شبهه: در قرآن آیاتی وجود دارد که خشونت و کشتن انسان را تجویز می کند و این گونه آموزه ها با حقوق مردم و بشر منافات دارد. مثلا در آیه ۳۳ سوره مائده می گوید اگر کسی به دین محمد نگروید پاها و دستهای آو بر خلاف قطع کنید و یا در سوره توبه آیه ۵ گفته است کافران را در هرجا یافتید بکشید.
پاسخ:
در هیچ جای قرآن خداوند به پیامبر اسلام نفرموده که اگر کسی دین تو را نپذیرفت او را به گونههای مختلف باید بکشی! بلکه بر خلاف محتوای این شبهه خداوند به پیامبر فرموده که پذیرش دین با زور امکان پذیر نیست: «لا إِكْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی؛[۱] در قبول دین، اكراهى نیست. (زیرا) راه درست از راه انحرافى، روشن شده است».
این آیه شریفه یكى از آیاتى است كه دلالت مىكند بر اینكه مبنا و اساس دین اسلام شمشیر و خون نیست، و اكراه و زور را تجویز نكرده، پس سست بودن سخن عدهاى از آنها كه خود را دانشمند دانسته، یا متدین به ادیان دیگر هستند، و یا به هیچ دیانتى متدین نیستند، و گفتهاند كه: اسلام دین شمشیر است، و به مساله جهاد كه یكى از اركان این دین است، استدلال نمودهاند، معلوم مىشود.
قتال و جهادى كه اسلام مسلمانان را به سوى آن خوانده، قتال و جهاد به ملاك زورمدارى نیست، نخواسته است با زور و اكراه دین را گسترش داده، و آن را در قلب تعداد بیشترى از مردم رسوخ دهد، بلكه به ملاك حق مدارى است و اسلام به این جهت جهاد را ركن شمرده تا حق را زنده كرده و از نفیسترین سرمایههاى فطرت یعنى توحید دفاع كند، و اما بعد از آنكه توحید در بین مردم گسترش یافت، و همه به آن گردن نهادند، هر چند آن دین، دین اسلام نباشد، بلكه دین یهود یا نصارا باشد، دیگر اسلام اجازه نمىدهد مسلمانى با یك موحد دیگرى نزاع و جدال كند، پس این شبهه ناشى از بى اطلاعى و بى توجهى بوده است.[۲]
به همین دلیل تمام جنگ های پیامبر خدا (ص) جنبه تدافعی داشته است چون بعد از تأسیس حکومت اسلامی در مدینه مشرکان و یهودیان آن را تحمل نکرده و از هر طرف با بهانه های مختلف بر کیان اسلام تجاوز نموده و متعرض مسلمانان می شدند. پیامبر اسلام(ص) نیز برای سرکوبی آنان تحت عنوان غزوه یا سریه با آنان می جنگیدند. بزرگترین جنگ های رسول خدا جنگ بدر، احد، احزاب (خندق) و خیبر بوده است که همگی با تجاوز دشمنان شکل گرفته اند. و سایر غزوه ها و سریه ها به گفته عبدالحسین زرین کوب بعد از اینکه دشمنان متعرض مسلمین می شده اند، محقق گردیده اند.[۳]
آیه ۳۳ سوره مائده ربطی به پذیرش و عدم پذیرش دین خدا ندارد. این آیه شریفه میفرماید «إِنَّمَا جَزَ ؤُاْ الَّذِینَ یحُارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یسْعَوْنَ فىِ الْأَرْضِ فَسَادًا أَن یقَتَّلُواْ أَوْ یصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَیدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُم مِّنْ خِلَافٍ أَوْ ینفَوْاْ مِنَ الْأَرْضِ ذَالِكَ لَهُمْ خِزْىٌ فىِ الدُّنْیا وَ لَهُمْ فىِ الاَْخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ؛[۴] یعنی همانا كیفر آنان كه با خداوند و پیامبرش به محاربه برمىخیزند و (با سلاح و تهدید و غارت) در زمین به فساد مىكوشند، آن است كه كشته شوند، یا به دار آویخته شوند، یا دست و پایشان بطور مخالف بریده شود یا آنكه از سرزمین (خودشان) تبعید شوند. این كیفر ذلت بار دنیوى آنان است و در آخرت برایشان عذابى عظیم است».
این آیه شریفه حکم محارب و مفسدین در زمین را بیان می کند. مراد از محاربه در «الَّذِینَ یحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» دشمنى با خدا در خصوص مواردى است كه رسول نیز در آن دخالتى دارد و در نتیجه تقریبا متعین مىشود كه بگوئیم: مراد از محاربه با خدا و رسول عملى است كه برگشت مىكند به ابطال اثر چیزى كه رسول از جانب خداى سبحان بر آن چیز ولایت دارد، نظیر جنگیدن كفار با رسول و با مسلمانان، و راهزنى راهزنان كه امنیت عمومى را خدشهدار مىسازد، امنیتى را كه باز گسترش دامنه ولایت رسول آن امنیت را گسترش داده.
و همینكه بعد از ذكر محاربه با خدا و رسول جمله: «وَ یسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً» را آورده، معناى منظور نظر را مشخص مىكند و مىفهماند كه منظور از محاربه با خدا و رسول افساد در زمین از راه اخلال به امنیت عمومى و راهزنى است، نه مطلق محاربه با مسلمانان، علاوه بر اینكه این معنا ضرورى و مسلم است كه رسول خدا (ص) با اقوامى كه از كفار با مسلمانان محاربه كردند بعد از آنكه بر آنان ظفر یافت و آن كفار را سر جاى خود نشانید معامله محارب را با آنان نكرد، یعنى آنان را محكوم به قتل یا دار زدن یا مثله و یا نفى بلد نفرمود، و این خود دلیل بر آن است كه منظور از جمله مورد بحث مطلق محاربه با مسلمین نیست.[۵]
اما آیه ۵ سوره توبه یک مورد خاصی را بیان کرده است اینگونه نیست که این حکم و دستور الهی متوجه مسلمانان در همه مکانها و زمانها باشد. این آیه میفرماید: «فَإِذَا انسَلَخَ الْأَشهْرُ الحْرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِینَ حَیثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُواْ لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ وَ أَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَ ءَاتَوُاْ الزَّكَوةَ فَخَلُّواْ سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ؛ (امّا) وقتى ماههاى حرام پایان گرفت، مشركان را هر جا یافتید به قتل برسانید و آنها را اسیر سازید و محاصره كنید و در هر كمینگاه، بر سر راه آنها بنشینید! هر گاه توبه كنند، و نماز را برپا دارند، و زكات را بپردازند، آنها را رها سازید زیرا خداوند آمرزنده و مهربان است!»
این آیه شریفه به لغو پیمانی که با مشرکین مکه امضا شده بود اشاره دارد. سوالی که در این جا مطرح است این است که چگونه قرآن دستور مىدهد پیمان مشركان یك جانبه لغو گردد؟
پاسخ این سؤال با توجه به امور زیر روشن مىشود.
اولا بطورى كه در آیه ۷ و ۸ همین سوره (چند آیه بعد) تصریح شده، این لغو پیمان بدون مقدمه نبوده است، بلكه از آنها قرائن و نشانههایى بر نقض پیمان آشكار شده بود، و آنها آماده بودند در صورت توانایى بدون كمترین اعتنا به پیمانهایى كه با مسلمانها دارند، ضربه كارى را بر آنها وارد سازند. این كاملا منطقى است كه اگر انسان ببیند، دشمن خود را آماده براى شكستن پیمان مىكند و علائم و قرائن آن در اعمال او به قدر كافى به چشم مىخورد، پیش از آنكه غافلگیر شود اعلام لغو پیمان كرده و در برابر او به پا خیزد.
ثانیا در پیمانهایى كه به خاطر شرایط خاص بر قوم و ملتى تحمیل مىشود، و آنها خود را ناگزیر از پذیرش آن مىبینند، چه مانعى دارد كه پس از قدرت و توانایى این گونه پیمانها را به طور یك جانبه لغو كنند.
آئین بت پرستى نه یك مذهب بود و نه یك مكتب عاقلانه، بلكه یك روش خرافى و موهوم و خطرناك بود، كه مىبایست سرانجام از جامعه انسانى برچیده شود، و اگر قدرت و قوت بت پرستان در جزیره عرب به قدرى در آغاز كار زیاد بود، كه پیغمبر (ص) مجبور شد تن به صلح و پیمان با آنها در دهد، دلیل این نخواهد بود كه به هنگام كسب نیرو و قدرت به چنین پیمان تحمیلى كه بر خلاف منطق و عقل و درایت است، وفادار بماند، این درست به آن مىماند كه یك مصلح بزرگ در میان گاو پرستان بعضى از كشورها ظهور كند، و براى برچیدن این برنامه دست به كار تبلیغات وسیع بزند، و به هنگامى كه تحت فشار قرار گیرد، به ناچار با آنها پیمان ترك مخاصمه ببندد، ولى به هنگامى كه پیروان كافى پیدا كرد، قیام كند و براى جاروب كردن این افكار پوسیده دست به كار شود، و پیمان خود را با آنها ملغى شده اعلام نماید. از این رو مىبینیم این حكم مخصوص مشركان بوده و اهل كتاب و سایر اقوامى كه در اطراف جزیره عربستان وجود داشتند، و به نوعى با پیامبر (ص) پیمان بسته بودند، پیمانشان تا پایان عمر پیامبر(ص) محترم شمرده شد.
به علاوه مىبینیم لغو پیمان مشركان به شكل غافلگیرانه صورت نگرفت، بلكه چهار ماه به آنها مهلت داده شد، و در مركز اجتماع عمومى حجاز، یعنى روز عید قربان در كنار خانه كعبه این موضوع به آگاهى همه رسانده شد، تا فرصت كافى براى فكر و اندیشه بیشتر پیدا كنند، شاید دست از این آئین خرافى كه مایه عقبماندگى و پراكندگى و جهل و خباثت است، بردارند، خداوند هرگز راضى نشد آنها را غافلگیر سازد و مجال تفكر را از آنها سلب كند حتى اگر آماده پذیرش اسلام نشوند مجال كافى براى تهیه نیرو بمنظور دفاع از خود داشته باشند تا در یك جنگ غیر عادلانه درگیر نشوند! اگر پیامبر (ص) نظر تربیتى و رعایت اصول انسانى نداشت هرگز نباید با دادن مهلت چهارماهه دشمن را از خواب بیدار كند و مجال كافى براى تهیه نیرو و آمادگى جنگى به او بدهد بلكه باید در یك روز معین پس از الغاى یك جانبه پیمان، بدون مقدمه، به آنها حمله كند و بساط آنان را برچیند. به همین دلیل مىبینیم بسیارى از بت پرستان از این مهلت چهارماهه استفاده كردند و با مطالعه بیشتر در تعلیمات اسلام به آغوش آن باز گشتند.[۶]
پی نوشتها
[۱] بقره، ۲۵۶.
[۲] . محمد حسین طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان، ج۲، ص: ۵۲۴- ۵۲۵ ، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعهى مدرسین حوزه علمیه قم، چ۵، ۱۳۷۴ش.
[۳]. ر.ک: عبدالحسین زرین کوب، بامداد اسلام، بخش پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در مدینه.
[۴] . مائده، ۳۳.
[۵] . محمد حسین طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان، ج۵، ص۵۳۳.
[۶] . ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۷، ص ۲۸۳-۲۸۴، تهران، دار الكتب الإسلامیة، چ۱، ۱۳۷۴ش.