زبان , آسان ترين وسيله انتقال مفاهيم ذهنى در انسان به شمار مى رود وساده ترين ابزارى است كه آدمـى مـى تواند در حيات اجتماعى , معانى متصوره خويش را مورد تبادل و تفاهم قرار دهد مساله خطير تفهيم و تفهم كه لازمه زندگى اجتماعى است تنها از همين راه است كه سهل و ساده انجام مـى گيرد لذا خداوندپس از نعمت آفرينش , آن را از بزرگ ترين نعمت ها ياد كرده است ((الرَّحْمَنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الإنْسَانَ عَلَّمَهُ الْبَيَانَ ))[۱] , پروردگارى كه گستره رحمت او موجب گرديد تـا قـرآن را بـه انـسـان بياموزد, بزرگ ترين نعمتى را كه پس از نعمت آفرينش به او ارزانى داشت , نعمت بيان بود.
شـرايـع الهى كه براى انسان ها آمده و با آنان سخن گفته , از همين شيوه معمولى ومتعارف بهره جـسـتـه اسـت ((وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ[۲] , وهيچ پيامبرى را نـفـرستاديم مگر آن كه با زبان مردم خويش سخن گويد, تا [ بتواند پيام الهى را] براى آنان روشن سـازد)) ازاين رو زبان شريعت همان زبان مردم است و چون روى سخن با مردم است , بايد با زبانى قابل فهم برايشان باشد.
قـرآن در مـيـان قـوم عـرب نازل گرديد و با زبان عربى رسا و آشكار بر آنان عرضه شده است ((إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ[۳] , ما, قرآن را به زبان عربى فرستاديم تا بتوانيد [ خطاب به عـرب ] آن را درك كـنيد)) ((إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ[۴] , ما آن را قرآنى عربى قرار داديـم تـا بتوانيد [ پيام ] آن را دريافت داريد))علاوه خداوند زبان قرآن را زبان عربى آشكار معرفى كـرده اسـت : ((وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ))[۵] ((مبين )) به معناى آشكار است ((نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ [۶] , روح الامين [ جبرئيل ] آن را بر دلـت نازل كرد تا [ در نافرمانى ها] از هشداردهندگان باشى [ و آن را] با زبان عربى آشكار[ آورد])) ((وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ[۷] , و قرآن را براى پندآموزى سهل و آسان كرده ايم , پس آيا پندگيرنده اى هست ؟))
((فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ[۸] , در حقيقت [ قرآن ] را بـر زبـان تـو سـهـل و آسان گردانيديم , اميدكه پند گيرند)) ((قُرْآنًا عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ[۹] , قرآنى عربى بى هيچ پيچيدگى [ رسا و روشن ], باشد كه آنان راه تقوا پويند)).
لذا بايد گفت : زبان وحى ـ يا زبان قرآن ـ همان زبان عرف عام است[۱۰] كه مورد خطاب قرار گـرفـتـه انـد كه سهل و آسان و بدون پيچيدگى در بيان بر آنان عرضه شده البته هر يك بر وفق اسـتعداد خود از آن بهره مند مى شوند ((أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا[۱۱] , از آسمان , باران [ رحمت ] را فرو فرستاد و بستر رودهاهر يك , به اندازه گنجايش خود روان شدند)) خداوند ايـن آيـه را به عنوان ((مثل ))آورده است باران رحمت كنايه از قرآن و شريعت , و بستر رودها كنايه ازاسـتـعدادهاى متفاوت انسان ها است تا هر يك بر حسب ظرفيت و اندازه پذيرايى خود از آن بهره گـيـرد لـذا در پـايـان مـى گويد: ((كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الأمْثَالَ, اين گونه است كه خداوند مثل ها مى آورد)), يعنى با ضرب المثل (مثل زدن ) واقعيت حال را روشن مى سازد, زيرا گفته اند ((المثال يوضح المقال , مثال آوردن گفتار را روشن مى سازد)).
آرى قرآن , ظاهرى دارد و باطنى[۱۲] , كه ظاهر آن براى همه آشكار است ولى عمق باطن آن به انـديـشـه و تدبر بيش ترى نياز دارد در جاى جاى قرآن دستور تعمق وتدبر در آيات آن را داده است ((أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا [۱۳], آيا درقرآن نمى انديشند, يا [ مگر] بر دل هـاى شـان قفل هايى نهاده شده است ؟!)) هم چنين محكمى دارد و متشابهى[۱۴] محكم آن دلالتى رسا و متشابه آن پيچيده است ودانش و بينش بيش ترى لازم دارد تا غبار تشابه زدوده شود ولـى بـا اين وصف هرگز راه رسيدن به حقايق نهفته و آشكار قرآن بر كسى بسته نيست و به ابزار فـهـم و وسـايـل رهـيـابـى كـه در اخـتـيـار دارد بـستگى دارد اين كه در حديث آمده : ((العبارة لـلـعـوام والاشارة للخواص ))[۱۵] به همين حقيقت اشارت دارد, يعنى مفهوم ظاهرى آن براى هـمـگـان اسـت كـه نگرشى سطحى دارند ولى عمق باطنى آن براى اهل تخصص است كه با ابزار دانش و بينش , و انديشيدن در نكته ها و ظرافت هاى قرآن , حقايق آن را به دست مى آورند.
آن چـه گـفـته شد, بر وفق مقتضاى حكمت الهى است تا سخنى را كه براى مردم گفته , برايشان قابل فهم باشد علاوه صفحه بلند تاريخ خود گواه است كه مردم هرزمان , زبان پيام الهى را كه بر دسـت پـيـامبرانشان بر آنان عرضه مى شده فهميده اند, وهيچ گاه در تاريخ ثبت نشده كه پيروان پيامبرى گفته باشند: زبان پيامى كه آورده اى براى ما مفهوم نيست !.
ولـى اخـيـرا شـبـهه اى مطرح شده كه زبان وحى قابل فهم نيست , جز مفهوم ظاهرى آن (در حد ترجمه ) كه راه رسيدن به حقيقت آن براى بشريت بسته و درك آن ميسور نمى باشد.
مـى گـويـنـد: وحـى چون پيام الهى و سخن از ماوراى جهان طبيعت است ,نمى تواند نمايان گر مفهوم حقيقى آن باشد زيرا واژه هاى به كار رفته در لسان شريعت , براى مفاهيمى وضع شده است كـه با جهان حس و عالم شهود سنخيت (هم گونى ) دارد و با آن چه در پس پرده غيب وجود دارد سنخيتى ندارد و اين ناهم گونى ميان اين دو گونه مفاهيم , دلالت الفاظ و عبارات به كار رفته در زبـان وحـى را از كار مى اندازد مى گويند: پر پيدا است كه كاربرد اين گونه واژه ها بر پايه استعاره وتـشـبـيـه امـور نـامـحـسـوس به اشيا محسوس نهاده شده است و هرگز نمى تواند لفظ مستعار نـمـايـان گـر كامل مفهوم مستعارله باشد برخى زبان وحى را زبان رمز دانسته كه كشف آن براى هركس ميسور نيست برخى فراتر رفته زبان وحى را تمثيلى و تخيلى محض گرفته اند كه اصلا از واقعيتى حكايت ندارد, جز ترسيم مجرد ذهنى همانندكتاب ((كليله و دمنه )) كه مطالب اخلاقى و تربيتى را در قالب تصوير ذهنى درآورده است در نتيجه نمى توان از ظاهر تعابير كتب آسمانى , به حـقـيقتى ثابت پى برد, و با اين شيوه خواسته اند تا برخى ناهنجارى ها (خلاف واقعيت ها كه احيانا دراين كتب به چشم مى خورد) توجيه كنند و برخى اشكالات وارد بر كتب عهدين رامرتفع سازند دنـبـالـه روهـا گـمـان بـرده انـد كه مى توان همين شيوه را در باره قرآن نيزبه كار برد! در جاى خود[۱۶] مشروحا در اين باره سخن خواهيم گفت در اين جابحث مختصرى مى آوريم :
زبـان وحـى بـه ويـژه قرآن كريم , بر حسب موضوع سخن , مختلف است كه مى توان آن را اجمالا به چهار بخش تقسيم كرد:
۱. احـكـام و تـكاليف : كه مرتبط به رفتار انسان ها و تنظيم حيات اجتماعى است دراين بخش كاملا صـريـح و رسـا سـخن گفته است , زيرا دستورالعمل هايى است كه بايدانسان ها (مخاطبين اصلى كلام ) به خوبى درك كنند تا بتوانند به درستى انجام دهند, مانند: ((يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ))[۱۷] هركه زبان عربى بداند, به خوبى مى فهمد كه روى سـخـن در ايـن آيـه , با همه مردم است تا تنها خدايى را پرستش كنند كه آفريدگار جهانيان اسـت ,
چـه حـال و چه گذشتگان باشد تا حالت تقوى (پروا) در آنان پديد آيد زيرا هركه خدا راپروا داشته باشد, در زندگى پروا دارد و به درستى رفتار مى كند.
فـهـم مـحـتـوايـى اين قبيل آيات , همانند آيه ((أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا))[۱۸] وغيره , براى عـرب زبانان و عربى دانان كاملا سهل و ساده است و هرگز با دشوارى مواجه نمى شوند, مگر براى شـنـاخت كم و كيف انجام اين گونه دستورات كه بامراجعه به توضيحاتى كه در سنت آمده است روشن مى گردد.
۲. امـثـال و حـكم : كه به منظور پند و اندرز و بيدار شدن ضمير انسان ها در قرآن آمده است اين بر دوگـونه است : گاه از واقعيت هاى حيات بهره گرفته و به انسان ها هشدار مى دهد تا از گذشته عبرت بگيرند زيبايى ها و زشتى هاى گذشته تاريخ انسان را, در جلوى چشم وى قرار مى دهد تا از آن پند گيرد خوبى ها را دنبال كند و ازبدى ها دورى جويد و گذشته ناگوار خود را تكرار ننمايد سـرگـذشـت بـنـى اسرائيل واقوام مشابه كه در قرآن بسيار از آن ياد شده و نكوهش گرديده به هـمـين منظوراست واقعيت هايى است كه جوامع بشرى بايد از آن پند گيرند و دگربار گذشته خودرا تكرار ننمايند.
دربـاره اهل كتاب كه گذشته رسواى خود را تكرار مى كردند, مى فرمايد: ((يَسْأَلُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَابًا مِنَ السَّمَاءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَى أَكْبَرَ مِنْ ذَلِكَ فَقَالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً[۱۹] , اهل كتاب از تو مى خواهند تا نوشته اى از آسمان بر آنان فرود آورى ,البته از موسى درخواستى بزرگ تر نمودند و گفتند: خدا را آشكارا به ما بنماى !)).
دربـاره اعـراب مـشرك مى گويد: ((وَقَالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْلا يُكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِينَا آيَةٌ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ[۲۰] , افراد نادان گفتند: چراخدا با ما سخن نـمى گويد؟
يا براى ما نشانه اى نمى آيد؟كسانى كه پيش از اينان بودند [ نيز] مانند همين گفته [ بى جاى ] ايشان را مى گفتند, [ زيرا] دل ها [ و انديشه ها]شان به هم مى ماند)).
درباره ويرانه هاى باقى مانده از قوم لوط كه در معرض ديد مشركان بوده هشدارمى دهد: ((وَإِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ وَبِاللَّيْلِ أَفَلا تَعْقِلُونَ [۲۱] , صبح گاهان وشام گاهان بر [ آثار ويران شده ] آنان مى گذريد, آيا [ عبرت نمى گيريد و]نمى انديشيد؟))
و درباره مقايسه مشركان با آل فرعون كه گم راهى را براى خويش انتخاب نمودندفرموده : ((ذَلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلامٍ لِلْعَبِيدِ كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقَابِ ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ [۲۲] , اين [ اشاره به كيفر الهى ]دست آوردهاى پيشين شماست , و [ گرنه ] خـدا بـر بندگان [ خود] ستم كارنيست همانند رفتار پيروان فرعون و پيشينيان آنان , به آيات خدا كـفر ورزيدند, پس خدا به [ سزاى ] گناهانشان گرفتارشان كرد خدا نيرومند و سخت كيفر است ايـن [ كـيـفر] بدان جهت است كه خداوند نعمتى را كه بر قومى ارزانى داشته تغييرنمى دهد, مگر آن كه آنان آن چه را در دل دارند تغيير دهند [ يعنى تغيير حالت وتغيير جهت دهند] و خدا شنواى دانا است [ رفتارى ] چون رفتار فرعونيان وپيشينيان آنان كه آيات پروردگارشان را تكذيب كردند, پس ما آنان را به [ سزاى ]گناهانشان هلاك كرديم )).
گـونـه ديـگر ((ضرب المثل , مثل زدن )) است و عبارت است از ترسيم حالت ووضعيتى خاص كه گـويـنـده , آن را به تصوير مى كشد و پيام خود را در قالب آن بيان مى دارد قرآن در توانايى ترسيم هـنـرى و گـويـا نمودن ضرب المثل ها تا سرحد اعجازپيش رفته است ضرب المثل , گرچه جنبه تخيلى دارد, ولى خود يك نوع پيام رسانى است كه در قالب هنر, اين رسالت را ايفا مى كند در واقع ابزارى است كه پيام رسان از آن استفاده مى كند قرآن به نحو احسن از اين ابزار توانا بهره گرفته و در ترسيم حالات اشخاص يا گروه ها با بهترين وجهى هنر تصوير را به كار برده است [۲۳] .
قرآن در آيه هاى ۱۶ تا ۲۰ سوره بقره , به دو گونه حالت منافقين را به تصويركشيده است دو حالت درونى و برونى نگران كننده كه منافق را فراگرفته , با كيفيتى شيوا و رسا ترسيم شده است .
در سـوره ابـراهـيم , بيهوده بودن كارهاى كافران را با ضرب المثل , حالت تجسمى بخشيده ((مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَى شَيْءٍ ذَلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ [۲۴] , مثل كسانى كه به پروردگارشان كافرشدند, كردارهاى شان به خـاكـسـتـرى مى ماند كه بادى تند در روزى طوفانى برآن بوزد از آن چه به دست آورده اند هيچ [ بهره اى ] نمى توانند برد اين است همان گمراهى دور و دراز)) جالب آن كه از همان نخست , اعمال آنان را به خاكستر تشبيه كرده است كه حالت فنايى آتش سوخته را مى رساند!
در سوره بقره , كمك رسـانـى بـه بـيـنـوايـان را كـه تـوام بـا مـنـت گـذارى و آزردن خـاطـر آنـان انـجام گيرد, به بـخـشـش هـاى رياكارانه (خودنمايى ) تشبيه نموده , آن گاه در قالب هنرى ترسيم , بيهوده بودن آن راتـجـسـم بـخـشـيـده اسـت : ((فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا لا يَقْدِرُونَ عَلَى شَيْءٍ مِمَّا كَسَبُوا وَاللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ [۲۵] , پس مثل او هم چون مثل سنگ خـارايـى است كه بر روى آن , غبار خاكى [ نشسته ] است , و رگبارى به آن رسيده و آن [ سنگ ] را شـفـاف و صـاف بـر جـاى گـذارده اسـت آنان [ رياكاران ] نيز ازآن چه به دست آورده اند بهره اى نمى برند, و خداوند, كافران را هدايت نمى كند)).
ايـن گونه ضرب المثل هاى ترسيمى در قرآن فراوان است ((وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ))[۲۶] در جاى ديگر مى گويد: ((وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ))[۲۷] , يعنى مثل هاى گوناگونى آورده ايم , باشد تاضمير خفته انسان ها را بيدار سازيم .
ايـن دو بـخش از آيات قرآنى (بخش بيان احكام و تكاليف و بخش حكم ومواعظ) كاملا براى مردم آن روز ـ كه مخاطبين قرآن بودند ـ و نيز براى همگان تاابديت روشن و آشكار است و آيه ((بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ [۲۸] , به زبان عربى رسا وآشكار)) براى هميشه جريان دارد.
ايـن دو بخش از گفتار قرآن , اكثريت قاطع آيات قرآن را فرا مى گيرد و هرگونه ابهام و دشوارى در فـهـم آن براى هيچ كس وجود ندارد تنها آشنايى با لغت عرب يا ترجمه قرآن به زبان خواننده , براى بهره مند شدن از آن , كافى است .
مـى مـاند دو بخش ديگر (بخش سخن از جهان غيب و بخش معارف ) كه بيش تراز ابزار استعاره و تشبيه و كنايه استفاده شده است ولى شيوه هاى به كار رفته همان شيوه هاى متعارف و شناخته شده نـزد عرب بوده است كه ظاهرى آشكار و باطنى ژرف دارند, و هر كس به اندازه ظرفيت خود از آن بهره مند مى گردد در زيرنمونه هايى از آن را مى آوريم :
۳. سـخـن از سـراى غيب : قرآن و هر كتاب آسمانى چون از جهان غيب پيام آورده اند, ناگزير از آن جـهان شمه اى بازگو كرده اند البته اين واژه ها و الفاظى كه براى توصيف جهان غيب به كار رفته , بـراى مـفـاهـيـمى وضع شده اند كه متناسب با عالم حس و شهود است و نمى توانند كاملا بازگو كـنـنـده مـفاهيمى باشند كه در سراى غيب جريان دارد علاوه ابزار درك ساكنين اين جهان , چه ظـاهـرى (حواس خمس ) وچه باطنى (عقل و انديشه ) براى درك و دريافت مفاهيم عالم شهود و مـتـنـاسـب بـا آن سـاخـتـه شده و از درك كامل مفاهيمى از سنخ ديگر ناتوانند ازاين رو است كه درگـزاره هـاى كتب آسمانى درباره مفاهيم غيبى , از استعاره و تشبيه و به كار بردن مجاز وكنايه استفاده شده تا به گونه اى تقريبى و از باب تشبيه نامحسوس به محسوس گزارش كنند اين شيوه مـتعارفى است كه در اين گونه تشبيه ها, به تقريب بسنده مى شود و بيان يا درك تحقيقى ـ با اين وصف ـ امكان پذير نيست .
مـثـلا از مـراتب و تنوع نيروهايى كه در اختيار فرشتگان (كه مدبرات امرند)[۲۹] قرار دارد, به ((اجـنحه[۳۰] , بالها)) تعبير شده است , زيرا بال وسيله پرواز است وكاربرد آن در نيروهايى كه امـكـانـات كـار را فراهم مى كنند, متعارف مى باشد بال و باز وهر دو در اين مفهوم كاربرد دارند و مفهوم حقيقى هيچ يك مقصود نيست .
هـم چـنـيـن است موقعى كه از حور و قصور و اشجار و انهار يا شعله هاى آتش دوزخ سخن به ميان مـى آيـد نـمى توان عينا همين مفاهيمى را كه در اين سرا جريان دارد داشته باشد, بلكه متناسب با سـراى ديـگـر خواهد بود و اگر حقيقت آن براى ماآشكار نيست , اين از كوتاهى فهم ما است , نه از قصور بيان قرآن البته در اين باره سخن بيش ترى بايد گفت تا برخى سؤ تفاهم ها مرتفع گردد كه با توفيق الهى درجاى خود مى آوريم[۳۱] .
۴. معارف و اصول شناخت : قرآن در رابطه با معارف و اصول شناخت مسائلى مطرح كرده كه فراتر از بينش بشريت تا آن روز بوده و تا كنون نيز اگر رهنمود وحى نبود, معلوم نبود كه بينش بشرى بدان راه مى يافت و شايد براى هميشه چنين باشد.
كـنـه ذات احـديـت هـرگز قابل شناخت نيست جز از راه صفات جمال و جلال وجامعيت صفات كـمـال , كـه همگى توقيفى است و عقل با كمك وحى بدان راه يافته ,به طورى كه تا ۹۹ اسم براى پـروردگار شناخته شده است [۳۲] عمده صفات جمال در آخر سوره حشر آمده است : ((هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلَهَ إِلا هُوَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ [۳۳] , او خداوندى است كه جز او خدايى نيست به آن چه پنهان و آشكار است آگاه مى باشد رحمت او شامل وعـنـايـت خـاص او كامل است او فرمان روا و صاحب اختيارى است كه درگاه او تاسرحد قداست پاكيزه است سلامت و امنيت را بر جهانيان برافراشته است عزت وقدرت و جبروت و كبريايى او بر جهان سايه افكنده است از آن چه مشركان مى پندارند به دور است او است خداى آفريننده و سازنده و صـورت بـخـش هـمـه موجودات تمامى نشانه هاى نيكى و نيك خواهى در او فراهم است آن چه درآسـمـان ها و زمين است [ جمله ] تسبيح او مى گويند [ او را ستايش مى كند] او [ برهرچه اراده كند] پيروز و حكمت انديش است )).
راز آفرينش را در آفرينش انسان مى توان يافت انسان آفريده اى است خداگونه كه مظهر تام صفات جـمـال و جـلال الـهى است ((جَاعِلٌ فِي الأرْضِ خَلِيفَةً))[۳۴] ودايع الهى بدو سپرده شده اسـت : ((إِنَّا عَرَضْنَا الأمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الإنْسَانُ))[۳۵] انسان را تنها شايسته يافتيم تا ودايع خود را بدو بسپاريم لذا تعليم ((اسـمـا)) (پى بردن به حقايق هستى ) بدو اختصاص يافت ((وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ كُلَّهَا))[۳۶], و خداوند او را گرامى داشت ((وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ))[۳۷] و چون او را منتسب به خود دانست او را مـسجود ملايك قرار داد((فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ ))[۳۸] بدين سـبـب تـمـامـى نيروهاى جهان هستى , چه در بالا و چه در پايين , در اختيار كامل او قرار گرفت ((وَسَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ جَمِيعًا مِنْهُ))[۳۹] از اين رو تمامى اشيا براى انسان آفريده شده است يعنى در انسان نيرويى آفريده شده تا تمامى نيروها را دراختيار گيرد تا وجود خويش را تجلى گاه حضرت حق قرار دهد, و تمامى صفات جمال و جلال كبريايى حق در وجـود او جـلوه گر شود ((خلقت الاشيا لاجلك وخلقتك لاجلي , همه چيز را براى تو ـ خطاب به انـسـان كـامـل ـ آفـريـديم , و تو را براى خود))[۴۰] , زيرا آفريده اى كه بتوان چنان جلوه گاه حـضـرت حـق قـرار گيرد, جزانسان اين شايستگى را نداشت , لذا است كه در آفرينش او به خود تبريك گفت :(( فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ))[۴۱].
انسان اين چنين در قرآن توصيف شده كه در جاى ديگر چنين توصيفى از انسان ارائه نشده است , و مـسـيـر حركت انسان در بستر تاريخ , خود نشان گر صحت و شاهدصدق همين حقيقت است كه قرآن توصيف نموده .
وحيانى بودن ساختار قرآن
برخى احتمال داده اند كه الفاظ و تنظيم عبارات قرآن وحيانى نباشد, بلكه معانى آن بر قلب پيامبر القا شده و آن حضرت خود آن را در قالب الفاظ درآورده است !.[۴۲]
اين احتمال از آن جا نشات گرفته كه در تعبير آيه ((فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ))[۴۳] و نيزآيه ((نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ عَلَى قَلْبِكَ ))[۴۴] آمده كه قرآن بر قلب پيامبر ـ كه جايگاه ادراك درونى است ـ فرود آمده است.ولـى اين احتمال جايى ندارد و فاقد سند اعتبار است علاوه صراحت آيات قرآن آن را نفى مى كند و تلقى مسلمانان از روز نخست تا كنون خلاف آن را مى رساند و بامساله اعجاز و تحدى ـ كه بيش تر در جـنـبه لفظ و تنظيم عبارات متمركز است ـمنافات دارد, زيرا گستره تعجيز شامل پيامبر نيز مى گردد چنين برداشتى از دو آيه فوق كاملا سطحى مى نمايد, زيرا مقصود از قلب در اين دو آيه , شـخـصـيـت درونـى پـيـامـبـر است كه شخصيت حقيقى او را تشكيل مى دهد دريافت وحى نيز مـى بـايـست از همان راه صورت مى گرفت , چون پيام وحيانى به گونه معمولى انجام نمى گيرد تـابـتـوان بـا حس ظاهرى آن را دريافت , بلكه دستگاه و گيرنده مناسب خود را براى دريافت نياز دارد, كـه هـمـان جـنـبه روحانى و ملكوتى پيامبران است كه به سرحدكمال رسيده و شايستگى دريافت و بازگو كردن چنين پيامى را دارند.
اگر خواسته باشيم مثال تقريبى براى آن ارائه دهيم , مى توان نحوه دريافت امواج راديويى را شاهد بـيـاوريـم , دسـتـگـاه مخصوصى نياز است تا پيام راديويى را دريافت دارد, و عين الفاظ و عبارات دريافتى را گزارش دهد پيام راديويى را با همان الفاظ وعبارات با حس معمولى نمى توان دريافت نـمود, ولى با دستگاه مخصوص ومتناسب با آن قابل دريافت و بازگو كردن مى باشد هرگز تصور نـمى رود كه دستگاه گيرنده تنها مفاهيم را دريافت مى دارد, آن گاه خود در قالب الفاظ (ساخته خود) درمى آورد.
اين يك مثال تقريبى است , و هرگز نخواسته ايم شباهتى ميان آن و نحوه دريافت وحى ثابت كنيم جـز آن كـه مـى تـوان تـصور نمود دريافت به گونه اى است كه قابل حس نباشد, ولى عين الفاظ و عبارات به گونه غير محسوس , قابل دريافت و بازگو كردن باشد.
قـرآن تـصـريـح دارد كـه الفاظ و عبارات قرآن و ساختار آن , از آن خدا است و بادست وحى انجام گـرفـتـه است , زيرا واژه هاى قرائت , تلاوت و ترتيل را به كار برده ,كه از نظر وضع لغت عرب تنها بـازگـو كـردن سـروده ديگران را مى رساند, كه الفاظ ومعانى هر دو از آن ديگرى باشد, و بازگو كننده آن را صرفا تلاوت مى كند و از خودچيزى مايه نمى رود.
قرائت از نظر لغت بازگو كردن عبارت و الفاظى است كه ديگرى تنظيم كرده باشد, و اگر الفاظ و عـبـارات از خـود او بـاشـد, واژه قرائت به كارنمى رودهمين گونه است تلاوت لذا فقها گفته اند: قرائت , عبارت است از حكايت لفظ, در مقابل تكلم كه عبارت است از حكايت معنا.
هـمـان گـونـه كـه درباره شعر, اگر خود بسرايد انشا گويند, و اگر شعرى كه سابق گفته يا از ديگرى باشد, انشاد گويند انشاد, حكايت شعرى است كه قبلا سروده شده , و انشا سرودن بالبداهه است قـرائت نيز حكايت نثرى است كه الفاظ و عبارات آن قبلا تنظيم شده است وتكلم , انشا معنا است با الفاظ و عباراتى كه خود تنظيم مى كند.
بـا اين توضيح روشن شد كه قرآن نمى تواند الفاظ و عباراتش از پيامبر باشد, زيراپيامبر آن را قرائت يا تلاوت مى فرمود, و هرگز در جايى نيامده كه پيامبر به آن تكلم مى نمود.
در قـرآن كريم آمده : ((فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ)[۴۵] ((وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ حِجَابًا مَسْتُورًا)[۴۶] ((وَقُرْآنًا فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلا))[۴۷] ((سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسَى))[۴۸] ((هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الأمِّيِّينَ رَسُولا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ ))[۴۹] ((وَأَنْ أَتْلُوَ الْقُرْآنَ))[۵۰]
((وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتَابِ رَبِّكَ))[۵۱] آياتى كه تلاوت قرآن را به پيامبر نسبت مى دهندفراوان است.
عـلاوه , قـرآن صـريـحا با عنوان ((كلام اللّه )) ياد شده : ((وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ))[۵۲] ((يُرِيدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ ))[۵۳] و در احاديث تفسير به راى آمده : ((ما آمن بي من فسر برايه كلامي ))[۵۴]و در حديث ديگر آمده :((و هو كلام اللّه , و تاويله لا يشبه كلام البشر)).[۵۵]
اضـافه برآن اين كه خداوند مى فرمايد: قرآن را به زبان عربى فرو فرستاديم , كاملاصراحت دارد كه ساختار لفظى آن نيز با دست وحى انجام گرفته است در آيه سوره شعرا كه مستشكل به آن تمسك جـسـتـه , صـريحا به اين جهت عنايت دارد: ((وَإِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ)).[۵۶]
لذا جاى ترديد نيست كه قرآن در دو جهت لفظ و معنا ساختار وحيانى دارد, وصرفا كلام خدا است هـرگـز در تـوان پـيـامبر نيست كه چنين سخن معجزه آسايى ـ كه بيش تر در جهت لفظ و نظم عـبـارت مـتـمـركـز است ـ از خود بسازد گستره آيات تحدى و تعجيز, شامل پيامبر نيز مى شود, چنان چه اشارت رفت .
محمد هادی معرفت-علوم قرآنى
---------------------------------------------------------
پاورقی :
۱. الرحمان ۵۵: ۴ ـ ۱.
۲. ابراهيم۱۴ : ۴.
۳. يوسف ۱۲: ۲.
۴. زخرف ۴۳: ۳.
۵. نحل۱۶ : ۱۰۳.
۶. شعرا۲۶: ۱۹۵ ـ ۱۹۳.
۷. قمر ۵۴: ۱۷و۲۲و۳۲و۴۰.
۸. دخان۴۴ : ۵۸.
۹. زمر۳۹: ۲۸.
۱۰. يـعـنى زبان متعارف كه براى همگان قابل فهم باشد, با اين تفاوت كه اختلاف استعدادها در عمق درك مطالب مؤثر است .
۱۱. رعد۱۳: ۱۷.
۱۲. پيامبر اكرم (ص ): فرموده : ((للقرآن ظهر و بطن )) (تفسير عياشى , ج۱ , ص ۱۱).
۱۳. محمد۴۷: ۲۴.
۱۴. ((هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ)) (آل عمران ۳: ۷).
۱۵. بحارالانوار, چاپ بيروت , ج۷۵ , ص ۲۷۸.
۱۶. التمهيد, ج۷ .
۱۷. بقره۲ : ۲۱.
۱۸. بقره۲ : ۲۷۵.
۱۹. نسا ۴: ۱۵۳
۲۰. .بقره ۲: ۱۱۸.
۲۱. صافات ۳۷: ۱۳۸ ـ ۱۳۷.
۲۲. انفال۸ : ۵۴ ـ ۵۱.
۲۳. ر ك : سيد قطب , التصوير الفني في القرآن .
۲۴. ابراهيم۱۴ : ۱۸.
۲۵. بقره ۲: ۲۶۴.
۲۶. زمر۳۹: ۲۷.
۲۷. اسرا۱۷: ۸۹.
۲۸. شعرا۲۶: ۱۹۵.
۲۹. ((فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا)) (نازعات ۷۹: ۵), يعنى نيروهاى عاقل و فعال كه تدبير جهان هستى با دست آنان انجام مى گيرد.
۳۰. ((جَاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَى وَثُلاثَ وَرُبَاعَ)) (فاطر۳۵: ۱).
۳۱. ج۷ الـتـمـهيد كه مخصوص دفع شبهات است علا مه به اين جهت در مقدمه تفسيرالميزان (ج۱ , ص ۹ ـ ۶)اشارتى دارد.
۳۲. صـدوق در كـتـاب تـوحـيد (ص ۲۲۰ ـ ۱۹۴) اسما حسناى الهى را مشروحا بيان داشته است هـم چـنـيـن رجـوع شـود بـه فيض كاشانى , علم اليقين , ج۱ , ص ۱۵۰ ـ ۹۷ سبزوارى , شرح الاسما الـحـسنى , مصباح كفعمى ,ص ۳۴۷ ـ ۳۱۲ ابن فهد حلى , خاتمه كتاب عدة الداعي , ص ۳۱۲ ـ ۲۹۸ شرح اسما حسناى فخر رازى ص ۳۵۳ـ ۱۵۲.
۳۳. حشر۵۹: ۲۴ ـ ۲۲.
۳۴. بقره۲ : ۳۰.ا
۳۵. احزاب ۳۳: ۷۲
۳۶. . بقره۲ : ۳۱.
۳۷. اسرا۱۷: ۷۰.
۳۸. حجر۱۵: ۲۹.
۳۹. جاثيه۴۵ : ۱۳.
۴۰. فيض كاشانى , علم اليقين , ج۱ , ص ۳۸۱, به نقل از مشارق انوار اليقين , ص ۶۷.
۴۱. مؤمنون۲۳ : ۱۴.
۴۲. ر ك : فـلسفه علم كلام , نوشته ((هرى اوسترين ولفسن )) ترجمه احمد آرام وى اين احتمال را به معمربن عبادسلمى (متوفاى ۲۲۸) كه از سران معتزله است , نسبت داده و به كتاب ((مقالات الاسـلامـيـيـن )) ابـوالحسن اشعرى استناد كرده است , كه با رجوع به اصل مستند, روشن گرديد بـرداشـت هـرى اوسـتـريـن اشـتباه بوده است ولى همين امر سبب شده تا افرادى مانند ((مقصود فـراستخواه )) آن را دست آويز قرار داده و به عنوان شبهه , امروزه مطرح سازند رجوع شود به كتاب وى ((زبان قرآن )) ص ۳۰۵ و مقاله وى در فصل نامه فرراه ,شماره ۱, زمستان۷۷ , ص ۲۱.
۴۳. بقره۲ : ۹۷.
۴۴. شعرا۲۶: ۱۹۴ ـ ۱۹۳.
۴۵. نحل۱۶ : ۹۸.
۴۶. اسرا۱۷: ۴۵.
۴۷. اسرا۱۷: ۱۰۶.
۴۸. اعلى۸۷ : ۶.
۴۹. جمعه۶۲ : ۲.
۵۰. نمل۲۷ : ۹۲.
۵۱. كهف ۱۸: ۲۷.
۵۲. توبه۹ : ۶.
۵۳. فتح ۴۸: ۱۵.
۵۴ امالى صدوق , ط نجف , ص ۶, مجلس ۲.
۵۵. توحيد صدوق , ط بيروت , ص ۲۶۴, باب ۳۶.
۵۶. شعرا۲۶: ۱۹۵ ـ ۱۹۲.