آموزش قرائت

تفسیر قرآن

ترجمه قرآن

متن قرآن

ندای قرآن

رازِ توصیف دوگانه انسان در قرآن

حجت اللّه علی محمّدی۱

چكیده

شناسایی ویژگی های انسان از دیدگاه قرآن، همواره مورد توجه اندیشمندان اسلامی بوده است. در قرآن كریم، دو دسته از آیات درصدد تبیین این ویژگی ها برآمده اند. دسته ای از آنها به ثناگویی او پرداخته و بهترین سپاس ها و ستایش ها را در حق او روا می دارند و دسته ای دیگر او را سرزنش كرده و بدترین نكوهش ها را نثارش می كنند.

هدف از این نوشتار، رازگشایی از این توصیفات دوگانه قرآنی است. تحقیق حاضر با رویكرد نظری و روش كتابخانه ای و به منظور نقد و بررسی اقوال و آراء برخی از اندیشمندان اسلامی انجام شده است. تفكیك بین مرحله تكوین كه خداوند امكانات و توانایی های ویژه ای در اختیار انسان قرار داده و مرحله ارزش گذاری اخلاقی كه همواره با اراده و اختیار و تكلیف همراه است، كلیدی است كه می تواند در بازگشایی این راز به ما مدد رساند.

مقدّمه

قرآن كریم آیات فراوانی را به انسان و بیان اوصاف و ویژگی های او اختصاص داده است. در برخی از این آیات، عالی ترین ثناها و ستایش ها درباره انسان به كار رفته و به بهترین شكل و با زیباترین الفاظ از او سخن رفته و ویژگی های منحصر به فردی به او نسبت داده شده است؛ در حالی كه در برخی آیات دیگر، بدترین نكوهش ها در مورد انسان به كار رفته و او با الفاظ صریح و غیرصریح سرزنش شده است.

اكنون سؤال اصلی نوشتار حاضر، این است كه راز این توصیف دوگانه در چیست؟ و اینكه این دو دسته از آیات چگونه با هم جمع می شوند و تفسیر آنها چگونه خواهد بود؟ آیا متعلق و موضوع دسته اول از آیات، با متعلق آیات دسته دوم یكی است؟ آیا انسانی كه آن گونه تكریم شده، همان انسانی است كه این گونه نكوهش گشته؟ چه رازی در انسان قرآن وجود دارد كه قرآن چنین گوناگون از او یاد می كند؟ داستان انسان قرآن، چگونه داستانی است؟ گره گشایی از داستان انسان چگونه میسور خواهد شد؟ ضرورت رسیدن به نقطه مشتركی از تفسیر این دو دسته از آیات، با هدف شناخت بهتر انسان مطلوب قرآن، اهمیت این پژوهش را مضاعف می كند. به همین منظور، بسیاری از اندیشوران و مفسّران در ذیل آیات و البته به صورت خاص و جزئی درصدد پاسخ گویی به سؤالات پیش گفته برآمده و هریك از ظن خویش، به رازگشایی این معما همت گماشته اند. این نوشتار نگاه تازه و البته جامعی به موضوع داشته و با طرح برخی از این پاسخ ها، نقد گونه ای از هریك از آنها ارائه می كند. پاسخ های ارائه شده، در برخی موارد ممكن است ناظر به یكدیگر باشند. به همین جهت، پس ازنقل پاسخ ها،مؤلفه های اصلی هرپاسخ راطرح می كنیم و سپس به تحلیل و ارزیابی پاسخ ارائه شده می پردازیم.

آیات ستایشگر انسان

۱. انسان خلیفه خدا در زمین است.۲

۲. انسان موجودی انتخاب شده و برگزیده است.۳

۳. انسان دارای شخصیتی مستقل و آزاد است و با انتخاب خود یكی از دو راه سعادت و شقاوت را برخواهد گزید.۴

۴. انسان امانت دار خدا و دارای رسالت و مسئولیت است.۵

۵. انسان از كرامت و شرافت ذاتی برخوردار است و خداوند او را بر بسیاری از مخلوقات خویش برتری داده است.۶

۶. نعمت های زمین برای انسان آفریده شده است.۷

۷. در سرشت انسان، علاوه بر عناصر مادی كه در جماد و گیاه و حیوان وجود دارد، عنصری ملكوتی و الهی وجود دارد.۸

۸. او به حكم فطرتش از قوه تمیز نیك و بد برخوردار است.۹

۹. ظرفیت علمی انسان، بزرگ ترین ظرفیتی است كه یك مخلوق ممكن است داشته باشد.۱۰

مواردی دیگری نیز هست كه قرآن با صراحت یا اشاره آدمی را ستوده است تا جایی كه خودش نیز در آفرینش چنین مخلوقی به خودش تبریك و آفرین گفته است: «فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ»(مؤمنون: ۱۴) چراكه انسان را در بهترین ساختار و تقویم آفریده است: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ.» (تین: ۴)

آیات نكوهشگر انسان

۱. انسان بسیار ناسپاس و پوشاننده حق است.۱۱ ناسپاسی او آشكار است.۱۲ علاوه بر این، او ستم پیشه است.۱۳

۲. او بسیار شتابگر است.۱۴ اصلاً گویی از عجله آفریده شده است.۱۵

۳. او بسیار حریص است؛ با رسیدن شر، ناله و فریاد می كند و با رسیدن به خیر، از دیگران دریغ می ورزد.۱۶

۴. او ممسك و بخیل است.۱۷

۵. اگر اندكی شر و بدی به او برسد، زود ناامید می شود.۱۸

۶. اگر احساس كند و گمان برد كه نیازش برآورده شده ودیگربه كسی نیازمندنیست،دست به شورش وطغیان می زند.۱۹

۷. انسان ضعیف و ناتوان است.۲۰

۸. موجودی است جدل پیشه.۲۱

۹. او به شدت، دوستدار مال است.۲۲ در این مسیر، زیاده خواهی می كند.۲۳

نیز آیات فراوان دیگری هست كه به بیان اوصاف انسان می پردازد و این توصیف تا «أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»(اعراف: ۱۷۹) و «ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ»(تین: ۵) نیز ادامه می یابد.

پس از ذكر نمونه هایی از هر دسته از آیات، آراء پیرامون آنها را در قالب پاسخ هایی ارائه می نماییم.

پاسخ اول

ستایش ها ناظر به انسان با ایمان، و نكوهش ها ناظر به انسان بی ایمان است.۲۴

استاد مطهّری در این باره معتقد است:

حقیقت این است كه این مدح و ذم، از آن نیست كه انسان یك موجود دو سرشتی است: نیمی از سرشتش ستودنی است و نیمی دیگر نكوهیدنی؛ نظر قرآن به این است كه انسان، همه كمالات را بالقوه دارد و باید آنها را به فعلیت برساند و این خود اوست كه باید سازنده و معمار خویشتن باشد.۲۵

از نظر استاد،۲۶ انسان در ناحیه خصلت ها و خوی ها، موجودی بالقوه است؛ یعنی در آغاز تولد، فاقد خوی و خصلت است؛ بر خلاف حیوانات كه هریك با برخی ویژگی ها متولد می شوند. انسان چون فاقد هرگونه خوی و خصلتی است و از طرفی خوی پذیر و خصلت پذیر است، به وسیله خصلت ها و خوی هایی كه رفته رفته پیدا می كند، یك سلسله «ابعاد ثانوی» علاوه بر ابعاد فطری برای خویش می سازد. انسان یگانه موجودی است كه قانون خلقت، قلم ترسیم چهره او را به دست خودش داده است كه هرگونه كه خود می خواهد آن را ترسیم كند؛ یعنی بر خلاف اندام های جسمانی اش (كه كارش در مرحله رحم به پایان رسیده است) و بر خلاف خصلت های روحی و اندام های روانی حیوانات (كه آنها نیز در مرحله قبل از تولد پایان گرفته است) اندام های روانی انسان ـ كه از آنها به خصلت ها و خوی ها و ملكات اخلاقی تعبیر می شود ـ به مقیاس بسیاروسیعی پس ازتولدساخته می شود.

این است كه هر موجودی حتی حیوان، آن چیزی است كه او را ساخته اند؛ ولی انسان آن چیزی است كه خود بخواهد باشد. ایشان شرط اصلی وصول انسان به كمالاتی را كه بالقوه دارد ایمان می دانند.۲۷ از ایمان، تقوا و عمل صالح و كوشش در راه خدا برمی خیزد و به مدد ایمان است كه علم از صورت یك ابزار ناروا در دست نفس اماره خارج می گردد و ابزاری مفید می شود.

پس انسان حقیقی كه خلیفه اللّه و مسجود ملائكه است، همه چیز برای اوست و سرانجام دارنده همه كمالات انسانی است، انسان با ایمان است نه انسان بی ایمان. انسان منهای ایمان كاستی دارد و ناقص است. چنین انسانی حریص، خونریز، بخیل و ممسك، كافر و از حیوان پست تر است.

شهید مطهّری، انسان فاقد ایمان و جدا از خدا را انسان واقعی نمی داند.۲۸ انسان اگر به یگانه حقیقتی كه با ایمان به او و به یاد او آرام می گیرد بپیوندد، دارای همه كمالات است و اگر از آن حقیقت یعنی خدا جدا بماند، درختی را ماند كه از ریشه اش جدا شده است.

آیت اللّه مكارم شیرازی نیز پس از طرح این پرسش كه راه تعامل و توافق آیات نكوهشگر انسان با آیات ستایشگر او چیست و مذّمت انسان چگونه با مقام خلیفه اللهی وی سازگار است؟ وی می گوید:

انسان دارای دو بعد وجودی است و به همین دلیل می تواند در قوس صعودیش به اعلی علیین رسد و در قوس نزولیش به اسفل سافلین كشیده شود. اگر تحت تربیت مربیان الهی قرار گیرد و از پیام عقل الهام پذیرد و خودسازی كند، مصداق «وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی كَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً» می شود، و اگر به ایمان و تقوا پشت كند و از خط اولیای خدا خارج گردد به صورت موجودی ظلوم و جهول و كفّار و یؤوس و كنود درمی آید.۲۹

به نظر ایشان، آن همه مقام و شخصیت و ارزش انسان مشروط به این است كه تحت نظر رهبران الهی قرار گیرد. در غیر این صورت، انسان به گونه گیاهی خودرو پرورش می یابد و در میان هوس ها و شهوات، غوطه ور می شود، سرمایه های عظیمی را كه بالقوه دارد از دست می دهد و جنبه های منفی در او آشكار می شود. طبیعت انسانی ذاتا واجد چنین صفات زشتی نیست.۳۰

در تفسیر هدایت نیز آمده است:

آدمی از دوگونه آفریده شده است: نور (از خدا) و تاریكی (از نفس خودش) و خدای متعال می فرماید: «مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَیئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ»[نساء: ۷۹ ]دیگر چیزهایی كه در انسان است همچون تجلیاتی از نیرو و ضعف و خیر و شر، همه سایه هایی از این دو گونه است. چیزی كه هست بر انسان لازم است كه در آن بكوشد تا بر تاریكی و سایه های موجود در نفس خود غالب شود و نور و تابش آن را رشد دهد... خدای تعالی نهفته های نفس بشر را از خیر و شر به او معرفی كرده و به او اراده انتخاب و اختیار داده است تا به وسیله آن از صفات بد و طبایع آن در صورتی كه بخواهد تجاوز كند یا در راه آنها روانه شود [دوری كند] و برای وی راهی راكه چون ازآن برودسالم می ماندمعین كرده است.۳۱

صاحب این تفسیر گفته است: «هر جا كه از كلمه انسان ذكری به میان می آید، ظاهرا مقصود، طبیعت نخستین انسان و پیش از تزكیه و تعلیم است.»۳۲ بنابراین به نظر این گروه، ذات انسانی می تواند واجد صفات منفی شود؛ اگر تحت تعلیم و تزكیه قرار نگیرد.

مؤلفه های اصلی پاسخ اول

الف) انسان در آغاز تولدش نه واجد صفت مثبتی است و نه دارای صفت منفی. بلكه او همه اینها را به شكل بالقوه داراست و می تواند بالقوه هایش را به فعل تبدیل كند. پس طبیعت نخستین انسان، هیچ جهت و سمت و سویی ندارد و چون جهت ندارد، نمی توان گفت كه یكی اصل است و دیگری فرع یا یكی بر دیگری رجحان دارد. در حقیقت انسان است كه باید به قابلیت ها و قوه هایش، سمت وسو دهد و آنها را از قوه محض به فعلیت درآورد. پس طبیعت انسان، چون فعلیتی و جهتی ندارد، نه به آن ستایشی تعلق می گیرد و نه نكوهشی.

ب) ستایش های خداوند در قرآن به انسانِ تربیت شده تحت نظر انبیای الهی تعلق می گیرد و نكوهش های او به انسان دور مانده از ایمان.

اگر انسان در مسیر از قوّه به فعل درآمدن، به عامل ایمان تمسك كند و تحت تربیت مربیان الهی قرار گیرد و خودسازی و تهذیب نفس كند، خصلت های نیك خویش و كمالات و استعدادهای مثبت اش را به فعلیت درخواهد آورد و تنها در این صورت است كه ستایش های خداوند از انسان به او تعلق می گیرد. اوست كه شایستگی جانشینی خداوند در روی زمین را داراست و اوست كه همه آنچه در آسمان ها و زمین است مسخر فرمانش اند و اوست كه لیاقت اینكه مسجود فرشتگان باشد را داراست. اما اگر چنین نشد و انسان به این ابعاد مثبت روی نیاورد و خود را از ایمان و تقوا دور كرد، دیگر این انسان، ارزش و لیاقت ستایش خداوند را نخواهد داشت؛ بلكه مستوجب سرزنش و نكوهش خواهد بود. این انسان، ابعاد منفی وجودی خویش را به فعلیت درآورده، آن گاه به صورت موجودی ظالم و جاهل و... درخواهد آمد. به تعبیر شهید مطهّری، انسانِ فاقد ایمان و جدا از خدا انسان واقعی نخواهد بود.

نقد پاسخ اول: این دیدگاه، وجود استعدادهای مثبت و منفی را در انسان به شكل یكسان می پذیرد و از نظر صاحبان این دیدگاه، هیچ یك از این دو، بر دیگری اصالت و برتری ندارد و عوامل رشد و زمینه های به فعل درآوردن هریك فراهم شود، به عرصه ظهور می رسد. اگر به دنبال نیكان و صالحان رفت، استعدادهای كمالی و معنوی اش شكوفا خواهند شد و اگر به آنها پشت كرد و راه دوری از آنها را برگزید، استعدادهای حیوانی و مادی اش بروز خواهند یافت. اما اینكه اصالت با كدام است؟ پرسشی است كه پاسخش را از دیدگاه اول نمی توان دریافت.

مطلب دیگر اینكه جایگاه و پایگاه هر یك از این زمینه های منفی و مثبت در انسان در كجاست؟ آیا خوبی و بدی، خیر و شر در انسان به هم آمیخته است؟ و هیچ یك جایگاه مخصوص به خود ندارند؟

نكته سوم اینكه به نظر می رسد ایمان و تزكیه و تعلیم، مربوط به مرحله ای است كه انسان دارای اختیار و اراده است و خداوند او را به اجرای اوامر و ترك نواهی تكلیف كرده است؛ در حالی كه می بینیم بسیاری از مدح های قرآن از انسان، اصلاً ناظر به این مرحله نیست و به مرحله قبل از این، توجه دارد كه همان مرحله تكوین است و شاید بهتر است گفته شود مدح در اینجا، مدح آفرینشگرِ انسان است كه برای به كمال رساندن او، چنین امكانات و استعدادهایی در اختیارش قرار داده است. پس نمی توان گفت همه مدح های خداوند، به انسانِ به علاوه ایمان تعلق می گیرد.

پاسخ دوم

مدح ها ناظر به فطرت انسان و نكوهش ها ناظر به طبیعت انسان است.۳۳

از این نظرگاه، انسان همه استعدادهای منفی و مثبت را به شكل بالقوه داراست، اما استعدادهای مثبت در فطرت اوست و استعدادهای منفی در طبیعتش و اولی اصل است و دومی فرع.

از دیدگاه علّامه طباطبائی، آدمی دارای دو حال است:

یكی حال فطری و دیگری حال عادی. حاكم در حال عادی، عرف و عادت است؛ اما حال فطری انسان به گونه ای است كه به عادات و رسوم مشوب نگشته و عرف و عادت هیچ دخل و تصرفی در آن ندارد. به همین دلیل، انسانی كه با تأیید الهی و یا به خاطر پیشامدی، اسباب ظاهری را فراموش كرده، به فطرت ساده خود بر گشته، همواره چشم امید به خدای خود دوخته و رفع گرفتاری اش را از او می خواهد نه از اسباب ظاهری.۳۴

ایشان در ذیل آیه ۱۴ آل عمران می گوید:

مراد از حب شهوات، علاقه معمولی نیست، پس دلدادگی و مرحله شدید حب است (كه خود نوعی جنون است و به همین جهت به شیطان نسبت داده شده) و اگر مراد، اصل علاقه مندی كه امری است فطری می بود، به شیطان نسبتش نمی داد؛ چون علاقه معمولی و فطری را خداونددر دل همه نهاده است.۳۵

بر این اساس، وی بیشتر مواردی راكه صفات نكوهیده به انسان نسبت داده شده، ویژه گروه خاصی نمی داند، بلكه صفت نوع بشر و از طبایع او می داند.

امام خمینی قدس سره نیز در این باره می گوید:

بدان كه از برای قلب، كه مركز حقیقت فطرت اوست، دو وجهه است: یكی وجهه به عالم غیب و روحانیت؛ و دیگر، وجهه به عالم شهادت و طبیعت. و چون انسان ولیده عالم طبیعت و فرزند نشئه دنیاست ـ چنانچه آیه شریفه «فَأُمُّهُ هَاوِیةٌ» نیز شاید اشاره به آن باشد ـ از بدو خلقت در غلاف طبیعت تربیت شود، و روحانیت و فطرت در این حجاب وارد شود، و كم كم احكام طبیعت بر آن احاطه كند، و هرچه در عالم طبیعت رشد و نمای طبیعی كند احكام طبیعت بر آن بیشتر چیره و غالب شود. و چون به مرتبه طفولیت رسد با سه قوه، هم آغوش باشد كه آن قوه شیطنت ـ كه ولیده واهمه است ـ و قوه غضب و شهوت می باشد. و هر چه رشد حیوانی كند این سه قوه در او كامل شود و رشد نماید و احكام طبیعت و حیوانیت بر آن غالب شود و شاید كریمه شریفه «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ» اشاره باشد به نور اصلی فطرت، كه تخمیر به ید قدرت حق تعالی شده و آن «احسن تقویم» است؛ زیرا كه بر نقشه كمال مطلق جمال تام است و رد به «اسفل سافلین» اشاره به این احتجاب به طبیعت ـ كه اسفل سافلین است ـ باشد. و چون این احتجابات و ظلمات و كدورات بر نفس غالب و چیره است، و كم اتفاق افتد كه كسی به خودی خود بتواند از این حُجُب بیرون آید و با فطرت اصلیه سیر به عالم اصلی خود بنماید و به كمال مطلق و نور و جمال و جلال مطلق برسد، حق ـ تبارك و تعالی ـ به عنایت ازلی و رحمت واسعه، انبیاء عظام ـ علیهم السلام ـ را برای تربیت بشر فرستاد و كتب آسمانی را فرو فرستاد تا آنها از خارج، كمك به فطرت داخلیه كنند، و نفس را از این غلاف غلیظ نجات دهند.۳۶

آیت اللّه جوادی آملی در این باره به تفصیل سخن گفته است. از نگاه ایشان، قرآن، از انسان دو تصویر نشان می دهد: تصویری از طبیعت انسان و تصویری از حقیقت او؛ به لحاظ طبیعت، ترسیم می نماید كه با در نظر گرفتن آن بخش مادی و طبیعی، آدمی را همواره در پی اسراف و اتراف و لذت جویی و رفاه طلبی و تن پروری می داند و بیش از پنجاه آیه مشتمل بر نكوهش انسان در همین زمینه طبیعی ارائه می فرماید؛ اما جنبه دیگری نیز برای انسان در قرآن كریم بیان شده كه همه ملكات و فضیلت های بلند انسانی ـ الهی چون كرامت، خلافت، حمل امانت، شرافت و... را دربر می گیرد و آن، همان حقیقت روح اللهی و اصل و اساس انسانی است كه طبیعت را به عنوان فرع و تابع، زیر پوشش خود گرفته است. با توجه به این سخن، پاسخ این پرسش كه «سرشت انسان چگونه است؟» آشكار می شود؛ زیرا از یك سو وجود دو جنبه مذكور در انسان نشان می دهد كه آدمی، هرگز با سرشتی بی تفاوت نسبت به خیر و شر آفریده نشده و از سوی دیگر، به جهت اصالت جنبه ملكوتی با آن همه فضایل الهی و فرع بودن طبیعت رفاه طلب آدمی، روشن می شود كه گرایش انسان به لحاظ اصل حقیقت خود به سوی فضایل و ملكات الهی ـ انسانی است و سمت و سوی وجود و چهره جان او همواره با ایمان و خیر و مسائل ارزشی رو به روست.۳۷

رغبت به كار نیك، طبع اولین و حالت مستقیم انسان است و میل به شر و تباهی، حالت ثانوی و انحرافی اوست. انسان ذاتا خوبی ها را می خواهد و زیبایی ها را می جوید،ازبدی هاگریزان واززشتی هاروی گردان است.۳۸

آیت اللّه جوادی آملی می نویسد: «فطرت و سرشت آدمی به خیر و نیكویی گرایش دارد و آن را نه می توان ذاتا مایل به پلیدی دانست ونه بی تفاوت نامید.»۳۹ به باورایشان:

آدمی دارای طبیعت است و فطرت كه اوّلی تن پرور و لذت جوست و دومی حق طلب و عدالت خواه. هر كس فطرت را بر طبیعت خویش غالب سازد و به جهاد با هواهای نفسانی برخیزد، مالك نفس خویش خواهد شد؛ چنان كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «جاهدوا اهواءكم، تملكوا انفسكم»؛۴۰ با هوس ها جهاد نمایید تا مالك خودتان شوید. وگرنه انسان مغلوب نفس و گرفتار طبیعت تاریك خود و مشمول كلام نورانی امیرمؤمنان علیه السلام خواهد شد كه فرمودند: «كم من عقل اسیر تحت هوی امیر.»۴۱

آیت اللّه جوادی آملی افزون بر ادلّه نقلی، به شاهدی تجربی نیز استناد می جوید و می نویسد:

فطرت پاك و قلب سلیم را از یك جهت می توان به دستگاه گوارش سالم تشبیه كرد كه برای نخستین بار اگر سم را در او وارد كنند، به طور طبیعی نمی پذیرد و آن را برمی گرداند، اما همین دستگاه، عسل را به راحتی می پذیرد و آن را هضم می كند. كودك انسان نیز برای نخستین بار اگر اقدام به دروغ گویی كند، با واكنش فطرت سالم خویش روبه رو می شود و با اموری چون سرخ شدن چهره، لكنت زبان و عرق كردن، این پلیدی خلاف فطرت را بالا می آورد.۴۲

پس انسان از آن جهت كه دارای فطرت الهی است مورد ستایش آیات قرآن قرار گرفته و از آن جهت كه در بند طبیعت و تابع شهوت و غضب است، مورد مذمت قرآن است و ضعیف است و هلوع و... .۴۳

اما اینكه چرا فطرت این گونه است و طبیعت آن گونه؟ وی پاسخ می دهد: پشتوانه فطرت انسان، روح الهی است، اما طبیعت او به گِل وابسته است. بنابراین همه فضایل انسانی به فطرت و همه رذایل به طبیعت او بازمی گردند. اگر انسان به طبیعت خود توجه كند و از هویت انسانی خود كه روح اوست غافل گردد و به تعبیر دیگر۴۴ اگر انسان جایگاه حقایق و اعتباریات را نشناسد و آنها را درهم آمیزد و حیات حقیقی اش را در امور ناحقیقی هزینه كند، دچار بزرگ ترین خسارت و زیان گردیده و نه تنها از پیمودن مسیر كمال باز می ماند، بلكه دچار انحطاط می شود تا آنجا كه قرآن می فرماید: «أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ.» انسان باید مناطق امن هستی خویش را از مناطق خطر جدا سازد.۴۵ زیرا آدمی از یك سو با فرشته خویی و ویژگی های ملكوتی، به آسمان معطوف است و از سوی دیگر، خصیصه های حیوانی و نباتی او را به زمین گرایی می خواند. فرشته خویی او یك سره دارای آثار مثبت است و در این ساحت هیچ خطری او یا دیگران را از سوی او تهدید نمی كند. خدای سبحان انسان را فطرتی عطا فرموده است كه نه تنها یك سره نور محض است، بلكه هر آنچه از او نیز نشأت می گیرد حقیقتا نور است. این فطرت با هیچ كس و هیچ چیز درگیر نیست، نه با خود آدمی و نه با دیگری؛ زیرا پرتوی از این فطرت نورانی، عقل آدمی است كه هر آنچه از او صادر می شود مثبت است؛ به این بیان كه عقل انسان، نه ضد خود او سخن می گوید و نه با دیگری به تنازع برمی خیزد؛ یعنی آنكه عاقل است نه با خود می ستیزد و نه بر دیگری ستم روا می دارد. پس عقل و فطرت در هستی انسان، قلمرو پر بركت و بی خطری است كه نه محتاج مراقبت و راهنمایی بیگانه است و نه نیازمند هشدار و اعلام خطر؛ از این رو، قرآن كریم هرگونه تغییر و تبدیل را در این قلمرو ملكوتی و بی خطر نفی می كند: «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ.» (روم: ۳۰) بنابراین هر كس یك سره اهل این قلمرو باشد و همه هستی اش منوّر به نور فطرت گردد، هرگز به اختلاف و دوگانگی و خودخواهی و دیگر ناهنجاری های روانی دچار نمی شود و پیامبران الهی این گونه اند كه در عین تفاوت نسبی و نژادی، برادرانی با دین واحدند... .

در این قلمرو انسان تا جایی تكامل پیدا می كند كه به «افق اعلی» و مقام «او ادنی» می رسد كه از مقام فرشتگان برتر است: «وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَی ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی فَكَانَ قَابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنَی.»(نجم: ۷ـ۹)۴۶

آیت اللّه جوادی آملی پس از بیان قلمرو فطرت و در تبیین قلمرو طبیعت، شئون انسان را به ادراكی و تحریكی تقسیم می كند و می گوید:

اما قلمرو دیگری نیز در حیات گسترده انسان وجود دارد كه بر اساس «إِنِّی خَالِقٌ بَشَرا مِن طِینٍ»(ص: ۷۱) به مرزهای طبیعت می رسد و با وجود بركات فراوانی كه به همراه دارد خطرساز و نیازمند هشدار و مراقبت است و آنچه به عنوان لزوم اعتدال و میانه روی توصیه می شود و در سخنانی چون: «خیر الامور اوسطها»۴۷ ظهور می كند، مربوط به همین منطقه طبیعت است كه در زوایای آن می توان حس، خیال، تخیل، وهم، شهوت و غضب آدمی را مشاهده كرد كه هر یك از این امور هم بركت آور است و هم خطرساز (در قلمرو فطرت، سخن از خیرالامور اوسطها نیست، بلكه هر اندازه سرعت و سبقت و طلب و همت در حیات طیبه بیشتر باشد عاقلانه تر و پسندیده تر است.) این شئون چهارگانه ادراكی (حس، خیال، واهمه و متخیله) اگر تحت فرماندهی پنجمین نیرو یعنی عقل نظری درآید، ثمرات و بركات بزرگی به بار خواهد آورد، اما اگر انسان عقلِ امیر را از مسند فرماندهی به زیر آورد و شئون ادراكی خود را از تأدیب و تعدیل و راهنمایی عقل محروم سازد، چنان است كه كابل فشار قوی برق را بدون حریم و پوشش به درون خانه خود وارد كرده، در معرض تماس مستقیم با خویش قرار دهد.۴۸

شئون تحریكی انسان همچون شهوت و غضب نیز دارای دو قلمرو متفاوت است كه یكی بركت آفرین و دیگری تباه كننده و خطرناك است. پس این دو قلمرو خطرناك در شئون ادراكی و تحریكی انسان، نیازمند حفاظت و هشدار است. از این رو، خداوند مرزهای خطر را در ساحت حیات انسانی ترسیم كرده و در ده ها آیه در قرآن كریم به انسان اعلام خطر فرموده است؛ مثلاً، درباره قوّه خیال با آن همه آثار مثبت، هشدار می دهد كه اگر در این منطقه حفاظت صورت نپذیرد، خطر خیال زدگی و رذیلت فخرفروشی، حیات انسان را تهدید می كند و در سه جا، تصریح فرموده است كه خیال زده فخرفروش از مدار محبوبیت خدا بیرون است (حدید: ۳۲ / لقمان: ۱۸/ نساء: ۳۶).

پس به عقیده آیت اللّه جوادی آملی۴۹ در فرهنگ قرآن هر جا سخن از نكوهش انسان در میان است، گفت وگو از انسانی است كه از خاك آفریده شده و هر جا از كرامت و بزرگی مقام انسان سخن می رود، گفت وگو درباره انسانی است كه مسجود فرشتگان و جانشین خدا در زمین است؛ یعنی نكوهش ها به طبیعت انسان مربوط است و ستایش ها به روح و فطرت او بازمی گردد.

بنابراین، به نظر این دسته، صفات منفی انسان از طبیعت و ذات او ناشی می شود، گرچه ذات و طبیعت وی، فرع و تابعی از فطرت اصیل اوست.

مؤلفه های اصلی پاسخ دوم

الف) انسان به شكل بالقوه واجد همه استعدادهای مثبت و منفی است. انسان همه اینها را بالقوه داراست، اما هر یك از این استعدادها در جایگاه و پایگاه خودشان هستند و هر یك شرایط و ویژگی های خاص خودشان را دارند.

ب) جایگاه استعدادهای مثبت در فطرت انسان است. از آنجا كه فطرت انسان، با روح الهی پشتیبانی می شود، همه ملكات، فضایل انسانی و صفات نیك، در فطرت اوست. فطرت، نور محض است و هر آنچه در اوست و از اوست، همه نور است. در فطرت، هیچ نقطه تاریكی وجود ندارد و هیچ خطری انسان را تهدید نمی كند.

ج) جایگاه استعدادهای منفی، در طبیعت انسان است. چون طبیعت انسان، به گل وابسته و از خاك آفریده شده است؛ پس همه رذایل و خصال منفی، در طبیعت اوست. این وادی انسانی نیز، خالی از بركت نیست اما همواره نیازمند حفاظت و مراقبت است.

د) فطرت، اصل است و طبیعت فرع و تابع. گرایش انسان به لحاظ اصل حقیقت خود به سوی فضایل و ملكات الهی ـ انسانی است و در حقیقت رغبت و تمایل به كار نیك، طبع نخستین و حالت مستقیم انسان است و میل به شر و تباهی، حالت ثانوی و انحرافی اوست. انسان ذاتا طالب خوبی ها و زیبایی هاست و از بدی ها گریزان و روی گردان است.

ه .) مدح خداوند از انسان ناظر به فطرت و ذم او، ناظر به طبیعت انسان است. تعریف و تمجید خداوند از انسان مانند خلافت، كرامت، شرافت و ... به افرادی از انسان ها تعلق می گیرد كه بتوانند فطرتشان را بر طبیعتشان غالب سازند و با امیال و هواهای نفسانی كه در قلمرو طبیعت جولان می دهند مبارزه كنند. انسان هایی كه نتوانند خود را از بند طبیعت و شهوت و غضب و... برهانند، از رسیدن به درجات والای انسانی و كمال باز می مانند و سزاوار نكوهش اند.

نقد پاسخ دوم: اشكال سومی كه بر پاسخ اول وارد شد، بر این پاسخ نیز وارد است؛ چراكه صاحبان این دیدگاه، مدح خداوند از انسان را به فطرت او راجع می دانند؛ در حالی كه بسیاری از مدح ها و تعریف و تمجیدهای خداوند از انسان به مرحله هستی شناختی انسان و ذات و تكوین او برمی گردد. این دیدگاه تنها مواردی را می پذیرد كه مربوط به ارزش گذاری صحیح اخلاقی است و انسان به سبب پیروی از فطرتش و غلبه دادن آن بر طبیعت اش، مورد مدح خدا قرار گرفته است.

پاسخ سوم

ستایش ها ناظر به كرامت ذاتی انسان و سرزنش ها ناظر به مرحله كرامت اكتسابی انسان است.

آیت اللّه مصباح در این زمینه می گوید: گاهی منزلت انسان به عنوان یك امر تكوینی مورد ملاحظه قرار می گیرد و به اصطلاح امروز جنبه ارزشی ندارد و گاهی به عنوان یك مفهوم اخلاقی و ارزشی، ملاحظه می شود.۵۰ یعنی یك بار ما با صرف نظر از معیارهای اخلاقی، می توانیم موجودات را با هم مقایسه كنیم و بگوییم این موجود كامل تر از آن دیگری است؛ مثلاً جماد را با نبات و نبات را با حیوان و بگوییم فرضا حیوان كمالی دارد كه نبات ندارد. كلمه كمال در این موارد معنای ارزشی ندارد، بلكه در اینجا مراتب وجود در نظر است. هستی در یك جا بارورتر است و آثار بیشتری دارد و در جایی كمتر. اما گاهی ما مقام و منزلت انسان را به عنوان ارزش اخلاقی بررسی می كنیم. وقتی می گوییم این انسان كامل تر است یا شرافت دارد، منظور مفاهیمی است كه دارای ارزش اخلاقی است. با توجه به این مقدمات وقتی آیات قرآن را بررسی می كنیم، می بینیم بسیاری از اختلافات كه در آیات هست به همین جا برمی گردد. وقتی خدا می فرماید: «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ» (اسراء: ۷۰) در مقام مقایسه با سایر آفریده ها چیزهایی را ذكر می فرماید كه ارزش اخلاقی ندارد، یك سلسله نعمت ها را بیان می كند كه به انسان داده و به موجودات دیگر نداده است. در نتیجه، انسان دارای بهره وجودی بیشتر می شود.

اما آنجایی كه در مقام مذمت انسان است و صفات و خصلت های ناپسند را برای او ذكر می كند، این ناپسند گاهی از نظر اخلاقی باید بررسی شود و گاهی از جنبه تكوینی. وقتی می فرماید: «خُلِقَ الإِنسَانُ ضَعِیفا»(نساء:۲۸) طبعا در اینجا نیز انسان در مقام مقایسه با موجوداتی است كه این ضعف ها را ندارند، مانند فرشتگان كه دارای نیروهایی بیش از انسان هستند و یا احیانا در برابر قدرت خداوند، ضعف انسان گوشزد می گردد تا مغرور نشود. یعنی ای انسان! اگر كمالی داری، ضعف هم داری و همه قوت ها و نیروهای تو در برابر قدرت الهی، چیزی به حساب نمی آید. آیاتی هم هست كه در آنها كرامت یا مذمت انسان را تنها از دیدگاه اخلاقی باید مورد بررسی قرار داد. از آنجا كه آدمی بر حسب فطرت خود، چیزهای مختلفی را طالب است، بنابراین برخی از مطلوب های وی خوب و برخی بد هستند؛ یعنی ذات انسان از تمایلات مختلفی تركیب یافته است. از میان تمایلات مذكور، آنچه به حیات فردی مادی انسان مربوط است، حضور فعالی در ساحت ذهن او دارد؛ مثل تغذیه و برآوردن شهوت جنسی و... اما تمایلات متعالی، حالت نهفته ای دارند كه باید بیدار شوند تا در ذهن آدمی حضور یافته و منشأ حركت انسان به كمال باشند. به نظر این عده نیز آنچه قرآن هوای نفس می خواند و نكوهش می كند، ماندن در ساحت نفس امّاره و برده آن شدن است. اگر انسانی تمام نیروی خویش را به اجابت خواست نفس امّاره یا نفس حیوانی كه فاقد تمییز و درك است، صرف كند، چنین كسی از ساحت اخلاق و ایمان به دور است.۵۱ و می دانیم كه اصولاً ارزش اخلاقی در رابطه با اختیار مطرح می گردد. اگر اختیار نباشد، ارزش اخلاقی هم وجود ندارد. ستایش یا نكوهش اخلاقی در حق كسانی رواست كه با اختیار و گزینش خود، كار پسندیده یا ناپسندی انجام می دهند. اگر انسانی مجبور به راه رفتن صحیحی است، از نظر اخلاقی جا ندارد كه مورد ستایش قرار گیرد، چنان كه اگر فرض شود كه انسانی مجبور به ارتكاب جنایتی شود، باز مورد نكوهش نخواهد بود.۵۲

آیت اللّه مصباح در پایان، این گونه نتیجه می گیرد كه یك دسته آیات قرآنی ناظر به كرامت تكوینی انسان و در واقع هدف مدح در آنها مدح فعل خداست؛ اگر انسان فضیلتی هم دارد به اعتبار این است كه متعلق تكریمات الهی است وگرنه با نظر دقیق، باید گفت این كرامت ها از آن خداست، اما جایی كه پای افعال اختیاری به میان آید، دیگر جای كرامت عمومی و همگانی نیست.۵۳

استاد رجبی نیز در تبیین این دیدگاه می نویسد: تأمل و دقت در آیات قرآن ما را به این حقیقت رهنمون می كند كه انسان از دیدگاه قرآن دارای دو نوع كرامت است: كرامت ذاتی یا هستی شناختی و كرامت اكتسابی یا ارزش شناختی.۵۴ مقصود از كرامت ذاتی آن است كه خداوند انسان را به گونه ای آفریده است كه در مقایسه با برخی موجودات دیگر، از لحاظ ساختمان وجودی از امكانات و مزایای بیشتری برخوردار است یا تنظیم و ساختار امكاناتش به شكل بهتر صورت پذیرفته و در هر حال، از دارایی و غنای بیشتری برخوردار است. این نوع كرامت در واقع حاكی از عنایت ویژه خداوند به نوع انسان است و همه انسان ها از آن برخوردارند. از این رو، هیچ كس نمی تواند و نباید به سبب برخورداری از آنها بر موجودی دیگر فخر بفروشد و آن را ملاك ارزشمندی و تكامل انسانی خود بداند یا به علت آن مورد ستایش قرار گیرد، بلكه باید خداوند را بر آفرینش چنین موجودی با چنین امكاناتی ستود آن گونه كه خود فرمود: «فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ»؛ زیرا این كرامت به اختیار انسان ربطی ندارد و انسان چه بخواهد و چه نخواهد از این كرامت برخوردار است. آیاتی همچون (تین: ۴ / مؤمنون: ۱۴ / اسراء: ۷۰) و آیات فراوانی كه از تسخیر جهان و آفرینش آنچه در زمین است برای انسان سخن می گویند (جاثیه: ۱۳) همه بر كرامت تكوینی نوع انسان دلالت دارند.

اما مقصود از كرامت اكتسابی، دست یابی به كمال هایی است كه انسان در پرتو ایمان و اعمال صالح اختیاری خود به دست می آورد. این نوع كرامت برخاسته از تلاش و ایثار انسان بوده و معیار ارزش های انسانی و ملاك تقرب در پیشگاه خداوند است. با این كرامت است كه می توان واقعا انسانی را بر انسان دیگر برتر دانست. همه انسان ها استعداد رسیدن به این كمال و كرامت را دارند، ولی برخی به آن دست می یابند و برخی فاقد آن می مانند. پس در این كرامت، نه همه انسان ها برتر از دیگر موجودات اند و نه همه آنها فروتر یا مساوی با دیگر موجودات هستند.۵۵

البته این قول نیز وجود فطرت الهی در انسان را باور دارد و معتقد است كه انسان با نوعی از جبلّت و سرشت و فطرت آفریده شده كه برای پذیرش دین آمادگی دارد و انبیا در دعوت انسان ها به توحید و پرستش خداوند با موجوداتی بی تفاوت روبه رو نبوده اند، بلكه در ذات و سرشت انسان، تمایل و كششی به سوی توحید وجود دارد و انسان به صورت ذاتی با خدا آشناست.۵۶

مؤلفه های اصلی پاسخ سوم

الف) انسان برحسب ذات و فطرت خود تمایلات مثبت و منفی را خواستار است.

ب) بین دو مرحله تكوین و ارزش گذاری اخلاقی فرق هست.

این دو مرحله، به نحو كاملاً روشن از هم متمایزند؛ چراكه مرحله هستی شناختی انسان، در اختیار خود او نیست و او در این مرحله هیچ اراده و اختیاری در دخل و تصرف در تكوین ندارد. اما در مرحله ارزش گذاری و ارزش شناختی انسان با توجه به اختیاری كه خدا به او داده، مكلف است و باید پاسخگوی رفتار خویش باشد.

ج) ستایش های خداوند در مورد انسان، ناظر به مرحله تكوین است.

انسان به گونه ای آفریده شده است كه در مقایسه با دیگر موجودات، امكانات و مزایای بیشتری دارد و كامل بودن و برتر بودن انسان در اینجا به علت توجه ویژه خداوند به اوست كه البته طبق مصالحی كه خداوند می داند به او عنایت كرده است و او هیچ گونه نقشی در این زمینه ندارد.

د) در مرحله ارزش گذاری اخلاقی، انسان گاه مدح می شود و گاه مذمت.

از آنجا كه ذات انسان، تمایلات مختلف را طالب است، اگر به تمایلات مثبت علاقه نشان داد و در ساحت تمایلات منفی باقی نماند و خود را به سوی كمال به حركت درآورد شایسته مدح است و اگر تمایلات منفی، تمام دل مشغولی های او را تشكیل داد، سزاوار مذمت است.

ﮬ) در این مرحله، اصالت با خوبی ها و نیكی هاست.

سرشت و ذات انسان، متمایل به سوی خداوند و توحید اوست و او برای پذیرش دعوت انبیا، آمادگی كامل دارد و بی تفاوت نیست.

نقد پاسخ سوم: چنان كه در بخش پایانی با عنوان دیدگاه نگارنده خواهد آمد، آنچه در این دیدگاه وجود دارد و دیدگاه های دیگر از آن غفلت كرده اند نگاه جامعی است كه به انسان دارد، هم به تكوین انسان نظر دارد و هم به تشریع او. هم جنبه هستی شناختی اش مورد توجه است و هم جنبه ارزش شناختی. هم به بعد ذاتی انسان توجه شده و هم به بعد اكتسابی او. هنگامی كه آیات قرآن را بررسی و موارد مدح خداوند از انسان را مطالعه می كنیم معلوم می شود كه بیشتر ستایش خداوند، ناظر به مرحله ای است كه انسان، برتر از دیگر موجودات است و دارای رتبه برتری نسبت به آنهاست. مثلاً خلافت انسان در روی زمین، امانت داری و تحمل مسئولیت، برتری او بر دیگر آفریده ها، برخورداری از كرامت و شرافت ذاتی، تسخیر آسمان و زمین و آنچه در آنهاست برای او و... از مواردی است كه در این مرحله قرار می گیرد و البته این مدح خداوند، در حقیقت مدح خویش است در آفرینش چنین مخلوق برتری.

یگانه نكته ای كه درباره این دیدگاه باید گفت این است كه در مرحله دوم یعنی مرحله ارزش شناختی انسان، جایگاه و پایگاه هر یك از استعدادهای مثبت و منفی انسان، باید با تفصیل بیشتری تبیین گردد و دیدگاه دوم به خوبی توانسته است از عهده آن برآید.

پاسخ چهارم

مذمت و تقبیح خداوند به قناعت انسان به موارد و زمینه های خلقت او بازمی گردد.۵۷

این دیدگاه، پس از تحلیل و تقسیم اوصاف انسان، برای هر یك، حكم ویژه ای تعریف می كند.

علّامه محمّدتقی جعفری پس از بیان ده صفت از اوصاف منفی انسان در قرآن می نویسد:

این اوصاف دهگانه را كه در آیات ملاحظه می كنیم هیچ یك بیان كننده ماهیت انسانی «به اصطلاح فلسفه های معمولی» نیست، بلكه بیان یك رشته پدیده هاست كه با نظر به عوامل مناسبی در انسان ها ایجاد می گردد.۵۸

وی سپس این اوصاف را به سه قسم معین تقسیم می كند: قسم اول، صفاتی است كه با دخالت خود انسان یعنی با داشتن اختیار به وجود می آیند؛ از جمله اوصاف مذكور در آیات (یونس: ۲۱ / كهف: ۵ / شوری: ۴۸). قسم دوم، صفاتی است كه زمینه خلقت انسان ایجاب می كند كه دارای آن صفات بوده باشد؛ از جمله اوصاف مذكور در آیات (انبیاء: ۳۷ / اسراء: ۱۱ / نساء: ۲۸ / معارج: ۱۹). قسم سوم، صفاتی است كه از زمینه خلقت ناشی نمی گردد، بلكه مجموعه واحدهای منجر به زمینه طبیعی اش مقتضی داشتن آن صفات است؛ از جمله صفات مذكور در آیات (عادیات: ۸ / روم: ۳۳ / علق: ۶ / اسراء: ۱۰۰).

آن صفات پست انسانی كه با دخالت شخصیت و اختیار او به وجود می آیند مورد ابهام و اشكال نیست؛ زیرا به حد كافی تعادل میان حجت و باز خواست در قرآن وجود دارد. چون از آن طرف كه دستور داده است ظلم نكنید از طرف دیگر گفته است: «لاَ یكَلِّفُ اللّهُ نَفْسا إِلاَّ وُسْعَهَا.»(بقره: ۲۸۶) بنابراین، پدید آمدن صفت تعدی و تجاوز به دیگران با امكان عدالت و عدم تعدی می تواند صفت پست اختیاری بوده باشد.۵۹

اما قسم دوم، ممكن است گفته شود صفتی را كه زمینه خلقت ایجاب می كند چگونه می توان محكوم ساخت؛ زیرا صفت مزبور مانند شتابگری یا ضعف، به طور جبر در انسان ایجاد شده است، بنابراین مسئولیت و ذم این گونه اوصاف منطقی نیست. برای پاسخ دادن به این پرسش باید میان دو مسئله فرق بگذاریم؛ زیرا بیان وضع آفرینش و مقتضای خلقت انسان یك مسئله است و مذمت و توبیخ برداشتن چنین وضعی، مسئله دیگری است. آن گاه كه مسئله مربوط به زمینه خلقت انسان می گردد، این زمینه مورد ملامت و توبیخ قرار نمی گیرد، بلكه قناعت ورزیدن انسان به این زمینه است كه نكوهش می شود. اگر عوامل ضروری، وجود میكرب را در هوایی كه تنفس می كنیم یا در آبی كه می آشامیم ایجاب كند و وجود ما در آن هوا یا بودن آن آب در پیرامون، به اختیار نباشد، به خود این وضع ملامت نمی شویم، بلكه از آن جهت كه قدرت تغییر مكان و هوا و به دست آوردن آب پاكیزه را داریم به سوی این تغییر دادن تحریك می شویم و به عبارت روشن تر، تحریك به تغییر وضع، غیر از محكوم كردن خود آن وضع است. خداوند نمی گوید كه شما چرا هلوع آفریده شده اید؟ چرا زمینه خلقت شما شتابگری است؟ بلكه می فرماید چرا در این وضع خود را محبوس كرده اید؟ شیرخوردن كودك در دوران شیرخواری قبیح نیست، ولی از آن جهت كه طبیعت شیرخوار رو به تكامل است، باید غذای او تغییر كند. حال اگر زمینه آمیزش حیات انسانی با پدیده های مادی اقتضا می كند كه عجول یا ناتوان باشد، این آمیزش تقبیح نمی شود، بلكه میخكوب شدن در این وضع و جریان به سمت متضاد با جریان تكاملی روح، ناشایست است.۶۰

علّامه جعفری، در توضیح قسم سوم از صفات پست انسانی كه ناشی از مجموعه واحدهای منجر به زمینه طبیعی اوست مانند «طغیانگری» در موضعی كه خود را بی نیاز بداند، می فرماید: این طغیانگری در زمینه خلقت انسانی نیست، بلكه معلول مجموعه عواملی است كه با نظر به ریشه های آنها راجع به طبیعت مادی انسان می باشد. در همین صفت طغیانگری وجود خود انسان كافی نیست، بلكه برای بروز این صفت باید انسان ها و روابط آنها با یكدیگر و قوانینی برای تنظیم آن روابط مقرر بوده باشد. در این صورت، خودپرستی او را وا می دارد كه «خود طبیعی» خویش را به دیگران مقدم بدارد و علیه همه قوانین و حقوق مقرر طغیان كند. در این قسم از اوصاف محقر و پست نیز توبیخ و تقبیح متوجه اصل ریشه های آنها نیست؛ زیرا اصل طبیعت حیات انسانی مقتضی حفظ خود می باشد كه در صورت مهار نشدن به شكل اوصاف مزبور برمی آیند. تقبیح و توبیخ بدان جهت، جنبه منطقی پیدا می كند كه انسان می تواند حركت و جریان دینامیسم زندگی را به وسیله عقل و وجدان و قوانین الهی طوری تنظیم نماید كه به طغیانگری منجر نگردد. از آن طرف همه این اوصاف فردی هنگامی كه در زندگی اجتماعی وارد فعالیت می شود قیافه ها و نمودها و آثار بسیار گوناگونی پیدا می كند.

وی نهایتا این گونه نتیجه می گیرد كه: «اگر انسان به حال طبیعی خود رها شود به پستی می گراید.»۶۱

این قول، وجود برخی از صفات منفی در انسان را ناشی از زمینه خلقت او می داند، اما در عین حال انسان را به حركت از زمینه خلقت و عبور از صفات منفی و تبدیل آنها به شرایط مثبت وامی دارد.

مؤلفه های اصلی پاسخ چهارم

الف) همانند زمینه های مثبت در خلقت انسان، زمینه های منفی نیز در انسان آفریده شده و وجود دارد.

زمینه آمیزش و اختلاط حیات انسان با پدیده های مادی اقتضا می كند كه خداوند برخی از صفات منفی را در او پدید آورد. صفاتی مانند شتابگری یا ضعف را خداوند در زمینه آفرینش انسان قرار داده است.

ب) مذمت و سرزنش خداوند از انسان، به دلیل متوقف شدن او در زمینه های منفی خلقت اوست.

در اینجا، چون این صفات را خداوند در انسان ایجاد كرده است، پس ضرورتا مذمت های او به خود اوصاف و ایجاد آنها برنمی گردد؛ زیرا این صفات را خودش در انسان آفریده است و ذم آنها منطقی نخواهد بود. آنچه نكوهش می شود این است كه چرا انسان خود را در همان زمینه خلقت محبوس كرده است؟ چرا او در هلوع بودنش متوقف شده است؟ چرا به شتابگری اش قناعت ورزیده است؟ و چرا به سمت كمال حركت ننموده است؟ انسان می تواند به مدد عقل و قوانین الهی خودش را از این زمینه طبیعی برهاند و به درجات والای انسانی برساند.

نقد پاسخ چهارم: این دیدگاه در زمینه مدح خداوند از انسان ساكت است، اما در زمینه نكوهش او از انسان، بر این استوار است كه چون انسان در زمینه خلقتش متوقف شده و به تعبیر دیگر به حال طبیعی اش رها شده و به سوی كمال حركت نمی كند، مستوجب نكوهش خداوند است. در پاسخ به این پرسش كه انسان چگونه می تواند خود را از این مرحله عبور دهد و به درجات والای انسانی برساند، این دیدگاه انسان را به پیروی از عقل و قوانین الهی و مكتب وحی رهنمونی می كند؛ یعنی انسان در صورت تربیت تحت نظارت قوانین الهی، از این بند رهایی می یابد. چنان كه ملاحظه می شود، این همان مطلبی است كه دیدگاه اول نیز بر آن تأكید می كرد و انسان منهای ایمان را ناقص و دارای صفات زشت می دانست. پس شاید بتوان با اندك تسامحی نتیجه دیدگاه های اول و پنجم را مشترك شمرد.

پاسخ پنجم

برخی دیگر، مذمت های قرآن را از انسان، به دلیل به كارگیری ناصحیح او از كشش ها و غرایز مثبت و سودمند او می دانند.

آیت اللّه سبحانی در كتاب منشور جاوید با طرح این پرسش كه آیا انسان آمیزه ای از خیر و شر است، می نویسد:

در آغاز نظر، انسان به صورت موجودی كه از خیر و شر و یا مثبت و منفی تركیب یافته است تجلی می كند و آدمی می اندیشد كه انسان آمیزه ای است از خیر و شر، از خوبی و بدی، از مثبت و منفی و هر كدام از این ابعاد برای جهتی و مصلحتی در آفرینش او به كار رفته است. این نوع برخورد با انسان با آزمونی كه از او داریم و با ظواهر برخی از آیات كه در این زمینه وارد شده است كاملاً تطبیق می كند؛ زیرا قرآن در بیان آفرینش او به ابعاد مثبت و منفی وجود او اشاره می كند و در بدو نظر تصور می شود كه آفرینش او با خیر و شر آمیخته است.۶۲

وی در توضیح این نظر و تحلیل ابتدایی یادآور می شود كه در نهاد انسان، سائقه های مختلفی وجود دارد و اگر در آفرینش او نهاد حق طلبی و حقیقت دوستی، عدالت خواهی و نیك جویی هست، در مقابل آن، كشش هایی مانند خودخواهی، سودجویی، مقام طلبی، ثروت اندوزی و شهرت خواهی نیز وجود دارد و هرگز نمی توان به این دو نوع سائقه به یك نظر نگریست.۶۳

بی گمان یك نوع از این كشش ها از روح ملكوتی او سرچشمه می گیرد و دیگری از وجهه مادی و خاكی او؛ از این جهت می گویند: انسان آمیزه ای است از خیر و شر، از مثبت و منفی.

ظواهر برخی از آیات مربوط به آفرینش انسان نیز این تحلیل بدوی را تأیید می كند؛ زیرا قرآن در توصیف انسان به جهات قوت و ضعف او اشاره می كند و او را با صفات مختلف و گوناگون وصف می نماید.

در ادامه آیت اللّه سبحانی با اشاره به نظر دیگری كه نهایتا نظر ترجیحی ایشان است می افزاید: «در اینجا نظر دیگری است كه از نظر نخست عمیق تر و ظاهر آیات نیز بر آن قابل انطباق می باشد و آن اینكه مجموع كشش های موجود، در آفرینش انسان، همه خیر و خوب، همگی مثبت و سودمند بوده و در سراسر وجود او غریزه شری وجود ندارد و اگر یكی از این غرایز از وجود او كنار برود و از حیات او حذف شود زندگی او دچار اختلال شده و انسانیت، به خطر می افتد.»

انسانی كه خدا در آفرینش او خود را با جمله «فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ» (مؤمنون: ۱۴) توصیف می كند، نمی تواند آمیزه ای از خیر و شر، از خوبی و بدی باشد، چیزی كه هست این است كه برخی از غرایز مانند شمشیر دو لبه، یا سكه دو رویه است كه اگر صحیح رهبری نشوند، و چنانچه از طریق عقل و خرد مهار نگردند، مایه تباهی او می شوند و آنچه ابعاد منفی خوانده می شوند و مظهر شر و بدی می گردند، همگی نتیجه غرایز رهبری نشده و تعدیل نیافته است كه زندگی و بقای انسان به آنها بستگی دارد و این مسئله غیر از این است كه بگوییم در آفرینش او خیر و شر، خوبی و بدی به هم آمیخته شده است.۶۴

بنابراین، به نظر وی هرگز در نهاد انسان ابعاد منفی و شر به صورت ابتدایی وجود ندارد، بلكه آنچه بُعد منفی یا شر نامیده می شود، طغیان یافته یك رشته غرایز ضروری وجود انسان است كه بر اثر فقدان رهبری صحیح به چنین صورتی درمی آیند. مثلاً حرص و آز در انسان حالت طغیان یافته غریزه حب ذات یا خودخواهی است كه بر اثر فقدان تعدیل، حالت حرص و آزمندی به خود می گیرد. حالت مجادله گری انسان، شاخه ای از حس كنجكاوی اوست. چیزی كه هست این است كه اعمال این حس در موارد دیگر برای كشف حقیقت و واقع گرایی است، ولی آنجا كه به صورت جدال درمی آید، این حس در طریق یك رشته اغراض غیرصحیح قرار می گیرد و انسان حالت مناقشه گری به خود می گیرد و همچنین است دیگر غرایز منفی انسانی.

آیت اللّه سبحانی بر این نظر خویش كه ابعاد منفی، حالت های طغیان پذیری غرایز انسانی است و این ابعاد، ابتدائا در نهاد بشر نبوده است، این گونه شاهد می آورد كه قرآن در مواردی كه انسان را به اصطلاح با ابعاد منفی توصیف می كند، به دنبال آن، افراد صابر را كه دارای اعمال صالح و نیك می باشند از این ابعاد فورا استثنا می كند و مثلاً می فرماید: «إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ إِلاَّ الَّذِینَ صَبَرُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أُوْلَـئِكَ لَهُم مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِیرٌ» (هود:۱۰ـ۱۱) و یا: «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ... .» (عصر: ۲ـ۳) این استثنا گواه بر این است كه شرور و بدی ها و به اصطلاح ابعاد منفی در وجود انسان به صورت ابتدایی وجود ندارد؛ زیرا آفرینش همه انسان ها یكسان بوده و در این مورد تبعیضی نیست، بلكه یك چنین حالات، معلول طغیان پذیری غرایز افراد غیرمؤمن به خداست، ولی گروه با ایمان كه در برابر محرمات، حالت استقامت و خویشتن داری دارند، از چنین طغیان پیراسته بوده و غرایز آنان در مسیر صلاح و تكامل آنان قرار می گیرد. به دیگر سخن: انسانی كه از مكتب وحی و تعالیم حیات بخش پیامبران دوری جوید، غرایز درونی او، وی را عنود، لجوج و ستمگر و آزمند بار می آورد، ولی آن گاه كه روح او از مكتب وحی الهام بگیرد و در او حالت خداترسی پدید آید، این غرایز شكل دیگری به خود می گیرند و همگی از عناصر سازنده تكامل او هستند.۶۵

وی در پایان بحثش این سؤال را طرح می كند كه: «اگر اصل غرایز مایه بقاء حیات انسان است، فلسفه انعطاف و طغیان و یا كاهش پذیری آن چیست؟ و چرا آفرینش ما با چنین حالتی توأم و همراه است؟ و به دیگر سخن: چرا انسان به گونه ای آفریده شده است كه می تواند جلو اعمال غریزه را بگیرد و یا در اعمال آن زیاده روی نشان دهد و فلسفه داشتن چنین حالت در آفرینش انسان چیست؟»۶۶

و پاسخ می دهد: «داشتن چنین حالت، پایه تكامل و مقدمه رشد انسان است و اگر انسان دارای چنین اختیار و آزادی نبود هرگز نمی توانست از نظر روح و روان یا جسم و تن تكامل پیدا كند. موجود فاقد آزادی كه در مسئله غرایز یك حالت بیش برای او مطرح نباشد نمی تواند در مسیر تكامل گام نهد و موجود ملكوتی شود. موجودی متكامل می گردد كه بتواند از حب ذات برای حفظ اصل وجود خود (آن هم به خاطر یك رشته اهداف) بهره بگیرد، نه خود را اسیر مال و منال سازد و حریص ثروت و دیگر مظاهر مادی شود. انسانی می تواند به قله تكامل برسد كه بتواند از حس علم برای كشف حقیقت بهره بگیرد نه اینكه آن را وسیله شیطنت قرار داده و حقایق مسلم را انكار كند. و خلاصه اینكه: مفهوم تكامل درباره انسانی صادق است كه وی بر سر دو راهی ها بتواند مسیر غرایز را دگرگون سازد و به آنها هدف بخشد و این توانستن و كردن است كه تكامل می آفریند، ولی موجودی كه دست او در مهار كردن و هدف دار ساختن غرایز كوتاه و بسته باشد از قافله تكامل عقب مانده و هیچ گاه به آن نمی رسد.»۶۷

این قول، هیچ صفت منفی را در ذات انسان سراغ ندارد و زمینه خلقت انسان را كاملاً مثبت می داند.

مؤلفه های اصلی پاسخ پنجم

الف) كشش های موجود در آفرینش انسان همگی مثبت و سودمندند و هیچ غریزه شری در انسان به صورت ابتدایی وجود ندارد. انسان نمی تواند آمیزه ای از خیر و شر باشد، بلكه هر چه در انسان هست همه خیر و مثبت است. تمام صفاتی را كه خداوند در زمینه خلقت انسان قرار داده همه خیر است و ضروری وجود انسان.

ب) برخی از غرایز مثبت، در صورت رهبری نشدن صحیح، به شكل صفات منفی ظهور می نمایند.

در حقیقت، ابتدائا هیچ بُعد منفی و شری در وجود انسان نیست، بلكه برخی از غرایز مثبت و سودمند در صورتی كه تعدیل نیابند و هدایت و راهبری صحیح نشوند به صورت مظهر شر و بدی درمی آیند و مایه تباهی انسان می شوند؛ یعنی این صفت منفی، همان غریزه ضروری وجود انسانی است كه چون به شكل درستی، هدایت نشده است طغیان كرده و جنبه منفی به خود گرفته است.

ج) مذمت های خداوند، به استفاده ناصحیح انسان از غرایز مثبت و در حقیقت به بهره نگرفتن صحیح از آنها و هدایت نكردن آنها تحت نظر مكتب وحی و تعالیم حیات بخش پیامبران برمی گردد.

نقد پاسخ پنجم: اولین مطلب در تحلیل این دیدگاه آن است كه آیا بهتر نیست به جای اینكه بگوییم غرایز همگی مثبت و سودمندند آنها را دارای قابلیت های دوسویه ای بدانیم كه هم قابلیت مثبت بودن در آنهاست و هم قابلیت منفی شدن تا از این اشكال كه یك غریزه ماهیتا مثبت چگونه به غریزه منفی تبدیل می شود نیز پاسخ گفته باشیم. در صورتی كه بپذیریم غرایز مثبت هم وجود دارد، آیا می توان گفت همه آنها مثبت اند؟ در حالی كه این دیدگاه همه غرایز را مثبت می داند و برای غرایز شر هیچ جایگاهی قائل نیست.

مطلب بعدی اینكه اولاً این قول هم در ناحیه مدح خداوند از انسان ساكت است و ثانیا ذم او را به دلیل استفاده ناصحیح انسان از غرایز مثبت می داند. سؤال این است كه استفاده صحیح از غرایز به چه صورتی باید باشد؟ پاسخ صاحبان این دیدگاه، هدایت این غرایز تحت تعالیم مكتب انبیاء است و این همان مطلبی است كه دیدگاه های اول و چهارم نیز بر آن تأكید می كردند.

پاسخ ششم

همه این آیات (توصیفگر انسان) ناظر به یك بُعد یا یك مرحله وجودی انسان نیست؛ بلكه برخی مربوط به انسان آغازین و برخی دیگر راجع به انسان فرجامین است.۶۸

از این نظرگاه نیز، انسان واجد همه استعدادها و گرایش های مثبت و منفی است، اما نهایتا اصالت با جنبه مثبت و متعالی وجود انسان است.

یكی از محققان در تبیین این دیدگاه این گونه می نگارد:

انسان دارای قوا و استعدادهای فراوانی است كه در طول زندگی خود، با اختیار و انتخاب و اراده های دمادم، به آنها فعلیت می بخشد. در واقع، انسان در صحنه حیات و زندگانی، خود را می سازد و به خود شكل می دهد... .۶۹

وی با تفكیك میان انسان آغازین و انسان فرجامین۷۰ می گوید:

از نظر اسلام، انسان آغازین تعین دارد. انسان ویژگی ها و اوصافی دارد كه میان تمام افراد این نوع مشترك است. انسان آغازین چیزی هست، نه آنكه هیچ نباشد، گرایش هایی دارد، كمال هایی دارد، میل ها و خواسته هایی دارد، همچنین بینش ها و شناخت هایی دارد؛ اما ویژگی خاص انسان آن است كه فعلیتی كه پیش رو دارد یك فعلیت از پیش تعیین شده نیست، بلكه بسیار گوناگون و مختلف است. انسان تمام آنچه را می تواند داشته باشد از آغاز ندارد و همه آنچه از آغاز می تواند داشته باشد نیست؛ بلكه چونان ماده ای است كه صورت های بسیار متفاوتی را می تواند واجد شود و فعلیت های بسیار مختلفی را می تواند در خود بپذیرد. صدرالمتألّهین در این باره می نویسد: بدان كه در هیچ نوعی از انواع موجودات اختلافی كه در افراد بشر یافت می شود وجود ندارد و این بدان سبب است كه ماده انسانی به گونه ای آفریده شده است كه در آن استعداد انتقال به هر صورتی از صور و اتصاف به هر صفتی از صفات تحقق دارد.۷۱ پس ویژگی خاص انسان آن است كه خودش به خودش تعین نوعی می دهد.

بنابراین، انسان در آغاز یك نوع است و در انجام، انواع مختلف و گوناگون است. این گونه نیست كه خداوند انسان را از آغاز مختلف آفریده باشد، بلكه این خود انسان است كه با اختیار و انتخاب و اراده آزاد، خود را در نوعی خاص مندرج می كند و به خودش تعین نوع می دهد.۷۲

نویسنده كتاب سرشت انسان مبنای نظریه خویش را آن می داند كه علوم و ادراكات و ملكات انسان در جان او رسوخ می كند و با او متحد می گردد و انسان در یك تحول مستمر و پیوسته، در جریان شدن قرار دارد. انسان با ملكاتی كه از طریق اعمال خود كسب می كند متحد می گردد و همان ها می شود.

وی این گونه نتیجه می گیرد كه باید میان انسان آغازین و انسان فرجامین تفكیك كرد. انسان آغازین یك حكم و انسان فرجامین حكمی دیگر دارد.۷۳ از این رو، ممدوح بودن یكی، با مذموم بودن دیگری منافاتی ندارد و شرافت، كرامت و برتری یكی با دنائت، رذالت و پستی دیگری هیچ تهافتی ندارد. در بحث از انسان و آیاتی كه بیانگر جایگاه و منزلت اوست باید كاملاً هوشیار بود كه سخن بر سر كدام انسان است، انسان آغازین یا انسان فرجامین.

او برای روشن شدن بیشتر مطلب، به بعضی از مصادیق نیز اشاره می كند؛۷۴ از جمله: «وقتی گفته می شود: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ.» (تین: ۴) سخن بر سر انسان آغازین است و آن گاه كه گفته می شود: «ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ.» (تین: ۵) موضوع انسان فرجامین است. وقتی قرآن می فرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا.» (روم: ۳۰) موضوع انسانی است كه در ابتدای راه است و مایه ها و دارایی های نخستین انسان بیان می شود و آن گاه كه گفته شود: «لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْینٌ لاَّ یبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»(اعراف:۱۷۹)انسان فرجامین به تصویركشیده شده است.»۷۵

اما می پرسیم: انسان آغازین چیست و كیست؟ و چه گرایش ها و توانایی هایی دارد؟ در پاسخ این گونه آمده است: «انسان آغازین، تصویر مشخص و واحدی دارد. او موجودی است دارای فطرت الهی، خداجو، خداشناس، خدا دوست، خداپرست و خداخواه. آفریده ای است كه گرایش به خوبی و فضیلت دارد، خیرخواه است، نوع دوست است، دانش پژوه و جست وجوگراست، می خواهد بداند، می خواهد پرتوان و قدرتمند باشد، زیبادوست و جمال گراست، میل به خلّاقیت و ابتكار دارد، می خواهد آزاد باشد، اسیر دیگران و زیرِ سلطه هم ردیفان نباشد، میل به بقا و جاودانگی دارد و از فنا و نابودی می هراسد.۷۶

انسان آغازین از این عناصر تشكیل شده است، اما همه اش اینها نیست، بلكه سكه وجود انسان رویه دیگری نیز دارد. انسان آغازین خود خواه است، استخدام گر است، می خواهد همه چیز و همه كس را در جهت منافع خویش به كار گیرد، ستمگر است، عجول و شتابگر است، تنگ چشم و ممسك است، طماع و حریص است، تن پرور و لذت جوست.»۷۷

وی با این بیان برای انسان آغازین، دو ساحت تصویر می كند و می نویسد:

حقیقت آن است كه انسان دو رویه و دو جنبه دارد: از سویی دارای گرایش های متعالی و برتر است و از سوی دیگر، تمایلات حیوانی و پست دارد. در حقیقت انسان، مجمع گرایش های متضاد می باشد. در درون او فرشته و شیطان گرد آمده اند. به تعبیری انسان دارای دو من است: منِ سفلی (فرودین) و منِ علوی (متعالی)۷۸ بدین معنا كه هر فرد انسانی، یك موجود دو درجه ای است، در یك درجه حیوان است مانند همه حیوان های دیگر و در درجه دیگر دارای یك واقعیت متعالی، ملكوتی و آسمانی است كه بخش اصیل وجود انسان را تشكیل می دهد و انسانیت انسان در حقیقت به همین تمایلات و گرایش ها و قوا و استعدادهای ملكوتی او وابسته است. در واقع، انسانیت انسان را، همان من علوی و متعالی انسان تشكیل می دهد؛ به گونه ای كه انسان با از دست دادن آن، خود را از دست داده و باخته است. و كسی كه من علوی و مقتضیات آن را به فراموشی سپارد، خود واقعی و راستین خویش را فراموش كرده است.۷۹

گرچه ابتدا ممكن است تصور شود كه الفاظ و عبارات، نشان از تبیین دیگری از سازگاری بین دو دسته آیات، داشته باشند، اما نهایتا این قول با تقسیم دارایی انسان به دو منِ علوی و سفلی و اصالت دادن به من علوی، به قول دوم (فطرت و طبیعت) ارجاع می كند و در حقیقت صفات منفی انسانی را ناشی از ذات و طبیعت و من سفلی او می داند.

مؤلفه های اصلی پاسخ ششم

الف) انسان، همه گرایش های مثبت و منفی را به صورت بالقوه داراست.

ب) انسان در آغاز، یك نوع است، (انسان آغازین) اما در انجام، انواع مختلفی است (انسان فرجامین).

ج) انسان آغازین، دارای دو ساحت و دو درجه است. انسان آغازین، هم دارای گرایش های متعالی و برتر است و هم استعداد صفات پست حیوانی در او وجود دارد. در حقیقت استعداد تمام صفات نیك و بد در انسان آغازین وجود دارد. به تعبیری انسان آغازین، مجمع فرشته و شیطان است.

د) از دو ساحت انسان آغازین، یكی اصل است و دیگری تابع. بخش اصیل وجود انسان، همان واقعیت ملكوتی وآسمانی وگرایش های برتراوست. انسانیت انسان به همین تمایلات و استعدادهای الهی او وابسته است.

ه .) آنچه خداوند در قرآن، از انسان مدح می كند، مربوط به انسان آغازین است و مذمت های او در قرآن ناظر به انسان فرجامین.

درباره اینكه این گفتار آیا می تواند به شكل یك دیدگاه مستقل عرضه گردد یا اینكه وجوه مشترك فراوانی با اقوال دیگر دارد در پایان این بحث، به آن خواهیم پرداخت.

نقد پاسخ ششم: چنان كه گفتیم، صاحب این دیدگاه پس از اینكه دو تصویر آغازین و فرجامین را برای انسان به نمایش می گذارد، انسان آغازین را دارای دو ساحت و دو درجه و دو من می داند: من علوی كه محل گرایش های عالی و متعالی است و من سفلی كه مركز گرایش های پست حیوانی است. اصالت هم با من علوی یعنی خوبی ها و نیكی ها و زیبایی هاست. چنان كه ملاحظه می شود تا اینجای این قول، با دیدگاه دوم (فطرت و طبیعت) كاملاً مطابق است.

وی ستایش های خداوند از انسان را مربوط به انسان آغازین می داند. اشكالی كه در اینجا به ذهن متبادر می شود این است كه مگر انسان آغازین، دو ساحت و دو درجه نداشت؟ مگر انسان آغازین مجمع هر دو گرایش های شیطانی و الهی نبود؟ مدح به كدام ساحت انسان آغازین تعلق می گیرد؟ به ساحت علوی یا به ساحت سفلی؟ مضافا اینكه وی مذمت های قرآن را هم به انسان فرجامین متعلق می داند. در حالی كه طبق همین دیدگاه، انسان فرجامین دارای انواع مختلف و گوناگونی است. مذمت خداوند به كدام نوع از انسان فرجامین تعلق می گیرد؟ آیا همه انسان های فرجامین مورد مذمت اند؟ در حالی كه به طور قطع و یقین بسیاری از آنها، به سبب ایمان و عمل صالح شان، باید مورد مدح و ستایش باشند.

علاوه بر همه این پرسش ها، اشكالی كه بر قول اول و دوم وارد كردیم بر این قول نیز وارد است. بنابراین علاوه بر این كه مطلب جدیدی در این دیدگاه به چشم نمی خورد، اشكالاتی نیز بر آن وارد است.

پاسخ هفتم

برخی قائلند كه نكوهش های قرآن از انسان از آن حكایت دارد كه انسان هم استعدادهای مثبت دارد و هم استعدادهای منفی، انسان هم دارای قوا و استعدادهای خیرخواهانه است و هم دارای قوا و استعدادهای شرورانه؛ هم زمینه های فضیلت در انسان وجود دارد و هم زمینه های رذیلت. انسان هم می تواند استعدادهای مثبت خود را به فعلیت برساند و هم استعدادهای منفی خود را.

یكی از محققان برای تبیین دیدگاه خویش ابتدا فطرت را به مجموعه استعدادها و گرایش های روانی انسان كه خداوند در جهت هدایت تكوینی او، آنها را آفریده است تعریف می نماید۸۰ و طبق این تعریف نتیجه می گیرد كه همه استعدادها و نیروهای درونی انسان را باید جزو فطریات وی دانست. چه گرایش های مثبت درونی و چه گرایش هایی كه به ظاهر منفی به نظر می رسند همگی جزو فطرت و سرشت اولی انسان به شمار می روند. به نظر وی این تفسیر كه فقط گرایش های نیك و خیر را جزو فطرت انسان بدانیم و گرایش هایی را كه به نظر بد و شر به نظر می رسند جزو غریزه به حساب آوریم صحیح نیست؛ چراكه در بسیاری از موارد كلمه غریزه مترادف با فطرت به كار می رود. پس در معنای عام فطرت همه استعداهای انسانی چه مثبت و چه منفی منظور شده است، در حالی كه در معنای خاص آن فقط استعدادهای مثبت موردنظر است و بس.

وی در بیان ویژگی های امور فطری می نویسد: «امور فطری در ابتدا بالقوه بوده و به مرور زمان بر اثر عوامل و شرایط گوناگون فعلیت پیدا می كنند. این امور در آغاز تولد انسان فعلیت ندارند، بلكه به صورت استعداد در نهاد انسان نهفته اند و بر اثر عواملی این استعدادها رشد و نمو كرده تا جایی كه فعلیت پیدا می كنند. مانند دانه سیبی كه در ابتدا به صورت بالقوه سیب است؛ یعنی استعداد سیب شدن در آن است كه اگر در شرایط مساعد از نظر هوا و خاك و مراقبت های كشاورزی قرار گیرد، بر اثر مرور زمان شكوفا می شود تا جایی كه پس از طی مراحلی به صورت یك سیب كامل درمی آید. بنابراین انسان در آغاز تولد نه مانند حیوان است كه فاقد هیچ گونه گرایش فطری باشد و اعمال او فقط بر اساس غریزه باشد و نه مانند یك انسان كامل است كه خصلت های فطری در او بالفعل موجود باشد، بلكه این گرایش ها در ابتدا استعداد محض بوده و كم كم رشدپیداكرده وبه فعلیت می رسند.۸۱

تنها فرقی كه میان رشد گرایش های فطری و یك دانه سیب وجود دارد این است كه شرایط مساعد برای فعلیت پیدا كردن استعدادهایی كه در درون هسته سیب هست تا به صورت سیب كامل درآید محدود است، در حالی كه شرایط برای شكوفایی استعدادهای درونی انسان به آن صورت محدود نیست. از این گذشته شرایط مساعد برای هسته سیب تحت اختیار هسته نمی باشد و این شرایط را باید محیط بیرونی یا باغبان ایجاد كند، در حالی كه بسیاری از زمینه های رشد استعدادهای انسان تحت اختیار انسان می باشد و انسان زیر سیطره جبر بیرون قرار ندارد. و همین نقش اختیار در رابطه با رشد این استعدادهاست كه بافت این استعدادها را از نظر روانی به صورت پیچیده درمی آورد. همچنین امور فطری در پیدایش خود احتیاجی به تعلیم و رهبری ندارند؛ یعنی بدون آنكه كسی گرایش فطری را در انسان ایجاد كند یا به تعلیم آن در انسان بپردازد، به رهبری خود فطرت ظهور پیدا می كند. البته این سخن بدان معنا نیست كه گرایش های فطری در پرورش خود احتیاج به تعلیم و تعلم و یا رهبری صحیح نداشته باشند، بلكه همه گرایش های فطری هنگامی رشد صحیح پیدا می كنند كه درست هدایت شده باشند.»۸۲

وی سپس به شهادت یك سلسله آیات می گوید: قرآن، انسان را دارای فطرت می داند. البته فطرت به معنای خاص یعنی دارا بودن یك سلسله تمایلات مثبت درونی. اما به این پرسش كه آیا قرآن، انسان را دارای تمایلات منفی درونی نیز می داند یا خیر؟ وی جواب می دهد:

از دیدگاه قرآن كریم، انسان موجودی است دو بعدی؛ یعنی طبیعت انسانی هم دارای بعد مثبت است و هم دارای بعد منفی. انسان هم می تواند سیر صعودی پیدا كند و هم سیر نزولی. انسان هم نفس لوامه و سرزنشگر دارد كه او را به فضایل و نیكی ها سوق می دهد و هم نفس اماره كه او را به سوی رذایل و زشتی ها امر می كند. نفس انسان هم دارای نیروی صلاح است و هم دارای نیروی فساد.۸۳

وی در پاسخ به این سؤالات كه: چرا خداوند در نهاد و طبیعت انسان گرایش به رذایل را قرار داده است؟ و اگر گرایش به زشتی ها را قرار داده است پس چرا از او انتظار تعالی و تكامل دارد؟ آیا می توان از موجودی كه در نهادش گرایش به حرص و بخل و حب مال و فخرفروشی وجود دارد انجام دادن عمل نیك و صالح را انتظار داشت؟ آیا مگر نه این است كه از موجودی باید توقع حركت به سوی كمال بی انتها را داشت كه فقط گرایش به خوبی ها و فضایل داشته باشد؟ می گوید:

اولاً، انسان موجودی نیست كه تنها صفات منفی در نهاد او باشد و از صفات و خصلت های مثبت در وی اثری نباشد، بلكه انسان موجودی است دو بعدی كه هم خصلت های منفی دارد و هم خصلت های مثبت.

ثانیا، گرایش های منفی انسان مانند گرایش های مثبت بالقوه می باشند نه بالفعل كه اگر در مسیر صحیح قرار گیرد، یعنی از عوامل رشد استفاده كند، استعدادهای مثبت در وی فعلیت پیدا خواهد كرد و اگر از تعلیم و تربیت صحیح برخوردارنشوداستعدادهاوگرایش های منفی اورشدخواهدكرد.

ثالثا، خداوند بجز حجت باطنی، یعنی عقل و اندیشه انسان، حجت های بیرونی یعنی پیامبران را فرستاده است تا راه و مسیر حركت انسان را نشان بدهند.

رابعا، اینكه در انسان هم گرایش به امور منفی و زشتی ها وجود دارد و هم گرایش به مثبت ها و زیبایی ها و خداوند طبیعت انسان را به گونه ای صددرصد مثبت نیافریده است، یعنی به گونه ای نیافریده كه فقط سیر به سوی خوبی ها و خیرها داشته باشد، به این علت بوده است كه انسان بتواند تكامل پیدا كند. اگر انسان فقط بتواند دست به انتخاب امور مثبت بزند، دیگر تكامل معنا پیدا نمی كند. تكامل آن هنگام معنا می یابد كه انسان گرایش به امور منفی نیز داشته باشد و به رغم آنكه از درون گرایش به امور زشت دارد، از اقدام به آنها خودداری كند. باید این صفات نكوهیده در درون انسان باشد تا انسان با مبارزه با این خصلت ها و صفات، خود را بسازد. باید در انسان حرص و ولع نسبت به مال و ثروت باشد تا انسان با مبارزه با این خصلت و انفاق كردن خود را متعالی سازد. باید در انسان گرایش به كفران و ناسپاسی وجود داشته باشد تا انسان با مبارزه با این خصلت و شكرگزاری و سپاسگزاری، خود را تعالی بخشد.۸۴

بنابراین قول، چنان كه انسان ذاتا واجد صفات مثبت است، صفات منفی نیز در نهاد و طبیعتش موجود است و او استعداد به فعلیت رساندن هر دو دسته از این صفات را داراست.

مؤلفه های اصلی پاسخ هفتم

الف) انسان هم دارای تمایلات مثبت درونی است وهم دارای تمایلات منفی درونی؛اینهابه شكل بالقوه درانسان موجودند.

ب) در صورت برخورداری انسان از عوامل رشد، استعدادهای مثبت او فعلیت می یابد؛ در غیر این صورت، گرایش های منفی او ظهور و بروز می یابد.

در اینكه آیا این قول، می تواند مستقلاً مورد توجه باشد یا با اندكی تغییر و اصلاح، تكرار گفته های دیگران است نیز در ادامه بحث به آن می پردازیم.

نقد پاسخ هفتم: به نظر می رسد این دیدگاه نیز حرف تازه ای برای گفتن ندارد جز اینكه برای فطرت تعریف جدیدی ارائه كرده و گفته است كه هم گرایش های مثبت درونی و هم گرایش هایی كه به ظاهر منفی به نظر می رسند، جزو فطرت اند.

بنابراین، فطرت تنها شامل صفات ملكوتی و الهی نیست. البته این سخن با ملاحظات فراوانی روبه روست و بر خلاف مشهور است؛ وانگهی اشكالی كه بر بسیاری از دیدگاه ها در زمینه مدح خدا از انسان وارد نمودیم بر این دیدگاه نیز وارد می شود.

وجوه اشتراك و افتراق پاسخ ها

آنچه در بیشتر دیدگاه ها (غیر از دیدگاه چهارم و پنجم) به صورت یك عنصر مشترك دیده می شود این است كه همه آنها، انسان را دارای استعدادهای مثبت و منفی می دانند كه به شكل بالقوه در انسان وجود دارد و در آینده به فعل درخواهد آمد. اما دیدگاه پنجم به صورت ابتدایی هیچ گونه استعداد منفی را برای انسان نمی پذیرد و آنچه در انسان به صورت استعداد و سائقه و كشش وجود دارد همه اش مثبت است. دیدگاه چهارم نیز این را كه تمایلات به شكل بالقوه باشند نمی پذیرد و تمایلات را به شكل بالفعل آن مورد بحث قرار می دهد.

نظر نگارنده

به نظر می رسد در میان پاسخ های مطرح شده، در زمینه رفع ابهام و توضیح توصیف دوگانه قرآن از انسان، پاسخ سوم وجاهت بیشتر و تكلف كمتری دارد و به مقصود نزدیك تر است. در بحث از تكوین انسان، مراتب و مراحل وجود او مدنظر است و اینكه وجود او چه مقدار از شدت و ضعف برخوردار است. وجود انسان به علت عنایت ویژه الهی نسبت به او از قوت خاصی برخوردار است و اكثر ستایش ها و تحسین ها و تكریم ها نیز ناظر به همین مرحله است. در حقیقت خود خداست كه ستایش می شود و خودش به خودش در آفرینش مخلوقی كه ویژه و خاص است تبریك می گوید. او مخلوقی آفریده كه شایسته جانشینی اوست، بالاترین و بزرگ ترین ظرفیت و توان علمی را داراست، توانایی حمل بار سنگین امانت الهی را دارد و... بنابراین، موجودی آفریده كه امكانات و شایستگی های ویژه ای دارد. اما بحث اندیشوران و مفسران بیشتر ناظر به مرحله دوم (مرحله ارزش گذاری اخلاقی) است. به نظر می رسد در این مرحله، می توان از فطرت انسانی، استعدادهای مثبت و منفی او، توان بالقوه او، ایمان و بی ایمانی او سخن گفت و اینكه اصالت با كدام یك است. در این مرحله، انسان در صورت به فعلیت رساندن استعدادهای مثبت اش، تعلیم تحت نظر رهبران الهی ایمان به خداوند، غلبه فطرتش بر طبیعت، نماندن در زمینه منفی خلقت اش و قرار ندادن غرایز در اغراض ناصحیح، شایسته قدردانی و ستایش خواهد بود و در غیر این موارد، نكوهش ها شامل حالش خواهد شد. بنابراین می توان چنین اظهار كرد كه بیشتر ستایش های قرآنی ناظر به مرحله تكوین است و بیشتر سرزنش های قرآنی نیز ناظر به مرحله ارزش گذاری است. در مرحله ارزش گذاری نیز، فطرت حامل استعدادهای مثبت آدمی و صفات و ویژگی های شایسته اوست و طبیعتش، حامل استعدادهای منفی و نكوهیده است. آنچه اصالت دارد، حقیقت فطرت انسان است كه گرایش به خدا و حركت در مسیر صحیح از ویژگی های فطری اوست.

نتیجه گیری

آنچه كه از آن می توان به عنوان یافته و محصول پژوهش حاضر یاد كرد عبارتند از:

۱. خداوند از سویی، به انسان امكانات و توانایی های ویژه ای بخشیده كه سایر مخلوقات از آنها بی بهره اند و منحصرا او به این استعدادها تجهیز شده است.

۲. از سوی دیگر، خداوند از انسانِ دارای اراده و اختیار، مسئولیت ها و تكالیفی را مطالبه نموده است.

۳. تفطّن به این نكته ضروری است كه دسته اول از آیات كه به ستایش انسان می پردازند، ناظر به انسانِ دارای امكانات خدادادی اند و دسته دوم كه او را نكوهش می كنند، ناظر به كیفیت برخوردی است كه انسان در برابر تكالیف و مسئولیت هایش دارد. اگر انسان از عهده تكلیفش به خوبی برآمد، مستحق ستایش خواهد بود و اگر نتوانست به نحو شایسته ادای تكلیف نماید مستوجب نكوهش است.

۴. بنابراین خَلط بین متعلَّق هر دسته از آیات، ما را در دریافت مقصود آنها دچار اشتباه می كند. در نهایت، تفكیك بین مراحل هستی شناختی و ارزش شناختی انسان، كلید حل معمای پیش گفته خواهد بود.

    پى نوشت ها

        ۱ دانش آموخته حوزه علمیه و كارشناس ارشد الهیات و معارف اسلامى، دانشگاه قم. دریافت: ۱۸/۷/۸۷ ـ پذیرش: ۲۴/۱۱/۸۷.

        ۲ـ انعام: ۱۶۵ / بقره: ۳۰.

        ۳ـ طه: ۱۲۱.

        ۴ـ دهر: ۳.

        ۵ـ احزاب: ۷۲.

        ۶ـ اسراء: ۷۰.

        ۷ـ بقره: ۲۹.

        ۸ـ سجده: ۷ـ۹.

        ۹ـ شمس: ۸.

        ۱۰ـ بقره: ۳۱ـ۳۳.

        ۱۱ـ حج: ۶۶.

        ۱۲ـ زخرف: ۱۵.

        ۱۳ـ ابراهیم: ۳۴.

        ۱۴ـ اسراء: ۱۱.

        ۱۵ـ انبیاء: ۳۷.

        ۱۶ـ معارج: ۱۹ـ۲۱.

        ۱۷ـ اسراء: ۱۰۰.

        ۱۸ـ فصلت: ۴۹.

        ۱۹ـ علق: ۶ـ۷.

        ۲۰ـ نساء: ۲۸.

        ۲۱ـ كهف: ۵۴.

        ۲۲ـ عادیات: ۸ / فجر: ۲۰.

        ۲۳ـ تكاثر: ۱.

        ۲۴ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج ۲، ص ۲۶۷.

        ۲۵ـ همان.

        ۲۶ـ همان، ص ۲۸۷ـ۲۸۸.

        ۲۷ـ همان، ص ۲۷۳.

        ۲۸ـ همان، ص ۲۷۴.

        ۲۹ـ ناصر مكارم شیرازى، تفسیر نمونه، ج ۲۷، ص ۲۵۴.

        ۳۰ـ همان، ج ۱۲، ص ۳۰۴.

        ۳۱ـ سید محمّدتقى مدرسى، تفسیر هدایت، ج ۱۶، ص ۳۷۶.

        ۳۲ـ همان، ص ۲۷۷.

        ۳۳ـ عبداللّه جوادى آملى، حیات حقیقى انسان در قرآن، ص۲۹۲.

        ۳۴ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج ۱۳، ص ۲۵۷.

        ۳۵ـ همان، ج ۳، ص ۱۶۵.

        ۳۶ـ امام خمینى، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص ۷۸ـ۷۹.

        ۳۷ـ همان.

        ۳۸ـ محمّدهادى معرفت، مصاحبه «انسان خود سرنوشت خود را مى نگارد»، گلستان قرآن ۲۵، دوره جدید، ص ۳۶.

        ۳۹ـ عبداللّه جوادى آملى، حیات حقیقى انسان در قرآن، ص۲۹۲.

        ۴۰ـ نهج الفصاحة موضوعى، ج ۱، ص ۲۱۹، ح ۱۲۸۳.

        ۴۱ـ نهج البلاغه، ح ۲۱۱.

        ۴۲ـ عبداللّه جوادى آملى، حیات حقیقى انسان در قرآن، ص۲۹۵.

        ۴۳ـ عبداللّه جوادى آملى، فطرت در قرآن، ص ۲۰.

        ۴۴ـ همو، حیات حقیقى انسان در قرآن، ص ۱۱۴.

        ۴۵ـ همان.

        ۴۶ـ همو، فطرت در قرآن، ص ۲۰.

        ۴۷ـ محمّدبن یعقوب كلینى، كافى، ج ۶، ص ۵۴۰، ح ۱۸.

        ۴۸ـ همو، حیات حقیقى انسان در قرآن، ص ۱۲۰.

        ۴۹ـ همو، فطرت در قرآن، ص ۲۰.

        ۵۰ـ محمّدتقى مصباح، معارف قرآن خداشناسى، كیهان شناسى، انسان شناسى، ج ۱ـ۳، ص ۳۶۲.

        ۵۱ـ محسن جوادى، «چشم اندازى به اخلاق در قرآن» (عصاره و گزارشى از بخش اول كتاب اخلاق در قرآن آیت اللّه مصباح»، مسجد ۴۰، ص ۲۳.

        ۵۲ـ محمّدتقى مصباح، معارف قرآن، ص ۳۶۲.

        ۵۳ـ همان، ص ۳۶۵.

        ۵۴ـ محمود رجبى، انسان شناسى، ص ۱۵۵.

        ۵۵ـ همان، ص ۱۵۶ـ۱۵۷.

        ۵۶ـ همان، ص ۱۲۸.

        ۵۷ـ محمّدتقى جعفرى، انسان در افق قرآن، ص ۱۱۰.

        ۵۸ـ همان، ص ۱۰۷.

        ۵۹ـ همان، ص ۱۰۹.

        ۶۰ـ همان، ص ۱۱۱.

        ۶۱ـ همان، ص ۱۱۲.

        ۶۲ـ جعفر سبحانى، منشور جاوید، ج ۴، ص ۲۷۱.

        ۶۳ـ همان.

        ۶۴ـ همان، ص ۲۷۲ـ۲۷۹.

        ۶۵ـ همان.

        ۶۶ـ همان.

        ۶۷ـ جعفر سبحانى، منشور جاوید، ج ۴، ص ۲۷۹.

        ۶۸ـ على شیروانى، سرشت انسان، ص ۳۵.

        ۶۹ـ همان.

        ۷۰ـ على شیروانى، سرشت انسان، ص ۳۶.

        ۷۱ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازى)، الحكمة المتعالیة فى الاسفارالعقلیة الاربعة، ج ۷، ص ۱۸۴.

        ۷۲ـ على شیروانى، سرشت انسان، ص ۳۶.

        ۷۳ـ همان، ص ۳۹.

        ۷۴ـ همان، ص ۴۰.

        ۷۵ـ همان.

        ۷۶ـ همان، ص ۴۱.

        ۷۷ـ همان.

        ۷۸ـ مرتضى مطهّرى، «جاودانگى و اخلاق»، در: یادنامه استاد مطهّرى، ص ۴۱۶.

        ۷۹ـ همان، ص ۴۱۶ـ۴۱۷ / على شیروانى، سرشت انسان، ص ۴۲.

        ۸۰ـ عبداللّه نصرى، مبانى انسان شناسى در قرآن، ص ۱۶۶.

        ۸۱ـ همان، ص ۱۷۱ـ۱۷۳.

        ۸۲ـ همان.

        ۸۳ـ همان، ص ۱۷۷ـ۱۷۸.

        ۸۴ـ همان، ص ۲۱۱ـ۲۱۹.

     منابع

       ۱. امام خمینى، شرح حدیث جنود عقل و جهل، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، ۱۳۷۷.

       ۲. جعفرى، محمدتقى، انسان در افق قرآن، اصفهان، قائم، بى تا.

       ۳. جوادى آملى، عبداللّه، فطرت در قرآن، قم، اسراء، ۱۳۷۸.

       ۴.  ـــــ ، حیات حقیقى انسان در قرآن، قم، اسراء، ۱۳۸۲.

۵. جوادى، محسن، «چشم اندازى به اخلاق در قرآن» عصاره و گزارشى از بخش اول كتاب اخلاق در قرآن آیت اللّه مصباح، مسجد ۴۰ (مهر و آبان ۱۳۷۷)، ص ۱۴ـ۲۴.

۶. رجبى، محمود، انسان شناسى، قم، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى، ۱۳۸۰.

۷. سبحانى، جعفر، منشور جاوید، قم، انتشارات اسلامى، ۱۳۶۴.

۸. شیروانى، على، سرشت انسان (پژوهشى در خداشناسى فطرى)، قم، معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامى، ۱۳۷۶.

۹. طباطبائى، سید محمّدحسین، المیزان، ترجمه سید محمّدباقر موسوى همدانى، قم، انتشارات اسلامى، ۱۳۶۳.

۱۰. مدرسى، سید محمّدتقى، تفسیر هدایت، ترجمه احمد آرام، مشهد، بنیاد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، ۱۳۷۸.

۱۱. مصباح، محمّدتقى، معارف قرآن خداشناسى، كیهان شناسى، انسان شناسى، قم، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى، ۱۳۸۶.

۱۲. مطهّرى، مرتضى، مجموعه آثار، تهران، صدرا، ۱۳۷۸، ج ۲ (مقدّمه اى بر جهان بینى اسلامى).

۱۳. معرفت، محمّدهادى، (مصاحبه) «انسان خود سرنوشت خود را مى نگارد»، گلستان قرآن ۲۵، (شهریور ۱۳۷۹)، دوره جدید، ص ۳۰ـ۳۷.

۱۴. مكارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالكتب الاسلامیه، ۱۳۶۶.

۱۵. نصرى، عبداللّه، مبانى انسان شناسى در قرآن، تهران، جهاد دانشگاهى، ۱۳۶۸.

منبع: سامانه نشریات (موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره))

 

Copyright 1999-2017 All rights are reserved to Aalulbayt Global Information Center