اعـجـاز عـلـمـى اشاراتى است گذرا كه به برخى از اسرار طبيعت نظر دارد و به گونه تراوشى از لابـه لاى تـعـابير قرآنى ـ احيانا ـ مشهود مى گردد، كه با مرور زمان وپيشرفت دانش و قطعيت يـافتن برخى نظريه هاى علمى ، پرده از اين اشارت هابرداشته مى شود و دانش مندان خصوصا با پى بردن به اين حقايق ، قرآن را از ديدگاه اعجاز مورد ستايش و پذيرش قرار مى دهند.
و((اعجاز علمى قرآن )) مربوط به اشاراتى است كه ازگوشه هاى سـخـن حـق تـعالى نمودار گشته و هدف اصلى نبوده است ، زيرا قرآن كتاب هدايت است و هدف اصـلى آن جهت بخشيدن به زندگى انسان و آموختن راه سعادت به او است ازاين رو اگر گاه در قـرآن بـه بـرخى اشارات علمى بر مى خوريم ، ازآن جهت است كه اين سخن از منبع سرشار علم و حكمت الهى نشات گرفته و ازسرچشمه علم بى پايان حكايت دارد ((قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ[۱]، بـگـو: آن را كسى نازل ساخته است كه راز نهان ها را در آسمان ها وزمين مى داند)) و اين يك امر طبيعى است كه هر دانش مندى هرچند در غير رشته تخصصى خود سخن گويد، از لابه لاى گفته هايش گاه تعابيرى ادا مى شود كه حاكى از دانش و رشته تخصص وى مـى بـاشد همانند آن كه فقيهى درباره يك موضوع معمولى سخن گويد، كسانى كه با فقاهت آشنايى دارند از تعابير وى درمى يابند كه صاحب سخن ، فقيه مى باشد، گرچه آن فقيه نخواسته تا فقاهت خود را در سخنان خود بنماياند هم چنين است اشارات علمى قرآن كه تراوش گونه است و هدف اصلى كلام را تشكيل نمى دهد.
چـند تذكر: پيش از آن كه نمونه هايى از اين اشارات علمى ارائه گردد، ضرورت است كه چند نكته تذكر داده شود:.
۱. بـرخـى را گـمـان برآن است كه قرآن مشتمل بر تمامى اصول و مبانى علوم طبيعى و رياضى و فلكى و حتى رشته هاى صنعتى و اكتشافات علمى و غيره مى باشد و چيزى از علوم و دانستنى ها را فـروگـذار نـكرده است خلاصه قرآن علاوه بريك كتاب تشريعى كتاب علمى نيز به شمار مى رود بـراى اثـبات اين پندار افسانه وار،خواسته اند دلايلى از خود قرآن ارائه دهند، از جمله آيه ((وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ[۲]، قرآن را بر تو فرستاديم تا بيان گر همه چيز باشد)) ((مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ[۳]، در كتاب ـ قرآن ـ چيزى فروگذار نكرديم )) ((وَلا رَطْبٍ وَلا يَابِسٍ إِلا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ[۴]، هيچ خشك و ترى نيست مگر آن كه در كتابى آشكار[ ثبت ] اسـت )) در حـديـثـى از عـبـداللّه بـن مـسـعـود آمده : ((من اراد علم الاولين و الاخرين فليتدبر القرآن[۵]، هر كه علوم گذشتگان و آيندگان را خواهان باشد، همانا درقرآن تعمق نمايد)).
اگـر ايـن گمان از جانب برخى سرشناسان[۶] مطرح نگرديده يا به آنان نسبت داده نشده بود، متعرض آن نگرديده در صدد نقد آن بر نمى آمديم ، زيراسستى دلايل آن آشكار است .
اولـيـن سـؤال كـه متوجه صاحبان اين پندار مى شود آن است كه از كجا و چگونه اين همه علوم و صنايع و اكتشافات روزافزون از قرآن استنباط شده ، چرا پيشينيان به آن پى نبرده و متاخرين نيز به آن توجهى ندارند؟!.
ديگر آن كه آيات مورد استناد با مطلب مورد ادعا بيگانه است زيرا آيه سوره نحل در رابطه با بيان فراگير احكام شريعت است آيه در صدد اتمام حجت بر كافران است كه روز رستاخيز هر پيامبرى با عنوان شاهد بر رفتار امت هاى خود برانگيخته مى شود و پيامبر اسلام نيز شاهد بر اين امت مى باشد، زيـرا كتاب و شريعتى كه بردست او فرستاده شده كامل بوده و همه چيز در آن بيان شده است ((وَجِئْنَا بِكَ شَهِيدًا عَلَى هَؤُلاءِ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ))[۷] يعنى جاى نقص و كاستى در بيان وظايف و تكاليف شرعى بـاقـى نـگـذارديـم ، تـا هدايت و رحمت و بشارتى باشد براى مسلمانان لذا با ملاحظه شان نزول و مـخـاطـبـيـن مورد نظر آيه و نيز صدر و ذيل آيه ، به خوبى روشن است كه مقصود از ((تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ)) همان فراگيرى و جامعيت احكام شرع است .
اصولا شعاع دائره مفهوم هر كلام ، با ملاحظه جايگاهى كه گوينده در آن قرارگرفته ، مشخص مـى گـردد مـثلا محمد بن زكريا كه كتاب ((من لا يحضره الطبيب)) رانگاشت و يادآورد شد كه تـمـامـى آن چه مورد نياز است در اين كتاب فراهم ساخته است ، از جايگاه يك پزشك عالى مقام سـخـن گـفته است ، لذا مقصود وى از تمامى نيازها، در چارچوب نيازهاى پزشكى است بر همين شيوه مرحوم صدوق كتاب ((من لا يحضره الفقيه)) را تاليف نمود، تا مجموع نيازهاى در محدوده فقاهت راعرضه كند هم چنين است آن گاه كه خداوند بر كرسى تشريع نشسته ، در رابطه باكتب و شرايع نازل شده بر پيامبران ، چنين تعبيرى ايفاد كند كه صرفا به جامعيت جنبه هاى تشريعى نظر دارد!.
هـمـين گونه است آيه ((مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ))[۸] اگر مقصود از ((كتاب ))قرآن باشد در صورتى كه ظاهر آيه چيز ديگر است و مقصود از كتاب ، كتاب تكوين ودر رابطه با علم ازلى الـهـى اسـت آيه چنين است : ((وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الأرْضِ وَلا طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلا أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ))[۹] يعنى ما همه موجودات و آفريده ها را زير نظر داريم و هيچ چيزبيرون از علم ازلى ما نيست و سرانجام همه موجودات به سوى خدا است .
آيه ((وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُهَا إِلا هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلا يَعْلَمُهَا وَلا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الأرْضِ وَلا رَطْبٍ وَلا يَابِسٍ إِلا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ (٥٩)))[۱۰]، در اين جهت روشن تر است ،
كه همه موجودات و رفتار و كردارشان در علم ازلى الهى ثبت و ضبط است و حضور بالفعل دارد.
و امـا حـديـث ابـن مسعود، صرفا در رابطه با علومى است كه وى با آن آشنايى داشته و آن ، علوم و مـعـارف ديـنى است و مقصود از اولين و آخرين ، سابقين و لاحقين انبيا و شرايع آنان مى باشد، كه تمام آن چه در آن ها آمده در قرآن فراهم است .
۲. دومـيـن نكته آن كه به كارگيرى ابزار علمى براى فهم معانى قرآنى ، كارى بس دشوار و ظريف است ، زيرا علم حالت ثبات ندارد و با پيشرفت زمان گسترش ودگرگونى پيدا مى كند و چه بسا يـك نـظـريه علمى ـ چه رسد به فرضيه ـ كه روزگارى حالت قطعيت به خود گرفته باشد، روز ديگر هم چون سرابى نقش بر آب ، محو ونابود گردد لذا اگر مفاهيم قرآنى را با ابزار ناپايدار علمى تفسير و توجيه كنيم ، به معانى قرآن كه حالت ثبات و واقعيتى استوار دارند، تزلزل بخشيده و آن را نااستوارمى سازيم خلاصه ، گره زدن فرآورده هاى دانش با قرآن ، كار صحيحى به نظرنمى رسد.
آرى اگر دانش مندى با ابزار علمى كه در اختيار دارد و قطعيت آن برايش روشن است ، توانست از بـرخـى ابـهـامـات قرآنى ـ كه در همين اشاره ها نمودار است ـ پرده بردارد، كارى پسنديده است مشروط بر آن كه باكلمه ((شايد)) نظر خود را آغاز كند وبگويد: شايد ـ يا به احتمال قوى ـ مقصود آيه چنين باشد، تا اگر در آن نظريه علمى تحولى ايجاد گردد، به قرآن صدمه اى وارد نشود، صرفا گفته شود كه تفسير او اشتباه بوده است .
مـا در ايـن بخش از اعجاز قرآنى ، با استفاده از برخى نظريه هاى قطعى علم منقول از دانش مندان مـورد اعـتماد، سعى در تفسير برخى اشارات علمى قرآن نموده ايم امابه اين نكته بايد توجه داشت كه هرگز نبايد ميان ديدگاه هاى استوار دين وفراورده هاى ناپايدار علم ، پيوند ناگسستنى ايجاد نمود.
۳. نـكته سوم ، آيا تحدى ـ كه نمايان گر اعجاز قرآن است ـ جنبه علمى قرآن را نيزشامل مى شود؟
بـدين معنا كه قرآن آن گاه كه تحدى نموده و همآورد طلبيده ، آيا به اين گونه اشارات علمى نيز نـظر داشته است ؟
يا آن كه بر اثر پيشرفت علم و پى بردن به برخى از اسرار علمى كه قرآن به آن ها اشـارتـى دارد، گوشه اى از اعجاز اين كتاب آسمانى روشن شده است به عبارتى ديگر پس از آن كه دانـش مـنـدان با ابزار علمى كه در اختيار داشتند توانستند از اين گونه اشارات علمى كه تا كنون حـالت ابهام داشته ،پرده بردارند و در نتيجه به گوشه اى از احاطه صاحب سخن (پروردگار) پى بـبـرنـد ودريـابـنـد كـه چـنـين سخنى يا اشارتى در آن روزگار، جز از پروردگار جهان امكان صدورنداشته و بدين جهت مساله اعجاز علمى قرآن مطرح گرديده است !.
بـرخى بر همين عقيده اند، كه اين گونه اشارات علمى دليل اعجاز مى تواندباشدولى تحدى به آن صـورت نـگرفته است ، چون روى سخن در آيات تحدى باكسانى است كه هرگز با اين گونه علوم آشـنـايـى نـداشته اند بر اين مبنا قرآن در جهت علمى همانند ديگر كتب آسمانى است ، كه صورت تحدى به خود نگرفته اند، گرچه اشارات علمى دليل اعجاز مى توانند باشند.[۱۱]
ولى اين طرز تفكر از آن جا نشات گرفته كه گمان برده اند روى سخن در آيات تحدى تنها با عرب مـعـاصـر نزول قرآن بوده است ، در حالى كه قرآن مرحله به مرحله از محدوده زمانى عصر خويش فراتر رفته و دامنه تحدى را گسترش داده است ، نه تنها عرب بلكه تمامى بشريت را براى ابديت به همآوردى فرا خوانده است .
يكى از آيات تحدى كه در سوره بقره است و پس از ظهور و گسترش اسلام درمدينه نازل گشته ، تمامى مردم را مورد خطاب قرار داده است ، پس از خطاب ((يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ)) ـ با فاصله يك آيه ـ مى فرمايد: ((وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا))[۱۲] همه مردم مخاطب قرار گرفته اند، تا چنان چه ترديدى در رابطه با صحت وحى قـرآنـى دردل هاى شان راه يافته ، آزمايش كنند آيا مى توانند حتى يك سوره همانند قرآن بياورند؟هرگز نتوانسته و نخواهند توانست .
آيـه ((قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا))[۱۳] آب پاكى را بر دست همه ريخته ، تمامى انس و جن رابه نحو جمعى ـ كه عموم افرادى و ازمانى هر دو را شامل مى شود[۱۴] ـ موردتحدى قرار داده است و اعلام كرده كه اگر همه انسان ها و پريان پشت در پشت هم بكوشند تا هم چون قرآنى بياورند نخواهند توانست .
اكنون مى پرسيم كه اين گونه گسترش در دامنه تحدى ـ كه همه انسان ها را در همه سطوح و در طول زمان شامل گرديده است ـ آيا نمى تواند دليل آن باشد كه همه جوانب اعجاز قرآنى ، هر كدام به فراخور حال مخاطب خاص خود، مورد تحدى قرار گرفته باشند؟
به سادگى نمى توان از كنار اين احتمال گذشت يا آن راناديده گرفت !.
نمونه هايى از اشارات علمى
در قرآن از اين گونه اشارات علمى و گذرا بسيار است برخى از اين اشارات از ديرزمان و برخى در ساليان اخير با ابزار علم روشن شده و شايد بسيارى ديگر را گذشت زمان آشكار سازد دانش مندان ـ بـه ويـژه در عصر حاضر ـ در اين باره بسياركوشيده اند، گرچه افرادى به خطا رفته ولى بسيارى نـيـز مـوفـق گـرديـده انـد نمونه هايى از اين گونه اشارات در بخش اعجاز علمى قرآن در كتاب ((التمهيد)) ج ۶ آمده است ،در اين جا به جهت اختصار به چند نمونه بسنده مى كنيم :
رتق و فتق آسمان ها و زمين
((أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا))[۱۵] ((رتق ))به معناى((به هم پيوسته )) و ((فتق )) به معناى ((از هم گسسته )) است در اين آيه آمده است كه آسمان ها و زمين به هم پيوسته بوده اند و سپس از هم گسسته شدند.
مـفـسران در اين پيوسته بودن وگسسته شدن زمين و آسمان ها اختلاف نظرداشته اند بيش تر بر ايـن نـظـر بـوده انـد كه مقصود از به هم پيوستگى و گسسته شدن ،همان گشوده شدن درهاى آسمان و ريزش باران است ، ((فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ السَّمَاءِ بِمَاءٍ مُنْهَمِرٍ[۱۶]، پس درهاى آسمان را با آبى ريـزان گـشوديم )) و نيز شكافتن زمين وروييدن گياه ، چنان چه مى فرمايد: ((ثُمَّ شَقَقْنَا الأرْضَ شَقًّا فَأَنْبَتْنَا فِيهَا حَبًّا[۱۷]، زمين را شكافتيم و پس در آن ، دانه رويانيديم )) علا مه طبرسى گـويد:
((و اين معنا از دو امام (ابوجعفر باقر و ابو عبداللّه صادق (ع ) روايت شده است[۱۸]، در ((روضـه كـافـى ))روايـتـى ضـعيف السند از امام باقر(ع ) است[۱۹] و در تفسير قمى روايتى كه اتصال سندى ندارد از امام صادق (ع ) روايت شده است.[۲۰]
تـفـسـيـر ديـگرى در اين باره شده كه آسمان ها و زمين ابتدا به هم پيوسته بودندسپس از هم جدا گشته و به اين صورت درآمده اند چنان چه در سوره ((فصلت ))مى خوانيم : ((ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلأرْضِ اِئْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ[۲۱]، [ خداوند] هنگامى كه به آفرينش آسمان روى آورد، آسمان ها به صورت دودى ـ توده گازى ـ بودند آن گاه به زمين و آسمان فرمان داد كه به صورت جدا از هم حضور يابند ـ چه بـخواهند و چه نخواهند ـ(يعنى يك فرمان تكوينى بود)، آن ها [ به زبان حال ] گفتند: فرمان پذير آمديم سپس هفت آسمان را اين چنين استوار ساخت )).
مـطـلـب مـذكـور در آيـه فـوق مـبـيـن يك حقيقت علمى است كه دانش روز، كم و بيش به آن پـى برده است و آن اين است كه منشا جهان مادى به صورت يك توده گازى بوده است بدين ترتيب واژه ((دخان )) در كلمات عرب ، دقيق ترين تعبير از ماده نخستين ساختار جهان است .
مولا اميرمؤمنان ـ مكررا ـ در نهج البلاغه به همين حقيقت علمى كه آيه كريمه به آن اشارت دارد، تصريح فرموده است در اولين خطبه نهج البلاغه ـ كه درباره آفرينش جهان است ـ مى خوانيم : ((ثم انشا سبحانه فتق الاجوا و شق الارجا و سكائك الهوا... ثم فتق ما بين السماوات العلى فملاهن اطوارا مـن ملائكته ، سپس خداوندفضاهاى شكافته و كرانه هاى كافته و هواى به آسمان و زمين راه يافته را پديدآوردآن گاه ميان آسمان هاى زبرين را بگشود و از گونه گون فرشتگان پر نمود)) درخطبه ۲۱۱ مـى فـرمـايـد: ((فـفتقها سبع سماوات بعد ارتتاقها، آن ها را از هم شكافت پس ازآن كه به هم پيوسته بودند)).
عـلا مـه مـجـلسى ـ در شرح روضه كافى ـ پس از نقل دو روايت سابق الذكرمى فرمايد: ((اين دو روايـت ، بـرخـلاف آن چـيزى است كه از مولا اميرمؤمنان (ع )رسيده است ))[۲۲] در اين باره تفصيلا سخن گفته ايم.[۲۳]
نقش كوه ها در استوارى زمين
در نه جاى قرآن از كوه ها با تعبير ((رواسى )) ياد شده است[۲۴] ((وَجَعَلْنَا فِي الأرْضِ رَوَاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ[۲۵]، و كوه ها را در زمين پابرجا و استوار نهاديم تا مبادا[ زمين ] آنان [ مردم ] را تكان دهد و بلرزاند)).
اسـاسـا تـعـبير از كوه ها به ((رواسى )) بدان جهت است كه ((ثابت هايى )) هستند كه برريشه هاى مستحكم استوار مى باشند و از ماده ((رست السفينة )) گرفته شده ، به معناى لنگر انداختن كشتى است كه به وسيله اين لنگرها در تلاطم آب هاى دريا استوار وپابرجا مى ماند ازاين رو، كوه ها هم چون لنگرهايى هستند كه زمين را در گردش ها وچرخش هاى خود، از لرزش و تكان باز مى دارد.
هم چنين از كوه ها به ((اوتاد)) تعبير شده ، به معناى ميخ ها، كه زمين را از هم پاشى و فروريزى نگاه مى دارد ((وَالْجِبَالَ أَوْتَادًا))[۲۶].
مـولا امـيـرمـؤمـنان در اين زمينه گفتارى دارد، كه به خوبى تعابير اعجاز گونه قرآن راروشن مى سازد مى فرمايد:.
((و جـبـل جـلامـيـدهـا، و نشوز متونها و اطوادها، فارساها في مراسيها، و الزمهاقراراتها فمضت رؤوسـهـا فـي الـهـوا، و رسـت اصولها في الما فانهد جبالها عن سهولها، و اساخ قواعدها في متون اقـطارها و مواضع انصابها فاشهق قلالها، و اطال انشازها، و جعلها للارض عمادا، و ارزها فيها اوتادا فـسـكـنـت عـلى حركتها من ان تميد باهلها، او تسيخ بحملها، او تزول عن مواضعها فسبحان من امـسـكـهـا بـعدموجان مياهها[۲۷]، همراه با سرشتن صخره هاى بزرگ زمين و برآمدن دل ايـن صـخـره ها و قله هاى بلند سر به فلك كشيده ، در جايگاه هاى خود استواريشان بخشيد پس قـلـه هـا را در هـوا بـه بلندا برد و ريشه هاى شان را در آب فرو كشيد بدين سان خداوند كوه ها را با بـلـنـداشان از دشت ها جدا ساخت و پايه هاى شان را چونان ريشه درختان در زمين هاى پيرامون و مـواضـع نصبشان ، در اعماق زمين نفوذشان داد.كوه ها را با قله هايى بس بلند و سلسله هايى به هم پـيـوسته و دراز، تكيه گاه زمين ساخت و چونان ميخ ها برآن بكوفت چنين است كه زمين به رغم حـركات گوناگونى كه دارد، براى ساكنانش از لرزش و تكان نگاه داشته شد و از فرو در كشيدن بار خود،باز داشته شد و از لغزش از جايگاه خود در امان ماند پس بزرگ است خداوندى كه زمين را به رغم تلاطم امواج خروشان آب هاى آن ، چنين استوار نگاه داشت )).
در بـخـشـى از ايـن گـفـتـار درربـار آمده : ((زمين به رغم حركت هاى خود از لغزش ولرزش و فروپاشيدگى نگاه داشته شد)) از اين گفتار سه نكته به دست مى آيد:
۱. زمين داراى حركت هاى گوناگون است ، ولى به رغم اين حركت ها آرامش وتعادل خود را حفظ كرده است .
۲. پـوسـتـه زمـين مستحكم است و از هم نمى گسلد و لايه هايش گسسته نمى شود،تا ساكنان و بارهايش را در درون خود فرو نكشد.
۳.زمين در حركت وضعى و انتقالى و برخى حركت هاى ديگر، آرام و استواراست و از مدارهايى كه به طور منظم در آن مى گردد، بيرون نمى افتد.
اين گونه نكته ها امروزه مورد تاييد اكتشافات و پژوهش هاى علمى قرارگرفته است اين اثر بزرگ كـوه هـا ـ كـه حـيـات را بـر پهناى زمين ميسر ساخته است ـ به دليل آن است كه سلسله كوه هاى پراكنده در پوسته سخت زمين ، همانند كمربندزنجيره اى اطراف زمين را در بر گرفته اند.
اكـنـون بـهتر مى توانيم به ظرافت و دقت فرموده امام (ع ) در خطبه يكم نهج البلاغة پى ببريم ، كه بـه جاى كلمه جبال (كوه ها) واژه صخور (صخره ها) را به كار برده ((و وتدبالصخور ميدان ارضه ، و به كوه هاى گران ، زمين را ميخ كوب نموده به آن استوارى بخشيده است )) اين گفتار، تفسير آيه فوق الذكر است ((وَجَعَلْنَا فِي الأرْضِ رَوَاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ))[۲۸] امام (ع ) جنبه ((صخره اى )) بودن كوه ها را در جهت استحكام واستوارى مرتبط مى داند.
سـلـسله كوه هاى سنگى ـ با پستى و بلندى هايى كه دارند ـ نقش بزرگى در تعادل زمين و ثبات اجزا واستوارى پوسته آن دارند تا اين كوه ها با وجود شعله ور بودن درون والتهاب گداخته هاى آن ، درهم شكسته و لرزان نشوند.
آشـنايان با علوم طبيعى مى دانند كه زمين با حلقه هايى از سلسله كوه ها، محاصره شده است و اين امر عامل حفظ بيش تر ثبات زمين مى باشد حكمت و چگونگى ارتباط اين سلسله كوه ها با يك ديگر و جـهـت امتداد آن ها نيز بر طبيعى دانان پوشيده نيست اين سلسله كوه ها بر اساس نظمى بديع و محكم و توجه برانگيز، زمين را به شكل حلقه هايى كوهستانى درآورده است كه از چهار طرف آن را در بر گرفته اند.وقتى به نقشه طبيعى زمين نظر مى افكنيم ، ناهموارى هاى زمين را به روشنى مشاهده مى كنيم و مى بينيم سلسله كوه ها به طور عموم در طول هر قاره امتدادمى يابد گويا اين كوه ها ستون فقرات قاره ها هستند.
هـنـگـامـى كه به شبه جزيره هاى هر قاره مى نگريم سلسله كوه ها را در طولانى ترين شكل ممكن امـتـداد يـافـتـه مى يابيم در طول جزاير كوهستانى ـ بزرگ يا كوچك ـ نيزسلسله كوه هايى يافت مى شود.
امـروزه بـا سـيـر و مـطـالـعه در بستر درياها و اقيانوس ها به طور يقين ثابت شده است كه بيش تر جـزيره ها و ارتفاعات آن ها در حقيقت دامنه و امتداد سلسله كوه ها وجزئى از آن ها هستند، به اين صـورت كـه قـسـمـتـى از آن كوه ها در آب درياها فرو رفته وپوشيده شده و بخشى ديگر همانند جزيره ها، برسطح آب آشكار است .
بـنـابراين تمام قاره ها به وسيله سلسله كوه ها و از طريق خشكى يا دريا به يك ديگرمتصل اند جالب تـوجـه اسـت بـدانـيـم ، حلقه اى از سلسله كوه ها در زير دريا و درنزديكى ساحل شمالى قاره هاى سـه گـانـه شـمالى قرار دارد كه كاملا اقيانوس منجمدشمالى را در بر گرفته است و بسيارى از جزيره هاى حاشيه اين ساحل برجستگى هاى آن سلسله كوه ها هستند.
يعنى در قطب جنوب نيز حلقه ديگرى از سلسله كوه ها قرار دارد كه قطب منجمد جنوب را در بر گـرفته است بين دو حلقه ياد شده حلقه هاى ديگر سلسله كوه ها كه در طول قاره ها و اقيانوس ها از شـمـال تـا جـنـوب امـتـداد دارد پـيـوندى محكم ايجاد كرده است گويى اين سلسله كوه ها، چـارچـوب هـايى مشبك هستند كه پنچه دردست آويز زمين زده اند و از متلاشى شدن و تجزيه و پراكندگى ذرات زمين در فضاجلوگيرى مى كنند.
از جـهـت ديگر، درون زمين شعله ور است آتش برافروخته و زبانه دار وخشمگينى در درون زمين شـعله ور است ، گويى نزديك است از خشم به جوش وخروش آيد و اگر ضخامت و سختى پوسته زمـيـن نـبـود، ايـن آتـش برافروخته زمين رادرهم مى ريخت زمين لرزه ها و آتش فشان هايى كه گه گاه مشاهده مى شود بخشى ناچيز از التهاب و فوران آتش درونى زمين است .
سـخـتـى و ضـخامت پوسته روى زمين ـ كه از ديرباز سرد مانده است ـ از فوران درون برافروخته زمـيـن مـانـع مـى شود واگر سختى و صلابت پوسته زمين نبود،لرزش هاى شديد و مستمر تمام زمين را فرا مى گرفت اگر خداوند زمين را نگه نمى داشت و آرامش نمى بخشيد، زمين ساكنانش را در خـود فـرو مـى كشيد واطرافش شكافته مى شد و همه چيز در هم فرو مى ريخت اما خداوند آسـمـان و زمين را نگاه مى دارد تا از استوارى كه دارند نلغزند ((إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ أَنْ تَزُولا)). [۲۹]
ملاحظه مى شود كه كوه ها صخره هاى كوهستانى سلسله وارى هستند كه زمين را احاطه كرده اثر مـسـتـقـيـمـى بر توازن زمين دارد و جلوى لرزش آن را مى گيرد، به علاوه سختى اين پوسته در بـرگيرنده زمين جلوى اشتعال درونى زمين را نيز مى گيرد، كه دركلام مولا اميرمؤمنان (ع ) به اين حقايق آشكار (از ديدگاه علم روز) اشارت فرموده است.[۳۰]
دشوارى تنفس با افزايش ارتفاع
((وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ)).[۳۱]
در ايـن آيـه از سـخـتـى و دشـوارى زندگى گمراهان سخن مى گويد و آنان را به كسى تشبيه مـى كـند كه در حال صعود به لايه هاى بالايى جو است و در اثر اين صعوددچار تنگى نفس و فشار سخت بر سينه خود مى گردد.
مفسران پيشين در وجه تشبيه ، در آيه فوق اختلاف نظر دارند برخى بر اين باوربوده اند كه مقصود تـشبيه به كسى است كه بيهوده مى كوشد تا پرواز كند و مانندپرندگان در آسمان به پرواز درآيد، چـون ايـن كـار برايش مقدور نيست ناراحت مى شود و از شدت ناراحتى نفس كشيدن بر او دشوار مى گردد.
برخى گفته اند كه اين تشبيه همانند حالتى است كه درختان نونهال بخواهند درجنگل هاى انبوه رشـد يـابند، اما درختان كهن سر در هم كرده راه سربرافراشتن رامسدود مى كنند و اين درختان تازه رشد به سختى و دشوارى راه خود را به فضاى آزاد باز مى كنند مطالبى از اين قبيل گفته شده كه هيچ كدام مفهوم آيه را به خوبى روشن نمى سازد.
ولـى امـروزه با پى بردن به پديده فشارهوا در سطح زمين وتناسب آن با فشاردرجه خون از داخل بدن ، كه موجب تعادل فشار بيرونى و درونى است ، وجه تشبيه درآيه بهتر روشن شده و تاحدودى از ابهامات تفاسير پيشين كاسته شده است .
اشـتباه مفسران پيشين در اين بوده كه از تعبير ((يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ)) ـ با تشديد صاد وعين و به كار بـردن ((فى )) ـ كوشش براى صعود به آسمان فهميده اند در صورتى كه اگراين معنا مقصود بود، بـايـستى واژه ((الى )) را به جاى ((فى )) به كار مى برد ديگر آن كه ((يصعد)) ـ از نظر لغت ـ مفهوم ((صـعـود)) و بـالا رفـتـن را نمى دهد، بلكه كاربرد اين لفظ ـ از باب تفعل ((تصعد)) ـ براى افاده مـعـنـاى به دشوارى افتادن مى باشد به گونه اى كه ازشدت احساس سختى ، نفس در سينه تنگ شود در لغت ((تصعد نفسه )) به معناى به دشوارى نفس كشيدن و تنگى سينه و احساس درد و رنج است واژه هاى ((صعود)) و((صعد)) بر دامنه هاى صعب العبور اطلاق مى شود و براى هر امر دشوار بـسـيـارسـخـتـى بـه كـار مـى رود در سـوره جـن آمـده : ((وَمَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذَابًا صَعَدًا [۳۲]، و هركه از ياد پروردگار خود روى گرداند، او را در عقوبت دشوارى در مـى آورد)) در سـوره مدثر نيز آمده : ((سَأُرْهِقُهُ صَعُودًا [۳۳]، او را به سخت ترين عقوبتى دچار مى سازم )).
ازاين رو معناى ((كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ)) چنين مى شود: او مانند كسى است كه درلايه هاى مرتفع جو، دچار تنگى نفس و سختى و دشوارى فراوان گشته است درواقع كسى كه خدا را از ياد برده ـ در زنـدگـى ـ مـانـنـد كسى است كه در لايه هاى بالايى جو قرار دارد و دست خوش درد و رنج و سـخـتـى تـنـفـس است لذا از اين تعبير (اعجازگونه ) به خوبى به دست مى آيد كه اگر كسى در لايـه هاى فوقانى جو فاقد وسيله حفاظتى باشد، دچار چنين دشوارى و تنگى نفس مى گردد اين جز با اكتشافات علمى روز قابل فهم نيست ، كه در آن روزگار براى بشريت پوشيده بوده است .
پـيـشـيـنيان بر اين عقيده بوده اند كه هوا فاقد وزن است ، تا سال ۱۶۴۳ م كه وسيله هوا سنجى بر دسـت ((تـوريـچـلـى )) (۱۶۰۸ ـ ۱۶۴۷) اختراع گرديد[۳۴] و بدين وسيله پى بردند كه هوا داراى وزن اسـت هـم چنين پى بردند كه هوا تركيبى از گازهاى مخصوصى است كه هر يك وزن مـشخصى دارد و مى توان وزن هوا را در هر كجا بامقدار فشارى كه وارد مى آورد، سنجيد و هرچه از سـطح دريا بالا رويم از اين فشاركاسته مى شود اكنون به دست آمده كه فشار هوا در سطح دريا، مـعـادل ثـقـل لـوله عمودى جيوه به ارتفاع ۷۶ سانتى متر است همين فشار در سطح دريا بر بدن انـسـان وارد مى شود ولى در ارتفاع ۵ كيلومتر از سطح دريا، اين فشار به نصف كاهش مى يابد پس هرچه بالاتر رود، اين فشار به طور معكوس پايين مى آيد، به ويژه درلايه هاى بالاى هوا كه تراكم هوا به گونه فاحشى پايين مى آيد و رقيق مى گردد.
در واقـع نيمى از گازهاى هوايى ، يعنى تراكم پوشش هوايى چه از لحاظ وزن وچه از لحاظ فشار، در مـيـان از سـطـح دريـا تـا ارتفاع ۵ كيلومتر واقع گرديده و سه چهارم آن تا ارتفاع ۱۲ كيلومتر مـى بـاشـد ولـى مـوقعى كه به ارتفاع ۸۰ كيلومتر برسيم ، وزن هوا تقريبا به ۲۰۰۰۰/۱ پايين مى آيد بـه وسيله شهاب هاى آسمانى به دست آمده كه تراكم هوا تقريبا تا حدود ارتفاع ۳۵۰ كيلومتر است ، زيـرا از فـاصـله ۳۵۰ كيلومترى سنگ هاى آسمانى بر اثر اصطكاك و برخورد با ذرات هوا ملتهب و شعله ورمى گردند.[۳۵]
هـوا سـنگينى و فشار خود را از تمامى جوانب بر بدن ما وارد مى سازد، ولى مافشار وسنگينى آن را احساس نمى كنيم ، زيرا فشار خون عروق بدن ما معادل فشارهوا است و هر دو فشار خارج و داخل بـدن متعادل مى باشند ليكن موقعى كه انسان بركوه هاى بلند بالا مى رود و فشار هوا كم مى شود، ايـن تـعـادل بـر هم خورده ، فشارداخلى از فشار خارجى بيش تر مى شود اگر رفته رفته فشار هوا كـاهـش يـابد، گاه خون از منافذ بدن بيرون مى زند اولين احساسى كه به انسان در آن هنگام رخ مـى دهـد،سنگينى بر دستگاه تنفسى است كه بر اثر فشار خون بر عروق تنفسى تحميل مى شود و مجراى تنفس را تنگ كرده و موجب دشوارى تنفس مى گردد.[۳۶]
آب منشا حيات
((وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ))[۳۷] پيامبر اكرم (ص ) فرموده : ((كل شي خلق من الماء))[۳۸].
طبق آيه فوق و فرموده پيامبر، همه موجودات منشا هستى خود را از آب گرفته اند مرحوم صدوق از جـابـر بـن يـزيـد جـعـفـى ـ كـه از بـزرگان تابعين[۳۹] به شمار مى رود ـ از امام باقر(ع ) پرسش هايى دارد، از جمله در رابطه با آغاز آفرينش جهان مى پرسد امام در جواب مى فرمايد: ((اول شـي خلقه من خلقه ، الشي الذي جميع الاشيا منه ، و هو الماء[۴۰]، نخستين آفريده اى كه خدا خلق كرد، چيزى است كه تمامى اشيا از آن است و آن آب است )).
مـرحـوم كـلـيـنـى در روضـه كافى روايتى از امام باقر(ع ) آورده كه در جواب مردشامى فرموده : ((نخست آن چيزى را آفريد كه همه چيزها از آن است و آن چيز كه همه اشيا از آن آفريده شده ، آب است در نتيجه خدا نسب هر چيزى را به آب رساند، ولى براى آب نسبى كه بدان منسوب شود قرار نداد)).[۴۱]
هم چنين محمد بن مسلم ـ كه شخصيتى عالى قدر به شمار مى رود ـ ازامام صادق (ع ) چنين روايت كرده است : ((كان كل شي ماء، و كان عرشه على الماء)).[۴۲]
آيه شريفه : ((وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ [۴۳]، و او اسـت كـه آسـمـان ها و زمين را در شش هنگام آفريد و عرش [ تدبير]او [ پيش از آن ] بر آب بود))، دلالت دارد كه پيش از پيدايش جهان هستى ، ازآسمان ها گرفته تا زمين ، آب پديد آمده است ، زيرا در تعبير ((وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ))واژه ((عرش )) كنايه از عرش تدبير و منظور، علم خداى متعال است به همه مصالح وشايستگى ها و بايستگى هاى هستى ، در برهه اى كه جز آب چيزى نبوده است درنـتـيجه آيه كنايه از آن است كه خداى تعالى بود و هيچ چيز با او نبود، وخداوند پيش از آفرينش جهان ابتدا آب ، سپس همه مخلوقات را از آب آفريد.
قرآن كريم در چند جا اشاره دارد كه ريشه زندگى ، هم در منشا و پيدايش و هم درصحنه هستى و تداوم حيات ، همه از آب است مى فرمايد:.
((وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ [۴۴]، هر چيز زنده اى را از آب پديد آورديم )).
((وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مَاءٍ[۴۵]، خدا هر جنبنده اى را از آب آفريد)).
درباره انسان مى گويد:
((وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَرًا[۴۶]، و او است كه از آب بشرى آفريد)).
مـقـصود از اين آب همان آبى است كه سرمنشا همه موجودات است چنان چه درآيات فوق آمده ، يا مـنـظـور از آب ، نـطفه است چنان چه در آيه ((خُلِقَ مِنْ مَاءٍ دَافِقٍ[۴۷]، [ آدمى ] از آبى جهنده آفريده شد)) ((أَلَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ [۴۸]،مگر شما را از آبى پست نيافريديم ؟)) مقصود از ((پست )) بدبو و نفرت آور، برحسب ظاهر است ولى بيش تر مفسرين بر اين عقيده اند كه منظور از ((ماء)) همان پديده نخستين است ((اول ما خلق اللّه الماء[۴۹]، نخستين چيزى كه خدا آفريد آب بـود))، كـه تـمـامـى پديده ها از آن ريشه گرفته اند، زيرا بذر نخستين موجود زنده تنها ازآب پـاشـيـده شد، همان بذر اوليه اى كه به صورت حيوان ساده تك سلولى (آميپ )شكل گرفت و به سوى جان دارانى كه اعضاى پيچيده با بيش از يك ميليون سلول پيش رفت كرد.
امـا چگونگى پيدايش حيات ـ در آب اقيانوس ها، درياها و باتلاق ها ـ از نكات مبهمى است كه هنوز عـلـم تـجـربـى بـدان دسـت نيافته است ازاين رو است كه تئورى تكامل جانداران ـ به هر شكل و فرضيه اى كه تا كنون مطرح شده ـ به بررسى مرحله پس از پيدايش نخستين سلول زنده پرداخته اسـت ، امـا برهه پيش از آن هنوز مجهول مانده است همين اندازه معلوم گشته كه حيات به اراده الـهـى ـ كـه بر تماى مقدرات هستى چيره است ـ به وجود آمده است و اين امر مسلمى است كه از پذيرش آن گريزى نيست ، زيرا كه هم تسلسل باطل است و هم خودآفرينى محال دانش تجربى روز هم خودآفرينى را باطل مى شناسد[۵۰].
پوشش هوايى حافظ زمين
((وَجَعَلْنَا السَّمَاءَ سَقْفًا مَحْفُوظًا وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ [۵۱]، و آسمان را سقفى محفوظ [ بر فراز زمين ] قرار داديم ، كه اينان از نشانه هاى آن روى گردانند)).
گـرد زمـيـن را پـوشـش هوايى ضخيمى فرا گرفته ، كه عمق آن به ۳۵۰ كيلومترمى رسد هوا از گـازهـاى ((نـيتروژن )) ـ به نسبت ۰۳/۷۸ درصد و ((اكسيژن )) به نسبت ۹۹/۲۰ درصد و اكسيد كربن به نسبت ۰۴/۰ درصد و بخار آب و گازهاى ديگر به نسبت ۹۴/۰ درصد تركيب يافته است اين پـوشـش هـوايـى با اين حجم ضخيم و بااين نسبت هاى گازى فراهم شده در آن ، هم چون سپرى آسـيب ناپذير، زمين را دربرگرفته و آن را از گزند سنگ هاى آسمانى كه به حد وفور[۵۲] به سوى زمين مى آيند و از همه اطراف ، تهديدى هولناك براى ساكنان زمين به شمار مى روند،حفظ كرده زندگى را برايشان امكان پذير مى سازد.
فـضـا انـبـاشـته از سنگ هاى پراكنده اى است كه بر اثر از هم پاشيدگى ستاره هاى متلاشى شده بـه وجـود آمـده انـد از ايـن سـنگ ها به صورت مجموعه هاى بزرگ وفراوانى پيرامون خورشيد در گـردشـنـد و روزانه تعداد زيادى از اين سنگ ها موقع نزديك شدن به كره زمين به وسيله نيروى جاذبه به سمت زمين كشيده مى شوند اين سنگ ها برخى بزرگ و برخى كوچك و با سرعتى حدود (۶۰ ـ ۵۰) كـيلومتر در ثانيه به سوى زمين فرود مى آيند، كه سرعتى فوق العاده است ولى هنگامى كه وارد لايه هوايى مى شوند در اثر سرعت زياد و اصطكاك فوق العاده با ذرات هوا، داغ شده شعله ور مـى شـوند و در حال سوختن يك خط نورى ممتد به دنبال خود ترسيم مى كنند و به سرعت محو و نابود مى شوند كه به نام شهاب سنگ شناخته شده اندبرخى از اين سنگ پرتاب ها آن اندازه بزرگ اند، كـه از لايه هوايى گذشته ،مقدارى از آن به صورت سنگ هاى سوخته با صداى هول ناكى به زمين اصابت مى كند.
ايـن خود از آثار رحمت الهى است كه ساكنان زمين را از آسيب پرتاب هاى آسمانى فراوان در امان داشـتـه و پـوششى بس ضخيم آنان را از گزند آفات گرداگردشان محفوظ داشته است كه اگر چـنين نبود، امكان حيات بر روى كره زمين ميسر نبود علاوه در مورد پوشش اطراف زمين وجود لايـه ازن از اهميت بالايى برخوردار است اين لايه كه در اثر رعد و برق به وجودمى آيد، زمين را در بـرابـرپرتوهاى مضر كيهانى محافظت مى كند اگر اين لايه نبود حيات روى زمين ممكن نمى شد كه تفصيل آن در جاى خود آورده شده است پس هم واره بايد گفت : ((سُبْحانَ الَّذي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنين)).[۵۳]
محمد هادی معرفت-علوم قرآنى
---------------------------------------------------------
پاورقی :
۱. فرقان۲۵ : ۶.
۲. نحل ۱۶: ۸۹.
۳. انعام ۶: ۳۸.
۴. انعام ۶: ۵۹.
۵. غزالى , احيا العلوم باب ۴, آداب تلاوة قرآن , ج ۱, ص ۲۹۶.
۶. مـانـنـد ابوالفضل مرسمى (متوفاى ۶۵۵) و ابوبكر معروف به ابن العربى معافرى (متوفاى ۵۴۴) و شـايدظاهر كلام ابو حامد غزالى و زركشى و سيوطى نيز همين باشد, البته قابل تاويل نيز مى باشد كه در مقدمه ج ۶التمهيد آورده ايم .
۷. نحل۱۶ : ۸۹.
۸. انعام۶ : ۳۸.
۹. همان .
۱۰. انعام۶ : ۵۹.
۱۱. ر ك : دكتر احمد ابوحجر, التفسير العلمي للقرآن في الميزان , ص ۱۳۱.
۱۲. آيات شماره ۲۱ و ۲۳ و ۲۵.
۱۳. اسراء۱۷: ۸۸.
۱۴. اين يك اصطلاح اصولى است و مقصود همه افراد در طول زمان مى باشد.
۱۵. انبيا۲۱: ۳۰.
۱۶. قمر۵۴: ۱۱.
۱۷. عبس ۸۰: ۲۷ ـ ۲۶.
۱۸. مجمع البيان , ج ۷, ص ۴۵.
۱۹. كافى شريف , ج ۸, ص ۹۵, شماره ۶۷ و ص ۱۲۰, شماره ۹۳.
۲۰. تفسير قمى , ج ۲, ص ۷۰.
۲۱. فصلت ۴۱: ۱۲ ـ ۱۱.
۲۲. مـرآة الـعـقـول , ج ۲۵, ص ۲۳۲ در نتيجه دو روايت سابق الذكر به جهت ضعف سند, قابل استناد نيستند تنهافرموده مولا اميرمؤمنان كه سند قطعى است مى تواند تفسير آيه باشد.
۲۳. ر ك : التمهيد, ج ۶, ص ۱۳۹ ـ ۱۲۹.
۲۴. سوره هاى رعد: ۳ نمل : ۶۱ حجر: ۱۹ ق : ۷ نحل : ۱۵ لقمان : ۱۰ انبيا: ۳۱ فصلت : ۱۰ مرسلات : ۲۷.
۲۵. انبيا۲۱: ۳۱.
۲۶. نبا۷۸: ۷.
۲۷. خطبه شماره ۲۱۱ (صبحى صالح ) ص ۳۲۸.
۲۸. انبيا۲۱: ۳۱.
۲۹. فاطر۳۵: ۴۱.
۳۰. براى توضيح بيش تر ر ك : التمهيد, ج ۶, ص ۱۶۱ ـ ۱۵۱.
۳۱. انعام۶ : ۱۲۵.
۳۲. جن۷۲ : ۱۷.
۳۳. مدثر۷۴: ۱۷.
۳۴. ر ك : تاريخ علوم ((پى ير روسو)) ترجمه حسن صفارى , ص ۲۵۶.
۳۵. ر ك : بصائر جغرافية , نوشته استاد رشيد رشدى بغدادى , ص ۲۰۸ ـ ۲۰۵.
۳۶. ر ك : مبادئ العلوم العامة , ص ۵۷ و نيز كتاب ((مع الطب في القرآن الكريم )), ص ۲۱.
۳۷. انبياء۲۱: ۳۰.
۳۸. بحارالانوار, ج ۵۴, ص ۲۰۸, شماره ۱۷۰ الدرالمنثور, ج ۴, ص ۳۱۷.
۳۹. تـابـعـين به كسانى گفته مى شود كه پس از اصحاب آمده از ايشان كسب فيض نمودند و خود به ديدار مبارك پيامبر نايل نگرديده اند.
۴۰. كتاب توحيد صدوق , ص ۶۷, شماره ۲۰, باب التوحيد.
۴۱. كافى شريف , ج ۸, ص ۹۴, شماره ۶۷.
۴۲. همان , ص ۹۵, شماره ۶۸.
۴۳. هود۱۱: ۷.
۴۴. انبياء۲۱: ۳۰.
۴۵. نور۲۴: ۴۵.
۴۶. فرقان۲۵ : ۵۴.
۴۷. طارق۸۶ : ۶.
۴۸. مرسلات ۷۷: ۲۰.
۴۹. تفسير فخر رازى , ج ۲۴, ص ۱۶.
۵۰. براى تفصيل بيش تر ر ك : التمهيد, ج ۶, ص ۶۱ ـ ۳۱.
۵۱. انبياء۲۱: ۳۲.
۵۲. روزانه ميليون ها سنگ پرتاب آسمانى به سوى زمين هدف گيرى مى شود.
۵۳. زخرف ۴۳: ۱۳.