یکی از دلایل متقن و مستند بر امـامت و خلافت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام آیه شریفه مباهله است. در این آیه خدایْ تـعالی به پیامبرش دستور مـی دهـد که مجادله کنندگان با حق را به مباهله فرا خوانَد تا هردو گروه به همراه فرزندان، زنان و کسانی که به منزله نفس و جان ایشانند در این امر شرکت کنند. خدایْ تعالی خطاب بـه رسول خویش می فرماید:
«إنَّ مَثَلَ عِیسَی عِنْدَ اللهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ* الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلاَ تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ* فَمَنْ حَاجَّة فِیهِ مِنْ بـَعْدِ مـَا جَاءَة مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أبْنَاءَنَا وَ أبْنَاءَکُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُمْ وَ أنْفُسَنَا وَ أنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ الله عَلَی الْکَاذِبِینَ* إنَّ هَذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ مَا مِنْ إلَهٍ إلاَّ اللهُ وَإنَّ اللهـَ لَهـُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ* فَإنْ تَوَلَّوْا فَإنَّ اللهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ».[۱]
رسول خدا ص پیرو این دستور الاهی به همراه حَسنین علیه السلام به عنوان مصادیق «فرزندانمان»، و صدیقة طاهره علیها السلام، به عـنوان مـصداق «زنانمان»، و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام، به عنوان مصداق «جانمان»، برای مباهله با مسیحیانِ نجران خارج شدند. اما مسیحیان که از راستی ادعای پیامبر اکرم ص آگاه بودند و با دیدن ایـن صـحنه بـر یقینشان افزوده شده بود، از تـرس هـلاک، حـاضر به مباهله نشدند.
به سبب دلالت روشن و صریح آیه مبارکه مباهله، عالمان شیعه همواره برای اثبات امامت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیه السـلام بـه ایـن آیه استناد و استدلال می کنند؛ چنان که پیـشوای هـشتمِ ایشان حضرت علی بن موسی الرضا ـ علیه آلاف التحیة و الثنا ـ این آیه شریفه را از جهت دلالت بر امامت امیرالمؤمنین علیه السلام بـهترین و روشـن تـرین آیه در قرآن دانسته اند و با استناد به این آیه و عـمل رسول خدا ص پس از نزول آن، ثابت می کنند که امیرالمؤمنین علیه السلام پس از رسول خدا ص بافضیلت ترین خـلقِ خـداوند سـبحان است.[۲]
داستان مباهله به روایت سید بن طاووس رحمه الله
سیّد ابن طاووس ـ اعلَی اللّه مقامَه ـ روایات مربوط به داستان مباهله را گرد آورده و بر اسـاس آن بـه تفصیل ماجرای روانه شدن پیک رسول خدا ص به سوی نصرانیان و دعوت آنان بـه اسـلام را مطرح کرده، مناظره های ایشان را با پیامبر اکرم (ص) که به تصدیق آن حـضرت از سـوی نصرانیان انجامید، بیان داشته است[۳]. بر اساس نقل سیّد، زمانی که پیامبر اکرم ص مـکه را فـتح کرد و عرب فرمانبردار او شد، فرستادگان خود را به سوی ملل مختلف گسیل داشـت و بـه دو پادشـاه بزرگ زمان خود، یعنی کسری و قیصر، نامه نوشت و آن دو را به پذیرش اسلام یا پرداخت جزیه بـا خـواری یـا جنگ و کارزار پی در پی فراخواند. مقصود اصلی آن حضرت از این دعوت، نصارای نجران و قـبیله بـنی عبدالمدان و همه تیره های قبیله بنی حارث بن کعب که با نصارای نجران حشر و نشر داشـتند و نـیز هم پیمانان ایشان و چند گروه دیگر از نصاری بود.
بدین سان، رسول خـدا ص هیچ گاه پیش از دعوت شروع به جـنگ و کـارزار نـمی کرد؛ ولی رسیدن پیک و نامه آن حضرت جـز بـر نفرت و تکبر نصارای نجران نیفزود. از این رو، به کلیسای بزرگ خود پناه بردند و بـرای رایـزنی و اندیشیدن در این باره گرد هـم آمـدند. بحث بـر سـر جـنگ یا سازش بود. برخی مصرّانه خـواهان جـنگ بودند؛ در برابر، عافیت طلبانی بودند که از جنگ با پیامبر خدا هراس داشـتند و بـه سازش رأی می دادند.
در این مـیان فردی به نام حـارثة بـن اثال یادآوری کرد که عـیسای مـسیح نیز از نبوّت پیامبر خاتم و حقانیّت وی خبر داده و گفته است که بر اساس وعده خـداوند «احـمد بارقلیط» در فاران و مقام ابراهیم عـلیه السـلام بـه نبوّت مبعوث خـواهد شـد. اما جاه طلبی عـده ای از بـزرگان مانع از تسلیم ایشان در برابر حق شد تا آنجا که پیام حضرت عیسی علیه السـلام را تـحریف و تأویل کرده، اظهار داشتند موعودی کـه عـیسی علیه السـلام بـشارتش را داده مـحمد (ص) نیست.
حارثة بـن اثال ایشان را به سبب تسلیم نشدن در برابر حقیقت سرزنش کرد و عاقبت ذلت بار کارشان را بازگفت؛ ایـشان را بـه تقوی و هدایت دعوت کرد و به رسـتگاریِ حـاصل از آن مـتذکر سـاخت و در صـدق رسول اکرم ص حـجت اقامه کرد. مخالفان که چاره ای جز پذیرش نبوت پیامبر اکرم (ص) نمی دیدند، این بار در خـاتمیت و فـراگیری دعـوت ایشان تردید کردند. استدلال های محکم و بـراهین روشـن حـارثه مـوجب اضـطراب مـنکران و شکست آنان در گفت وگو شد؛ با این حال همچنان بر موضع خود پافشاری می کردند.
این مباحثه و مجادله سه روز به طول انجامید و کار به جایی رسید کـه حارثه به متون دینی موجود نزد مسیحیان استناد کرد. مردم از حارثه خواستند که شاهدی از کتاب جامعه بیاورد. جامعه، دربردارنده نشانه ها و ویژگی های پیامبر خاتم بود و از خاندان، همسران و فرزندان، جـانشینان او و نـیز از رخدادها و حوادثی که پس از او تا پایان دنیا، در میان امت و اصحابش پیش می آمد، سخن به میان آورده بود. در صحیفه آدم از کتاب جامعه به خاتمیت رسول اکرم ص تصریح شده بود؛ همچنین امـامان پس از آن حـضرت تا دوازدهمین و آخرین امام معرفی شده بودند. در صحیفه شیث، صحیفه ابراهیم و در تورات و انجیل نیز پیامبر خاتم و جانشینانش معرفی شده بودند.
پس از قرائت این مـتون شـبهه افکنان و منکران مغلوب شدند امـا بـاز هم تسلیم نشدند و برای تحقیق و بررسی بیشتر مهلت خواستند. آن گاه به مدینه آمدند تا خود از نزدیک پیامبر خاتم را ببینند و رفتار و گفتار او را با اوصـافی کـه از او در کتاب هایشان یافته بـودند بـسنجند، اما تا سه روز نه رسول خدا ص با آنان سخنی گفت و نه آنان با رسول خدا ص گفت وگویی کردند و چیزی پرسیدند.در روز سوم رسول خدا ص ایشان را به اسلام دعـوت کـرد، اما آنها ضمن اعتراف به تطبیق خصوصیات آن حضرت با ویژگی های مذکور در انجیل، انکار الوهیت عیسی را بهانه اسلام نیاوردن خود کردند. پیامبر در این باره با ایشان مناظره کرد، اما مـنکران بـاز هم بـراهین روشن رسول خدا را نپذیرفتند و پیشنهاد مباهله را مطرح ساختند. این جا بود که خداوندْ ـ عزّ و جلّ ـ آیه مـباهله را بر رسول خدا ص فرو فرستاد و فرمود:
«فَمَنْ حَاجَّة فیهِ مـِنْ بـَعْدِ مـا جاءَة مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أبْناءَنا وَ أبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أنْفُسَنا وَ أنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهـِ عـَلَی الْکاذِبینَ»[۴]
رسول خدا ص آن چه را که بر او نازل شده بود، بر آنـان قـرائت کـرد و فرمود:
«خداوند به من فرمان داده است که اگر بر سخن خود پای فشردید، درخواستتان را اجابت کـنم و با شما مباهله کنم.»
آن گاه فرمود فاصله میان دو درخت را بِروبند و سپس تا روز بـعد صبر کرد. با فـرارسیدن روز بـعد دستور داد کسای سیاه نازکی را بر روی آن درخت بگسترانند و همچنان در حجره خود درنگ کرد تا این که روز بالا آمد؛ آن گاه بیرون آمد در حالی که دست علی را گرفته بود و حسن و حسین عـلیه السلام از پیشاروی و فاطمه علیها السلام از پشت سر آن ها حرکت می کردند. رسول خدا ص ایشان را آورد و به همان ترتیبی که هنگام بیرون آمدن از حجره داشتند، میان آن دو درخت و زیر کسا قرار گـرفتند و آن گـاه پیکی را به سوی نصارا روانه ساخت و آنان را به مباهله فراخواند.
این جا بود که رنگ از رخسار منکران پرید و ترس بر وجودشان مستولی شد؛ از مباهله منصرف شدند و به جزیه و خواری تـن دادنـد؛ زیرا می دانستند هیچ کس با پیامبری مباهله نکرده مگر آن که در یک چشم بر هم زدن نابود شده است.
رسول خدا ص، علی علیه السلام را برای مصالحه با ایشان تعیین کـرد و او نـیز با ایشان در عوض دریافت ۱۰۰۰ حُلّه[۵] و ۱۰۰۰ دینار در هر سال مصالحه کرد؛ به این شرط که بخشی از آن را در ماه محرم و بخشی را در ماه رجب بپردازند. سپس منکران را با خواری و سرافکندگی نزد رسول خـدا (ص) بـرد و آنها هم در برابر رسول خـدا ص بـه سرشکستگی خود اعتراف کرده، پرداخت خراج را بر گردن گرفتند. آن گاه رسول خدا ص فرمود:
«من نیز این قرار را پذیرفتم؛ ولی بدانید اگـر بـا مـن و کسانی که زیر کسا بودند مباهله می کـردید، خـداوندْ ـ عزّ و جلّ ـ این وادی را از آتش شعله ور می ساخت و در کمتر از چشم بر هم زدنی آتش را به سوی کسانی که پشت سـر شـما هـستند روانه می ساخت و همه شما را در آتشی سوزان می سوزاند.»
آن گـاه با اهل بیت خود بازگشت و به سوی مسجد روانه شد. در همین حین جبرئیل علیه السلام بر او نازل شـد و گـفت:
«ای محمد! خداوند ـ عزّ و جلّ ـ به تو سلام می رساند و می گـوید: بـنده ام موسی علیه السلام به همراه برادرش هارون و فرزندانش با دشمن خود قارون مباهله کرد و مـن قـارون و خـاندان و اموالش را و آن دسته از قوم او را که یار او بودند، به زمین فرو بردم. به عـزت و جـلالم سـوگند، ای احمد، اگر تو نیز همراه با اهل بیت خویش که در زیر کسا بودند، بـا هـمه اهـل زمین و آفریدگان مباهله می کردید، آسمان پاره پاره و کوه ها تکه تکه می شدند و زمین فـرو مـی رفت و هرگز آرام نمی گرفت تا من بخواهم.»
رسول اکرم ص سجده کرد و روی خـود را بـر زمـین گذاشت؛ سپس دست هایش را به آسمان بلند کرد ـ تا جایی که سفیدی زیر بـغلش نـمایان شد ـ و سه بار این جمله را گفت: «سپاس خداوند نعمت بخش را».
از حضرتش درباره عـلت ایـن سـجده و نشانه های شادمانی که در چهره اش نمایان بود، پرسیدند. فرمود: «سپاس خداوندْ ـ عزّ و جلّ ـ را به پاس کـرامتی کـه در مورد اهل بیتم به من ارزانی داشت.» سپس آن چه را که جـبرئیل عـلیه السـلام برای آن حضرت آورده بود، به آنان بازگو کرد.
معنای مباهله
واژه پژوهان «مباهله» را معمولاً بـه «مـُلاعنه» مـعنا کرده اند.[۶] اما راغب در مفردات می نویسد:
البُهلُ کونُ الشَّیْءِ غیر مـراعی.[۷]
بـُهل یعنی چیزی که تحت مراعات و سرپرستی کسی نباشد.
این معنا بسیار دقیق و علمی است. بر ایـن اسـاس مباهله یعنی نفرین طرفین برای خارج شدن طرف مقابل از سرپرستی خداوند.
بـا تـوجه به این معنا مباهله بالاترین نفرینی اسـت کـه مـی توان در حق کسی کرد، زیرا بیرون رفـتن از سـرپرستی خداوند به معنای نیستی محض است. وجود آفریدگان به افاضه و عنایت خدای سـبحان اسـت و تداوم موجودیت آنها وابستة تـوجه آن بـه آنِ اوسـت؛ اگـر خـداوند توجه خود را یک آن از موجودی بردارد، آن مـوجود قـطعاً نیست و نابود خواهد شد و این معنی یعنی هلاک معنوی و مادّی. اما اگـر بـیرون رفتن از سرپرستی خداوند را به معنای قـطع فیض الاهی ندانیم بـلکه آن را واگـذارکردن امور بنده به خود او مـعنا کـنیم، باز هم هلاک معنوی را در پی خواهد داشت به همین جهت است که در ادعیه آمـده اسـت:
اللهُمَّ لا تَکِلْنا إلی أنفُسِنا طَرْفَةَ عـَیْنٍ.[۸]
پروردگـارا! مـا را هرگز به انـدازة چـشم بر هم زدنی بـه خـودمان وا مگذار.
اگر آدمی تنها یک لحظه به خود واگذار شود، شقاوت ابدی در انتظار او خـواهد بـود؛ از همین روست که حضرت امیرالمؤمنین عـلیه السـلام می فـرماید:
«إنَّ أبـْغَضَ الْخَلائِقِ إلَی اللهِ رَجُلانِ: رَجـُلٌ وَکَّلَهُ اللهُ إلَی نَفْسِهِ...»[۹]
«همانا مبغوض ترین آفریدگان نزد خدای تعالی دو گروهند: یکی از آنها کسی اسـت کـه خداوند او را به خود واگذاشته و رها کـرده اسـت...»
کـسی کـه بـه خود واگذاشته شـود، از هـرچه خیر و برکت بریده و از همه معنویات بی بهره می گردد و هرگز روی خوشی و سعادت را نخواهد دید. بنابراین، «نـفرین طـرف مـقابل به خروج از سرپرستی خداوند»، در مقایسه با «مـُلاعنه»، مـعنای بـسیار دقـیق تـری بـرای واژه «مباهله» است.
راویان احادیث نزول آیه مباهله درباره اهل بیت علیه السلام
احادیث دال بر نزول آیه مباهله در شأن اهل بیت پیامبر علیه السلام را از هنگام صدور تـا عصر حاضر راویان معتبر متعددی نقل کرده اند. در میان صحابه و تابعین بیش از بیست نفر این حدیث را نقل کرده اند و در دوره های بعد نیز، بیش از پنجاه تن از عالمان بزرگ سنی آن را روایت کـرده انـد. در کتاب تشیید المراجعات و تفنید المکابرات نام ۲۴ تن از صحابه و ۵۲ نفر از عالمان سنی به ترتیب تاریخ از سال ۲۲۷ هجری تا سال ۱۲۷۰ هجری ذکر شده است که به نقل این روایت پرداخته انـد.[۱۰]
حـضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در شورای شش نفره ای که عمر برای انتخاب خلیفة پس از خود ترتیب داده بود، برای یادآوری حق و حقانیت خود به حاضران، به مـاجرای نـزول آیه شریفة مباهله اشاره کـردند و خـطاب به اعضای شورا فرمودند: «آیا احدی هست که در این فضیلت با من شریک باشد؟» و همه حاضران در شورا ـ یعنی عثمان، طلحه، زبیر، سعید بن زید، عـبدالرحمن بـن عوف و سعد بن ابـی وقـاص ـ به این که آیه در شأن حضرتش نازل شده است اعتراف کردند.[۱۱]
روشن است که یکی از راه های اِسناد حدیث به کسی، اقرار وی به واقعه مورد اشاره در آن حدیث است. بـنابراین تـمام حاضران در شورا که پس از مناشدة امیرالمؤمنین علیه السلام و استناد آن حضرت به داستان مباهله به این واقعیت اقرار کردند، در شمار راویان خبر قرار می گیرند.
راوی خبر مناشدة امیرالمؤمنین علیه السلام در شـورا، ابـوالطفیل است.[۱۲] او در طـول مدتی که اعضای شورا مشغول مذاکره بوده اند پشت در نشسته، به گفت و گوها گوش فرا داده و خبر آنـ را نقل کرده است؛ بنابراین او نیز در شمار راویان ماجرای مباهله خواهد بـود.
سـعد بـن ابی وقاص ـ یکی از حاضران در شورا ـ نیز این خبر را روایت کرده و او همان کسی است که در برابر دستور مـعاویه بـه سبّ امیرالمؤمنین علیه السلام از این کار امتناع ورزید و یکی از دلایل امتناعش را فضیلت امـیرالمؤمنین عـلیه السـلام به اعتبار نزول آیه مباهله در شأن حضرتش بر شمرد.[۱۳]
تواتر حدیث مباهله
برخی از عالمان بـزرگ سنی به تواتر حدیث مباهله و یا قطعیت صدور آن اذعان کرده اند. حاکم نـیشابوری می نویسد:
« اخبار در تـفاسیر [بـه نقل] از ابن عباس و غیر او متواتراست که رسول خدا ـ ص ـ در روز مباهله دست علی و حسن و حسین ـ علیهم السلام ـ را گرفت و فاطمه ـ علیها السلام ـ را پشت سر ایشان قرار داد و سپس فرمود: « اینانند پسران ما، جان هـای ما و زنان ما.»[۱۴]
ابوبکر جصّاص و ابن طلحة شافعی این حقیقت را مورد اتفاق همه راویان سیره ها و ناقلان احادیث می دانند و ابن عربی مالکی نیز استناد مفسران به این حدیث را یادآوری مـی کـند.[۱۵]
و بالاخره از میان متکلمان نیز قاضی ایجی و شریف جرجانی[۱۶] آشکارا اعتراف کرده اند که از نظر اهل حدیث، اخبار صحیح و روایات محکم دلالت دارند که پیامبر اکرم ص برای مباهله با نصارای اهـل نـجران فقط امیرالمؤمنین، حضرت فاطمة زهرا، امام حسن مجتبی و حضرت سیدالشهداء ـ علیهم السلام ـ را خواندند. عبارات متکلمان سنی در بررسی دلالت احادیث مطرح خواهد شد. روشن است که اقرار و اعتراف محدثان، مفسران و مـتکلمان سـنی به ثبوت داستان مباهله و تواتر احادیث آن ما را از بررسی اسانید روایات بی نیاز می کند؛ زیرا خبر متواتر مفید قطع و یقین است و دقت در اسانید آن از نظر علمی هیچ ضـرورتی نـدارد. در ادامـه نصوص حدیث را مطابق منابع مـعتبر اهـل سـنت مطرح می کنیم.
نصوص حدیث در منابع معتبر اهل سنت
روایاتی که درباره شأن نزول آیه شریفة مباهله وارد شده، به روشنی از نـزول آنـ دربـاره امیرالمؤمنین، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین ـ عـلیهم السـلام ـ حکایت دارند.
بسیاری از محدثان اهل سنت داستان مباهله را، گاه به اختصار و گاه با تفصیل بیشتر، نقل کرده اند . از جـمله ابـن عـساکر،[۱۷] ابن شبه،[۱۸] حبری،[۱۹] طبری،[۲۰] سیوطی،[۲۱] زمخشری،[۲۲] ابن اثیر،[۲۳] حسکانی[۲۴] و ابـن کثیر[۲۵] که از این میان روایت ابن عساکر را نقل می کنیم.
ابن عساکر به سند خود و ابن حجر[۲۶] از طـریق دارقـطنی از ابـوالطفیل نقل می کنند که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام با اعضای شـورای شـش نفرة عمر مناشده نمود، با یادآوری برخی از فضائل و مناقب خویش با آنان احتجاج کرد و از جمله بـه آنـان فـرمود:
«نشدتکم بالله، هل فیکم أحدٌ أقربُ إلی رَسولِ اللهِ ص فِی الرَّحـِم، وَ مـَنْ جـَعلَهُ رسولُ اللهِ ص نفسَه، و أبناءَه أبناءَه، و نساءَه نساءَه غیری؟! قالوا: اللّهم لا».
« شما را به خدا سـوگند مـی دهـم آیا در میان شما احدی هست که از من به رسول خدا ص در خویشاوندی نزدیک تـر بـاشد و کسی جز من هست که رسول خدا ص او را نفس (جان) خود، فرزندانش را فـرزندان خـود و زنـانش را زنان خود قرار داده باشد؟ گفتند: به خدا نه.»
تعدادی از عالمان بزرگ سنی حدیث مناشدة امـیرالمؤمنین عـلیه السلام در شورا را به اسانید خود از ابوذر و ابوالطفیل روایت کرده اند که از جمله مـی تـوان افـراد زیر را نام برد: دارقطنی، ابن مردویه، ابن عبدالبرّ، حاکم، سیوطی، ابن حجر مکی و متقی هـندی.
احـمد در مسند این حدیث را از سعد بن ابی وقاص نقل کرده و سند آن نیز صـحیح اسـت. در ایـن حدیث سه فضیلت برای امیرالمؤمنین علیه السلام ذکر شده است، یعنی صدور حدیث منزلت، حـدیث رایـت در جـنگ خیبر و حدیث مباهله.[۲۷]
مسلم نیز در صحیح خود از سعد بن ابی وقاص روایـت را بـه صورت دیگری نقل می کند.[۲۸] ترمذی حدیث مسلم را عیناً با همان سند و با همان الفاظ و عـبارات نـقل کرده، درباره سند آن می نویسد:
هذا حَدیثٌ حَسَنٌ صحیحٌ غریبٌ مِنْ هـذَا الْوَجـْهِ[۲۹].
این حدیثی است حسن و صحیح، و از این نـظر غـریب اسـت.
کتمان حقایق و تحریف در خبر مباهله
از آنجا کـه آیـه شریفة مباهله و عملکرد پیامبر اکرم ص به روشنی بیانگر یکی از بزرگترین فضایل و مـناقب امـیرالمؤمنین علیه السلام است و به خـوبی بـر امامت و خـلافت بـلافصل حـضرتش دلالت دارد، و چون بسیاری از عالمان بزرگ اهل سـنت بـه تواتر آن اعتراف دارند، برخی پیروان مکتب سقیفه برای کتمان یا تحریف آن کـوشش بـسیاری به خرج داده اند. در ادامه بـه برخی از تلاش های مـعاندان بـرای کتمان حقایق و تحریف واقعیات اشـاره مـی کنیم:
الف. گزارش نکردن و کتمان اصل خبر
برخی سیره نویسان علی رغم پرداختن بـه سـیره و احوالات رسول خدا ص بـه داسـتان مـباهله هیچ اشاره ای نـکرده انـد، گویا چنین واقعه ای در تـاریخ رخ نـداده است؛ در حالی که داستان مباهله در قرآن آمده و از دلایل محکم بر نبوت خاتم الانبیاء صـ و حـقانیت دین مقدس اسلام به شمار مـی رود، بـا این حـال چـون در ایـن قصه فضیلتی هم بـرای اهل بیت ـ علیهم السلام ـ بیان شده است، حق ستیزان و نورگریزان کوشیده اند از نمایان شدن و درخـشش حـقیقت جلوگیری کنند. البته این پرده پوشی و کـتمان تـنها در ایـن داسـتان مـنحصر نیست و بسیاری از حـوادث مـهم در زندگی رسول خدا ص که به نوعی با مناقب اهل بیتعلیهم السلام مرتبط بوده، در کتاب هـای مـهم سـیره و تاریخ منعکس نشده است.
از متون تاریخی و سـیره هـای مـتقدم و مـهمی کـه بـه داستان مباهله اشاره نکرده اند می توان سیرة ابن هشام را نام برد. افزون بر آن ابن سید الناس ـ که یکی از محدثان بزرگ و معتبر در نزد اهل سنت به شـمار می رود ـ به تبع ابن هشام در کتاب خود، عیون الاثر فی المغازی و السیر، از داستان مباهله ذکری به میان نیاورده و تعامل رسول خدا ص با نصرانیان را به گونه ای دیگر و بسیار متفاوت بـا سـایر منابع ذکر کرده است.[۳۰] همچنین ذهبی در تاریخ الاسلام از قرار پیامبر اکرم ص با نصرانیان برای مباهله سخنی نگفته است.
ب. کتمان حدیث مباهله
در برخی از منابع اهل سنت اصل داستان مـجادله و مـحاجّة رسول خدا ص با نصرانیان بیان شده است اما از حدیث مباهله ذکری به میان نیامده است. بخاری در تحریفی آشکار روایت حذیفه را تحت عـنوان «قـصة اهل نجران» در کتاب المغازی آورده، امـا سـبب مُلاعنه را بیان نکرده است. وی همچنین به نزول آیه مبارکة مباهله نیز اشاره نکرده و از خروج پیامبر ص به همراه علی، فاطمه، حسن و حسین ـ علیهم السـلام ـ بـرای مباهله سخنی به مـیان نـیاورده است.
بخاری به جهت کتمان فضیلت اهل بیت ـ علیهم السلام ـ حدیث مباهله را در این روایت حذف کرده و به جای آن فضیلتی برای ابوعبیدة جراح جعل می کند. وی در این روایتِ ساختگی مـدعی شـده است که وقتی نجرانیان فرستاده ای از رسول خدا ص درخواست کردند، پیامبر ابوعبیده را با آنان فرستاد[۳۱] در حالی که به گفته ابن حجر[۳۲] در بسیاری از منابع سنیان تصریح شده که رسول خدا صـ حـضرت امیرالمؤمنین عـلیه السلام را به سوی نجران فرستادند.
علاوه بر بخاری، ابن سعد نیز در نقل داستان تصرفاتی کرده است. وی نـیز به حدیث مباهله و خروج رسول خدا ص به همراه اهل بـیت عـلیه السـلام برای ملاعنه با نصرانیان هیچ اشاره ای نکرده است.[۳۳]
طبری نیز در تاریخ خود در بیان وقایع سال دهم هـجری بـسیار مختصر به پیمان پیامبر اکرم ص با نصرانیان اشاره کرده ولی از حدیث مباهله سـخنی بـه مـیان نیاورده است.[۳۴]
ابن جوزی نیز درباره حوادث سال دهم هجری و تعامل رسول خدا ص بـا نجرانیان بیش از آن چه طبری گفته توضیح نمی دهد.[۳۵] ابن خلدون هرچند با انـدکی تفضیل به نقل ایـن داسـتان پرداخته، اما او هم به حدیث مباهله اشاره نکرده است.[۳۶]
ج. حذف نام امیرالمؤمنین علیه السلام از حدیث
روشن شد که در برخی منابع تاریخی اساساً داستان مباهله انکار شده است و برخی دیگر از منابع بـه داستان اشاره کرده اند، اما از خروج پیامبر ص به همراه اهل بیت علیه السلام برای مباهله سخن به میان نیاورده اند. افزون بر آن در برخی از منابع اصل داستان و حدیث مباهله نقل شـده ، امـّا نامی از امیرالمؤمنین علیه السلام به میان نیامده است.
پیش از این بیان شد که ابن کثیر در تاریخ خود داستان مباهله را از بیهقی از حاکم و به اسناد او از جدّ سلمة بن عبدیشوع نقل می کـند، امـا در این روایت نام امیرالمؤمنین علیه السلام حذف شده است.شعبی در میان اهل سنت از عالمان بزرگ به شمار می رود. بر اساس آن چه در تفسیر المحیط از شعبی نقل شده، وی در تحریفی آشکار، حـدیث مـسلم را با حذف نام امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده است.[۳۷]
بلاذری یکی از مورخان بزرگ سنی در کتاب فتوح البلدان تحت عنوان «صلح نجران» داستان را بدون ذکر نام امیرالمؤمنین علیه السلام نـقل مـی کـند.[۳۸]
ابن القیّم یکی از شاگردان ابـن تـیمیه ـ کـه البته متعصب تر از خود اوست ـ کتابی دارد به نام زاد المعاد فی هُدی خیر العباد که در آن مسائل مختلف، از فقهی و غیرفقهی را، از سیرة رسول خـدا صـ اسـتنباط کرده است. در این کتاب می نویسد:
پس چون فـردای آن روز رسـول خدا ص صبح کرد، در حالی که حسن و حسین در زیر عبای کرکی بودند برای ملاعنه آمدند و فاطمهعلیها السلام پشت سـر آنـها راه مـی رفت در حالی که در آن هنگام پیامبر چند زن داشت...[۳۹]
د. حذف نام امـیرالمؤمنین علیه السلام از حدیث و اضافه کردن «و ناس و اصحابه»
این تحریف تنها در روایتی که ابن شبّه از شعبی نقل می کـند صـورت گـرفته است. در این روایت آمده است:
فأصبح رسول الله ص وغدا حسن و حـسین و فـاطمة وناس من أصحابه، وغدوا إلی رسول الله ص فقالوا: «ما للملاعنة جئناک، ولکنْ جئناک لتفرض علینا شـیئا نـؤدّیه إلیـک...»[۴۰]
پس فردای آن روز رسول خدا ص صبح کرد و سحرگاهان حسن، حسین، فاطمه و عده ای از اصـحاب پیـامبر بـیرون آمدند و نصرانیان نیز صبح زود نزد رسول خدا ص آمدند و گفتند: «ما برای ملاعنه نـیامده ایـم لکـن نزد تو آمده ایم تا چیزی بر ما مقرّر کنی و ما آن را بپردازیم...»
روشن اسـت کـه رسول خدا ص تنها با اهل بیت علیه السلام به مباهله با نـصرانیان پرداخـته اسـت، اما معلوم نیست که این تحریفات از سوی شعبی صورت گرفته یا از سوی کسانی کـه حـدیث را از وی روایت کرده اند، ولی آن چه مسلم است تمایل شدید شعبی به بنی امیه اسـت؛ تـا حـدی که در تفسیر طبری نیز به این موضوع اشاره شده و طبری این احتمال را مطرح کرده کـه حـذف نام امیرالمؤمنین علیه السلام به جهت دید منفی بنی امیه درباره آن حـضرت بـوده اسـت.[۴۱]
هـ. تحریف حدیث و اضافه کردن نام «عایشه و حفصه»
در برخی از روایات نام عایشه و حفصه نیز بـه جـمع هـمراهان رسول خدا ص در مباهله اضافه شده است.[۴۲] اما این گونه روایات بـا احـادیث صریح فراوانی که در منابع معتبر حدیثی، تفسیری و تاریخی آمده معارض است؛ لذا تحریف در این روایات روشن اسـت و بـه آنها اعتنا نمی شود.
و. تحریف حدیث با حذف نام حضرت فاطمه علیها السـلام و اضـافه کردن نام دیگران
تنها در یک روایت چـنین تـحریفی صـورت گرفته است، و آن روایتی است که ابن عـساکر در تـرجمة عثمان بن عفان در تاریخ مدینه دمشق ذکر کرده است.[۴۳]
اما این روایت را هـیچ یـک از مؤلفان صحاح سته نقل نـکرده انـد و در هیچ یـک از مـسانید و مـعاجم نیز نیامده است لذا بر اساس مـبنای اهـل سنت این روایت هرگز با روایاتی که احمد، مسلم، ترمذی و امثال ایـشان نـقل کرده اند، توان معارضه ندارد. افـزون بر آن که آن روایات بـه نـصّ حاکم نیشابوری متواتراند و به اعـتراف عـالمانی چون جصّاص، ابن عربی مالکی، و ابن طلحه شافعی ثابت و قطعی الصدورند و حتی در مـقابلْ افـراد متعصبی چون ابن تیمیه نـیز بـه حـدیث ابن عساکر اعـتماد و اعـتنا نمی کنند، زیرا ایـن حـدیث قطعاً کذب محض است. البته سیوطی،[۴۴] شوکانی،[۴۵] و مراغی[۴۶] آن را مطرح ساخته اند، اما به کـذب بـودن آن اشاره ای نکرده اند از سوی دیگر آلوسـی پس از روایـت آن می نـویسد: و هـذا خـلاف ما رواه الجمهور.[۴۷]
ایـن روایت برخلاف چیزی است که جمهور راویان نقل کرده اند.
دلالت آیه مباهله بر امامت امـیرالمؤمنین عـلیه السلام
یکی از ادلة امامت و خلافت بلافصل امـیرالمؤمنین عـلیه السـلام نـزول آیـه مباهله در شأن آن حـضرت اسـت. حضرت امام رضا علیه السلام این آیه شریفه را از جهت دلالت بر امامت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بـهترین و روشـن تـرین آیه در قرآن معرفی کرده و عالمان شیعه نـیز بـه تـبعیت از امـام خـویش بـرای اثبات امامت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیه السلام به این آیه استدلال می کنند. شریف مرتضی رحمه الله در کتاب الفصول المختارة من العیون و المحاسن[۴۸] روایت استناد امام رضا عـلیه السلام به آیه مباهله را به نقل از شیخ مفید آورده است.[۴۹]
بر اساس این روایت شریف، حضرت امام رضا علیه السلام با استناد به آیه شریفة مباهله و عمل رسول خدا ص پس از نـزول آن، ثـابت می کند که امیرالمومنین علیه السلام نفس پیامبر و با فضیلت ترینِ خلق خدا پس از رسول اکرم ص است و بدین صورت وجه دلالت آیه را بر امامت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیه السلام بـیان مـی فرماید.
شیخ مفید رحمه الله پس از بیان داستان مباهله، به منزلة نفس رسول الله بودنِ امیرالمؤمنین علیه السلام را نشانة نهایت فضیلت و مساوات ایشان بـا پیـامبر در کمالات و عصمتدانسته و یادآور شده اسـت کـه خداوند امیرالمؤمنین و همسر و فرزندنش را حجت پیامبر و برهان دینش قرار داده است و این فضیلتی است که احدی از این امت در آن با ایشان شراکت ندارد.[۵۰] سید مرتضی رحمه الله نـیز بـه همین صورت استدلال مـی کـند.[۵۱]
شیخ طوسیرحمه الله آیه مباهله را یکی از شواهدی می داند که با آن بر فضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام استدلال می شود.[۵۲]
مرحوم اربلی، بیاضی، خواجه و علامه حلی، همین طور دیگر عالمان شـیعه در هـر دوره با استناد به آیه مباهله به همین صورت بر افضلیت امیرالمؤمنین علیه السلام و امامت و خلافت بلافصل ایشان استدلال کرده اند.[۵۳]
الف. خلاصه استدلال به آیه مباهله
این آیه نصّ است در امـامت حـضرت امیرالمؤمنین عـلیه السلام ؛ زیرا به روشنی بر مساوات میان پیامبر اکرم ص و امیرالمؤمنین علیه السلام دلالت دارد و چون رسول خدا صـ اولی به تصرف است، پس مساویِ او یعنی حضرت امیرالمؤمنین علیه السـلام نـیز اولی بـه تصرف خواهد بود.
مساوی بودن پیامبر ص با امیرالمؤمنین علیه السلام نیز از آنجا استفاده می شود کـه خـداوند امیرالمؤمنین علیه السلام را نفس پیامبر ص معرفی کرده است. نفس شی ء به مـعنای خـود شـی ء است اما از آنجا که خداوند به پیامبر دستور می دهد که نفس خود را برای مـباهله دعوت کن، روشن می شود که مراد از نفس پیامبر شخصی غیر از خود آن حـضرت است؛ زیرا دعوت کـننده کـسی است که دیگری را دعوت کند و دعوت شخص از خویشتن بی معناست؛ در نتیجه «نفس» در این آیه در معنای حقیقی به کار نرفته و معنای مجازی آن مراد است. در معنای مجازی نیز «اقرب المَجازات» در نظر گرفته مـی شود و اقرب المَجازات به حقیقت، مساوات است.
پس باید گفت طبق نص آیه مبارکة مباهله، امیرالمؤمنین علیه السلام در جمیع کمالات ـ به جز نبوت ـ با رسول خدا ص مساوی است و از آنجا که رسـول خـدا ص اولی به تصرف هستند، این مقام برای امیرالمؤمنین علیه السلام نیز ثابت خواهد شد؛ همین طور دیگر کمالات رسول خدا ص مانند عصمت، افضلیت و... نیز برای امیرالمؤمنین علیه السلام ثـابت مـی شود.
داستان مباهله و قول و فعل رسول خدا ص در جریان آن، از چند جهت بر افضلیت امیرالمؤمنین علیه السلام دلالت دارد. جهت نخست آن که اقدام رسول خدا ص و دعوت امیرالمؤمنین، حضرت صدیقة طـاهره، امـام حسن مجتبی و حضرت سیدالشهداء ـ علیهم السلام ـ بیانگر این حقیقت است که آن بزرگواران محبوب ترین افراد نزد رسول خدا ص بودند و روشن است که محبوب ترین فرد نزد پیـامبر، بـا فـضیلت ترین افراد امت پیامبر صـ نـیز خـواهد بود.
برخی از عالمان سنی نیز به دلالت داستان مباهله بر احب الناس بودن اهل بیت علیه السلام نزد رسول خدا ص اعـتراف کـرده انـد؛ از جمله بیضاوی،[۵۴] شهاب الدین خفاجی،[۵۵] خطیب شربینی[۵۶] و شـیخ سـلیمان الجمل.[۵۷]
قاری در المرقاة فی شرح المشکاة می نویسد:
فنَزّلهُ منْزِلَةَ نَفْسِهِ لما بینهما مِن القرابة و الأخُوة[۵۸].
پس او را در جایگاه نفس خـویش قـرار داد بـه خاطر قرابت و اخوتی که میان ایشان بود.
جهت دیگری کـه بر افضلیت اهل بیت ـ علیهم السلام ـ دلالت دارد آن است که عمل رسول خدا ص و دعوت حضرتش از اهل بیت علیه السـلام بـرای مـباهله با دشمنان دین، نشان از عظمت جایگاه و جلالت شأن ایشان نزد خـداوند دارد؛ زیـرا رسول خدا ص از میان همسران و خویشاوندان خود تنها امیرالمؤمنین، حضرت فاطمه، امام حسن مجتبی و سیدالشهداء ـ عـلیهم السـلام ـ را بـرگزیده و احدی از بنی هاشم و خویشاوندان خود را در این امر با آن بزرگواران شریک نساخته تـا چـه رسـد به اصحاب و سایر مسلمانان! و چنان چه در میان مسلمانان احدی از نظر شأن و جایگاه نظیر اهـل بـیت عـلیه السلام بود، اختصاص این امر به ایشان وجهی نداشت.
یکی دیگر از وجوه دلالت داستان مـباهله بـر افضلیت اهل بیت علیه السلام یاری دین خدا به دست ایشان است. زمـانی کـه رسـول خدا ص با اهل بیت خویش برای مباهله خارج شدند، به ایشان فرمودند:
«اذا أنـا دَعـَوْتُ فأمّنُوا.»
« هرگاه من نفرین کردم شما آمین بگویید.»
و هنگامی که نصرانیان رسول خـدا (ص) و اهـل بیتش علیه السلام را مشاهده کردند، اسقف آنان گفت:
إنّی لأری وجوهاً لَوْ سَألوا اللهَ أنْ یزیلَ جـبلاً مـِنْ جِبالِهِ لأزالَه، فلا تباهلوا فتهلکوا و لا یبقی علی وجه الارض نصرانیّ إلی یوم القیامة.[۵۹]
مـن چـهره هـایی را می بینم که اگر از خداوند درخواست کنند کوهی از کوه هایش را از جا بر کند، قطعاً آن را از جـا بـر مـی کند، پس مباهله نکنید که هلاک می شوید و در روی زمین تا روز قیامت یک نـصرانی هـم باقی نمی ماند.
این جریان به خوبی نقش اهل بیت علیه السلام را در ثبوت نبوّت و راستی گـفتار رسـول خدا ص روشن می کند و نیز بیانگر آن است که اگر دشمنان دیـن خـدا با ایشان وارد مباهله می شدند، خداوند بـه واسـطة اهـل بیت علیه السلام دشمنان دین خود را خـوار و نـابود می کرد، پس ایشان سهمی انکارنشدنی در یاری دین خدا و رسول پروردگار عالمیان داشته انـد. بـدیهی است کسی که چنین جـایگاهی در مـباهلة انبیا داشـته بـاشد، یـقیناً برتر و با فضیلت تر از کسانی اسـت کـه از این جایگاه برخوردار نیستند.
بنابراین، حدیث مباهله بر افضلیت امیرالمؤمنین علیه السـلام در مـیان امت بعد از رسول خدا ص دلالت دارد و بـنا بر اتفاق همه مـسلمانان، کـسی برای امامت متعین است کـه بـافضیلت تر باشد و این حقیقتی است که حتی اشخاص متعصبی چون ابن تیمیه نـیز بـدان اقرار و اذعان دارند.[۶۰]
ب. نتیجه اسـتدلال بـه آیـه مباهله و قول و فـعل پیـامبر
نتیجة استدلال به آیـه مـباهله و گفتار و رفتار رسول خدا ص به هنگام نزول آیه، آن شد که خداوند متعال بـه رسـول خویش امر کرد که علی عـلیه السـلام را نفس خـویش بـنامد تـا برای مسلمانان روشن شـود که او به دنبال رسول خدا ص می آید و مقام امامت کبری و ولایت عامه پس از ایشان از آن اوسـت؛ چـرا که خداوند هرگز به رسول خـود امـر نـمی کـند کـه کسی را که فـاقد ایـن خصائص است، نفس خویش بنامد. در همین راستا رسول خدا ص ، حضرت امیرالمومنین علیه السلام را به عـنوان کـاتب صـلح نامه برگزید[۶۱] و حضرتش را به نجران فرستاد تـا صـدقات کـسانی را کـه مـسلمان شـده بودند و نیز جزیة کسانی را که بر دین خویش مانده بودند، اخذ کند.[۶۲]
از آیه مباهله و قول و فعل رسول خدا ص این نتیجه نیز به دست می آید کـه حضرت صدیقة طاهره علیها السلام از همه مسلمانان و صحابه بافضیلت تر است، چنان که برخی از عالمان اهل سنت با استناد به این آیه و نیز حدیث شریف «فاطمةُ بضعةٌ مِنّی...» بر افـضلیت حـضرت فاطمه علیها السلام بر ابوبکر و عمر استدلال کرده اند و گفته اند به اجماع مسلمانان حضرت صدیقة طاهره علیها السلام از ابوبکر و عمر افضل است.[۶۳] همچنین به اجماع همه مسلمانان، امیرالمؤمنین علیه السـلام از حـضرت فاطمهعلیها السلام افضل است؛ در نتیجه امیرالمؤمنین علیه السلام افضل از آن دو می باشد پس امامت و خلافت بلافصل رسول خدا ص حق مسلم آن حضرت است. با ایـن حـال ابن روزبهان می گوید:
لأمـیرِالمؤمنینَ عـلِیّ علیه السلام فی هذِهِ الآیه فضیلةٌ عظیمةٌ و هِیَ مُسلَّمةٌ، ولکِن لا تصیرُ دالَّة عَلَی النَّصِّ بإمامَتِهِ.[۶۴]
برای امیرالمؤمنین علی علیه السلام در این آیه فضیلتی بزرگ هـست و ایـن امر مسلم است. لکـن ایـن آیه بر نصّ به امامت ایشان دلالت ندارد.
اما وی به این نکته تفطّن ندارد که آیه صرفاً در بیان فضیلتی بزرگ برای امیرالمؤمنین علیه السلام نیست؛ بلکه به روشنی بر افضلیت امـیرالمؤمنین عـلیه السلام دلالت دارد؛ زیرا فضیلتی که بر اساس آیه برای امیرالمؤمنین علیه السلام اثبات می شود، برای غیر او حاصل نیست؛ پس آن حضرت بافضیلت ترینِ صحابه است و افضلیت لزوماً مثبِتِ امامت اسـت.
فـخر رازی نیز بـه دلالت آیه بر افضلیت امیرالمؤمنین علیه السلام از سایر مسلمانان توجه دارد؛ لذا در این زمینه خدشه نمی کند و در عوض وی در استدال مـرحوم حمصّی مناقشه می کند.[۶۵] محمود بن حسن حمصی با استناد بـه آیـه مـبارکة مباهله افضلیت امیرالمؤمنین علیه السلام بر تمام انبیا جز خاتم الانبیاء ص را اثبات می کند. و بالاخره از آیـه مـبارکة مباهله و قول و فعل رسول خدا ص پس از نزول آن نتیجه می گیریم که بر اسـاس دلالت آیـه حـسنین ـ علیهما السلام ـ فرزندان رسول خدا ص به شمار می روند و این حقیقتی است که بـسیاری از بزرگان اهل تسنن بدان تصریح کرده اند.[۶۶]
بررسی مناقشات سنیان بر دلالت آیه مـباهله
دلالت آیه مبارکة مباهله بـر امـامت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیه السلام بررسی شد. در این جا با طرح برخی از مناقشات واردشده بر دلالت آیه و ارائة پاسخ مناسب به این مناقشات، بحث را پی می گیریم.
الف. مناقشات ابن تیمیه
در کلام ابن تیمیه[۶۷] چـند نکته در خور توجه است که پیش از پرداختن به نقض و نقد مناقشات وی آنها را یادآور می شویم:
۱- ابن تیمیه صراحتاً بر صحت حدیث مباهله تأکید می کند و این موضوع ردّی است بر سنیانی کـه در صـحت حدیث تشکیک کرده اند و از آنجا که شخص متعصبی چون ابن تیمیه به صحت حدیث اعتراف کرده، صدور آن از پیامبر اکرم ص ثابت می شود.
۲- او به اختصاص قضیه به اهل بیت عـلیه السـلام نیز اعتراف دارد. این نکته هم ردّی است بر مخالفان اهل بیت علیه السلام و تحریف کنندگان حدیث.
۳- همچنین در عبارات ابن تیمیه به این حقیقت هم اعتراف شده که اهل بیت عـلیه السـلام همان کسانی هستند که پیامبر کساء را بر سر ایشان قرار داد. این نکته ادعای کسانی را رد می کند که معتقدند غیر از این چهار نفر کسان دیگری هم مصداق معنای «اهل بـیت» هـستند و نـیز بر تناقض گویی ابن تـیمیه دلالت دارد؛ زیـرا وی در مـوضع دیگری از منهاج السنه ادعا کرده که بر اساس سیاق آیه تطهیر، زنان پیامبر ص نیز در مصداق اهل بیت مذکور در آیه داخـل اند.
۴- و بـالاخره ابـن تیمیه اعتراف می کند که در آیه مباهله، گـونه ای فـضیلت برای امیرالمؤمنین علیه السلام هست.
به رغم این اعترافات، ابن تیمیه دلالت حدیث مباهله بر امامت امیرالمؤمنین علیه السـلام را رد مـی کـند؛ ولی آشکار است که در کلام وی اضطراب و تهافت وجود دارد. اولین اشکال وی آن اسـت که: «احدی با رسول خدا ص مساوی نیست.»
در پاسخ باید گفت که این سخن هرگز یک اشکال عـلمی بـه حـساب نمی آید و صرفاً جنبة جدلی دارد، زیرا منظور از مساوات امیرالمؤمنین علیه السـلام بـا رسول خدا ص مقایسه آن دو بزرگوار با یکدیگر نیست؛ بلکه صرفاً بیان اشتراک ایشان در همه کمالات جـز نـبوت اسـت. همه قبول دارند که پیامبر اکرم ص برترین آفریده خداوند است و از نـظر رتـبه و مـقام احدی با ایشان برابری نمی کند؛ اما سخن در رتبة بعد از رسول خدا ص اسـت. ادعـای مـا آن است که امیرالمؤمنین علیه السلام تمام کمالات رسول خدا ص ـ جز نبوت ـ را داراست و در رتـبة پس از ایـشان قرار دارد.
امیرالمؤمنین؛ علی علیه السلام در حدیثی خود را تابع رسول خدا ص معرفی مـی کـند[۶۸] و مـسلم است که در رتبة ایشان قرار ندارد؛ امّا این بدان معنا نیست که وجود کـمالات رسـول خدا ص در امیرالمؤمنین علیه السلام ممتنع باشد، بلکه بر اساس ادلّة فراوان امیرالمؤمنین عـلیه السـلام بـا رسول خدا ص در تمام کمالات جز نبوت مساوی هستند.[۶۹]
اشکال دوم ابن تیمیه آن است که وی ادعـا مـی کند براساس لغت عرب، واژه «نفس» بر مساوات دلالت ندارد و مراد از آن در آیه کسی اسـت کـه بـه واسطة خویشاوندی با پیامبر ارتباط دارد. وی برای اثبات ادعای خود به چند آیه از قرآن استشهاد مـی کـند؛ امـا باید از وی پرسید آیاتی را که در آنها «نفس » و «اقرباء» در مقابل هم به کار رفـته انـد، چگونه معنا می کند؛ مثلاً خدای تعالی می فرماید:
«قُوا أنفُسَکُم وَ أهلیکُم نارا»[۷۰]
«خود و خویشانتان را از آتـش نـگاه دارید.»
و در جای دیگر می فرماید:
«الَّذینَ خَسِرُوا أنفُسَهُم و أهلیهِم»[۷۱]
«[زیانکاران] کسانی هـستند کـه خودشان و اهلشان زیان ببینند.»
در این دو آیه «نـفس» در مـقابل «اهـل» به کار رفته است؛ پس نمی تـوان گـفت مراد از «نفس» خانواده و خویشاوندان نزدیک فرد است. البته «نفس» در این آیات در معنای حـقیقی آن اسـتعمال شده است؛ اما در آیه مـباهله بـر وجه مـجاز دربـاره کـسی به کار رفته که به مـنزلة خـود پیامبر است و گفتیم در مجاز «أقرب المَجازات» مقدم است و آن مساوات می باشد؛ پس عـلی عـلیه السلام نفس پیامبر ص است و در کـمالات با ایشان مساوی اسـت.
اشـکال سوم ابن تیمیه آن است کـه وی پس از انکار استعانت رسول خدا ص از اهل بیت علیه السلام، برای دعا می گـوید: «دعـوت از اهل بیت علیه السلام صـرفاً بـه جـهت قرابت آنها بـا پیـامبر ص بوده است». وی مـی گـوید استعانت برای دعا معنا ندارد؛ زیرا دعای رسول خدا ص به تنهایی کفایت مـی کـند. اما این ادعای وی اجتهاد در برابر نـص اسـت؛ زیرا بـر اسـاس روایـاتْ رسول خدا ص از اهـل بیت درخواست کردند که به هنگام دعای حضرتش آمین بگویند و اسقف نجران نیز این حـقیقت را درک کـرد و به همین جهت گفت: «من چـهره هـایی مـی بـینم کـه اگر خداوند بـخواهد کـوهی را از جا برکَند، به واسطة ایشان برمی کَند».
اشکال چهارم آن است که دعوت پیامبر از اهل بیت عـلیه السـلام بـه منظور اجابت دعای آن حضرت نبود؛ بلکه جـهت مـقابله بـین اهـل پیـامبر بـا نصارای اهل نجران بود و مقصود از این کار آن بود که نصرانیان با کسانی بیایند که نسبت به آنها دلسوزند. اما چنان که دهلوی[۷۲] می گوید، این سخن، کـلام ناصبیان است و اهل سنت هرگز چنین ادعایی ندارند؛ لذا ابن تیمیه نیز در اینجا دچار تناقض گویی شده و کلام او اضطراب دارد؛ زیرا اگر به کاربردن تعبیر «نفس » صرفاً به جهت قرابت بود، رسـول خـدا ص نزدیکان زیادی ـ از مرد و زن ـ داشت که در رأس آنها می توان از عباس و فرزندان او نام برد و بر این اساس رسول خدا ص می بایست عده ای از بنی هاشم را فرا می خواند. این مـوضوع بـاعث شده تا ابن تیمیه کلام خود را نقض و اعتراف کند که افراد دعوت شده نسبت به دیگران مزیت و خصوصیت ویژه ای داشتند و دعوت اهل بـیت عـلیه السلام صرفاً به جهت قـرابت ایـشان نبوده است. وی درباره دعوت نکردن از عباس می گوید:
و العبّاسُ لم یکُنْ مِنَ السّابِقینَ الاوّلینَ و لا کانَ لهُ به اختصاص کعلیٍّ و ما بنو عمّه، فلم یَکُنْ فـیهِمْ مـِثلُ علِیّ.
و عباس از پیشی گـیرندگان نـخستین [به اسلام] نبود و مانند علی علیه السلام نزد پیامبر خصوصیت نداشت و اما در میان عموزادگان پیامبر نیز کسی مانند علی نبود.
چنان که می بینیم، ابن تیمیه در اینجا مجبور شده بـه مـزیت دیگر امیرالمؤمنین علیه السلام غیر از خویشاوندی اذعان و اعتراف کند و این نقض کلام خود اوست که می گوید دعوت از اهل بیت علیه السلام صرفاً به جهت مقابله اهل با اهل بـود. وی در جـای دیگر مـی گوید:
فتعیَّنَ علیّ ـ رضیَ اللهُ عنه ـ وکونهُ تعیّن للمباهلةِ إذ لیس فِی الاقارب مَنْ یقومُ مقامَهُ
پس علی عـلیه السلام برای مباهله متعیّن شد. و متعین شدن ایشان برای مباهله بـدان جـهت بـود که در میان نزدیکان پیامبر ص کسی نبود که چنان مقامی داشته باشد.
و بالاخره وی بالاجبار تصریح می کـند کـه:
بل لَهُ بِالْمُباهلةِ نَوْعُ فَضیلَةٍ
بلکه برای او در مباهله گونه ای فضیلت بود.
اگـر چـنین اسـت پس لزوماً در مباهله باید شخص مباهله کننده، صاحب مقامی باشد که به واسطة آن از دیگران ممتاز گـردد و آن را بر دیگران مقدم سازد و این مقام برای امیرالمؤمنین علیه السلام ثابت شد؛ بـه جهت آن که خداوند بـه رسـولش دستور داد از او به عنوان نفسش تعبیر کند و مقصود ما از استدلال به آیه مباهله نیز همین بود. پس با اثبات فضیلت برای امیرالمؤمنین علیه السلام مطلوب ما حاصل است.
افزون بر آن که شـرکت اهل بیت علیه السلام در مباهله قطعاًَ شاهدی است بر صدق نبوت رسول خدا ص؛ چنان که خدایْ تعالی در چند آیه از قرآن کریم به این حقیقت اشاره کرده است؛ از جمله آنجا که مـی فـرماید:
«أفمَنْ کانَ علی بیّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ و یَتلُوهُ شاهِدٌ مِنْه»[۷۳]
« آیا کسی که از جانب پروردگار دلیل روشنی دارد و گواهی از او به دنبال آن است [دروغ می گوید؟]... »
و یا می فرماید:
«و یقولُ الّذینَ کَفَرُوا لسْتَ مُرسَلاً. قـُلْ کـفَی بِاللهِ شَهیداً بیْنی و بینَکُم و مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الکِتابِ»[۷۴]
«و کافران می گویند تو فرستادة خدا نیستی. بگو کافی است که خدا و کسی که علم کتاب نزد اوست، میان من و شـما گـواه باشد.»
بنابراین روشن است که حضور اهل بیت علیه السلام و به ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام شاهدی بر صدق ادعای رسالت پیامبر اکرم ص و مثبِت نبوّت آن حضرت است.
بالاخره آخـرین اشـکال ابـن تیمیه آن است که شـرکت در مـباهله اخـتصاص به امیرالمؤمنین علیه السلام ندارد و حضرت صدیقه طاهره، امام مجتبی و حضرت سیدالشهداء ـ علیهم السلام ـ نیز با ایشان در این فضیلت مشترک اند.
شـکی نـیست کـه شرکت در مباهله از خصائص اهل بیت علیه السلام اسـت و شـیعه هرگز آن را از خصائص امیرالمؤمنین علیه السلام نمی شمارد؛ اما محل نزاعْ خلافت بلافصل رسول الله ص است و امر بین امـیرالمؤمنین عـلیه السـلام و ابوبکر دائر است و اگر ثابت شود که امیرالمؤمنین علیه السلام افـضل از ابوبکر است، استدلال ما تمام خواهد بود. مسلماً شرکت امیرالمؤمنین علیه السلام در مباهله یکی از شواهد افضلیت ایشان بـر سـایر صـحابه است؛ افزون بر آن که مشارکت حضرت صدیقة طاهره و حسنین ـ علیهم السـلام ـ اسـتدلال شیعه را تقویت می کند؛ زیرا یکی از دلایل قطعی افضلیت دخت نبی اکرم ص و حسنینعلیهما السلام از سـایر صـحابه ـ البـته به جز امیرالمؤمنین علیه السلام ـ است. بنابراین بر اساس آیه مبارکة مـباهله و گـفتار و رفـتار رسول خدا ص پس از نزول آیه به روشنی امامت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیه السلام اثـبات مـی شـود.
ب. مناقشات ابوحیان اندلسی
ابوحیان[۷۵] پس از ذکر کلام زمخشری در ذیل آیه مبارکة مباهله به سخن حـمصی اشـاره و در آن مناقشه می کند. مناقشات وی نشان می دهد که تعصب ابوحیان از فخر رازی و حاکم نـیشابوری نـیز بـیشتر است؛ زیرا آن دو بر خلاف ابوحیان در دلالت آیه مبارکة مباهله و حدیث قطعی الصدوری که حمصی بـرای اثـبات افضلیت امیرالمؤمنین علیه السلام بر سایر صحابه مطرح کرده بود، مناقشه نکرده انـد. ابـوحیان پس از بیان استدلال مرحوم حمصی با تکیه بر اشکالات فخر رازی، در صدد مناقشه به استدلال او بر مـی آیـد؛ اما چنان که در پاسخ اشکالات فخر رازی روشن شد، وی نه در مقدمات مـناقشه ای کـرده اسـت و نه در ترتّب نتیجه بر آن ها، و چنان چه گفتیم اساساً هیچ عاقلی نمی تواند در چنین بـرهانی مـناقشه کـند؛ زیرا مقدمة اول آن از ضروریات دین اسلام است و مقدمة دوم آن برگرفته از ظـاهر آیـه قرآن و با پذیرش این دو مقدمه، نتیجة آن ثابت و روشن است. بنابراین فخر رازی به ناچار نتیجة برهان را مـخالف اجـماع مسلمانان ـ البته پیش از شیخ حمصی ـ دانسته و ادعا کرده که مسلمانان اجماع دارنـد پیـامبران از غیر پیامبر افضل اند.
امّا در پاسخ بیان شـد کـه قـول امامیه از گذشته تا به امروز بر افـضلیت امـیرالمؤمنین علیه السلام از انبیاء پیشین، جهت ردّ ادعای رازی کفایت می کند؛ و نیز گفتیم که عـالمان شـیعه برای اثبات ادعای خود بـه آیـات قرآن، از جـمله هـمین آیـه مباهله، و نیز به احادیث نبوی، از جـمله حـدیثی که شیخ حمصی مطرح کرده و احادیثی که بیانگر اقتدای حضرت عیسی بـه امـام عصر عج هستند، استناد و استدلال مـی کنند. فخر رازی و حاکم نـیشابوری نـیز در هیچ یک از مستندات و استدلال هـای شـیعه مناقشه نکرده اند؛ و نیز بیان شد یکی از عالمان متقدم شیعه، که پیش از شـیخ حـمصی به افضلیت امیرالمؤمنین علیه السـلام بـر انـبیاء پیشین قائل شـده، شـیخ مفید است. وی از عالمان قـرن پنـجم و متوفّای سال ۴۱۳ ق است و رساله ای در موضوع افضلیت امیرالمؤمنین علیه السلام بر سایر انبیا دارد با عـنوان تـفضیل أمیرالمؤمنین علیه السلام علی سائر الصـحابه. ایـن رساله در جـلد هـفتم مـجموعة مصنفات شیخ مفید درج شـده است و در قسمتی از آن با تکیه بر آیه مبارکة مباهله به اثبات مدعای خویش پرداخته، می نـویسد:
فـاستدل من حکم لأمیرالمؤمنین ـ صلوات الله و سلامه عـلیه ـ بـأنّه أفـضلُ مـِن سـالفِ الأنبیاء علیه السـلام وکـافّةِ النّاسِ سوی نبیِّ الهدی محمّدٍ ـ علیه وآله السلام...[۷۶]
کسی که درباره امیرالمؤمنین ـ صلوات الله و سلامه علیه ـ حـکم مـی کـند که حضرتش از انبیاء پیشین علیه السلام و هـمه مـردم غـیر از پیـامبر هـدایت مـحمد علیه وآله السلام افضل است، به این آیه استدلال می کند.
بنابراین اشکال رازی و تابعان اندیشة وی همچون حاکم نیشابوری و ابوحیان اندلسی، باطل است. اما ابوحیان به رازی نسبت می دهـد که وی قائل به فساد استدلال حمصی بوده و از سه جهت به آن اشکال کرده است. اما چنین چیزی در تفسیر رازی وجود ندارد و ممکن است ابوحیان آن را از مصنفات دیگر رازی نقل کرده باشد.
اشکال اولی که ابـوحیان بـه نقل از رازی مطرح می کند آن است که با توجه به عرف عرب، دعوت انسان از خویشتن محذوری ندارد و بدین روی نمی توان گفت مراد از «انفسنا» در آیه امیرالمؤمنین علیه السلام است. پاسخ ایـن اشـکال مکرراً در ضمن مباحث بیان شد. افزون بر آن، رازی در تفسیر خود، این استدلال را تقریر کرده و اشکالی بر آن وارد نساخته است و چنان چه نسبت این قول بـه رازی از سـوی ابوحیان درست باشد، این کـلام بـیانگر تناقض گویی رازی است.
دومین اشکال مربوط به ادعای اجماع بر این قول است که مراد از «انفسنا » در آیه، امیرالمؤمنین علیه السلام است. این اشکال نـیز پوچ و بـی اساس است؛ چرا کـه بـر اساس احادیث موجود در صحیح مسلم، سنن ترمذی، سنن نسائی، مسند احمد، مستدرک حاکم و سایر منابع معتبر اهل سنت، مراد از «انفسنا» تنها امیرالمؤمنین علیه السلام است، نه غیر ایشان. و این قـول در مـیان فریقین متفقٌ علیه است. همچنین از آنجا که اهل سنت بر صحت کتب بخاری و مسلم اجماع دارند و برخی معتقدند بین آن دو نیز کتاب مسلم صحیح تر است، پس وجود حدیثی در صحیح مسلم ـ کـه ثـابت می کـند مراد از «انفسنا» امیرالمؤمنین علیه السلام است ـ جایی برای تردید باقی نمی گذارد؛ مگر آن که ابوحیان ناقض اجـماع اهل تسنن باشد.
اشکال سوم آن بود که در مماثلت، همه صفاتْ مـورد نـظر نـیست؛ بلکه مشابهت در یک صفت نیز کفایت می کند؛ امّا این نسبت به فخر رازی نیز نمی تواند درسـت بـاشد و در صورت صحت نسبت، باز هم بیانگر تناقض گویی اوست؛ زیرا فخر رازی در تفسیر خـود ضـمن تـقریر استدلال شیعه گفته بود:
و ذلک یقتضی الاستواء من جمیع الوجوه...
یعنی نفسِ پیغمبر بودنِ امیرالمؤمنین عـلیه السلام اقتضا می کند که آن دو بزرگوار در تمام وجوه مساوی باشند. و دیدیم که فـخر رازی در آنجا هیچ اشکالی بـه ایـن استدلال نکرده بود.
افزون بر آن که اگر واقعاً در مماثلت یک صفت کفایت می کند و آن تعلق امیرالمؤمنین علیه السلام به قبیله بنی هاشم است، پس چرا رسول خدا ص از میان بنی هـاشم، تنها امیرالمؤمنین علیه السلام را فراخواند و آیه را تخصیص زد؟!
اما این که ابوحیان روایت مورد استناد حمصی را موضوع دانسته، یا ناشی از جهل وی به احادیث است و یا نشانة تعصب و عناد او؛ چرا که ایـن حـدیث در میان مسلمانان متفقٌ علیه است و تعدادی از راویان بزرگ سنی آن را نقل کرده اند که از جمله می توان از روات زیر نام برد: عبدالرزاق بن همّام، احمد بن حنبل، ابوحاتم رازی، حاکم نیشابوری، ابن مـردویه، بـیهقی، ابونعیم، محبّ طبری، ابن صبّاغ مالکی، ابن المغازلی شافعی و.... مؤلف کتاب نفحات الازهار نام سی و هشت تن از راویان و ناقلان این حدیث را آورده، روایاتشان را نقل کرده، رجال آنها را به تفصیل مـورد بـررسی قرار داده، اسانید روایات را نیز تصحیح کرده است[۷۷] و پس از آن، این روایت را در کتب حدیثی شیعه بررسی کرده است.
ج. مناقشات قاضی ایجی و جرجانی[۷۸]
ایجی و جرجانی نیز معترف اند اخبار و روایاتی که دلالت دارند مراد از «انـفسنا » حـضرت عـلی علیه السلام است، صحیح و از نـظر مـحدثان قـطعی الصدور هستند، با این حال تعصب آنها مانع از پذیرش حق است و آنان به جای پذیرش واقعیت، با تمسک به دلایل واهـی اخـتصاص ایـن فضیلت به امیرالمؤمنین علیه السلام را نفی می کـنند.
دلیـل آنها بر این که مراد از «انفسنا» تنها امیرالمؤمنین علیه السلام نیست، صرفاً به کار رفتن صیغة جمع در آیه اسـت؛ امـا بـر اساس روایات صحیح و روشن، رسول خدا ص با عمل خـویش آیه را اینچنین تفسیر کرده اند که مراد خداوند از «انفسنا» در آیه تنها و تنها امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ در نتیجه هـیچ اسـتدلالی نـمی تواند در مقابل تفسیر پیامبر ایستادگی کند. به علاوه، شواهد فراوانی در آیـات قـرآنی وجود دارد که در آیه ای صیغة جمع به کار رفته؛ اما مراد خداوند واحد است. در اینجا نیز هـر چـند صـیغة جمع به کار رفته، اما بر اساس تفسیر رسول خدا ص مـراد واحـد اسـت؛ پس اگر پیامبر اکرم ص غیر از اهل بیت علیه السلام احدی ـ حتی عباس عـمویش ـ را بـرای مـباهله با خود بیرون نبرد، چگونه می توان ادعا کرد که مراد از «انفسنا» همه خـویشاوندان و خـدمتگزاران پیامبر هستند؟!
نکته دیگری که از عبارت شرح المواقف استفاده می شود آن است کـه ایـجی و جـرجانی ادعا می کنند که مراد از «انفسنا » خویشاوندان و خدمتگزاران پیامبر هستند؛ ولی مدعی نیستند که شیخین نـیز در ایـن فضیلت شرکت دارند؛ پس حتی اگر بپذیریم همه خویشاوندان و خدمتگزاران پیامبر ص مصداق «انـفسنا » هـستند، بـاز هم افضلیت امیرالمؤمنین علیه السلام بر شیخین مسلم و ثابت است. نزاع بر سر خلافت بـلافصل پیـامبر میان ابوبکر و امیرالمؤمنین علیه السلام است و اگر ثابت شود که امیرالمؤمنین عـلیه السـلام افـضل از ابوبکر است، استدلال شیعه تمام خواهد بود و فرقی نمی کند که همه خویشاوندان و خدمتگزاران مـصداق «انـفسنا» بـاشند یا تنها امیرالمؤمنین علیه السلام مرادِ خداوند باشد؛ در هر صورت شیخین از ایـن فـضیلت محروم اند!
د. مناقشات فخر رازی
پیش تر اشاره شد که فخر رازی[۷۹] دلالت آیه بر افضلیت امیرالمؤمنین علیه السـلام از سـایر مسلمانان را پذیرفته و در آن خدشه نمی کند. وی اشکال خود را متوجه شخصی به نام حـمصی مـی کند که آیه مباهله را دلیلی بر افـضلیت امـیرالمؤمنین عـلیه السلام از تمام انبیا ـ علی نبینا وآله و علهیم السـلام ـ جـز خاتم پیامبران ص می داند.
استدلال حمصی دو مقدمه دارد: اول این که رسول خدا صـ از هـمه انبیا افضل است. این مـقدمه از ضـروریات دین اسـت و احـدی نـمی تواند در آن مناقشه کند. مقدمة دوم این کـه عـلی علیه السلام در همه کمالات با رسول خدا ص مساوی است. فخر رازی ایـن مـقدمه را نیز پذیرفته و سایر سنیان هم نـتوانسته اند به طور جـدی بـه این مطلب اشکال کنند. ایـن دو مـقدمه با این کُبری که مساویِ افضل، افضل است، به طور قهری نتیجه مـی دهـد که امیرالمؤمنین علیه السلام از سـایر انـبیا ـ جـز پیامبر اکرم ص ـ افـضل اسـت. پس استدلال حمصی بر افـضلیت امـیرالمؤمنین علیه السلام از جمیع پیامبران پیشین تمام و غیر قابل مناقشه است. اما فخر رازی نـمی تـواند این حقیقت را بپذیرد؛ چرا که پذیـرش آن بـه معنای قـبول امـامت و ولایـت الاهی حضرت امیرالمؤمنین عـلیه السلام است. فخر رازی نه در مقدمات استدلال مناقشه می کند و نه در ترتّب نتیجه بر آنها؛ و البـته نـمی تواند هم مناقشه کند. لذا مدعی مـی شـود کـه نـتیجة بـرهان با اجماع مـسلمانان نـاسازگار است. وی ادعا کرده که مسلمانان بر افضلیت نبی بر غیر نبی اجماع دارند؛ اما در میان مـسلمانان هـرگز چـنین اجماعی وجود نداشته است؛ زیرا شیعیان ـ کـه جـزء امـت اسـلامی هـستند ـ امـیرالمؤمنین علیه السلام را در عین پیامبرنبودن از همه انبیاء پیشین افضل می دانند.
شیخ مفید رحمه الله رساله ای دارد در این موضوع که امیرالمؤمنین علیه السلام از سایر انبیا ـ به جز محمد ص ـ افضل اسـت. از سویی، همین شیخ محمود بن حسن حمصی که به افضلیت امیرالمؤمنین علیه السلام بر سایر انبیا معتقد است، خود از مسلمانان است؛ پس اساساً برخلاف ادعای رازی درباره افضلیت نبی بر غـیر نـبی، هیچ اجماعی منعقد نشده است؛ بلکه گروهی از مسلمانان بر اساس کلام خدا و روایات پیامبر اکرم ص در منابع خود چنین نقل کرده اند که امامان از پیامبر افضل اند. در آیه ۱۲۴ سورة بـقره مـی خوانیم حضرت ابراهیم ـ علی نبیّنا وآله و علیه السلام ـ پس از آن که به مقام نبوت، رسالت و خلّت رسیده بود، با پشت سر نهادن تکالیف و امتحان های دشـوار الاهـی به مقام امامت نائل شـد. هـمچنین بر اساس احادیث نبوی آن چه در تک تک انبیا وجود دارد، در امیرالمؤمنین علیه السلام جمع شده است. روایتی که مرحوم حمصی در این باره نقل و بـه آن اسـتناد می کند، در منابع اهـل سـنت نیز با اندکی تفاوت در عبارت و اشتراک در مضمون آمده است.[۸۰]
همچنین در روایاتی که سنیان از پیامبر اکرم ص نقل می کنند، شواهی بر افضلیت سایر امامان شیعه از انبیاء پیشین نیز وجود دارد. در بـرخی احـادیث از نزول حضرت عیسی علیه السلام به هنگام قیام حضرت مهدی علیه السلام و اقامة نماز به امامت قائم آل محمد علیه السلام ، سخن به میان آمده است.[۸۱]
بنابراین، عقل و کتاب و سنت بـه روشـنی بر افـضلیت امیرالمؤمنین علیه السلام بر سایر انبیا دلالت دارند و در برابر این دلایل قطعی هیچ اجماعی نیز وجود ندارد.
ه. مناقشات مولوی عبدالعزیز دهلوی[۸۲]
دهلوی ابتدا استدلال شیعه را تقریر می کـند و مـدعی مـی شود که در کلام بیشتر شیعیان وجه استدلال آنها به این روشنی بیان نشده است؛ حال آن که بـا مـراجعه به کتب کلامی شیعه و بیان استدلال توسط عالمان شیعی از شیخ مفید و سید مـرتضی و عـلامة حـلّی تا به امروز، دروغ بودن ادعای دهلوی روشن می شود و معلوم می گردد که وی عبارت را عـیناً از کتب شیعه گرفته و آن را به خود نسبت می دهد!
وی همچنین ادعا می کند کـه تمسک به آیه مـباهله یـکی از دلایل اهل سنت در برابر ناصبیان است، از نظر او، ناصبیان منکر فضایل امیرالمؤمنین علیه السلام هستند؛ اما سنیان در برابر آنها به دفاع از مقام اهل بیت علیه السلام می پردازند و از جمله با استناد بـه آیه مباهله برای امیرالمؤمنین علیه السلام فضیلتی اثبات می کنند.
دهلوی می گوید به همراه بردن اهل بیت علیه السلام و تخصیص دعوت به ایشان، مرجّح می خواهد و آن از دو حال خارج نیست؛ یـا ایـنکه اهل بیت علیه السلام نزد پیامبر عزیز بودند و پیامبر به جهت اعتماد بر صدق نبوت خود آنها را با خود همراه کرده است و یا این که رسول خدا ص ایشان را جـهت اسـتعانت برای دعا علیه اهل نجران فرا خوانده است. وی می گوید مختار اکثر اهل سنت و برخی از شیعیان وجه نخست است و اکثر شیعیان به وجه دوم استدلال می کنند. سـپس شـیطنت کرده، اشکال نواصب را به تفصیل مطرح ساخته؛ اما از پاسخ دادن به آن طفره می رود. البته آن چه وی به نواصب نسبت می دهد، در کلام ابن تیمیه و ابن روزبهان آمده است و ما پاسخ آن را بـیان کـردیم.
دهـلوی پس از این مقدمه وارد بحث شده و مـناقشات خـود را بـر استدلال شیعیان آغاز می کند و می گوید:
این آیه در اصل دلیل این مدعا [= اثبات فضیلت برای امیرالمؤمنین علیه السلام ] است و شـیعه از راهـ غـلو این آیت را در مقابله با اهل سنت آورده اند و در ایـن تـمسک به وجوه بسیار خلل یافته؛ اول آن که: لا نُسلّم که مراد از «انفسنا» امیر است بل نفسِ نفیسِ پیغمبر است.
و حال آن کـه بـر اسـاس احادیث قطعی نزد فریقین، رسول خدا ص عملاً امیرالمؤمنین عـلیه السلام را مصداق «انفسنا» تفسیر فرموده اند و نپذیرفتن این واقعیت که مراد از «انفسنا» امیرالمؤمنین علیه السلام است، در حقیقت ردّ احـادیثی اسـت کـه در صحیح مسلم، مسند احمد و سایر کتب معتبر سنیان آمده و نیز مـستلزم تـکذیب راویان و حدیث نگارانی است که این احادیث را روایت کرده و یا در کتب خود نوشته اند.
وی در برابر اسـتدلال شـیعیان بـه این که دعوت شخص از خویشتن معنا ندارد و داعی کسی است که دیـگری را دعـوت کـند، به استعمالات واژه نفس در کلام عرب استدلال می کند و با استناد به آن نتیجه مـی گیرد کـه اسـتعمال نفس به معنای «خودِ شخص » شایع است؛ پس در آیه نیز «ندع انفسنا» به معنای «نـحضر انـفسنا» است. اما در مثال هایی که وی به عنوان استعمال شایع «نفس» در معنای «خویشتن» مـطرح مـی کـند نیز معانی مجازی مورد نظر است نه معنای حقیقی. افزون بر آن که به اذعـان بـسیاری از عالمان سنی، دعوت کننده کسی است که دیگری را فرا خواند و دعوتِ خویشتن بـه کـاری یـا جایی اساساً بی معناست.
اشکال دیگر دهلوی آن است که دستور به فراخواندن «انفس» شـامل هـیأت نجرانی نیز می شود و اگر بگوییم رسول خدا ص ، حضرت امیرالمؤمنین عـلیه السـلام را بـه عنوان نفس خویش دعوت کرد، در آن سو مراد از «نفسِ نجرانیان» چه کسی است؟ و چون نصرانیان کـسی را بـه عـنوان «نفس» برای مباهله با خود نیاوردند، معلوم می شود مراد از «نفس » شـخص مـعینی نیست. اما این اشکال به قدری پوچ و سست است که ما را از پاسخ بی نیاز می کند.
در تـاریخ مـسلم است که هیأت نجرانی حاضر به مباهله نشدند. بنابراین نه فرزندانشان را آوردنـد و نـه زنانشان را و حتی اگر مراد از «انفس» خودشان بـاشند، بـاز هـم اشکال باقی خواهد بود؛ چون خود آنـان نـیز در مباهله شرکت نکردند، پس عدم شرکت کسی به عنوان «نفس » هیأت نجران، به دلیـل انـصراف آنها از مباهله بود و به ایـن بـهانه نمی تـوان مـنکر ایـن واقعیت شد که مراد خداوند از «نـفس پیـامبر» در آیه مباهله حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ همین طور نمی توان حـضرت امـیرالمؤمنین علیه السلام را مصداق «ابناءنا» در آیه دانـست؛ زیرا این هم ادعـایی اسـت که دلیلی ندارد و اگر دهـلوی بـه بهانة شرکت نکردن کسی با عنوان «نفس» از هیأت نجران در مباهله «نفس پیامبر بـودنِ» امـیرالمؤمنین علیه السلام را انکار می کـند.
در ایـن مـورد نیز به دلیـل شـرکت نکردن کسانی به عـنوان فـرزندان نصرانیان در مباهله، نمی توان مصداقی برای فرزندان پیامبر اکرم ص یافت و حال آن که بـسیاری از عـالمان بزرگ سنی معترف اند که مراد خـداوند از «ابـناءنا»، حسنین عـلیه السـلام اسـت و مراد از «انفسنا « حضرت امـیرالمؤمین علیه السلام ، و با این حساب خود دهلوی نیز در زمرة ناصبیانی قرار می گیرد که مـدعی بـود اهل سنت با آنان مخالف اند. در خـور تـوجه اسـت کـه تـلاش دهلوی برای نـفی دلالت آیـه بر «نفس پیامبر بودن» امیرالمؤمنین علیه السلام ـ علی رغم وجود نصوص فراوان در این باره ـ به جهت آن اسـت کـه وی مـی داند نفس پیامبر بودنِ امیرالمؤمنین علیه السـلام بـر مـساوات آن حـضرت بـا رسـول خدا ص دلالت دارد؛ چرا که داخل کردن امیرالمؤمنین علیه السلام در مصداق «ابناءنا» نیز بر افضلیت ایشان دلالت می کند و اگر هدف دهلوی صرفاً نفی افضلیت امیرالمؤمنین علیه السلام بـاشد، این تلاش او را به مقصود نمی رساند؛ پس روشن است که وی هدف دیگری دنبال می کند که آن نفی مساوات امیرالمومنین علیه السلام با پیامبر اکرم ص است؛ البته که تلاش وی هرگز بـه فـرجام نرسیده است.
دهلوی همانند ابن تیمیه با استناد به برخی آیات کلام الله، مصادیقی برای «نفس» در استعمال قرآنی بیان می کند تا دلالت این تعبیر را بر مساوات نفی کند؛ اما چـنان کـه در پاسخ به مناقشات ابن تیمیه بیان شد، استشهاد به این آیات برای نفی مساوات امیرالمؤمنین علیه السلام با پیامبر اکرم ص صحیح نـیست و در آیـات دیگری «نفس» در مقابل «اهل» بـه کـار رفته است. این مطلب نشان می دهد که«نفس» نه به معنای خویشاوند، بلکه به معنای خود شخص و جان اوست. وی نفس را به معنی قریب و هـم نـسب و هم دین می دانـد و مـعتقد است که تعبیر به «نفس» به جهت قرابت و الفت امیرالمؤمنین علیه السلام با پیامبر ص است و بر مساوات دلالت ندارد و برای اثبات ادعای خود به حدیث «علی منی و انا من عـلی» اسـتناد می کند. اما روشن است که این حدیث شریف و احادیث دیگری که پیش تر مطرح ساختیم، همه و همه قرینه ای هستند بر این که امیرالمؤمنین علیه السلام در همه کمالات جز نبوّت بـا رسـول خدا صـ مساوی است و همه آن قرائن، دلالت آیه مباهله بر مساوات را تأیید می کنند.
دهلوی تلاش خود را برای نـفی دلالت آیه بر مساوات امیرالمؤمنین علیه السلام و رسول خدا ص ادامـه داده، ایـن اشـکال را مطرح می کند که پذیرش این مساوات مستلزم پیامبر دانستن امیرالمؤمنین علیه السلام و قول به بعثت، رسـالت و خـاتمیت آن حضرت است. اما چنان که گفتیم آیه بر مساوات امیرالمؤمنین علیه السلام بـا رسـول خـدا ص در همه کمالات جز نبوّت، دلالت دارد و بیانگر آن است که تمام کمالات موجود در پیامبر اکرم ص در شـخص امیرالمؤمنین علیه السلام نیز حاصل است؛ جز نبوت. چنان که در حدیثی رسول خـدا ص به امیرالمؤمنین عـلیه السـلام فرمود:
«یا علیّ! ما سَألْتُ اللهَ شیئاً إلاّ سَألْتُ لکَ مِثْلَهُ، و لا سَألْتُ اللهَ شَیْئاً إلاّ أعطانیه، غیر أنّهُ قیلَ لی أنّه لا نبیَّ بعدک»[۸۳]
«یا علی من از خدا چیزی برای خودم نخواستم؛ مگر آن که هـمانند آن را برای تو درخواست کردم و از خدا چیزی درخواست نکرده ام؛ مگر آن که آن را به من عطا فرموده؛ جز این که به من گفته شد که پس از تو پیامبری نخواهد بود».
بنابراین آیه مباهله و احـادیث شـریف نبوی به روشنی بر مساوات امیرالمؤمنین علیه السلام با رسول خدا ص در همه کمالات ـ جز نبوت ـ دلالت دارند و همین امر مثبِت وجوب طاعت مطلق و امامت امیرالمومنین علیه السلام است؛ زیرا رسـول خـدا ص اولی به تصرف و دارای حق امر و نهی بودند و این کمال برای کسی که با آن حضرت مساوی باشد نیز ثابت می شود.
دهلوی با توجه به این حقیقت، به عنوان آخـرین اشـکال اظهار می دارد که: اگر آیه دلیل بر امامت باشد، لازم می آید امیرالمؤمنین علیه السلام در حیات رسول خدا ص هم امام بوده باشد و این به اتفاق باطل است.
در پاسـخ مـی گـوییم که اولاً بحث ما بر سـر جـانشینی رسـول خدا ص بود و ثانیاً هیچ اشکالی ندارد که امیرالمومنین علیه السلام در حیات پیامبر اکرم ص مقام آمریت و اولویت در تصرف داشته بـاشد؛ زیـرا چـنان که آمریت و حق تصرف رسول خدا ص در طـول سـلطنت الاهی است و در عین حاکمیت علی الاطلاق خداوند، رسول بر او نیز مأذون به آمریت است و پیامبر هرگز بر خلاف امـر خـداوند، دسـتوری نمی دهد. همین طور اولویت و امامت امیرالمؤمنین علیه السلام نـیز در طول ولایت خدا و رسول است و امیرالمؤمنین هرگز بدون اذن پروردگار و بر خلاف دستور خدا و رسولش امر نمی کند تـا اشـکالی پدیـد آید. افزون بر آن که اولویت در تصرف امری است و اعمال آن امری دیـگر؛ یـعنی امیرالمؤمنین علیه السلام در حیات رسول خدا ص دارای مقام امامت و آمریت است، امّا داشتن این مقام بـدان مـعنا نـیست که آن حضرت با حضور پیامبر اکرم ص اعمال ولایت می کند.
پس اثـبات ولایـت بـرای امیرالمؤمنین علیه السلام در حیات رسول خدا ص کاملاً صحیح است و هرگز دلیلی بر بـطلان آن وجـود نـدارد و معلوم نیست دهلوی بر چه اساسی ادعا می کند که این امر به اتـفاق بـاطل است!
آلوسی نیز بی هیچ زیاده و نقصانی کلام دهلوی را در ذیل این آیه تـکرار کـرده اسـت که به دلیل طرح کامل مناقشات دهلوی از پرداختن به کلام آلوسی خودداری می کـنیم.
و. مـناقشات شیخ محمّد عبده[۸۴]
شیخ محمد عبده ابتدا اقرار می کند روایات همه مـتفق اند کـه در مـباهله غیر از اهل بیت علیه السلام احدی شرکت نداشت و بر اساس این روایات مراد از «انفسنا» فـقط امـیرالمؤمنین علیه السلام است؛ اما وی به جای پذیرش حقیقت، از اساس صحت این احـادیث را مـنکر شـده، ادعا می کند مصادر این احادیث شیعیان هستند. این سخن وی از چند جهت مخدوش اسـت:
اول: در ابـتدای ایـن بحث راویان احادیث مباهله از طبقة صحابه و تابعین تا قرون متأخر معرفی شـدند. بـا مراجعه به آن بحث روشن می شود که مصادر این روایات چه در طبقة صحابه، چه در طبقة تـابعین و چـه در سایر اعصار شیعیان نیستند. همچنین احمد و مسلم که این حدیث را در مسند و صـحیح آورده انـد، نه خود شیعه هستند و نه راویان و رجـال مـذکور در کـتب آنها شیعه هستند؛ بلکه برعکس راویان ایـن احـادیث نوعاً از دشمنان و مخالفان امیرالمؤمنین علیه السلام هستند. علاوه بر آن که چنین ادعایی اسـاساً بـه معنای بی اعتباری و عدم حـجیت کـتاب هایی نـظیر مـسند احـمد و صحیح مسلم و... است و از آنجا که ایـن شـبهه، شبهة محصوره است، در صورت صحت آن تمام صحاح سته از اعتبار ساقط می شـوند. کـه اگر چنین باشد نعم المطلوب.
مـا نیز تأکید داریم کـه در صـحاح سته و سایر منابع و مصادر سـنیان، احـادیث کذب و مجعول فراوان است و برای ادعای خویش شواهدی نیز ارائه کردیم و اعتراف عبده بـه ایـن حقیقت را می توان به عـنوان شـاهدی دیـگری تلقی کرد. امـّا ایـن سخن نزد سنیان پذیـرفته نـیست و صحت کتاب های شش گانه ـ به ویژه صحیح مسلم و بخاری ـ نزد آنان مشهور و مـعروف و بـلکه مُجمع علیه است.
دوم: چنان که در مـباحث مـقدماتی به تـفصیل بـیان شـد، دو اصطلاح «شیعی» و «رافضی» در مـیان سنیان طیف معنایی وسیعی دارد و منظور آنان از شیعه، همیشه شیعیان اثنی عشری نیست؛ بلکه ممکن اسـت مـخالفان عثمان را ـ هرچند دشمن امیرالمؤمنین علیه السـلام بـاشند ـ شـیعی بـدانند یـا مثلاً پیروان مـکتب خـلفا را به جرم این که در آثار خویش حقایقی از زندگی شیخین را مطرح ساخته اند، رمی به تشیع کـنند و بـلکه مـخالفان معاویه و بنی امیه را شیعی یا رافضی بـخوانند.
در احـوالات حـاکم نـیشابوری نـوشته انـد: «شیعی». و برخی گفته اند: «رافضی». این عنوان نه از آن روست که وی محبّ امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است؛ خیر، او از پیروان مکتب سقیفه است و اگر به وی عنوان شیعی و رافـضی داده اند، از آن روست که با معاویه مخالفت داشته است. وقتی به اصرار از وی درخواست کردند که حدیثی در فضیلت معاویه جعل کند، وی نپذیرفت و در پاسخ گفت: «از دلم نمی آید.» که آن را به «لا یجی ء من قلبی » تـرجمه کـرده اند. وی در راه مخالفت با معاویه حتی مورد ضرب و شتم نیز قرار گرفت و به همین جرم شیعی و رافضی خوانده شد، اما نه تنها محب امیرالمؤمنین علیه السلام و شیعة اثنی عشری نـیست؛ بـلکه در آثار خویش به نفع شیخین احادیثی نقل کرده که قطعا کذب است؛ ولی خود بر صحتشان اصرار دارد.
حاصل آن که اصطلاح «شیعی» و «رافضی»، منحصر بـه مـوالیان امیرالمؤمنین علیه السلام و شیعیان اثـنی عـشری نیست و دایره وسیعی دارد. با این مقدمه از عبده می پرسیم آنجا که ادعا می کند در احادیث مباهله شیعیان هستند، منظور وی از شیعه کدام گروه است؟ اگـر مـراد وی از شیعه مخالفان عثمان و مـعاویه و امـثال آن باشد، این اشکال درون فرقه ای است و به شیعیان اثنی عشری ارتباطی ندارد و از این جهت اشکالی بر ما وارد نیست؛ بلکه همچنان اشکال بیاعتبار بودن تمام مصادر معتبر سنیان همچنان تقویت مـی شـود.
سوم: براساس مبانی رجالی سنیان نیز کلام عبده مخدوش است؛ زیرا پیش از این ثابت شد که از نظر عالمان رجالیِ اهل سنت، تشیع به وثاقت لطمه نمی زند و ابن حجر عـسقلانی در مـقدمة فتح البـاری تصریح می کند: «انَّ التَّشیُّعَ لا یَضُرُّ بِالْوثاقة».
چهارم: اساسی ترین اشکال به این کلام عبده آن است کـه سخن وی صرفاً یک ادعای بی دلیل است و باید از او پرسید کـه بـر چـه اساسی چنین ادعایی کرده و دلیلش بر این مدعا چیست؟ آیا به راستی می توان هر سخن بی ضـابطه و بـدون دلیلی را به عنوان تفسیر قرآن ارائه کرد؟ آیا می توان احادیثی را که بسیاری از حـدیث شـناسان صـحیح و مسلّم می دانند به صرف یک ادعای بی دلیل رد کرد؟ آیا می توان این احادیث را ـ کـه امثال حاکم نیشابوری متواتر می دانند ـ بدون دلیل از اعتبار انداخت؟
اشکال دیگر عبده مـتوجه محتوای احادیث است. وی مـی گـوید: «عرب از گفتن کلمة زنانمان، هرگز دختر خویش را اراده نمی کند. » اما این سخن نیز پآیه علمی ندارد و مدعایی بی دلیل است زیرا که اولاً استعمال واژه «بنت» از نظر عرف عرب هیچ اشکالی ندارد و ثـانیاً با تکیه بر عرف عرب، نمی توان احادیثی را که برخی آنها را متواتر دانسته اند، رد کرد و با استناد به آن به تفسیر قرآن پرداخت.
و اما آخرین اشکال عبده بیان دیگری از اشکال دهلوی اسـت. وی مـی گوید این که در احادیث و اخبار گفته شده آیه مباهله درباره نصرانیان نجران است، صحیح به نظر نمی رسد زیرا هیأت نجرانی، زنان و فرزندان خود را به همراه نداشتند!
اولاً عبده باید پاسـخ دهـد که اگر آیه درباره نصرانیان نیست، پس خداوند در این آیه به چه کسانی نظر دارد؟ و ثانیاً پیش از این نیز گفتیم که خداوند سبحان در آیه مبارکة مباهله به رسولش دستور می دهـد: بـه نجرانیان بگو اگر حقیقت را نمی پذیرید، زنان و فرزندان و جان هایتان را فرا خوانید تا مباهله کنیم. یعنی رسول خدا ص موظف بودند با نجرانیان قرار مباهله بگذارند؛ نه این کـه بـه هـنگام نزول آیه، بلافاصله به مـباهله بـا آنـان مبادرت ورزند و چنان چه نصارا قرار مباهله را می پذیرفتند، باید زنان و فرزندان خود را حاضر می کردند؛ اما مسلم است که آنـان ایـن قـرار را نپذیرفتند و حاضر به مباهله نشدند؛ پس این اشکال کـه هـیأت نجرانی زنان و فرزندان خود را به همراه نداشتند، ناشی از عدم تفطّن عبده است.
پی نوشت ها
[۱] آل عمران / ۵۹ ـ۶۳: «هـمانا مَثل عیسی نزد خدا همچون مَثل آدم است که او را از خاک آفرید سپس به او فرمود باش، پس موجود شد ◌ حق از جـانب پروردگـار تـوست پس از شک کنندگان مباش ◌ پس هرکس بعد از عالم شدن تو درباره ی آن بـا تـو مجادله کرد، بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و جانمان و جانتان را فرا خوانیم، سپس مباهله کنیم و لعـنت خـدا را بـر دروغگویان قرار دهیم ◌ همانا این از داستان های حق است و خدایی جز الله نـیست. و او شـکست نـاپذیر و داناست. پس اگر از حق روی بگردانند [بدانند که] همانا خداوند به حال مفسدان آگاه است.»
[۲] نـک: الفـصول المـختارة من العیون و المحاسن، ۳۸.
[۳] رک: ابن طاووس، اقبال الأعمال، ۲/۳۱۰ـ ۳۴۸.
[۴] آل عمران/ ۶۱: پس بعد از آن که علم و یقین به تـو رسـید، هر کس با تو احتجاج و بحث کند، بگو: بیایید ما و شما، فرزندان و زنـان و جـان خـود را فرا بخوانیم، آن گاه به درگاه خدا دعا و تضرع کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قـرار دهـیم.
[۵] یک دست لباس کامل عربی که در گذشته عبارت از دو تکه جامه بود.
[۶] ابن مـنظور، لسـان العـرب، ۱۱/ ۷۲؛ جزری، النهایة، ۱/۱۶۷.
[۷] راغب اصفهانی، المفردات، ۶۳.
[۸] کفعمی، المصباح، ۲۶۷؛ نوری، مستدرک الوسائل، ۲/ ۲۳۷.
[۹] شریف الرضی، نهج البلاغه، خ ۱۷؛ نـیز، رک: کـلینی، الکافی، ۱/ ۵۴.
[۱۰] حسینی میلانی، تشییدالمراجعات، ۱ /۳۴۴ ـ ۳۴۸.
[۱۱] رک: ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ۳ /۹۰.
[۱۲] ابوالطفیل از آن جمله صـحابه اسـت کـه به امامت حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام معتقد بودند؛ به همین جهت برخی از اهل سنت درباره شـخصیت او مـناقشه کـرده اند. برای مثال ابن حزم به علت شیعی بودن ابوالطفیل او را جرح کـرده اسـت، ولی دیگران به شدّت از ابن حزم انتقاد کرده اند، زیرا جمهور اهل تسنن به عدالت صـحابه قـائلند لذا در انتقاد به ابن حزم گفته اند جرح صحابی مقبول نیست، هرچند شـیعه بـاشد.
[۱۳] مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ۷ /۱۲۰.
[۱۴] حاکم نـیشابوری، مـعرفة عـلوم الحدیث، ۵۰.
[۱۵] ابن عربی، احکام القرآن، ۲ / ۱۶ و ۱ / ۱۱۵. در چاپ دیـگری از ایـن کتاب نام علی، علیه السلام، افتاده است. البته این امر تازگی ندارد و از ایـن قـبیل تحریفات و تصرفات در چاپ های مـختلف کـتب اهل سـنت فـراوان اسـت به طوری که برای محققان مـواجهه بـا این امور عادی است. رک: نصیبی، مطالب السؤول / ۷.
[۱۶] رک: جرجانی، شرح المواقف، ۸ /۳۶۷.
[۱۷] ابن عـساکر، تـاریخ مدینه دمشق، ۳/ ۹۰، ح ۱۱۳۱، ترجمه امیرالمؤمنین علیه السـلام.
[۱۸] ابن شبه نمیری، تـاریخ المـدینة المنورة، ۱ / ۵۸۳.
[۱۹] طبری، تفسیر، ۲۴۸.
[۲۰] طبری، جـامع البـیان، ۳ / ۴۰۸.
[۲۱] سیوطی، الدر المنثور، ۲ / ۳۸.
[۲۲] زمخشری، الکشاف،۱ / ۳۶۹ ـ ۳۷۰.
[۲۳] ابن اثیر، اسد الغابة، ۴ / ۲۶.
[۲۴] حسکانی، شواهد التنزیل، ۱/ ۱۲۶.
[۲۵] ابن کـثیر، تـفسیر، ۱ / ۳۱۹.
[۲۶] نک: ابن حجر عسقلانی، فـتح البـاری، ۷ /۶۰.
[۲۷] احـمد، مسند،۱/ ۱۸۵.
[۲۸] مسلم، صـحیح مـسلم، ۷ /۱۲۰.
[۲۹] ترمذی، سنن، ۵ / ۵۹۶؛ اخطب خـوارزمی، المـناقب، مناقب علیّ.
[۳۰] ابن سیدالناس، عیون الاثر، ۲/ ۲۹۷.
[۳۱] بخاری، صحیح البخاری، ۵ / ۲۱۷.
[۳۲] ابن حجر عسقلانی، فتح البـاری، ۸ /۷۷.
[۳۳] ابـن سعد، الطبقات الکبری، ۱ / ۳۵۷ ـ ۳۵۸.
[۳۴] طبری، تاریخ، ۳ / ۱۳۹.
[۳۵] ابـن جـوزی، المنتظم، ۴ / ۳، حـوادث السـنة العـاشر.
[۳۶] ابن خلدون، العبر، ۴ / ۸۳۶ ـ۸۳۷.
[۳۷] ابـوحیان، البحر المحیط، ۲ / ۴۷۹. در صحیح مسلم (۷/ ۱۲۱) آمده است: «دعی رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ علیّاً و فاطمة و حسناً و حـسیناً...».
[۳۸] بـلاذری، فتوح البلدان، ۷۵ ـ ۷۶.
[۳۹] ابن القیّم جوزیه، زاد المـعاد، ۳ / ۳۹ ـ۴۰.
[۴۰] ابـن شـبه نـمیری، تـاریخ المدینة المنورة، ۱ / ۵۸۱ ـ ۵۸۲.
[۴۱] طـبری، تـفسیر، ۳ / ۲۱۱.
[۴۲] حلبی، السیرة الحلبیة، ۳ /۲۳۶.
[۴۳] ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ۱۶۸ـ ۱۶۹، ترجمه عثمان بن عفان.
[۴۴] سیوطی، الدُّرُ المنثور، ۲ /۴۰.
[۴۵] شوکانی، فـتح القـدیر، ۱/ ۳۴۸.
[۴۶] مـراغی، تفسیر، ۴ / ۱۷۵.
[۴۷] آلوسی، روح المعانی، ۳/ ۱۹۰.
[۴۸] این کتاب سید مـرتضی رحمه الله حـاوی مـطالبی اسـت کـه او از جـلسات درس استاد خویش، شیخ مفید ـ اعلی الله مقامه ـ استفاده کرده است.
[۴۹] علم الهدی، الفصول المختارة، ۳۸.
[۵۰] رک: مفید، الارشاد، ۱ / ۱۶۹.
[۵۱] علم الهدی، الشافی، ۲ / ۲۵۴.
[۵۲] طوسی، تلخیص الشافی، ۳ / ۶ـ۷.
[۵۳] رک: اربلی، کشف الغمّة، ۱ / ۲۳۳؛ نباطی العـاملی، الصراط المستقیم، ۱ /۲۱۰؛ علامه حلی، کشف المراد،۳۰۴.
[۵۴] رک: بیضاوی، تفسیر البیضاوی، بحاشیة الشهاب، ۳ /۳۳.
[۵۵] خفاجی، حاشیة الشهاب، ۳/ ۳۲. خفاجی در میان سنیان در شمار ادیبان بزرگ است. وی همچنین مفسر، محدث، رجالی و مورخ است و حاشیه ای بـر تـفسیر بیضاوی نگاشته که به نام حاشیة الشهاب معروف است.
[۵۶] خطیب شربینی، السراج المنیر، ۱/ ۲۲۲.
[۵۷] جمل، الجمل علی الجلالین، ۱/ ۲۸۲.
[۵۸] قاری، المرقاة، ۵/ ۵۸۹.
[۵۹] زمخشری، الکشاف،۱/ ۳۶۹؛ تفسیر الخازن، ۱ /۲۴۲؛ شربینی، السراج المنیر، ۱/۲۲۲؛ مراغی، تفسیر، ۳ / ۱۷۵ و....
[۶۰] رک: عـلامه حـلی، منهاج الکرامة، ۶/ ۴۷۵ و ۹/ ۲۲۸.
[۶۱] رک: بیهقی، السنن الکبری، ۱۰ / ۱۲۰.
[۶۲] رک: زرقانی، شرح المواهب اللدنیّة، ۴/ ۴۳.
[۶۳] ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ۷ / ۱۳۲؛ مناوی، فیض القدیر، ۴/ ۴۲۱؛ قاری، المرقاة، ۵/ ۳۴۸.
[۶۴] ابن روزبهان، ابـطال البـاطل، ۳ / ۶۳.
[۶۵] تفسیر النیسابوری، هامش الطبری، ۳/ ۲۱۴ ـ ۲۱۵.
[۶۶] رک: فـخر رازیـ، تفسیر.
[۶۷] نک: ابن تیمیه، منهاج السنة، ۷ /۱۲۲ـ۱۳۰.
[۶۸] کلینی، الکافی، ۱/ ۹۰؛ طبرسی، الاحتجاج، ۱/ ۳۱۳.
[۶۹] نک: نسائی، السنن، ۵/ ۱۳۳؛ ابن حنبل، مسند احمد، ۵/۳۵۶؛ ابن ابی عاصم، کتاب السنة،۵۹۵؛ نسائی، خـصائص امـیرالمؤمنین، ۹۲؛ ابن ابی الحدید، شـرح نـهج البلاغه، ۶/۱۶۸؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ۳/ ۱۱۱۰؛ طبری، ذخائر العقبی، ۶۴؛ بلاذری، انساب الاشراف،۱۲۳؛ ترمذی، سنن، ۵/ ۲۹۸؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ۲/ ۱۳۸؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ۵/ ۱۸۶.
[۷۰] تحریم/ ۶.
[۷۱] زمر/ ۱۵.
[۷۲] رک: دهلوی، تحفه اثنی عشریه، ۴۲۸ ـ۴۳۱.
[۷۳] هود/ ۱۷.
[۷۴] رعد/ ۴۳.
[۷۵] ابوحیان، تفسیر البحر المحیط، ۲/ ۴۸۰.
[۷۶] مـفید، تـفضیل امیرالمؤمنین،۲۰.
[۷۷] رک: حسینی میلانی، نفحات الازهار، ۱۹/ ۲۱ـ۲۳۷.
[۷۸] جرجانی، شرح المواقف، ۸ / ۳۶۷.
[۷۹] رک: فخر رازی، تفسیر، ۸ / ۸۱.
[۸۰] رک: اخطب خوارزمی، المناقب،۸۳؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ۴۲ / ۳۱۳؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ۹ / ۱۶۸؛ عضدالدین ایجی، المواقف، ۳ / ۲۶۲؛ تفتازانی، شـرح المـقاصد، ۲ / ۳۰۰ و...
[۸۱] مسلم بـن حجاج، صحیح مسلم، ۱/ ۹۵؛ ابن حنبل، مسند احمد، ۲ / ۳۳۶ و ۳/ ۳۴۵ و ۳۸۴؛ ابن ماجه، سنن ابن ماجه، ۲ / ۱۳۶۱.
[۸۲] رک: دهلوی، تحفه اثنی عشریه، ۴۲۸ ـ۴۳۱.
[۸۳] ابـن ابی عاصم، کتاب السنة، ۵۸۲؛ طبرانی، المعجم الاوسط،۸/ ۴۷؛ زرندی، نظم درر السمطین، ۱۱۹؛ ابـن عـساکر، تـاریخ مدینه دمشق، ۴۲ و ۳۱۱.
[۸۴] رک: عبده، تفسیر المنار، ۳ / ۳۲۲.