عوامل و انگيزه هايي وجود دارد كه شخص را وادار به اين مي كنند تا در مسير خداشناسي قدم بردارد و معرفت او را جويا شود. اين مسأله از نظر علم اخلاق از اهميّت والايي برخوردار است زيرا انسان با شناختن چنين عوامل و انگيزه هايي مي تواند از رهگذر تقويت آنها خودش يا ديگران را در زمينه خداشناسي به تلاش بيشتري وا دارد و يا با شناساندن و تأييد و تحريك آنها شخص را وادار كند تا بطور خودكار، دنبال كسب معرفت برود. بنابراين، براي يك معلم اخلاق و مربّي، شناختن اين انگيزه ها ضروري به نظر مي رسد. چنانكه شناخت راه هاي تقويت و تحريك آنها نيز لازم است. از اين رو، در اينجا ما نيز تا آنجا كه مجال داشته باشيم براي بيان مسأله فوق به بررسي برخي از اين عوامل و انگيزه مي پردازيم:
الف) از جمله انگيزه هايي كه در زمينه مطلق علوم و همه معارف و شناخت هاي انسان تأثير مثبت دارد عبارت است از «فطرت حقيقت طلبي». آفريدگار متعالي، انسان را به گونه اي آفريده است كه فطرتاً و از درون خود طالب شناخت حقايق است و پيوسته در جستجوي اين گمشده خويش به طرح سؤالات و حلّ مسائل در زمينه هاي متنوّع و موضوعات گوناگون مي پردازد. و از همين جاست كه در زمينه معارف و علوم تا كنون پيشرفت چشمگيري كرده است و فلسفه و علوم مختلف و رشته هاي گوناگون تخصّصي را كه روز به روز انشعاب بيشتري مي يابند به وجود آورده و از اين رهگذر به اختراعات و اكتشافات و ترقّي و تعالي در زندگي دست يافته است.
حقيقت جويي يك ميل فطري و جبري است كه در درون هر انساني ريشه دارد و احياناً از آن به غريزه كنجكاوي تعبير مي شود. اين گرايش، به هر نامي كه از آن ياد كنيم، در واقع جزئي از حقيقت انسان است و در سرشت و نهاد انسان و اعماق هستي وي ريشه دارد كه هر گاه از آن غفلت كنيم در واقع بخشي از انسانيّت و پاره اي از وجود خويش غفلت كرده ايم. بنابراين، انسانيّت و كمال انساني انسان اين اقتضا را دارد تا به جستجوي حقايق و درك آنها بپردازد و اگر در اين كار كوتاهي كند در واقع به انسانيّت او لطمه خورده است و تا حدّ حيوانيّت و پايين تر، سقوط خواهد كرد.
بنابراين ما مي توانيم، با ايجاد پيوند ميان «حقيقت جويي» و «كمال جويي» در انسان كه از آن عام تر و وسيع تر و عميق تر خواهد بود و يا بهتر است بگوييم: با آگاهي دادن و تنبّه نسبت به اين پيوند واقعي كه در بين اين دو گرايش وجود دارد، افراد را در اين زمينه وادار به تلاش و فعّاليّت بيشتري كنيم؛ چرا كه، هيچ انساني مايل نيست ناقص باشد و يا در قعر حيوانيّت سقوط كند و از انسانيّت و كمال انساني دور شود. و اگر متوجّه شود، كوتاه آمدن در درك حقايق به اين معنا خواهد بود، سعي و تلاش خود را، تا آنجا كه برايش ميسّر باشد، براي پيشگيري از سقوط، بيشتر خواهد كرد، به طرح سؤالاتي مي پردازد و آماده پاسخ جويي يا پاسخ گويي به مسائلي مي شود كه طبعاً، يكي از مهمترين آنها اين سؤال ريشه دار خواهد بود كه: آيا جهان آفريننده اي دارد يا نه؟ و اگر دارد صفات و افعال او چه هستند؟
البته، اين غريزه در همه افراد كارآيي لازم را ندارد؛ بلكه، قشر محدودي از اجتماع هستند كه اين انگيزه در ايشان قوي است و صرفاً به تحريك فطري و به منظور حقيقت جويي، دنبال علم و معرفت و درك حقيقت مي روند. غالب كساني كه به دنبال كسب معارف و از جمله توحيد و خداشناسي و مسائل مربوطه مي روند دست كم، بايد در آنان انگيزه هاي ديگري نيز به اين انگيزه حقيقت جويي ضميمه شود و آن را تقويت كند تا بتوانند در اين مسير قدم بردارند و كم هستند كساني كه همّت بلند دارند و مي خواهند حقايق را و در رأس همه، آفريننده هستي را صرفاً، بخاطر درك حقيقت و بالا بردن معرفت خويش مورد جستجو قرار دهند.
شايد بتوان گفت: اين كه در قرآن، در موارد بسيار فراواني بر حقّ و حقيقت تكيه مي كند تأييدي بر اين سخن ماست و خود اين اهتمام، دليل بر اين است كه قرآن وجود اين گرايش را در انسان پذيرفته است و تكيه بر آن را به عنوان يك عامل مؤثّر تربيتي قبول دارد. از اين رو، به آياتي بر مي خوريم نظير آيه:
«الحَقُّ مِن رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ المُمتَرينَ؛[۱] (تو كه به دنبال حق مي گردي) حقّ از پروردگار توست پس نبايد از شك كنندگان (و مردّد و دو دل) باشي».
و آيه:
«فَهَديَ اللهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اختَلَفُوا فيهِ مِنَ الحَقِّ بِاِذنِه؛[۲] پس خداوند هدايت كرد كساني را كه ايمان آورده اند، در زمينه آنچه را كه در آن اختلاف مي كردند از حقّ».
اين گونه آيات وجود چنين گرايشي را در انسان مفروض گرفته است و در زمينه وجود چنين گرايشي از اين طريق بطور متنوّع درباره حقّ سخن مي گويد؛ زيرا، اگر چنين گرايشي در انسان نباشد؛ اصولاً، اين گونه تأكيد بر حقّ بي معني خواهد بود. و از رهگذر وجود اين گرايش با تعيين مصداق حقّ آن را جهت مي دهد به سوي اهداف خاصّ خود. به عبارت ديگر قرآن كريم اصل فطرت گرايش به حقّ را در انسان پذيرفته است و پس از پذيرش، از دو راه آن را تقويت و تأييد و هدايت مي كند يكي از راه دست گذاردن روي اين گرايش تنبّه و توجّه دادن انسان بوجود آن و تحريك و برانگيختن آن، و دوم از راه تعيين مصداق و شناساندن حق كه باعث روشن تر شدن و مشخص تر شدن متعلق اين گرايش و جهت آن و نهايتاً حركت و فعّاليّت انسان به سوي شناخت و معرفت حقايق و نيز بزرگترين و بالاترين آنها كه وجود خداي متعال است.
ب) انگيزه ديگري كه در انسان وجود دارد و به تناسب اين بحث مي توان روي آن دست گذارد، «حبّ ذات» است كه در نقش يك عامل دروني نيرومند، انسان را وا مي دارد تا كمالات خويش را دنبال كند و فضيلت و شرافت انساني را در خويش محفوظ بدارد. از ديدگاه «فلسفه» و «علم النّفس»، يكي از فروع حبّ ذات (يا خودخواهي و خوددوستي) كه گاهي نيز از آن به «كرامت خواهي» تعبير مي شود، اين است كه انسان به شدت خواهان آن است كه انسانيتش حفظ شود و با حيوانات فرق داشته باشد. و از آنجا كه زندگي و كرامت انساني و مقام انسانيّت _ بر خلاف زندگي حيواني مبتني بر قوانين كور و سير غريزي كه در آن تعقّل و گزينش عقلاني را جايي نيست و يا بسيار ضعيف است _ كاملاً وابسته به اين است كه زندگي انسان بر پايه هاي عقلاني استوار و رفتارش بر گزينش عقلاني متّكي باشد و در چارچوب ايدئولوژي و جهان بيني و قالب ها و استانداردهاي معقول و منطقي، ظاهر شود.
بنابراين، در زندگي انساني، رفتار انسان در قالب هايي ارزشي و عقلاني ظاهر مي شود كه آنها نيز به نوبه خود، مبتني بر شناخت ها و بينش هاي عقلاني و در رأس همه آنها خداشناسي خواهد بود.
و به عبارتي اگر انسان خدا را نشناسد،در واقع، جهان بيني صحيح و عقلاني ندارد و با فقدان جهان بيني معقول، از داشتن ايدئولوژي درست محروم خواهد بود كه در اين صورت، رفتار صحيح و انساني از وي صادر نمي شود.
در اين زمينه به آيات قرآن بر مي خوريم كه به طرز ظريف و در عين حال، روشني بر اين حقيقت تكيه مي كند و كساني را كه فاقد معارف باشند و بر اساس قوانين و اصول عقلاني و منطقي، زندگي خويش را پي ريزي نكرده باشند تا حدّ حيوانات و حتي حدّي پست تر و گمراه تر از حيوانات تنزّل مي دهد آنجا كه مي گويد:
«وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ؛[۳] و محققاً، آفريديم براي جهنّم بسياري از جنّ و انس را برايشان دل هايي است كه با آنها نمي فهمند و برايشان چشم هايي است كه با آنها نمي بينند و برايشان گوش هايي است كه با آنها نمي شنوند، آنان همانند چهارپايانند؛ بلكه آنان (از چهارپايان) گمراه ترند آنان همان غفلت زدگان هستند».
در اينجا حقيقتي را يادآوري مي كنيم كه آيات قرآن در دو مورد به اين حقيقت پرداخته است در مورد نخست مي گويد:
«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ ؛[۴] كه بدترين جانوران در پيشگاه خداوند كسانيند كه كفر ورزيدند پس آنان ايمان نمي آورند».
و در مورد دوم مي گويد:
«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ ؛[۵] كه بدترين جانوران در پيشگاه خداوند (انسان) كر و لال است كساني هستند كه نمي انديشند».
اكنون، اگر، اين دو آيه را با هم تطبيق كنيم، نتيجه خواهيم گرفت كه نبود ايمان معلول يك نوع كوري باطني و نداشتن علم صحيح و به كار نبردن عقل است. بنابراين، راه كسب ايمان درست به كار گرفتن عقل و خرد است كه از رهگذر آن به معرفت صحيحي دست يابيم تا زمينه پيدايش ايمان در ما فراهم شود.
در واقع آياتي كه همانند آيات فوق اين گونه روي ادراكات انساني تكيه مي كنند كه فقدان آن را با فقدان انسانيّت همراه و همسو مي دانند و از اين رهگذر مي كوشند تا ايشان را وادار به تلاش در مسير به كار گرفتن انديشه و اكتساب معارف حقّه كنند نظير آيه:
«أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً؛[۶] آيا باور داري كه بيشتر آنان مي شنوند يا مي انديشند نيستند آنان جز همانند چهارپايان بلكه آنان گمراه ترند».
در واقع اين گونه آيات را مي توان گفت: روي همين انگيزه كرامت خواهي انسان تأكيد دارند و بر اين اساس كه اين گرايش در نهاد انسان ريشه دارد به عنوان يك عامل تربيتي از آن در مسير رشد و تعالي انسان استفاده مي كنند. و بدين منظور كه ميل به كمال و كرامت خواهي را در انسان هم تحريك و تقويت و هم به سوي مقصد صحيح آن هدايت كنند، نينديشيدن و به طرز صحيح استفاده نكردن از قواي ادراكي، نعمت هاي بزرگي كه خداوند در اختيار بشر قرار داده است، را به عنوان سقوط در مقام پست حيواني مطرح مي سازند.
ج) سوّمين انگيزه اي كه در اين زمينه مي توان روي آن دست گذارد و در تحصيل معرفت مي تواند مؤثّر باشد عبارت است از فطرت حق شناسي و بجاي آوردن سپاس و شكر منعم. هر انساني داراي فطرت سالم، هنگامي كه مورد احسان شخصي قرار گرفت، خود را مديون شخصي مي داند كه به وي احسان كرده است و پيوسته در اين فكر است كه بخاطر اين احسان، به نحوي از وي سپاس گزاري كند. چنين تمايلي در اعماق فطرت انسان ريشه دارد و در مواقع مناسب آثار خود را ظاهر مي سازد مگر آنكه عواملي مانع از تأثير اين گرايش شوند و يا انحرافي در فطرت انسان در اثر برخي از كار و كردارها به وجود آمده باشد.
از آنجا كه انسان در اين عالم به تناسب سطح فكر و انديشه اش، اين حقيقت را درك مي كند كه از نعم فراواني برخوردار است و هر چه از انديشه عميق تر و دقّت فراوان تر برخوردار باشد و بهتر بتواند ظرافت ها و نعمت هاي دقيق تر و ظريف تر را درك كند بيشتر و وسيع تر و عميق تر خويش را غرق در نعمت ها مي بيند و طبعاً، اين سؤال برايش طرح مي شود كه اين نعمت ها از آن كيست؟ و من مورد احسان چه شخصي قرار گرفته ام؟ و در اينجاست كه فطرت حق شناسي نيز جزء نيرومندترين عواملي است كه وي را در اين زمينه وادار به تلاش و جستجو مي كند تا منعم خويش باز شناسد و شكر و سپاس نعم وي را بجاي آورد. و يا اگر برايش ممكن باشد حتّي به نحوي اين احسان ها و انعام ها را جبران كند. او در واقع اين كار را وظيفه انساني خودش تلقّي مي كند و كوتاهي در آن برايش با ناراحتي دروني و عذاب وجدان و پشيماني همراه خواهد بود. درست مثل كسي كه از طريق بانك مبلغ گزافي برايش حواله شود ولي صاحب پول و امضاء كننده حواله را نشناسد. كه فطرتاً تا آنجا كه برايش مقدور باشد سعي در شناخت وي خواهد كرد و اين حس حق شناسي او را آرام نمي گذارد تا يا وي را بيابد و به نحوي اين لطف او را جبران كند و يا از يافتن وي مأيوس گردد.
در واقع، اين يك گرايش فطري و غير اكتسابي است كه خداوند در نهاد انسان قرار داده است و بخشي از حقيقت انسان خواهد بود آن چنان كه گويي كمبود و نقصي در خويش احساس مي كند و در تلاش است تا با آن برطرف سازد و انسانيّت خويش را كامل كند.
د) انگيزه ديگري كه مي تواند انسان را وادار به تلاش در مسير شناخت حقّ كند «تمايل به تقرّب» و نزديك شدن به يك مقام بلندمرتبه و يك موجود كامل قدرتمند است. انسان در اين انديشه است كه اگر خدايي بر جهان هستي حاكم باشد مي تواند با هدايت او راه كمال خويش باز يابد و با اطاعت دستوراتش به وي نزديك شود و در جوار رحمتش قرار گيرد و اين به نوبه خود، انگيزه مي شود براي اينكه به جستجو پردازد تا او را بشناسند. و اين در واقع جزء خواست هاي فطري انسان است و از حبّ ذات و حبّ كمال وي منشعب مي شود.
تمايل به نزديك شدن به يك شخص قدرتمند و داراي مقام و منزلت و ايجاد ارتباط با وي را در زندگي روزمره و حركات و رفتار و گفتار معمولي افراد مي توان با كمي دقّت بخوبي احساس كرد. بسيار اتّفاق مي افتد و برخورد مي كنيم به افرادي كه في المثل با طرح يك داستان در واقع مي خواهند صريحاً يا تلويحاً، ارتباطشان را با يك شخصيت اظهار كنند و به عنوان يك مسئله مهمّ و مطلوب و يك امتياز جالب كه واجد آن هستند آن را به رخ ديگران بكشند و به آن افتخار و خودنمايي كنند.
بنابراين، تمايل به نزديك شدن به موجود كامل، فطري انسان است. حال اگر يك موجود، فوق همه موجودات و كامل مطلق باشد، قطعاً، تقرّب به او با تقرّب به موجودات ديگر به هيچ وجه قابل قياس نخواهد بود. چرا كه، اگر بخواهيم مفهوم كمال مطلق را در مبدأ متعال و آفريننده هستي باز شناسيم متوجّه خواهيم شد آن چنان كمالي است كه اگر همه بزرگان عالم را از سلاطين و زمامداران حق و باطل تا علماء و دانشمندان بزرگ و كليه جمال ها و ثروت ها را در نظر بگيريم در مقايسه با آن كمال مطلق الهي چيزي به حساب نمي آيند و همچون قطره كوچكي است در كنار دريايي عظيم. و با توجّه به اين حقيقت چگونه مي توان نزديك شدن به چنين مقامي عظيم را با نزديك شدن به اين شخصيّت هاي انساني ظاهري كه بندگان اويند مقايسه كرد و به جاي تعبّد و تقرّب به وي به ديگران پيوست.
اين انديشه ژرف انگيزه عميقي را در انسان زنده و تحريك مي كند و احياناً، به صورت يك عطش شديد سيراب نشدني، انسان را به دنبال آن كمال مطلق به جستجو وا مي دارد تا از رهگذر عرفان وي از اين آب زلال و گوارا بياشامد و به نسبت معرفتي كه يافته است از آن بكاهد. و پس از شناخت به عبادت و پرستش وي همّت گمارد تا در پيشگاه او منزلت يابد و با نزديك شدن به او در جوار رحمتش قرار گيرد.
بديهي است ذكر اين مثال ساده براي كساني مفيد است كه هنوز در ابتداي راهند؛ ولي، آنان كه راه را طي كرده و به مراحلي از تقرّب و تعالي رسيده اند؛ طبعاً، از چنين مثال هايي بي نياز خواهند بود.
آنچه تا كنون نام برديم اصيل ترين انگيزه هايي بودند در انسان كه در اين زمينه مؤثّرند هر چند كه در اينجا لازم است يادآوري كنيم كه باعثيت و اگيزندگي اين انگيزه ها در مردم معمولي و در عامّه مردم زياد قوي نيست و انگيزه حقيقت طلبي يا حق شناسي يا كرامت خواهي و يا تقرّب به موجود متعالي به تنهايي در اكثريّت مردم نمي توانند نقش زيادي داشته و آنان را وادار به حركت در ميدان خداشناسي كنند. بجز تعدادي كمي از مردم و قليلي از انسان هاي برتر كه تحت تأثير اين ارزش ها و انگيزه هاي متعالي انساني قرار دارند و صرفاً بخاطر حقيقت طلبي و حق شناسي و
كرامت خواهي و صرفاً براي تقرّب يافتن و منزلت پيدا كردن در پيشگاه خداوند ربّ انسان ها به تلاش و جستجو مي پردازند و به دنبال خداشناسي و پرستش وي مي روند. البتّه انگيزه هاي ديگري را مي توان نام برد كه چون فهم آنها آسان تر اثرشان محسوس تر و منفعت آنها نقدتر است، در سطحي وسيع تر و قشري عميق تر از مردم مي توانند مؤثّر و محرّك باشند؛ چرا كه نفع و ضرر و يا لذّت و الم آنها براي همه محسوس و قابل درك خواهد بود و مي تواند عامّه مردم را تحت تأثير خود به حركت و تلاش وا دارند. و ما در اينجا تعدادي از آنها را نام مي بريم:
هـ) يكي از انگيزه هاي نوع دوّم انگيزه «منفعت طلبي» است انسان ها معمولاً به دنبال كسب منافع مادي و دفع ضررها در تلاشند و همه حركت ها و تلاش ها و گفتار و رفتار خويش را بر اين اساس تنظيم مي كنند.
اكنون اگر انسان كه عميقاً تحت تأثير چنين انگيزه اي قرار دارد احتمال دهد كه مي تواند با اطاعت خداوند به منافعي دست يابد، همين احتمال كافي است كه او را به تلاش و كوشش وادار خواهد كرد تا خدا را بشناسد و به اطاعت او بپردازد. و دقيقاً، همانطور كه احتمال دست يابي به منفعت، انسان را وا مي دارد تا با رنج فراوان و زحمت بسيار كرات آسماني را كشف كند به امّيد وصول به تنايج و منافعي كه احتمالاً، از آن عابد انسان مي شود، در مورد خداشناسي نيز اين احتمال روشن تر و كامل تر تأثير خود را مي نهد و انسان را در زمينه خداشناسي وادار به تحقيق و جستجو مي كند.
ولي، سؤال اين است كه اين احتمال از كجا و چگونه در ذهن انسان به وجود مي آيد؟ پاسخ اين است كه آمدن انبياء و آوردن كتب آسماني با همه وعده هايي كه همراه دارند، كافي است كه چنين احتمالي را در ذهن انسان ها به وجود آورد كه شايد در واقع خدايي باشد و سر رشته كارها به دست او باشد و شايد اطاعت خداوند، منافعي را در مال و بدن انسان و يا در امور اجتماعي به دنبال داشته باشد، سلامتي انسان را بيفزايد، جنايت و تجاوز و سرقت را در جامعه كم كند، امنيّت و آرامش و آسايش انسان ها را در جامعه افزايش دهد و آن چنان كه خداوند در قرآن فرموده است:
«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ؛[۷] و اگر مردم بلاد ايمان آورند و تقوا پيشه كنند باز مي كنيم بر (روي) آنان بركاتي را از آسمان و زمين».
آري اين ها و نظاير اين شايدها و احتمال ها كافي است براي اينكه انگيزه «منفعت طلبي» در انسان _ كه پيوسته به دنبال همين شايدها و احتمال ها انسان را تحريك مي كند _ وي را وادار به تلاش و جستجو در خداشناسي كند تا به تحقيق و انديشه، بحث و بررسي، مطالعه و مذاكره و تعليم و تعلّم بپردازد و اين عطش دروني را اشباع سازد؛ چرا كه، انسان از آنجا كه قويّاً حسّ گراست و تحت تأثير عميق ادراكات حسي و لذايذ ظاهري و مادّي فرار مي گيرد قطعاً توجّه به اين منافع مادّي اين جهاني بيش از توجّه به جنبه هاي معنوي آن جهاني وي را تحت تأثير قرار مي دهد و از اين رو، در زمينه تربيتي نيز از اين عوامل به نحو شايسته اي مي توان استفاده كرد.
و) دوّمين انگيزه اي كه در سطح عمومي مي تواند در اين زمينه تأثير عميق داشته باشد عبارت است از انگيزه «رنج گريزي» يا «دفع الم» كه در واقع مي توان گفت: همراه انگيزه منفعت طلبي كه قبل از اين نام برديم دو رويه يك سكّه به حساب مي آيند و همانند آن، از حس گرايي انسان شمرده مي شود.
انسان براي ايجاد امنيّت از درد و رنج ها و عذاب هاي دنيوي و قرار از درندگان و بيماري ها و جنگ ها و خطرهاي فراواني كه در اين جهان مادّي در كمين اويند؛ دائماً، در انديشه و برنامه ريزي و تلاش است. و اين انگيزه در وي آن چنان قوي است كه بيشترين نيروها و تلاش ها و فرصت ها و سرمايه هاي انساني را به خود اختصاص مي دهد. تا جايي كه مي توان گفت: يكي از عوامل مهم مسابقات تسليحاتي قدرت ها و ابرقدرت ها و صرف نيروها و استعدادهاي مهمّ انساني در ساختن سلاح هاي ويرانگر اتمي، شيميايي و بيولوژيك و يا دست زدن به اعمال ديكتاتوري و زير پا گذاردن كرامت انساني همين انگيزه ترس از دشمن مقابل و خطرها و رنج ها و زيان هايي است كه ممكن است _ در صورت كوتاه آمدن در اين زمينه ها _ متوجّه او شود و امنيّت او را تهديد مي كند.
بنابراين، اين عامل قوي و يكي از ابعاد نيرومند انساني است كه در زمينه هاي تربيتي و جهت دهي تكاملي انسان، به خوبي مي توان بر آن تكيه كرد و حتي بيش از انگيزه هاي متعالي انساني كه قبلاً نامشان را برديم در مورد عامّه مردم و بيشتر انسان ها كه با ادراكات ظاهري و سطحي و مادّي اين جهان سر و كار دارند و از ادراكات بالاتر غافلند، مي توان و بهتر است بگوييم: لازم است از اين انگيزه هاي سطحي محسوس تر استفاده كرد.
ز) از جمله عوامل و انگيزه هاي مادّي كه در اين زمينه مؤثّر است و مي تواند به كار آيد «ميل به آسايش و آرامش رواني» است. انسان در پرتو اعتقاد و ايمان به خداوند آن چنان است كه گويي تكيه گاهي محكم و يار و ياور و حامي و پشتيباني بسيار دلسوز و نيرومند براي خود پيدا كرده است و اين باعث احساس آرامش خاطر و اطمينان نفس وي مي شود.
يكي از مسائل مهمّي كه در دنياي انسان ها مطرح بوده و روز به روز بيشتر طرح مي شود، رنج هاي رواني انسان هاست. تحقيقات و مطالعات زيادي در زمينه روان شناسي شده براي اينكه راه بر طرف كردن و مبارزه با پريشاني و اضطراب هاي روحي را كشف كنند تا از اين رهگذر خدمتي به انسان و جامعه انساني شده باشد. و ما مي دانيم كه اعتقاد به خدا و انس گرفتن با وي، بهترين آرامش روحي را براي شخص مؤمن را به ارمغان مي آورد و اين خود انگيزه مهمّي مي تواند باشد براي انسان هايي كه به دنبال اين گمشده يعني آرامش رواني در تلاش و جستجو هستند، در اين مسير گام بردارند و خداي آرامش بخش را _ كه مي فرمايد: «اَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطمَئِنَّ القُلُوبُ؛[۸] توجّه كن كه با ياد خدا دل ها آرامش يابند»_ جستجو كنند و در شناخت و معرفت وي همّت ورزند.
اكنون، اگر فرض كنيم كه انسان _ كه اين همه درگير رنج و پريشاني و اضطراب است و تمايل شديدي به آرامش دارد و براي فراهم كردن آن اين همه حاضر است تلاش كند و هزينه هاي فراواني را متحمّل شود _ گرچه ايمان و اعتقادي هم به اين حقيقت نداشته باشد همين كه احتمال دهد از اين طريق هم مي توان به آرامش دست يافت و با آلام و رنج هايي كه باعث فرسايش انسان و خستگي روان وي مي شود مبارزه كرد، طبيعي است كه همين احتمال باعث جدّيت و تلاش وي در مسير خداشناسي خواهد شد. كساني كه اين حقيقت آن چنان برايشان ارزشمند است كه
آماده اند همه دار و ندار خود را و كساني كه ثروتمندند حاضرند هم ثروت كلان خود را براي تحصيل آن هزينه كنند، طبيعي است كه اگر حتي احتمال ضعيفي بدهند كه براي يافتن آن بايد از اين راه بروند تلاش خود را به اين سو هدايت خواهند كرد.
البته، ما كه در يك جامعه مسلمان زندگي مي كنيم و خود نيز از نعمت ايمان و در پرتو لطف الهي از آسايش نسبي برخوردار هستيم، شايد نتوانيم آن چنان كه شايسته است مفهوم اين سخن را درك كنيم؛ ولي افراد و جوامعي كه از نعمت ايمان بي بهره اند زندگي را پوچ مي دانند احساس خلاء مي كنند، تكيه گاهي براي خود نمي بينند، آينده را تاريك و مبهم تصوّر مي كنند از اضطراب و وحشت و دلهره رنج خواهند برد و هر چند تمام نعمت هاي مادّي برايشان فراهم باشد آن چنان كه شايسته است از آرامش برخوردار نيستند و در برابر حوادث كوچك نيز به سختي استقامت مي كنند و در مقابل آنان، شخص مؤمن و خداشناس در برابر حوادث استوار است و خويشتن را از دست نمي دهد و آن چنان كه در روايت آمده است:
«المُؤمِنُ كَالجَبَلِ الرّاسِخِ لاتُحُرِّكُهُ العَواصِفُ؛ مؤمن چون كوه استوار است كه طوفان ها وي را از جا نمي كنند و متزلزل نمي سازند».
بنابراين، انساني كه هنوز به معرفت الهي دست نيافته؛ ولي، به سختي به دنبال تحصيل آرامش روحي است، دست كم، وقتي احتمال داد پرستش و ياد خدا مايه آرامش دل باشد به عنوان يك وسيله احتمالي درصدد كسب معرفت خدا بر خواهد آمد.
ح) عامل ديگر كسب منافع و مصالح بشري است. تمام جوامع بشري از فسادها و تباهي هايي كه جوامع بشري درگير آنند و مي رود تا بعضي از جوامع را در لجن فرو برد رنج مي برند و مصلحان و انديشمندان در اين انديشه اند تا براي رهايي از فساد و سقوط راهي پيدا كنند. اكنون، اگر احتمال بدهند خدايي هست كه مي تواند راه رهايي را به انسان بياموزد، اين در واقع گمشده انساني است كه قطعاً براي پيدا كردنش به دنبال او خواهند رفت. و اين نيز يك انگيزه نيرومندي است كه انسان را در زمينه خداشناسي وادار به تلاش مي كند و افراد به نسبتي كه دردهاي اجتماعي را درك كنند به همان ميزان در اين ميدان تلاش خواهند كرد.
البتّه، در جوامع الهي و اسلامي نيز احياناً، چنين نابساماني ها و مشكلاتي وجود دارد ولي، اوّلاً، اين نابساماني ها در مقايسه با بدبختي هايي كه گريبانگير جوامع از خدا بي خبر است قابل ذكر نيستند و ثانياً نابساماني هاي جوامع اسلامي نيز از ضعف ايمان و درست و دقيق عمل نكردن به دستورات خدا به وجود آمده و به ميزاني كه اين نقاط ضعف بر طرف و دقّت در عمل بيشتر شود آن نابساماني ها نيز بر طرف خواهد شد.
در خاتمه از اين بحث به اين نتيجه رسيديم كه انگيزه هاي مختلفي در انسان مي توانند منشأ خداشناسي او شوند كه اصول كلّي آنها عبارتند از: انگيزه هاي حقيقت طلبي، كمال طلبي، حبّ ذاتي، حقّ شناسي، جلب نفع و دفع ضرر كه بعضي از آنها داراي شقوق مختلفي نيز هستند. و ما مي توانيم با تحريك و تقويت و جهت دهي به آنها در زمينه تربيت و پرورش انسان و رشد و تعالي وي تلاش مفيدي داشته باشيم و معرفت و خداشناسي را در او ايجاد كرده و به رشد و كمال آن كمك كنيم.
آيت الله مصباح يزدي- تلخيص از كتاب اخلاق در قرآن، ج ۱، ص ۲۸۰
---------------------------------------------------------
پاورقی :
۱. سوره بقره، آيه ۱۴۷.
۲. سوره بقره، آيه ۲۱۳.
۳. سوره اعراف، آيه ۱۷۹.
۴. سوره انفال، آيه ۵۵.
۵. سوره انفال، آيه ۲۲.
۶. سوره فرقان، آيه ۴۴.
۷. سوره اعراف، آيه ۹۶.
۸. سوره رعد، آيه ۲۸.