آموزش قرائت

تفسیر قرآن

ترجمه قرآن

متن قرآن

ندای قرآن

آيات قرآن كريم دال بر ولايت كليّه امام معصوم

مقدّمه‌

قضاوت‌ و حكومت‌ شعبه‌ای از شعبه‌ها و شأنی از شؤون‌ ولایت‌ است‌. و ولایت‌ امری بس‌ بزرگ‌ و شأنی بسیار بلند مرتبه‌ است‌. زیرا ولایت‌ عبارت‌ است‌ از حكومت‌ بر جان‌ و مال‌ و ناموس‌ و آبرو و دیگر شؤون‌ مردم‌ و تصرّف‌ در آنها. و در حقیقت‌، ولایت‌ عبارت‌ است‌ از رهبری و بدست‌ داشتن‌ مصالح‌ مردم‌ و بهره‌برداری از نعمت‌های الهی و به‌ ثمر رسانیدن‌ استعدادهای نهفته‌ در وجود آنها به‌ بهترین‌ و كاملترین‌ وجه‌.

بنابراین‌ اگر این‌ منصب‌ به‌ افراد لائق‌ و شایسته‌ واگذار شود، مردم‌ در امور دنیا و آخرت‌ در كمال‌ تنعّم‌ و سعادت‌ بسر خواهند برد، و بسوی‌ تكامل‌ حقیقی‌ خود رهسپار خواهند شد. و در دنیا به‌ گواراترین‌ زندگی‌ و بهترین‌ سعادت‌ نائل‌ خواهند گردید، و در عین‌ حال‌ به‌ آخرین‌ درجه‌ كمالات‌ انسانی‌ اوج‌ خواهند گرفت‌، و در آخرت‌ نیز از نتائج‌ اعمال‌ و كردار نیك‌ خود بهره‌مند خواهند شد كه‌ دنیا مزرعه‌ آخرت‌ و بازار تجارت‌ آنجاست‌. و در بهشت‌ از تمام‌ نعمت‌های‌ مهیا و آنچه‌ بخواهند و اشتها كنند متنعّم‌ و ملتذ خواهند گردید.

ولی‌ اگر این‌ منصب‌ در جای‌ خود قرار نگیرد و بدست‌ افراد فاسد و فاسق‌ افتد، انسانها ضایع‌ میشوند، و استعدادهای‌ نهفته‌ ایشان‌ در همان‌ مرحله‌ نطفه‌ای‌ از بین‌ خواهد رفت‌. و هیچ‌ حقّی‌ به‌ صاحبش‌ نخواهد رسید و زندگی‌ مردم‌ مانند زندگی‌ حیوانات‌ و جانوران‌، بر پایه‌ غلبه‌ وهم‌ و شهوت‌ و درنده‌خوئی‌ قرار خواهد گرفت‌. كه‌ هر فردی‌ حیات‌ خود را در ممات‌ دیگری‌، و سلامت‌ خویش‌ را در فقر و فلاكت‌ دیگران‌ می‌یابد. و در اینصورت‌ است‌ كه‌ جامعه‌ تبدیل‌ به‌ مجتمع‌ جنگلی‌ خواهد شد و به‌ محیط‌ درندگان‌ و چرندگان‌ تغییر پیدا می كند.

آیات قرآن كریم دال بر ولایت كلیه امام معصوم

آیات‌ شریفه‌ قرآن‌، ولایت‌ را بر عهده‌ آنچنان‌ مردی‌ الهی‌ قرار می دهد كه‌ حقیقت‌ در وجودش‌ تجلّی‌ یافته‌ و از جانب‌ خداوند هدایت‌ شده‌، و بسوی‌ او هدایت‌ میكند. و این‌ آیات‌ مردم‌ را فقط‌ به‌ پیروی‌ از چنین‌ كسی‌ دعوت‌ می كنند، و چنین‌ كسی‌ همان‌ معصوم‌ از پیروی‌ هواهای‌ نفسانی‌ و متابعت‌ از نفس‌ امّاره‌ و لغزشها و اشتباهات‌ است‌.

۱ ـ خداوند متعال‌ میفرماید: «یا´أَیـُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا أَطِیعُوا اللَهِ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی‌ الاْمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی‌ شَیءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی‌ اللَهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَهِ وَالْیوْمِ الاخِرِ ذَلِكَ خَیرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً»۱.

«ای‌ مؤمنان‌ از خدا و رسول‌ و اولی‌ الامر اطاعت‌ كنید و اگر در موردی‌ بین‌ شما نزاعی‌ در گرفت‌ آن‌ را به‌ حكم‌ خدا و رسول‌ برگردانید اگر ایمان‌ به‌ خدا و روز جزا دارید كه‌ این‌ برای‌ شما بهتر و سرانجام‌ نیكوتری‌ دارد.»

استدلال‌ به‌ این‌ آیه‌ بدین‌ نحو است‌ كه‌: اطاعت‌ خدا همان‌ پیروی‌ از احكام‌ اوست‌ كه‌ در ضمن‌ آیات‌ قرآن‌ به‌ زبان‌ عربی‌ فصیح‌ و روشن‌ فرستاده‌ شده‌ و بوسیله‌ روح‌ الامین‌ بر قلب‌ پیغمبر ما صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرستاده‌ شده‌ تا مردم‌ را انذار كند. و امّا اطاعت‌ از پیغمبر اكرم‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ بر دو قسم‌ است‌:

اوّل‌: در احكام‌ جزئی‌ كه‌ بیان‌ خود پیغمبر است‌ برای‌ تعیین‌ حدود احكام‌ كلّی‌ و قیود و شرائط‌ آنها، به‌ قانون‌ گذاری‌ و تشریع‌ احكام‌ باز میگردد.

دوّم‌: احكامی‌ است‌ كه‌ در موضوعات‌ و مسائل‌ روزمره‌ زندگی‌، كه‌ مربوط‌ به‌ ولی است‌ بعنوان‌ والی‌ و امام‌ بر مردم‌ از پیغمبر صادر میشود.

و در این‌ قسم‌، تشریع‌ الهی‌ دخالتی‌ ندارد، بلكه‌ اینگونه‌ اوامر و نواهی‌ از شخص‌ پیغمبر از جهت‌ احاطه‌ او به‌ مصالح‌ مردم‌، و حوادث‌ و پیش‌آمدهای‌ زندگی‌ صادر میشود. و این‌ دو قسم‌ اطاعت‌ از پیغمبر با اطاعت‌ از خدا و آیات‌ قرآنیه‌ مغایرت‌ دارد، از اینرو اطاعت‌ رسول‌ را با عطف‌ به‌ اطاعت‌ خدا متّصل‌ كرده‌، و عطف‌ دلالت‌ بر مغایرت‌ دارد. و بواسطه‌ همین‌ مغایرت‌ و دوگانگی‌، خداوند لفظ‌ امر به‌ اطاعت‌ را تكرار نموده‌ است‌.

و امّا اولی‌ الامر در هر زمان‌ و موقعیتی‌ كه‌ باشند اجازه‌ تشریع‌ ندارند، بلكه‌ منصب‌ امارت‌ و حكومت‌ و ولایت‌ بر مردم‌، در موارد مختلف‌ با آنهاست‌، و اولی‌ الامر فقط‌ از این‌ جهت‌ با پیغمبر شریكند. و به‌ جهت‌ این‌ نوع‌ اشتراك‌، یعنی‌ اشتراك‌ در تصدّی‌ امور و ولایت‌ بر مردم‌، خداوند اطاعت‌ آنها را بدون‌ تكرار لفظ‌ امر به‌ اطاعت‌ (اطیعوا) واجب‌ كرده‌ است‌.

اولی‌ الامر باید معصوم‌ از گناه‌ و خطا باشند. و گرنه‌ امر به‌ اطاعت‌ خدا و پیغمبر با امر به‌ اطاعت‌ از ایشان‌ امر به‌ ضدّین‌، بلكه‌ متناقضین‌ خواهد بود. و این‌ مطلب‌ بر خداوند محال‌ است‌. چنانچه‌ فخر رازی‌ در تفسیر خود به‌ آن‌ اعتراف‌ نموده‌، و احتمال‌ اینكه‌ وجوب‌ اطاعت‌ از آنها مانند وجوب‌ اطاعت‌ حكّام‌ مسلمین‌ است‌، در زمان‌ پیغمبر صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ و أمیرالمؤمنین‌ علیه‌ السّلام‌ ـ كه‌ وجوب‌ در این‌ صورت‌ مخصوص‌ مواردی‌ است‌ كه‌ حكم‌ آنها با حكم‌ خداوند مخالف‌ نباشد، و اگر در مواردی‌ خطا كنند، مفسده‌ این‌ خطاها با مصالح‌ حاصل‌ از ولایت‌ آنها بر مردم‌ جبران‌ میشود ـ مردود است‌. زیرا گرچه‌ این‌ مطالب‌ فی‌ حدّ نفسه‌ و بالذّات‌ صحیح‌ است‌، ولی‌ با ظاهر سیاق‌ آیه‌ منطبق‌ نیست‌ و آیه‌ در این‌ مطلب‌ ظهور دارد كه‌ وجوب‌ اطاعت‌ از اولی‌ الامر به‌ همان‌ نحو و بر منوال‌ وجوب‌ اطاعت‌ از خدا و رسول‌ به‌ سبك‌ واحد و سیاق‌ واحد است‌.

پس‌ به‌ ناچار باید پذیرفت‌ كه‌ اولی‌ الامر افرادی‌ از مردم‌ هستند، كه‌ از خطا و گناه‌ معصومند و همه‌ مسلمین‌ اتّفاق‌ دارند كه‌ هیچكس‌ عصمت‌ ولائی‌ و رهبری‌ در این‌ آیه‌ را برای‌ احدی‌ قائل‌ نیست‌. جز آنچه‌ شیعه‌ برای‌ ائمّه‌ دوازده‌گانه‌ خود قائل‌ است‌. پس‌ مورد آیه‌ بالطّبع‌ بر آنها تطبیق‌ میكند.

از آنرو كه‌ آیه‌ خطاب‌ به‌ مؤمنین‌ دارد، و خداوند اطاعت‌ اولی‌ الامر را بر آنها واجب‌ كرده‌ بنابراین‌ معقول‌ نیست‌ كه‌ در هیچ‌ امری‌، نزاع‌ بین‌ مردم‌ و اولی‌ الامر واقع‌ گردد، پس‌ مورد نزاع‌ در آیه‌ شریفه‌ (فان‌ تنازعتم‌) منحصر است‌ به‌ اختلافات‌ مسلمین‌ در بین‌ خود، و چون‌ مرجع‌ نزاع‌ كتاب‌ خدا و سنّت‌ رسول‌ اكرم‌ است‌، و این‌ دو فقط‌ مصدر تشریع‌ احكامند، پس‌ در مورد نزاع‌ باید به‌ این‌ دو مراجعه‌ كنند، چنانكه‌ آیه‌ دلالت‌ دارد، و أمیرالمؤمنین‌ علیه‌ السّلام‌ این‌ چنین‌ آیه‌ را تفسیر نموده‌، هنگامیكه‌ مالك‌ اشتر را روانه‌ مصر نموده‌ در عهد نامه‌ای‌ كه‌ به‌ او مینویسد میفرماید: «در كارهای‌ مهمّ و معضلی‌ كه‌ برای‌ تو پیش‌ می‌آید به‌ حكم‌ خدا و رسول‌ عمل‌ نما، و در اموری‌ كه‌ حكم‌ بر تو مشتبه‌ است‌ به‌ حكم‌ خدا و رسول‌ گردن‌ نه‌، كه‌ خداوند به‌ مردمی‌ كه‌ ارشاد آنها را دوست‌ دارد میفرماید: «ای‌ مؤمنان‌ خدا را اطاعت‌ كنید و پیغمبر و اولی‌ الامر را اطاعت‌ نمائید، و اگر در موردی‌ اختلاف‌ كردید، آن‌ را بر كتاب‌ خدا و سنّت‌ پیغمبر عرضه‌ بدارید». و رجوع‌ به‌ خدا، رجوع‌ به‌ آیات‌ صریح‌ قرآن‌ است‌. و رجوع‌ به‌ پیغمبر صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ رجوع‌ به‌ سنّت‌ اوست‌، كه‌ موجب‌ اجتماع‌ بوده‌ و تفرقه‌ را از بین‌ میبرد». ۲

۲ ـ خداوند میفرماید: «أَفَمَنْ یهْدِی‌ إِلَی‌ الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یتَّبَعَ أَمَّنْ لاَ یهِدِّی‌ إِلاَّ أَنْ یهْدَی‌' فَمَا لَكُمْ كَیفَ تَحْكُمُونَ». ۳

«آیا آنكس‌ كه‌ به‌ حقّ راه‌ میبرد برای‌ پیروی‌ سزاوارتر است‌، یا كسی‌ كه‌ راه‌ را پیدا نكرده‌ مگر آنك‌ دست‌ او را بگیرند، و هدایتش‌ كنند. پس‌ چرا از مسیر خود منحرف‌ شده‌ به‌ راه‌ باز نمی‌گردید، چگونه‌ حكم‌ خواهید كرد»؟!

استدلال‌ به‌ آیه‌ چنین‌ است‌: پایه‌ و اساس‌ استدلال‌ بر لزوم‌ متابعت‌ حقّ است‌. زیرا خداوند میفرماید: «بگو خداوند به‌ حقّ هدایت‌ می‌نماید» پس‌ از آنكه‌ از مشركین‌ با جمله‌ استفهام‌ انكاری‌: «بگو‌ آیا از شركاء شما كسی‌ هست‌ كه‌ به‌ حقّ راه‌ برد؟» اقرار میگیرد كه‌ شركاء آنها به‌ حقّ راه‌ نمی‌برد.

سپس‌ بر این‌ اساس‌ معادله‌ای‌ ترسیم‌ میكند میان‌ جمله‌ «أَفَمَنْ یهْدِی‌ إِلَی‌ الْحَقِّ إِلاَّ أَنْ یهْدَی» «یا كسی‌ كه‌ هدایت‌ نیافته‌ مگر آنكه‌ خود هدایت‌ شود». بنابراین‌ فرموده‌: «أَفَمْن‌ یهْدِی‌ إِلَی‌ الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یتَّبَعَ أَمَّنْ لاَ یهِدِّی‌ إِلاَّ أَنْ یهْدَی‌». «آیا آنكس‌ كه‌ به‌ حقّ راه‌ میبرد برای‌ پیروی‌ سزاوارتر استیا كسی‌ كه‌ هدایت‌ نیافته‌، مگر آنكه‌ از او دستگیری‌ شود». و معلوم‌ است‌ كه‌ «لاَ یهِدِّی‌» از باب‌ افتعال‌ است‌ و اصل‌ آن‌ «لاَ یهْتَدی‌» بوده‌ و «تاء» در «دال‌» ادغام‌ شده‌ و بصورت‌ «لاَ یهِدِّی‌» درآمده‌ است‌.

پس‌ از روشن‌ شدن‌ مطلب‌ میگوئیم‌: معادله‌ صحیح‌ حتماً باید بین‌ نفی‌ و اثبات‌ صورت‌ پذیرد. مانند جمله‌ «زید آمد، یا نیامد». و صحیح‌ نیست‌ گفته‌ شود: «زید آمد، یا غذا نخورد». مگر آنكه‌ بین‌ آمدن‌ و خوردن‌ تلازم‌ باشد. پس‌ در هر طرف‌ معادله‌، جمله‌ای‌ مقدّر است‌ كه‌ معنی‌ به‌ آنها كامل‌ میشود، و معادله‌ به‌ این‌ شكل‌ تحقّق‌ پیدا میكند: «زید آمد غذا خورد، یا نیامد و غذا و نخورد».

و آیه‌ مورد بحث‌ از این‌ قبیل‌ است‌. زیرا «كسی‌ كه‌ راه‌ نمی‌ یابد مگر با هدایت‌ شدن‌» عِدل‌ معادله‌ نیست‌. مگر اینكه‌ دو جمله‌ در دو طرف‌ معادله‌ قرار دهیم‌: «آیا كسی‌ كه‌ به‌ حقّ راه‌ میبرد و خود راه‌ یافته‌ و رهنمون‌ شده‌ است‌، به‌ پیروی‌ سزاوارتر است‌ یا كسی‌ كه‌ جز با هدایت‌ و دستگیری‌ از او نمی‌تواند‌ هادی‌ و راهبر شود؟»

نتیجه‌ آنست كه‌: هر كس‌ هدایت‌ وی‌ به‌ دست‌ دیگری‌ است‌ و بنفسه‌ نمی‌باشد، نمی‌تواند‌ هادی‌ به‌ حقّ باشد. و‌هادی‌ بسوی‌ حقّ كسی‌ است‌ كه‌ هدایت‌ او ذاتی‌ و الهی‌ باشد. این‌ شخص‌ كسی‌ است‌ كه‌ علم‌ او حضوری‌ و فعلی‌ بوده‌ و خداوند او را از خطا و لغزش‌ مصون‌ داشته‌ است‌. ۴

پس‌ این‌ آیه‌ نظیر آیه‌ شریفه‌: «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئمَّه یهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوحَینَا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیرَاتِ وَ إقَامَ الصَّـلوَه وَ إِیتَاءَ الزَّكَوَه وَ كَانُوا لَنا عَابِدِینَ»، ۵

«ما این‌ افراد را امامان‌ و پیشوایانی‌ قرار دادیم‌ كه‌ به‌ فرمان‌ هدایت‌ میكنند. و امور خیر و بپاداری‌ زنماز و پرداختن‌ زكات‌ را به‌ ایشان‌ وحی‌ نمودیم‌ و اینان‌ از عبادت‌ كنندگان‌ برای‌ ما بودند.»

و نیز آیه‌ شریفه‌ «وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئمَّه یهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَ كَانُوا بِأَیـاتِنَا یوقِنُونَ». ۶

«و ما از ایشان‌ (بنی‌ اسرائیل‌) پیشوایانی‌ برگزیدیم‌ تا مردم‌ را به‌ فرمان‌ ما هدایت‌ نمایند، به‌ آن‌ هنگام‌ كه‌ صبر پیشه‌ كردند و به‌ آیات‌ ما یقین‌ داشتند»، میباشد.

از مطالب‌ گذشته‌ روشن‌ میگردد كه‌: آیه‌ دلالت‌ بر لزوم‌ عصمت‌ در امام‌ دارد، كه‌ به‌ امور مردم‌ قیام‌ می‌نماید. و استدلال‌ به‌ این‌ آیه‌ بر ولایت‌ فقیه‌ ـ چنانچه‌ در خطبه‌ نماز جمعه‌ شنیده‌ شده‌ ـ تمام‌ نیست‌. و ما بحمدالله‌ كتابی‌ نفیس‌ و پر مطلب‌ در معرفت‌ امام‌ بنام‌ «امام‌ شناسی‌» نوشته‌ایم‌، و در آن‌ از این‌ دو آیه‌ و دیگر آیاتی‌ كه‌ بر عصمت‌ امام‌ دلالت‌ دارند بحث‌ كافی‌ و تمام‌ نموده‌ایم‌.

۳ ـ «یـا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِیفَه فِی‌ الاْرْضِ فَاحْكُمْ بَینَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لاَ تَتَّبِـعِ الْهَوَی‌' فَیضِلُّكَ عَنْ سَبِیلِ اللَهِ». ۷

«ای‌ داود! ما تو را خلیفه‌ و جانشین‌ خود در زمین‌ قرار دادیم‌، پس‌ میان‌ مردم‌ به‌ حقّ حكم‌ نما. و از هوی‌ و هوس‌ پیروی‌ مكن‌ كه‌ از راه‌ خدا گمراهت‌ خواهد نمود.»

خداوند در این‌ آیه‌ جواز حكم‌ و قضاوت‌ را فرع‌ جانشین‌ خداوند بودن‌ قرار داده‌، و خلیفه‌ الهی‌ كسی‌ است‌ كه‌ تمام‌ صفات‌ بندگی‌ به‌ حدّ كمال‌ در وی‌ موجود باشد. صفاتی‌ كه‌ محاذی‌ صفات‌ ربوبی‌ است‌، و حضرت‌ حقّ واجد بالذّات‌ آنها است‌. و این‌ كیفیت‌ جز با عصمت‌ تحقّق‌ پذیر نیست‌، بلكه‌ عصمت‌ از لوازم‌ و آثار آنست‌. ممكن‌ است‌ توهّم‌ شده‌ یا گفته‌ شود كه‌: آیه‌ وجوب‌ حكم‌ بین‌ مردم‌ را فرع‌ خلافت‌ قرار داده‌، ولی‌ جواز حكم‌ را متفرّع‌ بر خلافت‌ نكرده‌ است‌. یا آنكه‌ حكم‌ به‌ حقّ در بین‌ مردم‌ را فرع‌ خلافت‌ نموده‌، پس‌ وجوب‌ حكم‌ به‌ حقّ مترتّب‌ بر قید است‌ (قید حقّ بودن‌ حكم‌) ولی‌ اصل‌ حكم‌ نمودن‌ و نفس‌ حكم‌ مترتّب‌ بر قیدی‌ نیست‌. ولی‌ این‌ سخن‌ صحیح‌ نیست‌. چنانكه‌ آشتیانی‌ ـ قُدِّس‌ سِرُّهُ ـ در كتابش‌ ذكر نموده ‌۸، زیرا امر اگر پس‌ از نهی‌ و منع‌ وارد شود افاده‌ جواز میكند. و بدون‌ اشكال‌ آیه‌ ظهور دارد بر اینكه‌ حكم‌ به‌ حقّ به‌ نحو قید و مقید با هم‌ فرع‌ خلافت‌ الهی‌ است‌.

۴ ـ خداوند به‌ پیامبر صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ میفرماید: «إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَینَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَهُ وَ لاَ تَكُنْ لِّلْخَائِنِینَ خَصِیمًا». ۹

«ما كتاب‌ را به‌ حقّ بر تو فرستادیم‌ تا به‌ آن‌ نحو كه‌ خدا بتو نشان‌ داده‌ بین‌ مردم‌ حكم‌ نمائی‌، پس‌ طرفداری‌ از خائنان‌ مكن‌».

و استدلال‌ به‌ این‌ آیه‌ نیز موقوف‌ است‌ بر انحصار لزوم‌ تبعیت‌ از حقّ و عدم‌ واسطه‌ بین‌ حقّ و باطل‌، به‌ دلیل‌ آیه‌: «فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلَالُ فَأَنِّی‌ تُصْرَفُونَ». ۱۰ «آیا بعد از حقّ جز گمراهی‌ طریق‌ دیگری‌ نیز هست‌؟ پس‌ به‌ كجا میروید؟»

بنابراین‌ حكم‌ بین‌ مردم‌، آنطور كه‌ خدا نشان‌ میدهد و می‌نمایاند، فقط‌ همان‌ حكم‌ به‌ حقّ است‌ كه‌ هرگز باطلی‌ به‌ آن‌ آمیخته‌ نباشد. و خداوند چنین‌ حكمی‌ را مترتّب‌ بر فرستادن‌ قرآن‌ بر قلب‌ پیامبر اسلام‌ كرده‌ است‌. پس‌ در آیه‌، نزول‌ كتاب‌ بر قلب‌ پیامبر اكرم‌ ـ كه‌ گیرنده‌ وحی‌ و در بردارنده‌ اسرار الهی‌ (لاهوتی‌، جبروتی‌، ملكوتی‌) است‌ ـ علّت‌ حكم‌ بین‌ مردم‌ به‌ آنچه‌ خدا می‌نمایاند شده‌ است‌ كه‌ همان‌ حقّ است‌.

۵ ـ «كَانَ النَّاسُ أُمَّه وَاحِدَه فَبَعَثَ اللَهُ النَّبِیینَ مُّبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَـابَ بِالْحَقِّ لِیحْكُمَ بَینَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ». ۱۱

«مردم‌ همگی‌ تابع‌ یك‌ مرام‌ (ساده‌ و بدون‌ اختلاف‌) بودند پس‌ خداوند پیامبران‌ را برای‌ بشارت‌ و انذار فرستاد و كتاب‌ را به‌ حقّ با ایشان‌ نازل‌ نمود، تا (آن‌ كتاب‌) بین‌ مردم‌ در آنچه‌ اختلاف‌ نموده‌اند حكم‌ كند. استدلال‌ به‌ این‌ آیه‌ مانند آیه‌ قبلی‌ است‌.

۶ ـ «وَ أَنْزَلْنَا إِلَیكَ الْكِتَـ'بَ بِالْحَقِّ مُّصَدِّقًا لِمَا بَینَ یدَیهِ مِنَ الْكِتَـ'بِ وَ مُهَیمِنًا عَلَیهِ فَاحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَهُ وَ لاَ تَتَّبِعْ أَهْوَائَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ». ۱۲

«ما قرآن‌ را به‌ حقّ بر تو فرستادیم‌ كه‌ كتب‌ الهی‌ را تصدیق‌ نموده‌ بر آنها تسلّط‌ و سیطره‌ دارد. پس‌ میان‌ مردم‌ به‌ آنچه‌ خدا فرستاده‌ حكم‌ نما و از هواهای‌ آنها پیروی‌ مكن‌ نسبت‌ به‌ آنچه‌ از حقّ نزد تو آمده‌ است‌.» و پس‌ از فاصله‌ای‌ كوتاه‌ میفرماید:

«وَ أَنِ احْكُمْ بَینَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَهُ وَ لاَ تَتَّبِعْ أَهْوَ ' ئَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَنْ یفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضً مَا أَنْزَلَ اللَهُ إِلَیكَ».۱۳

«در بین‌ مردم‌ به‌ آنچه‌ خدا فرستاده‌ حكم‌ كن‌ و از هواهای‌ مردم‌ پیروی‌ منما و زنهار كه‌ ترا نفریبند و از بعضی‌ از آنچه‌ خدا فرستاده‌ منصرفت‌ نسازند.»

استدلال‌ به‌ این‌ نیز مانند آیات‌ گذشته‌، بر مبنای‌ ترتّب‌ احكام‌ الهی‌ بر نزول‌ كتاب‌ به‌ حقّ، استوار است‌.

۷ ـ «فَلاَ وَ رَبِّكَ لاَ یؤْمِنُونَ حَتَّی‌' یحَكِّمُوكَ فِیمَا شَجَرَ بَینَهُمْ ثُمَّ لاَ یجِدُوا فِی‌ أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَیتَ وَ یسَلِّمُوا تَسْلِیمًا». ۱۴

«به‌ پروردگارت‌ سوگند، كه‌ این‌ مردم‌ به‌ ایمان‌ نخواهند رسید مگر آن‌ زمان‌ كه‌ در مشاجرات‌ خود از تو حكم‌ جویند و سپس‌ در قضاوت‌ تو كمترین‌ ناراحتی‌ در خود احسای‌ ننمایند و تسلیم‌ محض‌ و منقاد حكم‌ الهی‌ شوند». خداوند در این‌ آیه‌ پیغمبر صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ را مصدر حكم‌ و قضاوت‌ قرار داده‌، كه‌ قضاوت‌ در دعاوی‌ و مشاجرات‌ مسلمین‌ بر آن‌ دور میزند بنحوی‌ كه‌ هرگز از حكم‌ وی‌ احساس‌ ناراحتی‌ و ثقل‌ در خود ننمایند. پس‌ قضاوت‌ پیغمبر حقّ خالص‌ است‌، كه‌ از نورانیت‌ و روشن‌ بینی‌ خود حضرتش‌، كه‌ متجلّی‌ به‌ انوار الهی‌، و متخلّق‌ به‌ اسماء و صفات‌ حضرت‌ حقّ است‌ مایه‌ میگیرد، كه‌ از آن‌ جمله‌ علوم‌ كلّیه‌ الهیه‌ است‌.

۸ ـ «وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاَ مُؤْمِنَه إِذَا قَضَی‌ اللَهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یكُونَ لَهُمُ الْخِیرَه مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یعْصِ اللَهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالاً مُّبِینًا». ۱۵

«هیچ‌ فرد مسلمان‌ حقّ ندارد از خود اظهار رأی‌ و سلیقه‌ نماید، وقتیكه‌ خدا و پیامبرش‌ به‌ امری‌ حكم‌ كنند، و هر كس‌ به‌ حكم‌ خدا و رسول‌ گردن‌ ننهند به‌ گمراهی‌ آشكاری‌ افتاده‌ است‌.»

خداوند در اینجا پیامبر را قرین‌ خود قرار داده‌، كه‌ چون‌ به‌ امری‌ فرمان‌ دهد اختیار از همه‌ كس‌ در آن‌ مورد سلب‌ میگردد، كه‌ اختیاری‌ در مقابل‌ اختیار پیغمبر و اراده‌ای‌ در جنب‌ اراده‌ وی‌ ندارند، و حكم‌ او حكم‌ الله‌ است‌؛ و در استواری‌ و استقامت‌ به‌ منزله‌ حكم‌ خدا است‌.

نویسنده: سید محمد حسینی ‌طهرانی

پی نوشت:

۱.  آیه‌ ۵۹، از سوره‌ ۴: النّسآء

۲.  «نهج‌ البلاغه‌» باب‌ نامه‌ها، ص‌ ۹۳ و ۹۴

۳. آیه‌ ۳۵، از سوره‌ ۱۰: یونس‌

۴. مراد از هدایت‌ غیری‌ آنستكه‌ شخص‌ بواسطه‌ غیر خود از مردم‌ هدایت‌ پیدا كند. ولی‌ هدایت‌ ذاتی‌ آنستكه‌ بواسطه‌ حضرت‌ حقّ، راه‌ بر افراد روشن‌ گردد و چیز دیگری‌ در این‌ امر مدخلیت‌ نداشته‌ باشد.

۵. آیه‌ ۷۳، از سوره‌ ۲۱: الانبیاء

۶.  آیه‌ ۲۴، از سوره‌ ۳۲: السجّده‌

۷. آیه‌ ۲۶، از سوره‌ ۲۸: ص‌

۸. كتاب‌ «قضا» آشتیانی‌ ص‌ ۳

۹. آیه‌ ۱۰۵، از سوره‌ ۴: النّسآء

۱۰. آیه‌ ۳۲، از سوره‌ ۱۰: یونس‌

۱۱. آیه‌ ۲۱۳، از سوره‌ ۲: البقره‌

۱۲. آیه‌ ۴۸، از سوره‌ ۵: المآئده‌

۱۳. آیه‌ ۴۹، از سوره‌ ۵: المآئده‌

۱۴.  آیه‌ ۶۵، از سوره‌ ۴: النّسآء

۱۵. آیه‌ ۳۶، از سوره‌ ۳۳: الاحزاب‌

منبع : پیاگاه تحقیقاتی القرآن

 

 

Copyright 1999-2017 All rights are reserved to Aalulbayt Global Information Center