آموزش قرائت

تفسیر قرآن

ترجمه قرآن

متن قرآن

ندای قرآن

معرفت فطرى در قرآن (۲)

 فطرى بودن مفاهيم دينى

يكى از علايم حقانيت دين، انطباق مفاهيم آن با فطرت و سرشت بشرى است. فطرت، يعنى كشش‏ها و باورهاى ذاتى. فطرت دل، طالب توحيد و آيين معقول و معتدل است؛ همان‏گونه كه فطرت عقل، ‏خواهان مذهبى است كه دستوراهايش مطابق با عقل سليم و منطق صحيح و از انواع خرافات و مسائل نامعقول پيراسته باشد. بدون ترديد، بشر به گونه‏اى آفريده شده است كه هم سرمايه تشخيص حق از باطل را دارد و هم كشش ذاتى و درونى او به طرف حق است. گرايش و علاقه افراد بشر به مذاهب خرافى و گوناگون، دليل روشنى بر وجود اصل گرايش به مذهب در اعماق جان انسان‏ها است؛ از اين رو او بايد به كمك عقل و فطرت دل، آيينى صحيح را شناسايى كند و برگزيند، اگر مقررات و اصول دين با سرشت انسانها سازگار نباشد، ثبات و دوامى نخواهد داشت و دل‏پسند و خردپذير هم نخواهد بود.
مقوّم درونى و قيّم بيرونى انسان

فطرت خداخواهى كه مقوّم درونى همه انسان‏ها به‌شمار مي‌رود، در تمام آنان يكسان است. همان‌طور كه عامل بيرونى، يعنى دين كه سرپرست اين فطرت و قيّم بيرونى است، در همگان يكسان است: چنان‌كه فرمود:
ذلك الدّين القيّم.
معناى بيرونى بودن، بيگانه بودن نيست؛ بلكه نظير آن است كه مى‏گوييم: آب بيرون گياه و گياه تشنه آب است تا آن را جذب كند. آب گرچه بيرون از دين است، بين درون گياه تشنه و بيرون آن، يعنى آب حيات‏بخش، رابطه ضرور برقرار است. اسلام كه فطرت انسان آن را مى‏طلبد، به آبى مي‌ماند كه نهال تشنه، خواهان آن است. آب، قيّم عطشان و عطش، مقوّم او است انسان تشنه كه قوام او به عطش او است نمى‏تواند بگويد: من آب نمى‏خواهم؛ زيرا نمى‏تواند بگويد: من نمى‏خواهم كامل شوم. خداوند مى‏فرمايد:
يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ (فاطر(۳۵)،۱۵)
همه انسان‌ها فقير و نيازمند به خدا هستند
از اين آيه استفاده مى‏شود كه فقر به خدا، مقوّم انسان است و اگر فقر به خدا مقوّم درونى انسان باشد، دين خدا كه اين فقر را رفع مي‌كند، عين الحياة و آب زندگانى است؛ بنابراين، مقوّم درونى انسان، يعنى فطرت او همان عطش به كمال، به نام خداخواهى و خداجويى است و قيّم بيرون او همان آب زندگانى، به نام دين است كه با پيمودن آن صراط مستقيم، حتما به هدف مى‏رسد(جوادى آملى، ۱۳۷۸ : ص۱۵۸).
معناى قيوميت دين

دين وقتى قيّم است كه خود مستقيم باشد و اگر در خود دين نارسايى و نابسامانى و اعوجاج راه داشته باشد، هرگز قيّم چيز ديگرى به نام فطرت نخواهد بود؛ بدين لحاظ، خداوند در وصف قرآن فرمود:
غَيْرَ ذِي عِوَجٍ ( زمر(۳۹)،۲۸)
و چون اعوجاج و كجى در قرآن نيست مى‏تواند قيّم ديگران باشد.اعوجاج و كجى در قرآن، قرآن را مصون از انحراف و در نتيجه قيّم معرفى مى‏كند. در سوره روم، آيه۳۰ دين را قيّم معرفى مى‏كند. دين الاهى قيم انسان‏ها است و جامعه بدون دين، به كودك بى‏سرپرست مي‌ماند. انسان منهاى دين، قوام و قيامى ندارد. اصلى كه انسان را مستقيم نگاه مى‏دارد، دين او است و قيم انسان بايد از هر اعوجاجى مصون باشد. اگر ملتى دين نداشت، دچار اعوجاج خواهد شد؛ زيرا هم دشمنان بيرونى بر او مى‏تازد و هم هواهاى درونى بر او سلطه مي‌يابند؛ اما اگر تحت قيوميت دين قرار گرفت، ايستادگى مى‏كند كه نه اعوجاج درونى به او راه مي‌يابد و نه آسيب انحراف و كژ راهه بيرونى مجالى خواهد يافت تا او را از پاى درآورد؛ بلكه همه ، درون خود مستقيم است و هم در بيرون در برابر دشمن قيام و مقاومت مى‏كند؛ پس دين اسلام قيّم انسان‏ها است، همان‌طور كه آب قيّم گياه تشنه است؛ امّا اكثريت مردم نمى‏دانند : و لكنّ اكثر الناس لايعلمون (روم(۳۰)،۳۰). گرچه انسان مى‏داند كه براى تأمين تمدّن خود قوانينى مى‏خواهد، هر كس قوانين را بر اساس جهان‏بينى خود تنظيم مى‏كند. اگر جهان‏بينى كسى مادى باشد، قوانين را به روال جهان‏بينى مادى تنظيم مى‏كند و اگر جهان‏بينى او توحيدى باشد، و چنين بيابدكه تمدّن او در تديّن او است، قوانينش را به روال جهان‏بينى توحيدى تدوين و تنظيم مى‏كند؛ اما چون اكثريت مردم جهان نمى‏دانند كه فطرت انسان‏ها بر جهان‏بينى توحيدى است و قهرا نمى‏دانند يگانه راهى كه انسان، با پيمودن آن به هدف مى‏رسد، اسلام است و بس، راه انحراف را مي‌پيمايند؛ در حالى كه براى دين درست مشخصاتى است كه در صورت فقدان آن‌ها نمى‏توان به حقيقت دست يافت. وانگهى عوامل و انگيزه‏هاى گوناگون باعث شده تا هر كسى مطابق وضعيت و فرهنگى كه دارد، مذهبى را برگزيند، و اين عامل‏ها مانند محيط خانوادگى و قومى، تأثير محيط فرهنگى و اجتماعى، جنگ و نزاع‏هاى تاريخى و ملى، تعصبات قومى و نژادى و ده‌ها عامل ديگر مى‏توانند تأثيرگذار باشند.به شخصى گفتند: چرا مسيحى شدى؟ در پاسخ گفت: چون از مسلمان‌ها ستم فراواني ديدهم و كشيده‏ام(شريعتى سبزوارى،۱۳۸۳ ش: ص۶۱).در صورتى كه در گزينش مذهب بايد فقط عقل و منطق و دليل و برهان و توجه به مشخصات دين صحيح معيار قرار گيرد. تعصبات قومى و ملّى، كينه‏هاى تاريخى و دشمنى‏هاى ديرين نبايد در گزينش يا نفى مذهب و مرامى دخيل باشد.
عوامل شكوفايى فطرت

راههاى شكوفايى فطرت در قرآن متعدد است كه به اختصار به چند مورد اشاره مى‏كنيم.
۱. آموزه‌هاي الاهي به وسيلة انبيا

خداوند در قرآن كريم وظايف پيامبران را اين گونه فرموده است:
يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ (آل عمران(۳)، ۱۶۴).
نخستين وظيفه، رسالت تلاوت آيات الاهى، دومين وظيفه، تزكيه روح، و سومين وظيفه تعليم كتاب و حكمت است.
آموزه‌هاي پيامبر دو دسته است: بخشى از آن، آموزه‌هاي عقلى است كه قرآن كريم، با استدلال‏هاى عقلى، بشر را به نتايج آن‌ها هدايت مى‏كند؛ يعنى مطالبى را كه انسان نمى‏داند، به او مى‏آموزد و بخشى از آن، تبيين مطالب فكرى و احياى خاطره‏هاى درونى بشر است كه انسان‏ها آن‌ها را به همراه آفرينش خود دارند.پيدايي علم حصولى از قبيل بخش اول است؛ يعنى انسان چيزى را كه نمى‏داند، از راه حواس ظاهرى، مقدمات فكرى آن‌ها را فراهم مى‏كند؛ سپس آن‌ها را تجزيه و تحليل كرده، سرانجام به معارف عقلى و علوم كلى راه مى‏يابد.
ظهور علم حضورى و شكوفايى دانش‏هاى شهودى از قبيل بخش دوم است؛ يعنى چيزى است كه انسان خطوط اصلى آن را مى‏داند؛ اما به آن‌ها آگاهى تفصيلى ندارد‌و به وسيله تعليم پيامبران، مورد تنبيه قرار مى‏گيرند و به تدريج از نهان به صحنه دل مى‏آيند؛ آن‌گاه به علم حصولى ترجمه و تبديل مى‏شوند؛ پس يك راه براى شكوفايى فطرت، همان راه فكرى و طريق استدلال و علم حصولى است كه انبيا آن را در اختيار انسان قرار مى‏دهند تا انسان فطرت خود را با آن شكوفا سازد.
۲. تزكيه نفس و رياضت و تقوا

راه دوم، براى شكوفايى فطرت، راه تقوا و تهذيب نفس است؛ يعنى انسان كه روحش را از طريق رياضت، تهذيب، و دلش را تزكيه و تطهير كرد، غيب جهان و ملكوت عالم را مشاهده مى‏كند.منطق قرآن كريم آن است كه اگر انسان علاقه‏اش را از دنيا كم كند، حقايق الاهى از قلبش مى‏جوشد و اين ظهور حقايق، يا براى آن است كه در نهاد او اين معارف ذخيره شده بود و وقتى حجاب‏ها كنار رفت، آنچه در دل او دخيره شده بود، شكوفا مى‏شود يا براى آن است كه پرده دل را كنار زده آيينه دل را گردگيرى مي‌كند و اسرار عالم در آينه دل مى‏تابد و او مشاهده مى‏كند.
تهذيب نفس از گزند علاقه به دنيا، به هر دو مبنا و معنا، چنان در انسان اثر مى‏گذارد كه با اسرار عالم آشنا مى‏شود. براى آشنايى به حقايق جهان هستى، هم راه تفكر وجود دارد كه با علم حصولى، انسان را با آن حقايق آشنا مى‏سازد و هم راه تقوا وجود دارد كه انسان را با علم حضورى به حقايق عالم آگاه مى‏كند؛ البته جمع بين اين دو راه، هم ممكن و هم سودمند است؛ يعنى آنان كه راهيان راه تفكرند، اگر با تقوا باشند، نتايج علم حصولى آنها صحيح‏تر و عميق‏تر خواهد بود و آنان كه سالكان كوى تقوا و تهذيب نفسند، اگر با براهين عقلى آشنا باشند، مشهودات علم حضورى آن‌ها كامل‏تر و روشن‏تر خواهد بود؛ اما اگر نتوانست بين آن دو راه جمع كند و امر، بين راه تفكر و علم حصولى و راه تقوا و علم شهودى دارير شد، انتخاب علم شهودى و پيمودن راه تقوا و تهذيب نفس شايسته‏تر است؛ زيرا اين راه، هم مقدور همه انسان‏ها، و هم پيوسته مقدور آن‌ها است و كاربرد و تأثير آن از كاربرد راه تفكر و علم حصولى بيشتر است؛ البته جمع سالم بين دو راه، مخصوص انسان كامل است(جوادى آملى، همان: ص۳۲۵).
خلاصه مطلب اين شد كه علم و معرفت در عقل نظرى و تزكيه در عقل عملى عامل شكوفائى فطرت است. انبيا(ع) هم با كار علمى، يعنى تعليم كتاب و حكمت و هم با كار عملى، يعنى تزكيه و تطهير، گنجينه‏هاى عقلى و فطرى انسان را شكوفا مى‏كنندو عوامل ديگر مثل پاك بودن از گناه و معنوى بودن جامعه و محيط و بيان عالمانه و صحيح مفاهيم دين در شكوفايى فطرت نقش بسزايى دارد.
موانع شكوفايى فطرت

در مقابل عقل نظرى، جهل نظرى و علمى و در مقابل عقل عملى، جهل عملى، مانع شكوفايى فطرت است. به بيان ديگر، مانع شكوفايى فطرت انسان، جهل علمى و جهالت عملى است. جهل علمى، يعنى كه انسان ،وظيفه خود را نداند و جهالت عملى آن است كه انسان به وظيفه معلوم خود عمل نكند.
در قرآن، از عصيان و تبهكارى به جهالت ياد شده است:
إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ (نساء(۴)،۱۷) قبول توبه خداوند براى كسانى است كه سيئات را با جهالت انجام مى‏دهند.
اين جهل عملى همان علم بدون عمل است؛ يعني جاهلى كه با وجود عالم بودن به حكم و موضوع، به علمش عمل نمى‏كند؛ چنان‌كه على (ع) مى‏فرمايد:
رب عالم قدقتله جهله.
چه بسا عالمى كه جهلش باعث كشتن او شده است(نهج البلاغه، حكمت۱۰۷) .
اصولا در متون دينى، جهل در مقابل عقل است، نه علم؛ چنانكه كلينى(ع) در اصول كافى، ابتدا «كتاب العقل و الجهل» را نوشته و بعد «كتاب العلم» را تنظيم كرده است. به تعبيرى مى‏توان انسان را اين گونه تقسيم كرد و گفت: انسان يا اهل بهشت است يا اهل جهنم. آن كس كه عاقل است، اهل بهشت است؛ چنان‌كه امام صادق(ع) درباره عقل فرمود:
ما عبد به الرحمان و اكتسب به الجنان (كلينى، همان:ج۱، ص۱۱، ح۳).
جاهل اهل جهنم است آن كس كه اهل بهشت است، يا درس‏خوانده يا درس‏نخوانده است و آن كس كه اهل جهنم است نيز يا درس‏خوانده است يا درس‏خوانده نيست. به بيان ديگر، انسان در علم حضورى و شهودى، مانند معرفت حق و اسما و صفات و تعينات حق با سرمايه فطرت توحيدى آفريده شده است، در مسائل عملى نيز با وجود ملهم بودن به فجور و تقوا، گرايش به تقوا و فضيلت در او نهاده شده، و فطرت او به حق و عدل متمايل است؛ اما همين انسان ممكن است در بعد نظر و عمل با موانعى روبه‏رو شود كه نه آن شهود در او شكوفا شود و نه اين گرايش در او تحقق يابد.
هر انسانى كه با فطرت توحيدى و فضايل فطرى آفريده شد، همان‌طور كه شناخت عوامل شكوفايى فطرت جهت رشد استعدادهاى فطرى او لازم است، شناخت موانع آن نيز ضرورت دارد، تا با شناخت موانع، به دفع و رفع آن بپردازد. موانع شكوفايى فطرى دو دسته است:۱. موانع نظرى، مانند غفلت، وسوسه علمى، پندارگرايى و عقل متعارف؛ ۲. موانع عملى، مانند خودبينى، هوس‏مدارى، تكبر، دنياگرايى.
اكنون جا دارد به بعضى از موانع شكوفايى فطرت به اجمال اشاره كنيم.
۱. غفلت

انسانى كه از خود و خدا و آيات الاهى غافل شود، از حركت علمى براى شناخت شهود حق و از حركت عملى براى شكوفايى فضايل نفسانى محروم خواهد شد؛ زيرا غفلت كه در فرهنگ دين، رجس و چرك است، نمى‏گذارد انسان به سوى كمال حركت كند.
راه حل زدودن اين مانع، رعايت دو چيز است: يكى مراقبت از خود و ديگرى «ياد خدا». اگر انسان از خود مراقبت كرده، پيوسته به ياد خدا باشد مى‏تواند غفلت را از خود بزدايد. شخصى به نام «مجاشع» بر رسول اكرم(ع) عرض كرد:
يا رسول اللَّه كيف الطريق اِلى معرفة الحق؟ فقال:معرفة النفس. فقال: يا رسول اللَّه فكيف الطريق إلى موافقة الحق؟ قال:مخالفة النفس. فقال: فكيف الطريق إلى رضا الحق؟ قال:سخط النفس. عصاره حديث اين است كه معرفت نفس، راه خداشناسى، و مخالفت نفس، راه موافقت خدا است (مجلسى، همان: ج۶۷، ص۷۲). ناراضى نگهداشتن نفس، راه راضى كردن خدا ا ست.
۲. آلودگى روح به گناهان

يكى از موانع شكوفايى فطرت خداجوى انسان، آلودگى روح به گناهان است. آلودگى گناهان، دل را از خدا دور مى‏كند و پاكى و لطافت نخستين آن را از بين مى‏برد. فطرت چنين انسانى نمى‏تواند شكوفا شود. همچنين آلوده بودن محيط و غرق شدن جامعه در شهوت‏پرستى و هواى نفس، تحريك شهوات و تن‏پرورى و حيوان صفتى از عوامل انحراف يا بى‏اثر شدن فطرت الاهى در انسان است. استاد مطهرى مى‏نويسد:
اين‌ها با هرگونه احساس تعالى اعم از مذهبى يا اخلاقى يا علمى يا هنرى، منافات دارد. آدم شهوت‏پرست حتى احساس عزت و شرافت و سيادت و شهادت و شجاعت را از دست مى‏دهد و اسير شهوت مى‏شود و جاذبه‏هاى معنوى او را نمى‏كشد؛ همان‌طور كه خداوند مى‏فرمايد: «ان اللَّه لايهدى القوم الفاسقين»( مطهرى، همان: ج۳، ص۴۰۵).
۳. محيط نامناسب

عامل ديگرى كه ممكن است مانع هدايت فطرى انسان شود، محيط نامناسب است. در جامعه‏اى كه عقيده رسمى، ماترياليسم است، شنيدن نداى فطرت و پاسخ درست به آن، مانند حركت بر خلاف جهت رودخانه است و امكان دارد باعث از دست دادن موقعيّت اجتماعى شود.
۴. بيان نادرستِ مفاهيم دين

بيان نادرست مفاهيم دين، به صورت ايجاد تصوّر نامعقول و غير علمى از خدا و صفات او يا ايجاد تعارض ميان دين و ساير فطريات و تمايلات طبيعى بشر نيز از عوامل سركوبى فطرت مذهبى است.(همان و ر. ك: جوادى آملى، همان: ص۳۹۱-۴۰۲).
۵. وسوسه علمى و شيطانى

شيطان با دسيسه خود، حق را جاى باطل، باطل را جاى حق مى‏نشاند و رأي انسان سالك را جاى وحى يا عقل مبرهن قرار مى‏دهد تا انسان را از مشاهده ملكوت باز دارد و انسان پيوسته با وسوسه‏هاى شيطان روبه‌رو است و براى زدودن اين مانع، انسان بايد عارف عقلى شده و به گناه بى‏رغبت باشد.
۶.پندارگرايى

از ديگر موانع شكوفايى فطرت توحيدى انسان، پندارگرايى است، انسانى كه مى‏پندارد خدا او را نمى‏بيند و او در مشهد و محضر خداى سبحان نيست؛ پنهان و نجواى او را نمى‏داند؛ انسانى كه مى‏پندارد با مرگ از بين مي‌رود و دوباره زنده نمى‏شود؛ انسانى كه مى‏پندارد قدرت و جاه و مال او را جاودانه مى‏كند؛ انسانى كه مى‏پندارد نظام آفرينش بيهوده و ياوه است أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً (مؤمنون(۲۳):۱۱۵) و انسانى كه مى‏پندارد هدايت يافته است و به رهبرى پيامبران نيازى ندارد، و انسانى كه مى‏پندارد كار خوب انجام مى‏دهد در حالى كه به بدى دچار است در همه اين موارد و نظاير آن، گرفتار يكى از موانع شكوفايى فطرت است و راه زدودن پندارگرايى، شناخت حق و نيز اهل مراقبه و محاسبه بودن است.
۷. عقل متعارف

از ديگر موانع شكوفايى فطرت انسان، عقل متعارف است؛ يعنى عقلى كه همه كوشش او براى حفظ حيات ظاهر است؛ البته همين عقل متعارف در مراحل اوليه معرفت و شناخت و سير به سوى فضايل، لازم است؛ اما هر مرحله‏اى در مقايسه با مرحله بالاتر مانع است و انسانى كه بخواهد به اوج لقاى حق راه يابد، عقل مانع است؛ چنان كه اگر حضرت ابراهيم(ع) با عقل عادى مى‏انديشيد، همين عقل عادى براى او مانع بود و به آتش تن نمى‏سپرد.
۸.كبر

از ديگر موانع فطرت، تكبّر است. كبر چركى است كه صفحات شفاف دل را تيره مى‏كند و انسانى كه دلش تيره شد، از شهود حق و گرايش به فضيلت باز مى‏ماند. آيات قرآن كريم به اين مانع اشاره كرده است( غافر(۴۰)،۵۶) و اعراف(۷)،۱۴۶).
۹.خودبينى و هوس

از موانع بزرگ شكوفايى فطرت، گرفتار شدن در دام خودبينى و هوس‌مدارى است. انسانى كه خواهش‏هاى نفسانى او جلو بينش و گرايش او را بگيرد، از شكوفايى خود باز مى‏ماند. اين دسته از انسان‏ها، به دليل اين كه قبله آن‌ها منافع شخصى آن‌ها است و همه چيز را در خود و براى خود مى‏بينند، از سير و سلوك باز مي‌مانند و در نتيجه، فطرتشان شكوفا نمى‏شود.
۱۰.دنياگرايى

تعلق به دنيا و محبت به آن از موانع اساسى شكوفايى فطرت است؛ به همين دليل در روايات آمده است:
حبّ‏الدنيا رأس كل خطيئة(مجلسى، همان: ج۷۰، ص۵۹).
اساس تمام خطاها محبت دنيا است؛ پس مى‏توان تمام موانع شكوفائى فطرت را به همين مانع كه جامع همه آن‌ها است، ارجاع داد؛ اما لازم است چنين دنيايى را به همان معناى معهود نزد اهل معرفت تفسير كرد كه هر چه انسان را از خدا باز مى‏دارد، دنيا است. محبت دنيا همان‌طور كه مانع اصلاح عملى انسان است، باعث تباهى و فساد عملى او نيز مى‏شود.
۱۱.كمين‏گاه‏هاى شيطان

يكى ديگر از موانع شكوفايى فطرت، شيطان است. شيطان دشمن سعادت انسان است؛ از اين رو در مسير او كمين مى‏كند تا او را فريفته و اغوا كرده، به دامنش بيندازد. كمين‏گاه‏هاى شيطان متعدد است: ۱.گاهى در حوزه تعبد كمين مى‏كند تا انسان را از تعبد خارج سازد و مى‏كوشد انسان، اعمالش را به ميل خود انجام دهد؛ حال آن‌كه حوزه تعبد آن است كه انسان كه عبد خدا است تمام كارهاى خود را بر اساس وحى الهاى انجام دهد؛ ۲ـ گاهى كمين‏گاه او حوزه تعقل است و كارى مى‏كند تا انسان در مقام انديشه، به جاى اين كه معارف الاهى را با برهان تحليل كند و آن‌ها را با يقين بفهمد و بپذيرد، برهان‏نما را به جاى برهان واقعى نشاند و از تعقّل ناب محروم شود؛ ۳.گاهى در حوزه شهود كمين مى‏كند؛ حوزه‏اى كه انسان حقايق جهان ربوبى را آن گونه كه هست، با دل و بدون وساطت لفظ و مفهوم و استدلال مشاهده مى‏كند. شيطان كمين مى‏كند تا واقع را آن‏طور كه هست مشاهده نكند يا چنين راهى را انكار كند. در واقع شيطان، نخست شهود، آن‌گاه انديشه و بعد عمل را منحرف مى‏كند. خداى سبحان انسان را با سرمايه شهود آفريده و قلب او را بيدار و بينا ساخته است؛ اما شيطان با القائات باطل او را مشغول مى‏كند تا از مشاهده حق باز ‏ماند.
۱۲.زنگار دل

يكى از موانع شكوفايى فطرت و شناخت حقيقت، زنگار دل است. قرآن كريم مى‏فرمايد:
كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى‏ قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ (مطففين(۸۳)،۱۴)
سرّ اين كه عده‏اى حقايق دين را نمى‏بينند، آن است كه جان آنان را پرده گناه و زنگار دل فراگرفته است. آيينه اگر غبارآلود شود، هرگز نور حق و خير در او نمى‏تابد و چيزى را نشان نمى‏دهد. حتى اگر آن آيينه توان مشاهده خود را داشته باشد، پس از غبار گرفتن، قدرت ديدن خويش را هم ندارد؛ زيرا آينه گرد گرفته حجاب قرار مى‏گيرد و انسان محبوب از ديدن حق و گرايش به آن محروم است.
(براى توضيح بيشتر، ر. ك: جوادى آملى، همان: ص۳۹۱ -۴۰۲).
راه‏هاى زدودن موانع

انسان بعد از آشنايى با موانع، بايد درصدد زدودن آن برآيد. آنچه باعث زدودن اين موانع مى‏شود، بعد از آگاهى و بيدارى، عبارت است از توبه، زهد، رياضت، مراقبه، محاسبه، تقواى الاهى و... . پيامبران خدا كه براى شكوفايى فطرت برانگيخته مى‏شوند، نخست با تلاوت آيات الاهى، انسان‏ها را بيدار مى‏كنند و بعد با زدودن موانع، زمينه رشد و تكامل آن‌ها را فراهم مى‏آورئد و پس از آن به انسان‏ها كتاب و حكمت مى‏آموزند.
سالك اولا بايد پرهيزكارانه مراقب باشد تا كار خلاف نكند؛ ثانيا پرهيزكارانه تمام افعال و اعمال جوارحى و جوانحى را ضبط كند و مراقب باشد تا چيزى از ياد او نرود؛ ثالثا پرهيزكارانه تمام آن‌ها را جمع‏ كرده، در داورى هرگز به سود نفس و زبان عقل، راشيانه يا مرتشيانه حكم نكند؛ رابعا اگر در محاسبه خود را كامياب يافت شاكر باشد؛ خامسا طبق قضاى صحيح و داورى عادلانه اگر حسنات او بر سيئات او افزون بود، توفيق چنين نعمتى را از خدا بداند و راه افزايش حسنه را ادامه دهد؛ سادسا اگر نتيجه قضاى عادلانه افزايش سيئات بود، فورا با توجه و انابه ترميم كند و مدام در طى چنين منازلى‏ باشد.
خلاصه و نتيجه بحث

انسان در چگونگي وجود و واقعيتش بالقوه آفريده شده؛ يعنى بذر انسانيت در وجود او به صورت بالقوه موجود است تا به تدريج، از زمينه وجود وى سر برآورد؛ بنابراين، نظريه فطرت در مفهوم اسلامى آن، به اين معنا نيست كه انسان در ابتداي تولد، پاره‏اى از ادراكات يا گرايش‌ها را بالفعل دارد؛ همچنان كه به اين معنا نيست كه انسان در آغاز تولد پذيرا و منفعل محض است و هر نقشى به او داده شود، مى‏پذيرد؛ بلكه موجودى ذو مراتب است كه در هر مرحله از مراحل رشد و شكوفايى‏اش، در مرتبه‏اى از مراتب انسانى واقع مى‏شود و متناسب با آن مرتبه، لوازم آن را دارا مى‏شود. بدين ترتيب، گرايش به علم، خير اخلاقى، جمال و زيبايى، تقديس و پرستش و امثال آن از جمله گرايش‌هاي انسانى است كه در مراحل گوناگون رشد و معرفت عقلانى نايل آيد و فارق ديگر انسان از ساير موجودات، يعنى قدرت تعقل و دورانديشى، پا به ميان گذارد و او را از نفوذ جبرى اين گرايش‌ها و ميل‌هاى مادى و طبيعى مانند ميل به غذا، خواب، امور جنسى و مانند آن، آزاد سازد و همه آن‌ها را تحت فرمان عقل قرار دهد و انسان را به آزادى واقعى و خليفة اللّهى نزديك كند؛ پس، اين‌كه مى‏بينيم در قرآن از سويى، انسان در جايگاه خليفه خدا روى زمين، داراى فطرت خدا آشنا، آزاد، مستقل، امانتدار و ملهم به الهام فطرى فجور و تقوا معرفى، و از سوى ديگر، ظلوم، جهول، طغيانگر و عجول وصف شده، نه به اين دليل است كه انسان موجودى دو سرشتى است كه نيمى از آن متعالى و ستودنى و نيمى از آن پست و نكوهيدنى است؛ بلكه به اين جهت است كه انسان به آن كمالات ايمان، تقوا و عمل صالح است؛ پس انسان منهاى ايمان؛ ناقص، حريص، ظالم، نادان، بخيل و گاهى از حيوان پست‏تر است. در اين صورت، روشن است كه انسانيت زيست‏شناسى و بيولوژيكى، ملاك انسان بودن نيست؛ از اين رو، مفهوم خودآگاهى انسانى كه مى‏گويد: «انسان‌ها مجموعا از يك وجدان مشترك انسانى بهره‏مندند» رخ مى‏نمايد. خودآگاهى انسان و وجدان مشترك فقط در انسان‌هاى به انسانيت رسيده يافت مى‏شود. انسان‌هايى كه در حد طفوليت و بالقوه باقى مانده‏اند و نيز انسان‌هاى مسخ شده كجا داراى خودآگاهى انسانى و وجدان مشترك انسانى خواهند بود؟ چه وجهى وجود دارد كه موسى را هم پيكر فرعون، و ابوذر را همدرد معاويه بپنداريم؟ پس آنچه به‌واقع انسان‌ها را به صورت انسان واقعى و داراى وجدان مشترك اخلاقى مىكند و روح واحد در آن‌ها مى‏دمد، «هم ايمانى» است. مؤمنان اعضاى يك اندامند. هرگاه عضوى به درد آيد، ساير اعضا با تب و بى‏خوابى با او همدردى مى‏كنند؛ پس ايمان است كه انسان‏ساز و سرمايه خودآگاهى است و كرامت ذاتى كه انسان از آن بهره‌مند است و به سبب آن، بر بسيارى از مخلوقات برترى دارد، آن‌گاه وجود خواهد داشت كه در پرتو ايمان، خويشتن واقعى و كرامت و شرافت، ذاتى‏اش را درك كند و خود رابرتر از پستي‌ها و شهوتراني‌ها بشمارد و آن‌گاه كه خويشتن واقعى خود را دريافت، خداى خود را مى‏يابد.
فطرت انسانى امرى تكوينى، يعنى جزء سرشت انسان و غير اكتسابى، ولى آگاهانه‏تر از غريزه و مربوط به امور ماوراي حيوانى است. اين واقعيت غير قابل انكارى است كه در وجود هر انسانى، نهاده شده و انسان را از ساير موجودات متمايز مى‏سازد. خلاقيت و ابتكار، هنر و ادبيات و صنعت، حبّ بقا، حقيقت‏جويى و عدالت خواهى، حق‏شناسى، عشق و پرستش امورى درونى و حكايتگر خلقت ويژه انسان هستند. اين حقيقتى است كه نه تنها مورد تأييد متون دينى ما است، بلكه بسيارى از انديشه‌وران و صاحبان رأى و نظر بدان اذعان داشته و در تجربيات خود، آن را دريافته‏اند.در شناخت انسان و م عارفى كه انسان در آن موضوعيت دارد، مسأله فطرت اساسى‏ترين و اصلى‏ترين مسائل است، و بايد گفت كه دين، مطابق با فطرت است. انسان، داراى فطرت‌هاى گوناگون است؛ براي مثال، فطرت زيستى، متضمن سلامت انسان است. فطرت علمى، حقايق علمى و فلسفى انسان را درك مى‏كند. فطرت هنرى، زيبايى را از زشتى تشخيص مى‏دهد؛ فطرت اخلاقى كه تمايلات به سوى خير و زيبايى درون انسان است. به تعبير ديگر، هر انسانى در چهار عالم رسول دارد: عالم زيستى، علمى، هنرى، اخلاقى، و رسول بيرونى براى بيدار كردن اين رسول درونى آمدى است؛ اما ممكن است فطرت دچار فراموشى شود؛ بدين جهت، رسول مذكّر است، و ممكن است فطرت دچار بيمارى شود؛ پس رسول شفابخش است، و فطرت ممكن است منحرف شود؛ بنابراين، رسول هدايتگراست.عدم درك و توجه به اين مهم، تفسيرى يك بعدى و مادى صرف از انسان ارائه خواهد داد. بدون توجه به اصل فطرت، از آيات قرآن و حوادث تاريخى تفسير صحيحى نخواهد شد. در سايه فطرت دستورهاي اخلاقى و آموزه‌هاي آسمانى، آن‏گونه كه شارع دين خواسته، معنا خواهد يافت و در غير اين صورت به انحراف خواهد رفت. فطرت، ام‏المعارف اسلامى است بدين معنا كه در همه معارف اسلامى مدخليت داشته و از اهم مسائل علوم و معارف اسلامى است. كسى كه بخواهد علوم انسانى را با رنگ و صبغه اسلامى مطالعه و تحقيق كند، به‌يقين بدون توجه به فطرت و سرشت انسانى به كج فهمى و اشتباهات بسياري دچار خواهد شد.
منابع و مأخذ

قرآن كريم
نهج البلاغه
۱. آمدى، عبدالواحد، غررالحكم و دررالكلم، بى‏نا، تهران۱۳۷۷ش.
۲. ابن اثير، نهاية فى غريب الحديث و الأثر، المكتبة الاسلامية، بيروت. بى‏تا.
۳. ابن بابويه، محمد بن على، توحيد صدوق، مؤسسه نشر اسلامى، قم،۱۴۱۵ ق.
۴. ابن سينا، الهيات شفاء، انتشارات بيدار، قم، بى‏تا.
۵. ابن منظور، لسان العرب، دار احياء التراث العربى، مؤسسه التاريخ العربى، اول، بيروت، ۱۴۱۶ق،ج۱.
۶. ابوالفتوح رازى، حسين بن على، تفسير ابوالفتوح رازى، آستان قدس رضوى، مشهد، بى‏تا.
۷. اتو، رودلف، مفهوم امر قدسى، همايون همّتى، نقش جهان، اول، تهران،۱۳۸۰ ش.
۸. اصفهانى، راغب، مفردات الفاظ القرآن، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، قم، بى‏تا.
۹. البرقى، محمد بن الخالد، المحاسن، المطبعة الحيدرية، نجف:۱۳۸۴ق.
۱۰. بهشتى، محمد حسين، شناخت از ديدگاه فطرت، انتشارات بقعه، اول، تهران،۱۳۷۸ش.
۱۱. ـــــــــــــــــــــــ ، شناخت با زبان فطرت، واحد دانشجويى حزب جمهورى اسلامى، اول،تهران، بى‏تا.
۱۲. جوادى آملى، عبدالله، «انسان‏شناسى فطرى»، فصلنامه حوزه و دانشگاه، سال سوم، شماره نهم، زمستان۱۳۷۵ ش.
۱۳. ــــــــــــــــــــ ، تفسير موضوعى قرآن كريم، فطرت در قرآن، مركز نشر اسراء، اول، قم، ۱۳۷۸ش.
۱۴. ــــــــــــــــــــ، ده مقاله پيرامون مبدا و معاد، انتشارات الزهرا، سوم، قم،۱۳۷۲ش.
۱۵. الجوهرى، الصحاح فى اللغة و العلوم، تجديد صحاح العلّامة الجوهرى، دارالحضارة العربية،بيروت، بى‏تا، ج۲.
۱۶. ربانى گلپايگانى، على، فطرت و دين، كانون انديشه جوان، اول، تهران،۱۳۸۰ ش.
۱۷. الشرتونى، سعيد، اقرب الموارد فى فصح العربية و الشوارد، مكتبه آيت اللَّه المرعشى النجفى، قم۱۴۰۳ق، ج۳ .
۱۸. شاه آبادى، محمد على، رشحات البحار، كتاب الانسان و الفطرة، نهضت زنان مسلمان، تهران،۱۳۶۰ش.
۱۹. شريعتى سبزوارى، محمد باقر، توحيد در نگاه عقل و دين، نشر روح، اول، قم،۱۳۸۳ ش.
۲۰. شولتس، دوآن، روان‏شناسى كمال الگوهاى شخصيت سالم، ترجمه گيتى خوشدل، نشر نو، تهران،۱۳۶۹ش.
۲۱. شيخ فخر الدين الطريحى، مجمع البحرين، تحقيق سيد احمد الحسينى، انتشارات كتابفروشى مرتضوى، دوم، تهران، ۱۳۶۳ش، ج۳.
۲۲. شيرازى صدرالدين، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية، دار احياء التراث العربى، سوم،بيروت،۱۹۸۱م.
۲۳. صبوحى، حسين، «فطرت ام‏المعارف اسلامى»، كيهان فرهنگى، سال هفدهم، شماره۱۶۴ خرداد۱۳۷۹ش.
۲۴. طباطبايى، محمد حسين، نهاية الحكمة، مؤسسه النشر الاسلامى التابعة لجماعة مدرسين، يازدهم، قم،۱۴۱۶ ق.
۲۵. عسكرى، مرتضى، عقايد اسلام در قرآن كريم، محمد جواد كرمى، بى‏جا.
۲۶. غزالى، محمد بن محمد، احياء علوم الدين، دارالكتب العلميه، بيروت،۱۴۰۶ ق.
۲۷. الفيّومى، احمد بن محمّد بن على، المصباح المنير، دار الهجره، اول، قم،۱۴۰۵ ق.
۲۸. فوازل العاملى، على بن الحسيم، الدر المنثور، مؤسسه الريان، بيروت،۱۴۲۱ ق.
۲۹. القمى، على بن ابراهيم، تفسير قمى، مؤسسه دارالكتاب، قم،۱۴۰۴ق.
۳۰. قربانيان، رضا، اسلام و تربيت، خدمات فرهنگى و نشر دعوت، بى‏جا،۱۳۷۲ ش.
۳۱. قطب الدين رازى، شرح الاشارات و التنبيهات، نشر البلاغه، قم،۱۳۷۵ ش.
۳۲. قمى، عباس، سفينه البحار، انتشارات فراهانى، تهران،۱۳۶۳ ش.
۳۳. الكشى، عمر بن عبدالعزيز، رجال الكشى، مؤسسه الاعلمى، كربلا، بى‏تا.
۳۴. كلينى، محمد بن يعقوب، اصول كافى، المكتبة الاسلامية، تهران،۱۳۸۸ ق.
۳۵. ـــــــــــــــــــــــــ ، روضه كافى، المكتبة الاسلامية، تهران،۱۳۸۸ق.
۳۶. گوستا‌و يونگ، كارل، روان‏شناسى و دين، فؤاد روحانى، شركت سهامى كتاب‌هاى حبيبى، ‏سوم، تهران:۱۳۷۰ش.
۳۷. مصباح يزدى، محمد تقى، آموزش عقايد، سازمان تبليغات اسلامى، شانزدهم، تهران،۱۳۷۶ش.
۳۸. ــــــــــــــــــــــــــ ، معارف قرآن، مؤسسه در راه حق، اول، قم،۱۳۶۷ ش.
۳۹. مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، تهران، ۱۳۶۸ش، ج۳.
۴۰. ـــــــــــــــــ‌، «نظريه فطرت»، كيان، سال سوم، شماره۱۲ خرداد۱۳۷۲ش.
۴۱. موسوى الخمينى، روح اللَّه، ره عشق، نامه عرفانى حضرت امام قدس‌سره، مؤسسه تنظيم و نشر آثار، چهارم، تهران:۱۳۷۳ش.
۴۲. ـــــــــــــــــ ، روح اللَّه، شرح اربعين حديث، موسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام قدس‌سره، ‏سوم، تهران،۱۳۷۲ش.
۴۳. المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، دار احياء التراث العربى، دوم، بيروت،۱۴۰۳ ق.
پی نوشت ها:
مدرّس دانشگاه آزاد اسلامي واحد دامغان

منبع: پژوهشکده فرهنگ و معارف قرآنی

Copyright 1999-2017 All rights are reserved to Aalulbayt Global Information Center