بـرخـى ازكـسـانـى كـه بـهآداب ورسوم گذشته سخت پاىبندند,تصوركردهاند كه رسمالخط مـصحف به دستورخاصپيامبر(صلياللهعليهوآله) به همين گونه و شكل فعلى تدوين شده است و نويسندگان اوليه دخالتى در نحوه نوشتن كلمات نداشته اند و در پس اين ناهنجارى هاى نوشتارى, سرى پنهان و حكمتى نهفته است كه جز خدا, كسى ازآن آگاه نيست .
ابـن الـمـبـارك از شيخ و استاد خود, عبدالعزيز الدباغ نقل مى كند كه او گفته است :((رسم الخط قـرآن سـرى از اسرار خداوند است و تعيين آن از پيامبر(ص ) است آن حضرت دستور داده است كه قرآن را به اين شكل بنويسند و نويسندگان برآن چه ازپيامبر(ص ) شنيده اند, هيچ نيفزوده اند و از آن هـم چيزى نكاسته اند گويد: صحابه وديگران به اندازه سر مويى در رسم الخط مصحف دخالت نـداشـتـه انـد و آن , صرفاتوقيفى و تعيين شده از جانب پيامبر(ص ) است اوست كه فرموده به اين شـكـل تـدويـن شود, جايى با الف زايد و جايى بدون الف , آن را بنويسند زيرا اين ها اسرارى است كه عـقـل ها بدان راه نمى برد و سرى از اسرار خداست كه خاص كتاب عزيزاوست , نه ديگر كتاب هاى آسمانى همان گونه كه نظم قرآن معجزه است , رسم الخط آن نيز معجزه مى باشد عقل ها چگونه به سـر آوردن الـف در ((مـائة )) و حذف آن از((فئة )) و اضافه كردن ((يا)) به ((بايد)) و ((بايكم )) و نوشتن آن ها به صورت ((باييد)) و((باييكم )) پى مى برد و يا چگونه مى توان فهميد كه چرا در كلمه ((سـعـوا)) در سـوره حج با الف نوشته مى شود, ولى همين كلمه در سوره سبا بدون الف ((سعو)) نـوشـته مى شود باز چرا كلمه ((عتوا)) در هرجا كه باشد با اضافه الف و تنها در سوره فرقان ,بدون الف و به صورت ((عتو)) نوشته مى شود؟
و از همين قبيل است سر زيادت الف در ((آمنوا)) و حذف آن از ((بـاؤ)) و ((جـاؤ)) و ((تـبـوؤ)) و ((فـاؤ)) در سـوره بـقـره تمام اين ها اسرار الهى و اغراض حـكمت آميز پيامبر(ص ) است كه بر مردم پوشيده مى باشد,زيرا اين ها اسرار باطنى است كه جز از طريق موهبت الهى , قابل درك نيست و مانندالفاظ و حروف مقطعه اى است كه در اوايل سور است و داراى اسـرارى بـزرگ ومعانى بسيارى است كه بيش تر مردم بدان اسرار پى نمى برند و چيزى از مـعـانـى الـهـى كـه بـدانـها اشاره شده
درك نمى كنند و رسم الخطى كه در قرآن به كار رفته از همين قبيل است )).[۱]
برخى تلاش كرده اند تا اسرار اين نحو از رسم الخط را كشف كنند لذا با تكلف آشكار اظهار نظرهايى كـرده انـد مـثـلا تـصـور كـرده انـد كه زيادت الف در ((لا ذبحنه )) دلالت برآن دارد كه ذبح واقع نـشـده است و زيادت ((يا)) در ((وَالسَّمَاءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ))[۲] براى اشاره به تعظيم قدرت الهى است كه به وسيله آن , آسمان را بنا نهاده است و باهيچ قدرت و نيروى ديگر مشابهت ندارد و اين به مقتضاى اين قاعده معروف است كه ((زيادة المباني تدل على زيادة المعاني )).[۳]
ابـوالـعـباس مراكشى معروف به ابن البنا (متوفاى ۷۲۱) در كتاب خود ((عنوان الدليل في مرسوم التنزيل )) به تفصيل در اين زمينه توضيح داده است او تشريح كرده كه وضعيت اين حروف در خط, بـر حـسب اختلاف و چگونگى معانى كلمات است كه از اسرار و حكمت هاى پنهانى حكايت دارد از جمله اين حكمت ها توجه به عوالم غيب و شهود و مراتب وجود و مقامات است در ذيل گزيده اى از گفته هاى اورا مى آوريم كه نشان دهنده ميزان غلو و مبالغه او درباره رسم الخط مى باشد:
۱. اضافه كردن الف در ((لا ذبحنه )) براى توجه دادن به اين معنا است كه ذبح ازعذابى كه در صدر
آيه ذكر شده شديدتر است ((لأعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لأذْبَحَنَّهُ)).[۴]
۲.الـف در ((يـرجوا)) و ((يدعوا)) اضافه شده است تا برآن دلالت كند كه فعل به علت در برداشتن ضمير فاعل , از اسم سنگين تر است ازاين رو وقتى فعل را خفيف وسبك به حساب مى آورند, هرچند كه جمع باشد, الف آن حذف مى شود مانند(( سَعَوْا فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ ))[۵] زيرا سعى در اين جا سعى باطل است و ثبوتى درعالم وجود ندارد.
۳.در آيه ((كَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ))[۶] الف بعد از همزه اضافه شده است تا برسفيدى و جلاى آن نـسـبـت بـه مـرواريـد غـيـر مـكـنـون و غـيـر پوشيده دلالت داشته باشد,لذا در آيه ((كانهم لؤلؤ))[۷] الف اضافه نشده است .
۴.الف در ((مائة )) اضافه شده ولى در ((فئة )) نيامده است زيرا ((مائة )) مشتمل بركثرت از نظر دو رتبه آحاد و عشرات است .
۵. در آيه ((وَجِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ))[۸] الف اضافه شده و به صورت ((وجائ يومئذ))نوشته شده تا دليل برآن باشد كه اين مجي و آمدن آشكار است .
۶. در ((سَأُورِيكُمْ آيَاتِي))[۹] واو اضافه شده است تا برآن دلالت كند كه عالم وجود در بالاترين مرتبه وضوح است .
۷ در آيـه ((وَالسَّمَاءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ))[۱۰] يا اضافه شده است تا تفاوت آن را با((الايدى )) كه جمع ((يـد)) اسـت , نشان دهد زيرا منظور در آيه , يد به معناى دست نيست , بلكه منظور قدرت و قوتى اسـت كـه خـداونـد بـه وسـيله آن آسمان را بناكرده است اين قدرت و قوت براى ثبوت در وجود, سزاوارتر از ((الايدى )) جمع ((يد))است و به همين مناسبت ((يا)) به آن اضافه شده است .
۸.واو از آيـه ((سَنَدْعُ الزَّبَانِيَةَ))[۱۱] ساقط شده براى اين كه در آن سرعت فعل واجابت شعله جهنم و شدت عمل مقصود است ۹. واو از ((وَيَدْعُ الإنْسَانُ بِالشَّرِّ))[۱۲] حذف شده تا برآن دلالت كند كه انجام كاربد و شر براى انـسان آسان است و انسان در انجام شر سرعت به كار مى برد, هم چنان كه در انجام كار خير سستى مى ورزد.
۱۰. در سـوره بـقـره آيـه ۲۴۷ كـلـمـه ((بسطة )) با سين و در آيه ۶۹ از سوره اعراف باصاد نوشته شده است , زيرا با سين به معناى سعه جزئى و با صاد به معناى سعه كلى است.[۱۳]
دكتر صبحى صالح در اين زمينه مى گويد: ((ترديدى نيست كه اين مطالب , غلو ومبالغه اى است دربـاره تـقـديـس رسـم الخط مصحف عثمانى و تكلفى است كه ما فوق آن تصور نمى شود, زيرا از مـنـطق دور است كه رسم الخط را امرى توقيفى و با دستورپيامبر(ص ) بدانيم و يا تصور كنيم كه مـشـتمل بر اسرارى است , همان گونه كه فواتح برخى از سور داراى اسرار است هيچ موردى براى مـقايسه رسم الخط با حروف مقطعه اوايل سور كه قرآن بودن آن ها به تواتر ثابت است , وجود ندارد ايـن هـا اصطلاحاتى است كه نويسندگان آن زمان منظور كرده اند و عثمان نيز با اين اصطلاحات موافقت كرده است ))[۱۴].
عـلامه ابن خلدون مى گويد: ((برخى از افراد ناآگاه گمان كرده اند كه صحابه صنعت خط را به خـوبـى و بـه طـور كـامل مى دانسته اند و برخى از نوشته هاى آنان كه مخالف قواعد است , از روى حكمت و علتى بوده است اينان در مورد زيادت الف در ((لااذبحنه )) مى گويند براى توجه به عدم وقـوع ذبح است و در زيادت يا در ((باييد))معتقدند كه به منظور جلب توجه بر كمال قدرت الهى اسـت و از ايـن قـبـيـل مـطـالـب كـه هيچ اصلى ندارد, جز گفتارى بدون دليل كه قابل توجيه نيست ))[۱۵].
عـجـيب تر آن كه محمدطاهر الكردى , در آستانه قرن پانزدهم هجرى , به قهقرا بازگشته و درباره رسـم الـخـط مـصـحـف عـثمانى , به مبالغه و غلوى فاحش دچارگرديده و پس از بيان برخى از نـاهنجارى هاى رسم الخط عثمانى و تناقضات موجود در آن گفته است : ((بر ماست كه بدانيم چرا نـويـسندگان اوليه مصحف , قواعد صحيح كتابت را رعايت نكرده و چرا در نوشتن مصحف روش واحـدى را در پـيـش نـگـرفـتـه انـد؟
اين سؤالى است كه بايد كسانى كه به امر عثمان مصحف را نـوشـتـنـد,پـاسـخ گـويـنـد امـا آنـان در خـاك آرمـيـده انـد و ازاين رو دانش مندان گفته اند: رسم الخط مصحف , سرى از اسرار است كه هيچ كس از آن آگاه نيست گويد: گمان سهو و خطا و جـهـل بـه اصـول كتابت درباره آنان به خود راه ندهيد كه اين خيال باطلى است مااعتقاد قطعى داريـم كـه صحابه قواعد املا و كتابت را آن گونه كه بايد مى دانسته اند وما بر اين گفته سه دليل استوار داريم :
اول : علامه آلوسى در تفسير خود, به نام روح المعانى مى گويد ظاهرا صحابه رسم الخط را به خوبى مـى دانـسـتـه و به قواعد كتابت آگاه بوده اند جز اين كه آنان دربرخى از موارد, به عمد و از روى حكمت و فلسفه اى , بر خلاف اين قواعد چيزى نوشته اند.
دوم : آنان با پادشاهان و اميران مكاتبه مى كردند و ناچار بايد كتابت را به خوبى دانسته باشند.
سـوم : در عـهـد عـثمان بيش از يك ربع قرن از اشتغال مردم جزيرة العرب به امركتابت و نوشتن گـذشـتـه بـود آيـا مـعقول است كه صحابه در اين مدت طولانى , كتابت را به درستى فرا نگرفته باشند؟)).[۱۶]
گفته علامه ابن خلدون كه ((به خيال بافى هاى اين ناآگاهان توجه نكنيد)) ما را ازدادن پاسخ به ايـن قـبـيل بيهوده گويى ها بى نياز مى كند ابن خطيب در رد اين گونه گمان هاى بى پايه بيانى مفصل دارد كه خلاصه اى از آن را نقل مى كنيم :
گـويد: جعبرى در ضمن سخن خود درباره ناهنجارى هاى مصحف مى گويد:((بزرگ ترين فايده آن , اين است كه مانع اهل كتاب از قرائت مستقيم قرآن است )).
ابـن خـطيب اضافه مى كند: ((يكى از بزرگان قرا سخنى اين چنين بى اساس مى گويد و با چنين سـخنى , طرفداران لزوم وجود اغلاط در قرآن را تاييد مى كنند درحالى كه بطلان و بى پايگى اين سـخن روشن است و در قرآن آيات بسيارى است كه طرف خطاب آن اهل كتابند و آنان را به سوى ايمان مى خواند بنابراين چگونه آنان از تلاوت قرآن منع مى شوند؟!)).
او سـپـس مى گويد: ((زشت ترين گفتارى كه ممكن است , انسانى با عقل سالم وشناخت صحيح بـگـويـد, گفتار صباغ است كه : ((فوائد اين رسم الخط بسيار و اسرار آن متعدد است از جمله عدم امكان تلاوت آن , به جز با تعليم و فراگيرى از استاد است شان هر دانش نفيس و با ارزشى آن است كه از دسترس عمومى محفوظ باشد)).
ابن خطيب در جواب اين گفتار مى گويد: ((وامصيبتا! آيا قرآن نيز همانند لگاريتم ,طلسم , رمل , اسطرلاب , نجوم و علومى از اين قبيل است كه تصور مى كنند نفاست آن ها در اسرارى است كه در آن هـا نـهـفته و جز با كوشش و تلاش بسيار و پس ازگذشت زمانى دراز نتوان بدان دست يافت ؟
خداوند مى گويد: ((وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ))[۱۷] ولى شما مى گوييد كه قرآن از دسترس مـردم به دور باشد! بسى تصورى باطل و سخنى بى پايه و ساختگى است ! آيا مصحف براى خواندن نـوشته شده است و يا براى اين كه رمز و طلسم باشد و تنها قرا بتوانند آن را بخوانند و به هركس كه بـه آنـان پـول مـى دهـد و خود را در اختيارشان قرار دهد بياموزند و كسانى را كه مال و موقعيتى ندارند از آموختن آن محروم كنند؟)).
ابن خطيب اضافه مى كند كه بسيارى از اهل علم و ادب را ديده و خود شنيده است كه به علت آشنا نـبـودن بـه ايـن رسـم الـخـط عـجـيـب و غـريب و عدم شناخت اسلوب هاى قرائت , آن گونه كه رسيده است , قرآن را به غلط قرائت وتلاوت مى كنند[۱۸].
بـا تـوجـه به آن چه گذشت , ابن خطيب معتقد است كه بايد رسم الخط مصحف تصحيح شود و با خـطى كـه هـمـه مـردم به خواندن آن قادر باشند, نوشته شود همه دانش مندان معاصر بر همين عـقـيـده انـد و هـمـه مـحققان , تبديل رسم الخط قديم را به رسم الخط كنونى جايز مى دانند زيرا رسـم الـخـط پيشين با دستور پيامبر(ص ) نبوده ,بلكه روش نويسندگان آن روز بوده يا كتابت در مـراحـل بـدوى بوده و از دقت لازم برخوردار نبوده است اما امروز با پيشرفت روش هاى كتابت و تـكـمـيـل آن كه خواندن را براى همگان آسان كرده است , چاره اى جز تغيير رسم الخط گذشته به رسم الخط كنونى كه همه بدان آشنا هستند و قرآن را در دسترس عامه مردم قرار مى دهد,نيست ايـن امـر مـوجـب تـحـقـق بـخشيدن به منظورى است كه قرآن براى آن نازل شده وآن هدايت و راهنمايى همگان براى هميشه است .
در ايـن زمـيـنـه , قـاضـى مـحمد بن الطيب ابوبكر باقلانى (متوفاى ۴۰۳) در كتاب ((الانتصار)) مـى گـويـد: ((خـداوند شكل و نحوه خاصى از كتابت و نوشتن را بر مردم واجب نكرده است براى نـوشتن قرآن و نويسندگان مصاحف , رسم الخط خاصى معين نشده كه موظف باشند بر طبق آن قرآن را ثبت كنند و از غير آن بپرهيزند, زيرا وجوب اين موضوع منوط به وجود مدرك شرعى است و در نـصـوص كـتـاب بـه ايـن مـوضـوع اشاره اى نشده است كه بايد كتابت , ثبت و ضبط قرآن به طريقه اى خاص وبا خطى معين انجام گيرد و از آن تجاوز نشود هم چنين در سنت چنين مطلبى وجـودنـدارد و اجـمـاع امت نيز اين امر را واجب نشمرده , و قياسات شرعى نيز بر چنين موضوعى دلالـت نـدارد بـلكه سنت , دال برآن است كه قرآن را مى توان به هر شكلى كه آسان تر باشد نوشت , زيـرا پـيـامـبـر(ص ) فقط به كتابت قرآن امر كرد و هيچ طريقه خاص و رسم الخط معينى را براى نـوشـتـن آن مـعـيـن نكرد و هيچ كس را از كتابت آن نهى نفرمود از همين رو خطوط مصحف ها مـخـتـلـف اسـت و هـر گروهى با روشى كه بين خود آنان مصطلح و متداول بوده است , قرآن را نـوشـته اند برخى بر طبق تلفظ كتابت مى نموده و برخى زياد و كم مى كردند, زيرا مى دانستند كه رسم الخط هرگونه باشد اصطلاحى بيش نيست و بر مردم پوشيده نمى باشد ازاين رو مى توان خط آن رابا حروف كوفى و خط اوليه نوشت , لام را به صورت كاف و الف ها را كج نگاشت , ومى توان آن را به شكلى ديگر, حتى با خط و روش قديم و يا با خط جديد و يا روشى ميانه , كتابت كرد اگر خطوط مصحف ها و بسيارى از حروف آن با يك ديگر تفاوت دارند و شكل و صورت آن ها يك نواخت نيست , از ايـن جـهـت است كه مردم با آن هاموافقند, و در اين منعى نمى بينند كه هر كس و هر گروه بر طـبـق روشـى كـه بين خودشان متداول است , آن را كتابت كنند هر روشى كه آسان تر و مشهورتر است ,مورد قبول مردم قرار مى گيرد اين هيچ اشكالى هم ندارد, براى اين كه طريقه اى مخصوص و خـط معينى براى كتابت قرآن معين نشده است آن چه معين شده است قرائت صحيح است و وسيله قـرائت به هر نحوى مى تواند باشد زيرا خط به منزله علامت و نشانه و رسمى است كه معرف كلمه است و هر علامت و رسمى كه بتوانداين منظور را ادا كند, به كار بردن آن بلامانع است .خـلاصـه هـر كس مدعى است كه براى كتابت قرآن بايد رسم الخط معينى را به كاربرد, ناگزير از اقامه دليل است , و اين دليل كجاست ؟)).
مـطـلـبـى كه در بالا نقل شد, خلاصه اى است از گفته قاضى ابوبكر باقلانى كه شيخ عبدالعظيم زرقانى آن را در مناهل العرفان آورده است زرقانى پس از نقل خلاصه گفته باقلانى , به گفته هاى او جواب داده است اما سستى جواب هاى او درمقابل تحقيق محكم و استوار باقلانى به خوبى آشكار است [۱۹]ازاين روست كه دكتر صبحى صالح در دنباله گفته باقلانى مى گويد:
((عـقـيـده قاضى ابوبكر در اين زمينه , قابل قبول است او دلايلى محكم و نظرى دورانديش دارد عواطف و احساسات خود را درباره بزرگ داشت پيشينيان , بر دليل و برهان , مقدم نشمرده و ميان آن دو خلط نكرده است آنان كه رسم الخط قرآن راتوقيفى و هميشگى مى دانند, گرفتار احساسات خـود هـسـتند و عواطف و مذاق شخصى خود را در اين امر دخالت داده اند در حالى كه عواطف و ذوق هاى شخصى نسبى است , و نبايد آن ها را در امور دينى دخالت داد, چه حقايق شرعى ازذوق و عاطفه استنباط نمى شود))[۲۰].
ايـنـك در جدول زير, رسم الخط كلمات به شكل قديم با رسم الخط معاصرمقايسه مى شود در اين جـدول كـلـمـاتى مانند ((الرحمن )) و ((العلمين )) و ((الصرط)) كه الف آن ها حذف شده و تعداد آن هـا در مصحف عثمانى زياد است , آورده نشده است بايد توجه داشت كه حذف الف از اين كلمات بـر وفـق خـط كـهن كوفى است كه از خط سريانى باز گرفته شده هم چنين كلماتى كه در آن ها به جاى الف , واو و يا نوشته شده است مانند ((صلوة )) و ((زكوة )) و ((تورية )) به علت كثرت و تكرار زيادآن ها در قرآن در اين جدول نيامده است از كلمات مكرر, فقط يك كلمه به عنوان نمونه كه در اولـيـن آيـه آمـده آورده شده است اين قبيل كلمات كه در آيات و سوره هاى ديگر نيز تكرار شده با علامت ((ك )) مشخص شده است .
سوره /آيه ـ املا قديم ـ املامعاصر.
بقره /۳۳ ـ يادم[۲۱] ـ ياآدم.
بقره /۴۰ ـ اسرايل ((ك )) ـ اسرآئيل.
بقره /۷۱ ـ الئن ((ك )) [۲۲]ـ الا ن .
بقره /۸۷ ـ عيسى ابن مريم ـ عيسى بن مريم .
بقره /۹۰ ـ بئس ما((ك )) ـ بئسما.
بقره /۱۶۴ ـ اليل ((ك )) ـ الليل .
بقره /۱۸۶ ـ الداع ((ك )) ـ الداعى .
بقره /۲۲۶ ـ فاو ـ فاؤا.
بقره /۲۴۰ ـ في ما((ك )) ـ فيما.
بقره /۲۷۵ ـ الربوا((ك )) ـ الربا
بقره /۲۸۲ـ تسئموا [۲۳]ـ تساموا.
آل عمران /۳۵ـ امرات ((ك )) ـ امراة .
آل عمران /۷۵ـ الامين[۲۴]ـ الاميين .
آل عمران /۷۹ـ ربنين ـ ربانيين .
آل عمران /۱۴۴ـافاين ((ك )) ـ افان .
آل عمران /۱۵۳ـتلون [۲۵]ـ تلوون .
نسا/۱۶ـ الذان ـ اللذان .
نسا/۲۳ ـ التي ((ك )) ـ اللاتي .
نسا/۲۵ـ فمن ما((ك )) ـ فمما.
نسا/۷۸ـ فمال هؤلا((ك )) ـ فمالهؤلا.
مائده /۱۸ـ ابنؤا ـ ابنا.
مائده /۲۹ـ جزؤا((ك )) ـ جزا.
مائده /۳۱ـ سؤة ـ سواة .
انعام /۵ـ انبؤا((ك )) ـ انبا.
انعام /۳۴ـ نباى ـ نبا.
انعام /۵۲ـ بالغدوة ـ بالغداة .
انعام /۹۴ـ شركؤا((ك )) ـ شركا.
انعام /۱۱۵ـكلمت ((ك )) ـ كلمة .
انعام /۱۴۴ـاما((ك )) ـ ام ما.
اعراف /۶ـ فلنسئلن[۲۶]ـ فلنسالن .
اعراف /۲۰ـ ماوري[۲۷]ـ ماووري .
اعراف /۵۶ـ رحمت ((ك )) ـ رحمة .
اعراف /۶۹ ـ بصطة[۲۸]ـ بسطة .
اعراف /۱۲۷ ـ نستحى ـ نستحيي .
انفال /۳۸ ـ سنت ـ سنة .
توبه /۴۷ـ ولا اوضعوا ـ ولاوضعوا.
يونس /۱۵ـ تلقاى ـ تلقا.
يونس /۳۴ـ يبدؤا ـ يبدا.
يونس /۳۵ـ امن ـ ام من .
هود/۸۷ـ بقيت ـ بقية .
هود/۸۷ـ مانشؤا ـ مانشا.
هود/۹۷ـ وملايه ـ وملاه (وملئه ).
يوسف /۲۵ـ لدا ـ لدى .
يوسف /۸۷ـ تايئسوا[۲۹]ـ تياسوا.
يوسف /۸۷ـ يايئس [۳۰]ـ يياس .
يوسف /۱۰۱ـ ولى ى ـ وليي .
يوسف /۱۱۰ـ استيئس [۳۱]ـ استياس .
رعد/۳۹ـ يمحوا ـ يمحو.
ابراهيم /۹ـ نبؤا ـ نبا.
ابراهيم /۲۱ ـالضعفوا ـ الضعفا.
حجر/۹۵ ـ المستهزين ـ المستهزئين .
نحل /۴۳ ـ فسئلوا[۳۲]ـ فسالوا.
نحل /۴۸ ـ يتفيؤا ـ يتفيا.
نحل /۸۶ ـ را((ك )) ـ رآى .
نحل /۹۰ ـ وايتاى ـ وايتا.
اسرا/۱۱ ـ يدع ((ك )) ـ يدعو.
كهف /۲۳ ـ لشائ ـ لشي .
كهف /۳۸ ـ لكنا ـ لكن .
كهف /۴۸ ـ الن ـ ان لن .
كهف /۶۳ ـ اريت ـ ارايت .
كهف /۷۷ ـ لتخذت ـ لاتخذت .
كهف /۱۱۰ ـ يرجوا((ك )) ـ يرجو.
مريم /۲۸ ـ ياخت ـ يا اخت .
مريم /۴۴ ـ يابت ـ يا ابت .
مريم /۴۶ ـ يابرهيم ـ يا ابراهيم .
طه /۱۸ ـ اتوكؤا ـ اتوكا.
طه /۹۴ ـ يبنؤم ـ يا ابن ام .
طه /۱۱۹ ـ لا تظمؤا ـ لاتظما.
طه /۱۲۱ ـ سؤتهما[۳۳]ـ سؤاتهما.
طه /۱۳۰ ـ اناى ـ آنا.
انبيا/۳۷ ـ ساوريكم ((ك )) ـ ساريكم .
مؤمنون /۲۴ ـالملؤا((ك )) ـ الملا.
مؤمنون /۴۴ ـكل ما ـ كلما.
نور/۸ ـ ويدرؤا ـ و يدرا.
نور/۱۳ ـ جاو((ك )) ـ جاؤا.
نور/۴۳ ـ عن من ـ عمن .
فرقان /۲۱ ـ وعتو ـ عتوا.
فرقان /۳۸ ـ وثمودا((ك )) ـ وثمود.
فرقان /۴۹ ـ لنحي [۳۴]ـ لنحيي .
شعرا/۹۲ ـ اين ما ـ اينما.
شعرا/۹۴ ـ الغاون ((ك )) ـ الغاوون .
نمل /۲۱ ـ لااذبحنه ـ لاذبحنه .
نمل /۶۴ ـ يبدؤا((ك )) ـ يبدا.
نمل /۹۲ ـ اتلوا ـ اتلو.
قصص /۳ ـ نتلوا ـ نتلو.
قصص /۴ ـ يستحى ى ((ك ـ يستحيي .
قصص /۹ ـ قرت ـ قرة .
روم /۱۳ ـ شفعؤا ـ شفعا.
روم /۱۶ ـ لقاى ـ لقا.
روم /۲۴ ـ فيحى ى ـ فيحيي .
روم /۳۰ ـ فطرت ـ فطرة .
روم /۳۹ ـ ليربوا((ك ـ ليربو.
احزاب /۳۷ لكى لاـ ـ لكيلا.
سبا/۵ ـ سعو ـ سعوا.
غافر/۱۵ ـالتلاق ـ التلاقى .
غافر/۳۲ ـالتناد ـ التنادى .
فصلت /۲۹ ـ الذين[۳۵]ـ اللذين .
شورى /۳۰ ـ ويعفوا((ك )) ـ و يعفو.
شورى /۳۲ ـ الجوار ـ الجوارى .
شورى /۵۱ ـ وراى ـ ورا.
دخان /۴۳ ـ شجرت ـ شجرة .
الذاريات /۴۷ ـ باييد ـ بايد.
مجادله /۹ ـ معصيت ـ معصية .
ممتحنه /۴ ـ برؤا[۳۶]ـ برا.
تحريم /۱۱ ـ امرات ـ امراة .
تحريم /۱۲ ـ بكلمت [۳۷]ـ بكلمات .
القلم /۶ ـ باييكم ـ بايكم .
تكوير/۸ ـ المؤدة[۳۸]ـ الموؤدة .
انشقاق /۱۱ ـ يدعوا ـ يدعو.
غاشيه /۲۲ ـ بمصيطر[۳۹]ـ بمسيطر.
فجر/۴ ـ يسر ـ يسرى .
فجر/۲۳ ـ وجائ ـ وجي .
قريش /۲ ـ ايلفهم[۴۰]ـ ايلافهم .
محمد هادی معرفت-علوم قرآنى
---------------------------------------------------------
پاورقی :
۱. مناهل العرفان , ج۱ , ص ۳۷۶ ـ ۳۷۵.
۲. ذاريات ۵۱: ۴۷.
۳. مقدمه ابن خلدون , ص ۴۱۹ مناهل العرفان , ج۱ , ص ۳۶۷.
۴. نمل۲۷ : ۲۱.
۵. سبا۳۴: ۵.
۶. واقعه۵۶ : ۲۳.
۷. طور۵۲: ۲۴.
۸. فجر۸۹: ۲۳.
۹. انبيا۲۱: ۳۷.
۱۰. ذاريات ۵۱: ۴۷
۱۱. علق۹۶ : ۱۸.
۱۲. اسرا۱۷: ۱۱.
۱۳. ر ك : البرهان , ج۱ , ص ۴۳۰ ـ ۳۸۰.
۱۴. مباحث في علوم القرآن , ص ۲۷۷.
۱۵. مقدمه ابن خلدون , باب ۵, ص ۴۱۹ و باب ۶, ص ۴۳۸.
۱۶. محمد طاهر الكردى , تاريخ الخط العربي , ص ۱۰۲ ـ ۱۰۱.
۱۷. ((همانا قرآن را سهل و آسان نموديم تا يادآور همگان باشد)) قمر۵۴: ۱۷.
۱۸. الفرقان , ص ۸۶ ـ ۶۳.
۱۹. ر ك : مناهل العرفان , ج۱ , ص ۳۷۸ ـ ۳۷۳.
۲۰. مباحث في علوم القرآن , ص ۲۷۹.
۲۱. تنها يك همزه بر روى الف ترسيم شده .
۲۲. يك همزه در جلوى لام ترسيم شده
۲۳. همزه بر روى ميم ترسيم شده .
۲۴. تنها يك يا كوچك بالاى يا ترسيم شده .
۲۵. يك واو كوچك بالاى واو م شده .
۲۶. يك همزه بالاى سين ترسيم شده
۲۷. يك واو كوچك بالاى واو ترسيم شده.
۲۸. سين كوچكى روى صاد ترسيم شده .
۲۹. همزه اى بالاى يا ترسيم شده .
۳۰. همزه اى بالاى يا ترسيم شده .
۳۱. همزه اى بالاى يا ترسيم شده.
۳۲. همزه اى پيش از لام ترسيم شده .
۳۳. الف كوچكى بالاى همزه ترسيم شده .
۳۴. يا كوچكى بالاى يا ترسيم شده .
۳۵. تثنيه موصول است .
۳۶. الف كوچك بالاى همزه .
۳۷. الف كوچك بالاى ميم .
۳۸. واو كوچك بعد از همزه .
۳۹.. سين كوچك زير صاد.
۴۰. يك يا كوفى كوچك و منفصل بعد از همزه