فطرى بودن مفاهيم دينى
يكى از علايم حقانيت دين، انطباق مفاهيم آن با فطرت و سرشت بشرى است. فطرت، يعنى كششها و باورهاى ذاتى. فطرت دل، طالب توحيد و آيين معقول و معتدل است؛ همانگونه كه فطرت عقل، خواهان مذهبى است كه دستوراهايش مطابق با عقل سليم و منطق صحيح و از انواع خرافات و مسائل نامعقول پيراسته باشد. بدون ترديد، بشر به گونهاى آفريده شده است كه هم سرمايه تشخيص حق از باطل را دارد و هم كشش ذاتى و درونى او به طرف حق است. گرايش و علاقه افراد بشر به مذاهب خرافى و گوناگون، دليل روشنى بر وجود اصل گرايش به مذهب در اعماق جان انسانها است؛ از اين رو او بايد به كمك عقل و فطرت دل، آيينى صحيح را شناسايى كند و برگزيند، اگر مقررات و اصول دين با سرشت انسانها سازگار نباشد، ثبات و دوامى نخواهد داشت و دلپسند و خردپذير هم نخواهد بود.
مقوّم درونى و قيّم بيرونى انسان
فطرت خداخواهى كه مقوّم درونى همه انسانها بهشمار ميرود، در تمام آنان يكسان است. همانطور كه عامل بيرونى، يعنى دين كه سرپرست اين فطرت و قيّم بيرونى است، در همگان يكسان است: چنانكه فرمود:
ذلك الدّين القيّم.
معناى بيرونى بودن، بيگانه بودن نيست؛ بلكه نظير آن است كه مىگوييم: آب بيرون گياه و گياه تشنه آب است تا آن را جذب كند. آب گرچه بيرون از دين است، بين درون گياه تشنه و بيرون آن، يعنى آب حياتبخش، رابطه ضرور برقرار است. اسلام كه فطرت انسان آن را مىطلبد، به آبى ميماند كه نهال تشنه، خواهان آن است. آب، قيّم عطشان و عطش، مقوّم او است انسان تشنه كه قوام او به عطش او است نمىتواند بگويد: من آب نمىخواهم؛ زيرا نمىتواند بگويد: من نمىخواهم كامل شوم. خداوند مىفرمايد:
يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ (فاطر(۳۵)،۱۵)
همه انسانها فقير و نيازمند به خدا هستند
از اين آيه استفاده مىشود كه فقر به خدا، مقوّم انسان است و اگر فقر به خدا مقوّم درونى انسان باشد، دين خدا كه اين فقر را رفع ميكند، عين الحياة و آب زندگانى است؛ بنابراين، مقوّم درونى انسان، يعنى فطرت او همان عطش به كمال، به نام خداخواهى و خداجويى است و قيّم بيرون او همان آب زندگانى، به نام دين است كه با پيمودن آن صراط مستقيم، حتما به هدف مىرسد(جوادى آملى، ۱۳۷۸ : ص۱۵۸).
معناى قيوميت دين
دين وقتى قيّم است كه خود مستقيم باشد و اگر در خود دين نارسايى و نابسامانى و اعوجاج راه داشته باشد، هرگز قيّم چيز ديگرى به نام فطرت نخواهد بود؛ بدين لحاظ، خداوند در وصف قرآن فرمود:
غَيْرَ ذِي عِوَجٍ ( زمر(۳۹)،۲۸)
و چون اعوجاج و كجى در قرآن نيست مىتواند قيّم ديگران باشد.اعوجاج و كجى در قرآن، قرآن را مصون از انحراف و در نتيجه قيّم معرفى مىكند. در سوره روم، آيه۳۰ دين را قيّم معرفى مىكند. دين الاهى قيم انسانها است و جامعه بدون دين، به كودك بىسرپرست ميماند. انسان منهاى دين، قوام و قيامى ندارد. اصلى كه انسان را مستقيم نگاه مىدارد، دين او است و قيم انسان بايد از هر اعوجاجى مصون باشد. اگر ملتى دين نداشت، دچار اعوجاج خواهد شد؛ زيرا هم دشمنان بيرونى بر او مىتازد و هم هواهاى درونى بر او سلطه مييابند؛ اما اگر تحت قيوميت دين قرار گرفت، ايستادگى مىكند كه نه اعوجاج درونى به او راه مييابد و نه آسيب انحراف و كژ راهه بيرونى مجالى خواهد يافت تا او را از پاى درآورد؛ بلكه همه ، درون خود مستقيم است و هم در بيرون در برابر دشمن قيام و مقاومت مىكند؛ پس دين اسلام قيّم انسانها است، همانطور كه آب قيّم گياه تشنه است؛ امّا اكثريت مردم نمىدانند : و لكنّ اكثر الناس لايعلمون (روم(۳۰)،۳۰). گرچه انسان مىداند كه براى تأمين تمدّن خود قوانينى مىخواهد، هر كس قوانين را بر اساس جهانبينى خود تنظيم مىكند. اگر جهانبينى كسى مادى باشد، قوانين را به روال جهانبينى مادى تنظيم مىكند و اگر جهانبينى او توحيدى باشد، و چنين بيابدكه تمدّن او در تديّن او است، قوانينش را به روال جهانبينى توحيدى تدوين و تنظيم مىكند؛ اما چون اكثريت مردم جهان نمىدانند كه فطرت انسانها بر جهانبينى توحيدى است و قهرا نمىدانند يگانه راهى كه انسان، با پيمودن آن به هدف مىرسد، اسلام است و بس، راه انحراف را ميپيمايند؛ در حالى كه براى دين درست مشخصاتى است كه در صورت فقدان آنها نمىتوان به حقيقت دست يافت. وانگهى عوامل و انگيزههاى گوناگون باعث شده تا هر كسى مطابق وضعيت و فرهنگى كه دارد، مذهبى را برگزيند، و اين عاملها مانند محيط خانوادگى و قومى، تأثير محيط فرهنگى و اجتماعى، جنگ و نزاعهاى تاريخى و ملى، تعصبات قومى و نژادى و دهها عامل ديگر مىتوانند تأثيرگذار باشند.به شخصى گفتند: چرا مسيحى شدى؟ در پاسخ گفت: چون از مسلمانها ستم فراواني ديدهم و كشيدهام(شريعتى سبزوارى،۱۳۸۳ ش: ص۶۱).در صورتى كه در گزينش مذهب بايد فقط عقل و منطق و دليل و برهان و توجه به مشخصات دين صحيح معيار قرار گيرد. تعصبات قومى و ملّى، كينههاى تاريخى و دشمنىهاى ديرين نبايد در گزينش يا نفى مذهب و مرامى دخيل باشد.
عوامل شكوفايى فطرت
راههاى شكوفايى فطرت در قرآن متعدد است كه به اختصار به چند مورد اشاره مىكنيم.
۱. آموزههاي الاهي به وسيلة انبيا
خداوند در قرآن كريم وظايف پيامبران را اين گونه فرموده است:
يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ (آل عمران(۳)، ۱۶۴).
نخستين وظيفه، رسالت تلاوت آيات الاهى، دومين وظيفه، تزكيه روح، و سومين وظيفه تعليم كتاب و حكمت است.
آموزههاي پيامبر دو دسته است: بخشى از آن، آموزههاي عقلى است كه قرآن كريم، با استدلالهاى عقلى، بشر را به نتايج آنها هدايت مىكند؛ يعنى مطالبى را كه انسان نمىداند، به او مىآموزد و بخشى از آن، تبيين مطالب فكرى و احياى خاطرههاى درونى بشر است كه انسانها آنها را به همراه آفرينش خود دارند.پيدايي علم حصولى از قبيل بخش اول است؛ يعنى انسان چيزى را كه نمىداند، از راه حواس ظاهرى، مقدمات فكرى آنها را فراهم مىكند؛ سپس آنها را تجزيه و تحليل كرده، سرانجام به معارف عقلى و علوم كلى راه مىيابد.
ظهور علم حضورى و شكوفايى دانشهاى شهودى از قبيل بخش دوم است؛ يعنى چيزى است كه انسان خطوط اصلى آن را مىداند؛ اما به آنها آگاهى تفصيلى نداردو به وسيله تعليم پيامبران، مورد تنبيه قرار مىگيرند و به تدريج از نهان به صحنه دل مىآيند؛ آنگاه به علم حصولى ترجمه و تبديل مىشوند؛ پس يك راه براى شكوفايى فطرت، همان راه فكرى و طريق استدلال و علم حصولى است كه انبيا آن را در اختيار انسان قرار مىدهند تا انسان فطرت خود را با آن شكوفا سازد.
۲. تزكيه نفس و رياضت و تقوا
راه دوم، براى شكوفايى فطرت، راه تقوا و تهذيب نفس است؛ يعنى انسان كه روحش را از طريق رياضت، تهذيب، و دلش را تزكيه و تطهير كرد، غيب جهان و ملكوت عالم را مشاهده مىكند.منطق قرآن كريم آن است كه اگر انسان علاقهاش را از دنيا كم كند، حقايق الاهى از قلبش مىجوشد و اين ظهور حقايق، يا براى آن است كه در نهاد او اين معارف ذخيره شده بود و وقتى حجابها كنار رفت، آنچه در دل او دخيره شده بود، شكوفا مىشود يا براى آن است كه پرده دل را كنار زده آيينه دل را گردگيرى ميكند و اسرار عالم در آينه دل مىتابد و او مشاهده مىكند.
تهذيب نفس از گزند علاقه به دنيا، به هر دو مبنا و معنا، چنان در انسان اثر مىگذارد كه با اسرار عالم آشنا مىشود. براى آشنايى به حقايق جهان هستى، هم راه تفكر وجود دارد كه با علم حصولى، انسان را با آن حقايق آشنا مىسازد و هم راه تقوا وجود دارد كه انسان را با علم حضورى به حقايق عالم آگاه مىكند؛ البته جمع بين اين دو راه، هم ممكن و هم سودمند است؛ يعنى آنان كه راهيان راه تفكرند، اگر با تقوا باشند، نتايج علم حصولى آنها صحيحتر و عميقتر خواهد بود و آنان كه سالكان كوى تقوا و تهذيب نفسند، اگر با براهين عقلى آشنا باشند، مشهودات علم حضورى آنها كاملتر و روشنتر خواهد بود؛ اما اگر نتوانست بين آن دو راه جمع كند و امر، بين راه تفكر و علم حصولى و راه تقوا و علم شهودى دارير شد، انتخاب علم شهودى و پيمودن راه تقوا و تهذيب نفس شايستهتر است؛ زيرا اين راه، هم مقدور همه انسانها، و هم پيوسته مقدور آنها است و كاربرد و تأثير آن از كاربرد راه تفكر و علم حصولى بيشتر است؛ البته جمع سالم بين دو راه، مخصوص انسان كامل است(جوادى آملى، همان: ص۳۲۵).
خلاصه مطلب اين شد كه علم و معرفت در عقل نظرى و تزكيه در عقل عملى عامل شكوفائى فطرت است. انبيا(ع) هم با كار علمى، يعنى تعليم كتاب و حكمت و هم با كار عملى، يعنى تزكيه و تطهير، گنجينههاى عقلى و فطرى انسان را شكوفا مىكنندو عوامل ديگر مثل پاك بودن از گناه و معنوى بودن جامعه و محيط و بيان عالمانه و صحيح مفاهيم دين در شكوفايى فطرت نقش بسزايى دارد.
موانع شكوفايى فطرت
در مقابل عقل نظرى، جهل نظرى و علمى و در مقابل عقل عملى، جهل عملى، مانع شكوفايى فطرت است. به بيان ديگر، مانع شكوفايى فطرت انسان، جهل علمى و جهالت عملى است. جهل علمى، يعنى كه انسان ،وظيفه خود را نداند و جهالت عملى آن است كه انسان به وظيفه معلوم خود عمل نكند.
در قرآن، از عصيان و تبهكارى به جهالت ياد شده است:
إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ (نساء(۴)،۱۷) قبول توبه خداوند براى كسانى است كه سيئات را با جهالت انجام مىدهند.
اين جهل عملى همان علم بدون عمل است؛ يعني جاهلى كه با وجود عالم بودن به حكم و موضوع، به علمش عمل نمىكند؛ چنانكه على (ع) مىفرمايد:
رب عالم قدقتله جهله.
چه بسا عالمى كه جهلش باعث كشتن او شده است(نهج البلاغه، حكمت۱۰۷) .
اصولا در متون دينى، جهل در مقابل عقل است، نه علم؛ چنانكه كلينى(ع) در اصول كافى، ابتدا «كتاب العقل و الجهل» را نوشته و بعد «كتاب العلم» را تنظيم كرده است. به تعبيرى مىتوان انسان را اين گونه تقسيم كرد و گفت: انسان يا اهل بهشت است يا اهل جهنم. آن كس كه عاقل است، اهل بهشت است؛ چنانكه امام صادق(ع) درباره عقل فرمود:
ما عبد به الرحمان و اكتسب به الجنان (كلينى، همان:ج۱، ص۱۱، ح۳).
جاهل اهل جهنم است آن كس كه اهل بهشت است، يا درسخوانده يا درسنخوانده است و آن كس كه اهل جهنم است نيز يا درسخوانده است يا درسخوانده نيست. به بيان ديگر، انسان در علم حضورى و شهودى، مانند معرفت حق و اسما و صفات و تعينات حق با سرمايه فطرت توحيدى آفريده شده است، در مسائل عملى نيز با وجود ملهم بودن به فجور و تقوا، گرايش به تقوا و فضيلت در او نهاده شده، و فطرت او به حق و عدل متمايل است؛ اما همين انسان ممكن است در بعد نظر و عمل با موانعى روبهرو شود كه نه آن شهود در او شكوفا شود و نه اين گرايش در او تحقق يابد.
هر انسانى كه با فطرت توحيدى و فضايل فطرى آفريده شد، همانطور كه شناخت عوامل شكوفايى فطرت جهت رشد استعدادهاى فطرى او لازم است، شناخت موانع آن نيز ضرورت دارد، تا با شناخت موانع، به دفع و رفع آن بپردازد. موانع شكوفايى فطرى دو دسته است:۱. موانع نظرى، مانند غفلت، وسوسه علمى، پندارگرايى و عقل متعارف؛ ۲. موانع عملى، مانند خودبينى، هوسمدارى، تكبر، دنياگرايى.
اكنون جا دارد به بعضى از موانع شكوفايى فطرت به اجمال اشاره كنيم.
۱. غفلت
انسانى كه از خود و خدا و آيات الاهى غافل شود، از حركت علمى براى شناخت شهود حق و از حركت عملى براى شكوفايى فضايل نفسانى محروم خواهد شد؛ زيرا غفلت كه در فرهنگ دين، رجس و چرك است، نمىگذارد انسان به سوى كمال حركت كند.
راه حل زدودن اين مانع، رعايت دو چيز است: يكى مراقبت از خود و ديگرى «ياد خدا». اگر انسان از خود مراقبت كرده، پيوسته به ياد خدا باشد مىتواند غفلت را از خود بزدايد. شخصى به نام «مجاشع» بر رسول اكرم(ع) عرض كرد:
يا رسول اللَّه كيف الطريق اِلى معرفة الحق؟ فقال:معرفة النفس. فقال: يا رسول اللَّه فكيف الطريق إلى موافقة الحق؟ قال:مخالفة النفس. فقال: فكيف الطريق إلى رضا الحق؟ قال:سخط النفس. عصاره حديث اين است كه معرفت نفس، راه خداشناسى، و مخالفت نفس، راه موافقت خدا است (مجلسى، همان: ج۶۷، ص۷۲). ناراضى نگهداشتن نفس، راه راضى كردن خدا ا ست.
۲. آلودگى روح به گناهان
يكى از موانع شكوفايى فطرت خداجوى انسان، آلودگى روح به گناهان است. آلودگى گناهان، دل را از خدا دور مىكند و پاكى و لطافت نخستين آن را از بين مىبرد. فطرت چنين انسانى نمىتواند شكوفا شود. همچنين آلوده بودن محيط و غرق شدن جامعه در شهوتپرستى و هواى نفس، تحريك شهوات و تنپرورى و حيوان صفتى از عوامل انحراف يا بىاثر شدن فطرت الاهى در انسان است. استاد مطهرى مىنويسد:
اينها با هرگونه احساس تعالى اعم از مذهبى يا اخلاقى يا علمى يا هنرى، منافات دارد. آدم شهوتپرست حتى احساس عزت و شرافت و سيادت و شهادت و شجاعت را از دست مىدهد و اسير شهوت مىشود و جاذبههاى معنوى او را نمىكشد؛ همانطور كه خداوند مىفرمايد: «ان اللَّه لايهدى القوم الفاسقين»( مطهرى، همان: ج۳، ص۴۰۵).
۳. محيط نامناسب
عامل ديگرى كه ممكن است مانع هدايت فطرى انسان شود، محيط نامناسب است. در جامعهاى كه عقيده رسمى، ماترياليسم است، شنيدن نداى فطرت و پاسخ درست به آن، مانند حركت بر خلاف جهت رودخانه است و امكان دارد باعث از دست دادن موقعيّت اجتماعى شود.
۴. بيان نادرستِ مفاهيم دين
بيان نادرست مفاهيم دين، به صورت ايجاد تصوّر نامعقول و غير علمى از خدا و صفات او يا ايجاد تعارض ميان دين و ساير فطريات و تمايلات طبيعى بشر نيز از عوامل سركوبى فطرت مذهبى است.(همان و ر. ك: جوادى آملى، همان: ص۳۹۱-۴۰۲).
۵. وسوسه علمى و شيطانى
شيطان با دسيسه خود، حق را جاى باطل، باطل را جاى حق مىنشاند و رأي انسان سالك را جاى وحى يا عقل مبرهن قرار مىدهد تا انسان را از مشاهده ملكوت باز دارد و انسان پيوسته با وسوسههاى شيطان روبهرو است و براى زدودن اين مانع، انسان بايد عارف عقلى شده و به گناه بىرغبت باشد.
۶.پندارگرايى
از ديگر موانع شكوفايى فطرت توحيدى انسان، پندارگرايى است، انسانى كه مىپندارد خدا او را نمىبيند و او در مشهد و محضر خداى سبحان نيست؛ پنهان و نجواى او را نمىداند؛ انسانى كه مىپندارد با مرگ از بين ميرود و دوباره زنده نمىشود؛ انسانى كه مىپندارد قدرت و جاه و مال او را جاودانه مىكند؛ انسانى كه مىپندارد نظام آفرينش بيهوده و ياوه است أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً (مؤمنون(۲۳):۱۱۵) و انسانى كه مىپندارد هدايت يافته است و به رهبرى پيامبران نيازى ندارد، و انسانى كه مىپندارد كار خوب انجام مىدهد در حالى كه به بدى دچار است در همه اين موارد و نظاير آن، گرفتار يكى از موانع شكوفايى فطرت است و راه زدودن پندارگرايى، شناخت حق و نيز اهل مراقبه و محاسبه بودن است.
۷. عقل متعارف
از ديگر موانع شكوفايى فطرت انسان، عقل متعارف است؛ يعنى عقلى كه همه كوشش او براى حفظ حيات ظاهر است؛ البته همين عقل متعارف در مراحل اوليه معرفت و شناخت و سير به سوى فضايل، لازم است؛ اما هر مرحلهاى در مقايسه با مرحله بالاتر مانع است و انسانى كه بخواهد به اوج لقاى حق راه يابد، عقل مانع است؛ چنان كه اگر حضرت ابراهيم(ع) با عقل عادى مىانديشيد، همين عقل عادى براى او مانع بود و به آتش تن نمىسپرد.
۸.كبر
از ديگر موانع فطرت، تكبّر است. كبر چركى است كه صفحات شفاف دل را تيره مىكند و انسانى كه دلش تيره شد، از شهود حق و گرايش به فضيلت باز مىماند. آيات قرآن كريم به اين مانع اشاره كرده است( غافر(۴۰)،۵۶) و اعراف(۷)،۱۴۶).
۹.خودبينى و هوس
از موانع بزرگ شكوفايى فطرت، گرفتار شدن در دام خودبينى و هوسمدارى است. انسانى كه خواهشهاى نفسانى او جلو بينش و گرايش او را بگيرد، از شكوفايى خود باز مىماند. اين دسته از انسانها، به دليل اين كه قبله آنها منافع شخصى آنها است و همه چيز را در خود و براى خود مىبينند، از سير و سلوك باز ميمانند و در نتيجه، فطرتشان شكوفا نمىشود.
۱۰.دنياگرايى
تعلق به دنيا و محبت به آن از موانع اساسى شكوفايى فطرت است؛ به همين دليل در روايات آمده است:
حبّالدنيا رأس كل خطيئة(مجلسى، همان: ج۷۰، ص۵۹).
اساس تمام خطاها محبت دنيا است؛ پس مىتوان تمام موانع شكوفائى فطرت را به همين مانع كه جامع همه آنها است، ارجاع داد؛ اما لازم است چنين دنيايى را به همان معناى معهود نزد اهل معرفت تفسير كرد كه هر چه انسان را از خدا باز مىدارد، دنيا است. محبت دنيا همانطور كه مانع اصلاح عملى انسان است، باعث تباهى و فساد عملى او نيز مىشود.
۱۱.كمينگاههاى شيطان
يكى ديگر از موانع شكوفايى فطرت، شيطان است. شيطان دشمن سعادت انسان است؛ از اين رو در مسير او كمين مىكند تا او را فريفته و اغوا كرده، به دامنش بيندازد. كمينگاههاى شيطان متعدد است: ۱.گاهى در حوزه تعبد كمين مىكند تا انسان را از تعبد خارج سازد و مىكوشد انسان، اعمالش را به ميل خود انجام دهد؛ حال آنكه حوزه تعبد آن است كه انسان كه عبد خدا است تمام كارهاى خود را بر اساس وحى الهاى انجام دهد؛ ۲ـ گاهى كمينگاه او حوزه تعقل است و كارى مىكند تا انسان در مقام انديشه، به جاى اين كه معارف الاهى را با برهان تحليل كند و آنها را با يقين بفهمد و بپذيرد، برهاننما را به جاى برهان واقعى نشاند و از تعقّل ناب محروم شود؛ ۳.گاهى در حوزه شهود كمين مىكند؛ حوزهاى كه انسان حقايق جهان ربوبى را آن گونه كه هست، با دل و بدون وساطت لفظ و مفهوم و استدلال مشاهده مىكند. شيطان كمين مىكند تا واقع را آنطور كه هست مشاهده نكند يا چنين راهى را انكار كند. در واقع شيطان، نخست شهود، آنگاه انديشه و بعد عمل را منحرف مىكند. خداى سبحان انسان را با سرمايه شهود آفريده و قلب او را بيدار و بينا ساخته است؛ اما شيطان با القائات باطل او را مشغول مىكند تا از مشاهده حق باز ماند.
۱۲.زنگار دل
يكى از موانع شكوفايى فطرت و شناخت حقيقت، زنگار دل است. قرآن كريم مىفرمايد:
كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ (مطففين(۸۳)،۱۴)
سرّ اين كه عدهاى حقايق دين را نمىبينند، آن است كه جان آنان را پرده گناه و زنگار دل فراگرفته است. آيينه اگر غبارآلود شود، هرگز نور حق و خير در او نمىتابد و چيزى را نشان نمىدهد. حتى اگر آن آيينه توان مشاهده خود را داشته باشد، پس از غبار گرفتن، قدرت ديدن خويش را هم ندارد؛ زيرا آينه گرد گرفته حجاب قرار مىگيرد و انسان محبوب از ديدن حق و گرايش به آن محروم است.
(براى توضيح بيشتر، ر. ك: جوادى آملى، همان: ص۳۹۱ -۴۰۲).
راههاى زدودن موانع
انسان بعد از آشنايى با موانع، بايد درصدد زدودن آن برآيد. آنچه باعث زدودن اين موانع مىشود، بعد از آگاهى و بيدارى، عبارت است از توبه، زهد، رياضت، مراقبه، محاسبه، تقواى الاهى و... . پيامبران خدا كه براى شكوفايى فطرت برانگيخته مىشوند، نخست با تلاوت آيات الاهى، انسانها را بيدار مىكنند و بعد با زدودن موانع، زمينه رشد و تكامل آنها را فراهم مىآورئد و پس از آن به انسانها كتاب و حكمت مىآموزند.
سالك اولا بايد پرهيزكارانه مراقب باشد تا كار خلاف نكند؛ ثانيا پرهيزكارانه تمام افعال و اعمال جوارحى و جوانحى را ضبط كند و مراقب باشد تا چيزى از ياد او نرود؛ ثالثا پرهيزكارانه تمام آنها را جمع كرده، در داورى هرگز به سود نفس و زبان عقل، راشيانه يا مرتشيانه حكم نكند؛ رابعا اگر در محاسبه خود را كامياب يافت شاكر باشد؛ خامسا طبق قضاى صحيح و داورى عادلانه اگر حسنات او بر سيئات او افزون بود، توفيق چنين نعمتى را از خدا بداند و راه افزايش حسنه را ادامه دهد؛ سادسا اگر نتيجه قضاى عادلانه افزايش سيئات بود، فورا با توجه و انابه ترميم كند و مدام در طى چنين منازلى باشد.
خلاصه و نتيجه بحث
انسان در چگونگي وجود و واقعيتش بالقوه آفريده شده؛ يعنى بذر انسانيت در وجود او به صورت بالقوه موجود است تا به تدريج، از زمينه وجود وى سر برآورد؛ بنابراين، نظريه فطرت در مفهوم اسلامى آن، به اين معنا نيست كه انسان در ابتداي تولد، پارهاى از ادراكات يا گرايشها را بالفعل دارد؛ همچنان كه به اين معنا نيست كه انسان در آغاز تولد پذيرا و منفعل محض است و هر نقشى به او داده شود، مىپذيرد؛ بلكه موجودى ذو مراتب است كه در هر مرحله از مراحل رشد و شكوفايىاش، در مرتبهاى از مراتب انسانى واقع مىشود و متناسب با آن مرتبه، لوازم آن را دارا مىشود. بدين ترتيب، گرايش به علم، خير اخلاقى، جمال و زيبايى، تقديس و پرستش و امثال آن از جمله گرايشهاي انسانى است كه در مراحل گوناگون رشد و معرفت عقلانى نايل آيد و فارق ديگر انسان از ساير موجودات، يعنى قدرت تعقل و دورانديشى، پا به ميان گذارد و او را از نفوذ جبرى اين گرايشها و ميلهاى مادى و طبيعى مانند ميل به غذا، خواب، امور جنسى و مانند آن، آزاد سازد و همه آنها را تحت فرمان عقل قرار دهد و انسان را به آزادى واقعى و خليفة اللّهى نزديك كند؛ پس، اينكه مىبينيم در قرآن از سويى، انسان در جايگاه خليفه خدا روى زمين، داراى فطرت خدا آشنا، آزاد، مستقل، امانتدار و ملهم به الهام فطرى فجور و تقوا معرفى، و از سوى ديگر، ظلوم، جهول، طغيانگر و عجول وصف شده، نه به اين دليل است كه انسان موجودى دو سرشتى است كه نيمى از آن متعالى و ستودنى و نيمى از آن پست و نكوهيدنى است؛ بلكه به اين جهت است كه انسان به آن كمالات ايمان، تقوا و عمل صالح است؛ پس انسان منهاى ايمان؛ ناقص، حريص، ظالم، نادان، بخيل و گاهى از حيوان پستتر است. در اين صورت، روشن است كه انسانيت زيستشناسى و بيولوژيكى، ملاك انسان بودن نيست؛ از اين رو، مفهوم خودآگاهى انسانى كه مىگويد: «انسانها مجموعا از يك وجدان مشترك انسانى بهرهمندند» رخ مىنمايد. خودآگاهى انسان و وجدان مشترك فقط در انسانهاى به انسانيت رسيده يافت مىشود. انسانهايى كه در حد طفوليت و بالقوه باقى ماندهاند و نيز انسانهاى مسخ شده كجا داراى خودآگاهى انسانى و وجدان مشترك انسانى خواهند بود؟ چه وجهى وجود دارد كه موسى را هم پيكر فرعون، و ابوذر را همدرد معاويه بپنداريم؟ پس آنچه بهواقع انسانها را به صورت انسان واقعى و داراى وجدان مشترك اخلاقى مىكند و روح واحد در آنها مىدمد، «هم ايمانى» است. مؤمنان اعضاى يك اندامند. هرگاه عضوى به درد آيد، ساير اعضا با تب و بىخوابى با او همدردى مىكنند؛ پس ايمان است كه انسانساز و سرمايه خودآگاهى است و كرامت ذاتى كه انسان از آن بهرهمند است و به سبب آن، بر بسيارى از مخلوقات برترى دارد، آنگاه وجود خواهد داشت كه در پرتو ايمان، خويشتن واقعى و كرامت و شرافت، ذاتىاش را درك كند و خود رابرتر از پستيها و شهوترانيها بشمارد و آنگاه كه خويشتن واقعى خود را دريافت، خداى خود را مىيابد.
فطرت انسانى امرى تكوينى، يعنى جزء سرشت انسان و غير اكتسابى، ولى آگاهانهتر از غريزه و مربوط به امور ماوراي حيوانى است. اين واقعيت غير قابل انكارى است كه در وجود هر انسانى، نهاده شده و انسان را از ساير موجودات متمايز مىسازد. خلاقيت و ابتكار، هنر و ادبيات و صنعت، حبّ بقا، حقيقتجويى و عدالت خواهى، حقشناسى، عشق و پرستش امورى درونى و حكايتگر خلقت ويژه انسان هستند. اين حقيقتى است كه نه تنها مورد تأييد متون دينى ما است، بلكه بسيارى از انديشهوران و صاحبان رأى و نظر بدان اذعان داشته و در تجربيات خود، آن را دريافتهاند.در شناخت انسان و م عارفى كه انسان در آن موضوعيت دارد، مسأله فطرت اساسىترين و اصلىترين مسائل است، و بايد گفت كه دين، مطابق با فطرت است. انسان، داراى فطرتهاى گوناگون است؛ براي مثال، فطرت زيستى، متضمن سلامت انسان است. فطرت علمى، حقايق علمى و فلسفى انسان را درك مىكند. فطرت هنرى، زيبايى را از زشتى تشخيص مىدهد؛ فطرت اخلاقى كه تمايلات به سوى خير و زيبايى درون انسان است. به تعبير ديگر، هر انسانى در چهار عالم رسول دارد: عالم زيستى، علمى، هنرى، اخلاقى، و رسول بيرونى براى بيدار كردن اين رسول درونى آمدى است؛ اما ممكن است فطرت دچار فراموشى شود؛ بدين جهت، رسول مذكّر است، و ممكن است فطرت دچار بيمارى شود؛ پس رسول شفابخش است، و فطرت ممكن است منحرف شود؛ بنابراين، رسول هدايتگراست.عدم درك و توجه به اين مهم، تفسيرى يك بعدى و مادى صرف از انسان ارائه خواهد داد. بدون توجه به اصل فطرت، از آيات قرآن و حوادث تاريخى تفسير صحيحى نخواهد شد. در سايه فطرت دستورهاي اخلاقى و آموزههاي آسمانى، آنگونه كه شارع دين خواسته، معنا خواهد يافت و در غير اين صورت به انحراف خواهد رفت. فطرت، امالمعارف اسلامى است بدين معنا كه در همه معارف اسلامى مدخليت داشته و از اهم مسائل علوم و معارف اسلامى است. كسى كه بخواهد علوم انسانى را با رنگ و صبغه اسلامى مطالعه و تحقيق كند، بهيقين بدون توجه به فطرت و سرشت انسانى به كج فهمى و اشتباهات بسياري دچار خواهد شد.
منابع و مأخذ
قرآن كريم
نهج البلاغه
۱. آمدى، عبدالواحد، غررالحكم و دررالكلم، بىنا، تهران۱۳۷۷ش.
۲. ابن اثير، نهاية فى غريب الحديث و الأثر، المكتبة الاسلامية، بيروت. بىتا.
۳. ابن بابويه، محمد بن على، توحيد صدوق، مؤسسه نشر اسلامى، قم،۱۴۱۵ ق.
۴. ابن سينا، الهيات شفاء، انتشارات بيدار، قم، بىتا.
۵. ابن منظور، لسان العرب، دار احياء التراث العربى، مؤسسه التاريخ العربى، اول، بيروت، ۱۴۱۶ق،ج۱.
۶. ابوالفتوح رازى، حسين بن على، تفسير ابوالفتوح رازى، آستان قدس رضوى، مشهد، بىتا.
۷. اتو، رودلف، مفهوم امر قدسى، همايون همّتى، نقش جهان، اول، تهران،۱۳۸۰ ش.
۸. اصفهانى، راغب، مفردات الفاظ القرآن، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، قم، بىتا.
۹. البرقى، محمد بن الخالد، المحاسن، المطبعة الحيدرية، نجف:۱۳۸۴ق.
۱۰. بهشتى، محمد حسين، شناخت از ديدگاه فطرت، انتشارات بقعه، اول، تهران،۱۳۷۸ش.
۱۱. ـــــــــــــــــــــــ ، شناخت با زبان فطرت، واحد دانشجويى حزب جمهورى اسلامى، اول،تهران، بىتا.
۱۲. جوادى آملى، عبدالله، «انسانشناسى فطرى»، فصلنامه حوزه و دانشگاه، سال سوم، شماره نهم، زمستان۱۳۷۵ ش.
۱۳. ــــــــــــــــــــ ، تفسير موضوعى قرآن كريم، فطرت در قرآن، مركز نشر اسراء، اول، قم، ۱۳۷۸ش.
۱۴. ــــــــــــــــــــ، ده مقاله پيرامون مبدا و معاد، انتشارات الزهرا، سوم، قم،۱۳۷۲ش.
۱۵. الجوهرى، الصحاح فى اللغة و العلوم، تجديد صحاح العلّامة الجوهرى، دارالحضارة العربية،بيروت، بىتا، ج۲.
۱۶. ربانى گلپايگانى، على، فطرت و دين، كانون انديشه جوان، اول، تهران،۱۳۸۰ ش.
۱۷. الشرتونى، سعيد، اقرب الموارد فى فصح العربية و الشوارد، مكتبه آيت اللَّه المرعشى النجفى، قم۱۴۰۳ق، ج۳ .
۱۸. شاه آبادى، محمد على، رشحات البحار، كتاب الانسان و الفطرة، نهضت زنان مسلمان، تهران،۱۳۶۰ش.
۱۹. شريعتى سبزوارى، محمد باقر، توحيد در نگاه عقل و دين، نشر روح، اول، قم،۱۳۸۳ ش.
۲۰. شولتس، دوآن، روانشناسى كمال الگوهاى شخصيت سالم، ترجمه گيتى خوشدل، نشر نو، تهران،۱۳۶۹ش.
۲۱. شيخ فخر الدين الطريحى، مجمع البحرين، تحقيق سيد احمد الحسينى، انتشارات كتابفروشى مرتضوى، دوم، تهران، ۱۳۶۳ش، ج۳.
۲۲. شيرازى صدرالدين، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية، دار احياء التراث العربى، سوم،بيروت،۱۹۸۱م.
۲۳. صبوحى، حسين، «فطرت امالمعارف اسلامى»، كيهان فرهنگى، سال هفدهم، شماره۱۶۴ خرداد۱۳۷۹ش.
۲۴. طباطبايى، محمد حسين، نهاية الحكمة، مؤسسه النشر الاسلامى التابعة لجماعة مدرسين، يازدهم، قم،۱۴۱۶ ق.
۲۵. عسكرى، مرتضى، عقايد اسلام در قرآن كريم، محمد جواد كرمى، بىجا.
۲۶. غزالى، محمد بن محمد، احياء علوم الدين، دارالكتب العلميه، بيروت،۱۴۰۶ ق.
۲۷. الفيّومى، احمد بن محمّد بن على، المصباح المنير، دار الهجره، اول، قم،۱۴۰۵ ق.
۲۸. فوازل العاملى، على بن الحسيم، الدر المنثور، مؤسسه الريان، بيروت،۱۴۲۱ ق.
۲۹. القمى، على بن ابراهيم، تفسير قمى، مؤسسه دارالكتاب، قم،۱۴۰۴ق.
۳۰. قربانيان، رضا، اسلام و تربيت، خدمات فرهنگى و نشر دعوت، بىجا،۱۳۷۲ ش.
۳۱. قطب الدين رازى، شرح الاشارات و التنبيهات، نشر البلاغه، قم،۱۳۷۵ ش.
۳۲. قمى، عباس، سفينه البحار، انتشارات فراهانى، تهران،۱۳۶۳ ش.
۳۳. الكشى، عمر بن عبدالعزيز، رجال الكشى، مؤسسه الاعلمى، كربلا، بىتا.
۳۴. كلينى، محمد بن يعقوب، اصول كافى، المكتبة الاسلامية، تهران،۱۳۸۸ ق.
۳۵. ـــــــــــــــــــــــــ ، روضه كافى، المكتبة الاسلامية، تهران،۱۳۸۸ق.
۳۶. گوستاو يونگ، كارل، روانشناسى و دين، فؤاد روحانى، شركت سهامى كتابهاى حبيبى، سوم، تهران:۱۳۷۰ش.
۳۷. مصباح يزدى، محمد تقى، آموزش عقايد، سازمان تبليغات اسلامى، شانزدهم، تهران،۱۳۷۶ش.
۳۸. ــــــــــــــــــــــــــ ، معارف قرآن، مؤسسه در راه حق، اول، قم،۱۳۶۷ ش.
۳۹. مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، تهران، ۱۳۶۸ش، ج۳.
۴۰. ـــــــــــــــــ، «نظريه فطرت»، كيان، سال سوم، شماره۱۲ خرداد۱۳۷۲ش.
۴۱. موسوى الخمينى، روح اللَّه، ره عشق، نامه عرفانى حضرت امام قدسسره، مؤسسه تنظيم و نشر آثار، چهارم، تهران:۱۳۷۳ش.
۴۲. ـــــــــــــــــ ، روح اللَّه، شرح اربعين حديث، موسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام قدسسره، سوم، تهران،۱۳۷۲ش.
۴۳. المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، دار احياء التراث العربى، دوم، بيروت،۱۴۰۳ ق.
پی نوشت ها:
مدرّس دانشگاه آزاد اسلامي واحد دامغان
منبع: پژوهشکده فرهنگ و معارف قرآنی