۵. حُسن و قُبح عقلى يا شرعى:
يكى ديگر از مباحث فلسفه اخلاق كه به معرفتشناسى نيز مربوط مىشود، چگونگى احراز صدق و كذب گزارههاى اخلاقى است. اشاعره، چون هويّت حُسن و قُبح را الهى مىدانند، راه شناسايى آن را نيز شرعى و از طريق وحى مىشمرند; درحالىكه از ديدگاه معتزله و شيعه، طبق اصول، امكان شناخت عقلى گزارههاى صادق اخلاقى وجود دارد. عقل انسان به استقلال مىتواند حُسن برخى چيزها بهويژه مفاهيم كلّى مانند عدل و نيز قُبح برخى چيزها مانند ستم را بشناسد.
مستند قرآنى اشاعره، آياتى است كه هدايت را به اطاعت از خدا و رسول منوط مىكند كه معناى ضمنى آنها، انحصار راه شناسايى حقايق اخلاقى از طريق وحى است: «اِن تُطيعوهُ تَهتَدوا وماعَلَى الرَّسولِ اِلاّ البَلـغُ المُبين» ، (نور/۲۴، ۵۴) «ومَن يُطِعِ اللّهَ و رَسولَهُ فَقَد فَازَ فَوزًا عَظيمًا». (احزاب/۳۳،۷۱)
برخى از مدافعان شرعى بودن راه شناخت حُسن و قُبح، بر مخالفان خود خرده مىگيرند و مىگويند: باطن اعتقاد به عقلىگرايى در حوزه اخلاق، انكار نقش انحصارى وحى در هدايت اخلاقى انسان است;[۵۵] امّا متكلّمان شيعى و بسيارى از متكلّمان معتزلى، قبول امكان شناخت عقلى حُسن و قُبح برخى عناوين كلّى، ولى اساسى را با پذيرش نقش مهمّ وحى در عرصه اخلاق، متناقض نمىيابند. آنان ضمن پذيرش نقش تأكيدى وحى در آنچه عقل توانايى درك مستقل آن را دارد، بر نقش تشريحى وحى در آنچه عقل بهصورت مجمل و كلى شناخته است، صحّه مىگذارند.[۵۶] تدبّر و تفكّرى كه در قرآن كريم بدان دعوت شده است، بهطور ضمنى، امكان شناخت برخى ارزشهاى كلّى حالات و افعال آدمى را دربردارد.
متكلّمان معتزلى و شيعى اصولاً معتقدند كه اصل پذيرش رسالت انبيا بر اعتراف عقلى به قُبح فريبكارى و اغوا مبتنى است; زيرا اگر قُبح اينكار از پيش مورد تصديق عقلى نباشد، چگونه مىتوان به گفتههاى پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)ايمانآورد و اين احتمال كه وحى براى فريب يا دستكم سرگرمى انسانها است، چگونه دفعمىشود؟[۵۷] بنابراين، انسان با دانستههاى اخلاقى خود به دين روى مىآورد و دستكم پارهاى از معرفتهاى اخلاقى بر علم به امر و نهى الهى مقدّم هستند.[۵۸]
افزون بر اين، در برخى روايات اسلامى از انسان خواسته شده است كه اگر دين ندارد، دستكم به ارزشهاى اخلاقى وفادار باشد; براى مثال، امام حسين(عليه السلام) مىفرمايد: اِن لميكن لكم دينٌ و كنتم لاتخافون المعاد فكونوا اَحرارًا فى دنياكم.[۵۹] مضمون اينگونه روايات، استقلال كلّى معرفتشناسانه ارزشهاى اخلاقى از معرفت دينىاست.[۶۰]
۶. ثبات يا نسبيّت اخلاق:
آيا ارزشهاى اخلاقى براى فرد، جامعه يا دوره خاصّى، متفاوت از فرد، جامعه يا دوره ديگر است؟[۶۱]
بدون آنكه بخواهيم نظريّههاى گوناگون را دراين خصوص به تفصيل بررسى كنيم فقط ديدگاه مستفاد از قرآن كريم را به اجمال بيان مىداريم. در بخش پيشين، نظريّه عينى بودن ارزشهاى اخلاقى را مورد تأييد آيات قرآن دانستيم. در اين صورت، بسيارى از تقريرهاى نسبىگرايى مانند ذهنىگرايى و قراردادگرايى از ديدگاه قرآن كريم قابل پذيرشنيست.
از سوى ديگر، با توجّه به آيات قرآن درمىيابيم كه ارزشهاى اخلاقى، هرگز به تبع فرد يا جامعه يا جنس افراد متفاوت نمىشود. قرآن، همواره ذات انسان را اعمّ از مرد يا زن، عرب يا عجم، معاصر نزول يا غير معاصر مورد خطاب اخلاقى قرار مىدهد و از او مىخواهد تا ارزشهاى عينى اخلاقى را كه جاودانه است، پاس دارد. در آيات متعدّدى، خداوند بهصورت مطلق مىفرمايد: ايمان و عمل صالح، سبب رستگارى است و اين به فرد، ملّت يا دوره خاصى اختصاص ندارد: «اَلَّذينَ ءَامَنوا و عَمِلُوا الصّـلِحـتِ طوبى لَهُم و حُسنُ مـَاب». (رعد/۱۳،۲۹) افزون بر اين، در برخى آيات تصريح شده است كه اين موضوع براى زن و مرد مساوى است: «مَن عَمِلَ صـلِحًا مِن ذَكَر اَو اُنثى و هُوَ مُؤمُنٌ فَاُولـلِـكَ يَدخُلونَ الجَنَّة». (غافر/۴۰، ۴۰)
گواه جاودانگى و ثبات ارزشهاى اخلاقى، خط فاصل ابدى است كه خداوند بين دو گروه صالحان و گنهكاران در چگونگى زندگى و مرگ ايشان ترسيم مىكند:[۶۲] «اَم حَسِبَ الَّذينَ اجتَرَحُوا السّيّـات اَن نَجعَلَهُم كَالَّذينَ ءَامَنوا و عَمِلُوا الصّـلِحـتِ سَواءً مَحياهُم و مَماتَهُم». (جاثيه/۴۵، ۲۱) البتّه ناگفته پيداست كه اصول اخلاقى ثابت مىتوانند مايه پيشرفت و تعالى افراد و جوامع باشند و آنان را اصلاح كنند وگرنه چنانچه اصول اخلاقى دستخوش تغيير و تحوّل باشند به جاى نقش آفرينى، خود دنباله رو هر وضع و شرايط خواهند گرديد.[۶۳]
۷. معيار اخلاقى:
بحث معيار اخلاقى كه در كتابهاى فلسفهاخلاق غربى به نام اخلاق هنجارى (normativeethics)معروف است در صدد يافتن پاسخ به اين پرسش است كه مصدر و اساس ارزشهاى اخلاقى چيست؟ براى مثال، چرا عدالت نيكوست و ظلم بد است[۶۴] زيرا اين بحث از مهمّترين مباحث فلسفه اخلاق بوده حلقه وصل فلسفه اخلاق با علم اخلاق است. مكاتب اخلاقى را بهطور معمول براساس نوع معيارى كه ارائه مىدهند، به دو گروه وظيفهگرايانه و غايتگرايانه تقسيم مىكنند;[۶۵] گرچه امروزه اخلاق فضيلتگرايانه بهصورت گروه متفاوت مطرح است. ما بدون وارد شدن به جزئيّات، به معيار اخلاقى قرآن كريم اشارهاى خواهيم كرد; سپس تناسب آن را با سه گروه مذكور از مكاتب اخلاقى توضيح مىدهيم.
انسان از ديدگاه قرآن تنها با نزديك شدن به خداوند، آرامش مىگيرد و همه كوشش او تنها با توجّه به اين هدف معنا مىيابد: «يـاَيُّها الاِنسـنُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلى رَبِّكَ كَدحًا فَمُلـقيه» ; (انشقاق/۸۴، ۶) بنابراين، مصدر و منشأ ارزشهاى اخلاقى در ديدگاه قرآن قرب الهى است كه با تعبيرهاى گوناگونى مانند «فلاح»، «فوز»، «نجات» و «هدايت» بدان اشاره مىشود.[۶۶]
خوب بودن ملكات نفسانى و اعمال انسان درصورتى است كه با قرب الهى رابطهاى مستقيم داشته، آدمى را به خداوند نزديك كنند و بد بودن آنها درصورتى است كه با مقام قرب الهى يا سعادت ابدى انسان رابطهاى معكوس داشته باشند. برخى از عالمان معاصر اين رابطه تكوينى و واقعى را مبناى تحليل جملههاى اخلاقى مىدانند.[۶۷]
نكته مهمّ، تحليل سعادت ابدى يا مقام قرب الهى است و گرنه به گفته ارسطو، با اين مطلب كه آدمى در پى سعادت است، كمتر كسى مخالفتمىكند.[۶۸]
اخلاق ارسطويى كه ميان عالمان مسلمان پذيرش بسيارى داشته است، بر نقش اصلى و مهمّ شكوفايى قوّه نظرى انسان در سعادت او تأكيد دارد و از اين حالت، به نظرپردازى يا تأمّل (Contemplation) كه عبارت از حالت استغراق در شهود حقايق غايى مانند خداوند است، تعبير مىكند; البتّه فضيلتهاى اخلاقى نيز در سعادت انسان تأثير دارند; امّا بنابر يكى از تفاسير مهمّ ارسطو (تفسير معروف به عقلانى) كه اتفاقاً در فلسفه و عرفان اسلامى هم انعكاس فراوانى دارد، ارزش فضيلتهاى اخلاقى براى فراهم ساختن شرايط تأمّل است;[۶۹]امّا اين تفسير از سعادت و قرب الهى كه به عمل صالح نقش تبعى مىدهد، نمىتواند مورد تأييد قرآن كريم باشد. احتمالا براى ردّ چنين نگرشى است كه در قرآن كريم عمل صالح بهطور معمول در كنار ايمان و معرفت به خداوند آمده است، تا نشان دهد كه براى رسيدن به قرب الهى بايد با دو بال ايمان و عمل صالح پرواز كرد: «وَالَّذينَ ءَامَنوا و عَمِلُوا الصّـلِحـت اُولـلِـكَ اَصحـبُ الجَنَّةِ هُم فيها خـلِدون». (بقره/۲، ۸۲) به تعبير زيباى قرآن كريم، رابطه ايمان و عمل صالح دو سويه است و هر كدام در ديگرى اثر مىگذارد. كلام پاك كه كنايه از اعتقادات درست و مقولهاى نظرى است، رو بهسوى خداوند دارد; امّا عمل صالح است كه آن را بالا مىبرد و ارتقا مىدهد: «اِلَيهِ يَصعَدُ الكَلِمُ الطَّيِّبُ والعَمَلُ الصّـلِحُ يَرفَعُه» ; (فاطر/۳۵،۱۰) بنابراين، مىتوان گفت كه معيار اخلاقى قرآن، از جهتى غايتگرايانه است; امّا چون سعادت را در گستره حيات آخرتى انسان هم ملحوظ مىدارد، آدمى را به تعبّدى عقلانى به وحى فرا مىخواند تا در پرتو روشنايى وحى، راه سعادت ابدى را دريابد و از اين جهت به اخلاقهاى وظيفهگرايانه شبيه است و سرانجام چون سير و سلوك در مسير سعادت ابدى را شكوفايى واقعى انسان مىداند، شبيه اخلاقهاى فضيلتگرايانه است. نتيجه آنكه معيار اخلاقى قرآن، ضمن جمع ويژگىهاى مثبت نظريّات اخلاقى، معيارى منحصر و خاصاست.
قرآن و علم اخلاق:
بيشترين آيات مربوط به اخلاق در قرآن، در اين بخش از پژوهشهاى اخلاقى مورد استناد قرار مىگيرد; زيرا براساس معيار كلّى اخلاق قرآن كه رستگارى ابدى است مىتوان اصول اخلاقى را بيان كرد. منظور از اصل اخلاقى، بيان وجه ارزشى حالت كلّى نفسانى يا عنوان كلّى فعل انسانى مانند شجاعت يا وفا به وعده است كه با عبارتهايى گوناگون طرح مىشود. يكى از شايعترين الگوهاى بيان ارزشهاى اخلاقى در قرآن كريم، استفاده از صيغه امر و نهى است: «فَاتّقوا اللّهَ و اَصلِحوا ذاتَ بَينِكُم» ، (انفال/۸، ۱) «وَلاتُصَعِّر خَدَّك لِلنّاسِ و لاتَمشِ فىالاَرضِ مَرَحًا» ; (لقمان/۳۱، ۱۸) ولى در بسيارى از آيات بهصورت خبرى و با بيان نتيجه آن كار كه بهشت يا جهنّم است، صورت مىگيرد و گاهى هم با اعلام اينكه كارى مورد رضايت يا كراهت خدا است، اصلى اخلاقى بيان مىشود: «هركس از خدا بترسد و جلوى نفس خود را بگيرد، بهشت جاى او خواهد بود» (نازعات/۷۹،۴۱) و...، «خدا كسى را كه متكبّر و فخرفروش است، دوست ندارد»، (نساء/۴، ۳۶) «خداوند عدالتپيشگان را دوست دارد». (ممتحنه/۶۰، ۸) بهطور كلّى مىتوان آياتى را كه به بيان ارزشهاى اخلاقى مرتبطند، در دو گروه جاى داد: يكى مرتبطات مفهومى اخلاق و ديگرى مرتبطات مصداقى آن. منظور از مرتبطات مفهومى، آياتى هستند كه از واژههاى داراى ارتباط مفهومى با اخلاق استفاده كردهاند; مانند واژه«دسّ» و «تزكيه»، «سعادت و شقاوت»، «اصلاح و افساد» و «هدايت و ضلالت»، و مقصود از مرتبطات مصداقى آياتى هستند كه به خُلْق يا عمل خاصّى اشاره دارند، و درباره آن سخن گفتهاند; براى مثال، از قُبح سرقت، زنا و قتل يا حُسن انفاق، تعاون و صدق و راستى سخن گفتهاند; براى نمونه به چند مورد از هر دسته اشارهمىشود.
رستگارى كه غايت قصواى اخلاق بهشمار مىرود، از ديدگاه قرآن كريم در پاكى و تزكيه نفس است: «قَد اَفلَحَ مَن تَزَكّى» (اعلى/۸۷، ۱۴) و كسانىكه در وادى تزكيه نفس گام گذارند، بهطور قطع به آن دست خواهند يافت: «قَد اَفلَح مَن زَكّـلـها». (شمس/۹۱، ۹) ازطرف ديگر، خسران و شقاوت ابدى نيز درصورتى است كه انسان، گوهر نفس خود را بيالايد: «قَد خابَ مَن دَسّـلـها». (شمس/۹۱،۱۰)
از ديدگاه قرآن كريم، در روز جزا كه زمان گرفتن نتيجه آزمون بزرگ زندگى است، انسانها يا سعادتمندند يا در زمره شقاوتمندان قرار مىگيرند: «يَوم يَأتِ لاتَكَلَّمُ نَفسٌ اِلاّ بِاِذنه فَمِنهُم شَقىٌّ و سَعيدٌ» (هود/۱۱، ۱۰۵) و سعادتمندان، در بهشت خداوند جاودان خواهند زيست: «واَمَّا الَّذينَ سُعِدوا فَفِى الجَنَّةِ خـلِدينَ فيها». (هود/۱۱،۱۰۸) گرچه «سعد» تنها در همين دو آيه بهكار رفته است ولى در قرآن كريم حدود ۴۰ آيه با استفاده از مشتقّات «فلح» و در حدود ۳۳آيه با استفاده از مشتقّات «فوز» از سعادت بحث شده است.
بحث از سعادت يا رستگارى در واقع معطوف به شناساندن اعمال و حالاتى است كه آدمى را بدان مىرساند و گرنه براى خود فلاح و سعادت، هدف ديگرى در آيات قرآن ذكر نشده است كه سعادت مقدمه رسيدن به آن باشد. از اينجا مىتوان نتيجه گرفت كه فلاح و سعادت هدف نهايى و مطلوب ذاتى انسان است;[۷۰] ازاينرو آيات بسيارى متعرض عوامل رسيدن به سعادت است; براى مثال، تقواى الهى: «فَاتَّقوا اللّه يـاُولِى الاَلبـبِ لَعَلَّكُم تُفلِحون» ، (مائده/۵، ۱۰۰) عبادت خداوند و انجام كارهاى نيك، (حج/۲۲،۷۷) دورى از بخل و طمعورزى (حشر/۵۹، ۹) را عامل فلاح و رستگارى انسان مىداند; نيز آياتى بيانگر موانع فلاح است و ستمگرى: «اِنّه لايُفلِحُ الظّـلمون» (انعام/۶، ۲۱) و كفر: «اِنّه لايُفلِحُ الكـفرون» (مؤمنون/۲۳، ۱۱۷) را از موانع فلاح انسان مىشمرد. فوز هم مانند فلاح بهطور معمول با ذكر عوامل يا موانع تحقّق آن در آيات قرآن كريم مورد اشاره قرار گرفته است. يكى از عوامل فوز، پيروى از خداوند و رسول گرامى او و رضايت خداوند از انسان است: «ومَن يُطِعِ اللّهَ و رَسولَهُ فَقَد فاز فَوزًا عَظيمًا» ، (احزاب/۳۳، ۷۱) «ورِضونٌ مِنَ اللّهِ اَكبَرُ ذلك هُوَ الفَوزُ العَظيم». (توبه/۹، ۷۲) پژوهش در اخلاق قرآنى بدون بحث جامع از آياتى كه به نوعى با اخلاق ارتباط مفهومى و معنايى دارند، كامل نخواهد بود; امّا چون براى هريك از اين مفاهيم مدخل خاصّى در اين دائرةالمعارف وجود دارد، پژوهشگران قرآنى را به آنها ارجاع مىدهيم.
درباره مرتبطات مصداقى اخلاقى در قرآنكريم، به دو دسته از آيات مىتوان اشاره كرد: دسته نخست آياتى كه در آنها برخى از حالتهاى روحى پايدار آدمى، مانند «صبر»، «احسان»، «تقوا»، «مهربانى» و «عدالتخواهى» ستايش يا برخى حالتهاى روحى، مانند «كبر»، «غرور»، «تفاخر»، «تكاثر»، «تعصّب جاهلانه»، «نفاق» و «بدگمانى» نكوهش شده است. خداوند از انسان مىخواهد صبر پيشه كند و به او وعدهمىدهد كه پاداش نيكوكاران را تباه نخواهد كرد: «وَاصبِر فَاِنَّ اللّهَ لايُضِيعُ اَجرَ المُحسِنين» ، (هود/۱۱،۱۱۵) به وى گوشزد مىكند كه مدد خاصّ الهى، همراه پرهيزكاران و نيكوكاران است: «اِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوا وَالَّذينَ هُم مُحسِنون» ، (نحل/۱۶، ۱۲۸) كوشش براى گسترش مهربانى را مىستايد: «ثُمَّ كان مِنَ الَّذِينَ ءَامَنوا و تَوَاصَوا بِالصَّبرِ و تَوَاصَوا بِالمَرحَمَة» (بلد/۹۰، ۱۷) و با لحن گيرايى كه هرگونه اتّهام لذّتگرايى يا نفعجويى مادّى را به اخلاق قرآنى باطل مىسازد، به عدالتگسترى مىخواند:«يـاَيُّهَا الَّذينَ ءَامَنوا كونوا قَوّمينَ بَالقِسطِ شُهَداءَ لِلّهِ و لَو عَلى اَنفُسِكُم». (نساء/۴، ۱۳۵) از سوى ديگر، خداوند ناخشنودى خود را از برخى حالتهاى نفسانى بيان داشته، قلب متكبّران را به روى حقيقت بستهاست: «كَذلِكَ يَطبَعُ اللّهُ عَلى كُلِّ قَلبِ مُتَكَبِّر جَبّار» (غافر/۴۰، ۳۵) و زيادهطلبى را نوعى سرگرمى مىداند كه انسان را از مقصد بازمىدارد: «اَلهلـكُمُ التَّكاثُر» (تكاثر/۱۰۲، ۱) و تعصّب بيجا را نشان جاهليّت: «اِذ جَعَلَ الَّذينَ كَفروا فى قُلُوبِهِمُ الحَمِيَّةَ حَميَّةَ الجـهِليَّة» (فتح/۴۸، ۲۶) و نفاق و دورويى را عامل سقوط انسان به پستترين جاى جهنّم مىشمرد: «اِنَّ المُنـفِقينَ فىالدَّركِ الاَسفَلِ مِنَ النّار» (نساء/۴، ۱۴۵) و دخالت دادن حدس و گمان در روابط اجتماعى را نكوهش مىكند: «اِنتَتَّبِعونَ اِلاّ الظَّنَّ و اِن اَنتُم اِلاّ تَخرُصون». (انعام/۶،۱۴۸)
دسته دوم از مرتبطات مصداقى، آياتى است كه عمل خاصّى را ستايش يا نكوهش كرده است. اعمالى مانند: صدقه، (توبه/۹، ۶۰) انفاق، (آلعمران/۳،۹۲) امر به معروف و نهى از منكر، (آلعمران/۳، ۱۰۴، ۱۱۰ و ۱۱۴) وفاى به عهد و اداى امانت، (بقره/۲، ۱۷۷; مؤمنون/۲۳، ۸; مائده/۵، ۱) از سوى قرآن كريم ستايش، و در مقابل، اعمالى مانند سرقت، (مائده/۵، ۳۳ و ۳۸) كمفروشى، (انعام/۶،۱۵۲) ربا، (بقره/۲، ۲۷۵ـ۲۷۹) و مسخره كردن ديگران (حجرات/۴۹،۱۱) نكوهش شدهاند.
يكى از جامعترين آيات مربوط به عمل، با بهكارگيرى واژه «برّ» آن را شامل فضيلتهاى خاصّ دينى مانند ايمان به خدا و روز رستاخيز و فضيلتهاى عامّ اخلاقى مانند ايثار دانسته است. (بقره/۲، ۱۷۷)
درباره دستهبندى اصول اخلاقى ميان عالمان مسلمان توافقى وجود ندارد. عبداللّه درّاز كه كتاب او الهامبخش برخى از نويسندگان و عالمان متأخّر در حوزه اخلاق قرآنى است، اصول اخلاقى قرآنكريم را در بخشهاى ۵ گانه شامل اخلاق فردى، خانواده، اجتماعى، دولت و دينى ردهبندى كرده، و براى هر دسته، آياتى از قرآن را شاهد آورده است.[۷۱]
برخى، اصول اخلاقىِ قرآن را در سه محور ردهبندى كرده و شامل اخلاق فردى، اجتماعى و الهى دانستهاند.[۷۲]
اخلاق فردى:
منظور از اخلاق فردى، اصولى است كه صرف نظر از حيثيّت اجتماعى انسان، به بيان ارزشهاى اخلاقى او مىپردازد. جديّت و كوشش در راه خدا براى فرد انسان، ارزش است: «وَالَّذينَ جـهَدوا فينا لَنَهدينَّهُم سُبُلَنا». (عنكبوت/۲۹،۶۹) قرآن به استقامت و ثبات در راه خدا: «فَاستَقيمُوا اِلَيهِ وَاستَغفِروه» ، (فصلت/۴۱، ۶) و ترك پيروى از هواى نفس سفارش كرده است: «وَلاتَتَّبِعِ الهَوى فَيُضِلَّكَ عَن سَبيلِ اللّه» ، (ص/۳۸، ۲۶) بستن چشم از نگاه به نامحرم و پاك دامنى كه از عزّت نفس نشأت مىگيرد: «قُل لِلمُؤمنينَ يَغُضّوا مِن اَبصـرِهِم ويَحفَظوا فُروجَهُم» (نور/۲۴، ۳۰) و نيز انتخاب الگو و اسوهاى دينى در زندگى هر فرد، مورد سفارش قرآن است: «لَقَد كان لَكُم فى رَسولِاللّهِ اُسوَةٌ حَسَنَة». (احزاب/۳۳،۲۱) خداوند، حسد را كه حالتى درونى و فردى است، نكوهش مىكند و از انسان مىخواهد به بندگان او براى نعمتى كه خداوند به آنان داده است، حَسَد نورزد: «اَميَحسُدونَ النّاسَ عَلى ما ءَاتلـهُم اللّهُ مِن فَضلِه» ،(نساء/۴، ۵۴) و سرانجام از آدمى مىخواهد كه در توانگرى از اسراف و تبذير بپرهيزد: «وَلاتُبَذِّرتَبذيرًا * اِنَّ المُبَذِّرينَ كانوا اِخون الشَّيـطين». (اسراء/۱۷، ۲۶ـ۲۷)
اخلاق اجتماعى:
وقتى اخلاق بهصورت مطلق بهكار مىرود، بيشتر به اخلاق اجتماعى منصرف است،[۷۳] كه به بيان اصول ارزشى حاكم بر روابط اجتماعى انسان مىپردازد. مهمّترين اصل حاكم بر روابط اجتماعى، رعايت عدل و پرهيز از ستم است كه مفاد آيات بسيارى در اين زمينه است. خداوند از انسان مىخواهد در رفتارش عدالت پيشه كند; زيرا به تقوا نزديكتر است: «اعدِلوا هُوَ اَقرَبُ لِلتَّقوى» (مائده/۵، ۸) و نيز هرگاه سخن مىگويد، به عدالت بگويد: «وَاِذ قُلتُم فَاعدِلوا و لَو كان ذاقُربى» (انعام/۶، ۱۵۲) و خود خداوند هم به عدل امر مىكند: «اِنَّ اللّهَ يَأمُرُ بِالعَدل» (نحل/۱۶، ۹۰) و در مقابل از ستم نكوهش مىكند و بر آن وعده عذاب دردناك مىدهد: «اِنَّ الظّـلِمينَ لَهُم عَذابٌ اَليم» ; (ابراهيم/۱۴، ۲۲) حتّى از رعايت عدالت درباره دشمنان نيز نهى نمىكند. (ممتحنه/۶۰، ۸) برخى از اصول اخلاقى كه به نحوى از اصل پيشگفته ريشه مىگيرند، عبارتند از: حرمت و قبحِ قتل انسان بىگناه: «وَلاتَقتُلوا النَّفسَ الَّتى حَرَّمَ اللّهُ اِلاّ بِالحَقّ» ، (انعام/۶، ۱۵۱) سرقت: «وَالسّارِقُ والسّارِقَة فَاقطَعوا اَيديَهُما» (مائده/۵، ۳۸) و كمفروشى كه در غشّ و فريبكارى ريشه دارد: «وَيلٌ لِلمُطَفَّفين» ; (مطفّفين/۸۳، ۱) در مقابل، حُسن و لزوم وفاى به وعده و اداى امانت: «يـاَيُّها الَّذينَ ءامَنوا اَوفوا بَالعُقُود» ، (مائده/۵، ۱) «اِنَّ اللّهَ يَأمُرُكُم اَن تُؤَدُّوا الاَمـنـتِ اِلى اَهلها» ، (نساء/۴، ۵۸) اصلاح روابط برادران دينى: «اِنّما المُؤمِنون اِخوَةٌ فَاَصلِحوا بَينَ اَخَويكُم» (حجرات/۴۹، ۱۰) و عفو و گذشت: «وَالعافِينَ عَنِ النّاسِ و اللّهُ يُحِبُّ المُحسِنين». (آلعمران/۳، ۱۳۴)
درخصوص خانواده كه اجتماعى كوچك است، سفارشهاى اخلاقى مهمّى در قرآن وجوددارد:
۱. نيكى به پدر و مادر و خويشاوندان: «وبِالولِدَينِ اِحسـنًا وبِذِىالقُربى». (نساء/۴،۳۶)
۲. رفتار پسنديده زن و شوهر با همديگر: «وَأتَمِروا بَينَكُم بِمَعروف». (طلاق/۶۵، ۶)
۳. وفادارى به تعهّد مالى ازدواج (مهر): «وءَاتُوا النِّساءَ صَدُقـتِهِنَّ». (نساء/۴، ۴)
۴. اعتماد به خداوند در تأمين نيازهاى فرزندان و پرهيز از قتل آنها براى ترس از فقر يا بدنامى: «ولاتَقتُلوا اَولـدَكُم مِن اِملـق نَحنُ نَرزُقُكُم» (انعام/۶،۱۵۱)
همچنين درباره وظايف جمعى امّت اسلام، اصول مشخّصى از قرآن قابل استفاده است:
۱. تأكيد بر حفظ وحدت اجتماعى بر محور حق: «وَاعتَصِموا بِحَبلِ اللّهِ جَميعًا ولاتَفَرَّقوا». (آلعمران/۳، ۱۰۳)
۲. پيروى از زمامداران حقّ: «... اَطيعُوا اللّهَ و اَطيعُوا الرَّسولَ و اُولِى الاَمرِ مِنكُم». (نساء/۴، ۵۹)
۳. دورى از فساد و ترويج آن در جامعه: «وَلاتُفسِدوا فِى الاَرض بَعدَ اِصلـحِها». (اعراف/۷،۵۶)
۴. آمادگى براى دفاع در برابر دشمنان خدا: «واَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّة و مِن رِباطِ الخَيلِ تُرهِبونَ به عَدُوَّ اللّهِ و عَدُوَّكُم». (انفال/۸، ۶۰)
اخلاق الهى:
اخلاق الهى (دينى) عهدهدار شكل و سامان دهى ارزشهاى حاكم بر رابطه انسان با آفريدگار خويشاست.
از ديدگاه قرآن، انسان، آفريده خداوند است و نشان بندگى او را از همان آغاز وجودش دارد. خدا هنگام آفرينش انسان بر ربوبيّت خود از فرزندان آدم گواهى گرفته است: «واِذ اَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنى ءادَمَ مِن ظُهورِهِم ذُرِّيَّتَهُم و اَشهَدَهُم عَلى اَنفُسَهِم اَلَستُ بِرَبِّكُم قالوا بَلى شَهِدنا». (اعراف/۷، ۱۷۲) رابطه انسان با ربّ خويش، الزامهاى خاصّى دارد كه مهمّترين آنها ايمان به خداوند است. قرآن نخستين پند لقمان را به فرزند خويش، شرك نورزيدن به خدا نقل كرده; زيرا شرك، ستمى بزرگ است: «واِذ قال لُقمـنُ لاِبْنهِ و هُوَ يَعِظُهُ يـبُنَىَّ لاتُشرِك بِاللّهِ اِنَّ الشِّركَ لَظُلمٌ عَظيم». (لقمان/۳۱،۱۳) ايمان كه تسليم قلبى آدمى به خداوند است، گوهر فضيلتهاى دينى بهشمار مىرود. آيات بسيارى، انسانها را به ايمان به خداوند، معاد، رسالت و ديگر امور غايى و الهى فرا مىخوانند.
ايمان، روح رستگارى آدمى است و بدون آن، عمل صالح فايده محدودى دارد و راه به رستگارى ابدى نمىبرد. در قرآن كريم تقريباً همهجا، عملصالح به ايمان عطف شده است تا نشاندهد كه سعادت ابدى بدون ايمان بهدست نمىآيد.
توكّل كه چيزى بيش از اصل ايمان، و نشان اعتماد فوقالعاده به مشيّت الهى است، يكى ديگر از فضيلتهايى شمرده مىشود كه در رابطه انسان با خداى خود ظهور و بروز مىيابد: «قُل لَن يُصيبَنا اِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَولـنا و عَلَى اللّهِ فَليَتَوكَّلِالمُؤمِنون». (توبه/۹، ۵۱)
عبادت و تعظيم شعاير دينى نيز جزو فضيلتهايى است كه در رابطه انسان با خداى خود مجال ظهور مىيابد: «قُل اِنَّ صَلاتى وَ نُسُكى و مَحياىَ و مَماتى لِلّهِ رَبِّ العـلَمين». (انعام/۶،۱۶۲)
خشيت و خداترسى، از عناصر ارزشمند روحى است كه در ارتباط انسان با جلال و جبروت الهى ظهور مىيابد: «مَن خَشِىَ الرَّحمـنَ بِالغَيبِ و جاءَ بِقَلب مُنيب» ; (ق/۵۰، ۳۳) چنانكه محبّت شديد به خدا نيز از عناصر ارزشمند ديگرى است كه در سايه ايمان به وى براى انسان حاصل مىشود: «والَّذينَ ءامَنوا اَشُدُّ حُبًّا لِلّهَ». (بقره/۲،۱۶۵)
آثار و نتايجى كه در زمينه ارتباط انسان با خدا بهدست مىآيد، بسيار است و هر كدام در جاى خود در اين دائرةالمعارف مورد بحث قرار مىگيرد.
اين فضيلتها، وجه تمايز اساسى اخلاقهاى دينى از اخلاقهاى غير دينى است; زيرا ارتباط انسان با خدا و غايات اصلى هستى چيزى است كه اخلاقهاى غير دينى به عمد يا به سهو آن را ناديده گرفتهاند; ازاينرو نسخه اخلاقى آنها حدّاكثر بهكار سامان دادن زندگى اين عالم مىخورد و به زندگى آخرتى راهى ندارد.
مهمّتر آنكه اخلاقهاى دينى با دادن صبغه الهى به همين فضيلتهاى معمول، آنها را تقدّس بخشيده، وسيله تقرّب به خداوند كه اساس رستگارى است، قرار مىدهند. در اين نگاه، تعاون اجتماعى، تواضع و... و هر كار نيك ديگرى رنگ و روى دينى مىگيرد و مورد ستايش الهى و مايه جلب رضايت خداوند مىشود; بنابراين، مكارم اخلاقى افزون بر ارزش ذاتى، زمينهساز رضايت و ستايش خداوند نيز هست. گرامىترين انسانها نزد خداوند، خويشتندارترين آنها است. (حجرات/۴۹، ۱۳) خدا عدالتپيشگان (ممتحنه/۶۰، ۸) و نيكوكاران (بقره/۲،۱۹۵) را دوست دارد.
اخلاق از ديدگاه قرآن حتّى آنجا كه به تنظيم رابطه انسان با خود يا جامعه مىپردازد مىتواند صبغه الهى و دينى داشته باشد و اين به نيّت خالص الهى در انجام آنها مشروط است و هر چه نيّت انسان خدايىتر باشد، پاداش آخرتى بيشتر است. (بقره/۲، ۲۰۷)
قرآن و اخلاق تربيتى:
مسأله تربيت اخلاقى در قرآن كريم مورد توجّه و عنايت خاصّى است و اصولاً نگرش قرآن به مقوله اخلاق چنان است كه عناصر لازم براى تربيت اخلاقى را در متن خوددارد.
ايده سقراطى، كافى بودن علم و معرفت اخلاقى براى انگيزش آدمى، مورد قبول قرآن كريم نيست; زيرا اين امكان كه انسان به رغم آگاهى خود، گرفتار سوء اخلاق، و به جاى عمل به دانستههايش بر مركب هوا و هوس سوار شود، پذيرفته شده است: «پس آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده و خدا او را باوجود علمى كه به الوهيت خدا داشت و از آن پيروى نمىكرد[۷۴] گمراه گردانيده و بر گوشودلش مهر زده و بر ديدهاش پرده نهاده است». (جاثيه/۴۵، ۲۳) ازديدگاه قرآن، انحراف انسان از جاده صواب بهرغم آگاهى از آن، تابع ميزان اثرپذيرى نفس از اغواى شيطان است. اين واقعيّت اساسى در قرآن است كه موجودى به نام شيطان بر سر راه هدايت انسانها كمين كرده، قصد گمراه ساختن آنان را دارد. (اسراء/۱۷، ۵۳) همين نقش اغواگرى شيطان در آغاز زندگى انسان، سبب سقوط آدمى شد: «فَاَزلَّهُمَا الشَّيطـنُ عَنها فَاَخرَجَهُما مِمّا كانا فِيهِ و قُلنَا اهْبِطوا بَعضُكُم لِبَعض عَدُوّ». (بقره/۲، ۳۶)
اينكه براى وجود شيطان در نظام احسن جهان چه توجيه فلسفى مىتوان داشت، بهصورت مسألهاى فلسفى بايد در جاى خود مورد بررسى قرار گيرد; امّا از جهت دينى هرگز نمىتوان در واقعيّت شيطان و نقش اغواگرانه او در زندگى انسان ترديدى داشت; گرچه اين نيز واقعيّت اساسى قرآنى است كه وسوسههاى شيطان در دلهايى كه ايمان و توكّل بر خداوند در آن جاى گرفته است، كارساز نيست: «اِنَّه لَيسَ لَه سُلطـنٌ عَلَى الَّذينَ ءَامَنوا و عَلى رَبِّهِم يَتَوَكَّلون» (نحل/۱۶، ۹۹)، و فقط در نفس و روحى كه از پيش، زمينههاى اغوا را دارد و برده و بنده شيطان است و در دام شرك افتاده، كارساز است: «اِنَّما سُلطـنُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّونَهُ والَّذين هُم بِهِ مُشرِكون» ; (نحل/۱۶، ۱۰۰)[۷۵] پس تربيت اخلاقى در قرآن كريم، افزون بر تعليم اخلاقى است و اساس آن توجّه دادن به وجود اغواگران بيرونى و در كميننشستگان بر سر راه هدايت انسان است كه با عنوان شيطان يا شياطين از آنها يادمىشود و نيز توجّه دادن به زمينههاى پذيرش آن اغواها كه هوسهاى بىمنطق است.
يكى از اصول راهبردى قرآن كريم در تربيت اخلاقى، استفاده از روحيّه الگوپذيرى انسان است. آيات بسيارى به تصويرپردازى انسانهاى خوب مانند حضرت يوسف(عليه السلام) و انسانهاى بد مانند قارون پرداختهاند تا از اين طريق، حيات اخلاقى مثبت و منفى رابهصورت محسوس در اختيار مخاطب قرار دهند. گاهى تصويرپردازى از شخصيّت مورد نظر چنان با جزئيّات صورت مىگيرد كه آدمى را از ظرافتهاى تصميمگيرى اخلاقى آگاه مىسازد; براى مثال، درباره حالات و اعمال يوسف(عليه السلام) در مواجهه با دعوت زليخا براى كامگيرى جنسى، آيات قرآن به تفصيل مسأله را توضيح مىدهند تا مخاطب جوان قرآن هم بتواند آموختههاى تجريدى اخلاقى را در متن زندگى تحقّق بخشد.
يكى از شيوههاى تربيتى قرآن، ربط دادن ارزشهاى اخلاقى با تمايلات اساسى انسان است; بهطور مثال، با بيان اينكه انجام عمل صالح سبب خوشى ابدى انسان مىشود، مىكوشد تا عواطف انسان را در خدمت تشخيص عقلى قراردهد. قرآن با بيان اينكه بىترديد شكيبايان، پاداش بىشمار آخرتى خواهند گرفت (زمر/۳۹، ۱۰) و آيات بسيارى با اين مضمون كه انجام عملى خاصّ، مايه پاداش آخرتى است، يا برعكس سبب كيفر سخت و ورود به جهنّم مىشود اين هدف را تعقيب مىكند.
علاّمه طباطبايى، اين شيوه را مشترك در همه اديان ابراهيمى مىداند; ولى معتقد است: در قرآن كريم، شيوه ديگرى براى تربيت اخلاقى وجود دارد كه از امتيازات آن است و آن اينكه تمايلات آدمى نيز در سايه شناخت جمال و جلال خداوند، چنان رنگ خدايى بگيرد كه اصولاً به استفاده از عناصر تشويق و تنبيه حتّى آخرتى نيازى نباشد.[۷۶]
تصويرسازى قرآن از واقعيّتهاى عالم بهگونهاى است كه مىتواند انسانهاى بيدار و انديشهور را چنان در جذبه عزّت و قدرت الهى قرار دهد كه ميلهايشان نيز مانند عقلهايشان با خواست الهى انطباق يابد.
منابع
آغاز و انجام; احياء علومالدين; اخلاق در قرآن، مصباح; اخلاق ناصرى; اخلاق نيكو ماخوس; اصولالدين; افعال العبادفى القرآن الكريم; انوارالملكوت فى شرح الياقوت; بحارالانوار; تاجالعروس من جواهر القاموس; تاريخ فلسفه در اسلام; التفسير الكبير; تفسير كلامى قرآن مجيد; تفسير المنار; التفسير المنير فى العقيدة و الشريعة و المنهج; تفسير موضوعى قرآن كريم; تفسير نمونه; التنبيه على سبيل السعاده; تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق; جامعالبيان عن تأويل آى القرآن; جامعالسعادات; حسن و قبح عقلى; الحكمة المتعاليه فى الاسفار العقلية الاربعه; الخير و الشر عند القاضى عبدالجبار; دستور الاخلاق فى القرآن الكريم; الذريعة الى مكارم الشريعه; شواهد الربوبيه; عقل و اعتقاد دينى; علماليقين فى اصول الدين; فلسفه اخلاق، مصباح; فلسفه اخلاق، ادواردز; فلسفه اخلاق، ويليام; فلسفه علم كلام; الكافى; كتاب الارشاد; كشفالمراد; كشفالخفاء; المباحث المشرقيه; مجموعه آثار، شهيد مطهرى; مجله ارغنون; المحصل و هو محصل افكار المتقدمين; مدارج السالكين; مسند الرضا(عليه السلام); معراجالسعاده; المغنى فى ابوابالتوحيد و العدل; مفردات الفاظ القرآن; موسوعة اخلاق القرآن; الميزان فى تفسير القرآن; نقد و نظر; نهايةالاقدام فى علمالكلام.
Ethical Theories In Islam
Encyclopedia Of Ethics
Reason and Tradition in Islamic Ethics
محسن جوادى و بخش فلسفه و كلام
[۱]. تاجالعروس، ج۱۳، ص۱۲۴. مفردات، ص۲۹۷; لغت نامه، ج۶، ص۸۷۱۱.
[۲]. اسفار، ج۴، ص۶۳; تهذيب الاخلاق، ص۲۷; احياء علوم الدين، ج۳، ص۹۶.
[۳]. المباحث المشرقيه، ج۱، ص۵۰۹.
[۴]. المباحث المشرقيه، ج۱، ص۵۰۹.
[۵]. الذريعه، ص۱۱۴.
[۶]. الميزان، ج۱۹، ص۳۶۶.
[۷]. اخلاقناصرى، ص۴۸; تهذيبالاخلاق، ص۲۷; معراجالسعاده، ص۴۵ـ۴۶.
[۸]. اسفار، ج۴، ص۱۱۴ـ۱۱۶; التنبيه على سبيل السعاده، ص۲۱; اخلاق در قرآن، ج۱، ص۲۴۱.
[۹]. مسند الرضا(عليه السلام)، ص۱۳۱; مجمعالبيان، ج۱۰، ص۸۶; بحارالانوار، ج۶۸، ص۳۷۳ و ۳۸۲.
[۱۰]. فلسفه اخلاق، ويليام، ص۲۵.
[۱۱]. Ethical Theories in Islam, P.61 - 151.
[۱۲]. لغت نامه، ج۹، ص۱۲۵۶۴، «شره».
[۱۳]. Encyclopedia of Ethics, P. 80.
[۱۴]. Op cit P.1127
[۱۵]. المنار، ج۷، ص۵۹۷; موسوعة اخلاقالقرآن، ج۵، ص۱۹.
[۱۶]. الميزان، ج۶، ص۳۰۲، ج۱۹، ص۳۶۹.
[۱۷]. جامعالبيان، مج۱۴، ج۲۹، ص۲۴.
[۱۸]. التفسير الكبير، ج۳۰، ص۸۱.
[۱۹]. الميزان، ج۱۹، ص۳۶۹.
[۲۰]. مدارجالسالكين، ج۲، ص۳۱۷.
[۲۱]. الميزان، ج۴، ص۳۵۵.
[۲۲]. المنير، ج۱، ص۲۵۵ و ۲۵۷، ج۳، ص۱۸۵، ۲۴۰ و ۲۴۳، ج۴، ص۴۴، ج۵، ص۷۳ و ۹۷ـ۹۹.
[۲۳]. الميزان، ج۱۹، ص۲۹۷.
[۲۴]. فلسفه اخلاق، ويليام، ص۱۷.
[۲۵]. فلسفه اخلاق، پل ادواردز، ص۱۵ـ۶۳.
[۲۶]. اخلاق ناصرى، باباول، ص۴۸ـ۸۰; جامعالسعادات، ج۱، ص۳۷ـ۷۹.
[۲۷]. الميزان، ج۷، ص۱۳۰، ج۱۰، ص۱۱۸ و ج۱۳، ص۲۰۹.
[۲۸]. التبيان، ج۱، ص۱۳۳; آغاز و انجام، ص۶۰ـ۷۰.
[۲۹]. علماليقين، ج۲، ص۱۰۱۴.
[۳۰]. الميزان، ج۱۶، ص۲۵۲.
[۳۱]. جامعالسعادات، ج۱، ص۳۷ـ۴۰; شواهد الربوبيه، ص۶۸۳.
[۳۲]. تهذيبالاخلاق، ص۱۲.
[۳۳]. مجموعه آثار، ج۱، ص۳۶۸ـ۳۷۲«انسان و سرنوشت»; المحصل، ص۴۵۹ـ۴۶۹.
[۳۴]. افعالالعباد، ص۳۲۵ـ۳۶۸; المحصّل، ص۴۶۹; فلسفه علم كلام، ص۷۱۶ـ۷۷۷.
[۳۵]. مجموعه آثار، ج۱، ص۴۱۷ «انسان و سرنوشت».
[۳۶]. مجموعه آثار، ج۶، ص۶۰۶ـ۶۳۵ «اصول فلسفه و روش رئاليسم»; الميزان، ج۱، ص۹۴ـ۱۰۸; تفسيركلامى، ص۲۹۷ـ۳۲۶.
[۳۷]. فلسفه علم كلام، فصل ۸.
[۳۸]. التنبيه على سبيل السعاده، ص۴۵.
[۳۹]. جامعالسعادات، ج۱، ص۵۸.
[۴۰]. الميزان، ج۱۳، ص۴۹.
[۴۱]. نمونه، ج۱۳، ص۴۱۰.
[۴۲]. جامعالسعادات، ج۱، ص۵۷ـ۵۹; اخلاق در قرآن، ج۱، ص۳۰ـ۳۳; الميزان، ج۱۳، ص۱۹۰.
[۴۳]. تفسير موضوعى، ج۱۰، ص۸۳ـ۱۰۴.
[۴۴]. التفسير الكبير، ج۲۱، ص۳۶.
[۴۵]. كشفالخفاء، ج۱، ص۴۵۲.
[۴۶]. الكافى، ج۲، ص۲۷۱.
[۴۷]. تفسير موضوعى، ج۱۰، ص۹۲ـ۹۳; اخلاق در قرآن، ج۱، ص۳۳ـ۳۴.
[۴۸]. تفسير موضوعى، ج۱۰، ص۸۴ـ۸۶.
[۴۹]. مجموعه آثار، ج۱، ص۲۳۸ «عدل الهى».
[۵۰]. نهاية الاقدام، ص۳۷۰ـ۴۱۷.
[۵۱]. نهاية الاقدام، ص۳۷۰ـ۴۱۷.
[۵۲]. حسن و قبح عقلى، فصل سوم.
[۵۳]. انوار الملكوت، ص۱۰۴; المغنى، «التعديل والتجوير»، ص۱۰۲ـ۱۱۴.
[۵۴]. ر. ك: مقاله پيشفرضهاى اخلاقى قرآن، جورج حورانى.
Reason and Tradition in Islamic Ethics, ch.3.
[۵۵]. اصولالدين، ص۱۴۹.
[۵۶]. الخير و الشر، ص۱۰۳.
[۵۷]. كشفالمراد، ص۳۰۳.
[۵۸]. حسن و قبح عقلى، فصول ۹ـ۱۰; عقل و اعتقاد دينى، فصل ۱۳; نقد و نظر، سال ۴، ش ۱ـ۲، ص۲۰۴.
[۵۹]. بحارالانوار، ج۴۵، ص۵۱.
[۶۰]. الارشاد، ص۲۵۷ـ۲۷۳.
[۶۱]. فلسفه اخلاق، ويليام، ص۲۲۷ـ۲۳۱.
[۶۲]. ر.ك: مجموعه آثار، ج۱۳، مقاله ۳ «نقدى بر ماركسيسم».
[۶۳]. اخلاق در قرآن، ج۱، ص۶۷.
[۶۴]. مسأله بايد و هست، ص۱۶.
[۶۵]. ر. ك: فلسفه اخلاق، ويليام، فصل دوم.
[۶۶]. اخلاق در قرآن، ج۱، ص۳۰ـ۳۵.
[۶۷]. فلسفه اخلاق، مصباح، ص۲۷ـ۳۱.
[۶۸]. اخلاق نيكو ماخوس، ص۱۷.
[۶۹]. ارغنون، ش ۱۶، ص۹۹ـ۱۱۰.
[۷۰]. اخلاق در قرآن، ج۱، ص۳۴.
[۷۱]. تاريخ فلسفه دراسلام، ج۱، ص۲۲۳ـ۲۴۰;اخلاق در قرآن،ج۲ـ۳.
[۷۲]. اخلاق در قرآن، ج۲.
[۷۳]. اخلاق در قرآن، ج۳، ص۲۳.
[۷۴]. الميزان، ج۱۸، ص۱۷۲.
[۷۵]. اخلاق در قرآن، ج۱، ص۲۳۰ـ۲۳۶.
[۷۶]. الميزان، ج۱، ص۳۵۵ـ۳۶۰.