شبهه: از سوی دشمنان بر مذهب شیعه این شبهه وارد شده که خداوند در آیه ۱۰۰ سوره توبه رضایت خود را از مهاجرین و انصار اعلام کرده است که در مهاجرت سبقت هم داشتند و شکی نیست که شیخین نیز جزء مهاجرین بودند بلکه ابوبکر که خود همراه با رسول گرامی مهاجرت کرده است پس شیعیان بر خلاف رضایت خداوند ایشان را دوست ندارد؟
پاسخ
در مورد رضایت خداوند متعال از اصحاب رسول خدا(ص)دو آیه در قرآن كریم وجود دارد یكی از آنها عبارت است از: «وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرینَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِی اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ»[۱]؛ پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار، و كسانى كه به نیكى از آنها پیروى كردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نیز) از او خشنود شدند و باغهایى از بهشت براى آنان فراهم ساخته، كه نهرها از زیر درختانش جارى است جاودانه در آن خواهند ماند و این است پیروزى بزرگ!
منظور از«سابقون اولون» در آیه شریفه كسانىاند كه قبل از هجرت ایمان آورده و پیش از واقعه بدر مهاجرت كردند و یا به پیغمبر(ص) ایمان آورده و او را منزل دادند، زیرا موضوع با دو وصف سابقون و اولون بیان شده، و اسمى از اشخاص و یا عناوین آنها برده نشده، و این خود اشعار دارد بر اینكه بخاطر هجرت و نصرت بوده كه سبقت و اولیت اعتبار شده است.
آن گاه جملهاى كه بر سابقون و اولون عطف شده یعنى جمله« وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ» طائفه و مردم دیگرى را یاد مىكند كه به وجه نیكو پیرو سابقون و اولون بودند.
پس منظور از «سابقین اولین» همان كسانىاند كه اساس دین اسلام را استوار نموده، قبل از آنكه بنیانش استوار گردد و بیرقش به اهتزاز درآید، پایههاى آن را بپا داشتند، حال یا به اینكه ایمان آورده و به رسول خدا (ص) پیوسته، در فتنهها و شكنجهها شكیبایى نموده و از دیار و اموال خود چشم پوشیده به حبشه و مدینه هجرت كردند، و یا به اینكه آن حضرت را یارى نموده و او و مهاجرین با او را در شهر خود و خانههاى خود منزل دادند، و قبل از آنكه واقعهاى رخ دهد از دین خدا دفاع كردند. و این تنها با كسانى انطباق دارد كه قبل از هجرت رسول خدا (ص) ایمان آورده و تا قبل از واقعه بدر كه ابتداى ظهور و قدرتنمایى اسلام است دست از شهر و وطن خود شسته، به مدینه مهاجرت كردند، و یا به آن حضرت ایمان آورده، او را در شهر خود مدینه منزل داده و خود را آماده نصرتش اعلام داشتند. پس آیه شامل مسلمانانی كه بعد از هجرت مسلمان شدند نمی شود.
پس دو صنف اول جز با مهاجرین تا قبل از بدر، و انصار، یعنى مردم مدینه تطبیق ندارد، و اما صنف سوم یعنى «الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ» در این صنف نیز قیدى آورده كه نكتهاى را افاده مىكند، و آن قید« باحسان» است.
پس، ظاهرا منظور از طبقه سوم یعنى« الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ» كسانى هستند كه با پیروى نیك آن دو طبقه را (مهاجرین و انصار تا قبل از جنگ بدر)پیروى كنند، یعنى پیرویشان به حق باشد- و یا به عبارتى پیرویشان براى این باشد كه حق را با آنان ببینند- پس در حقیقت برگشت این قید به این شد كه: پیروى دسته سوم از دو دسته اول پیروى از حق باشد، نه پیروى بخاطر علاقهاى كه به ایشان دارند، یا بخاطر علاقه و تعصبى كه به اصل پیروى از آنان دارند، و همچنین در پیرویشان رعایت مطابقت را بكنند.
پس خلاصه بحث این شد كه: آیه شریفه، مؤمنین از امت اسلام را، به سه طائفه تقسیم مىكند، یكى سابقون اوّلون از مهاجرین، و یكى سابقون اولون از انصار، و طائفه سوم كسانى كه این دو طائفه را به احسان (به حق) پیروى كنند.
در نتیجه از آنچه گذشت چند مطلب بدست مىآید: اول اینكه، آیه شریفه دو طائفه اول را مىستاید به اینكه ایشان در ایمان آوردن به خدا و بر پا كردن پایههاى دین، سبقت و تقدم داشتهاند، و بطورى كه از سیاق آیه استفاده مىشود مىخواهد این دو طائفه را بر دیگر مسلمانان با ایمان برترى دهد.
دوم اینكه، كلمه « من» در جمله «مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ» تبعیضى است، نه بیانى، چون گفتیم فضیلتشان براى چه بود، و همه آنان این فضیلت را نداشتند، و نیز آیه شریفه مىفرماید خداوند از ایشان و ایشان از خدا راضى شدند، و به شهادت خود قرآن، همه مهاجرین و انصار اینطور نبودند، بلكه یك عده از ایشان بیمار دل و دهن بین بودند، و تحت تاثیر سمپاشىهاى منافقین قرار مىگرفتند، عدهاى دیگر فاسق بودند، عدهاى از ایشان كسانى بودند كه رسول خدا (ص) از عمل آنان بیزارى جست، و معنا ندارد كه خدا از كسانى راضى باشد كه خودش آنها را به این عناوین یاد كرده است. پس حكم به فضیلت سابقون اولون از مهاجرین و انصار مقید است به ایمان و عمل صالح.
سوم اینكه، حكم به فضیلت آن دو طائفه و خوشنودى خدا از ایشان در خود آیه مقید شده به ایمان و عمل صالح، و سیاق آیه بخوبى بر این معنا گواهى مىدهد، چون آیه شریفه، مؤمنین را در سیاقى مدح كرده كه در همان سیاق منافقین را به كفر و اعمال زشت مذمت نموده است. پس این آیه شریفه حتی نسبت به همان سابقون و اولون نیز مقید به ایمان و عمل صالح می باشد و اگر حكم در آیه مقید به ایمان و عمل صالح نباشد، و خداوند از ایشان راضى باشد و ایشان را در هر حال چه نیكى بكنند و چه نكنند چه تقوا بخرج دهند و چه ندهند مىآمرزید و در هر صورت از آنها راضی می بود، این آیه شریفه، آیه « فَإِنَّ اللَّهَ لا یرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ»[۲] و آیه «وَ اللَّهُ لا یهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ»[۳] و آیه « انه لا یحِبُّ الظَّالِمِین»[۴] و همچنین آیات بسیار زیادى را تكذیب مىكرد، چون این آیات یا به مطابقت و یا به التزام دلالت دارد بر اینكه خداوند از ستمگر و فاسق و هر كس كه امر و نهى او را اطاعت نكند راضى نیست، و این دلالت طورى است كه تخصیص و تقیید و یا نسخ برنمىدارد. و امكان ندارد كه خداوند از فاسق و ظالم راضی باشد.
علاوه، اگر بنا باشد حكم خوشنودى خدا در آیه مورد بحث مقید به ایمان و عمل صالح نباشد، بایستى تمامى آیاتى را كه راجع به جزا و پاداش نازل شده و وعد و وعید مىدهد، همه را مقید كنیم به غیر آن دو طائفه، و بگوئیم هر گناهى از هر كس سر بزند كیفرى دارد مگر از سابقون از مهاجرین و انصار، و آیات راجع به جزاء و پاداش آن قدر زیاد است كه اگر بخواهیم یك یك آنها را مقید كنیم اصل نظام وعد و وعید اختلال یافته، بیشتر شرایع و احكام دین لغو گشته، حكمت تشریع آنها باطل مىشود، چه اینكه بگوئیم« من» تبعیضى است و این فضیلت مخصوص بعضى از مهاجرین و انصار است، و یا بگوئیم بیانیه است، و فضیلت از آن تمامى ایشان است، و این خود روشن است كه در هر صورت این اشكالات وارد مىشود، (حتى اگر در باره یك نفر هم مىبود باز هم این اشكالات وارد بود.
آیه دیگری كه رضایت خداوند در آن مطرح شده عبارت است از: «لَقَدْ رَضِی اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ إِذْ یبایعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فی قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكینَةَ عَلَیهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَریباً»[۵] ؛ خداوند از مؤمنان- هنگامى كه در زیر آن درخت با تو بیعت كردند- راضى و خشنود شد خدا آنچه را در درون دلهایشان (از ایمان و صداقت) نهفته بود مىدانست از این رو آرامش را بر دلهایشان نازل كرد و پیروزى نزدیكى بعنوان پاداش نصیب آنها فرمود.
در این آیات شرحى از مؤمنین كه با رسول خدا (ص) به حدیبیه رفتند ذكر نموده، و رضایت خود را از آنان كه با آن جناب در زیر درخت بیعت كردند اعلام مىدارد، آن گاه بر آنان منت مىگذارد كه سكینت را بر قلبشان نازل كرده و به فتحى قریب و غنیمتهایى بسیار نویدشان مىدهد.
به هرحال خداوند از مؤمنین كه زیر درخت در جریان بیعت حدیبیه با پیامبر اسلام(ص) بیعت كردند راضى شد، و این بیعت را بیعت رضوان هم نامیدهاند، و علّت نامگذارى آن به (بیعت رضوان) همین آیه است كه در آن از رضایت الهى به خاطر این بیعت یاد شده است، و رضایت خداوند از مؤمنین عبارت است از اراده تعظیم و احترام آنان و دادن پاداش كه پیروزی در جنگ های با كفار بود.
در این آیه شریفه رضایت خداوند فقط از بیعت نمودن آنانی كه در حدیبیه با رسول خدا(ص) بیعت كردند ابراز شده و هیچ دلیل و شاهدی در آن وجود ندارد كه اگر آنان العیاذ بالله مرتكب گناه ، معصیت و قتل نفس و شرابخوری و امثال اینها بشود باز هم خداوند از آنها راضی خواهد بود. چه اینكه خداوند در آیات بی شماری عدم رضایت بلكه قهر و غضب خود را نسبت به مرتكبین این اعمال بیان نموده است.
مثلا ولید بن عقبه پسر عموی عثمان بن عفان یكی از صحابه می باشد. او كه از طرف خلیفه سوم والی كوفه بود حتی نماز صبح را به خاطر اینكه شراب خورده بود چهار ركعت خواند و بعد از آن هم به مأمومین می گوید اگر دوست دارید بیشتر بخوانم![۶] و به خاطر این كارش شلاق هم زده می شود، آیا می توانیم بگوییم كه خداوند از این شخص هم راضی می باشد و ما هم باید او را دوست داشته باشیم؟ به هر حال نمی توانیم خود مان را قناعت بدهیم و بگوییم كه خداوند از تمام صحابه راضی است ولو هر گناهی را مرتكب شده باشد.
اما در خصوص عمر و ابوبکر که هر دوی آنان قبل از هجرت اسلام آورده و در بیعت رضوان هم حضور داشته اند، نیز این قاعده و سنت الهی محفوظ است که رضایت خداوند نسبت به آنان در صورتی دوام خواهد داشت که از طرف آنان عملی که منافی با رضایت خداوند باشد صادر نشود و با تمام و کمال تابع دستورات خداوند و رسول خدا بوده و تا اخر عمر بر این حالت پایدار باشند. ولی دلایلی متقن وجود دارد که آنان این شایستگی را از دست داده و نتوانستند رضایت خدا را نسبت به خود شان حفظ کنند. ما در اینجا فقط به سه مورد اشاره می کنیم که باعث زوال این شایستگی از عمر و ابوبکر شده و آنان را از حوزه رضایت خداوند دور نموده است:
۱. مورد اول مخالفت صریح عمر در برابر رسول خدا(ص) و اهانت به آن حضرت در واقعه حدیث قرطاس می باشد. حدیث قرطاس از نظر سنی و شیعه صحیح و متواتر است و لذا اثبات اصل واقعه به قدری روشن است که هیچ مسلمانی نتوانسته و نمی تواند آن را انکار نماید. این حدیث در معتبر ترین کتابهای حدیثی اهل سنت با تمام جزئیات نقل شده است. و تنها در صحیح بخاری در هفت جا این حدیث ذکر شده است.
متن حدیث در برخی عبارات با تفات های بسیار جزئی در متون حدیثی اهل سنت نقل شده است که از نظر معنا یک مطلب را می رسانند اما در عین حال در بیشتر از نقل ها دستور رسول خدا مبنی بر آوردن قلم و دوات برای نوشتن وصیتنامه، ناشی از شدت مریضی بر رسول خدا پنداشته شده و در برخی دیگر سخنان حضرت هزیان و یاوه گویی تلقی گردیده است.
در این روایت آمده است که: رسول خدا(ص) مریض بود و مردم در خانه او جمع شده بودند پیامبر خدا(ص) در این حال فرمود بیاورید تا نامهای برای شما بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید. عمر بی معطلی گفت مریضی بر رسول الله (ص) غلبه نموده است و قرآن در نزد شما[در نزد ما] است و کتاب خدا ما را کافی میباشد. بعد از این سخن عمر، کسانی که در خانه بودند دچار اختلاف شدند و با هم دشمنی ورزیدند برخی از آنان میگفتند نزدیک شوید تا نامهای برای شما بنویسد که بعد از آن هرگز گمراه نشوید و برخی دیگر همان را می گفتند که عمر گفت، و چون اختلاف و هیاهو در حضور پیامبر(ص) از حد گذشت رسول الله (ص) فرمود از پیش من برخیزید. و بعد از آن ابن عباس مدام می گفت مصیبت بزرگ آن اختلاف و هیاهویی بود که بین رسول خدا(ص) و آن نامهای که برای آنان می خواست بنویسد حایل شد.[۷] صحیح بخاری این حدیث را در باب مرض النبی(ص)و وفاته نیز ذکر نموده منتها «قال عمر» را به«قال بعضهم» تبدیل کرده است[۸].
اما در نقلی که سخنان رسول خدا (ص) بر هزیان گویی حمل شده است در صحیح بخاری از زبان ابن عباس این گونه آمده که روز پنجشنبه چه روز پنجشنه ای! سپس گریست تا حدی که سنگهای زمین را تر نمود و گفت در روز پنجشنبه مریضی رسول خدا(ص)شدت گرفت و لذا فرمود برایم کتابی بیاورید تا نامهای برایتان بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید ولی آنان منازعه کردند و تنازع در حضور نبی سزاوار نیست پس گفتند رسول الله(ص) هزیان گفت[۹]. همین مطلب در باب «مرض النبی(ص) و وفاته» به گونه ای دیگری نقل شده است.[۱۰].
حدیث قرطاس بر چند مطلب بسیار مهم، دلالت صریح و غیر قابل خدشه دارد. بحث دلالی این حدیث در کلام رسول خدا از یک طرف و در سخن عمر از طرف دیگر قابل توجه می باشد:
دلالت و لازمه قول رسول الله(ص)
هر انسان عاقلی زمانی که احساس کند مریضی او منتهی به مرگ میشود، برای بازماندگان خود وصیت نامهای مینویسد و کسی را برای انجام کارهای که باید بعد از مردن او انجام گیرد وصی معین میکند و در صورت ننوشتن وصیت نامه بازماندگان او دچار سر درگمی و اختلاف می گردند. بنا براین برای پیامبر اسلام (ص) بیشتر از هرکسی دیگر سزاوار تر است که وصیت نامهای بنویسد و از این رو زمانی که مریضی بر او شدت گرفته بود و اصحاب هم در منزل آن حضرت جمع شده بودند بهترین فرصت برای نوشتن وصیت نامه بود و بر اساس همین وظیفه شرعی و عقلی همراه با هوش و آگاهی کامل، قلم کاغذ خواست تا رسما وصیت نامهای بنویسد تا امتش از جاده مستقیم اسلام منحرف نشود. بنا بر این هیچگونه هذیان گویی و سخن بی فایده در مسئله نوشتن وصیتنامه، همانگونه که برای غیر پیامبر (ص) قابل تصور نیست، برای رسول خدا (ص) به طریق اولی قابل تصور نمی باشد.
اما عمر با کمال جسارت با این درخواست پیامبر مخالفت می کند و او را متهم به هذ یانگویی نموده و نمی گذارد پیامبر اسلام وصیت نامه اش را مبنی بر اینکه امتش بعد از وفات آن حضرت کمراه نشود، بنویسد. و به خصوص که این اختلاف بین رسول الله(ص) و عمر در مسئله امامت و منصب خلافت بوده است[۱۱] و پیامبر اسلام(ص) میخواسته است بر امامت بعد از خودش تصریح کند[۱۲] و کسی را برای خلافت معین کند تا در تعیین خلیفه بین اصحاب اختلاف پیش نیاید[۱۳] و در این صورت اختلافات بزرگ مثل جنگ جمل و صفین به وجود نمیآمدند و نیز از سفیان بن عیینه نقل شده که رسول خدا(ص) می خواسته است بر اسامی خلفاء بعد از خودش تصریح کند تا اختلاف بین امت ایجاد نشود.[۱۴] پس پیامبر میخواسته اند که امامان یا خلفای بعد از خودش را معین کرده و مورد نص قرار دهند و چیزی مهمتر از آن برای جلو گیری از اختلاف و گمراهی امت تصور نمی شود؛ زیرا همه مهمات احکام و سایر مسائل اعتقادی به نص قرآن که می فرماید: «ما فَرَّطْنا فِی الْكِتابِ مِنْ شَیء؛ ما هیچ چیز را در این كتاب، فرو گذار نكردیم» (انعام/۳۸) و آیات دیگر بیان شده و نیز جزئیات احکام با سنت رسول خدا بیان گردیده و چیزی که برای امت بعد از بیان همه احکام، سرنوشت ساز و مایه نجات از اختلاف و گمراهی بوده است مسئله تشخیص امام و خلیفه و یا همه امامان بعد از رسول خدا (ص) میباشد که توسط آن حضرت باید معرفی میگردیدند. و روی همین جهت است که بلا فاصله بعد از وفات رسول خدا(ص) مسئله امامت منشا اختلاف در بین مسلمانان گردید.[۱۵] و اختلاف مسلمانان برای بار اول در مسئله امامت بوده است، انصار به امامت سعد بن عباده اعتقاد داشته و قریش معتقد بودند که امامت از آن قریش است.[۱۶]
بنا براین عمر اولا با مانع شدن خود از نوشتن وصیت نامه پیامبر(ص) باعث گمراهی اکثریت مسلمانان شده است. وثانیا عمر با این مخالفت صریح با رسول خدا(ص) خود را زیر سوال برده و ازکیفیت ایمان خود نسبت به رسالت رسول خدا(ص) پرده بر داشته است و با آیه شریفه«ماآتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْه فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقاب؛آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید (و اجرا كنید)، و از آنچه نهى كرده خوددارى نمایید و از (مخالفت) خدا بپرهیزید كه خداوند كیفرش شدید است»[۱۷] صریحا مخالفت نموده و خود را مصداق آیات « مَنْ یعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبینا ؛ هر كس نافرمانى خدا و رسولش را كند، به گمراهى آشكارى گرفتار شده است!» ( احزاب/۳۶) و «مَنْ یعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها أَبَدا؛ هر كس نافرمانى خدا و رسولش كند، آتش دوزخ از آن اوست و جاودانه در آن مىمانند!»( جن/۲۳) قرار داده است. پس باین وصف چگونه عمر مورد تنفر قرار نگیرد؟ و آیا او می تواند واقعا شایستگی رضایت خدا را داشته باشد؟
۲. مورد دوم که عمر و ابوبکر از دایره رضایت خداوند دور می کند مسئله سقیفه بنی ساعده است. زیرا با وجود اینکه پیامبر اسلام(ص) بارها و بارها در مجالس متعدد و با عبارات متفاوت بر امامت امام علی(ع) بعد از خودش تصریح کرده که امروز در قالب احادیث صحیح در کتابهای معتبر اهل سنت وجود دارند از جمله حدیث غدیرکه فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولا»[۱۸] و مسئله انذار اقربین هنگامی که پیامبر اقوام خود را دعوت کرده بود خطاب به آنان گفت کدام یک از شما در دنیا و آخرت جانشین من می شوید؟ همگی ابا ورزیدند پیامبر به علی فرمود: تو ولی من در دنیا و آخرت می باشی.[۱۹] و حدیث ثقلین که فرمود: «ایها الناس نزدیک است که پیامبر دعوت خدا را جواب گوید و من در میان شما دو چیز گران بها را می گذارم اول آن دو کتاب خدا است که در آن هدایت و نور است پس آن را بگیرید و به آن متمسک شوید. دومی اهل بیت من است و سه بار فرمود: اذکرکم الله فی اهل بیتی»[۲۰] و احادیث زیاد دیگر که امامت امام علی(ع) و سایر اهل بیت(ع) را مسجل می کنند، عمر و ابوبکر تمام این دستورات رسول خدا را نادیده گرفته و نیز بعد از جلو گیری از آخرین تلاش پیامبر(ص) که می خواستند با تعیین و مشخص نمودن جانشین و امام بعد از خود امت اسلامی را از گمراهی نجات دهد، هین که پیامبر اسلام(ص) رحلت فرمودند فرصت را غنیمت شمرده و بلا فاصله در سقیفه بنی ساعده كه در واقع یك نوع كودتا بر علیه علی ـ علیه السّلام ـ بود با چند نفر دیگر جمع شده و بعد از مشاجرات و مجادلات قبیله ای ابوبكر با ملاک مسن بودن با بیعت عمر به عنوان خلیفه و امام مسلمین انتخاب شد و زمام سیاسی مسلمین را به دست گرفت.[۲۱] و با این کار خود اسلام را از مسیر اصلی آن منحرف نمودن و در نتیجه معاویه و یزید و بنی مروان و بنی امیه پرچمداران اسلام شده و به اهداف اجداد مشرک شان تحقق بخشیدند.
۳. چیزی دیگری که به صورت بسیار روشن و واضح بر دوری عمر و ابوبکر از رضایت خداوند دلالت دارد، برخورد ناشایست و ظالمانه این دو نفر با حضرت فاطمه (س) تنها فرزند و دختر گرامی رسول خدا(ص) می باشد. این مطلب در یک مورد با دومقدمه از احادیث منقول در معتبر ترین کتاب اهل سنت با ضمیمه کردن آیات شریفه از قرآن کریم به دست می آید:
در صحیح بخاری و سایر متون حدیثی اهل سنت آمده که پیامبر (ص)فرمود: فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِی؛ یعنی فاطمه پاره تن من است هرکه او را به غضب آورد مرا غضبناک کرده است.[۲۲] و نیز نقل شده که پیامبر(ص) فرمود: إنما فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی یؤْذِینِی ما آذَاهَا.[۲۳] یعنی همانا فاطمه پاره تن من است هر که او را اذیت کند مرا ازیت کرده است.
از طرف دیگر در صحیح بخاری و سایر کتابهای اهل سنت نقل شده است که: أَنَّ فَاطِمَةَ علیها السَّلَام بِنْتَ النبی (ص) أَرْسَلَتْ إلى أبی بَكْرٍ تَسْأَلُهُ مِیرَاثَهَا من رسول اللَّهِ (ص) مِمَّا أَفَاءَ الله علیه بِالْمَدِینَةِ وَفَدَكٍ وما بَقِی من خُمُسِ خَیبَرَ ... فَأَبَى أبو بَكْرٍ أَنْ یدْفَعَ إلى فَاطِمَةَ منها شیئا فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ على أبی بَكْرٍ فی ذلك فَهَجَرَتْهُ فلم تُكَلِّمْهُ حتى تُوُفِّیتْ وَعَاشَتْ بَعْدَ النبی (ص) سِتَّةَ أَشْهُرٍ فلما تُوُفِّیتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِی لَیلًا ولم یؤْذِنْ بها أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّى علیها.[۲۴] این حدیث می گوید که فاطمه(س) دختر رسول الله(ص) از ابوبکر خواست که میراث او را که شامل فدک و خمس خیبر می شد به او برگرداند اما ابوبکر (بنا به برخی دلایلی که در حدیث ذکر شده) هیچ چیزی از اینها را به فاطمه(س) برنگرداند پس فاطمه بر علیه ابوبکر غضبناک شد و از او دور شد و دیگر هرگز با و سخن نگفت تا اینکه از دنیا رفت و بعد از پدرش رسول خدا(ص) شش ما زنده بود هنگامی که فوت کرد علی او را در شب دفن نمود و اجازه نداد که ابوبکر بر او نماز بخواند و خودش بر او نماز خواند.
این حدیث کاملا روشنگر این مطلب است که فاطمه (س) توسط ابوبکر مورد اذیت و آزار قرار گرفته و به علت همین ناراحتی در برابر ابوبکر مبارزه منفی انجام داده و به حدی بر او غضبناک بوده که از او فاصله می گیرد و تا آخر عمر با او سخن نمی گوید و حتی در راستای همین ناراحتی و غضب، علی (ع) نمی گذارد که بر جنازه آن حضرت نماز بخواند و نیز او را در شب دفن می کند تا ابوبکر خلیفه مسلمین در تشییع جنازه او شرکت نکند.
با توجه با احادیثی که نقل شد اذیت و آزار و غضب فاطمه عینا اذیت و آزار و غضب رسول خدا می باشد. و از طرف دیگر خداوند در قرآن کریم می فرماید: «إِنَّ الَّذینَ یؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهینا؛ آنها كه خدا و پیامبرش را آزار مىدهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنیا و آخرت دور ساخته، و براى آنها عذاب خواركنندهاى آماده كرده است.»[۲۵]
اینها برخی از دلایل و عوامل عدم پذیرش عمر و ابوبکر به عنوان خلیفه برحق پیامبر اسلام از سوی شیعه می باشد.
نویسنده: حمید رفیعی.
[۱] . توبه/۱۰۰.
[۲] . توبه / ۹۶.
[۳] . مائده/۱۰۸.
[۴] . شوری/۴۰
[۵] . فتح/۱۸.
[۶] رك: ابن حجر عسقلانی، فتح الباری شرح صحیح بخاری، ج۷ص۵۷، بیروت، دارالمعرفه.
[۷] . بخاری، محمد بن اسماعیل،صحیح بخاری، ج۵ص۲۱۴۶ باب قول المریض قوموا عنی؛ و ج۶ص۲۶۸۰ باب کراهیه الاختلاف بیروت، دار ابن کثیر الیمامه سوم، ۱۴۰۷ق – ۱۹۸۷م؛ نیشابوری، مسلم بن حجاج ابوالحسین قشیری، صحیح مسلم، بیروت، باب ترک الوصیه لمن لیس له شئ، ج۳ص۱۲۵۹، دار احیاء التراث العربی(محقق: محمد فؤاد عبدالباقی)؛ صحیح ابن حبان، بستی، محمد ابن حبان، باب ذکر اراده المصطفی کتبه الکتاب لئلا یضلوا بعده، ج۱۴ص۵۶۳، بیروت، موسسه الرساله، دوم، ۱۴۱۳ق- ۱۹۹۳م؛ نسایی، احمد بن شعیب، سنن نسایی، ج۳ص۴۳۳، باب کتابه العلم؛ و ج۴ص۳۶۰، باب صلاه المریض بالعائد ، بیروت، دارالکتب العلمیه، اول، ۱۴۱۱ق- ۱۹۹۱م، (محقق: عبدالغفار سلیمان البنداری) ؛ ابو عبدالله شیبانی، احمد بن حنبل، مسند احمد، ج۱ص ۳۳۶ ، مصر، موسسه قرطبه، بیتا؛ محمد بن عبدالوهاب، فضائل القرآن، ص۳۲، باب اذا اختلفتم فقومو، ریاض، مطابع الریاض، اول.
[۸] . صحیح بخاری، ج۴ ص۱۶۱۲
[۹] . همان، ج۳ ص۱۱۱۱، باب یقاتل اهل الذمه و لو یسترقون.
[۱۰] . همان، ج۴ص۱۶۱۲.
[۱۱] . هیثمی، احمد بن حجر، الصواعق المحرقه، مقدمه، ص ﻫ ، مصر، مکتبه القاهره، بی تا.
[۱۲] . العینی، بدرالدین محمود بن احمد، عمده القاری، ج۲ ص۱۷۱ ، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
[۱۳] . نووی، ابو ذکریا یحی بن شرف، شرح النووی علی صحیح مسلم، ج۱۱ص۹۰ ، بیروت، دارالکتب العربی، ۱۴۰۷ق-۱۹۸۷م.
[۱۴] . عمده القاری، ج۲، ص۱۷۱
[۱۵] . اشعری، ابوالحسن علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین، ج۱ص۲و۳ ، بیروت، دار احیاءالتراث العربی، سوم، بیتا.
[۱۶] . بغدادی، ابومنصور عبدالقاهر بن طاهر، الفرق بین الفرق، ص۱۳ ، بیروت، دارالوفاق الجدیده، دوم، ۱۹۷۷م.
[۱۷] . حشر/۷
[۱۸] . حاکم نیشابوری، محمد، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دارالمعرفة، ۱۴۰۶ق، ج۳، ص۱۱۰؛ شهاب الدین احمد بن حجر الهیثمی، الصواعق، بی تا، بی ناشر، ص۷۳.
[۱۹] . المستدرک علی الصحیحین، ۳/۱۳۳.
[۲۰] . صحیح مسلم، ۴/۱۸۷۳.
[۲۱] . بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ۲/۲۹۱، بیروت، دارصعب، بی تا و جزای، مبارك بن اثیر، جامع الاصول، ۴/۴۷۰، بیروت، احیاء التّراث العربی.
[۲۲]. صحیح بخاری ج۳ ص ۱۳۶۱ و ۱۳۷۴
[۲۳] . صحیح مسلم ج۴ ص۱۹۰۳
[۲۴] . صحیح بخاری ج۴ ص ۱۵۴۹ و مسلم ج۳ ص ۱۳۸۰
[۲۵] . احزاب/۵۷.