آموزش قرائت

تفسیر قرآن

ترجمه قرآن

متن قرآن

ندای قرآن

موانع تربیت دینی از دیدگاه قرآن

در ارزش و اهمیت نقش تربیت و پرورش همین بس که خداوند در آیات بسیاری خود را رب و پروردگار موجودات دانسته...

محمد جواد اصغری

چکیده:

در ارزش و اهمیت نقش تربیت و پرورش همین بس که خداوند در آیات بسیاری خود را رب و پروردگار موجودات دانسته و پس از مقام الوهیت به ربوبیت و پروردگاری خویش اشاره می­کند. همچنین پرورش و به فعلیت رساندن استعدادهای درونی انسان، یکی از وظایف و اهداف پیامبران الهی تلقی شده است و در واقع پرورش و تربیت انسان­ها متخلق کردن شان به اخلاق الهی و انسانی بر اساس آموزه­های قرآنی از اهداف غایی و نهایی انبیاء شمرده می­شود، چنانچه آخرین فرستاده خدا تکمیل اخلاق انسان­ها را از اهداف بعثت خود می­داند.

هدف اصلی و مقاصدشریعت تربیت انسان­ها و  رشد استعدادهای نهفته آنان از قوه به فعل در آوردن است. در این به بحث وبررسی موانع تربیت پرداخته می­شود که چه عواملی از دیدگاه قرآن  از موانع تربیت دینی به حساب می­ آید.

مقدمه

تربیت دراسلام، با ایجاد زمینه رشد، درجنبه های مختلف عقلی، فکری، اعتقادی، اخلاقی، عاطفی، روانی، فرهنگی، اجتماعی، و سیاسی و ارائه راه درست اندیشیدن و نیکو زیستن، به گونه­ای که آدمی را از مرحله حیوانیت به مرتبه کامل انسانی رساند، می­باشد. به بیان دیگر، تربیت به معنای فراهم آوردن زمینه­ فکری برای به فعلیت رساندن قوا و استعدادهای نهفته آدمی و تعدیل غرائز در جهت رساندن انسان به هدف نهایی خود که مقام  قرب خداوند وخلیفه اللهی است، می­باشد.

انبیاء و رهبران الهی و مربیان از راه اصلاح صفات و تربیت صحیح علاوه بر به فعلیت رسانیدن استعدادها و شکوفا نمودن فضائل درونی، صفات قابل تغییر انسان­ها را تحت مراقبت قرار دهند، تا در مسیر زندگی از صراط مستقیم خارج نشوند و سرمایه­های پر ارزش فطری و موروثی را در اثر تربیت­های بد از دست ندهند و آنچه از صفات نیک دارا نیستند کسب نمایند.

یکی از مباحث مهم در حوزه تربیت انسان، بحث موانع وآفات تربیت است؛ زیرا تا موانع وآسیب­های تربیت شناسایی نشده و برای رفع آن­ها اقداماتی صورت نگیرد، هرگونه تلاش وکوشش درجهت تربیت و رشد وشکوفایی استعدادهای انسان برای رسیدن به کمال مطلوب بی نتیجه خواهد بود، چون به قول فلاسفه مقتضی وقتی اثر می­گذارد که مانع مفقود باشد، با وجود موانع مقتضی ­اثر نخواهد کرد. در این نوشته فقط به بررسی موانع تربیت دینی ازدیدگاه قرآن می­پردازیم؛ زیرا تربیت شاخه­های مختلف دارد، مانند تربیت جسمی، تربیت اجتماعی، تربیت اخلاقی و تربیت دینی و... انواع و اقسام دارد که هرکدام موانع خاص خود را دارد. پرداختن به بررسی موانع همه آنها از ظرفیت یک مقاله خارج است.پس موضوع بحث مشخص است که موانع تربیت دینی است. پرسش این است که تربیت دینی انسان با چه موانع و مشکلاتی مواجه است و از منظر قرآن و روایات چه چیزهای از موانع تربیت دینی به حساب می­آید؟ از اساسى ترین شناخت ها، شناسایى آسیب ها و عوامل رخوت آور، رکودزا و مانع آفرین است. در اولین گام باید موانع تربیتى را شناخت، از این رو باید دانست که مانع اصلى رسیدن آدمى به کمالات انسانى، ارزش­هاى الهى و پاداش اخروى چیست؟

موانع تربیت دینی انسان را می­توان به چند دسته تقسیم کرد. دسته­ای از موانع ممکن است، از ناحیه مربی یا مربیان به وجود آید؛ یعنی مربی صلاحیت و شایستگی احراز مقام تربیت را نداشته باشد، یا شیوه­ها و روش­های تربیتی غلط باشد. دسته­ای از موانع مربوط به خود شخص مورد تربیت می­باشد؛ یعنی فرد مورد تربیت دارای صفات، خصوصیات و یا عقائدی است که مانع پذیرش تربیت و رسیدن وی به کمال می­گردد. گاهی­مانع نه از ناحیه مربی است و نه از ناحیه متربی، بلکه از ناحیه جامعه و حکومت است؛ یعنی فضای فرهنگی و جوّ حاکم بر جامعه به گونه­ای است که اجازه تربیت صحیح را نمی­دهد. نکته قابل تأمل این است که درمباحث تربیتی بیشتر تربیت را به سن خاص مثلا کودک اختصاص می­دهند و روش­ها ومباحث در این مقطع سنی خاص دور می­زند. دراین نوشته برای تربیت چشم انداز وسیعی مد نظر قرار داده شده که تربیت براساس روایات نه آغازی دارد و نه پایان، قبل از انعقاد نطفه، تا زمان مرگ، انسان در حال تربیت است. زمانى کتاب تربیت بسته مى شود که رابطه انسان با این عالم قطع شود. عواملی که به عنوان موانع دراین جا مطرح می­شود، شامل تمام مراحل سنی انسان می­باشد. در این نوشته به بررسی این سه دسته موانع ازدیدگاه قرآن کریم و روایات پرداخته می­شود:

۱. موانع از ناحیه متربی(فرد موضوع تربیت)

الف.شرک

ممکن است از دیدن این عنوان سوالی در ذهن کسی خلق شود که منظور از تربیت دینی انسان­، تربیت افرادی است که مسلمان است؛ افراد مسلمان را می­خواهیم تربیت دینی نماییم، افرادی که کافر و مشرک هستند تربیت دینی در مورد آنان صدق نمی کند، به عبارت دیگر، بحث تربیت درجای است که جامعه اسلامی وجود داشته باشد ومسلمانان را بخواهیم تربیت دینی نماییم.

در توضیح باید گفت اولا، تربیت در واقع برداشتن موانع و ایجاد زمینه­هایى مناسب براى تکامل بشر و شکوفایی استعدادهاى درونی انسان و رساندن وی به حد نهایى کمال است، تا انسان آن چیزى شود که لایق آن است. اما شرک مانع رسیدن انسان به کمال مطلوب می­شود.

ثانیا، بحث شرک در اینجا شرک درعبادت است نه شرک درخالقیت.شرک، معناى وسیع و گسترده اى دارد که بارزترین آن شرک به معناى بت پرستى است و این نوع شرک، به فتواى فقها موجب خروج از جرگه ى دین و سبب ارتداد انسان مى­شود.

شرک معانى دیگرى نیز دارد: اطاعت بى چون و چرا از غیر خدا و یا پیروى از هواى نفس که قرآن مى­فرماید:« وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ» (نحل/۳۶) و همانا فرستادیم در هر امّتى رسولى، که خدا را عبادت کنید و از طاغوت اجتناب کنید. یا مى­خوانیم:«أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ» (فرقان/ ۴۳) آیا ندیدى کسى که هواى نفس خود را خداى خود قرار داده است.

اطاعت و پرستش غیر خدا شرک است. مؤمنان نیز در مواردى که به غیر از فرمان الهى و معیارهاى الهى عمل مى کنند، از مدار توحید خارج مى شوند. «و ما یؤمن اکثرهم باللّه الاّ و هم مشرکون» (۶۸) یعنى اکثر مؤمنان، مشرک نیز هستند و تکیه گاه هاى غیر الهى دارند.

بنابراین شرک، تنها بت پرستى نیست، بلکه وابستگى به هر قدرت، مقام، مال، قبیله و هر امرى که در جهت خدا نباشد، شرک است.

چنانچه قرآن کریم شرط لقاءالله را عمل صالح و شریک قرار ندادن برای خدا معرفی نموده، می­فرماید:

«... فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملاً صالحاً و لا یشرک بعباده ربه أحدا» (کهف/۱۱۰)؛ یعنی هرکس به ملاقات پروردگارش امید دارد پس باید عمل شایسته انجام دهد و در عبادت احدی را شریک پروردگارش قرارندهد.

دراینجا قرآن کریم شرک درعبادت را مانع رسیدن انسان به خدا معرفی کرده است؛ یعنی انسان وقتی لیاقت تقرب الی الله و صبغه و رنگ خدایی پیدا می­کند که عمل صالح انجام داده باشد، درعبادات کسی را شریک خدا قرار ندهد. اخلاص در عمل وانجام عمل نیکو انسان را خود نوعی تربیت دینی است. پس یکی از موانع تربیت دینی  شرک درعبادت است.

اولین نکته تربیتی که درتوصیه لقمان حکیم به فرزندش، آمده است نهی از شرک به خدای یکتا وسفارش به مسئله توحید است. لقمان خطاب به فرزندش می­گوید:

«إذ قال لُقمانُ لابْنِهِ وهویَعِظُهُ یابُنَىَّ لاتُشرِک باللّه...»(لقمان/ ۱۳)

فرزندم به خداوند شرک مورز؛ زیرا شرک ظلم بسیار بزرگی است.

اولین جمله تربیتی لقمان به فرزندش که در سن جوانی قراردارد نهی از شرک است. لقمان می­خواهد فرزندش از ابتدای زندگی موحد ومتدین پرورش یابد واستعدادهای درونی وخداجویی او را شکوفا سازد، توصیه می­کند که فرزندم به خدا شرک نورز وبرای او شریکی قرار مده.

ب. تکبر

دومین مانع رشد و رسیدن انسان به کمال وتربیت دینی، تکبر و روحیه استکباری است. تکبر از صفات ابلیس است، اولین کسی­که تکبر ورزید، وخود را برتر بالاتر به حساب آورد، شیطان بود.

۱. تکبر از صفات شیطان

وقتی خداوند متعال آدم را به عنوان اشرف مخلوقات خلق کرد، به ملائکه دستور داد که آدم را سجده نمایند. همه فرشتگان به دستور خداوند به آدم سجده کردند، جز ابلیس که تکبر ورزید وسجده نکرد ودر زمره کافران قرارگرفت. قرآن کریم می­فرماید:

«فَسَجَدَ الْمَلَائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ  إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ (۷۴-۷۳)

وقتی ابلیس از سجده حضرت آدم امتناع نمود، از سوى خداوند متعال مورد مواخذه و بازپرسى قرارگرفت:

«یَا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعَالِینَ»(ص/۷۵) ؛ اى ابلیس! چـه چـیز مانع تو از سجده کردن بر مخلوقى که با قدرت خود آفریدم گردید. آیا تکبر کردى یا از برترین­ها بودى؟

شیطان با کمال وقاهت پاسخ داد:«أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍوَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ»(ص/۷۶)

با کمال جسارت به مقام استدلال درمخالفتش با فرمان خدا برآمد وگفت: من از او (آدم) بهترم،مرا از آتش آفریده­اى و او را ازگل.

آرى ! بدترین بلاى جان انسان نیز همین کبر است که او را از درک حقایق محروم، و به تمرد و سرکشى وا مى­دارد، و از صف مؤمنان که صف بندگان مطیع خداست بیرون، در صف کافران که صف یاغیان و طاغیان است قرار مى­دهد.

۲. تکبرنشانه منافقان

همچنین قرآن کریم وقتی نشانه­هاى منافقان را بیان ساخته ­می­فرماید:

« وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنَافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُودًا ».(نساء/۶۱) هنگامى که به آنها(منافقان) گفته شود: بیائید تا رسول خدا براى شما استغفار کند، سرهاى خود را (از روى استهزا و کبر و غرور) تکان مى­دهند و آنها را مى­بینى که از سخنان تو اعراض کرده و تکبر مى­ورزند.

روشن است که روح اسلام، تسلیم در برابر حق است و کبر و غرور؛ همیشه مانع این تسلیم است. به همین دلیل یکى از نشانه­هاى منافقان، بلکه یکى از انگیزه­هاى نفاق را همین خودخواهى و خود برتر بینى و غرور مى­توان شمرد.

در قرآن کریم مواردی زیادی وجود دارد که تکبر را مانع تربیت انسان ذکر نموده است. در مورد فخر فروشى و تکبر ثروتمند غافل در برابر رفیق مؤمن خود آمده است:

« فَقَالَ لِصاحِبِه وَ هُوَ یُحَاوِرُهُ أَنَاْ أَکْثَرُ مِنکَ مَالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً ا»(کهف/۳۴)

مورد ذکر شده مَثَل افراد مؤمن و کافر یا مَثَل افراد مستکبر و مستضعف است که قرآن این دو گروه را به دو نفرى تشبیه کرده است که یکى بسیار ثروتمند و مغرور به مال و ثروت خویش و دیگرى انسانى مستضعف، ولى مؤمن و خداشناس است، که سرانجام به سبب ناسپاسى، تمام ثروت آن مرد مغرور نابود شد و این امر موجب بیدارى او از خواب غفلت گشت.

پس، تکبر وخود بزرگ بینی مانع درک انسان از حقیقت می­شود.این عامل باعث می شود که فرد هرنوع آموزه دینی واخلاقی را نپذیرد وخود بالاتر از این مسائل بداند.

ج. غرور

عامل دیگری که سبب حرمان انسان از رسیدن به کمال می­گردد، وانسان درجهت خود سازی وتربیت خود تلاش نکند، غرور است. غرور عبارت است از دلخوش بودن به چیزى که موافق هواى نفس و تمایل طبع انسانى است و ناشى از اشتباه انسان یا فریب شیطان است و هر کس گمان کند آدم خوبى است(و نقطه ضعفى ندارد) خواه از نظر مادى یا معنوى باشد و این اعتقاد از پندار باطلى سرچشمه بگیرد آدم مغرور است.

قرآن به عنوان نصیحت به مؤمنین خطاب مى­کند که اى­اهل ایمان، ببینید چطور مال و ثروت و فرزندان و فامیل، سبب غفلت و غرور و سبب نفاق عده­اى شد. مبادا این عوامل سبب غفلت و مانع رسیدن شما به خدا باشد.

«یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ وَلَا أَوْلَادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ » (منافقون/۹)

اى اهل ایمان! ثروت­هاى شما و فرزندان شما، شما را از یاد خدا باز ندارد و غافل نکند.

هرکس این کار را بکند و اینچنین بشود یعنى مال و ثروتش موجب غفلتش بشود زیانکار است. قرآن کریم دراین مورد می­فرماید:

«وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بَطَرًا وَرِئَاءَ النَّاسِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ »(انفال/ ۴۷)

مانند آن اشخاص نباشیدکه وقتى از خانه­هایشان بیرون آمدند با بطر بیرون آمدند، یعنى با غرور و تکبر و بى­اعتنایى و منیت و از روى تظاهر و خودنمایى بیرون آمدند. قهرا چنین اشخاصى فقط خودشان را مى­بینند، خدا را نمى­بینند و یصدون عن سبیل الله و مانع مردم مى­شوند از راه خدا.شما مثل اینها نباشید.

د. حب دنیا

یکی دیگر از موانع رشد و رسیدن به کمال وخود سازی انسان، بلکه بزرگترین مانع که سرچشمه همه گناهان است دنیا دوستی ودنیا گرایی است. به طور کلى مى­توان گفت هر نوع محبتِ خارج از اندازه، قواى ادراکى و شناختى فرد را مختل مى­کند. هرگاه فردى به شخص، مقام یا شى­اى محبت بیش از حد داشته باشد، نخواهد توانست زشتی­ها، کمبودها و مضارّ محبوب خود را ببیند و بپذیرد. وقتی کسی دنیا دوست شد، محبت دنیا چشم و دل دنیاپرستان را کور کرده و دیگر قدرت دیدن حقایق برتر را ندارند. حب دنیا اعم ازحب مال، مقام، شهوت جنسى، تفوق طلبى، برترى جویى، تن پرورى، انتقام جویى، و مانند اینها، گاه چنان طوفانى در روح انسان ایجاد مى­کند که تمام معلومات او را بر باد مى­دهد، و حتى گاه حس تشخیص او را از میان مى­برد، و در نتیجه حیات دنیا بر آخرت مقدم مى دارد.

درآیات و روایات شدیدا از حب دنیا مذمت شده وسرچشمه غلبه شهوات نیز حب دنیا است، دنیا به عنوان لهو ولعب ومتاع غرور معرفی شده است. خداوند متعال می­فرماید:

«وماالحیوة الدنیا الا متاع الغرور» (آل عمران/۱۸۵) زندگی دنیا جز متاع غرور وفریبنده چیزی نیست.

« وماالحیوة الدنیا الا لعب ولهو»(انعام/۳۲) دنیا جز بازیچه وهوس رانی چیزی نیست.

امیرالمؤمنین على (ع) مى­فرمایند:

« لِحُبِّ الدنیا صَمَّتِ الاسماع عن سماع الحکمة وعمیت القلوب عن نور البصیرة»[۱]؛

به سبب محبت دنیا گوش­ها از شنیدن حکمت ناشنوا و قلب­ها از روشنایى بصیرت نابینا مى­شود.

محبت دنیا، موجب غفلت از حقیقت و انکار آن مى­شود وجهل وغفلت از حقیقت، اولین مانع رسیدن به کمال است، از این رو امام صادق(ع) فرموده اند: اساس همه بدبختی­های اولاد آدم دنیا دوستی است، «حب الدنیا رأس کل خطیئة.»[۲] آغاز و منشأ همه کجرویها محبت دنیاست.

پس، اینکه امام حب دنیا را سرچشمه تمام گناهان شمرده است یک واقعیت عینى و محسوس است که در زندگى اجتماعی آن را مشاهده می­کنیم. بنابراین، براى قطع ریشه­هاى گـناه راهى جز این نیست که حب و عشق دنیا را از دل بیرون کنیم .

«إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَلَا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ»(لقمان/۳۳)

وقتى وعده خدا حق و ثابت بود، پس زنهار، که به حیات دنیا مغرور نشوید، و اشتغال شما به زینت­هاى آن چنان نباشد که شما را از روز حساب غافل سازد، و لذت­هاى دنیا و سرگرمیهایش آن چنان دل شما را نبرد، که همواره در طلبش مستغرق شوید، و از حق اعراض کنید.

پیامبراسلام(ص) اولین عامل عصیان وگناه را دنیا دوستی معرفی کرده است.:

إن أول ما عصی الله عز وجل به ست: حب الدنیا، وحب الرئاسة، وحب الطعام، وحب النوم، وحب الراحة، وحب النساء[۳]

مانع اصلى رسیدن آدمى به کمالات انسانى دنیاگرایى است . حضرت امیر (ع)در این باره مى فرمایند:

« إِنَّ اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَةَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ وَ سَبِیلاَنِ مُخْتَلِفَانِ فَمَنْ أَحَبَّ اَلدُّنْیَا وَ تَوَلاَّهَا أَبْغَضَ اَلْآخِرَةَ وَ عَادَاهَا وَ هُمَا بِمَنْزِلَةِ اَلْمَشْرِقِ وَ اَلْمَغْرِبِ وَ مَاشٍ بَیْنَهُمَا کُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ اَلْآخَرِ وَ هُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ »؛[۴]همانا دنیا و آخرت دو دشمنند نافراهم و دو راهند مخالف هم . آن که دنیا را دوست داشت و مهر آن را در دل کاشت، آخرت را نپسندید و دشمن انگاشت. دنیا و آخرت چون خاور و باخترند، آن که میان آن دو رود، چون به یکى نزدیک شود، از دیگرى دور شود.

درآیات و روایات ذکرشده دنیا دوستی سبب کور شدن چشم بصیرت وکر شدن کوشها از شنیدن حکمت واعراض از حق معرفی­شده است.

ه. هوای نفس

مانع دیگری که سبب حرمان ودور شدن انسان از رسیدن به تربیت دینی می­شود، پیروی از هواهای نفسانی است، انسان تا از خواهش­های نفسانی دست نکشد وتا از حجاب ظلمانی خود خارج نشود، تا گرفتار هواهای نفسانی وخودبینی­هاست، تا گرفتار چیزهائی است که در باطن نفس خود ایجاد کرده است، لیاقت پیدا نمی­کند که نور الهی در قلب او بتابد و رستگار شود.

در میدان کشمکش گرایش­هاى فطرى و کشش­هاى غریزى، عقل و هواى نفس همواره با یکدیگر در جدال و ستیز اند.اگر هواى نفس بر عقل غلبه یابد و آن را اسیر خود کند، وسیله اى فنى براى انحراف انسان از حق گردیده و موجبات سقوط و شقاوت ابدى وى را فراهم مى­سازد، اگر به عقل میدان داده شود تا بر هواى نفس تسلط یابد، با به کارگیرى آن در جهت تربیت و پرورش نفس انسان، رشد یافته و شرح صدر پیدا مى­کند و زمام امور خویش را به دست مى­گیرد و همیشه خدا را ناظر بر اعمال خویش مى­بیند، در این صورت، هر عمل و عکس العملى که از انسان صادر مى­شود، برطبق رضایت خداوند خواهد بود، و اینجاست که انسان به مقام والاى اُولوالالباب دست مى­یابد.

خداوند متعال خطاب به حضرت داود می­فرماید:

«یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ»(ص/۲۶)

اى داود! ما تو را در روى زمین خلیفه قراردادیم، پس میان مردم حکم به حق نما و از هواى نفس پیروى نکن که تو را از راه خدا گمراه مى­سازد.

پیروی از هوای نفس انسان را از راه حق و صراط مستقیم باز می دارد وگمراه می­سازد. وقتی مجارى ادراکى، یعنى سمع و بصر و قلب اسیر شهوات و هواهاى نفسانى شد و با گناه آلوده گشت جایى براى تابش ‍ نور هدایت باقی نمی­ماند.

چنانچه در آیات قرآن آمده است که هوا پرستى و هوا محوری، باعث می­شود که خداوند سمع و قلب انسان را مختوم مى­کند ومهر می­زند بر چشم او پرده­اى ضخیمی مى­افکند که پس از آن حق را نمى­شنود و نمى­بیند و نمى­فهمد. وقتی صندوق دل آدمی به وسیله هواهای نفسانی قفل شد، دیگر راهی برای ورود معارف الهی باقی نمی­ماند. قرآن کریم پیروىِ هواى نفس را نوعى پرستش مشرکانه دانسته که چشم عقل را کور و قلب را ظلمانى مى­کند و آدمى را از هویت الهى محروم و از مشاهده حقایق محجوب مى­سازد. در این باره مى­فرماید:

«أفرَءیتَ من اتخذ الهَهُ هَویهُ واضلّه اللّهُ على علمٍ وخَتَم على سَمْعِهِ وقَلبِهِ وجَعَلَ على بَصَرهِ غشاوةً فَمَن یهدیه من بَعدِ اللّه أفلا تذکّرون.»( جاثیه/ ۲۳)

آیا دیدى کسى که هواى خویش را معبود خود قرار داد وخداوند او را که مى­داند گمراه گردانید و برگوش و قلبش مُهر زد و بر دیده اش پرده نهاد؟ چه کسى پس از خدا او را هدایت خواهد کرد؟ آیا پند نمى­گیرید؟

نیل به درجات عالیه و کمالات معنوى درپرتو مجاهده با نفس میسر است، زیرا هواىِ نفس آدمى را از علم و کمال و کرامت و عزّت و تجلّى استعدادهاى انسانى بازمى دارد. امیرمؤمنان(ع) مى­فرماید: «مَن اَحَبَّ نَیْلَ الدَّرَجاتِ الْعُلى فَلْیَغْلِبِ الْهَوى »[۵]

امام صادق(ع) از نفس وهوای نفس به عنوان وحشتناک ترین و تاریک ترین حجاب میان انسان وخدا نام برده است: «لاحِجابَ اَوْحَشُ واَظْلَمُ بَیْنَ العَبْدِ و بَینَ اللَّهِ تَعالى مِنَ النَّفْسِ وَ الهَوى » [۶]

کسى را که هواى نفس خودش ‍ را خداى خودش قرار داده و بنده هواى نفس شده است، دیگر نمی­تواند معبود دیگری را پرستش نماید. تا وقتی این حجاب برداشته نشود نور حق وحقیقت درصفحه وآینه دل انسان باز تاب نمی­یابد.

یعقوب (ع) به پسرانش که گفتند یوسف را گرگ خورده است گفت:« بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ »(یوسف/۱۸)

این جمله جواب یعقوب (ع) است، در جواب فرزندانش که از بیابان بدون یوسف با گریه و حالتى پریشان برگشتند وخبر دادند یوسف را گرگ خورده است، و این پیراهن خون آلود اوست. او، از عمق حسد آنان نسبت  به یوسف آگاه بود در جواب آنان گفت: دروغ می­گویید.قضیه اینطور که شما مى­گویید نیست، بلکه نفس شما در این موضوع شما را به وسوسه انداخته، و مطلب را مبهم کرده ، و حقیقت آن را معین ننموده ..

داستان پسران یعقوب اشاره به این دارد، هنـگامى که هوس­هاى سرکش بر روح و فکر انسان چیره مى­شود، انسان مرتکب زشت ترین جنایات همچون کشتن یا تبعید برادر می­شود.

و. گناه

یکی از موانع خداجویی وتهذیب نفس و تربیت دینی انسان، آلودگی روح به گناهان است. اصولا آلودگی به گناه، دل را از خدا دور می­کند و پاکی و لطافت نخستین را از بین می­برد.  همچنین آلوده بودن محیط وغرق شدن جامعه در شهوت پرستی و هوای نفس، تحریک شهوات وتن پروری وحیوان صفتی از عوامل انحراف یا بی اثر شدن فطرت الهی است

مردى به امیرالمومنین (ع) عرض کرد:

«یا امیرالمومنین انى قد حرمت الصلاه باللیل . فقال له امیرالمومنین (ع): انت رجل قد قیدتک ذنوبک»[۷]؛ توفیق نماز شب ندارم . آن حضرت فرمودند: گناهان تو پاى بند توست .

قلب انسان عاصى و تبهکار واژگون مى­شود: « وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ»(انعام/۱۱) وقتی قلب انسان دیگرگون شد، از فهم حق بازداشته مى­شود: (ثُمَّ انصَرَفُواْ صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُم بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ یَفْقَهُون »(توبه/ ۱۲۷) و در نتیجه به تکذیب حق مى­پردازد: «وَمَا یُکَذِّبُ بِهِ إِلَّا کُلُّ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ»( مطففین/۱۲) این گونه صحیفه نفس آدمى با قهر الهى مهر مى­شود وگرنه خداى متعال اضلال ابتدایى ندارد، تا در ابتدا دل کسى را وارونه سازد و آن را مهر کند.

قرآن کریم به نمونه­هایى از گناهانى که مایه انصراف قلب آدمى است اشاره مى­کند؛ مانند تکبر که عامل حرمان متکبر از فهم آیات الهى است. از همین جهت خداى تعالى مى­فرماید:

«أُوْلَئِکَ الَّذِینَ أُبْسِلُواْ بِمَا کَسَبُواْ» (انعام/ ۰۷)

یعنى آنان کسانى هستند که به جرم گناهانشان، از ثواب عمل نیک­شان هم محروم شده اند.

ز. احساس بی نیازی

بشر به دلیل ضعیف بودن نه تحمل نعمت را دارد ونه تحمل مصائب ومشکلات را، وقتی نعمت­های الهی به او آورد، احساس بی­نیازی کرد طغیان می­کند، مانند قارون . طبیعت غالب انسانها اینگونه است، البته طبیعت کسانى که در مکتب عقل و وحى پـرورش نیافته اند که وقتى خود را مستغنى مى­پندارند، شروع به سرکشى و طغیان مى­کنند، اما کسانی که درمکتب وحی پرورش یافته مانند سلیمان وقتی نعمت­ها وعظمت الهی را می­بیند، می­گوید:« هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی»(نمل/۴۰)

خداى تعالى نعمت­هاى فراوانی به انسان داده،  زمین وآنچه بین زمین وآسمانهاست برای انسان خلق کرده و بر انسان واجب است شکر آن را بجاى آورد، ولى او بجاى شکر، کفران و طغیان مى­کند. بى­نیاز دانستن خود، منشاء و علّت طغیان آدمى است. خاطر اینکه خود را مستغنى و بى­نیاز مى­بیند چنانچه قرآن کریم به این واقعیت اشاره می­کند:

«إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیَطْغَى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى» (علق/ ۶و۷) معناى آیه شریفه این است که: اگر خداى تعالى رزق همه بندگان خود را وسعت بدهد و همه سیر شوند، شروع مى­کنند به ظلم کردن در زمین ، چـون طبیعت مال، این است که وقتى زیاد شد طغیان و استکبار مى­آورد. درباره طبیعت طغیان گر انسان در قرآن آمده است:

«إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً»؛ یعنی انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است، هنگامى که بدى به او رسد بی­تابى مى­کند و هنـگامى که خوبى به او رسد مانع دیگران مى­شود(و بخل مى­ورزد)

ح. تعصب و تقلید کورکورانه

یکی از عوامل عقب ماندگی وسقوط انسان، تعصب جاهلانه و تقلید کورکورانه است. تعصب عبارت است از: تقلید و هوادارى افراطى از یک فرد، تنها به دلیل داشتن رابطه دوستى یا رابطه خویشاوندى با او و یا پیروى از رسم و رسوم جاهلى گروه و یا صنف مورد علاقه خویش که فرد بدان وابستگى دارد؛ بدون این که هیچ ملاحظه منطقى و عدل و انصافى در کار باشد.چنانچه قرآن کریم دراین باره می­فرماید:

«قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ شَیْئًا وَلَا یَهْتَدُونَ (بقره/۱۷۰ )» و چون به آنان گفته شود که از آنچه خدا نازل کرده است، پیروى کنید، گویند: نه، ما به همان راهى مى­رویم که پدرانمان مى­رفتند. حتى اگر پدرانشان تعقل و تفکر نمى­کردند وگمراه بوده اند!

درحالی که قرآن کریم در مورد والدین وظیفه انسان را مشخص کرده که اگر پدر ومادر تلاش داشتند که ترا از راه یکتا پرستی به طرف شرک بکشاند اطاعت نکن، ولی با آنان رفتار نیکو داشته باش.

«وَإِنْ جَاهَدَاکَ عَلَى أَنْ تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفًا... »(لقمان/ ۱۵) واگر پدر و مادر، تو را بر شرک به خدا که آن را حق نمى دانى وادار کنند، در این صورت، امر آنها را اطاعت مکن، امّا در دنیا با آنها با حسن خلق رفتار کن.

قرآن کریم دلیل اصلى گرفتارى دوزخیان را در چنگال مجازات­هاى دردناک در دو جمله کوتاه و پر معنى بیان مى­کند، مى­گوید:

«إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آبَاءَهُمْ ضَالِّینَ، فَهُمْ عَلَى آثَارِهِمْ یُهْرَعُونَ» (صافات/ ۶۹-۷۰) چرا که آنهاپدران خود را گمراه یافتند. با این حال، بسرعت به دنبال آنان کشانده مى شوند.

آیه اشاره به این دارد که دوزخیان چنان دل و دین بر تقلید نیاکان باخته اند که گوئى آنها را بسرعت و بى­اختیار به دنبال­شان مى­دوانند و این اشاره به نهایت تعصب و شیفتگى آنها به خرافات نیاکان است .قرآن به پیامبر ومومنان دل داری ونوید می­دهد وقتی کافران تعصب جاهلی ورزید خداوند آرامش وسکینه را دردل مؤمنان نازل خواهدکرد.

إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُواْ فِى قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجهِلِیَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى المُؤْمِنِینَ » ؛ آن گاه که کافران تصمیم گرفتند در دل تعصب بورزند-تعصب جاهلى خداوند نیز آرامش خود را بر دل پیامبرش و مؤمنان فرو فرستاد .

پیشوای متقیان در توصیف شیطان درنهج البلاغه می­فرماید:

« امام المتعصبین و سلف المستکبرین الذی وضع أساس العصبیّة.»[۸]

حضرت على(ع) در وصف شیطان مى فرماید: پیشواى متعصبان و سر سلسله متکبران [شیطان ] است که اساس تعصب را پى ریزى کرد.

بنابراین، کسی که تعصب داشته باشد وذره از این خوی وصفت رذیله در قلبش باشد، بدون تردید او پیرو ابلیس واز دنباله روان او می­باشد.در روایات از صفت رذیله تعصب منع شده است. دراصول کافی بابی برای این بحث اختصاص یافته است.

«من تعصّب أو تعصّب له فقد خلع ربق الایمان (ربقة الاسلام) من عنقه.» [۹]؛کسى که تعصب ورزد، یا براى او تعصب ورزیده شود، پیوند ایمان از او برگرفته شود.

من کان فی قلبه حبّة من خردل من عصبیة، بعثه الله یوم القیامة مع أعراب الجاهلیة»[۱۰] دراین روایت می­گوید کسی که به اندازه دانه خردل در دلش تعصب داشته باشد، روز قیامت با اعراب جاهلی مبعوث خواهد شد.

۲. موانعی ناشی از گفتار، رفتار و روش  مربی

تربیت انسان، شرایط، لوازم، و مقتضیاتی دارد که چنانچه این شرایط جمع شود، تربیت نتیجه قابل قبول خواهد داشت. یکی از شرایط تربیت اولیه واساسی تربیت لزوم وجود مربی شایسته است؛ زیرا تربیت به معنای فعالیتی تعاملی و دو جانبه است که بین مربی و متربی در جریان است و مسئولیت اصلی را مربی به عهده دارد، تا زمانی که متربی به هدف نهایی تربیت یعنی رشد و کمال دست یابد استمرار دارد. به لحاظ این که امر تربیت و تعلیم از حساس ترین و ظریف ترین کارهایى است که یک مربى به عهده مى­گیرد و در واقع او تربیت و شکوفا ساختن خلاقیت­هاى موجودى را مى­پذیرد که آفریدگار جهان تمام مخلوقات روى زمین را به خاطر ویژگى­هاى خاص این موجود ارزشمند آفریده است. وطیفه مربی گری بسیار دشوار ودرعین حال حساس است. مربى شایسته و برتر کسى است که به ظرافت­ها و رموز وجود انسان پى برده باشد و دارای شرایط و صفاتى باشد،تا بتواند نسل نو را در مسیر شکوفایى و سعادت و به مقصد نهایى رسانده و به اهداف عالى تربیتى رهنمون سازد.

مربى و کسى که مى­خواهد مردم را به بصیرت دعوت کند خود باید بصیر باشد، کسى که مى­خواهد مردم را اصلاح کند خود باید صالح باشد، کسى که مى­خواهد انسان را متحول به خیر کند، خود باید خیر را تحقق دهد و به طور خلاصه یک مجموعه ویژگى باید در مربى­باشد، تا بتواند در کار خود توفیق داشته باشد.

آیاتى که در قرآن و مطالبى که در نهج البلاغه وارد شده، در بحث ویژگى­هاى معلم و مربى و هدایت گر خیلى مفصل است. خصوصیات یک مربی عبارت از است: نرمخویی و مهربان بودن، رفتار مطابق گفتار،اخلاص و ایمان به اهداف تربیت، عشق به تربیت، خوش گفتارى، اعتدال و پرهیز از شیوه­هاى ناشایست و...داشتن صفات نیکو و اخلاق پسندیده و برخورد مناسب و شیوه درست تربیت از ناحیه مربی می­تواند در تربیت دینی موثر باشد، اما استفاده از شیوه­های غلط مانند توسل به زور، تهدید و فشار، یا تفاوت رفتار با گفتار از موانع تربیت شمرده مى­شود.

الف.تفاوت در رفتار وگفتارمربی

یکی از آفت­های تربیت این است که گفتار مربی یا مبلغ با رفتار وکردارش همخوانی نداشته باشد. مربی یا مربیان گرامى ومبلغان دینی که وظیفه تربیت جامعه را دارند، براى تربیت شایسته نسل آینده، باید به رفتارهاى خود توجه دقیق داشته باشند. اگر آنان به گفته­هاى خویش جامعه عمل بپوشانند، بهترین، موثرترین و پرثمرترین شیوه را در تربیت به کارگرفته و به طور غیرمستقیم و ناخودآگاه متربیان را تحت تاثیر قرار داده اند، یعنی یک انسان مربی قبلا باید خود تربیت یافته باشد، تا بتواند دیگران را تربیت نماید. قرآن در باره کسانی که عمل وگفتارشان باهم یکسان نیست، می­گوید:

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ، کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ (صف/۲و۳)

ای افراد با ایمان! چرا چیزی را که انجام نمی­دهید (به مردم) می گویید!.در نزد خداوند مبغوض و گناه بزرگ است که کاری را که خود انجام نمی­دهید به دیگران بگویید!

بنابراین، هرگـونه گـفتار بى­عمل درخور سرزنش و ملامت است، خصوصا مربیان وقتی گفته­های شان اثر دارد که خود عامل به گفته باشد. وقتی شخص می­تواند مربی باشد که خود تربیت یافته باشد، چنانچه امام متقین در یکی از سخنانش می­فرماید:

«منْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَعَلَیْهِ أَنْ یَبْدَأَ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ وَ لْیَکُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلاَلِ مِنْ مُعَلِّمِ اَلنَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ»[۱۱]؛ هر کس خویشتن را پیشواى مردم سازد بر اوست که پیش از تعلیم دیگرى به تعلیم خویش پردازد و باید تعلیم او با کردار خود مقدم بر تعلیم زبانى باشد، و آن کس که خویش را تعلیم مى دهد و نفس خود را ادب مى کند سزاوارتر به تعظیم است از آن کس که مردم را ادب مى کند و تعلیم مى دهد.

بنابراین، کسى که خود را امام و راهبر مردم قرار مى­دهد، قبل از اینکه به تعلیم دیگران بپردازد، باید به تعلیم خود بپردازد و قبل از اینکه با زبانش بخواهد دیگران را تأدیب کند، باید با عملش دیگران را تأدیب کند. مى دانیم پیامبر اکرم(ص) بیش از هر چیز، با عمل و زندگى خود مردم را تربیت کرد؛ اینها و نظایر اینها به طور مفصل در قرآن و نهج البلاغه وارد شده است. این یک حقیقت است که تبلیغ و تربیت عملى، تأثیر بیش ترى نسبت به تبلیغ و تربیت زبانى دارد. کردار از گفتار براى نشان دادن احوال آدمى رساتر است. فرع(متربی) ، تابع اصل(مربی) است اگر اصل تربیت نایافته باشد، محال است فرع آن مستقیم باشد. آن چنان که در مثل گفته شده است مگر ممکن است وقتى چوب کج است، سایه آن راست باشد

لذا امام (ع ) با تربیت کامل خویش و فرزندان و اطرافیان و یاران خود، هم جایـگـاه تربیت را در اندیشه و فرهنگ اسلامى احیاءکرد و هم هدف بودن تربیت در حکومت اسلام را ظاهر ساخت . امام هرچیزی را که به دیگران دستور انجام آن را می­داد، قبلا خود به آن عمل کرده بود:

«أیُّها النّاسُ! اِنّی و اللّهِ ما اَحثُّکُم على طاعةٍ إ لاّ أسْبِقُکم إ لیها، و لا أنّهاکم عن معصیةٍ إلاّ و أَتَن أهى قبلکم عنها»[۱۲]

اى مردم! به خدا سوگند من شما را به طاعتى بر نمى­انگیزم ، جز آن که خود، پیش از شما به گزاردن آن بر مى­خیزم و شما را از معصیتى باز نمى­دارم ، جز آن که خود، پیش از شما آن را فرو مى­گذارم .

چـه تربیت مؤثرتر از این که امام و رهبر جامعه، پیشاپیش مردم ، در آن مسیر گام بردارد. درجای دیگر می­فرماید:

«ان سمت همتک لاصلاح الناس فابدأ بنفسک؛ فان تعاطیک صلاح غیرک و أنت فاسد أکبر العیب»[۱۳] ؛

اگر در صدد اصلاح دیگران هستى ، نخست خود را اصلاح کن ؛ زیرا بزرگ ترین عیب این است که به اصلاح و تربیت دیگران بپردازى در حالى که خود فاسد باشى .

ساختمان وجودى انسان به گونه­اى است که تأثیر رفتار براو بسیار بیشتر از گفتار است. مردم از راه چشم، بیش ازگوش امور را فرا مى­گیرند وتعلیم عملى سودمندتر ازتعلیم زبانى است. بنابراین، یکی از موانع تربیت این است که گفتار مربیان با رفتار شان مطابقت نداشته باشد، در آن صورت نه تنها گفتار مؤثر واقع نخواهد شد، بلکه باعث سلب اعتماد متربیان شده و به عنوان یک مانع به حساب می­آید.

ب. استفاده از روش­های زور و تهدید

گسترش آیین روح بخش اسلام، بدون زور وتهدید بوده است. منطق قرآن اینست که پذیرش دین اجباری نیست و با زور و اکرا ه نمی­شود مردم را وادار به پذیرش اسلام کرد و مردم اختیار دارند که اسلام را بپذیرند یا نپذیرند:«لااکراه فی­الدین»(.بقره/۲۵۶)

در دین هیچ اجباری نیست. اصل لا اکراه فی الدین دلالت دارد که اکراه و اجباری در پذیرش دین نیست و انسان­ها در انتخاب عقیده و دین آزاد هستند. خداوند در قرآن می­فرماید:«فمن شاء فلیؤمن ومن شاء فلیکفر»(کهف/۲۹) در آیه دیگر فرموده است:«ولو شاء ربک لآمن  من فی الارض کلهم جمیعاً، فانت تکره الناس، حتی یکونوا مؤمنین»( یونس/۹۹) در این آیه خداوند خطاب به پیامبراسلام(ص) می­فرماید: از عدم ایمان گروهی ناراحت مباش، این لازمه آزادی اراده و اختیار است که گروهی مؤمن و گروهی بی­ایمان خواهند بود، با این حال آیا تو می­خواهی مردم را اکراه کنی که ایمان بیاورند.

وقتی اصل پذیرش اسلام، با رضایت وآزادی صورت گرفته است. تربیت نیز با رضایت وآزادی به وجود آید هرنوع فشار وتهدید ممکن است درظاهر اثر نماید، ولی کارساز نیست، نمى توان با اجبار و فشار دیگران را به سوى اخلاق نیکو وهدایت رهنمون ساخت؛ زیرا مادامى که فرد انگیزه، میل و رغبت نیابد، تربیت فطرى در او محقق نمى­شود. حضرت امیر(ع) بر این حقیقت تربیتى تأکید داشتند و در دوران حکومت خویش، حتى در سخت ترین اوضاع و احوال سیاسى، مردم را با زور و فشار به مسیر تربیت نکشاندند. خطاب به مردم مى­فرمودند:

«و لیس لى أن أحملکم على ما تکرهون»[۱۴] ؛ مرا نرسد که شما را به چیزى وادارم که ناخوش مى­انگارید.

پیشواى موحدان معتقد بود که مردم باید خود بخواهند، تا در مسیر تربیت گام نهند و گرنه نتیجه­اى حاصل نخواهد شد. اگر مربی بخواهد کسی را به زور وادار به تربیت نماید، طرف اگر آمادگی هم داشت، مقاومت می­نماید؛ چون روح آدمی با زور وتهدید مخالف است.

تربیت وقتی اثر دارد که جامعه یا فرد آمادگی پذیرش تربیت را داشته باشد، چنانچه بر اثر عوامل واسبابی زمینه برای تربیت مساعد نیست، نخست باید موانع را برداشت، آنگاه اقدام به تربیت نمود.

ج. تندخویی و رفتار خشونت بار

از مهم ترین رازهاى توفیق در امر تعلیم و تربیت اخلاق نیکو و برخورد ملایم با متربیان است.تمام پیامبران و اولیاء الهى بدون استثناء در تربیت انسان­ها از این خصیصه والا بهره مند بوده و در طریق هدایت شیوه ملایمت و خوش خلقى اولین حربه آنان بوده است.  یکی ازعوامل موفقیت­ پیامبر بزرگوار اسلام(ص) در گسترش وتوسعه آیین اسلام و تربیت دینی جامعه، اخلاق پسندیده وخلق عظیم اوست.اصل اولى همان حلم و مدارا و نرم خویى است، چنان که خداوند متعال به بزرگ مربى بشریت در قرآن می فرماید:

«فبما رحمةٍ منَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ ولو کُنتَ فظّاً غلیظَ القلبِ لانفضُّوا مِنْ حولِکَ» (آل عمران/ ۱۵۹)

اى رسول! رحمت خدا تو را مهربان و خوش خلق گردانید و اگر تندخو و سخت دل مى بودى ، مردم از گرد تو پراکنده مى­شدند.

نرم خویی وخلق نیکو سبب تجمع وجلب توجه مردم شده است. همین خلق نیکو آن حضرت بود که مردم مکه را با تمام بدی­ها وستم­های که بر پیامبر اسلام ومسلمین روا داشتند، بخشید. مکّه کانون دشمنان اسلام بود. هر دسیسه و توطئه و جنگى که بر ضدّ اسلام رخ مى­داد از مکّه نشأت مى­گرفت، و مشرکان مکّه به نوعى در آن سهیم بودند. دوران سیزده ساله رسالت حضرت در مکّه از مشکل ترین دوران زندگى آن حضرت بود. مکّیان در جنگ احد پیشانى و لب و دندان آن حضرت را شکسته و حامى بزرگ پیامبر(ص، حضرت حمزه(ع) را به همراه هفتاد تن از مسلمانان فداکار به شهادت رساندند و...؛ امّا با همه این امور پیامبر(ص)تدبیرى به خرج داد که مکّه بدون کمترین خونریزى فتح شود. وقتی کنار خانه خدا کعبه معظمّه آمد دست در دستگیره در خانه کعبه انداخت. نگاهى به اطراف کرد، همه مشرکان مکّه و سردمداران کفر و شرک در برابرش حاضر بودند. خطاب به آنان فرمود: «ماذا تَظُنُّونَ؟؛ چه خیال مى کنید؟» شما خود قضاوت کنید که با شما چه کنم؟ چه انتظارى دارید؟گفتند: «اَنْتَ اَخٌ کَریم وَ ابْنُ اَخ کَریم؛ تو هم خودت بزرگوارى و هم بزرگوار زاده­اى». ما جز عفو و بخشش از تو انتظار دیگرى نداریم!

حضرت فرمود: «اِذْهَبُوا فَاَنْتُمُ الطُّلَقاءُ» بروید همه شما را بخشیدم! نه شما را مى کشم و نه به اسیرى مى برم، و نه فدیه­اى مى­گیرم، بلکه تمام­تان را در راه خدا آزاد مى­کنم و از تمام ناجوانمردی­هایتان کریمانه گذشت مى­کنم![۱۵]

همچنین درداستان موسى و هارون می­خوانیم که وقتی آن دو از جانب خداوند دستور یافتند که فرعون را به پرستش خدا دعوت کنند، بدان­ها سفارش فرمود، تا با فرعون به نرمى سخن گویند، شاید طبع سرکش و طغیان گر او را ملایم ساخته و با سخن دلپذیر خود به قلب او راه یابند.

«فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى »(طه/۴۴)

این رهنمودى بسیار عالى است که قرآن آن را بیان فرموده است تا به عنوان الگو وسرمشق در هر زمان و شرایطى بدان تأسى کرد.

بنابراین، اگر تربیت با نرمخویى همراه باشد، تأثیر بیشترى در آن خواهد داشت؛ زیرا به متربی فرصت تفکر و اندیشه مى­دهد، تا در وضع موجود خود بیندیشد و واو را مهیاى پذیرش خوبى­ها و کارهاى پسندیده مى­کند، به ویژه اگر همراه با دلایل و براهین قانع کننده باشد، برخلاف شیوه اجبار و خشونت و درشتخویى که آن را به نافرمانى و نفرت و تربیت ناپذیرى وا مى­دارد.

۳. موانع تربیت از ناحیه جامعه وحکومت

یکی ازبسترهای که تربیت در آن شکل می­گیرد، جامعه است. شرایط واوضاع احوال جامعه در روند تربیت مؤثر است. اگر جامعه مذهبی ودینی باشد، روند تربیت با اشکال مواجه نخواهد شد، اما اگر جامعه آلوده بود وفضایی زندگی اجتماعی غیر مذهبی بود، در آن صورت شرایط جامعه می تواند به عنوان مانع تربیت به حساب آید. این مسئله درجوامع امروزی که براثر توسعه وگسترش رسانه­ها و مطبوعات وابزارهای تبلیغی، کاملا فرهنگ، آداب و رسوم جامعه در معرض تغییر وتحول قرارگرفته است، مصداق می­یابد. اگر جامعه یک جامعه سالم باشد تربیت افراد به سهولت صورت می­گیرد، اما اگر جامعه آلوده باشد، یا فعالیت­های فرهنگی مخالف فرهنگ دینی رایج شده باشد، در چنین جامعه تربیت با مشکل مواجه خواهد شد. نخست باید اقدام به اصلاح جامعه گرفت.

۱. جامعه مشرک

یکی از موانع مهم تربیت دینی، جامعه مشرک و غیر دینی است. چنانچه دردوران رسو ل الله در مکه، کفار مانع تربیت مسلمانان می­شدند. پیامبراسلام (ص) درآغاز دعوت الهی خویش با مشکلات و موانعی زیادی مواجه شد، ولی با درایت و عنایت الهی موانع را یکی پس از دیگری از سر راه خود برداشت. درآغاز اسلام که مسلمانان در اقلیّت و دشمنان و مشرکان در اکثریّت بودند، برخى از جوانان شیفته پیامبر(ص) شده، به آن حضرت ایمان مى­آوردند؛ ولى آنها تحت فشار خانواده، دوستان، آشنایان و جامعه مشرک قرار مى­گرفتند. دراین مرحله برخى همانند ابوذرها، بلال­ها و عمّارها مستحکم و پایدار بودند وحتّى در راه عقیده خود جان مى­باختند. ولى برخى از تازه مسلمانان که هنوز بنیه اعتقادی­شان قوی نشده بود، طاقت تحقیرها، سرزنش ها و اعتراضات اطرافیان را، که اکثریّت جامعه را تشکیل مى­دادند نداشتند و پس از پشت سرگذاشتن مراحل سخت اسلام و ایمان مرتد گشته، دوباره به صف مشرکان مى­پیوستند.

خداوند در آیه ۹۲ سوره نحل درمورد افرادی که ایمان آورده دوباره به واسطه فشار جامعه مشرک به کفر روی آورده بودند، مثل می­زند و مى­فرماید:

«وَ لا تَکُونُوا کَالَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّة اَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ اَیْمانُکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ اَنْ تَکُونَ اُمَّةٌ هَِى اَرْبى مِنْ اُمَّة اِنَّما یَبْلُوکُمْ اللّهُ بِه وَ لَیُبَیِّنُنَّ لَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ ما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ» (نحل/۹۲)؛

اى­تازه مسلمانان، اى­کسانى که با زحمت و تحمّل مشکلات، مراحل اسلام و ایمان را پشت سر گذاشتید و مفتخر به قبولى پاک ترین و بهترین دین آسمانى شدید، مانند آن زن نادان سبک مغزى که ریسمانى مى­تابید و بعد از تمام شدن کار آن را وا مى­تابید، نباشید و پس از گرویدن به اسلام و ایمان، زحمت­هاى خود را هدر ندهید و به کفر و شرک بازنگردید.

شرایط سخت دوران پیامبر در مکه، امروز برای تعدادی از مسلمانان که در کشورهای غیر اسلامی زندگی می­کند، صادق است . وقتی در یک کشور زن و دخترمسلمان  با حجاب اسلامی نتواند به دانشگاه ومدارس برود، چگونه تربیت اسلامی می­شود. حجاب یکی از واجبات اسلامی است کسی که واجب را ترک نماید تربیت اسلامی در مورد او مصداق نمی یابد.  درچنین جامعه­ای تربیت دینی با مشکل رو برو خواهد شد.

۲. حکومت­های ستمگر

یکی از موانع تربیت دینی وجود حکومت­های خودکامه وستمگر است که مانع تربیت و رشد دینی جامعه می­شود. سیاست­هاى حاکم بر یک جامعه، شکل حکومت و روابط حاکمیت مى­تواند در توقف، تخریب و سقوط انسانها؛ یا بیدارى، حرکت و کمال جویى آنها نقشى عمده داشته باشد. مردم از حکومت و سیاست­هاى حاکم رنگ مى پذیرند.

به همین جهت خداوند به حضرت موسی و هارون دستور می­دهد که به مصر نزد فرعون بروند که نخست سراغ فرعون برود او را دعوت به یکتا پرستی نماید.

اِذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى(طه/۲۴) اکنون به نزد فرعون برو؛ زیرا او به سرکشى پرداخته است.

تا فرعون حاکم باشد، تربیت الهی ودینی با مانع مواجه خواهد بود.پس، اولین قدم برای ایجاد مقتضی برداشتن فرعون از روی زمین است. همچنین حضرت ابراهیم نیز نخست سراغ نمرود رفت تا او را دعوت به توحید نماید. پیامبر بزرگوار اسلام دراواخر عمر شریفش به سران وامپراتوران دنیا نا نوشت وآنان را دعوت به یکتا پرستی نمود. با مرورى در تاریخ و سیرى در تحولات جوامع بشری، مشاهده مى­شود که چگونه مردمان در زیر سایه حکومتى صالح ، به صلاح ورستگاری دست یافتند، و چگونه در زیر سایه حکومت فاسد، میل به فساد جامعه به فساد وتباهی کشیده شد. نقش سیاست­هاى حاکم ، بر تربیت، نقشى آشکار است . حضرت على(ع) دراین باره می­فرماید:

«الملک کالنهر العظیم، تستمد منه الجداول؛ فان کان عذبا عذبت، و ان کان ملحا ملحت [۱۶]»

زمامدار همچون رودخانه پهناورى است که رودهایى کوچک از آن جارى مى­شود، پس اگر آب آن رودخانه پهناور، گوارا باشد آب درون رودهاى کوچک گوارا خواهد بود، و اگر شور باشد، آب درون آنها نیز شور خواهد بود.

یعنى مردمان همانند آن رودهاى کوچکند که از زمامداران خود متأثر مى­شوند و رنگ مى­گیرند.

مضافا به این، زمامدار وظیفه تربیت مردم را دارد. امام علی (ع) یکی از اهداف حاکمیت خود را استصلاح مردم (تعلیم و تربیت ) می­داند و این امر را از حقوق مردم به شمار می­آورد:

«وتعلِیمُکُم کَیلا تَجْهَلُوا وتَأدیبُکُم کَیما تَعْلَمُوا»[۱۷]؛ شما را تعلیم دهم تا نادان نمانید و آداب آموزم تا بدانید.

چنانچه زمامداران خود سر و حاکمان خیره سر، رشته امور را به دست گیرند، شایستگان را خوار، دست به تباهى مى­زنند که در این صورت موانعى بلند فرا راه کمال آدمیان ایجاد مى­شود. در حاکمیت ستم، میدان عمل براى نیکان بسته و حرمت­ها شکسته است .

موانع و مقتضیات اقتصادى

اوضاع اقتصادى و نوع معیشت انسان یکى از اساسى ترین زمینه­هاى تربیت است . نوع زندگى و نحوه برخوردارى از امکانات آن و میزان ثروت و تلقى از آن در شکل گیرى تربیت انسان و نوع سلوک او نقشى عمده دارد. میان نحوه تفکر و نوع زندگى رابطه­اى دوسویى برقرار است و هر یک بر دیگرى تأثیر مى­گذارد. انسان، آن گونه تفکر مى­کند که زندگى مى­کند و آن گونه زندگى مى­کند که تفکر مى­کند. انسانى که در اسارت مشکلات مادى اعم از نداشتن یا کم داشتن به سر مى­برد، چگونه مى­تواند به سوى کمال پرواز کند؟ آن که در بند زندگى است و جز تلاش معاش همتى ندارد، چگونه فرصت اندیشیدن و پرداختن به امورى فراتر از آن را بیابد؟ انسانى که در اسارت ثروت است ، چگونه مى­تواند در مسیر سعادت حقیقى گام بردارد؟ آن که گرفتار طغیان ثروتمندى است ، چگونه ممکن است به امورى وراى اینها توجه یابد؟ اینها همه مانع است و رفتن و سلوک حقیقى را دشوار می­سازد.

بنابراین ؛ دو مانع اصلى براى تربیت انسانها و سیر جوامع به سوى سعادت وجود دارد: فقر و غنا؛ فقر ذلت آور و اسیرکننده، و غناى افزون بر کفاف و سیرى ناپذیرى.

علامه طباطبایى (ره ) در این باره مى نویسد:((قطعا مهمترین چیزى که جامعه انسانى را بر اساس خود قوام مى­بخشد و پایدار مى­سازد امور اقتصادى جامعه است که خداوند آن را مایه قوام و برپایى اجتماع قرار داده است و اگر گناهان و جرایم و جنایات و تعدیات و مظالم مورد بررسى و آمارگیرى قرار گیرد، در تحلیل نهایى به این نتیجه مى­رسیم که علت بروز تمام آنها یا فقر مفرطى است که انسان را به اختلاس اموال مردم از راه سرقت و راهزنى و آدمکشى و گرانفروشى و کم فروشى و غصب و سایر تعدیات مالى وادار مى­کند؛ و یا ثروت بى حساب است که انسان را به اتراف و اسراف در خوراک و نوشاک و پوشاک و ازدواج و تهیه سکنى و بى­بند و بارى در شهوات و هتک حرمتها، و گسترش تعدى و تجاوز به مال و ناموس و جان مردم وامى دارد.»[۱۸]

فزونخواهى و تکاثرطلبى و کنز کردن اموال و داراییها، فرد و جامعه را به سوى تباهى مى کشاند و خداوند صریحا ثروت اندوزى و گنجینه سازى اموال را تحریم کرده است و به مسلمانان فرمان مى دهد که اموال خویش را در راه خدا و در طریق بهره گیرى بندگان خدا به کار اندازند، و از اندوختن و ذخیره کردن و خارج ساختن آنها از گردش معاملات بشدت بپرهیزند، در غیر این صورت باید منتظر عذابى دردناک باشند.

نتیجه

اینکه راه پر پیچ وخم تربیت تا رسیدن به قله مقصود وتا صعود به مرحله کمال با موانع وآفات زیادی رو برو است که نخست باید این موانع را برداشت، تا موانع برداشته نشود مقتضیات تربیت فراهم نشود، هر نوع کوشش وتلاشی دراین مورد بی نتیجه وبی ثمر خواهدبود.موانع فراروی تربیت دینی به چند دسته تقسیم می شود که برخی از صفات خود متربی مانع تربیت دینی وی می شود مانندتکبر، غرور، تعصب، دنیا دوستی ودنیا گرایی تا یک انسان این صفات رذیله را از خود دور نکند توفیقاتش در وادی تربیت دینی با مشکل رو به رو خواهد شد.مربی شایسته ولایق از شرایط تحقق امر تربیت است، بدون مربی تربیت امکان ندارد، مقام مربی خیلی بالاست خداوندمتعال صفت ربوبیت دارد وانبیاء عظام وظیفه تربیت بشر را به عهده داشتند.

بنابراین، مربی شایسته وفرهیخته­ می­تواندفرد وجامعه را به تربیت دینی برساند، اما اگر مربی صلاحیت نداشت ویا روش­های درستی برای تربیت انتخاب نکرد، خود روش غلط می­تواند مانع تربیت باشد. دسته دیگر از موانع جامعه ومقتضیات فرهنگی آن است که درجامعه آلوده تربیت با سختی ومشکلات رو برو خواهد شد.اگر دریک محیطی تهاجم وسیع فرهنگی وجود داشته باشد با ابزارهای سنتی واقدامات ابتدایی تربیت محقق نخواهدشد. یا دستگاه حکومت غیر مذهبی باشد وبا تربیت دینی مخالف باشد، امر تربیت با مشک مواجه می شود. پس بایست ابتدا موانع را  از سر راه برداشت وانگهی تربیت مؤثر واقع خواهد شد.

فهرست منابع:

۱. قرآن

۲. نهج البلاغه

۳. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، دار احیاء، ج۱۱.

۴. الحسنی،حسین ، عیون الحکم المواعظ، قم، دارالحدیث، چ ۱۳۷۶.

۵. الحسنی، سید ابن طاووس، الطرائف، قم، الخیام، چ اول، ۱۳۷۱ش.

۶. بلاذری، احمد بن یحی، فتوح البلدان، قاهره، مکتبه النهضه المصریه، چ۱۳۷۹.هق.

۷. طباطبایی، محمد حسین، ترجمه تفسیر المیزان، ج۹.

۸. عاملی، حر، وسائل الشیعه، قم، مؤسسه آل البیت،۱۴۱۴.

۹. غررالحکم دررالکلم، ش ۴۷۶۵.

۱۰. کلینی، محمد یعقوب، کافی، دارالکتب الاسلامیه، چ چهارم، ۱۳۶۵ش.

۱۱. میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، بیروت، مؤسسه آل البیت، ۱۴۰۸.

۱۲. مجلسی، محمدباقر ، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، ۱۴۰۳، ج۶۷.

[۱] . حسین الحسنی، عیون الحکم المواعظ، قم، دارالحدیث، چ ۱۳۷۶ش، ص ۴۰۴.

[۲] . محمد یعقوب کلینی، کافی، دارالکتب الاسلامیه، چ چهارم، ۱۳۶۵ش، ج۲، ص ۱۲۱.

[۳] . کلینی، کافی، ج۲،ص ۲۸۹.

[۴] . نهج البلاغه، حکمه ۱۰۳.

[۵] . میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، بیروت، مؤسسه آل البیت، ۱۴۰۸، ص ۱۱۵.

[۶] . محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، ۱۴۰۳، ج۶۷، ص ۶۹.

[۷] . حرعاملی، وسائل الشیعه، قم، مؤسسه آل البیت،۱۴۱۴، ج۸، ص ۱۶۱.

[۸] . نهج البلاغه، حکمت ۲۳۴.

[۹] . محمد یعقوب کلینی، اصول کافی، دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، ۱۳۶۵ش، ج۲، ص ۳۰۸.

[۱۰] . همان،ص ۳۰۸.

[۱۱] . نهج البلاغه، حکمت ۳۷.

[۱۲] . نهج البلاغه، خطبه ۱۸۰؛ سید ابن طاووس الحسنی، الطرائف، قم، الخیام، چ اول، ۱۳۷۱ش، ص ۵۰۹.

[۱۳] . غررالحکم، ش ۴۷۶۵.

[۱۴] . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، دار احیاء، ج۱۱، ص ۲۹.

[۱۵] . احمد بن یحی بلاذری، فتوح البلدان، قاهره، مکتبه النهضه المصریه، چ۱۳۷۹.هق. ج۱، ص ۴۷.

[۱۶] . نهج البلاغه/ حکمت ۲۱۲.

[۱۷] . همان، خطبه ۳۴.

[۱۸] . محمد حسین طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان، ج۹، ص۴.

منبع: مؤسسه سواد آموزی کوثر

 

 

Copyright 1999-2017 All rights are reserved to Aalulbayt Global Information Center