ممکن است با توجه به آيه «يهود گفتند: عزير پسر خداست! و نصاري گفتند: مسيح پسر خداست!» (توبه ۳۰-۳۱ )اين شبهه پيش بیاید كه اتفاقاً در نزد يهود شخصي با مشخصات عُزير وجود دارد كه مسيح مانند اوست، و عُزيري كه در قرآن آمده بايد همان «مَلكي صدق» باشد. به وَيژه كه در رساله عبرانيان باب هفتم، گفته شده كه مسيح همانند اوست و اين عقيده يهوديت بوده كه به مسيحيت منتقل شده است!! پس اعتقاد به اينكه مسيح پسر خدا است در اديان الهي قبل از آن نيز درباره ملكيصدق وجود داشته است؟
الف: قرآن كريم تنها كتاب آسماني و معجزه جاودان خاتم پيامبران ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مي باشد كه به طور قطع و به اجماع همه فرق مسلمين از هر گونه دست برد و تحريف مصون و محفوظ مانده است و خداوند متعال از اين امر مهم خبر و بلكه به آن بشارت داده و مي فرمايد: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ(۱). ما قرآن را نازل كرديم، و ما به طور قطع آن را پاسداري و محافظت مي كنيم.
مرحوم سيد مرتضي در جواب «المسايل الطرابلسيات» مي گويد: صحت نقل قرآن آن قدر واضح و روشن است كه مانند اطلاع ما از شهرهاي معروف دنيا و حوادث بزرگ تاريخي و كتب مشهور و معروف است. آيا في المثل هيچ كس مي تواند در وجود شهرهايي همچون مكّه و مدينه و يا همچون لندن و پاريس شك كند هر چند هرگز به هيچ يك از اين شهرها مسافرت نكرده باشد؟! و آيا كسي مي تواند مسأله حمله مغول را به ايران و يا انقلاب كبير فرانسه و يا جنگ جهاني اول و دوم را منكر شود؟! چرا نمي تواند، به خاطر اين كه همه اينها به تواتر به ما رسيده است. آيات قرآن نيز همين گونه است.(۲)
ب: هرگونه دليل، اصل، قاعده و حتي روايات كه مخالف قرآن باشند، بر اساس صريح روايات متواتره، «زخرف، باطل، و ليس بشي» محسوب شده و امر به «طرح علي الجدار» آن شده است.(۳) تا چه رسد به قراين و شواهد تاريخي كه دليلي محكمي براي اثبات آن وجود ندارد.
شواهد فرواني وجود دارد كه تورات تحريف گرديده زيرا پس از سوختن تابوت در سال ۵۸۶ ق.م آثار مذهبي يهود از بين رفت، و چنان چه در كتب مورد اعتماد تاريخي آمده است پس از دوران اسارت بابل، يهوديان دوباره از روي محفوظات و افسانه ها و خاطرات به تدوين عهد عتيق پرداختند.(۴)
در خصوص اناجيل اربعه (عهد جديد) همين بس كه اساسي ترين اصل اديان آسماني كه پيامبران الهي به آن مردم را دعوت نموده اند يعني توحيد، به چالش كشيده شده و سخن از تثليث و چند خدائي به وضوح به ميان آمده است و شايد نياز به اقامه دليل ديگر بر تحريف و بطلان آن نباشد.
بنابراين مطالب ارائه شده در تورات و انجيل حتي به عنوان قرينه و شاهد تاريخي هم نمي تواند در قبال تصريح قرآن، سند و ملاك قرار گيرند.
ج: «عزير» در لغت عرب همان «عزرا» در لغت يهود است، و از آن جا كه عرب هنگامي كه نام بيگانه را به كار مي برد معمولا در آن تغييري ايجاد مي كند، مخصوصا گاه براي اظهار محبت آن را به صيغه «تصغير» در مي آورد، عزرا» را نيز تبديل به «عزير» كرده است، همان گونه كه نام اصلي «عيسي» كه «يسوع» است و «يحيي» كه «يوحنا» است پس از نقل به زبان عربي دگرگون شده و به شكل «عيسي» و «يحيي» در آمده است.
به هر حال «عزير» يا «عزرا» در تاريخ يهود موقعيت خاصي دارد تا آن جا كه بعضي اساس مليت و درخشش تاريخ اين جمعيت را به او نسبت مي دهند و در واقع او خدمت بزرگي به اين آئين كرد، زيرا همان گونه كه پيش از اين اشاره شد به هنگامي كه در واقعه بخت النصر پادشاه بابل وضع يهود به وسيله او به كلي درهم ريخته شد، شهرهاي آن ها به دست سربازان بخت النصر افتاد و معبدشان ويران و كتاب آنها تورات سوزانده شد، مردان شان به قتل رسيدند و زنان و كودكان شان اسير و به بابل انتقال يافتند و حدود يك قرن در آن جا بودند.
پس از فتح بابل توسط كوروش پادشاه ايران «عزير» كه يكي از بزرگان يهود در آن روز بود نزد وي آمد و براي آن ها شفاعت كرد، او موافقت كرد كه يهود به شهرهاي شان باز گردند و از نو تورات نوشته شود. در اين هنگام او طبق آن چه در خاطرش از گفته هاي پيشينيان يهود باقي مانده بود تورات را نوشت. به همين دليل يهود او را يكي از نجات دهندگان و زنده كنندگان آيين خويش مي دانند. و به همين جهت براي او فوق العاده احترام قايل اند.(۵)
اين موضوع سبب شد كه گروهي از يهود لقب «ابن الله» (فرزند خدا) را براي او انتخاب كنند هر چند از بعضي روايات مانند روايت «احتجاج طبرسي» استفاده مي شود كه آن ها اين لقب را به عنوان احترام به «عزير» اطلاق مي كردند، ولي در همان روايت مي خوانيم: هنگامي كه پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ از آنها پرسيد: شما اگر عزير را به خاطر خدمات بزرگش احترام مي كنيد و به اين نام مي خوانيد پس چرا اين نام را بر موسي ـ عليه السلام ـ كه بسيار بيش از عزير به شما خدمت كرده است نمي گذاريد؟ آن ها از پاسخ فرو ماندند و جوابي براي اين سئوال نداشتند.(۶)
ولي هر چه بود اين نام گذاري در اذهان گروهي از صورت احترام بالا رفته بود و آن چنان كه روش عوام است آن را طبعا بر مفهوم حقيقي حمل مي كردند و او را به راستي فرزند خدا مي پنداشتند، زيرا هم آن ها را از دربدري و آوارگي نجات داده بود، و هم به وسيله بازنويسي تورات به آيين شان سروسامان بخشيد.
البته همه آن ها چنين عقيده نداشتند، ولي از قرآن استفاده مي شود كه اين طرز فكر در ميان گروهي از آن ها كه مخصوصا در عصر پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مي زيسته اند وجود داشت به دليل اين كه در هيچ تاريخي نقل نشده كه آن ها با شنيدن آيه كه در سئوال به آن اشاره شده، اين نسبت را انكار و يا سرو صدا به راه انداخته باشند و اگر چنين بود حتما واكنش نشان مي دادند.(۷)
از آن چه توضيح داديم، دو مطلب كه پاسخ سوال نيز در آن نهفته است روشن مي گردد: اولا اين كه يهود عزير را فرزند خدا خوانده اند به خاطر شدّت احترام و تكريم جايگاه ويژه او بوده نه به خاطر شباهت او به عيسي ـ عليه السلام ـ از اين جهت كه بدون پدر به دنيا آمده باشد تا بحث اولويت تشبيه »ملكيصدق».(۸) بر فرض صحت، به حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ پيش آيد و گفته شود كه ملكيصدق از جهت شباهت او به عيسي روح الله نه عزير. افزون بر اين كه در كتاب مقدس موجود در فصل عبرانيان، »مليكصدق» فرزند خدا خوانده نشده بلكه اين گونه تعبير شده است: «... بلكه به شبيه پسر خدا شده، كاهن دائمي مي ماند».(۹)
و ثانيا اين كه امروز در ميان يهود چنين عقيده اي وجود ندارد و هيچ كس عزير را پسر خدا نمي داند، با اين حال چرا قرآن چنين نسبتي را به آن ها داده است.
توضيح اين كه: لزومي ندارد همه يهود چنين اعتقادي داشته باشند. همين قدر مسلّم است كه در عصر نزول آيات قرآن در ميان يهود گروهي با اين عقايد وجود داشته اند. به دليل اين كه هيچگاه نسبت فوق را انكار نكردند و تنها طبق روايات، آن را توجيه نمودند و نام گذاري عزير را به «ابن الله» به عنوان يك احترام معرفي كردند كه در برابر ايراد پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ كه چرا اين احترام را براي خود موسي قايل نيستند عاجز ماندند.(۱۰)
پی نوشتها:
پاورقی:
۱. حجر : ۹.
۲. مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، دارالکتب الاسلاميه، ۱۳۷۴ش، ج۱۱، ص۲۰.
۳. آخوند خراساني، کفاية الاصول، قم، موسسه آل البيت(ع) لاحياء التراث قم المشرفه، ۱۴۰۹ق، ص۴۴۴.
۴. تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج۲، بخش تحريف تورات.
۵. طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، قم، دفتر انتشارات اسلامي جامعه مدرسين، ۱۴۱۷ق، ج۹، ص۲۴۳.
۶. عروسي حويزي، نورالثقلين، قم، انتشارات اسماعيليان، ۱۴۱۵ق، ج۲، ص۲۰۵.
۷. مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، دارالکتب الاسلاميه، ۱۳۷۴ش، ج۷، ص۳۶۳.
۸. کتاب مقدس، عبرانيان، ملکيصدق، ۷.
۹. همان.
۱۰. تفسير نمونه، همان، ج۷، ص۳۶۳.
منبع: نرم افزار پاسخ۲ مرکز مطالعات حوزه علمیه قم.