رضا هوشيار
قرآن سراسر كتاب هدايت و سعادت و خبرهاى راست از گذشته و آينده است. قرآن راهنماى نجات بشر از زشيتها و تاريكيها و درد و رنجها و رساندن او به كمال و ابدى شدن است. اما باورمندان اين گفته ها جز عده اندكى نيستند. بدين رو قرآن با نشانه هايى كه درخور فهم همگان باشد و هيچ انسانى نتواند مانند آن را بياورد و به خدا نسبت دهد, حقانيت گفته هاى خود را به اثبات مى رساند.
نوشته حاضر, تفسير يك آيه از قرآن كريم است كه در آن معجزه اى از معجزات, به گونه اى نهفته است كه تا پيش از دسترسى دانش بشرى بدان كشف نشده بود و اينك دانش بر آن دست يافته است. آيه مورد نظر چنين است:
(و إنّ لكم فى الأنعام لعبرةً نسقيكم ممّا فى بطونه من بين فرثٍ و دمٍ لبناً خالصاً سائغاً للشاربين) نحل/۶۶
البته در دامها (شتر و گاو و گوسفند و بز) براى شما عبرتى است؛ از آن چيز كه در شكمهاى آنها است از بين مواد گوارشى و خونى, به شما شيرى خالص و گوارا مى نوشانيم.
توضيح برخى از واژه هاى آيه
۱. انعام: كلمه انعام در عموم لغتنامه ها فقط به شتر و گاو و گوسفند اطلاق شده ولى قرآن در يك جا بُز را هم به آنها اضافه كرده و تعداد آنها را ۸ زوج(يعنى ۴جفت) دانسته است:
(و من الأنعام حمولةً و فرشاً… ثمانية أزواج من الضأن اثنين و من المعز اثنين… و من الإبل اثنين و من البقر اثنين…) انعام/۱۴۴ ـ ۱۴۲
و [بخوريد از آنچه روزى كرده شما را خدا] از انعام باربر و ذبح شدني… هشت زوج؛ از گوسفند دو تا و از بُز دوتا… و از شتر دو تا و از گاو دوتا…
و درجاى ديگر بدون نام بردن از انعام, شمار آنها را هشت زوج دانسته است:
(و أنزل لكم من الأنعام ثمانية أزواج…) زمر/۶
و فرود آورده است براى شما از انعام, هشت زوج را… .
أزواج, جمع زوج است كه هم به معناى عدد دو است و هم به معناى يكى است كه همراه جفت خود باشد.۱ پس يك شتر نر يك زوج است, و يك شتر ماده يك زوج و همين گونه ساير انعام.
۲. فَرْث: آنچه از لغتنامه درباره اين كلمه به دست مى آيد اين است كه (فرث) آن چيزى است كه در ظرف مناسب خود جاى گرفته باشد, مانند محتويات شكمبه و اگر آن ظرف بيرون بريزد فعل آن از ماده (ف ر ث) خواهد بود.
كاربردهاى فعلى آن نمودهاى گوناگونى دارد, از جمله:
ـ اگر كسى شكمبه چهارپا را شكافت و سرگين (محتويات شكمبه) را بيرون آورد, گفته مى شود: فَرَثَ الكَرِشَ.
ـ اگر كسى ظرف خرما را ـ كه از برگ خرما مى سازند ـ شكافت و خرماى ميان آن را پراكنده كرد, گفته مى شود: فَرَثَ الجُلَّةَ.
ـ اگر كسى كبد شخص زنده اى را ضربه زد و شكافت و آن را پراكند (چون خون و جگر تقريباً هم رنگند, وقتى كبد شكافت بر مى دارد و خون از آن بيرون مى ريزد به نظر مى آيد كه جگر پراكنده شده و بيرون مى ريزد) گفته مى شود: فَرَثَ كَبِدَه.
ـ اگر زن آبستن ويار كند و غذا را بيرون بريزد, گفته مى شود: فَرَثَ الحُبلى.
ـ اگر كسى ياران خود را نزد حاكم رسوا كند, گفته مى شود: (أفرَثَ أصحابَه, چرا كه محتويات رازگونه آنها را فاش و آشكار ساخته است.
لغت هاى ديگرى كه از اين ماده به كار رفته اند از قرار زير هستند:
فَرِثَ: انسان سير ؛ الفُراثَة: الفَرث؛ مَفرَث: جايى كه محتويات شكمبه گوسفند و غير آن در آن ريخته مى شود. جمع آن مَفارث است.
چنان كه از كاربردهاى اين كلمه و فعلها و اسمهاى مشتق از آن فهميده مى شود, (فرث) فقط به معناى آن چيزى نيست كه در ظرفِ مناسب خود جاى گرفته باشد, بلكه يا بايد با بازشدن و شكافتن آن ظرف بيرون بريزد و يا آن چيز قابليت بيرون ريختن داشته باشد. پس لازم نيست فقط آنچه كه در شكمبه است (فَرث) باشد, بلكه آنچه در روده ها هست نيز مى تواند (فرث) باشد, بويژه كه مى بينيم كلمه (مَفرَث) و جمع آن (مَفارِث) كه اسم مكان است, بر محل ريختن محتويات هم شكمبه و هم روده اطلاق مى شود.
همچنين بايد دانست كه محتويات گوارشى تا وقتى كه دربدن حيوان هستند (فَرث) ناميده مى شوند, ولى آن گاه كه از مخرج بيرون آيند (رَوث) گفته مى شوند.
مراد از موصول در آيه
كلمه (عبرة) در جايى به كار مى رود كه بخواهند با آوردن يك نمونه, موارد همانند را با آن بسنجند. مثلاً اگر كسى را كه از روى عمد بى گناهى را كشته در حضور مردم به دار مى كشند, مى خواهند او را مايه عبرت قرار دهند, يعنى به مردم بگويند كه موارد مشابه را چنين مجازات خواهيم كرد.
و يا اينكه به معناى پند و موعظه و سنجيدن وضعيت است كه در آن صورت اين آيه مى گويد: از آنچه مى بينيد بفهميد كه با چه كسى روبرو هستيد و او چه نعمتهايى به شما عطا كرده و شما چه وظيفه اى در برابر او داريد و… اكنون بايد ديد در انعام چه عبرتى است.
سپس در جمله دوم آيه مى گويد: (… نُسقيكم ممّا فى بطونه من بين فَرثٍ و دمٍ لبناً خالصاً سائغاً للشاربين)
ضميره (ه) كه به كلمه (بطون) چسبيده مذكر است و نمى تواند به كلمه (انعام) برگردد, زيرا كلمه (أنعام) در حكم مؤنث است و فقط ضمير مؤنث بايد به آن برگردد. در آيه ۲۱ سوره مؤمنون مى خوانيم:
(و إنّ لكم فى الأنعام لعبرةً نسقيكم ممّا فى بطونها و لكم فيها منافع كثيرة و منها تأكلون)
و البته براى شما در دامها عبرتى است, مى نوشانيم شما را از آنچه در شكمهاى آنهاست و براى شما در آنها بهره هاى زيادى است و از آنها مى خوريد.
همچنان كه در اين آيه مى بينيد نيمه اول اين آيه با آيه مورد نظر ما هيچ فرقى ندارد, مگر اينكه كلمه (بطون) در اين آيه به ضمير مؤنث(ها) متصل است, كه اين ضمير البته بى هيچ ترديد به (انعام) بر مى گردد.
پس ضمير مذكر(ه) در آيه سوره نحل به كجا بر مى گردد؟
چاره اى جز اين نداريم كه ضمير (ه) را به (ما) كه پيش از كلمه (بطونه) قراردارد برگردانيم. پس معنى چنين مى شود: (مى نوشانيم شما را, از آن چيزى كه در شكمهاى آن چيز است… شيرى خالص…) حال سؤال اين است كه در شكمهاى چه چيزى شير است؟
در اينجا دو احتمال وجود دارد:
نخست آن كه بنابر آنچه علم مى گويد شير در سلولهاى شيرى توليد مى شود كه تعدادى از آنها در هر كيسه شيرى هستند, و شمارى از كيسه هاى شيرى در هر خوشه شيرى هستند, و چند خوشه شيرى در غده شيرى هستند, و يك غده شيرى در هر پستان است؛ سپس شير در مجارى شيرى جريان مى يابد.۲
پس هر يك از آنها بطنى از بطون پستان است و نيز هر يك از آنها بطنى از بطون آن حيوانى است كه نام برده شده است. پس كلمه (ما) مى تواند هر يك از آنچه كه داراى بطن است باشد, مثلاً كيسه يا خوشه يا غده شيرى يا پستان باشد.
دوم اينكه ممكن است منظور از (ما) جنس مؤنث شيردار باشد, كه در اين صورت (بطون) آن نيز پستانهاى آن است.
آيه در ادامه موضوع ديگرى را مطرح مى كند و آن اينكه اين شير سرچشمه اى دارد كه از ميان ماده اى گوارشى (فرث) و نوعى خون(دم) است. در اينجا لازم است به اين نكته توجه كنيم كه كلمات (فرث) و (دم) به دليل اينكه مفرد و نكره هستند دلالت بر يك شخص يا يك نوع نامعلوم مى كنند.۳ پس خاستگاه و سرچشمه شير قبل از پستان درجايى است ميان يكى از مواد گوارشى و يك از خونها.
حال بايد به پرسشهاى چندى كه در اينجا مطرح است پاسخ داد:
۱. آيا مگر مواد گوارشى متعددند؟ اگر متعدد هستند, كدام يك از مواد گوارشى منظور و مقصود بوده است؟
۲. آيا مگر چند خون است, اگر چنين است, كدام يك از خونها مورد نظر بوده است؟
۳. آيا در بين آن مواد گوارشى و آن خون چيزى هست, اگر هست چيست و كار آن كدام است؟
۴. عبرتى كه در اين موضوع است چيست؟
در جواب به اين پرسشها بايد به علم مراجعه كرده نظر آن را بدانيم. دانش زيست شناسى در اين باره مى گويد: به طور كلى دستگاه گوارش دو عمل اساسى و مختلف را انجام مى دهد كه يكى گوارش و ديگرى جذب غذاست, گوارش در دهان, معده و روده باريك انجام مى گيرد و جذب اصلى در روده باريك است.
در بخشهاى گوناگون دستگاه گوارش بويژه دهان و معده, ابتدا در اثر اعمال مكانيكى تكه هاى درشت غذا مبدل به قطعات ريزى مى شوند, سپس عوامل شيميايى خاصى در معده و روده بر روى اين ذرات اثر كرده آنها را به مولكولهاى ريزتر و ساده اى كه قابل جذب بدن است تجزيه مى كنند. به كليه تغييراتى كه موجب تبديل مواد غذايى به مواد قابل جذب سلولها مى شود, گوارش يا هضم گويند. نتيجه عمل جذب, انتقال مواد گوارش شده از جدار روده باريك و ورود آن به جريان خون است, تا از آن طريق به تمام سلولهاى زنده بدن برسد.۴
اما چگونه عمل جذب در جدار روده انجام مى شود؟
در داخلى ترين لايه باريك برجستگى هاى زيادى هست كه به آنها پُرز گفته مى شود؛ در قسمت بيرونى اين پرزها يك لايه از سلولهاى پوششى است كه غذا به وسيله آنها جذب مى شود. بلافاصله در زير اين لايه, شبكه اى غنى از مويرگهاى خونى وجود دارد كه مواد غذايى جذب شده وارد اين شبكه مى شوند. چنان كه گفته شد, جذب اصلى در روده باريك انجام مى گيرد و معده و روده بزرگ فقط جذب بعضى از مواد را عهده دار مى باشند كه اگر فقط آنها بخواهند موجودات زنده داراى دستگاه گوارش, انسان و چهارپايان را تغذيه كنند, آن موجود زنده خواهد مرد.۵
تا اينجا پاسخ پرسش اول روشن شد كه مواد گوارشى متعددند, بعضى داخل معده هستند, بعضى داخل روده باريك و بعضى نيز داخل روده بزرگ هستند.
پس تنها آن مواد گوارشى به خوبى قابل استفاده هستند كه داخل روده باريك باشند, و مواد گوارشى داخل معده و روده بزرگ, قابل استفاده و مفيد براى زنده ماندن نيستند, و البته براى توليد شير نيز كافى نمى باشند.
اكنون نوبت نظر خواهى از علم درباره خون است, علم مى گويد دستگاه گردش خون از قسمتهاى زير تشكيل شده است:
۱. تلمبه اى به نام قلب كه با توليد نيروى ابزارى لازم, خون را در رگها حركت مى دهد.
۲. شبكه اى از رگها كه خون در آنها حركت مى كند و انشعابات آنها به دورترين نقطه هاى بدن مى رسد.
۳. مايعى به نام خون كه مواد غذايى و اكسيژن در آن حل مى شود.
رگها سه گونه هستند: سرخرگها, سياهرگها, مويرگها؛ سرخرگها و سياهرگها از بدنه اى ضخيم با چند لايه سلول و نيز قطر و طولى زياد تشكيل شده اند, حال آن كه مويرگها طول كم داشته و فقط از يك لايه سلول تشكيل شده اند.
از قلب, سُرخرگ بزرگى به نام آئورت خارج مى شود كه خون اكسيژن دار و غذادار را به تمام اندامهاى بدن مى رساند. از جمله آن اندامها روده باريك است. اين سرخرگ به شاخه هاى متعدّد تقسيم شده و به عميق ترين لايه روده باريك نفوذ كرده به درون پرزهاى روده مى رود, در آن حال ديگر يك سرخرگ بزرگ نيست, بلكه هر پرز, سرخرگ كوچكى از شاخه سرخرگ بزرگ ترى را در خود جاى مى دهد. اين سرخرگ به مويرگهاى كوچكى تقسيم مى شود كه بخاطر ديواره هاى نازكشان, مواد غذايى جذب شده توسط سلولهاى پوششى پرز, مى توانند به راحتى به آن داخل شوند.
دراين حال اين مويرگها حامل خونى مى شوند كه مواد غذايى فراوانى دارد, سپس اين مويرگها به سياهرگهاى كوچكى متصل مى شوند كه به سياهرگهاى بزرگ ترى متصل شده و در نهايت به سياهرگى مى ريزند كه خون را به جگر سياه مى برد. مواد غذايى خون اين سياهرگ, پس از ورود به جگر در سلولهاى آن نگهدارى مى شود و تغيير و تبديلات لازم را مى يابد. سپس بنا به نياز بدن, به تدريج تحويل خون مى شود و از طريق گردش عمومى خون به همه نقاط بدن مى رسد.۶
خون از سلولها و مايعى تشكيل شده است؛ مايع خون را پلاسما مى نامند كه ماده اصلى آن آب است و ومواد غذايى و نيز مواد دفع شدنى در آن به صورت محلول يا معلّق وجود دارند.
اگر چه ماده اصليِ خون, پلاسما و سلولهاست, ولى خون از سه جهت متعدد است:
اول, از جهت مواد حمل شونده توسط خون؛ بعضى از خونها داراى اكسيژن يا مواد غذايى فراوان هستند, در حالى كه بعضى ديگر اين مواد را كم دارند. و نيز بعضى از خونها داراى مواد دفع شدنى زياد هستند و برخى كم.
دوم, از جهت ميزان فشار؛ خونى كه از قلب خارج مى شود بيشترين فشار را دارد, در حالى كه خونى كه به قلب وارد مى شود كمترين فشار را داراست.۷
سوم, از جهت محل عبور خون؛ خون از اندامهاى مختلف بدن عبور مى كند و بدين گونه چند خون خواهد بود. و اين نه از جهت مواد و ماهيت آن خونهاست, بلكه از جهت خود آنها مى باشد. به عنوان مثال اگر در دو ليوان, آب خالص بريزيم, اگر چه ازنظر جنس, هر دو يكى هستند, ولى از نظر شخصيت و محل, غير از يكديگرند. پس خونى كه در يك سرخرگ جريان دارد غير از خونى است كه در سرخرگ ديگرى جريان دارد.
اكنون بايد ببينيم كدام يك از خونها مورد نظر بوده است.
در پاسخ بايد گفت همان طورى كه پيش از اين گفته شد سرچشمه شير قبل از سلولهاى شيرين پستان, جايى است بين ماده گوارشى(فَرث) و خونى(دم).
پس اين خون مورد نظر ما بايد خونى باشد كه از فاصله ميان اين خون و نوعى از ماده گوارشى مواد گوناگون را به غده هاى پستان برساند تا شير توليد گردد. اگر محلهاى ما بين مواد گوارشى در تمام دستگاه گوارش و خونها در تمام دستگاه گردش خون را بررسى كنيم مى بينيم كه هيچ جايى مناسب تر از حد ميانى مواد گوارشى روده باريك و خون مويرگى زيرلايه پوششى سلولى پرزهاى روده باريك نيست. چرا كه در بين اين دو يعنى مواد گوارشى روده باريك و خون مويرگى داخل پرز, يك لايه از سلولهاى جذب كننده مواد وجود دارد كه با روشهايى كه گاه شگفت آور است, مواد غذايى را از ماده گوارشى روده باريك گرفته و آنها را به طرف رگها منتقل مى كند.
توضيح اينكه اين سلولها به گونه اى هستند كه در مقابل مواد غذايى گوارش شده مقاومت نمى كنند و اجازه مى دهند تا آنها را از ميان شان عبور كنند. البته اين در صورتى است كه غلظت يك ماده در طرف روده بيش از طرف مويرگها باشد, در غير اين صورت آنها با كمك ابزارهايى و با صرف نيرو آن مواد را از روده گرفته به درون خود مى كشند و سپس از طرف ديگر خود آن را به سمت مويرگها خارج مى كنند, كه اين يكى از شگفتى هاى آفرينش است و به آن در اصطلاح, انتقال فعّال مى گويند و به عمل كارگرى كه از پايين آب برداشته به بالا مى برد شباهت دارد.
بسيارى از مواد غذايى كه از سلولهاى پوششى روده باريك مى گذرند از ديواره مويرگها گذشته و وارد خون مويرگى مى شوند؛ مانند ويتامينها, پروتئين ها, قندها و املاح. ولى چربيها از كنار مويرگهاى خونى گذشته و پس از رسيدن به مويرگهاى لنفى وارد آن مى شوند تا پس از آن به جريان خون شريان آئورت وارد شوند.۸
اما پيش از نتيجه گيرى از آنچه گفتيم لازم است از نظريه دانش قديم درباره جذب غذا آگاه شويم.
بوعلى سينا در كتاب (قانون) خود كه چهار قرن پس از قرآن نوشته شده به دخالت سلولهاى پوشش روده در جذب غذا معتقد نبود, بلكه رگها را عامل جذب غذا مى دانست, او در اين زمينه مى نويسد:
(… دراين زياد بودن و درازى پيچ و خم و دور و استداره حكمتى نهفته است: رگهاى پيوسته به كبد و معده (از كبد به معده و از معده به كبد) دهانه هايشان در پرده پوشش نازك معده يا حقيقتاً در پرده پوشش نازك روده ها (صفاق) نفوذ كرده كه ماده غذايى لطيف را به شرطى كه گوهر ماده غذايى به آنها برسد و با دهانه ها در تماس باشد, مى مكند… خداوند تعالى پيچ در پيچ هايى در روده ها به وجود آورده است تا اگر ماده غذايى در جزئى از اجزاء روده بدون برخورد با دهانه رگ مكنده جلو برود, در قسمتى ديگر با بخش ديگرى از رگهاى مكنده غذا از روده مواجه شود و آنچه كه از دسترس بعضى رگها خارج شده, رگهاى ديگر سر راهش باشند و آن را دريابند.)۹
از سخنان بوعلى چنان فهميده مى شود كه دهانه رگها به مواد گوارشى روده باز مى شود و سپس آن رگها مواد غذايى را از مواد گوارشى داخل روده به طور مستقيم جذب مى كنند. برابر اين نظريه ديگر فاصله اى بين (فَرث) و (دَم) وجود ندارد تا كسى به خود حق بدهد و براى فاصله آن دو از كلمه (بين) استفاده كند.
اما قرآن در آيه يادشده از فاصله اى بين آن دو خبر مى دهد و مواد شير را تهيه شده از آن فاصله اعلام مى دارد و علم امروز نيز همين را مى گويد.
ناآگاهى دانشمندان بزرگ زيست شناسى و فيزيولوژى حيوانى درباره وجود سلولهاى پوششى روده و كارهاى مهم آن تا بيش از دوازده قرن پس از نزول قرآن ادامه داشت.۱۰
نتيجه اينكه, اين يك اعجاز قرآن است, زيرا ديگران از گفتن آن و يا گفتن مانند آن عاجز بوده اند, همچنين قرآن به گونه اى آن را گفته كه مؤمنينى كه حقيقت آن را درنيافته اند بى ايمان نشوند و كافران از آن عليه مؤمنان سود نبرند, و نيز حقيقت آن تا زمان دستيابى دانش بشرى آشكار نگردد, و بدين گونه براى زمانه اى ديگر و مردمانى ديگر معجزه اى تازه و در خور زمانه و فرهنگ آنان به آنها ارائه شود, تا آسمانى و خدايى بودن قرآن را بپذيرند و به آن ايمان آورند.
در اينجا پيش از بررسى نظر مفسران, يك ترجمه را كه بين عموم مترجمان و مفسران مشترك است مى نگاريم؛ ما به عنوان نمونه ترجمه آيه را از تفسير نمونه مى آوريم:
(و در وجود چهارپايان براى شما(درسهاى) عبرتى است, از درون شكم آنها از ميان غذاهاى هضم شده و خون, شيرخالص و گوارا به شما مى نوشانيم.)
بر اين ترجمه اشكالاتى چند وارد است كه با نقد ديدگاه مفسران روشن خواهد شد.
نقد و بررسى تفسير ديگران
در اين آيه مفسران درباره سه موضوع اختلاف دارند:
۱. درباره ضمير (ه) كه مضاف اليه كلمه (بطون) است.
مفسران به طور عموم نظرشان براين بوده كه مرجع اين ضمير كلمه (أنعام) است. سخن مفسران در اين زمينه چنين است:
طبرسى در مجمع البيان, چهار وجه براى آن آورده است:
ييك. گفته شده (انعام) جمع است, و جمع, هم مذكر و هم مؤنث مى شود. در اينجا بنا بر لغت كسى كه مذكر مى داند مذكر شده و در سوره مؤمنون بنا بر لغت كسى كه آن را مؤنث مى داند مؤنث آمده است.
دو. گفته شده است كه آن ضمير به يكى از (أنعام) برمى گردد.
سه. گفته شده است كه (انعام) و (نَعَم) مساوى هستند, پس ضمير به معنى بازمى گردد و مى تواند تقدير چنين باشد: (نسقيكم ممّا فى بطون المذكور).
چهار. گفته شده كه (مِن) در (ممّا) دلالت بر تبعيض مى كند, پس مانند اين است كه گفته: (نسقيكم ممّا فى بطون بعض الأنعام) براى اينكه همه انعام شير ندارند, بلكه بعضى شيرده هستند.
ابوالفتوح رازى در تفسير وجه پنجمى آورده است:
پنج. ضمير(ه) به معناى(أيُّ) (هركدام) است, يعنى: (نسقيكم من بطون أيّ الأنعام لها لبن) براى آن كه هر چهارپايى شير ندارد.
علامه طباطبايى پاسخ ديگرى ارائه مى دهد:
شش. در اينجا ضمير راجع به (أنعام) را مفرد آورد, و اين از باب آن است كه كثير را واحد فرض كرده است.
از ديدگاه نگارنده همه پاسخ هاى يادشده ايراد بر آنها وارد است.
پاسخ نظريه اول: به كارگيرى هر اسم و فعل و حرفى در زبان عربى اگر بر اساس استعمال عرب باشد درست است و گرنه نيست, پس به اختيار گوينده نيست كه هر جاخواست مذكر يا مؤنث آورد, مگر آن كه براى آن كلمه هر دو كنايه۱۱ مذكر و مؤنث آمده باشد. لغت عرب كلمه (أنعام) را مؤنث مى داند و در بيش از ده جاى قرآن, هرجا كنايه اى به (أنعام) زده مؤنث آمده است.
پاسخ نظريه دوم: اگر ضمير به يكى از (أنعام) برگشت داده شده بود بايد ضمير مؤنث آورده مى شد, زيرا حيوان شيرده مؤنث است. و اگر منظورش اين است كه ضمير به كلمه (نعم) بر مى گردد ـ كه مفرد أنعام است ـ بايد گفت كه اولاً دليلى بر آن نيست, و ثانياً خلاف آن را پيش از اين ثابت كرديم.
پاسخ نظريه سوم: آنچه لغت نامه ها مى گويند اين است كه (أنعام) جمع (نَعَم) است و جمع هيچ كلمه اى هم معناى مفرد آن نيست, مگر اينكه هر دو در لفظ يكى باشند, مانند (فُلك) كه هم براى يك كشتى به كار مى رود و هم براى كشتيها, ولى در اينجا (أنعام) نه در لفظ با (نَعم) يكى است و نه در معنى.
پاسخ نظريات دوم و چهارم و پنجم: ضمير (ه) يا به (أنعام) بر مى گردد يا به (ما), و با وجود اين دو مرجع واقعى مرجع سازى هاى خيالى همچون (المذكور) در نظريه سوم, و (بعض الأنعام) در نظريه چهارم, و (أيّ الأنعام لها لبن) در نظريه پنجم, جز پيچيده كردن معنى و مقصود آيه ثمرى ندارند.
پاسخ نظريه ششم: درهمه آياتى كه براى (أنعام) كنايه مؤنث به كار رفته نيز, يا كثير را واحد فرض كرده, يا ضمير مؤنث مفرد(ها) را براى آن به كار برده و يا اسم اشاره مؤنث مفرد (هذه) را.
فخررازى در تفسير كبير خود ضمير (ه) در (بطونه) را به (ما) در (ممّا) برگردانده و گفته تقدير آيه چنين است: (نسقيكم ممّا فى بطونه اللبن) (شير مى نوشانيم شما را از آن چيزى كه در شكمهاى آن است) و توضيح داده (اذ ليس كلّها ذات لبن) (زيرا تمام انعام داراى شير نيستند) و نظر او اين است كه منظور از (ما) در (ممّا) آن دسته از (انعام) هستند كه از جنس ماده و شيرده باشند. اين نظريه مرجع ضمير (ه) را كلمه (ما) مى داند و با آنچه كه ما ثابت كرديم مطابقت دارد.
سخن آخر درباره اين موضوع اينكه, اگر منظور از (ما) در آيه شير بود, نبايد در ادامه آيه از كلمه (لبناً) استفاده مى شد, چرا كه در اين صورت معنى چنين مى شد: (مى نوشانيم شما را ازشيرى كه در درونهاى انعام است… شيرى خالص) كه روشن است معنى زشت مى شود, و در آيه ۲۱ سوره مؤمنون چنين مشكلى نيست, زيرا از كلمه (لبن) استفاده نشده است.
موضوع دوم: درباره معناى كلمه (بين) و كاربرد آن
بنابر آنچه اهل لغت گفته اند كلمه (بين) در جايى به كار مى رود كه مضاف اليه آن در معنى بر چيزى بيشتر از يك فرد دلالت كند تا از فاصله ميان آنها خبر دهد, حال يا آن چند چيز در يك كلمه بيان شود, مانند قوم(مردم), و يا در بيشتر از يك كلمه. و در صورتى كه در بيشتر از يك كلمه بود با واو عطف مى شود؛ مانند: بين عليّ و حسن.۱۲
ديدگاه مفسران
تفسير ابوالفتوح رازى از گفته ابن عباس مى نويسد:
(چهارپاى چون علف بخورد و در شكمبه او قرار گيرد, سرگين در زير باشد و خون بر بالا و شير در ميانه, پس قديم تعالى جگر را بر اين قسمت مسلط كرده است, تا اين هر سه ببخشد؛ خون به رگها فرستد و شير به پستان و (فرث) در شكمبه رها كند.)۱۳
اگر از چند اشكال علمى كه بر اين نظريه وارد است بگذريم, اشكال ديگرى هست كه مواد داخل دستگاه گوارش در (أنعام) تقريباً در وسط شكم تا پايين آن است و اگر منظور ازخون را قلب يا جگر فرض كنيم, آنها هم در بالاى تنه هستند و پستان چهارپايان نيز تقريباً ميان دو پاى آنهاست, بنابراين مى بينيم كه در اين فرض نيز اين (فرث) است كه در بين قرار مى گيرد نه شير.
علامه طباطبايى نيز مى نويسد:
(فَرث در شكمبه است و شيرهاى دامها در بين دو پاى آنها, و خون در رگهاست كه به هر دو (فرث و لبن) احاطه دارد, پس به اعتبار مجاورت خون با آن دو و اجتماع همه آنها در داخل حيوان, شير را چيزى كه بين (فرث) و (دَم) است مى داند, چنان كه گفته مى شود: (اخترتُ زيداً من بين القوم و دعوته و أخرجته من بينهم) و اين در حالى است كه زيد در جمع باشد, گرچه در كنار آنها, نه آن كه حتماً وسط آنها باشد. و منظور آن است كه من جدا كردم او را از بين ايشان در حالى كه جدا نبود.)۱۴
چنان كه صاحب الميزان گفته خون به (لبن) و (فرث) احاطه دارد, اما در اينجا بايد به دو نكته علمى توجه كرد: ۱. ميان (لبن) و (فرث) هيچ ارتباط مستقيمى نيست. ۲. خون ما بين (لبن) و (فرث) واقع شده است, ولى صاحب الميزان در نتيجه گيرى خود به قرآن چنين نسبت مى دهد كه: شير را چيزى كه بين (فرث) و (دم) است گرفته است.
بر نظريه الميزان اشكالات چندى وارد است:
ييك. از طرفى مى گويد (خون) به (شير) و (محتويات گوارشى) احاطه دارد و از سوى ديگر مى گويد: (قرآن, شير را چيزى كه بين (محتويات گوارشى) و (خون) است مى داند, و اين دو با هم نمى سازند, زيرا حقيقت اين است كه شير در حالى كه مجراى خروجش پر از رگهاى خونى است از نوك پستان چهارپا - كه دورترين قسمتهاى شكم از محتويات گوارشى است ـ خارج مى شود و با مثالى كه صاحب الميزان درباره كلمه (بين) آورده و با آن نكته علمى كه گفته شد مقايسه كرده مطابقت نمى كند, زيرا (محتويات گوارشى) و (خون) دو چيز كاملاً مختلف هستند حال آن كه در آن مثال, اخراج زيد از بين يك گروه شبيه به يكديگر صورت مى گيرد.
دو. مثالى را كه صاحب الميزان آورده دركتب لغت ديده نشد.
سه. در اين مثال روشن است كه كلمه (بين) مى تواند با مسامحه استفاده شده باشد, نه به طور دقيق.
چهار. زيد اگر دور از قوم هم نشسته باشد, در معنى داخل و ميان قوم به حساب مى آيد, ولى نمى توان گفت در معنى, شير چهارپايان بين (محتويات گوارشى) و (خون) است.
پنج. در لغت عرب در بعضى از قواعد استثنا هم پيدا مى شود, ولى اين موارد استثناها قاعده ها را تغيير نمى دهند, با اين حال چگونه تفسير الميزان اين استثنا را نقض كننده قاعده دانسته است؟
تفسير نمونه نيز ذيل اين آيه مى گويد:
(… از ميان (فرث) و (دم), يعنى از ميان آنچه مى خورد و تبديل به فرث, و آن تبديل به خون مى شود. و اتفاقاً تركيب شير نيز چيزى است حدّ وسط ميان خون و فرث؛ نه خون تصفيه شده است و نه غذاى هضم شده, از دومى فراتر مى رود و به اولى نمى رسد.)۱۵
اين گونه تعبير از شير در عصر زيست شناسى شگفت است, مى گويد (فرث) تبديل به (خون) مى شود و شير را از خون پست تر مى داند. حال آن كه شير غذاى كاملى است و ناپاكى در آن نيست, ولى در خون ناپاكى است و در هر دور گردش بزرگ خون مقدارى از ناپاكى ها و سموم آن توسط كليه جدا شده به صورت ادرار دفع مى شود.
برخى از مفسران بر اين عقيده اند كه مواد شير اول از (فرث) خارج مى شود و سپس از (خون), پس بنابراين, آيه را هم بيان كننده همين نكته علمى دانسته اند.
خطاى اين ديدگاه دراين است كه اگر قرآن مى خواست چنان بگويد يا بايد مى گفت: (نُسقيكم… من فرث ثمّ دم) يا (نُسقيكم… من فَرث و دم) يا (نُسقيكم… من دم من فَرث).
حتى اگر قرآن مى خواست از كلمه(بين) براى خبردادن از خاستگاه پيدايش شير ـ كه اول از ميان محتويات شكمى و سپس از ميان خون است ـ استفاده كند, بايد مى گفت: (نسقيكم… من بين دم من بين فرث), چرا كه در اين حال مواد شير را محصولى دانسته ـ قبل از رسيدن به سلولهاى شيرسازـ كه از بين (خونى) و قبل از آن از بين (محتويات گوارشى) خارج شده است؛ ولى مى بينيم كه قرآن به گونه اى سخن گفته كه جز فاصله بين (فرث) و (دم) را نمى توان از آن فهميد.
همچنين ممكن است كسى بگويد كه اگر قرآن مى خواست به سلولهاى پوششى روده اشاره كند و آنجا را نقطه آغازين تهيه شير معرفى كند بايد از كلمه (ما) استفاده مى كرد و مى گفت: (نسقيكم… ممّا بين فرث و دم…) در صورتى كه چنين نگفته است.
در جواب مى گوييم, اولاً؛ اگر چنين بود ممكن بود آن عده از مفسران كه معتقد بودند شير در بين فرث و دم قرار گرفته بگويند منظور قرآن از (آن چيز) يا (از هر آن چيزى) كه بين فرث و دم است پستان است كه شير از آن است؛ و آن عده از مفسران كه معتقدند شير از مواد گرفته شده از خون و همچنين از مواد گرفته شده از فرث است مى گفتند در (ممّا) (بعض) در تقدير است, يعنى منظور اين است كه: (مى نوشانيم شما را… از بعض هر آنچه كه بين مواد فرث و بين مواد دم است… )كه در اين صورت بازهم آيه را به نفع رأى و نظر خود معنى مى كردند.
ثانياً؛ اگر چنين گفته بود هر آنچه را كه بين فرث و دم است شامل مى شد, در صورتى كه مواد اوليه شير از هر آنچه كه بين فرث و دم است به وجود نيامده, زيرا بعضى از سلولهاى پوششى روده مرده اند و بعضى از سلولها غده هستند و شيره روده اى را ترشّح مى كنند, مانند سلولهاى جامى كه توليد كننده مخاط هستند؛ و نيز سلولهاى درونى ريزروده كه هيچ كدام آنها جذب كننده مواد غذايى از روده نيستند.
در پاسخ ما ممكن است گفته شود كه اگر قرآن مى خواست بعضى از سلولها را معرفى كند دست كم بايد مى گفت: (نسقيكم… من بعض ما بين فرث و دم…) (مى نوشانيم شما را… از بعضى از آن چيزهايى كه در فاصله فرث و دم است…) در حالى كه چنين نگفت.
و ما در جواب مى گوييم, اگر قرآن آن گونه هم مى گفت باز هم مفسرانى كه در فهم آيه به خطا رفته اند آن را به نفع فهم خود از آيه به كار مى بردند, يعنى مفسرانى كه معتقد بودند شير, بين فرث و دم قرار گفته و منظور قرآن (از بين فرث و دم) پستان است كه دربين آن دو قرار دارد, در اينجا هم مى گفتند: از آنجا كه مى دانيم چهارپايان تمام شير خود را به ما نمى دهند به گونه اى كه بعضى از آنها عمداً شير را در پستان خود براى بچه خود نگه مى دارند و بعضى ديگر را هم ما نمى توانيم تمام شير پستان آنها را بدوشيم, به همين خاطر قرآن گفته است: (نسقيكم… من بعض ما بين فرث و دم… ) و مفسرانى نيز كه معتقدند مواد شير از لابه لاى مواد خون و پيش ازآن از لابه لاى مواد گوارشى مى آيد, مى گفتند: از آنجا كه نه تمام فرث, مواد اوليه توليد شير را تشكيل مى دهد, و نه تمام خون, از اين رو قرآن گفته كه ما به شما شير مى نوشانيم كه آن شير از بعض آن چيزى است كه درخون يا در فرث است.
پس مى بينيم كه اضافه كردن(بعض) نيز فايده اى ندارد, ولى همان گونه كه گفتيم اگر كلمه (بين) درست فهميده شود بر آنچه گفته شد هيچ اشكالى وارد نخواهد بود.
در پايان بايد از كسانى كه شايد به آنچه گفته شد اعتراض داشته باشند, پرسيد كه اگر قرآن مى خواست از فاصله بين محتويات گوارشى و خونى خبر دهد چگونه و با چه عبارتى بايد مى گفت؟ آيا جز آنچه اكنون گفته است و مى خوانيم.
نظريه علم قديم
در گذشته سخن ابن عباس مفسّر بزرگ صدر اسلام را به نقل از ابوالفتوح رازى آورديم كه او گفته چون چهارپا علف بخورد و در شكمبه او قرار گيرد, سرگين(فرث) در زير باشد و خون (دم) بر بالا و شير (لبن) در ميانه. پس خدا جگر را بر اين قسمت مسلط كرده است تا اين هر سه ببخشد: خون به رگها فرستد و شير به پستان روانه كند و فرث در شكمبه رها كند.
ابن عباس بنابراين روايت براى جگر سه كاركرد را برشمرده است:
۱. خون فرستادن به رگها
۲. شير فرستادن به پستان
۳. باقى گذاردن محتويات گوارشى در شكمبه.
در پاسخ بايد گفت:
ييك. اگر منظور او ساختن خون بوده بايد گفت فقط مقدارى از مواد خون در جگر ساخته مى شود و مقدار بيشتر آن درجاهاى ديگر توليد مى شود, و اگر منظور او حركت دادن خون در رگها بوده كه بايد گفت اين قلب است كه خون را در رگها حركت مى دهد, نه جگر. ۱۶
دو. شير در پستانها توسط سلولهاى شيرساز توليد مى شود, و قبل از آن شيرى وجود نداشته است.
سه. باقى ماندن محتويات گوارشى در شكمبه نه به دليل آن است كه جگر آنها را باقى گذاره بلكه چون آنها داراى مولكولهاى چنان بزرگى هستند كه سلولهاى پوششى روده باريك نمى توانند آنها را جذب كنند, پس آنها در روده باقى مانده سپس دفع مى شوند.۱۷
همچنين از بوعلى سينا ـ كه چهار قرن پس از ابن عباس آمده ـ آورديم كه گفته بود: …رگهايى پيوسته به كبد و معده دهانه هاشان در پرده پوشش نازك معده يا حقيقتاً در پرده پوشش نازك روده ها نفوذ كرده كه ماده غذايى لطيف را به شرطى كه گوهر ماده غذايى به آنها برسد و با دهانه در تماس باشد, مى مكند.
در جواب مى گوييم: اولاً؛ رگهاى روده فقط نقش انتقال دهنده مواد جذب شده را به جگر دارند.
ثانياً؛ آنها در لايه پوششى روده نفوذ نكرده اند, بلكه در پشت آنها قراردارند.
ثالثاً؛ جذب ـ و يا به قول بوعلى مكيدن ـ مواد غذايى به وسيله لايه پوششى روده باريك انجام مى شود, نه دهانه رگها.۱۸
بوعلى سينا درباره پستان و توليد شير مى گويد:
(پستان از رگها و شريانها تشكيل شده است و درميان رگها و شريانها گوشتى آگنه است كه حساسيتى ندارد. گوشت آگنه شريانها و رگهاى پستان سفيد رنگ است, نوع خونى كه پستان و اندام هاى پستان را تغذيه مى نمايد سفيد رنگ است. آنچه از پستان جدا مى شود شير است كه سفيد رنگ است. در تغيير دادن رنگ كيموس سفيد, كبد و پستان هر دو دست دارند, اما هر يك ازآنها به اسلوب خود و برابر با نياز خود تغيير ايجاد مى كند. كبد, كيموس سفيد را ـ كه اساس خون است و در واقع خون در اصل كيموس سفيد رنگ است ـ به رنگ قرمز در مى آورد و به كار مى برد. پستان, كيموس سفيد قرمز شده را به رنگ سفيد در مى آورد و براى شير درست كردن مورد استفاده قرار مى دهد؛ يعنى كبد و پستان هر يك رطوبت آبكى را ـ كه كيموس اصل خون است ـ با خود و مزاج و رنگ خود هماهنگ مى كند.)۱۹
در اينجا نظر بوعلى اين است كه خونى كه از روده به طرف جگر مى آيد سفيد است و چون جگر قرمز است خون سفيد را قرمز مى كند و اين خون پس از رسيدن به پستان سفيد رنگ, توسط آن سفيد شده و براى توليد شير به كار مى رود.
پاسخ اين است كه چون خونى كه از روده به طرف جگر مى آيد داراى مواد غذايى جذب شده فراوانى است, متمايل به رنگ سفيد است كه پس از ورود به جگر, جگر مواد غذايى آن را گرفته و با تغييرات شيميايى آنها را در خود ذخيره مى كند و سپس خون را با مقدارى مواد غذايى به طرف قلب مى فرستد۲۰ (البته درحقيقت قلب, خون را به طرف خود مى كشد) مقدارى ازاين خون قرمز به پستان حيوان شيرده مى رسد و در سلولهاى شيرى آن تبديل به شير مى شود (نه اينكه اول سفيد شود و بعد تبديل به شير گردد).۲۱
همچنان كه مى بينيد خطاى ابن عباس ـ بنا بر اين نقل ـ در اين بود كه شير از جگر است و خطاى بوعلى هم اين است كه شير از خون سفيد شده مى باشد.
ديدگاه دانش نوين
علم امروز درباره هضم و جذب غذا و توليد شير مى گويد: غذا پس از آن كه در دهان جويده و هضم مختصرى شد, به وسيله لوله مرى وارد معده مى شود, در آنجا شيره معده ترشح, و غذا هضم زيادى شده تبديل به كيموس مى شود و بعد وارد روده باريك مى گردد در آنجا هم موادى به اين مايع غليظ اضافه مى شود. روده از لايه هاى تودرتويى ساخته شده, داخلى ترين لايه روده باريك, سلولهايى پوششى هستند كه چسبيده به هم روى پرزهاى روده را پوشانده اند. اين پرزها زمينه مخمل مانندى را به داخل روده داده, غذا بوسيله اين سلولها جذب مى شود.
بلافاصله در زير آن يك شبكه غنى از مويرگهاى خونى وجود دارد كه قندها, اسيدهاى آمينه, آب و نمك وارد اين شبكه مى شوند. اين شبكه مويرگى كه از يك سرخرگ كوچك پرزى منشعب مى شود, پس از جمع آورى مواد غذايى به يك سياهرگ كوچك پرزى منتهى مى شود. سياهرگ كوچك پرزهاى روده به نوبه خود به سياهرگهاى بزرگ تر مى پيوندد و سرانجام وارد يك سياهرگ به نام سياهرگ باب مى شوند. اين سياهرگ بر خلاف سياهرگهاى ديگر بدن كه به طور مستقيم به قلب مى روند ابتدا وارد كبد مى شود. مواد غذايى پس از ورود به كبد در سلولهاى كبدى نگهدارى مى شوند و تغيير و تبديلات لازم را مى يابند, سپس بنا به نياز بدن به تدريج وارد خون مى شوند و از طريق گردش عمومى خون به همه نقاط بدن مى رسند, در واقع كبد به منزله يك ا نبار و تنظيم كننده و پخش كننده مواد غذايى جذب شده است.
در محور هر پرز, يك مويرگ لنفى ديده مى شود كه انتهاى آن بسته است و چربيهاى جذب شده وارد آن مى شوند.
درون هر پرز سلولهاى ماهيچه اى صاف و رشته هاى عصبى نيز ديده مى شوند. انقباض اين ماهيچه ها موجب تحرّك پرز شده و از اين طريق به جذب مواد كمك زيادى مى كنند. هنگامى كه غذا به انتهاى روده باريك مى رسد, تقريباً تمام مواد غذايى قابل استفاده آن از طريق ديواره روده باريك به خون جذب شده است.
توليد شير نيز بدين گونه است كه سلولهاى شيرساز پستان, بعضى ازمواد را با تغيير و تبديلات لازم در ساختن شير استفاده مى كنند, مانند پروتئينها و قند شير (لاكتوز) كه به ترتيب ازتغيير و تبديل اسيدهاى آمينه و گلوكز خون به وجود مى آيد. و بعضى از مواد را بدون تغيير و تبديل وارد محلول شير مى كنند؛ مانند آب و نمك طعام و ويتامينها و فسفاتها.۲۲
عبرت آموزى شير چهارپايان
در پاسخ اينكه عبرتى كه در اين موضوع است چيست, بايد گفت, وقتى كه به سلولهاى مورد اشاره قرآن نظر دقيق مى اندازيم مى بينيم كه اين سلولها كارهاى مهمى را انجام مى دهند و از ساختار بسيار مناسبى برخوردارند. از همين لايه نازك سلولى پوششى روده باريك چهارپايان اهلى است كه ما از نعمت گوشت و شير و پوست و پشم و جز آن بهره منديم. حال ممكن است آنها با كوچك ترين تغييرى در ساختمان ژنتيكى شان از انجام يك كار ناتوان شوند و يا در آنها ضعف و سستى و يا بر عكس سختى و صلابت به وجود آيد و از كارآيى بيفتند. در آن زمان نه تنها آن موجود ـ هر چه مى خواهد باشد ـ ممكن است نتواند شير توليد كند, بلكه ممكن است زنده هم نماند.
از طرفى دانستيم كه كلمه (عبرة) براى اصلى كه چيزهاى مشابه را با آن مى سنجند هم به كار مى رود, پس به جانوران ديگر همچون انسان هم نظرى مى افكنيم و مى بينيم كه مثل همين وضعيت ـ يعنى وجود سلولهاى پوششى روده ـ در آنها نيز هست و هيچ جانور دارنده آن سلولها بدون درست كاركردن آنها نمى تواند سالم, قوى و حتى گاهى زنده باشد.
آرى اين هشدارى است به ما انسانها كه بسيار گرفتار نعمتها هستيم و احساس مالكيت نسبت به آنها داريم و به دست آوردن آنها را اثر تلاش يا شانس خود مى دانيم و از عطا كننده اين نعمتها غافل بوده شكر او را با اطاعت كردن از او بجا نمى آوريم, كه اينها گاه زمينه ساز دشمنى با او نيز مى شود.
آرى خدا مى تواند محتويات روده را ـ كه مورد نفرت ما هستند ـ پس از عبور از يك لايه نازك روده و سپس عبور دادن از لايه نازك ديواره مويرگ و داخل كردن آن به خون و لنف و سپس داخل كردن آن به يك لايه نازك سلولهاى شيرى ـ كه اگر تمام اين لايه ها را روى هم قرار دهيم ضخامتى ناچيز خواهند داشت ـ تبديل به شيرى كند كه نه خون مسموم در آن است و نه محتويات نفرت آور گوارشى, بلكه به راحتى در گلو پايين مى رود و غذايى بسيار كامل است. چنان كه در كامل بودن شير از نظر تغذيه شگفتى هاى ديگرى است و بررسى و بيان آن نيازمند مجالى جداگانه است.
پی نوشتها:
۱. طباطبايى, محمد حسين, الميزان, ترجمه سيد محمد باقر موسوى همدانى, تهران, بنياد علمى و فكرى علامه طباطبايى, ۱۳۶۳, ۷/۵۵۶.
۲. فصل (غده پستان) از كتاب (بافت شناسى و اطلس رنگى دامپزشكى) تأليف دكتر مريم رضائيان,۳۱۳.
۳. كلمات (فرث) و (دم) نكره هستند, زيرا هيچ يك از نشانه هاى معرفه را ندارند, و الف و لام جنس نيز بر سرآنها نيامده است تا دلالت بر هر (فرث) و يا هر (دم) داشته باشند.
۴. گايتون, فيزيولوژى پزشكى, ترجمه دكتر على حائرى روحانى, ۱۳۷۲, جلد ۲, بخش دوازدهم, فصل ۶۳؛ زيست شناسى سال سوم آموزش متوسط عمومى رشته علوم تجربى, ۱۳۷۳, وزارت آموزش و پرورش, صفحه ۵۵.
۵. گايتون, فيزيولوژى پزشكى, ۲/۶۵, و جلد اول, بخش سيزدهم, فصل متابوليسم و تنظيم درجه حرارت؛ زيست شناسى, سال سوم, ۶۴, ۷۴, ۷۷, ۸۴ تا ۱۰۷.
۶. گايتون, فيزيولوژى پزشكى, جلد اول , بخش چهارم, و بخش هفتم, صفحه ۴۰, و جلد۲, بخش دوازدهم, فصل ۶۲, و بخش سيزدهم, فصل ۷۰؛ زيست شناسى, سال سوم, ۱۳۸, ۱۴۸, ۵۳, ۱۵۷, ۷۴.
۷. گايتون, فيزيولوژى پزشكى, جلد اول, بخش هفتم, فصل ۴۰, و بخش پنجم و بخش چهارم, و جلد دوم, بخش ۱۲, فصل ۶۲؛ زيست شناسى, ۱۲۳ و ۷۴ و ۱۸۴ و ۱۵۵.
۸. زيست شناسى, سال دوم, ۷۵ و ۷۶ و ۲۲ تا ۳۰؛ گايتون, فيزيولوژى پزشكى, جلد دوم, بخش ۱۲, فصل ۶۵.
۹. قانون در طب, كتاب ۳, جلد ۲, چاپ سروش, ۱۳۷۰, فن شانزدهم, گفتار اول, تشريح روده, صفحه ۳۶۹.
۱۰. در زيست شناسى سال دوم, آموزش متوسطه عمومى, علوم تجربى, صفحه ۵۷ مى خوانيم:
(در سال ۱۸۳۹ ميلادى محقق ديگرى (غير از اشليدن) بنام شوان كه مطالعات خود را بر روى جانوران انجام مى دهد چنين ابراز داشت: (قسمتهاى اساسى همه بافتها را سلول تشكيل مى دهد. قسمتهاى مختلف يك جاندار هر چند كه با يكديگراختلاف داشته باشند در اصل از واحدهاى اساسى به نام سلول تشكيل شده اند.)
اين گفته گوياى آن است كه علم بشر در آن زمان (يعنى ۱۸۳۹ ميلادى) هنوز به ارزش سلولهاى پوششى روده و كارآنها پى نبرده بوده, زيرا ديدن سلولها كارى است ساده, اما بررسى عملكرد آنها بسيار پيچيده و دقيق است كه جز با امكانات و وسايل پيشرفته كه در آن زمان فراهم نبوده ميسر نيست.
۱۱. دراينجا منظور ما از كنايه هر آن كلمه اى است كه بدون تكيه معنوى به غير خود, معنايى را نمى رساند و ناچار داراى مرجعى است و آن مرجع مى تواند جانشين آن شود مانند: ضمير, اسم اشاره, موصول و كنايات.
۱۲. يادآورى مى شود كه اگر كلمه (بين) با واو عطف شود و يكى از مضاف اليه هاى آن ضمير باشد كلمه (بين) تكرار مى شود مانند: (بينى و بينك) و يا (بينى و بين الناس).
۱۳. رازى, ابوالفتوح, روض الجنان و روح الجنان, بنياد پژوهشهاى اسلامى, ۱۲/۶۰.
۱۴. طباطبايى, محمد حسين, الميزان و ترجمه آن, ذيل همين آيه.
۱۵. مكارم شيرازى, تفسير نمونه, ۱۱/۲۹۲.
۱۶. زيست شناسى, ۱۳۸, فصل ۸, خون و مايعات بدن, ۱۶۲ تا ۱۷۱؛ و نيز گايتون, فيزيولوژى پزشكى, جلد ۱, بخش چهارم.
۱۷. زيست شناسى سال چهارم, ۸؛ و نيز گايتون, جلد ۲, بخش چهاردهم, فصل ۸۲.
۱۸. زيست شناسى سال سوم, ۷۸ و ۶۵ و ۷۴؛ و نيز گايتون, جلد ۲, بخش دوازدهم.
۱۹. بوعلى سينا, قانون در طب, جلد ۱ از كتاب سوم, چاپ سروش, ۵۶۴.
۲۰. زيست سوم, ۷۴؛ و نيز گايتون, جلد ۲, بخش دوازدهم.
۲۱. در كتابهاى زيست شناسى و فيزيولوژى جانورى هيچ اشاره اى به تغيير يافتن خون در پستانها قبل از تبادل مواد بين آن و سلول نشده است.
۲۲. زيست سوم, ۶۵؛ و گايتون, جلد دوم, بخش ۱۲.
منبع: فصلنامه پژوهشهای قرآنی