هيچ دانشمند متفكر و اهل بحثى كه كارش غور و تعمق در مسائل كلى علمى است در اين ترديد ندارد كه مساله توحيد از همه مسائل علمى دقيقتر و تصور و درك آن از همه دشوارتر و گره آن از همه پيچيده تر است، چون اين مساله در افقى قرار دارد كه از افق ساير مسائل علمى و نيز از افق افكار نوع مردم بلندتر است، و از سنخ مسائل و قضاياى متداولى نيست كه نفوس بتواند با آن انس گرفته و دلها به آن راه يابد.
و معلوم است كه چنين مساله اى چه معركه اى در دلها بپا خواهد كرد، و عقول و افكار براى درك آن سر از چه چيزهايى در خواهند آورد، چون اختلاف در نيروى جسمانى بواسطه اختلاف ساختمانهاى بدنى اعصاب فكرى را هم مختلف مىكند، و در نتيجه فهم و تعقل در مزاجهاى مختلف از نظر كندى و تيزى و خوبى و بدى و استقامت و كجى مختلف مىشود.
اينها همه مسلم است، و كسى را در آن ترديد نيست، قرآن كريم هم در آيات چندى به آن اشاره كرده، از آن جمله مىفرمايد:" هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ" ۱ و نيز مىفرمايد:" فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ" ۲ و نيز مىفرمايد." فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً" ۳ و نيز در ذيل آيه ۷۵ همين سوره كه از آيات مورد بحث است مىفرمايد:" انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ" ۴.
و اين اختلاف دركها و تفكرات در طرز تلقى و تفسير يكتايى خدا از همه جا روشنتر ديده مىشود، چه در آنجاست كه اختلاف و نوسان وسيع و عجيبى كه افراد بشر در درك و تعقل و كيفيت تفسير و بيان مساله وجود خداى تعالى دارند بخوبى بچشم مىخورد، با اينكه همه شان در اصل وجود خدا متفقند، چون داراى فطرت انسانى اند.
و اين مساله هم از الهامات مرموز و اشارات دقيق فطرت سرچشمه مى گيرد، و لذا مىبينيم كه وجود اين فطرت از يك طرف، و برنخوردن به دين صحيح از طرف ديگر عده اى از افراد انسان را بر آن داشته كه براى اسكات و قانع ساختن فطرت خود بتهايى از چوب و سنگ و حتى از كشك و يا گلى كه با بول گوسفند درست كرده، آنها را شريك خدا بدانند و بپرستند، همانطورى كه خدا را مىپرستند، و از آنها حاجت بخواهند همانطورى كه از خدا مىخواهند، و در برابر آنها به خاك بيفتند همانطورى كه در برابر خدا مىافتند.
حتى به اين هم اكتفاء نكرده كار را به جايى برسانند كه در همان عالم خيال بتها را با خدا در انداخته و سرانجام بتها را بر خدا غلبه داده و در نتيجه براى هميشه روى به بتخانه نهاده و خدا را فراموش كنند، و بتها را بر خود و حوايج خود امارت و سرورى داده و خدا را معزول و از كار خدايى منفصل كنند، در حقيقت منتها درجه اى كه اين عده توانسته اند در باره هستى خداوند فكر كنند اين است كه براى او وجودى قائل شوند نظير وجودى كه براى آلهه خود قائلند، آلهه اى كه خود بدست خود يا بدست امثال خود آن را ساخته و پرداخته اند، و لذا مىبينيم كه خدا را مانند يك يك بتها به وحدت عدديه اى كه در واحد است و از آن اعداد تركيب مىشود توصيف كرده اند.
قرآن هم در آيه زير همين توصيف غلط آنها را حكايت كرده و مىفرمايد:" وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذَّابٌ. أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عُجابٌ" ۵ چه از اين طرز گفتارشان معلوم مىشود كه دعوت قرآن را به توحيد، دعوت به وحدت عددى تلقى كرده اند، همان وحدتى كه در مقابل كثرت است، و گمان كرده اند اگر قرآن مىفرمايد:" وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ" ۶ و يا مىفرمايد:" هُوَ الْحَيُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ" ۷
و يا آيات ديگرى كه دعوتشان به اين است كه خدايان برون از حدتان را دور انداخته روى به درگاه خداى يگانه آريد، و يا اگر مىفرمايد:" وَ إِلهُنا وَ إِلهُكُمْ واحِدٌ" ۸ معبود ما و معبود شما يكيست و بتپرستان را دعوت مىكند به اينكه تفرقه در عبادت و اينكه هر قبيله و طايفه اى خدايى مخصوص بخود تهيه كرده و در برابر خدايان ديگران خضوع نكند، را كنار گذاشته همه متفقا يكى را بپرستند معنايش اين است كه اين آلهه زياد را كنار گذاشته و اله واحد را كه وحدتش نظير وحدت يك يك بتها است بپرستيد.
قرآن كريم وحدت عدديه را از پروردگار جلّ وعلا نفى مى كند
قرآن در تعاليم عاليه خود وحدت عدديه را از پروردگار (جل ذكره) نفى مىكند، و جهتش اين است كه لازمه وحدت عدديه محدوديت و مقدوريت است، و واحدى كه وحدتش عددى است جز به اينكه محدود به حدود مكانى و زمانى و هزاران حدود ديگر باشد و جز به اينكه مقدور و محاط ما واقع شود تشخيص داده نمىشود، و قرآن خداى تعالى را منزه از اين مىداند كه محاط و مقدور چيزى واقع شود، و كسى بر او احاطه و تسلط بيابد، مثالى كه بتواند قدرى مطلب را به ذهن خواننده نزديك كند اينست كه: اگر شما از آب حوض منزل خود كه آب واحدى است دويست ظرف را پر كرده و به اين وسيله آبى را كه تا كنون تماميش يك واحد بود بصورت دويست واحدش در آوريد، در اين صورت خواهيد ديد كه آب هر يك از ظرفها به تنهايى واحد و جدا از آبهاى ديگر است.
و اگر كسى از شما سؤال كند اين ظرف معين وحدتش را از كجا آورد؟ و چطور شد كه از آبى كه همه آن يك واحد بود دويست واحد پيدا شد؟!
در جواب خواهيد گفت: جهت اين كثرت اين است كه هر يك از ظرفها را كه انگشت بگذاريد مىبينيد آب ساير ظرفها در آن نيست، و همين نبودن آبهاى صد و نود و نه ظرف ديگر در اين ظرف حد اين ظرفست و همچنين يك انسان از اين جهت يكى است كه خصوصيات ساير انسانها را فاقد است، همچنين نداشتن و نبودنها عبارتست از حدى كه اگر نبود ممكن نبود انسان را كه هم صادق بر اين فرد و هم بر ساير افراد است متصف به وحدت و كثرت نمود.
پس از اين مثال بخوبى روشن شد كه تنها و تنها محدوديت يك وجود به هزاران هزار امر عدمى باعث شده است كه واحد عددى واحد شود، و اگر به جهتى آن وحدت از ميان رفته و صفت و كيفيت اجتماع عارض شود از تركيب همان واحد كثرت عددى بوجود آيد. و چون خداى متعال بنا بر تعليم عالى قرآن منزه از مقهوريت است بلكه قاهرى است كه هيچگاه مقهور نمىشود از اين جهت نه وحدت عددى و نه كثرت عددى در حق او تصور ندارد و لذا در قرآن مىفرمايد:" هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ" ۹ و نيز مىفرمايد:" أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ" ۱۰ و مىفرمايد:" وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ" ۱۱ و مىفرمايد:" لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً لَاصْطَفى مِمَّا يَخْلُقُ ما يَشاءُ سُبْحانَهُ هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ" ۱۲.
و سياق اين آيات همانطورى كه مىبينيد تنها وحدت فردى را از بارى تعالى نفى نمىكند، بلكه ساحت مقدس او را منزه از همه انحا وحدت مىداند، چه وحدت فردى كه در قبال كثرت فردى است (مانند وحدت يك فرد از انسان كه اگر فرد ديگرى به آن اضافه شود نفر دوم انسان به دست مىآيد) و چه وحدت نوعى و جنسى يا هر وحدت كلى ديگرى كه در قبال كثرتى است از جنس خود، (مانند وحدتى كه نوع انسان كه يكى از هزاران هزار نوع حيوانى است، مانند گاو و گوسفند و اسب و امثال آن، در قبال كثرت انواع) چون تمامى اين انحاء وحدت در مقهوريت و جبر به داشتن حدى كه فرد را از ساير افراد نوع، يا نوع را از ساير انواع جنس جدا و متمايز كند مشتركند، و چون بنا بر تعليمات قرآن هيچ چيز خداى تعالى را به هيچ وجه نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال نمىتواند مقهور و مغلوب و محدود در حدى كند از اين جهت وحدت او عددى نيست.
آرى، از نظر قرآن او قاهرى است فوق هر چيز، و در هيچ شانى از شؤون خود محدود نمىشود، وجودى است كه هيچ امرى از امور عدمى (كه عبارت اخرى حد است) در او راه ندارد، و حقى است كه مشوب به هيچ باطلى (كه يكى از آنها محدوديت است) نمىگردد، زنده ايست كه مرگ ندارد، دانايى است كه جهل در ساحتش راه ندارد، قادرى است كه هيچ عجزى بر او چيره نمىشود، مالكى است كه كسى از او چيزى را مالك نيست، عزيزى است كه ذلت برايش نيست و ملكى است كه كسى را بر او تسلطى نيست.
اتصاف خداوند به وحدت و كثرت عدديه محال است
و كوتاه سخن يكى از تعليمات عاليه قرآن همين است كه براى پروردگار از هر كمال خالص آن را قائل است، و ساحت مقدسش را از هر نقصى مبرا مىداند، و اين حقيقتى است كه شايد هر كسى نتواند به درك آن نائل شود، و لذا براى اينكه شما خواننده عزيز بيشتر به اين حقيقت قرآنى آشنا شويد ناگزيرم توصيه كنم كه در ذهن خود دو چيز را فرض كنى كه يكى از آن دو متناهى و محدود و ديگرى از همه جهات و به تمام معنا نامتناهى و بىپايان باشد، بعد از فرض آن دو اگر به دقت تامل كنى خواهى ديد كه نامتناهى به سراسر وجود متناهى محيط است، بطورى كه به هيچ نحو از انحايى كه بتوان فرض كرد متناهى نمىتواند غير متناهى را از حد كمالش دفع كند، بلكه خواهى ديد كه غير متناهى بر متناهى سيطره و غلبه اى دارد كه هيچ چيز از كمالات او را فاقد نيست.
و نيز خواهى ديد كه غير متناهى قائم به نفس خود و شهيد و محيط بر نفس خويش است، آن گاه با در نظر گرفتن اين مثال قدرى معناى دو آيه زير بيشتر و بهتر مفهوم مىشود:" أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ. أَلا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ" ۱۳
و مىتوان گفت تنها اين دو آيه نيستند، بلكه عموم آياتى كه اوصاف خدا را بيان مىكنند و صراحت در حصر و يا ظهور در آن دارند دلالت بر اين معنا مىكنند، مانند آيات زير:" اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى" ۱۴،" وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ" ۱۵،" هُوَ الْحَيُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ" ۱۶"،" وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ" ۱۷،" أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً" ۱۸،" لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ" ۱۹،" إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً" ۲۰،" الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ" ۲۱ و" أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ" ۲۲.
و آيات ديگرى غير اينها كه همه همين طورى كه مىبينيد به بانگ بلند خداى تعالى را در هر كمالى كه بتوان فرض كرد اصيل دانسته. و حضرتش را مالك تمامى كمالات مىداند، و چنين اعلام مىدارد كه براى غير خدا به اندازه خردلى از كمالات وجود ندارد، مگر اينكه خدايش ارزانى بدارد كه باز ملك خداست، و در نزد او عاريت است، چون عطيه و تمليك خدا با تمليكات ما آفريدگان فرق دارد، ما اگر چيزى به كسى تمليك كنيم از ملك خود بيرون كرده و ديگر مالك آن نيستيم، و ليكن خداى سبحان اين چنين نيست زيرا كه آفريدگان خدا، خود و آنچه در دست دارند همه ملك خدايند.
بنا بر اين هر موجودى را فرض كنيم كه در آن كمالى باشد و بخواهيم فرضا او را ثانى خدا و انباز او بدانيم برگشت خود او و كمالش بسوى خداوند است، با اين تفاوت كه همان كمال، مادامى است كه در موجود فرضى ما وجود دارد و مشوب و آميخته با هزاران نواقص است، و ليكن همين كمال خالصش نزد خدا است، آرى خداى تعالى حقى است كه هر چيزى را مالك است، و غير خدا باطلى است كه از خود چيزى ندارد، كما اينكه در قرآن مىفرمايد:
" لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً" ۲۳
و همين معنا است كه وحدت عددى را از خداى تعالى نفى مىكند، زيرا اگر وحدتش وحدت عددى بود وجودش محدود و ذاتش از احاطه به ساير موجودات بر كنار بود، و آن گاه صحيح بود كه عقل ثانى و انبازى برايش فرض كند، حالا چه در خارج باشد و چه نباشد، و نيز از ناحيه ذاتش مانعى نبود از اينكه عقل او را متصف به كثرت كند، و اگر مانعى مىداشت از ناحيه خارج و مرحله وقوع بود، مانند همه چيزهايى كه ممكن است باشد، ليكن فعلا نيست، و حال آنكه خداى تعالى اينطور نيست، و فرض ثانى و انباز براى خدا فرضى است غير ممكن، نه اينكه ممكن باشد و ليكن فعلا وقوع نداشته باشد، بنا بر آنچه گفته شد، خداى تعالى به اين معنا واحد است كه از جهت وجود طورى است كه محدود به حدى نمىشود تا بتوان برون از آن حد فرد دومى برايش تصور كرد، و همين معنا و مقصود از آيات سوره توحيد است:" قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. اللَّهُ الصَّمَدُ. لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ. وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ". ۲۴
توضيح اينكه كلمه" احد" در" قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ" طورى استعمال شده كه امكان فرض بر عددى را در قبال آن دفع مىكند، زيرا وقتى گفته مىشود: احدى به سر وقت من نيامد آمدن يك نفر و دو نفر و همه ارقام بالاتر را نفى مىكند، و همچنين اگر اين كلمه در جمله مثبت بكار رود مانند:" وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ- و اگر احدى از مشركين به تو پناه آورد" در اينجا نيز يك نفر و دو نفر و همه ارقام بالاتر از دو را شامل مىشود، و مانند كلمه" هر كس" هيچ رقمى از ارقام از شمول آن بيرون نيست.
و همچنين آيه" أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ- و يا احدى از شما مستراح برود" كه يك نفر و دو نفر و هيچ يك از ارقام از شمول آن بيرون نيستند، و" احد" در آيه" وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ" منسوب بود به مشركين، يعنى احدى از مشركين، و در آيه" أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ" منسوب بود به كلمه" منكم" يعنى احدى از شما مسلمين، آيه اولى همه مشركين را در بر مىگرفت و آيه دومى همه مسلمين را، و در آيه" قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ" چون" احد" در اثبات بكار رفته نه در نفى، و چون منسوب به چيزى و يا كسى هم نشده، از اين جهت مىرساند كه هويت پروردگار متعال طورى است كه فرض وجود كسى را كه هويتش از جهتى شبيه هويت او باشد رفع مىكند، چه اينكه يكى باشد و چه بيشتر، پس كسى كه ثانى خدا و انباز او باشد نه تنها در خارج وجود ندارد، بلكه فرض آنهم بر حسب فرض صحيح محال است.
و لذا در سوره توحيد نخست" احد" را به" صمديت" توصيف كرد، و" صمد" عبارتست از چيزى كه جوف و فضاى خالى در آن نباشد، و در ثانى به اينكه نمىزايد، و در ثالث به اينكه زائيده نمىشود، و در رابع به اينكه احدى همپايه او نيست، كه همه اين اوصاف از چيزهايى هستند كه هر كدام نوعى محدوديت و بركنارى را همراه دارند، و از همين جهت است كه هيچ آفريده اى نمىتواند آفريدگار را آن طور كه هست توصيف كند، كما اينكه در قرآن به اين معنا اشاره كرده و مىفرمايد:" سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ" ۲۵.
و نيز مىفرمايد:" وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً" ۲۶ سر اين مطلب اين است كه صفات كماليه اى كه ما خدا را به آن صفات توصيف مىكنيم اوصاف مقيد محدودى هستند، و خداى تعالى منزه است از قيد و حد، خداى تعالى كسى است كه رسول اللَّه (ص) در ثنايش آن جمله معروف را گفته است:" لا احصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك- من ثناى تو نتوانم شمرد، تو همانطورى هستى كه از ناحيه خودت ستايش شدى" .
وحدت خداوند سبحان در توحيدى كه نصارا معتقدند وحدت عددى است كه قرآن منكر آنست
و همين معناى از وحدت است كه با آن تثليث نصارا دفع مىشود، گر چه آنها هم قائل به توحيد هستند، ليكن توحيدى را معتقدند كه در آن وحدت، وحدت عددى است، و منافات ندارد كه از جهت ديگر كثير باشد، نظير يك فرد از انسان كه از جهت اينكه فردى است از كلى انسان واحد و از جهت اينكه علم و حيات و انسانيت و چيزهاى ديگر است كثير است، و تعليمات قرآنى منكر چنين وحدتى است نسبت به خداوند، قرآن وحدتى را ثابت مىكند كه به هيچ معنا فرض كثرت در آن ممكن نيست، نه در ناحيه ذات و نه در ناحيه صفات، و بنا بر اين، آنچه در اين باب از ذات و صفات فرض شود قرآن همه را عين هم مىداند، يعنى صفات را عين هم و همه آنها را عين ذات مىداند.
لذا مى بينيم آياتى كه خداى تعالى را به وحدانيت ستوده دنبالش صفت قهاريت را ذكر كرده است، تا بفهماند وحدتش عددى نيست، يعنى وحدتى است كه در آن به هيچ وجه مجال براى فرض ثانى و مانند نيست، تا چه رسد به اينكه ثانى او در عالم، خارجيت و واقعيت داشته باشد، كما اينكه در قرآن به موهوم بودن مفروضات بشرى و قهاريت خدا بر آن مفروضات اشاره كرده و مىفرمايد:" أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ" ۲۷
خداى را به وحدتى ستوده كه قاهر است بر هر شريكى كه برايش فرض كنند، خلاصه، وحدتى اثبات مىكند كه در عالم براى معبودهاى غير خدا جز اسم چيزى باقى نمىگذارد، و همه را موهوم مىسازد، و نيز مىفرمايد:" أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ" ۲۸ و نيز فرموده:
" لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ" ۲۹، چون وسعت ملك او آن قدر است كه هيچ مالك ديگرى در برابرش فرض نمىشود، جز اينكه آن مفروض و آنچه در دست او است همه ملك خداى سبحان است، و نيز فرموده:" وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ" ۳۰ و نيز فرموده:
" لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً لَاصْطَفى مِمَّا يَخْلُقُ ما يَشاءُ سُبْحانَهُ هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ" همانطورى كه مىبينيد در اين آيات و آيات ديگرى كه اسم از قهاريت خدا به ميان آمده است كلمه" قهار" بعد از ذكر" واحد" بكار رفته است.
پی نوشت:
۱. آيا برابرند آنان كه ميدانند با آنان كه نميدانند اين را تنها صاحبان خرد مىفهمند و متذكر ميشوند. سوره الزمر آيه ۹.
۲. پس روى بگردان از كسى كه پشت كرد و روى گردانيد از قرآن ما و جز زندگى مادى دنيا را نخواست آرى پايه معلومات انسان همين اندازه است. سوره نجم آيه ۳۰.
۳. پس چه مىشود اين مردم را كه نمىفهمند و نزديك هم نيست حديثى را درك كنند. سوره نساء آيه ۷۸.
۴. ببين چگونه بر ايشان آيات را بيان مىكنيم آن گاه ببين چگونه از شنيدن حق روى مىگردانند. سوره مائده آيه ۷۵.
۵. و در شگفت شدند از اينكه بسوى ايشان از جنس خودشان ترساننده اى از طرف پروردگار آمد و كفار گفتند اين شخص جادوگرى است دروغپرداز. شگفتا، آيا اين مرد اين همه خدايان را كنار زده و منحصر به خداى واحدى كرده است!؟ اين مطلب راستى مطلب بسيار عجيبى است. سوره ص آيه ۵.
۶. معبود شما معبودى است يگانه، معبودى جز او نيست. سوره بقره آيه ۱۶۳.
۷. اوست همان زنده، جز او معبودى نيست، پس او را بخوانيد در حالى كه دين را براى او خالص كرده باشيد. سوره مؤمن آيه ۶۵.
۸. سوره عنكبوت آيه ۴۶.
۹. اوست يكتاى قهار. سوره رعد آيه ۶.
۱۰. آيا پروردگاران متفرق بهتر است يا معبود واحد قهار؟ نمىپرستيد جز خدا مگر چيزهايى را كه شما خود و پدرانتان بدون هيچ دليلى اسم خدا بر آنها نهاده ايد. سوره يوسف آيه ۴۰.
۱۱. و نيست هيچ معبودى بجز اللَّه تعالى كه يكتاى قهار است. سوره ص آيه ۶۵.
۱۲. اگر خدا مىخواست فرزندى براى خود فراهم كند هر آينه از آنچه كه خلق كرده براى فرزندى خود بر مىگزيد هر چه را كه مىخواست، ليكن او منزه است، و اوست اللَّه واحد قهار. سوره زمر آيه ۴.
۱۳. آيا بس نيست براى روشن شدن ثبوت و حقانيت خداى تو كه در نزد هر چيزى حاضر است؟! آگاه باش كه آنها نسبت به بقاى او در شك و ترديدند، آگاه باش كه خداوند بهر چيزى محيط است. سوره حم سجده آيه ۵۴.
۱۴. خداى تعالى معبوديست بىهمتا كه معبودى جز او نيست براى اوست اسماء حسنى. سوره طه آيه ۸.
۱۵. و ميدانند كه براستى و درستى" اللَّه" حق و حقيقتى است روشن. سوره نور آيه ۲۵.
۱۶. اوست زنده، جز او معبودى نيست. سوره مؤمن آيه ۶۵.
۱۷. اوست بسيار دانا و بسيار توانا. سوره روم آيه ۵۴.
۱۸. بدرستى قوت تماما از براى خداست. سوره بقره آيه ۱۶۵.
۱۹. براى اوست ملك و براى اوست حمد و ستايش. سوره تغابن آيه ۱.
۲۰. هر عزت و اقتدارى مخصوص خدا است. سوره يونس آيه ۶۵.
۲۱. حق همان است كه از طرف خدا بسوى تو آمد. سوره بقره آيه ۱۴۷.
۲۲. ( ۱۰) و شما فقرا و حاجتمندان بخدائيد و خدا همانا بىنياز است. سوره فاطر آيه ۱۵.
۲۳. مالك هيچ ضرر و نفعى و نيز مالك مرگ و زندگى و دوباره زنده شدن خود نيستند. سوره فرقان آيه ۳.
۲۴. بگو، او يعنى خداى متعال يگانه است و هر سيادت و سرورى به او منتهى ميشود، لم يزل و لا يزال خواهد بود، نيازمند به خواب و خوراك نيست، نزائيده و زائيده نشده، و احدى براى او همپايه و كفو نبوده. سوره توحيد.
۲۵. منزه است خداوند از آنچه كه او را به آن توصيف مىكنند مگر توصيف بندگان مخلص خداوند. سوره صافات آيه ۱۶۰.
۲۶. احاطه علمى به آن پيدا نمىكنند. سوره طه آيه ۱۱۰.
۲۷. ترجمه اين آيه در پاورقى صفحه ۱۲۹ گذشت.( سوره يوسف آيه ۴۰).
۲۸. آيا براى خداوند متعال شركائى قرار داده اند كه مانند آفريدن خداوند موجوداتى آفريده اند و فعلا ايشان در اشتباه افتاده اند كه آفريده هاى خداوند كدام است و آفريده هاى شركايش كدام؟!! بگو خداوند خالق هر چيزى است و او واحدى است قهار. سوره رعد آيه ۱۶.
۲۹. امروز ملك عالم از كيست، از آن خداى واحد قهار است. سوره المؤمنون آيه ۱۶.
۳۰. سوره ص آيه ۶۵.
منبع: محمد حسین طباطبایی؛ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره مائده – ذیل آيات ۷۲-۷۳