مفهوم شناسى نبوت، رسالت و اولوا العزم
معنای نبوت و رسالت
كلمه «نبىّ» صفت مشبهه است و از ماده «نبأ» به معناى خبر، مشتق شده است.[۱] نبى انسانى است كه از سوى خداوند مأمور اصلاح معاش و معاد مردم است و به شيوه انجام مأموريت خويش آگاه است و در اين آگاهى از انسان هاى ديگر بى نياز است.
به ديگر سخن، نبوت عبارت است از گرفتن خبر از جانب خداوند براى هدايت مردم و نبى انسان والا مقامى است كه از سوى خداوند براى هدايت مردم برانگيخته مى شود.[۲]
كلمه «رسول» بر وزن فعول و به معناى اسم مفعول است (بر انگيخته شده).[۳]
رسول آن برانگيخته اى است كه در انجام مأموريت خود از نرمى كمك مى گيرد.[۴]
قرآن واژه رسول را در مصاديق گوناگونى به كار برده است: پيامبران،[۵] فرشته،[۶]كسى كه از جانب پيامبران مأمور مى شود،[۷] شخصى كه از جانب فرد عادى مأمور است.[۸]
مراد از رسول در اين جا، انسانى است كه از سوى خداوند مأمور رساندن پيام الهى به مردمان مى باشد.[۹]
فرق نبوت و رسالت
نبىّ و رسول بر يك شخص گفته مى شود و ميان آن دو تساوى است. به پيامبر از آن جهت كه از جهان بالا خبر دريافت مى كند، خواه در عالم رؤيا باشد يا از وراى حجاب و يا به وسيله فرشته وحى، نبىّ مى گويند و از آن جا كه چنين انسان آگاه، مسئوليت ابلاغ پيام يا انجام كارى را برعهده دارد، رسول مى نامند.
بنابراين، هر جا به يك انسان «نبىّ» مى گويند، به جهت آگاهى او از غيب است و هر گاه به او رسول مى گويند به جهت ابلاغ پيام و انجام مأموريت الهى است.[۱۰]
پيامبران اولوالعزم چه كسانى هستند؟ آيا بين رسول و اولوا العزم فرقى وجود دارد؟
قرآن كريم در آيه ۳۵ سوره احقاف، گروهى از پيامبران را به نام «اولوا العزم» معرفى مى كند: (فَاصبِر كَما صَبَرَ اولوا العَزمِ مِنَ الرُّسُل); صبر كن آن گونه كه پيامبران اولوا العزم شكيبايى كردند.
عزم در لغت به معناى قطع كردن و بريدن است، تصميم جدى را عزم مى گويند، چون حيرت و شك را قطع و نابود مى كند.[۱۱] قرآن عزم را به معناى تصميم جدى به كار مى برد.
براساس آيه ۱۳ سوره شورى و آيه ۷ سوره احزاب و روايات متعدد در منابع شيعه و اهل سنت، پيامبران اولوا العزم پنج نفرند، امام صادق(ع) دراين باره مى فرمايد: «پيامبران و رسولان بزرگ پنج نفرند و آنان پيامبران اولوا العزم هستند و آسياى نبوت و رسالت بر محور وجود آنان دور مى زند، آنان نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمد(ص) بودند.»[۱۲]
پيامبران اولوا العزم داراى ويژگى هاى زير هستند:
۱. اين پيامبران، صاحب شريعت و احكام اجتماعى بوده اند. چنان كه در آيه ۱۳ شورى به اين ويژگى اشاره شده است: (شَرَعَ لَكُم مِنَ الدّينِ ما وصّى بِهِ نوحـًا والَّذى اَوحَينا اِلَيكَ وما وصَّينا بِهِ اِبرهيمَ وموسى وعيسى اَن اَقيموا الدّينَ ولا تَتَفَرَّقوا فيهِ كَبُرَ عَلَى المُشرِكينَ ما تَدعوهُم اِلَيهِ اللّهُ يَجتَبى اِلَيهِ مَن يَشاءُ ويَهدى اِلَيهِ مَن يُنيب); آيينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود و آنچه را بر تو وحى فرستاديم و به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش كرديم اين بود كه دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد ... . ساير پيامبران شريعت اين پنج پيامبر را تبليغ مى كردند و اگر هم صاحب كتاب بودند كتاب آنان به خلاف كتاب هاى پيامبران اولوا العزم احكام و شريعت خاصى در برنداشته است.[۱۳]
۲. پيامبران اولوا العزم هر يك در زمان خود رسالتى جهانى داشته و دعوت آنان به گروه خاصى محدود نمى شده است; برخلاف ساير پيامبران كه هر كدام براى گروه خاصى مبعوث شده اند; چنان كه حضرت امام سجاد(ع) در روايتى در پاسخ اين پرسش كه چرا اين عده از پيامبران را اولوا العزم ناميدند؟ مى فرمايند: زيرا آنان مبعوث به شرق و غرب و جن و انس شدند».[۱۴]
همه پيامبران اولوا العزم رسول هم بودند، ولى در تعداد پيامبران مرسَل اختلاف نظر است. برخى گفته اند: تعداد آنان ۳۱۳ نفر است و بعضى ديگر همه پيامبران را مرسَل مى دانند.
امكان نبوت
انسان داراى جسم و روح است و چون داراى بُعد روحى است، مى تواند با جهان بالا ارتباط برقرار كند، ازاين رو وحى امرى ممكن است و نبوت امكان عقلى و وقوعى دارد و هيچ كس امكان عقلى نبوت را منكر نيست و كسانى كه امكان وقوعى نبوت را نپذيرفته اند، دليل پذيرفتنى ندارند.
كسانى[۱۵] كه امكان وقوعى نبوت را زير سؤال برده اند چند شبهه مطرح كرده اند:
۱. برنامه پيامبران يا موافق داورى هاى عقل است و يا مخالف آن.
در صورت نخست، نيازى به بعثت پيامبران نيست، بلكه بعثت آنان لغو و بيهوده است و خداوند حكيم كار لغو و بيهوده نمى كند. در صورت دوم، برنامه هاى آنان پذيرفتنى نيست و خداوند متعال مخالف عقل حكم نمى كند.
در پاسخ اين سخن بايد گفت كه بى ترديد، برنامه هاى پيامبران مخالف داورى هاى عقل نيست. آن جا كه عقل حكمى دارد، يك رشته قضاياى كلى است و ضابطه كلى را تبيين مى كند. بيان جزئيات و مصاديق در توان عقل نيست. پيامبران از طريق وحى، جزئيات و مصاديق را بيان مى كند; مثلاً عقل مى گويد عدالت حَسَن و ظلم قبيح است، اما از تشخيص همه مصاديق عدالت و ظلم عاجز است. پيامبران از طريق وحى، مصاديق آن دو را بيان مى كنند.
به ديگر سخن، گمان كرده اند كه برنامه پيامبران يا موافق عقل است و يا مخالف آن، در حالى كه عقل در باره به آن چه مى انديشد يا داورى دارد (اثبات يا ردّ مى كند) و يا داورى ندارد. پيامبران در پرتو وحى برنامه اى را عرضه مى كنند كه بخشى از آن براى عقل قابل درك نيست و فرا عقلى است و عقل در مورد آن داورى ندارد. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: (... ويُعَلِّمُكُم ما لَم تَكونوا تَعلَمون );[۱۶] ... [خداوند پيامبران را فرستاد] تا به شما آن چه را كه شما نمى توانستيد بدانيد ياد بدهد.
افزون بر اين، آن بخش از برنامه پيامبران كه عقل هم در آن بخش داورى دارد بى فايده نيست، زيرا موجب تقويت و تأييد حكم عقلى مى شود، چون براى انجام يك كار نيك و ترك يك كار زشت، به بينش و انگيزه نياز است. آن چه عقل مى فهمد و به آن بينش پيدا مى كند، تا انگيزه براى انجام آن نداشته باشد، انجام نمى دهد. پيامبران هم حكم را بيان مى كنند و با طرح پاداش و كيفرهاى اخروى، انگيزه براى انجام ايجاد مى نمايند.
۲. تكليف بر بشر امرى عبث و بيهوده است، زيرا تكاليف يك سرى دستورهاى مشقت آور براى انسان است كه نه تنها براى آنان سودى ندارد، بلكه مستلزم زيان و مشقت است. معقول هم نيست كه فايده تكليف به خداوند متوجه گردد، زيرا خداوند متعال از هر سود و فايده اى از جانب ديگرى بى نياز است و او غنى مطلق است.
اين سخن صحيح نيست: در جامعه انسانى، قانون لازم است و هر قانونى تكاليفى براى انسان هاست و مشقت آور مى باشد. انسان هاى عاقل اين مشقت ها را براى رسيدن به اهداف والاتر تحمّل مى كنند. خداوند حكيم، خالق انسان است و نيازهاى واقعى او را مى داند، براى وجود آن نيازها و رسيدن به هدف آفرينش آدمى و تكامل واقعى، دستورها و تكاليفى را از طريق پيامبران به بشر عرضه نموده است. هرچند برخى از تكاليف در ظاهر مشقت دارد، در واقع موجب سعادت دنيوى و اخروى انسان مى شود.
به اين نكته هم بايد توجه داشت كه ممكن است ما سود و فايده برخى احكام الهى را با عقل درك نكنيم، ولى هنگامى كه خداوند و صفات كمال او را شناختيم و فهميديم كه او حكيم، رحيم و ... است، پى مى بريم كه همه احكام الهى براى انسان مفيد است.
چگونگى برخورد مشركان با پيامبران
قرآن كريم شيوه برخورد مشركان را با پيامبران اين گونه بازگو مى كند:
۱. پيروان پيامبران را فرومايه مى خواندند و پيامبران را دروغگو معرفى مى كردند: (فَقالَ المَلاَُ الَّذينَ كَفَروا مِن قَومِهِ ما نَركَ اِلاّ بَشَرًا مِثلَنا وما نَركَ اتَّبَعَكَ اِلاَّ الَّذينَ هُم اَراذِلُنا بادِىَ الرَّأىِ وما نَرى لَكُم عَلَينا مِن فَضل بَل نَظُنُّكُم كـذِبين);[۱۷] پس، سران قومش (قوم نوح) كه كافران بودند. گفتند: ما تو را جز بشرى مثل خود نمى بينيم و جز [جماعتى از] فرومايگان ما، آن هم نسنجيده، نمى بينيم كسى تو را پيروى كرده باشد و شما را بر ما امتيازى نيست، بلكه شما را دروغ گو مى دانيم.
۲. به آيين پيامبران كفر مىورزيدند: (اِذ جاءَتهُمُ الرُّسُلُ مِن بَينِ اَيديهِم ومِن خَلفِهِم اَلاّ تَعبُدوا اِلاَّ اللّهَ قالوا لَو شاءَ رَبُّنا لاََنزَلَ مَلـئِكَةً فَاِنّا بِما اُرسِلتُم بِهِ كـفِرون);[۱۸] چون فرستادگان (ما) از پيش رو و از پشت سرشان بر آنان آمدند[ و گفتند:]زنهار، جز خدا را مپرستيد، گفتند: اگر پروردگار ما مى خواست، قطعاً فرشتگانى فرو مى فرستاد، پس ما به آن چه فرستاده شده ايد كافريم.
۳. حقانيت پيامبران را مشروط به داشتن زر و زيور مى دانستند: (فَلَولا اُلقِىَ عَلَيهِ اَسوِرَةٌ مِن ذَهَب اَو جاءَ مَعَهُ المَلــئِكَةُ مُقتَرِنين);[۱۹]\۰ ]اگر حق است و شايسته رياست] پس چرا دست بندهاى زرين بر او افكنده نشده است؟ يا چرا فرشتگان همراه وى[ براى تصديق رسالتش]نيامده اند؟
۴. ايمان به پيامبران را به ديدن خداوند متعال و فرشتگان مشروط كردند: (وقالوا لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّى ... تَأتِىَ بِاللّهِ والمَلـئِكَةِ قَبيلا);[۲۰] و گفتند: هرگز به تو ايمان نمى آوريم، تا ... خدا و فرشتگان را روياروى ما [براى گواهى درستى گفتار خود]بياورى.
از آيات ياد شده و آيه هاى مانند آن استفاده مى كنيم كه مشركان براى نفى رسالت پيامبران، مى گفتند: اين مقام والا از آنِ يك موجود ملكوتى به نام فرشته است كه از هر جهت پاك و منزه مى باشد، نه انسان مادى كه از جهاتى آن طهارت و پاكيزگى را ندارد.
قرآن كريم سخنان مشركان را در نفى رسالت پيامبران چگونه پاسخ مى گويد؟
مشركان مى گفتند: بايد فرشته برخود ما نازل گردد، يا بايد همراه پيامبر فرشته اى فرود آيد و او را تصديق كند و نيز مى گفتند: اگر او راست مى گويد كه فرشته بر او فرود مى آيد و با او سخن مى گويد، پس بايد فرشته را به ما نشان دهد.
قرآن كريم انگيزه اين انكارها را اين مى داند كه مشركان قبلا به خدا كفر ورزيده و رستاخيز را انكار كرده اند و در نعمت هاى مادى غرق مى باشند; يعنى آبشخور شبهه آنان، شهوت عملى است، نه شبهه علمى.
سخن قرآن در اين باره چنين است: (وقالَ المَلاَُ مِن قَومِهِ الَّذينَ كَفَروا وكَذَّبوا بِلِقاءِ الأخِرَةِ واَترَفنـهُم فِى الحَيوةِ الدُّنيا ما هـذا اِلاّ بَشَرٌ مِثلُكُم ...);[۲۱] و اشراف قومش كه كافر شده و ديدار آخرت را دروغ پنداشته بودند و در زندگى دنيا آنان را مرفه ساخته بوديم گفتند: اين [مرد] جز بشرى چون شما نيست ... .
نزول فرشته از جانب خداوند به دو صورت مى تواند باشد: يكى اين كه به صورت بشر تمثّل يابد، در اين صورت او را بشر انگاشته و رسالت او را رد خواهند كرد. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: (ولَو جَعَلنـهُ مَلَكـًا لَجَعَلنـهُ رَجُلاً ولَلَبَسنا عَلَيهِم ما يَلبِسون );[۲۲] و اگر او را فرشته اى قرار مى داديم، حتماً وى را[ به صورت] مردى درمى آورديم و امر را هم چنان بر آنان مشتبه مى ساختيم.
ديگر اين كه به صورت واقعى فرشته ـ كه از نظر مراتب وجودى در درجه بالاتر از ماده قرار دارد ـ تجلى نمايد. در اين صورت توانايى ديدن او را نخواهند داشت. افزون بر اين، پيامبران الگوى بشرند، در صورتى مى توانند الگو باشند كه از جنس بشر باشند، اگر پيامبر فرشته باشد ديگر الگوى بشر نخواهد بود.[۲۳]
چه گروه هاى اجتماعى با پيامبران به مخالفت برخاستند؟
از روزى كه پيامبران نداى حق و عدالت سردادند، دو گروه بيش از همه به مخالفت برخاستند:
۱. مترفان: گروهى بودند كه به سبب امكانات مادى به راحت طلبى عادت كرده و در اشباع غرايز، از حد تجاوز كرده بودند.
۲. مستكبران: عناصرى سياسى بودند كه به منصب و مقام خود فكر مى كردند و آن را بر همه چيز مقدم مى داشتند.
با توجه به آيات قرآن كريم، علل مخالفت مخالفان وحى و نبوت چيست؟
دلايل عمده مخالفت مخالفان پيامبران عبارت است از:
۱. طغيان: قرآن به مخالفت اين گروه چنين اشاره مى كند: (وما اَرسَلنا فى قَريَة مِن نَذير اِلاّ قالَ مُترَفوها اِنّا بِما اُرسِلتُم بِهِ كـفِرون );[۲۴] براى هيچ آبادى، پيامبر بيم دهنده اى نفرستاديم، مگر اين كه افراد ثروتمند و خوش گذران به آنها گفتند: ما به رسالت شما كافريم.
۲. استكبار: قرآن كريم درباره مخالفت اين گروه مى فرمايد: (قالَ المَلاَُ الَّذينَ استَكبَروا مِن قَومِهِ لِلَّذينَ استُضعِفوا لِمَن ءامَنَ مِنهُم اَتَعلَمونَ اَنَّ صــلِحـًا مُرسَلٌ مِن رَبِّهِ قالوا اِنّا بِما اُرسِلَ بِهِ مُؤمِنون * قالَ الَّذينَ استَكبَروا اِنّا بِالَّذى ءامَنتُم بِهِ كـفِرون );[۲۵] اشراف مستكبر از قوم صالح به مستضعفان مؤمن به وى گفتند: واقعاً مى دانيد كه صالح از جانب پروردگارش آمده است؟ گفتند: بى ترديد ما به آن چه وى بدان رسالت يافته است مؤمنيم. كسانى كه استكبار مىورزيدند گفتند: ما به آن چه شما بدان ايمان آورده ايد كافريم.
۳. گناه و آلودگى: گناه باعث مى شود كه روح ايمان از بين برود و تداوم و پافشارى در گناه به تكذيب آيات الهى مى انجامد و از آن هم فراتر مى رود و او را به استهزاى پيامبران و آيات الهى وا مى دارد: (ثُمَّ كانَ عـقِبَةَ الَّذينَ اَســوا السّواى اَن كَذَّبوا بِـايـتِ اللّهِ وكانوا بِها يَستَهزِءون );[۲۶] سپس سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به سخريه گرفتند.
۴. تعصب بر روش نياكان: افرادى كه نه ثروتى داشتند و نه مقامى، گويى علاقه به نژاد و خاندان، سبب مى شد كه همه حقايق را زير پاگذارند. قرآن كريم درباره مخالفت اين گروه مى فرمايد: (اَتَنهـنا اَن نَعبُدَ ما يَعبُدُ ءاباؤُنا واِنَّنا لَفى شَكّ مِمّا تَدعونا اِلَيهِ مُريب );[۲۷]... آيا ما را از آن چه پدران ما پرستش مى كردند باز مى دارى؟ و ما در صحت دعوت تو در شك و ترديد هستيم.
۵. غرور علمى: شگفت اين كه در آن روزگاران، گروهى به علم ناچيز خود تكيه كرده، به مخالفت با پيامبران برخاستند، قرآن كريم درباره اين گروه مى فرمايد: (فَلَمّا جاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَيِّنـتِ فَرِحوا بِما عِندَهُم مِنَ العِلمِ وحاقَ بِهِم ما كانوا بِهِ يَستَهزِءون );[۲۸] آن گاه كه پيامبران آنان با دلايل به سوى آنها مى آمدند به علم و دانشى كه داشتند دل خوش كردند، ولى كيفر استهزاى آنان نسبت به پيامبران آنان را فرا گرفت.[۲۹]
شيوه مخالفان وحى و نبوت براى مقابله با پيامبران را از نظر قرآن كريم بيان فرماييد؟
مخالفان دعوت پيامبران، از شيوه هاى متعددى بهره مى گرفتند: يكى حربه تهمت و افترا، ديگرى انتقادهاى بى جا و به عبارت ديگر، تفسير يك سلسله واقعيت ها به صورت غير صحيح، سوم جنگ و قتل پيامبران، چهارم محاصره اقتصادى و ... . برخى از تهمت ها عبارتند از:
۱. تهمت جنون و ديوانگى: اين تهمت در ميان پيامبران بيش از همه متوجه پيامبر اسلام شده است و در عين حال قرآن كريم، درباره حضرت نوح و صالح و شعيب و موسى(ع) بلكه عموم پيامبران يادآورى مى شود: (كَذلِكَ ما اَتَى الَّذينَ مِن قَبلِهِم مِن رَسول اِلاّ قالوا ساحِرٌ اَو مَجنون );[۳۰] هم چنين براى امت هاى پيشين پيامبرى نيامده مگر اين كه به او گفتند: جادوگر است يا ديوانه.
۲. تهمت سحر و جاودگرى: همه پيامبران يا غالب آنها به چنين تهمت (جادوگرى) متهم بوده اند، قرآن كريم درباره عموم پيامبران چنين مى فرمايد: (كَذلِكَ ما اَتَى الَّذينَ مِن قَبلِهِم مِن رَسول اِلاّ قالوا ساحِرٌ اَو مَجنون );[۳۱] هم چنين براى پيشينيان پيامبرى نيامد، مگر اين كه گفتند: جادوگر و يا ديوانه است.
۳. اتهام به دروغ گويى: كسانى كه پيامبران را به «جنون» و «سحر و جادو» متهم مى كردند، طبعاً بايد به دروغ گويى هم متهم كنند. قرآن كريم درباره اين اتهام آنان مى فرمايد: (واِنّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الكـذِبين );[۳۲] تو را از دروغ گويان مى انديشيم.
۴. اتهام به اخلال گرى و فساد در زمين: نمونه بارز آن را در مبارزه حضرت موسى با فرعون مصر مشاهده مى كنيم.
وقتى موسى در مقام احتجاج بر فرعون پيروز شد، فرعون چنين گفت: (وقالَ فِرعَونُ ذَرونى اَقتُل موسى وليَدعُ رَبَّهُ اِنّى اَخافُ اَن يُبَدِّلَ دينَكُم اَو اَن يُظهِرَ فِى الاَرضِ الفَساد );[۳۳] فرعون [به تمسخر] گفت: موسى خداى خود را به كمك فرا خواند، من مى ترسم آيين شما را تغيير دهد و[ در مصر] فساد كند.
۵. اتهام به جدال: پيامبران گرامى در دعوت به توحيد و معاد نيرومندترين دليل و برهان را در دست داشتند، ولى چون دعوت آنان با مزاج بت پرستى و دنيا خواهى، موافق نبود، آنان را به فقدان دليل ومنطق متهم مى نمودند. قرآن كريم درباره اين اتهام آنان درباره حضرت نوح(ع) مى فرمايد: (قالوا يـنوحُ قَد جـدَلتَنا فَاَكثَرتَ جِدلَنا فَأتِنا بِما تَعِدُنا اِن كُنتَ مِنَ الصّـدِقين );[۳۴] گفتند: اى نوح، زياد با ما به جدال برخاستى و زياد جدل كردى وعده خود(عذاب) رابياور اگر راست مى گويى.
۶. اتهام به افسانه بودن محتواى دعوت: هرگاه پيامبرى آيين توحيد و دعوت به رستاخيز را مطرح مى كرد، مردم به فكر اين كه محتواى دعوت او در شريعت پيشين و دعوت هاى قبلى بوده، بر چسب افسانه و اسطوره بودن بر آن مى زدند، قرآن كريم اين تهمت را از زبان مشركان عصر رسالت به صورت مكرر نقل كرده و مى فرمايد: (يَقولُ الَّذينَ كَفَروا اِن هـذا اِلاّ اَسـطيرُ الاَوَّلين );[۳۵] افراد كافر مى گويند: قرآن جز داستان هاى گذشتگان چيزى نيست.[۳۶]
پی نوشتها:
[۱] لغت شناسان در ريشه اشتقاقى كلمه «نبىّ» دو ديدگاه دارند: الف) ناقص واوى از ماده «نباوة» به معناى ارتفاع و بلندى مشتق مى باشد. پيامبران را به سبب رفعت و بلندى درجه اى كه دارند، نبىّ مى نامند. ب) مهموز و از ماده «نبأ» به معناى خبر مشتق مى باشد. پيامبران را به سبب خبردارى و خبر دهى و گزارش دارى و گزارش دهى، نبى مى نامند.
بيشتر دانشمندان ديدگاه دوم را تأييد مى كنند. ر.ك: ابن اثير، النهاية فى غريب الحديث، ج ۵، ص ۴ ـ ۵; راغب مفردات، ماده نبأ.
[۲] يادآورى: واژه نبأ به صورت مفرد و جمع ۲۵ بار در قرآن آمده و همگى از آن حاكى است كه متن گزارش امر مهمّى بوده است و به خبر پراهميت نبأ مى گويند. واژه «نبىّ» به صورت مفرد و جمع ۷۹ بار در قرآن آمده است.
[۳] كلمه رسول از «رِسْل» مشتق است. «رسل» يعنى برانگيختگى با تأنّى و احتياط. عرب مى گويد: ناقلة مرسلة يعنى شتر راهوار.
[۴] راغب، مفردات، ماده رسل.
[۵] مائده، آيه ۶۷.
[۶] مريم، ۱۹; تكوير، آيه ۱۹; يونس، آيه ۲۱.
[۷] يس، آيه ۳۱.
[۸] يوسف، آيه ۵۰.
[۹] جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج ۱۰، ص ۶۷ ـ ۷۶.
[۱۰] در تفاوت نبى و رسول ديدگاه هاى ديگرى نيز ارائه داده اند كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم: ۱. رسول كسى است كه به او وحى شود و مأمور به تبليغ گردد، و نبىّ كسى است كه به او وحى شود، اگر چه مأمور به تبليغ نباشد. (محمد طوسى، تبيان، ج ۷، ص ۳۳۱; فضل طبرسى، مجمع البيان، ج ۷، ص ۱۶۳; الميزان، ج ۱۴، ص ۳۹۰ و ج ۲، ص ۱۳۹) اين تفاوت چند اشكال دارد: اولاً: قرآن كريم همه پيامبران را نويدگر و بيم دهنده معرفى مى كند. پس همه پيامبران براى تبليغ مبعوث شده اند. (بقره، آيه ۲۱۳) ثانياً: قرآن كريم يادآور مى شود كه همه پيامبران دشمنانى از انس و جن داشتند (فرقان، آيه ۳۱) روشن است كه دشمنى به جهت تبليغ پيامبران است. ۲. رسول انسانى است كه افزون بر معجزه، كتاب هم دارد. نبىّ پيامبر است خواه كتابى داشته باشد يا نداشته باشد. (محمود زمخشرى، كشاف، ج ۲، ص ۱۶۵) اين تفاوت با آيه ۲۱۳ سوره بقره ناسازگار است، آن جا كه مى فرمايد: (فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيّينَ مُبَشِّرينَ ومُنذِرينَ واَنزَلَ مَعَهُمُ الكِتـبَ ...). ۳. رسول كسى كه شريعت جديد بياورد و به صاحبان شريعت رسولان الهى مى گويند. نبىّ اعم از رسول است; يعنى لازم نيست نبىّ داراى كتاب آسمانى باشد. (الميزان، ج ۱۲، ص ۲۵۶) اين تفاوت هم كامل نيست; زيرا پيامبران صاحب شريعت، پنج نفراند، در حالى كه رسولان الهى فراوانند. ۴. نبىّ انسانى است كه در خواب و عالم رؤيا به او وحى مى شود و رسول شخصى است كه فرشته وحى را در بيدارى مى بيند و با او سخن مى گويد. (همان، ج ۱۸، ص ۷۹ / عبد على عروسى حويزى، نور الثقلين، ج ۳، ص ۳۳۹ و ۵۱۰) اين تفاوت، بى دليل است. بنابر آن چه قرآن مى فرمايد: تنها دو بار بر پيامبر اسلام در خواب وحى شد. يكى مربوط به صلح حديبيّه بود (فتح، ۲۷) و ديگرى مربوط به شجره ملعونه (اسراء، ۶۰) بنابر تفاوت هاى پيشين از جهت مصداق ميان نبىّ و رسول عموم و خصوص مطلق است و نبى اعم از رسول است. ولى بنابراين تفاوت، ميان نبىّ و رسول از نظر مصداق، تساوى است / فخر رازى، تفسير كبير، ج ۱۱، ص ۲۳۱; جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج ۱۰، ص ۲۶۰ ـ ۲۷۲; ابو هلال العسكرى، معجم الفروق اللغويه، ص ۵۳۱; پيام قرآن، ج ۷، ص ۳۶۵ ـ ۳۶۷.
[۱۱] راغب، مفردات، واژه «عزم».
[۱۲] كلينى، كافى، ج ۲، ص ۴۰; شيخ صدوق، الهداية، ص ۵; شيخ مفيد، الاختصاص، ص ۲۶۴.
[۱۳] الميزان، ج ۲، ص ۱۴۱.
[۱۴] بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۵۸. براى آگاهى بيشتر ر.ك: محمد تقى مصباح يزدى، معارف قرآن، ۵ و ۴; راه و راهنماشناسى، ص ۳۴۳۱ و جعفر سبحانى منشور جاويد، ج ۱۰، ص ۲۴۸ـ۲۵۶; پيام قرآن، ج ۷، ص ۲۶۱.
[۱۵] گروه هايى كه نبوت را محال وقوعى مى دانند عبارتند از: براهمه، دهريه و نافيان تكليف. اينان شبهات چندى را طرح كرده اند. براى آگاهى از آنها ر.ك: جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج ۱۰، ص ۵ـ۱۱.
[۱۶] بقره، آيه ۱۵۱.
[۱۷] هود، آيه ۲۷.
[۱۸] فصلت، آيه ۱۴.
[۱۹] زخرف، آيه ۵۳.
[۲۰] اسراء، آيه ۹۰ـ۹۲.
[۲۱] مؤمنون، آيه ۳۳.
[۲۲] انعام، آيه ۹.
[۲۳] ر.ك: جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج ۱۰، ص ۱۱ ـ ۱۴.
[۲۴] سبأ، آيه ۳۴.
[۲۵] اعراف، آيه ۷۵ـ۷۶.
[۲۶] روم، آيه ۱۰.
[۲۷] هود، آيه ۶۲.
[۲۸] غافر، آيه ۸۳.
[۲۹] جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج ۱۰، ص ۲۷۴ ـ ۳۹۶ و تفسير نمونه، ج ۱۶، ص ۳۷۴.
[۳۰] ذاريات، آيه ۵۲.
[۳۱] ذاريات، آيه ۵۲.
[۳۲] اعراف، آيه ۶۶.
[۳۳] غافر، آيه ۲۶.
[۳۴] هود، آيه ۳۲.
[۳۵] انعام، آيه ۲۵.
[۳۶] ر.ك. جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج ۱۰، ص ۴۰۲ ـ ۴۱۲.
منبع: پرسمان قرآنی نبوت