آموزش قرائت

تفسیر قرآن

ترجمه قرآن

متن قرآن

ندای قرآن

نکاتی پیرامون امامت در قرآن

«... إنی جاعلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً...»(بقره-۱۲۴) امام یعنى مقتدا و پیشوایى كه مردم به او اقتداء نموده، در گفتار و كردارش پیرویش كنند، و به همین جهت عده  اى از مفسرین گفته  اند: مراد به امامت همان نبوت است، چون نبى نیز كسى است كه امتش در دین خود به وى اقتداء می كنند، هم چنان كه خداى تعالى فرموده:

«ما أرسلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ» ، ما هیچ پیامبرى نفرستادیم مگر براى این كه باذن او پیروى شود) ۱، و لكن این تفسیر در نهایت درجه سقوط است.

اول اینكه كلمه: (اماما) مفعول دوم عامل خودش است و عاملش كلمه (جاعلك) است و اسم فاعل اگر بمعناى گذشته باشد عمل نمی كند و مفعول نمى گیرد، وقتى عمل میكند كه یا بمعناى حال باشد و یا آینده و بنا بر این قاعده، جمله  (إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً) وعده  اى است بابراهیم (علیه السلام) كه در آینده او را امام میكند و خود این جمله و وعده از راه وحى بابراهیم (ع) ابلاغ شده، پس معلوم مى شود قبل از آنكه این وعده باو برسد، پیغمبر بوده كه این وحى باو شده، پس بطور قطع امامتى كه بعدها باو میدهند، غیر نبوتى است كه در آن حال داشته، (این جواب را بعضى دیگر از مفسرین نیز گفته  اند).

بیان اینكه امامت ابراهیم(علیه السلام) غیر نبوت او بوده

قصه امامت ابراهیم در اواخر عمر او و بعد از بشارت باسحاق و اسماعیل بوده، ملائكه وقتى این بشارت را آوردند كه آمده بودند قوم لوط را هلاك كنند، در سر راه خود سرى به ابراهیم (ع) زده  اند و ابراهیم در آن موقع پیغمبرى بود مرسل، پس معلوم میشود قبل از امامت داراى نبوت بوده، در نتیجه پس امامتش غیر نبوتش بوده است.

تفاسیر دیگر نظیر آن، اینست كه الفاظى كه در قرآن شریف هست در انظار مردم مبتذل و بى ارج شده، چون در اثر مرور زمان زیاد بر زبانها جارى شده، خیال كرده اند كه معناى همه را میدانند، و همین خیال باعث شده بر سر آنها ایستادگى و دقت نكنند.

یكى از آن الفاظ لفظ امامت است كه گفتیم مفسرین آن را همه جا و بطور مطلق بمعناى نبوت و تقدم و مطاع بودن معنا كرده  اند، در حالى كه چنین نیست و اشكالش را فهمیدى.

مفسرین آن را بمعناى خلافت و یا وصایت و یا ریاست در امور دین و دنیا گرفته  اند- و هیچ یك از اینها نبوده- براى اینكه معناى نبوت اینست كه شخصى از جانب خدا اخبارى را تحمل كند و بگیرد، و معناى رسالت هم اینست كه بار تبلیغ آن گرفته  ها را تحمل كند.

و تقدم و مطاع بودن نمی تواند معناى امامت باشد، چون مطاع بودن شخص باین معنا است كه اوامر و نظریه  هاى او را اطاعت كنند، و این از لوازم نبوت و رسالت است.

همچنین وصایت معنایى نظیر نیابت دارد و نیابت چه تناسبى با امامت  میتواند داشته باشد؟ و اما ریاست در امور دین و دنیا آن نیز همان معناى مطاع بودن را دارد، چون ریاست بمعناى اینست كه شخصى در اجتماع مصدر حكم و دستور باشد.

این معانى با معناى امامت تطبیق نمی كند، چون امامت باین معنا است كه شخص طورى باشد كه دیگران از او اقتداء و متابعت كنند، یعنى گفتار و كردار خود را مطابق گفتار و كردار او بیاورند و با این حال دیگر چه معنا دارد كه به پیغمبرى كه واجب الاطاعه و رئیس است، بگویند: (انى جاعلك للناس نبیا، من مى  خواهم تو را پیغمبر كنم و یا مطاع مردم سازم، تا آنچه را كه با نبوت خود ابلاغ مى كنى اطاعت كنند، و یا مى خواهم تو را رئیس مردم كنم، تا در امر دین امر و نهى كنى، و یا مى خواهم تو را وصى یا خلیفه در زمین كنم، تا در میان مردم در مرافعاتشان بحكم خدا حكم كنى؟.

پس امامت به معناى هیچ یك از این كلمات نیست، و چنان هم نیست كه همه آن كلمات براى خود معنایى داشته باشند، ولى خصوص لفظ امامت معنایى نداشته و صرفا عنایتى لفظى و تفننى در عبارت باشد، چون صحیح نیست به پیغمبرى كه از لوازم نبوتش مطاع بودن است، گفته شود:

از آنكه سالها مطاع مردم كردم، مطاع مردم خواهم كرد، و یا هر عبارت دیگرى كه این معنا را برساند، هر چند كه عنایت لفظى در كار باشد براى اینكه محذورى كه گفتیم با این حرف ها برطرف نمى شود، و عنایت لفظى اشكال را رفع نمیكند و مواهب الهى صرف یك مشت مفاهیم لفظى نیست، بلكه هر یك از این عناوین عنوان یكى از حقایق و معارف حقیقى است و لفظ امامت از این قاعده كلى مستثنى نیست، آن نیز یك معناى حقیقى دارد، غیر حقایق دیگرى كه الفاظ دیگر از آن حكایت مى كند.

حقیقتی که در تحت عنوان" امامت" است؛ در قرآن" امامت" و" هدایت" با هم آورده شده  اند

حال ببینیم آن حقیقت كه در تحت عنوان امامت است چیست؟

نخست باید دانست كه قرآن كریم هر جا نامى از امامت مى برد، دنبالش متعرض هدایت میشود، تعرضى كه گویى میخواهد كلمه نامبرده را تفسیر كند، از آن جمله در ضمن داستانهاى ابراهیم مى فرماید: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یعْقُوبَ نافِلَةً، وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ، وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا؛ ما به ابراهیم، اسحاق را دادیم، و علاوه بر او یعقوب هم دادیم، و همه را صالح قرار دادیم، و مقرر كردیم كه امامانى باشند بامر ما هدایت كنند». ۲ و نیز مى فرماید: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا، وَ كانُوا بِآیاتِنا یوقِنُونَ؛ و ما از ایشان امامانى قرار دادیم كه بامر ما هدایت مى كردند، و این مقام را بدان جهت یافتند كه صبر مى كردند، و بآیات ما یقین میداشتند». ۳

از آیه بر مى  آید وصفى كه از امامت كرده، وصف تعریف است و می خواهد آن را به مقام هدایت معرفى كند از سوى دیگر همه جا این هدایت را مقید به امر كرده، و با این قید فهمانده كه امامت بمعناى مطلق هدایت نیست، بلكه بمعناى هدایتى است كه با امر خدا صورت مى گیرد و این امر هم همانست كه در یك جا در باره اش فرموده: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئاً أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ، فَسُبْحانَ الَّذِی بِیدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَی ءٍ؛ امر او وقتى اراده چیزى كند تنها همین است كه بان چیز بگوید بباش، و او هست شود، پس منزه است خدایى كه ملكوت هر چیز بدست او است»، ۴ و نیز فرموده: «وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ؛ امر ما جز یكى نیست آنهم چون چشم بر هم زدن». ۵

امر الهى كه آیه اول آن را ملكوت نیز خوانده، وجه دیگرى از خلقت است كه امامان با آن امر با خداى سبحان مواجه می شوند، خلقتى است طاهر و مطهر از قیود زمان و مكان، و خالى از تغییر و تبدیل و امر همان چیزیست كه مراد بكلمه (كن) آنست و آن غیر از وجود عینى اشیاء چیز دیگرى نیست، و امر در مقابل خلق یكى از دو وجه هر چیز است، خلق آن وجه هر چیز است كه محكوم به تغیر و تدریج و انطباق بر قوانین حركت و زمان است، ولى امر در همان چیز، محكوم باین احكام نیست، این بود اجمالى از معناى امر، تا انشاء اللَّه تفصیلش در آینده بیاید.

تفاوت میان  هدایت امام و سایر هدایت  ها

امام هدایت كننده اى است كه با امرى ملكوتى كه در اختیار دارد هدایت مى كند، پس امامت از نظر باطن یك نحوه ولایتى است كه امام در اعمال مردم دارد، و هدایتش چون هدایت انبیاء و رسولان و مؤمنین صرف راهنمایى از طریق نصیحت و موعظه حسنه و بالأخره صرف آدرس دادن نیست، بلكه هدایت امام دست خلق گرفتن و براه حق رساندن است.

هدایت امام را هدایت به امر خدا، یعنى ایجاد هدایت دانسته، درباره هدایت انبیاء و رسل و مؤمنین و اینكه هدایت آنان صرف نشان دادن راه سعادت و شقاوت است، مى فرماید: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ، إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیبَینَ لَهُمْ، فَیضِلُّ اللَّهُ مَنْ یشاءُ وَ یهْدِی مَنْ یشاءُ؛ هیچ رسولى نفرستادیم مگر بزبان قومش تا برایشان بیان كند و سپس خداوند هر كه را بخواهد هدایت، و هر كه را بخواهد گمراه كند.»۶

در باره راهنمایى مؤمن آل فرعون فرموده! «وَ قالَ الَّذِی آمَنَ: یا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِیلَ الرَّشادِ؛ و آن كس كه ایمان آورده بود بگفت: اى قوم! مرا پیروى كنید تا شما را براه رشد رهنمون شوم» ۷

و نیز در باره وظیفه عموم مؤمنین فرموده:  «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ ؛چرا از هر فرقه طائفه اى كوچ نمى كنند، تا در غربت تفقه در دین كنند، و در نتیجه وقتى بسوى قوم خود بر مى گردند ایشان را بیم دهند، باشد كه قومش بر حذر شوند» ۸ كه بزودى این تفاوت كه گفتیم میان دو هدایت هست، با بیان بیشتر و روشن ترى روشن مى گردد پس دیگر كسى نگوید چرا امر در آیه ۷۳ انبیاء و ۲۳ سجده را بمعناى ارائه طریق نگیریم براى اینكه ابراهیم(علیه السلام)در همه عمر این هدایت را داشت.

صبر و یقین، براى موهبت امامت معرفى شده است

مطلب دیگرى كه باید تذكر داد این است كه خداى تعالى براى موهبت امامت سببى معرفى كرده، و آن عبارتست از صبر و یقین و فرموده: «لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآیاتِنا یوقِنُونَ... الخ»، كه به حكم این جمله، ملاك در رسیدن به مقام امامت صبر در راه خداست، و فراموش نشود كه در این آیه، صبر مطلق آمده، و در نتیجه مى رساند كه شایستگان مقام امامت در برابر تمامى صحنه  هایى كه براى آزمایششان پیش مى آید، تا مقام عبودیت و پایه بندگیشان روشن شود، صبر مى كنند، در حالى كه قبل از آن پیشامدها داراى یقین هم هستند.

این یقین چه یقینى است؟

و چون سراغ آن را از قرآن مى گیریم، مى بینیم در باره همین ابراهیمى كه در آخر به مقام امامتش رسانیده، مى فرماید: «وَ كَذلِكَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیكُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ؛ و ما این چنین ملكوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم، تا چنین و چنان شود، و نیز از موقنان گردد»۹

و این آیه بطورى كه ملاحظه مى فرمائید، به ظاهرش مى فهماند كه نشان دادن ملكوت به ابراهیم مقدمه بوده براى اینكه نعمت یقین را بر او افاضه فرماید، پس معلوم میشود یقین هیچ وقت از مشاهده ملكوت جدا نیست، هم چنان كه از ظاهر آیه «كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ؛ نه، اگر شما به علم یقین میدانستید حتما دوزخ را میدیدید» ۱۰

و از آیات: «كَلَّا بَلْ رانَ عَلى  قُلُوبِهِمْ ما كانُوا یكْسِبُونَ، كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ - تا آنجا كه مى فرماید كَلَّا إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِی عِلِّیینَ، وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّیونَ كِتابٌ مَرْقُومٌ، یشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ ؛ نه، اینها همه بهانه است علت واقعى كفرشان این است كه اعمال زشتشان بر دلهاشان چیره گشت، نه، ایشان امروز از پروردگار خود در پس پرده اند،- تا آنجا كه مى فرماید: نه، بدرستى كه كتاب ابرار در علیین است، و تو نمى دانى علیین چیست؟ كتابى است نوشته شده، كه تنها مقربین آن را مى بینند». ۱۱

نیز این معنا استفاده مى شود، چون این آیات دلالت دارد بر اینكه مقربین كسانى هستند كه از پروردگار خود در حجاب نیستند، یعنى در دل، پرده اى مانع از دیدن پروردگارشان ندارند، و این پرده عبارتست از معصیت و جهل، و شك، و دلواپسى، بلكه آنان اهل  یقین بخدا هستند، و كسانى هستند كه علیین را میبینند، هم چنان كه دوزخ را مى بینند.

اینكه امام باید انسانى داراى یقین باشد، انسانى كه عالم ملكوت برایش مكشوف باشد، و با كلماتى از خداى سبحان برایش محقق گشته باشد، در سابق هم گذشت كه گفتیم: ملكوت عبارتست از همان امر، و امر عبارتست از ناحیه باطن این عالم.

باطن دلها و اعمال و حقیقت آن بر امام مكشوف است

با در نظرگرفتن این حقیقت، بخوبى مى  فهمیم كه جمله: «یهْدُونَ بِأَمْرِنا» دلالتى روشن دارد بر اینكه آنچه كه امر هدایت متعلق بدان مى شود، عبارتست از دلها، و اعمالى كه به فرمان دلها از اعضاء سر مى زند، پس امام كسى است كه باطن دلها و اعمال و حقیقت آن پیش رویش حاضر است و از او غایب نیست و معلوم است كه دلها و اعمال نیز مانند سایر موجودات داراى دو ناحیه است، ظاهر و باطن، و چون گفتیم باطن دلها و اعمال براى امام حاضر است، لا جرم امام به تمامى اعمال بندگان چه خیرش و چه شرش آگاه است، گویى هر كس هر چه می كند در پیش روى امام میكند.

هیمن و مشرف بر هر دو سبیل، یعنى سبیل سعادت و سبیل شقاوت است، كه خداى تعالى در این باره مى فرماید: «یوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ ؛ روزى كه هر دسته مردم را با امامشان مى خوانیم»، ۱۲ كه بزودى در تفسیرش خواهد آمد، كه منظور از این امام، امام حق است، نه نامه اعمال، كه بعضى  ها از ظاهر آن پنداشته  اند.

با توجه به این آیه امام كسى است كه در روزى كه باطن ها ظاهر مى شود، مردم را بطرف خدا سوق مى دهد، هم چنان كه در ظاهر و باطن دنیا نیز مردم را بسوى خدا سوق مى داد. آیه شریفه علاوه بر این نكته این را نیز مى فهماند: كه پست امامت پستى نیست كه دوره  اى از دوره  هاى بشرى و عصرى از آن اعصار از آن خالى باشد بلكه در تمام ادوار و اعصار باید وجود داشته باشد، مگر اینكه نسل بشر بكلى از روى زمین برچیده شود، خواهى پرسید: این نكته از كجاى آیه استفاده مى شود؟ مى گوئیم: از كلمه «كل اناس» كه انشاء اللَّه در تفسیر خود این آیه بیانش خواهد آمد، كه این جمله مى فهماند در هر دوره و هر جا كه انسانهایى باشند، امامى نیز هست كه شاهد بر اعمال ایشانست.

امام باید ذاتا سعید و پاك و معصوم باشد

مقام امامت با این شرافت و عظمتى كه دارد، هرگز در كسى یافت نمى شود، مگر آنكه ذاتا سعید و پاك باشد، كه قرآن كریم در این باره مى فرماید: «أَ فَمَنْ یهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یتَّبَعَ؟ أَمَّنْ لا یهِدِّی إِلَّا أَنْ یهْدى ؟ آیا كسى كه بسوى حق هدایت میكند، سزاوارتر است به اینكه مردم پیرویش كنند؟ و یا آن كس كه خود محتاج بهدایت دیگرانست، تا هدایتش نكنند راه را پیدا نمیكند؟»۱۳

توضیح اینكه در این آیه میانه هادى بسوى حق، و بین كسى كه تا دیگران هدایتش نكنند راه را پیدا نمی كند، مقابله انداخته، و این مقابله اقتضاء دارد كه هادى بسوى حق كسى باشد كه چون دومى محتاج به هدایت دیگران نباشد، بلكه خودش راه را پیدا كند، و نیز این مقابله اقتضاء می كند، كه دومى نیز مشخصات اولى را نداشته باشد، یعنى هادى بسوى حق نباشد.

از این دو استفاده دو نتیجه عاید مى شود:

امام باید معصوم از هر ضلالت و گناهى باشد، و گر نه مهتدى بنفس نخواهد بود، بلكه محتاج به هدایت غیر خواهد بود، و آیه شریفه از مشخصات امام این را بیان كرد: كه او محتاج به هدایت احدى نیست، پس امام معصوم است، هم چنان كه در سابق نیز این نكته را گفتیم.

آیه«جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا، وَ أَوْحَینا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیراتِ، وَ إِقامَ الصَّلاةِ، وَ إِیتاءَ الزَّكاةِ، وَ كانُوا لَنا عابِدِینَ؛ ایشان را امامان كردیم، كه به امر ما هدایت كنند، و به ایشان وحى كردیم فعل خیرات و اقامه نماز و دادن زكات را، و ایشان همواره پرستندگان مایند». ۱۴نیز بر این معنا دلالت دارد، چون مى فهماند عمل امام هر چه باشد خیراتى است كه خودش بسوى آنها هدایت شده، نه به هدایت دیگران، بلكه به هدایت خود، و به تأیید الهى، و تسدید ربانى، چون در آیه نمى فرماید:«و اوحینا الیهم ان افعلوا الخیرات؛ ما به ایشان وحى كردیم كه خیرات را انجام دهید»، بلكه فرموده: «فِعْلَ الْخَیراتِ» را به ایشان وحى كردیم و میانه این دو تعبیر فرقى است روشن، زیرا در اولى مى فهماند كه امامان آنچه می كنند خیرات است، و موجى باطنى و تایید آسمانى است، و اما در وحى این دلالت نیست، یعنى نمى فهماند كه این خیرات از امامان تحقق هم یافته، تنها می فرماید: ما به ایشان گفته ایم كار خوب كنند، و اما كار خوب می كنند یا نمی كنند نسبت به آن ساكت است و در تعبیر دومى فرقى میانه امام و مردم عادى نیست چون خدا به همۀ بندگانش دستور داده كه كار خوب كنند- البته بعضى می كنند و بعضى نمى كنند، ولى تعبیر اولى می رساند كه این دستور را انجام هم داده  اند، و جز خیرات چیزى از ایشان سر نمی زند.

پس نتیجه اول نیز بدست مى آید، و آن اینست كه هر كس معصوم نباشد، او امام و هادى به سوى حق نخواهد بود.

با این بیان روشن گردید كه مراد از كلمه (ظالمین) در آیه مورد بحث «كه ابراهیم درخواست  كرد امامت را بذریه من نیز بده، و خداى تعالى در پاسخش فرمود: این عهد من بظالمین نمى رسد»مطلق هر كسى است كه ظلمى از او صادر شود، هر چند آن كسى كه یك ظلم و آنهم ظلمى بسیار كوچك مرتكب شده باشد، حال چه اینكه آن ظلم شرك باشد، و چه معصیت، چه اینكه در همه عمرش باشد، و چه اینكه در ابتداء باشد، و بعد توبه كرده و صالح شده باشد، هیچ یك از این افراد نمى توانند امام باشند، پس امام تنها آن كسى است كه در تمامى عمرش حتى كوچكترین ظلمى را مرتكب نشده باشد.

بد نیست به یك سرگذشت اشاره كنم، و آن این است كه شخصى از یكى از اساتید ما پرسید: به چه بیانى این آیه دلالت بر عصمت امام دارد؟ او در جواب فرمود: مردم به حكم عقل از یكى از چهار قسم بیرون نیستند، و قسم پنجمى هم براى این تقسیم نیست، یا در تمامى عمر ظالمند، و یا در تمامى عمر ظالم نیستند، یا در اول عمر ظالم و در آخر توبه  كارند، و یا بعكس، در اول صالح، و در آخر ظالمند. ابراهیم (علیه السلام) شأنش، اجل از این است كه از خداى تعالى درخواست كند كه مقام امامت را به دسته اول، و چهارم، از ذریه اش بدهد، پس بطور قطع دعاى ابراهیم شامل حال این دو دسته نیست.

از دسته دوم و سوم، یعنى آن كسى كه در تمامى عمرش ظلم نمی كند، و آن كسى كه اگر در اول عمر ظلم كرده، در آخر توبه كرده است، قسم دوم را خدا نفى كرده، باقى مى ماند یك قسم و آن كسى است كه در تمامى عمرش هیچ ظلمى مرتكب نشده است. پس از چهار قسم بالا دو قسمش را ابراهیم از خدا نخواست، و از دو قسمى كه خواست یك قسمش مستجاب شد، و آن كسى است كه در تمامى عمر معصوم باشد.

نکاتی که در باره امام و امامت از آیات قرآن استفاده مى شود

از بیانى كه  گذشت چند مطلب روشن گردید:

- امامت مقامى است كه باید از طرف خداى تعالى معین و جعل شود.

- امام باید به عصمت الهى معصوم بوده باشد.

- زمین مادامى كه موجودى به نام انسان بر روى آن هست، ممكن نیست از وجود امام خالى باشد.

- امام باید مؤید از طرف پروردگار باشد.

- اعمال بندگان خدا هرگز از نظر امام پوشیده نیست، و امام بدانچه كه مردم می كنند آگاه است.

- امام باید بتمامى ما یحتاج انسانها علم داشته باشد، چه در امر معاش و دنیایشان، و چه در امر معاد و دینشان.

- اینكه محال است با وجود امام كسى پیدا شود كه از نظر فضائل نفسانى ما فوق امام باشد.

این هفت مسئله از امهات و رؤس مسائل امامت است، كه از آیه مورد بحث در صورتى كه منضم با آیات دیگر شود استفاده مى شود (و خدا راهنما است).

امامت مستلزم اهتداء به حق است نه بالعكس

خواهی گفت: اگر هدایت امام به امر خدا باشد، یعنى هدایتش بسوى حق باشد، كه آن هم ملازم با اهتداء ذاتى او است، هم چنان كه از آیه: «أَ فَمَنْ یهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یتَّبَعَ... الخ»، استفاده گردید، باید همه انبیاء امام هم باشند، براى اینكه نبوت هیچ پیغمبرى جز با اهتداء از جانب خداى تعالى، و بدون اینكه از كسى بگیرد و یا بیاموزد، تمام نمى شود، و وقتى بنا شد موهبت نبوت مستلزم داشتن موهبت امامت باشد، دوباره اشكال، عود مى كند و به خودتان برمى گردد كه با آنكه ابراهیم سالها بود كه داراى مقام نبوت بود، و بحكم گفتار شما امامت را هم داشت، دیگر چه معنا دارد به او بگوئید حالا كه خوب از امتحان در آمدى، تو را امام می كنیم.

در پاسخ می گوئیم: آنچه از بیان سابق بدست آمد، بیانى كه از آیه استفاده كردیم، تنها این بود كه هدایت بحق كه همان امامت است، مستلزم اهتداء بحق است، و اما عكس آن را كه هر كس داراى اهتداء بحق است باید بتواند دیگران را هم بحق هدایت كند، و خلاصه باید امام باشد، هنوز بیان نكردیم.

در آیه شریفه : «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یعْقُوبَ، كُلًّا هَدَینا، وَ نُوحاً هَدَینا مِنْ قَبْلُ، وَ مِنْ ذُرِّیتِهِ داوُدَ، وَ سُلَیمانَ وَ أَیوبَ، وَ یوسُفَ، وَ مُوسى ، وَ هارُونَ، وَ كَذلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ* وَ زَكَرِیا، وَ یحْیى ، وَ عِیسى ، وَ إِلْیاسَ، كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ، وَ إِسْماعِیلَ، وَ الْیسَعَ، وَ یونُسَ، وَ لُوطاً وَ كلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِینَ، وَ مِنْ آبائِهِمْ، وَ ذُرِّیاتِهِمْ، وَ إِخْوانِهِمْ، وَ اجْتَبَیناهُمْ، وَ هَدَیناهُمْ، إِلى  صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ* ذلِكَ هُدَى اللَّهِ یهْدِی بِهِ مَنْ یشاءُ مِنْ عِبادِهِ، وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا یعْمَلُونَ* أُولئِكَ الَّذِینَ آتَیناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ، فَإِنْ یكْفُرْ بِها هؤُلاءِ، فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَیسُوا بِها بِكافِرِینَ* أُولئِكَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ، فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ» ۱۵ هم این ملازمه نیامده، بلكه تنها اهتداء به حق آمده، بدون اینكه هدایت غیر به حق را هم آورده باشد.

اینك براى اطمینان خاطر خواننده عزیز، ترجمه آیات را مى آوریم تا خود بدقت در آن تدبر كند: «ما اسحاق و یعقوب را به ابراهیم دادیم، و همه ایشان را هدایت كردیم، نوح را هم قبلا هدایت كرده بودیم، و همچنین از ذریه او، داود و سلیمان و ایوب، و یوسف و موسى، و هارون را، و ما این  چنین نیكوكاران را پاداش می دهیم* و نیز زكریا، و یحیى، و عیسى، و الیاس، را كه همه از صالحان بودند، و نیز اسماعیل و یسع، و یونس، و لوط، را كه هر یك را بر عالمین برترى دادیم* و نیز از پدران ایشان، و ذریاتشان، و برادرانشان، كه علاوه بر هدایت و برترى، اجتباء هم دادیم و هدایت بسوى صراط مستقیم ارزانى داشتیم، این هدایت، هدایت خداست، كه هر كس از بندگان خود را بخواهد با آن هدایت مى كند، و اگر بندگانش شرك بورزند، اجر كارهایى كه مى كنند حبط خواهد شد* و اینها همانهایند كه كتاب و حكم و نبوتشان دادیم، پس اگر قوم تو بقرآن و هدایت كفر بورزند مردمى دیگر را موكل بر آن كرده ایم، كه هرگز بان كفر نمى ورزند* و آنان كسانى هستند كه خدا هدایتشان كرده، پس بهدایتشان اقتداء كن».

ملاحظه مى كنید، در این آیات براى جمع كثیرى از انبیاء، اهتداء بحق را اثبات كرده، ولى هدایت دیگران را به حق، اثبات نكرده، و در آن سكوت كرده است.

از سیاق این آیات به طورى كه ملاحظه مى كنید بر مى آید: كه هدایت انبیاء (علیهم السلام) چیزیست كه وضع آن تغییر و تخلف نمى پذیرد و این هدایت بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم، هم چنان در امتش هست، و از میانه امتش برداشته نمى شود، بلكه در میانه امت او آنان كه از ذریه ابراهیم (علیه السلام) هستند، همواره این هدایت را در اختیار دارند، چون از آیه شریفه: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِی بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ، إِلَّا الَّذِی فَطَرَنِی فَإِنَّهُ سَیهْدِینِ، وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِیةً فِی عَقِبِهِ، لَعَلَّهُمْ یرْجِعُونَ ؛ و چون ابراهیم بپدرش و قومش گفت: من از آنچه شما مى پرستید بیزارم، تنها آن كس را مى پرستم كه مرا بیافرید، و بزودى هدایت مى كند، و خداوند آن هدایت را كلمه اى باقى در عقب ابراهیم قرار داد، باشد كه بسوى خدا باز گردند». ۱۶، بر می اید كه ابراهیم دو مطلب را اعلام كرد، یكى بیزاریش را از بت پرستى در آن حال، و یكى داشتن آن هدایت را در آینده.

هدایت به امر خداست، و هدایت حق است، نه هدایت به معناى راهنمایى، كه سر و كارش با نظر و اعتبار است، چون ابراهیم (علیه السلام) در آن ساعت كه این سخن را مى گفت هدایت به معناى راهنمایى را دارا بود، چون داشت از بت پرستى بیزارى مى جست، و یكتاپرستى خود را اعلام مى كرد، پس آن هدایتى كه خدا خبر داد به زودى به وى مى دهد، هدایتى دیگر است.

خدا هم خبرداد كه هدایت به این معنا را كلمه‌اى باقى در دودمان او قرار مى دهد. و این مورد یكى از مواردى است كه قرآن كریم لفظ كلمه را بر یك حقیقت خارجى اطلاق كرده، نه بر سخن، هم چنان كه آیه: «وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى  وَ كانُوا أَحَقَّ بِها؛ كلمه تقوى را لازم لا ینفك آنان كرد، و ایشان از سایرین سزاوارتر بدان بودند» ۱۷، مورد دوم این اطلاق است.

این معنا روشن گردید، كه امامت بعد از ابراهیم در فرزندان او خواهد بود، و جمله: «خدایا در ذریه  ام نیز بگذار، فرمود، عهد من به ستمكاران نمى رسد» هم اشاره اى بدین معنا دارد، چون ابراهیم از خدا خواست تا امامت را در بعضى از ذریه اش قرار دهد، نه در همه؛ و جوابش داده شد كه در همین بعض هم به ستمگران از فرزندانش نمى رسد، و پر واضح است كه همه فرزندان ابراهیم و نسل وى ستمگر نبوده اند، تا نرسیدن عهد به ستمگران معنایش این باشد كه هیچ یك از فرزندان ابراهیم عهد امامت را نائل نشوند، پس این پاسخى كه خداوند به درخواست او داد، در حقیقت اجابت او بوده، اما با بیان اینكه امامت عهدى است، و عهد خداى تعالى به ستمگران نمى رسد.

«لا ینال عهْدِی الظَّالِمِینَ...»، در این تعبیر اشاره  اى است به اینكه ستمگران در نهایت درجۀ دورى از ساحت عهد الهى هستند، پس این جمله استعاره  اى است به كنایه.

 

برگرفته از تفسیر المیزان سید محمد حسین طباطبایی

پی نوشت:

۱- سوره نساء آیه ۶۴

۲- سوره انبیاء آیه ۷۳

۳- سوره سجده آیه ۲۴

۴- سوره یس آیه ۸۲- ۸۳

۵- سوره قمر آیه ۵۰

۶- سوره ابراهیم آیه ۴

۷- سوره مؤمن آیه ۳۸

۸- سوره توبه آیه ۱۲۲

۹- سوره انعام آیه ۷۵

۱۰- سوره تكاثر آیه ۶

۱۱- سوره مطففین آیه ۱۴- ۲۱

۱۲- سوره اسراء آیه ۷۱

۱۳- سوره یونس آیه ۳۵

۱۴- سوره انبیاء آیه ۷۳

۱۵- سوره انعام آیه ۹۰

۱۶- سوره زخرف آیه ۲۸

۱۷- سوره فتح آیه ۲۶

 

 

Copyright 1999-2017 All rights are reserved to Aalulbayt Global Information Center