توحيد به معناي پرستش خداي يگانه و يكتا پرستي ميباشد و درجات و مراتب دارد، همچنان كه شرك نيز كه مقابل توحيد است مراتب و درجات دارد. تا انسان همه مراحل توحيد را طي نكند، موحّد واقعي نيست.
۱ـ توحيد ذاتي
توحيد ذاتي يعني شناختن ذات حق به وحدت و يگانگي. اولين شناختي كه هر كس از ذات حق دارد، غنا و بينيازي اوست؛ يعني ذاتي است كه در هيچ جهتي به هيچ موجودي نيازمند نيست و به تعبير قرآن «غنيّ» است؛ همه چيز به او نيازمند است و از او مدد ميگيرد و او از همه غنّي است «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ»[۱] و به تعبير حكما واجب الوجود است.
و ديگر «اوّليّت» يعني مبدئيّت و منشئيّت و آفرينندگي اوست. او مبدأ و خالق موجودات ديگر است؛ موجودات همه «از او» هستند و او از چيزي نيست و به تعبير حكما «علّت اُولي» است.
اين اولين شناخت و اولين تصوري است كه هر كس از خداوند دارد. يعني هر كس در مورد خداوند ميانديشد و به اثبات يا نفي، و تصديق يا انكار ميپردازد، چنين معني و مفهومي در ذهن خود دارد كه آيا حقيقتي وجود دارد كه وابسته به حقيقتي ديگر نيست، همهي حقيقتها به او وابستهاند و از ارادهي او پديد آمدهاند و او از اصل ديگري پديد نيامده است؟
توحيد ذاتي يعني اين حقيقت «دوئي» برادر و تعدد پذير نيست؛ مثل و مانند ندارد «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ»[۲]؛ در مرتبهي وجود او موجودي نيست «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ».[۳]
اينكه موجودي فرد يك نوع شمرده ميشود، مثلاً حسن فردي از نوع انسان است ـ و قهراً براي انسان افراد ديگري قابل فرض است ـ از مختصّات مخلوقات و ممكنات است؛ ذات واجب الوجود از اين معاني منزّه و مبرّاست.
و چون ذات واجب الوجود يگانه است، پس جهان از نظر مبدأ و منشأ و از نظر مرجع و منتهي يگانه است. جهان نه از اصلهاي متعدد پديد آمده و نه به اصلهاي متعدد باز ميگردد؛ از يك اصل و از يك حقيقت پديد آمده «قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ»[۴] و به همان اصل و همان حقيقت باز ميگردد «أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ»[۵] و به تعبير ديگر، جهان هستي، يك قطبي و يك كانوني و تك محوري است.
رابطهي خدا و جهان، رابطهي خالق با مخلوق يعني رابطهي علت (علت ايجاد) با معلول است، نه رابطهي روشنايي با چراغ يا رابطهي شعور انساني با انسان. درست است كه خدا از جهان جدا نيست،[۶] او با همهي اشياء است و اشياء با او نيستند «هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ»[۷] اما لازمهي جدا نبودن خدا از جهان، اين نيست كه پس خدا براي جهان مانند روشنايي براي چراغ و شعور براي اندام است. اگر اين چنين باشد خدا معلول جهان ميشود و نه جهان معلول خدا؛ چون روشنايي معلول چراغ است نه چراغ معلول روشنايي. و همچنين لازمهي جدا نبودن خدا از جهان و انسان اين نيست كه خدا، جهان و انسان همه يك جهت دارند و همه با يك اراده و يك روح حركت و حيات دارند. همهي اينها صفات مخلوق و ممكن است، خداوند از صفات مخلوقين منزه است «سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ».[۸]
۲ـ توحيد صفاتي
توحيد صفاتي يعني درك و شناسايي ذات حق به يگانگي عيني با صفات و يگانگي صفات با يكديگر. توحيد ذاتي به معني نفي ثاني داشتن و نفي مثل و مانند داشتن است و توحيد صفاتي به معني نفي هر گونه كثرت و تركيب از خود ذات است. ذات خداوند در عين اينكه به اوصاف كماليّهي جمال و جلال متّصف است، داراي جنبههاي مختلف عيني نيست. اختلاف ذات با صفات و اختلاف صفات يا يكديگر لازمهي محدوديت وجود است. براي وجود لايتناهي همچنان كه دومي قابل تصوّر نيست، كثرت و تركيب و اختلاف ذات و صفات نيز متصوّر نيست. توحيد صفاتي مانند توحيد ذاتي از اصول معارف اسلامي و از عاليترين و پر اوجترين انديشههاي بشري است كه به خصوص در مكتب شيعي تبلور يافته است. در اينجا فقط به بخشي از يك خطبهي نهج البلاغه كه هم تأييدي بر مدّعاست و هم توضيحي براي اين بخش است، اشاره ميكنيم. در اولين خطبه نهج البلاغه چنين آمده است:
سپاس ذات خدا را، آن كه ستايش كنندگان نتوانند به ستايش او برسند و شمار كنندگان نتوانند نعمتهاي او را برشمارند و كوشندگان نتوانند حقّ بندگي او را ادا نمايند، آن كه همتها هر چه دور پروازي كنند كُنه او را نيابند و زيركيهاي هر اندازه در قعر درياهاي فطانت فرو روند به او نرسند، آن كه صفت او را حدّ و نهايتي و تغيّر و تبدّلي نيست...
در اين جملهها ـ چنان كه ميبينيم ـ از صفات نامحدود خداوند ياد شده است. بعد از چند جمله ميفرمايد:
اخلاص كامل، نفي صفات از پروردگار است، زيرا موصوف گواهي ميدهد كه ذاتش غير از صفت است و صفت گواهي ميدهد كه او چيزي است غير از موصوف، و هر كس خداوند را به صفتي توصيف كند، ذات او را مقارن چيز ديگر قرار داده و هر كس خدا را مقارن چيزي قرار دهد... الي آخر.
در اين جملهها، هم براي خداوند اثبات صفت شده است (اَلَّذي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌ مَحْدودٌ) و هم از او نفي صفت شده است (لِشَهادَةِ كُلِّ صِفَةٍ اَنَّها...) از خود اين جملهها معلوم است كه صفتي كه خداوند موصوف به آن صفت است صفت نامحدود به نامحدوديّت ذات است كه عين ذات است، و صفتي كه خداوند مبرّا و منزّه از اوست صفت محدود است كه غير ذات و غير از صفت ديگر است. پس توحيد صفاتي يعني درك و شناختن يگانگي ذات و صفات حق.
۳ـ توحيد افعالي
توحيد افعالي يعني درك و شناختن اين كه جهان، با همهي نظامات و سنن و علل و معلولات و اسباب و مسبّبات، فعل او و كار او و ناشي از از ارادهي اوست. موجودات عالم همچنان كه در ذات استقلال ندارند و همه قائم به او و وابسته به او هستند و او به تعبير قرآن «قيّوم» همهي عالم است، در مقام تأثير و عليّت نيز استقلال ندارند، و در نتيجه خداوند همچنان كه در ذات شريك ندارد در فاعليّت نيز شريك ندارد. هر فاعل و سببي، حقيقت خود و وجود خود و تأثير و فاعليّت خود را از او دارد و قائم به اوست. همهي حولها و قوّهها «به او» است (ماشاءَ اللهُ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِهِ، لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ).
انسان كه يكي از موجودات است و مخلوق اوست، مانند همهي آنها علّت و مؤثّر در كار خود و بالاتر از آنها مؤثّر در سرنوشت خويش است، اما به هيچ وجه موجودي «مفوَّض» و «به خود وانهاده» نيست (بِحَوْلِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ اَقومُ وَ اَقْعُدُ). اعتقاد به تفويض و وانهادگي يك موجود ـ اعمّ از انسان و غير انسان ـ مستلزم اعتقاد به شريك بودن آن موجود با خدا در استقلال و در فاعليّت است و استقلال در فاعليّت، مستلزم استقلال در ذات است و با توحيد ذاتي منافي است، چه رسد به توحيد افعالي.
«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَلا وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبيراً.»[۹]
سپاس ذات خدا را، آن كه همسر و فرزند نگرفت و براي او شريكي در مديريت جهان و همچنين كمكي از روي ناتواني براي ادارهي عالم نيست. او را بزرگ و برتر بدان؛ بزرگ و برتر دانستني كه لايق ذات پاك او باشد.
۴ـ توحيد در عبادت
مراتب سه گانهاي كه در بالا گفته شد توحيد نظري و از نوع شناختن است؛ اما توحيد در عبادت، توحيد عملي و از نوع «بودن» و «شدن» است. آن مراتب توحيد، تفكر و انديشهي راستين است و اين مرحله از توحيد «بودن» و «شدن» راستين. توحيد نظري بينش كمال است و توحيد عملي جنبش در جهت رسيدن به كمال. توحيد نظري پي بردن به «يگانگيِ» خداست و توحيد عملي «يگانه شدن» انسان است. توحيد نظري «ديدن» است و توحيد عملي «رفتن».
پيش از آن كه توحيد عملي را شرح دهيم لازم است نكتهاي را دربارهي توحيد نظري تذكر دهيم. آيا توحيد نظري يعني شناختن خدا به يگانگي ذات و يگانگي ذات و صفات و يگانگي در فاعليّت، ممكن است يا غير ممكن؟ و به فرض امكان، آيا اين شناختنها در سعادت بشر تأثيري دارد يا هيچ ضرورت و لزومي ندارد و در ميان مراتب توحيد آنچه مفيد است توحيد عملي است و بس؟
ممكن بودن يا ناممكن بودن اين شناختها را ما در كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم مورد بحث قرار دادهايم، اما اينكه آيا سعادت بخش است يا بيهوده، بستگي دارد به نوع شناخت ما از انسان و از سعادت او. موج افكار مادي دربارهي انسان و هستي سبب شده كه حتي معتقدان به خدا مسائل معارف الهي را بيفايده و بيهوده تلقي كنند و نوعي ذهن گرايي و گريز از عينيّت گرايي بشمارند؛ ولي يك نفر مسلمان كه بينشش دربارهي انسان اين است كه واقعيت انسان تنها واقعيت بدني نيست، واقعيت اصيل انساني واقعيت روح اوست ـ روحي كه جوهرش جوهر علم و قدس و پاكي است ـ به خوبي ميفهمد كه توحيد به اصطلاح نظري علاوه بر اينكه پايه و زيربناي توحيد عملي است خود بذاته كمال نفساني است، بلكه بالاترين كمال نفساني است؛ انسان را به حقيقت به سوي خدا بالا ميبرد و به او كمال ميبخشد. «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ».[۱۰]
انسانيت انسان در گرو شناخت خداوند است، زيرا كه شناخت انسان، از انسان جدا نيست بلكه اصليترين و گراميترين بخش وجود اوست. انسان به هر اندازه به هستي و نظام هستي و مبدأ و اصل هستي شناخت پيدا كند، انسانيت ـ كه نيمي از جوهرش علم و معرفت و شناختن است ـ در او تحقق يافته است.
از نظر اسلام، خصوصاً از نظر معارف مذهب شيعه، جاي كوچكترين شكّ و ترديدي نيست كه درك معارف الهي قطع نظر از آثار عملي و اجتماعيِ مترتّب بر آن معارف، خود هدف و غايت انسانيت است.
اكنون به توحيد عملي بپردازيم:
توحيد عملي يا توحيد در عبادت يعني يگانه پرستي، به عبارت ديگر، در جهت پرستش حق يگانه شدن. بعداً خواهيم گفت كه عبادت از نظر اسلام، مراتب و درجات دارد. روشنترين مراتب عبادت، انجام مراسم تقديس و تنزيه است كه اگر براي غير خدا واقع شود مستلزم خروج كلي از جرگهي اهل توحيد و از حوزهي اسلام است. ولي از نظر اسلام پرستش منحصر به اين مرتبه نيست؛ هر نوع جهت اتّخاذ كردن، ايدهآل گرفتن و قبلهي معنوي قرار دادن، پرستش است. آن كسي كه هواهاي نفساني خود را جهت حركت و ايدهي آن و قبلهي معنوي خود قرار بدهد آنها را پرستش كرده است:
«أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ»[۱۱]
آيا ديدي آن كس را كه هواي نفس خود را خدا و معبود خويش قرار داده است؟
آن كس كه امر و فرمان شخص ديگر را كه خدا به اطاعت او فرمان نداده، اطاعت كند و در برابر آن تسليم محض باشد او را عبادت كرده است:
«اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ»[۱۲]
همانا عالمان ديني خود و زاهدان خود را به جاي خدا، خداي خويش ساختهاند.
«وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ»[۱۳]
همانا بعضي از ما انسانها بعضي ديگر را خداي خويش و مُطاع و حاكم بر خويش قرار ندهيم.
بنابراين، توحيد عملي يا توحيد در عبادت يعني تنها خدا را مطاع و قبلهي روح و جهت حركت و ايدهآل قرار دادن و طرد هر مطاع و جهت و قبله و ايدهآل ديگر؛ يعني براي خدا خم شدن و راست شدن، براي خدا قيام كردن، براي خدا خدمت كردن، براي خدا زيستن، براي خدا مردن، آنچنان كه ابراهيم گفت:
روي دل و چهرهي قلب خود را حق گرايانه به سوي حقيقتي كردم كه ابداع كنندهي همهي جهان عِلوي و سِفلي است؛ هرگز جزءِ مشركان نيستم... همانا نمازم، عبادتم، زيستنم و مردنم براي خداوند، پروردگار جهان هاست. او را شريكي نيست. به اين فرمان داده شدهام و من اولين تسليم شدگان به حق هستم.[۱۴]
اين توحيد ابراهيمي، توحيد عملي اوست. كلمهي طيّبهي «لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ» بيش از هر چيزي ناظر بر توحيد عملي است؛ يعني جز خدا شايستهي پرستش نيست.
شهيد مطهري- با اندكي تلخيص از مجموعه آثار، ج۲، ص۹۹ ـ ۱۰۶.
---------------------------------------------------------
پاورقی :
۱. فاطر / ۱۵.
۲. شوري / ۱۱.
۳. توحيد / ۴.
۴. رعد / ۱۶.
۵. شوري / ۵۳.
۶. «ليس عن الاشياء بخارج ولا فيها بوالج» (نهج البلاغه).
۷. حديد / ۴.
۸. صافات / ۱۸۰.
۹. مفاتيح الجنان، دعاي افتتاح.
۱۰. فاطر / ۱۰.
۱۱. فرقان / ۴۳.
۱۲. توبه / ۳۱.
۱۳. آلعمران / ۶۴.
۱۴. انعام / ۱۶۲ و ۱۶۳.