اوصاف عمومي پيامبران در قرآن
قرآن كريم در آيات فراواني، اوصافي براي پيامبران ذكر كرده است كه تقريباً شامل همه آنان ميشود. در اينجا به بررسي اين اوصاف ميپردازيم.
رسول، نبي و نذير
در قرآن كريم، سه صفت نبي، رسول و نذير براي همه پيامبران ذكر شده است. البته، اوصاف ديگري نيز ذكر شده كه يا عموميت ندارند و يا اگر عموميت داشته باشند، به تنهايي به عنوان مشخصه انبياء ذكر نشدهاند؛ مثلاً، در قرآن صفت «بشير» بر پيامبران اطلاق شده ولي هيچگاه به تنهايي به كار نرفته است؛ بر خلاف صفت «نذير» كه به تنهايي نيز ذكر شده است، حال آنكه بشير و نذير كه در بسياري از آيات در كنار هم آمدهاند. (مبشرين و منذرين، نذيراً و بشيراً) قرآن پيامبران را به عنوان «نذير» معرفي ميكند:
«وَ اِنْ مِنْ اُمَّةٍ اِلّا خَلا فِيها نَذِيرٌ»[۱]«... و هيچ امّتي نبوده مگر اينكه در آن هشدار دهندهاي گذشته است.»[۲]
ولي در هيچ جاي قرآن سخن از «بشير»، به تنهايي، نيست. اين يك نكته رواني و تربيتي است و بر اين دلالت دارد كه براي ساختن بشر و تربيت او «انذار» مهمتر از «تبشير» است. به عبارت ديگر، عامل «ترس» در انسان مؤثرتر از عامل «اميد» است. آنجا كه انسان بخواهد در زندگياش تغييري ايجاد كند و از اراده خويش بگذرد و رفتار ديگري را بر اساس پيشنهاد ديگران انتخاب كند، عامل «انذار» مؤثرتر از «تبشير» است و شايد به همين دليل است كه قرآن ويژگي «نذير» را به تنهايي براي پيامبران ذكر ميكند، نه ويژگي «بشير» را. به هر حال، در قرآن سه اسم تقريباً بر همه انبيا اطلاق شده است: نبيّ، رسول و نذير.
نذير به معني بيم دهنده و ترساننده است. هر پيامبري كه براي راهنمايي بشر و هدايت انسانها مبعوث ميشود دعوتش همراه با «انذار» است؛ مردم را از فرجام كارهاي بد ميترساند و از عواقب اعتقادات و افكار نادرست آنان بيم ميدهد تا از اين طريق از وقوع آنها جلوگيري كند.
رسول كسي است كه داراي رسالتي است و ازطرف كسي به سوي ديگري فرستاده ميشود. به يقين ميتوان گفت كه بسياري از انبياء از طرف خدا رسالتي براي مردم داشتهاند؛ خدا «مُرسِل» است، مردم «مُرسَل اليهم» و انبيا نيز «رسول» يا «مُرسَل». در واقع، كلمه «پيامبر» در فارسي، ترجمه «رسول» است.
در بين اين سه صفت، مفهوم نبي نيازمند توضيح بيشتري است: همانطور كه ميدانيد درباره ريشه كلمه نبي اختلافاتي هست. برخي بر اين باورند كه اين واژه از ماده «نبوة» به معناي «رفعت» است. و برخي ميگويند از ماده «نباء» به معني «خبر» اشتقاق يافته است. شايد احتمال دوم قويتر باشد. هر چند همه انبياء از لحاظ معنويت و انسانيت مقام رفيعي دارند و افراد برجسته جامعهاند، ولي در مقام ذكر وساطت آنان بين خدا و انسان، اشاره به رفعت آنان چندان مناسبتي ندارد. از اين جهت، به احتمال قوي نبي از ماده «نبأ» است؛ يعني، كسي كه خبرهايي دارد كه ديگران از آن بياطلاعند و اين اخبار ويژه، همان خبرهاي غيبي است. بنابراين، ميتوانيم نبي را به معناي آگاه از غيب و كسي كه داراي خبرهاي غيبي است، معنا كنيم.
فرق رسول و نبي:
درباره اينكه مفهوم نبوت و رسالت و نيز مصداق اين دو چه نسبتي با يكديگر دارند، بحثهايي شده است. البته اگر نسبت بين مفهوم نبوّت و رسالت، عموم و خصوص مطلق باشد، طبعاً مصداق آن دو نيز همان نسبت را خواهند داشت، ولي با توجه به معناي لغوي اين دو، روشن ميشود كه بين اين دو مفهوم اشتراكي نيست. نبوّت چه به معناي «رفعت» و چه به معناي «با خبر بودن» باشد، به مفهوم رسالت نيست. بله، لازمه رسالت، كه داشتن پيامي است از طرف خدا، اين است كه رسول از آن پيام با خبر باشد، اما در متن مفهوم رسالت، معناي نبوّت گنجانده نشده است؛ هر چند با توجه به لوازم آن ميتوان گفت مفهوم نبوّت از مفهوم رسالت ، اعم است.
از نظر مصداق نيز ـ آن طور كه از آيات، و شايد به شكل صريحتري از روايات، استفاده ميشود ـ بين نبوّت و رسالت نسبت عموم و خصوص مطلق است. ممكن است گفته شود: ادعاي اعم بودن نبوّت از رسالت با ظاهر بعضي از آيات سازگار نيست. مثلاً خداوند در برخي از آيات ميفرمايد:
«و ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ اِلاّ ...»[۳]
«و ما پيش از تو (نيز) هيچ رسول و پيامبري را نفرستاديم جز اينكه ...»
در حالي كه اگر نبي اعم از رسول بود، بايد ميفرمود:«و ما ارسلنا من نبيّ» و رسول را ذكر نميكرد، زيرا وقتي عام ذكر شود خاص نيز در ضمن آن هست و از اين رو ذكر خاص در كنار عام، با بلاغت سازگار نيست. همچنين خداوند درباره بعضي از پيامبران ميفرمايد:
«... وَ كانَ رَسُولاً نَبيَّاً»[۴] «... و فرستادهاي پيامبر بود.»
حال آنكه در مقام توصيف، ذكر عام بعد از خاص مطلوب نيست. مانند آنكه گفته شود:«فلان شخص اعلمِ فقهاست و فقيه نيز هست.» روشن است كه اعلم فقها بودن بيانگر معناي فقيه بودن نيز هست. اگر رسالت مستلزم نبوت باشد، ذكر «نبي» پس از آوردن «رسول» مناسبتي نخواهد داشت.
علامه طباطبايي (ره) پاسخ اين اشكال را در الميزان دادهاند. به اعتقاد ايشان، «نبي» و «رسول» دو مفهوم متبايناند. هر چند رسالت مستلزم نبوّت نيز هست، ولي چنان نيست كه مفهوم نبوّت در مفهوم رسالت مندرج باشد؛ «رسول» يعني پيك، قاصد و كسي كه واسطه است و چيزي را از كسي به ديگري ميرساند. و «نبي» يعني كسي كه خبرهاي مهم و غيبي دارد. اين دو، مفهوماً با هم فرق دارند و اگر مصداقاً يكي اخص از ديگري است معنايش اين نيست كه مفهوماً جهت مشترك دارند. به ديگر سخن، عموم وخصوص به حسب مصداق است نه مفهوم.
اما تفاوت اين دو در چيست؟
پاسخ علامه آن است كه از ميان انبياء، رسول كسي است كه داراي رسالت خاصي است؛ گاه پيامبران به طور كلي به پرستش و اطاعت خدا و پيمودن راه حق ـ كه همان راه بندگي خداست ـ دعوت ميكنند، ولي گاه پيام خاصي را از سوي خدا براي امت خويش دارند، بنابراين، به كسي كه پيام مخصوصي از طرف خداوند دارد، رسول ميگويند و از آن جهت كه به طور كلي مردم را به راه حق فرا ميخواند، او را نبي مينامند. با توجه به اين دو مفهوم ميتوان جمله «كان رسولاً نبياً» را توجيه كرد: «رسولاً» يعني رسالت خاصي براي قوم خاصي داشت و «نبياً» يعني از اخبار غيبي آگاه بود كه در اين صورت، مشكل تكرار پيش نخواهد آمد.
آيه «و ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ» نيز به اين دو مقام اشاره دارد. ممكن است دو مقام در كسي جمع شود و ممكن است جمع نشود. و لذا ضرورتي ندارد كه هر رسولي، نبي نيز باشد. سخن آيه هم شامل كساني است كه داراي مقام نبوّت نيز بودهاند، نيازمند دليل ديگري است.
توجيه بالا با مفهوم لغوي نبوّت و رسالت نيز سازگار است. البته علامه طباطبايي، به تفاوت ديگري نيز اشاره ميكند كه بر خلاف تفاوت اول، از معناي لغوي اين دو واژه قابل استفاده نيست، بلكه مأخذ آن روايات است. رواياتي هم در كافي هست كه ميفرمايد: رسول كسي بوده كه فرشته وحي را در بيداري ميديده و با او سخن ميگفته است، ولي نبي كسي است كه در خواب به او وحي ميشده است.[۵] چنين فرقي، همچنان كه گفتيم، از واژه نبي و رسول استفاده نميشود، بلكه يك خصوصيت خارجي است.
جنسيت پيامبران
يكي از مطالب عمومي ديگري كه قرآن كريم درباره پيامبران ذكر ميكند، آن است كه همه انبياء مرد بودهاند.
«وَ ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ اِلاّ رِجالاً نُوحي اِلَيْهِم مِنْ اَهْلِ القُري ...»[۶]
«و پيش از تو (نيز) جز مرداني از اهل شهرها را ـ كه به آنان وحي ميكرديم ـ نفرستاديم ...»
«وَ ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ اِلاّ رِجالاً نُوحي اِلَيْهِم فَسْئَلُوا اَهْلَ الذِّكْرِ اِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»[۷]
«و پيش از تو (نيز) جز مرداني را كه به آنان وحي ميكرديم، گسيل نداشتيم. اگر نميدانيد از پژوهندگان كتابهاي آسماني بپرسيد.»
«وَ ما اَرْسَلْنا قَبْلِكَ اِلاّ رِجالاً نُوحي اِلَيْهِمْ ...»[۸]
«و پيش از تو (نيز) جز مرداني را كه به آنان وحي ميكرديم، گسيل نداشتيم.»
همان گونه كه ملاحظه ميشود، ظاهر آيات ياد شده، بلكه مفاد صريح آنها، اين است كه همه پيامبران مرد بوده و از ميان زنان، پيامبري برانگيخته نشده است.
همزباني با قوم خويش
يكي ديگر از اوصاف عمومي پيامبران در قرآن آن است كه هر پيامبري به زبانِ امّت خويش مبعوث ميشده و رسولي كه براي قوم خاصي رسالت داشته، به زبان همان قوم سخن ميگفته است. حتي پيامبراني كه داراي رسالت عمومي و جهانياند، به زبان آن قومي كه از ميان آنان برخاسته و در بين آنان ميزيستهاند، تكلم ميكردند. آيات ذيل حكايت از همزباني پيامبران با قوم خويش دارند:
«فَاِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لَعَلَّهُم يَتَذَكَّرُونَ ...»[۹]
«در حقيقت، (قرآن) را بر زبان تو آسان گردانيديم، اميد كه پند پذيرند.»
«نَزَلَ بِهِ الرّوحُ الاَمينُ، عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ، بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبينٍ»[۱۰]
«روح الامين آن را بر دلت نازل كرد، تا از (جمله) هشدار دهندگان باشي؛ به زبان عربي روشن.»
آيه دوم بر اين معنا دلالت ميكند كه قرآن كريم به زبان عربي روشن نازل شده است.
«وَ ما اَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ اِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ...»[۱۱]
«و ما هيچ پيامبري را جز به زبان قومش نفرستاديم، تا(حقايق را) براي آنان بيان كند...»
آيه اخير، علاوه بر مسأله همزباني پيامبران با قوم خويش، به دليل و غايت آن نيز اشاره ميكند: هدف از ارسال پيامبران، تبيين اهداف الهي رسالت به دست اوست. بنابراين اگر زبان پيامبر ـ كه اصليترين ابراز مفاهمه اوست ـ با زبان قومش تفاوت داشته باشد، در تبيين كامل رسالت و تحقق بخشيدن اهداف بعثت خويش، كامياب نخواهد بود.
دعوت به يگانه پرستي
دعوت به يگانه پرستي، از ديگر اوصاف عمومي پيامبران در قرآن است و شماري از آيات قرآن بر اين معنا دلالت ميكند كه سرلوحه دعوت همه پيامبران فراخواني مردم به سوي توحيد بوده است:
«وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ اُمَّةٍ رَسولاً اَنْ اعْبُدُوا اللهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ ...»[۱۲]
«و در حقيقت، در ميان هر امّتي فرستادهاي برانگيختيم(تا بگويد:) خدا را بپرستيد و از طاغوت بپرهيزيد ...»
«وَ ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ اِلاّ نُوحي اِلَيْهِ اَنَّهُ لا اِلهَ اِلاّ اَنَا فَاعْبُدُونِ»[۱۳]
«و پيش از تو هيچ پيامبري نفرستاديم مگر اينكه به او وحي كرديم كه: خدايي جز من نيست، پس مرا بپرستيد.»
«اِذْ جاءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِنْ بَيْنِ خَلْفِهِمْ اَلاّ تَعْبُدُوا اِلاّ اللهَ ...»[۱۴]
«چون فرستادگان (ما) از پيش رو و از پس سرشان برآمدند (و گفتند:) زنهار، جز خدا را مپرستيد...»
البته هر يك از پيامبران مسأله توحيد را در قالب خاص بيان ميكردند، اما روح كلي آن، همان پرستش خداي يگانه بوده است. بنابراين، بي هيچ ترديدي ميتوان گفت كه حقيقت مشترك و روح اصلي دعوت همه پيامبران الهي همين مسأله توحيد و يكتاپرستي است.
مبارزه با مفاسد و زشتيهاي رايج اجتماعي
هر يك از پيامبران، افزون بر دعوت به پرستش خداي يكتا ـ كه دعوت عمومي همه انبياء بوده است ـ با مفاسد شايع در ميان امت خويش به مبارزه برميخاستند. براي نمونه، يكي از مفاسد رايج در زمان حضرت شعيب ـ عليه السّلام ـ «كم فروشي» بوده و از اين رو، حضرت شعيب ـ عليه السّلام ـ رسالت خاصي در مبارزه با اين فساد اقتصادي داشته است:
«اَوْفُوا الْكَيْلَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرينَ، وَزِنُوا بِالقِسْطاسِ الْمُسْتَقيمِ، وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ اَشْياءَهُمْ ...»[۱۵]
«پيمانه را تمام دهيد و از كمفروشان مباشيد. و با ترازوي درست بسنجيد و از ارزش اموال مردم مكاهيد...»
در زمان حضرت لوط ـ عليه السّلام ـ نيز رفتار ناشايستي در ميان مردان امّت او شايع بود كه لوط ـ عليه السّلام ـ از جانب خداوند مأموريت داشت كه با اين فساد اجتماعي مبارزه كند:
«اَتَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمينَ، وَ تَذَرونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُم مِنْ اَزْواجِكُمْ بَلْ اَنْتُمْ قَومٌ عادُونَ.»[۱۶]
«آيا از ميان مردم جهان، با مردها درميآميزيد؟ و آنچه را پروردگارتان از همسرانتان براي شما آفريده وا ميگذاريد،(نه)بلکه شما مردم تجاوزكاريد.»
پرهيز از درخواست پاداش
يكي ديگر از ويژگيهاي مشترك انبياء آن است كه به هيچ وجه از امت خويش، در قبال زحمات طاقتفرساي رسالت، درخواست اجر و مزدي نداشتند. در آيات فراواني از قول پيامبران به صراحت نقل شده است كه خطاب به امّت خويش ميگفتند: ما در مقابل راهنمايي و تعليم و تربيت شما مزدي نميخواهيم چرا كه مزد ما بر عهده خداوند است. جامعترين سورهها در اين باب، سوره شعرا است كه در پنج مورد، پس از ذكر داستان پيامبران، ميگويد:
«وَ ما اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ اَجْرٍ اِنْ اَجْريَ اِلاّ عَلَي رَبِّ الْعالَمين»[۱۷]
«و بر اين (رسالت) اجري از شما طلب نميكنم. اجر من جز بر عهده پروردگار جهانيان نيست.»
اين آيه، كه حكايت سخن پيامبراني همچون نوح ـ عليه السّلام ـ ، هود ـ عليه السّلام ـ ، صالح ـ عليه السّلام ـ ، لوط ـ عليه السّلام ـ و شعيب ـ عليه السّلام ـ است، آشكارا پرده از اين واقعيت برميدارد كه پيامبران هيچ گونه توقع يا درخواستي براي دريافت پاداش زحمات خويش از مردم نداشتند و تنها چشم اميد آنان به خداوند و فضل او بوده است.
شماري از آيات قرآني نيز حكايت از آن دارد كه پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ نيز، همچون پيامبران گذشته، هيچ گونه چشم داشتي به پاداش مردمان نداشته است:
«وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ»[۱۸]
«و تو بر اين (كار) پاداشي از آنان نميخواهي. آن (قرآن) جز پندي براي جهانيان نيست.»
«قُلْ ما اَسئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ اَجْرٍ وَ ما اَنَا مِنَ الْمُتَكَلّفين»[۱۹]
«بگو: مزدي بر اين (رسالت) از شما طلب نميكنم و من از كساني نيستم كه چيزي از خود بسازم و به خدا نسبت دهم.»
اين واقعيت، در آيات ديگري به صورت استفهام انكاري بيان شده است.
«اَمْ تَسْئَلُهُمْ اَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثقَلُونَ»[۲۰]
«آيا از آنها مزدي مطالبه ميكني و آنان از (تعهد اداي) تاوان گرانبارند؟»
بي ترديد، استفهام در اين آيه، كه در دو سوره قرآن تكرار شده است، از نوع استفهام انكاري است. بنابراين، آيه ياد شده نيز، در قالب ديگري بيان ميدارد كه پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ درخواست پاداشي از امت خويش نداشته است.
آياتي كه اخيراً ذكر شد، طلب مزد را به صورت مطلق نفي ميكرد. اما آيات ديگري وجود دارد كه ظاهراً بيانگر نوعي استثناست:
«... قُلْ لا اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُربي ...»[۲۱]
«بگو: به ازاي آن (رسالت) پاداشي از شما خواستار نيستم، مگر دوستي درباره خويشاوندان.»
«قُلْ ما اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ اَجرٍ اِلاّ مَنْ شاءَ اَنْ يَتَّخِذَ اِلي رَبِّهِ سَبيلاً.» [۲۲]
«بگو: بر اين رسالت اجري از شما طلب نميكنم، جز اينكه هر كس بخواهد راهي به سوي پروردگارش (در پيش)گيرد.»
ممكن است در ابتدا گمان شود كه دو آيه ياد شده حاكي از يك استثناي حقيقي است، بدين معنا كه پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ بر خلاف ساير انبياء و بر خلاف گفته خودشان در آيات ديگر (كه به صورت كلي هر گونه درخواست پاداشي را نفي كردند) ـ از مردم طلب اجر و مزد نمودهاند. اما اين برداشت اوليه درست نيست زيرا پس از دقّت در مفاد اين دو آيه، روشن ميشود كه مورد استثنا شده از سنخ پاداشهايي كه معمولاً افراد در ازاي كار انجام داده از ديگران طلب ميكنند، نيست. مزد در عرف مردم، عبارت از منفعتي است كه از سوي مزد دهنده به شخص گيرنده آن عايد ميشود. به عبارت ديگر، اين شخص گيرنده پاداش است كه در ازاي كاري كه انجام داده، از منفعت و سودي بهرهمند ميگردد. با توجه به اين معنا از پاداش، روشن ميشود كه موارد استثنا شده يعني «اِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُربي» و «مَنْ شاءَ اَنْ يَتَّخِذَ اِلي رَبّهِ سَبيلاً» استثناي حقيقي نيست.[۲۳]زيرا در اين موارد واقعاً سود و منفعتي به شخص پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ باز نميگردد، بلكه اين امّت اسلامي است كه در صورت دوستي با خاندان پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ يا قرار گرفتن در مسير الهي، منتفع خواهد شد.
بنا بر آنچه گذشت، نبايد اين انديشه باطل را از ذهن گذارند كه ـ العياذ بالله ـ پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ شخصي جاه طلب بود و اين هدف را دنبال ميكرد كه در ميان جامعه محبوبيت داشته باشد و پس از خود، خاندانش مورد توجه مردم باشند. خير، چنين نيست. بلكه مودّت با خويشاوندان پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ كه همان اهل بيت پيامبرند ـ امري است كه در نهايت به سود خود مردم و در جهت تأمين سعادت و كمال آنان خواهد بود. و اصولاً ميتوان گفت كه دو مورد استثنا شده، سرانجام به يك جا بازميگردند، زيرا ترديدي نيست كه توصيه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ به توجه مردم به اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ نه امر شخصي، كه عمل به دستورات خداوند بوده است. پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ از جانب خدا مأمور بوده است تا جايگاه بلند اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ را در تداوم رسالت و راهنمايي امّت، به مردم گوشزد نمايد و بي ترديد، مراجعه به اهل بيت مصداق كامل و بارز حركت در راه خداست.
تفسيري كه از دو آيه اخير ارائه شد، با صراحت بيشتري در اين آيه آمده است:
«قُلْ ما سَئَلْتُكُم مِنْ اَجْرٍ فَهُوَ لكُمْ اِنْ اَجْريَ اِلاّ عَلَي الله...»[۲۴]
«بگو: هر مزدي كه از شما خواستم آن از خودتان! مزد من جز بر خدا نيست...»
البته اين آيه دو گونه تفسير شده است: بر اساس تفسير نخست، كه با بيان بالا مناسبت دارد، آيه بيان ميدارد كه آنچه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ به عنوان اجر و مزد درخواست كرده است، درواقع چيزي است كه منفعت آن به خود مردم باز ميگردد و پاداش گيرنده حقيقي همان امّتاند. اما بر اساس تفسير دوم، آيه در مقام نفي اُجرت است و معناي آن اين است كه هر آنچه را كه ميخواستم به عنوان پاداش از شما طلب كنم، به شما بخشيدم. (مانند بستانكاري كه به شخص بدهكار ميگويد: اگر از تو طلبي هم داشتم، به تو بخشيدم.)
گفتني است كه سه آيه اخير، در دعاي شريف ندبه به صورت بسيار زيبايي به يكديگر مرتبط شدهاند.
«... ثُمَّ جَعَلْتَ اَجْرَ مُحَمّدٍ صَلّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَوَدَّتَهُمْ فِي كِتابِكَ فَقُلْتَ قُلْ لا اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجراً اِلاّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقربي وَ قُلْتَ ما سَئَلْتُكُم مِنْ اَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ وَ قُلْتَ ما اسئَلُكُمْ عَلَيْهِ مَنْ اَجْرٍ اِلاّ مَنْ شاءَ اَنْ يَتَّخِذَ اِلي رَبِّهِ سَبيلاً فَكانُوا هُمُ السَّبيلُ اِلَيْكَ وَ الْمَسْلَكَ اِلي رِضْوانِكَ ...»
«آنگاه تو(ای پروردگار) در قرآنت اجر و مزد رسالت محمّد ـ صلي الله عليه و آله ـ را محبّت و دوستي امّت نسبت به اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ قرار دادي،آنجا كه فرمودي: بگو(ای رسول ما) من از شما (امّت) اجري جز دوستي خويشاوندانم طلب نميكنم. و باز فرمودي: همان اجر و مزدي كه خواستم، به سود شماست وباز فرمودی: بگو (ای رسول ما من از شما اجری نمی خواهم مگر آنکه راه خدا را پيش گيريد.پس(از آيات روشن مي شود که) اهل بيت پيامبر، طريق(و راهبر) به سوی تو و راه رسيدن به بهشت. به سوي تو و راه رسيدن به بهشت رضوان تواند. »
آيت الله مصباح يزدي- راهنما شناسي، ص۱۳.
---------------------------------------------------------
پاورقی :
۱. فاطر/ ۲۴.
۲. ترجمه آيه بر اساس ترجمه آقاي فولادوند است.
۳.حج/۵۲ .
۴. مريم/۵۱ .
۵. ر.ك به: كليني، (الاصول الكافي)، كتاب الحجة، باب الفرق بين الرسول و النبي و المحدّث.
۶. يوسف/ ۱۰۹.
۷. نحل/ ۴۳.
۸. انبياء/ ۷.
۹. دخان/۵۸ .
۱۰. شعرا/۱۹۵-۱۹۳
۱۱. ابراهيم/۴ .
۱۲. نحل/۳۶ .
۱۳. انبياء/ ۲۵.
۱۴. فصلت/ ۱۴.
۱۵. شعرا/۱۸۳-۱۸۱.
۱۶. شعرا/ ۱۶۶ ـ ۱۶۵.
۱۷. شعرا/ ۱۰۹، ۱۲۷، ۱۴۵، ۱۶۴، ۱۸۰.
۱۸. يوسف/۱۰۴.
۱۹. ص/۸۶ .
۲۰. طور/ ۴۰ و قلم/ ۴۶.
۲۱. شوري/۲۳.
۲۲. فرقان/۵۷ .
۲۳. با توجه به معناي ارائه شده از «اجر» به تعبير علماي نحو، استثناي مذكور در اين آيات از نوع استثناي مذکور در اين آيات از نوع استثنای منقطع است که در آن مستثنی از جنس مستثنی منه نیست.
۲۴. سبأ/۴۷ .