قرآن و تشکیل حکومت عادلانه
گرچه این سخن را هر کس درست ببیند و در اطراف آن فکر کند خواهد پذیرفت و بشر هر چه زورمند باشد و دارای قدرت و سلطنت باشد عقل حکم او را حق نمی داند و بی جهت نمی پذیرد و سلطنت و حکومت او را ظالمانه و بیخردانه می داند. ولی ما از گفته های خدا در اینجا گواه می آوریم تا حال این حکمها و حکومتها روشن شود اینک گواه از قرآن خدا سورۀ مائده آیۀ ۴۴ وَ مَن لَّمْ یَحْکُمْ بِمٰآ أَنْزَلَ الله فَأُولـٰئِکَ هُمُ الْکٰافِرُون،[۱] وَ مَن لَّمْ یَحْکُمْ بِمٰآ أَنْزَلَ الله فَأُولـٰئِکَ هُمُ الظّٰالِمُون،[۲] وَ مَن لَّمْ یَحْکُمْ بِمٰآ أَنْزَلَ الله فَاُولـٰئِکَ هُمُ الْفـٰاسِقُون وَ أَنْزَلْنٰآ إِلَیْکَ الْکِتٰابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِّمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتٰابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمٰآ أَنْزَلَ الله وَ لاٰ تَتَّبعْ أَهْوٰآئَهُمْ عَمّٰا جٰآئَکَ مِنَ الْحَقِّ[۳]، وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمٰآ أَنْزَلَ الله وَ لاٰ تَتَّبعْ أَهْوٰآئَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ مٰآ أَنْزَلَ الله اِلَیْکَ[۴]، أَفَحُکْمَ الْجٰاهِلیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ الله حُکْماً[۵] ـ اگر بخواهیم آیاتی که عموماً حکم را مخصوص به خدا کرده و خصوصاً آنجاها که یکان یکان قوانین را به قانون خدایی منحصر کرده بشمریم سخن طولانی و دامنه دار می شود اینجا باز از همۀ این چیزها می گذریم و از خرد می پرسیم که آیا خدایی که این جهان را با این نظم و ترتیب بدیع از روی حکمت و صلاح خلق کرده و خود بشر را می شناخته که چه موجود عجیبی است که در هر یک هوای سلطنت همۀ جهان است و هیچ یک بر سر سفرۀ خود نان نمی خورد و در نهاد هر کس تعدی و تجاوز به دیگران است ممکن است آنها را بدون تکلیف رها کند و خود یک حکومت عادلانه در بین آنها تشکیل ندهد. ناچار این کاری که از حکم خرد بیرون است نباید به خدای جهان که همه کارش بر اساس محکم عقل بنا نهاده شده نسبت داد؛ پس باید تأسیس حکومت و وضع قوانین جاریه در ممالک را خود عهده دار شده باشد.
دلایل جعل اولیالامر
طبق ضرورت عقل و ضرورت احکام اسلام و رویّۀ رسول اکرم(ص) و حضرت امیرالمؤمنین(ع) و مفاد آیات و روایات، تشکیل حکومت لازم است. اکنون به عنوان نمونه روایتی را که از حضرت الرضا(ع) نقل شده می آورم:
عبد الْواحد بنُ محمد بنِ عبدوسِ النَیسابوری العطّار، قالَ: حدَّثنی أبوالحسن علی بنُ محمدِ بنِ قُتَیْبَةَ النَیسابوری، قالَ قال أبو مُحمد الفضل بن شاذان النَیسابوری: إنْ سَألَ سائِلٌ فقالَ: اَخْبِرْنی هَلْ یَجُوزُ أنْ یُکلِّفَ الْحَکیمُ ... فَإنْ قالَ قائِلٌ: وَ لِمَ جَعَلَ أُولِی الاْمرِ وَ أَمَرَ بِطاعَتِهِمْ؟ قیلَ لِعِلَلٍ کَثیرَةٍ. مِنْها، أنَّ الْخَلْقَ لَمّا وُقِفُوا عَلیٰ حَدٍّ مَحْدُودٍ وَ اُمِرُوا أنْ لا یَتَعدُّوا تِلْکَ الْحُدُودَ ـلِما فِیهِ مِنْ فَسادِهِمْ لَمْ یَکُنْ یَثْبُتُ ذلک و لا یَقُومُ إلاّ بِأنْ یَجْعَلَ عَلَیْهِم فِیهٰا أمیناً یَأْخُذُهُمْ بالْوَقْفِ عِنْدَ مٰا أُبیحَ لَهُمْ وَ یَمْنَعُهُمْ مِنَ التَّعدی عَلیٰ ما حَظَرَ عَلَیْهِم؛ لاِنَّهُ لو لَمْ یَکُنْ ذلِک لَکانَ أحَدٌ لا یَتْرُکُ لَذَّتَهُ و مَنْفَعَتَهُ لِفَسادِ غَیرِه. فَجُعِلَ عَلَیْهم قَیِّمٌ یَمْنَعُهُمْ مِن الفسادِ و یُقیمُ فیهم الحُدودَ والأَحکامَ. و مِنها أنّا لا نَجِدُ فِرْقَةً مِنَ الْفِرَقِ و لامِلَّةً مِنَ الْمِلَلِ بَقَوْا و عاشُوا اِلاّ بِقَیِّمٍ وَ رئیس لِما لابُدَّ لَهُمْ مِنْهُ فی أمْرِ الدّینِ وَ الدُّنْیٰا. فَلَمْ یَجُزْ فِی حِکمةِ الْحَکیم أنْ یَتْرُکَ الْخَلْقَ مِمّا یَعْلَمُ أَنَّهُ لابُدَّ لَهُمْ مِنْهُ وَ لا قِوامَ لَهُمْ إلاّ بِهِ فَیُقٰاتِلُونَ بِه عَدُوَّهم وَ یَقْسِمُونَ بِهِ فَیْئَهُمْ وَ یُقیمُون بِهِ جَمْعَهُم وَ جَمٰاعَتَهُمْ وَ یُمْنَعُ ظٰالِمُهُمْ مِنْ مَظْلُومِهِم. و مِنْهٰا أنَّهُ لَوْ لَمْ یَجْعَلْ لَهُمْ إمٰاماً قَیِّماً أمیناً حافِظاً مُستَوْدَعاً، لَدَرَستِ الْمِلةُ وَ ذَهَبَ الدّینُ وَ غُیِّرتِ السُّنَنُ و الأحْکامُ، وَ لَزٰادَ فیهِ الْمُبْتَدِعونَ وَ نَقَصَ مِنْهُ الْمُلحِدُونَ و شَبَّهُوا ذلِکَ عَلی الْمُسْلِمینَ. اِذْ قَدْ وَجَدْنَا الْخَلقَ مَنقُوصینَ مُحْتٰاجینَ غَیْرَ کٰاملینَ، مَعَ اخْتِلاٰفِهِم وَ اخْتِلافِ أهْوٰائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ حٰالاٰتِهِمْ، فَلَوْ لَمْ یَجْعَلْ قَیِّماً حٰافِظاً لمٰا جٰاءَ بِهِ الرَّسُولُ الأوَّلُ، لَفَسدُوا عَلی نَحْوِ ما بَیَّنَّاه و غُیِّرتِ الشَّرائِعُ وَ السُّنَنُ وَ الأحْکامُ و الْأیمانُ. وَ کٰانَ فی ذلِکَ فَسادُ الْخَلْقِ أجْمَعینَ.[۶]
قسمت اول حدیث را که مربوط به نبوت است و الآن مورد بحث ما نیست نیاوردیم. مورد بحث ما قسمت اخیر است که امام می فرماید:
اگر کسی بپرسد چرا خدای حکیم «اولی الامر» قرار داده و به اطاعت آنان امر کرده است، جواب داده خواهد شد که به علل و دلایل بسیار چنین کرده است. از آن جمله، اینکه چون مردم بر طریقۀ مشخص و معینی نگهداشته شده، و دستور یافته اند که از این طریقه تجاوز ننمایند و از حدود و قوانین مقرر در نگذرند؛ زیرا که با این تجاوز و تخطی دچار فساد خواهند شد، و از طرفی این امر به تحقق نمی پیوندد و مردم بر طریقۀ معین نمی روند و نمی مانند و قوانین الهی را بر پا نمی دارند، مگر در صورتی که فرد (یا قدرت) امین و پاسداری بر ایشان گماشته شود که عهده دار این امر باشد و نگذارد پا از دایرۀ حقشان بیرون نهند، یا به حقوق دیگران تعدی کنند ـ زیرا اگر چنین نباشد و شخص یا قدرت بازدارنده ای گماشته نباشد، هیچ کس لذت و منفعت خویش را که با فساد دیگران ملازمه دارد فرو نمی گذارد و در راه تأمین لذت و نفع شخصی به ستم و تباهی دیگران می پردازد ـ و علت و دلیل دیگر اینکه ما هیچ یک از فرقه ها یا هیچ یک از ملتها و پیروان مذاهب مختلف را نمی بینیم که جز به وجود یک برپانگهدارندۀ نظم و قانون و یک رئیس و رهبر توانسته باشد به حیات خود ادامه داده باقی بماند؛ زیرا برای گذران امر دین و دنیای خویش ناگزیر از چنین شخص هستند. بنابراین، در حکمت خدای حکیم روا نیست که مردم، یعنی آفریدگان خویش را، بی رهبر و بی سرپرست رها کند؛ زیرا خدا می داند که به وجود چنین شخصی نیاز دارند و موجودیّتشان جز به وجود وی قوام و استحکام نمی یابد؛ و به رهبری اوست که با دشمنانشان می جنگند؛ و درآمد عمومی را میانشان تقسیم می کنند؛ و نماز جمعه و جماعت را برگزار می کنند؛ و دست ستمگران جامعه را از حریم حقوق مظلومان کوتاه می دارند.
و باز از جملۀ آن علل و دلایل یکی این است که اگر برای آنان امام بر پا نگهدارندۀ نظم و قانون، خدمتگزار امین و نگاهبان پاسدار و امانتداری تعیین نکند، دین به کهنگی و فرسودگی دچار خواهد شد و آیین از میان خواهد رفت؛ و سنن و احکام اسلامی دگرگونه و وارونه خواهد گشت؛ و بدعتگذاران چیزها در دین خواهند افزود؛ و ملحدان و بی دینان چیزها از آن خواهند کاست، و آن را برای مسلمانان به گونه ای دیگر جلوه خواهند داد. زیرا می بینیم که مردم ناقصند و نیازمند کمالند و ناکاملند؛ علاوه بر اینکه با هم اختلاف دارند و تمایلات گوناگون و حالات متشتت دارند. بنابراین، هرگاه کسی را که برپا نگهدارندۀ نظم و قانون باشد و پاسدار آنچه پیامبر آورده بر مردم نگماشته بود، به چنان صورتی که شرح دادیم، فاسد می شدند؛ و نظامات و قوانین و سنن و احکام اسلام دگرگونه می شد و عهدها و سوگندها دگرگون می گشت. و این تغییر سبب فساد همگی مردمان و بشریت به تمامی است.
چنانکه از فرمایش امام ـ علیه السلام ـ استنباط می شود، علل و دلایل متعددی تشکیل حکومت و برقراری «ولیّ امر» را لازم آورده است. این علل و دلایل و جهات موقتی و محدود به زمانی نیستند؛ و در نتیجه لزوم تشکیل حکومت همیشگی است. مثلاً تعدی مردم از حدود اسلام و تجاوز آنان به حقوق دیگران و اینکه برای تأمین لذت و نفع شخصی به حریم حقوق دیگران دست اندازی کنند همیشه هست. نمی توان گفت این فقط در زمان حضرت امیرالمؤمنین(ع) بوده، و مردم بعداً همه ملائکه می شوند! حکمت آفریدگار بر این تعلق گرفته که مردم به طریقۀ عادلانه زندگی کنند و در حدود احکام الهی قدم بردارند. این حکمتْ همیشگی و از سنتهای خداوند متعال، و تغییرناپذیر است. بنابراین، امروز و همیشه وجود «ولیّ امر» یعنی حاکمی که قیّم و برپا نگهدارندۀ نظم و قانون اسلام باشد، ضرورت دارد ـ وجود حاکمی که مانع تجاوزات و ستمگریها و تعدی به حقوق دیگران باشد؛ امین و امانتدار و پاسدار خلق خدا باشد؛ هادی مردم به تعالیم و عقاید و احکام و نظامات اسلام باشد؛ و از بدعتهایی که دشمنان و ملحدان در دین و در قوانین و نظامات می گذارند جلوگیری کند. مگر خلافت امیرالمؤمنین(ع) به خاطر همین معانی نبود؟ آن علل و ضرورتهایی که آن حضرت را امام کرده است، الآن هم هست؛ با این تفاوت که شخص معینی نیست؛ بلکه موضوع را «عنوانی» قرار داده اند[۷] تا همیشه محفوظ باشد.
برپایی عدالت به وسیلۀ تشکیل حکومت
اطاعت پیغمبر(ص) و اولواالامر برای تحقق حکومت
به حکم عقل و ضرورت ادیان، هدف بعثت و کار انبیا(ع) تنها مسأله گویی و بیان احکام نیست. اینطور نیست که مثلاً مسائل و احکام از طریق وحی به رسول اکرم(ص) رسیده باشد و آن حضرت و حضرت امیرالمؤمنین و سایر ائمه(ع) مسأله گوهایی باشند که خداوند آنان را تعیین فرموده تا مسائل و احکام را بدون خیانت برای مردم نقل کنند؛ و آنان نیز این امانت را به فقها واگذار کرده باشند تا مسائلی را که از انبیا گرفته اند بدون خیانت به مردم برسانند، و معنای الفقهاء امناء الرسل این باشد که فقها در مسأله گفتن امین باشند. در حقیقت، مهمترین وظیفۀ انبیا(ع) برقرار کردن یک نظام عادلانۀ اجتماعی از طریق اجرای قوانین و احکام است، که البته با بیان احکام و نشر تعالیم و عقاید الهی ملازمه دارد. چنانکه این معنا از آیۀ شریفه به وضوح پیداست: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا رُسُلَنٰا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنٰا مَعَهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسطِ.[۸] هدف بعثتها، به طور کلی، این است که مردمان بر اساس روابط اجتماعی عادلانه نظم و ترتیب پیدا کرده، قد آدمیت راست گردانند. و این با تشکیل حکومت و اجرای احکام امکانپذیر است. خواه نبی خود موفق به تشکیل حکومت شود، مانند رسول اکرم(ص)، و خواه پیروانش پس از وی توفیق به تشکیل حکومت و برقراری نظام عادلانۀ اجتماعی را پیدا کنند. خداوند متعال که در باب «خمس» می فرماید: وَاعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسولِ وَلِذِی الْقُرْبیٰ...[۹] یا دربارۀ «زکات» می فرماید: خُذْ مِنْ اَموالِهِمْ صَدَقَةً...[۱۰] یا دربارۀ «خراجات» دستوراتی صادر می فرماید، در حقیقت رسول اکرم(ص) را نه برای فقط بیان این احکام برای مردم، بلکه برای اجرای آنها موظف می کند. همان طور که باید اینها را میان مردم نشر دهد، مأمور است که اجرا کند: مالیاتهایی نظیر خمس و زکات و خراج را بگیرد و صرف مصالح مسلمین کند؛ عدالت را بین ملتها و افراد مردم گسترش دهد، اجرای حدود و حفظ مرز و استقلال کشور کند، و نگذارد کسی مالیات دولت اسلامی را حیف و میل نماید.
اینکه خداوند رسول اکرم(ص) را رئیس قرار داده و اطاعتش را واجب شمرده است: أَطیعُواالله َ و أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِیِ الأَْمْرِ مِنْکُم.[۱۱] مراد این نبوده که اگر پیغمبر اکرم(ص) مسأله گفت، قبول کنیم و عمل نماییم. عمل کردن به احکام، اطاعت خداست. همۀ کارهای عبادی و غیر عبادی که مربوط به احکام است اطاعت خدا می باشد. متابعت از رسول اکرم(ص) عمل کردن به احکام نیست، مطلب دیگری است. البته اطاعت رسول اکرم(ص) به یک معنا اطاعت خداست، چون خدا دستور داده از پیغمبرش اطاعت کنیم. اگر رسول اکرم(ص) که رئیس و رهبر جامعه اسلامی است، امر کند و بگوید همه باید با سپاه اسامه به جنگ بروند، کسی حق تخلف ندارد. این، امر خدا نیست، بلکه امر رسول است. خداوند حکومت و فرماندهی را به آن حضرت واگذار کرده است، و حضرت هم بنابر مصالح به تدارک و بسیج سپاه می پردازد؛ والی و حاکم و قاضی تعیین می کند، یا بر کنار می سازد.
شرع و عقل حکم می کند که نگذاریم وضع حکومتها به همین صورت ضداسلامی یا غیراسلامی ادامه پیدا کند. دلایل این کار واضح است: چون برقراری نظام سیاسی غیر اسلامی به معنای بی اجرا ماندن نظام سیاسی اسلام است.
همچنین به این دلیل که هر نظام سیاسی غیر اسلامی، نظامی شرک آمیز است؛ چون حاکمش «طاغوت» است و ما موظفیم آثار شرک را از جامعۀ مسلمانان و از حیات آنان دور کنیم و از بین ببریم.
و باز به این دلیل که موظفیم شرایط اجتماعی مساعدی برای تربیت افراد مؤمن و با فضیلت فراهم سازیم. و این شرایط درست ضدشرایط حاکمیت «طاغوت» و قدرتهای نارواست. شرایط اجتماعی ای که ناشی از حاکمیت «طاغوت» و نظام شرک آمیز است لازمه اش همین فسادی است که می بینید. این همان «فساد فی الارض» است که باید از بین برود؛ و مسببین آن بسزای اعمال خود برسند. این همان فسادی است که فرعون با سیاست خود در کشور مصر به وجود آورد و إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسدِینَ[۱۲] در این شرایط اجتماعی و سیاسی، انسان مؤمن و متقی و عادل نمی تواند زندگی کند و بر ایمان و رفتار صالحش باقی بماند. و دو راه در برابر خود دارد: یا اجباراً اعمالی مرتکب شود که شرک آمیز و ناصالح است، یا برای اینکه چنین اعمالی مرتکب نشود و تسلیم اوامر و قوانین «طواغیت» نشود، با آنها مخالفت و مبارزه کند تا آن شرایط فاسد را از بین ببرد.
ما چاره نداریم جز اینکه دستگاههای حکومتی فاسد و فاسدکننده را از بین ببریم و هیأتهای حاکمۀ خائن و فاسد و ظالم و جائر را سرنگون کنیم.
این وظیفه ای است که همۀ مسلمانان در یکایک کشورهای اسلامی باید انجام بدهند، و انقلاب سیاسی اسلامی را به پیروزی برسانند.
از طرفی، وطن اسلام را استعمارگران و حکام مستبد و جاه طلب تجزیه کرده اند. امت اسلام را از هم جدا کرده و به صورت چندین ملت مجزا در آورده اند. یک زمان هم که دولت بزرگ عثمانی به وجود آمد، استعمارگران آن را تجزیه کردند. روسیه و انگلیس و اتریش و سایر دولتهای استعماری متحد شدند، و با آن جنگها کردند، و هر کدام قسمتی از قلمرو آن را به تصرف یا تحت نفوذ خود درآوردند. گرچه بیشتر حکام دولت عثمانی لیاقت نداشتند، و بعضی از آنها فاسد بودند و رژیم سلطنتی داشتند، باز این خطر برای استعمارگران بود که افراد صالحی از میان مردم پیدا شوند، و به کمک مردم در رأس این دولت قرار گرفته، با قدرت و وحدت ملی بساط استعمار را برچینند. به همین علت، پس از جنگهای متعدد، در جنگ بین الملل اول آن را تقسیم کردند که از قلمرو آن ده تا پانزده مملکت یک وجبی پیدا شد! هر وجب را دست یک مأمور یا دسته ای از مأمورین خود دادند. بعدها بعضی از آنها از دست مأمورین و عمال استعمار بیرون آمده است.
ما برای اینکه وحدت امت اسلام را تأمین کنیم، برای اینکه وطن اسلام را از تصرف و نفوذ استعمارگران و دولتهای دست نشاندۀ آنها خارج و آزاد کنیم، راهی نداریم جز اینکه تشکیل حکومت بدهیم. چون به منظور تحقق وحدت و آزادی ملتهای مسلمان بایستی حکومتهای ظالم و دست نشانده را سرنگون کنیم؛ و پس از آن حکومت عادلانۀ اسلامی را که در خدمت مردم است به وجود آوریم. تشکیل حکومت برای حفظ نظام و وحدت مسلمین است؛ چنانکه حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ در خطبۀ خود می فرماید که امامت برای حفظ نظام و تبدیل افتراق مسلمین به اتحاد است.[۱۳]
به علاوه، استعمارگران به دست عمال سیاسی خود، که بر مردم مسلط شده اند، نظامات اقتصادی ظالمانه ای را تحمیل کرده اند؛ و بر اثر آن مردم به دو دسته تقسیم شده اند: ظالم و مظلوم. در یک طرف، صدها میلیون مسلمان گرسنه و محروم از بهداشت و فرهنگ قرار گرفته است و در طرف دیگر، اقلیتهایی از افراد ثروتمند و صاحب قدرت سیاسی، که عیاش و هرزه گرد و فاسدند. مردم گرسنه و محروم کوشش می کنند که خود را از ظلم حکام غارتگر نجات بدهند، تا زندگی بهتری پیدا کنند، و این کوشش ادامه دارد؛ لکن اقلیتهای حاکم و دستگاههای حکومتی جائر مانع آنهاست. ما وظیفه داریم مردم مظلوم و محروم را نجات دهیم. ما وظیفه داریم پشتیبان مظلومین و دشمن ظالمین باشیم. همین وظیفه است که امیرالمؤمنین(ع) در وصیت معروف به دو فرزند بزرگوارش تذکر می دهد و می فرماید: وَ کُونا لِلظّالِم خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً.[۱۴] (دشمن ستمگر و یاور و پشتیبان ستمدیده باشید.)
علمای اسلام موظفند با انحصارطلبی و استفاده های نامشروع ستمگران مبارزه کنند؛ و نگذارند عدۀ کثیری گرسنه و محروم باشند، و در کنار آنها ستمگران غارتگر و حرامخوار در ناز و نعمت به سر ببرند. امیرالمؤمنین(ع) می فرماید: من حکومت را به این علت قبول کردم که خداوند تبارک و تعالی از علمای اسلام تعهد گرفته و آنها را ملزم کرده که در مقابل پرخوری و غارتگری ستمگران و گرسنگی و محرومیت ستمدیدگان ساکت ننشینند و بیکار نایستند:
أمّا وَالَّذی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، لَوْلا حُضورُ الْحاضِر وَ قیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ وَ ما اَخَذَ الله ُ عَلَی الْعُلَماءِ أنْ لا یُقارُّوا عَلیٰ کِظَّةِ ظٰالِمٍ وَ لاٰ سَغَبِ مَظْلُومٍ، لأَلْقَیْتُ حَبْلَها عَلی غارِبِها وَ لَسَقَیْتُ آخِرَها بِکَأسِ أوَّلِها؛ وَلأَلْفَیْتُم دُنْیٰاکُمْ هِذهِ اَزْهَدَ عِنْدی مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ.[۱۵]
سوگند به آنکه بذر را بشکافت و جان را بیافرید، اگر حضور یافتن بیعت کنندگان نبود و حجت بر لزوم تصدی من با وجود یافتن نیروی مددکار تمام نمی شد، و اگر نبود که خدا از علمای اسلام پیمان گرفته که بر پرخوری و غارتگری ستمگران و گرسنگی جانکاه و محرومیت ستمدیدگان خاموش نمانند، زمام حکومت را رها می ساختم و از پی آن نمی گشتم. و دیدید که این دنیاتان و مقام دنیایی تان در نظرم از نَمی که از عطسۀ بزی بیرون می پرد، ناچیزتر است.
امروز چطور می توانیم ساکت و بیکار بنشینیم و ببینیم عده ای خائن و حرامخوار و عامل بیگانه به کمک اجانب و به زور سرنیزه ثروت و دسترنج صدها میلیون مسلمان را تصاحب کرده اند و نمی گذارند از حداقل نعمتها استفاده کنند؟ وظیفۀ علمای اسلام و همۀ مسلمانان است که به این وضع ظالمانه خاتمه بدهند؛ و در این راه، که راه سعادت صدها میلیون انسان است، حکومتهای ظالم را سرنگون کنند و حکومت اسلامی تشکیل دهند.
۱. «و کسانی که مطابق آنچه خداوند فرو فرستاده است حکم نکنند، کافرند».
۲. «و کسانی که مطابق آنچه خداوند فرو فرستاده است حکم نکنند، ستمگرند»؛ (مائده / ۴۵).
۳. «و کسانی که مطابق آنچه خداوند فرو فرستاده است حکم نکنند، فاسق هستند. و کتاب [قرآن] را بر تو به راستی فرو فرستادیم که تأیید کننده کتابهای [آسمانی] پیشین و حاکم بر آنهاست. بین آنها مطابق آنچه بر تو نازل شده داوری کن، و به جای حق از هواهای آنان پیروی مکن»؛ مائده / ۴۷ـ ۴۸.
۴. «و در میان آنان به آنچه خداوند نازل کرده داوری کن، و از هواهای آنها پیروی مکن و از آنان دوری کن، مبادا تو را از بعض آنچه خداوند بر تو نازل کرده برگردانند»؛ (مائده / ۴۹).
۵. «آیا حکم جاهلیت را می جویید، چه حکمی از حکم خدا نیکوتر است؟»؛ (مائده / ۵۰).
۶. علل الشرایع؛ ج ۱، باب ۱۸۲، ص ۲۵۱، ح ۹.
۷. مراد آن است که در لزوم تشکیل حکومت و هدایت مردمان، عنوان «ولیّ امر» مذکور آمده است؛ نه آنکه از شخص معینی مثلاً حضرت امیر(ع) نام برده باشند. بنابراین ادارۀ نظام اسلامی در هر عصر، از وظایف کسی است که عنوان «ولیّ امر» بر او قابل انطباق باشد.
۸. «به درستی که پیامبران خود را با نشانه های روشن فرستادیم و با آنها کتاب و میزان نازل کردیم، تا مردم عدالت را به پا دارند»؛ (حدید / ۲۵).
۹. «پس بدانید از هر آنچه غنیمت بردید، یک پنجم آن برای خدا و پیامبر و نزدیکان وی و یتیمان و بینوایان و درراه ماندگان است»؛ (انفال / ۴۱).
۱۰. «از اموالشان صدقه بگیر»؛ (توبه / ۱۰۳).
۱۱. «خدا را اطاعت کنید و پیامبر و کسانی را از بین خودتان که ولیّ امر هستند اطاعت کنید»؛ (نسا / ۵۹).
۱۲. «همانا او از فسادگران بود»؛ (قصص / ۴).
۱۳. «وَ طاعتُنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ وَ إمٰامَتُنا لمّاً لِلْفُرقَةِ»؛ کشف الغمة؛ ج ۱، ص ۴۸۳.
۱۴. نهج البلاغه؛ نامۀ ۴۷.
۱۵. نهج البلاغه؛ خطبۀ ۳ (شقشقیه).
منبع: پرتال امام خمینی (کتاب حکومت اسلامی و ولایت فقیه در اندیشه امام خمینی (س))