مسيحيان مي گويند: دين اسلام را حضرت عيسي بشارت نداده و خود قرآن نيز مي گويد كه «عيسي آمدن پيامبري را كه نامش احمد است» بشارت داده ولي پيامبر اسلام نامش محمد است و مسيحيان از كجا بدانند محمد(ص) همان پيامبري است كه انجيل به آن بشارت داده است؟
پاسخ:
اگرچه بشارات پيامبران پيشين و تطبيق آنها بر پيامبر بعدي يكي از راه هاي اثبات حقانيت دعوت و ايمان به صدق گفتار و قبول آيين آن پيامبر است، امّا بايد توجه داشت كه براي اثبات اين مهم، راه هاي ديگري از جمله توجه به شخصيت فردي و اجتماعي ايشان، توجه به آموزه ها و تعاليم و دقت در معجزات مقطعي و دائمي و... نيز وجود دارد. خود مسيحيان هم در اثبات مدعاي حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ بن مريم (س) و حقانيت آيين ايشان هرگز به بشارت هاي تورات و ساير كتاب هاي معتبر انبياء سابق اكتفاء نمي كنند و به ادله عقلي و نقلي مختلف استناد مي نمايند.
بهر روي براي آنكه دانسته شود كه پيامبر اسلام از بشارات پيامبران قبلي از جمله حضرت مسيح ـ عليه السّلام ـ برخوردار بوده است در نوشتار ذيل اجمالاً به اين موضوع پرداخته مي شود:
بنا بر آموزه هاي اسلامي هر پيامبري موظف است در كنار دعوت مردم به مبدأ و معاد و تبليغ پيام خداوند ويژگي هاي پيامبر پس از خود را نيز بگويد، ضمن آنكه خداوند از همه پيامبران پيمان گرفته است كه ظهور حضرت محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ را به مردم بشارت دهند و آنانرا به پيروي از او سفارش كنند.
امير المؤمنين در مواردي پرشمار از اين حقيقت سخن گفته است، در يكي از جملات ايشان مي خوانيم:
خداوند هيچ پيامبري را مبعوث نكرد مگر آنكه از او پيمان گرفت كه اگر محمد را مبعوث كرد و او زنده بود به او ايمان آورد و ياري اش كند و پيامبران را موظف كرد كه همين پيمان را از قوم خويش باز گيرند(۱)
قرآن كريم هم بر اين تكليف پيامبران كه پيامبران را حمايت كنند و او را تبليغ نمايند و بدو ايمان آورند، تأكيد نموده و مي فرمايند:
خداوند از پيغمبران پيمان تبليغ گرفت آنگاه كه به شما كتاب و حكمت بخشيد پس براي هدايت شما اهل كتاب رسولي از جانب خدا آمد كه گواهي براستي كتاب و شريعت شما ميداد تا ايمان آورده و او را ياري كنيد، خداوند فرمود آيا (براستي من و به آنچه در كتاب آسماني او قرآن فرستادم اقرار داشته) و از پيمان من پيروي خواهيد كرد همه گفتند اقرار داريم خداوند فرمود شما (برخويش و امت هاي خويش) گواه باشيد من هم با شما گواه خواهم بود(۲).
و در مواردي بر بشارت حضرت موسي و حضرت عيسي به آمدن پيامبر اشاره مي كند(۳).
چنانكه از متون حديثي و تاريخي بر مي آيد بسياري از ويژگي هاي جغرافيايي، فرهنگي و اجتماعي عصر ظهور پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ براي پيروان اديان پيشين خصوصاً براي يهوديان و مسيحيان معلوم بوده است.
حتي آنان ويژگي هاي ظاهري و خصوصيات اخلاقي پيامبر اكرم را نيز مي دانستند، تا جائيكه گروهي از مردم به اميد آنكه پيامبر موعود از خانواده و قبيله آنان برگزيده شود، نام فرزندان خود را محمد مي گذاشتند(۴) در برخي از روايات، يكي از انگيزه هاي يهوديان براي هجرت به شبه جزيره عربستان و سكونت در پيرامون مدينه، آگاهي آنان از مكان ظهور پيامبر و آمادگي براي پيروي و دفاع از او عنوان شده است(۵). آنان در برابر آزار اوس و خزرج قبايل اصلي مدينه، پيوسته از ظهور پيامبر خاتم خبر مي دادند(۶).
قرآن كريم در اين باره مي فرمايد:
«و هنگامي كه از سوي خداوند كتابي آمد كه مؤيد چيزي بود كه نزد آنان است و از دير باز (در انتظارش) بر كسانيكه كافر شده بودند پيروزي مي جستند. ولي همين كه آنچه (اوصافش) را مي شناختند برايشان آمد انكارش كردند پس لعنت بر كافران باد»(۷).
داستان مشهور بحيراي راهب كه پيامبر اكرم را در نوجواني همراه عموي بزرگوارش ابوطالب در راه شام مي بيند و ويژگي هاي پيامبر موعود را در چهره اش باز مي شناسد، اعتقاد پيروان اديان گذشته را به پيامبر خاتم نشان مي دهد.
قرآن كريم آگاهي آنان را از ويژگي هاي شخصي پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ چنين بيان مي كند:
كسانيكه به ايشان كتاب داده ايم همانگونه كه پسران خود را مي شناسند او را مي شناسند و بي گمان گروهي از ايشان حقيقت را نهفته مي دارند و خود نيز ميداند(۸).
گفتني است بنا بر پژوهش هاي بسيار، مجموعه كتاب هاي عهد عتيق سالها پس از موسي ـ عليه السّلام ـ و به دست نويسندگان بي نام و نشان پديد آمده اند به گونه اي كه تاريخ نگارش نخستين بخش هاي تورات، سه يا چهار قرن پس از رحلت موسي برآورد شده است(۹). همچنين به اعتقاد همه انديش مندان مسيحي، كهن ترين انجيل يعني انجيل مرقس حدود سي سال پس از حضرت عيسي نوشته شده است(۱۰).
اصولاً مسيحيان هرگز حضرت عيسي را داراي كتاب نمي دانند «و هرگز نمي گويند عيسي كتابي بنام انجيل آورد، آوردن وحي توسط عيسي به گونه اي كه مسلمانان در مورد قرآن و پيامبر اسلام معتقدند در مسيحيت جايي ندارد، مسيحيان عيسي را «تجسّم وحي الهي» مي دانند و به عقيده آنان وي نه حامل پيام، بلكه عين پيام بوده است بدين سبب مسيحيان خواستار انجيلي نيستند كه عيسي آنرا نوشته يا به شاگردانش املاء كرده باشد(۱۱).
نتيجه آنكه تورات و انجيل كنوني در واقع كتابهايي جعلي و بشر ساخته اند(۱۲). بنابراين نبايد انتظار يافتن چنين معارفي را در آنها داشت.
با اين حال در همين تورات و انجيل مطالبي بدست آمده است كه مي توان آنها را شواهدي بر ظهور حضرت محمد دانست:
در اينجا به موردي كه به گونه اي هم در تورات و هم در انجيل آمده است اشاره مي كنيم «يهوه، خدايت، نبي اي را از ميان برادرانت مثل من براي تو مبعوث خواهد گردانيد او را بشنويد(۱۳)».
«نبي را براي ايشان از ميان برادران ايشان مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمايم، به ايشان خواهد گفت و هر كس كه سخنان مرا كه او به اسم من گويد نشنود، من از او مطالبه خواهم كرد...(۱۴)».
ايندو فقره آمدن پيامبري را با اين ويژگي ها معرفي مي كند:
۱. او مانند موسي ـ عليه السّلام ـ است و اين ويژگي به معني اين است كه او مانند موسي ـ عليه السّلام ـ شريعتي خاص آورده است و هيچ يك از انبياء بني اسرائيل واجد چنين ويژگي نبوده اند، حتي حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ به گفته انجيل ها همان شريعت موسي ـ عليه السّلام ـ را اجرا مي كرد. و مأموريتش براي همين بوده(۱۵).
۲. ويژگي ديگر اين است كه آن پيامبر از ميان برادران بني اسرائيل است كه مشخص است كه برادران بني اسرائيل، بني اسماعيل هستند كه پيامبر اسلام از اين قوم است. در انجيل آمده است:
«و اين است شهادت يحيي در وقتي كه يهوديان از اورشليم، كاهنان و لاويان را فرستادند تا از او سؤال كنند كه كيستي كه معترف شد و انكار ننمود بلكه اقرار كرد كه من مسيح نيستم آنگاه از او سؤال كردند پس چه، آيا تو الياس هستي گفت نيستم، آيا تو آن نبي هستي؟ جواب داد كه ني(۱۶)».
در اين باره چند نكته قابل ذكر است:
۱. مفسران كتاب مقدس عبارت آن نبي را اشاره به همان پيامبري مي دانند كه در سفر تثنيه باب ۱۸ حضرت موسي ـ عليه السّلام ـ وعده داده بود.
۲. سؤال كنندگان از يحيي ـ عليه السّلام ـ ، مسيح ـ عليه السّلام ـ را غير از «آن نبي» مي دانستند.
۳. آن پيامبر ميان آنها (بني اسرائيل) چنان معروف بوده كه اشاره كوتاه آن نبي براي انتقال به آن كافي بوده است.
به گفته برخي آنها منتظر پيامبري بودند كه سيد انبياء و بزرگترين آنها بوده است.
۴. سؤال كنندگان افراد عادي نبوده بلكه كاهنان و برگزيدگان مركز يهوديت آن زمان يعني اورشليم بوده اند.
۵. وقتي آنها از يحيي ـ عليه السّلام ـ پرسيدند كه آيا تو مسيح ـ عليه السّلام ـ هستي و او جواب منفي داد و باز از او پرسيدند تو آن نبي هستي، اگر آن نبي در واقع حضرت عيسي بود يحيي مي دانست و به جاي آنكه بگويد نه آن نبي هم نيستم، بايد مي گفت آن نبي و عيسي يك نفر هستند. چون وظيفه انبياء هدايت است.
اما در مورد اينكه نام پيامبر اسلام(ص) احمد هم بوده است حضرت آيت الله سبحاني مي نويسد:
هر كسي مختصر مطالعه اي در زندگي رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ داشته باشد ميداند كه آن حضرت از دوران كودكي دو نام داشت و مردم او را با هر دو نام خطاب مي كردند، يكي محمد كه جد بزرگوارش عبدالمطلب براي او انتخاب كرده بود و ديگري احمد كه مادرش آمنه او را به آن ناميده بود. و لذا عموي گرامي وي ابوطالب در اشعاري كه درباره برادر زاده خود سروده است، گاهي او را به اسم احمد و گاهي به نام محمّد اسم برده است و اين خود حاكي از آن است كه در آن زمان يكي از نامهاي معروف وي همان احمد بوده است(۱۷).
خانم آنماري شيمل، اسلام شناس معروف در مورد نام احمد مي نويسد:
در ميان نام هاي پيامبر، احمد، در علوم اسلامي الهي اهميت خاصي يافته است (از زبان حضرت عيسي) حكايت مي كند كه خداوند پيامبري بنام احمد مي فرستد، يا پيامبري مي فرستد كه داراي نامي بس ستوده است. اين جمله را مسلمانان از همان روزهاي نخست اشاره به فارقليط مي دانستند كه ظهورش را انجيل يوحناي مسيحيان از پيش خبر داده بود. قرائت كلمة پاراكلتوس Paracletos به صورت پريكلتوس Pericletos كه مي توان آنرا «ستوده ترين» معني كرد، آن تفسير را ممكن ساخته است و از اين رو همگان پذيرفتند كه احمد نام پيامبري است كه در تورات و انجيل آمده است.
مولانا جلال الدين بلخي در دفتر اول مثنوي خود مي گويد كه نصرانيان كهن وقتي نام احمد را در انجيل ديدند آنرا بوسيدند و به شكرانة بركت آن از جور و جفاي اميران و وزيران امان يافتند(۱۸).
نام احمد اين چنين ياري كند
تا كه نورش چون نگه داري كند
نام احمد چون حصاري شد حصين
تا چه باشد ذات آن روح الامين
پی نوشتها
۱. طبرسي، امين الاسلام، مجمع البيان، تصحيح رسولي محلاتي، بيروت، دارالاحيا لتراث العربي، ۱۴۰۶، ج ۲ـ۱، ص ۵۹۷.
۲. آل عمران:۸۱.
۳. اعراف:۱۵۷ و صف:۶.
۴. هيثمي، علي بن ابي بكر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بيروت، دارالكتاب، چاپ ۲، ۱۹۶۷، ج ۸، ص ۲۴۳، ۲۳۰.
۵. كليني محمد بن يعقوب، كافي، تهران، دارالكتب الاسلاميه، چاپ ۵، ۱۳۶۳، ج۸، ص۳۱۰ـ ۳۰۸.
۶. طباطبايي، الميزان، قم، دفتر نشر اسلامي، چاپ ۴، ۱۴۱۴، ج۱، ص ۲۲۲.
۷. بقره:۸۹.
۸. بقره:۱۴۶.
۹. جان بي ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمة علي اصغر حكمت، تهران، انتشارات علمي فرهنگي، چاپ نهم، ۱۳۷۷، ص ۴۹۱.
۱۰. توماس ميشل، كلام مسيحي، ترجمة حسين توفيقي، قم، مؤسسة مطالعات و تحقيقات اديان، ۷۷، ص ۴۷ـ۴۳.
۱۱. همان، ص ۵۰ـ۴۹.
۱۲. براي توضيح بشر، ر.ك توفيقي، حسين، نگاهي به اديان زنده جهان، ص ۱۵۱، ۱۲۶.
۱۳. تورات، سفر تثنيه ۱۵:۱۸.
۱۴. تورات، سفر تثبيه ۱۵:۱۸.
۱۵. انجيل متي (۵: ۱۷ـ۱۹).
۱۶. انجيل يوحنا (۱: ۱۹ـ۲۱).
۱۷. سبحاني، جعفر، فروغ ابديت، قم، دفتر تبليغات اسلامي، نوبت ۸، ۱۳۷۲، ص ۱۵۷.
۱۸. آنماري شيمل، محمد رسول خدا، ترجمة حسن لاهوتي، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ۱، بهار۸۳، ص۱۹۳ـ۱۹۴.
منبع: نرم افزار پاسخ ۲ مرکز مطالعات حوزه.