محمد حسينزاده*
چكيده
وحي و الهام دو منبع اختصاصي معرفت دينياند. در اين مقاله، معاني و کاربردهاي وحي و الهام را در لغت، قرآن و روايات شرح داده، مشخص ميسازيم که اين دو واژه براساس کدامين معنا يا کاربرد منبع معرفت دينياند. تعارضي که ممکن است در ابتداي امر ميان مدارک و منابع دربارة تفسير لغوي وحي به نظر برسد، با راه حلي از درون آنها قابل رفع است. افزون برآن، به رغم وجود پارهاي اختلاف نظرها، معناي لغوي «وحي» کتابت و کلام پنهان است و سرعت در معناي آن اخذ نشده است؛ چنانکه معناي لغوي «الهام» القا در نفس است و الهي و رباني بودن مقوّم معناي لغوي آن نيست.
در کاربردهاي قرآني وحي، چه دربارة پيامبران باشد و چه دربارة غير ايشان، معناي لغوي وحي اراده شده و بعضي ويژگيهايي که مربوط به مصاديق است، دخالتي در ساختار معناي آن ندارد؛ چنانکه دربارة الهام نيز اين سخن صادق است. اما در روايات و عرف مسلمانان وحي و الهام از آن نظر که منبع معرفت دينياند، معناي اصطلاحيِ خاصي دارند.
کليد واژهها: وحي درلغت، الهام در لغت، تمايز وحي و الهام، انحاي وحي، وحي درعرف مسلمانان، كاربرد وحي درقرآن، كاربرد وحي در روايات، منابع معرفتي پيامبر، منابع معرفتي امام معصوم.
مقدمه
معرفت ديني منابع و راههاي گوناگوني دارد و براي دستيابي به آن، همچون معرفت غير ديني، ميتوان از منابع يا راههاي بسياري استفاده كرد. منابع معرفت ديني بر دو دستهاند:
الف) منابع مشترک، که هم منبع معرفت دينياند و هم منبع معرفت غير ديني. اين گروه بر اساس استقرا عبارتاند از: ۱. حواس؛ ۲. عقل؛ ۳. شهود؛ ۴. حافظه؛ ۵. گواهي يا دليل نقلي؛ ۶. مرجعيت.
ب) منابع ويژة معرفت ديني. وحي و الهام منابع اختصاصي معرفت دينياند
در بارة اين دو منبع معرفتي، بحثهاي بسياري از منظرهاي گوناگوني قابل طرح است. در اين نوشتار، معاني و کاربردهاي وحي و الهام را در لغت، قرآن و روايات، بلکه در عرف متدينان و اهل كلام، شرح داده، مشخص ميسازيم که اين دو براساس کدامين معنا يا کاربرد يک منبع به شمار ميآيند و براساس کدام معنا يا کاربرد از يکديگر متمايزند و دو منبع جداگانه تلقي ميشوند.
مفهومشناسي وحي
وحي در لغت معاني بسياري دارد. رايجترين يا مهمترين معاني آن، که در بيشتر فرهنگهاي لغت نقل شده، بدين قرار است: اشاره، کتابت، رسالت يا پيامآوري، الهام، کلام پنهاني و هر آنچه به ديگري القا شود. در صحاح، معناي کتاب نيز ذکر شده، بلکه برديگر معاني يا کاربردها مقدم شده است. خليل بن احمد (م ۱۷۵ق.)در لغتنامة خود، که كهنترين فرهنگ واژههاي عربي است، واژة وحي را به کتابت و عبارت «اوحي اليه» را به بعثت و الهام معنا کرده است.
در ميان واژهشناسان، راغب اصفهاني معناي اصلي واژة وحي را اشارة سريع ميداند که گاهي با کلام رمزي تحقق مييابد و گاه با اشاره از راه اعضا و گاه از راه کتابت و نوشتار و امثال اينها:
اصل الوحي: الاشارة السريعة، و لتضمن السرعة. قيل: امر وحي و ذلک يکون بالکلام علي سبيل الرمز و التعريض، و قد يکون بصوت مجرد عن الترکيب، و باشارة ببعض الجوارح، و بالکتابة. و قد حمل علي ذلک قوله تعالي عن زکريا: «فخرج علي قومه من المحراب فأوحي إليهم أن سبحوا بکرة و عشياً» [مريم: ۱۱] فقد قيل: رمز و قيل: اشار، و قيل کتب... .
براساس اين گونه تفسيرلغوي از وحي، تنها سرعت از ارکان وحي است و نه سرّي، پنهان و رمزي بودن. بدين روي، وحي هرگونه اشارهاي نيست، بلکه اشارهاي سريع است. در عين حال، در عصر حاضر احياناً وحي بهگونهاي تحليل شده كه سرعت و پنهان بودن از اركان آن است. از نگاه اين تحليل، معاني يا كاربردهاي گوناگون آن در دو امر مشتركاند: ۱.تفهيم يا اعلام پنهاني ۲. تفهيم يا اعلام سريع.
در ميان واژهشناسان قرن يازدهم، ابو البقاء (متوفي ۱۰۹۲ق)به رغم آنکه همچون بسياري ميگويد: «الوحي: كل ما ألقيته إلي غيرك فهو وحي والكتابة والإشارة والرسالة والإفهام كلها وحي بالمعني المصدري ...» امادر چند صفحه بعد وحي را به گونة ديگري تفسيرميکند و آشكارا سرعت و پنهان بودن را از اركان آن ميداند. وي چنين نگاشته است: «الوحي هو الكلام الخفي يدرك بسرعة ليس في ذاته مركباً من حروف مقطعة تتوقف علي تموجات متعاقبة» چه بسا مستند آن، واژگان رمز و اشاره در عبارت راغب و برداشت نادرست از آن باشد.
در هر صورت، يعني چه آنکه استظهار کنيم راغب پنهان بودن را از ارکان وحي تلقي ميکند ـ که به نظر ميرسد اين گونه نيست ـ وچه آنکه رکن نداند، بدون ترديد سرعت را مؤلفة بنيادين آن ميشمرد. بدين سان در برابر ما از يک سو ديدگاه محققاني همچون راغب مطرح است که سرعت را از ارکان معناي لغوي وحي دانستهاند. از سوي ديگر، تفسير بيشتر لغتشناسان، و از جمله كهنترين فرهنگ واژههاي عربي، يعني العين، ديده ميشود، که برخلاف آن است؛ چرا که آنها وحي را صرفاً به معناي کتابت دانستهاند و اگر آن را به اشاره و رسالت و مانند آن تعميم دادهاند، سرعت و... را در آن شرط ندانستهاند؛ گرچه اين دسته تصريح کردهاند در ميان مشتقات آن، واژة «وَحيّ» بروزن فعيل به معناي سريع و «وحاء» به معناي سرعت است.
ميتوان گفت: معناي لغوي واژة وحي عبارت است از: نوشتن و اشاره کردن بدون اينکه سرعت، رمزي بودن و مانند آنها در معاني لغوي آن دخيل باشد. احتمال دارد اين ويژگيها از کاربردهاي عرفي يا قرآني و روايي به آن راه يافته باشد.
امّا مسئله عميقتر از آن است. گرچه در عبارت العين وحي به کتابت معنا شده يا در فرهنگنامهها و معجمهاي لغوي در کنار آن، معاني يا کاربردهاي ديگري همچون اشاره، پيامآوري، الهام، کلام خفي و القا به ديگري ذکر شده است، مخفي و پنهان بودن در معناي واژة وحي دخيل نيست و از ارکان آن به شمار نميرود. نگاهي گذرا به منابع ذکر شده و البته با توجه بدين نکته، شاهد اين گفته است.
ابن فارس معاني يا کاربردهاي گوناگون ذکر شده را ريشهيابي کرده و همه را به يک اصل ارجاع داده است. از منظر وي، وحي در همة کاربردها به معناي انتقال علم به ديگري است؛ خواه به نحو پنهاني و با رمز و خواه به نحو آشکار: وحي: ... اصل يدل علي إلقاء علمٍ في إخفاء او غيره الي غيرک فالوحي: الاشارة و الوحي، الکتاب و الرسالة.و کل ما ألقيته إلي غيرک حتي علمه فهو وحي کيف کان... و کل ما في باب الوحي فراجع إلي هذا الاصل الذي ذکرناه.
ظاهر عبارت مذكور اين است که واژة «أوغيره» عطف به إخفاء است، يعني خواه القاي علم به نحو پنهان باشد يا آشکار. ولي ممکن است به ذهن خطور کند که «او غيره» عطف به علم ميباشد. يعني القاء علم يا غير علم همچون ايمان و... اما اين با ظاهر عبارت سازگار نيست؛ زيرا اصل بازگرداندن ضمير به نزديکترين مرجع اوست. نيز اگر اين معني مدنظر وي بود بايد مقصود خود را اينگونه بيان ميکرد: اصل يدل علي القاء علم او غيره في اخفاء. همچنين تعبير «کيف کان» در آخر کلام ابن فارس مؤيد اين مدعاست؛ چون بر آن دلالت دارد که القاء علم به هر شکلي که باشد وحي ناميده ميشود. در نتيجه، پنهان يا رمزي بودن گفته در معناي لغوي واژة وحي دخيل نيست، بلکه معناي لغوي واژه اعم از نوشتارِ پنهان و رمزي و کلامِ آشکار است. حتي اگر استظهار مزبور انکار شود، ترديدي نيست که در ديگر فرهنگنامههاي مورد استناد، براي کاربرد وحي، پنهان بودن شرط نشده، بلکه وحي در اصل به معناي کتابت است، سپس در معاني ديگر همچون اشاره، الهام، القا به ديگري و نيز کلام خفي به کار رفته است.
با وجود آنچه گذشت، واژهشناسان معاصر قيد «پنهان بودن» را در معناي وحي دخيل دانسته، آن را از ارکان وحي در همة کاربردها يا در برخي از کاربردهاي آن تلقي کردهاند. بنابر اين، در نگاه آنها وحي در لغت، کلام پنهان و اعلام مخفي است. بلکه ميتوان گفت اين ديدگاه به معاصران اختصاص ندارد و درآثار قرن دوازدهم ازجمله اثر بديع تهانوي نيز يافت ميشود. بدين روي، اين تعارض آشکار را چگونه ميتوان مرتفع ساخت؟ آيا واژهشناسان مزبور، فرهنگنامههاي اصيل و معتبر را نديده و چنين اظهار نظر کردهاند؛ گفته آنها چگونه با اين منابع سازگار است؟
اگر بيشتر تتبع کنيم و ديگر منابع همچون منابع کلامي و تفسيري را بكاويم، متوجه ميشويم که مشکل جديتر است؛ چراکه غالب مفسران و متکلمان قيد «پنهان بودن» را در معناي واژة وحي دخيل دانستهاند و بسياري به صراحت بر اين نکته تاکيد نمودهاند. براي نمونه، شيخ مفيد، معناي لغوي آن را چنين بيان کرده است:
اصل الوحي هو الکلام الخفيّ ثم قد يطلق علي کل شيء قصد به إلي إفهام المخاطب علي السترله عن غيره و التخصيص له به دون غيره و إذا أضيف إلي الله تعالي، کان فيما يخصّ به الرسل صلي الله عليهم خاصة دون من سواهم علي عرف الاسلام و شريعة النبي صلياللهعليهوآله.
آشکار است که در اين عبارت، شيخ مفيد در مقام بيان معناي لغوي و تمييز آن از معناي اصطلاحي است. از نظرگاه لغت، اصل و قاعده در معنا و کاربرد وحي را کلام خفي ميداند و پس از تبيين، آن را از معناي اصطلاحي که به مقام نبوت و رسالت اختصاص دارد تميز داده، معناي اصطلاحي آن را روشن ميسازد.
مفسران نيز چنين مشي کرداند؛ از جمله طبرسي در مجمع البيان گفتهاست: «الوحي إلقاء المعني إلي النفس علي وجه يخفي». در ميان واژهشناسانِ با سابقه نيز عدهاي همچون طريحي آن را چنين تفسير کردهاند: «واصله في لغة العرب إعلام في خفاء» افزون بر آن، در لسان العرب، پس از ذکرمعاني رايج لغوي وحي و نيز نگاهي گذرا به کاربردهاي قرآني و معنا يا اصطلاح کلامي آن، به رغم آنچه درآغاز شرح معاني رايج اين واژه گفته است، در پايان، گفتة ابوسحاق را نقل ميکند که معناي اصلي وحي اعلام در خفاست و ديگر معاني بدان باز ميگردد که با توجه به عدم اظهار نظر ابن منظور در باره آن، مشعر به موافقت با آن و مؤيد مدعاي ماست. براساس اين گفته، مخفي و پنهان بودن از ارکان وحي است و نه سرعت: قال ابواسحق: اصل الوحي في اللغه کلّها ِإعلام في الخفاء و لذلک صار لالهام وحياً. قال الأزهري: و کذلک الإشارة و الإيماء يسمي وحياً والکتابة تسمي وحياً.
بنابر اين، به رغم استظهار دخالت نداشتن قيد پنهان بودن در معاني لغوي واژة وحي از منظر واژهشناسان متقدم، بسياري از صاحبنظران را ميبينيم که اين قيد را در معناي لغوي وحي دخيل دانستهاند؛ بلکه ميتوان آن را در گفتههاي واژهشناس اديبي همچون زمخشري يافت.
سرانجام در عصر حاضر التحقيق في کلمات القرآن درتحليل و تبيين لغوي واژة وحي بدين نتيجه رسيده است:
ان الاصل الواحد في المادة هو القاء امر في باطن غيره، سواء کان الالقاء بالتکوين أو بايراد في القلب و سواء کان الامر علماً او ايماناً او نوراً او وسوسة او غيرها و سواء کان انساناً او ملکاً او غيرهما و سواء کان بواسطة او بغير واسطة و يفيد العلم و اليقين. و سبق في الإلهام «لهم» انه عبارة عن إلقاء من جانب الله في باطن و من واسطة و اکثر استعماله في المعنويات و هو مطلق و اعم.
در اين تحقيق، ويژگيهايي را دربارة معناي لغوي وحي ميتوان يافت؛ ازجمله آنكه همة موارد کاربرد آن در القاي پنهان و مخفي مشتركاند؛ چراكه القا در باطن با پنهان بودن ملازم است.
اکنون چگونه ميتوان اين تعارض آشکار را زدود؟ آيا در ميان گفتههاي محققان نکتهاي از چشم ما پنهان مانده است؟
با دقت در عبارتهايي که بدانها اشاره شد، ميتوان راه حلي اين گونه ارائه کرد: وحي در کاربرد لغوي به نحوثلاثي مجرد و بدون حرف اضافه به معناي کتابت و نگارش است و در همان کاربرد به نحو ثلاثي مجرد و همراه با حرف اضافة «إلي» يا به نحو ثلاثي مزيد بر وزن باب إفعال به معناي کلام پنهان است. اکنون با دقت گفتة مخشري را مرور ميکنيم: وحيت إليه و اوحيت إليه إذا کلمته بما تخفيه عن غيره و «أوحي الله إلي أنبيائه و أوحي ربک إلي النحل». و وحي وحياً: کتب.
بلکه ميتوان راه حل مزبور را از گفته فراهيدي نيز به دست آورد: وحي: يقال وحي يحي وحياً اي: کتب يکتب کتبا. و اوحي الله إليه أي بعثه و أوحي إليه ألهمه.
به نظر ميرسد بسياري ديگر از واژهشناسان نيز در مقام بيان اين امر هستند. نويسندة لسان العرب، اين موضوع را آشكارا به کسايي نسبت ميدهد:...قال الکسائي: وحيتُ إليه بالکلام أحي به و أوحيته إليه و هو أن تکلّمه بکلام تخفيه من غيره.
بر اين نکته، نکتة ديگري نيز بايد افزود و آن اينکه يک واژه به لحاظ حروف اضافه و با توجه به ساختارهاي ثلاثي مجرد و ثلاثي مزيد و ابواب گوناگون ثلاثي مزيد معاني گوناگون و احياناً متضادي مييابد. براي مثال، واژة «رغب» با «رغب فيه» و«رغب عنه» متمايز است؛ چنانکه رغب فيه و رغب عنه با ديگر فرق دارند، بلکه متضادند. يا واژة «ذهب» به معناي رفتن و واژههاي «ذهب به» و «أذهب به» به معناي بردن است و هکذا.
با توجه به اين مقدمه، ميتوان گفت: اصل در معناي لغوي مادة وحي، نگارش و کتابت است و آن در صورتي است که اين ماده با حرف اضافه همراه نباشد يا به باب مزيد در نيايد. اما در صورتي که با إلي همراه شود (يعني وحي إليه) يا به باب افعال برده شود، يعني «أوحي»، اصل در آن کاربرد اين است که به معناي القاء پنهان يا کلام مخفي باشد. از آنجا که معمولاً کاربردهايي که متکلمان و مفسران بدان توجه دارند، کاربرد وحي همراه با حرف اضافه يا ثلاثي مزيد است، در اين اصل، پنهان بودن در معناي آن دخالت دارد و از ارکان آن است. بدين سان، گفتههاي آنان با توجه به تغاير ساختار ثلاثي مجرد و مزيد و همراهي با حرف اضافه و مجرد بودن از آن توجيه ميشود. پس اين واژه درمعناي لغوي خود بيش از يک ريشه معنايي دارد و ارجاع اين دومعناي متخالف به معنايي واحد نادرست است؛ چراکه ارجاع معاني گوناگون به اصل واحد در آنجا که جامع و قدر مشترک عرفپسندي نيست، موهون و مستهجن است. چگونه ميتوان ميان «رغب فيه» و «رغب عنه» معنايي جامع که عرفپسند باشد يافت؟! بلكه ميتوان افزود: حتي در آنجا که ارجاع معاني گوناگون به اصل واحد نيز ممکن باشد و بتوان معناي جامع و قدر مشترکي ميان آنها يافت، در ميان اهل زبان چنين رويه و اقدامي، ساختگي و گونهاي بافتن قلمداد شده، معمولاً عرفپسند نيست؛ عرفي که مرجع اين گونه امور است. پس در مواردي كه بتوان ازكاربردها و معاني متعدد واژهاي، معناي واحدي برگرفت، در صورتي كه عرف در زباني آن را نپذيرفته يا بدان بي توجه باشد، نمي توان آن را به اهل زبان نسبت داد و بدان استناد كرد و تنها در موردي مجازيم به آنها نسبت داده، بدان معنا استناد كنيم كه عرف زبان مورد بحث معناي جامع را منظور كرده باشد.
حاصل آنكه راه حل اين نوشتار آن است که وحي در لغت برحسب استعمال ثلاثي مجرد و ثلاثي مزيد و برحسب کاربرد ثلاثي مجرد با حرف اضافه و بدون آن معاني گوناگوني بدين شرح دارد:
۱. وحي در صورت کاربرد به نحو ثلاثي مجرد و بدون حرف اضافه، به معناي نگارش و کتابت است؛
۲. وحي در صورت کاربرد به نحو ثلاثي مجرد و همراه با حرف اضافه به معناي القا يا اعلام پنهاني است واين انحاي گوناگوني دارد؛
۳. و نيز وحي در صورت کاربرد به نحو ثلاثي مزيد از باب إفعال (همراه با حرف اضافه، يعني «اوحي إليه»، بلکه «اوحي له» به معناي القاء يا اعلام پنهاني است واين نيز انحاي گوناگوني دارد.
بدين ترتيب، وحي در کاربرد، يا به تعبير دقيقتر، در ساختار دوم و سوم به معناي القا يا اعلام پنهاني است و اين انواع گوناگوني دارد. به تعبير ديگر، اين معنا شامل ديگر اموري همچون اشاره، ايما، رسالت، پيامآوري، کلام پنهاني و الهام بوده، آنها را در بر ميگيرد؛ زيرا هريک از آنها خود گونهاي از اعلام است. اعلام ممکن است به اشاره يا ايما يا مکتوب يا زباني و... باشد، اما همة آن موارد قدرجامعي دارند و در رکني مشترکاند وآن اينکه القا يا اعلام پنهاني باشد.
لازم است براساس راه حل ارائه شده، اين پيامد را خاطر نشان سازيم كه مصدر و اسم مصدر در ساختار سوم كه ثلاثي مزيد از باب افعال، ايحاء، است تنها يك معنا دارد و آن به معناي القا يا اعلام پنهاني است؛ اما در ساختار اول و دوم،يعني ثلاثي مجرد بدون حرف اضافه و ثلاثي مجرد با حرف اضافه، به رغم آنكه مصدرها و اسم مصدرهاي هر دو، لفظي واحد و مشترك (وحي) است، دومعناي اصلي دارد: ۱. كتابت، نوشتن يا نوشتار؛ ۲. القا يا تفهيم پنهاني.
باتوجه به آنچه گذشت، نظريههايي که درتبيين لغوي واژة وحي بر خلاف اين تحليل وتحقيق ارائه شده، نادرستاند؛ از جمله اين ديدگاه که معاني متعدد و گوناگون وحي در دو امر مشتركاند: ۱. اعلام يا تفهيم سريع؛ ۲. اعلام يا تفهيم پنهاني يا به تعبير ديگر، رمزي و پنهان بودن و سرعت از اركان آن است و نيز نگرشي که تنها سرعت رکن معناي لغوي وحي به شمار ميآيد. چنانکه گذشت، اين نظريهها با منابع بسياري تعارض دارد.
براساس راه حلي که ارائه شد، تعارض ابتدايي مزبور ميان گفتههاي واژهشناسان، متکلمان و مفسران در معناي لغوي واژة «وحي» رفع ميشود.
واژهشناسي الهام
عموم واژهشناسان واژة «الهام» را به القاي معنا در نفس يا ذهن تفسير کرده و گفتهاند، الهام خير به معناي تلقين آن است: الهمه الله خيراً اي لقّنه خيراً. توضيح آنکه الهام از واژه «لَهْم» به معناي ابتلاع و بلعيدن اشتقاق يافته است. شايد بتوان از فرهنگهاي لغوي دريافت كه واژه «لَهْم» به لحاظ واژهشناسي در اين معنا به كار رفته و تنها به اموري همچون بلعيدن و فرو بردن غذا اختصاص داشته است. با گذشت زمان اين معنا تجريد يافته و شامل قلمروگستردهتري شده و القا يا ورود معنايي را در نفس كه امري غير مادي است نيز در برگرفته است؛ گرچه ثلاثي مجرد ماده « لهم» در اين معناي فراگير و گسترده به كار نرفته، و الهام كه واژة ثلاثي مزيد آن از باب افعال است به بخش امور غير مادي اختصاص يافته و تنها در اين معنا به كار رفته است. بنابر اين، معناي الهام، القاي معنا در نفس است. با توجه به تحليل ارائه شده، اين نظريه كه معناي اصلي الهام عبارت است از ورود شيئي در باطن ديگري؛ اعم از اينکه ورود، مادي همچون بلعيدن و فرو بردن غذا باشد يا معنوي همچون القاي معارف در نفس، محل تأمل است وبه بررسي بيشتري نياز دارد. در هرصورت، الهام در واژهشناسي عبارت است از القاي معنايي در نفس؛ اعم از اين که القا الهي باشد يا غير الهي، معنا يا محتواي القا شده خير باشد يا شر.
دربارة معناي لغوي الهام، اين بحث قابل طرح است که آيا الهام شامل القاي
شيطاني ميشود يا اينکه به القاي رباني و مَلَکي اختصاص دارد؟ معاني لغوي ذکر
شده در مفردات و تاج العروس بر اين امر دلالت دارد که بر هر القايي، الهام صدق نميکند؛ بلکه الهام بر القايي صادق است که قيد ويژهاي در معناي آن لحاظ شود و آن اينکه اگر القا از سوي خدا و ملا اعلي باشد، بر آن الهام صادق است و گرنه برآن الهام صدق نميکند: و الالهام ما يلقي في الروع بطريق الفيض و يختص بما من جهة الله و الملأ الاعلي و يقال: ايقاع شيء في القلب يطمئن له الصدر يخصّ الله به بعض أصفيائه.
به نظر ميرسد در اين نگرش ميان معناي لغوي و اصطلاحي خلط شده است. الهام در لغت به معناي القاست و چنين قيدي در معناي آن گنجيده نيست. از اين روي، ويژگي مزبور از ارکان آن نيست. گفتة عموم واژهشناسان اين استظهار را تأييد کرده، بر درستي آن صحه ميگذارد. آنان در تفسير لغوي اين واژه چنين قيدي را دخيل ندانسته و از آن ساکتاند. بدين سان، به نظر ميرسد عبارت ذکر شده از تاج العروس در مقام بيان معناي عرفي و رايج ميان متدينان است و نه معناي لغوي اين واژه. اگر در اين داوري ترديد شود، در مورد کتابهاي فروق لغوي آشکار است که به تبيين و تفسير اصطلاحي واژة وحي و الهام پرداخته و اين دو واژه را به لحاظ اصطلاح اعتقادي، کلامي و عرف متدينان تفسير کرده، به بيان تفاوتهاي آنها ميپردازد.
با مقايسة معناي الهام و وحي، در مييابيم که معناي لغوي الهام أخص از وحي است؛ چراکه الهام به القاي معنا در نفس ديگري اختصاص دارد؛ اما وحي مطلق القاست، بلكه شامل القاي امورتكويني نيز ميشود؛ چنانكه در ادامة بحث بدان خواهيم پرداخت.
حاصل آنکه با جستوجوي گسترده در لغتنامهها و فرهنگهاي عربي بدين نتيجه دست مييابيم که، به رغم وجود پارهاي از اختلاف نظرها، معناي لغوي واژة وحي القا يا تفهيم پنهان و کتابت است و معناي لغوي واژة الهام، القا در نفس يا در ذهن. از اين روي، تحليل و بررسي معاني لغوي اين واژگان به درک حقيقت و ويژگيهاي آنها. به مثابة منابع و راههاي اختصاصي معرفت کمک چنداني نميکند. بلکه وحي و الهام از اين منظر که منابع معرفت دينياند، معنايي اصطلاحي غير از معناي لغوي دارند. براساس کاربرد اصطلاحي واژگان وحي و الهام، اين دو، ويژگيهايي دارند که معنا و کاربرد آنها را از لحاظ کاربردهاي معناشناسانه و لغوي متمايز ميسازد. در عين حال، از تحليل و بررسي معاني لغوي واژه وحي بدين نتيجه دست مييابيم که وحي به مثابة منبع معرفت ديني پيام و گفتة پنهان الهي است و الهام امري معنوي.
کاربرد وحي و الهام در قرآن و روايات
وحي و الهام در قرآن و روايات کاربردهاي گوناگوني دارند. بحث از معاني يا کاربردهاي قرآني و روايي اين واژهها مبحثي وسيع است که بررسي همة جانبه آن مجال ديگري ميطلبد. در اينجا با توجه به پژوهش و تحليلي که دربارة معناي لغوي واژگان وحي و الهام گذشت، به کاربرد اين واژگان در قرآن و روايات نگاهي گذرا افکنده، معنا يا معاني آنها را بررسي ميکنيم. بحث را ابتدا با وحي پي ميگيريم:
۱. کاربرد وحي در قرآن و روايات
به نظر ميرسد وحي در قرآن با وجود کاربرد آن در آيات بسيار ـ که بيش از هفتاد آيه است ـ معنايي مغاير با معناي لغوي آن ندارد، بلكه در آياتي که وحي و مشتقات آن به کار رفته، همان معنا قصد شده است. چنان که گذشت، معناي اصلي لغوي مادة وحي، در صورتي كه اين مادة با حرف اضافه همراه نباشد يا به باب مزيد در نيايد، نگارش و کتابت است و در صورتي که با إلي همراه شود يعني «وحي إليه» يا به باب افعال برده شود، يعني «أوحي»، معناي اصلي آن القاي پنهان يا کلام و تفهيم مخفي است.
ميتوان عمدة کاربردهاي وحي در قرآن را چنين دستهبندي نمود:
۱. اشاره يا به تعبير روشنتر، القاي معنا از راه اشاره که از انحاي تحقق معناي لغوي اين واژه است؛ همچون اين آيه: «فَخَرَجَ عَلي قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحي إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا»(مريم: ۱۱). در آية مذکور، وحي به معناي اشاره که امري پنهاني است به کار رفته است. حضرت زکريا مفاد مورد نظر خود را از راه اشاره تفهيم و القا کرد.
۲. القاي امري در ساختار موجودات طبيعي و حيوانات و پيام تكويني به آنها؛ نظير زنبور عسل: «وَ أَوْحي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً»(نحل: ۶۸) و زمين: «يوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحي لَها»(نحل: ۶۸) گرچه اين گونه وحي يا القا امري تکويني است، از واژة وحي در اين کاربرد نيز معناي لغوي آن اراده شده؛ در واقع ميتوان آن را با اصطلاح «هدايت تکويني» مساوق دانست. مراد از هدايت تکويني، هدايتي است که هر موجودي اعم از جماد، گياه، حيوان و انسان براي بقاي خود بدان نياز دارد. از آنجا که اين هدايت امري است كه به هريك از آنها القا شده، در نهاد اين گونه موجودات قرار دارد و منشأ آن پوشيده از انظار است، به لحاظ لغت و واژهشناسي ميتوان آن را «وحي» ناميد. البته ممكن است گفته شود: در اينجا متعلق القا فرامعناست و احتمالاً كاربرد مزبور از اين جهت توسع و مجازي در معناي لغوي است. اما ميتوان پاسخ داد: القا در واژة وحي به القاي معنا اختصاص ندارد و از اين جهت گسترده و از الهام متمايز است.
۳. القاي پنهاني خير که در اصطلاح عرفان «الهام الهي» با «سروش غيبي» نام دارد؛ همچون «وَ أَوْحَيْنا إِلي أُمِّ مُوسي أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ»(شوري: ۵۱) يا «إِذْ أَوْحَيْنا إِلي أُمِّكَ ما يُوحي أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ»(طه:۳۸-۳۹) يا «وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَي الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَ بِرَسُولِي قالُوا آمَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ»(مائده: ۱۱) در اين موارد، وحي به معناي القاي پنهاني خير به کار رفته است. اختصاص آن به لحاظ دخالت خير در معناي وحي نيست، بلکه اين امر ناشي از خصوصيت دستهاي از مصاديق آن است. از اين رو، در کاربرد ديگري در مورد القاي شر نيز به کار رفته است.
۴. القاي پنهاني شر يا به تعبير ديگر، القاي معنا در نفس انسان از راه وسوسه که در اصطلاح عرفان «الهام شيطاني» ناميده شده است؛ همچون «إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلي أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ»(انعام: ۱۲۱) يا «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً»(انعام:۱۱۲).
۵. سخن گفتن پنهاني، مستقيم و بدون واسطة خداوند با پيامبران؛ همچون «وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً»(شوري: ۵۱). در اين کاربرد نيز معناي لغوي وحي، که کلام پنهان است، اراده شده؛ در نهايت مصداق خاصي، يعني آنجا که متکلم خدا و مخاطب پيامبر است، منظور است.
۶. سخن گفتن پنهاني خداوند با پيامبران بدون واسطة فرشتگان و از پس پرده؛ همچون «وَ هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسي إِذْ رَأي ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَي النَّارِ هُدي فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسي إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوي وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحي؛(طه: ۹-۱۳) خداوند از پس پرده با موسي سخن گفت وبر او معارفي را وحي نمود. با آنكه در آغاز اين آيات از واژة نداء استفاده شده است، پس از برگزيده شدن موسي در همين موقعيت به او وحي ميشود. قرآن كريم از اين پيام الهي وحي تعبير ميكند. بدين ترتيب، گفتوگوي بدين نحوه نيز وحي است؛ البته به لحاظ پيامي (مايوحي) كه بر او نازل شد.
حاصل آنكه در همة کاربردهاي ذکر شده وحي در قرآن، معناي لغوي آن اراده شده است و بعضي از ويژگيها يا خصوصيات دخالتي در ساختار معنايي آن ندارد، بلکه منشأ آنها ويژگيهاي مصاديق و موارد استعمال است.
گفتني است که براي وحي کاربرد ديگري متصور است که کاربرد پنجم و ششم هريك قسمي از آن است. چنين مفادي در قرآن به کار رفته، ولي در مورد آن به جاي واژة وحي از واژة تکليم استفاده شده است. آن کاربرد بدين شرح است: تکليم و سخن گفتن پنهاني خداوند با پيامبران، به گونه اي مستقيم يا غير مستقيم، از پس پرده يا بدون آن، با واسطة فرشته يا بدون آن: «وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ».(شوري: ۵۱) گرچه در آية شريفه واژه وحي دو بار بهکار رفته، از آن دو کاربرد چنين معناي عامي اراده نشده است؛ بلکه هريک از آنها به نوع ويژهاي از موارد ذکر شده اختصاص دارد. در آية پيش گفته، در مورد اين معناي گسترده، که از ديرباز اصطلاحي رايج در عرف مسلمانان و کلام اسلامي است، واژة تکليم به کار رفته است. احتمالاً منشأ چنين اصطلاحي همين کاربرد در آية مذکور است. اين مطلب بيانگر اين حقيقت نيز هست که در قرآن، علاوه بر واژة وحي، كلمة ديگري همچون تکليم نيز به معناي وحي به کار رفته است.
اما ميتوان افزود: اولاً، نحوههاي كاربرد سه گانة تكلم الهي را در قرآن ميتوان يافت كه درمورد آنها نيز واژة وحي به كار رفته است؛ چنان كه كاربردهاي پنجم و ششم و هفتم بيانگر اين حقيقتاند. ثانياً، حتي اگر بپذيريم كه وحي در معناي جامع ميان انواع ذكر شده به كار نرفته است، آيات متعددي را ميتوان يافت كه از راه اطلاق وحي در آنها بر ميآيد وحي چنين مفادي دارد؛ نظير «إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلي نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلي إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عيسي وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً(نساء: ۱۶۳). بنابراين با تمسك به اطلاق اين گونه آيات ـ كه شماره كاربردشان به پنج مورد ميرسد ـ بدين نتيجه ميرسيم كه گسترة معنايي واژة وحي همچون گسترة معنايي واژة تكليم در آية ۴۲ سورة شوري بلكه از آن گستردهتر است؛ چراكه شامل وحي در خواب نيز ميشود؛ در حالي كه وحي در خواب از انحاي سه گانه نيست. البته ميتوان پرسيد: چرا وحي از آن اقسام نيست و چه مستندي بر اين ادعا وجود دارد؟ در هرصورت، حتي اگر در اين مطلب ترديد شود، در اطلاق آيات پنجگانه ترديدي نيست. براساس روايتي که در بخش ضمائم ذکر شده است، اميرمؤمنان عليهالسلام به بيان کاربردهاي وحي در قرآن پرداختهاند و پس از بيان نخستين کاربرد آن، که وحي نبوت و رسالت است به اين گونه آيات استشهاد كردهاند. اين روايت خود مبيّن گستردگيِ کاربرد وحي ـ هرچند بر حسب اطلاق ـ در قرآن است.
بدين سان، از جمله کاربردهاي وحي و واژههاي همگن با آن، همچون تکليم، در قرآن ـ که از منظر دانش کلام بايد آن را مهم شمرد و به لحاظ معرفتشناسي در مبحث منابع اختصاصي معرفت ديني نقشي كليدي دارد ـ کاربرد آن به معناي منبعي ويژه است که پيامبران از آن برخوردارند. کاربرد تكليم از يك سو و كاربردهاي پنجم، ششم و هفتم وحي از سوي ديگر، با اندك تمايزي كه به لحاظ گستره و قلمرو دارند، بيانگر چنين مفادي است. حتي اگر بپذيريم كه قرآن كريم در مورد همة انحاي وحي، كه سه گونهاند، واژة وحي را همچون تكليم به نحو جامع در يك آيه به كار نبرده، در مورد دو گونه، بلكه ـ با توجه به هفتمين گزينه ـ در مورد هر سه گونه، واژة وحي را به كاربرده است. افزون برآن، چنان كه گذشت، آيات متعددي را ميتوان يافت كه از اطلاقشان بر ميآيد وحي در آنها چنين مفادي دارد.
در هرصورت، كاربردهاي مزبور چنين مفادي دارند. اين مفاد بيارتباط با معناي لغوي واژة وحي نيست. براساس پژوهش و جمعبندياي که دربارة معناي لغوي واژة «وحي» ارائه شد، در همة کاربردهاي اين واژه، تفهيم يا القاي پنهاني منظور است. وحي در همة اين کاربردها گونهاي القا يا اعلام است که پنهان بودن در ساختار آن لحاظ شده است. در کاربرد وحي به معناي منبع يا ابزار، اين ابزار ويژه که مختص مقام رسالت و نبوت است، گونهاي اعلام است که پنهاني است؛ گويي رمزي است ميان گوينده و مخاطب. پس كاربردهاي پنجم، ششم و هفتم وحي ، در معناي لغوي آن به كار رفتهاند و در آنها نوع ويژهاي از کلام پنهاني منظور است و آن کلام پنهاني خداوند با انبيا و رسولان است؛ چنانكه كاربرد تكليم در آية شريفه بر اساس قرائن موجود در آن اين گونه است و چنين ويژگياي دارد.
انحاي وحي
از آنچه در بارة کاربردهاي وحي و ديگر واژهها در مورد پيامبران گذشت بدين نتيجه دست مييابيم كه اين القا يا تفهيم يا سخن گفتن پنهانيِ ويژه يک نحوه نيست، بلکه اقسام گوناگوني دارد:
۱. سخن گفتن مستقيم و بدون واسطة خداوند، که در قرآن بر خود اين قسم نيز وحي اطلاق شده است؛
۲. سخن گفتن از پسِ پرده و حجاب؛
۳. سخن گفتن از طريق واسطه و پيامآوران الهي، ملائکه.
جامع هر سه قسم، سخنگفتن پنهاني خداوند با پيامبران است؛ چه با واسطه و چه بدون واسطه، چه از پس حجاب و چه از طريق فرشته. واژة وحي بدين معنا ويژگي نبوت است و در واقع نشان منبع ويژهاي از معارف براي پيامبران الهي است. وحي در اين کاربرد قرآني که بعدها ميان مسلمانان اصطلاحي شايع و رايج شده و به پيامبران اختصاص دارد، شامل انحا و مراتب گوناگونِ کلام و پيام پنهاني الهي است؛ اعم از دريافت پيام و کلام الهي در خواب يا بيداري و نيز اعم از دريافت پيام و کلام الهي مستقيماً و بدون واسطه يا از پسِ حجاب به نحو شنيدن بدون معاينه يا به نحو غير مستقيم و با واسطه ملک (جبريل، روح القدس و...) خواه به نحوي که او را ببيند و کلامش را بشنود يا تنها کلامش را بشنود. معمولاً در فرهنگ اسلامي و عرف مسلمانان از وحي، چنين معنايي اراده ميشود؛ گويا واژة وحي از معناي لغوي به چنين معنايي نقل يافته است. در هر صورت، براساس اين معناي رايج است که وحي راه يا منبع معرفت ويژة انبيا به شمار ميآيد.
با توجه به آنچه گذشت، پنهان بودنْ ويژگي اين منبع خاص معرفتي است. اگر خداوند مستقيماً يا به گونهاي غير مستقيم، از راه فرشتگان و ملائکه يا از پس پرده و حجاب، با پيامبران سخن بگويد، اين گونه تکلمْ پنهاني است و انسانهاي عادي نميتوانند آن را بشنوند و فرشتگان و چگونگي القاي آنان را ببينند؛ مگر اولياي الهي که حجابهاي طبيعي بلکه نوراني را گسسته و به ملکوت بار يافتهاند؛ چنانکه پيامبر عظيم الشأن اسلام صلياللهعليهوآله به اميرمؤمنان عليهالسلام فرمود: «إنّک تسمع ما أسمع و تري ما أري إلّا انّک لست بنبي و لکنّک لوزير و انّک لعلي خير».
از آنجا که در عرف و فرهنگ مسلمانان، چنين معنايي از وحي منظور است، ميتوان ادعا نمود که واژة وحي در عرف آنان حقيقتي متشرعه است. وحي در قرآن کريم کاربردهاي بسياري دارد، اما در هريک از آنها معناي لغوي مراد است. از اين رو، لازم است بررسي شود که اين فرهنگ و عرفِ رايج در چه عصري ايجاد شده است؛ آيا در عصر پيامبر اکرم صلياللهعليهوآله در روايات و گفتههاي آن حضرت، وحي چنين معناي ويژهاي داشته و در اين معناي اصطلاحي به کار رفته است يا اينکه اصطلاح مزبور در زمان امامان معصوم تحقق يافته است؟ ميتوان با تتبع در متون دريافت که اين اصطلاح تا گذشتة بسيار دوري، دستکم، تا عصر امامان معصوم شايع و رايج بوده است. متکلمان شيعه و سني نيز همين معنا را در دانش کلام مصطلح قرار داده و به کار بردهاند. اين اصطلاح آن قدر شايع است که به کتابهاي لغت و واژهنامهها نيز راه يافته است. چنانکه گذشت، مفردات راغب و گفته ابواسحاق در لسان العرب از نمونههاي چنين برداشتي است. با نگاهي گذرا به کاربرد وحي در نهجالبلاغه، به روشني ميتوان بر اين ادعا صحه گذاشت که در عصر اميرالمؤمنين و در گفتههاي آن حضرت وحي به معناي منبع يا ابزار ويژة معرفتي پيامبر اکرمصلياللهعليهوآله و ديگر پيامبران به کار رفته و گويا در اين معنا مصطلح است: «بعث الله رسله بما خصّهم من وحيه» يا در خطبهاي ديگر: «واشهد ان محمداً نجيب الله و سفير وحيه و رسول رحمته» يا « و ختم به الوحي».
حاصل آنکه با نگاهي گذرا به متون ديني، اعم از قرآن کريم و روايات، بدين نتيجه رهنمون ميشويم که وحي در کاربردي ويژه به معناي منبع اختصاصي پيامبران است. اين اصطلاح که ريشه در قرآن دارد، در عصر امامان معصوم عليهمالسلام، حتي در عصر اميرالمومنين، در معناي مزبور مصطلح است. بدين ترتيب، اين واژه منقول بوده، معناي لغوي آن به معناي اصطلاحي متکلمان مسلمان، بلکه عموم مسلمانان، نقل يافته است؛ چنانکه صلاة که در لغت به معناي مطلق دعاست، به معناي عبادتي ويژه در فرهنگ اسلامي نقل يافته و بدين گونه حقيقتي متشرعه به ظهور رسيده است. ويژگي اين منبع، پنهان بودن است و نه سرعت. بدين ترتيب، اطلاق واژة وحي بر اين نوع منبع معرفتيِ ويژة پيامبران، دست کم، بدين مناسبت است که از ديگران پنهان است.
۲. کاربرد الهام در قرآن و روايات
چنانکه گذشت، الهام در واژهشناسي عبارت است از القاي معنايي در نفس؛ اعم از اينکه القا الهي باشد يا غير الهي، معنا يا محتواي القا شده خير باشد يا شر.
الهام در قرآن کريم، فقط يک بار به کار رفته است: «و نفس و ما سويها فألهما فجورها و تقويها»(شمس:۷-۸) و منظور از آن در اين آيه القاي الهي است و نه هر نوع القايي. از اين رو، در مفردات بدين قيد تقييد شده است: «الالهام: القاء الشيء في الروع و يختص ذلک بما کان من جهة الله تعالي وجهة الملأ الأعلي و ذلک نحو ما عبّرعنه بلمة الملک و بالنفث في الروع... و اصله من التهام الشيء و هو ابتلاعه».
در ذيل اين عبارت تصريح شده که اصل معناي لغوي الهام ابتلاع است. با اين قرينه، ميتوان استظهار کرد که صدر آن در مقام تبيين کاربرد قرآني آن است که عبارت است از القاي الهي. براساس گفتة راغب، کاربرد قرآني آن، تنها به القايي اختصاص دارد که الهي باشد و نه شيطاني. اما آيا به راستي چنين است و الهي يا رباني بودن در معناي اصطلاحي قرآن دخالت دارد يا اينکه آية شريفه الهام را به لحاظ معناي لغوي آن در مصداقي ويژه به کاربرده و به مناسبت آن مصداق القا رباني است؛ نه اينکه اصطلاحي تازهاي از قرآن باشد؟ آشکار است که گزينة دوم صحيح است.
در هر صورت، الهام در روايات، کلام و عرفان، معناي ويژهاي دارد و آن اينکه اولياي خاص الهي، علاوه بر منابع متعارف همچون عقل و حواس، منبع يا منابع اختصاصي و ويژهاي دارند که در لسان روايات از آن به تحديث ، قذف در قلب، الهام، ونَقْر در گوش تعبير شده است. بدين سان، الهام منبعي ويژه براي اولياي معصوم است. به نظر ميرسد اين اصطلاحِ شايع و رايج، برگرفته از روايات است.
با نگاهي گذرا به روايات ميتوان بدين نتيجه دست يافت که:
۱. امامان معصوم عليهمالسلام علوم و معارف بسياري، با واسطه و بدون واسطه، از پيامبر اکرم صلياللهعليهوآله ـ که از راه وحي تعليم يافته بود ـ فراگرفتهاند. از اين دانش به علم وراثت تعبير شده است.
۲. علم امامان معصوم عليهمالسلام به شيوة ذکر شده منحصر نيست، بلکه ايشان از راههاي غير متعارفِ ديگري به معارف دست مييافتهاند.
۳. امامان معصوم عليهمالسلام محدَّثاند؛ چنانکه حضرت زهرا نيز داراي چنين منبع معرفتياند؛ از اين روي، از القاب حضرت زهرا محدثه است.
۴. محدَّث بودن اين گونه است که ملائکه با آنها گفتوگو ميکنند و مجموعة اسرار و اطلاعاتي را از گذشته، حال و آينده در اختيار آنان قرار ميدهند.
۵. نحوة سخن گفتن ملائکه با آنها در رواياتي اين گونه ترسيم شده است که آنان صدا را ميشنوند ولي شخص را نميبينند: «يسمع الصوت و لايري الشخص»؛ بر خلاف پيامبران که هنگام وحي غير مستقيم و با واسطة ملائکه، آنها را ميبينند.
۶. در رواياتي ميان اين گونه علم و علم از راه الهام تمايز نهاده شده و بر اساس آن روايات، از سخن گفتن ملک «تحديث» يا «نقر في الأسماع» و از القاي قلبي به «الهام» تعبير شده است. بدين روي، اولياي معصوم، هم منبعي به نام تحديث دارند و ملائکه با آنها سخن ميگويند و هم داراي الهام بوده، معنا، بدون گفتوگو، در قلب آنان القا ميشود و در نتيجه داراي القاي رباني (الهام) هستند. بدين سان، الهام منبعي در عرض تحديث و سخن گفتن ملائکه دانسته شده است. با توجه بدين نکته ميتوان گفت معنا يا فهم متشرعه واصطلاح کلامي آن با معناي لغويش مناسبت دارد. الهام در لغت به معناي القاي در نفس است و در اينجا به معناي قذف معاني در قلب امام مصطلح شده است.
۷. البته در قرآن کريم از الهام يا القاي در قلب نيز وحي تعبير شده؛ نظير الهامي که به مادر موسي(قصص: ۷ و طه: ۳۸ ـ۳۹) شده است؛ چنانکه در بارة سخن گفتن ملائکه با اولياي الهي مانند حضرت مريم(آل عمران: ۴۵ و مريم: ۱۷ ـ ۲۶) واژة وحي به کار رفته است. آشکار است که در اين گونه کاربردها، معناي لغوي وحي، که اعلام يا تفهيم پنهاني است، منظور شده و در يکي از مصاديق آن به کار رفته يا در کاربرد به صنف ويژهاي اختصاص يافته است. گفتني است که در قرآن کريم مواردي از الهام مشاهده ميشود که در مورد آن، واژة وحي بهکار نرفته است؛ نظير الهامي که به حضرت خضر(کهف: ۶۵) و ذوالقرنين(کهف: ۸۳ـ ۹۸) شده است.
بدين سان، در قرآن کريم چنين منبع يا منابعي براي برخي اولياي الهي تثبيت شده است. افزون بر آن، با نگاهي به اين آيات در مييابيم که الهام به معناي خاص آن، که اعم از القاي در قلب يا سخن گفتن ملائکه است، اختصاصي به امامان معصوم عليهمالسلام ندارد، بلکه ديگر اولياي الهي همچون حضرت مريم، ذوالقرنين، خضر و مانند آنها از آن بهرهمندند.
۸. با توجه به آنچه گذشت، الهام به معناي القاي معاني و حقايق در قلب، يکي از منابع معرفتي امام معصوم عليهالسلام است؛ چنانکه اخبار ملائکه و سخن گفتن آنها منبع معرفتي ديگري است.
وحي و الهام در عرف متدينان و اهل کلام
وحي و الهام به مثابة منابع اختصاصي معرفت ديني، کاربرد ويژهاي در فرهنگ ديني مسلمانان و دانش کلام و عقايد اسلامي دارند. چنانکه ديديم، وحي و الهام به اين معنا در قرآن کريم به کار رفته، بلکه عمدهترين معنا و کاربرد در قرآن چنين کاربردي است. با بررسي عرف مسلمانان و نيز عرف ويژة متکلمان مسلمان ميتوان بدين نتيجه دست يافت که وحي و الهام در اصطلاح ويژة آنها و در کاربرد اختصاصي ميان آنان به معناي منابع اختصاصي معرفت ديني است. وحي منبع يا ابزار ويژة پيامبر اكرم صلاللهعليهوآله و الهام منبع يا ابزار ويژة امامان و اوصياي معصوم است. وحي براساس اين کاربرد ويژه، هر گونه که باشد، مستقيم، بدون واسطه و با واسطه به پيامبر اختصاص دارد. اين معنا يا اصطلاح در ميان مسلمانان ضروري بوده، همگان برچنين معنايي اجماع دارند.
بدين سان، وحي در کاربردي ويژه به معناي منبع اختصاصي پيامبران است. اين اصطلاح که ريشه در قرآن دارد، در عصر امامان معصوم عليهمالسلام، حتي در عصر اميرمؤمنان، در معناي مزبور مصطلح است. بدين ترتيب، معناي لغوي اين واژه به معناي اصطلاحي متکلمان مسلمان، بلکه عموم مسلمانان، نقل يافته و بدين گونه حقيقتي متشرعه به ظهور رسيده است.
الهام در روايات، عرف مسلمانان و نيز عرف ويژة متکلمان مسلمان معناي ويژهاي دارد و آن اينکه اولياي خاص الهي، علاوه بر منابع متعارف همچون عقل و حواس، منبع يا منابع ويژهاي دارند. بر اساس اين اصطلاح، الهام منبعي ويژه براي اولياي معصوم است. الهام به معناي لغوي القاي معاني در قلب است و همين معنا در عرفان و کلام و مانند آنها به کار رفته است.
نتيجهگيري
در اين نوشتار، معاني و کاربردهاي وحي و الهام را در لغت، قرآن، روايات عرف متدينان و اهل كلام، شرح داده، بدين نتيجه دست يافتيم که تعارضي که ممکن است در بادي امرميان مدارک و منابع در مورد تفسيرلغوي وحي به نظر برسد، با راه حلي از درون آنها قابل رفع است. افزون بر آن، به رغم وجود پارهاي از اختلاف نظرها، معناي لغوي واژه «وحي» کتابت و کلام پنهان است و نه سريع؛ چنانکه معناي لغوي واژة الهام، القا در نفس است و الهي يا رباني بودن مقوّم معناي لغوي آن نيست.
گرچه با تحليل و بررسي معاني لغوي اين واژگان نميتوان به حقيقت آنها به مثابة منابع و راههاي اختصاصي معرفت دست يافت و ويژگيهاي آنها را باز شناخت، به برخي از ويژگيهاي آن ميتوان دست يافت. در کاربرد وحي به معناي منبع يا ابزار، اين ابزار ويژه که مختص مقام رسالت و نبوت است، گونهاي القا يا اعلام است که پنهان بودن در ساختار آن لحاظ شده است.
در بررسي کاربرد وحي و الهام در قرآن بدين نتيجه رهنمون شديم که ازکاربرد واژة وحي درمورد پيامبران بلکه در مورد ديگر کاربردهاي آن در قرآن، معناي لغوي آن اراده شده است و بعضي از ويژگيها يا خصوصيات دخالتي در ساختار معنايي آن ندارد؛ چنانکه الهام نيز اينگونه است. اما در روايات و عرف مسلمانان، وحي و الهام از اين منظر که منابع معرفت دينياند، به غير از معناي لغوي، معنايي اصطلاحي دارند. وحي در اين اصطلاح ويژه به معناي منبع اختصاصي پيامبران است و الهام منبع ويژة امام معصوم عليهالسلام. البته معناي اصطلاحي آنها با معناي لغويشان ارتباط و مناسبت آشکاري دارد.
وحي بدين اصطلاح که ريشه در قرآن دارد، در عصر امامان معصوم عليهمالسلام، حتي در عصر اميرالمؤمنين، در معناي مزبور به كار رفته است. وحي و الهام به لحاظ اين كاربرد با معناي اصطلاحي تفاوتي اساسي و بنيادين ندارند، بلکه تفاوت آنها صرفاً لفظي است و تنها از کاربرد واژة «وحي» در مورد منبع معرفتي اختصاصي امام معصوم نهي شده است. براساس ادلة بسياري نمي توان مقام ولايت و منابع معرفتي آن را فروتر از منبع وحي دانست.
منابع
ـ نهجالبلاغه، جمعآوري سيدرضي،تحقيق صبحي صالح، بيروت، بينام، ۱۳۸۷ ق.
ـ ابن دريد، محمد بن حسن، جمهرة اللغة، بيروت، دارصادر، بيتا.
ـ ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، قم، بوستان کتاب، ۱۴۰۴ق.
ـ ابن منظور، لسان العرب، بيروت، دار إحياء التراث العربي، ۱۴۱۶ق.
ـ تهانوي، محمد علي، كشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، بيروت، مكتبة لبنان ناشرون.
ـ جوادي آملي، عبدالله، وحي و نبوت در قرآن، قم، اسراء، ۱۳۸۱.
ـ جوهري، اسماعيل بن حماد، الصحاح في اللغة، بيروت، دارالعلم للملايين، دوم، ۱۳۹۹ق.
ـ حسين زاده، محمد، معرفت ديني؛ عقلانيت ومنابع(در دست انتشار).
ـ حسيني،ايوب بن موسي، کتاب الکليات، تحقيق: عدنان درويش و... بيروت، مؤسسة الرسالة، ۱۴۱۹ق (يک مجلد).
ـ حسيني،ايوب بن موسي، کتاب الکليات، تحقيق: عدنان درويش و... قاهره، دار الکتاب الاسلامي، چ دوم، ۱۴۱۳ق (پنج مجلد).
ـ خوئي، سيد ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، بيروت، چهارم، ۱۴۰۹ق.
ـ رازي، محمد، مختار الصحاح، تحقيق احمد شمسالدين، بيروت، دار الکتب الاسلاميه، ۱۴۱۵ق.
ـ راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، دمشق، دارالنشر و...، بيتا.
ـ رشيد رضا، محمد، الوحي المحمدي، بيروت،موسسه عزالدين، بي تا.
ـ زبيدي، محمد مرتضي، تاج العروس، بيروت، دارمكتبة الحياة، ۱۳۰۶ق.
ـ زمخشري، ابوالقاسم محمود، أساس البلاغة، تحقيق عبدالرحيم محمود، قاهرة، احياء المعاجم العربية،۱۳۷۲ق.
ـ شيخ مفيد، اوائل المقالات، تحقيق ابراهيم زنجاني، بيروت، دار المفيد، ۱۴۱۴ق.
ـ شيخ مفيد، تصحيح اعتقادات الاماميه، قم،کنگرة شيخ مفيد، ۱۳۷۱.
ـ شيخ مفيد، کتاب الامالي، تحقيق حسين استادولي و علياکبر غفاري، قم، انتشارات اسلامي، ۱۴۶۳ق.
ـ صاحب بن عباد، المحيط في اللغة، بيروت، عالم الكتاب،۱۴۱۴ق.
ـ طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، بي تا.
ـ طبرسي، فضل بن حسن ،مجمعالبيان، تهران، اسلاميّه، پنجم، ۱۳۹۵ق.
ـ طريحي، فخرالدين، مجمع البحرين، تحقيق سيداحمد حسيني، مکتب نشر الثقافة الاسلاميه، ۱۴۰۸.
ـ طوسي، ابوجعفر محمد بن حسن، اختيار معرفة الرجال المعروفٍ برجال الکشي، تصحيح سيدمهدي رجائي، قم موسسه آلالبيت،۱۴۰۴ق.
ـ عسکري، ابو هلال، الفروق اللغويّه، قم، انتشارات اسلامي، ۱۴۱۲ق.
ـ فراهيدي، خليل بن احمد، العين، قم دار الهجره،دوم، ۱۴۰۹ق.
ـ فرغاني،سعيدالدين سعيد، مشارق الدراري، مقدمه و تعليقات سيدجلال الدين آشتياني، قم، دفتر تبليغات اسلامي، چ دوم ۱۳۷۹.
ـ فريد وجدي، محمد، دائرة معارف القرن العشرين، بيروت، دارالمعرفة، سوم، ۱۹۷۱م.
ـ فيروزآبادي، محمديعقوب، القاموس المحيط، بيروت، دار إحياء التراث العربي، ۱۴۱۲ق.
ـ فيومي، المصباح المنير، قم، دارالهجرة، ۱۴۲۵ ق.
ـ مجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، بيروت، موسسه الوفاء،۱۴۰۳ق.
ـ مصطفوي، حسن، التحقيق في كلمات القرآن، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، ۱۴۱۷ق.
ـ معلوف، لويس، المنجد، بيروت، دار المشرق، چ بيستم و يكم، ۱۹۷۳م.