پيامبر(ص ) هنگام نزول وحى مستقيم , بر خود احساس سنگينى مى كرد, و ازشدت سنگينى كه بر او وارد مـى شـد بـدنش داغ مى شد, و از پيشانى مباركش عرق سرازير مى گشت اگر بر شترى يا اسـبـى سوار بود, كمر حيوان خم مى شد و به نزديك زمين مى رسيد على (ع ) مى فرمايد: ((موقعى كـه سـوره مـائده بـر پـيـامبر نازل شد, ايشان بر استرى به نام ((شهبا)) سوار بودند وحى بر ايشان سنگينى كرد, به طورى كه حيوان ايستاد و شكمش پايين آمد ديدم كه نزديك بود ناف او به زمين بـرسـد, در آن حـال پـيـامـبـر از خـود رفـت و دسـت خـود را بـر سـر يـكـى از صـحـابـه نـهـاد))[۱] عـبـادة بـن صـامـت مـى گويد: ((هنگام نزول وحى گونه هاى پيامبر(ص ) درهم مـى كـشـيـد و رنـگ او تـغـيـيـرمى كرد در آن حال سر خود را فرو مى افكند و صحابه نيز چنين مى كردند))[۲] گاه مى شد كه زانوى پيامبر بر زانوى كسى بود, در آن حال وحى نازل مى شد, آن شـخـص تـحـمل سنگينى زانوى پيامبر را نداشت ما نمى دانيم چرا پيامبر(ص ) دچاراين حالت مـى شد, چون از حقيقت وحى آگاه نيستيم براى تفصيل بيش تر مى توان به كتاب هايى كه درباره وحى و كيفيت آن نگاشته شده است مراجعه كرد.[۳]
در طـول تاريخ گروهى از معاندان سعى نموده اند با ساختن داستان هاى بى اساس و موهون , اصل مـهـم وحـى را زير سؤال ببرند آنان در اين راستا افسانه هايى درزمينه وحى بر پيامبر اسلام , جعل كرده اند در اين جا براى دفع شبهه مقدمه اى را بادو پرسش آغاز مى كنيم :
۱. آيا ممكن است پيامبرى , در آغاز بعثت به خود گمان ناروا برد و در آن چه بر اوپديد گشته است شك و ترديد نمايد؟
۲. آيا امكان دارد كه گاه شيطان , در امر وحى دخالت كند و تسويلات خود رابه صورت وحى جلوه
دهد؟
در گفته هاى اهل بيت (ع ) و تعاليم عاليه اى كه از خاندان پيامبر اكرم (ص ) صادرشده , پاسخ هر دو سؤال منفى است ولى در نوشته هاى اهل حديث ـ كه از غيرطريق اهل بيت (ع ) گرفته شده است ـ جواب مثبت است آنان رواياتى در اين زمينه آورده اند كه با مقام عصمت منافات دارد و علاوه برآن پايه و اساس نبوت را زيرسؤال مى برد.
ايـنك براى نمونه به دو داستان برگرفته شده از روايات اهل حديث اشاره و بادلايل عقلى و نقلى ساختگى بودن آن ها را روشن مى كنيم :
داستان ورقة بن نوفل
ورقـة بـن نـوفل از عموزادگان خديجه و فردى با سواد اندك و كم و بيش از تاريخ انبياى سلف با خـبـر بـود در وصف او گفته اند: ((و كان قارئا للكتب و كانت له رغبة عن عبادة الاوثان ))[۴] مـى گويند: او بود كه پيامبر اسلام (صلياللهعليهوآله) را از نگرانى ـ كه در آغازبعثت برايش رخ داده بود ـ نجات داد بخارى , مسلم , ابن هشام و طبرى شرح واقعه را چنين گفته اند:.
آن گاه كه محمد(ص ) در غار حرا با خداى خود خلوت كرده بود, ناگهان ندايى به گوشش رسيد كـه او را مـى خواند سربلند كرد تا بداند كيست , با موجودى هول ناك مواجه گرديد وحشت زده به هـر طـرف مـى نـگـريـست همان صورت وحشت ناك رامى ديد كه آسمان را پر كرده بود از شدت وحـشـت و دهـشـت از خـود بـى خود شد ودر اين حال مدت ها ماند.
خديجه كه از تاخير او نگران شـده بـود, كـسـى را به دنبال اوفرستاد ولى او را نيافت , تا آن كه پيامبر(صلياللهعليهوآله) به خود آمد و به خانه رفـت , ولـى بـاحـالـتـى هـراسـنـاك و خود باخته خديجه پرسيد: تو را چه مى شود؟
گفت : ((از آن چـه مـى تـرسـيـدم بـر سـرم آمـد پـيـوسـته در بيم آن بودم كه مبادا ديوانه شوم , اكنون دچار آن شده ام !))
خديجه گفت : هرگز گمان بد به خود راه مده تو مرد خدا هستى و خداوندتو را رها نـمـى كـنـد حتما نويد آينده روشنى است سپس براى رفع نگرانى كامل پيامبر(ص ), او را به خانه ورقـة بن نوفل برد و شرح ماجرا را به او گفت ورقه پرسش هايى از پيامبر(ص ) كرد, در پايان به وى گـفـت : نـگـران نـباش , اين همان پيك حق است كه بر موسى كليم نازل شده و اكنون بر تو نازل گـرديـده اسـت و نبوت تو رانويد مى دهد گويند اين جا بود كه پيامبر اكرم (ص ) احساس آرامش كـرد و فـرمـود:اكـنـون دانـسـتم كه پيامبرم ((فعند ذلك اطمان باله و ذهبت روعته و ايقن انه نبي )).[۵]
ايـن داسـتـان يـكـى از ده هـا داسـتان ساخته شده كينه توزان دو قرن اول اسلام است كه خود را مسلمان معرفى نموده , با ساختن اين گونه حكايت هاى افسانه آميز, ضمن سرگرم كردن عامه , در عـقـايد خاصه ايجاد خلل مى كردند و تيشه به ريشه اسلام مى زدند در سال هاى اخير نيز دشمنان اسـلام ايـن داسـتان و داستان هاى مشابه ـاز جمله داستان آيات شيطانى ـ را دست آويز خود قرار داده , بر سستى پايه هاى اوليه اسلام شاهد گرفته اند.
چـگـونـه پيامبرى كه مدارج كمال را صعود نموده , از مدت ها پيش نويد نبوت رادر خود احساس كـرده حقايق بر وى آشكار نشده است در حالى كه بالاترين ووالاترين عقول را در خود يافته است : ((ان اللّه وجـد قـلب محمد(ص ) افضل القلوب و اوعاها, فاختاره لنبوته )) چگونه انسانى كه چنين تكامل يافته است , در آن موقع حساس , نگران مى شود و به خود شك مى برد, سپس با تجربه يك زن و پـرسـش يـك مـرد كـه انـدك سـوادى دارد ايـن نـگرانى از وى رفع مى شود, آن گاه اطمينان حـاصـل مـى كـند كه پيامبر است ؟
اين داستان , علاوه برآن كه با مقام شامخ نبوت منافات دارد, با ظـواهـر آيـات و روايـات صـادره از اهل بيت (ع ) نيز مخالف است در اين جاضمن بيان اقوال برخى بزرگان در باره اين داستان , به ذكر دلايل ساختگى بودن آن مى پردازيم :
قـاضى عياض [۶] (متوفاى ۵۴۴) در بيان اين نكته كه امر وحى بر شخص پيامبر فاقد هرگونه ابـهام و شك است مى گويد: ((هرگز نشايد كه ابليس در صورت فرشته درآمده و امر را بر پيامبر مـشـتـبـه سـازد, نه در آغاز بعثت و نه پس از آن و همين آرامش و استوارى و اعتماد به نفس , كه پـيـامـبـر اكـرم (ص ) در اين گونه مواقع از خودنشان داد, خود يكى از دلايل اعجاز نبوت به شمار مـى رود آرى هـرگز پيامبر شك نمى كند و ترديد به خود راه نمى دهد كه آن كه بر او آمده فرشته اسـت و از جـانـب حـق تـعالى پيام آورده است به طور قطع امر بر او آشكار است , زيرا حكمت الهى اقـتضامى كند كه امر بر وى كاملا روشن شود تا آشكارا آن چه مى بيند, لمس كند يا دلايل كافى در اخـتـيـار او قرار مى دهد تا كلمات اللّه ثابت و استوار جلوه كند ((وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلا لا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ)).[۷]
امين الاسلام طبرسى نيز بيان مى كند كه براى آن كه پيامبر بتواند ديگران را باوحى هدايت نمايد, خـود بـايـد از هـرگـونـه خـطـا و اشـتباه در دريافت وحى مصون باشد لذا در تفسير سوره مدثر مـى گـويد: ((ان اللّه لا يوحي الى رسوله الا بالبراهين النيرة و الايات البينة الدالة على ان ما يوحى اليه انما هو من اللّه تعالى فلا يحتاج الى شي سواها لا يفزع و لا يفزع و لا يفرق[۸] , به درستى كه خـداونـد وحـى نـمى كندبه رسولى مگر با دلايل روشن و نشانه هاى آشكار كه خود دلالت دارد بر اين كه آن چه بر او وحى مى شود, از جانب حق تعالى است و به چيز ديگرى نيازنداردهرگز ترسانده نمى شود و نمى هراسد و به خود نمى لرزد)).
به طور كلى آيات قرآنى بر اين نكته تصريح دارند كه پيامبران الهى از آغاز وحى ,پيام ها را به روشنى دريـافت نموده و دچار شك و ترديد نمى شوند مقام حضور درپيش گاه حق جاى گاهى است كه در آن وهـم و شـك و تـرس راه نـدارد موسى (ع ) درآغاز بعثت مورد عنايت خاص پروردگار قرار گرفته , به او خطاب مى شود: ((يَا مُوسَى إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي [۹] , اى موسى ! ايـن مـنـم پـرودگـار تـو,پاى پوش خويش بيرون آور كه در وادى مقدس طوى هستى و من تو را بـرگـزيـده ام ,پـس بـه آن چـه وحـى مـى شـود گـوش فـرا ده مـنـم , مـن , خـدايى كه جز من خـدايى نيست پس مرا پرستش كن و به ياد من نماز برپا دار)) سپس به او دستور داده مى شود: ((وَأَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ, و عصايت رابيفكن , پس چون آن را هم چون مارى ديد كه مى جنبد [ ترسيد و] به عقب برگشت و[ حتى ] پشت سر خود را ننگريست )) از ايـن جـهت مورد عتاب قرار گرفت : (يَا مُوسَى لا تَخَفْ إِنِّي لا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ [۱۰] , اى مـوسـى نترس كه رسولان در نزد من نمى ترسند)) بدين ترتيب به محض ايجاد ترس , عنايت الهى شامل حال پيامبر الهى گشته او را از هرگونه هراس رها كرده است اين يك قانون كلى است هر كه درآن جاى گاه شرف حضور يافت , از چيزى خوف ندارد, زيرا در سايه عنايت الهى قرار گرفته و در فضايى امن و آرامش بخش استقرار يافته است .
بـراى آن كـه ابراهيم خليل الرحمان (ع ) آرامش و عين اليقين پيدا كند, پرده از پيش روى او بركنار شد تا حقايق عالم ملكوت بر او مكشوف گردد: ((وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ [۱۱], و اين گونه ملكوت آسمان ها وزمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقين كنندگان باشد)).
آيات فوق نشان مى دهند كه پيامبران در محضر الهى داراى بينشى روشن وعارى از هرگونه شك و ريـب هـستند هم چنين ملكوت آسمان ها و زمين بر آنان منكشف گرديده تا از موقنين شوند آيا پيامبر اسلام از اين قانون مستثنى بود تا درچنان موقع حساس و سرنوشت ساز به خود رها شود, به خـويشتن گمان بد برد و دربيم و هراس به سر برد؟
آيا پيامبر اسلام مقامى كمتر از مقام موسى و ابراهيم خليل داشت تا عنايتى كه خدا درباره آنان روا داشته است , درباره او روا ندارد؟
مـولـى امـيرالمؤمنين (ع ) درباره پيامبر اكرم (ص ) مى فرمايد: ((و لقد قرن اللّه به (ص ) من لدن ان كـان فـطـيـمـا, اعـظم ملك من ملائكته , يسلك به طريق المكارم ومحاسن اخلاق العالم ليله و نـهاره[۱۲] , خداوند شبانه روز فرشته اى را بر او گمارده بود تا او را به كمالات انسانى رهنمون باشد)).
در ايـن زمـيـنـه روايـات صحيحه فراوان وارد شده است كه برخى از آن ها به عنوان نمونه ذكر شد علاوه بر اشكالات فوق , ايرادهاى ديگرى نيز به شرح ذيل بر داستان ياد شده وارد است :
۱. سـلـسـله سند داستان به شخص نخست كه شاهد داستان باشد نمى رسد,ازاين رو روايت چنين داستانى , مرسله تلقى مىشود.
۲. اخـتـلاف نـقـل داسـتان , خود گواه ساختگى بودن آن است در يكى از نقل هاچنين آمده است : خديجه خود به تنهايى نزد ورقه رفت , در ديگرى آمده است كه پيامبر را با خود برد, در سومى ورقه خود پيامبر را در حال طواف ديد, از او جوياشد و بدو گفت , در چهارمى ابوبكر بر خديجه وارد شد و گفت : محمد را نزد ورقه روانه ساز اختلاف متن به حدى است كه مراجعه كننده متحير مى شود كدام را باوركند, و نمى توان ميان آن ها سازش داد.
۳. در مـتن بيش تر نقل ها علاوه برآن كه نبوت پيامبر را نويد داده , آمده است : ((ولئن ادركت ذلك لانـصـرنـك نصرا يعلمه اللّه )), يا ((فان يبعث و انا حي فساعزره وانصره و اؤمن به )), يعنى هرگاه دوران بـعـثـت او را درك كنم به او ايمان آورده او را يارى ونصرت خواهم نمود محمدبن اسحاق , سـيره نگار معروف نيز اشعارى از ورقه مى آورد كه كاشف از ايمان راسخ وى به مقام رسالت پيامبر اسـت [۱۳] غـافـل ازآن كـه , ورقه تا ظهور دعوت حيات داشت , ولى هرگز به دين مبين اسلام مـشـرف نگرديد, ((و مات كافرا)) و در حديث ابن عباس آمده است : ((فمات ورقة على نصرانيته )) بـرهـان الـديـن حلبى در كتاب ((السيرة النبوية )) آورده كه ورقة بن نوفل چهارسال پس از بعثت بـدرود حيات گفت و از كتاب ((الامتاع )) ابن جوزى آورده كه اوآخرين كسى است كه در دوران ((فـترت )) (سه سال نخست نبوت ) وفات يافت درحالى كه اسلام نياورده بود و از ابن عباس نقل مـى كـند كه گفته : ((انه مات على نصرانيته ))[۱۴] ابن عساكر صاحب تاريخ دمشق مى گويد: ((و لا اعـرف احـدا قـال انـه اسلم ))[۱۵] ابن حجر از تاريخ ابن بكار مى آورد: روزى ورقه از كنار بـلال حـبـشـى عـبـور مى كرد, در حالى كه قريش او را شكنجه مى دادند و او پيوسته مى گفت : احـداحـد ابـن حـجـر گـويـد: ((پـس او تـا زمـان ظـهـور دعـوت حـيـات داشـت , ولـى چـرا اسـلام نـياورد؟)[۱۶] اين ها خود دليل بر تعارض اين دو دسته از اخبار و ساختگى بودن داستان اسـت به هر حال شيوع اين گونه داستان ها و مفاسد مترتب برآن ها يكى ازدست آوردهاى ناميمون تمسك به غير اهل بيت (ع ) در نقل روايات و فهم صحيح اسلام مى باشد.
محمد هادی معرفت-علوم قرآنى
---------------------------------------------------------
پاورقی :
۱. تفسير عياشى , ج۱ , ص ۳۸۸.
۲. طبقات ابن سعد, ج۱ , ص ۱۳۱.
۳. ر ك : محمد هادى معرفت , التمهيد في علوم القرآن , ج ۱, ص ۶۶ به بعد.
۴. و كـان ورقـة قـد تـنـصر و قرا الكتب و سمع من اهل التوراة و الانجيل (سيره ابن هشام , ج۱ , ص ۲۵۴) و كان امرا تنصر في الجاهلية و كان يكتب الكتاب بالعبرانية فيكتب من الانجيل بالعبرانية (صحيح بخارى , ج۱ ,ص ۳).
۵. محمد حسين هيكل , حياة محمد, ص ۹۶ ـ ۹۵ صحيح مسلم , ج۱ , ص ۹۹ ـ ۹۷ صحيح بخارى , ج۱ , ص ۴ ـ ۳ سيره ابن هشام , ج۱ , ص ۲۵۵ ـ ۲۵۲ ابوجعفر محمدبن جرير طبرى , تاريخ طبرى , ج۲ , ص ۳۰۰ ـ ۲۹۸ هم او,جامع البيان (تفسير طبرى ) ج۳۰ , ص ۱۶۱.
۶. قـاضـى عـياض از بزرگان و دانش مندان اندلس بود ابن خلكان گويد: ((كان امام وقته في الحديث و علومه والنحو و اللغة و كلام العرب و ايامهم و انسابهم و صنف التصانيف المفيدة (وفيات الاعيان , ج۳ ,ص ۴۸۳شماره۵۱۱ ).
۷. انـعـام ۶: ۱۱۵ ر ك : رسالة الشفا بتعريف حقوق المصطفى , ج۲ , ص ۱۱۲ شرح ملا على القارى , ج۲ , ص ۵۶۳.
۸. ابوالفضل طبرسى , مجمع البيان (تفسير طبرسى ), ج۱۰ , ص ۳۸۴.
۹. طه۲۰ : ۱۴ ـ ۱۱.
۱۰. نمل۲۷ : ۱۰.
۱۱. انعام۶ : ۷۵.
۱۲. صبحى صالح , نهج البلاغه , خطبه قاصعه , شماره ۱۹۲, ص ۳۰۰.
۱۳. سيره ابن اسحاق , ص ۱۲۳ طبقات ابن سعد, ج۱ , قسمت ۱, ص ۱۳۰.
۱۴. ر ك : سيره حلبيه ج۱ , ص ۲۵۲ ـ ۲۵۰.
۱۵. ابن حجر عسقلانى , الاصابة في معرفة الصحابه , ج۳ , ص ۶۳۳.
۱۶. همان , ج۳ , ص ۶۳۴.