حضرت سلیمان فرزند و وارث حضرت داود علیه السلام، یكی از پیامبران بزرگی است كه هم دارای مقام نبوت بود و هم دارای حكومت بی نظیر و بسیار وسیع. خداى تعالى ملكى عظيم به او داد، جن و طير و باد را برايش مسخّر كرد و زبان مرغان را به وى آموخت. یکی از دعاهای حضرت سلیمان در قرآن، توفيق شكرگزارى در برابر نعمت های خداوند بوده است.
وجه تسميه سلیمان
مراد از نام سليمان كه از ريشه سليم است، فردى است كه از صحت و سلامت برخوردار است و يا سليمان از مداوايى كه براى پدرش حاصل شد در سلم و امان باقى ماند ولذا سليمان ناميده شد.
شيخ صدوق مى فرمايد: سليمان از آنجا كه قلبى سليم داشت، لذا نام او مشتمل بر سلامت است و از آنجا پدرش حضرت داود علیه السلام جراحت خود را با محبت و ود پروردگار مداوا نمود و به كمال رسيد و داود نام گرفت و خداوند اراده كرد كه در نام سليمان حرفى از حروف نام او باشد تا شايد از نظر درجه كمال به او ملحق شود، پس (الف) به نام او (سليم) افزوده شد و براى تكميل تركيب و درستى آن نون نيز در آخر آن اضافه شد (سليم الف ن سليمان) وگرنه همان سليم براى دلالت بر سلامت قلب او كفايت مى كرد.[۱]
نسب حضرت سلیمان علیه السلام
سليمان بن داود بن ايشا بن عويد بن عابر بن سلمون بن نحشون بن عمينا داب بن ارم بن حصرون بن فارص بن يهوذا بن يعقوب بن إسحاق بن إبراهيم.[۲]
حضرت سلیمان در قرآن
حضرت سلیمان یكی از پیامبران بزرگی است كه هم دارای مقام نبوت بود و هم دارای حكومت بی نظیر و بسیار وسیع که نام مباركش هفده بار در قرآن در سوره های: سوره بقره/ سوره نساء/ سوره انعام/ سوره انبياء/ سوره نمل/ سوره سبا/ سوره ص آمده است.
«وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ العَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ»: و به داود سليمان را بخشيدم كه نيك بنده اى است و بسيار به سوى خدا توبه مى كند. (سوره ص، آيه ۳۰)
«وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِى الحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ القَوْمِ وَ كُنّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ × فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَكُلّاً آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً»: و داود و سليمان را ياد كن، هنگامى كه درباره آن كشتزار × كه گوسفندان مردم شب هنگام در آن چريده بودند. × داورى مى كردند و شاهد داورى آنان بوديم. پس آن داورى را به سليمان فهمانديم و به هر يك از آن دو حكمت و دانش عطا كرديم. (سوره انبياء، آيات ۷۸- ۷۹)
«وَلَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالا الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِى فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ المُؤْمِنِينَ»: و به راستى به داود و سليمان دانشى عطا كرديم، و آن دو گفتند: ستايش خدايى را كه ما را بر بسيارى از بندگان باايمانش برترى داده است. (سوره نمل، آيه ۱۵)
آنچه در قرآن از داستان او آمده در قرآن کریم از سرگذشت آن جناب جز مقدارى مختصر نيامده، چيزى كه هست دقت در همان مختصر، آدمى را به همه داستان هاى او و مظاهر شخصيت شريفش راهنمايى مى كند.
يكى اين كه: آن جناب فرزند و وارث حضرت داود علیه السلام بود كه در اين باره فرمود: «وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ». «سوره ص، آيه ۳۰» و نيز فرموده: «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ». «سوره نمل، آيه ۱۶»
يكى ديگر اين كه خداى تعالى ملكى عظيم به او داد، جن و طير و باد را برايش مسخّر كرد و زبان مرغان را به وى آموخت، كه ذكر اين چند نعمت در كلام مجيدش مكرر آمده است، در سوره بقره آيه ۱۰۲، در سوره انبياء، آيه ۸۱، در سوره نمل، آيه ۱۶ تا ۱۸، در سوره سبا، آيه ۱۲ تا ۱۳ و در سوره ص، آيه ۳۵ تا ۳۹.
قسمت سوم، آن است كه به مساله انداختن جسد، بر روى تخت وى اشاره مى كند، كه در سوره ص، آيه ۳۳ واقع است. قسمت چهارم، آياتى است كه به مساله داورى او در مساله افتادن گوسفند در زراعت پرداخته و اين آيات در سوره انبياء، آيه ۷۸ تا ۷۹ آمده است. قسمت پنجم، اشاره به داستان مورچه است، كه در سوره مورد بحث، آيه ۱۸ و ۱۹ آمده. قسمت ششم، آيات مربوط به داستان هدهد و ملكه سبأ است، كه در همين سوره، آيات ۲۰ تا ۴۴ آمده. قسمت هفتم، آيه مربوط به كيفيت درگذشت آن جناب است كه در سوره سبا آيه ۱۴ واقع شده است.
آياتى كه آن جناب را مى ستايد در قرآن کریم، در پانزده - شانزده - مورد نام آن جناب را آورده و ثناى بسيارى از او كرده، بنده اش خوانده، اوابش ناميده و فرموده: «نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ». «سوره ص، آيه ۳۰» و به علم و حكمتش ستوده و فرموده: «فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلًّا آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً». «سوره انبياء، آيه ۷۹» و نيز فرموده: «وَلَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً». «سوره نمل، آيه ۱۵» و باز فرموده: «يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ». «سوره نمل، آيه ۱۶» و او را از انبياء مهدى و راه يافته خوانده، فرموده: «وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ». «سوره نساء، آيه ۱۶۳» و نيز فرموده: «وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ». «سوره انعام، آيه ۸۴»
سليمان علیه السلام در عهد عتيق داستان آن جناب در كتاب ملوك اول آمده و بسيار در حشمت و جلالت امر او و وسعت ملكش و وفور ثروتش و بلوغ حكمتش سخن گفته.
ليكن از داستان هايش كه در قرآن ذكر شده، جز همين مقدار نيامده كه: وقتى ملكه سبأ خبر سليمان را شنيد و شنيد كه معبدى در اورشليم ساخته و او مردى است كه حكمت داده شده، بار سفر بست و نزدش آمد و هدايايى بسيار آورد و با او ديدار كرد و مسائل بسيارى به عنوان امتحان از او پرسيد و جواب شنيد، آنگاه برگشت. «تورات، اصحاح دهم از ملوك اول، ص ۵۴۳»
عهد عتيق بعد از آن همه ثناء كه براى سليمان كرده در آخر به وى اسائه ادب كرده و «تورات، اصحاح يازدهم و دوازدهم از كتاب سموئيل دوم» گفته كه: وى در آخر عمرش منحرف شد و از خداپرستى دست برداشته به بت پرستى گراييد و براى بت ها سجده كرد، بت هايى كه بعضى از زنانش داشتند و آن ها را مى پرستيدند.
و نيز مى گويد: مادر سليمان، اول زن اورياى حتى بود، پدر سليمان عاشقش شد و با او زنا كرد و در همان زنا فرزندى حامله شد ناگزير داود (از ترس رسوايى) نقشه كشيد تا هر چه زودتر اوريا را سر به نيست كند و همسرش را بگيرد و همين كار را كرد، بعد از كشته شدن اوريا در يكى از جنگ ها، همسرش را به اندرون خانه و نزد ساير زنان خود برد، در آنجا براى بار دوم حامله شد و سليمان را بياورد.
و اما قرآن كريم ساحت آن جناب را مبرا از پرستش بت مى داند، همچنان كه ساحت ساير انبياء را منزه مى داند و بر هدايت و عصمتشان تصريح مى كند و در خصوص سليمان مى فرمايد: «وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ». «سليمان كافر نشد». (سوره بقره، آيه ۱۰۲)
و نيز، ساحتش را از اين كه از زنا متولد شده باشد منزه داشته است و از او حكايت كرده كه در دعايش بعد از سخن مورچه گفت: "پروردگارا، مرا به شكر نعمت ها كه بر من و بر پدر و مادر من ارزانى داشتى ملهم فرما". «سوره نمل، آيه ۱۹» كه در تفسيرش گفتيم از اين دعا برمى آيد كه مادر او از اهل صراط مستقيم بوده، يعنى از كسانى كه خداوند بر آنان انعام كرده، از نبيين و صديقين و شهداء و صالحين.
رواياتى كه در اين داستان وارد شده اخبارى كه در قصص آن جناب و مخصوصا در داستان هدهد و دنباله آن آمده، بيشترش مطالب عجيب و غريبى دارد كه حتى نظائر آن در اساطير و افسانه هاى خرافى كمتر ديده مى شود، مطالبى كه عقل سليم نمى تواند آن را بپذيرد و بلكه تاريخ قطعى هم آن ها را تكذيب مى كند و بيشتر آن ها مبالغه هايى است كه از امثال كعب و وهب نقل شده است.
و اين قصه پردازان مبالغه را به جايى رسانده اند كه گفته اند: سليمان پادشاه همه روى زمين شد و هفتصد سال سلطنت كرد و تمامى موجودات زنده روى زمين از انس و جن و وحشى و طير، لشكريانش بودند. و او در پاى تخت خود سيصد هزار كرسى نصب مى كرد، كه به هر كرسى يك پيغمبر مى نشست، بلكه هزاران پيغمبر و صدها هزار نفر از امراى انس و جن روى آن ها مى نشستند و مى رفتند. و مادر ملكه سبأ از جن بوده ولذا پاهاى ملكه مانند پاى خران، سم دار بوده و به همين جهت با جامه بلند خود، آن را از مردم مى پوشاند، تا روزى كه دامن بالا زد تا وارد صرح شود، اين رازش فاش گرديد.
و در شوكت اين ملكه مبالغه را به حدى رسانده اند كه گفته اند: در قلمرو كشور او چهارصد پادشاه سلطنت داشتند و هر پادشاهى را چهارصد هزار نظامى بوده و وى سيصد وزير داشته است، كه مملكتش را اداره مى كردند و دوازده هزار سرلشكر داشته كه هر سرلشكرى دوازده هزار سرباز داشته، و همچنين از اين قبيل اخبار عجيب و غيرقابل قبولى كه در توجيه آن هيچ راهى نداريم، مگر آن كه بگوييم از اخبار اسرائيليات است و بگذريم. و اگر كسى بخواهد به آن ها دست يابد، بايد به كتب جامع حديث چون الدرالمنثور و عرائس و بحار و نيز به تفاسير مطول مراجعه نمايد.[۳]
حضرت سلیمان در روايات
امام کاظم عليه السلام: در عهد سليمان بن داود عليه السلام مردم گرفتار خشكسالي سختي شدند. پس به آن حضرت شكايت برده از ايشان خواستند كه طلب باران كند. سليمان عليه السلام فرمود: بعد از نماز صبح براي طلب باران بيرون خواهم رفت. چون نماز صبح را خواند به همراه مردم بيرون رفت.
در راه مورچه اي را ديد كه بر دو پاي خود ايستاده دست به آسمان برداشته است و مي گويد: پروردگارا ما نيز از آفريدگان تو هستيم و از روزي تو بي نياز نيستيم. ما را به سبب گناهان آدميان هلاك مفرما. در اين هنگام سليمان عليه السلام به مردم گفت: برگرديد كه به سبب موجوداتي جز شما باران داده شديد. پس در آن سال چنان بارشي داده شدند كه هرگز مانند آن را به خود نديده بودند.[۴]
امام علی عليه السلام: اگر بنا بود كسي براي بالا رفتن به سوي جاودانگي نردباني بيابد يا براي دور كردن مرگ از خود راهي پيدا كند، بي گمان آن كس سليمان بن داود عليه السلام بود كه افزون بر مقام نبوت و منزلت والا، سلطنت بر جن و انس نيز در اختيار او نهاده شد. اما چون روزي خود را به طور كامل دريافت كرد و مدت عمرش بسر آمد، كمان هاي نابودي او را آماج تيرهاي مرگ كردند و خانه ها از او خالي گشت و مسكن ها بي صاحب ماند و گروهي ديگر وارث آن ها شدند.[۵]
در حديث معتبر از حضرت امام صادق عليه السلام منقول است كه: حضرت سليمان عليه السلام به سبب پادشاهى دنيا، بعد از همه پیامبران داخل بهشت خواهد شد.[۶]
امام صادق عليه السلام: روزي سليمان بن داود به اطرافيان خود گفت: خداوند تبارك و تعالي سلطنتي به من بخشيد كه پس از من شايسته هيچ كس نيست؛ باد و انس و جن و مرغان و ددان را به تسخير من درآورد و زبان پرندگان را به من آموخت و از هر چيزي به من عطا فرمود. اما با همه سلطنتي كه به من داده شده يك روز نشد كه تا شب شاد و مسرور باشم. بنابراين، دوست دارم فردا به كاخ خود اندر شوم و بر بام آن روم و به قلمرو خوش بنگرم.
بنابراين، به احدي اجازه ندهيد بر من وارد شود تا مبادا مطلبي برايم بياورد كه روزم را بر من تلخ و منغض سازد. اطرافيان گفتند: اطاعت مي شود. روز بعد، سليمان عصايش را برداشت و به بلندترين نقطه بام قصر خود رفت و بر عصاي خويش تكيه داد و شادمان از آن چه به او داده شده بود شروع به نگريستن به قلمرو پادشاهي خود كرد.
ناگاه چشمش به جواني خوب روي و خوش پوش افتاد كه از يكي از گوشه هاي قصرش پيش او آمده بود. سليمان چون او را ديد گفت: چه كسي تو را به اين كاخ درآورد، در حالي كه من مي خواستم امروز را در آن تنها بگذرانم؟ با اجازه چه كسي وارد شدي؟ آن جوان گفت: خداوند اين كاخ مرا به آن درآورد و با اجازه او وارد شدم. سليمان گفت: البته خداوند اين كاخ به آن از من سزاوارتر است. تو كيستي؟
گفت: من ملك الموت هستم. سليمان گفت: براي چه آمده اي؟ گفت: آمده ام جانت را بگيرم. سليمان گفت: مأموريت خود را انجام بده كه امروز روز شادي من است و خداوند عزوجل نخواسته است كه مرا شادي و سروري جز ديدار او باشد. پس، در حالي كه سليمان به عصاي خود تكيه داده بود ملك الموت جان او را گرفت و سليمان مدت ها همچنان مرده بر عصايش تكيه داشت و مردم او را مي ديدند و خيال مي كردند زنده است.
پس از مدتي درباره او دچار ترديد و اختلاف شدند. بعضي گفتند: روزهاي زيادي است كه سليمان همچنان بر عصاي خود تكيه داده است و نه خسته شده و نه خوابيده و نه چيزي آشاميده و نه چيزي خورده است. او همان خداوند ماست كه بايد عبادتش كنيم. عده اي گفتند: سليمان جادوگر است و با جادو كردن چشمان ما چنين وانمود مي كند كه به عصايش تكيه داده اما چنين نيست.
مؤمنان گفتند: سليمان بنده خدا و پيامبر اوست و خداوند كار او را به دلخواه خود تدبير و اداره مي كند. پس، چون اين اختلاف نظرها درباره سليمان پيدا شد، خداوند عزوجل موريانه اي فرستاد و او عصاي سليمان را از درون خورد و عصا شكست و سليمان عليه السلام از فراز كاخ خود به رو درافتاد.[۷]
اخلاق و فضائل و ويژگي هاي حضرت سلیمان علیه السلام
با اين كه اين پيامبر عالي قدر، صاحب قدرت و پادشاهى بود، اما لباسى از مو مى پوشيد، و چون تاريكى شب همه جا را فرامى گرفت، دست ها را به گردن خود مى بست و تا صبح از (ترس خدا) گريست، و غذايش را از فروش حصير و بوريايى كه با دست خود مى بافت، تهيه مى نمود و اگر درخواست قدرت از خدا كرد، صرفا براى غلبه بر پادشاهان كافر بود، و گفته شده كه منظور از «طلب قدرت» قناعت بوده است.[۸]
حضرت سلیمان در برابر نعمت ها، از خداوند توفيق شكرگزارى خواست.
«رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ». (سوره احقاف، آیه ۱۵) و نعمت ها را وسيله ى آزمايش مى دانست. «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ». (سوره نمل، آیه ۴۰) و جذب هداياى بيگانگان نشد. «أَتُمِدُّونَنِ بِمالٍ». (سوره نمل، آیه ۳۶) و از فهم علمى مخصوص برخوردار بود. «فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ». (سوره انبياء، آیه ۷۹) و با زبان پرندگان آشنا بود. «عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ». (سوره نمل، آیه ۱۶) و از لشكريانش سان مى ديد. «وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ». (سوره نمل، آیه ۱۷) و پرندگان در خدمت او بودند. «وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ». (سوره نمل، آیه ۲۰)
و از همه ى امكانات براى تبليغ دين استفاده مى كرد. (فرستادن نامه به وسيله ى پرنده) «اذْهَبْ بِكِتابِي هذا». (سوره نمل، آیه ۲۸) و دست اندركاران او طى الأرض داشتند. «قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ». (سوره نمل، آیه ۴۰) و حكومت بى نظير داشت. «هَبْ لِي مُلْكاً لايَنْبَغِي لِأَحَدٍ». (سوره ص، آیه ۳۵) و به حسن عاقبت و مقام والا نزد خداوند رسيد. «وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ» (سوره ص، آیه ۲۵) و جن در خدمت او بود. «وَالشَّياطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ». (سوره ص، آیه ۳۷)[۹]
پی نوشتها
قصص الأنبياء (قصص قرآن) (فاطمه مشايخ)، ص۵۲۵.
البداية والنهاية (ابن كثير دمشقى)، ج۲، ص۱۸.
ترجمه الميزان (موسوى همدانى سيد محمد باقر)، ج۱۵، ص۵۲۳.
بحارالأنوار (علامه مجلسى)، ج۶۱، ص۲۶۰.
بحارالأنوار (علامه مجلسى)، ج۱۴، ص۷۰.
حيوة القلوب (علامه مجلسى)، ج۲، ص۹۶۶.
بحارالأنوار (علامه مجلسى)، ج۱۴، ص۱۳۶.
ارشاد القلوب (ترجمه سلگى)، ج۱، ص۴۲۰.
تفسير نور (قرائتى محسن)، ج۹، ص۴۲۸.