کربلایی کاظم در سال ۱۳۰۰ هجری قمری در روستای ساروق اراک بدنیا آمد و در همان روستا هم زندگی میکرد. سواد خواندن و نوشتن نداشت که داستان حافظ قرآن شدن او در دوران جوانیش اتفاق افتاد.
او در روستا مشغول کار کشاورزی بود، در آن سال یک روحانی جهت تبلیغ و بیان احکام حلال و حرام به روستا آمده بود و در منبر و سخنرانی خود از خمس و زکات، مسائلی را گفت و توضیح داد که کسانی که گندم و جو و... آنها به حد نصاب برسد و زکات و حق فقرا را ندهند، مالشان مخلوط به حرام میشود و اگر با عین پول آن گندمهای زکات نداده، خانه یا لباس تهیه کنند، با آن لباس و در آن خانه نمازشان باطل است، مسلمان واقعی باید به احکام الهی و حلال و حرام توجه کند و اهمیت دهد و زکات مالش را بدهد.
(کربلایی) کاظم چون میدانست، صاحب زمینی که در آن کار میکند، مقید به پرداخت زکات و حق فقرا نیست، به این فکر فرو رفت که پس مال او مخلوط به حرام و زندگی او با پول حرام مخلوط یا شبههناک است. این مسئله را با صاحب زمین، در میان گذاشت و از او خواست تا او زکات مالش را پرداخت کند ولی او زیر بار نرفت.
از این رو کاظم تصمیم گرفت از آن روستا هجرت کرده و درجای دیگر مشغول کار شود که اجرت او حلال و پاک باشد. چند سالی خارج از آن روستا به فعالیت پرداخت تا این که از او خواستند به روستای خود برگردد.
به روستا برگشت و زمینی با مقداری گندم در اختیارش گذاشتند تا خودش مستقل کشاورزی کند، او همان سال اول نصف آن گندم را به فقرا داد و نصف دیگر را در زمین کاشت و خدا به زراعت او برکت داد، به حدی که بیش از معمول برداشت کرد و از همان سال بنا گذاشت که نیمی از برداشت خود را به فقرا بدهد و (با اینکه مقدار زکات یک دهم و یا یک بیستم است) هر ساله نصف محصول خود را به فقرا و مستمندان میداد.
یک سال هنگام برداشت محصول، پس از چند روز که خرمنش را کوبیده بود که مشغول باد دادن خرمن شد تا کاه آن جدا شود.
نزدیک ظهر شد، باد متوقف و هوا گرم شد و نتوانست به کار خود ادامه دهد، مجبور شد به خانه برگردد. در راه یکی از فقرای روستا به او میرسد و میگوید: امسال از محصولت چیزی به ما ندادی و ما را فراموش کردی!
کاظم به او میگوید: خیر! فراموش نکردم ولی هنوز نتوانستم محصولم را جمع کنم. او خوشحال میشود و به طرف ده میرود اما کاظم دلش آرام نمیگیرد و به مزرعه برگشته، مقداری گندم با زحمت زیاد جمع آوری میکند تا برای آن فقیر ببرد.
قدری علوفه برای گوسفندانش میچیند و گندمها و علفها را بر دوش میگذارد و روانه دهکده میشود. به باغ امامزاده مشهور به هفتاد و دو تن که محل دفن چند امامزاده است، میرسد. برای استراحت روی سکویی کنار درِ باغ امامزاده مینشیند و گندم و علوفه را گوشهای میگذارد و به فکر فرو میرود.
چند لحظه بعد دو جوان بسیار زیبا و جذاب را میبیند که به طرف او میآیند و وقتی به او میرسند، میگویند: کاظم! بیا برویم در این امامزاده فاتحهای بخوانیم!
کاظم میگوید: میخواهم به منزل بروم و این علوفه را به منزل برسانم.
آنها میگویند: خیلی خوب، حالا بیا تا با هم فاتحهای بخوانیم.
آنها از جلو و کاظم دنبال آنها به سوی امامزاده روانه میشوند، ابتدا به امامزاده نزدیکتر میشوند و فاتحهای میخوانند و آنگاه به امامزاده بعدی میروند و داخل میشوند. آن دو نفر مشغول خواندن ذکرهایی میشوند که کاظم نمیفهمد، ناگهان کاظم متوجه میشود که در اطراف سقف امامزاده کلمات روشنی نوشته شده است و یکی از آن دو به او میگوید: چرا چیزی نمیخوانی؟ او جواب میدهد: من سواد ندارم، آن جوان میگوید: باید بخوانی، آنگاه دست به سینه کاظم میگذارد و فشار میدهد و میگوید: حالا بخوان. کاظم میگوید: چه بخوانم؟ آن آقا آیهای را میخواند و میگوید: اینطور بخوان!
کاظم آیه را میخواند تا تمام میشود . بعد برمیگردد که به آن آقا حرفی بزند یا چیزی بپرسد که میبیند کسی همراهش نیست و خودش تنها در حرم ایستاده و ناگهان دچار حال خاصی میشود و بیهوش روی زمین میافتد.
هنگامی که به هوش میآید، احساس خستگی شدید میکند و به این فکر فرو میرود، که اینجا کجاست و او در این جا چه میکند؟
آنگاه از امامزاده بیرون میآید و بار علوفه و گندم را برمیدارد و روانه دهکده میشود ولی در میان راه متوجه میشود که چیزهایی را میخواند و سپس داستان آن دو جوان را به خاطر میآورد و خود را حافظ تمام قرآن مییابد.
دیدگاه علما و دانشمندان بزرگ درباره کربلایی کاظم
*مرحوم آیت الله سید محمد تقی خوانساری که از مراجع بزرگ روزگار خود بود و نماز باران او مشهور است، از کربلایی کاظم آزمون مفصلی گرفت و در نهایت از وی خواست تا سوره بقره را از آخر به اول به طور معکوس بخواند.
کربلایی کاظم از آخرین آیه: «لا یکلف الله نفساً...» آغاز و به طور معکوس شروع به تلاوت کرد که آیت الله خوانساری، پس از قرائت چند صفحه گفت: راستی که عجیب است، من شصت سال است که سوره مبارکه توحید را که چهار آیه است میخوانم، اما اگر اینک از من بخواهند تا آن را به عکس قرائت کنم بدون فکر و دقت و تامل، نخواهم توانست. اما این بنده خدا را بنگرید که چگونه و بدون درنگ و با سرعت و دقت و بدون غلط، سوره بقره را به عکس میخواند، راستی که کار او شگفت انگیز است.
*آیت الله حاج سیدهبةالدین شهرستانی که از بزرگان شیعه و از دانشمندان مشهور حوزه علمیه نجف بود، در سفرش به ایران و زیارت حضرت رضا(ع) با کربلایی کاظم دیدار کرد و از کار او غرق در شگفتی شد. در حالی که خود او نیز حافظ قرآن بود و با زحمت و صرف وقت و تلاش بسیار، قرآن را حفظ کرده و با تمرین بسیار میکوشید آن را فراموش نکند.
مرحوم شهرستانی او را به همراه خود به عراق برد و نشستهای متعددی با شرکت حافظان قرآن از کشورهای عربی تشکیل داد و از آنها خواست تا کربلایی کاظم را بیازمایند و آنها نیز او را از نظر تلاوت، حفظ، معکوس خواندن و کشف آیات مورد نظر، بدون فوت وقت آزمودند و همگی از کار او شگفت زده شدند.
*کربلایی کاظم به محضر آیت الله بروجردی رفت و آن عالم گرانمایه، ضمن اینکه او را مورد تفقد قرار داد، چندین آیه و سوره از وی پرسید و کربلایی کاظم بیدرنگ شروع به خواندن ادامه آیات کرد و آن قدر خواند که همه را به تعجب واداشت.
در آن هنگام، مرحوم آیت الله بروجردی آیهای را تلاوت کرد که کربلایی کاظم گفت: آقا! اشتباه تلاوت کردید. هنگامی که قرآن را آوردند، دیدند او درست میگوید.
*آیت الله جعفر سبحانی که از علمای بزرگ و دانشمندان ممتاز قم است در مورد کربلایی کاظم میگوید:
عصر روزی وارد مدرسه فیضیه شدم دیدم حافظ قرآن، کنار باغچه مدرسه نشسته است و گروهی بر گرد او حلقه زده و از او قرآن میپرسند و او پاسخ میدهد.
من هم جلوتر رفتم و دو مورد از دو سوره «صافات» و «ص» از ایشان پرسیدم که با سرعت و دقت، از حفظ، پاسخ مناسب را داد، قرآن کوچکی از جیب در آوردم و از او خواستم تا آیهای را که من میخوانم پیدا کند و او بیدرنگ قرآن را گرفت و با یک قبضه گشود و گفت: بفرما! این آیه مورد نظر شما! وقتی نگاه کردم با شگفتی بسیار دیدم در همان صفحه است.
*شهید سید عبدالحسین واحدی از سران فدائیان اسلام با زحمت زیاد از چند سوره، کلماتی را به طوری کنار هم تنظیم کرده بود که وقتی در محضر جمعی از علما آنها را خواند هیچ یک از آنها احتمال نداده بودند که آن آیه از قرآن نباشد ولی کربلایی کاظم به او گفت: این کلمه را از فلان سوره و آن کلمه را از فلان سوره و تقریباً بیست کلمه را از بیست سوره، همه را یک به یک نام برد و قبل و بعد آن کلمهها را از همان سورهای که نام میبرد تلاوت میکرد و گفت: چند واو هم از جیب برای اتصال کلمات بین آنها گذاشتهای! میخواهی مرا امتحان کنی.
مرحوم کربلایی کاظم ساروقی در روز عاشورای سال ۱۳۷۸ هجری قمری در قم وفات کرد و در قبرستان نو مدفون شد.