سرشناسه :
رامیار، محمود، ۱۳۶۳ - ۱۳۰۱
عنوان و نام پدیدآور : تاریخ قرآن تالیف محمود رامیار
مشخصات نشر : [تهران : نشر اندیشه ۱۳۴۶.
مشخصات ظاهری : ۳۸۴ ص نمونه وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی
قبلی موضوع : قرآن -- تاریخ رده بندی کنگره : BP۷۲/ر۲ت۲ ۱۳۴۶
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۱۹
شماره کتابشناسی ملی : م۷۷-۷۴۹۷
[اغاز سخن
هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدیً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ (3 آل عمران 138) وَ
نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لا
یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً (17 اسراء 82) بسمه تعالی عزّ شأنه پس از
ستایش و سپاس به درگاه حضرتش عزّ اسمه و درود بیپایان بر خاتم پیامبران و خاندان
والاتبار و یاران گرامیش.
کتابی که در دست دارید نخستین بار شانزده سال پیش در سال 1346 منتشر شد.
روشن است که از آن وقت تاکنون، بخصوص در سالهای اخیر، همیشه مواجه با درخواست نشر
مجدد آن بود. امّا در اوایل به علت گرفتاریها مجال آن پیش نمیآمد و بعدها هم که
آن کتاب درسی شده بود، یادداشتهای دانشجویان رفع نیازشان را میکرد. البته نیاز
دیگران برآورده نمیشد و به همین جهت در پی فرصتی بود که در آن تجدید نظری کرده و
مجددا آن را منتشر نماید. اما خوشبختانه از آن وقتها تاکنون، بارها و بارها انواع
مختلفی از تلخیص و رو نویسی از این کتاب منتشر شد. در آغاز فکر میکرد که این نسخههای
ثانوی جای خالی را پر خواهد کرد و رفع نیاز خواهد شد. ولی چنین نشد و جای این یکی
همچنان خالی ماند.
این بود که تکلیف خود احساس کرد که این کتاب را مجددا منتشر سازد. روشن است که
گذشت زمان تجربه میآورد و بر اندوختهها میافزاید. حاصل این گذشت زمان برای
نویسنده مشتی اوراق و یادداشت پراکنده است. این اوراق گرد آمد و در قسمتی از چاپ
اول آن (تا صفحه 488 این کتاب) تجدید نظر شد. اگر این تجدید نظر به همین روش ادامه
مییافت حجم کتاب بسیار افزون میشد. این بود که در بقیه آن دیگر دستی نبرد، بدان
امید که باز توفیق الهی مدد شود و بقیه کار چنانکه در خور است به شکل مستقلی جدا
از این کار در آید.
اما کدام نویسنده است که پس از نوشتن همیشه در پی این نباشد که کاش این جمله را
چنین نوشته بودم و آن نکته را چنان گفته بودم. کاشکی لبه تیز حمله را بدین سو میگرداندم
و یا فلان مطلب را هم بدین نکته میافزودم. نویسنده را نیز این فکرها به خود مشغول
میدارد. بخصوص که از آن روزهای دی ماه 1360 که این اوراق تسلیم ناشر شده کتابهای
ارزندهای نیز در دسترس قرار گرفته است. از جمله «نقش ائمه در احیاء دین» از
علّامه سید مرتضی عسکری و یا «خدا و انسان در قرآن» از توشیهیکو ایزوتسو ترجمه
آقای احمد آرام و یا کتاب دیگرش «مفاهیم اخلاقی دینی قرآن» ترجمه آقای فریدون بدرهای.
تاریخ قرآن(رامیار)، مقدمه، ص: 10
اینها در خور این بود که مورد بحث قرار گیرند. البته میشد که مستدرکی بر کتاب
افزوده شود. اما بحث مستوفی بدانجا میکشید که فرع بر اصل بچربد. این بود که به
ناچار از آنها درگذشتم و برای فایده بیشتر چند جدول اساسی که حاصل سالهای کار بود
به جای آنها بر این کتاب افزودم. باشد که برای آنها که از سویدای دل و عمق وجود در
پی پژوهش و دانستند و دلی پرتاب و سری پرشور دارند مفید فایدتی گردد.
اما چرا تاریخ قرآن؟
گرچه این نام اکنون به اصطلاح جای خود را باز کرده و کتب مختلفی با صفات و زوایدی
این نام را یافتهاند. اما از آنجا که وقتی این نام برگزیده شد، برای بعضی از
علمای اعلام و سروران کرام که سابقه لطفی قدیم و مرحمتی عمیم داشتند پرسشی پیش
آورد، ناچار توضیح مختصری میدهد. نمیخواهم اینجا آن مطلب قدیمی را مطرح کنم که
آیا کلام خدا قدیم است و ازلی و جزء ذات خداست و همچون وجود او تعالی سرمدی و ازلی
است، و یا مخلوق است و آفریده پروردگار و به هر حال سرگذشتی یافته است. ولی این را
میخواهم بگویم که وقتی این کلام از مصدر جلال و غزّتش صادر شده و بر دل پاک
پیامبر نقش بسته و از دو لب مبارک او (ص) به مردم جهان ابلاغ گشته، ابنای بشر با
این کلام چه کردهاند؟ کلماتی بود که در هوا طنینی یافت و تمام شد، و یا اینکه بر
دل مردم مؤمن نشست و در طول تاریخ زمان نقشی والا یافت. مردم این جهان با این
کلمات نازله زندگی کردند، بدان دل بستند و آن را چون جان شیرین عزیز داشتند و
شالوده و بنیان زندگی خود را بر آن نهادند؟ طبیعی است که وقتی این کلام الهی مایه
هستی بخش زندگی مردم جهان قرار میگیرد سرگذشتی مییابد. گذشتهای در پس سر نهاده و
تاریخی دارد.
چه بسا که در آغاز دیگران این نام را انتخاب کرده باشند، ولی بهیچوجه چنین نامی
حاکی از آن نیست که قرآن (مثلا پس از رسول خدا گرد آورده شده باشد و یا سخن دیگری
جز خدا باشد. این تاریخ و یا سرگذشت کتابی است که از لوح محفوظ توسط فرشتهای
جبرئیل نام بر پیامبر خدا نازل شده، سرگذشت آن از لحظه نزول و یا حتی پیش از آن،
تا امروز که میان دستان و پیش روی ماست. مگر تاریخ چیست؟ بازگوئی گذشته و این نیز
تاریخ این کتاب مقدّس آسمانی است. البته گذشتگان برای این رشته نام دیگری داشتند و
بیشتر در این باره عنوان علوم قرآن را به کار میبردند. اما در واقع این عنوان
بسیار وسیعتر از آن بود که در اینجا چنانکه باید مورد بررسی قرار گیرد. علوم قرآن
دامنهای یافته که بررسی آنها سالها فرصت و جلدها کتاب میخواهد. و به هر حال
تاریخ قرآن قسمتی از علوم قرآن است.
نخستین بار در کتب اسلامی این عنوان از طرف علامه فقید مرحوم مجتهد «1» زنجانی طاب
ثراه انتخاب شد و بعد از آن در چاپ اول این کتاب به نظر صاحبنظران رسید.
نکته دیگر اینکه شاید در برداشت بعضی از مطالب در این کتاب با برخی از فحول
__________________________________________________
(1). ابو عبد الله الزنجانی عضو المجمع العلمی العربی فی دمشق.
تاریخ قرآن(رامیار)، مقدمه، ص: 11
دانشمندان (کثّر اللّه امثالهم) اختلاف نظری داشته باشد. آنچه از نظر نویسنده
مسلّم است تسلیم محض و مطلق به واقعیّات و حقایق است. اگر برداشت نویسنده با پارهای
نظریات دیگر اختلاف داشته باشد، این امر بستگی به بررسی مقدمات و متونی داشته که
در دسترس بوده و به تبع برداشتی که داشته بدین نتایج رسیده است. اگر اختلافی هست
در بحث و کنکاش باز است و کار پژوهشگر نیز همین است. در موردی که دستور صریحی نیست
و امری قطعی و حتمی نمینماید، جای بحث و استدلال هست، رأی است و نظر. تنها چیزی
را که اطمینان میدهد دوری از تعصّب و خامی است، دوری از خود خواهی و خودبینی است.
هر امری که طبق مقدمات و مبانی شرعی و عقلی به اثبات رسید، طبیعی است که باید مطاع
و متّبع باشد.
به دنبال این سخن، مسأله منابع پیش میآید. سعی فراوان شده که در این کار بر اسناد
و مدارک متقنی تکیه داشته باشد و سند هم هر چه قدیمیتر باشد مطلوبتر است.
این است که در استفاده از اسناد متقن، خواه مربوط به برادران اهل تسنّن باشد و
خواه در ارتباط با علمای اعلام اهل تشیّع باشد، کوتاهی نشده است. البته چنانکه
روشن است تکیه اولی بر قرآن است و پس از آن سنّت و تاریخ قرار گرفته و بعد همه عقل
و درایت مطرح است. تلاش شده که تا حدّ مقدور در کمال بیطرفی از قدیمیترین و محکمترین
مدرک سخن به میان آید و اسناد موجود در محک نقد و آزمایش قرار گیرد. و منابع، روشن
و قابل اعتماد، دست اول و مستقیم باشد تا نتایج بدست آمده در خور اطمینان و وثوق
گردد.
و به هر حال، سخنی بیمدرک و مأخذ گفته نشود. اگر هم گاهی با اعتماد به بعضی از
کتب و به ندرت منبعی از آنها نقل شده، فقط به علت اعتماد بدان کتب و عدم دسترسی به
منبع اصلی بوده است. و چون مواردش معدود است امید دارد که از این راه زیانی رخ
ننموده باشد.
ممکن است گفته شود: چرا بعضی از موارد هست که فقط به نقل اقوال مختلف در آن موارد
اکتفاء شده و نتیجهگیری قطعی نشده و بحث بینتیجه روشن مانده است؟ مثلا در تولد و
یا بعثت رسول خدا (ص) اقوال مختلفی نقل شده است. ممکن است نقل این نظرهای مختلف
احیانا ایجاد اخلالی در ذهنی بکند. روشن است که چنین نیست. زندگی و سیره رسول خدا
یکی از روشنترین حوادث تاریخی جهان است و کمتر زندگینامهای حتی به روزهای
معاصر، این چنین دقیق و مرتب تنظیم شده است. در این مورد هم مذاهب مختلف اسلامی با
استناد به متون معتبری که داشتهاند هر یک به نتیجهای رسیدهاند. مثلا روزی را
برای تولد و یا مبعث رسول خدا تعیین کردهاند و آن روز را به یاد پیامبر خدا گرامی
میدارند.
این روز معیّن از نظر آنها قطعی و مسلّم است. در مورد پیامبر گرامی ما که واقعیات
تاریخی و حوادث، روشن و قطعی است، اما اگر هم چنین روزی (مثل روز تولد حضرت عیسی
مسیح ع)
تاریخ قرآن(رامیار)، مقدمه، ص: 12
کاملا فرضی بود باز جای بحث زیادی نداشت. همین قدر که روزی را به یاد و نشان آن
واقعه معیّن کرده و آن را گرامی میدارند کافی است. خواه واقعا حادثه در آن روز
معیّن اتفاق افتاده باشد و یا چند روز پس و پیش از آن باشد. این پس و پیشی در خود
حادثه و بزرگداشت آن تأثیری ندارد. آنچه مهمّ است همان بزرگداشت و یاد بود است و
بس. حالا چه فرقی میکند که تولد رسول خدا مثلا هفدهم ربیع الاول و یا دوازدهم
همان ماه جشن گرفته شود. به هر حال یاد بودی از گرامی خاطرهای است در تاریخ، و
بزرگداشتی از رسالتی عظیم و هدایتی روشن. و چه بهتر که سراسر دوازدهم تا هفدهم را
گرامی بداریم و به اخلاق حسنه آن بزرگوار تشبّه جوییم. نقل اقوال مختلف در این
زمینهها تنها برای آگاهی است و تأثیری در اعتقاد ندارد.
بله! جایی هست که کاش در متن کتاب توضیح بیشتری داده میشد و اساس مطلب را بهتر و
روشنتر باز میگفت و آن در مورد حنیف و حنیفیّت است. اساس گفتگو بر سر حنیف این
است که یهود به پیروی از اصطلاح سریانی این کلمه، قبایل مشرک عرب را حنیف میخواند
و حال آنکه در لغت عرب، حنیف پاک دین و متمایل به دین حق معنی میداد.
یهودیان همه جا با پیامبر اکرم در ستیز بودند و این ستیزهگری آنها بر سر ابراهیم
و صفت حنیف بودن او اوج میگرفت. موارد محاجّه و ستیزهگری آنها بر این اساس دور
میزد که اگر چنانچه ادعاء دارید پیرو ابراهیم هستید، او از ماست و همان است که ما
میگوییم. چرا قبله او را ترک کردهاید و سنن او را مهجور داشتهاید؟ مثلا روزی
پیامبر اکرم به بیت- المدراس (محل تدریس تورات) در مدینه وارد شد و یهود را به
اسلام دعوت فرمود. یکی از یهودیان پرسید: تو خود بر چه دینی هستی؟ فرمود: بر ملّت
ابراهیم و دین او گفتند:
ابراهیم که یهودی بود! فرمود: بیاورید تورات را تا میان ما و شما «داور» باشد. اما
آنها نپذیرفتند و حاضر به حکمیّت تورات هم نشدند.
یهود خود را از سلاله یعقوب (اسرائیل) میدانست. دوازده سبط (قبیله) یهود از 12
فرزند یعقوب نسب میبرد. و حال یکباره ابراهیم را، یعنی نیای بزرگ یعقوب را که در
کتابشان پدر عالی و بعد پدر جماعت بسیار نامیده شده، میخواست پیرو یعقوب
(اسرائیل) بگرداند! ابراهیم نزد آنها پیامبر و بنیانگزار یکتاپرستی نیست و اضافه
بر آن صفت حنیف بودن او را کتمان میداشتند.
قرآن به صراحت اعلام میدارد که حنیف کسی است که نه یهودی و نه مسیحی است و در
پرستش خدای یکتا مخلص و یکرو است و این معنی با آنچه یهود میپرداخت تضادی آشکار
داشت. قرآن بارها و بارها تأکید دارد که ابراهیم حنیف بود و مخصوصا از مشرکان
نبود. معنی شرک را که در کلمه حنیف وارد کرده بودند از آن میزداید و همان معنی
اصیل دوری از گناه و پاکیزه جویی را بدان برمیگرداند و همه بر این نکته تکیه بود
که ابراهیم
تاریخ قرآن(رامیار)، مقدمه، ص: 13
مشرک نبود. شرک را از ابراهیم میزداید تا مبادا یهود، کلمه حنیف را به معنی مشرک
بر عرب تحمیل کند.
بدین سان، ابراهیم سر سلسله پیامبران و بنیانگذار یکتاپرستی اعلام میشود. او است
که کعبه را میسازد و صلای دعوت یکتاپرستی در میدهد. پیروی از او و بر دین او
بودن نه یهودیت است و نه مسیحیّت. قبله او از آغاز کعبه بود و روش او یکتاپرستی.
نکته مهم اینکه تنها، ذریّه اسماعیل که پیامبر گرامی از آن سلاله است آل ابراهیم
خوانده شده و به فضیلت تنزیل کتاب و حکمت افتخار یافته است. این سخن را داشته
باشید تا بعد به متن کتاب برسیم و به هر صورت، جای آن داشت که مفصل تر از این در
متن مورد بحث قرار میگرفت.
این را هم اضافه کنم که از این قبیل موارد کم داریم و عمده به دلیل وجود همین مورد
بود که مایل بودم مستدرکی بر کتاب افزوده شود که برای احتراز از افزون حجم بسیار
از آن چشم پوشید.
تلاشی شد که تا حدّ مقدور کتاب ساده نوشته شود تا دست کم برای آنها که به مبادی
اسلام آشنایی دارند در خور فهم باشد. بدین جهت تا جایی که مقدور بوده بحثهای مفصّل
علمی مختصر شده و ساده بیان گردیده است. اما تکیه اساسی مطلب بر تتّبع است و گاهی
که لازم مینموده تحقیقی هم شده است. هر نکته تا جای ممکن تتبع شده و همه منابع
جستجو شده و پارهای جاها دست به پژوهشی هم زده و یا آن را به جای مناسبتر خود
واگذاشته است.
شمارههایی که در متن کتاب و هماهنگ با حروف متن چاپ شده، شماره سورهها و آیات
قرآن مجید است. یعنی شمارهای که قبل از: قرار گرفته شماره سوره و شماره بعد از:
شماره آیه و یا آیات آن سوره است. شماره آیات نیز بر حسب قرائت عبد الرحمن سلمی
کوفی انتخاب شده است. علت اصلی اینکه به جای نام سوره به ذکر شماره سوره اکتفا شده
آن است که بسیاری از موارد برای یک سوره نامهای مختلفی ذکر میشود که گاهی این
نامها از ذهنها خیلی دور مینماید. گذشته از آن نام سوره جای دقیق سوره را بعضی از
مواقع فوری بذهن نمیرساند. این است که برای احتراز از هر نوع ابهامی و برای
آسانتر بودن کار، ثبت شماره سورهها را برگزید.
ضمنا مواردی که در متن و یا حواشی نامی به فارسی یا عربی یا لاتینی به اختصار یاد
شده، آن علامت اختصاری و نام کامل آن را در کتابنامه میتوان یافت.
حال آنچه میماند، سپاس و تشکر و ستایش است. کسی که پاس مردم را ندارد چگونه اجازه
یابد که پاس خدای را گزارد؟ در اینجا بیاختیار به یاد علامه فقید مأسوف علیه
مرحوم سید محمد فرزان طاب ثراه میافتم و دلی پر درد مییابم. خدای بر درجاتش
تاریخ قرآن(رامیار)، مقدمه، ص: 14
بیفزایاد که مردی گرانمایه و گوهری ناشناخته بود. محضری گرم و تابشی فزاینده داشت.
نخستین بار که این کتاب نوشته شد طی ساعتهای دراز بر او خوانده شد. جز کلمات گرم و
تسلّی دهنده و تشویقآمیز چیزی از او نشنید. خوب به یاد دارم وقتی کار نوشتن پایان
گرفت، مدتی گذشت و برای چاپ آن اقدامی نشد. آن روزها سخت دچار تردید و دودلی بودم.
روزی آن فرخنده خصال پرسید: چاپش به کجا رسید؟ گفتم: راستش اینکه در تردیدم.
فایدهاش چیست؟ آنها که دانای این علومند بدین شکسته بسته چه نیازی دارند و آنها
هم که در این زمینهها نیستند چه پروایی دارند؟ خوب به خاطر دارم که نگاهی عمیق و
مستقیم افکند و با اندیشه گفت: باور کن اگر حاصل عمر من یک چنین کاری بود از عمرم
راضی بودم! آنها که فرزان را میشناسند با من همداستانند که این سخن بزرگی بود.
البته و صد البته که این سخن تنها از جهت دل دادن به مردی مردّد و دو دل گفته شده
بود و برخاسته از آن ایمان پاک و از ته دل بود و آن مرحوم چشمهای فیض بخش بود که
هرگز آسودگی نمییافت. اما همین نکته نمونهای از سجایای پسندیده و خصایل عالیه
انسانی او بود.
خدایش غریق رحمت گرداناد و صد حیف، چنانکه بود شناخته نشد.
اگر در آن روزها مرحوم فرزان ارشاد و همدلی داشت، خوشبختانه این روزها نیز سرور و
یاری دیرین دستگیر و هم نوا بود. استاد دانشمند آقای دکتر عباس زریاب خویی که
خداوند محضری گرم و پربار بدو عطا فرموده نوازشی فرمود و نیمه آغاز کتاب را ملاحظه
و ضبط چند لغت را اصلاح نمود. ضمیمه شدن ضمایم آخر کتاب هم به اشارت ایشان است.
دنیا دنیا رهین این همه مهر و محبت هستم. از دوست دیرین دانشمندم آقای دکتر محسن
مؤیدی که بذل محبتی کرد و از آغاز تا انجام کتاب را ملاحظه و حتی از سر لطف برای
تهیه فهرست موضوعی آن ارشادی نمود نهایت تشکر را دارد.
اما از آنها که حاصل عمری را آسان گرفته و سالها گرد کتاب خوردن را ندیده انگاشته
و یکباره به حاصل زدهاند چه میتوان گفت؟ از آنها که دهها هزار نسخه نتیجه یک
عمر را بینام و نشان، و یا سرو پا شکسته منتشر کرده و حتی به یک نسخه هم یادی از
صاحب اثر نکردهاند ... از آنها که همه نام و نشانشان و همه کارشان در تلخیص گونهای
و یا رونویسی از اثر چاپ شدهای خلاصه میشود ... از آنها که از کتابی بهرهها
گرفته و توشهها اندوختهاند و یادی از سفره و میزبان جز به تلخی نبردهاند ...
هیچ گلهای نیست.
ولی، از آنها که پاس کار دیگران را میدارند، شناسای امانتند و در اوج بزرگواری
یادی از آنچه اندوختهاند میکنند، از آنها که از سر مکرمت و بزرگواری یادی گرم
دارند و پیامی صمیم میفرستند، از آن ناشناسی که شب هنگام دری میزند و نامهای بینشان
میدهد و میرود و در آن نامه همه دانش و فضل خود را مخلصانه به کار گرفته و هر
تاریخ قرآن(رامیار)، مقدمه، ص: 15
کوتاهی و لغزشی که به نظرش رسیده با دنیایی خلوص و وارستگی انگشت تأمل و پرسش بر
آن نهاده، از آن بزرگوار مردی که ناشناخته نامهای بلند و عالی، اما بینام و نشان
با دعای خیری گرم و از دل برخاسته، به ناشر داده و رفته و از تک تک حرفهای آن نامه
نور ایمان و اعتقاد تجلی میکند، از آن پیام دهنده نام نهفتهای که از سر اخلاص و
درد پیام محبّت فرستاده، و از آن شناسای معرفت و دانش که از سراپای سخنش گرمی و
محبت میتراود، ... و بالاخره از آن خواننده مهربانی که در دل خود دعای خیری بدرقه
راه میکند ...
... از همه اینها تشکر و سپاس بینهایت است. همه احترام و تجلیل و سپاسگزاری به
حضورشان تقدیم میشود. همین محبت بیریا، همین خلوص و اعتقاد و ایمان است که زاد
راه میگردد و تن خسته و روان کوفته و دل پر درد را مرهم درد مینهد و وا میدارد
که راه دراز سنگلاخ را با نیرویی پر توان بپیماید.
امید که این بار نیز آن دعای خیر و از دل برخاسته آن رهرو راه عزت و سلامت، راه
شرف و اعتقاد، بدرقه راه گردد. شاید که موجبی برای جلب عنایت خدایی و تفضّل الهی
پدیدار شود و از برکت آن، راه نیمه رفته چند گامی دیگر نیز پیموده شود. بمنّه و
کرمه.
رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ
رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ.
آل عمران 8.
محمود رامیار تیرماه 1362 شوال 1403
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 1
1- گامی
کوتاه و لرزان در پیشگاه قرآن
این قرآن است و بیگفتگو کلام خداست. معجزهای است که تمامش از آغاز تا انجام، از
باء «بسم اللّه» تا سین «و الناس»، حرف به حرف و کلمه به کلمه توسّط فرشته خدا بر
نبیّ اکرم (ص) نازل شده، بر دل پاکش (ص) نقش بسته، از دو لب مبارکش (ص) جاری شده و
امروز از پس چهارده قرن ما آنرا همان سان در بر داریم که به زمان گیرنده وحی،
یاران گرامیش (ص) دریافت داشتهاند. تواترش قطعی است و تلاوتش عبادت.
«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ. کِتابٌ أَنْزَلْناهُ
إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ- الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِ
رَبِّهِمْ إِلی صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ. هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدیً وَ
مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ. کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ. لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ.
وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْیَقِینِ.
لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ.»
«همین قرآن است که انسان را به استوارتر راهی رهبری میکند (17: 9).
کتابی است که از درون تاریکی به نور و روشنی رهنماست و به امر خدا راه گرامی ستوده
را مینمایاند (14: 1). بیانی است برای مردم و هدایت و موعظهای برای متّقین (3:
138). آیاتش استوار است (11: 1) و باطل را بدان راهی نیست (41: 42). این حق است و
یقین (69: 51) و بصیرت و هدایت و رحمت اهل یقین (45: 20) هرگز نظیر آن را نیاورند
(17: 88).
به راستی که از جانب خدا نوری و کتابی روشن آمده و هر که از پی رضای او، راه سلامت
پوید، خدا بدان کتاب هدایتش کند و از تاریکی به نورش برد و به راهی راست رهبرش
شود. (5: 15 و 16). شک در آن نیست و راهنمای متّقین است (2: 2) نیکان را بشارت میدهد
و بدان را میترساند (41: 4)».
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 2
چنین بود شهادتی والا از کلام گوینده تعالی.
از حامل وحی بشنویم و شهادت پیامآور راستین را ببینیم:
«کتاب خدا ریسمانی است کشیده از آسمان تا به زمین «1» که ارتباط انسان با خدا بدان
وابسته است».
«قرآن هدایت است از گمراهی، بینائی است از کوری، نگهدار از لغزشهاست، نور است در
تاریکی، روشنی است در حوادث، نگهدار از هلاکت است، رهنمای از گمراهی و بیان کننده
هر فتنه است. انسان را از دنیا به آخرت رساند. در آن کمال دین شما نهاده شده و کسی
از قرآن روی نگرداند مگر به سوی آتش باشد. ظاهر قرآن زیبا و باطن آن پرژرفاست.»
«قرآن را حدّ و نهایتی است و فوق هر حدّ و نهایتش حدّ و نهایتی دیگر است، شگفتیهای
قرآن بیپایان است و تازگیهای آن کهنگی ندارد». «2» و یا فرمود: «مثل قرآن، مثل
خورشید و ماه است و مثل آن دو همیشه در جریان خواهد بود».
«قرآن کتاب خداست، کتابی که از گذشتگان و آیندگان شما در آن آمده، حلّ و فصل
کشمکشهای شما در آن است. حق را از باطل جدا میکند. حقیقتی است که هزل و شوخی بدان
راه ندارد. هر کس هدایت را در غیر آن بجوید به ضلالت افتد.
حکمت و صراط مستقیم است. غرض و هوس بشری نتواند که تغییرش دهد.
با گذشت زمان کهنگی و فرسودگی نمیپذیرد. چراغ روشنی دارد که نور هدایت و علم میدهد
و راهنمای خوبیهاست. دانشمند از تفکر در آن سیر نمیشود. هر که بدان عمل کند پاداش
یابد و هر که مردم را بدان خواند، به راه راست هدایت کرده است. «3»
«این قرآن مهمانی پروردگار است. از آن بیاموزید هر چه بتوانید. این قرآن ریسمان
خدا، نور مبین، شفای سودمند و نگهبان کسی است که بدان چنگ زند.
__________________________________________________
(1) مسلم: فضائل الصحابه 37. ترمذی: مناقب 31. الدارمی: فضائل القرآن 1. مسند احمد
بن حنبل 3: 4، 17، 26، 59، 5: 182.
(2) کافی: فضل القرآن، ح 8 و 2.
(3) البیان 26 و 27. المیزان 1: 10. الدارمی: فضائل القرآن 1. فضائل القرآن ابن
کثیر: 9 و 10.
ترمذی: فضائل القرآن 11: 30 با اختلاف. بحار الانوار 9: 7 از تفسیر عیاشی. شبیه آن
در اصول کافی 4: 407، مجمع البیان 1: 16.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 3
نجات پیروانش است.» «4»
معروفترین گواهی همان است که فریقین به محکمتر سندی نقل کردهاند که فرمود، (ص):
«... نزدیک است که پیک حق فرا رسد و دعوت حق را اجابت کنم. دو چیز گرانبها میان
شما میگذارم. یکی کتاب خدا که در آن هدایت و نور است و هر کس بدان چنگ زند قرین
هدایت است و هر کس آنرا رها کند گمراه میشود. کتاب خدا را بگیرید و بدان چنگ
زنید. و دیگر خانواده من، درباره خانوادهام خدا را به یاد شما میآورم. «5»»
پیامبر اکرم (ص) درباره قرآن خواندن تمثیلی زیبا فرمود:
«مؤمن قرآن خوان چون ترنج است که بویش خوش است و طعمش خوب.
و مؤمن قرآن نخوان چون خرماست، بیبو ولی با طعمی شیرین.
اما فاجر قرآن خوان چون علفی است خوشبو با طعمی تلخ.
و فاجر قرآن نخوان چون حنظل است، بیبو و تلخ.» «6»
بعد از پیامبر (ص)، از افصح عرب و امیر مؤمنان علی (ع) خبری بگیریم که او چه
شهادتی میدهد ... او فرمود:
«... پس کتابرا بر او فرستاد و آن نور مطلقی است که غروب و افول را بر آن راهی
نیست. چراغ روشنی که به خاموشی نمیگراید. دریای ژرف و پهناوری که عمقش پیدا نیست.
راه مستقیمی است که رهروانش را گمراه نمیسازد. پرتو تابانی است که ظلمت و تاریکی
را بر آن راهی نیست. فیصل دهندهای که دلایلش سستی ندارد. بیان واضح و روشنگری که
اصول و دلایل آن خلل ناپذیر است.
__________________________________________________
(4) فضائل القرآن ابن کثیر 10. فضائل القرآن دارمی 1. مجمع البیان 1: 16.
(5) ترمذی: مناقب 31، مسند احمد 2: 14 و 3: 14، 17، 26، 59 و 5: 182، مستدرک حاکم
3: 148، اسد الغابة 2: 12 و 3: 147، مناقب مرتضوی 97، ینابیع المودة 30، 31، 35،
191، تاریخ بغداد 8: 442، البدایة و النهایة 7: 348، نهج ابن ابی الحدید 2: 130،
تفسیر ابن کثیر 9: 113، عقد الفرید 2: 111، طبقات الکبری 2: 194، ارجح المطالب
336، صواعق المحرقه 136، مناقب معازلی 234، ذخائر العقبی 15، مجمع الزواید 9: 163،
الدر المنثور 2: 60، کنز العمال 1: 342، تاج العروس 7: 245، لسان العرب 11: 88،
صحیح مسلم 7: 122، مصابیح- السنة 2: 204، از شیعه و تشیع مغنیه: 98.
(6) بخاری، فضائل القرآن 17، سنن الدارمی، فضائل القرآن 8، الجامع الصغیر، ماده
«مثل المؤمن».
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 4
داروی شفا بخشی که با آن از درد و بیماری ترسی نیست. مایه عزت و سربلندی است و
یارانش خوار و زبون نشوند. حقیقتی که طرفدارانش بییار و یاور نخواهند ماند.
گنجینه ایمان و مرکز آن است.
دریای علوم و سرچشمه دانش و پایگاه دادوری و دادگستری است. قرآن، اساس و زیر بنای
اسلام است. وادی پهناور حق است. دریائی است که آب کشان نتوانند آبش را تمام کنند.
چشمهای است که آبش تیره و آلوده و آبشخورش از کثرت واردین تنگ نخواهد شد. منزلی
است که راهش صاف است و مسافرش گمراهی ناپذیر.
قرآن، نشانهها و علائم روشنی است که عابرین از آن نتوانند که غفلت ورزند.
تلهای بلندی است که رهروانش آن را گم نکنند.
قرآن، کتابی است که خداوند آنرا سیراب کننده تشنگان علم، بهار دلهای فقیهان و
دانشمندان و آخرین مقصد نیکان و پاکان قرار داده است ...» «7»
پس از امام علی (ع) نوبت به امام جعفر صادق (ع) میرسد که فرمود:
«قرآن زنده جاوید است و هرگز از بین نمیرود. همچون شب و روز در همه زمان آمد و شد
دارد. سیری چون آفتاب دارد و همان سان که به مسلمانان صدر اسلام روشنی میبخشید،
به آیندگان نیز نور افکن و روشنی بخش خواهد بود.» از او (ع) پرسیدند که این چه
رازی است که هر چه قرآن بیشتر خوانده میشود و بیشتر مورد بحث و بررسی قرار میگیرد،
بر طراوت و تازگیش افزوده میگردد؟- فرمود: «چون قرآن برای مردم یک عصر و زمان
معیّن و یا برای گروهی خاص نازل نشده است.
بلکه قرآن برای همه زمانها و همه مردم نازل شده، بدین سبب همیشه نو است و برای
مردم هر زمان (و در هر لحظهای) تازگی دارد.» «8»
به قول ابن بابویه یا شیخ صدوق (م 381):
«قرآن کلام خدا و وحی او، فرستاده او و گفتار او و کتاب خداست. باطل در آن راه
ندارد، از سوی خداوند حکیم و دانا فرستاده شده است، گزارش حق است و سخن درست.
بیهوده نیامده، خدای تعالی او را ایجاد کرد و نازل فرمود و خود بدان
__________________________________________________
(7) نهج البلاغه، خطبه 198. در این باره خطبههای 1، 2، 18، 83، 86، 91، 111، 121،
125، 127، 133، 138، 156، 158، 176، 183 و 198 نیز دیده شود.
(8) عیون اخبار الرضا، چاپ سنگی، ص 239.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 5
تکلم فرموده و خود نگهدار اوست. و اعتقاد ما این است که قرآنی که خداوند بر پیامبر
فرستاده، همین است که میان دو جلد در دست مردم است. نه بیشتر از آن است و نه کمتر.
و هر کس به ما نسبت دهد که میگوئیم بیش از این بوده، دروغ گفته است». «9»
این کلام خداست، این سخن پروردگار جهانیان است، این کتاب خداست و از ذات او تراوش
کرده، از مصدر جلال و عظمت کبریائیش بر مهبط وحی الهی نزول یافته، بر دل پاکترین
پاکان جهان نقش بسته و دو لب مبارک فرخندهاش بدان مترنّم گشته، دل گروندگان حافظش
شده و دست توانای مؤمنان نقش نگار دفتر و دیوانش گشته، مونس عزیز شبهای دراز شب
زنده داران کوی دوست بوده، واسطه و راهنمای راز و نیاز پرستندگان و راه گشای
دلدادگان طریقت حق بوده، آشنای ذات او است و از او سرچشمه گرفته، و این خود او
تعالی است که حافظ و نگهبانش است.
کجا کوتاه خرد کج اندیش متناهی میتواند از این دریای ناپیدا کنار نامتناهی، از
این سرچشمه صافی برکت که به ازلیّت پیوسته و با ابدیّت همخو است، از این منبع
فیضانی که آبشخورش ذات پاک او است، چیزی جز در خور عقل ناقص و خرد کم خود درک کند.
متناهی کجا به نامتناهی ره برد؟ هیهات، هیهات.
گر بریزی بحر را در کوزهای چند گنجد؟ قسمت یکروزهای
پس، آب کم جو، تشنگیآور بدست تا بجوشد آبت از بالا و پست. کجا نقص میتواند کمال
را بیابد؟
کجا زشتی خبر از زیبائی دارد؟
کجا تاریکی و کوری معنی روشنی و نور را داند؟
البته عقول بشری در راه شناخت کلام خدا گامی برداشته و هر یک به فراخور حال خود از
این بیکران ناپیدا کنار خبری گرفته، اما هر کدام از دید خود و به قدر فهم و درک
خود از معشوق خبری آورده و به قدر تشنگی از این چشمه صافی نوشیده، ولی حقیقت او
چیست و کنه این حقیقت تا به کجا کشیده و رمز و سرّ اصلی کدام
__________________________________________________
(9) اعتقادات صدوق 84 به بعد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 6
است؟ خدا داند و بس. خردی کم، بینشی نزدیک، کجا عظمت لا یتناهی را بشناسد! این
کتاب رهبر و راهنمای سعادت است و نیکی. میزان و معیار و ترازوی عدل است و زیبائی.
راهنمائی است که تا پایان زمان، به خیر و برکت راهبر است.
عجیب نیست که قرآن در طی چهارده قرن و در قلمروی به وسعت مساکن مسلمانان در پنج
قاره جهان، هزارها میلیون نفوس مسلمان را این چنین به خود مشغول داشته است و این
طور مردم دانشمند و خطیب، مصلح اجتماعی و فقیه، سیاسی و پژوهنده متوسّل بدین کتاب
بوده و هستند. کتابی نیست در دنیا که همچون قرآن مورد بحث و گفتگو قرار گرفته
باشد. روزی نمیگذرد که کتابی در این باره نشر نیابد. قرنهاست که دانشمندان بدین
کتاب اشتغال دارند. کلمات و حروفش را شمردهاند. حروف با نقطه و بینقطهاش، کلمات
کوتاه و بلندش، کوتاهترین و بلندترین آیه یا حتی کلمه را، خمس به خمس و عشر به
عشر، حزب به حزب و جزء به جزء را شماره و به دقّت تعیین کردهاند. جای هر کلمهای
در هر آیه، مورد بحثهای مفصلی به بزرگی جلدهای متعدّد کتابها قرار گرفته، هر زیر
و زبری از هر کلمهای مورد هزارها بحث نحوی و صرفی و کلامی و فقهی و تفسیری و ...
بوده است. رسم الخط کلماتش بحثها داشته، تدبّرات عقلی و شواهد اصولی و نظری مایه
استنباط اصولیّون و پایه علم اصول دین شده، معانی خطابها و اقتضای عام و خاص و نصّ
و ظاهر و مجمل و محکم و متشابه و امر و نهی و نسخ و امثال آن، مایه اصول فقه گشته،
اساس حلال و حرام و سایر احکام فقهی از آن نشأت گرفته، داستانها و قصهها کار
مورخان شده؛ موعظه و حکمت و تمثیل و وعد و وعید و حساب و کتاب و عقاب و ثواب،
تنبّه و عبرت خطباء و واعظان را برانگیخته علم فرائض و مواقیت و معانی و بیان و
بدیع و امثال آن، از این کتاب سرچشمه گرفته است. خلاصه کنم، هیچ کتابی در جهان، به
اندازه قرآن مورد توجه و عنایت جامعه بشری نبوده و نیست. اضافه کنم که به همین
دلیل، هیچ کتابی در جهان، در طول یک چنین دوره دراز چهارده قرنی، چنین مصون از
دستبرد و تحریف نمانده و همین، صدق کریمه است که فرمود:
«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (15: 9) این
کتاب مقدس مسلمانهاست که در همه جای دنیا حضور دارند و هر روز آیتی
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 7
چند از آن را بر زبان میآورند. اصول دین، موازین اخلاقی، روابط اجتماعی و سیاسی و
قضائی و اقتصادی، احوال شخصی و حتی اندیشه و گفتگو و رؤیای یک فرد مسلمان، همه چیز
زندگیش، متکی بدین کتاب و تحت تأثیر تعلیم آن است و از آن سرچشمه میگیرد.
این خود قرآن است. در آن تحریف و دروغ و کاستی و افزونی از انسانها راه نیافته،
تخیّلات شاعرانه و خیالبافیهای ادیبانه و گرایشهای مغرضانه بشری در آن نیست. این
وحی است و تنزیل. هدایت است و رحمت. امر است و نهی ...
اختصاصی به انسانی خاص و امّتی مخصوص ندارد. جهان شمول است و گیتی فرا.
در هر زمان و مکان، بهتر راهبر و راهنماست.
قرآن، اساس جامعه اسلامی است. پایهگذار تمدن اسلامی و منبع اولای تشریع و فقه و
منشأ تفکّرات و تدبّرات مذهبی است. چنان پایهای از رفعت یافته که معاندی سرسخت
چون گلدزیهر یهودی ناچار از اعتراف میگردد که «تقدیر و احترام قرآن را هیچ اثر
ادبی دیگر در جهان بدست نیاورده است». «10»
هیچ کتاب دینی در جهان نیست که چون قرآن تحریض بر علم و دانش اندوزی داشته باشد،
تکیه بر تقوا و فضیلت و کرامت انسانی بکند. با «اقرء» آغاز میکند و در «کمال» به
پایان میبرد.
این همه گفتگو از چیست؟ از پیامی که او برای انسانها دارد.
پیام قرآن ساختن انسان است.
انسانی که از قید تعلّقات مادّی وارسته باشد- انسانی برتر و آماده ادای امانت.
ساختن جامعهای از بهترین انسانها و بهترین امّتها، تا امانت الهی را به بهترین
وجهی ادا نماید. دعوت به خیر و حق و هدایت است. امر به معروف و نهی از منکر است.
به صبر و حق و رحمت وصیّت میکند. با ظلم و تجاوز و گناه نبرد میکند، تا عدل و
نیکی و رحمت، و منزلت و کرامت انسانی، صداقت و وفاء مستقر گردد و حکومت خلق کریم
برقرار شود.
فواحش و منکرات ریشه کن باشد. زنجیرهای جهل و ضلالت، ستم و تباهی اخلاقی و اجتماعی
و در یک کلمه «ظلمت» پاره گردد و هدایت به سمت عدالت و
__________________________________________________
(10) العقیدة و الشریعة، ص 41.
01.. I rehizdloG،
eL emgoD te aL ioL ed L malsI،. P 25. siraP،
1958.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 8
خیر، روشنائی و نور مستقر گردد، که در این دین همه رحمت است و شفاء و هدایت.
پیام، پیام خداست به همه انسانها! همه انسانها با خدا در ارتباطند، رابطهای
مستقیم و بدون واسطه دارند. او از خود انسان به انسان نزدیکتر است. و مهمتر این که
همه در این ارتباط و نزدیکی مساوی و برابرند. هیچکس را نمیرسد که خود را به خدا
نزدیکتر از دیگری بداند. خدا خدای همه است و سپید و سیاه و کوتاه و بلند و پیر و
جوان ندارد. برتری و یا بهتر بگویم نزدیکتر شدن به خدا، تنها از راه تقوا و
پرهیزگاری است. هر کس با خدا، با آن عظمت لا یتناهی، با خالق همه کائنات، با بوجود
آورنده همه موجودات در ارتباط مستقیم و همیشگی است و کسی نزدیکتر که پرهیزگارتر.
تقوای به دل و عمل، به چشم و دست و دل.
چنین است که این کتاب مونس دلهای بیقرار در شبهای دراز میگردد و تری زبانها و
امید قلبهاست.
«تا قیامت میزند قرآن ندا کای گروهی جهل را گشته فدا
من کلام حقم و قائم بذات قوت جان جان و یاقوت زکات
نور خورشیدم فتاده بر شما لیک از خورشید ناگشته جدا»
«11» خوشا آنان که بدین ندا لبیک گویند و اجابت شنوند که پیامبر (ص) خود فرمود:
«اهل قرآن، اهل اللّه و بنده خاص خدایند». «12»
و هماهنگ امام سجاد (ع) بگوئیم: «بار خدایا! ما را از کسانی قرار ده که به ریسمان
قرآن چنگ میزنند». «13»
__________________________________________________
(11) مثنوی مولوی.
(12) مجمع البیان 1: 15، مسند احمد 3: 128 و 242.
(13) صحیفه سجادیه: دعای 42.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 9
نخستین نام
[مصحف :
درباره اینکه در زمان رسول خدا (ص) از مجموعه وحی الهی به چه نام مشخّصی یاد میشده،
سخن قطعی و روشنی در دست نیست. چه، هنوز باب وحی مسدود نشده بود و چنانکه خواهیم
دید، جمع و گردآوری قرآن، گرچه در زمان پیامبر اکرم (ص) آغاز گشته بود، ولی به نحو
اساسی و قطعی در زمان خلفاء بپایان آمد. البته در همان آیات صدر نزول هم کلمه
«قرآن» نازل شده بود و این نام بر تمام و یا قسمتی از کلام الهی هر دو اطلاق میشد،
اما نامهای دیگری هم چون کتاب، ذکر، فرقان و غیره از نامهای بسیار مذکور در قرآن
بود. بنابراین نام رایج مشخصی که همه در آن زمان بر آن اتفّاق نظر داشته باشند،
بازگو نشده است.
از فحوای عبارات احادیث و اخبار چنین فهمیده میشود که نام اوّلی که پس از رحلت
رسول (ص) بر مجموعه آیات الهی نهادهاند ظاهرا مصحف بوده است. این کلمه به همین
صورت در قرآن مجید نیامده امّا همریشه این کلمه، صحف هشت بار بدین صورتها آمده
است:
صحف ابراهیم و موسی (87: 19)، صحف موسی (53: 36)، صحف اولی (کتب اوایل 20: 133 و
87: 18)، صحف مکرّمه (نامههای گرامی، لوح محفوظ یا کتب انبیاء 80: 13)، صحف
منّشره (نامههای سرگشاده و افراخته 74: 52 و به صورت نشرت (81: 10)، صحف مطهّره
(نامههای پاکیزه 98: 2) صحف جمع صحیفه است و صحیفه چیزی است که گسترده و گشاده
باشد. از اینجا صفحهای را هم که بر آن مینویسند صحیفه گویند.
صحف و صحیفه از کلمات رایج عربی پیش از اسلام است «1» و از جمله در بیتی
__________________________________________________
(1) ببینید: دیوان هذیل، ش 3 چاپ کوزه گارتن، متلّمس چاپ ولرس 2/ 2 و 9/ 6، اغانی
20: 24.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 10
منسوب به «لقیط إیادی» از شاعران عرب زمان انوشروان این کلمه را باز گفتهاند «2».
اما معروفتر مثل «صحیفة متلمّس» در تاریخ عرب پیش از اسلام است «3» که هر نامه
شومی را بدان مثل میزدند «4».
مصحف (به ضم و فتح و کسر میم هم خوانده شده) مجموعه صحیفههای نوشته شده است که
بین دو جلد قرار گرفته باشد، گرچه گاهی هم صحف همین معنی را میدهد، و بعد این
کلمه مصحف اسم قرآن مجید قرار گرفته است «5». این کلمه برای عرب پیش از اسلام
ناشناخته نبود. در اشعار زمان جاهلیّت، اسفار نصارا «مصاحف» نامیده شده است «6».
به عقیده عدهای از دانشمندان فن، در میان دانشمندان عرب مثل سیوطی و
__________________________________________________
(2) لقیط از اعراب ساکن عراق و از قبیله ایاد بود که در زمان انوشروان راهزنی میکردند
و خراج نمیدادند. حتی کار بجائی رسید که کاروانی پادشاهی را غارت کردند. انو
شروان لشکریانی چند برای سرکوبی آنها فرستاد و آنها به جزیره نقل مکان کردند. لقیط
این شعر را خطاب به آنها فرستاد:
«سلام فی الصّحیفة من لقیط إلی من بالجزیرة من إیاد
بأن اللیث کسری قد اتاکم فلا یشغلکم سوق التّقاد ...»
(الشعر و الشعراء ابن قتیبه 97 به بعد، اغانی 20: 24، الاشتقاق: 168، المؤتلف:
175: «معبد»، ابن الشجری: مختارات الشعراء 2- 7، ترجمه تاریخ یعقوبی 1: 284).
ekedloN؛
tneirO dna I. tnediccO، P،
807.
(3) جریر بن عبد العزّی (یا عبد المسیح) شاعر جاهلی (متوفای حدود 50 ق. ه.) معروف
به متلمّس در قصیدهای عمرو بن هند پادشاه حیره (تا سال 568 یا 569 م.) را هجو
کرد. پادشاه بعد نامهای بدو داد که به حاکم بحرین برساند. او در راه نامه را به
کودکی داد که خواند. معلوم شد نامه فرمان قتل خود او است. نامه را پاره کرد و
گریخت به شام. از آنجا مثل «أشأم من صحیفة متلمّس» بر سر زبانها افتاد.
(تاریخ الادب بروکلمن 1: 93 به بعد، الاعلام 2: 111).
(4) دیده شود سنن ابن ابی داود: زکوة 24، مسند احمد بن حنبل 4: 181.
پس از اسلام هم مجموعه احادیث ابو هریره (م 58 ه.) را که همام بن منّبه (101 ه)
نقل کرده «صحیفه ابو هریره» خواندهاند.
(5) التراتیب الادرایه کتانی 2: 281.
(6) در یکی از اشعار منسوب به امرؤ القیس چنین آمده است:
«أتت حجج بعدی علیه فأصبحت کخط زبور فی مصاحف رهبان»
(العقد الثمین: 161) حکیم بن عیاش الاعور الکلبی نیز در سرزنش قوم مضر به علت وجود
سجّاح میگوید:
«اتوکم بدین قائم و أتیتم بمنتسخ الآیات فی مصحف طب»
(تاریخ طبری 1: 1919 س 12)
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 11
مغربی «7» و از غربیها فرانکل، نلد که و جفری «8»، مصحف نیز همچون صحف به معنی کتب
از اصلی حبشی و یا آرامی است. البته اگر این نظر درست باشد، صحیفه و صحائف هم از
همین ریشه است.
امّا چگونه شد که این نام، با وجودی که در خود قرآن نیامده، بر این کتاب آسمانی
نهاده شد؟ روایات میگویند: وقتی ابو بکر قرآن را جمع آورد به یاران ارجمند پیامبر
گرامی (ص) گفت که نامی بر آن بگذارند. پارهای خواستند که آنرا «انجیل» بخوانند
ولی دیگران را خوش نیامد. کسانی پیشنهاد کردند که آن را «سفر» بنامند مثل سفرهای
پنجگانه یهود. این پیشنهاد هم رد شد. سرانجام عبد اللّه بن- مسعود صحابی جلیل
القدر گفت: در مهاجرتی که به حبشه کردیم کتابی دیدم که آنرا «مصحف» میخواندند ...
این نام آن هنگام پذیرفته شد و بر «قرآن کریم» اطلاق گردید «9». اما شبیه این
داستان را هم ابن اشته در مورد سالم (م 2 ه) نقل میکند که وقتی سالم (مولی ابی
حذیفه) مصحف خود را گرد آورد با دوستان مشورت کرد که چه نامی بر آن بگذارند. یکی
پیشنهاد کرد که آنرا «سفر» بخوانند اما دیگران این نام یهودی را نپذیرفتند و
سرانجام تصمیم گرفتند آنرا مصحف بخوانند «10».
گرچه اسناد این حدیث منقطع است و در اصالت آن جای سخن بسیار است، اما این روایت و
روایات نظیر آن نشان میدهد که پس از رحلت رسول اکرم (ص) و در زمان خلفای راشدین
نام مصحف رایج ترین نام قرآن بوده است.
مرور مختصری در روایات نشان میدهد که معمولا جمع آوری قرآن را به زمان ابو بکر به
نام «صحف» خواندهاند و از مجموعه دوره عثمان بیشتر به عنوان «مصحف»
__________________________________________________
(7) المزهر و الاشتقاق.
(8) النصرانیه: 181 8. leknearF،. S،. marA.
wdmerF. s 842.
rehizdloG؛.
huM. neidutS l،. s 111. (ro. P 701)، ekedloN..
hT، eueN. S.
retieB 49. F yreffeJ؛
ehT. roF. acoV fO eht ruO خ. na. fohoS
(9) سیوطی (م 911) این روایت را به دو گونه از تاریخ مظفری و کتاب المصاحف ابن
اشته (م 306) نقل میکند و میگوید که ابن بریده آنرا از طریق دیگری هم باز گفته
است.
(الاتقان 1: 184 به بعد نوع 17، شبیه آن را ابو شامه (م 665) از قول موسی بن عقبه
(م 141) نقل مینماید (المرشد الوجیز 64).
(10) الاتقان 1: 205 نوع 18.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 12
یاد کردهاند «11». نسخههای قرآن را هم که عثمان به اطراف فرستاد «مصاحف» خواندهاند
و بعدها همین نسخهها «مصاحف عثمانی» نام یافت. مجموعه خصوصی هر یک از صحابه را هم
مصحف میگفتند مثل مصحف ابیّ بن کعب یا مصحف معاذ. البته در خبری که از علی (ع)
نقل کردهاند از مجموعه زمان ابو بکر به عنوان «جمع بین اللوحین» یاد میکنند
«12»، اما دیگران همین خبر را با ذکر کلمه «مصحف» نقل کردهاند «13». در گفتگوها و
خطبهها هم نیز به طور معمول قرآن را مصحف میگفتند. دو نمونه از آن، یکی وقتی است
که عمر از منی به مدینه وارد شد و خطبهای برای مردم خواند و در آن، درباره آیه
رجم سخن گفت. در آنجا از کتاب خدا به نام مصحف یاد شده است «14». دیگری، در داستان
مسلمة بن مخلّد انصاری است که او در فرمانروائی مصر (در سالهای 47 تا 62 ه.) روزی
سراغ دو آیه را در مصحف از دوستانش گرفت «15».
در این دو نمونه، از مصحف به طور مطلق یاد میشود و معلوم است که حتی مردم مصر در
آن سالها این نام را برای کتاب آسمانی بخوبی میشناختهاند.
خلاصه اینکه از زمان ابوبکر که قرآن را در صحفی گرد آورد، قرآن را نخستین بار به
نام مصحف خواندند، ولی چیزی نگذشت که این نام جای خود را بکلی به نامی اصیلتر،
یعنی «قرآن» داد.
کلمه قرآن:
میان تمام اسامی و یا صفات این کتاب آسمانی، نام «قرآن» بیشتر از نامهای دیگر این
کتاب رواج یافته و امروز در سراسر گیتی این نام برای کتاب خدا شناختهتر است.
بهمین دلیل این نام را پیش از اسامی دیگر در قرآن مجید و روایات و اخبار و از نظر
دانشمندان اسلامی و حتی از دیده خاورشناسان بررسی میکنیم: این نام را پیامبر (ص)
و یا صحابه بدان ندادهاند.
__________________________________________________
(11) نمونه آن حدیث عمارة بن غزیه (تفسیر طبری 1: 20) و در فضائل القرآن بخاری 3 و
احکام 37.
(12) فضائل القرآن ابن کثیر 15، برهان 1: 239.
(13) مصاحف- سجستانی 5 و همان منابع.
(14) طبقات ابن سعد 3/ 1: 242.
(15) الاتقان 2: 84، اواخر نوع 47.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 13
خداوند خود این کتاب آسمانی را قرآن نامید، چنانکه در همان سالهای نخستین نزول وحی
فرمود:
«بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ. فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ (85: 21 و 22) آری، این قرآن
بزرگوار الهی است، نوشته در لوح محفوظ.» و یا.
«إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ. فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ 56: 77 و 78) که این قرآنی
ارجمند، در نوشتهای نهفته است» و پیش از یک چنین توصیف عالی و تعریف زیبندهای از
قرآن که نوشته در لوح محفوظ و کتاب مکنون است، به همان سالهای آغاز وحی فرمود:
«یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ. قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا. نِصْفَهُ أَوِ
انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلًا. أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَ رَتِّلِ- الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا
(73: 1- 4) ای جامه به خود پیچیده، شب را زنده دار جز اندکی. نیمی از شب و یا کمتر
از آن. یا بر آن بیفزای و قرآن را بخوان شمرده و با درنگ». این فرمانی است که راحت
شب پیش از وحی را ترک گوید و شب را به پا خیزد و قرآن را با درنگ و روشنی بخواند
تا آماده ابلاغ مهم رسالت گردد، رسالت مسؤولیتی دارد که آمادگی میخواهد. و از آن
پس است که این نام بارها و بارها در قرآن تکرار میشود.
کلمه قرآن شصت و هشت بار (به حالات مختلف نحوی) در خود این کتاب آمده است. از این
68 بار، دو مرتبه مجازات بر نماز اطلاق شده است (17: 78 دو بار) (به نظر مفسّران
«1» منظور از قرآن الفجر مذکور در این آیه، قراءة الفجر یعنی نماز بامدادی است).
این نام پنجاه بار نیز به صورت معرفه (یعنی با الف و لام حرف تعریف) «2» و شانزده
مرتبه هم بدون حرف تعریف در کتاب خدا آمده «3»، اضافه بر اینها، دو بار نیز کلمه
قرآن به معنی قرائت و یا خواندن قرآن (75: 17 و 18) یاد شده است.
__________________________________________________
(1) مجمع البیان صیدا 3: 433 طهران 2: 65، بیضاوی 1: 708، تبیان 2: 214، فخر رازی
5: 628.
(2). 2: 185 و 4: 82 و 5: 101 و 6: 19 و 7: 204 و 9: 111 و 10: 37 و 12: 3 و 15:
87، 91 و 16: 98 و 17: 9، 41، 45، 46، 60، 82، 88، 89 و 18: 54 و 20: 2، 114 و 25:
30، 32 و 27: 1، 6، 76، 92 و 28: 85 و 30: 58 و 34: 31 و 36: 2 و 38: 1 و 39: 27 و
41: 26 و 43: 31 و 46: 29 و 47: 24 و 50: 1، 45 و 54: 17، 22، 32، 40 و 55: 2 و
59: 21 و 73: 4، 20 و 76: 23 و 84: 21.
(3). 10: 15، 61 و 12: 2 و 13: 31 و 15: 1 و 17: 106 و 20: 113 و 36: 69 و 39: 28
و 41: 3، 44 و 42: 7 و 43: 3 و 56: 77 و 72: 1 و 85: 21.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 14
میان علمای اسلامی در تلفّظ و اشتقاق و معنی این کلمه، اتفّاق نظر وجود ندارد، هر
کدام طوری آنرا تلفّظ میکنند و به گونهای استدلال مینمایند. بعضی آن را با همزه
یعنی قرآن میگویند و برخی بدون همزه، یعنی «قران» میخوانند. معمولا اهل تسنّن
آنرا با صفت کریم همراه میآورند و آنرا القرآن الکریم مینامند و اهل تشیّع بیشتر
صفت «مجید» را برای آن انتخاب میکنند و قرآن مجید میگویند.
در پارسی کلام اللّه را نبی و نپی و یا نوی گویند «4». در زبانهای اروپائی نیز این
کلمه به گونههای مختلفی نوشته میشود. مثلا: در لاتین sunaroclA، در انگلیس قدیم naroclA، در انگلیسی جدید به صورتهای، ruQlA خ na، la- naroC،
la- naruK،
la- ruQ
خ na و گاهی هم با صفات
suirolG،
yloH یا ehT
elboN همراه آورده میشود. در
آلمانی reD naroK
و یا roK خ naa در فرانسه L خ naroclA و یا eL naroC،
آلبانی inaruK،
اسپانیائی lE- naroC،
ایتالیائی L
خ onaroclA
و یا LI onaroC
و در سوئدی nenaroK
و ...
البته اختلاف در این باره بیشتر بستگی دارد به تغییر تدریجی خط و مهمتر از آن تبدیل
الفبای خط عربی به لاتینی. زیرا تاکنون برای ضبط کلمات عربی به حروف لاتین، الفبای
مورد اتفاقی به وجود نیامده است. گذشته از آن، در قدیم بیشتر در ترجمههای اروپائی
«قرآن محمّدی» میگفتند که امروز بیشتر قرآن به صفتی چون مقدّس و یا کریم و یا
مجید خوانده میشود.
اما اختلاف نظر دانشمندان اسلامی بر سر تلفظ کلمه قرآن، بستگی دارد به استنباطی که
از ریشه کلمه دارند، به طور کلی نظریات دانشمندان در این باره بر دو پایه اساسی
است: آیا در ریشه این کلمه همزه وجود دارد یا ندارد؟
دستهای معتقدند که در ریشه این کلمه همزه وجود دارد و عدهای بدان اعتقاد ندارند
و در ریشه این کلمه همزهای نمیبینند.
آنها که معتقدند این کلمه به اصطلاح مهموز است، یعنی در ریشه و بنیاد خود همزه
دارد، آنها هم در معنی این کلمه با هم اتفاق نظر ندارند. زیرا این کلمه معانی
متعددی دارد.
__________________________________________________
(4) نوی به کسر اول و ثانی به تحتانی مجهول کشیده، کلام خدا و مصحف و قرآن مجید
باشد (برهان قاطع) نبی بضم اول و ثانی به تحتانی کشیده، کلام خدا و مصحف باشد ...
با بای فارسی (پ) هم آمده است و بکسر اول نیز گفتهاند.- پهلوی (KEwiN)
KEPiN نوشته، نامه، ادبیات
«اونوالا: 71» ... برهان قاطع یادداشت دکتر محمد معین 4: 2117.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 15
1- قولی از عبد اللّه بن عباس (متوفی 68 ه.) یکی از صحابه پیغمبر اکرم (ص) نقل
کردهاند که قرآن بر وزن «رجحان» از قرائت مصدر قرء یقرء به معنی خواندن آمده است.
به عبارت دیگر، اسمی است برای آنچه خوانده میشود.
2- قول دیگری از قتاده (م 118) که جزء تابعان (طبقه دوم) و یا نسل بعد از صحابه
است، باز گفتهاند. او میگوید: قرآن مصدر و یا صفتی است برای قرء (از باب نصر و
فتح) به معنی جمع کردن. چنانکه عرب وقتی چیزی را گرد آورده و پارهای را بر پاره
دیگر میافزاید میگوید: «قرأت الشّیء قرآنا» چیزی بر آن افزودم. شاهد مثالی هم
میآورند از عمرو بن کلثوم التغلبی (م 40 ق ه) شاعر عهد جاهلی که در معلّقه معروف
خود گفته:
«ذراعی عیطل أدماء بکر هجان اللون، لم تقرأ جنینا»
«بازوانی سپید مانند دست و پای ناقهای که هنوز جنینی را در بر نگرفته، فربه و
استوار» در اینجا وصف شتری میکند که هرگز بار نگرفته. شاهد بر سر «لم تقرأ جنینا»
است. یعنی خود بر هیچ بچهای جمع نکرده «5». هیچ بچهای بر رحم خود ضمیمه نکرده
است.
اما مناسبت این معنی را با «قرآن» گفتهاند این است که حروف و کلمات و آیات و سورهها
همه در آن جمع آمده است و یا اینکه حقایق و احکام و معارف و تعالیم عالیه دینی که
در کتب پیشین پراگنده بوده، در این یک مجموع شده و بهم پیوسته است.
در میان این دو قول، طبری و بیشتر مفسّران دیگر، قول ابن عباس را اولی شناختهاند.
زیرا اگر منظور جمع آوری و تألیف قرآن باشد که پیش از این گردآوری، نیز پیروی از
آیات آن فرض و واجب بوده است.
این اختلاف نظر در معنی آیات الهی نیز اثر میگذارد. مثلا آنجا که خداوند فرمود:
«فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ» (75: 18)
__________________________________________________
(5) این به روایت ابو عبیده است. تفسیر طبری 1: 32 تا 34 بولاق، و نیز در سوره
قیامت آیه 17 و 18 جلد 29: 118 بولاق. مقدمه ابن عطیه در مقدمتان 282، غریب القرآن
سجستانی: 162. القرطین 2: 194. ابن قتیبه: غریب القرآن 33. لسان العرب 1: 124.
مجاز القرآن: 2. شرح القصائد السبع:
380. در تفاسیر: ابو الفتوح رازی 1: 7. مجمع البیان 5: 383. بیضاوی 2: 567 فتح
القدیر 5:
328.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 16
به تأویل قتاده میشود: «چون آنرا تألیف کردیم، از آن جمع پیروی کن» و حال آنکه
دیدیم به قول طبری پیش از تألیف هم پیروی قرآن واجب بوده. اما به قول ابن عباس میشود:
«چون آن را بر قرائت خود بیان کردیم، پس از آنچه بر قرائت خود برای تو روشن ساختهایم
پیروی کن».
پس از صحابه و تابعین نوبت دانشمندان فن میرسد:
3- زجّاج (م 311) میگوید قرآن مهموز است و وصفی است بر وزن فعلان مثل غفران مشتق
از «القرء» به معنی جمع. چنانکه «قرء الماء فی الحوض»، یعنی آب در حوض جمع شد. چه
قرآن ثمره و مجموعه کتب پیشین باشد «6». جوهری (393) و پیش از او، سفیان بن عیینه
(م 198) هم آن را تأیید میکنند «7». این تقریبا همان قول قتاده است و نشان میدهد
که عرب کلمه «قرء» را پیش از اسلام میشناخت منتها به معنی جمع و ضمیمه.
4- لحیانی (م 215) و چند تن دیگر میگویند: کلمه «قرآن» مصدر مهموزی است بر وزن
رجحان و غفران، مشتق از «قرء» به معنی «تلا» یعنی خواند. و کتابی که خوانده میشود
بدین اسم (مصدر) نامیده میشود. چنانکه مفعول را به نام مصدرش میخوانند. مثلا
مکتوب که نوشته شده است، «کتاب» خوانده میشود.
در اینجا هم «مقروء» که خوانده شده است «قرآن» نامیده شده «8».
تا اینجا سخن از طرفداران وجود همزه در این کلمه بود. اما دسته دیگر که آنرا غیر
مهموز میدانند یعنی همزه را در ریشه این کلمه قبول ندارند عبارتند از:
1- شافعی (م 204): خطیب بغدادی در ترجمه شافعی گوید که او گفت:
«قرآن را بر اسماعیل بن قسطنطین (معروف به قسط) میخواندم. اسماعیل میگفت:
کلمه قرآن اسم است و مهموز نیست از «قرأت» گرفته نشده و اگر از «قرأت» میآمد آنچه
خوانده میشد قرآن بود.
__________________________________________________
(6) البرهان 1: 277، الاتقان 1: نوح 17 ص 51، مفردات 411 «قرء».
(7) البرهان 1: 277 و 278، الاتقان 1: 51، سفیان بن عینیه گفت: «برای آن این کتاب
را قرآن خوانند که در او معنی جمع است. نبینی که حروف جمع کرد تا کلمه باشد و
کلمات جمع کرد تا آیه باشد و آیه جمع کرد تا سوره باشد و سوره جمع کرد تا قرآن
باشد. پس جمله و ابعاض او از جمع خالی نیست.
ابو الفتوح رازی 1: 8.
(8) مجمع البیان طبرسی 1: 14 و طبری 1: 33.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 17
بیهقی (م 458) نیز میگوید: شافعی قرآن را اسمی غیر مهموز برای کتاب خدا میدانست،
ابن کثیر (م 774) و سیوطی (م 911) هم از این نظر پیروی میکنند «9».
چنین پیداست که امام شافعی برای بحث در اصل تسمیه انگیزهای نداشته و آنرا مشتق و
مهموز ندانسته بلکه اسم خاصی برای کلام الهی میدانسته، چنانکه کتاب موسی تورات
خوانده میشد نام کتاب آسمانی ما هم قرآن است. یعنی در اسامی بحث و علت یابی روا
نیست امّا علمای دیگر بر حسب عادتی که بر بحث از اصول اسماء دارند متعرّض بحث از
این اسم شدهاند.
2- اشعری (م 324) و پیروانش معتقدند که لفظ قرآن از «قرن» مشتق است.
عرب چون چیزی را به چیز دیگری ضمیمه کند گوید: «قرنت الشّیء بالشّیء» و به جمع
سورهها و آیهها هم قرآن گویند. از اینجا جمع میان حج و عمره را نیز «قران»
خوانند «10». یعنی چون آیات قرآنی به یکدیگر مقرون میگردند و به هم میپیوندند
مجموع و یا قسمتی از آیات را «قرآن» میخوانند «11». یا به عبارت دیگر، میان سورهها
و آیات و حروف آن مقارنه وجود دارد و یا اینکه در قرآن الفاظ فصیح با معانی صحیح
تقارن یافتهاند. در این صورت نون جزء حروف اصلی کلمه است و همزه ممدوده زائد است.
پس میشود گفت «قران» بدون همزه که این ضعیف است.
البته به کار رفتن کلمه «قران» در این معنی، در صدر اسلام سابقهای دارد «12».
اما توجه کنیم که در خود قرآن، این کلمه به معنی «مجموعه آیات نوشته شده و مدوّن»
به کار نرفته است. گذشته از آن، تسمیه قرآن اولین بار در سوره «بروج» و یا
«المزمل» آمده و در آن هنگام هنوز آیات به قدری نازل نشده بود که به
__________________________________________________
(9) تاریخ بغداد 2: 62، البرهان 1: 278، الاتقان 1: نوع 17 ص 51.
(10) قران (به کسر قاف) به معنی مقارنت و وصل است. در علم نجوم هنگامی که دو ستاره
از سیارات در یک برج باشند آن را قران گویند و «حج قران» در فقه، اتصال عمره و حج
را گویند. در نماز نیز قرائت دو سوره را بعد از حمد قران اطلاق کنند.
(11) البرهان 1: 278.
(12) چنانکه حسّان بن ثابت (م 54 به قول مشهور)، مدیحه سرای محمدی (ص) در اشعارش
چندین بار آن را ذکر میکند: «جحدوا القران و کذّبوا بمحمّد (ابن هشام و وستنفلد
526) و «کفرتم بالقران و قد اتیتم» (ابن هشام 713، دیوانش ص 45 س 9).
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 18
مناسبت اجتماع آیات و مقارنه آنها نام قرآن بر آنها اطلاق گردد.
3- قول فرّاء (م 207): قرآن مشتق از قرائن جمع قرینه است. چنانکه آیاتش پارهای
شبیه پاره دیگر و برخی از آن قرینه بعضی دیگر است. واضح است که نون در قرائن اصلی
و این کلمه در اصل بدون همزه است. قرطبی (م 671) هم این قول را تأیید میکند. ولی
زجّاج و ابو علی فارسی (م 377) آن را رد میکنند.
مثلا زجّاج این گفته را اشتباه دانسته و ترک همزه را در آن از باب تخفیف و نقل
حرکت همزه به ساکن ما قبلش دانستهاند. ولی به هر حال این هم همان قول قبلی میشود.
4- بعضی هم آن را بدون همزه دانسته ولی از کلمه «قری» میگیرند به معنی ضیافت و
مهمانی. در این صورت قرآن خوان گسترده الهی است که هر کس به سهم خود از آن بهرهمند
گردد. چنانکه پیامبر (ص) فرمود:
«إنّ هذا القرآن مأدبة فخذوا منه» «13».
این قرآن سفرهای است گشاده، از آن برگیرید.
چنین بود نظر دانشمندان و مفسران اسلامی و استدلالاتی که در زمینه لغت داشتند. اما
خاورشناسان نیز در این زمینه نظریاتی ابراز داشتهاند که نقل آن خالی از فایده
نیست.
نخستین بار تئودور نولدکه (م 1349) آلمانی در «تاریخ قرآن» خود معتقد بود که کلمه
«اقرء» در صدر سوره علق به معنی تبلیغ کن و وعظ کن آمده است «14». بعد، رژی بلاشر
(م 1375) فرانسوی آن را تأیید کرد که معنای اولیه قرآن «تبلیغ» بود «15» و اندک
اندک مردم عادت کردند که این کلمه را به معنای کتاب محتوی تبلیغ به کار ببرند
«16». برگشتراسر (م 1352) آلمانی میگوید: لغتهای آرامی، حبشی و فارسی در زبان
عربی آثار غیر قابل انکاری بجای گذاشتهاند. زیرا پیش از اسلام، در طول قرنها،
اینها همسایگان عرب شمرده میشدند و با هم روابط زیادی داشتهاند. پس این تأثیر و
تأثرها عجب نیست. آرامیها با اختلاف لهجه در
__________________________________________________
(13) سنن الدارمی، فضائل القرآن: 1.
(14) نولد که: تاریخ قرآن 1: 31 به بعد و 81 به بعد.
(15) بلاشر: در آستانه قرآن، ح 133.
(16) ایضا ص 136، ترجمه فارسی 157.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 19
سرتاسر فلسطین و سوریه و بین النهرین پراگنده بودند. یهود مجاور عرب نیز لغت دینی
آرامی داشتند که انتشار آنرا در عربستان تسهیل میکرد. چنانکه سریانی نیز به
انتشار مسیحیت کمک مینمود. کرنکو (م 1372) نیز بدین معنی اشاره دارد «17». خلاصه،
کلمه قرء به معنی «خواند» را عربی اصیل ندانسته و آنرا کلمهای عربی شده از سریانی
و یا عبرانی میدانند. زیرا کلمه قریانا anayriQ در این زبانها به معنی «قرائت» خواندنی، خوانده شده» آمده و قرائت
یا تدریس کتب مقدسه در کلیساها را قریانا میگفتهاند «18». بلاشر نیز نمونههای
دیگری از کلمات دینی آرامی و غیر آرامی که به حکم جوار در زبان عربی رواج یافته
ذکر میکند.
از آن جمله: «قرء، کتب، کتاب، تفسیر، تلمیذ، قلم، فرقان، قیوم، زندیق، دجّال»
«19». اما دانشمندان اسلامی چون ابن السبکی و ابن حجر و سیوطی کلمه قرآن را جزء
کلمات اصیل عربی حساب کردهاند.
در واقع، معنی دقیق کلمه را باید در استعمالات خود قرآن یافت که در موارد بسیاری
نام قرآن را به معانی مختلف و بسیار جاها نیز فعل «قرء» را به صورتهای مختلف به
کار برده است.
کلمه قرآن در آیات الهی به معانی مختلفی به کار رفته است.
1- نبی، کتاب معجز خداوند که بر دل پیامبر (ص) وحی شده (73: 20 و غیره):
«فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ» یعنی القرآن بعینه.
2- نماز: نماز بامداد، «قرآن الفجر» خوانده شده (17: 78). زیرا نماز رکن دین است و
بهمین جهت رکوع و سجود هم خوانده شده. قرآن الفجر را قراءة الفجر و صلاة الفجر
توان گفت.
3- قرآن به معنی قرائت هم آمده، از جمله:
«إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ. فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ»
(75: 17 و 18).
جمع قرآن و قرائت آن بر ماست و چون آن را بر تو خواندیم از آن قرائت پیروی کن
«20». و یا مطلق «خواندن»، آشکار و یا نهان (جهرا او سرّا) منظور است
__________________________________________________
(17) دائرة المعارف اسلام، کلمه «کتاب».
(18) شووالی، و لهاوزن در GMDZ 67: 634 و هوروویتس در ACIMALSI 13: 67، آرتور جفری در
لغات بیگانه قرآن، کلمه «قرآن»، بل: اصول 90، نولد که 1: 82.
(19) در آستانه قرآن ص 5 ترجمه فارسی ص 19.
(20) در این مورد شاهد شعری هم از حسّان بن ثابت انصاری است که در مقتل عثمان (ذی
حجه سال 35)
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 20
(10: 94 و 17: 14، 71 و 69: 19 و 73: 20 ...).
4- خطبه خطیب را هم گفتهاند. بعضی از مفسران معتقدند که منظور از قرآن مذکور در
آیه 204 سوره اعراف خطبه خطیب است.
5- نوشته لوح محفوظ هم قرآن خوانده شده (85: 21).
6- گاهی یک آیه، قرآن نامیده شده (مثلا در 10: 61 و 13: 31).
7- زمانی دستهای از آیات بدین نام خوانده شدهاند (مثل 10: 15 و 12: 3 و 72: 1).
8- وقتی هم به عنوان نامی برای تمام وحی الهی که ابلاغ شده و یا ابلاغ خواهد شد،
به کار رفته است.
اما روح و لبّ همه این موارد را که در نظر بگیریم میبینیم که در واقع قرآن به
معنی قرائت به کار رفته است. در معنی قرائت توسعی هست که شامل همه موارد میشود.
در سوره 17 آیه 93 فعل «نقرؤه- آن را قرائت کنیم»، به روشنی، فعل قرائت برای
خواندن به کار رفته است. اما معنی دیگر در قرآن «از بر خواندن» و «تدریس» است که
البته الزاما این حفظ خوانی، خواندن از روی یک متن نوشتهای را نمیرساند و بیشتر
خواندن از حفظ است. خداوند میفرماید: «با شتاب، زبان به قرائت قرآن مگشای که ما
خود آنرا جمع و حفظ کرده و بر تو فرو میخوانیم» (75:
16- 18). میبینیم که اینجا قرائتی است از حفظ بدون نوشته. باید توجه کرد که معنی
قرائت در لغتنامهها دقیقا با شرایط جاری در زمان رسول خدا (ص) در مکه تطبیق نمیکند.
نوشتن آیات احتمالا در آغاز وحی مرسوم نبود، اما شروع وحی با امری از ریشه همین
کلمه، یعنی با اقرء (96: 1) بود. بعد هم که نوشتن
__________________________________________________
گفته و قرآن را به معنی قرائت گرفته.
ضحّوا بأشمط عنوان السّجود به یقطع اللیل تسبیحا و قرآنا
دیوان حسّان: 410 بعنوان: الاثر الذی یظهر فتستدل به علی الشیء.
و لسان 17: 168 و 19: 211 و الاقتضاب: 98 و البیان و التبیین 1: 220 و 3: 262.
این شعر به اوس بن مغراء (م 55) هم نسبت داده شده و نیز بغدادی در خزانه 4: 118 از
ابن یعیش نقل میکند که این شعر از کثیر بن عبد اللّه النهشلی (م 70) است. عینی هم
در مقاصد (حاشیه خزانه 4: 17) همین قول را از ابن السیرافی نقل میکند.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 21
مرسوم شد، بیشتر چیزی به صورت یار و یاور حافظه بود. یعنی بدون حفظ و دانستن مطلب
از پیش، خواندن یک آیه بسیار مشکل بود. این است که میبینیم در قرآن، قرائت به
صدای بلند خواندن و از حفظ خواندن آمده است (69: 19 و 73: 20 و غیره). یعنی چنانکه
مرسوم بود آن را از حفظ و به صدای خوش و بلند میخواندند. پس قرآن میتواند اسم
فعل قرء و اشارهای به معنی قرائت از حفظ باشد. چنانکه در (75: 16- 18) گذشت که
اشاره بدین معنی است و یا قرآن الفجر (17: 78) که گفتیم نماز بامدادی است و اشاره
به قرائت قرآن است که رکن و اساس نماز است. هم چنین این کلمه در مورد آیاتی به کار
رفته که بر پیامبر (ص) نازل میشد و او (ص) بلند قرائت میکرد (7: 204 و 16: 98 و
17: 45 و 84: 21) و یا وقتی که مؤمنان آیات را در نماز قرائت میکنند (73: 20) (در
آیه 46 سوره اسراء میتوان گفت که فی القرآن نیز حاکی از این معنی است).
گذشته از آن، اشاره است بدانچه رسول خدا (ص) دریافت میکرد و برای مؤمنان (مثل 75:
18 و 87: 6) و در حضور مردم تکرار میفرمود.
پس در میان همه این آرای مختلف، رأیی که بیشتر قابل قبول به نظر میرسد همان است
که لحیانی گفت. اسم فعل یا مصدری است به معنی اسم مفعول (از باب اطلاق مصدر بر
مفعولش). قرآن از ریشه «قرء» به معنی خوانده و یا خواندنی است. شاید بتوان گفت که
عرب پیش از اسلام «قرء» را به معنی جمع و ضمّ میشناخت و در این باره به کار میبرد.
و وقتی با اصطلاح «قریانا» برای قرائت و تدریس مواجه شد، آن کلمه را در این معنی
تازه هم به کار برده است. بهر حال، این معنی از همان آغاز نزول وحی در این کلمه
دیده میشود. نخستین وحی (به قول اکثر) «إقرء» است و از همان اوایل بعثت مجموعه
وحی الهی به نام قرآن خوانده شده است. در آیه چهارم سوره المزمل که از نخستین وحیهاست
آمده که «قرآن را با درنگ بخوان». پس این نام از همان آغاز رواج بیشتری داشته است.
چقدر فراوان است اخبار و احادیثی که این نام را بر این مجموعه وحی الهی از زبان
رسول خدا نقل کردهاند. نمونه کوچکی از آن، فرمان مفصلی است که پیامبر اکرم برای
عمرو بن حزم (م 53) صادر فرمود. وقتی او را به یمن فرستاد تا دین و سنّت را به
مردم بیاموزد، نامهای بدو داد که در آن آمده بود «فلا یمسّ القرآن انسان الّا و
هو طاهر» (به قرآن کسی دست نزند مگر اینکه پاک باشد). هر چند هم که در کم و
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 22
زیادی بعضی از جملات این نامه گفتگو باشد، در این جمله که بازگوی آیتی از قرآن است
جای حرفی نمیتواند باشد. از این موارد نمونهها بسیار است. پس از همان اوایل این
نام رواج خاصی داشته است.
جمع میان این نظرهای مختلف لغوی نیز ممکن است. قرآن از ریشه «قرأ» به معنی
«خواندنی» میشود و یا مجموعهای است که از وحی جمع شده و یا آنرا اسم خاصی بدانیم
که در ریشهاش بحثی نیست و یا همه آیات را قرینه و مقارن هم بگیریم.
مطلب دیگری که میماند درباره مشخّصه «عربی» برای کتاب خداست.
آنجا که «قرآن عربی» به کار رفته (مثلا 39: 27) شاید بیشتر منظور کتابی آسمانی به
عربی در برابر کتب مقدّسه به زبانهای دیگر بوده تا تعالیم عالیهای برتر از آنچه
به مسیحیان و یهود داده میشد، به مسلمانان داده شود. میدانیم که قرآن از آغاز
اسلام در نمازها خوانده میشد (17: 78 و 73: 20) و آموزش و فهم آیات الهی مسابقهای
میان یاران پیامبر بود و البته منظور نه این است که قرآن نظیر و مانند کتب پیشین
بوده، بلکه به طور اساسی در برابر سایر وحیها صاحب هویّت است (چنانکه در 10: 37
تأیید میشود). تعالیم عالیه قرآن در کتب اولیه نیز یافته میشده (26: 196 و 53:
36 و 87: 18 و 19) و این توافقها خود بیّنه و دلیلی محکم بر نبوت محمّدی (ص) است
(20: 133).
کافران میگفتند: «چرا آیت و دلیلی روشن (بر نبوّت خود) از جانب پروردگارش نمیآورد؟
آیا آیات بیّنه کتب پیشین بر آنان نیامد؟» قرآن عربی نازل شد تا در آن اندیشه و
خرد را به کار گیرند (43: 3) و اخطاری باشد بر مردم مکّه (42: 7).
طبیعی است که اگر به زبانی غیر عربی (عجمی) نازل میشد، میگفتند چرا به عربی
نیامده (41: 44) کلام عجمی است و مخاطب عربی! بهر صورت، این قرآن به هر معنائی که
گرفته شود کلمه به کلمه از طرف خداوند وحی شده (12: 3) از جانب او فرستاده شده (4:
82 و 16: 102 و 27: 6 و 76: 23) از طریق دیگری نمیتواند که پدید آمده باشد (10:
37) و اگر همه جن و انس پشت به پشت هم دهند که مانند آن آورند، البته که نتوانند
(17:
88) این وحیی است که توسط پیامبر تلاوت میشده (16: 98 و 17: 45 و 27:
92 و 87: 6 و 96: 3 و 1) باید که به احترام و تعظیم بدان گوش فرا دارند (7: 204 و
47: 24 و 84: 21) با مجد است و عظمت (50: 1 و 85: 21)
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 23
عظیم (15: 87) است و کریم (56: 77) و مبارک (6: 156) و مبین (15: 1 و 27: 1 و 36:
69). در لوح محفوظ (85: 21) و کتاب مکنون (56: 77) نوشته شده. عزیز است (41: 41) و
حکیم (36: 2) و همان حقیقت یقین است (69: 51).
قرآن، جز این نام به نامهای دیگر هم خوانده شده که به نامهای «فرقان» و «کتاب» و
«ذکر» که رایجترند اشارهای میکنیم و نامهای دیگر هم در پایان یاد میشوند. اما
این نکته در خور ذکر است که نام «قرآن» در این کتاب آسمانی به صورت نام خاصی برای
کلام خدا آمده بدون اینکه با کتب پیشین اشتراکی داشته باشد. ولی سایر نامها و یا
صفات هر یک به گونهای میان قرآن و کتب آسمانی دیگر اشتراکی پیدا میکند.
فرقان:
این کلمه در عربی همچون کلمهای اصیل از ریشه فرق (باب ضرب) به کار رفته، مثل خسر
و خسران. در این صورت، مصدری است به جای اسم فاعل بر سبیل مبالغه. چنانکه گویند:
«رجل عدل» یعنی مرد خیلی عادل و معنی فرقان میشود «بسیار فرقگذار» که در مورد
قرآن مجید مفسّران، آن را فرقگذار میان حق و باطل تفسیر کردهاند. گذشته از آن،
معانی «نجات- نصرت» و فصل و مخرج را هم برای آن ذکر نمودهاند. اما به قول طبری هر
سه تأویل با اختلاف لفظی که دارند از نظر معنی با هم نزدیکند. کسی که در تنگنائی،
گریزگاهی یافته، این محل خروج مایه نجات او است. به هر صورت، اصل فرقان فرق گذاردن
میان دو چیز و جدا کردن آنهاست و قرآن را از آن جهت فرقان خوانند که با دلایل و
احکامش میان حق و باطل فرق میگذارد «1».
توجه مفسران به معنی «نجات» در این کلمه، موجب شده که بعضی شباهتی میان این کلمه و
نظیر آن در ریشه آرامی- عبری یعنی پرقان NAQRUP و یا سریانی پرقانه anaqruP به معنی نجات بیابند «2». هر چند هم که در لهجه هذیل، فرقان به
__________________________________________________
(1) تفسیر طبری 1: 33 بولاق.
(2) آرتور جفری: لغات بیگانه قرآن. نولد که: تاریخ قرآن 1: 34. گیب: مختصر دائرة
المعارف اسلام:
109.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 24
معنی مخرج و یا احیانا «نجات» به کار رفته باشد، اما این شباهت مختصر و نظایر آن
بهیچوجه نمیتواند دلیل آن باشد که این کلمه از اساس غیر عربی است.
آری، در یکی از معانی مختلفی که این کلمه به کار رفته شباهتی با مصطلح سریانی و
عبری، یعنی زبان اصلی یهود و نصارا، دیده میشود، ولی این شباهت دلیل تأثیر مستقیم
و نافذ نیست. از این، رایجتر و مرسوم تر توسل به قاعده ابدال است.
نظیر این کلمه را در عربی «فلق» داریم که با ریشه این کلمه قرابت معنوی دارد. هم
چنانکه فرقان جدا کننده حق از باطل است، فلق نیز روشنی روز را از تاریکی شب جدا میکند
و تبدیل حرف لام به راء در عربی سابقهای قدیم دارد.
پروردگار را نیز «فالق الحبّه» گویند. یعنی شکافنده دانه در زیر خاک. چه بسا که
«فلق» به «فرق» تبدیل شده باشد هر چند که فلق به انشقاق باشد و فرق به انفصال.
به هر صورت لغت شناسان عرب چون ابن السبکی، ابن درید، ابن حجر و سیوطی این کلمه را
عربی اصیل دانستهاند و جزء عربی شدهها (معرّبات) به حساب نیاوردهاند.
بحث در این زمینه گاهی کار را به تخیّلات واهی میرساند. مثلا گفته شود که
«استعمالات مختلف این کلمه «فرقان» کوتاه مدتی قبل و بعد از غزوه بدر بوده است»
«3» و حال آنکه این کلمه در صدر سوره فرقان و حدود هشت سال پیش از وقعه بدر و یا
در اوایل سوره آل عمران (یکی دو سال بعد از آن) به یک معنی نازل شده است. و یا
اینکه گفته شده: روز بدر «یوم الفرقان» نامیده شده و روزه احتمالا به عنوان
شکرگزاری از این پیروزی مقرر گردیده است «4». در حالی که میدانیم روزه حدود
پانزدهم شعبان سال دوم هجرت و پیش از آغاز جنگ برقرار شده بود «5».
برای روشن شدن معنی و بهترین راه شناسائی کلمه، توسّل به خود قرآن مجید و
__________________________________________________
Bells
Introduction،
541.Schwally ،ZDMG ،Iii /P . 431sq .J
.Horovits ؛Koranische
Untersuchungen ،P . 67sq .
(3) slleB. rtnI. P 541.
(4). K KnodnetgaW،
gnitsaF ni eht naroK،
341.
(5) طبقات ابن سعد 1/ 2/ 6 و 8. تاریخ یعقوبی 1: 400.
مقریزی پس از این که آورده است که پیغمبر (ص) بعد از یکی دو روز که روزه گرفته بود
به قصد جنگ «بدر» از مدینه بیرون رفت اضافه میکند: «ثم نادی منادیه: یا معشر العصاة
انّی مفطر فافطروا» ...
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 25
ملاحظه کاربرد این کلمه در قرآن است. این کلمه به ترتیب نزول در قرآن مجید بدین
سان به کار رفته است:
1- در آیه اول سوره فرقان خداوند خود کتابش را «فرقان» مینامد:
«تَبارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ
نَذِیراً» (25: 1) برتر است آنکه این فرقان بر بنده خود نازل کرد، تا بر جهانیان
«نذیر» باشد.
در این نخستین آیه، فرقان معادل قرآن آمده که به منظور انذار و بیم دادن جهانیان
فرو فرستادهاند.
2- در سوره مکی 21 (انبیاء) آیه 48 فرمود:
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسی وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِیاءً وَ ذِکْراً
لِلْمُتَّقِینَ و همانا که به موسی و هرون فرقان را دادیم و ضیاء و ذکری برای
متقین.
در این آیه فرقان به معنی احکام عشره و الواح آمده و با نور و ذکری برای متقین
همراه شده، و یا آن معجزهای است که میان حق موسی و باطل فرعون فرق گذاشت و یا
نصرت و مخرج و نجات بود.
3- در سوره مدنی بقره آیه 53 فرماید:
وَ إِذْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ وَ الْفُرْقانَ و چون به موسی کتاب و فرقان را
دادیم. که به همان معنی آیه پیش است.
4- در آیه 185 همان سوره:
أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدیً لِلنَّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدی وَ
الْفُرْقانِ، قرآن در آن نازل شده برای هدایت مردم و نشانههای هدایت و فرقان.
در اینجا میان هدایت مردم و بیّنات هدایت و فرقان مقابلهای است. یعنی فرقان یک
مرتبه به هدایت مردم وصف شده و باز شاهد و گواه هدایت قرار گرفته که منظور همان
قرآن است. هر چند بعضی آنرا به معنی مخرج گرفته باشند.
5- در سوره 8 (انفال) آیه 29 آمده:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً.
ای گروندگان اگر خدا ترس و پرهیزگار شوید خدای به شما فرقان بخشد. بعضی باز فرقان
را در اینجا به معنی «مخرج» گرفتهاند، یعنی مخرجی از ضلالت به هدایت، و یا نجات و
فصل معنی کردهاند «6». ولی بهتر آن است که گفته شود: نور بصیرتی است
__________________________________________________
(6) طبری 9: 148.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 26
که در اثر تقوا برای مؤمن حاصل میشود و وعدهای است که از پیش به مسلمانان داده
شده، چنانکه چند آیه بعد میفرماید:
6- آیه 41 سوره 8 (انفال).
وَ ما أَنْزَلْنا عَلی عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ
بدانچه روز فرقان، روزی که دو جمع (در جنگ بدر) با هم روبرو شدند، فرو فرستادیم.
در اینجا روز بدر (صبح جمعه 17 رمضان، به قول امام حسن (ع)) روز فرقان نامیده شده
و اشاره به نصرتی است که به مسلمانان داده شد.
7- در سوره 3 (آل عمران) آیه 3 و 4:
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ ... وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ مِنْ
قَبْلُ هُدیً لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ فرستاد بر تو کتاب را ... و
فرستاد تورات و انجیل را پیش از آن، برای هدایت مردم و فرستاد فرقان را.
مرور در آیات قرآنی به خوبی روشن میکند که فرقان به تمام آنچه برای هدایت مردم بر
انبیاء وحی شده (اعم از کتاب و غیر از آن) اطلاق گردیده است. جای تردید نیست که
قرآن، همچون وحیهای پیشین، فرقگذار میان حق و باطل است و خود میان خوبی و بدی،
زشتی و زیبائی، حق و باطل حکومت میکند و مبدء تشخیص حسنات و سیئات است. در همین
رابطه است که در آیتی دیگر از قرآن بجای فرقان، میزان آمده:
«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ
الْمِیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (57 (حدید) 25).
همانا پیامبران را با گواهان و معجزهها فرستادیم و بر ایشان کتاب و میزان نازل
کردیم تا مردم به عدالت گرایند.
در اینجا کتاب میزان تشخیص و مبدء تمیز است، هر چند که بدان تصریح نشده باشد. در
میان این عقاید مختلف، نظر دقیقی نیز از امام جعفر صادق (ع) نقل شده که فرمود:
قرآن همه کتاب است و فرقان تنها احکامی است که عمل بدانها واجب است و یا فرقان
آیات محکمه قرآن است «7». بعضی هم میگویند: از آن جهت به
__________________________________________________
(7) مجمع البیان و المیزان ذیل آیه 185 سوره بقره.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 27
کتاب خدا قرآن میگویند که یک حالت جمعی دارد و از این جهت فرقان گفته میشود که
حالت فردی و تفصیلی دارد که به همین صورت آیات و کلمات نازل شده است.
خلاصه کنیم: این لغت در معنی وحی در آرامی به کار نرفته و اگر شباهتی هم باشد در
معنی «نجات» است که مصطلح فرقانای آرامی و یشع عبری است.
در صورتیکه در قرآن مجید معنی وحی مورد نظر است و بدین جهت نامی برای کتاب خدا
قرار گرفته. در استعمالات قرآنی هم نخستین بار در سوره فرقان (چهل و دومین سوره
نازل شده در حدود سال ششم بعثت) به همین معنی قرآن به کار رفته و در آخرین بار هم
در اوایل سوره آل عمران (حدود سال سوم هجرت) باز به همین معنی وحی نازل شده است.
این نام از همان آغاز اسلام نیز رایج بوده چنانکه در روز بدر علی بن ابی طالب (ع)
فرمود:
فجاء بفرقان من اللّه منزل مبیّنة آیاته لذوی العقل
«8»
کتاب
یکی دیگر از نامهای رایج قرآن کتاب است.
کتاب، خواه عربی اصیل و یا مأخوذ (معرّب) باشد در اصل مصدری است به معنی مکتوب
(نوشته شده) و در قرآن مجید معانی وسیعی دارد: به معنی «نامه نوشته شده» (27: 28)،
مصدری به معنی کتابت و حکم و تقدیر (8: 75)، نامه اعمال (17: 13)، مکاتبه عبد یا
قراری که میان مولا و بنده برای آزادی برده گذاشته میشود (24: 33)، قرآن مجید،
تورات (11: 17 و 17: 4)، کتب آسمانی (3: 23 و 2: 101) (وقتی اهل کتاب گفته میشود
(3: 65) منظور معتقدان به تورات و انجیل است)، لوح محفوظ (6: 59)، قضا و تقدیر
الهی (8: 68)، دلیل واضح مستند به کتب آسمانی (22: 8).
گاهی هم به معنی «مقدّر» (13: 38)، «نوشته مدت دار» (3: 145) و یا مفروض و واجب
(4: 103) تفسیر شده است.
پیش از این که تمام قرآن نازل و جمع شود چندین بار لفظ کتاب بر آن اطلاق
__________________________________________________
(8) ابن هشام 3: 11 قاهره حلبی: 518 گوتینگن.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 28
گردیده که نخستین بار آن (در نزول) در آیات سوره مریم دیده میشود. مسلّما فرامین
الهی به صورت «و اذکر فی الکتاب» یاد آور در کتاب مریم را ... ابراهیم را ... موسی
را ... اسمعیل را ... ادریس را (19: 16، 41، 51، 54 و 56) میتواند نشانه آن باشد
که در هنگام نزول این آیات، وحیها به تعدادی رسیده بود که عرفا اطلاق کتاب بدان
روا باشد و مهمتر این که در این هنگام یعنی حدود سال ششم بعثت و شش هفت سالی پیش
از هجرت، نوشتن آیات الهی چنان رایج بوده که بدانها کتاب گفته شده است.
اصل قرآن در امّ الکتاب نزد خداوند است و بسی بلند پایه است که دست کوتاه خرد بدان
نمیرسد و پراگندگی و تفرقه بدان راه ندارد (43: 4 و ببینید 3: 7 و 13: 39 و 56:
77 و 78). وحی قرآن از این «ام الکتاب» «1» نازل شده و خداوند از آن «نسخ میکند و
تأیید میکند هر چه را که بخواهد» (13: 39).
برای این نسخه اصلی، نامهای دیگری هم خداوند یاد فرموده، مانند لوح محفوظ (که از
تغییر و تبدیل و گزند محفوظ است)، کتاب مکنون، کتاب مبین، صحف مکرمه. همه یک دفتر
هستند و آن نسخه اصلی کتاب است. همه چیز در آن هست و از آنجا نازل میشود (15:
22). امام جعفر صادق (ع) فرمود: «انّ اللّه کتب کتابا فیه ما کان و ما یکون ...
خداوند کتابی نوشت که آنچه بوده و خواهد بود در آن است.» قرآن مجید نیز از لوح
محفوظ و علم ازلی خداوند آمده (85: 22). قرآن کریم مرتبهای در کتاب مکنون دارد که
جز دست پاکان بدان نمیرسد (56: 77- 79). این کتاب تذکرهای است برای هر که پند
گیرد. در صحف مکرّمهای است که بسی بلند مرتبه و پاک و منزّه است بدست سفیران با
کرامت و پاکیزه الهی (80: 11- 16). کتابی است نوشته در رقّ منشور صحیفه گشوده (52:
2 و 3).
قرآن به تمامی در لوح محفوظ نوشته شده و این دفتر آسمانی نه تنها شامل تمام قرآن و
کتب وحی پیشین است، هر چند بعدها تحریف شده باشند، بلکه هیچ ذرهای در جهان هستی
نیست که خداوند نداند و در کتاب مبین ثبت نباشد (10: 61).
از جهتی این کتاب مبین در رابطه با علم خداوندی است. هیچ جنبندهای در زمین نیست
جز اینکه روزیش بر خدا باشد. خداوند قرارگاه و آرامشگاه او را میداند و همه
__________________________________________________
(1) عرفاء عقل اول را از جهت احاطهای که به اشیاء دارد به نحو اجمال «ام الکتاب»
گویند (شرح فصوص قیصری 27).
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 29
چیز در کتاب مبین (دفتر علم ازلی خدا) ثبت است (11: 6). حتی سرنوشت اگر کشته شدن
باشد، آنها هم که به خانه نشستهاند دچار آن خواهند شد (3: 154 و 7: 34). هیچ تر و
خشکی نیست که در کتاب مبین نباشد (6: 59، ایضا 5: 15 و 6: 38 و 22: 70 و 27: 75 و
34: 3، ببینید 20: 51 به بعد و 17: 58 و 35: 11 و 55: 57 و غیره) هیچ رنج و مصیبتی
در جهان نیست که از پیش در «کتاب» نوشته نشده باشد (57: 22). هیچ ذرهای نیست که
خدا نداند و در کتاب مبین نباشد (10: 61).
در این آیات شاید مراد از کتاب علم ازلی خداوند باشد و یا مرکزی در عالم غیب است
که فقط خدا بدان داناست. اما جالب توجه است که تعبیر از آن به کتاب میشود. کتاب
به معنی نوعی نامه نیز آمده (24: 33 و 27: 29) ولی مهمتر، نامه اعمال انسانی است
در روز رستاخیز که آن هم کتاب خوانده شده است.
در روز قیامت، هر کس کتاب اعمال خود را بدست دارد (17: 13، 14، 71 و 18: 49 و 39:
69 و 45: 28، 29 و 69: 19، 25 و 84: 7، 10). فرشتگان نگهبان و کاتبان کرام شما هر
چه بکنید همه را میدانند و بر این نامهها نوشتهاند (82: 10- 12) در روز قیامت
این کتاب را پیش مینهند (18: 49). نامه اعمال خلق گشوده است (81: 10). هر امّتی
کتابی دارد (45: 28). کتاب فجّار در سجیّن است (83: 7) و کتاب ابرار در علییّن
(83: 18).
چنین است که خداوند مجموعه وحی خود را کتاب میخواند تا نشانهای از آن دفتر الهی
باشد. بنابراین کتاب پدیدهای است همچون حیات و همچون طبیعت نظم و ترتیب خاص خود
را دارد و راهنمای نظم و ترتیب انسانهاست.
نکته جالب توجه دیگر اینکه در آغاز تمام 29 سورهای که با حروف مقطعه «فواتح سور»
شروع میشود (جز در چهار مورد) به تصریح و یا اشاره از کتاب الهی نام برده شده تا
عظمت آن بهتر مشخص شود. در مورد آن چهار سوره هم میتوان گفت که در سوره ن
بلافاصله قلم و ارزش و اهمیّت آن یاد میشود. در سه مورد دیگر هم (سورههای عنکبوت
و مریم و روم) مسائل مهم و با عظمتی چون داستان شگفتآور زکریا و اخطار و انذار
مؤمنان و یا خبری معجزه سان از آینده برای تنبّه و بیداری مؤمنان یاد میگردد.
به هر صورت، در میان این نامهای مختلف، قرآن و کتاب نامهای رایجتری
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 30
هستند و به قول نویسنده معروف عرب: «این که کلام خدا قرآن و کتاب نامیده شده بدان
سبب است که هم به زبان باید تلاوت شود و هم با قلم نوشته گردد. این نامگذاری اشاره
بدین حقیقت است که کلام الهی باید هم در میان سینهها حفظ شود و هم در دل دفترها.
زیرا تکیه بر حافظه تنها، بدون نوشتهای که همه بر آن اتفاق دارند و نسل به نسل بر
آن تکیه زدهاند کافی نیست. هم چنین اعتماد بر نوشتاری بدون عنایت به توافق حفّاظ
قرآن که با اسناد صحیح و متواتر نقل شده، اعتباری ندارد. همین اهتمام دوگانه بوده
که قرآن را از انقطاع سند و هر گونه تبدیل و تحریف نگهداری نموده است.» «2»
ذکر
دیگر از نامهای قرآن «ذکر» است که فرمود:
«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ». (15: 9)
این مائیم که ذکر را بر تو نازل کردهایم و خود نگهدار آنیم» (و نیز 3: 58 و 15: 6
و 16: 44 و 38: 4 و غیره). ذکر یاد کردن است خواه به زبان باشد و یا به دل، خواه
به ادامه حضور ذهن باشد و یا یاد آوری بعد از فراموشی. و چون قرآن ذکر خداست این
نام را نیز یافته است.
علاوه بر تسبیح خداوند و یاد کردن نام او، این کلمه به معانی مختلف زیر نیز در
قرآن آمده است: وحی (54: 25 و 77: 5) تورات (16: 43 و 21: 7) لوح محفوظ (21: 105)
طاعت (2: 152) نماز جمعه (62: 9) نمازهای پنجگانه (2: 239) بزرگواری و شرف (21: 10
و 23: 71 و 43: 44) آگاهی (18: 83 و 21: 24) به زبان یاد کردن (2: 20 و 4: 103 و
33: 41) به دل یاد کردن (3: 135) حفظ کردن و نگاهداشتن (2: 63 و 3: 103) پند دادن
(6: 44 و 7: 165 و 36: 19) اندیشه کردن، تفکر (38: 87 و 81: 27) بیان (7: 63 و 38:
1) توحید (20: 124) پیامبر (21: 2 و 65: 10) و لذکر اللّه اکبر (29: 45) و یاد خدا
بزرگتر است.
اگر خدا بنده را ذکر کند همه تفضیل است و تشریف، رحمت است و مغفرت،
__________________________________________________
(2) النباء العظیم دکتر محمد عبد اللّه دراز: 12.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 31
نشانه قبول و لطف. ذکر او از سر استغناء است. فضل است و کرم و توفیق.
و اگر بنده ذکر خدا کند: همه تعبد است و تذلل، دعاء است و تضّرع. نشانه خلوص و
صفا. ذکر خدا از هر چیزی مهمتر و بهتر. یاد خدا مشوّق حلال و باز- دارنده از
منهیات است. فاذکرونی ... اذکرکم. اگر قدمی به سوی من آید فرسنگها به سویش روم.
قرآن ذکر است و باید همیشه آنرا به یاد داشت و بدان عمل کرد. قرآن عزیز است و
گرامی (41: 41) ذکر است و مبین (36: 69) خداوند آنرا نازل کرده (15: 6) و خود
نگهدارش است (15: 9).
حکمت
کتاب خدا بنام «حکمت» نیز نامیده شده.
بعضی موارد در این وصف با کتب آسمانی پیشین شرکت دارد.
و بعضی موارد دیگر این وصف خاص قرآن است (2: 129 و 151 و 3: 164 و 62: 2).
کتاب و حکمت نیز از جانب خداوند نازل شده (2: 231 و 4: 113).
و در خانهها تلاوت میشوند (33: 34)
نامهای دیگر
قرآن:
آیات (2: 252 و 3: 101 و 45: 5)، احسن الحدیث (39: 23)، امام مبین (36: 12)، ام
الکتاب (3: 7)، امر (65: 5)، ایمان (3: 193)، برهان (4: 174)، بشری (16: 89 ...)،
بشیر (41: 4)، بصائر (7: 203)، بلاغ (14: 52)، بیان (3: 138)، بیّنه (6: 157)،
تبصره (50: 8)، تبیان (16: 89)، تذکره (69: 48)، تنزیل (26: 192 ...)، تفصیل (12:
111)، حبل (3: 103)، حدیث (39: 23)، حکم (13: 37)، حکمة (33: 34 ...)،
حکیم (36: 2)، حق (4: 170 و 28: 48 ...)، حق الیقین (69: 51)، ذکر الحکیم (3: 58)،
ذکر مبارک (21: 50)، ذکری (51: 55)، ذی الذکر (38: 1)، رحمة (16: 89 ...)، روح
(42: 52)، شفاء (10: 57)، صحف مکرمه (80: 13)، صحف مطهره (98: 2)، صدق (39: 33)،
صراط المستقیم
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 32
(1: 6)، عدل (6: 115)، عربی (39: 28)، عروة الوثقی (31: 22)، عزیز (41: 41)، عجب
(72: 1)، علم (13: 37)، علیّ (43: 4)، فصل (86:
13)، القرآن الحکیم (36: 2)، القرآن العظیم (15: 87)، قرآن کریم (56:
77)، قرآن مبین (15: 1 ...)، القرآن المجید (50: 1 ...)، القصص (12: 3)، القول
(28: 51)، قیّم (18: 2)، کتاب اللّه (3: 23)، الکتاب الحکیم (10:
1 ...)، کتاب عزیز (41: 41)، کتاب مبین (5: 15 ...)، کریم (56: 77)، کلام اللّه
(2: 75 ...)، کوثر (108: 1)، مبارک (6: 92 ...)، مبین (6:
59)، متشابه (39: 23)، مثانی (39: 23)، مجید (85: 21)، مرفوعه (80: 14)، مصدّق (2:
89)، مطهرّة (80: 14)، مفصّل (6: 114)، مکرّمه (80: 13)، مهیمن (5: 48)، موعظة
(10: 57)، نبأ (38: 67)، النجوم (56: 75)، نذیر (41: 4)، نعمة (93: 11)، نور (4:
174)، هادی (17: 9)، الهدی (2: 2)، وحی (53: 4).
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 33
گوشه گیریها
«تحنّث»
در زندگانی رسول خدا (ص) گفتهاند: چند سالی پیش از بعثت، هر چند گاه یکبار چند شب
و یا به هر سالی یکماه را در غار حراء مجاور و معتکف میگشت «1».
چنانکه در اخبار و روایات اشاره شده، حضرت رسول برای این گوشه گیریها توشه و غذای
چند روزه را همراه میبرد و چون توشه به پایان میرسید کس میفرستاد و یا گاهی خود
به خانه باز میگشت و توشه دیگری برمیگرفت. گفتهاند که در این هنگام زاد و توشه
وی بیشتر روغن زیتون و نان خشک بود «2» و گاهی هم چنان مشغول میشد که همین مختصر
زاد را از یاد میبرد.
در این گوشه گیریها پیامبر (ص) به چه میاندیشید؟ آیا به مسائل دینی و الهام و
دعوت آینده اندیشه میکرد؟ آیا خود را آماده میکرد تا مهبط وحی الهی قرار گیرد؟
آیا به لزوم دینی تازه برای هدایت خلق میاندیشید؟ آیا چنانکه بعضی گفتهاند این
دوره گوشهگیری، دوره آمادگی و یا دوره اندیشه برای پیدایش دینی تازه بود؟ ظاهرا
از آن دوره و از تفکّر و اندیشه نبی (ص) در آن دوران چیزی برای ما نگفتهاند. امّا
شهادتهائی داریم که بهترین راهنمای ماست در این- باره.
این شهادت قرآن است و از هر شهادت تاریخی والاتر که فرمود:
«ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً
نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلی صِراطٍ
مُسْتَقِیمٍ (42: 52)
__________________________________________________
(1) تاریخ طبری 2: 206 (چاپ دخویه 1: 1149)، ابن هشام 1: 251 چاپ 1355 ه. سیره
حلبیه 1:
270 ببعد، بخاری: بدء الوحی 3، تفسیر سوره 96، 1، تعبیر 1، مسلم بن حجاج: ایمان
252، احمد بن حنبل 6: 233.
(2) طبقات ابن سعد 1: 194 چاپ بیروت.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 34
از آن پیش که وحی به تو رسد تو نمیدانستی که کتاب چیست و ایمان کدام است و لیکن
ما آن را نوری گردانیدیم تا هر که را از بندگان خود بخواهیم بدان نور هدایت کنیم.
و اینک تو خلق را به راه راست هدایت میکنی.»
و باز فرمود:
«وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ
إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ (29: 48) و تو از این پیش نمیتوانستی کتابی خواند
و خطی بدست خود نوشت تا مبطلان در نبوت تو شک کنند.»
پس، پیش از وحی، او نه کتاب میدانست و نه هدایت خلق را میخواست. او بهیچوجه
آمادگی دریافت وحی را نداشت و به همین جهت نخستین وحی را با نگرانی و هراس دریافت.
چه، نزول وحی ناگهانی بود و انتظار آن را نداشت. خود امید اینکه مورد نزول وحی
قرار گیرد نداشت. چنانکه خداوند فرمود:
«وَ ما کُنْتَ تَرْجُوا أَنْ یُلْقی إِلَیْکَ الْکِتابُ، إِلَّا رَحْمَةً مِنْ
رَبِّکَ، فَلا تَکُونَنَّ ظَهِیراً لِلْکافِرِینَ (28: 86) «ای رسول! تو خود امید
آن که این کتاب بر تو نازل شود نداشتی، جز اینکه رحمتی از پروردگارت بود، پس
هیچگاه به کافران یاری مکن.»
بنابراین کوچکترین امیدی به دعوت مردم نداشت، نه قبل از عزلتش و نه در خلال آن، و
این اخلاص مطلق نبی را میرساند و بس.
باز شهادتی روشنتر داریم آنجا که فرمود:
«وَ إِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ، قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ
لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ، قُلْ ما یَکُونُ لِی أَنْ
أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِی، إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما یُوحی إِلَیَّ
إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ. قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ
ما تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَ لا أَدْراکُمْ بِهِ، فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً
مِنْ قَبْلِهِ، أَ فَلا تَعْقِلُونَ (10: 15- 16) و چون آیات روشن ما بر خلق تلاوت
شد، آنها که امید دیدار ما را ندارند، گفتند: قرآنی جز این بیاور و یا این را
تبدیل کن. بگو، مرا نرسد که قرآن را از پیش خود تبدیل کنم. پیروی نکنم جز آنچه را
که به من وحی شود. من اگر عصیان پروردگار کنم، از عذاب روز بزرگ میترسم. بگو، اگر
خدا نمیخواست
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 35
هرگز این قرآن بر شما تلاوت نمیکردم و شما را از آن آگاه نمیساختم. من عمری از
این بیش میان شما زیستهام. آیا خرد و اندیشه را به کار نمیگیرید؟» بدین ترتیب
روشن است که پیامبر (ص) پیش از آن بهیچوجه به دعوت مردم فکر نمیکرد و اگر فرمان
الهی نبود آیات قرآن را حتی به روزهای بعد، بر آن مردم نمیخواند. تمام آنچه بود
در آن روزها، استغراق در خدا و آثار عظمت و نعمتهای او بود. اندیشه درباره آفرینش
و آفریدگار و یگانگی او و نظام دستگاه خلقت میتوانست وجود او را پر کند. اگر گفتهاند
در این زمان سنگریزهها بدو سلام میگفتند و با او سخن میگفتهاند «3» و نغمههای
جویبار برای او سخنی داشتهاند، این سخن راست است. گفتگوی با طبیعت و سخن با آثار
عظمت الهی، دلی پاک و اندیشهای روشن میخواهد. هر نقش و نگاری در هر برگی از
درخت، هر لرزشی در گلبرگی، هر حرکتی در سنگریزهای؛ نغمهای در گلو و پیامی در دل
دارد که شنیدنش گوش جان میخواهد. سکوت طبیعت صدائی دارد که تنها در گوش پیامبران
مینشیند.
- وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ
تَسْبِیحَهُمْ مگر نه این است که آسمانهای هفتگانه و زمین و هر چه در آن هست،
تسبیح- گوی او هستند و این ما هستیم که درک نمیکنیم؟ (17: 44) جز این بود که
کوهها و پرندگان، هم آوای داود میشدند؟ (34: 10).
پس هر چه هست، هر پدیدهای در طبیعت نوائی و آهنگی دارد و مجموعه این آهنگ است که
نظام به کائنات داده، منتها شنیدن و درکش کار هر کس نیست.
هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه. بگذریم، سخن از
شهادت قرآن بر آن ایّام بود. حدیث چه میگوید؟
گفتیم که سخن روشن و صریحی در این مورد ندارند. اما از فحوای بعضی از احادیث و
پارهای قرائن، میتوان گذشت روزگار را در آن روزها بر محمّد امین (ص) حدس زد.
ابوذر غفاری نقل میکند که روزی فرمود: «و عاقل که بخواهد مغلوب عقلش نشود، باید
ساعاتی داشته باشد: ساعتی که با پروردگار مناجات کند. ساعتی که به حساب نفس برسد.
ساعتی که در آفرینش خدا اندیشه کند و ساعتی که به
__________________________________________________
(3) ابن هشام 1: 250، طبقات ابن سعد 1: 157 بیروت، مسلم: فضائل 2، ترمذی: مناقب 3،
الدارمی:
مقدمه 4، احمد 5: 89، 95، 105. الروض 2: 388 ببعد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 36
حاجت خوراک و آشامیدنش برسد ...» «4»
میتوان حدس زد که این برنامه حیات نبوی بوده، بخصوص در مرحله عزلت او و همین،
عادت ثابتی شده که در همه زندگی باقی مانده، چنانکه بعدها عایشه زوجه او و یا
مغیره صحابی او، شاهد تداوم اهتمام پیامبر بر آن قیامهای دراز شب و نماز نافله
بودند تا جائی که به نماز پایش ورم میکرد «5».
باری، سخن از آن انزواها و خلوت نشینیها بود که در آن از کار دنیا میبرید و
سرگرم اندیشههای روحانی خود میشد. چنین گفتهاند که این خلوت و انزوا از شیرینترین
روزهای زندگی پیامبر اکرم بوده است. در این ماه بیشتر به بینوایانی که به او روی
میآوردند غذا میداد و از هیچ نیکی و احسانی دریغ نمیورزید. وقتی هم که دوران
این یک ماه عزلت به پایان میرسید روی به کعبه مینهاد و پیش از آن که وارد خانه
شود، هفت بار کعبه را طواف میکرد، سپس رهسپار خانه خود میشد «6».
از بیشتر اخبار چنین فهمیده میشود که پیامبر گرامی اغلب به تنهائی به درون غار میرفت
و در آنجا بیتوته میکرد تا مجال بیشتری برای تفکّر و تأمل داشته باشد.
ولی در پارهای اخبار هم اشاره شده که خدیجه همسر بزرگوار و گاه فرزندانش نیز در
این گوشه گیریها همراه او بودهاند. اما میتوان گفت که این همراهیها باید ظاهرا
تا محلّ اعتکاف و گوشه گیری و یا برای بردن توشه و آب باشد و گرنه این مطلب با
خلوت و گوشه گیری و انزوا سازگار نیست. لازمه خلوت و انزوا، تنهائی است.
بخصوص که در احادیث صراحت دارد که رسول اکرم به هنگام آغاز وحی در غار تنها بود و
از آنجا نگران نزد خدیجه رفت. گذشته از آن، کسان خدیجه همه مکّه را در طلب پیغمبر
خدا گردیدند، ولی هیچکس به غار حراء سری نزد. از علی (ع) نیز نقل کردهاند که
فرمود: هر سالی پیامبر (ص) به حراء گوشه میگرفت. من او را میدیدم و دیگری نمیدید
«7». در این مورد هم میتوان گفت که منظور جوارهای قبلی بوده، نه آخرین جواری که
نخستین وحی در آن نازل شد. ظاهرا پس از بعثت باید پیامبر گرامی (ص) «تحنّث» در غار
حراء را ترک کرده باشد. چون این سنّت
__________________________________________________
(4) صحیح حاکم و ابن حیان.
(5) بخاری: تهجد 6، رقاق 2، مسلم بن حجاج: منافقین 80، احمد بن حنبل 4: 255.
(6) سیره حلبیه 1: 272.
(7) نهج البلاغه خطبه قاصعه ص 300 چاپ دکتر صبحی صالح.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 37
شرعی نبود و از آن به بعد هر سال دهه اوّل «8» و یا اواسط «9» و یا آخر ماه رمضان
«10» را در مسجد اعتکاف میکرد «11». در آن موقع این گوشه گیریها، دوری از جامعه
جاهلی و پرهیز از رسوم و عادات آنها بود، ولی در دوره اسلامی، آن «اعتکاف» بود و
در مسجد انجام میشد. زیرا دوره دعوت جامعه به حق و مقاومت در راه حق بود که فرار
از معرکه به خلوت و غار، شیوه انبیاء و مسلمین نیست «12».
این گوشهگیریها را قریش «تحنّث» میخواند و در بعضی از روایات آمده که عبد المطلب
نیای پیامبر (ص) برای نخستین بار در غار حراء، ماه رمضان را تحنّث گزید. چون ماه
رمضان میرسید، وی به حراء میرفت و مساکین را غذا میداد. از آن پس دیگرانی چون
ورقة بن نوفل و ابو امیّة بن مغیرة از او پیروی کرده و تا پایان ماه در آنجا میماندند
«13». شاید هم که آنها در یک نقطه مثل حراء جمع نمیشدند، اما در ماه رمضان بود که
انزوا میگرفتند. این انزوای یک ماهه حاکی از احترام آن مردم به ماه رمضان بوده
«14» و شاید نشانهای از آن باشد که این عادت سابقه و ریشه قدیم تری داشته است.
آنها که چنین روشی برگزیده بودند و به طور کلی آنها که با بت پرستی مخالفتی داشتند
آنها را حنفاء و یا احناف (جمع حنیف) میخواندند.
اما اینها که بودند و جریان از چه قرار بود؟
حنیف
برای شناختن بهتر ایشان که در ارتباط با روش پیامبر (ص) پیش از بعثت، مورد
__________________________________________________
(8) بخاری: اذان 135، مسلم: صیام 211، احمد بن حنبل 3: 74.
(9) مسلم: صیام 217، احمد 3: 10، 24، بخاری: اعتکاف 1، ابو داود: رمضان 3، طیالسی:
اعتکاف 9.
(10) بخاری: اعتکاف 1، 6، مسلم: اعتکاف 2، ابوداود: صوم 77، 78، ترمذی: صوم 71،
ابن ماجه:
صیام 58، 61، احمد بن حنبل 2: 133، 281، 336، 401 و 6: 50، 92، 168، 169، 232،
279.
(11) مگر یک سال که در آن جنگ بدر واقع شد و در سال بعد از آن بیست روز اعتکاف
داشت. ده روز قضای سال گذشته و ده روز اداء، زاد المعاد مجلسی.
(12) الرّوض الانف 2: 412 و 413. جوار و گوشه گیری در عرب جاهلی مرسوم بود و اسلام
آنرا تصحیح و امضاء کرد. چنانکه پیامبر اکرم نذر عمر در جاهلیّت را برای جوار
اجازه فرمود (محقق در المعتبر و بخاری در اعتکاف 16). اعتکاف فقط در داخل مسجد است
و جوار ممکن است در خارج مسجد هم باشد.
(13) سیره حلبیه 1: 271، بلاذری 1: 84 و 105.
(14) تاریخ العرب فی الاسلام: 130.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 38
بحثهای مفصّل علمای اسلامی و غریبان قرار گرفته، اشارهای بدان بحثها مفید مینماید:
قبلا بگوئیم که عدهای معتقد به عربی بودن کلمه حنیف و اصیل بودن جریان حنیفیّت در
عرب پیش از اسلام بوده و برخی نیز این کلمه را از اصلی سریانی یا عبری یا حبشی ...
دانسته و جریان حنیف بودن را تحت تأثیر روشهای یهودی- مسیحی دانستهاند. بعضی هم
اعتقاد به تشکّل و سازمان داشتن این جریان داشتهاند و دستهای هم بر خلاف آن
هستند.
روشن شدن مطلب بحث مفصلی را در خور است که از مجال بحث کنونی ما فراتر خواهد رفت.
لذا به اشارهای کوتاه و فشرده بس میکند.
حنیف در آثار اسلامی به معنی پیرو دین توحیدی اصیل و درست است.
در قرآن: این کلمه ده بار و جمع آن «حنفاء» دو بار در قرآن مجید آمده است:
حنیف بخصوص در مورد حضرت ابراهیم (ع) به کار رفته که حنیف و مسلم بود. نه یهودی
بود و نه نصرانی (3: 67 و 2: 135). در پرستش خالصانه خدا فردی نمونه بود (2: 135 و
3: 67، 95 و 4: 125 و 6: 79، 161 و 16: 120، 123 و 22: 31).
به اهل کتاب (98: 5) و به رسول خدا و پیروانش نیز امر شده که خداوند را مانند
حنفاء پرستش نمایند، نه چون مشرکان و بت پرستان (10: 105 و 30: 30).
پهلوی هم قرار گرفتن ساده حنیف و مسلم (در آیه 67 سوره آل عمران) کافی است که نشان
دهد این کلمه نام خاص دسته مذهبی معیّنی نبوده، چنانکه «حنفاء للّه» (در 22: 31)
نیز آنرا تأیید میکند. پس وجود حنیفیّت به عنوان یک سازمان متشکّل، پیش از اسلام
(چنانکه اسپرنگر مدعی است) «1» در قرآن تأیید نمیشود. آیه سیام سوره روم از این
جهت اهمیّت خاصی دارد. وقتی گفته میشود: «پس تو (ای رسول) روی به دین حنیفی آور
که خداوند فطرت خلق را بر آن نهاده، تبدیلی در خلق خدا نیست. این است دین استوار»
(هم چنین 6: 79 و 10: 105) روشنگر آن خواهد بود که حنیفیّت در برابر بت پرستی و
مذاهبی است که بعدها به وجود آمده و دچار تحریف شدهاند و خود مذهب اصیل، ذاتی،
فطری و خالص اوّلی است. این آیه (30: 30) مسلّما مکّی است و در حدود سال نهم بعثت
و چهار سال پیش از هجرت نازل شده و کاملا نظر آنهائی را ردّ میکند که میگویند
بعد از این که نبیّ
__________________________________________________
(1) regnerPS،
nebeL sdammahuM،
i، 64. qs
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 39
اکرم در مدینه از ایمان یهود مدینه ناامید شد، آیات مربوط به حنیفیّت ابراهیم نازل
گردید. میبینید که سالها پیش از هجرت امر به پیروی از دین فطری حنیف تأکید شده
است. البته آیات دیگری هم (مثل 6: 79 و 10: 105) این نظر را تأیید میکنند.
ضمنا در آیه «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ» (3: 19) گفتهاند که عبد
اللّه بن مسعود از صحابه آنرا به صورت انّ الدّین عند اللّه الحنیفیة قرائت میکرده
است «2». یعنی دین در نزد خداوند حنیفیّت است. این، یعنی از اسلام به نام حنیفیت
یاد کرده است و نمیتوان فرض کرد که ابن مسعود این نام را خود وضع کرده باشد «3».
در متون اسلامی بعدی نیز این کلمه را به همین صورت و معنی مییابیم. البته استعمال
این کلمه در این متون بستگی زیادی به کاربرد خود کلمه در قرآن دارد. مفهوم قرآنی و
درکی ستایشآمیز که از کلمه وجود داشته، در متون اسلامی نیز محفوظ مانده است. حنیف
گاهی معادل کلمه مسلم به کار رفته «4» و حنیفیّت (و گاهی حنیفیّت) برای دین
ابراهیم و یا اسلام خیلی رواج بیشتری داشته «5». در احادیث آمده که پیامبر فرمود:
«بعثت بالحنیفیّة السّمحة» مبعوث شدم به دین حنیف آسان «6». یعنی به دین آسانی در
برابر آن جنبشهای زاهدانه. یا حدیث دیگری است که «أحب الدین الی اللّه، الحنیفیة
السّمحة «7»».
در شعر عرب نیز این نام به همین معنی به کار میرفته است. شعری از شاعر و حکیم و
رئیس قبیله «أوس»، ابو قیس بن الأسلت انصاری (م 1 ه.) نقل کردهاند که دعوتی است
برای تأسیس دینی حنیف با ایمانی خالص «8». در شعر صخر، عیسویانی که شراب مینوشند،
در اطراف یک حنیف جنجال به پا میکنند «9». شارح، حنیف را
__________________________________________________
(2). A yreffej،
slairetaM،. P 23.
(3) مقاله «حنیف» پروفسور مونتگمری وات. دائرة المعارف اسلام.
(4) ابن هشام 293، 982، 995 ایضا 871 چاپ وستنفلد، گوتنگن 1859.
(5) ابن هشام 143، 147، 822 و ابن سعد 1/ 1/ 128 و 3/ 1/ 287 چاپ دخویه.
(6) احمد بن حنبل 5: 266 و 6: 116، 233 و ابن سعد 1/ 1/ 128 و 3/ 1/ 287.
(7) بخاری: ایمان 29، ترمذی: مناقب 32، 64، احمد 1: 236، ایضا بحار الانوار مجلسی
2: 87 باب «الدین الحنیف و الفطرة و صبغة اللّه»، چاپ کمپانی.
(8)
اقیموا لنا دینا حنیفا فأنتم لنا غایة قد یهتدی بالذّوائب (الأعالی)
(ابن هشام 1: 304 قاهره، الروض 3: 73).
(9) هذ یلیات، چاپ کوزگارتن قصیده 18 بیت 2. برادر خنساء، شاعر جاهلی.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 40
مسلم معنی میکند. هر چند «بوهل» اصرار دارد که عبارت را مناسب زاهدی بداند که از
شرب شراب خودداری میکند «10»، اما تطبیقش با یک مسلمان پاک اعتقاد روشن به نظر میرسد.
یاقوت و دیگران «11» نیز اشعاری نقل کردهاند که حنیف را مقابل کشیش عیسوی و حاخام
یهودی قرار میدهد و اصطلاحی است که درست معنی مسلمان میدهد. امیّة بن ابی الصّلت
(م 5 ه.) شاعر جاهلی طائف نیز سخن از دین حنیف گفته که تنها دین رستگار روز
رستاخیز است «12».
اما ارزش بیشتر را شعر جران العود، شاعر کافر قبیله هوازن در نجد دارد. او در شعر
از عابدی متحنّف سخن میگوید که نماز میخواند «13». ذو الرّمه (م 117 ه.) هم شعری
درباره حنیفی دارد که به هنگام نماز به جانب غرب بر میگردد «14». بالاخره، نتیجه
بررسی این میشود که کلمه حنیف به طور کلی مسلمان معنی میدهد.
در مورد ریشه کلمه «حنیف» و این که اساسا عربی است و یا از کلمات بیگانه است بحث
زیادی شده. در میان دانشمندان اسلامی، مسعودی (م 346 ه.) صابئین را جزء حنفاء به
شمار میآورد «15» و ریشه این کلمه را از سریانی حنیفو میداند. اما در سریانی oPnaH
(جمعش ePnaH) معمولا کافر و یا فردی است که دارای فرهنگ
یونانی باشد «16». شاید این مطلب از طریق ثابت بن قره (م 288) به مسعودی رسیده
باشد، ولی اصولا مطالب و مواد سریانی را خیلی با احتیاط باید بررسی کرد. علت اصلی
هم این است که اینها مربوط به صابئین حرّان میشود و آنها تلاش داشتند که خود را
اهل کتاب معرفی کنند و در این راه از چیزی خودداری نمیکردند. این کلمه در آرامی-
کنعانی حنف بوده و معنی منافق و کافر داشته است. مسیحیان نیز آنرا به همین معنی به
کار میبردند. حتی پادشاه عیسوی اسپانیا در حدود سال 590
__________________________________________________
(10) مقاله حنیف بوهل، مختصر دائرة المعارف اسلام.
(11) معجم الادباء یاقوت 2: 51، اغانی 16: 45 و غیره.
(12)
کلّ دین یوم القیامة عند اللّه الا دین الحنیفیة زور.
اغانی دار الکتب المصریه 4: 122.
(13) لسان 10: 404 رک. خزانه 4: 198 «اقام الصلوة العابد المتحنّف». نام اصلی
شاعر: عامر بن حارث است که اسلام را درک کرده.
(14) لسان العرب 13: 206.
(15) تنبیه 6، 90 ببعد، 122 ببعد، 136، 145.
(16) مقاله حنیف پروفسور وات در دائرة المعارف اسلام به نقل از:
lanruoJ fo enitselaP،
latneirO yteicoS،
XIX (9391)، 1- 31.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 41
در نامهای که به سلطان المهاد نوشته همین اصطلاح را به کار برده است. تصادفا
یعقوبی نیز در داستان شاؤل (طالوت) و داود، فلسطینیها را حنفاء ستاره پرست میخواند
«17». ابن العبری (م 685 ه) هم حنفه سریانی را در مورد صابئین به کار میبرد «18».
هرشفلد از کسانی است که کوشش زیادی برای پیدا کردن شباهتهای اسلام و یهودیت و
نصرانیت دارد. او معتقد است که تحنّث عربی شده تحینوت tonniheT و یا تحینوث به معنی نماز خدا عبرانی است
«19». لیال و داچ هم آنرا مشتق از عبری دانستهاند. از حبشی هم گفتهاند. و لهاوزن
آنرا به معنی یک عیسوی زاهد، دخویه به معنی کافر، مارگلیوث به معنی یک مسلمان میگیرند.
در میان این خیل مستشرقان کسانی هم مثل نولد که و بوهل آنرا مشتقّ از تحنّف میدانند
«20» و ریشه عبری آنرا بکلی رد میکنند.
در برابر، علمای اسلامی مثل طبری آنرا به معنی «تبرّر- فرمان برداری کردن» «21»
گرفته حج، ختان، مخلص، و استقامت بر دین ابراهیم را هم حنیف خواندهاند «22». کسی
را هم که از دین باطل به اسلام تمایل کند حنیف گفتهاند «23». راغب اصفهانی (502
ه.) میگوید: حنیف کسی است که از ضلالت به استقامت (استواری و هدایت) میل کند.
__________________________________________________
(17) تاریخ یعقوبی 1: 51 در ترجمه فارسی 1: 58 نام حنفاء را ندارد.
(18) تاریخ مختصر الدول 176 چاپ اکسفورد و یا ص 153 بیروت 1958.
(19). H dlefhcsriH؛
weN sehcraeseR otni eht noitisoPmoC dna sisegexE fo. naroQ eht
nodnoL، 2091،. P 01.
«بحثهای جدیدی در تألیف و تفسیر قرآن.
(20) مختصر دائرة المعارف اسلام 133، اضافه بر آن مراجعه کنید:
inateaC،
I. nnA،. P 181- 29؛. R lleB،"
ohW ereW eht sfinaH؟"
ni melsoM dlroW،
XX، 0391،. P 021- 4.. N. A siraF dna. H. W neddilG،"
ehT tnemPoleveD fo eht gninaeM fo eht cinaroK finaH". ni lanruoJ fo eht
enitselaP latneirO. yteicoS xix،
9391،. P 1- 31.
(21) تاریخ طبری 1: 1149 و 2827 لیدن.
(22) تفسیر طبری 1: 440- 442 بولاق، مفردات راغب 133، تفسیر غریب القرآن طریحی 388
نجف، لسان العرب 10: 403 ببعد، نهایه ابن اثیر 1: 451.
(23) منتهی الارب 1: 283. تحنّف پذیرش اسلام میشود (کامل: 526، شعری از جریر در
لسان العرب 10. 404، طبری 1: 2827، جریر، نقائض 2: 595).
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 42
اما ابن هشام تحنّث را از تحنّف میگیرد. او استدلال ظریفی به کار میبرد و میگوید
در تلفّظ عربی زیاد اتفاق میافتد که حرف «ث» به «ف» تبدیل شود. چنانکه «جدث» به
معنی قبر «جدف» هم گفته میشود. یا اینکه گاهی عرب به جای ثمّ میگوید: فمّ «24».
بنابراین تحنث همان تحنف به معنی حنیف شدن و از حنفاء قرار گرفتن است. اما ابوذر
خشنی که سیره ابن هشام را شرح کرده، این نظر را ردّ میکند و میگوید: إثم به معنی
گناه است و تأثّم خروج از گناه را معنی میدهد، زیرا گاهی باب تفعّل برای خروج از
معنای فعل میآید. از این جا حنث هم که به معنی گناه است در باب تفعّل میشود
تحنّث و معنیش از گناه بیرون شدن خواهد بود و احتیاجی به ابدال نخواهد بود «25».
مرحوم سید محمّد فرزان (م 1390) گمان نمیکنم این مطلب را دیده بود، ولی او هم
همین نظر را داشت و میگفت بنابراین در توجیه هرشفلد و همفکرانش نقطه ضعف آشکار
است.
صرف نظر از گفتگوهای لفظی و بحث درباره ریشه لغت و کاربرد آن در اصطلاحات روز، از
نظر تعیین اشخاص معیّنی که چنین روشی داشتهاند نیز دامنه بحث وسیع است. میگویند
چهار نفر (ورقة بن نوفل و عبید اللّه بن جحش و عثمان بن حویرث و زید بن عمرو)
انحراف مردم و پرستش بتان را سرزنش کردند و در جستجوی دین حقّ برخاستند «26».
اینان تنها نبودند. از کسان زیادی «27» با چنین روشی، بنام حنفاء، در
__________________________________________________
(24) سیره 1: 251. بعضی از اهل لغت هم تحنّث را از اضداد گرفتهاند، یعنی هم به
معنی گناه و هم خروج از گناه آمده است. (روض 2: 390).
(25) ابن هشام 1: 251 ح 3 چاپ 1355 مصر، الروض 2: 390، ابن اثیر هم همین نظر را
دارد.
«فلان یتحنّث ای یفعل فعلا یخرج به من الإثم و الحرج» (نهایة 1: 449). در حدیثی هم
حکیم بن- حزام به رسول خدا (ص) میگوید: «کنت اتحنّث بها فی الجاهلیّة من صلة و
عتاقة و صدقة» بخاری و مسلم و احمد آن را نقل کردهاند.
(26) ابن هشام 1: 4- 242، الروض 2: 347 ببعد. عثمان بن حویرث نزد قیصر روم رفت و
آنجا نصرانی شد. عبید اللّه بن جحش در حبشه مسیحی شد. زید بن عمرو در طلب دین حق
بود که مرد. در مورد ورقه هم گفتهاند مسیحی بود و عدهای هم معتقدند که مسلمان
شد.
(27) نام این اشخاص جزء حنفاء آمده است: قسّ بن ساعدة الإیادی، زید بن عمرو بن
نفیل، امیّة بن ابی الصّلت، ارباب بن رئاب، سوید بن عامر المصطلقی، اسعد ابو کرب
الحمیری، وکیع بن سلمة بن زهیر الإیادی، عمیر بن جندب الجهنّی، عدیّ بن زید العبادی،
ابو قیس صرمة بن ابی انس، سیف بن ذی یزن، ورقة بن نوفل القرشی، عامر بن الظّرب
العدوانی، عبد الطانجة بن ثعلب، علاف بن شهاب، المتلمّس بن امیّه، زهیر بن ابی
سلمی، خالد بن سنان، عبد اللّه القضاعی، عبید بن الابرص، کعب بن لؤی، ابو قیس صیفی
بن الأسلت.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 43
اخبار و روایات نام آمده است. در میان ایشان نامهای مشهوری نیز یافته میشود.
اما کیفیّت کار ایشان و نحوه رفتارشان به دقّت روشن نیست. در میان ایشان، ماهیّت
پیامبری خالد بن سنان «28» روشن نیست. رفتار امیّة بن ابی الصلت شاعر جاهلی و هم شهری
حجّاج، و یا داستانهای قسّ بن ساعده إیادی با همه خطبههائی که از او بازگفتهاند
مورد گفتگو است. ولی به طور کلی میتوان گفت که بیشتر اینان کسانی بودهاند که در
نزدیکی روزگار ظهور اسلام زندگی میکردند و یا زمان رسول (ص) را درک کردهاند. در
میان ایشان شاعر، خطیب، عامی و یا آگاه به کتب مذهبی نیز یافته میشود. تنی چند به
روایت اخباریان عمری شبیه نوح یافتهاند. از پارهای هم کهانت و یا اموری شبیه
پیامبری و یا پیشگوئی ظهور پیامبر آخر الزمان را نقل کردهاند. بنابراین گرداگرد
هر یک از ایشان را هالهای از افسانه و حقیقت فرا گرفته و تشخیص مرز میان این دو
مشکل است. اما با وجود همه اینها، یک حقیقت مسلّم است و آن این که عدم آگاهی دقیق
ما به علت روشن نبودن مدارک تاریخی است و الّا حقیقت وجود ایشان قابل انکار نیست.
و برای روشن تر شدن مطلب، تجسّس درباره شخصیّتهای تاریخی که جزء حنفاء هستند باید
ادامه یابد. نکته دیگر این که آنها را پیروان راستین ابراهیم نمیتوان شمرد. و
جالبتر این که آنها خود را حنیف نخواندهاند. به هر صورت، جنبشی در عربستان بر
علیه مراسم مذهبی جاهلی و عادات مردم آن زمان وجود داشته و شاید در جنوب عربستان چشمگیرتر
بوده که إبعاد و اشخاص آن محتاج بررسی بیشتری است.
اما در مورد شخص پیامبر اکرم مطلب فرق میکند. او از خاندانی پاک، از اصلابی شامخه
و ارحامی مطهّره به دنیا آمده و ایمانش را از جدش اسماعیل به ارث برده بود. پس
تمایلی به مبارزه بر علیه کفر و بت پرستی و کششی به پرستش خدای یگانه در نهاد او
بوده است. اما روش او با آنها فرقی اساسی داشت. حنفاء مردمی
__________________________________________________
(28) میگویند نبیّ اکرم (ص) او را برادر خود خواند و یا در مورد او فرموده: «نبیّ
ضیّعه اهله». شاید از پیامبرانی بوده که کتاب و شریعتی نداشتهاند، ولی امر به
توحید و نهی از شرک میکردهاند.
فصوص الحکم محی الدین عربی چاپ عفیفی: 213 و 317، شرح قاشانی بر فصوص؛ 426، بلوغ-
الارب آلوسی 1: 176 و 2: 164 ببعد، حیاة الحیوان دمیری 2: 9- 194 بولاق، تاریخ
الخمیس 1: 225، الاشتقاق ابن درید، الاصابة 1: 9- 466، ابن اثیر 1: 131، سیره ابن
کثیر 1:
104 ببعد. افسانههای زیادی درباره او رواج داشته، از جمله اینکه چاهی را که آتش
گرفته بود با عصائی خاموش کرد. الاعلام 2: 337.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 44
بودند که رسوم زمانه را قبول نداشتند، امّا قیام و اقدامی هم علیه آن نکردهاند.
در میان مردم زندگی میکردند و حدّاکثر گاهی در جوّ مساعدی زبان به انتقادی میگشادند
و باز با همان مردم بودند. هیچیک از حنفاء اقدامی مثبت و علنی نکرد و بدین جهت
تصادمی هم با دیگران نیافتند. حتی طرف مشورت مردم زمان خود قرار میگرفتند و عزّت
و احترامشان بجا بود. اما پیامبر اکرم (ص) تنها به آگاهی از درستی راه خود و فساد
اجتماع اکتفاء نکرد. بلکه چنانکه مأمور بود پرستش بتان را نکوهش نمود و مردم را به
شرع تازهای فرا خواند و از هیچ قیام و اقدام و عمل مثبتی در این راه باز نایستاد.
همان طور که مردم مکّه نیز از هیچ آزار و اذیّتی در حقّ وی کوتاهی نورزیدند. او
(ص) صاحب دعوت و رسالت بود و مکلّف به ابلاغ رسالتش به جهانیان. در صورتیکه حنفاء
آئینی داشتند که تنها برای خود برگزیده بودند. تکلیف به ابلاغ در کار نبود. اگر هم
از طرف آنها گاهی دعوتی شده باشد همراه با سخنی نرم و آرام و مهربان بوده، و اگر
پیروانی هم داشتهاند در حدود همان دوستان و همفکران خودشان بوده است.
این تحنّث، عادتی بود در میان مردم که رسول خدا (ص) در آن خیری دید. در آن مجالی
یافته میشد تا به تفکّر و تأمل پردازد و در آن خلوت، اطمینان خاطر یابد و در میان
آن همه بدیها و بد کرداریها که گردش را گرفته بود، آسوده خاطر به کائنات و نظم
آفرینش اندیشه کند. حق را بجوید و به دنبال آن باشد. چیزی که او میخواست در میان
قصههای احبار یهود و کتب راهبان نصرانی یافته نمیشد. دفتر او پهنه گیتی و دیوانش
صفحه کائنات بود. آسمان با همه بلندی و عظمت، گوشهای از صحیفه خاطرش و صحرای
تافته از آفتاب تابستانی، برگی از دفترش بود. لحظههای زودگذر سپیده دم و دقایق
تند پای شامگاه، سوسوهای ستارهها و موجی که مهتاب به صحرا میپاشید، همه و همه،
همه آثار عظمت الهی، دفتر و کتاب او بودند. او در برگ برگ این دفتر عظیم چیزی میجست
که در کتاب و دفتر نبود. حقیقتی عالی را جویا بود که زمان فاقدش بود. این خضوع و
خشوع، این ذلّت و خاکساری در برابر چند بت سنگی و چوبی، این کرنش و تکریم، این جست
و خیزهای مستانه، این زاری و تضرّع، در مقابل این ساختههای دست خودشان چیست؟ چه
مفلوک و زبونند مردمی که بنده و برده ساختههای خود هستند. این بتها که چیزی جز
سنگ و گل نیستند و سود و زیانی ندارند، نه برای خودشان و نه برای دیگران. چرا
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 45
اینها را میپرستند؟ ... اما، این پهنه بیکران گیتی، این آسمان رفیع و بلند، این
انجم فروزان و اختران شب، چه باشکوهند. این فلک دوّار مداری دارد و این رفت و آمد
شب و روز در پی هم، از رمزی سخن میگویند. نسیم دلنواز صحرا و طوفان شن روان، هر
کدام سخنی دارند و از رازی پیامی میدهند. این رمز اصلی، این راز حقیقی، این حقیقت
مطلق، این حقیقت بیروزن کجاست؟
هر ماه رمضان، او در خلوت دل خود غوغاها داشت. همه وجودش در این تفکّر بود که آن
حق، آن راز هستی، آن رمزی که این کائنات را به وجود آورده، آن عالیترین و
بزرگترین، نه چنان است که اینها را، این پدیدهها و هستیها را بیهوده و سرگردان
رها کرده باشد. ماه رمضان که میگذشت، او به خانه و نزد زن و فرزند باز میگشت.
سال میگذشت و رمضان دیگر و باز این اندیشه عمیق. در این دوران حالی داشت که بعدها
هم از آن کمتر گفتهاند. زندگی باطل و عبث مردم او را به اندیشه میداشت. خور و
خواب، زن و جنگ، غارت و تجاوز، و هر چه در این حدود بود همه زندگی بود. کاهن و
عرّاف، شیخ و قبیله و چند طاغوت و گردن کش راضی باشند و دیگر از چیزی و کسی باکی
نیست.
رؤیای صادقه
در این دوران و شاید چندی پیش از آن بود که او (ص) نه تنها در بیداری این حال را
داشت، در خواب هم حالی دیگر داشت. او در خواب همه چیز را چون سپیده دم روشن و
آشکار میدید. نمیتوان گفت که خواب میدید. خواب این سان نیست. رؤیای صادقهای
بود که همچون سپیده دم خاطر و درونش را روشنی میبخشید و در این رؤیا هر چیزی را چنانکه
بود میدید.
ابو نعیم (م 430) از علی بن حسین (ع) از آباء کرامش (ع) نقل میکند که فرمودند:
نخستین چیزی که بر رسول خدا آمد، رؤیای صالحه بود. در خواب چیزی نمیدید جز اینکه
چنان بود که میدید «1» و امیر مؤمنان علی (ع) فرمود: «رؤیای انبیاء وحی است» «2».
__________________________________________________
(1) سبیل الهدی 2: 306.
(2) شرح اصول کافی ملاصدرا: 454.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 46
عایشه همسر او (ص) بعدها در این باره چنین گفته است: «آغاز پیامبری او که خداوند
خواست به او کرامت کند «رؤیای صادقه، صالحه» بود. او رؤیائی نمیدید مگر مانند
سپیده دم. گفت: و خداوند تنهائی را دوست او گردانیده بود که هیچ چیز را از خلوت
بیشتر دوست نداشت «3»» ابن شهاب زهری (م 124) میگوید: در آغاز خداوند رؤیا را به
پیامبر گرامی نمایاند و این کار بر او (ص) دشوار نمود. آن را به خدیجه باز گفت و
خدیجه گفت:
بشارت باد بر تو. خداوند جز خیر و نیکی بر تو نخواهد خواست «4».
این که در احادیث از این رؤیا به رؤیای صادقه، رؤیای حسنه «5» و یا رؤیای صالحه
تعبیر کردهاند «6» بیشتر برای احتراز از رؤیای معمولی بوده که برای هر انسانی پیش
میآید. رؤیا در میان خیل انبیاء نقشی مؤثر داشته است. در کتب یهود هم با همه دست
کاریها، هنوز اثر این رؤیا را میبینیم. در کتاب مقدس، اصطلاح بیننده خواب و یا meloK نیز در مورد نبی و یا معادل آن بکار رفته است
«7»، زیرا یکی از طرق درک وحی و الهام، رؤیا بود. یهوه صبایوت بر پارهای از
انبیاء در رؤیا ظاهر شده و در خواب با ایشان سخن میگفت «8». خداوند در رؤیا بر
ابیملک ظاهر شد تا ساره را به ابراهیم برگرداند «9» و در رؤیای شب بود که به یعقوب
خطاب رسید «10». در روزگاری که کلام خداوند نادر بود و رؤیا مکشوف نمیشد «11»،
شبی برای نخستین بار خداوند با او سخن گفت «12». حزقیال و عاموس نیز در رؤیا نبوت
خود را یافتند «13». یکی از تهدیداتی که
__________________________________________________
(3) صحیح بخاری: بدء الوحی 3، تفسیر سوره 96: 1- 3، تعبیر 1، 5، مسلم: صلاة 207،
208، رؤیا 3، 4، 6، ابو داود صلاة 148، ترمذی: رؤیا 2، 3، نسائی: تطبیق 8: 62، ابن
ماجه:
رؤیا 1 ... ابن هشام 1: 234، اسباب النزول واحدی: 5.
(4) الخصائص الکبری سیوطی 1: 231.
(5) بخاری: تعبیر 2، ابن ماجه: رؤیا 1، الدارمی: رؤیا 6، طیالسی: رؤیا 1، احمد بن
حنبل 3: 126، 135، 149، 257 و 5: 50، 454، سفینة البحار 1: 494 و 2: 626.
(6) بخاری: بدء الوحی 3، تفسیر سوره 96: 1- 3، تعبیر 1، 5، مسلم: صلاة 207، 208
رؤیا 3، 4، 6، ابوداود: صلاة 148 ...
(7) سفر تثنیه 13: 1 و 3.
(8) سفر اعداد 12: 6 و 24: 4 و یوئیل 2: 28 و دانیال 2: 19، 20 و 8: 1- 27.
(9) پیدایش 20: 6.
(10) ایضا 46: 2.
(11) اول سموئیل 3: 1.
(12) ایضا 3: 1 به بعد.
(13) حزقیال باب 1- 3، عاموس 1: 1 و 8: 1 و 9: 1.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 47
بر فریبکاران و انبیاء گمراه کننده بکار میرود این است که رؤیا نبینند «14»، زیرا
متقدّمان، رؤیا را اعلانی از اعلانات الهی میدانستند و تفسیر و تعبیر آن طریقهها
داشت «15». در این رؤیاها، پیامبران حوادث آینده را مشاهده میکردند. گاهی این
مشاهده صریح و روشن است و زمانی بدون تمیز زمان است. چنانکه زمان حادثه روشن نیست
«16».
وقتی هم جلال یهوه در رؤیائی آتشین نمودار میشود، رویا روی سخن میگوید و با دستی
طوماری مکتوب ارائه میکند و آن را (همچون عسل شیرین) به پیامبر میخوراند «17».
در قرآن مجید نیز به رؤیای پیامبران اشارتهاست. ابراهیم (ع) در یکی از همین رؤیاها
بود که فرمان ذبح پسر خود را دریافت داشت (37: 101- 112). یوسف سجده شمس و قمر و
یازده کوکب را به خواب دید (12: 4).
از رؤیاهای رسول خدا (ص) نیز در قرآن یاد شده، چنانکه او (ص) به خواب دید که با
صحابه خود به مسجد الحرام رفته، بعضی سر تراشیدهاند و برخی تقصیر کردهاند، و
خداوند صدق و حقیقت خواب رسول خدا را بعد آشکار ساخت (48: 27) و هم چنین رؤیائی که
برای آزمایش مردم بدو نموده شد (17: 60).
علقمه (م 62) میگفت: انبیاء قلوبشان نخست در خواب آماده میشود تا بعد، وحی نزول
یابد «18». در حدیث آمده که بعضی از رؤیاها جزئی از نبوت «19» و یا نوعی از وحی و
یا دوره آمادگی است.
وقتی عایشه مورد اتّهام قرار گرفت، خود را بسیار کوچکتر از آن یافت که درباره او
وحیی نزول یابد، تنها امیدش این بود که رسول خدا رؤیائی بیند که خداوند او را از
آن اتّهام تبرئه کرده باشد «20».
__________________________________________________
(14) میکاه 3: 6.
(15) از جمله خواب فرعون و تعبیر حضرت یوسف (پیدایش 41: 1 ببعد) و خوابی که برای
جدعون دیدند و تعبیرش (سفر داوران 7: 13) و خواب نبوکدنضر (دانیال باب 2) و ...
(16) اشعیا: باب 10 و 11. زکریا: باب 9. یوئیل 2: 28- 32.
(17) کتاب حزقیال 1: 1 تا 3: 15.
(18) سیره ابن کثیر 1: 388.
(19) بخاری: تعبیر 2، 4، 10، 26 ... موطأ مالک: کتاب رؤیا ح 1 و 3. زاد المعاد فی
هدی خیر العباد ابن قیم جوزیه 1: 19، سفینة البحار 1: 499- 494.
(20) بخاری: تفسیر سوره نور 6، احمد بن حنبل 6: 197.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 48
اما این که وحی در خواب بر پیامبر اکرم نازل شده باشد مورد اختلاف نظر است.
مثلا بعضی نزول سوره کوثر را در خواب میدانند که رسول خدا پیش همه در مسجد بود که
رؤیائی دید و خندان چشم گشود و مژده نزول سوره کوثر را داد «21». همه این را قبول
ندارند. چه، سوره کوثر از آن پیش نازل شده بود و گذشته از آن، اگر هم حالی شبیه
رؤیا دست داده باشد، یکی از حالات مخصوص وحی بوده است «22»، نه رؤیائی که در آن
وحی نازل شده باشد. ولی ظهورات شبانه وحیها در قرآن مورد گواهی است (مثلا 44: 3 و
97: 1) و در اخبار نیز اشارات زیادی بدانها شده است «23».
به هر صورت، رؤیای صادقه از نوع وحی در خواب نبوده و این همان دورهای است که رسول
خدا باید آماده میشد تا وحی الهی را توسط جبریل امین دریافت دارد. و این روشنی
رؤیا را کنایه از تشعشع نورانی دانستهاند که بر روح مقدسش منکشف میگشت تا إفاضه
روح القدس را بر او ممهّد نماید. مدت این احوال پیش از بعثت را سه سال و یا شش ماه
و یا سه ماه دانستهاند «24».
خواب پیامبر (ص) نیز از خوابها جداست که فرمود:
«تنام عینی و لا ینام قلبی» چشمم بخواب و دلم بیدار است «25».
سنّ پیامبر
(ص)
چهل سالگی سنّی است که کمال انسانی و عقلانی شمرده شده و در آن سن عقل به نهایت
صفا و اوج کمال خود میرسد. در قرآن حکیم هم بدین مرحله از رشد اشارهای است (46:
15). بیشتر اخبار حاکی از آن است که در حدود یک چنین سنّی وحی الهی بر پیامبر خدا
نازل شده و او (ص) مأمور به تبلیغ رسالتش گردیده
__________________________________________________
(21) الدر المنثور 6: 401، اسباب النزول سیوطی،
(22) اتقان 1: 23، مباحث فی علوم القرآن مناع القطان: 37 بیروت 1396.
(23) اتقان 1: 81 ببعد نوع 3.
(24) مناقب شهر آشوب، بحار الانوار، از کتاب خمیس 2: 317. مناهل العرفان 1: 45.
(25) بخاری: تهجد 16، تراویح 1. مناقب 24، مسلم: مسافرین 125، طیالسی: لیل 9. ابو
داود:
طهارة 79، ترمذی: مواقیت 208، احمد بن حنبل 1: 220، 278 و 2: 251 ... الدارمی:
المقدمه باب 1، طبقات ابن سعد 1/ 1/ 113، 116 و 131.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 49
است «1».
گفتهاند رسول خدا به روز دوشنبهای «2» در هفدهم رمضان و یا 27 رجب (12 سال پیش
از هجرت مطابق ششم اگوست و یا اول فوریه سال 610 میلادی) به هنگامی که چهل سال و
شش ماه و هشت روز قمری- سی و نه سال و سه ماه و هشت روز شمسی از عمر شریفش میگذشت
«3»، مبعوث شد.
بعثت پیامبر اکرم (ص) پنج سال پس از بنیان مکه، بیست سال پس از سلطنت خسرو پرویز
ساسانی، دویست سال پس از «یوم التّحالف» در ربذه «4» و به هنگام حکومت إیاس بن
قبیصه طائی بر حیره بود «5». در عربستان، غسّانیان متحدین روم شرقی، لخمیها
متحدین ایران، آل حمیر متحدین حبشه و قبیله کنده مورد نزاع بود. شام و آسیای صغیر
و قفقاز جنوبی نیز مورد کشمکش ایران و روم، افغانستان میان ترکان محلی و ساسانیان
و هیاطله مورد نزاع، ماوراء النهر زیر فرمان ترکان، مصر و آفریقای شمالی و اروپای
شرقی نیز در اختیار روم شرقی بود. به همان زمان که مبلّغان کلمبا abmuloC ایمان مسیحیت را به شمال انگلستان بردند و به
همان هنگام که مبشّران
__________________________________________________
(1) التجرید الصریح لاحادیث الجامع الصحیح حسین بن مبارک زبیدی 1: 62 باب مبعث
النبی. زاد المعاد ابن قیم جوزیه 1: 19. بخاری: مناقب 23، لباس 68، مناقب الانصار
25، مسند طیالسی:
صفة النبی 1. حتی گفتهاند که بعثت رسولان عموما در چهل سالگی بوده و در مورد حضرت
عیسی (ع) هم که کمتر از چهل سال داشته، سند معتبری در دست نیست. زاد المعاد 1: 18.
(2) پیامبر به بلال فرمود: «... هیچگاه روز دوشنبه را از یاد مبر که من در این روز
به دنیا آمدم و در آن مبعوث گشتم و در آن وفات مییابم ...» شرح المواهب و الروض
2: 384، مسند احمد 4: 107، سیره ابن کثیر 1: 393.
(3) محمد (ص) محمد رضا 59، نور الیقین فی سیرة المرسلین و محاضرات تاریخ الامم
الاسلامیة شیخ محمد الخضری 69. پایه این محاسبه بیشتر متکی بر حساب اوّلیهای است
که محمود پاشا (محمود بن حمدی مصری) استاد ریاضی (1220- 1303 ه.) کرده است. او در
سال 1858 م. رساله خود را درباره گاه شماری پیش از اسلام در پاریس به چاپ رساند که
سال بعد به دستیاری استاد احمد زکی پاشا (م 1935 م.) به عربی ترجمه و چاپ شد
(نتائج الافهام فی تقویم العرب قبل الاسلام چاپ پاریس و بولاق). ریاضیدان معروف
مصری آغاز وحی را فوریه سال 610 میلادی گرفته، ولی خضری بک آنرا خطا شمرده و میگوید
این محاسبه مبتنی بر بعضی از روایاتی است که بعثت را در آغاز چهل سالگی باز گفتهاند.
گذشته از آن، مبانی کار محمود پاشا مورد گفتگو است. ولی به هر صورت، در زمان خود
کار جالب توجهی بوده است، هم چنین دیده شود: التوفیقات الالهامیة فی مقارنة
التواریخ الهجریة بالسنین الافرنیکه و القبطیة لمختار باشا، بولاق 1311.
(4) مروج الذهب مسعودی 2: 28.
(5) بلاذری 1: 103 ببعد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 50
کانتربوری از کنت، روانه شمال و غرب شدند. در فرانسه شاهان مروونژ egnivoreM اسما حکمرانی وسیعی داشتند. امپراطوری غربی رم
تسلیم بربرها شده بود ولی امپراطوری شرقی (قسطنطنیه) به زمان فو کاس گرفتار
شورشهای داخلی بود «6».
در سنّ رسول خدا در آن هنگام و در تعیین ماه و روز آن اختلاف نظر بسیار است.
بیشتر اخبار چهل سالگی را گفتهاند، ولی در آن میان 37 سالگی و از 41 تا 43 سالگی
هم دیده میشود «7». در ماه بعثت نیز رمضان و رجب و ربیع الاول را هم ذکر کردهاند.
هم چنانکه نخستین نزول جبرئیل را در 7، 14، 17، 18 و 24 رمضان و 3، 8 و 12 ربیع
الاول و 27 رجب هم گفتهاند «8»، به روز شنبه یا یکشنبه و یا دوشنبه «9». البته
اقوال دیگری هم هست.
ابن اسحاق با استناد به آیه شریفه:
«إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلی عَبْدِنا یَوْمَ
الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ وَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ
(8: 41) اگر به خدا و به آنچه بر بنده خود در روز فرقان روزی که دو سپاه (در جنگ
بدر) روبرو شدند، خدا نازل فرمود ایمان آوردهاید؛ بدانید که خدا بر هر چیز
تواناست» میگوید: چون رسول خدا، صبح روز جمعه هفدهم رمضان در بدر با مشرکان روبرو
شد، بنابراین آغاز بعثت نیز چنین روزی بوده است «10».
این احتمال البته پسندیده هست، ولی کافی نیست. چه، بیشتر لیلة القدر را که قرآن در
آن نازل شده و بعد باز بدان اشاره میشود، در دهه آخر رمضان گرفتهاند و آنرا شب
21 و یا 23 رمضان دانستهاند «11» و این قبیل احادیث با شب قدر بودن
__________________________________________________
(6) lleB خ s.
noitcudortnI،. P 1.
(7) طبری 2: 201 ببعد، امتاع الاسماع 1: 13، تاریخ الاسلام ذهبی 1: 69. ابن الاثیر
2: 16، ابن خلدون 3: 6، البدایة و النهایه ابن کثیر 3: 1- 2، شرح النووی بر صحیح
مسلم 15: 99، الروض 2: 384، سبل الهدی 2: 303، بخاری: مناقب 23، ترمذی: مناقب 4.
(8) طبقات ابن سعد 1: 193 ببعد بیروت، سیره حلبیه 1: 272، عیون الاثر فی فنون المغازی
و الشمائل و السیر ابن سید الناس 1: 88 قاهره 1356. ابن کثیر 3: 6 یعقوبی 2: 15،
زینی دحلان 1: 92، بحار الانوار 18: 190، سبل الهدی 2: 303.
(9) طبری 2: 203 ببعد، امتاع الاسماع 1: 14، یعقوبی 2: 17- 18، مروج 2: 282.
(10) ابن هشام 1: 240.
(11) مسلم: صلاة المسافرین 179 و 180، ابو داود: رمضان 2- 6، ترمذی: صوم 72 تفسیر
سوره قدر
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 51
هفدهم رمضان منافات دارد. گذشته از آن، آیه مورد استناد در این مورد نصّ صریحی
نیست که نشان دهد یوم الفرقان و لیلة القدر که قرآن در آن نازل شده هر دو یکی است.
بلکه ظاهر آیه چنین مینماید: و آنچه فرو فرستادیم بر بنده خویش، از وحی و فرشتگان
و پیروزی، در این روزی که به یاری خدا میان حق و باطل، میان اسلام و کفر برای
نخستین بار جدائی پیدا شد، و پایه نیرومندی اسلام گذاشته شد.
هم چنانکه دستهای از مفسران نیز چنین گفتهاند و سیاق نظم قرآنی هم آنرا تأیید میکند.
علمای شیعه بعثت رسول اکرم را در 27 ماه مبارک رجب میدانند و احادیث زیادی در این
مورد از ائمه هدی (ع) وارد شده است «12». از جمله امام صادق (ع) فرمود: «در روز 27
رجب بود که نبوّت بر رسول خدا نازل شد» «13» و یا فرمود: «روزه 27 رجب را ترک
نکنید که در این روز نبوّت بر محمد (ص) نازل شده است» «14».
اختلاف اصلی هم بر سر احتساب ایام فترت وحی است. درست است که قرآن در ماه رمضان
نزولش آغاز شد، اما بعثت و نبّوت در 27 رجب بود. بعضی هم خواستهاند میان روایتهای
مختلفه جمع کنند که وحی پیش از رمضان در خواب بوده و در رمضان در بیداری «15»، که
باز در این باره سخن خواهیم گفت. یک راه دیگر را هم گفتهاند که نزول جمعی و کلی
قرآن در ماه رمضان و آغاز بعثت در 27 رجب بوده است.
غار حراء
زمان بعثت را دیدیم و حالا چه بهتر، مکانی را که در آن برای نخستین بار بر پیامبر
اکرم وحی الهی نازل شد ببینیم:
__________________________________________________
2، نسائی: صیام 5، ابن ماجه: صیام 2، دارمی: صوم 56، موطأ: اعتکاف 12، احمد 2:
230، 385، 425 و 3: 495 و 5: 130، 132، 369 و 6: 12، طیالسی: اعتکاف 9، 12، سفینة
البحار 2: 411.
(12) بحار الانوار 6: 447 (چاپ جدید 18: 206 و 92: 39)، حیاة القلوب 2: 257، وسائل
الشیعه حرّ عاملی: صوم مندوب: باب 15.
(13) امالی ابن الشیخ 28، بحار الانوار 18: 189 چاپ آخوندی.
(14) کافی 4: 149. ایضا مناقب ابن شهر آشوب 1: 150، بحار الانوار 18: 204. منتخب
کنز العمال در حاشیه مسند 3: 362.
(15) الخمیس 1: 316.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 52
در اطراف مکّه بلندیهای متعددی قرار گرفته که اعراب آنها را «جبل» مینامند.
یکی از آنها «ثبیر» است و همانجاست که گفتهاند ابراهیم میخواست فرزند خود اسماعیل
را به فرمان خدا قربانی کند. هرمی شکل است و بلند. در مقابل آن کوه «نور» قرار
گرفته. «جبل النور» که از مکه همچون قلّه مخروطی تیزی در افق شمال شرقی مشاهده میشود،
طرف دست چپ کسی است که به عرفات میرود. در دو فرسخی مکه است. دویست گز ارتفاع
دارد. با تخته سنگها و صخرهها و بوتههای خار داری که دارد صعود بر آن دشوار است.
پیمودن این کوه از پائین تا بالا تقریبا یکساعت طول میکشد. از آنجا تا خانه رسول
خدا چند کیلومتر بیشتر فاصله نیست.
از پیچ و خم سنگها که بگذرید فضای مسطّحی است تقریبا چهل گز که از آنجا مسجد الحرام
و خانههای مکه پیداست. بر فراز این فضای مسطّح، کوه به جزیرهای در آسمان میماند
که بر غبار نیلگون دره مکه شناور باشد. در فاصله سه دقیقه از قله کوه، حوض بزرگی
دیده میشود که حجّاج در دل کوه کندهاند و سابقا در آن آب ذخیره میکردند. رنگ
این کوه حنائی است و همچون ابو الهولی خمیده مینماید که سر به جانب مکّه نهاده.
بر دامنه جنوب غربی کوه و به فاصله 160 متر از قله، غار کوچکی است که به نام «غار
حراء» (به کسرح) شناخته میشود. این غار به طرف شمال قرار گرفته و تا پنجاه گز
مسافت دارد. در نزدیکی غار دو تخته سنگ بزرگی چسبیده بهم است که باید به زحمت از
گشادگی اندک میان آن دو گذشت. این غار بر اثر فرو ریختن مقداری از تخته سنگها به
وجود آمده، دیوارها و سقف آن سنگی و خوش تراش است. ارتفاع آن به اندازه یک قامت
متوسط و فضای آن به قدری است که یکنفر میتواند در آن بخوابد. غار طوری قرار گرفته
که وقتی انسان در آن مینشیند یا دراز میکشد کعبه را میبیند. به قول ابن ابی
جمره خلوت در حراء سه امتیاز دارد: خلوت است و تعبّد و نظر به خانه خدا «1». کف
غار برخلاف دیوارها و سقف آن، مسطّح است و از شن نرم طلائی رنگ پوشیده شده. دشتی
که در سایه این دو کوه قرار دارد بوتههای خار دار سنگوارهای دارد و در امتداد
افق، بیابان برهنه حجاز و رشتهای از قلّههای سنگی قرار گرفته است. هنوز این غار
مورد زیارت زائران مختلف قرار میگیرد «2». پیامبر (ص) پس از بعثت نیز گاهی بدین
غار میرفت و
__________________________________________________
(1) سبل الهدی 2: 319.
(2) سفرنامه مکه فرهاد میرزا (1305 ه.) 195 چاپ 1294. پیامبر رهنما 1: 248 به نقل
از مرآت.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 53
از جمله در برگشتن از طائف بود که سری به اینجا زد و در این غار مکثی فرمود.
آغاز وحی
در یکی از همین گوشه گیریها و تفکّرات در غار حراء بود که جبرئیل امین بر پیامبر
(ص) نازل شد و نخستین وحی خدائی را فرود آورد. سخن در این باره به تفصیل گفته شده
و چه بهتر که ما یکی از این احادیث را که مفصلتر است از زبان حضرتش بشنویم.
فرمود:
«من خفته بودم که جبرئیل پارهای از دیبا که کتابی «1» در آن بود به من آورد.
پس گفت: بخوان! گفتم: خواندن نتوانم «2». پس مرا فشاری داد که پنداشتم آن مرگ است.
آن گاه رهایم ساخت و گفت: بخوان! گفتم: خواندن نتوانم. پس مرا فشاری داد که
پنداشتم آن مرگ است و رهایم کرد. پس گفت بخوان! گفتم:
خواندن نتوانم. باز مرا فشاری داد که پنداشتم آن مرگ است و آن گاه رهایم ساخت «3».
پس گفت: بخوان! گفتم: چه بخوانم؟ این سخن نگفتم جز اینکه مبادا آنچه به من گذشت
باز گردد. پس از آن گفت:
«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ. خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ.
اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ، الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، عَلَّمَ
الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ (96: 1- 5)
__________________________________________________
الحرمین و فی منازل الوحی که مؤلفین آنها شخصا به زیارت این کوه رفتهاند. سیره
ابن کثیر 1: 390، اخبار مکه ازرقی، مرآت مکه صبری 1115، پیامبر اسلام، دکتر محمد
حمید اللّه 70 چاپ پاریس 1959، دائرة المعارف اسلام 2: 315، سفر به عربستان بو
کهارت 1: 302. یاقوت: معجم البلدان 2: 228.
(1) پارهای از مفسران «الم. ذلک الکتاب لا ریب فیه» (2: 1 و 2) را اشاره به کتابی
دانند که جبرئیل آورد، آن گاه که گفت: «اقرأ». الروض الانف سهیلی.
(2) «قلت ما اقرأ»- در شرح مواهب و جای دیگر: «ما انا بقاریء»، یعنی من هم مانند
دیگر مردمم و خواندن به آموختن است و من آنرا نیاموختهام.
(3) گفتهاند: چه بسا حکمت تکرار «اقرأ» اشاره به انحصار ایمان در سه امر است:
گفتار، کردار، نیّت (اندیشه). وحی نیز شامل سه چیز میگردد: توحید، احکام، قصص.
(شرح المواهب) و سه بار فشار اشاره است به شدائد سه گانهای که بر رسول خدا انجام
گرفت و بعد از آن فرج رخ داد. اوّلی فشار قریش و رفتن حضرتش به شعب بود. دومی
اجتماع قریش برای قتل او بود و سومی خروج از ولایتی بود که بیش از همه جا دوست میداشت.
سهیلی.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 54
بخوان به نام پروردگارت که آفرید- بیافرید مردم را از خون بسته- بخوان و خداوند تو
آن بزرگوار- که آموخت به قلم- آموخت به انسان آنچه نمیدانست».
فرمود: «پس بخواندم و پایان یافت و از نزد من برفت و بیدار گشتم از خوابم و چنان
مینمود که کتابی در دلم نوشته شده است».
این بود نخستین ظهور پدیده قرآنی که بعد، طی بیست و سه سال ادامه یافت.
از این لحظه بود که پیامبر امّی کتابی نوشته در دل خود یافت که راهی نو به بشریت
عرضه میکرد. عایشه میگوید پیامبر در حالی که دل در برش میتپید با این آیات نزد
خدیجه بازگشت.
در این روایت سخن از خواب و رؤیاست. پیامبر (ص) به خواب بود که جبرئیل را دید. حتی
بعضی از احادیث میگویند که این حادثه در سحر اتفاق افتاد، سحر روز دوشنبه هفدهم و
یا چهاردهم ماه رمضان سیزده سال پیش از هجرت. در روایتی که از عایشه نقل شده در آن
ذکری از خواب نشده است اما در آغاز آن صحبت از رؤیای صادقه است و بعد سخن به آمدن
جبرئیل و نزول وحی میرسد.
واقعا نمیتوان گفت که در آن حدیث، این نخستین وحی به خواب است و یا بیداری و اگر
هم بخواهیم به اصطلاح، جمع بین دو حدیث بکنیم لا بد باید بگوئیم که نزول جبرئیل در
آغاز در خواب پیامبر بوده و ابلاغ وحی در بیداری «4».
فرمود: «پس بیرون آمدم، به نیمه راه کوه رسیدم که بانگی از آسمان شنیدم.
میگفت: ای محمّد! تو پیامبر خدائی و من جبرئیلم.- سر بر افراشتم و به آسمان
نگریستم. جبرئیل به صورت مردی، گامهای خویش به کرانههای آسمان گشوده بود و میگفت:
ای محمّد! تو پیامبر خدائی، و من جبرئیلم.
«پس ایستادم که او را بنگرم، نه پیش رفتم و نه پس آمدم. سپس روی خویش از او بگردانیدم.
به کرانههای آسمان، به هر جانبی که نگریستم او را همچنان بدیدم. همانطور ایستاده
بودم، نه گامی به پیش نهادم و نه قدمی به عقب بازگشتم.
خدیجه کسان خود به طلب من فرستاده بود که تا بالای مکه رفته و به سوی او بازگشته
بودند، و من در همان جای خود ایستاده بودم. سپس او (جبرئیل) گذشت از من.»
این نخستین بار بود که جبرئیل را رو در رو میدید. جبرئیل در مقام ظهور، افق
__________________________________________________
(4) الروض الانف سهیلی 2: 392، سیره حلبیه 1: 272.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 55
مغرب و مشرق را گرفت و همه فضا را- گفتهاند- با 600 و یا شش هزار بال پر کرد.
این ظهور عظیم جبرئیل، کنایهای از احاطه او بر همه وجهات وجوبیه میان جبرئیل و
خلق است. این تمثل حقیقت عقلی او در چشم پیامبر بود، و گرنه
احمد ار بگشاید آن پرّ جلیل تا ابد مدهوش گردد جبرئیل
«5» (پیامبر اکرم داستان خود و جبرئیل را برای خدیجه باز میگوید:) «و من به خانه
پیش کسان خود بازگشتم، تا نزد خدیجه رسیدم و در بر او نشستم.
پس گفت: ای ابو القاسم کجا بودی؟ کسانم را به جستجویت فرستادم. همه مکه را گردیدند
و نزد من بازگشتند. آن گاه من آنچه دیده بودم بازگفتم و او گفت:
بشارت باد بر تو ای پسر عم «6» و پایدار باشی. سوگند به کسی که روان خدیجه بدست او
است، من امیدوارم که تو پیامبر این مردم گردی.» «7»
این یکی از احادیثی بود که در این باره از صحابه و تابعین نقل شده است «8». این
حدیث را عبید بن عمیر برای عبد اللّه بن زبیر (1- 73 ه.) نقل میکند. وهب بن-
کیسان (م 127 ه.) که در آنجا حضور داشته بعد برای دیگران میگوید. عبید از اکابر
تابعین مکّی است. در عهد رسول خدا (ص) زاده شد و در 68 ه. وفات یافت. از رسول خدا
مستقیما چیزی نشنیده و بیشتر از ابیّ و عمر و سایر صحابه نقل میکند. اما این حدیث
را سند نمیدهد. میگوید پیامبر فرمود، اما نمیگوید خود او از که شنیده؟ در نتیجه
این حدیث «مرسله» است. یعنی حدیثی است که نام صحابئی که از شخص پیامبر شنیده باشد
در آن نیامده. البته عبید از روات
__________________________________________________
(5) مثنوی معنوی 4: 503.
(6) خطاب «پسر عمو» در میان اعراب شایع بود و نزدیکی و دوستی را میرساند.
(7) سیره ابن هشام 1: 4- 252 چاپ 1355 مصر.
(8) آغاز وحی را ملاحظه کنید: مناقب ابن شهرآشوب 1: 40- 44، بحار الانوار مجلسی
18: 306، بخاری: بدء الوحی 3، مناقب الانصار 28، تعبیر 1، مسلم: ایمان 252- 254،
احمد 6: 153، 232، التجرید زبیدی 1: 4 و 62، طبقات ابن سعد 1/ 1/ 126، تاریخ ذهبی
1: 67، 69، الامتاع 12، طبری 2: 201 ببعد (1: 1147 دخویه)، عیون الاثر ابن سید
الناس 1: 80، 84 ببعد، زاد المعاد ابن قیم 1: 19، 33، سیره ابن کثیر 2: 306، اخبار
مکه ازرقی: 426 ببعد لا یپزیگ، سیره حلبیه 1: 272، تفسیر طبری 30: 162 بولاق،
تاریخ الخمیس دیار بکری 1: 280، 320، قسطلانی 2: 38 ببعد (باب بدء الوحی)، مسعودی
4: 133، تفسیر امام فخر: سوره العلق 96، مشکوة المصابیح محمد بن عبد اللّه تبریزی:
513 به بعد (باب مبعث و بدء الوحی)، اتقان 1: 91 ببعد چاپ محمد ابو الفضل ابراهیم،
دائرة المعارف اسلام کلمه وحی، تاریخ قرآن نلد که 78.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 56
شش گانه است «9»، او را «ثقه» دانستهاند «10»، ولی گاهی هم مورد سرزنش قرار گرفته
است «11».
اما روایت صحیحین که از عایشه (9 ق. ه.- 58 ه.) نقل شده، مسند و مرفوع است و
معتبرتر میباشد. البته عایشه به هنگام نزول وحی هنوز زاده نشده بود و خود شاهد
نبوده (در سال دوم هجرت زوجه رسول خدا شد)، ولی لا بد از رسول خدا و یا از یکی از
صحابه شنیده است «12». به هر صورت، گفتار، گفتار عایشه است، نه نقل قول نبی اکرم.
فرق اساسی که با این روایت عبید دارد یکی همان عدم ذکر خواب یا بیداری است و دیگر
اینکه از رؤیت جبرئیل در آسمان چیزی نمیگوید.
روایت دیگری را هم طبری از عبد اللّه بن شداد بن الهاد نقل میکند «13» که تقریبا
تلخیص روایت عایشه است. در آن از خواب و بیداری سخنی نیست و رؤیت جبرئیل را در
آسمان ندارد. عبد اللّه از اکابر تابعین و روات ستّه؛ ثقه، فقیه و کثیر الحدیث است
«14». او از خواص اصحاب امیر مؤمنان علی (ع) بود و در جنگ نهروان کشته شد (82 ه.)
«15». به هر صورت، آن حدیث هم مرسله است و نام صحابی را ندارد.
گفتهاند که ابو موسی اشعری (21- 44 ه.)، مجاهد (102 ه.) و زهری (124 ه.) هم در
این باره چیزی نقل کردهاند «16». در میان محدّثان شیعه، ابن- شهرآشوب (588 ه.)
«17» و مجلسی (1111 ه.) «18» هم این حدیث را نقل کردهاند ولی سند آنرا بدست ندادهاند.
__________________________________________________
(9) طبقات ابن سعد 5: 34، کبیر بخاری 3: 1/ 455، معارف ابن قتیبه 192، حلیه ابو
نعیم 3: 266، تهذیب عسقلانی 7: 71، شذرات ابن العماد 1: 82.
(10) اسد الغابه 3: 353.
(11) کفایه خطیب 176، جامع صغیر ماده مثل.
(12) فتح الباری 8: 581.
(13) طبری 1: 1148.
(14) ولی ضعف سند دارد. معجم رجال الحدیث حضرت آقای خوئی 10: 226.
(15) اسد الغابه 4: 183، التقریب 202، اختیار معرفة الرجال 141، معرفة الرجال کشی
57، خلاصه علامه 51، منهج استرآبادی 200 ب، المنتهی کربلائی 186، طبقات ابن سعد 6:
86، کبیر بخاری 3: 1/ 115، تهذیب نووی 349، بدایة ابن کثیر 9: 37، تهذیب عسقلانی
15: 25.
شذرات ابن عماد 1: 90.
(16) اتقان سیوطی 1: 92 چاپ ابراهیم.
(17) مناقب 1: 40- 44.
(18) بحار الانوار 18: 306 چاپ دوم.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 57
نکته دیگری که میماند در مورد کلمه «إقرأ» است که معمولا آنرا «بخوان» ترجمه میکنند
و این مطلب موجب سوء استفاده بعضی از مستشرقان شده که میخواهند ناخوانا بودن
پیامبر (ص) را طرد کنند در صورتی که، برخی دیگر از ایشان إقرأ را بلّغ معنی میکنند،
یعنی تبلیغ کن، ابلاغ کن، که در بحث «امّی» بودن پیامبر (ص) دوباره بدان میرسیم
«19». جواب مستشرقان در بحث امی بودن پیامبر خواهد آمد اما عظمت این نکتهای که
اعجاب و تحسین حتی نامسلمانان را برانگیخته، در خور ذکر و تکرار فراوان است. آغاز
وحی، آغاز پیام خداوند به جامعه بشریت برای طول بقاء حیات، با کلمه «إقرأ، بخوان»
است. قرآن بر پیامبری امّی، درس ناخوانده و معلّم نادیده، کتاب نخوانده و قلم
نشناخته نازل شد، اما همان آغازش با «إقرأ» و تعلیم بود، با خواندن و آموزش بود،
سراسر قرآن نیز دعوت به تدبّر و تفکّر و تعقل و پژوهش و آموزش است. پیامبری که
کودک صحرا بود، بزرگ شده بیابان عرب بود، ناگهان صلای صلاح برای جامعه بشریت میدهد
و پیام «إقرأ و تعلیم» میفرستد. بخوان به نام پروردگارت که انسان را از آن مرحله
«علق» (خون بسته)، بدین مرحله از تعالی و کمال رسانده و جهانی از کمال معنوی و
جمال روحانی در پیش دارد.
بدین ترتیب، آغاز وحی با «بخوان بنام پروردگارت» بود.
جبرئیل امین
کسی که وحی الهی را به پیامبر اکرم (ص) میرساند و واسطه وحی خدائی بود، فرشتهای
است که «جبرئیل» نام دارد. او مکلّف به ابلاغ وحی به رسول خدا بود. او یکی از چهار
فرشته مقّرب است که عبارتند از جبرائیل، میکائیل، اسرافیل و عزرائیل و هر یک وظیفهای
خاصّ دارند. نامش در عربی ده گونه تلفّظ شده است «1». معمولا مفسّران اسلامی
جبرئیل را به معنی عبد اللّه میگیرند «2». امّا در میان
__________________________________________________
(19) نولد که: تاریخ قرآن 14، 81، بلاشر: مقدمه 8، در آستانه قرآن 22.
(1) المحتسب 1: 97، التیسیر دانی 75، النشر ابن جوزی 2: 219، اتحاف 144، البحر ابن
حیان 1: 317- 318، القراءات الشاذة ابن خالویه 8، المعرّب جوالیقی 113، 114، تفسیر
طبری 1:
346.
(2) بخاری: تفسیر سوره 2 باب 2، الروض 2: 402 تفسیر طبری 1: 347.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 58
یهودیان و مسیحیان «گابریل leirbaG» به معنی مرد خدا و مظهر
قدرت خداست.
او دو بار بر دانیال نبی (حدود 167 ق. م.) فرستاده شده، یکبار رؤیائی را تعبیر میکند
«3» و بار دوم تا هفتاد هفته (سال) را برای او پیشگوئی میکند «4». مژده تولد یحیی
«4» (ع) را به زکریا میدهد «6» و تولّد عیسی (ع) را به مریم بشارت میگوید «7».
او خود را چنین معرفی میکند: «من جبرائیل هستم که در حضور خدا میایستم». در میان
فرشتگان بزرگترین پیام آور خداوند و دومین چهار فرشته بزرگ است «8». غالبا همراه
میکائیل به نام بزرگترین فرشتگان یاد میشود «9». با دو فرشته دیگر به دیدار
ابراهیم رفت «10» و میخواست او را از آتش نجات دهد «11». در ضمائم تورات (آپو
کریفا) تنها در رساله خنوخ نام او با سه فرشته دیگر میآید ...
و خداوند او را برای مجازات مردم گمراه میفرستد «12». او در این رساله یکی از شش
و یا هفت فرشته نگهبان بهشت است «13».
اما در قرآن مجید، فرشته وحی، پیک محترمی است که در نزد خداوند امین است و مکانتی
دارد و در میان فرشتگان مطاع و فرمانرواست (81: 19- 23 و 78: 38). طبق بیان قرآن
فرشتهای است دارای وجود و شعور و اراده مستقل.
در آغاز به نام «رسول کریم». (81: 19) سفیر بزرگوار و «روح الامین» (26:
193) یاد میشود. بعد به نام «روح» (97: 4 و 70: 4 و 78: 38 و 19: 17) و «رسول
ربّ» (19: 19) خوانده میشود، سپس اسم «روح القدس» (16: 102 و 2: 87) از او ذکر میگردد
و بالاخره نام «جبریل» (2: 97، 98 و 66: 4) یاد میشود و باز در آخر سوره بقره
(آیه 253 و 5: 110 حدود سال دهم هجرت)
__________________________________________________
(3) دانیال 8: 16- 27.
(4) ایضا 9: 21- 27 (اشاره به ارمیا 25: 11 و 29: 10)
(6) لوقا 1: 19.
(7) ایضا 1: 26- 38.
(8) تلمود بمیدبار ربا 2: 9.
(9) جبرائیل و میکائیل با هم، ساقدوشهای ازدواج آدم و حوا بودند (برشیث ربا 8: 15)
و شاهد دفن موسی (دواریم ربا 11: 6)
(10) تلمود: باوامصیما 86 ب.
(11) تلمود: پساحیم 118 الف.
(12) خنوخ 9: 1 و 10: 9.
(13) ایضا 20: 7.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 59
همان نام «روح القدس» تکرار میگردد.
رسول خدا دوبار او را به صورت اصلی میبیند (81: 23 و 53: 13). او مأمور آوردن وحی
(26: 194) و حامی رسول خدا بود (66: 4).
میبینیم که از همان آغاز، صفات این فرشته وحی به دقّت تصریح شده و شناسانده میشود:
«چنین نیست، قسم به ستارگان باز گردنده، که به گردش در آیند و باز رخ پنهان کنند.
سوگند به شب، وقتی روی تاریک کند. و قسم به صبح روشن، وقتی که دم زند. همانا که
این «قرآن» گفتار «رسول کریم» است. فرشته با قدرتی که نزد خدای مقتدر عرش، با جاه
و منزلت است. فرمانده فرشتگان و امین وحی الهی است. هم سخن شما (پیامبر (ص)) هرگز
دیوانه نیست. و او امین وحی را در افق به روشنی رؤیت کرد.» (81: 15- 23).
این آیات از وحیهای صدر نزول است. اواخر سال اول بعثت نازل شده و میبینید که
صفات جبرئیل را به چه سوگند عظیم و تأکید بلندی، و چه روشن و دقیق شرح میدهد.
سوگند که این «رسول کریم»، «ذی قوه» است و نزد خدای متعال جاه و منزلتی دارد. از
مقربان نزدیک خداست. فرشتگان دیگر از او پیروی میکنند و او خود امین است، امین
وحی است. پیامبر او را در افق آشکارا دیده ... این پیام آور الاهی، گاهی به روح،
گاهی به «رسول رب» و یا «روح القدس» یاد شده، و وقتی هم نامش «جبرئیل» ذکر گشته، و
بالاخره باز همان «روح القدس» تکرار شده ...
پس اگر در دوران مکّه، نامش به صورت «جبرئیل» نیامده و در دوره مدینه دو بار بدین
نام خوانده شده، چقدر باید سطحی و زودگو بود که گفت: این اثر یهود بوده که این
حقیقت دینی وارد قرآن شده است. آیا اعتبار به اسامی است یا مسمیّات؟ مگر نه اینکه
همه اوصاف این فرشته در همان آیات اولیه بازگو شده؟
مگر نه اینکه باز در آخر سوره بقره و به حدود سال دهم هجرت باز از او به نام «روح
القدس» یاد شده، همان نامی که در حدود سال هفتم بعثت و شش سال مانده به هجرت (16:
102) از او یاد شده بود؟ آیا در اوصاف او که در مراحل مختلف وحی نازل شده تباینی
دیده میشود؟ آیا این اوصاف جز بر جبرئیل، بر فرشته دیگری قابل حمل است؟ آیا حکمت
نزول تدریجی جز این اقتضاء میکرد؟
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 60
یهود (یا لااقل یهود مدینه) جبرئیل را دشمن میداشتند، زیرا به عقیده آنها او عذاب
میآورد، و به همین دلیل، چون او حامل وحی بوده نه میکائیل، پس آنها حاضر نشدند که
مسلمان شوند (2: 97 و 98) «13». میگویند این اعتراض موجب شده که نام حامل وحی،
«جبرئیل» ذکر شود. مثل این که قبل از آن وحیی نبوده و اگر بوده واسطه و حاملی
نداشته و این نخستین بار بوده که وحی توسط جبرئیل نازل شده است. چقدر قرآن، هم از
آغاز صلا در داده که پیام آور بزرگوار، فرشته امین پر قدرتی است که نزد صاحب عرش
مکان و منزلتی دارد؟! این صفات بدین صلابت و وضوح، جز در جبرئیل در دیگری نیست.
آیا هنوز باید در پی نام و لفظ بود و به حقایق مسائل و مدلول صریح آیات نباید
توجهی داشت؟
بسیار کور ذهنی و بد دلی میخواهد که مانند بعضی از مستشرقان «14» بگویند جبرئیل
نامی است که بر اثر وجود یهود مدینه و کنکاش آنها، بر این فرشته وحی اطلاق گردیده
است.
تصادفا میان متکلمان اسلامی نیز بحثی بوده که آیا روح الامین و روح القدس، هر دو
یکی و همان جبرئیل است یا نه؟ برخی قائل به تمیز بودند و روح القدس را در عالم
ملکوتی دارای مرتبتی بزرگتر از جبرئیل میدانستند. در صورتی که فیلسوفان اسلامی،
فرشتگان را تجسّمی از قوه مدرکه عالم دانند که در اولین مرحله تکوین کائنات از
مبدء الهی صادر شدهاند. و بالاخره به اعتقاد متکلمان، روح الامین و روح القدس،
القاب جبرئیل هستند و همه این اسامی یک مسمّی دارند.
جبرئیل، روح الامین، امین وحی، روح و روح القدس همه اسم فرشته حامل وحی است. در
میان این فیلسوفان، فارابی نیز روح الامین و روح القدس را یکی گرفته و هر دو را
همان «عقل فعّال» مینامد. به عقیده او کسی که به مرتبه اعلای روحانی و معنوی میرسد
میتواند میان روح خویش و عقل فعّال جمع کند یعنی بیواسطه به عقل فعال اتصال یابد
و چون عقل فعّال از «علت اولی» فیض میگیرد، پس چنین کسی بواسطه عقل فعّال از
«مبدء اولی» فیض خواهد گرفت «15».
اصولا جبرئیل در نبوّت پیامبران نقشی مهمّ و اساسی داشته است. خداوند هرگز
__________________________________________________
(13) بخاری: الانبیاء 1، ابن سعد 1/ 1/ 116، احمد 1: 274، 278، طیالسی: ح 2731.
(14) مقدمه بل 19، 23، نولد که 1: 20 و بعد.
(15) السیاسة المدنیة 49 ببعد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 61
پیامبری نفرستاد جز اینکه جبرئیل «ولیّ» او بود «16». به آدم (ع) پس از هبوط 21
صحیفه وحی کرد. کشاورزی و کار با آهن و حروف الفباء و مناسک حجّ را به او آموخت.
او را به توبه امر فرمود. به نوح کشتی سازی آموخت. ابراهیم را از آتش نجات داد.
قوم لوط را او هلاک کرد. مبارزه با ساحران را به موسی آموخت.
خروج از مصر را او رهبری کرد. (در خروج از مصر او بر روی اسب سپید پائی ظاهر شد و
مصریان را وارد دریای سرخ کرد تا غرق شدند. قبضهای از اثر او در گوساله سامری به
کار رفت). فلاخن اندازی و زره سازی را به داود آموخت تا شاؤول را شکست دهد. مزامیر
را او به داود آموخت.
در مورد رسول خدا (ص) در روایات و اخبار، بخصوص در مورد وحی، تصریح شده که واسطه
وحی او بوده است. (حتی در کتب اخبار آمده که «طلیحه اسدی متنّبی» گمان میبرد که
جبرئیل بر وی نازل شده است) «17». جبرئیل در کودکی سینه پیغمبر (ص) را به آب زمزم
شستشو داده «18»، وضو گرفتن «19» و اوقات نماز و تعداد رکعات آنرا او به نبی تعلیم
داد «20». در شب معراج همراه پیامبر بود، تا به جائی رسیدند که دیگر جبرئیل اظهار
عجز کرد و از رفتن واماند و گفت: اگر گامی دیگر بردارم خواهم سوخت «21».
عقل چون جبریل گوید احمدا گر یکی گامی زنم سوزد مرا
اما پیامبر از آنجا هم گذشت تا به مرتبه «قاب قوسین او ادنی» رسید. از آن هم در
گذشت و مقام تدلّی پیش آمد.
جبرئیل عشقم و سد رهم توئی من سقیمم، عیسی مریم توئی
«22»
__________________________________________________
(16) تفسیر طبری 1: 342، ابن سعد 1/ 1/ 115- 116، مجمع الزواید 8: 241- 242، تفسیر
ابن کثیر 1: 238.
(17) طبری 1: 1890، بلاذری 96.
(18) بخاری: صلاة 1، حج 76، احمد 3: 121، 149، 288 و 4: 207 و 5: 122 و 143، ابن
سعد 1/ 1/ 70 و 96. مسلم: صلاة 260- 266.
(19) ابن هشام 1: 260 (158 گوتینگن)، احمد 4: 161، تاریخ طبری 1: 1157.
(20) بخاری: مواقیت الصلاة 1، بدء الخلق 6، مغازی 12، مسلم: مساجد، ح 166، 167،
موطأ:
و قوت الصلاة 1، مسند زید بن علی: ح 109، تاریخ طبری 1: 1157.
(21) تفاسیر در سوره إسراء (سوره 17)، سفینة البحار 2: 173، تا جائی که جبرئیل
گفت: «لو دنوت أنملة لأحترقت» بحار الانوار 6: باب 33 معراج، شرح تعرف 2: 44. به
نقل از احادیث مثنوی فروزانفر.
(22) مثنوی معنوی 6: 386 نیکلسن.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 62
جبرئیل همیشه با رسول خدا بوده، تنها سه سال را گفتهاند که اسرافیل قرین وی بوده
است «23». هر شب ماه رمضان به دیدار نبی (ص) میآمد «24» و قرآن را تا جائی که
نازل شده بود با پیامبر اکرم مقابله میکرد «25». پیامبر دو سه بار او را به صورت
اصلی خود رؤیت کرده است «26». قرآن مجید نیز رؤیت فرشته وحی را در دو جا شهادت میدهد:
«و (پیامبر خدا) هرگز به هوای نفس سخن نمیگوید. سخن او چیزی جز وحی خدا نیست. او
را، (فرشته) بسیار توانا آموخته است. همان فرشته مقتدری که به خلقت کامل جلوه کرد.
و او در افق أعلی بود. آن گاه نزدیکتر آمد و بر او نازل گردید. بدان نزدیکی که با
او به قدر دو کمان و یا کمتر نزدیک شده بود. پس خداوند به بنده خود وحی کرد آنچه
وحی کرد، آنچه دید بر دلش هم نشست. آیا بر آنچه به چشم دیده انکار میکنند؟ یکبار
دیگر هم او را دید. نزد سدرة المنتهی ...» (53: 3- 14) جای دیگری فرمود:
«همانا «قرآن» کلام رسول بزرگوار حق است و (این رسول) فرشته با قوت و قدرتی است که
نزد خدای مقتدر عرش با جاه و منزلت است. او فرمانده فرشتگان و امین وحی خداست.
پیامبر زمان شما هرگز دیوانه نیست و او این امین وحی را در افق آشکار دید ...»
(81: 19 ببعد).
اما بیشتر اوقات وحی شنیده میشد و خود جبرئیل دیده نمیشد. در سورههای دیگر
اشاره است که وحیها شفاهی بوده. مثلا وقتی فرمان رسیده که «با شتاب و عجله زبان
به قرائت قرآن مگشای که ما خود آنرا مجموع و محفوظ داریم و آن گاه که بر تو
خواندیم از آن خواندن پیروی کن ...» (75: 16 ببعد) از این فهمیده میشود که القاء
وحی شفاهی و شنیدنی بوده است. اضافه بر آن، در تمام آیاتی که با «قل» «بگو» شروع
میشود، توان گفت که وحی شفاهی و شنیدنی بوده، یعنی
__________________________________________________
(23) سفینة البحار 1: 143، تاریخ طبری 1: 1249، 1255.
(24) بخاری: بدء الوحی 5، احمد 1: 288 و 363.
(25) بخاری: الانبیاء 1، ابن سعد 1/ 1/ 116.
(26) مجمع البیان 9: 173، 175 و 10: 446، صافی 2: 618، الدر المنثور سیوطی 6: 123،
بخاری:
بدء الخلق 7، مسلم: ایمان 280- 287، سیره حلبیه 1: 268، موطأ: 70، نلد که 1: 22 و
بعد، شپرنگر 1: 272، احمد 1: 395، 407 و 6: 50، 236 و 241، ترمذی، تفسیر سوره و
النجم 3، سوره 6: 5. بعضی از متصوّفه آنرا اشارهای به رؤیت الهی میدانند (کتاب
التعرف کلاباذی 20- 22).
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 63
فرشته وحی دیده نمیشده اما وحی شنیده شده و ضبط گردیده است. قسمتی دیگر از این
نوع وحیها را در سیره رسول خدا و یا کتب حدیث باز گفتهاند که از آنجا میشود
آنها را استخراج کرد.
گاهی هم جبرئیل به صورت مردی که بسیار شبیه به «دحیه کلبی» بود بر رسول خدا (ص)
ظاهر میشد «27». وقتی هم صحابه او را در این صورت میدیدند.
مثلا در غزوه بنی قریظه (در سال پنجم هجری) او را سوار بر استری سپید دیدند «28».
و یا او را در محضر نبی دیدهاند که صحبت میکرده و پیامبر به خواب بوده است «29».
پیامبر فرموده بود: وقتی دحیه نزد او است کسی به او وارد نشود «30».
«دحیه کلبی» یکی از بزرگان و بازرگانان ثروتمند بود که با رومیها و شامیها
ارتباط داشت. پس از واقعه احد و یا خندق بود که اسلام آورد و پیامبر او را نزد
قیصر روم فرستاد تا او را دعوت به اسلام کند «31». خواهری داشت به نام «شراف» که
پیامبر او را خواستگاری کرد، ولی پیش از ازدواج در گذشت «32». ظاهرا ظهور جبرئیل
به شکل دحیه، باید پس از هجرت و واقعه احد یا خندق باشد. زیرا تمثّل فرشته به شکل
مردی که ایمان نیاورده چندان قابل قبول به نظر نمیرسد «33». و اساسا این تشکّل و
تمثّل و ظهور فرشته در پیکر انسانی بیشتر به موضوعات عامه میماند تا حقائق مسلم.
دحیه در بسیاری از وقایع حضور داشت و در حسن صورت ضرب المثل بود «34».
در حدود سال 45 هجری، در زمان معاویه در دمشق در گذشت «35».
گاهی هم بود که جبرئیل به صورت مرد دیگری میآمد و از ایمان و اسلام و
__________________________________________________
(27) طبقات ابن سعد 3/ 2/ 52 و 4/ 1/ 184 و 8: 46، مغازی واقدی: 360 چاپ برلن 1882
م.
اصابه 1: 473، اسد الغابه 2: 103، فضائل القرآن ابن کثیر 7، 8، احمد 2: 107 و 3:
334.
(28) ابن هشام 3: 245.
(29) بحار 20: 210، 22: 32، مجمع 8: 351، سفینه 1: 143.
(30) بحار الانوار 8: 20 و 37: 326.
(31) بلاذری 1: 531.
(32) بلاذری 1: 460، الاستیعاب: 172، اغانی 6: 95، اصابه 1: 1378، نولد که 1: 22.
(33) نولدکه 1: 24.
(34) اصابه ابن حجر 1: 473، النهایه ابن اثیر 2: 107 و 3: 247، عمدة القاری 1: 93،
کتانی 1: 190.
(35) تهذیب ابن عساکر 5: 268.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 64
احسان میپرسید «36».
گفتیم که جبرئیل حامی و نگهبان حضرتش بود. وقتی یهود در طعامش سحر کردند، این
جبرئیل بود که از او دفع بلا میخواست «37». هر وقت رسول خدا شکایتی داشت، او
دلداری میداد و بدی را دور میکرد «38». در محضر رسول، حضوری چون بندگان داشت
«39».
میگویند یکبار هم به صورت عایشه درآمده «40» و در میان زنان تنها عایشه او را
دیده است «41». به علی (ع) سلام میرساند «42». عمر بن خطاب نیز او را ناشناخته در
لباسی بسیار پاک و تمیز با موئی به غایت سیاه و آراسته میبیند «43». ابن عباس را
هم گفتهاند که دوبار او را رؤیت کرده «44». و اشعاری نیز در وصف جبرئیل از آن
زمان باز گفتهاند «45».
بازگشت به
خانه
دیدیم که رسول خدا (ص) چگونه وحی را درک کرد. گفتهاند که چون از غار بیرون آمد و
روانه خانه شد هر گامی که برمیداشت نگرانی و بیم بیشتری مییافت.
از هر جانبی صدائی میشنید و چون جبرئیل را در آسمان دید که همه فضا را پر کرده و
به هر جانب که مینگرد او را میبیند، نگرانیش فزونی گرفت. هر چه کرد و حتی چهره
خود را با دستان خود پوشاند فایدهای نبخشید. با لرزشی شبیه لرزه تب خود
__________________________________________________
(36) بخاری: ایمان 37، مسلم: ایمان 1، 5، 7، احمد 1: 27، 28، 52، 53، 319 و 2:
107، 426 و 4: 129، 164. و حاشیه 43 همین فصل.
(37) ابن سعد 2/ 2/ 16.
(38) ابن سعد 2/ 2/ 16، مسلم: السلام 39، 40، 46، ترمذی: 8، 4، احمد 6: 160.
(39) بحار الانوار 18: 248، علل الشرایع باب 7، کمال الدین صدوق: 85، سفینه، کلمه
جبرئیل.
(40) تاریخ طبری 1: 1262، التاج 3: 380.
(41) ابن سعد 8: 44 و 46 و طبری 1: 1262.
(42) بحار الانوار 9: 255، تفسیر ابو الفتوح 1: 437.
(43) سیره حلبیه 1: 288 و ترجمه ملل و نحل شهرستانی: 30، مقابله کنید ابو نعیم 69
و حاشیه 36.
(44) سنن ترمذی: المناقب باب 42، مقایسه کنید: احمد 1: 293، 312 و 4: 17.
(45) اشعار چندی از ورقة بن نوفل، عمران بن حطّان، ابو العباس و حسّان درباره
جبرئیل (بخصوص در غزوه بدر) نقل کردهاند. البحر ابو حیّان 1: 318، دیوان جریر
448- 453، خزانه بغدادی 1: 199 بولاق، شرح بانت سعاد ابن هشام بغدادی: 129 ط.
اوریه، المعرّب جوالیقی 114.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 65
را به خانه رساند.
خدیجه بعدها حکایت میکرد که وقتی پیامبر خدا به خانه رسید، من مشاهده کردم که رنگ
به صورت نداشت. بسیار خسته به نظر میرسید. دست بر دیوار زده و با گامهای کوچک و
آهسته به طرف من میآمد.
خدیجه که او را چنان دید سخت ترسید و چنانکه رسم زمانه بود، سر پیامبر را با آب
سردی شستشو داد که نگرانیش فرو نشیند و بعد او را خوب پوشاند.
پیامبر آنچه بر او گذشته بود برای همسر وفادار خود نقل کرد و گفت: بر خویشتن
نگرانم. ولی خدیجه وی را دلداری داد و تسلّی بخشید. او گفت: هرگز! جای نگرانی
نیست. هیچگاه خدای ترا خوار و زبون نخواهد کرد. تو با خویشان نیکی میکنی. سخن جز
به راستی نمیگوئی. خود را به رنج میداری، مهمانان را مینوازی و در سختیها مردم
را یاری میدهی «1».
عایشه نیز میگوید: رسول خدا در حالی که دل در برش میتپید با آن آیات نزد خدیجه
بازگشت و گفت مرا بپوشانید، مرا بپوشانید. او را پوشاندند تا آرام گرفت.
پس داستان را برای خدیجه نقل کرد و گفت بر خویشتن ترسیدم. اما خدیجه او را دلداری
داد که هرگز! به خدا که خدا ترا رسوا نکند. زیرا صله رحم به جا میآوری، خود را به
رنج میداری و به کسان چیزهائی میدهی که دیگری نمیدهد، مهمان مینوازی و بر سختیها
یاوری.
خدیجه بدین ترتیب شوهر مهربان خود را آرامش میدهد و کم کم او را میخواباند. رسول
(ص) به خواب میرود، ولی آشوب بزرگی در دل خدیجه راه مییابد. او شوهر خود را به
جان دوست میداشت. او را نیک میشناخت و از صمیم دل به او ایمان داشت. هرگز سخنی
ناروا و نادرست از او نشنیده بود و محال بود محمد (ص) چنین سخنی به یاوه بگوید. شک
نداشت که او برگزیده خداست، ولی میخواست این سخن را از زبان دیگری هم بشنود. این
بود که روانه خانه پسر عموی دانشمند خود ورقة بن نوفل شد.
این سخنان گرم و آن رفتار تاریخی خدیجه را دیگران هم گفتهاند. موضع خدیجه در
برابر شوهرش اشرف مواضع بود. در لحظه اضطراب، آرامش داد. به موقع نگرانی، راحت و
آسایش آورد. چنین است که خداوند به مردی که مکارم را به نهایت داشت
__________________________________________________
(1) سیره حلبیه 1: 277، بلاذری 1: 104 به بعد، عیون الاثر 1: 82 ببعد، سیره ابن
هشام 1: 253.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 66
اهلی دمخور و سزاوار عطاء کرد. و خدیجه با این سیرت نیک و دل پاک بود که سزاوار
گشت تا خدای عالمیان بدو سلام رساند و به بهشت مژده فرماید «2».
جزئیات این اخبار گاهی چنان رنگ اسطوره و افسانه گرفته که جای بحث را باز میگذارد.
در اینکه جزء به جزء گفتگوی رسول خدا و زوجه کریمهاش چه بوده، خدا داناست. اما از
آنچه گفتهاند به طور دقیق و کامل میتوان این نتیجه قطعی را داشت که ثبات و
پایداری خدیجه منبعث از ایمانش به خدا و رسول خدا بوده است.
نکته مهم دیگری میماند و آن این که در همه این اخبار صحبت از نگرانی و اضطراب و
دلهره، و گاهی هم ترس و شکّ پیامبر به میان آمده که متأسفانه سخن قطعی و روشنی از
ماهیت آن باز نگفتهاند. چه بسا که یاران پیامبر بیش از این به صرافت پرسش و
جویائی نیفتاده باشند و یا اگر هم پرسشی شده و پاسخی دریافتهاند، بیش از این به
نسلهای بعدی نرسیده است. امّا شک و یا نگرانی پیامبر (ص) را که بعضی از اخبار و یا
نویسندگان باز گفتهاند چیست؟ در مورد شکّ میتوان گفت اگر هم شک داشته، این شکّ
در وجود خدا نبوده است. ایمان و وثوق و اطمینان او (ص) هرگز تزلزلی نیافت. او خدا
را در دل و جان خود پذیرا بود.
پای بند بدین اعتقاد بود که آفریدگار یکی است و جز او نیست. امّا شکّ گاهی پیدا میشود،
پس از علم الیقین باز هم شک پیدا میشود. اما این شک، اگر هم بوده، در وجود خدا
نبوده. اخبار در این مورد گویا هستند. شک در وجود خود او بود. نکند که چیزیم شده
باشد! نکند ...
او بار مسؤولیت نسلهای انسان را بر دوش خود احساس میکرد. هدایت نسلها! تا وقتی
انسان بر زمین است، هدایتش با اوست. این نه کاری کوچک و ناچیز بود، این نه خطر
زندگی یکنفر و چند نفر بود. این سرنوشت همه انسانها و راه هدایت آنها بود. این
نقطه عطف تاریخ بشری بود. این تحول عظیم یک انسان کامل به پیامبر آخرین بود. این
هجرتی بود از خود به حق و از حق به خلق. سفری بود از خود به برون و فدا کردن نفس
در راه هدایت خلق. و این امر نه چنان آسان بود که به کوتاه
__________________________________________________
(2) سفینة البحار-: 380 (نظیر آن) و بخاری: مناقب الانصار 20، نکاح 108، ادب 23،
توحید 32، 35، مسلم: فضائل الصحابه 71- 74، ترمذی: مناقب 61، ابن ماجه: نکاح 56،
احمد 1: 205، 395 و 2: 231 و 4: 355، 356، 381 و 6: 58، 202، 279، الروض 2: 224
ببعد، التاج 3: 378. قسطلانی 10: 435.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 67
مدتی هموار شود. «او در انتظار نبود که کتاب و وحی دریافت کند» (28: 86).
حال ناگهان این پیام الهی رسیده و بر دل او نشسته و آنرا دریافت داشته است.
این مسؤولیت عظیم، این بار هدایت نسلها بر دوشش افتاده، طبیعی است که دچار نگرانی
و اضطراب باشد.
پس اگر هم چیزی بوده نگرانی خاطر و اضطراب درون است، آن هم در برابر عظمت کاری که
در پیش بوده. افسوس، احادیث رسیده ماهیّت این شک و یا اضطراب را فاش نمیکنند.
همینقدر میگویند که دردی از دل خود گشود و رمزی به خدیجه زوجه با وفای خود باز
گفت: نکند که سحر و افسونی شده باشم. اما زن بافضیلت او را دلداری داد که هرگز!
خدای ترا وا نمیگذارد ...
در این عبارات تاریخی، جای چون و چرا و جدلی نیست. نور خدا در دل خاندان محمدی
تابیده و پیش از دعوت آشکار، دل و جان محمد (ص) را نیرو میبخشد. اما ترس موردی
ندارد. احادیثی از این ترس سخن گفتهاند و کسانی هم سعی کردهاند که از آن دفاع
کنند و آنرا توجیه نمایند «3». اما واقع این است که تکلیف الهی بوده که بر شخص
محمد (ص) بار شده و راهی جز انجام رسالت نبوده و ترس موردی نداشته است. این تعبیر
اخبار درست نیست. نگرانی خاطر و عظمت بار رسالت قابل درک و احساس است، ولی ترس را
موردی نیست.
این حادثه در سحر روز دوشنبه هفدهم رمضان، سیزده سال پیش از هجرت اتفاق افتاد.
ورقة بن
نوفل
خدیجه پسر عموی دانشمندی داشت بنام ورقه که از جهتی خویش پیامبر (ص) هم شمرده میشد
«1». یکسره نزد وی رفت و آنچه دیده و شنیده بود با وی در میان نهاد. ورقه سخنان
خدیجه را سرتاسر با دقّت هر چه تمامتر گوش کرد و چون او از
__________________________________________________
(3) ابن حجر 12 مورد برای توجیه این ترس میشمارد که بیشتر در واقع توجیه حدیث
است. (فتح الباری 1: 27 حلبی) و اگر آنرا اضطراب و نگرانی بگیریم دیگر نیازی بدان
توجیهات نمیماند.
(1) پدر سوم ورقه یعنی عبد العزّی، برادر مغیره عبد مناف پدر چهارم رسول اکرم بود.
جدّ مشترک قصی بن کلاب میشود. در خبری هم که عایشه نقل میکند: خدیجه رسول اکرم
را برادر زاده ورقه مینامد.
و این یا از راه احترام است و یا اینکه اشاره به یک چنین نسبتی است. (الروض 2:
414).
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 68
سخن ایستاد لختی به اندیشه فرو رفت و گفت: «قدّوس، قدّوس! سوگند به کسی که جان
ورقه بدست او است، ای خدیجه! اگر راست بگوئی ناموس اکبر که روزی به سوی موسی میآمد،
امروز به سوی او آمده و او پیامبر این مردم است. پس به او بگو که پایدار باشد»
«2».
وقت دیگری که باز جوار و گوشهگیری به پایان رسیده بود و یا در غیر آن، پیغمبر (ص)
به طواف کعبه رفته بود. ورقه را نیز در آنجا دید. ورقه از آنچه پیش آمده بود جویا
شد و چون آگاه گردید گفت: «سوگند به آنکه جانم به دست او است، تو پیامبر این
مردمی. ناموس اکبر که روزی به سوی موسی میآمد، اکنون به سوی تو روی آورده، ترا
تکذیب میکنند. به تو آزار میرسانند، ترا از شهر خود بیرون میکنند، با تو جنگ میکنند.
اگر من آن روز زنده باشم خدای را یاری میکنم، چنانکه او داند» «3». و یا چنانکه
عایشه میگوید؛ او گفته: این ناموسی است که خداوند بر موسی میفرستاد. ای کاش
هنگامی که کسانت ترا از شهر بیرون میکنند؟ ورقه پاسخ داد:
«آری، هرگز مردی چون تو نیامد مگر این که قومش به دشمنی او کمر بستند. و اگر من
روزگار ترا درک کنم ترا با تمام نیرو یاری کنم». اما چندی نکشید که ورقه وفات یافت
و فترت وحی پیش آمد «4».
مجموعه اخبار نشان میدهد که ورقه وقتی این خبر را شنید با آشنائی که با محمد امین
(ص) داشت و او را از کودکی میشناخت- چنانکه در کودکی وقتی محمد (ص) دایهاش را گم
کرده بود او کودک را یافت و وقتی هم که خدیجه در ازدواجش با او مشورت کرد او به
گرمی آنرا تأیید کرد- خبر آمدن جبرئیل و آوردن وحی را پذیرفته و امید آن داشته که
خود توفیق قبول را دریابد.
در پارهای از روایات به جای ورقه، سخن از غلام عتبة بن ربیعه به نام «عدّاس» اهل
نینوا به میان آمده که پیرمردی گوش سنگین و راهب نصرانی بوده و چون
__________________________________________________
(2) تفسیر طبری 30: 162 بولاق، ابن هشام 1: 254، سیره حلبیّه 1: 278.
(3) ابن هشام، حلبیه ایضا، تاریخ طبری 2: 206 ببعد چاپ اول مطبعه حسینیّه.
(4) بخاری: بدء الوحی 3، انبیاء 21 در اینجا تعریف ناموس را دارد، مسلم: ایمان
حدیث 252- 258، ابن هشام: 1: 254 ببعد، مروج مسعودی 2: 59، کامل ابن اثیر 2: 31،
تاریخ الاسلام ذهبی 1: 75، شرح صحیح قسطلانی 1: 66، الاصابه 3: 633.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 69
داستان خدیجه را شنیده آن سخنانی را که از ورقه باز گفتهاند او بازگو کرده است
«5».
ولی خوب روشن است که در این باره در اخبار تخلیطی رفته. زیرا عدّاس غلام عتبه، در
طائف و به هنگام سفر رسول به نزد ثقیف بود که خدمت وی رسید. عدهای از راویان هم
خواستهاند که وانمود کنند این عدّاس، کس دیگری بوده «5»، ولی این ادعا هم قابل
قبول به نظر نمیرسد.
اما خود ورقه که بود؟ «7» آنچه از ورقه میدانیم در هالهای از افسانه پوشیده شده
است، از جوانی او چیزی نگفتهاند، معلوم نیست آیا به شام و یا یمن سفری کرده و با
فرهنگ روم و ادیان آن وقت از آن طریق آگاهی یافته یا نه؟ او را جزء حنفاء میشمارند
که در طلب دین حق بود، ولی گفتهاند بعد عیسوی شد «8». اما از آنجا که بیشتر حنفاء
را جزء مسیحیان میشمارند، درست تر این است که گفته شود یکی از حنفائی بود که پیش
از اسلام پرستش بتان را ترک کرده، شراب نمینوشید و ذبیحههای آنها را نمیخورد.
گویا عبرانی میدانست و کتب دینی را خوانده بود.
گفتهاند انجیل و کتب را به عربی مینوشت «9» اما میدانیم که آن هنگام کتب مقدسه
یهود و نصارا هنوز به عربی ترجمه نشده بود، بنابراین یا انجیل و یا زبان عربی را
به الفبای عربی مینوشته است. در مورد دین ورقه نیز بحث زیادی شده، عدهای هم
__________________________________________________
(5) سیره حلبیه 1: 278، سبل الهدی 2: 316، الروض 2: 244، ابن هشام 2: 60 در سفر
رسول (ص) به طائف. شبیه آنرا از بحیرای راهب هم گفتهاند (الروض 2: 244).
(7) ابن هشام 1: 254، دائرة المعارف اسلام، مختصر دائرة المعارف اسلام، الاعلام
زرکلی، سفینة البحار، تاریخ طبری 1: 52- 1147 لیدن، اسد الغابه ابن اثیر 88، اصابه
ابن حجر 6: 317 قاهره، اغانی 3: 14، عقد الفرید 3: 264 و 7: 98، سیره عمر بن عبد
العزیز 18، الروض 2: 248 و بعد، صحیح بخاری، بدء الوحی 3، مسلم: ایمان حدیث 252،
258، تاریخ الاسلام ذهبی 1: 68، خزانه بغدادی 2: 38- 41.
regnerPS،
nebeL dnu rheL،
i، 821- 431. snemmaL، seL sfiuJ ed al snad ... euqceM
sehcrehceR ed ecneicS sed snoigileR، lllV،
(8191)، 18. inateaC،
i ilannA،
P، 921، 551، 222،
238، 062. yremogtnoM
ttaW، temohaM a aL
euqceM، (8591).. P 77.
(8) یعقوبی 1: 298 و 2: 22 لیدن، البدایة ابن کثیر 2: 238، المحبر 171، شعراء
النصرانیه شیخو 1: 118.
(9) التجرید «بدء الوحی» 1: 5، اغانی 3: 114، بلاذری 1: 106، عمدة القاری 19: 204،
تاریخ الخمیس دیار بکری 1: 17 طبع اول 1302 مصر، التاج الجامع 3: 227، ترجمه وحی
محمدی: 101، تاریخ العرب فی الاسلام 148، شعراء النصرانیه 1: 119، اشتقاق 164،
بخاری: بدء الوحی 3.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 70
میگویند پس از ظهور اسلام مسلمان شد و نبی (ص) را مدح گفت «10». حتی گفتهاند
وقتی بلال را شکنجه میدادند و بلال بر روی ریگهای تافته با بدن برهنه فقط میگفت:
«احد احد»، او بلال را دلداری داد و شکنجه گران را سرزنش کرد و شعری در این باره
سرود «11». پس میباید، چند سالی بعد از اعلام رسالت زنده میبود.
ابو الحسن برهان الدین ابراهیم بقاعی درباره ایمان ورقه و صحابی بودنش کتابی نوشته
است «12». از رسول خدا نیز درباره او روایاتی نقل کردهاند. میگویند در روزگار
پیامبر (ص) مردی با برادر ورقه درشت خوئی کرد و برای آزار او به ورقه ناسزا گفت.
پیامبر که شنید ناسزا گفتن به ورقه را نهی فرمود «13» و یا فرموده است که من او را
در بهشت با لباسی از حریر و یا لباسی سپید دیدم «14». با تمام این حرفها، بیشتر
روایات معتبرتر، از ایمان او چیزی نگفتهاند و نامش را جزء مؤمنان به اسلام ثبت
نکردهاند.
بلکه گفتهاند او پیش از رسالت و دعوت به اسلام، در همان دوره فترت وحی و دو سه
سالی پس از آغاز وحی درگذشته است «15». اشعاری نیز بدو منسوب است که اگر همه آنها
از او باشد، احاطه او را به ادیان یهود و نصارا و فرهنگ ایرانی به خوبی میرساند
«16». شعری در رثای زید بن عمرو دوستش دارد که در آن به توحید و ایمان به خدا،
آتش، ثواب و عقاب بعد از مرگ و سرزنش بتان اشارهها دارد «17». کلمات
__________________________________________________
(10) مروج مسعودی 2: 59، شرح صحیح قسطلانی 1: 65، تاریخ اسلام ذهبی 1: 268.
(11) نسب قریش 208، النهایه ابن اثیر 1: 452، اغانی 3: 113 ببعد، اصابه 6: 618.
(12) الاعلام زرکلی 9: 131، ظ خزانه بغدادی 2: 38- 41.
(13) اصابه 3: 633.
(14) نسب قریش 207، مجمع الزواید 9: 416، اصابه 6: 318، بزّار و حاکم هم شبیه آنرا
نقل کردهاند و آن را به شرط شیخین صحیح شمردهاند. ذهبی و ابن کثیر هم اسنادش را
جید گفتهاند، ولی دیگران بیشتر، اسناد آنرا منقطع میدانند، حلبیّه 1: 285، مسند
احمد 6: 65، سبل الهدی 2:
327، سیره ابن کثیر 1: 397 و بعد.
(15) این نظر توسط عایشه اظهار شده و بعد تکرار گردیده بخاری: بدء الوحی 3، اسد
الغابه 5: 88، ابن سعد 1/ 1/ 130، اصابه 6: 317. ابن عساکر میگوید کسی را نمیشناسم
که بگوید او اسلام آورد اصابه ابن حجر 3: 633.
(16) شعراء النصرانیه شیخو 617- 616، اغانی 3: 121، خزانة الادب 2: 39 و بعد،
الروض 2:
242.
(17) المحبّر 171، ابن هشام 1: 247، اغانی 3: 113 ببعد، شعراء النصرانیه 1: 118،
خزانه 2:
39 ببعد، مروج 1: 73، تاریخ الاسلام ذهبی 1: 68. شعری بدو منسوب است که گفته: ای
خدیجه! اگر داستان تو راست باشد، بدان که احمد رسول است و جبرئیل و میکائیل وحی
خدا را که
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 71
قصاری از وصیّتش گفتهاند که حاکی از معانی فلسفی و مذهبی است «18». ولی مجموعا هر
یک از این گفتهها در خور بحث و گفتگوی زیادی است.
درباره او گفتهاند در اواخر عمر دچار کوری شده بود، پیرمردی نابینا بود که خدیجه
به سراغش رفت. وقتی هم مرد فرزندی نداشت «19». اما روشن نکردهاند که ازدواج کرده
بود یا نه؟ خواهری هم داشته به نام «قتیله» که گویا کتب دینی را میخوانده است
«20». حتی گفتهاند زنی که نور نبوّت محمّدی را در پیشانی عبد اللّه پدر پیامبر
دید و آرزو کرد که مادر پیامبر باشد، او نیز رقیه «امّ قتال» خواهر ورقه بوده است
«21»، ولی عده دیگری او را «کاظمه دختر مرّه» و یهودی و یا لیلی عدویه دانستهاند.
این بود تمام آنچه اخبار و روایات درباره این مرد باز گفتهاند. میبینید با تمام
تلاشی که شده تا جزئیّات آن بررسی گردد، بسیاری از پرسشها، چون هالهای گرد نام او
را گرفته است. اسلام آوردنش بهیچوجه روشن نیست، تاریخ دقیق وفاتش نیز معین نشده،
ولی چیزی که مسلّم است این است که مردی بدین نام و نشان و با روشنگری و بینشی که داشت
صادقانه آنچه میدانست با زوجه رسول خدا (ص) در میان نهاد. همدلی ورقه اهمیّت
فراوانی بدین واقعه میدهد. مردی دنیا دیده و دانا که از دین و شریعت زمان، خوب
آگاه است، خواه بعد مسلمان شده باشد یا نه، گوش به سخنان خدیجه میدهد و او را
دلگرم میکند، آن هم در آغاز نزول وحی.
طبیعی است که یک چنین همدلی و هماهنگی دلگرم کننده باشد. احادیث از نظر سندیّت در
حدود همان احادیث قبلی است. کسی از پیامبر و یا خدیجه باز نگفته، اما تابعینی که
نقل میکنند مثل عروه و زهری خیلی دور از زمان نیستند و میدانیم که حدیث تا سالها
تنها در درون سینهها حفظ میشد. اما کلمه نامأنوس ناموس که در این حدیث به کار
رفته نباید موجب تردید گردد. تصادفا این کلمه که در قرآن مجید نیامده، خود بر
تأیید آن مهر صحّت میزند. کلمه ناموس «22» را علمای اسلامی
__________________________________________________
شرح صدر میدهد بدو خواهند آورد. (المعرّب 114. البحر ابو حیان 1: 318، ابن هشام
1: 203).
(18) سفینة البحار 1: 380.
(19) نسب قریش 207.
(20) بلاذری 1: 81 و کنیهاش «امّ ورقه» بود: سنن ابی داود: کتاب الصلاة، باب 61.
(21) النهایه ابن اثیر 5: 78، ابن هشام 1: 164.
(22) بخاری: بدء الوحی 3، انبیاء 21، تفسیر سوره 96، 1، تعبیر 1، مسلم: ایمان 252،
احمد 1:
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 72
به معنی صاحب سرّ و رازدار و کتب وحی و شریعت «23» گرفتهاند. مستشرقان هم آنرا
شبیه کلمه ناموس somoN
یونانی میدانند «24»، که آن هم به معنی شریعت و کتب مقدسه است و کاملا هم مناسب
با ذکر موسی و اشاره به اوست. این کلمه کاملا حاکی از آشنائی او با فرهنگ کتب یهود
است، در حالی که قرآن همه جا کتب یهود را به نام «تورات» ذکر میکند «25».
بنابراین همدلی او با خدیجه و انتظار او در ظهور پیامبر آخر زمان مبتنی بر مطالعه
کتب پیشین و از روی آگاهی بوده است.
فترت وحی
گفتهاند که چون پیامبر خدا از حراء بازگشت، و پس از نخستین وحی، تا چندی این وحی
منقطع گشت. مدتی که آنرا از سه روز تا سه سال گفتهاند، وحی قطع شده بود «1». این
مدت را بیشتر 15 روز و یا سه سال گرفتهاند. اما چرا بلافاصله پس از اولین وحی
دوران فترت و قطع وحی پیش آمد؟ بدان جهت بود که نگرانیش (ص) از میان برود و شوقش
افزون گردد و انسش بیشتر شود و آمادهتر باشد تا وحی را دریافت کند.
این دوران ناگوارترین و سختترین روزهای زندگی پیامبر بوده است. رسول خدا در آتش
شوق میسوخت. هر روز بر تفکّرات معنوی و تزکیه نفس و پاکی روان خود میافزود. خود
را پاکتر و منزّهتر از پیش میساخت. همه وجود خود را به اندیشهها و تفکّرات
روحانی خود سپرده بود. خور و خواب و آرامش را از دست داده بود، اما از نزول آیات
آسمانی خبری نمیشد. گاه به قلّه کوهها میرفت و چنان محزون و دلتنگ بود که میخواست
خود را از «ثبیر» و یا «جبل النور» به زیر افکند «2».
__________________________________________________
312 و 4: 198 و 6: 223، 233.
(23) تاریخ طبری 2: 207 بیروت، الروض 2: 404.
(24) inateaC،
ilannA،
i،. P 832، 062.
(25) محمد (ص) در مکه، مونتگمری وات 51.
(1) مدت آنرا 3، 4، 12، 15، 19، 25، 40 و یا چند روز و یا 5/ 2 سال و 3 سال هم
گفتهاند. فتح الباری روایات متعددی دارد 16: 15، شرح المواهب 1: 236، ابن اسحاق
سه سال را جزم و قطعی میداند. ابن سعد 1/ 1/ 130، سیره حلبیه 1: 296، امتاع
الاسماع 1: 14.
(2) بخاری: تعبیر 1، الروض 2: 411، ابن سعد 1/ 1/ 131، مثنوی 5: 528 (224 نیکلسن).
دلائل النبوه 1: 69 حیدرآباد، سبل الهدی 2: 361، سیره ابن کثیر 1: 412.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 73
این سخت ترین حالات بر شوق و طلب او بود. گفتهاند که در این هنگام حتی خدیجه را
گمان رفت که محمد (ص) واگذاشته شده، ولی این سخن با آن روح بلند و فداکاری بیهمانندی
که در خدیجه سراغ داریم سازگار نیست.
در اخبار دیگری آمده است که رسول خدا نزد خدیجه بیتابی میکرد که نکند خدای مرا
واگذاشته باشد، و خدیجه او را دلداری میداد که هرگز! او ترا به حقّ برانگیخته و
نعمتش را بر تو تمام خواهد ساخت «3». در این دوره گرچه آیات قرآنی بر او نازل نمیشد،
اما فرشته اسرافیل قرین نبوّتش بود «4».
سرانجام دوران فترت وحی سرآمد و پس از گذشت این دوره بود که فرشته وحی «جبرئیل»
بار دیگر نازل شد و نزول قرآن آغاز گردید. درباره این حادثه، جابر انصاری، که از
صحابه پر روایت است «5»، میگوید: سخن از فترت وحی بود که رسول خدا میفرمود: ...
در غار حراء مجاور بودم و پس از ختم جوار فرود آمدم. به وادی که رسیدم ندائی از
آسمان شنیدم. پس سر برافراشتم. در آنجا همان فرشتهای بود که در غار حراء نزد من
آمده بود. نشسته بر کرسی میان آسمان و زمین. ترسی از او به دلم راه یافت که بر
زمین افتادم. پس به خانه بازگشتم و گفتم: «زمّلونی، زمّلونی» بپوشانید مرا،
بپوشانید مرا. مرا پوشاندند و خداوند فرو فرستاد:
«یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ. قُمْ فَأَنْذِرْ. وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ. وَ ثِیابَکَ
فَطَهِّرْ. وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ.
ای جامه به خویش پیچیده. به پای خیز و بترسان. و پروردگار خویش را بزرگ شمار. و
جامهات را پاک دار. و از آلودگی نفس دوری گزین». (74: 1- 5)
و پس از آن وحی ادامه یافت «6».
__________________________________________________
(3) روح المعانی 30: 158.
(4) ابن سعد 1/ 1/ 127، البدایه ابن کثیر 3: 4، اتقان 1: 161، یعقوبی 2: 18، سیره
ابن کثیر 1: 388.
(5) جابر بن عبد اللّه انصاری (م 78 ه.) پدرش شاهد غزوه بدر و شهید غزوه احد بود.
خود او در حدود شانزده سالگی پیش از هجرت اسلام آورد. در 19 غزوه شرکت داشت. از
روات ستّه است. اواخر عمر در مسجد نبوی حلقه درس داشت. 1540 حدیث از او بازگفتهاند.
الاعلام زرکلی 2: 92، کبیر بخاری 1/ 2/ 207، شذرات ابن عماد 1: 84، الکنی دولابی
1: 77، البدء مقدسی 5: 116، استیعاب ابن عبد البر 1: 85، تاریخ ابن عساکر 3: 386.
خود او بیعتش را با هفتاد تن در عقبه کبری شرح میدهد احمد 3: 322، 329، 394، حاکم
2: 624، 625، سنن کبری، بیهقی 9: 9، بدایه ابن کثیر 3: 160.
(6) بخاری: تفسیر سوره 96 العلق، مسلم 1: 98، اسباب النزول واحدی 7، اسباب النزول
سیوطی 136، سبل الهدی 2: 362.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 74
در این حدیث چند نکته است که توضیح میشود: عبارتی در حدیث هست:
«زمّلونی» که موجب شده بعضی گمان برند که این حدیث باید مربوط به سوره «المزّمّل»
باشد و بنابراین سوره «المزّمّل» قبل از «المدّثّر» نازل شده است «7». در صورتیکه
«زملّونی و دثّرونی» هر دو به یک معنی است: «بپوشانید مرا». بنا به مدلول سوره که
در سوره «یا ایّها المدّثر» امر به «قم فانذر» (بپا خیز و بترسان) امر به قیام و
إنذار است، و حال آنکه در سوره «یا ایّها المزّمّل» امر به قیام در شب و ترتیل و
سرودن و روشن خواندن قرآن است، بنابراین، باید امر به قیام و انذار پیش از امر به
ترتیل قرآن باشد. چنانکه در عمل هم ابلاغ و رسالت بلافاصله پس از نزول این سوره
آغاز شد. گذشته از آن، قرآن باید آن مقدار نازل شده باشد که امر به ترتیل صحّت
مصداق داشته باشد. چنانکه تا هنگام نزول سوره «المزّمّل» 135 آیه نازل شده بود.
دیگر این که دوره فترت وحی را با دوره سه ساله دعوت مخفیانه و سرّی اسلام اشتباه
نکنیم. چون هر دو دوره را سه سال ذکر کردهاند، این دو دوره را یکی نگیریم. بعد از
نزول «یا ایها المدّثّر» دعوت پنهانی مردم به اسلام شروع شد و وحی ادامه یافت. این
دعوت پنهانی تقریبا سه سال طول کشید «8». در مدت این سه سال همان تعداد کم
مسلمانها، نماز را در درهها و شکاف کوهها و پنهان از مردم دیگر میخواندند. تا
اینکه مردی از مشرکان فهمید و با سعد بن ابی وقّاص درگیری پیدا کرد و کشته شد «9».
از آن به بعد مرکز اسلامی را به خانه أرقم در صفا بردند. این دوره تبلیغ پنهانی سه
سال طول کشید تا این که «أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» (26: 214) خویشان
نزدیکت را انذار ده» و پس از آن «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ
الْمُشْرِکِینَ (15: 94) پس بانگ برآر بدانچه مأمور شوی و از مشرکان روی برگردان»
نازل شد و پیامبر دیگر به ریشخندهای مستهزئین و نیش زبانهای هرزه درایان اعتنائی
نکرد.
روزی (حدود سال 613 م.) بر فراز تپه صفا «10» رفت و مردم را آشکارا به اسلام
خواند.
__________________________________________________
(7) سبل الهدی 2: 366.
(8) ابن هشام 1: 280، بحار 18: 177، کمال الدین صدوق باب 34 حدیث 27 و 28، یعقوبی
2: 19.
(9) ابن هشام 1: 282.
(10) تپه بلندی جنوب کوه ابو قبیس و روبروی جهت شرقی کعبه.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 75
پس اگر دوره اختفاء را سه سال بگیریم و سال دعوت آشکار و اظهار اسلام را سال چهارم
بعثت بدانیم، برای دوره فترت یک سال بیش نمیماند. بخصوص حدیثی از امام جعفر صادق
و هم چنین از ابن عباس و شعبی دوره نزول وحی را بیست سال به حساب آوردهاند «11»
که این خود دوره سه ساله فترت را تأیید میکند. پس، یا مجموعه فترتهای وحی سه سال
به حساب آمده، و یا دوره اختفاء سه سال نبوده، و یا سال اظهار اسلام در سال چهارم
بعثت نبوده است. و شاید هم از آنجا که اعراب در ضمن سخن کسور اعداد را حذف میکنند،
مازاد بیست سال را حذف کرده و نگفته باشند.
همچنانکه دوران بعثت را معمولا 23 سال میگیرند، ولی دقیقتر 22 سال و 2 ماه و 22
روز بوده است (یعنی توقف در مکه 12 سال و 5 ماه و 13 روز و دوران هجرت به مدینه 9
سال و 9 ماه و 9 روز بوده است). به هر صورت، جمع بین این نظرات بدین ترتیب میشود
که مجموعه دوره فترت وحی و دعوت سرّی حضرتش را چهار سال بگیریم.
چنانکه اشاره شد، فترت وحی و قطع شدن نزول آیات قرآنی منحصر به همین یکبار نبوده و
پس از این هم چند بار دیگر پیش آمد. از جمله این موارد هنگامی بود که کافران مکه
(در حدود سال هفتم بعثت) دو نماینده (نضر بن حارث و عقبة بن ابی- معیط) را نزد
یهود مدینه فرستادند تا سؤالات مشکلی بیابند که رسول خدا از جواب عاجز ماند. آنها
هم سه سؤال در مورد جوانانی که در سالهای گذشته قصه عجیبی یافتند، و درباره مردی
که شرق و غرب عالم را در هم نوردید و راجع به «روح» در اختیار ایشان گذاشتند.
نمایندگان قریش به مکه بازگشتند و سؤالها را مطرح کردند.
پیامبر فرمود فردا جواب میدهم و «ان شاء اللّه» نگفت «12». ولی فردای آن روز
جبرئیل نیامد و این تأخیر 15 روز به طول انجامید (از 3 تا 40 روز هم گفتهاند).
این تأخیر در نزول بر پیامبر سخت گذشت و پس از آن بود که سوره کهف نازل شد و پس از
معاتبه رسول (ص)، داستان ذو القرنین و اصحاب کهف و حقیقت روح بیان گردید «13».
__________________________________________________
(11) اصول کافی 2: 629، اعتقادات 101، بحار 18: 250، 253، اتقان 1: 161، البدایة
ابن کثیر 3: 4، یعقوبی 2: 18 ...
(12) ابن هشام 1: 320 و بعد.
(13) تفسیر طبری 30: 156 و بعد، قسطلانی 7: 425 و بعد، ترجمه تفسیر طبری 1: 25،
کشف الاسرار 5: 676.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 76
در میان مستشرقان کسانی مثل مارگلیوث منکر این حادثهاند. اما دکتر ولفنسون
اسرائیلی آنرا تأیید میکند و میگوید چه بسا که در مکه از احبار یهود کسی نبوده و
یا چیزی نمیدانستهاند که قریش کس به مدینه فرستادهاند و الّا داستان اصحاب کهف
در تلمود هست و یهود مدینه هم از آن پرسیدهاند «14».
در مورد سبب نزول سوره «الضّحی» نیز گفتهاند که رسول خدا (ص) یک دو شبی بیمار بود
که نتوانست به نماز شب بایستد. زنی (گفتهاند امّ جمیل زن ابو لهب دختر حرب بن
امیّه خواهر ابو سفیان و عمه معاویه است) آمد و به پیامبر گفت: ای محمد! امیدوارم
که شیطانت ترا ترک کرده باشد. این یکی دو شب ندیدم که او به تو نزدیک شود. پس
خداوند نازل فرمود:
«وَ الضُّحی وَ اللَّیْلِ إِذا سَجی ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلی (93: 1- 3)
سوگند به روز روشن و سوگند به شب که آرام گیرد. هرگز خدای ترا ترک نکرده و بر تو
خشم نگرفته است» «15».
البته وحی چنان نبود که هر وقت رسول خدا (ص) بخواهد بلافاصله وحی نازل شود. گاهی
میشد که وحی در مورد مسألهای بعد از مدتی نازل میشد. از این موارد: وقتی بود که
عایشه زوجه رسول خدا دچار تهمتی شده یکماهی طول کشید تا این که برائت او به شهادت
قرآن رسید «16». موارد دیگر هم هست که باز کم و بیش وحی دچار فترت و تأخیر میشود
«17».
__________________________________________________
(14) تاریخ الیهود فی بلاد العرب 98، بنقل از محمد (ص) محمد رشید رضا 95.
(15) مجمع البیان 10: 504، بخاری تفسیر سوره و الضحی، اسباب النزول سیوطی 140، سیره
ابن کثیر 1:
413 و بعد.
(16) مجمع البیان 7: 130، بخاری 6: 101.
(17) مثلا ملاحظه کنید مجمع البیان 10: 504.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 77
وحی در لغت
بنا به تعریف علماء، وحی کلام الهی است که بر فرستادگانش نازل میگردد. در حقیقت
این اصطلاحی و تعبیری است از ارتباط میان خدا و پیغمبر. این ارتباط یا توسط پیغام
آوری است که خود دیده و سخنش شنیده میشود، مانند تبلیغ جبرئیل بر نبی اکرم، و یا
تنها کلامش فهمیده میشود، چون وحی بر موسی، و یا از طریق الهام و تسخیر و رؤیاء و
از این قبیل است.
اصل وحی را «اشاره تند و سریع» دانستهاند و به جهت همین سرعت است که گفته میشود:
«أمر وحی» یعنی امر سریع. و گفته شده: گاهی در سخن بر سبیل رمز و کنایه به کار میرود
و زمانی به صدائی بدون ترکیب و با اشاره به بعضی از اعضای بدن و یا به نوشتن میباشد
«1». نمونه آن: شاعر عرب «وحی» را به معنی «اشاره» به کار برده:
نظرت الیها نظرة فتحیّرت دقائق فکری فی بدیع صفاتها
فاوحی الیها الطّرف إنّی احبّها فأثّر ذاک الوحی فی و جناتها
نگریستم بدو نگاهی، پس حیران ماند دقایق فکر من در صفات بدیع او
دیده به او اشاره کرد که او را دوست دارم پس اثر گذارد همان اشاره بر چهره او
و یا اشاره با انگشت را وحی گویند. در شعر عرب آمده: «فأوحت إلینا و الأنامل
رسلها» «2» «اشارهای کرد به ما و انگشتان رسولان او بودند». و یا «وحی العیون،
کلامها» «سخنش اشاره چشمهاست» «3». در حدیث آمده «و ان کانت خیرا فتوحه» «4» یعنی
اگر
__________________________________________________
(1) مفردات راغب اصفهانی کلمه «وحی».
(2) لسان العرب کلمه وحی.
(3) یاقوت 3: 520 س 20.
(4) النهایه ابن اثیر 5: 163.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 78
نیک است به سوی آن بشتاب. وحی به معنی «نوشته و کتاب» هم آمده، در حدیث آمده که
حارث اعور از صحابه امیر المؤمنین علی (ع) گفت: «تعلّمت القرآن فی سنة و الوحی فی
ثلاث سنین» قرآن را به یکسال و وحی را به سه سال آموختم «5» که قرآن یعنی قرائت
قرآن و وحی یعنی کتابت و خط «6».
«وحی، بالفتح، اشارت و کتابت و نامه و پیغام و سخن پوشیده و هر چه به دیگری فرستی
...» «7»
«وحی و ایحاء، القاء المعنی الی النبیّین باشد از جهت پوشیده» «8» «... و وحی به
معانیی آمد. وحی ارسال فرشته باشد به پیغامبر برای اعلام مصالح، و در شرع چون این
لفظ اطلاق کنند از او این مفهوم باشد ...» «9»
صرف نظر از متون اسلامی، این کلمه در اشعار جاهلی هم آمده، در شعری از اعشی به
معنی اشاره آمده «10»، در شعر دیگر معنی «کتاب» میدهد. چنانکه جریر میگوید:
«کأنّ أخا الیهود یخطّ وحیا» «11» یعنی چنان بود که برادر یهودی کتابی مینوشت.
همین معنی در شعر لبید بن ربیعه به صورت کلمه «وحیّ» جمع وحی به معنی کتاب آمده
است «12».
خلاصه اینکه: در لغت، وحی را مصدر وحی و یا اسم مصدر از أوحی (که مصدرش إیحاء میشود)
گرفتهاند. در این صورت وحی و ایحاء به یک معنی خواهد بود، مثل عطاء و إعطاء. معنی
وحی و ایحاء در لغت «اعلام» میشود. یعنی مطلبی
__________________________________________________
(5) طبری 3: 2524.
(6) لسان 20: 257 س 20.
(7) منتهی الارب کلمه وحی.
(8) ابو الفتوح رازی 4: 253.
(9) ایضا 2: 356.
(10) اساس البلاغه زمخشری 2: 496.
(11) دیوان جریر 498.
(12) بیت دوم معلّقه لبید:
«فمدافع الرّیّان عرّی رسمها خلقا کما ضمن الوحیّ سلامها»
معنی نقش سنگ را هم از شعر کعب بن زهیر (م 26) میتوان دریافت:
«أتا العجم و الآفاق منّه قصائد- بقین بقاء الوحی فی الحجر الأصم» (دیوانش 29).
همو بود که در مدح نبی گفت: «بانت سعاد فقلبی الیوم متبول- متیّم إثرها لم یشف
مکبول» و بردهای جایزه گرفت که منصور خلیفه عباسی آنرا از بازماندگانش به چهل
هزار درهم خرید و از آن پس خلفای عباسی روزهای عید آنرا میپوشیدند و سرانجام به
چنگ مغول افتاد. (طبقات الشعراء محمد بن سلام 20 و 21، خزانة الادب بغدادی 4: 11 و
12).
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 79
پنهانی و سریع به کسی اعلام شود، یا به نوشته، یا به سخن، و یا به اشاره، در خواب
یا بیداری.
این معانی مختلف وحی به قول محمد رشید رضا در دو چیز اشتراک دارند: یکی آگاهی
پنهانی و دیگری فوریت «13». یعنی پیامبران حقیقت وحی را سریع و پنهان از دیگران
دریافت میکنند.
عقیده به وحی نزد یهود و نصارا نیز معروف است و نزد ایشان هم درجاتی دارد.
این کلمه در عبری- آرامی (اوحی yhoA) به معنی شتاب کردن و در
حبشی (وحی ayahaW) به معنی شناختن و دور زدن آمده است «14».
سابقه وحی
سابقه وحی و نبوت همزمان تمدن بشری است. امتی در جهان نبوده که در آن پیامبری
نباشد.
«وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ (35: 24).
و امتی نبود که در میان آنها بیم دهنده و راهنمائی نباشد». تا حجّت خدا بر خلق
تمام گردد و کسی را در برابر او حجّتی نماند. اگر حضرت آدم استقامت و عزمی که در
خور بود نداشت (20: 115) مسلما از زمان نوح تا دوران پیغمبر اکرم اسلام، پیامبران
زیادی بودند که وحی را دریافت داشتهاند (4: 163 و 164) و این وحی چیزی نبود که
مخالف وحی محمدی باشد. بلکه خطوط کلی آن یکی بود.
انبیاء همگی چون دانههای زنجیر به هم پیوستهاند و همگی در جهت تکامل جامعه و سیر
به سوی کمال تلاش داشتهاند. از این جهت میتوان گفت جامعه بشری خود موجود زندهای
است که جدا از افراد خود نیز دارای زندگی و حرکتی است که باید به سوی کمال باشد و
الا حرکت انحطاطی و قهقرائی محکوم به فناست. این حرکت تکاملی ایجاب مینماید که
مرز میان حق و باطل روشن باشد و طبیعة حرکت به سوی کمال موجب پیروزی حق و شکست
باطل خواهد بود. مسیر اجتماع بشری را خداوند به جریان آب تشبیه فرموده: همان طور
که در جریان سیل، کف آب را میپوشاند ولی سرانجام این کف نابود میشود و حقیقت آب
نمایان میگردد
__________________________________________________
(13) الوحی المحمدی 66.
(14) مختصر دائرة المعارف اسلام، کلمه وحی.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 80
(13: 17) جامعه بشری نیز مسیر پیوسته خود را، با همه نشیب و فرازها، در مجموع به
طرف حق ادامه میدهد. البته انسان با آزادی ارادهای که دارد، در این سیر تکاملی
مسؤول و متعهد است. در این مسیر میتواند حرکت تکاملی اجتماع را تحرک بیشتر و یا
انحراف زیادتر بدهد. ولی از آنجا که برای او دیگر حجتی نماند و راه تکاملی و مسیر
رستگاری کاملا مشخص باشد، پیامبران هادی، بیم دهنده و مژده آور، راهنمائی این
کاروان را در هر نسلی به عهده داشتهاند. از اینجاست که قرآن این همه به ایمان بر
انبیاء تأکید دارد و نبّوت، اصلی اساسی از دین شناخته میشود. قبول ایمان و تلاش
در تحرک بیشتر در مسیر نبّوت، حرکت تکاملی را تسریع میکند و مخالفت با آن، موجب
انحطاط و سقوط میگردد، این است که فرمود:
«وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ
مِنْهُمْ أُولئِکَ سَوْفَ یُؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً
رَحِیماً (4: 152) آنها که به خدا و رسولانش ایمان آوردند و میان هیچیک از آنها
جدائی نگذاشتند، آنها را خداوند بزودی پاداش دهد و خداوند غفور و رحیم است».
میبینیم که میان هیچیک از پیامبران جدائی نیست. همگی ره سپر یک کاروانند، کاروان
توحید. یا جای دیگر فرمود: «بگوئید ایمان آوردیم به خدا و بدانچه بر ما فرستاده، و
آنچه بر ابراهیم و اسمعیل و اسحق و یعقوب و فرزندانش (اسباط) فرستاد، و بدانچه به
موسی و عیسی عطا کرد و هر آنچه بر پیامبران دیگر داده شد و میان هیچکدام از آنها
فرقی نمیگذاریم، و ما تسلیم او هستیم» (2: 136).
درست در همین مسیر است که امیر مؤمنان علی (ع) (در نخستین خطبه) فرمود:
«خداوند از میان فرزندان آدم پیامبرانی برگزید و از آنها بر وحی و بر امانت در
تبلیغ رسالت میثاق گرفت و چون بیشتر مردم پیمان الهی را شکستند و حقش را ندیده
گرفتند و برای او شریک و مانند قرار دادند، و شیطان آنها را از شناخت خدا و پرستش
او باز داشت، خدای تعالی پیامبران خود را در میان ایشان برانگیخت و آنها را پیاپی
فرستاد تا پیمان خدا را که در فطرت ایشان نهاده بود بطلبند و به نعمت فراموش شده
یاد آوریشان کنند، و در راه تبلیغ با ایشان گفتگو نمایند و گنج نهفته عقل را باز
گشایند و آیههای قدرت خدائی را نشان دهند ... اینان سفیرانی بودند که کمی یاران و
فزونی دشمنان، آنانرا بازنداشت» و نیز در خطبه 93 نهج البلاغه
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 81
اضافه فرمود: «... خداوند پیامبران را از پدران نیک و مادران پاک فرستاد. وقتی یکی
از دنیا میرفت دیگری پس از او برای نشر دین خدا به پا میخاست».
این گروه پیامبران، پیاپی آمدند و رفتند و رسالت خود را به امت خود ابلاغ داشتند.
نام بعضی در قرآن آمده و برخی یاد نشدهاند.
واضح است پیامبرانی که در قرآن ذکر شدهاند اختصاصی داشتهاند. زیرا آنها
مشهورترین پیامبران یهود بودند و اخبار ایشان میان اهل کتاب مجاور رسول خدا (ص) در
حجاز و اطرافش، مشهور و زبانزد بوده است «1». مردم آن زمان نیز وحی را میشناختهاند
و عدهای هم بدان گرویده بودند. از اینجاست که خداوند تأکید بر این دارد که آنچه
بر دل محمد (ص) فرود آمده همان وحی الهی است و مشابه مدلول وحی میان همه پیامبران؛
و تعجب مردم از وحی، که فردی از انسانها مهبط وحی الهی باشد، جا ندارد (10: 2).
جاهلیان نیز به گونهای با الهام و غیب آشنائی داشتند. در نظر ایشان، کاهن نظرش را
از الهام میگیرد. الهام او از «تابع» و یا «رئیّ» است که از غیب سخن میگوید «2».
هم چنانکه هر شاعری نیز نظمش را از «شیطان الشاعر» دریافت میدارد. قریش به کلام
آسمانی و سخن شنیدن از آسمان معتقد بود. چنانکه وقتی در مجالسشان به پیامبر میرسیدند،
با اشاره به هم میگفتند که این مرد از آسمان سخن میگوید «یکلم من السماء» «3».
غیر از کاهن اصطلاح دیگری هم داشتند بنام عرّاف که مرز میان این دو درست مشخص
نیست. گفتهاند کاهن از گذشته و عرّاف از آینده میگفت. اما آنچه از سخنانشان گفتهاند
با اینها تطبیق نمیکند. اینها رجال دینی مردم جاهلی بودند و خود را نزدیکترین فرد
به آلهه میدانستند. فال بینی، پزشکی، ساحری، کار اینها بود. دوای هر دردی پیش
آنها بود. آئین آنها از بسیاری
__________________________________________________
(1) الوحی المحمدی 31، مباحث دکتر صبحی صالح 22.
(2) تاج العروس 9: 326 و بعد، لسان 17: 244 ...، مجمع البیان طبرسی 5: 349، 367،
بلوغ الارب 2: 269. این تابع جنی حرکت داشت، حرف میزد و کاهن را از مغیبات آگاه
میکرد. الروض 1: 137، تابع، جنّی بود که در آسمانها استراق سمع میکرد و با ظهور
اسلام و نزول وحی درهای آسمان بر شیاطین بسته شد. صحیح مسلم 7: 35 و بعد، عمدة
القاری 21: 275، لسان 17: 244، ارشاد الساری 8: 400، بلوغ الارب 2: 296 ببعد، ابن
هشام 1: 207، مسند احمد 6: 87، صحیح بخاری: بدء الخلق 6 و 11 و تفسیر سوره 34 باب
1.
(3) بلاذری 1: 115.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 82
جهات مثل مطالعه پرواز پرندگان (زجّر) دیدن سنگریزهها (طرّق)، تطیّر و تفأل
(عیافه)، جگر بینی و ... شبیه همان آئین کاهنان رم در سده سوم پیش از میلاد مسیح
بود که پیش از آنها از کلده بدانها رسیده بود. کاهنان از اشراف و رجال اجتماع
بودند و گاهی کارشان به سلطنت هم میرسید. هر کس پیش آنها میرفت هدیهای بدانها
میداد به نام «حلوان الکاهن» او هم جملاتی با سجع و قافیه، مبهم و دو پهلو، که
بعد قابل تأویل باشد، (سجع الکهّان) بیان میکرد.
چنین بود که پیامبر اکرم فرمود هر که نزد آنها برود و سخن آنها را تصدیق کند به
وحی کافر است و نیز هدیه به کاهنان را منع فرمود. بعضی از اینها شهرت زیادی یافتهاند.
مثل سطیح، شقّ، ابن صیاد، مسیلمه، طلیحه، رباح بن عجله، ابلق اسدی و زبراء کاهنه.
چنانکه گذشت، کاهنان بزرگ، نگهبانان بت پرستی بودند و برای خود نقشی از پیامبری
قائل بودند. کاهن کسی بود که مردم به او مراجعه میکردند تا از گذشته یا آینده
ایشان خبری بدهد و آرزوی دل یا افکار آنها را بخواند و بگوید، و یا به هنگام کاری
مهم چون ناخوشی، زناشوئی، مسافرت، جنگ، تجارت و از این قبیل کارها، به ایشان
دستوری بدهد. گاهی هم ممکن بود کاهن شکل کار خود را عوض کند، به صورت تسخیر روح و
یا ریاضت کهانت کند. گاه با توسل به اسباب و ابزاری پیشگوئی میکرد و زمانی بدون
وسیله. به هر صورت، کلمات مبهم و چند- پهلوئی میگفت که شنونده مطابق ذوق خود
بیابد و بعد گزافتر از آنچه شنیده بازگو کند. بودند کسانی که در صدر اسلام بر
پیغمبر اکرم گمان کهانت و شاعری میبردند و از پیامبر میخواستند که همچون کاهنان
بگوید که آنها در زیر دامن چه پنهان کردهاند؟ این بود که خداوند فرمود: «این قرآن
گفتار رسول کریم است. سخن شاعر نیست که بدان کم ایمان داشته باشید. و گفتار کاهن
نیست که توجه و تذکر شما بدان کم باشد. سخنی است که از جانب پروردگار جهانیان نازل
شده است» (69: 40- 43) و یا فرمود: «یاد آوری کن که تو از نعمت پروردگارت نه کاهنی
و نه مجنون» (52: 29) «4».
__________________________________________________
(4) برای اطلاعات بیشتر مراجعه کنید: ترجمه مقدمه ابن خلدون 1: 190، 303، 518،
663، بلوغ- الأرب 3: 278 ببعد، عجائب المخلوقات قزوینی 1: 371، طبری 2: 99 ترجمه
مروج 525- 545،
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 83
به هر صورت، به علت آشنائی با یهودان و مسیحیان و اعتقادات مذهبی خود، مردم جاهلی
به گونهای با وحی آشنائی داشتهاند.
اعتقاد به وحی الهی در همه ادیان آسمانی سابقهای قدیم دارد. حتی زرتشتیان نیز
اعتقاد به سروش ایزدی و پیامآور الهی داشتهاند. درگاثاها، قدیمیترین اثر مذهبی
ایشان، خبر از آغاز پیامبر زرتشت است. امشاسپند بهمن «و هومن خرد هستی و نماینده
منش نیک» در پاسخ «أشا» «سامان و هنجار هستی» میگوید: «یگانه کسی که من اینجا
شناختهام و فرمانهای مرا به کار میبندد «زرتشت اسپنتمان» است. او است که خواهان
آن است که با سرودهای ستایش مزدا، آئین راستی را برافرازد. از این رو ما به او
شیوائی سخن میبخشیم.» «5» روان جهان که از ستم و تباهی و ویرانی و زور، فریاد
برآورده بود از این گزینش خشنود و خرسند میگردد.
گذشته از تأیید قرآن مجید، در کتب رسمی یهود و نصارا نیز وحی الهی مورد استناد
انبیاء میباشد. در بسیاری از موارد در عهد عتیق (تورات) از نزول الهام و وحی الهی
به «نزول روح خدا» تعبیر شده است «6». در این حال، روح خداوند بر جان نبی مینشیند
و او از قوّت روح خدا پر میشود و وحی الهی را ابلاغ میکند «7». شریعت و کلام
الهی را «یهوه صبایوت» با روح خود بواسطه انبیاء میفرستد «8». در سیطره روح
خداوند، همه تسلیم و مطیعند و چون روح خداوند بر کسی مستولی شد، از آن متأثر میگردد.
مرد دیگری میشود و نبوت میکند «9».
کلمه وحی بارها در تورات آمده است «10». گاهی مستقیم و بدون واسطه نبی دعوت به
نبوت میشود «11»، و بدون اینکه فرشتهای در میان باشد کلام الهی شنیده
__________________________________________________
الشعر و الشعراء 292، 396 لیدن، مجالس ثعلبه 292، حیوان اصمعی 6: 204، ثمار القلوب
ثعالبی 81، اغانی 8: 55 مصر، امالی قالی 1: 26 و نوادرش 2: 158، روض الانف 1: 131،
مسبتطرف باب 60، 29، کامل ابن اثیر 2: 11.
(5) هات 29، بند 8 و بعد.
(6) مثلا: دوم تواریخ ایام 15: 1 و 24: 20، نحمیا 9: 30.
(7) حزقیال 11: 5 یوئیل 2: 28 میکاه 3: 8 زکریا 7: 12.
(8) زکریا 1: 6 و 7: 12.
(9) نمونه آن قاصدان شائول و خود او (اول سموئیل 10: 5- 11 و 19: 20- 24) و یا
مشایخ اسرائیل در حضور موسی از نبوت بهره گرفتند (اعداد 11: 25- 29).
(10) از جمله: اعداد 24: 2 و دوم سموئیل 23: 1.
(11) اول سموئیل 3: 1- 21.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 84
میشود. گاهی نیز وحی با واسطه است. به هر صورت، این روح خداوند است که بوسیله نبی
متکلم شده و کلام او بر زبان نبی جاری میگردد «12». در این حال، نبی چیزی جز یک
دهان باز گوینده کلام الهی نیست «13». کلام خداوند که نازل شد، خداوند بر کلام خود
دیدهبانی میکند تا به انجام برسد و بر زبان نبی جاری گردد «14».
وقتی وحی نازل شد، چارهای جز اطاعت امر و ابلاغ وحی نیست. «شیر غرش کرده است،
کیست که نترسد. خداوند یهوه تکلّم نموده است، کیست که نبوت ننماید.» «15»
در مسیحیت مسأله فرق میکند. واقع این است که وحی مسیحی مفهوم خاصی دارد که در کش
برای ما مشکل است. وحی مسیحی میان عنصر بشری و الهی جمع میشود، یعنی ملهمات الهی
لباس لغت بشری میپوشد تا مفهومش به مردم ابلاغ شود. به عقیده ایشان: الهام الهی
تورات، ماورای پرسش است «16». شریعت الهی گاهی از طرف فرشتگان ابلاغ میشود و
زمانی از سوی خود یهوه «17». شریعت تنها به احکام جسمی مبعوث نشود بلکه به قوت
حیات غیر فانی باشد «18». و از آنجا که شریعت هیچ چیز را کامل نمیگرداند «19»، به
علت ضعف و کمی فایده، ممکن است شریعت فسخ شود «20». تمامی کتب از الهام خداوند است
... «21»
وحی در زمانهای مختلف و بر افراد گوناگونی نازل شده و مردم زیادی با روشها، زبانها
و منشهای مختلفی مکلّف به تبلیغ وحی شدهاند. نویسندهای که به او وحی شده، در زیر
هدایت روح القدس قرار گرفته است. البته او آثار پیش از خود را دیده و
__________________________________________________
(12). 2 سموئیل 33: 2.
(13) خروج 4: 16 و 7: 1 تثنیه 18: 18، اعداد 11: 24 و 12: 6.
(14) ارمیا 1: 4، 11، 12 و 2 سموئیل 23: 2.
(15) عاموس 3: 8 و 3- 7، ارمیا 20: 7- 8. گاهی انبیاء خود این حال را شرح میدهند.
ارمیا میگوید «وحی چون آتش به جانم افتاده» جوهری است در درون او که چون آتش بر
حالات نفسانی او حکومت میکند و جز پیروی چارهای نیست. این پدیده جوهر حیات نبی
را در اختیار دارد. یا ایوب به نرمی از آن سخن میگوید (ایوب 32: 18- 19). اما سخن
ارمیا از جهت صحت تاریخی قابل قبولتر است.
(16) عبرانیان 1: 1 ببعد.
(17) عبرانیان 2: 2 مطابق غلاطیان 3: 19 و اعمال 7: 35 و تثنیه 33: 2.
(18) عبرانیان 7: 16.
(19) ایضا 7: 19.
(20) ایضا 7: 18.
(21). 2 تیمو تاؤس 3: 16.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 85
در نوشتن، اسلوب خاص خود را به کار برده و روش عقلانی مخصوص به خود را دارد، اما
مفاهیم و معانی از سرچشمه وحی است. یعنی وحی، املائی و کلمه به کلمه نیست. بلکه
معانی در ذهن و نفس مینشیند و برای آن معانی، به یاری خدا، قالب کلام مناسب
برگزیده میشود ... بدین ترتیب، شباهتی به الهام مییابد منتهی برای دیگران هم
حجّت شمرده میشود.
فرق میان این دو تلقّی، درک مفهوم وحی نزد مسیحیان و مسلمانان، را یکی از
نویسندگان بدین ترتیب بیان میدارد: «تجسّم مفهوم وحی از نظر مسلمانان در یک کتاب
(- قرآن) و در نظر مسیحیان در یک فرد (- مسیح) است» «22». همین مفهوم را دیگری این
طور بسط میدهد: «اسلام در مورد وحی قرآن ادّعائی میکند که در نظر اول شبیه عقیدهای
است که در کتاب مقدس بیان شده است، و پیروان پیغمبر اسلام با احترامی بدو مینگرند
که بیش از احترام یهودیان و مسیحیان به هر پیغمبری است. مع ذلک او بیش از یک
پیغمبر نیست. وحی در پیغام او است نه در وجود او ... به علاوه، وحی به طور عمده
متشکل از احکام الهی است که لازمهاش تعبد به احکام شریعت است، تا وفاداری و عشق
به یک شخص «23».»
بدین ترتیب فرق این دو تلقی خوب روشن میشود: تجسّم مفهوم وحی در اسلام، قرآن است
و در مسیحیت شخص مسیح.
مطلب دیگری که میماند شماره پیامبران است.
در آیه 78 سوره مؤمن تصریح شده: رسولانی هستند که نامشان در قرآن آمده و آنهائی هم
هستند که از ایشان نامی نیامده، اما عده ایشان در قرآن نیست. از جمع رسولان و
انبیاء، فقط نام این 26 نفر در قرآن ذکر شده: آدم، نوح، ادریس، هود، صالح،
ابراهیم، لوط، اسمعیل، اسحق، الیسع، ذو الکفل، الیاس، یونس، یعقوب، یوسف، شعیب،
ایوب، موسی، هارون، داود، سلیمان، زکریا، یحیی، اسماعیل صادق الوعد، عیسی و محمد
(ص). اینان پیغمبرانی هستند که به اسم ذکر شدهاند، کسانی هم به اشاره یاد شدهاند
که در تفاسیر در مورد ایشان بحثهای مفصلی است از جمله: اسباط (فرزندان یعقوب) (4:
163) و یا پیامبری که طالوت به اشاره او
__________________________________________________
(22) به نقل از عقل و وحی در اسلام، از آربری ترجمه جوادی ص 7. H. M
niktawG، ehT egdelwonK
fo doG dna sti lacirotsiH tnemPoleveD،. I. P 93.
(23) أیضا. W elPmeT،
ni noitaleveR،. P 117.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 86
پادشاه بنی اسرائیل شد (2: 247) و به دلایلی، نویسنده احتمال بسیار میدهد که
منظور همان اسمعیل صادق الوعد باشد. و اللّه اعلم. هم چنین پیامبران دیگری که
بدانها هم اشارهای شده است (2: 258 و 36: 14).
در اخبار نیز روایت متواتری که ایجاد یقین بکند از تعداد آنها نرسیده است.
ولی مشهورترین آنها روایتی است که شماره پیامبران را یکصد و بیست و چهار هزار نفر
«24» میگوید که 313 تن (و یا 315 نفر)، یعنی گروه انبوهی از آنها مرسل بودهاند.
در میان این گروه انبوه نیز دستهای هستند که بر پیمان نبوت خود ثبات و استقامت
ورزیدهاند (33: 7) و یا اینکه احکام و شرایع مستقلا بدانها وحی شده و آنها
پیامبران اولو العزم (46: 35) هستند. یعنی این پنج تن: نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و
محمد (ص) که در (33: 7 و 42: 13) مذکورند، ولی بعضی بدان پایه از استقامت نمیرسند.
هر یک از این پنج تن دارای شریعت و کتابند (42: 13 و 5: 44- 48). داود هم صاحب
زبور است (4: 163) ولی احکام و شرایع انحصار به پیامبران اولو العزم دارد و در
واقع اینان پیامبران تشریعی هستند و سایر انبیاء پیغمبران تبلیغی خواهند بود که
کارشان تعلیم و تبلیغ و ارشاد مردم به تعلیمات صاحبان شرایع است. تعداد پیامبران
اولو العزم را بیشتر و کمتر از پنج تن هم ذکر کردهاند ولی مشهورتر همین تعداد پنج
تن است و برای این نامگذاری «اولو العزم» دلایل دیگری هم جستهاند که با توجه به
آیات قرآن (بخصوص 33: 7) نظر مذکور محکمتر و معتبرتر مینماید.
وحی در قرآن
وحی و ابحاء در قرآن مجید به وجوه مختلف آمده که در بعضی موارد خیلی دور از معنی
لغوی آن نیست.
به همان معنی لغوی «اشاره پنهانی» در قرآن نیز اشاره شده است. چنانکه وقتی زکریا
بشارت تولّد یحیی را گرفت، از محراب که خارج شد به مردم خود اشاره کرد که همه صبح
و شام خدای را تسبیح کنند. در اینجا (19: 11) أوحی معنی اشاره کرد میدهد.
__________________________________________________
(24) شماره انبیاء در اخبار بسیار متفاوت ذکر شده است. رقمی که بین هشت هزار تا
سیصد و بیست هزار تن متغیّر است. اما رقم مشهورتر همین عدد است.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 87
دلالت صریح تری هم هست:
«وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ
حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ، إِنَّهُ عَلِیٌّ
حَکِیمٌ (42: 51) خداوند با هیچ بشری سخن نگوید مگر به وحی، یا از پس پرده (غیب
عالم ملکوت و حجاب ملکوت جهان)، یا فرستادهای بفرستد (فرشته وحی) تا به امر خدا
آنچه خدا خواهد وحی کند. همانا که او خدای دانای بلند مرتبهای است».
این نشان میدهد که رابطه خدا و بشر از سه راه است:
1) از راه وحی، یعنی ارتباطی مستقیم که خداوند بدون واسطه با پیامبر خود سخنی به
رمز میگوید.
2) از پس پرده، یعنی ارتباطی غیر مستقیم و به واسطه است. اما واسطه خود رسالتی
ندارد. مثل سخن گفتن درخت با موسی که درخت خود پیامی ندارد و این خداست که از پس
پرده سخن میگوید.
3) رسولی واسطه است. یعنی ارتباط مستقیم است. اما فرشته وحی رسالتی از سوی خدا
دارد و او وحی را ابلاغ میکند.
گاهی هم وحی، «غریزه فطری و شعور باطنی فطری» است. خداوند به زنبور عسل وحی کرد که
در کوهها و درختان و سقفهای رفیع منزل گزیند (16: 68). این پیامی است و هدایتی است
در درون زنبور عسل که به شکل غریزه او را جبرا در مسیر تکامل قرار میدهد. این
ودیعتی است در او که رهبر او است به سوی کمال.
«چون که «أوحی الرّب الی النّحل» آمده است خانه وحیش پر از حلوا شده است.» این
پیام در درون زنبور نهاده شده است. این غریزه فطری و طبیعت زنبور است که او را
وامیدارد شهر شگفت انگیز عسل را با کاخها، تالارها، انبارها، میدانها، خیابانها،
سربازخانهها و لابراتورها برپا کند «1». این غریزه فطری همان وحی است و همین کلمه
است که در مورد امر و کار آسمانها (یا جهان خلقت) به کار رفته است.
«و أوحی فی کلّ سماء أمرها (41: 12) و امر و نظم هر آسمانی را وحی فرمود»، یعنی
تقدیر کرد. این را تسخیر هم گویند. زمین یا ماده خاکی هم که بیجان است
__________________________________________________
(1) زنبور عسل موریس مترلینگ.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 88
موضوع وحی الهی قرار میگیرد و از راه وحی به زبان حال و مقال در میآید. در آن
آیات اولیه است که گفته میشود (99: 1- 5):
وقتی زمین به سختترین زلزله به لرزه در آید.
در آن روز، زمین بار سنگین خود را بیرون افگند.
و انسان گوید که چه پیش آمده است؟
آنجاست که زمین خبرهایش را باز گوید.
که خداوند بدو چنین وحی کند.
این را هم تسخیر گویند. رابطه خدا و فرشتگان نیز وحی خوانده میشود:
«إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَی الْمَلائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ (8: 12) آن گاه که
پروردگار تو به فرشتگان وحی کرد که من با شمایم». وسوسه شیطان هم به طور خاصی وحی
خوانده شده، هر پیغمبر در برابر خود شیطانی از انس و جن دارد که به همدیگر سخنان
آراسته ظاهر- فریب، وحی (وسوسه) میکنند (6: 112 و 121). اصطلاح برای القاآت شیطان
وسوسه به شرّ است که مخفیانه انجام میگیرد، ولی اینجا کلمه وحی به کار رفته و
سوره «الناس» آنرا تفسیر میکند.
از اینها که بگذریم، انسانی برگزیده نیز مورد وحی قرار میگیرد. چنانکه به مادر
موسی وحی میشود که کودک نوزاد را به دریا اندازد (28: 7). این وحی را الهام،
القاء در قلب یا به دل افتادن، إعلام، رؤیا و یا سخنی که شنیده شده گرفتهاند «2».
هر چه بود مادر موسی این را یافت که باید کودک را به دریا افگند. حواریّون مسیح
نیز به وساطت مسیح، وحی «إعلام» شدند تا به خدا و رسولش ایمان بیاورند (5: 111).
اما بیشتر موارد «وحی و ایحاء» در مورد پیامبران پیش از محمد (ص) به کار رفته است.
این وحی رسالت و ارتباطی غیبی میان خدا و پیغمبر است. وحی گاهی مستقیم و بدون
واسطه است و گاهی با واسطه است. الهام، رؤیا، شنیدن کلام و یا حتی بدون حرف و
سخنی، شکلهای مختلف این وحی است. به نوح وحی میشود که در حضور (زیر چشمان) خداوند
و به وحی الهی کشتی را بسازد (11: 36، 37 و 23: 27) به موسی وحی شده که با مردمش
شب هنگام بیرون روند (20: 77 و 26: 52) و
__________________________________________________
(2) تفاسیر ذیل همین آیه، لسان کلمه وحی کتب کلامی مانند اوائل المقالات مفید 39
یا تصحیح الاعتقاد 56.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 89
به دریا ضربهای بزند (26: 63) بر سنگی ضربه بزند (7: 160). به یوسف وحی رسید که
روزی، برادران را به کار بدی که کردهاند آگاه خواهد کرد (12: 15).
این انبیاء هستند که مورد این وحی قرار میگیرند. فرمود: «... و نفرستادیم پیش از
تو مگر مردانی که بدانها وحی فرستادیم» (21: 7) و (14: 13 و 17: 39 و 53: 10 و 4:
163 و 7: 117 و 10: 2، 87 و 12: 3، 15، 109 و ...)
یکی از مشکلاتی که معمولا در این بحث برای بعضی پیش میآید، این است که تنها به
کلمه وحی و مشتقات آن در قرآن مراجعه میکنند. در صورتیکه پدیده وحی در قرآن مجید
تنها با کلمات وحی و أوحی بیان نشده، بلکه بیشتر با أنزل و نزل توضیح شده است.
تقریبا در برابر 86 مورد وحی، 260 مورد نزول قرار دارد که آنها هم همین معنی را میرساند.
بنابراین تجزیه و تحلیل وحی در قرآن نمیتواند تنها بر کلمات وحی و مشتقات آن
مبتنی باشد.
روح:
«وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا (42: 52) و هم چنین پیغام
دادیم به تو روحی از فرمان و سخنمان»
تکلیم:
«وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسی تَکْلِیماً (4: 164) سخن گفت خدا با موسی سخن گفتنی» که
منظور همین وحی است. یعنی سخن گفتنی آسمانی، غیر مادی که با شعور دیگری جز تفکر
عقلی درک میشود. در وصف این سخن گفتن الهی بود که علی (ع) فرمود: «لا بصوت یقرع و
لا باداة یسمع، نه به صدائی که گوش را بکوبد و نه به وسیلهای که شنیده شود.»
إلقاء:
«إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا (73: 5) ما میافگنیم بر تو سخنی
گرانمایه» موارد زیادی هست که از وحی به القاء تعبیر شده است.
انزال و
تنزیل:
«بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ (2: 4) بدانچه بر تو نازل شد و «تَنْزِیلٌ مِنَ
الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ (41: 2) تنزیلی است از خداوند بخشنده مهربان» که چنانکه
گذشت بیشتر موارد وحی با این کلمات بیان شده است و باز هم از آن خواهیم گفت.
حقّ:
«وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ (5: 48) این کتاب را به حق بر تو
فرستادیم». (ر ک: 39: 2، 41 و 32: 3 و
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 90
23: 70 و 17: 105 و ...)
مصدّق:
«مُصَدِّقُ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ (6: 92) گواه صدق آنچه (کتب آسمانی) که در
برابر اوست».
از این موارد بسیار فراوان است که به اختصار اشارهای میشود: «این آیات کتاب حکیم
است هدایت و رحمت برای نیکوکاران (31: 2 ببعد). این آیات، قرآن و کتاب مبین است،
هدایت و بشارت برای مؤمنان (27: 1 و 2). کتابی بر مردمان فرستادیم که در آن هر چیز
را بر اساس علم و دانش تفصیل دادیم، هدایت و رحمت برای آنها که ایمان میآورند (7:
52). گاهی این وحیهای آسمانی علم نامیده شده (3: 61 و 2: 120، 145)، گاهی حکمت
(17: 39) هدایت (14: 12 و 7: 52 و غیره) شفاء (41: 44) و یا نور (4: 174 و 42:
52). و موارد دیگر که بهترین راهنما «نامهای قرآن» میباشد که در آغاز کتاب گذشت.
میان تمام این مصادیق مختلف وحی، وجه مشترکی هست که در همه کائنات دیده میشود، و
آن نظم و هدایتی است که در هر پدیدهای نهاده شده، خواه در زنبور عسل باشد، در امر
آسمان و زمین باشد، و خواه در ملائکه و یا انسان. آن نیروئی که این پدیدهها را به
سوئی میبرد و جهتی بدانها میدهد، آن، هدایت الهی است و همان است که وحی خوانده
میشود، خواه به صورت قانون طبیعت، غریزه و فطرت نهاده شده در موجود خواه به وسیله
ارشاد انبیاء. از این نظر وحی به دو قسمت کلی تقسیم میشود:
1) وحی تکوینی و آن قوانین و احکامی است که در نهاد جهان هستی به ودیعت نهاده شده.
و رابطه خدا را با طبیعت بیان میکند. همین رابطه است که قوانین طبیعت، غریزه و
فطرت را بیان داشته است و نظام طبیعت را مستقر کرده است.
2) وحی تشریعی که حکم و قانون لازم وضع و بیان میگردد. در این رابطه پیامبر با
گوهر هستی در ارتباط است. این هدایتی است که توسط او داده میشود.
تنظیم برنامهای است برای انسانها به سوی کمال. ممکن است در قرآن وحی از نظر ظاهر
در موارد مختلفی به کار رفته باشد، ولی در واقع از نظر ماهوی و محتوا همه دارای یک
معنای کلی و مشترک هستند. در جماد، نبات، حیوان، انسان این معنی صدق میکند. این
خصیصهای است که هر موجودی را در نظم کلی آفرینش با سایر عناصر و پدیدهها اتصال و
ارتباط میدهد و آنرا در جهت معینی (کمال) هدایت میکند. (از جمود به نمود و از
نمو به تکاپوی بیشتر جسمی و از این حرکت جسمی
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 91
به حرکت متعالی معنوی میرساند). پس، خصیصهای است که موضع هر پدیدهای را در جهان
هستی و سیرش را به سوی هدف مشخّص هدف مشخّص تعیین میکند. یعنی برای استقرار هر
پدیدهای در موضع خود و توجیه حرکت آن در جهت حرکت هستی (کمال) هر کدام باید در
مدار و طیف وحی قرار گیرد. منتهی، در موجود غیر ذی شعور، این هدایت در درون پدیده
قرار گرفته و در انسان باشعور از خارج بدو ابلاغ میشود.
شهادت قرآن
بر وحی محمّدی (ص)
قرآن خود بر درستی وحی محمّدی (ص) بزرگترین گواه و شاهد است. البته از شهادات قرآن
کنه و ماهیّت وحی فهمیده نمیشود، اما شهادت برتری است بر صدق رسول و درستی وحی.
صداقت رسول خدا را در محکمترین موضعی خدای تعالی خود شهادت میدهد:
«ما همچنان که به پیامبران پیش از تو وحی میکردیم، پیامبرانی که قصّهشان را گفتهایم
و یا نگفتهایم، رسولانی که مبشّر و منذر (نویدآور و بیم رسان) بودهاند، تا پس از
این پیامبران، مردم را دیگر دستاویزی نماند. به همان سان بر تو نیز وحی کردیم.»
لکِنِ اللَّهُ یَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَیْکَ، أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ، وَ
الْمَلائِکَةُ یَشْهَدُونَ، وَ کَفی بِاللَّهِ شَهِیداً (4: 166) لیکن خدا بدانچه
برای تو فرستاد گواهی دهد، که به علم (ازلی) خود فرستاد، و فرشتگان نیز گواهی
دهند، ولی گواهی خدا بس است».
کدام گواهی و شهادتی از این والاتر؟ «بگو ای پیامبر چه گواهی بزرگتر (از گواهی
خدا) ست. بگو خدا میان من و شما گواه است و او این آیات قرآن را به من وحی میکند
تا بدان (آیات) شما و هر که را که خبر قرآن بدو برسد، انذار دهم.»
(6: 19).
... «قسم به ستاره چون فرود آید که صاحب شما در گمراهی نبوده و هرگز به هوای نفس
سخن نمیگوید، سخن او جز وحی الهی نیست ...» (53: 1 ببعد) ... «این چنین، روحی از
فرمان خود بر تو وحی کردیم» (42: 52).
گاهی هم هست که کلمه «وحی» در آیه نیامده، اما خود آیه دلالت بر نزول بر
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 92
قلب پیامبر اکرم را دارد: «بگو بدانها که با جبرئیل دشمنی میورزند که او به فرمان
خداوند (قرآن را) بر دل تو فرود میآورد.» (2: 97 ایضا 16: 102 و 26: 193- 194 و
نیز 16: 2 و 25: 1).
در واقع موضع اساسی وحی در قرآن شخص رسول خداست: «ترا میان امتی به رسالت فرستادیم
که پیش از آن پیغمبران و امتهای دیگری بجای ایشان بودهاند و در گذشتهاند، تا
آنچه ما بر تو وحی کنیم بر امت تلاوت کنی» (13: 30) مردم معاصر محمد (ص) از اینکه
فردی از آنها مورد وحی قرار گرفته شگفتزده بودند که قرآن شگفتی آنها را رد میکند
(10: 2). راستی هم چه جای شگفتی دارد انسانی که همچون دیگران در کوچه و بازار راه
میرود مهبط وحی الهی گردد؟ و یا اینکه فرمان میرسد: «... بگو ای پیامبر که من
نمیگویم که گنجهای خدا نزد من است و نه آنکه از غیب (الهی) آگاهم و نمیگویم که
من فرشتهام.
من پیروی نمیکنم جز از آنچه به من وحی میشود» (6: 50 و نیز 3: 3 و 43: 43) خصیصه
الهی وحی محمدی در این آیه تأیید میشود که «سخن او جز وحی الهی نیست» (53: 4).
کلمات الهی که بدو وحی شده، او هیچیک از آنها را نمیتواند تغییر دهد:
«و آنچه از کتاب خدا بر تو وحی شده (بر خلق) تلاوت کن که هیچکس نتواند کلمات خدا
را تغییر دهد» (18: 27). صداقتش با چه تاکیدی بیان میشود:
«و کیست ستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ بندد و یا وحی به او نرسیده گوید به من
وحی میرسد و نیز گوید من هم محققا مانند آن کتاب که خدا فرستاده خواهم آورد» (6:
93).
گاهی قرآن موضع دفاع از رسول را در برابر تهمتهای کافران اتخاذ میکند و صداقت و
شعور و امانت نبی (ص) را تأکید میکند (81: 15- 27 و 53: 1- 12). ارتباط او را با
شیطان رد مینماید (26: 210- 211 و 221- 223 و 81:
25) و به سختی بر کافران میتازد. تکیه سختی بر صدق شعور نبی میکند (6:
19، 50 و 7: 203 و 10: 15 و 42: 24 و 46: 8 و 20: 114 و 75: 16- 19) و بدو دلداری
میدهد: «ما رسولان و فرشتگان خدا جز به امر خدای تو هرگز از عالم بالا نازل
نخواهیم شد. همه جهانهای پیش رو و پشت سرو میان آنها (هر چه هست) از آن اوست و
هرگز چیزی را فراموش نکند» (19: 64) و این
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 93
نشان آن است که تا چه حد پروردگار به پیامبر عنایت دارد که پیام میدهد هرگز او را
فراموش نکند. داستان دلداریها و تسلّیها در قرآن مفصل است و ذکرش بدرازا میکشد
«1».
شهادت عالی و والای دیگری در قرآن وجود دارد که با ظرافت و لطافت دقیقی بیان شده
است. بیش از سیصد آیه در قرآن هست که با «قل» «بگو» شروع میشود.
«قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَیَّ (18: 110) بگو من بشری چون
شما هستم که به من وحی میشود».
«قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ
کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ ما مَسَّنِیَ
السُّوءُ (7: 188) بگو که من مالک نفع و ضرر خویش نیستم مگر آنچه خدا بخواهد، و
اگر از غیب آگاه بودم بر خیر خود میافزودم و هیچگاه زیان و رنج نمیدیدم».
«قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ: عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ، وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ (6:
50) بگو من نمیگویم که گنجهای خدا نزد من است و نه آنکه از غیب آگاهم».
این «قل»، این بگو بگوها، هزار نکته لطیف در بر دارد. این خطاب به رسول است که
«بگو!» بگو که چنین است و چنان نیست. بگو که این وحی الهی است.
بگو که از پیش خود نمیگویم. این گفته پیغمبر نیست. این فرمان الهی است.
پیامبر از خود نمیگوید. مأمور به گفتن است. در این گفتن، در این ابلاغ، برای
پیامبر موضعی نیست. موضع فقط ابلاغ وحی الهی است و بس. با این «قل» خواننده خوب درک
میکند که محمد (ص) دخل و تصرفی در کار ندارد.
گفته گفته خداست و خود همین «قل» «بگو» چه شکوه و صلابتی دارد! البته تنها «قل»
نیست که این معنی را میرساند. کلمات دیگری هم چون «اتل» «تلاوت کن» «إقرء»
«بخوان» و امثال آن نیز همین معنی لطیف را در بر دارند.
نکته دیگری را هم این «قل» میرساند و آن اینکه وحی بیشتر سمعی بوده،
__________________________________________________
(1) از جمله ببینید. 3: 176 و 5: 41، 68 و 6: 10، 33- 35 و 10: 65 و 11: 12، 120 و
12:
110 و 13: 19، 32 و 15: 88، 97- 99 و 16: 127- 128 و 18: 6 و 20: 130 و 21:
41) 109 و 22: 42- 44 و 25: 31 و 26: 3 و 27: 70 و 28: 85 و 30: 60 و 31: 23 و 34:
43- 50 و 35: 4، 8، 25 و 36: 7- 11، 76 و 37: 171- 175، 178- 179 و 38: 17 و 39:
36 و 40: 55، 77 و 41: 43 و 43: 6، 43، 45، 83 ...
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 94
پیامبر میشنیده، با همه وجود درک میکرده و بعد همان سان که شنیده، مو به مو و
کلمه به کلمه بازگو میکرده و ابلاغ میفرموده است. این مسأله بخصوص در سیرهها و
احادیث بخوبی یاد شده است. موارد بسیار معدودی است که رسول خدا (6: 105)، 110 و
27: 91 و 42: 7) و یا فرشتگان (19: 64 و 37: 104 ببعد) به صورت اول شخص سخن میگویند
و قبل از گفته ایشان «گفت» و «میگوید» و «بگو» قرار ندارد.
بدین ترتیب برای رسول خدا در ابلاغ وحی راهی نبوده و به شهادت قرآن، هر چه بوده و
هست از وحی الهی نشأت گرفته است. داستانها و اخباری که گفته شده از آگاهی و اطلاع
پیامبر نبوده و او پیش از نزول وحی از آنها بیخبر بوده است. این قصه نوح است که
خداوند بر او حکایت میکند و میگوید: «این از خبرهای غیبی است و پیش از آن که ما
به تو وحی کنیم تو و قومت هیچ از آن آگاه نبودهای» (11: 49) و داستان موسی را در
مدین بیان میکند و میفرماید: «تو آن هنگام که ما به موسی نبوت و فرمان الهی عطاء
کردیم به جانب غربی «کوه طور» نبودی و حضور نداشتی. و لیکن ما نسلها بیافریدیم که
عمر دراز یافتند و تو میان اهل مدین نبودی تا آیات ما را بر آنان بخوانی، ولی ما
بودیم که فرستنده بودیم» (28: 44- 45). قصه آل عمران از اخبار غیب بدو وحی شده، در
داستان یوسف برای او گفته شده: «ما بهترین داستانها را به وحی این قرآن برای تو میگوئیم،
هر- چند پیش از این وحی، تو از آن آگاه نبودی» (12: 3) «و یا در مجلس مکر و حیله
برادران یوسف حضور نداشتی» (12: 102).
پیروی از «ملت ابراهیم حنیف» به او ابلاغ شده (16: 123)، همچنانکه آگاهی او از این
که جنیّان قرائت قرآن را گوش کردهاند از وحی بوده (72: 1)، و همان طور که او از
فرشتگان عالم بالا خبر نداشت (که در قضیه خلقت آدم و یا غیر از آن) با هم خصومت و
گفتگو داشتهاند، مگر اینکه وحی شده باشد (38: 67 ببعد) و یا او در نزاع و گفتگو
بر سر قرعه کشی برای نگهبانی و کفالت مریم که حضور نداشت، و این از اخبار غیب بود
که بدو وحی شد (3: 44).
با این شهادتها، تصویر محمد (ص) در قرآن، صورت بنده مطیعی را دارد که در برابر
آفریدگار با عظمت قرار گرفته که از عذاب پروردگارش میترسد، به رحمت خداوند
امیدوار است، حدود خودش را میشناسد، به عجز خودش در تبدیل حرفی
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 95
از حروف قرآن معترف است (10: 15- 16). عبدی است مثل سایر عباد بشر (18: 110) که
نفع و ضرر خود را هم مالک نیست (7: 188) نه غیب میداند و نه کلید دار خزائن
خداوندی است.
این سخن به درازا میکشد. کافی است نگاهی بدین آیات بیندازید تا آنچه گذشت محکمتر
و عیانتر شود: (7: 101 و 11: 100، 120 و 12: 102، 111 و 13: 36، 43 و 17: 85 و
18: 13، 83 و 19: 34 و 20: 99 و 23:
68، 69 و 26: 196، 197 و 27: 6 و 28: 86 و 29: 48 و 42: 52 و 46: 10).
قرآن به صراحت هر چه تمامتر انتساب خود را به هر بشری رد میکند و میگوید:
اگر این سخن بشر است همانند آن بیاورند و از هر جا و هر که میخواهند یاری بگیرند،
وقتی نتوانستند بدانند که سخن خداست (10: 38 و 11: 13) اگر جن و انس هم دست در دست
هم نهند و بدین کار قیام کنند هرگز نخواهند توانست نظیر قرآن را بیاورند (17: 88 و
نیز 2: 23) چرا در آیات قرآن که طی 23 سال نزول هیچگونه اختلافی در لفظ و معنی
نیافته تدبر نمیکنید؟ و اگر سخن بشر بود نه کلام الهی، قطعا در آن اختلاف دیده میشد
(4: 82).
از اینجاست که میان قرآن و احادیث نبوی و حتی احادیث قدسی فرقی آشکار پیدا میشود.
حال چند کلمهای هم از سنت و حدیث بگوئیم.
سنّت و حدیث
رکن دوم و مصدر دوم علوم اسلام و دومین دلیل احکام شرعی سنت رسول خداست. سنت در
لغت راه و روش و در اصطلاح گفتار، یا کردار و یا تقریر و یا حالت و صفتی است که از
پیامبر (ص) (و به نظر شیعه از معصوم (ع)) نقل شده باشد. حدیث نیز در اصل به معنی
خبر دادن و آگاه کردن است و در اصطلاح همان کلماتی است که سنت رسول اکرم را بیان
میکند. در واقع سنت و حدیث هر دو یکی است. در قرون اولیه که کلام خدا را قدیم میگفتند،
سنت رسول (ص) را هم حدیث میخواندند و تقریبا معنی «علم» میداد. فتاوی و اقوال
صحابه را هم که مورد استناد قرار میگرفت «اثر» میگفتند. حدیث در آغاز شرح و
تفصیل قرآن بود و شامل همه علوم اسلام و احکام شرعی میشد.
در زمان رسول خدا، در آغاز نوشتن حدیث منع شده بود. ابو سعید-
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 96
خدری (م 74 ه.) میگوید: پیامبر فرمود از من چیزی ننویسید و اگر نوشته باشید محو
نمائید. فقط قرآن را بنویسید «1». با این دستور کسی حق نداشت از رسول خدا چیزی
بنویسد. این دستور البته در آغاز نزول وحی بود و از بیم مخلوط شدن اقوال و احادیث
رسول خدا با وحی الهی، پیامبر اکرم کتابت حدیث را نهی فرمود «2». ولی وقتی حافظان
وحی زیاد شدند و بیم التباس و اختلاط حدیث و قرآن از میان رفت، کتابت حدیث را
اجازه فرمود و حتی دستور داد: «قیدّوا العلم بالکتاب «3» به بند آورید (به زنجیر
بکشید) دانش را با نوشتن». آن موقع دیگر آیات قرآنی کاملا رواج خود را یافته و بیم
اختلاط و التباس از میان رفته بود. به هنگام هجرت به دستور رسول خدا، حقوق مهاجر و
انصار و یهود و عرب در منشوری تدوین شد. این صحیفه در آغاز «کتاب» خوانده شده و در
ضمن آن پنج بار عبارت «اهل هذه الصحیفه» آمده است. «4» بخاری از ابو هریره نقل میکند
که در سال فتح مکه مردی از بنی لیث بدست قبیله خزاعه در شهر مکه به قصاص کشته شد.
پیامبر از حادثه آگاه گردید. بر شتری سوار و عازم محل حادثه گردید و فرمود: خداوند
قتل را در مکه حرام کرده، پیامبر و مؤمنان را بر مردم این سامان مسلّط کرده،
بازماندگان مقتول یکی از دو چیز را انتخاب کنند: یا گذشت یا خونبها.
مردی از مردم یمن (به نام ابو شاة) نزد پیامبر رفته گفت: این را که فرمودید برای
من بنویسید. پیغمبر امر کرد که آنرا بنویسند و بدو بدهند «5».
اراده رسول خدا در مرض موت که کتابی برای مسلمانها نوشته شود تا بعد از او (ص)
گمراه نشوند، نیز خود بهترین دلیل رواج کتابت حدیث به زمان رسول خداست. البته میان
کتابت و جمع حدیث باید فرق گذارد. ولی با وجود این، جمع و تدوین حدیث هم حتی به
سالهای صدر اسلام باز میگردد. از جمله سعد بن عباده انصاری (م حدود 15 ه. در
نجران)
__________________________________________________
(1) مسلم: زهد 72، الدارمی: مقدمه 42، احمد 3: 12، 21، 39، 56.
(2) تقیید العلم ابن خطیب 29- 32.
(3) الدارمی: مقدمه 43، تقیید العلم 69، بحار الانوار 2: 151- 152 ح 35 و 147 ح 18
چ آخوندی.
(4) الوثائق السیاسیه دکتر حمید اللّه، وثیقه 1 ص 15.
(5) صحیح بخاری: کتاب العلم ب 40. ترمذی ح 2667، اسد الغابه ترجمه 5989، اصابه 2:
135 و ج 4 ترجمه ابو شاة یمانی، استیعاب 4: 106، سنن بیهقی 8: 52، احمد 2: 238.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 97
صحیفهای داشت که احادیث و سنن رسول خدا را در آن گرد آورده بود.
عبد اللّه بن ابی اوفی و سمرة بن جندب و جابر بن عبد اللّه انصاری نیز هر یک برای
خود مجموعهای گرد آورده بودند «6». مشهورترین آنها «صحیفه صادقه» عبد اللّه بن
عمرو بن عاص (م 65 ه) بود که برای نوشتن آن فتوای صریحی از پیامبر گرامی گرفته بود
«7». لذا علی (ع) دستور فرمود که حدیث را مذاکره کنند تا از یادها نرود «8».
به هر حال، تدوین خصوصی حدیث رواج داشت تا این که ذهبی در حوادث سال 143 هجری مینویسد
که علمای مکه و مدینه شروع به تدوین حدیث کردند «9» و پیش از آن، ابن شهاب زهری به
دستور عمر بن- عبد العزیز به طور رسمی جمع حدیث کرده بود (حدود سال 99 ه.) «10».
اما حدیث
قدسی چه بود؟
قدس یعنی پاکی، ارض مقدّسه یعنی زمین پاک، و حدیث قدسی میگویند چون حدیثی است که
به خدا نسبت داده شده است. از اینجا آنرا «حدیث ربّانی و الهی» و اسرار الوحی هم
گفتهاند. این احادیث بیشتر مواعظ و مطالبی است که رسول خدا از قول خداوند برای
صحابه باز گفته، البته «وحی منزل» نیست که آن را قرآن گویند و قول صریحی هم نیست
که به پیغمبر منسوب باشد و آن را حدیث بخوانند.
بلکه حدیثی است که پیامبر از خدا نقل میکند. که به واسطه جبرئیل به وحی، یا الهام
و یا در خواب و یا القاء در ذهن دریافت شده است. اسلوبش هم با قرآن فرق دارد. با
وجود این دمی از عالم قدس و نوری از ربوبیّت الهی در آن دیده میشود و به هر حال،
با قرآن فرق دارد:
قرآن را جبرئیل به لفظ و معنی از لوح محفوظ دریافت داشته و به پیامبر وحی نموده و
در هر عصر و زمان و طبقهای، نسل بعد از نسل متواتر قطعی بوده است.
اما در حدیث قدسی چنین نیست. حدیث قدسی را آحادی نقل کردهاند و گفتهاند.
__________________________________________________
(6) صحیفه همّام 14- 17.
(7) مصطلح علوم الحدیث دکتر صبحی صالح 27- 29 و نیز ابن سعد 4: 2/ 8.
(8) کنز العمال 5: 242، مستدرک حاکم 1: 95.
(9) مقدمة تقیید العلم 5 و 6.
(10) فتح الباری 1: 218 و نیز 204 و ارشاد الساری 1: 7 و تدریب سیوطی: 40.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 98
که معنایش از خداوند و لفظش از رسول خداست. قرآن معجزه است و حدیث قدسی چنین نیست.
قرآن از هر تغییر و تبدیل و تحریفی مصون است و این یک، چنین خصیصهای ندارد.
قرآن هر جملهاش را آیه گویند و چند آیه را سوره خوانند و این یک چنین نیست.
اموری بر آن مترتب میشود:
نماز به قرائت احادیث قدسیه صحّت ندارد.
منکر قرآن کافر شمرده میشود به خلاف منکر حدیث قدسی.
مسّ حدیث قدسی بر کسی حرمت ندارد.
قرائتش بر جنب و حائض و نفساء تحریم نشده.
روایت به معنی در آن صحیح است.
خرید و فروشش منعی ندارد.
در نقل از قرآن گفته میشود: «قال اللّه تبارک و تعالی» خدای تبارک و تعالی فرمود.
و در حدیث قدسی، قدماء میگفتند: «قال رسول اللّه فیما یروی عن ربّه» (پیامبر
خداوند در روایتی از خدا فرمود). بعدیها میگویند: «قال اللّه تعالی فیما- رواه
عنه رسول اللّه (ص)». (خدای فرمود چنانکه رسول خدا روایت کرد).
اما فرق حدیث قدسی با حدیث معمولی این است که احادیث قدسیه به خداوند نسبت داده
شده ولی حدیث معمولی حاکی از قول و یا فعل و یا تقریر رسول خدا (و یا معصوم (ع) میباشد
که برای روشنتر شدن احکام الهی مورد استناد قرار میگیرد.
به عبارت دیگر وحی دو نوع است: «وحی متلو» (وحی تلاوت شده) یا «وحی- جلّی» یعنی
قرآن و «وحی مرویّ» وحی روایت شده، یعنی «حدیث قدسی» «1».
__________________________________________________
(1) المجلس الاعلی للشئون الاسلامیه- لجنة القرآن و السنة در مصر، چهار صد حدیث
قدسی را از «موطاء» و کتب سته جمع آوری و در سال 1389 در دو جلد به نام «الاحادیث
القدسیه» و در سال 1394 در یک جلد آنرا انتشار داد. از دانشمندان شیعی، شیخ حرّ
عاملی (م 1104 ه.) نیز کتابی به نام: «الجواهر السنّیه فی الاحادیث القدسیه» در
احادیث قدسیه (که بیشتر از طریق امامیه نقل شده) گرد آورده که به سال 1302 ه. در
بمبئی و اخیرا (در 1964 م.) در نجف چاپ شده است. (درایة الحدیث آقای کاظم مدیر
شانه چی استاد دانشگاه مشهد). اضافه بر آن حدیث قدسی مشتمل بر تورات و زبور و صحف
ادریس با ترجمه فارسی در 1322 ق. در تهران چاپ شده، و نیز کتاب الاتحافات السنّیه
فی الاحادیث
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 99
چگونگی وحی
درباره چگونگی و صورتهای مختلف وحی نیز در قرآن مجید توضیحات زیادی میتوان دید.
اما این صورتهای مختلف وحی را در مورد پیامبر اکرم، در احادیث و سیره رسول (ص)
مفصلتر میتوان یافت، چه از زبان خود پیغمبر اکرم نقل شده باشد و چه یاران و
صحابه خود شاهد بودهاند و بعد برای نسل بعد حکایت کردهاند. ما هم به همین ترتیب
آنچه گفتهاند و شنیدهایم و خواندهایم مورد بررسی قرار میدهیم:
1) در قرآن
روشنترین بیانی که در این باره هست این است:
«وَ ما کانَ لِبَشَرٍ، أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً، أَوْ مِنْ وَراءِ
حِجابٍ، أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ، إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ.
وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا، ما کُنْتَ تَدْرِی مَا
الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ، وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ
نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ. (42: 51- 52)
هرگز نبود کسی را که خدا با او سخن گوید، مگر به وحی، یا از پس پرده (غیب عالم)،
یا رسولی فرستد تا به امر خدا هر چه او خواهد وحی کند. او والا و فرزانه است. و
همچنین ما روح خود را به فرمان خویش برای وحی به تو فرستادیم، و از آن پیش که وحی
رسد تو ندانستی که کتاب چیست و ندانستی که ایمان چه بود، ولی ما آنرا نوری قرار
دادیم تا هر که از بندگان خود را که بخواهیم بدان نور هدایت کنیم، و اینک تو هدایت
میکنی به راه راست».
پس رابطه غیبی میان خدا و خلق در سه صورت مختلف در این آیه بیان شده
__________________________________________________
القدسیه، طبع حیدرآباد دکن 1358- اما در مورد حدیث قدسی ر ک.: مجله لواء الاسلام
شماره 6 و 7 صفر 1392- آوریل 1972، سفینة البحار 2: 412، علوم الحدیث و مصطلحه
دکتر صبحی صالح:
11- 13، رساله شرح حدیث کنت کنزا مخفیا از محی الدین عربی (ضمیمه مجموعه 10 کتب
فرخ در دانشکده ادبیات مشهد)- منهج الحدیث دکتر محمد السماحی، الازهر قاهره 1958 ص
31 ببعد- السنة قبل التدوین: 22- مع الفکر الاسلامی محمد شاهین حمزه، مصر 1970 ص
93- کشّاف اصطلاحات الفنون، کلمه- قواعد التحدیث قاسمی، طبع قاهره ص 65- الحدیث
النبوی محمد الصباع 31- تاریخ قرآن از نولد که 1: 234 و 256 تا 261.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 100
است. یکی از طریق وحی و «القاء در قلب» و یا چنان که تعبیر دیگری در احادیث میبینیم
«نفث فی الرّوع» دمیدن در ذهن و نفس است، دیگری صدائی است که نبی اکرم میشنود ولی
گوینده پیدا نیست. سومی فرشته وحی، حامل پیام الهی است، خواه خودش دیده شود یا
نشود، پیامش شنیده میشود. و پیام به پیامبر گرامی نیز این سه صورت را داشته است.
صورتهای مختلفه وحی در آیات دیگر هم بیان شده است:
گاهی وصول وحی از راه کلامی است که شنیده میشود ولی گوینده دیده نمیشود.
این سخن گفتن پروردگار است با بنده خود بدون واسطه و مستقیم. چنانکه در مورد موسی
فرمود:
وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسی تَکْلِیماً (4: 164) و سخن گفت خدای با موسی، گفتنی». و
یا:
«فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ یا مُوسی إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ،
إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُویً. وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ، فَاسْتَمِعْ لِما
یُوحی (20: 11- 13)
چون موسی بدان (آتش) نزدیک شد ندا رسید که ای موسی. من پروردگار توام، پایافزار
از خود دور کن، که تو در وادی مقدس قدم نهادهای. و من ترا برگزیدم، پس گوش بده به
سخن وحی.» از میان درختی، آتشی روشن دیده میشد و خدا با موسی سخن گفت. پرستش خدای
یگانه و بر پا داشتن نماز مقرّر گردید. هم چنانکه در شب معراج برای پیامبر گرامی
پیش آمد:
«ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی. فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی فَأَوْحی إِلی
عَبْدِهِ ما أَوْحی (53: 8- 10) آن گاه نزدیک آمد و نزدیکتر شد، به اندازه دو کمان
یا نزدیکتر از آن شد.
پس خدا به بنده خود وحی فرمود آنچه فرمود.»
به یک جذبه ز حق چون تیر بشتافت چو موئی، میم احمد از دو بشکافت
برون شد میم احمد از میانه احد گشت و یکی شد هر دوانه
زرشک قاب قوسین پیمبر فلک دو قوس دارد گرد محور
«1» خداوند در روز قیامت با بندگان خود نیز گفت و گو کند، مگر با آنها که
__________________________________________________
(1) الهی نامه عطار چاپ فؤاد روحانی ص 14- 15.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 101
گناهکارند:
«لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ (2: 174) خداوند در روز قیامت با
ایشان سخن نگوید» و «لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ (3: 77) و بدیشان ننگرد.»
زمانی هم وحی از نوع الهامی است که گفتیم بر دل بندهای مینشیند به صورتی از دانش
ضروری که دفع آن مقدور نیست و شکّی هم در آن باقی نمیماند. چنانکه در مورد مادر
موسی (28: 7) و حواریّون مسیح (5: 111) گذشت.
وقتی هم نوشتهای بر لوحی، چنانکه در حقّ موسی فرمود:
«وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ (7: 145) و نوشتیم برای او در آن الواح».
اینها صورتهای مختلفی بود که در قرآن مجید یاد شده بود. اما چگونگی وحی بر پیامبر
اکرم در احادیث و کتب سیره است که تفصیل بیشتر مییابد. آغاز نزول وحی را دیدیم که
فرمود: چنان بود که کتابی در دلم نوشته بود و نیز رؤیای صادقه گذشت. حال صورتهای
مختلف وحی را در درجه اول به نقل از زبان خود پیامبر (ص) و بعد به روایت شاهدان
عینی آن میبینیم:
2) قول
پیامبر (ص)
1) حارث بن هشام «2» (م 18 ه.) که روز فتح مکه ایمان آورده و ظاهرا اواخر وحی است
که از رسول خدا (ص) میپرسد که وحی چون آید؟ پیامبر فرمود:
«اوقاتی چنان باشد که آوای جرس «صلصلة الجرس»، و آن بر من سختترین باشد، بعد از
من دور میشود و من «وحی» را حفظ کردهام». «3»
2) «و اوقاتی فرشته بیاید به صورت مردی (و یا جوانی) و آنچه گوید بشنوم و
__________________________________________________
(2) از بزرگان بنی مخزوم قریش بود. جزء صحابه شمرده شده. در طاعون عمواس به شام در
گذشت. اصابه 1: 293، استیعاب 1: 307، اعلام 2: 162.
(3) این حدیث را عایشه از او نقل کرده، بخاری: بدء الوحی 2، بدء الخلق 6، مسلم:
فضائل 87، موطأ مالک فصل الوضوء لمن مسّ القرآن 7، احمد 6: 158، 163، طبقات ابن
سعد 1/ 1/ 131 و 132، التاج 3: 251. ترمذی: مناقب 7.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 102
بدانم «4» و این بر من سبکتر است». «5»
3) رسول خدا صدائی شبیه صدای زنبور نزدیک چهره خود شنید که سوره 23 مؤمنون آیه 1
به بعد نازل شد. «6»
4) رسول اللّه عادت داشت که بر اثر شدّت وحی لبان خود را حرکت بدهد و یا در بدو
امر در فرا گرفتن آیات قرآنی شتاب میورزید و برای به خاطر سپردن، آنرا به زبان میآورد
تا اینکه نازل شد: «لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ (75: 16) با شتاب
زبان به قرآن مگردان». از آن پس او گوش میکرد تا جبرئیل وحی را بگزارد و پس از
آن، هر چه وحی شده بود او قرائت میکرد «7».
5) عبد اللّه بن عمر میگوید: از پیامبر (ص) پرسیدم: آیا وحی را حسّ میکنید؟
او جواب داد: بله من صداهائی (مثل کوبیدن فلز صلاصل) میشنوم. سپس در اینجا سکوتی
فرمود و بعد افزود: وقتی نیست که به من وحیی برسد و من گمان نکنم که روحم گرفته میشود
«8».
6) پیامبر (ص) فرمود که روح القدس دمید در ذهن و عقل من (نفث فی روعی «9»)، که در
اینجا منظور القاء معنی در قلب نبی (ص) است و بیشتر، احادیث قدسی از این نوع است.
7) در نزول پس از فترت دیدیم که چون پیامبر به خانه برگشت فرمود:
«زمّلونی» و یا به روایت دیگر «بپوشانید مرا و آبی سرد بر من بریزید» «10» که چنان
کردند.
__________________________________________________
(4) همان مراجع و بحار الانوار 18: 260.
(5) این زیادی را «ابی عوانه» (م 316 ه.) در الصحیح المسند نقل میکند (اتقان 1:
162 نوع 16 فصل و فتح الباری 1: 30)،
(6) ترمذی: تفسیر سوره 23 ح 1 مقابله کنید: احمد بن حنبل 1: 34 و 4: 268، 271 و
الدارمی:
مقدمه 2. ابن حدیث در سندش اختلافی است. زیرا مدارش بر یونس بن سلیم است که مجهول
میباشد.
اما حاکم آنرا صحیح الإسناد دانسته 1: 535 و 2: 292.
(7) بخاری: توحید 43، نسائی: افتتاح باب 37، طیالسی شماره 2628، طبقات 1/ 1/ 132.
(8) احمد بن حنبل 2: 222، اتقان 1: 162 نوع 16 فصل.
(9) حاکم این را از ابن مسعود نقل میکند 2: 4، طبرانی در کبیر از ابو امامه (حلیة
الاولیاء ابو نعیم 7/ 10/ 27) نقل میکند، بزّار از حدیث حذیفه اخراج کرده (الترغیب
3: 7) مجمع الزواید هیثمی 4: 71.
(10) بخاری: تفسیر سوره 74 مدّثر 1، 3، 4 و سوره 96 العلق: 1، صحیح مسلم: ایمان
255، 257، ترمذی: تفسیر سوره 47: 1، احمد 3: 306، تاج العروس ذیل دثر.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 103
3) روایت
شاهدان:
پس از نقل قول از شخص پیامبر (ص). نوبت به روایت شاهدان میرسد.
یک مورد آن «رؤیای صادقه بود که گذشت». حال بقیه آن:
1) عایشه گفت: «دیدمی رسول (ص) را در سرمای سرد که جبرئیل وحی به او گزاردی و او
خوی میریختی» «11».
2) پیامبر سایه بان پارچهای بر سر دارد، رنگش به سرخی میزند، ساعتی چون مرد
خوابیده خرخر بدو دست میدهد و پس از مدتی آرام میگیرد «12».
3) رنگ پیامبر به کبودی میزند (تربّد له وجهه). «13»
4) او خواب آلوده مینمود «14».
5) «و ابن طاوس» از حضرت امام محمد باقر (ع) روایت کرده است که عثمان- بن مظعون
«15» (م 2 ه) گفت که من (به) مکه روزی در خانه حضرت رسالت پناه (ص) گذشتم، دیدم آن
حضرت در خانه نشسته است. پس نزد او نشستم و مشغول
__________________________________________________
(11) تفسیر ابو الفتوح رازی 10: 151 و نیز رجوع کنید: مجمع البیان 5: 378، تبیان
طوسی 2: 720، صافی: 548، تفسیر البرهان 2: 1155، منهج الصادقین 3: 315، امام فخر
رازی 8: 335، بیضاوی 2: 558، کشف الاسرار 10: 266، التجرید الصریح 1: 4، سیره
حلبیه 1/ 1/ 132، بخاری: بدء الوحی 2، تفسیر 24: 6، مسلم: فضائل 86، احمد 6: 58،
103، 197، 202، 256 ببعد.
(12) بخاری: حج 17، عمره 10، فضائل القرآن 2، مسلم: حج 6، احمد 4: 222 و 224،
فضائل القرآن ابن کثیر 12- 13. «صفوان بن یعلی» آرزو داشت که حضرت را در حال وحی
مشاهده کند. روزی مردی با جبّهای معطّر از پیامبر پرسید که با آن جبه میتواند
احرام حج عمره را بگزارد؟ حضرت در چادر بود که حالت وحی دست داد. عمر به یعلی
اشاره کرد و او به داخل آمد و دید حضرت مثل کسی که در خواب است، خرخر میکند و رنگ
مبارکش به سرخی زده، پس از اندکی از آن حالت بیرون آمده سؤال کننده را خواست و به
وی فرمود: سه بار جبّه خود را از عطر بشوید و احرام عمره را نیز چون احرام حج بجای
آورد. و نیز در حدیث آمده: «و کان عمره یستره اذا أنزل علیه الوحی» (مسلم: حج 10)
و یا «قد احرم فی جبة اذ أنزل علیه الوحی (نسائی: مناسک 29).
(13) طبقات 1/ 1/ 131 کرب له را اضافه دارد یعنی نفسش گرفته بود، التاج الجامع 3:
251، مسلم:
حدود 13، الفضائل 88، سیره ابن کثیر 1: 423، احمد 5: 317 ببعد، تفسیر طبری 18: 4،
طیالسی: 2667، سبل الهدی 2: 344 و 346. سیره ابن کثیر 1: 423.
(14) احمد بن حنبل 6: 103 «اذا أوحی الیه، یأخذه شبه السبات».
(15) چهاردهمین مردی است که اسلام آورد، دو بار به حبشه مهاجرت کرد. نخستین مهاجری
است که در مدینه در گذشت. ابن سعد 3: 286، اصابه 5455، اعلام 4: 378.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 104
سخن شدم. ناگاه دیدم که دیدههای مبارکش به سوی آسمان باز ماند تا مدتی، پس دیده
خود را به جانب راست گردانید و سر خود را حرکت میداد مانند کسی که با کسی سخن
گوید و از کسی سخن شنود. پس بعد از مدتی به جانب آسمان نگریست. پس به جانب چپ خود
نظر کرد و رو به جانب من گردانید. از چهره گلگونش عرق میریخت. من گفتم یا رسول
اللّه هرگز شما را بر این حالت ندیده بودم. فرمود که مشاهده کردی حال مرا. گفتم:
بلی. فرمود: جبرئیل بود بر من نازل شد و این آیه را آورد:
«إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ
یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ
تَذَکَّرُونَ (16: 90) همانا خداوند به عدل و احسان فرمان میدهد و به بذل و عطاء
به خویشان امر میکند و از زشتی و منکر و ظلم نهی میکند، شما را پند میدهد، باشد
که تذکر یابید «16»».
6) «وقتی محمد (ص) وحیی دریافت داشت ... رنج زیادی تحمّل کرد، بدین ترتیب ما آنرا
درک کردیم. در آن موقع او از یارانش جدا شد و از آنها عقب افتاد. سپس او در حالی
که به شدت رنج میبرد تلاش داشت که سرش را زیر پیراهنش بپوشاند» «17». و باز «وقتی
رسول اللّه وحیی دریافت داشت شروع کرد تا چهرهاش را با پیراهنش بپوشاند، و چون
حال غشی بدو دست داد او را بیرون بردیم» «18».
7) مفسران گفتهاند که چون آیه مجاهدان (سوره 4 النساء آیه 95) فرود آمد
__________________________________________________
(16) به نقل از حیاة القلوب مجلسی 2: 258، ایضا شبیه آن احمد بن حنبل 1: 318،
ترجمه تفسیر طبری 4: 884، تفسیر ابو الفتوح 3: 355.
(17) احمد بن حنبل 1: 464.
(18) ایضا 6: 34، شبیه شماره 2 همین دسته از اخبار- پارچه بر سر افگندن و یا نقاب
زدن به هنگام وحی در میان انبیاء خالی از سابقه نبوده، چنانکه طبق کتاب مقدس حضرت
موسی وقتی میخواست به طور- سینا به مناجات برود نقابی بر روی خود میکشید (سفر
خروج 34: 33 و 34). گفتهاند طلیحه اسدی که ادّعای وصول وحی داشت به تقلید از
انبیاء خود را در پارچهای میپیچید و در انتظار میماند.
طبری 1: 1890 محاسن بیهقی 33، چاپ شوالی، عوف بن الربیع که از شجعان عرب بود معروف
به ذی الخمار شد. (قاموس و تاج العروس کلمه خمار) أسود عنسی را هم که نخستین مرتدی
بود که در اسلام به دست فیروز دیلمی کشته شد، به روایتی ذو الخمار مینامیدند.
طبری 1: 8- 1795 و 68- 1853.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 105
و خداوند مجاهدان را بر بازنشستگان از جهاد بلندی و برتری بخشید، عبد اللّه بن-
امّ مکتوم و عبد اللّه بن جحش که هر دو نابینا بودند و از شرکت در جهاد محروم
مانده بودند نزد رسول خدا رفتند و گفتند که حال ما از بیدیدگی میدانی و جهاد
کنندگان را بر دیگران برتری است. پس اجازه فرما که ما هم جهاد کنیم. جبرئیل فرود
آمد و عذر ایشان آورد که «غیر اولی الضرر- مگر نابینایان» را. رسول خدا فرمود:
«استخوان شانه و دواتی بیاورید و این آیه را به زید بن ثابت انصاری املاء فرمود تا
او بنوشت «19». زید بن ثابت خود میگفت: «وقتی «سکینه» بر او فرود آمد، من در کنار
محمد (ص) بودم، (به علت ازدحام در مجلس) ران او به سنگینی روی ران من افتاد (همه
چهار زانو روی زمین مینشستند). سنگینی چنان بود که ترسیدم ران من بشکند. وقتی او
آرام یافت به من گفت: بنویس، و من آیه 95 سوره 4 را نوشتم». «20»
8) عیّاشی از حضرت امیر المؤمنین (ع) روایت کرده است که چون سوره مائده بر حضرت
رسول نازل شد آن حضرت بر استر شهباء سوار بود و به سبب نزول وحی چنان سنگین شد که
استر از رفتار باز ماند و پشتش خم و شکمش آویخته شد، به مرتبهای که نزدیک شد نافش
به زمین برسد و آن حضرت بیهوش شد و دست خود را بر سر شیبة بن وهب گذاشت. و چون آن
حال زائل شد، سوره مائده را بر ما خواند «21». و این یکی از همان حالات گران و سخت
بوده که خداوند فرمود:
«إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا».
9) عبادة بن صامت میگفت: وقتی وحی بر او نازل شد، سر را پائین
__________________________________________________
(19) کشف الاسرار میبدی 2: 646، عبد اللّه بن ام مکتوم بعدها پرچمدار شد و در جنگ
قادسیه کشته شد.
اما عبد اللّه بن جحش برادر زینب روز احد شهید گردید.
(20) بخاری: صلاة 12، جهاد 31، ترمذی تفسیر سوره 4: 18، نسائی: جهاد 4، طبقات ابن
سعد 4/ 1/ 155، احمد بن حنبل 5: 184 و 190 ببعد، ابو داود: جهاد 19، زاد المعاد
ابن قیم 1: 18 (یا 25)، این روایت را از عثمان بن مظعون هم باز گفتهاند: بحار
الأنوار 18: 264، 269، سعد السعود 122.
(21) تفسیر عیّاشی 1: 288، حیاة القلوب مجلسی 2: 258، شبیه آنرا از عبد اللّه بن
عمر هم نقل کردهاند.
منتهی در این یکی حیوان نتوانست تحمّل کند و حضرت پیاده شدند. احمد بن حنبل 2:
176، سیره ابن کثیر 1: 424، حاکم 2: 505، شبیه این را اسماء بنت یزید هم نقل کرده،
احمد 6:
455، 458، سیره ابن کثیر 1: 424، سبل الهدی 2: 345 و یا روایت دیگری شبیه آن از
أروی الدّوسی آمده که میگفت: چارپا، دستان را چندان از هم گشود که من بیم داشتم
از هم بگسلد.
ابن سعد 1/ 1/ 131، سفینة البحار 2: 638، سبل الهدی 2: 344.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 106
انداخت ... «22» اصحاب نیز سرها را پائین انداختند، و چون او آرام گرفت سر برداشت.
10) انس بن مالک میگوید روزی در میان ما (پیامبر را) خوابی گرفت، بعد سر را بالا
گرفت در حالی که میخندید گفت که سوره کوثر بر من نازل شد «23».
11) عکرمه گوید: وقتی وحی نازل میشد حالت شبیه غشی بدو دست میداد «24».
12) عایشه گفت: پیامبر (ص) بر چارپائی سوار بود که وحی نازل شد و پیامبر به پیش
گردن چارپا میزد «25».
13) ابن عباس میگفت: بهنگام نزول وحی دردی شدید و سنگین احساس میکرد و دچار
سردرد میشد «26»
وحیها در
چه مواقعی فرود میآمد؟
1- گاهی حضرت رسول درباره حوادث و یا مسائلی، مستقیم و یا غیر مستقیم، مورد پرسش
قرار میگرفت و پاسخ آنها بدو وحی میشد. مثلا مسأله به کار بردن عطر در موقع عمره
«27»، به خانه ماندن و معاف شدن از شرکت در جهاد «28»، در مورد این مسأله که آیا
ممکن است بدی از خوبی ناشی شود؟ «29» راجع به عایشه که آیا مقصّر بود یا نه؟ «30»
یا ظهار «31» و یا طلاق در مورد زنای محصنه که یکنفر شهادت داده ... «32» زمانی
پاسخ پرسشی در همان مجلس، وحی میشد. (مثل 58: 1 ببعد) و وقتی هم مثل قضیه افک و
یا پرسشهای قریش یکماه بیشتر طول میکشید تا
__________________________________________________
(22) بحار 18: 261 از مناقب 1: 41، مسلم: فضائل 89، تاج 3: 252.
(23) سنن نسائی: باب قراءة بسمله 2: 133.
(24) طبقات ابن سعد 1/ 1/ 131.
(25) مجمع البیان طبرسی 10: 378، بحار الانوار 18: 263.
(26) بحار 18: 261، مناقب 1: 41.
(27) بخاری: عمره 10.
(28) ابو داود: جهاد 19، احمد 5: 184.
(29) احمد 3: 21، طیالسی شماره 2180.
(30) بخاری تفسیر سوره 24 نور باب 6، احمد 6: 103.
(31) تفسیر طبری 18: 2، مجمع البیان 5: 245 صیدا، ابو الفتوح 9: 357، سفینة البحار
2: 638.
(32) طیالسی شماره 2667.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 107
جواب پرسش داده شود.
2) وحی در حالات مختلف فرود میآمد. وقتی او سوار بود «33» و یا مشغول سرشوئی بود
که زنی از زوجش شکایت میکرد «34». در حالی که مشغول غذا خوردن بود و استخوانی
بدست داشت «35» و یا بر فراز منبر بود «36».
چنین نبود که هر وقت پیامبر انتظار دارد همان موقع وحی نازل شود. بسیاری از اوقات
وحی بر خلاف انتظار رسول اکرم، و یا در جهت عکس خواسته او بود یا رأی شخصی او را
تخطئه میکرد. حتی گاهی چیزی را که او از روی نظر شخصی بر خود روا نداشته بود، وحی
مجاز میشمرد؛ مثلا:
«لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ (66: 1) چرا آنچه خداوند حلال کرده بر
خود حرام کردی؟» مثل این که پیامبر عهد کرده بود که به زوجهاش ماریه نزدیک نشود و
یا این که دیگر عسل نخورد. که بازخواست میشود چرا باید حلال را بر خود حرام کنی؟
اگر هم اشتباهی پیش میآمد و یا توطئهای در کار بود، بلافاصله آیت قرآن بدو اخطار
میکرد و او را از لغزش بازمیداشت. نمونه آن داستان «بنی ابیرق» است که در دزدی
زرهی دست داشتند و با جنجال میخواستند گناه را به گردن دیگری بیندازند. حتی
پیامبر «قتادة بن نعمان» را که عزیز و بدری هم بود و شکایت دزدی او پیش پیامبر
برده بود، سرزنش کرد، که آیه آمد:
«وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنِینَ خَصِیماً (4: 105) و نیاید که به سود خیانتکاران به
خصومت برخیزی».
وحی در هر لحظه و مکانی ممکن بود پیش آید. ثلثی از شب مانده بود که درباره سه نفری
(مرار و هلال و کعب) که (از توبه و یا جنگ تبوک) تخلّف ورزیده بودند، آیه 118 سوره
توبه نازل شد «37». در میان یاران بود که حال اغماء و خواب دست داد و سوره کوثر
نزول یافت «38». اینها نمونههائی بود که تفصیل آنرا در کتب
__________________________________________________
(33) تفسیر طبری 26: 39.
(34) تفسیر طبری 18: 2، تبیان 2: 659، صافی 524، فخر رازی 8: 148، بیضاوی 2: 502.
(35) احمد 6: 56.
(36) ایضا 3: 21.
(37) مجمع البیان 3: 78، تبیان طوسی 1: 864، امام فخر رازی 4: 757، بیضاوی 1: 524.
(38) مسلم: صلاة 53، ابو داود: سنّة 23، احمد 3: 23.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 108
تفسیر و اسباب نزول میتوان یافت و الّا وحی در شب و روز، صلح و جنگ، شهر و
بیابان، خانه و مسجد، حضر و سفر، زمستان و تابستان، بر بستر و بر فرش، همه جا و
همه وقت امکان نزول داشت. کتب علوم قرآن از جمله «الاتقان» سیوطی و «البرهان»
زرکشی فصول مفصلی در این مورد دارند.
پس خلاصه کنیم:
اقسام نزول وحی را بر پیامبران سه قسم دانستهاند:
1) شنیدن کلام الهی 2) القاء در قلب 3) وحی رسالت به وسیله فرشته.
اما صورتهای گوناگون آنرا هفت نوع گفتهاند:
1) به صورت نوشتهای بر لوح. 2) آمدن فرشته به صورت اصلی.
3) دیدن فرشته به شکل انسان. 4) شنیده شدن صدا بدون رؤیت فرشته، این صدا یا آوای
جرس است، یا کوبیدن دو فلز بهم که در گوش صدا میپیچد، و یا همچون صدای زنبور عسل
نزدیک چهره شنیده میشود. «39»
5) دمیدن فرشته در ذهن و عقل، و یا القاء در قلب.
6) رؤیای صادقه، وحی در خواب.
7) سخن گفتن با پروردگار از پس پرده.
حالات وحی:
- دریافت وحی در یک گفتگوی عادی، چون سخن گفتن دو مرد با هم.
- شنیدن بانگ جرس و یا آوای کوبیدن دو فلز بهم و یا صدای زنبور عسل.
- در آغاز، پیامبر (ص) به هنگام دریافت وحی، زبان خود را تند و سریع به آیات وحی
شده میگرداند که دستور رسید در این کار عجله نکند.
- دریافت وحی به شکل دمیدن در ذهن و عقل.
- گاهی حال التهاب و برافروختگی داشت که برای تسکین او (ص) را با آب سرد شستشو میدادند
و او را میپوشاندند.
- یا چنان گرم میشد که در روز سرد عرق از سر و پیشانیش میریخت.
- گاهی با پارچهای سر و یا بدن را میپوشاند.
- زمانی رنگ رخسارش به قرمزی و یا کبودی میزد.
__________________________________________________
(39) ترمذی تفسیر سوره 23/ 1.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 109
- وقتی هم خوابآلوده مینمود. یا به اغماء و غشی دچار میشد.
- هنگامی هم نگاه به آسمان و جوانب خود میدوخت و سری تکان میداد و یا سر را به
پائین میانداخت (ص).
- گاهی رنج شدیدی تحمّل میکرد، ولی زمانی هم سبکتر بود.
- وقتی چنان سنگین میشد که چارپائی که سوار بود از رفتن باز میماند و یا با زانو
به پیش گردن چارپا میزد، و یا زانوئی که زیر پایش قرار گرفته بود به شدّت فشرده
میشد.
- گاهی دچار سردرد میشد.
به هر حال، اینها چگونگی دریافت وحی و صورتها و حالات مختلف وحی بود که در روایات
و اخبار تاکنون باز گفتهاند.
دیدیم که فرشته وحی نیز به انواع گوناگون فرود میآمد: دو سه باری به صورت اصلی یک
فرشته بر رسول (ص) پدیدار گردید و از آسمان با او سخن گفت. زمانی در پیکر انسانی
بود که حاضران مجلس او را میدیدند و سخنش را میشنیدند. «40» وقتی هم بر پیغمبر
اکرم پنهانی فرود میآمد و دیده نمیشد، اما اثر تغییر و انفعال بر صاحب رسالت
پدیدار میگردید که بانگی چون مرد خوابیده داشت و یا حالی شبیه اغماء و غشی او را
میگرفت که البته نمیتوان آنرا غشی و اغماء دانست، و این نبود مگر استغراق در
دیدار فرشته روحانی و رها کردن حالت بشری عادی. مسلما چنین حالتی بر پیکر اثر میگذارد.
از شدت و فشار روحی، بانگی چون مرد خوابیده دارد، نفس سنگین میشود و گاه در روزی
سخت سرد، عرق از پیشانیش میریزد.
گاهی هم فرشته در خواب میآمد که عدهای نزول سوره کوثر را در چنین حالی دانستهاند
و دستهای نیز آنرا قبول نکردهاند. هنگامی هم فرشته کلام را میدمید، دمیدنی.
وقتی هم وحی بر رسول مانند آوای جرسی بود که در گوش شنوندهاش میپیچید و چه بسا
که حاضران نزد رسول (ص) صدائی شنیدهاند که گوئی صدای زنبور است، لیکن آنان سخنی
نفهمیدهاند و چیزی درک نکردهاند. اما او (ص) به خوبی شنیده و آنچه بدو وحی شده
بیکم و کاست به خاطر نگهداشته و به علم ضروری میدانسته که آن وحی خدائی است،
بدون ابهام و پیچیدگی و بدون شک و
__________________________________________________
(40) ابو عوانه در صحیحش گفته که این سبکترین حالات بوده (اتقان 1: 161)، بخاری:
فضائل القرآن 1، ابن هشام گوتینگن 154- 156، حلیه ابو نعیم 69.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 110
تردید. و چون وحی از او جدا گردیده همه چیز را بخاطر داشته است، در حافظهاش نقش
بسته، چنانکه گوئی در قلبش کتابی نوشته شده است. و این سختترین انواع وحی بوده. و
گفتهاند این بیشتر به هنگامی بود که آیه وعید و تهدید و انذاری نازل میشده است.
از امام جعفر صادق (ع) روایت کردهاند که حال اغماء در وقتی بوده که وحی مستقیم و
بدون توسطّ جبرائیل نازل میشده و حال عادی در موقعی بوده که جبرائیل ادای پیغام
میکرده است. «41» کسانی از محققین گفتهاند که شنیدن بانگ رعد آسا رتبه پیامبران
نامرسل، و تجسّم یافتن فرشته به صورت مردی که طرف مکالمه است، مقام و منزلت
پیامبران مرسل است. «42» البته اگر قرار بر پرداختن سخن و استنتاجات عقلی و ذکر
مقولات ادبی باشد که دامنه تصور و تخیّل وسیع است.
به هر حال، به خاطر همین حالت گران وحی بود که مشرکان، انبیاء را به جنون متّهم میساختند
و میگفتند که او را تابعی از جن و یا راهنمائی از آنهاست. «43» البته چنین تهمتی
خاصّ اعراب جاهلی نبود در میان خاورشناسان نیز کسانی این قبیل سخنان را بازگو کرده
و پیغمبر اسلام را متّهم به جنون داشتهاند و حال این که حالت مصروع از نظر پزشکی
چیز دیگری است. صیحه میزند و غشی میکند و عضلاتش تشنّج میگیرد و هر چه میگوید
نامفهوم است. بعد هم که به حال میآید از آنچه کرده بیخبر است و حال آنکه هیچکس
تاکنون از این حالات درباره پیامبر نگفته، ما تمام حالات وحی را که گفتهاند، باز
گفتیم و در آنها هیچکدام با چنین حالی قابل انطباق نیست. مهمتر این که پیغمبر پس
از شدت وحی قرآن را به وضوح هر چه تمامتر و با حضور ذهن املاء میفرمود و تا آخر
عمر از سلامت کامل جسم برخوردار بود و حافظه قوی و توانای او، یک کلمه از قرآن را
فراموش نکرده بود. در سال آخر عمر هم گفتهاند دوبار قرآن را به جبرائیل عرضه
داشته و با هم مقایسه کردهاند.
البته همه مستشرقان بدین قبیل لا طائلات تفوّه نمیکنند. از جمله «بادلی» در زندگی
رسول خدا، قوای عقلانی و جسمانی و معجزات رسول را تصریح میکند. «44»
__________________________________________________
(41) محاسن برقی 338، بحار الانوار 6: 471 کمپانی و 18: 260، 268 و 271 آخوندی،
کمال الدین صدوق 85. سفینة البحار 2: 638.
(42) ترجمه مقدمه ابن خلدون 1: 186 ببعد.
(43) ایضا 1: 174 ببعد.
(44) yeldoB. V. R؛
ehT regnesseM،
6491،. P 55- 65.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 111
به قول آقای مهندس مهدی بازرگان سخن قطعی این است که: «عدم خودپرستی و مال و مقاماندوزی
او که مسلّم است، و احساسات و عواطف درونی هم در کار او دخالت نداشته است. پیغمبر
به مصداق:
«وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ (68: 4) همانا تو بر خلق و خوی بزرگی هستی» و
شهادت تاریخ و نمونههای فراوان، به هیچ وجه نه عصبی مزاج و زود رنج بوده و نه تحت
عواطف خویشاوندی و دوستی و غیره، تغییری در اعمال و تصمیمهای خود میداد، و یا
موجب انحراف او از احکام قرآن میشده است، بلکه در سختترین روزهای شدت و جنگ و در
روزهای پیروزی و نعمت، خونسردی و تسلط بر نفس را از دست نمیداده است. «45»
در منگام نویسنده و متتبع فرانسوی در کتاب «محمّد و سنت اسلامی» مینویسد:
تا زمان بعثت، زندگانی او عادی و کاملا متعادل بود. کما اینکه بعدا نیز صرف نظر از
لحظات وحی، همین حال ادامه داشت. چنانکه در مورد انبیاء بنی اسرائیل دیده میشده
است. چنین نیست که چون مریض بوده مکاشفه یا الهامی داشته، بلکه به عکس، چون مکاشفه
و وحی به او دست میداد آثاری غیر عادی ظاهر میشد.
البته میان یک شخص عصبی و یک روشن بین اهل مکاشفه واقعی ممکن است حالات مشترکی
دیده شود، اما شخص عصبی خیلی زود تأثیر پذیر است. در صورتی که آن دیگری، خلّاق و
فعّال میشود. حداکثر سخنی که میشود گفت این است که یک مزاج تا اندازهای ضعیف،
حالات عرفانی و شور را تا حدّی تسهیل میکند و به نوبه خود سبب تشدید کسالت هم میگردد.
ولی به هر حال، به هیچوجه چنین حالت مرضی در محمد (ص) دیده نشده است. «46»
این بود نظر یک بیگانه، و به همین جهت است که علمای کلام گفتهاند: نبی باید در
تلقی وحی و حفظ اوامر دینی و ابلاغ به مردم، مصون از خطا باشد. و روشن است چنانکه
گفتار نبی تبلیغ است، فعل و عمل وی نیز جنبه تبلیغی دارد و یا به عبارت دیگر: نبی
انسانی است که در حفظ و ضبط وحی، کوتاهی نمیکند و زبانش در تبلیغ به مردم خطا نمیکند،
کردار و گفتارش یکی است و در عین حال در سایر
__________________________________________________
(45) مسأله وحی مهندس مهدی بازرگان 1342 ص 105 و 106.
(46) mehgnemreD،
elimE؛
temohaM te al noitidarT euqimalsI، 5591.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 112
مراحل زندگی، مانند انسانهای عادی است.
چنین بود چگونگی وحی و بر آنچه گفتیم ادله شرعیه در کتاب و سنت بسیار است و از
اینجا بود که در قرآن مجید فرمود:
«وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی (53: 3 و 4) و سخن
نگوید به هوای نفس خویش. نیست آن مگر وحیی که میدهند.»
مراحل وحی
اقسام نزول وحی و صورتهای گوناگون و حالات مختلف آنرا دیدیم. حال با مروری در گفتهها،
مراحل مختلف وحی را میبینیم. اگر بخواهیم این حالات مختلف را به ترتیب طبقه بندی
کنیم، وحی طی هفت مرحله گزارده شده است:
1) به شکل رؤیای صادقه که همه چیز را پیامبر در آن چون روشنی بامدادی میدید.
2) پیامبر در دل خود با فرشته دیدار داشت بدون اینکه به چشم ببیند. اما به علم
ضروری میدانست و یقین داشت که این وحی الهی است نه الهام.
3) فرشته به سیمای مردی آراسته پیدا میشود و بدو پیام میدهد. پیامبر نیز این
پیام را دریافت میدارد.
4) پیام چون آوای جرسی بر گوش مینشیند و این سختترین حالات است.
5) جبرئیل امین به سیمائی که آفریده شده، باشکوه و پرهیبت پدیدار میشود و پیام را
ابلاغ میکند.
6) پیامبر در آسمانهاست و پیام خدا را، بی حرف و صوت، بدون واسطه و پیام آور دیگری
دریافت میدارد. چون نماز ...
7) همچون موسی، وحی الهی را مستقیم و بیواسطه میشنود، اما چیزی دیده نمیشود.
صادق امین
یکی از مواردی که بیشتر اصالت و صحت وحی را تأیید میکند رفتار و کردار شخص محمد
(ص) است. صداقت محمدی، برترین دلیل و والاترین گواه، پس از شهادت قرآن، بر صحت وحی
و اصالت ادّعای او است. صادق امینی که در همه
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 113
زندگی، چه پیش از اسلام و چه پس از آن، هرگز سخنی به خلاف و گزاف نگفت.
چه ساده و فراوان، خدای او را تأیید کرد که نمونهها از آن دیدیم. به زمان زندگیش
نیز با وجود همه گروهها گروه دشمنان، چه در مکه و چه در مدینه، و چه در حول و
اطراف آنها، هرگز نشد که کسی بتواند پیرایهای بر سخن او بندد. در نشست و برخاستها،
در جنگ و جدلها، در احکام و قضاءها، در عبادات و اذکار، در گفت و گوها، با وجود
معاندان سرسختی مثل ابو جهلها، ابو لهبها، ابو سفیانها، یهود خیبر و فدک،
منافقان مدینه و کافران مکه «1»، هرگز کسی نتوانست سخنی گزافه و یا ناروا از او
یاد کند. همه نوع تهمتی به او زدند: کاهن گفتند، مجنون و شاعرش خواندند، ساحرش
دانستند. اما هرگز نتوانستند نسبت دروغ به او بدهند.
همه زندگیش، از آغاز تا انجام، هر چه بود صداقت و درستی بود. او محمد امین بود.
از جوانی بدین صفت شهرت یافته بود. به دلیل همین امانت بود که خدیجه طالب استخدام
او گشت و یا قیس بن زید از ترک تجارتش نگران میشد «2» و یا قومش او را در بنای
کعبه با کمال میل حکم ساختند. در همین حادثه وقتی او وارد مسجد- الحرام شد قریش
فریاد زدند آمد، امین آمد. «3» حتی پس از بعثت نیز قریش با همه دشمنی که با او میورزیدند
باز هم امانتهای خود را به او میسپردند. از همین رو پس از هجرت به مدینه، علی (ع)
چند روز در مکه باقی ماند تا امانتها را به صاحبان اصلی برساند «4». آن وقت بسیار
جالب توجه خواهد بود که چون «امین» و «آمنه» در زبانهای فرنگی کمی شبیه هم نوشته
میشوند، نویسنده دائرة المعارف بریتانیکا در ترجمه رسول خدا بنویسد که لقب امین
برای پیامبر، از نام مادرش «آمنه» گرفته شده! یعنی این شهرت نه به خاطر امانت او
بود، بلکه از آن جهت بود که نام مادرش آمنه بوده، پس فخر و فضلی در این لقب نیست!
در صورتی که تاریخ گواه است که این شهرت فقط بدان سبب بوده و بس. شواهد بسیار
فراوانی داریم
__________________________________________________
(1) مستهزئین و دشمنان قریشی پیامبر را ببینید: ابن هشام 1: 380، ابن سعد 1/ 1/
133، المحبر: 157 ببعد، انساب الاشراف 1: 53- 70 و یا 131 ببعد، دلائل النبوه: 91
و ابن سید الناس 1: 110 و الامتاع: 22، از جوامع السیره ابن حزم: 52 ح 1. روض
الانف 1: 225 و سیره شامی 2: 605 تا 619.
(2) مسند احمد 3: 425 قاهره 1368.
(3) همان مرجع و ابن هشام 1: 209، ابن سعد 1/ 1/ 94، سیره شامی 2: 231، مسند
طیالسی 2: 231 و ...
(4) ابن سعد 3/ 1/ 13.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 114
که چند نمونه آن گذشت. البته بیگانگان همه چنین نیستند. سدیو (tollideS)
میگوید:
محمد (ص) در 25 سالگی به خاطر حسن سیرت و حسن سلوکش با مردم به حقیقت مستحق لقب
«امین» گشت «5» یا سر ویلیام مویر میگوید که لقب «امین» به اجماع مردم شهرش، به
خاطر شرف اخلاقیش بدو داده شده بود «6». او امانتدار مردم مکه بود. حتی در آن
روزهای سخت مبارزه با قریش مردم امانت خود بدو میسپردند. «7» او امین مردم بود.
او از آغاز رسالت اعلام کرده بود که جز به وحی الهی سخنی نگوید و هر جا هم که وحیی
نبود کار را به سادگی با یاران در میان مینهاد و به مشورت مینشستند تا راه درست
را با هم بیابند. به نمونه چند مورد را از زندگی پاکش میبینیم:
در جنگ بدر که مسلمانان به تعاقب قافله ابو سفیان رفته بودند، بر سر چاه بدر
پیامبر موضعی برای مسلمانان برگزیده بود. حباب بن منذر انصاری (م حدود 20 ه.)
پرسید که این انتخاب به وحی الهی انجام گرفته و یا رأی شخصی پیامبر است؟
پیامبر به سادگی و بیتردید پاسخ فرمود که رأی خود او است. حباب رأی دیگری داشت و
پیشنهادی دیگر داد. رأی او را پسندیدند و همان کار را کردند «8». از آنجا حباب
معروف شد به «ذو الرأی».
در غزوه احد، شورای جنگی در خانه رسول خدا به مشورت نشسته بودند. پیران قوم میخواستند
که در شهر بمانند و حصاری شوند، چه، قریش سه چهار برابر مسلمانان سپاهی آورده
بودند. امّا جوانان طالب عرصه نبرد بودند و خواستشان این بود که رودرروی دشمن مصاف
دهند و کارزار کنند. در آن شورا جمعیت آنها بیشتر بود و با اینکه پیامبر خود
طرفدار ماندن در شهر بود، از رأی اکثریت پیروی کرد و نبرد در میدان را پذیرفت، هر
چند که خود از شکست مسلمانان بیم داشت «9».
__________________________________________________
(5) تاریخ عرب 1: 58 طبع دوم 1877، از محمد (ص) محمد رشید رضا 42.
(6) تاریخ زندگانی محمد: 20 ط. 1912، از محمد (ص) محمد رشید رضا 42.
(7) محمد (ص) از محمد رشید رضا 42. در مورد اظهار نظر بیگانگان درباره صداقت رسول
خدا شواهد ارزندهای به نقل از پروفسور مونتگمری وات و کازانوا و دیگران در کتاب
مسأله وحی آقای مهندس بازرگان (ص 43 ببعد) چاپ انتشار 1342 یافته میشود.
(8) ابن هشام 2: 272. ر ک. بدر ثانی: واقدی 11، ابن سعد 2/ 1/ 6 طبری 2: 267. حاکم
3: 126 و 127.
(9) ابن هشام 3: 64 و بعد، واقدی 156 ببعد، ابن سعد 2/ 1/ 25، طبری 3: 9 ببعد، زاد
المعاد 2: 231 ببعد، احمد 3: 260، 351 و البدایه بیهقی 4: 11، حاکم 2: 128، 129،
296، 297.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 115
و هرگز نگفت که در این امر وحی شده و فرمانی در کار است.
یکی از روشنترین نمونههای صداقت محمدی، روز دفن تنها پسر پیامبر (ابراهیم) پیش
آمد (در ربیع الاول سال دهم هجرت). در این روز خورشید گرفت و کسوف کلی شد. مردم آن
را شرکت طبیعت در غم و اندوه پیغمبر میدانستند. اما او فرمود:
خورشید و ماه دو آیه از آیات خدا هستند و به مرگ و زندگی کسی کسوف نمیکنند. «10»
این داستان که همه سیره نویسان و راویان به محکمترین وجهی باز گفتهاند خود به
تنهائی نموداری عالی و والا از اخلاص و صداقت محمّدی است. در این مورد امیل در
منگام فرانسوی مینویسد: «محمد (ص) نظر بلند و عقل بزرگی داشت. با گفتن این جمله
که (انّ الشمس و القمر لا ینکسفان لموت احد) این خرافه زیبا را ردّ کرد و این سخنی
نیست که یک فریبکار بگوید» «11».
این داستان بیاختیار یادآور یک نمونه بس والائی از ایمان عمیق محمد (ص) به خدا و
فرامین او است که خود نیز حاکی از عمق صداقت و اعتقاد شخص او به آن چیزی بود که میگفت.
این داستان در «ذات الرقاع» پیش آمد. پیامبر زیر درختی آرمیده و شمشیر را به شاخهای
آویخته بود. مشرکی کمین کرد و شمشیر را از شاخه ربود و به پیامبر بانگ زد: آیا از
من نمیترسی؟ پیامبر آرام و مطمئن با دنیائی اعتماد و وقار فرمود: نه! مرد فریاد
برداشت: چه کس ترا از من حفظ میکند؟ پیامبر پاسخ داد: خدا! خداست که مرا از تو
نگهمیدارد ... شمشیر را بگذار. مرد چارهای نیافت جز اینکه شمشیر را به آرامی فرو
بگذارد و سر تسلیم پیش آورد «12». بعضی اضافه میکنند که مرد همانجا مسلمان شد.
اما اسلام مرد مطرح نیست. این ایمان و خلوص عمیق پیامبری بود که بهترین جلوهگاه
خود را یافته بود.
یکی دیگر از بهترین دلایل صداقت رسول خدا، ترتیب و به اصطلاح سبب و شأن نزول آیات
است که مثالهای فراوانی از این صداقت مرد امین بدست میدهند.
از صداقت پیامبر همین بس که اگر گاهی هم آن جان پاک از روی ظن و گمان در امور دنیا
سخنی میگفت بعد اضافه میفرمود که بگمانم باید چنین باشد یا شبیه
__________________________________________________
(10) جوامع السیره ابن حزم 39، ابن سعد 1/ 1/ 91 و 8: 155، بخاری: کسوف 15 و 17،
مسلم: کسوف 10 و 23.
(11) حیاة محمد، امیل در منغم ترجمه عادل زعیتر ص 318.
(12) نام مرد «عورث بن حارث» بود و حتی گفتهاند آیهای (5: 11) درباره این نعمت
نزول یافته.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 116
این، که دائر مدار امور دنیا تجربه است و آزمایش. «13»
او، هر چه از قرآن بود همه را ابلاغ میکرد و هرگز پیش نیامد که چیزی از آیات الهی
را پنهان دارد. «هر کس بگوید که محمد (ص) چیزی از وحی را پنهان کرده و نگفته،
دروغگو است» «14». عایشه زوجه رسول خدا میگفت اگر رسول اللّه چیزی از قرآن را
پنهان میکرد، حتما این آیه را پنهان کرده بود «15» که:
«وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَی النَّاسَ (33: 37) و
آنچه در دل پنهان میداشتی خدا آشکار ساخت و تو از مردم میترسیدی».
زید بن حارثه از بد اخلاقی زینب زوجهاش شکایت داشت و پیغمبر میفرمود:
«اتّق اللّه» از خدا بترس و «أمسک علیک زوجک» زنت را نگهدار ... اما خود دل را نگهمیداشت.
زید فرزند خوانده او و آزاد شده او بود. تا اینکه خداوند این راز را آشکار فرمود.
اینها که گفتیم نمونههای محکمی از صداقت بود اما واقع این است که محکمتر دلیل بر
صداقت محمدی، آن عتابها و خطابهاست که در قرآن آمده. اگر قرآن ساخته و پرداخته دست
او بود آیا هرگز میشد که او خود را در معرض آن تعرضها و عتابها قرار دهد و حتی
ناگفتنیترین خواهش دل را که لمحهای خطور کرده و گریخته علنی و آشکار به نام وحی
الهی و آسمانی بر دل کتاب خدا نقش بندد و یادگار برای نسلهای بعد بگذارد؟ بخصوص که
این عتابها و انتقاد بر خویشتن و نمودن ترک اولاها، در آن دوران که مؤمنان اندک و
کافران فراوان و لجوج و خیره سر بودند، کاری بسیار دور از حزم و دوراندیشی مینمود.
دشمنی که دائم در پی ستیزه و بهانه جوئی بود، به آسانی از این عتابها در نمیگذشت.
بالاتر از اینها، ضعف خود آشکار کند و آنرا به خدا ببندد و برای دشمنان موجود و
مخالفان آینده باقی بگذارد؟ ...
__________________________________________________
(13) جوامع السیره ابن حزم 183، بخاری: مغازی 31، مسلم: جهاد 149، ابن سعد 2/ 1/
43، واقدی 172، احمد 3: 364. مسلم: فضائل 139- 141، شرح نووی 13: 116، 118، التاج
ناصف 3: 376، احمد 1: 162 و 3: 152، شفاء قاضی عیاض 2: 178 و 179. هر چند جای بحث
زیاد دارد.
(14) بخاری: تفسیر سوره 5: 5 و سوره 53: 1، توحید 46، مسلم: ایمان 278، ترمذی:
تفسیر سوره 6: 5 و سوره 53: 3، احمد 6: 50.
(15) بخاری: توحید 22، مسلم: ایمان 288، ترمذی تفسیر سوره 33: 9- 11، احمد 6: 241،
266.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 117
نمونهها فراوان است. بعضی از این عتابها سخت و توفنده و برخی دیگر ملایم و خفیف
است. اما به هر حال، عنایت و توجه خداوندی به رسول خود در کمال و اوج نظر است.
برای جنگ تبوک فرمان بسیج صادر شده بود. اما تابستان و گرم بود. اتفاقا پس از دو
سه سال قحط، تازه نخلها به ثمر رسیده بود. دل کندن از خانه و کاشانه برای مردم
دنیا دار سخت و گران مینمود. یکی یکی هر یک به بهانهای اجازه میخواستند که در
شهر بمانند و تن به سفر تبوک ندهند. و او ازآن شرم حضوری که داشت به ایشان اجازه
میفرمود، که عتاب سخت قرآن با آغازی لطیف و گرم فرود آمد:
«عَفَا اللَّهُ عَنْکَ، لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ
صَدَقُوا، وَ تَعْلَمَ الْکاذِبِینَ (9: 43) خدا ترا ببخشاید، چرا پیش از آن که
دروغگو را از راستگو بشناسی، بدانها اجازه دادهای؟» بهتر نبود که پیش از رخصت ترک
جهاد، آنها را میآزمودی؟
به هر حال، چه آغاز گرم و لطیفی دارد این خطاب. یک مورد خفیف دیگر را هم ببینیم، و
آن در مورد عبد اللّه بن ابیّ بن سلول بود. این مرد همه عمر را در پی لجاج و عناد
با اسلام بود و همچون ابو جهل در مکه، او پرچمدار مخالفان و منافقان مدینه بود. از
هیچ نیرنگ و فریبی برای شکست اسلام خودداری نداشت. همه زندگی را در تلاش دنیا و
نابودی اسلام گذرانده بود. اما پسری پاک دل و مؤمن داشت. در سال نهم هجرت درگذشت.
پسرش از پیامبر درخواست کرد که پیراهن تن خود را ببخشد تا کفن او باشد و بر جنازه
او نماز خواند و استغفار کند. پیامبر از سر صدق و صفا پذیرفت. برای او طلب رحمت
کرد که عتابی خفیف و سبک رسید! «وَ لا تُصَلِّ عَلی أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً
وَ لا تَقُمْ عَلی قَبْرِهِ (9: 84) هرگز به نماز میّت آن منافقان حاضر نشو و بر
جنازه آنها به دعا نایست».
البته عتاب همیشه چنین خفیف نیست. گاهی شدت میگیرد و در این شدت، تندی و صلابتی
مییابد که دل مرد را به لرزه میافگند.
یک نمونه اندک شدیدش داستان عبد اللّه بن امّ مکتوم است. کوری فقیر عصازنان به
مسجد وارد میشود و به عادت دیرینه بانگ برمیدارد که ای پیامبر! بخوان به من از
آنچه وحی شده چیزی بگو. پاسخی نمیشنود، غافل از این که
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 118
پیامبر در این دم با تنی چند از بزرگان قریش و مالداران و منتفذان (عتبة بن ربیعه،
عمرو بن هشام، عباس بن عبد المطلب، امیّه و ابیّ، پسران خلف) انجمنی کردهاند و
سخنی به راز با هم میگویند. بانگ ابن امّ مکتوم دوباره بلند شد که ای محمد! بخوان
به من و بیاموز به من آنچه خدا به تو آموخته. این بانگ مرد نابینا بر دل پیامبر
گران آمد و رو ترش کرد که چه جای این سخن است. همان وقت وحی نازل شد:
«عَبَسَ وَ تَوَلَّی. أَنْ جاءَهُ الْأَعْمی وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّی.
أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْری أَمَّا مَنِ اسْتَغْنی فَأَنْتَ لَهُ
تَصَدَّی. وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّی. وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعی وَ هُوَ
یَخْشی فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّی. کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ فَمَنْ شاءَ
ذَکَرَهُ. (80: 1- 12)
روی ترش کرد و پشت بگردانید. چون آن مرد نابینا به نزدش آمد. تو چه دانی، شاید او
پاک و پارسا باشد. و یا پند گیرد و این تذکار سودمند افتد. اما آن که بینیازی مینماید.
تو بدو رو میکنی. که اگر هم پاک نشود، بر تو پاکی نیست. اما آنکه به سوی تو میشتابد.
و همو (از خدا) میترسد. و تو از وی تغافل میکنی. هرگز! مباد چنین! که قرآن برای
تذکّر است. و هر که خواهد، تذکّر یابد.»
ممکن است روی سخن با پیامبر نباشد، اما اگر هم پیامبر طرف خطاب است، با سخن گفتن
از «او» به «او» (ص) خطاب شده، خطاب مستقیم نشده «عبس و تولّی» روی ترش کرد و پشت
بگردانید، چقدر عنایت و توجه به پیامبر بوده که با وجود عتاب و خطاب، باز هم حرمتش
در اوج عنایت حفظ مانده است. اما اخلاق نبوی را ببینید. به جای آنکه از این عتاب و
سرزنش، نسبت به مرد نابینا دل چرکین شود، از آن به بعد هر وقت او را میدید سخت
گرامی میداشت و میگفت: «مرحبا بر آن که خدایم درباره او عتابم کرده است» و دو
بار او را بر مدینه خلیفه کرد.
زمانی هم این عتاب شدید متوجه پیامبر و همه یاران او است. مثل آیات فداء در سوره
انفال. صحابه اصرار داشتند که از اسیران بدر فدیهای گرفته شود و آزاد شوند و هر
چه میخواهند بکنند. آنها سود آنی را بر نصرت دین رجحان میدادند «16».
این است که عتاب کلی است و در واقع تنها متوجه نبی اکرم و اصحاب او هم
__________________________________________________
(16) رأی درباره اسیران بدر را ببینید: احمد 1: 383 و 384 و 3: 243 و مغازی واقدی:
68.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 119
نیست، نفی اسیر گرفتن از همه انبیاء میکند:
«ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْری حَتَّی یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ،
تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ (8: 67) هیچ پیغمبری
را نشاید که اسیران بگیرد تا بر زمین کشتار کند، شما (اصحاب) خواسته دنیا خواهید و
خدا (برای شما) پاداش آخرت خواهد».
بعد از آن، سخن شدیدتر میشود و انذار و وعید است (17: 74- 75) تا جائی که فرماید:
«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاوِیلِ. لَأَخَذْنا مِنْهُ
بِالْیَمِینِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ. فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ
عَنْهُ حاجِزِینَ.» (69: 44- 47).
کجاست که بتوان در برابر این صراحت و روشنی، جز به صداقت محمّدی (ص) و ایمان به
وحی الهی سخنی گفت؟ در این مورد شواهد به قدری زیاد است که در- خور بحث کتابها
خواهد بود. به چند نمونه کوتاه فقط اشارتی رفت.
نمونه بسیار برجسته دیگر آن، خطابهای فراوانی است که پیامبر را دل میدهد و بر
ابلاغ رسالت تحریض میکند و از هر سستی و کاهلی برحذر میدارد و بر ترغیب به ایمان
مستضعفین و روی گرداندن از مستکبرین تأکید مینماید. «به آنها که در رفاه و خوشی
میگذرانند با چشم حسرت منگر، اینها برای آزمایش است و روزی خداوند بهتر و باقیتر
است» (20: 131) و باز همین معنی است در سوره حجر آیه 88 که «به سوی مردم متمتع چشم
مدوز و بر آنها اندوهگین مباش و نسبت به مؤمنان فروتنی کن».
آیا اینها نشان نمیدهد که خواسته و فرزند قریش در چشم پیامبر خوار و بیمقدار
گرفته شده تا او به کار تبلیغ رسالت همتی که در خور است صرف کند؟ ببینید این عتاب
چه پرشکوه است:
مشرکان میگفتند این مردم بینوا و بی سر و پا را از گرد خود دور کن تا ما به تو
نزدیک شویم. ایمان اشراف و بزرگان شاید وسوسه انگیز باشد و بتواند که پیامبر را از
مؤمنان بیچیز دور کند. خطاب میرسد «مردمی را که به خدا رو کردهاند از خود مران.
کار آنها بر تو نیست و حساب کار تو با آنها نیست. اگر آنها را طرد کنی از
ستمکارانی» (6: 52) و یا باز میفرماید: «با همان بینوایانی باش که شب و روز
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 120
جز خدا نمیجویند و برای زینت زندگی دنیا، چشم عنایت از آنان مگیر، به سخن کسی که
قلب او را از ذکر خود بازداشتهایم و جز پیروی از هوای نفس کاری ندارد گوش نکن.
بگو حق (قرآن) از طرف خداست. هر که خواست ایمان بیاورد و هر که خواست به کفر
گراید. و ما برای چنین ستمگرانی آتش آماده کردهایم» (18: 28 و 29).
این همه عتاب و خطاب، این همه تحریض و تحذیر، این همه تشویق و دلداری، این همه
تأکید و تأیید که گوش به خواست دل و رغبت به مترفین نکن و خواسته و فرزند این و آن
را به چشم میاور، اینها جز نشانه بارز راستی و صداقت محمدی (ص) در نزول وحی آسمانی
است؟
سخن دراز شد و گرنه جای داشت از آن همه آیات آسمانی که برتر از اندیشه انسانی است،
بخصوص اندیشه مردی که از دل صحرا سر برآورد و صلای صلاح بشریت را برای قرون و
اعصار در داد، شمهای بازگویم، افسوس که مجال تنگ است. این سخن بگذار تا وقت دگر.
معلمان
موهوم
چه شگفت آور است که با این همه دلیل و برهان، به روشنی صبح تابان، باز در پی کنکاش
و جدل باشند، چنانکه بودهاند. این سخن تازهای نیست که اسلام پی سپر راه یهود و
نصاراست و این ادامه همان راه است. البته که اسلام مصدق آنهاست. اما کدام یک؟
مذاهبی آشفته و درهم که اگر شارع ببیندش از اصل نشناسدش، یا مذاهبی اصیل و درست و نه
آن چنان که دست مالی و تحریف شده است؟
از همان روزهای اولیه نزول وحی، کسانی به طور مداوم در پی آن بودند که آبشخور و
منبعی محسوس و ملموس برای تعالیم پیامبر بیابند. یکی از آنها مردی بود به نام «نضر
بن حارث» «1» که اتفاقا پسر خاله رسول خدا هم بود. به ایران و همسایگی آن، حیره،
سفرها کرده بود. کتب پارسی را خوانده بود و داستانها میدانست. از آنها بود که
دانستن چند افسانه را مایه عزّت و احترام میدانستند و دعوت نبوی را با داستانهای
خوانده شده خود و با هواهای نفس خود سازگار
__________________________________________________
(1) در جنگ بدر پرچمدار مشرکان بود و در نزدیکی مدینه کشته شد. 2 هجری.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 121
نمییافتند. هر وقت رسول خدا به مکّه در مجلسی مردم را تذکری میفرمود و به یاد
خدا و حساب و قیامت میانداخت و از طغیان و سرکشی «امم ماضیه» و گذشتگان تنبّه و
عبرتی بیان میکرد، پس از او، این نضر، مردمی دور خود جمع میکرد و از آنها که
خوانده بود: داستان شاهان، جنگ رستم و اسفندیار، از قصههای اکوان دیو و هفت خوان،
حکایتها میگفت و به ریشخند و تمسخر میافزود که من از او شیرین سخنترم و یا
اینکه محمد (ص) از اساطیر الاولین میگوید.
«یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ (6: 25)
کافران گویند این آیات چیزی جز افسانههای پیشینیان نیست».
نضر میخواست که مردم را از گرد پیامبر بپراگند، اما سخت بینصیب افتاده بود و
اقبال مردم به پیامبر روز افزون بود. این بود که برای شکست اسلام راهی دیگر
اندیشید. در مکّه کسی نماند که او و یارانش علیه پیامبر بسیج نکرده باشند. اما این
همه تلاش به جائی نرسید. چاره دیگری به کار برد. او و دوستش روانه مدینه شدند تا
از یهود آنجا که به دانش شهره شده بودند چیزها بیاموزند و پیامبر را بیازمایند که
در فترت وحی دیدیم پاسخ پرسشهایشان نیز رسید. این بار راه دیگری رفتند. شایعه
پراگنی میکردند تا اقبال اسلام را بشکنند. در میان این شایعات همه نوع سخنی بود.
تلاش برای رواج تهمت به ساحری و شاعری و کاهنی، یکی از این کارها بود. یک کار
دیگرش هم این بود که هر روز برای پیامبر معلّمی تازه بتراشد.
«وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ، وَ أَعانَهُ
عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ (25: 4) و کافران گفتند این آیات نیست جز دروغی که خود
بافته و دیگران که بدو یاری دادهاند».
اگر بر سر گذری آهنگری برای لحظهای کارش مورد توجه پیامبر قرار میگرفت، و یا در
کوی و برزن با کسی که شائبه سواد در او باشد سخنی میگفت، بلافاصله فردا شایعه بود
که بله، اینها هستند که پیامبر را اعانت میکنند و یا آموزگار پیامبرند.
راویان اخبار هم بدون توجه به هدف پلید آنان، این شایعات مانده بر افواه را، با
شاخ و برگی که بعدها یافته، مهر دخول بر کتابها زده و بر دل صحیفهها نقش زدهاند.
این است که امروز دهها اسم از این اشخاص حقیقی و مجعول بر سر زبانهاست و جالب توجهتر
این که همه آنها مردمی بیگانه و بیشترشان ناشناختهاند.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 122
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ
الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ (16:
103) و ما کاملا آگاهیم که میگویند آن کس که این قرآن را به او میآموزد بشری
است، زبان آن کس که این سخن را بدو بندند عجمی (نارسا) ست و این زبانی است عربی
روشن».
نگاهی گذرا به تفاسیر، اسامی فراوانی پیش میآورد «2»:
بلعام آهنگری در مکه ترسا و اعجمی زبان، نفیس یا یعیش غلام ولید مغیره که خواندن
میدانست، عایش غلام حویطب، یسار غلام علاء حضرمی و حبر (جبر و خیر و حبار هم گفتهاند)
مولای عامر حضرمی که هر دو را بعضی اهل عین التمر شمشیرگر مکه دانستهاند که
«کتاب» میخواندند. بومیسره غلام ترسای رومی زبان، عبید بن الخضر کاهن، انسطاس و
شماس رومی و نجار قبطی و صهیب و عدّاس مولی حویطب بن عبد العزّی و ...
حتی سلمان فارسی را که در مدینه اسلام آورده بود، در مکه به نام معلم پیامبر یاد
کردهاند! و برای اینکه قضیّه درست شود دو سلمان به وجود آمده: یکی سلمان جهنی
اصفهانی و دیگری سلمان قرظی اصفهانی «3».
اما عدّاس نیز شکل چند نفر را یافته، یکی مولی حویطب شده و دیگری اهل نینوی در
طائف غلام عتبه و شیبه بود که در سفر رسول خدا به نزد ثقیف با پیامبر سخن گفت «4»
و یا همان بود که گفتند به جای ورقه با خدیجه پس از نخستین وحی سخن گفت.
یکی دیگر همان ورقه است که در تمام عمر رسول خدا دو سه بار همدیگر را دیده و در
خانه خدا و در چشم همگان، چند کلمهای سخن گفتهاند. چون گفتهاند که او
__________________________________________________
(2) مثلا در تفسیر دو آیه 25: 4 و 16: 103 ملاحظه کنید: طبری 14: 119، 120 و 18:
137 روح المعانی 14: 212 و 18: 234، مجمع البیان 6: 386 و 7: 161، ابو الفتوح 6:
238 و 7:
282 و، بیضاوی 1: 682 و 2: 155، خازن 1: 137، 138، ابن هشام 1: 182، 205- 210، 296
و 2: 23، اسد الغابه اسامی حبشیان مقیم مکه را بیشتر دارد.
(3) سلمان پاک ماسینیون ترجمه دکتر شریعتی 82. شخصیّات قلقة عبد الرحمن بدوی ص 9 ح
1.
nongissaM،
siuoL؛
namlaS kaP. P ... te 8.
(4) ابن هشام 2: 30، اسد الغابه 3: 289، اصابه 2: 459 ترجمه 5470.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 123
«کتاب» میخوانده، پس دستاویز کردهاند که در همان چند دقیقه علوم را به پیامبر
آموخته! ... سخنی پوچتر از این هم توان گفت؟ ...
کسی که بیش از همه دربارهاش جنجال داشتهاند و این جنجال هم طی قرون پی در پی
دامن زده شده «راهب دیر بصری» است و چون در میان این معلّمان موهوم، این یکی بیشتر
مورد استناد قرار گرفته، لذا این یکی را توضیح بیشتری میدهیم.
داستان این راهب مربوط میشود به زمانی که محمد (ص) 9 تا 13 سال داشت «5».
در یکی از سفرهای تجارتی تابستانی قریش، در حدود سال 583 میلادی، او به همراه
عمویش ابوطالب با کاروانی به شام (سوریه) مسافرت میکرد، وقتی کاروان به بصری «6»
و یا نزدیکی آنجا رسید، راهبی که آنجا در صومعهاش زندگی میکرد متوجه شد که ابری
همیشه بر سر یکی از کاروانیان سایه افگنده و یا شاخه درخت، سایه خود را بر او میگستراند.
راهب مسیحی که نامش «بحیرا» «7» بود از همه کاروانیان دعوت کرد که مهمان او باشند.
آنها پذیرفتند، اما محمد (ص) را که کودکی کوچکتر از همه بود، جا گذاشتند. بحیرا در
میان مهمانانش آنچه را میجست، یعنی کسی که چهرهاش در کتابهائی که او خوانده بود
به عنوان آخرین پیامبر ترسیم شده بود، نیافت. از آنها پرسید که آیا آنها همگی آمدهاند؟
همین که
__________________________________________________
(5) بحار الانوار 6: 107 یا 18: 318، التنبیه و الاشراف مسعودی 197، حلبیه 1: 140،
المحبر 9.
(6) بصری شهر حوران است که در 25 ربیع الاول سال 13 هجری نخستین شهری بود که در
شام به صلح تسلیم مسلمانان شد. گویا «شمشیر» ش معروف بوده است (معرّب جوالیقی 59،
ابن درید 1: 259).
(7) منابعی برای مطالعه: طبقات ابن سعد 1/ 1/ 76، 82، 99، 100، ابن هشام 115
گوتینگن یا 1:
191 ببعد حلبی، طبری 1: 6- 1123، سیره حلبی 1: 136 و یا 177 ببعد، ترمذی 282،
تاریخ- الخمیس 1: 257 و 262 ببعد، فهرست ابن الندیم 23 فلوگل، اصابه 1: 357، مفصل
تاریخ العرب قبل الاسلام 6: 603، محمد (ص) محمد رضا 32- 35، 96، زندگانی محمد (ص)
هیکل 1: 165، مروج الذهب 1: 44 و 146 ترجمه 61، 67، 485، 642، ترجمه کامل 1: 34 و
35، سیره ابن کثیر 1: 140، 243 ببعد، سبل الهدی 1: 189 ببعد، عیون الأثر 1: 43،
الروض 1: 118، میزان الاعتدال 2: 153، لسان المیزان 3: 39، دلائل النبوه ابو نعیم
125، وفاء الوفاء 1: 131، شرح المواهب 1: 190، دلائل النبوة بیهقی 1: 31، مجله
فرهنگ ایران زمین، سال اول ص 168 مقاله مینورسکی زمستان 39 ص 224، دائرة المعارف
اسلام و مختصر آن مقاله بحیرا. مقاله نلد که در GMDZ 12: 699 ببعد.
اسماعیلیه معتقدند که عیسی (ع) ناطق پنجم بود و ودائع و وثائقی که از زمان موسی
بود توسط بحیرای راهب به ناطق ششم (پیامبر گرامی) تسلیم شد. اساس التأویل نعمان بن
حیّون تمیمی چاپ عارف تامر ص 314 ح 1 و 325.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 124
فهمید یکی از آنها نیامده، تأکید بر آمدن طفل کرد. وقتی آخرین فرد وارد شد، او
مدتی خیره به طفل نگریست و بعد، او که دیده بود همیشه عربها به لات و عزّی سوگند
میخورند، او هم محمد (ص) را به لات و عزّی قسم داد که به سؤالاتش به راستی پاسخ
گوید. امّا محمد (ص) گفت که هرگز دروغ نگفته و از پرستش بتان نیز نفرت دارد. این
بار راهب او را به «اللّه» سوگند داد که پاسخ او را بدهد و از حالش، خوابش و از
امورش پرسید. جوابش که داده شد از مهر نبوّت «8» جویا شد و نقش نبوّت او را دید و
دستی بر آن سائید. این پاسخها و آن مهر نبوت، بحیرا را متقاعد کرد که کودک همان
«موعود» است. این بود که به ابو طالب اخطار کرد که طفل را در برابر یهود حمایت کند
و یا چون به سوی شام رهسپارند آنان را برحذر داشت از اینکه به روم بروند که مبادا
رومیان از وجود کودک آگاه شوند. زیرا هم یهود و هم رومیها علائم ظهور پیامبر آخرین
را در کتب خود خوانده و بیم آن میرود که کودک را نابود کنند.
این روایتی بود از قدیمیترین سندی که ابن اسحاق (م 150 ه.) باز گفته، اما روایت
دیگر از ابو موسی اشعری است که تصادفا بر سر آن میان علمای اسلامی همیشه بحث بوده
است. زیرا در آخر آن روایت آمده که ابوبکر و بلال غلامش نیز حضور داشتند، و ابو
بکر بلال را مأمور خدمت رسول خدا میکند. ترمذی این حدیث را «حسن» میشمارد و نقل
میکند «9». حاکم صحیحش میداند. بیهقی و ابو نعیم و خرائطی و ابن عساکر و ابن ابی
شبیه نقلش کردهاند. بیهقی این قصه را نزد اهل مغازی مشهور میداند. جزری فقط ذکر
ابو بکر و بلال را در آن غیر محفوظ میشمارد، ولی اسنادش را صحیح میداند. ذهبی هم
بهمان دلیل حدیث را ضعیف میشمارد. ابن حجر میگوید رجال حدیث «ثقه» اند. اما ابن
کثیر حدیث را «مرسل» میشناسد.
علت این بحث دراز چیست؟ زیرا به هر حال، ابو موسی اشعری راوی این سخن است و او به
سال هفتم هجری یعنی قریب پنجاه سال پس از این حادثه اسلام آورده است و نگفته که
این سخن را از که شنیده، گذشته از این، در آن موقع که
__________________________________________________
(8) راجع به شکل و وضع مهر نبوّت ر ک.: مقاله تحقیق درباره مهر نبوّت حضرت خاتم
الانبیاء دکتر ابو تراب نفیسی، نشریه دانشکده الهیات مشهد 15: 5- 21. ایضا المعجم
للحدیث 2: 9.
(9) ترمذی 4: 216 (مناقب: 3).
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 125
پیامبر (ص) کودک ده دوازده سالهای بوده، ابو بکر مسلما طفل هشت نه ساله ای بیش نبوده،
زیرا او دو سال از پیامبر کوچکتر بود، و در آن موقع بلال هنوز بدنیا نیامده بود و
سی و چند سال از این تاریخ گذشت تا ابو بکر، بلال را از بنی خلف خرید و او از
شکنجه به خاطر اسلام رهائی یافت و بلافاصله هم آزاد شد «10».
این داستان بعدها گزارش مشابهی یافت. تقریبا دوازده سال بعد (حدود 595 میلادی)
محمد (ص) در خدمت خدیجه بود که با غلامی به نام «میسره» راهی سفر شام شد. در همین
بصری یک کشیش نسطوری (و یا به نام نسطور) را دیدار کرد.
این کشیش از بعضی از علامات، پیامبر آینده را شناخت «11». هم چنین در همان هنگام
مردانی از روم (3 یا 7 یا 9 تن) نیز در جستجوی پیامبر موعود به نزد بحیرا رسیدند
که او آنها را بازگرداند «12». طلحة بن عبید اللّه نیز گواهی میدهد که چند سال
بعد، راهب بصری از ظهور پیامبر موعود میپرسید «13».
در منابع مختلف اسلامی (و احیانا عیسوی) نام «بحیرا» (در آرامی ariheB به معنی گزیده و منتخب، در سریانی به صورت
بحیر به معنی مرد دانا و آگاه) به عنوان لقبی برای او ذکر شده، اما اسمش را مسعودی
سرجیوس (suigreS) و حلبی جورجیوس (suigroeG) «14» و دیگران به شکلهای مختلف جرجیس، جرجس به
کنیه ابو عداس و کنیه پدرش ابو ربیعه ذکر کردهاند. «15»
او راهبی نصرانی از قبیله عبدالقیس و یا حبری از احبار یهود تیماء «16» بود که
اخباریان او را از نیکان شمردهاند. میگویند پیش از مبعث بود که ندا دهندهای ندا
__________________________________________________
(10) عیون الاثر 1: 43، ابن سعد 3/ 1/ 165، ابن هشام 205، 449 گوتینگن و یا 1: 339
و 340 حلبی.
(11) ابن هشام 1: 199.
(12) خصائص سیوطی 1: 208، حلبیه 1: 142، البدایه 2: 285، ترجمه ابن اثیر 1: 35،
ابن هشام 1: 194.
(13) ابن سعد 3/ 1/ 153. الوفاء ابن جوزی 1: 56، سیره شامی 2: 262.
(14) مروج 1: 146، سیره حلبیه 1: 157.
(15) این نام گویا در آن زمان رایج بوده، چنانکه چهار تن از صحابه بدین نام بودهاند.
دو تن مشهورتر بحیر بن ربیعه و بحیر الاغاری (تاج العروس 3: 29). ابن الاثیر نیز
از یک مرد شامی بدین نام یاد میکند که با هفت تن دیگر نزد رسول خدا رفت و تصریح
میکند که این غیر از بحیرای راهب است.
(اسد الغابه 1: 167).
(16) روض 2: 220، ابن کثیر در سیره 1: 249 از سیر زهری نقل میکند ولی رد میکند.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 126
میداد که بهترین مردم زمانه سه نفرند: رئاب الشّنّی و بحیرای راهب و دیگری که هنوز
نیامده و یا منتظر موعود یعنی پیامبر «17». بدین ترتیب، او راهبی نسطوری است بر
مذهب اریوس که منکر لاهوت مسیح باید میبود و مریم را مادر ناسوتی عیسی میدانست و
عیسی را مظهر کلمه، نه خدا. میگویند شاگردانی داشت یکی به نام «مذهب» و دیگری که
همان سلمان فارسی است «18». و به دسیسه بعضی از اشرار یهود کشته شد «19».
چهره بحیرا در ذیل نام سرجیوس، در کتب روم شرقی (بیزانس) نیز آمده و تصادفا رنگ و
خط این چهره با بعضی از احادیث ضعیف اسلامی نیز تطبیق میکند.
مثلا تئوفانس senahPoehT
مورخ بیزانسی (752- 18 یا 817 م.) متعلق به کلیسای ارتدوکس است. تاریخ عمومی دارد
که جداول تاریخی او درباره ایران و روم و عرب واجد اهمیت است. او شرح میدهد که پس
از نخستین ظهور جبرئیل، خدیجه با هیجان زیادی به سرجیوس، یک راهب بدعت جوی عزلت
نشین، مراجعه کرد و او خدیجه را آرام نمود «20». که در اینجا از یک حدیث ضعیفی
استفاده کرده و داستان ورقه و بحیرا را با هم مخلوط و مشتبه ساخته است. باز بدین
قسمت برمیگردیم. امّا سخن بدین جا ختم نمیشود و این سلسله سر دراز دارد.
نویسندگان مسیحی برای حمله به اسلام از هیچ جعل و تهمتی خودداری نمیکردند. یک
رساله جعلی که مسلما بعد از قرن یازدهم مسیحی نوشته شده و در چندین روایت عربی و
سریانی باقی مانده، «21» از مکاشفه بحیرا سخن میگوید: این کتاب را به یشوع یبه (hbayohsI)
نسبت
دادهاند. ظاهرا دو نفر بدین نام بیشتر مشهورند.
یکی آنکه اسقف ارزون بود و در برابر بهرام چوبین نزد رومیها از؟؟؟ خسرو اپرویز
طرفداری میکرد و؟؟؟ هرمزد چهارم در 580 میلادی او را به جاثلیقی (socilohtaC)
__________________________________________________
(17) ترجمه مروج 1: 61، معارف ابن قتیبه 58.
(18) میزان الاعتدال 2: 153، لسان المیزان 3: 39.
(19) محمد (ص) محمد رشید رضا 98.
(20) senahPoehT؛
aihPargonorhC،
P، 333،. de nessalC، I،
315.
و نسینک در مقاله بحیرا در مختصر دائرة المعارف اسلام اضافه میکند:
suigroeG seztnarhP (. de rekkeB،. P 592. qs)
(21) ایضا liehttoG،. A naitsirhC arihaB dnegeL، ni AZ،. lov.
lllX. qs
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 127
برگزید، یعنی «بطریق» نسطوریان شد و خدمات زیادی به ایرانیان کرد «22». دیگری که
میتواند رساله بدو نسبت یابد همان است که در 630 میلادی تاریخ شهادت «مقتل» یشوع
سبران (ohsI narhbaS) را نوشته است.
این رساله مکاشفه بحیرا مسلما به حدود قرن 11 و 12 میلادی مبتنی بر بعضی از روایات
اسلامی ساخته شده و به نویسندهای در قدیم نسبت داده شده است. این رساله سه قسمت
دارد:
1) داستانهائی درباره دودمان محمّدی که سرجیوس بحیرا در طور سینا دیده.
2) مکالماتی با محمّد جوان (ص) در صحرای یثرب. 3) پیشگوئیهای سرجیوس.
قسمتی تکرار همان قسمت اول و قسمت دیگر، شرح آموزگاری سرجیوس.
از آن به بعد، این جناب سرجیوس در ادبیات قرون وسطی برای خود جاه و مقامی مییابد.
این قبیل نوشتههای جعلی، معمولا ریشهای در احادیث موضوعه مییابد و یا از
اختلافات در احادیث سرچشمه میگیرد. در دیدار دوم پیامبر از شام، نام راهب نیامده
و در دیدار اول هم، راهب گاهی یهودی، گاهی مسیحی، یک وقت بحیرا، زمانی سرجس یا
جرجیس نام گرفته که ابو طالب را گاهی از یهود و وقتی از رومیها میترساند. این
اختلافات در اساس چیزی نیست و اصل قضیه محکم و قطعی است، اما غرض خصم و معاند تلاش
دارد که از کاهی کوهی بسازد و به هر رو رخنهای بیاید.
گمان میکنم اساس بحثهای مسیحی در این باره به حدود سالهای 80 و 100 هجری برسد. در
آن سالها و تا چندی بعد، مسیحیان در حکومت اسلامی نفوذی یافته بودند. سرجون یا
سرجیوس مسیحی، منشی و صاحب امر معاویه خلیفه اول اموی بود. پس از معاویه، یزید نیز
این سرجیوس را در مقام خود باقی گذاشت و در کارها با او مشورت میکرد. «23» حتی
گفتهاند او و یا پسرش، امور مالی دستگاه خلافت را در زمان عبد الملک به عهده
داشت، یعنی خزانه دار دولت بود و در دولت عرب، پس از فرماندهی سپاه، این مقام از
همه مقامات دیگر مهمتر بود. در تمام این مدت، او در عین حال بزرگ مسیحیان هم بود و
جمعآوری جزیه مسیحیان
__________________________________________________
(22) کریستنسن 464.
(23) ابن اثیر 4: 7، 17، طبری 2: 205، 228، 239، 837.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 128
به عهده او محوّل شده بود. «24»
پس از او نوبت پسرش یوحنا دمشقی (sennahoJ sunecamaD) شد که تا
سال 106 هجری (725 میلادی) مدت خلافت 9 تا ده خلیفه در دستگاه امویان بود. در مورد
او گفتهاند که پدرش اگر ندیم یزید بود او خود وزیر اکبر خلیفه اموی شد «25».
سرانجام، او در سال 725 میلادی که از کار کناره گرفت وارد دیر سنت سابا شد. در
آنجا به تبلیغ و نوشتن رسالاتی مشغول گردید تا در سال 132 ه. (- 4
دسامبر 749) میلادی وفات یافت.
یوحنا از متفکران بزرگ آباء اخیر کلیسای یونانی و از ملکائیه مسیحی بود که معتقد
به مشیّت واحد در مسیح بودند «26». نوشتههای او زبده تعالیم کلیسای شرقی شمرده میشود
و سرودهای دینی او در غایت جذبه و گیرائی است که هنوز هم در کلیساهای یونانی
خوانده میشود. «27» رساله مباحثهای میان مسیحی و مسلمان «28» نشانه مباحثات او
با علمای مسلمان درباره اسلام و طرز استدلال و دید او است. او است که نسبت میدهد
رسول خدا علمش را از مردی اهل کتاب یا از یکی از بدعت جویان «آریان nairA»
اخذ
کرده «29» و جالب توجهتر این که همین اعتقاد است که نزد «تئوفانس» تکرار میشود و
وجود راهب دیر بصری دستاویزی برای جعل معلّم موهوم میگردد. در واقع تئوفانس فقط
ادامه دهنده راه یوحناست و همان اتهامات را با آب و رنگ بیشتری نقل میکند.
بدین ترتیب، سابقه مباحثات مذهبی اسلام و مسیحیّت و نوشتن رسالهها و نامهها بر
ضدّ اسلام روشن میشود. این مباحثات همچنان ادامه یافت. بعد جنگهای
__________________________________________________
(24) امویان هنری لامنس 212.
(25) البته طرفداران مطلقش تردید میکنند: فرهنگ دینی کاتولیک مقاله یوحنا دمشقی
الاب جوجی.
eriannoitciD ed eigoloehT. euqilohtaC
(26) فلسفة الفکر الدینی 1: 32 ح 2.
(27). J. C reyA؛
A ecruoS kooB rof tneicnA hcruhC yrotsiH،. P 196.
(28) از انتشارات مینی جزء کتب آباء یونان مجلد نهم.
(29) ehT milsuM dlroW،
loV llx،. n 2. lirPA 4391،. P 293.
کتاب معروفش: در سبیل رشاد یا ایمان صحیح eD ediF axodotrO توسط dnomlaS به انگلیسی ترجمه شده noitisoPxE fo eht xodohtrO
htiaF و نیز توسط آباء eneciN در سلسله کارهای آنها (جلد نهم قسمت دوم) به
نام gninrecnoC eht xodohtrO htiaF نیویورک 1899 آمده.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 129
صلیبی (488 ه- 1095 م.) پیش آمد و صلیبیها دسته دسته از اروپا روانه خاورمیانه
شدند و در آن میان معرکه بحثهای داغ مذهبی رواج داشت. محصول این سالها، کتابهای
جعلی فراوانی است. جعل کتب و رسالات مذهبی در میان مسیحیان، برای حمله به یک فرقه
و یا دفاع از فرقهای، تازگی نداشت و تصادفا اوج رواج آن در قرن دوازدهم میلادی است
که افسانهها و اساطیر و خرافات مذهبی در اروپا رواج سهمگینی داشت و نوشتههای
مؤلفان بیزانسی درباره پیغمبر اسلام نیز منتشر شده بود. در همین سالهاست که بر
پایه نوشتههای قبلی یوحنا دمشقی و تئوفانس بیزانسی، مکاشفه بحیرا نوشته شده و به
نویسندهای از قرن ششم و هفتم میلادی نسبت داده شده تا نشان داده شود که مسیحیّت
بر اسلام اثر گذارده است «30».
این دید و روش، تا حدود سالهای ما نیز از دست نرفته است. حتی آنها که داعیه دانش و
پژوهش و بیطرفی دارند، میبینیم که در حساسترین نقطهها، از جعل و تزویر خودداری
نمیکنند، و یا حداقل بر رنگ و جلال افسانهای چیزی میافزایند و یا بر روایتی
پیرایهای میبندند. مثلا در دیدار رسول خدا با بحیرا، سپرنگر در آخر یک جمله میافزاید
که ابو طالب محمد (ص) را با بحیرا به مکه فرستاد «31» تا داستان را چنانکه میخواسته
از هر جهت جور کرده باشد. و حال آنکه هرگز چنین سخنی در روایتی نیامده است.
به هر صورت، خلاصه کنیم: پیامبر در دیدار اول از شام، کودک ده دوازده سالهای بود
که در حضور ابو طالب و یا کاروانیان چند کلمهای با این راهب سخن گفته، همین و بس.
در دیدار دوم شام هم که راهب دیگری بوده، ولی باز با هم تنها نبودهاند و میسره
غلام خدیجه نیز حضور داشته و شاهد دیدار آنها بوده است.
مگر در یک گفتگوی عادی چقدر مجال سخن است و چقدر امکان داشته که راهب دیر بصری سخن
بگوید تا او را معلّم و آموزگار پیامبر بخوانیم؟ صرف نظر از این واقعه، آیاتی بر
پیامبر بوده که به روشنی دلالت بر حقایق نورانی او داشته است.
او طبق بشارات عهدین، نبی امّی بود بنام «احمد» که امر به معروف میکرد و
__________________________________________________
(30) reD malsI،. dB 32، 6391،. s 431. aihPargonorhC،. dB I،. s 333. ff (eD rooB)، gizPieL،
3881.
حضارة الاسلام گوستاوفون کرونبوم، ترجمه توفیق جاوید ص 66.
(31) regnerPS. rD؛
efiL،. P 97.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 130
نهی از منکر. طیّبات را حلال و خبائث را حرام میکرد و بندهای گمراهی و تباهی و
بار گناه و ذلّت انسانی را از آنان برمیداشت و گام در راه ساختن انسانی متعالی و
اتمام مکارم اخلاق میزد.
این آیات باهره، هرگز از دید صاحب نظر دور نمیماند، خواه شخصیت تاریخی «بحیرا»
مورد نظر باشد یا نباشد.
از آن آموزگاران دیگری که قدرت وسیع خیالبافان پرداخته، جابرند و یاسرند.
مارگلیوث در کتابش میگوید «32»: جابر بن عبد اللّه با دوستش یاسر، یهودی دیگر، با
مکّه تجارت میکردند و هر دو در ضمن کتاب مقدس را میخواندند. پیامبر که بر آنها
میگذشت بدان دو نفر گوش میداد. یعنی میخواهد بگوید از این طریق محمد (ص) تحت
تأثیر تورات قرار گرفته، اما بعد خود این نویسنده میگوید: وقتی پیامبر سوره یوسف
را خواند جابر اسلام را پذیرفت. جابر یهودی که خود کتاب مقدس میخوانده و داستان
یوسف را، به قول این نویسنده، او بر پیامبر خوانده، با شنیدن سوره یوسف و قصهای
که در قرآن گفته شده، به پیامبر اسلام ایمان میآورد.
این چگونه معلمی میتوانسته باشد که ناگهان این چنین واله و مؤمن به متعلّم خود
گرویده. کسی که خود الهام بخش دیگری بوده به یک لحظه مؤمن و معتقد به این ملهم خود
میشود! پس چه میتوان گفت جز اینکه با محمد رشید رضا هم سخن شویم که اسلام او
دلیلش فقط اعجاز قرآن کریم میتواند باشد و بس، و ایمان بدان که قرآن بر رسول خدا
نازل شده است.
اما یاسر، داستان دیگری یافت. اسلام آورد و در زیر شکنجه و عذاب جان بر سر اسلام
گذارد.
این جناب مارگلیوث باز هم بیکار ننشسته و یکی دیگر را میتراشد. این نشد یکی دیگر.
جزء خاص مسیحیت در قرآن را پیامبر از صهیب رومی (از موصل) فرا گرفته ...
این صهیب وقتی به اسلام گروید که پیامبر در خانه ارقم بود. مستضعفین در فشار و
شکنجه بودند و مسلمانان را یارای گفتن «لا اله الّا اللّه» نبود. از آن پس با رسول
خدا به مدینه هجرت کرد و در تمام مشاهد شاهد بود. هجرتش داستانی
__________________________________________________
(32) محمد (ص) ص 106.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 131
باشکوه دارد. وقتی میخواست مکه را ترک کند قریش بدو گفتند: آن وقت که به مکّه
آمدی تو بنده بیچیزی بودی و حال که همه چیز از ما داری میخواهی ما را ترک کنی؟
صهیب گفت: همه سخن شما بر سر مال من است، اگر مالم را بدهم آزادم؟
گفتند: بله، گفت: «هر چه دارم دادم». «33»
این را گفت و روانه مکه شد.
یک چنین اسلام باشکوهی، از مردی انتظار میرفت که به پیامبر چیزی آموخته باشد؟ ...
اینها و شاید نظایر بسیارشان هست که از چنته معاندان و خبرسازان هر روز به شکلی
بیرون میریزد. آن معارف عالیه قرآن کجا و این چند تن مرد گمنام و یا افسانهای
کجا که حداکثر راهب دیر دور افتاده بصری و یا زاهد عزلت نشین مکه و یا آهنگر سرگذر
و یا چند تن سرباز حبشی وامانده از لشکر ابرهه بودهاند. این سخنان بیشتر به شوخیهای
سبک مردم سبکمغز میماند تا به سخنی جدی و درخور اعتناء.
چنین است که قرآن با لحنی قاطع این سفاهتها را میکوبد و اعلان میکند:
«وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَری مِنْ دُونِ اللَّهِ، وَ لکِنْ
تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ الْکِتابِ لا رَیْبَ فِیهِ مِنْ
رَبِّ الْعالَمِینَ (10: 37) و این قرآن نه چنان است که کسی جز به وحی خدا تواند
یافت، و لیکن (گذشته از تحدی به اعجاز) سایر کتب آسمانی را نیز تصدیق میکند و
کتاب الهی را تفصیل میدهد که بیگفتگو از جانب پروردگار جهانیان است».
__________________________________________________
(33) ابن هشام 1: 89، اصابه 2: 188 شماره 4104.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 133
وحی چیست؟
چنین بود آغاز و چگونگی نزول وحی الهی. در اینکه وحی چه بوده و چگونه بوده، سخن
بسیار رفته و دانشمندانی کتابها در این باره نوشتهاند «1» و آنرا از نظر علمی و
فلسفی و دینی، و نیز از دیدگاههای مختلف دیگر مورد تحقیق و پژوهشهای مفصّل قرار
دادهاند. اما حقیقت وحی چیست؟ جستجوی از حقیقت و ماهیّت وحی، اندیشه و فکر انسانی
را طی قرون متمادی به خود مشغول داشته و در آن باره سخنها گفتهاند. جلوههای
مختلف آنرا و تعابیر مختلفی که از آن شده تا اینجا بیان داشتیم اما بررسی آن به
واقع مانده است. این بحثی است بسیار پردامنه و در اینجا هم ناچار از کوتاه آمدنیم.
در اینکه «وحی بر انبیاء» حقیقت محض و واقعیّت مسلمی است و به تواتر تاریخی رسیده
و مورد اتفاق آراء همه یاران و معتقدان، حتی دشمنان پیامبر، بوده حرفی نیست و این
پدیده شگرف را انکار نکردهاند. اما در توجیه و تحلیل آن اختلاف بسیار ورزیدهاند.
در اینجا نگاهی اجمالی به این بحث داریم:
فلاسفه قدیم نیز در این باره بر مبنای اصول مورد قبول خود نظریاتی ابراز داشتهاند.
آنها میگفتند: نخستین چیزی که از ذات پروردگار صادر شده عقل اول (یا نور اول) است
که از او فلک الافلاک خلق شده است. عقل به طور کلی نیروی مجرّدی است که کلیات را
درک میکند و مخصوص انسان است. گوهری است مجرد و قائم بذات که نه در فعل و نه در
وجود، احتیاج به ماده دارد. غیب را
__________________________________________________
(1) از جمله: وحی یا شعور مرموز آیة اللّه طباطبائی تهران 1337، مسأله وحی آقای
مهندس بازرگان، تهران 1342، وحی محمدی محمد رشید رضا صاحب المنار، ترجمه فارسی
آقای خلیلی تهران، وحی و نبوت استاد مطهری، تهران 1357، وحی و نبوت آقای شریعتی
مزینانی مشهد 1349؛ تفسیر المیزان در سوره شوری؛ فلسفه وحی آقای محمدی ری شهری-
قم.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 134
به واسطه و محسوس را به مشاهده درک میکند. عقل دهم را «عقل فعّال» نامیدهاند که
در لسان شرع روح القدس و جبرئیل نامیده میشود.
روح انسان برای بروز و ظهور استعداد نهفته خود باید از عقل فعال الهام بگیرد.
عقل فعّال منبع همه حقایق امور است. سرچشمه وحی نیز عقل فعال است. پیامبر که روحی
قویتر از دیگران دارد، با عقل فعال در ارتباط نزدیکتری است و حقایق را از او
دریافت میکند. این دریافت در ذهن او نقش میبندد. او احساس میکند که واسطه را
دیده و یا آوائی از ماوراء طبیعت شنیده است و این چیزی جز ارتباط و اتصال او با
این «عقل فعّال» نیست.
این نظریه بستگی دارد به قبول آن «عقول عشره» و 9 فلک تو در تو (چون پوسته پیاز) و
فرضیات منسوب به بطلمیوس که امروز دیگر طرفداری ندارد. گذشته از آنکه در محتوای آن
نظریه جای سخن بسیار است اصولا تلقی انبیاء از وحی، ارتباطی است با آفریدگار هستی
و این تلقی با آن برداشت سازگار نیست. اما متکلمین مبنای مطمئنتری جستجو کردهاند:
از آنجا که در جهان طبیعت قانون تکامل عمومی حکفرماست و فلسفه آفرینش کمال و تکامل
جهان است و هر پدیدهای به سمت کمال میرود ... «ما نیز خواهان کمال خود هستیم و
از این روی از فعالیتهای وجودی خود آنچه میتواند کمال مزبور را به وجود آورد و با
وی مرتبط است، در راه او به مصرف رسانیده و او را به وجود آورده و کمال خود را مییابیم».
«2»
این همه کارها که در جهان هستی و گاهواره طبیعت انجام میگیرد، در حالی که کمترین
شعوری در آنها سراغ نمیشود، غایتی دارند. غایت هر پدیده و نهایت و هدف آن، رسیدن
به اوج کمال و یافتن صورت نهائی و تکامل یافته خود است. پس در طبیعت، تبدیل و
حرکتی است دائمی به سوی کمال و نظامی در آفرینش مستقر است برای حیات و کمال.
حال، در جهان هستی، این نظام (یا بهتر بگوئیم: این هدایت و پیام تکامل) یا در درون
خود پدیده است، یعنی آن پدیده به رهبری آن پیام و نیروی مرموز و در پرتو بارقهای
از هدایت عام که در وجود خود نهفته دارد به سوی کمال میرود ...
و یا این پیام و نظام تکامل (هدایت) در خود پدیده نیست و در خارج از پدیده
__________________________________________________
(2) اصول فلسفه آقای طباطبائی 3: 328.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 135
است، اما در رابطه با پیام دهنده است.
این پیام درونی، هماهنگ نظام کل، در دل هر ذرهای نهفته است. هر جمادی، هر گیاه و
جانوری به حکم پیامی که در درون خود دارد، در مسیر کمال حرکت میکند. هر الکترونی
درون هر اتمی چنانکه نهاده شده گرد پروتون خود میگردد «3» و هر کهکشانی در فضا،
چنانکه باید مسیر خود را طی میکند ... همه اینها به پیروی از آن پیامی است که در
درون دارند.
اما انسان، این موجود باشعور نیز جویای تکامل است، ولی فاقد این پیام و هدایت
درونی است. حرکت سایر موجودات غریزی است و جبرا در مسیر تکامل قرار میگیرند، اما
انسان آزاد آفریده شده، اراده و اختیار دارد، تا بر حسب این اراده و اختیار، خود
مسیر راه را به سوی کمال و خلیفه خدا شدن در زمین بیابد. اینجاست که پیام در درون
او نیست، تا اراده خود را در جهت تکامل به کار گیرد.
بنابراین، وجود اصل تکامل و فقدان پیام درونی، ایجاب میکند که پیام آوری از خارج
باشد تا پیام پیام دهنده را برساند و راه کمال را بازگو کند، و گرنه انسان در طیف
کلی آفرینش، ناهماهنگ و ناموزون، بدون هدف، از سیر به سوی کمال (هماهنگ نظام هستی)
باز خواهد ماند.
بدین ترتیب، وحی تکوینی رابطه خدا را با طبیعت بیان میکند و همین رابطه است که
قوانین طبیعت، غریزه و فطرت را برقرار داشته و نظام هستی را مستقر کرده است. اما
وحی تشریعی، ایجاد ارتباط با ماوراء طبیعت، تلقی و دریافت راهنمائی از آن است، از
راه اتصال ضمیر نبی به غیب ملکوت. یعنی ارتباطی است میان پیامبر با ریشه وجود در
هستی، یا مظهری است از هدایتی که بر هستی حکومت دارد.
اگر گفته شود: عقل تجربی و مال اندیش انسان خود چرا هدایت را تعهد نکند؟
میگویند: طبیعی است که به قول جان دیوئی فیلسوف آمریکائی، قانون نفع بر انسان
حکومت میکند. هر کس در پی جلب منفعت و دفع ضرر از خود است و منافع افراد با هم در
تضاد و تصادمند. پس کسب هر سودی زیان دیگری است و انسان طبیعة زیاده طلب است. «4»
این قانون در جوامع بشری نیز حکومت میکند.
__________________________________________________
(3) فلسفه وحی 23 ببعد.
(4) پلوت رومی میگوید: «انسان گرگ انسانهاست» و شاید این سخن ریشهای بسیار
دیرینهتر داشته باشد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 136
منفعت مشترک عدهای، زیان مشترک دیگران است. پس ناچار برای تأمین نظم جامعه که خود
جزئی از نظام آفرینش است، و هدایت به طرف کمال، قانون و قاعدهای برتر از منافع
افراد و جوامع بشری، و هماهنگ قانون کائنات، لازم دارد.
عدم تعادل جامعه بشری و عدم هماهنگی آن با نظام کائنات، در تعادل کلی مؤثر خواهد
افتاد.
علمای کلام میگویند: دین از وحی آسمانی سرچشمه میگیرد نه از عقل و خرد.
همیشه میان انسانها بر سر سود و منفعت مبارزه و منازعه است. و این دستگاه آفرینش
است که باید نوع را به سوی کمال حقیقی رهبری کند و برای این رهبری است که دستگاه
آفرینش خود باید دین شایسته را برای انسانیت برگزیند و به عالم انسانی وحی کند. به
قول علامه طباطبائی:
«شعور غریزی انسان که خود منشاء بروز اختلاف و فساد است، خود چگونه میتواند منشاء
رفع اختلاف و عامل از میان بردن فساد شود. در صورتی که ما در صحنه آفرینش، عاملی
نداریم که خود به اثری دعوت کند، و بعد خود او باز به نابود کردن همان اثر دعوت
کند. گذشته از این، این قوانین (بشری) بر افعال و اعمال اجتماعی مردم نظارت دارند،
نه بر شعور درونی و احساسات نهانی انسان» «5».
پس هدایت عقل تجربی نمیتواند جانشین هدایت وحی شود. مگر وحی چیست و هدایت آن
چگونه است؟ وحی، ارتباطی است میان آفریننده، ریشه وجود و هستی، با انسانها تا مسیر
تکاملی انسان هماهنگ سیر تکاملی هستی برنامه ریزی و مشخص شود. به عبارت دیگر: وحی،
بارقهای است الهی که به فرمان او بر دل بنده برگزیدهاش فرود میآید و از راهی
پنهانی و به رازی غیر معتاد برای بشر، بنده برگزیده خود را از سرچشمههای هدایت و
دانش آگاه میسازد تا برنامه زندگی انسان در جهت سیر تکاملی او ابلاغ گردد.
آنها که وحی را بدین ترتیب نپذیرفتهاند و از طرف دیگر با صداقت محمدی (ص) روبرو
هستند و ایمان عمیق او را به مبدأ لا یتناهی دریافتهاند، راه دیگری رفتهاند.
حقیقت این پدیده شگرف را انکار نمیتوان کرد. با وجود این در مورد وحی چه میشود
گفت؟ مرد مادی میگوید: صداقت پیامبر مسلّم، ولی سرچشمه اصلی شناخت او، خود او
است. ایمان و اعتقادی که او به خدا دارد، پرستشی که از دل
__________________________________________________
(5) وحی یا شعور مرموز 92.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 137
و جان میکند، صداقتی که از اعماق جانش برمیخیزد، اعتقادی عمیق که به خود دارد،
موجب میشود که آن اندیشه پاک در دل و ذهنش نقش بندد و از نهان خانه شعور ناخود
آگاه او سر برآورده و تصور کند که راهنمائی الهی و فرشتهای آسمانی بدو پیامی
داده، در صورتیکه آن، چیزی جز انعکاس اندیشه خود او نیست.
سرچشمه وحی همان روح تابناک و نیرومندی است که در پیامبر وجود دارد و بواسطه شخصیت
باطنیش بر او تجلّی کرده است ...
این تحلیل هزار گونه پرسش پیش رو دارد. چطور که بعد از پیامبر و ابلاغ ختم نبوت،
نبی دیگری در این مسیر پیدا نشد؟ چطور که آن دم اعجازی دگر باره رخ نداد؟ چطور
...؟ گیرم که نبوغ و شخصیت باطنی نبی مسائلی را نو و عمیق مطرح کند، با آنچه
ماورای حس و شعور است چه میشود کرد؟ اعجازی که در دل هر آیهای نهفته است، حکایت
نبوغ و دانش و تلألوء اندیشه نیست. ایمانی که در بن وجود پیامبر بود و به همه
پیروانش سرایت یافت و انعکاس آن در دل هر مؤمنی دیده میشود، از کدام نهانگاه شعور
باطنی میتواند سر برآورد؟ به قول آقای مهندس بازرگان: «وحی محمدی یا آیات قرآن،
تدلیس و تزویر نیست و از راه تقلید و تعلیم هم بدست نیامده است. پیغمبر، قرآن را
به اختیار و به هوش و استدلال خود نساخته است و برای شخص او از خارج و از جانب خدا
القاء شده است. فعل و انفعالهای درونی و تراوشهای ضمیر ناخود آگاه نیز نیست. چون
محصولات وجدان مکتوم یا ضمیر ناخودآگاه، بالاخره همان دریافتهای قبلی و ساختههای
خود شخص است و قرآن، صرف نظر از قسمتهای اعتقادی و اخلاقی که ممکن است بگویند جنبه
ذهنی و نفسانی دارد، متضمن حکایات و اطلاعات فراوانی است که باید از خارج دریافت
شود، به علاوه سنخیّت با خصوصیّات و تمنّیّات بشری و شخصی ندارد ...» «6»
بخواهیم ادامه بدهیم در این مسیر سخنان تازه زیاد است. از جمله مرحوم دکتر شریعتی
میگفت:
«وحی» کلمه مشترکی است که رابطه خداوند را، اعم از رابطه قولی یا فعلی، با طبیعت،
با نبات و حیوان، و یا انسان بیان میکند. رابطه نخستین، قوانین «طبیعت» را پدید
آورده است و رابطه دوم، قوانین «حیات» و رابطه سوم «دین» و به معنی اخص «کتاب» را.
بنابراین قرآن پدیدهای است درست همانند طبیعت و
__________________________________________________
(6) مسأله وحی 110- 111.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 138
حیات- این دو حیات تکوینی- و بنابراین دارای نظام طبیعی و قوانین علمی خاص خویش
است. طبیعی است که آنرا با عناصر کلمات ساختهاند «7».
بر این مبنا نیز بحثهای جالب توجهی مطرح شده است. گفتیم که وحی را تنها از یک بعد،
وحی بر انبیاء نمیتوان سنجید و یا تنها به آیاتی که کلمات وحی و تنزیل در آن بکار
رفته نمیتوان استناد جست. قرآن به تمامی، سراسر قرآن، باید ملحوظ نظر و راهنمای
تدّبر و تفکر باشد، تا این پدیده ماورای جهان ملموس بتواند جلوهگری نماید. جلوههای
تابنده این پدیده را در سراسر آیات هستی باید دید و نه در یک بعد کوتاه.
از آنجا که در جهان هستی، قانون تکامل عمومی حکمفرماست و لازمه تکامل تبدیل و حرکت
است، پس حرکت به سوی کمال را در سراسر جهان هستی باید دید.
مگر نه این است که انسان پدیدهای است در طبیعت و جزئی است از این کائنات؟ و جز
این است که در این کائنات همه چیز در حرکت است؟ هر پدیدهای حرکتی دارد و هر حرکتی
جهتی؟ و کلّ فی فلک یسبحون
هیچ چیزی ثابت و بر جای نیست جمله در تغییر و سیر سرمدی است
شد مبدّل آب این جو چند بار عکس ماه و عکس اختر، برقرار
هیچ چیز ثابتی در هستی وجود ندارد و همه چیز جبرا در حال تغییر و حرکت است. هر
پدیدهای ادامه هستی خود را از او خواهان است.
«یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ (55:
29) هر چه در آسمان و زمین است ادامه هستی خود را از خدا میخواهد و هر روز را به
کاری است». و نیز 50: 15 و 14: 48 و 56: 61.
کل یوم هو فی شأن خوان مرورا بیکار و بیفعلی مدان. طبیعی است که حرکت، جهت و سو
میخواهد. بالاخره حرکت سمت دارد.
اگر جهت حرکت تکاملی باشد که به سوی (اللّه) است و اگر ضدّ تکاملی (انحطاطی) باشد،
سرانجام محکوم به فناست.
«کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ (28: 88) هر چه وجهه و جهت خدائی نداشته
باشد محکوم به فناست.»
__________________________________________________
(7) امت و امامت: 15.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 139
آنچه به یک حرکت (و یک عمل) اصالت و معنی میبخشد و باعث میشود که در سازندگی
انسان (و در طیفی وسیعتر در سازندگی کل هستی) نقش عمده را ایفاء نماید، جهت حرکت است.
حرکت بیجهت و بدون هدف نابود کننده انسان (و در طیفی وسیعتر نابود کننده تمام
پدیدههای هستی و یا به عبارت دیگر اخلال کننده در نظم هستی) و از بین برنده
اصالتها و شخصیّتها و ارزشهای وجودی او است. از راه نگریستن به جهان و تدّبر در
پدیدههای هستی، هدف داشتن و معنیدار بودن حرکت هستی خوب درک میشود. هیچ حرکتی
نیست که هدف نداشته باشد. هر پدیدهای غایتی دارد.
کاروان هستی در یک مسیر جبری به سوی غایت نهائی خویش (اللّه) در حرکت است.
«یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ (62: 1) آنچه در آسمان
و زمین است تسبیح گوی او است»
هر نفس نو میشود دنیا و ما بیخبر از: نو شدن اندر بقا
«قالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ، ثُمَّ هَدی (20: 50) گفت
پروردگار ما کسی است که به هر موجودی آفرینشش را عطاء کرد، سپس هدایتش کرد». تا
بداند که چگونه راه کمال را بپیماید.
هر پدیده هستی نخست آفرینش یافته، سپس به حرکت او جهتی و هدفی داده شده و هر پدیدهای
از شرایطی برخوردار است و راهنمائی در درون خود دارد، تا امکان نیل به هدف تکاملیش
را بیابد. پس این هدایت تکوینی، هر پدیدهای را در بر میگیرد و هر پدیدهای در
مسیر حرکتی خود مراحل کمال را میپیماید.
«الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّی وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدی (87: 2 و 3) آن خدائی که هر
چیز را خلق کرد و به کمال خود رساند. و آن خدائی که برای هر چیزی اندازهای نهاد،
سپس هدایتش کرد».
پس هر پدیدهای حرکتی دارد و به تبع هدایتی که در آن نهاده شده به سو و جهتی که
معین شده (به سوی کمال) حرکت دارد. طبیعة انسان نیز باید حرکت به جهتی داشته باشد
و الّا نظامی که حاکم است مختل خواهد شد. اگر پیچی یا مهرهای در ساعت، حرکت معیّن
خود را نداشته باشد، طبیعی است که ساعت از حرکت باز ماند.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 140
جهان چون چشم و خط و خال و ابرو است که هر چیزی به جای خویش نیکو است.
اگر یک ذره را برگیری از جای فرو ریزد همه عالم سراپای
«وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ إِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ
الْأُمُورُ (3: 109) و آنچه در آسمان و زمین است از آن خداست و تمام امور به سوی
او بازگشت میکنند».
و آیات 83 آل عمران (طوعا و کرها) و 123 هود و 5 حدید، نشان میدهند که نظام هستی
یا حرکت همه پدیدهها، در جهت تکاملی و به سوی خداست (یعنی اصل هدایت عامه در
سراسر هستی).
طبیعی است که حرکت انسان نیز از این نظام کلی نمیتواند مستثنی باشد و به ناچار
این حرکت باید تکاملی و به سوی خدا باشد. همه پدیدهها جهت واحدی در سیر تکاملی
دارند.
هر پدیدهای به حکم هدایتی که در درون خود دارد سیر تکاملی خود را ادامه میدهد.
اما انسان از این هدایت درونی برخوردار نیست. آزاد آفریده شده تا آزمایش شود. راه
بد و خوب را تشخیص دهد و با اراده خود آنرا انتخاب کند.
اینجاست که از خارج باید هدایت شود. راه خوب و بد توسط هدایت کننده و پیام- دهنده
مشخص میشود تا انتخاب انسان معیّن گردد. تصادفا این تنها انسان است که میتواند
جهتی ضد تکاملی (انحطاطی) داشته باشد و انتخاب به عهده خود او است.
پس هر پدیدهای حرکتی دارد و هر حرکتی جهتی مییابد، اما این جهت از کجا داده میشود؟
آنچه به حرکت، جهت خدائی و الهی میبخشد، وحی است. از این رو است که کلمه وحی در
مورد هدایت جماد و نبات و حیوان به کار رفته است. یعنی بدانها هدایت ارشادی تکوینی
داده است. در مورد انسان هدایت تشریعی است و وحی از راه انبیاء به انسان ابلاغ میشود.
وحی به طور کلی در سه صورت: غریزه، فطرت و مکتب (دین) تجلی میکند.
غریزه عامل هدایت کننده حرکت جبری و جهت دهنده پدیدههای آفرینش است که در مسیر
تکاملی به سوی غایت نهائی هستی (اللّه) در جریان است. این غریزه
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 141
مجموعهای از روابط عینی و عمومی است. حاکمیت جبری غریزه بر حرکت پدیدهها، در وحی
به زنبور عسل که نموداری از کلّ آفرینش است نشان داده شده است؛ به زنبور وحی شده
که چنان خانههائی در کوهها، درختها و آنچه برمیافرازند، بگیرد. از این حرکت
غریزی، به نام وحی یاد شده و این خود نشانه آن است که غریزه خود بخشی از وحی بوده
و نمیتواند خارج از آن باشد.
فطرت نیز ضوابط جبری لا یتغیّری است که حرکت انسان و اجتماع را در دوران زندگی
جنتّی هدایت میکرده. و در زندگی جهانی، مکتب (دین) هدایت میکند.
در مورد خصیصه جهت دادن و هدایت کردن فطرت و مکتب این آیه را میتوان مورد توجه
قرار داد:
«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ
عَلَیْها، لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ، ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ، وَ لکِنَّ
أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (30: 30) پس استواردار جهت خویش را به سوی دین
(مکتب) حنیفی که فطرت خدائی است. فطرتی که او، مردمان را بر اساس آن سرشته است. در
خلقت و آفرینش خدائی تغییر و تبدیلی صورت نمیپذیرد. این دینی است استوار، اما
بیشتر مردم نمیدانند».
در اینجا به وضوح دیده میشود که دین منطبق بر فطرت است و این هر دو، ضوابط غیر
قابل تغییری هستند که انسان باید روی بدان داشته باشد و از آن طریق هدایت یابد.
وحی، خواه به صورت غریزه و فطرت، و خواه به شکل مکتب و دین، برای جهت بخشیدن به
حرکت همه پدیدههای هستی ضروری است، تا آفرینش را در مسیر کمال هدایت کند. وحی به
صورت عامل اصلی جهت دهنده به حرکت هستی مطرح میشود.
حرکت بدون وحی وجود دارد، اما در جهت اعتدالی نیست و در نتیجه هستی و وجود بودن
وحی، از روند اعتدالی خود خارج شده و در دراز مدت، نظام هستی در معرض خطر عدم
اعتدال قرار میگیرد. همچون سلولی که رشد غیر اعتدالی پیدا کند، همه وجود را به
خطر میاندازد. به عبارت دیگر، وحی مجموعه ضوابط و معیارهائی است که بر حرکت کلی
آفرینش حاکم است. ضابطه، مهمترین عامل تعیین کننده جهت حرکت پدیدههای آفرینش است
و وحی مجموعه این ضوابط است
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 142
«وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِیزانَ (55: 7) و آسمانرا بر افراشت و میزان
(یا ضابطه اعتدال) را برقرار نمود».
«ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما، إِلَّا بِالْحَقِّ (46:
3) و آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست نیافریدیم مگر بر (اساس ضابطه) حق».
«وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ (4: 58) و آن
گاه که در میان مردم به قضاوت مینشینید بر (مبنای ضوابط) عدل حکم کنید».
مجموعه این ضوابط «وحی» میشود. زیرا، آنچه این حرکت تکاملی را جهت میدهد «وحی»
است که به صورت هدایت تشریعی به مرور و هم گام با تحولات تکاملی، رشد فزایندهای
مییابد و کم کم به صورت نهائی و کامل خود در شکل «قرآن» نمودار میگردد.
چون انسان ادامه تکاملی دیگر پدیدههای هستی است، و در سایر پدیدهها وحی به صورت
غریزه و فطرت (از درون هر پدیده) راهنمای حرکت تکاملی آن پدیدههاست، در این ادامه
تکاملی، وحی به صورت هدایت تشریعی راهنمای حرکت او میشود. نقش انبیاء خود آگاه
کردن انسانها و آماده کردن شرایط و مقتضیات برای برپائی قسط و عدل الهی است، از
راه طرح ارزشهای اصیل و آگاه کردن انسانها به عظمت استعداد نهفته در خود، و رابطهای
که انسان باید با جهان هستی داشته باشد.
این «خود آگاه کردن» انسانها، درست در جهت حرکت تکاملی و متعالی انسانهاست.
بنابراین، نه تنها منافاتی با رشد انسانی و ارزش و اصالت وجودی انسان ندارد،
بنابراین، نه تنها منافاتی با رشد انسانی و ارزش و اصالت وجودی انسان ندارد، بلکه
دقیقا در جهت رشد فزاینده تکاملی او است.
پس خلاصه میتوان گفت که «وحی» رابطه خداوند را با طبیعت و انسان بیان میکند. این
رابطه است که قوانین طبیعت، فطرت، دین و کتاب را اظهار داشته و نظام طبیعت را
مستقر کرده و حرکت هر پدیده طبیعی را به سوی کمال جهت میدهد. بنابراین، قرآن نیز
پدیدهای است درست همانند طبیعت و فطرت (این دو کتاب تکوینی) و در نتیجه دارای
نظام طبیعی و قوانین علمی خاص خویش است.
طبیعی است که پدیدههایش را با عناصر کلمات ساختهاند.
پس پیامبر؟ «نبی وسیله ارتباطی است میان سایر انسانها و جهان دیگر، و در
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 143
حقیقت، پلی است میان جهان انسانها و جهان غیب. نبوت از جنبه شخصی و فردی:
مظهر گسترش و رقاء شخصیّت روحانی یک فرد انسان است؛ و از جنبه عمومی:
پیام آور الهی است برای انسانها به منظور رهبری آنها که به وسیله یک فرد به دیگران
ابلاغ میگردد» «8» بدین ترتیب، پیامبر فردی است که از جانب خدا برگزیده و انگیخته
میشود. او صلاحیّت و قابلیّت دریافت وحی و آگاهی از جهان غیب را در ذات خود دارد.
کیست که بتواند چنین صلاحیتی را جز خدا تشخیص بدهد؟ تنها او داند و بس. «اللّه
اعلم حیث یجعل رسالته» (6: 124) خدا خود بهتر میداند که رسالتش، سفارتش و امانتش
را به کی بسپارد. «اللّه یصطفی من الملائکة رسلا و من الناس» (22: 75) این خداست
که خود از میان فرشتگان و مردم رسولانی برمیگزیند.
البته این گزینش به نوبه خود بر پیامبر تأثیری عظیم خواهد داشت. از او انسانی دیگر
میسازد. انسانی که در اوج رفعت و علو معنوی قرار گرفته و صلابت و استقامتی متین
تر از صخرهها یافته است، انسانی که همه نیرویش و توانش برانگیخته شده تا انقلابی
عظیم در جامعه بوجود آورد. انقلابی که سیر اجتماع بشری را از انحرافی که دچار شده
نجات دهد و در جهت و هدف رشد و رقای معنوی رهبری کند.
در این حال، نه تنها خود به کمال معنی راه مییابد و انسانی دیگر میشود، که به
اجتماع خود و همه آنها که در قلمرو نبوتش قرار گرفتهاند، و در مورد پیامبر اسلام
تا انسان باقی است، تحرّکی دیگر میدهد و جوششی دیگر به وجود میآورد.
این نبی است که نقطه عطف تاریخ بشریت قرار میگیرد. مسیر اجتماع را از انحراف باز
میگرداند و بدان اعتدال میبخشد. طبیعی است که چنین شخصیتی از قماشی دیگر و نوعی
دیگر است. و این نمیشود مگر اینکه از پرتو وحی بدست آید. از لحظه نزول وحی است که
این تغییر و تبدیل، این انقلاب و خروش، شکل میگیرد و بعد تسرّی مییابد.
غیر فهم جان که در گاو و خر است آدمی را عقل و جانی دیگر است.
باز غیر عقل و جان آدمی هست جانی در نبی و در ولی. اما از کجا میتوان این را
شناخت؟ یکی از راههای شناخت او، نشانههای ارتباط او با ماوراء طبیعت، یعنی دلیلی
که نشان دهد برتر از قوانین طبیعی است.
__________________________________________________
(8) مقاله وحی استاد شهید مطهری از: محمد (ص) خاتم پیامبران 2: 18- 517.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 144
راه دیگری هم وجود دارد: از راه عقل.
این درست است که پدیده وحی دیده نمیشود، غیب است و پنهان از دیدهها، یعنی ماورای
حس و تجربه بشر است. اما آثارش بروز میکند و از اثر پی به مؤثر توان برد. این
پدیده اثری در شخص مورد وحی میگذارد که شناختش ممکن میگردد. از حالات و کیفیّات
جسمی میگذریم، بزرگترین اثرش خود وحی است.
آن چیزی است که وحی شده، از بررسی آن و قرین کردن آن با شواهد و بیّنات دیگر، میتوان
تشخیص داد که آیا برتر از اندیشه انسانی است و یا چیزی در حدّ خرد خام؟ گفتار و
رفتار پیامبر و روشی که اتخاذ کرده، یعنی بررسی پیام و انطباق آن رسالت بر رفتار
نبی و پیروانش، جهت گیری اجتماعی نبی و اینکه از کدام طبقه است و وابسته کدام
طبقه، دلایلی که برای سخنان خود آورده و دلایلی که مخالفانش برای ردّ و انکار او
گفتهاند، همه اینها بر ادّعای او گواه خواهند بود.
اینجا سؤالی است که مطرح میشود. چرا این هدایت درونی، این وحیی که در سراسر
کائنات جاری است و نظمی به کائنات میدهد، در بشر هم چون سایر موجودات جریان ندارد
و انسانها نیز همگی چرا در این مدار و طیف وحی قرار نمیگیرند تا در جریان مسیر
هستی هماهنگ باشد؟ چرا پیام در درون خود انسان نیست که نیاز به پیامبری دیگر دارد؟
این همان سؤالی است که مشرکان از پیامبر داشتند که چرا ما نباید همگی مورد وحی
قرار گیریم. طبیعی است که در این صورت برای انسان امتحان و ابتلائی در کار نبود.
ارزشها پایمال میشد و انسان از اوج رفیع آزادی و حق انتخاب و اختیار سقوط میکرد
و به چیزی در ردیف سایر موجودات قرار میگرفت و دیگر نمیتوانست حامل امانت الهی
گردد و دم از خلیفة اللهی بزند. این است که خداوند میفرماید:
«اگر خدا میخواست همه اهل زمین ایمان میآوردند» (10: 99) و یا «اگر پروردگارت
خواسته بود، همه مردم را یک امّت کرده بود» (11: 118). پس هدایت جبری نفی میشود
تا اختیار بشر در انتخاب، و در پی آن مسؤولیت او، نفی نگردد.
نکته دیگری که میماند توجیه و سنجش وحی با اصول فنی و لابراتواری کنونی است. اگر
بخواهیم وحی را با اصول فنی کنونی تجزیه و تحلیل و یا توجیه نمائیم، چنانکه
دانشمندانی کردهاند، هنوز زود به نظر میرسد. چه، دانش بشری با همه
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 145
پیشرفت و گسترشی که تاکنون یافته، هنوز در شناخت و تحلیل مسائل طبیعی و مادی و
عادی وامانده و ناتوان است و راهی که در پیش دارد بس دراز و ناهموار.
تا چه رسد به شناخت و تحلیل و توجیه مسائلی که برتر از امور عادی و طبیعی قرار
گرفته و به هر صورت در وجودشان هیچ جای شک و شبههای نیست.
جسم ظاهر، روح مخفی آمده است جسم، همچون آستین، جان همچو دست.
باز عقل از روح، مخفیتر بود حس به سوی روح، زودتر ره برد.
روح وحی از عقل پنهانتر بود زانکه او غیب است و او زان سر بود.
عقل احمد از کسی پنهان نشد روح وحیش مدرک هر جان نشد.
روح وحیی را مناسبهاست نیز در نیابد عقل، کان آمد عزیز.
الهام و وحی
این بحث درباره وحی، سخن را بدانجا میکشاند که آیا وحی همان الهام است و از همان
نوع است یا نه؟ زیاد میشنویم که گفته میشود: «چنان بود که گوئی به من الهام شده
بود». این الهام از همان جنس وحی است؟ نه، الهام وحی نیست، بلکه با آن فرق دارد.
الهام در لغت یعنی اعلام و در دل افگندن، اما در اصطلاح، یافتن یک معنائی در ذهن
است بدون اینکه آنرا در جائی خوانده و شنیده باشد و یا بر اثر تلاش ذهنی بدان
رسیده باشد. ناگهان برقی در ذهن میدرخشد و معنائی به خاطر راه مییابد. ممکن است
این معنی، یا ایده، یا عقیده، هر چه هست، خوب باشد یا بد باشد.
این است که در قرآن به همین مفهوم اشاره شده و یک مرتبه هم بیشتر کلمه الهام
نیامده است:
«وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها، فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (91: 7 و 8) و
سوگند به نفس، و آنکه او را نیکو بیافرید و تباهکاری و پرهیزگاریش را بدو الهام
کرد».
درباره معنی الهام در این آیه، یکی از کهنترین تفسیرها «1» دو شرح دارد:
1) خداوند این بدی و خوبی را برای نفس شرح داده و بیان کرده است.
__________________________________________________
(1) طبری 30: 115 ببعد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 146
2) خداوند این فجور و تقوا را در نفس آفریده.
معمولا معتزلیان تفسیر اولی را «2» و اشاعره معنی دوم را «3» انتخاب میکنند. در
تفاسیر شیعه هم بیشتر الهام را به معنی اعلام کردن و تعریف کردن میگیرند. یعنی
خداوند راه فجور و تقوا را شناساند و انسان را در انتخاب یکی از این دو راه مخیّر
گردانید. بعضی هم گفتهاند مراد به الهام توفیق و خذلان است «4».
الهام بیشتر در ارتباط با اولیاء به کار میرود و وحی در مورد انبیاء.
در اصطلاح شرع دیدیم که وحی کلام خداوند بر پیامبر اکرم بود. وحی از جهتی دو نوع
است: ظاهر یا جلی و باطن یا خفی که این یکی آن چیزی است که به وسیله رأی و اجتهاد
بدست میآید.
اما وحی ظاهر را به سه قسم تقسیم کردهاند:
1) آنچه بر زبان فرشته میگذرد و پیامبر میشنود، مثل قرآن.
2) پیامی که فرشته بدون کلام میرساند. چنانکه فرمود: «نفث فی روعی- در ذهن من
دمید».
3) الهام: در اصطلاح شرع، القاء معنی در دل از طریق فیض است. یعنی الهام فیض
ربّانی است که ناگهان رخ میدهد و ملهم (کسی که بدو الهام شده) نمیتواند بگوید
چرا و چگونه بدان نتیجه رسیده است. البته این الهام با «علم عقلی» فرق دارد. به
قول شیخ محمد عبده: معرفتی است که حاصل میشود مثل احساس اندوه و شادی، گرسنگی و
تشنگی، اما مبدء و منشأش شناخته نمیشود، احساسی است که مبدأش معلوم نیست «5» ولی
برخلاف نظر عبده، نمیتوان گفت که ایجاد یقین میکند. زیرا کشف عارفان و الهام و
اصلان برای دیگران یقین نمیآورد.
معرفتی است بدون یقین. مصدر حقیقی آن نیز شناخته نیست و مهمتر این که وابستگی
بیشتر آن به شخص مورد الهام است تا به موضوع مورد آن.
__________________________________________________
(2) کشاف زمخشری 1612 چاپ لیز، بیضاوی هم از زمخشری تبعیت میکند 2: 606 چاپ
عثمانی، تفسیر منسوب به محی الدین هم از بیضاوی تبعیّت میکند 2: 396، در تفسیر
جلالین سیوطی:
بین لها طریق الخیر و الشر.
(3) مفاتیح امام فخر 8: 438.
(4) توفیق یعنی موهبتی الهی که موجب انجام کار میشود و خذلان بیبهره ماندن از
لطف الهی است.
تفاسیر ابو الفتوح رازی و مجمع البیان و صافی ذیل آیه 8 سوره الشمس.
(5) رسالة التوحید 108.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 147
الهام فقط در مورد انسان پیش میآید. زیرا انسان است که با توجه به حق انتخابی که
دارد میتواند یکی از دو جهت متضاد را برگزیند. امّا وحی به طور کلی برخلاف الهام
یک جنبه عام و شامل دارد که عموم پدیدههای طبیعی و انسانی را در بر میگیرد.
چنانکه دیدیم وحی در مورد انبیاء، انسانی عادی، زنبور، آسمان و زمین، در همه موارد
به کار میرود.
الهام در لسان قرآن در برگیرنده دو زمینه تقوا و فجور است که نفس انسان میتواند
در یکی از این دو زمینه متضاد رشد کند. پس الهام خود جنبه هدایتی برای انسان
ندارد، بلکه این انسان است که با انتخاب خود، جنبه هدایتی و یا ضلالتی بدان میدهد.
اگر تقوا را برگزید که هدایت یافته و اگر فجور را انتخاب کرد که راه ضلالت رفته،
ولی خود الهام مایه ضلالت و هدایت نیست. در صورتی که وحی تنها جنبه هدایتی و در
نتیجه فقط وجهه تقوائی دارد.
از نظر عرفاء تفاوت وحی بر انبیاء و الهام در این جهات است:
1) الهام کشف معنوی و وحی کشف شهودی است. «6»
2) الهام برای نبی و غیر نبی حاصل میشود، ولی وحی (تنزیل)، از نظر شرع اختصاص به
نبی دارد، یعنی از خواصّ نبوت است هم از راه شهود ملک و هم از راه کشف معنوی و
بدون وساطت فرشته. الهام عمومیت دارد و بر دل هر انسانی مینشیند. نبی و غیر نبی
ندارد. حال آنکه وحی مختص انبیاء است.
3) در الهام تبلیغ نیست و وحی، مشروط به تبلیغ است. یعنی نبی مکلّف به ابلاغ وحی است
و اگر تبلیغ نکند رسالت خود را انجام نداده، امّا شخص مورد الهام تکلیفی به تبلیغ
ندارد.
صوفیه «خاطر ملکی «7»» را هم الهام میگویند.
اما، به هر صورت از نظر شرع الهام انبیاء حجّت است ولی الهام اولیاء تنها برای شخص
مورد الهام (ملهم) یقین میآورد.
__________________________________________________
(6) کشف در لغت پرده برداری و در اصطلاح آگاهی از پشت پرده درباره معانی غیبی و
امور خفی (کارهای پنهانی) است. کشف معنوی، پرده پس رفتن از معانی غیبی است و کشف
شهودی یا از راه مشاهده است مانند دیدن و یا از راه شنیدن است، مانند شنیدن پیامبر
اکرم. (تعریفات جرجانی 162، کشاف اصطلاحات 2: 1254، دستور العلماء 3: 124، شرح
قیصری 34.)
(7) خاطر ملکی، ملکه و انگیزهای است در دل که انسان را به نیکی ترغیب میکند و از
تباهی و گناه تحذیر مینماید.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 148
الهام با «وسواس شیطان» نیز فرق دارد. هم چنانکه خیر و شر با هم فرق دارند «8».
یک فرق اساسی دیگر میان وحی و الهام وجود دارد که صدر المتألهین یاد آور شده است:
«وحی، یعنی نزول فرشته بر گوش و بر دل، به منظور مأموریت و پیامبری، هر چند منقطع
شده است و دیگر فرشتهای بر کسی نازل نمیشود و او را مأمور اجرای فرمانی نمینماید،
زیرا به حکم «أکملت لکم دینکم» آنچه از این راه باید به بشر برسد، رسیده است، ولی
باب الهام و اشراق هرگز بسته نشده و نخواهد شد، و ممکن نیست این راه مسدود گردد»
«9».
خلاصه اینکه: وحی جز الهام است. وحی فرود آمدن فرشته و سخن گفتن با پیامبر است و
الهام نوعی احساس و ادراک درونی و خلجانات روحی است که گاه به آدمی دست میدهد.
نمونه آن الهامات شاعرانه و عارفانه است. درک میشود اما منبع و منشأش روشن نیست.
در صورتیکه منبع وحی روشن است. وحی خود منشأء صدور احکام و قوانین تازهای است
برای بشر، اما الهام تنها کشف قوانین هستی است.
افسانه
غرانیق
این سخنی است که جملگی برآنند: پیامبر باید که در تلقّی وحی مصون از خطا باشد.
همه، حتی آنها که در اصل عصمت انبیاء گفتگو دارند، عصمت رسول را در امر ابلاغ وحی
پذیرفتهاند. نبی در دریافت وحی، حفظ و ضبط آن و ابلاغ به مردم باید که از هر خطا
و لغزشی مصون و محفوظ باشد. او کلمات الهی را با دل و جان میشنود، حقّی که بر او
نازل شده با شعور و بصیرت کامل، به روشنی روز و بدون ابهام درک میکند و به دور از
هر خطا و لغزشی آنرا لمس مینماید «1» و در نهایت امانت به مردم ابلاغ میکند.
__________________________________________________
(8) احیاء العلوم غزالی 3: 14 ط. مصر. دستور العلماء 1: 165، شرح فصوص 35، شرح
مقدمه قیصری از آقای سید جلال الدین آشتیانی 383 مشهد، کشاف اصطلاحات، کلیات ابو
البقاء، تعریفات جرجانی ذیل الهام، وحی، کشف.
(9) مفاتیح الغیب ملاصدرا: 13، به نقل از مقاله ختم نبوت استاد مطهری، خاتم
پیامبران 2: 540.
(1) شرح تجرید الاعتقاد 195، وحی یا شعور مرموز 104 ببعد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 149
خداوند خود این عصمت را تضمین فرموده و فراوان تأیید داشته، از جمله:
«سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی (87: 6) آیات قرآن را بر تو میخوانیم که فراموش نکنی.»
إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ (75: 17) بر ماست که قرآن را گرد آوریم و
فرو خوانیم.»
«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (15: 9) ما قرآن
را بر تو نازل کردیم و ما نگهدار آن خواهیم بود.»
در چنین حالی روشن است که دیگر برای شیطان و شیطان صفتان راهی نمیماند که بر
پیامبر نفوذ کنند و انحرافی در وحی ایجاد نمایند. خداوند خود به شیطان فرموده:
«إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ (17: 65) هرگز بر بندگان من تسلط
نیابی». این خداست که خود فرموده بر «بندههای من» شیطان هرگز تسلّط نیابد. از
اینجا دیگر داستانی که بعضی از زندیقان ساختهاند و به «افسانه غرانیق» شهرت
یافته، پر بیمعنی مینماید.
افسانه از اینجا شروع میشود که وقتی آزار قریش بر مسلمانان افزوده شد، عدهای از
ایشان به ناچار ترک یار و دیار کرده، مکّه را پشت سر گذاشته و روانه حبشه شدند.
تقریبا سه ماهی آنجا بودند که شنیدند آزار قریش کم شده و محیط بهتر شده، مسرور
شدند و روانه مکّه گشتند. امّا به نزدیکی مکّه که رسیدند گروهی از مردم کنانه را
دیدند و از آنها جویای حال و احوال شدند. کنانیها گفتند: خدایان آنها را به نیکی
یاد کرد همه پیرو او شدند. سپس از گفته خود بازگشت و از خدایانشان بد گفت، آنها
نیز آزار را از سر گرفتند. مسلمانان در کار سفر ماندند و بعد از مشورتی با هم، از
سر شوق دیدار مکّه روانه شدند و بعد از رسیدن به مکه، بعضی جوار گرفتند و در پناه
دیگران در مکه ماندنی شدند و برخی دیگر با گروهی تازه به حبشه برگشتند و تا هجرت
به مدینه، در آنجا ماندند.
اما این که گفته شد خدایان آنها را به نیکی یاد کرد چه بود؟ این داستان را واقدی و
طبری و ابن سعد نقل کردهاند و به دنبال ایشان بسیاری از مفسران و نویسندگان سیره
رسول خدا آنرا به کتابهای خود بردهاند که بهترین بهانه را به معاندان و نویسندگان
نامسلمان دادهاند. داستان چیست؟
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 150
میگویند: پیامبر وقتی با آن مقاومت شدید قریش روبرو شد و آن همه آزار و شکنجه را
دید، با خود آرزو داشت که کاش چیزی که مایه نفرت قوم و خویش باشد بر من نازل نمیشد.
پس از آن، به قوم خویش نزدیک شد و با آنها گرمتر گرفت.
روزی در یکی از مجالس نزدیک کعبه با سران قریش نشسته بود. پیامبر در آن مجلس سوره
نجم را که خواند، بدین آیات رسید:
«أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّی وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْری (53: 19
و 20) آیا دیدید لات و عزّی را و مناة سومین دیگر را» پس از آن چنین ادامه داد:
«تلک الغرانیق العلا. و انّ شفاعتهنّ لترتجی، اینها بوتیماران بلندپروازند و شاید
امیدی به شفاعت آنها باشد». در پایان قرائت سوره که آیه سجده بود سر به سجده
گذاشت. مسلمانانی که همراه او بودند نیز خدا را سجده کردند و مشرکان هم که در آنجا
بودند همه سر به سجده گذاشتند. حتّی یکی دو نفر را گفتهاند که از فرط پیری
نتوانستند سجده کنند و آنها کمی از ریگ حرم برداشتند و به چهره خود نزدیک کرده و
بر آن سجده بردند. این دو نفر یکی ولید بن مغیره بود و دیگری ابو احیحه سعید بن
عاص و یا امیّة بن خلف. مردم قریش از آنچه پیامبر خوانده بود و خدایانشان را به
شفاعت پذیرفته بود شاد شدند. اما وقتی پیامبر شنید که قریش میگویند: «حال که برای
بتان حقّی قائل شدهای ما با توایم» سخت دل گیر شد. شب هنگام جبرئیل نازل شد و
پیامبر سوره نجم را بر او خواند. وقتی به جمله «تلک الغرانیق» رسید، جبرئیل گفت:
«من این دو جمله را نیاوردهام». پیامبر سخت دلتنگ شد و برای دلداری و تسلیت او
این آیه فرود آمد:
«وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ
عَلَیْنا غَیْرَهُ وَ إِذاً لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلًا. وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ
لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلًا. إِذاً لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ-
الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصِیراً (17: 73-
75) گرچه نزدیک بود از آنچه بر تو وحی کردیم منحرفت کنند تا چیز دیگری بر ما ببندی
و ترا به دوستی گیرند. و اگر ما ترا استوار نکرده بودیم نزدیک بود کمی به آنها
مایل شوی. در این صورت، عذاب دو جهان را دو چندان به تو میچشانیدیم و در برابر ما
یار و یاوری نمییافتی».
البته روایات در این باره بسیار آشفته است. عدهای آنرا نقل کرده و گاهی هم
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 151
طرفداری کردهاند، ولی اکثریت آنرا رد کرده و نپذیرفتهاند. دستهای هم میگویند:
ممکن است بعضی مشرکان که نزدیک رسول خدا بودهاند، وقتی رسول اللّه بتان را نام
برد، برای این که چیزی نگوید که آنها دلتنگ شوند، یکی پیش زبانی کرده و آن کلمات
را گفته، و آنها که دورتر بودهاند گمان کردهاند که رسول خدا آنرا گفته است. زیرا
عادت آنها این بود که وقتی رسول خدا قرآن میخواند، آنها در میان آیات قرآن صحبت
میکردند، شعر میخواندند، کف میزدند و سر و صدا راه میانداختند تا سخنان رسول
خدا مفهوم نشود و دیگران نشنوند و یا رسول به اشتباه افتد. گذشته از این، آن دو جمله
از سرودی بود که در آن زمان میان عرب جاهلی رایج بود و به هنگام مراسم میخواندند.
طرفداران «غرانیق» برای قول خود شاهد میآورند که:
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ، إِلَّا إِذا
تَمَنَّی، أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ، فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی
الشَّیْطانُ، ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیاتِهِ، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ.
لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ،
وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ، وَ إِنَّ- الظَّالِمِینَ لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ (22:
52 و 53) و نفرستادیم پیش از تو نه فرستادهای و نه پیامبری، مگر اینکه وقتی (آیات
ما را) خواند (یا تمنّائی کرد)، شیطان در خواندن او (و یا در آن تمنّی) القائی
کرد، ولی خداوند آنچه را که شیطان القاء کند نسخ میکند، و آیات خویش را محکم میسازد،
و خداوند دانا و حکیم است. تا خدا، آنچه را شیطان القاء کرده، برای آنها که روحشان
بیمار و دلشان سخت است، آزمایشی قرار دهد، و ستمکاران در اختلافی دور (و دراز)
اند».
طرفداران میگویند: آزار مشرکان که از حدّ گذشت پیامبر دستور فرمود که مسلمانان به
حبشه مهاجرت کنند. و چون به هدایت قریش علاقهای وافر داشت، بدانها نزدیک شد و
سوره نجم را با دو جمله غرانیق چنانکه گذشت بخواند «2».
«مویر» از مستشرقان نیز اضافه میکند: وقتی مسلمانان در حبشه خبر صلح و آشتی را
شنیدند به مکه بازگشتند.
اینها دلایل طرفداران وقوع حادثهای بود که متأسفانه در دل کتب تفسیر و
__________________________________________________
(2) مثلا سیوطی چهارده روایت بدین مضمون نقل میکند. الدر المنثور 4: 8- 366.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 152
حدیث و سیره به فراوانی راه یافته و بدست افسانه پردازان قدیمی و به یاری نکته
پردازان کنونی، هزار شاخ و برگ پیدا کرده است. اما ساختگی بودن این افسانه در دل
خودش نهفته است و مصداق درست «هیاهوی بسیار، برای هیچ» شده است. این ساختگی بودن
به دلایل مختلف و فراوان قرآنی، روایتی، لغوی، تاریخی و عقلی به آسانی اثبات میشود.
گرچه ممکن است کمی بحث به درازا بکشد، اما بد نیست پیش از ورود در بحث، برای روشن
شدن بیشتر مطلب، کمی از اعتقاد عرب جاهلی درباره این بتان بگوئیم.
سه بت لات و منات و عزّی در بین عرب پرستندگان زیادی داشتند. در واقع اینها را
مظهر و رمز فرشتگان و واسطه و میانجی و شفیع میان خود و «اللّه» میدانستند.
لات، بت طایفه ثقیف در طائف (در محل مناره سمت چپ مسجد امروزی)، به صورت سنگ سپید
چهار گوشی بود که بعد به امر رسول خدا در هم شکسته شد «3». قریش و دیگران نیز آنرا
بزرگ میشمردند «4». مردم مکه و دیگران به زیارت آن میرفتند. چمن و چراگاهی خاص
داشت که حرم بود و قطع درخت و شکار و خونریزی در قلمرو آن روا نبود.
منات بت یثرب (مدینه) بود، اما خزاعه یمن و بعضی از هذیل نیز آنرا میپرستیدند،
قریش و بقیه عرب نیز آنرا بزرگ میدانستند. بتکده منات که سنگی سیاه بود در قدید
میان مکه و مدینه در کنار دریا قرار داشت. به هنگام فتح مکه (8 ه.) بدست علی (ع)
ویران شد «5». بعضی هم مظهری از آن برای خود ساخته بودند.
عزّی خدای بسیار عزیز که معادل ستاره زهره بود، نخست بزرگترین بت قریش بود و بعد
کهانت آن به بنی سلیم و کنانه و خزاعه و حتی ثقیف هم رسید. اشراف مدینه هم مظاهری
از آن برای خود ساخته بودند. معبد این بت در وادی «نخله شامیه» میان راه مکه و
عراق بود. حرمی و کشتارگاهی (غبغب) و دستگاهی داشت که به دستور پیامبر (8 ه.)
نابود شد «6». حرم عزّی از سه درخت تشکیل شده بود و
__________________________________________________
(3) بخاری: تفسیر 53: 2 و 3، ابن هشام 916 گوتینگن.
(4) البلدان 7: 310، المحبّر 315، واقدی 384 برلن، سبائک الذهب 104، بلوغ الارب
آلوسی 2: 203.
(5) اصنام کلبی 13، 14، 19.
(6) ابن سعد 2/ 1/ 150، واقدی 351 برلن، ابن هشام 839، اصنام کلبی 11/ 17/ 25 و
اعلام قرآن خزائلی 431.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 153
قربانی انسان بدان تقدیم میشد.
این سه بت مثلثی بودند که مظاهر تجلی حق و تماثیل ملائکه و دختران خدا شمرده میشدند.
قریش به خاطر کار تجارتش و حسن رابطه با قبایل دیگر، حرمت آنها را نگهمیداشت.
بر عکس عبرانیان که آنها ملائکه را به تعبیر «بنی ایلوهیم» پسران خدا میشناختند
«7»، مشرکان اصولا فرشتگان را «دختران خدا» میدانستند «8». خیلی تلاش شده که این
نوع مسائل را به کیفیّتی توجیه کنند. مثلا میگویند: «دختران خدا» به واقع معنی
حقیقی نداشت و ممکن است استعمال «بنات اللّه» یا دختران خدا را برای آنها مجازی
دانست، مثل «بنت الشّفة» «دختر لب» که منظور کلمه است، یا «بنت العین» یا دختر چشم
که اشک باشد و یا «بنت الدّهر» یعنی مصائب. در این صورت «بنات اللّه» معنی واقعی
نمیدهد و میشود مخلوقات آسمانی و خارق عادت «9».
امّا حقیقت این است که عقل عرب جاهلی این را باور داشت و معتقد بود که میان خدا و
جن زناشوئی رخ داده! و فرشتگان دختران خدایند «10». این سه بت نیز عنوان «دختران
خدا» را داشتند. فکر میکردند که اینها مظهر و جایگاه فرشتگانند و چون دختران
خدایند به خدا نزدیکترند و میتوانند میان خلق و خدا میانجی و شفیع باشند و حاجت
حاجتمندان را برآورند. به همین جهت تعبیر شفعاء (جمع شفیع) درباره این بتها در
قرآن مجید زیاد است. البته تنها بتان و فرشتگان به عقیده آنها شفیع نیستند هر
معبود مادّی ممکن است شفیع باشد (39: 43). از بعضی آیات فهمیده میشود که برای این
شفعاء نوعی عبادت داشتهاند (مثلا 10: 18). کثرت آیات درباره ردّ شفاعت آنها در
قرآن، نشانه آن است که اعتقادی قوی و رایج درباره شفاعت آنها وجود داشته که قرآن
این چنین محکم بر ردّ آن تأکید دارد. «11» ممکن نیست که اینها بتوانند شفیع شوند
«12» و در روز حساب که مشرکان بتها را به یاری
__________________________________________________
(7) سفر پیدایش 6: 2، ایوب 1: 6.
(8) در قرآن مجید اشاره شده است 17: 40 و 21: 26- 29 و 34: 20 و 37: 150 و 43: 19
و 53: 27 و 28.
(9) بقایای بت پرستی و لهاوزن 24. nesuahlleW؛ etseR،
42
(10) لباب النقول سیوطی 112 چاپ 1290.
(11) مثلا 2: 48، 245 و 7: 53، 191 و 11: 18 و 19: 87 و 21: 28 و 30: 13 و 41: 4 و
39: 43 و 53: 26 و 74: 48 ...
(12) مثلا 10: 18 و 19: 87 و 30: 13 و 43: 86.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 154
خود میخوانند جوابی نخواهند گرفت «13» و بتها از هر مساعدتی به انسان ناتوانند
«14».
مثل اینکه فکر شفاعت بتان، چنان ذهنشان را پر کرده بود که جز توسّل به شفیع و
شفاعت بتان، راه دیگری برای خدا نمیشناختند. چه بسا که با پیامبر خدا جدل میکردند
که این آلهه ما دختران خدایند و بدین جهت شفعائند و این فکر خیلی معقولتر و منطقیتر
از آن است که فکر کنند «عیسی پسر خدا» ست. و به همین دلیل خداوند آنها را ردّ میکند
(43 زخرف: 57- 60) که قیاس غلط است و احتجاج به عقیده نصا را در غیر موردش است.
عیسی انسانی بود بنده خدا که خداوند او را به رسالت برگزید (43: 5- 63).
حال برگردیم به دلایل ردّ «افسانه غرانیق»:
از نظر
قرآن:
نخستین و مهمترین دلیل، خود سوره نجم است که میگویند پیامبر آنرا با دو جمله
اضافی قرائت فرمود. ملاحظه کنید این آیات سوره نجم است:
«أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّی وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْری أَ
لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنْثی تِلْکَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِیزی إِنْ هِیَ إِلَّا
أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ
سُلْطانٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ
جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدی (53: 19- 23) آیا آن دو بت، لات و عزّی را دیدید؟
و منات سومین بت دیگر را؟ آیا نصیب شما پسر است و نصیب خدا دختر؟ (این سه بت را
دختران خدا میدانستند و خود، دختران را زنده بگور میکردند). این تقسیمی است
ناروا. نیستند اینها، مگر نامهائی که شما و پدرانتان نامیدهاند و خدا دلیلی بر آن
نفرستاده است (و یا خدا توانائی بدانها نداده) پیروی نمیکنند جز از گمان و آنچه
دلشان میخواهد و گرچه از جانب پروردگارشان هدایت آمده است».
میبینید با چه ریشخندی خدایان آنها و اعتقادات پوچ و باطل آنها را به استهزاء
گرفته و تحقیر میکند؟ این لات و منات و عزّی را که چنین بزرگ میدارید نامهائی
است که شما و پدران بدانها دادهاید و الّا خدا بدانها سلطان (دلیل و قدرتی)
نداده.
__________________________________________________
(13) مثل 7: 194 و 16: 86 و 18: 52 و 19: 9- 85 و 28: 62، 63، 74 و بعد.
(14) مانند 6: 46، 70 و 10: 18، 34 و 17: 56 و 21: 43.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 155
حال چگونه ممکن است در ضمن این آیات و در میان دو جمله کوبنده، یکمرتبه و ناگهانی
دو جمله در مدح این بتها گنجانده شود! ببینید چه میشود:
«ا فرأیتم اللّات و العزّی و منوة الثّالثة الأخری تلک الغرانیق العلا انّ
شفاعتهنّ لترتجی الکم الذّکر و له لانثی ...
آیا آن دو بت لات و عزّی را دیدید و منات سومین بت دیگر را؟ ... اینها طائران
(بوتیماران) بلند پروازند که شفاعتشان امید میرود. آیا نصیب شما پسر است و نصیب
خدا دختر؟ ...»
خیلی جالب توجه است که در صدر همین سوره به تأکید فرموده که پیامبر هرگز به هوای
نفس سخن نمیگوید و این سخنان هم جز وحی خدا نیست (53: 3 و 4).
حالا دور از عقل نیست که تصور کنیم این دو جمله بزرگداشت بتان از آیات الهی است؟
ملاحظه کنید اگر این دو جمله اضافه شود مجموعه آیات در هم میریزد. یکی از خصائص
قرآن این است که هر دسته از آیاتش مجموعهای را تشکیل میدهد که هر جابجائی و یا
افزون و کاستی نظم مجموعه را در هم میریزد. در این سوره نخست خدایان را به مسخره
میگیرد و ریشخند میکند و به استهزاء میگوید آن سه بت را دیدید؟! ناگهان این لحن
تمسخر و عتاب بدل به ثنای عظمتی میشود که این طایران بلند پرواز شفاعتشان امید میرود!
و باز دوباره همان حمله پرصلابت همیشگی رخ مینماید که اینها جز نام چیزی نیست و
خدای بدینها قدرتی نداده! ...
عقل سلیم چنین چیزی باور دارد؟ همه چیز به کنار، درباره مردم آن زمان چه فکر میکنیم؟
ولید بن مغیره مردی سخن شناس بود، در جاهلیت از قضات بنام عرب بود. عدل قریش نام
داشت «15»، پدر خالد بود. در میان عرب به هوشمندی و زیرکی شهره بود.
دیگرانی را هم که نام بردهاند از بزرگان قریشند. یکی همان سعید بن عاص است که
گفتهاند چنان کینهای با اسلام داشت که وقتی در بستر مرگ بود میگفت اگر از بستر
برخیزم دیگر کسی در مکه خدای محمد (ص) را نخواهد پرستید و پسرش خالد فریاد میزد
که خدایا او را برنخیزان! «16» و در همین بستر تنها عزائی که داشت این بود که پس
از وی کسی عزّی را نخواهد پرستید! «17» ولی به هر صورت، همه اینها
__________________________________________________
(15) الاعلام زرکلی، همین نام.
(16) ابن سعد 4/ 1/ 69.
(17) اصنام کلبی 23.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 156
به فطانت و زیرکی شهره شهر بودند. همه افتخارشان سخن شناسی و فصاحت زبان بود. زیر
و بم زبان را خوب میشناختند. اضافه کنیم که این سوره و یا دست کم 26 آیه اول آن،
در حدود سالهای دوم و سوم بعثت و دو سه سال پیش از این زمان نازل شده بود.
مسلمانها که مسلما با این آیات خوب مأنوس بودهاند، مشرکان نیز قاعدة باید با آن
آشنائی میداشتند. آخر، همه دعوای آنها با پیامبر بر سر همین حرفها بود. چگونه میتوان
تصور این را داشت که مشرکان ندانند پیامبر چه میگوید و با او دشمنی کنند؟ ما
موارد زیادی داریم که مشرکان بر سر آیات الهی با پیامبر مباحثه و بگو نگو داشتهاند.
یک موردش چند صفحه پیش گذشت. طبیعی است که آنها ذهنشان از قبل بدان آشنا باشد و
خوب بدانند که پیامبر چه گفته، و اگر هم آمادگی قبلی نداشتهاند، در همان مجلس که
همه آیات را شنیدهاند. آن وقت چطور معقول است که پذیرفت، مشرکان با شنیدن دو جمله
کوتاه، صلای شادی در دهند و رضا بدهند! بدون این که اول و آخر مطلب و بهتر بگویم
تمام مطلب را بررسی کرده باشند. بدون اینکه توجّه کنند در آغاز همان حمله کوبنده و
در پایان همان صلابت و سختی پیشین! ...
اما آن دو آیهای که آنها دلیل آوردهاند:
آیه «وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ ...» (17: 73- 75) را که گفتهاند بدین سبب
نازل شده، چنین نیست. ابن عباس میگوید: وفد ثقیف آمده بودند نزد رسول خدا و
تقاضاهائی داشتند. میخواستند که حرمت لات، بت قبیله، محفوظ بماند، طائف سرزمینشان
مثل مکه، حرم امن گردد و عرب فضل و برتری آنها را بشناسد ... از این حرفها که
ایمان به خدا را تا سر حد داد و ستد و معامله فرو میآورد. پیامبر خدا سکوت کرده
بود و پاسخی نمیگفت، چه در دل امید به ایمان آنها داشت که این آیه نازل شد «18».
البته یکی دو سبب دیگر را هم گفتهاند. «19» پس این داستان مربوط به مدینه میشود
و به همین جهت این آیه را مدنی گرفتهاند. آنها هم که آنرا مکّی میدانند باز
مربوط میشود به سال هشتم بعثت، یعنی حدود دو سه سالی بعد از این حادثه فرضی.
گذشته از این، عصمت در ابلاغ رسالت مسلّم است. پیامبر همیشه در پوششی از فضل و
رحمت خدائی بود که فرمود: «وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا
__________________________________________________
(18) تفسیر فخر رازی و شبیه آن در کشاف زمخشری و اسباب النزول واحدی 167 و ...
(19) لباب النقول 84 و ...
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 157
(52: 48) بر حکم شکیبائی کن که تو در چشم مائی، زیر نظر مائی». پس نه تنها مشرکان
نتوانستند او را گمراه کنند بلکه بدان فریب نزدیک هم نتوانستند بشوند که فضل خدا
درباره او بزرگ است (4: 113).
اما در مورد آیه: (وَ ما أَرْسَلْنا ... 22: 52- 53) آن هم شأن نزول دیگری دارد که
به سال دهم بعثت و پنجسالی پس از این حادثه مربوط میشود. گذشته از آن، معنی اصلی
آیه مربوط به کلمه «تمنّی» میشود. وقتی رسول تمنّی میکند، شیطان میخواهد که در
این تمنّی القائی بکند و خداوند این القای شیطان را نسخ میفرماید.
تمنی در لغت دو معنی دارد: یکی تقدیر و فرض وجود چیز دلخواه است. آرزو تمنّاست.
زیرا آرزو کننده تحقق آن آرزو و وجود خارجی آنرا خواهانست. آرزوی پیامبر هدایت خلق
است، و القای شیطان، وسوسه مردم در برابر او. تمنّا را به معنی تلاوت هم که بگیریم
معنی آیه چنین میشود که وقتی پیامبران آیات ما را تلاوت میکردند، شیطان در مردم
القاء و وسوسه میکرد تا اثر تلاوت را از بین ببرد. «20»
به قول آلوسی این آیه در خصوص قصه غرانیق نازل نشده، بلکه اصولا درباره وسوسه
شیطان بر عموم انبیاء و رسولان است. حالا مفهوم این دو جملهای را که به پیامبر
نسبت دادهاند با قرآن مقایسه کنیم.
از نظر تطبیق این افسانه با آیات قرآن، نیز تضاد عمیق آن با قرآن آشکار میشود.
خداوند خود فرمود:
«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاوِیلِ، لَأَخَذْنا مِنْهُ
بِالْیَمِینِ، ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ (69: 44- 46) و اگر سخنانی دروغ
بر ما میبست، همانا او را به قهر میگرفتیم، و شاهرگش را میبریدیم» ...
این آیه به حدود سال سوم بعثت و یکی دو سالی پیش از حادثه فرضی غرانیق نزول یافته،
حال چگونه ممکن بود که پیامبر خدا قولی به خدا ببندد و بعد انکار کند و خدا از این
گناه عظیم او چشم بپوشد؟ پس بستن سخنی به خداوند چیست؟ اگر قرآن را بپذیریم و
شهادتش را قبول داشته باشیم هرگز چنین افسانهای نمیتوانسته واقعیّت پیدا کند.
__________________________________________________
(20) تفسیر المیزان 14: 429.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 158
و باز: «قُلْ ما یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِی ... (10: 15)
و آیات بسیار دیگر.
در مورد شفاعت نیز خداوند فرموده:
«قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً (39: 44) بگو: شفاعت یکسره از آن خداست» و 20:
109.
با یک چنین آیاتی که به روشنی هر چه تمامتر چنان افسانهای را تکذیب میکند، چگونه
یک فرد مسلمان میتواند بگوید که در میان آیات الهی پیامبر چنان جملاتی خوانده و
به خدا چنان نسبتی داده و برای بتان چنان پایگاهی ساخته و خدای او را دلداری و
تسلیت داده! ... این که تمام آیات الهی را به دروغ مینمایاند ..
از نظر احادیث
روایات در این باره بسیار آشفته است. طبق این روایات: پیامبر خود آن دو جمله را در
سوره نجم افزود، شیطان به زبان او داد، شیطان خود با صدای بلند خواند، یکی از
مشرکان نزدیک پیامبر در میان آیات، آن دو جمله را اداء کرد.
یکی میگوید در نماز گفت، دیگری میگوید وقتی سوره نازل شد قوم را ندا کرد، سومی
پیامبر را نشسته میداند که چنان گفت و ...
آن دو جمله کذائی هم هشت گونه مختلف نقل شده است «21» و ظاهرا هم در اصل سرودی
بوده که قریش در ضمن طواف کعبه میخوانده است «22».
این روایت را واقدی (م 207 ه.) و طبری (م 310 ه.) نقل کردهاند که تصادفا هر دو در
نقل اسرائیلیات و خرافات بیپروا بودهاند و بخصوص طبری که در جمع احادیث مختلف
حرصی عظیم داشت. اما محمد بن اسحاق (151 ه.) که پنجاه سال پیش از واقدی و 160 سال
قبل از طبری میزیست و نیز بخاری (م 256 ه.) که تا پنجاه سال پس از واقدی زنده بود
و حدود شصت سال بر طبری قدمت دارد، هیچکدام این داستان را نقل نکرده است. جالب
توجه است که بخاری در
__________________________________________________
(21). 1) تلک الغرانیق العلا، انّ شفاعتهن لترتجی. 2) تلک الغرانقه العلا، ان
شفاعتهن ترتجی. 3) ان شفاعتهن ترتجی 4) و انّها لهی الغرانیق العلا. 5) ان شفاعتها
لترتجی، و انها لمع الغرانیق العلی.
6) و انهن لهن الغرانیق العلا، و ان شفاعتهن لهی التی ترتجی. 7) و ان شفاعتهن
ترتضی. 8) و الغرانقة العلی، تلک الشفاعة ترتجی. مسلما جستجوی بیشتر در روایات،
نمونههای مختلف دیگری نیز بر این میافزاید.
(22) بخاری: ابواب سجود القرآن ح 1.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 159
صحیح خود آورده که پیامبر سوره نجم را قرائت فرمود و مسلمان و مشرک با وی سجده
کردند، اما در آن اسمی از «غرانیق» نیست «23». دیگرانی هم چون او این حدیث را نقل
میکنند و ذکری از قصه غرانیق ندارند.
بد نیست کمی چند و چون این روایتها را بسنجیم. طبری این داستان را از محمد- ابن
کعب قرظی (م 108 یا 119 ه.) نقل میکند «24» که منسوب به طائفه بنی قریظه از
یهودان سرسخت مدینه و دشمن رسول خدا بودند. خود او از صحابه نبود و حتی ابن حجر
عسقلانی تولد او را به زمان رسول خدا رد میکند «25». بخاری هم در ترجمه محمد همین
را میگوید «26»، حال چگونه او از این داستان آگاه شده، اللّه اعلم.
ابن سعد نیز این داستان را از واقدی نقل میکند «27» که او نیز به نوبه خود از
مطلب و پدرش عبد اللّه بن حنطب بازگفته که گفتهاند عبد اللّه بن حنطب اصلا رسول
خدا را درک نکرده است «28».
به هر صورت جای بسیار تعجب است که راویانی چون ابن عباس، سعید بن جبیر، شعبه، امیة
بن خالد، ابو بشر، محمد بن کعب، محمد بن قیس، ابن شهاب زهری، سدّی، موسی بن عقبه،
ابن اسحاق، عکرمه، سلیمان التمیمی، عوفی، بزار، طبری، ابن ابی حاتم، ابن منذر و
ابن مردویه این افسانه را نقل کردهاند. روشن بگوئیم که با وجود یک چنین فهرست
بالا بلندی، تمام آنچه گفتهاند به اصطلاح یا ضعیف است، یعنی راوی قابل اعتماد
نیست و یا متهم به جعل و دروغ است، و یا منقطع است، یعنی میان راویان فاصلهای
وجود دارد «29» (و این خود ضعیف است). تنها مرفوع حدیث شعبه است از ابو بشر، از
سعید بن جبیر، از ابن عباس. بگذریم از این که ابن الصلاح شهرزوری (م 642 ه.) مرفوع
را تنها حدیثی میداند که مخصوصا به شخص پیامبر برسد «30». ولی اگر صحابه را هم در
این تعریف بگنجانیم تازه ابن عباس
__________________________________________________
(23) ایضا.
(24) تاریخ طبری 1: 1192.
(25) تهذیب التهذیب 9: 420.
(26) بخاری: کبیر 1/ 1/ 216 و صغیر 116، جرح ابن ابی حاتم 4/ 1/ 670، حلیة ابو
نعیم 3: 212، تهذیب نووی 116، البدایة ابن کثیر 9: 257، کامل ابن اثیر 5: 56،
شذرات ابن عماد 1: 136.
(27) طبقات 1/ 1/ 137.
(28) جزء سوم اسد الغابه.
(29) درایة الحدیث آقای مدیر شانه چی 45 ببعد.
(30) مقدمه ابن صلاح 22.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 160
میگوید: «فیما احسب، ان النبی کان بمکة، گمان میکنم که پیامبر در مکه بود» و بعد
قصّه را نقل میکند. یا به عبارت دیگر چنانکه گفتهاند، العهدة علی الراوی.
این ابن عباس تنها صحابی است که داستان از او نقل شده و اضافه که خود او در زمان
این حادثه فرضی هنوز به دنیا نیامده بوده. نمیدانم از آن همه مردم که به زمان
حادثه زنده بودهاند و این همه حدیث که به جای گذاشتهاند، چطور یکی چنین سخنی
نگفت که ابن عباس از سالها پیش از تولد خود افسانه میسراید.
ابو بکر بزّار میگوید: جز این حدیث (منقول از ابن عباس) اسناد مفصلی ندارد و این
هم به پیامبر نمیرسد. البته احادیث معتبر دیگر هست اما در آن افسانه غرانیق نیست.
به همین دلیل بود که وقتی قصه را از محمد بن اسحاق بن خزیمه (م 311 ه.) امام
نیشابور و معروف به امام الائمه، پرسیدند گفت که این از مجعولات زندیقان است و
کتابی در این باره تألیف کرد «31». سیّد شریف مرتضی (م 436) میگوید: احادیثی که
در این باب آمده مورد اعتناء نیست. بدان جهت که چیزی را در بر دارد که عقول رسولان
از آن منزه است. اگر خود این احادیث هم در خور طعنه نبودند، باز نزد ارباب حدیث
ضعیفند. چگونه چنین چیزی بر نبی رواست، در حالی که خداوند میفرماید: «کذلک لنثبت
به فؤاد ک». «32» قاضی عبد الجبار معتزلی (م 415) میگوید: اما آنچه حشویه از
پیامبر نقل میکنند که در قرائتش بتان را نام برد و «ان الغرانیق العلا» گفت اصلی
ندارد. این و همانند اینها، چیزی جز دسیسه ملحدین نیست «33». امام ابو بکر بیهقی
نیز این قصه را از منقولات غیر ثابت میداند و بر راویانش طعنهها دارد. حتی قاضی
عیاض در شفاء میگوید: این حدیث را هیچیک از صحاح نگاران ننوشتهاند و هیچ ثقهای
آنرا به سند سالم متصل روایت نکرده، فقط مورخان و مفسران دلباخته غرایب و عجایب
شیفته آن بودهاند. ابن حزم نیز میگوید: این حدیث کذب محض است. از طریق روایت
صحیح نیست و معنای درستی هم ندارد. از جعل و دروغ هم کسی عاجز نیست «34». آلوسی در
تفسیرش میگوید: زشتترین و فاسدترین قولی که در این زمینه بود این است که پیامبر
از فرط حرص بر ایمان قومش این جملهها را پیش خود بر زبان آورد. گوینده چنین
__________________________________________________
(31) تفسیر رازی 23: 50.
(32) تنزیه الانبیاء 107- 109.
(33) تنزیه القرآن عن المطاعن 274.
(34) الفصل 4: 23.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 161
سخنی باید توبه کند «35».
امین الاسلام طبرسی میفرماید: احادیث وارده در این مورد ضعیف است و مورد طعن
اصحاب حدیث قرار گرفته، علاوه بر آن متضمن سخنی است که پیامبران از آن منزّه هستند
«36». ابو الفتوح رازی نیز داستان را باطل میداند «37». در میان معاصران سید قطب
میگوید: این سخن از نظر علماء اسلام بیپایه است و سند مورد اطمینانی ندارد «38».
محمد رشید رضا نویسنده محقق قرن اخیر مصر نیز بیپایگی این افسانه و خدعهای را که
در آن است برملا میکند «39». دکتر محمد حسین هیکل نیز نقد علمی قابل ملاحظهای از
آن ارائه میدهد «40». استاد دانشمند آقای دکتر سید جعفر شهیدی نیز شرح مبسوطی در
رد این افسانه دارد. میبینید که این سخن سر دراز دارد، بگذریم و از جهات دیگر
بررسی را ادامه دهیم.
از نظر لغت نیز در آن حرفهاست. شیخ محمد عبده (م 1323) مفتی دیار مصر میگوید: در
شعر عرب این کلمه غرانیق (جمع غرنوق یا غرنیق) در وصف خدایان نیامده و کسی در زبان
عربی خدایان را به چنین صفتی نخوانده و معنی کلمه هم با خدایان مناسبتی ندارد.
در لغت، این کلمه مرغابی سیاه یا سپید و یا جوان سپید و زیبا معنی میدهد. این
همان مرغ بوتیمار یا غمخورک است که پائی بلند و گردنی دراز و عاری از پر دارد. ماهی
خوار است و بر درختان بلند آشیانه میسازد. در عربی امروزی بدان «مالک الحزین» میگویند.
بعضی میخواهند آنرا با پرنده مقدس مصریان «عنقاء» یکی بگیرند «41». ولی واقع این
است که رابطهای میان این دو نمیتوان یافت.
از نظر عقل:
1) هیچ مسلمانی نمیتواند فکر کند که بزرگ داشت بتان در شأن رسول
__________________________________________________
(35) روح المعانی ذیل آیه 53 سوره حج.
(36) مجمع البیان 7: 91.
(37) تفسیر ابو الفتوح، روض الجنان 7: 150.
(38) فی ظلال القرآن 5: 313.
(39) محمد (ص) رسول اللّه 98.
(40) حیاة محمد 9- 124، ترجمه پاینده 225 ببعد. جلد سوم جنایات تاریخ 1330 تهران.
(41) تاریخ الشعوب الاسلامیه برو کلمن ح 9.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 162
خداست، آن هم درباره کسی که بزرگترین همتّش مبارزه با بت پرستی بود. این کفر محض
است.
2) در آغاز امکان نداشت که پیامبر بتواند در کنار کعبه قرآن بخواند و سجده بکند و
نماز بگزارد و از حمله قریش مصون بماند.
3) دشمنی آنها با رسول خدا خیلی عمیق تر از آن بود که با خواندن دو جمله برای بتان
در میان آیات قرآنی، بدون اینکه سابقهای داشته باشند و قبلا مذاکرهای کرده باشند
و به توافقی رسیده باشند، آنها قانع شده باشند و چنان شاد بشوند که پس از پیغمبر
خدا را سجده کنند و حتی ولید و سعید هم که از سجده کردن ناتوانند خاک بطحاء را به
چهره بسایند که دنیا برایشان بهشت برین شده! 4) مهمتر این که اگر چنین چیزی جایز
باشد، شرع مطّهر در معرض انهدام قرار میگیرد، امانش را از دست میدهد و در هر یک
از احکام و شرایع، خطر چنین لغزشی وجود خواهد داشت. اصل عصمت در معرض خطر است. از
نظر عقل میان نقصان و افزون وحی فرقی نیست. هر دو تحریف است و مردود. «42»
قاضی عیاض میگوید: امت مسلمان بر عصمت پیامبر و تنزیه او از مثل یک چنین نقصیهای
اجماع دارد، خواه که خود او تمنّای نزول یک چنین مدحیّهای برای غیر خدا را کرده
باشد که کفر است، و خواه که شیطان بجای قرآن وسوسه کرده باشد، و این که پیامبر
آنرا از قرآن بشمارد تا جبرئیل او را آگاه کند! تمام اینها در حق نبی ممتنع است و
محال. یا اینکه بگویند پیامبر از پیش خود عمدا چنین سخنی گفته، این کفر است، و یا
اینکه سهوا از زبانش پریده، او از این قبیل سخنان نیز منزّه و مبرّاست. ما به دلیل
و برهان و به اجماع، عصمت او را از کفر بر دل و زبان، عمدی و سهوی، مسلم میداریم.
و یا حتی اینکه شیطان خود را فرشته نماید، و یا به طریقی بر او راهی یابد، و یا به
خدا چیزی بندد ... «43»
با تمام این حرفها، حافظ بن حجر از آن دفاع میکند و میگوید: با وجود تمام این
سخنان، همین طرق مختلف نقل، دلالت دارد که اصلی دارد و لا بد چیزکی بوده! «44»
__________________________________________________
(42) تفصیل آنرا در تفسیر امام فخر رازی ذیل آیه 52 سوره حج ببینید.
(43) شفای قاضی عیاض 2: 116، طبع 1290 مطبعه خلیل افندی.
(44) الفتح 8: 355.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 163
اما واقعا صرف نظر از قواعد و ضوابط حدیثی، و جدا از اصل عصمت و طهارت انبیاء، و
به دور از اعتقاد و ایمان، آیا عقل باور میکند که محمد (ص)، محمدی که همه خون و
رگش طی سالهای دراز، مداوم و پی در پی، در پی شکست اصنام میجنبید، ناگهان و به
طرفة العینی همه چیز را فراموش کند و بتان را شفیع بشناسد و بر خدا افتراء بندد؟
آیا دیگر محمد (ص) هم حقیقت کفر و کافری را نمیشناخت و دستاموز شیطان شده بود؟
(العیاذ باللّه). چگونه ممکن است پیامبر که آن همه مبارزه داشت و هرگز کسی نگفته
که سری به کرنش نزد بتی خم کرده باشد و خمیر مایه اصلی دعوت او و رکن اساسی رسالت
او، دعوت و تبلیغ به توحید و مبارزه با شرک و بت پرستی بوده، ناگهان برای آنها
چنان پایگاه بلندی قائل شود که امید به شفاعت آنها را نزد خدا بپذیرد! صرف نظر از
وحی و نبوت، یک چنین خطائی از هیچ زمامداری و مردمداری بخشودنی نیست. چگونه میتوان
پذیرفت که پیامبری راستین و صدیق و امین یک چنان لغزش سنگینی داشته باشد. غیر از
آن، در مورد یارانش چه فکر کنیم؟ آنها چگونه میتوانستند چنین ادّعائی را باور
دارند که پیامبر یکباره اساس دعوتش را فراموش کند، با دشمن بسازد و در همان روز
این سازش را درهم ریزد، و آنها همچنان بر ایمان محکم خود چون کوه پایدار و استوار
بمانند. اگر چنین چیزی بود، دشمنان ساکت مینشستند؟ مشرکان مکّه یک چنین حادثه
عظیمی را به سکوت برگذار کرده و دیگر به روی مبارک بزرگوارانه خود نمیآوردند؟
آنها، در احتجاجات سهمگین و بیپروایانه خود، دیگر دم از یک چنین دمدمی مزاجی و
هوسناکی نمیزدند و به رخ مسلمانانی که هر روز بیشتر میشدند نمیکشیدند؟ ... و
اگر چنین کرده بودند ممکن بود برای بعدیها بازگو نشود؟ ... مگر دارو دسته ابوسفیان
چند سال بعد از پیامبر حاکم مطلق قلمرو اسلامی نشدند؟ یک چنین اعتراضی از دهان
آنها، که هزار پیرایه بر اسلام بستهاند، به آسانی ممکن بود شنیده شود. اصولا گفتن
این سخن از دهان مبارک پیامبر، تسلّطی بود که به مشرکان داده میشد. آنها بدین
سهولت از آن میگذشتند؟ یهود را چه میگوئید؟ آنها چه حجّت عظیمی بر علیه اسلام و
مسلمانها مییافتند. به هر طرف که بنگری، به هر جانب قضیه که نگاه کنی، دلیلی محکم
و استوار بر بطلان اساسی این افسانه میبینی.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 164
از نظر
تاریخی:
میگویند مهاجرت اولی به حبشه در رجب سال پنجم بعثت و این سجده، یعنی اولین سجده
در اسلام، در رمضان همان سال بود. «45» یعنی قبل از اسلام حمزه و عمر، زیرا آنها
در سال ششم بعثت اسلام آوردند. «46» میدانیم که پیش از آن که حمزه و عمر اسلام
آورند، مسلمانها در «دار الارقم» پنهان بودند و مراسم نماز را در خانهها و
پنهانگاهها بجا میآوردند و تا آن زمان هرگز کسی از ایشان نتوانست که نزدیک کعبه
قرآن بخواند و سجده کند. یکبار بعد از رسول خدا، عبد اللّه بن مسعود با دلیری خاص
خودش سوره الرحمن را با صدائی بلند نزدیک کعبه خوانده بود «47» که قریش به سختی او
را آزرده بودند. از آن پس دیگر کسی نتوانست آنجا نماز بگزارد و یا قرآن بخواند. چگونه
ممکن بود پیش از اسلام حمزه و عمر (در سال ششم بعثت) کسی آنجا سجده کند؟ ...
اما از نظر تاریخی که سر ویلیام و همفکرانش میگویند بازگشت مهاجران حبشه به علت
شنیدن داستان صلح و سازش پیامبر با قریشیان و افسانه غرانیق بوده، این هم غیر ممکن
است. بازگشت آنها به دو دلیل بود. یکی این که چون نجاشی روی خوشی به مسلمانها نشان
داد، مردم مسیحی حبشه بر علیه او شوریده بودند و مسلمانها در تنگنا قرار گرفتند و
دیگر این که شنیده بودند قریش آزار مسلمانها را کم کردهاند این بود که در شوال
سال پنجم بعثت بازگشتند و حال آنکه سجده در کعبه، در رمضان آن سال بود. آنها هم
وقتی به مکه رسیدند اوضاع برگشته بود.
به طوری که همه به استثنای عثمان بن مظعون و یا عبد اللّه بن مسعود در پناه (جوار)
افراد دیگر مکه قرار گرفتند. بعد هم که بزودی به حبشه بازگشتند و پیامبر همچنان
بتها را میکوبید. حال چگونه ممکن بود که، به نقل روایات، صبح محمد (ص) غرانیق
العلاء بگوید و شب پشیمان شود و قریش نیز به آزار و شکنجه قبلی بازگردند، و در
همین فاصله کوتاه صبح تا شب همان روز، شایعه آشتی پیامبر و قریش به حبشه برسد و
آنها روانه مکه شوند؟ جالب توجه است که این افسانه را از قول ابو بکر بن عبد
الرحمن بن حارث بن هشام (م 94) نقل کردهاند. «48» و او در خلافت عمر به دنیا
__________________________________________________
(45) ابن سعد 1/ 1/ 138.
(46) تهذیب الاسماء نووی 449 ط. گوتینگن.
(47) ابن هشام 1: 336.
(48) ابن سعد 1/ 1/ 137.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 165
آمده بود، «49» یعنی حدود سی سال بعد از زمان این افسانه، هر چند که اعلم اهل مکه
باشد. «50»
بله، از نظر یک غربی، در آن تنگنای سخت که شخص پیامبر تحت فشار مشرکان مکه است و
مسلمانان از بیم جان به حبشه پناه بردهاند و شکنجه و آزار و قتلشان بدست ستمگران
رواج گرفته، عقل مصلحت بین غربی، سازش را تجویز میکند و برای پیامبر خدا هم، چنین
راه حلی را روا میشمارد، اما حکمت بالغه الهی، استقامت محمدی را در اوج صلابت و
مهابت میخواهد و از بوته آزمایش میگذارند ...
البته موضع مستشرقان فرق میکند. سرویلیام مویر از این حادثه دفاع میکند و آنرا
قطعی میگیرد «51». نویسندگان تاریخ قرون وسطی در دانشگاه کمبریج بسیار متأسفند که
مورخ دانشمند ایتالیائی، کائتانی، منکر چنین حادثهای است! «52» کارل برو کلمن
آلمانی میگوید که محمد (ص) در سالهای اول بعثتش به سه الاهه مکه که هموطنانش آنها
را دختران خدا میدانستند اعتراف داشت و در آیهای بدانها اشارهای کرد و روز بعد
انکار نمود «53»! میبینیم: آنها که روحیه تحقیق و تتبّع را بیشتر دارند (مثل
کائتانی) در این امور منصفانهتر سخن میگویند.
باری، دیدیم که در دریافت وحی و ابلاغ آن، پیامبر باید مصون از خطا باشد و تنها
موردی را هم که برخلاف آن ذکر کرده بودند بررسی کردیم و ماهیتش را سنجیدیم. حال یک
نکته دیگر میماند. در این که او انسانی است همانند سایر انسانها که خداوند بدو
فرمود:
«قُلْ: إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ، یُوحی إِلَیَّ (18: 110) بگو! من انسانی
همچون شما هستم، به من وحی میشود» حرفی نیست.
حال این انسان، آیا چون هر انسان دیگری در معرض نسیان و فراموشی نیست؟
__________________________________________________
(49) وفیات الاعیان ابن خلکان 1: 92.
(50) ابن سعد 2/ 2/ 133.
(51) نقل از حیاة محمد (ص) 126، زندگانی محمد (ص) ترجمه پاینده 228.
(52) egdirbmaC laveideM yrotsiH،. lov 2 (3191)،. PP 013- 113.
(53) تاریخ الشعوب الاسلامیه بروکلمن ص 34. هم چنین:
ttaW،. W. M temohaM a al euqceM،. PP 331- 441.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 166
پیامبر و
فراموشی
آیا پیامبر گرامی نیز مانند سایر انسانها، دچار فراموشی و نسیان میشد یا نه؟ و
اگر گاهی فراموشی بدو دست میداده، آیا چنین نسیانی تا چه حدّ بوده است؟
پیامبری که فعل و قول او حجّت است و یکی از ادّله شرعیه برای استنباط احکام؛ قول و
فعل، یا تقریر، و یا حالت و صفتی است که از او نقل شده باشد و مهمتر این که تنها
راه دریافت درست و ابلاغ وحی الهی، عصمت او است، آیا رواست که چنین پیامبری دچار
فراموشی شود؟ و اگر شد، تا چه حدّ رواست؟ آیا در ابلاغ اوامر الهی نیز او دچار نسیان
نخواهد بود؟ از طرفی، او انسان است و خواب و بیماری و فراموشی و بیهوشی، در اختیار
و قدرت انسانها قرار نگرفته است. از طرف دیگر، او (ص) معصومی است که از هر خطا و
گناهی مبرّاست. آیا این فراموشی اگر پیش آید نقصی نیست و در ابلاغ احکام الهی خللی
وارد نخواهد ساخت؟ و اگر آنرا پذیرفتیم، در عصمت انبیاء که در حال تکلیف و تمیز و
قدرت، هیچ عملی برخلاف شرع از ایشان نباید سر زند، اخلالی رخ نخواهد داد؟ این
پرسشی است که با آن روبرو هستیم.
البته فراموشی خود در اینجا جزئی از مسألهای است که در اصطلاح فقهاء بدان «سهو
النبی» میگویند و از مواردی است که مفصل مورد بحثهای فقهی، تفسیری، حدیثی و کلامی
قرار گرفته است. مواردی که طرح شده بیشتر در مورد فوت نماز و قضای آن است که در
کتب فقهی و کلامی و اصولی مورد بحث و گفتگو است.
مورخان و محّدثان هر دو فریق، عامه و خاصه، نمونههائی از آن بازگفتهاند و بحثهای
مفصّلی در ردّ و قبول آن داشتهاند «1». اما مورد مهمتری وجود دارد و آن درباره
آیات قرآن است که آیا در آن باره هم فراموشی رواست؟ حدیثی اهل تسنّن از عایشه،
زوجه رسول خدا و دخت ابو بکر نقل کردهاند. روزی پیامبر از مسجدی میگذشت و شنید
که قاری (عبّاد بن بشّار) قسمتی از قرآن را از حفظ میخواند.
__________________________________________________
(1) در کتب خاصه ببینید: من لا یحضره الفقیه صدوق در احکام سهو در نماز- روایتی از
سعید اعرج از امام جعفر صادق (ع). شهید اول در کتاب الذکری از قول زراره طی روایتی
صحیح از امام محمد باقر (ع).
فروع کافی از کلینی. نهایه شیخ طوسی. الرواشح السماویه میر داماد، راشحه 25. بحار
مجلسی- از ادوار فقه آقای محمود شهابی 1: 325 ببعد. سفینة البحار 1: 677 کلمه سهو.
بحار الانوار 6: 218 کمپانی. در کتب عامه: کتب سته، الدارمی، طیالسی و مسند احمد
از المعجم المفهرس لالفاظ الحدیث 5: 232/ 2 و 6: 441/ 1 و 443/ 2. موطاء مالک: قوت
ح: 25 و 26 و قصر الصلاة ح 77. تا جائی که میگویند فرمود: انا بشر مثلکم، أنسی
کما تنسون: بخاری: صلاة 31، مسلم: مساجد 90 ...
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 167
پیامبر اکرم فرمود: خداوند او را رحمت کند که چنین آیهای را که در چنان سورهای
است بیادم آورد. «2» گرچه این حدیث مستمسک مستشرقانی «3» قرار گرفته، اما بهیچوجه
نسیان و فراموشی قطعی نبی (ص) را نمیرساند. قاری، آیتی از قرآن میخوانده و رسول
خدا طلب آمرزش برای او کرده که آیهای بدان مشخصّات (کذا و کذا آیه) در (سوره کذا)
را به یادم آورد. آیات الهی، همه به زمان رسول خدا و به همان هنگام نزول وحی نوشته
میشد و حتی نسخهای نزد رسول خدا بود و هر سال هم تمامی آنچه نازل شده بود با
جبرئیل امین مقابله میفرمود. بخصوص که ناقل این خبر عایشه است و او تنها از دوره
نزول مدنی آیات میتوانسته سخن بگوید. در این دوره هم که کاتبان وحی متعدد و
فراوان بودند و هر آیهای بلافاصله پس از نزول در حضور نبی اکرم نوشته میشد و به
مردم ابلاغ میگردید. صحابه نیز آیات را مینوشتند و از حفظ میکردند. تعدادشان هم
آن قدر بود که به حدّ تواتر برسد.
این از مواردی نبود که نسیان تام باشد. یعنی چیزی بکلی از حافظه نابود شود و به
یاد نیاید. یک چنین نسیانی به اعتقاد همه مسلمانها بر نبی محال است.
زیرا مخلّ وظیفه رسالت و تبلیغ میگردد. اما در مورد این خبر، پیش از آنکه قاری آن
آیات را حفظ کرده باشد رسول خدا خود آنرا از حفظ بود. به مردم ابلاغ فرموده بود و
صحابه آنرا فرا گرفته بودند. یکی از آنها همین عبّاد بن بشّار مرد مورد روایت است.
آیهای که او خواند از ذهن رسول خدا نابود نشده بود. گاهی هست که ذهن مشغول به
چیزی است و از چیز دیگری غفلت دارد. آن مطلب در ذهن هست و به موقع بروز میکند ولی
گاهی هم علتی خارجی موجب تذکار و یادآوری میگردد، مسلما آن آیه در ذهن پیامبر
گرامی بوده و با یاد آوری قاری دوباره به خاطرش آمده است.
منتهی در این خبر کلمهای است که آن ممکن است مورد بحث قرار گیرد. طبق آن پیامبر
فرمود: «کنت أسقطتهنّ» و یا «أنسیتهنّ»، انداخته بودم آنها را، و یا فراموش کرده
بودم آنها را. اینجا منظور از «از قلم انداختن»، کاری عمدی نیست.
رسول خدا چیزی از کلام خدا نه پنهان کرد، نه کم و زیاد کرد و نه پس و پیش
__________________________________________________
(2) بخاری: کتاب الشهادات 11، مسلم 1: 443 (مسافرین 224)، ارشاد الساری قسطلانی 4:
72، مسند احمد 6: 138.
(3) نولد که: تاریخ قرآن 1: 47 ح 2، مقدمه بلاشر 16.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 168
ساخت. اگر چنین کرده بود که بزرگترین خیانت از او سر زده بود و رسالت به خائن
نرسد. او آنچه بود تبلیغ کرد. پس معنی از قلم افتادن اینجا همان فراموشی میشود.
در مورد فراموشی، این بحث از احادیث و روایات هم گذشته و در تفسیر قرآن نیز علمای
صاحب نظر، آیتی را به تأیید مدّعای خود گرفتهاند:
«ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها (2:
106) هر چه از آیات قرآن را که نسخ کنیم و یا فراموش گردانیم، بهتر از آن و یا
مانند آنرا بیاوریم». که ظاهرا این میشود: اگر خداوند آیهای را فراموش گردانید
بهتر از آن را خواهد فرستاد. طبیعی است که بحث اصلی در اینجا بر سر همین فراموشن
گردانیدن که در آیه با «ننسها» یاد شده پیش آمده است (البته بحث اصلی بر سر وجود
نسخ یا آیات ناسخ و منسوخ در قرآن است که در فصل خودش مورد بررسی قرار میگیرد.)
ولی در این مورد فراموشی و سهو، مفسّران این عبارت «ننسها» را بر حسب قرائتهای
مختلف به چند معنی گرفتهاند: فراموش گردانیدن، تأخیر افگندن و ترک کردن. ولی به
هر حال، به هر یک از این معانی هم که گرفته شود سؤال اصلی در واقع این خواهد بود
که آیا این آیه شامل حال رسول خدا (ص) نیز خواهد بود یا نه؟ آیا پیغمبر اکرم نیز
چیزی از آیات الهی را از خاطر برده و به یاد نیاورده و یا نه؟
عدهای از علمای تسنّن مانعی نمیبینند که فراموشی در حفظ آیات الهی بر پیامبر هم
دست داده باشد. سیوطی در «الدر المنثور» و «لباب النقول» و ابن کثیر «4» نقل کردهاند
که چون گاهی رسول خدا آیاتی را فراموش میفرمود، خداوند این آیه را فرستاد که «هر
چه را نسخ کنیم و یا فراموش گردانیم به از آن خواهیم آورد». اما باید اضافه کرد که
اجماع علماء بر این است که این نسیان (اگر هم وجود داشته) نمیتواند بر تبلیغ راه
یابد. یعنی پیامبر چیزی از آیات خدا را فراموش نکرده و آنچه بوده ابلاغ فرموده
است. پس در برابر تفسیر این آیه مورد بحث، وجه استدلال چه میتواند باشد؟
در خصوص استناد بدین آیه، باید گفت که این آیه بهیچوجه شامل حال پیامبر گرامی نمیشود.
او (ص) از شمول این آیه خارج بود. زیرا خداوند فرموده بود:
__________________________________________________
(4) در ذیل آیه 106 سوره بقره، ابن کثیر شرح بیشتری دارد 1: 150 و یا خداوند حتی
از حافظه اصحاب آیات را محو میفرمود. تفسیر فتح القدیر شوکانی 1: 9- 108.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 169
«وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ (18: 24) هرگاه چیزی را فراموش کردی خدا را یاد
آر».
اضافه بر آن، پیش از نزول آیه مورد بحث که مدنی است، از همان زمان که پیغمبر خدا
در مکّه میبود و اوایل نزول وحی بود، خداوند بر او منّت نهاده بود که:
«سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ (87: 6 و 7) ما آیات قرآن را بر
تو قرائت میکنیم تا فراموش نکنی، مگر آنچه خدا خواهد».
این منّت بزرگ خداوند است بر رسول خود. اگر پیامبر مثل سایرین آیات را فراموش میکرد
که دیگر این منّت نداشت. اما استثنای «الّا ما شاء اللّه» چیزی از قدرت این نظر
نمیکاهد. این استثناء تنها قدرت خدائی را میرساند و بس.
استثنای در اینجا منقطع است و برای تأکید نفی است. بدین معنی که وقتی آیات را بر
تو فرو میخوانیم، فراموشی آن برای تو غیر ممکن است. مگر اینکه خدا بخواهد که ترا
فراموش گرداند و هیچ چیز مشیّت او را تغییر نخواهد داد. همانند داستان ابراهیم است
که میگفت: «از آنچه شما شریک خدا میخوانید بیمی ندارم، مگر اینکه خدا بر من چیزی
بخواهد» (انعام: 80). به قول فرّاء: این فقط برای تبرّک و تیمّن گفته شده و الّا
چیزی در اینجا استثناء نشده است. در اینجا نیز توجهی است به قدرت قاهره و مشیّت
بالغه او که هر چه او بخواهد خواهد شد. چنانکه در نظیر همین مورد است که خداوند
فرمود:
«وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ (17: 86) و اگر
بخواهیم آنچه بر تو وحی کردهایم از میان خواهیم برد»، امام صادق (ع) فرمود: نه
هرگز خداوند خواست و نه وحی را خواهد برد. در این باره نیز میتوان گفت: نه هرگز
خدای خواست و نه پیامبر را در امر تبلیغ رسالت دچار نسیان ساخت. پس پیامبر از شمول
این آیه خارج است «5».
در مورد سایر آیات قرآنی هم (مثلا 20: 115 و 18: 24، 61، 63 و 73) بدین آیه
استدلال میشود که فرمود: «لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ (25: 32) تا ما ترا بدان دل
قوی داریم».
اصولا آیات بسیاری وجود دارد که عصمت رسول خدا را از فراموشی در وحی و
__________________________________________________
(5) تفصیل را در تفسیر المیزان از علامه طباطبائی ذیل آیه 106 سوره بقره ببینید.
هم چنین در مورد عصمت انبیاء ذیل آیه 213 سوره بقره.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 170
ابلاغ رسالت بیان میکند. مثلا یکی همان آیه «لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ
لِتَعْجَلَ بِهِ، إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ، فَإِذا قَرَأْناهُ
فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ، ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ (75: 16- 19) ابن عباس میگوید
وقتی آیهای نازل میشد، رسول خدا از فرط شوقی که داشت، و از شتابی که بر اخذ و
ضبط آن میورزید، زبان خود را تند به آیات میگرداند تا مبادا فراموش کند، که
خداوند او را از این نهی فرمود.
اما بلخی میگوید: در این مورد منظور آیه قرآن نیست، بلکه آیات قبل و بعد آن نشان
میدهد که منظور کتاب اعمال هر کسی است که روز قیامت بدو میدهند.
البته این درست است که آیات قبل و بعد آن درباره قیامت و حسابرسی اعمال انسانی
است. اما این چهار آیه بکلی سیاقی دیگر دارد. «زبان بدان مگردان از روی شتاب بدان،
گرد آوری و قرائت آن بر ماست، وقتی آنرا قرائت کردیم از آن پیروی کن. بعد بیان آن
نیز بر ماست». این معانی بهیچوجه تناسب مرادی با حسب حال قیامت ندارد، بلکه در آن
معنی کاملا روشن است که جمع قرآن با ماست نه با تو ... و این بهیچوجه متناسب با کتاب
اعمال نیست «6». برعکس، این آیه به خوبی دلالت دارد که حفظ و بیان قرآن را خداوند
خود ضمانت فرموده و حتی این آیه به خوبی میرساند که قرائت آن و تداوم قرائت آن
نیز بر خداست بنابراین، جائی برای نسیان نبی نمیماند. معنی همین آیه را آیه دیگری
تأکید میکند:
«وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضی إِلَیْکَ وَحْیُهُ (20:
114) مشتاب به قرآن پیش از اینکه وحیش بر تو بگذرد» (یقضی). پیش از انجام وحی، پیش
از اقضاء وحی، وحی را قرائت نکن تا معانیش هم بر تو بیان شود و یا اینکه عجلهای
در نزول وحی درباره مسأله نکن که خداوند بر حسب اقتضاء و مصلحت، قرآن را نازل میکند.
باز جای دیگر میفرماید:
«سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی (87: 6) بر تو میخوانیم تا فراموش نکنی» قرائت در
اینجا روشن است. خواندن بر کسی است که لفظ و معنی در ذهنش تثبیت شود. و آیات متعدد
دیگر که همگی صیانت حضرتش را از ابلاغ وحی به روشنی بیان میدارد.
__________________________________________________
(6) بحوث فی تاریخ القرآن ابو الفضل میر محمدی 73.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 171
سید شریف مرتضی در تأویل لفظ نسیان که در آیات شریفه آمده در تنزیه الانبیاء میگوید:
... «و اگر نسیان را بر حقیقت هم بپذیریم (و این کلمه را به فراموشی ترجمه کنیم)
باز هم باید پذیرفت که فراموشی، در امر تشریع و ابلاغ رسالت و آنچه به تنفیر
(رماندن مردمان) انجامد، برای پیامبر روا نیست. اما در خارج از این موارد که ذکر
شد، نسیان مانعی ندارد ...» ولی ابو جعفر محمد بن حسن بن احمد ولید، استاد صدوق،
تا بدانجا میرفت که به طور کلی درباره سهو نبی میگفت:
نخستین قدم در راه غلو و گزافه آن است که کسی سهو را از پیامبر و امام نفی کند ...
«7»
در برابر میرداماد (م 1041) این چنین نظری را دور از صحت دانسته و از طریق همان
استدلال به تندی پاسخ میدهد که نخستین قدم در انکار نبوت، نسبت دادن سهو است به
نبی در امر نبوت. و گرنه در «اثبات عصمت از سهو» بهیچوجه گزافه و زیاده روی نیست.
زیرا ملکه عصمت برای نفس نبی، فضل و رحمت الهی است بر او. و شیخ مفید (م 413) نیز
در شرح عقاید صدوق این عقیده ابن ولید را تقصیری از جانب او میداند.
اما شیخ صدوق (م 381) نیز از پیش گامان طرفدار مسأله است. او میگوید که پیامبر در
حالاتی با دیگران مشترک است، پس در احکام و عوارض آن حالات نیز باید با سایر مردم
شریک باشد. ولی حالاتی هم هست که به شخص وی اختصاص دارد و دیگران را در آن راهی و
شرکتی نیست. در این مورد هر حکمی مختصّ به خود او است. یکی از این حالات، تبلیغ
وحی و ابلاغ رسالت است که به شخص وی اختصاص دارد. روا نیست که در تبلیغ حالی پیش
آید که در نماز جایز و روا بوده است. اثبات غلبه خواب بر او، وقت نماز بدون قصد و
اراده، تنها ربوبیّت را از او منتفی میسازد. چه وصف «لا تأخذه سنة و لا نوم» از
اوصاف خدای حیّ و قیوّم است. و سهو نبی از قبیل سهو ما نیست. زیرا سهو از جانب خدا
و برای این است تا معلوم گردد که پیغمبر بشر و مخلوق است و نباید کسی او را پروردگار
معبود قرار بدهد و تا حکم سهو مردم به وسیله نبی دانسته شود «8».
شیخ مفید نیز میان قضای نمازی که بر اثر خواب فوت شده و سهو نبی، تفاوت بزرگ میگذارد
و میگوید: فوت نماز عیب و نقصی شمرده نمیشود. زیرا غلبه خواب
__________________________________________________
(7) من لا یحضره الفقیه باب السهو فی الصلاة.
(8) ایضا احکام السهو.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 172
بر انسانها طبیعی است. اما سهو چنین نیست. سهو نقص است و عیب. سهو بر اثر عمل سهو
کننده و یا غیر او پیش میآید، خواب اختیاری نیست و اگر هم مقدور عباد باشد در
موارد غیر ارادی عیبی شمرده نمیشود. اما سهو از این باب نیست.
زیرا دوری و اجتناب از آن امکان دارد. به اضافه میبینیم مردم خردمند، اموال و
اسرار خود را به مردم سهو کننده و فراموشکار نمیسپارند، ولی به امین بیمار
اطمینان میکنند. فقهیان حدیثی را که مبتلای به سهو نقل میکند نمیپذیرند، مگر
این که از طریقی دیگر تأیید شده باشد «9»، و در برابر اینکه جبّائی (م 303) بر
امامیّه خرده میگیرد که نسیان را بر انبیاء جایز نمیدارند، شیخ طوسی (م 460)
موضوع را روشنتر و دقیقتر پاسخ میدهد. او میگوید: چنین نظری بهیچوجه درست
نیست.
ما هرگز سهو و نسیان را در امر تبلیغ احکام و ابلاغ وحی به مردم، روا نمیداریم.
اما در غیر از این موارد، تا حدّی که به کمال عقل (و حتما عصمت. ن) خللی وارد نکند
آنرا جایز میشماریم. و چگونه چنین نباشد، وقتی که خواب و بیماری و بیهوشی بر آنها
چیره میشود، و خواب سهو است.
طبرسی و ابو الفتوح رازی نیز همین نظر را تأیید میکنند «10». مجلسی نیز اجماع
علمای امامیه را در نفی مطلق سهو از انبیاء نمییابد. به قول شیخ محمود ابو ریّه:
علمای اهل تسنّن در غیر مورد تبلیغ وحی، برای انبیا قائل به عصمت نیستند. از سفارینی
(م 1188) نقل میکند «11» که او نظریات ابن حمدان (در نهایة المبتدئین) و ابن عقیل
(در ارشاد) را بازگو کرده که انبیاء در ابلاغ وحی معصومند و در غیر از این مورد،
از خطا و نسیان و صغیرهها، عصمت شرط نیست. اما علمای شیعه اجماع دارند بر اینکه
انبیاء خطا نمیکنند و سهو و نسیان را بر آنها راهی نیست، آنها در کبیره و صغیره،
حتی در امور دنیوی معصومند «12».
خلاصه: علمای اهل تسنّن نسیان را جز در ابلاغ وحی جایز شمردهاند. علمای خاصه نیز
در نفی مطلق سهو از نبی، اجماع و اتفاق آراء نیافتهاند. ولی اجماع این است که اگر
هم نسیان نبی وجود داشته، به تبلیغ رسالت و ابلاغ وحی راهی نیافته
__________________________________________________
(9) ادوار فقه آقای شهابی 1: 387 ببعد.
(10) تفسیر تبیان طوسی آیه 67 سوره انعام، مجمع البیان 2: 317، روض الجنان 4: 203
چاپ قمشهای تهران در همان مورد.
(11) لوائح الانوار البهیه 2: 291.
(12) اضواء علی السنة المحمدیه ابو ریّه: 42.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 173
است. و گرنه همانطور که کتمان تبلیغ روا نیست، نسیان آن نیز جایز نخواهد بود.
این درست است که در کتمان، عنصر قصد و اراده عامل مهمی است و کتمان از روی قصد و
اراده انجام میپذیرد، ولی نسیان امری طبیعی است و تقصیری رخ نمیدهد که بتوان بر
فراموش کننده گرفت، و این هم صحیح است که حکم این دو با هم فرق میکند. در آن یکی
عامل قصد و اراده هست و در این یکی نیست. اما به هر حال نتیجه هر دو یکی است. در مورد
پیامبر گرامی کتمان که بهیچوجه مطرح نبوده و نیست، نسیان هم اگر وجود داشته، نقص و
خللی در تبلیغ ایجاد نکرده است.
اصولا از جمله مختصات پیامبران عصمت است. عصمت یعنی مصونیت از گناه و از اشتباه،
یعنی پیامبر نه گناه میکند و نه اشتباه. و این عصمت است که به پیامبر حد اعلای
قابلیت اعتماد را میدهد که بدون یک چنین اعتمادی، آن هم در نهایت وسعت و عمق و
اعتقاد و ایمان، سخن پیامبر پذیرفته نمیشود. استاد شهید مطهری در این باره تعبیر
بسیار لطیفی داشت: عصمت از گناه ناشی از کمال ایمان و شدّت تقواست. اما مصونیت از
اشتباه نیز مولود نوع بینش پیامبران است. اشتباه همواره از آنجا رخ میدهد که
انسان به وسیله یک حس درونی یا بیرونی، با واقعیّتی ارتباط پیدا میکند و یک سلسله
صورتهای ذهنی از آنها در ذهن خود تهیه میکند و با قوه عقل خود آن صورتها را تجزیه
و ترکیب میکند و انواع تصرفات در آنها مینماید. آن گاه در تطبیق صورتهای ذهنی به
واقعیتهای خارجی و در ترتیب آن صورتها، گاه خطا و اشتباه رخ میدهد. اما آنجا که
انسان مستقیما با واقعیتهای عینی به وسیله یک حسّ خاصّ مواجه است و ادراک واقعیّت
عین اتصال با واقعیت است، نه صورتی ذهنی از اتصال با واقعیّت، دیگر خطا و اشتباه
معنی ندارد.
پیامبران الهی از درون خود با واقعیّت هستی ارتباط و اتصال دارند. در متن واقعیّت،
اشتباه فرض نمیشود. مثلا اگر ما صد دانه تسبیح را در ظرفی بریزیم و باز صد دانه
دیگر را. و این عمل را صد بار تکرار کنیم. ممکن است ذهن ما اشتباه کند و خیال کند
این عمل نودونه بار و یا صد و یک بار تکرار شده است. اما محال است که خود واقعیّت
اشتباه کند و با اینکه عمل بالا صد بار تکرار شده است، مجموع دانهها کمتر یا
بیشتر بشود. انسانهائی که از نظر آگاهیها در متن واقعیّت قرار میگیرند و با بن هستی
و ریشه وجود و جریانها متصل و یکی میشوند دیگر از هر
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 174
گونه اشتباه مصون و معصوم خواهند بود «13».
آری: لوح محفوظ است او را پیشوا از چه محفوظ است؟ محفوظ از خطا.
رسول و نبی
در پایان یک چنین بحثی، از نظری بیمناسبت نیست که سخنی هم درباره رسالت و نبوت و
فرق میان آنها گفته شود. گرچه در بادی امر ممکن است چنین به نظر برسد که چه فرق میکند،
رسول یا نبی، هر یک که مقدّم باشد یا معنی وسیعتر و یا محدودتری داشته باشد؟ نتیجه
یکی است: پیامبر است و پیامی که رسانده. اما میبینیم که یک چنین بحثهای لغوی و
لفظی، هیچگاه بدون نتیجهای علمی نمیماند.
پس این بار هم بحث کوتاهی از همان لفظ و کلمه شروع میکنیم.
کلمه نبّی 54 بار، جمعش «نبیّون» 16 بار و جمع مکسّرش «انبیاء» 5 بار و مصدرش
«نبوت» 5 بار در قرآن آمده است.
در عربی این کلمه از ریشه «نبأ» است. «نبأ» به خبری گفته میشود که فایده بزرگی
داشته و از دروغ عاری باشد. نبوّت سفارتی است میان خداوند و صاحب خردان از
بندگانش، تا موانع و مشکلاتشان را در کار معاد و معاش برطرف سازد.
به پیامبر، نبی میگویند که خبر آورنده است بدانچه خرد روشن آرامش مییابد «1».
در این که نبّی بر وزن فعیل است حرفی نیست. بعضی هم آنرا نبیء میخوانند و رسول
اکرم را هم چنین خطاب کردهاند و منع شدهاند. نبیّ (با تشدید) را بلیغتر از آن
دانستهاند که دلالت بر رفعت قدر و عظمت مقام دارد. اما اینکه این فعیل به معنی
مفعول است و یا فاعل، اختلاف دارند. آنها که معتقدند فعیل به معنی مفعول است، نبی
را به معنی «منبّاء» آگاه و آگاه شده میگیرند. زیرا خداوند او را از غیبش آگاه میکند
و بدو میفهماند که او نبی است. ولی بیشتر این «فعیل» را به معنی فاعل گرفتهاند.
نبی را به معنی «منبیء» آگاه کننده میگیرند که مردم را از وحی آگاه میکند «2».
مستشرقان حسب المعول معتقدند که کلمه نبی در عربی مأخوذ از عبری (نبیء
__________________________________________________
(13) وحی و نبوت استاد مطهری ص 15 و 16 تهران.
(1) مفردات راغب کلمه نبأ.
(2) سیره شامی 2: 370 و 372.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 175 ibaN
خ و آرامی (نبیئا ibeN
خ a و یا نبییو oiibaN)
میباشد.
بدین علت که نبوّت ریشهاش در اسرائیل بوده است. اما برخلاف نظر آنها، مرحوم استاد
عباس محمود عقّاد معتقد است که یهود نبوت الهی را به لفظ و معنی از قوم عرب گرفته
است. آنها پیش از ورود به سرزمین کنعان و همسایه شدن با اعراب مقیم سرزمین مدین
«3»، کلمهای که این معنی را برساند نداشتهاند. او میگوید «4»: «کلمه نبی لفظا و
معنا عربی است. زیرا مفهومی که چنین معنائی را برساند در زبانهای دیگر در یک کلمه
جمع نشده است. عبرانیها این کلمه را بعد از ارتباط با عرب شمال جزیره، از آنها
گرفتهاند. آنها پیامبران قدیم را «آباء shcrairtaP» میخواندند
و از کلمه نبوت در آغاز جز مفهوم «انذار» چیزی نمیفهمیدند ... آنها نبی را «رائی»
«5»، یا ناظر یا مرد خدا میگفتند و بر او اسم نبی اطلاق نمیشد، مگر پس از آنکه
با چهار نفر از انبیای عرب که در تورات ذکر شده (ملکی صادق «6»، ایوّب، بلعام
باعورا، شعیب یا یثرون) آشنا شدند. ابراهیم خلیل را «رئیس آباء» (پاتریارک) میگفتند
«7».
بعد عقاد به بعضی از نظریات غربیها مثل هولشر و شمیدت استناد میجوید که آنها هم
طرفدار ورود این کلمه به عبری بعد از ورود به فلسطین هستند و اشاره میکند به
تورات که وقتی عاموس شنید امصیا او را نبی خوانده خشمناک شده فریاد برآورد که: «من
نه نبی هستم و نه پسر نبی، بلکه رمه بان بودم و انجیرهای برّی را میچیدم و خداوند
مرا از عقب گوسفندان گرفت و خداوند مرا گفت برو و بر قوم من اسرائیل نبوت نما.»
«8»
البته این هم نظری است، ولی مقدماتی دارد که هر یک محتاج اثبات است، بخصوص که رسول
خدا به امتی فرستاده شده که پیش از آن خداوند بدانها نذیری
__________________________________________________
(3) سرزمین مدین در طول خلیج عقبه تا موآب و طور سینا، یا در امتداد شبه جزیره
سینا تا فرات است. ساکنان آنجا با مردم فلسطین و لبنان و مصر تجارت میکردند و
همان تاجران بودند که یوسف را از چاه بدر آوردند (سفر پیدایش 37: 28). موسی پس از
فرار از نزد فرعون مدتی نزد شعیب در آنجا زیست (خروج 2: 11- 15) و با دختر او
ازدواج کرد (خروج 2: 16- 22).
(4) الثقافة العربیة اسبق من ثقافة الیونان و العبریین: 71.
(5) عاموس 7: 12.
(6) ملکی صادق یا ملکی صدق kedezihcleM قدیمیترین پادشاه اورشلیم، کاهن و یکی از موحّدین اولیه سامی بود
که ابراهیم را متبرک کرد و از او عشر گرفت (سفر پیدایش 14: 18- 20).
(7) انجیل: رساله عبرانیان 7: 4.
(8) عاموس 7: 14- 15.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 176
نفرستاده بود (28: 46 و 32: 3 و 34: 44).
در تعریف نبی گفتهاند که صاحب خبر است، از خدا و از عالم غیب، نه تنها خود خبر میشود
که خبر باز میآورد و طبیعی است که این تعریف بیشتر دلالت بر عظمت قدر و رفعت مقام
وی دارد.
و یا نبی کسی است که فرشته را در رؤیا میبیند و صدای او را میشنود همچون رؤیای
ابراهیم و نیز رؤیای رسول خدا پیش از وحی «9». شاید بتوان گفت تدّبری در آیات نشان
میدهد که انبیاء، آنهائی هستند که از طرف خداوند به عنوان نذیر به مردم فرستاده
شدهاند. اما مانند رسول در رأس امّت و سخنگوی امّت نیستند. ولی همین نظر هم قطعی
نیست.
کلمه رسول (جمعش رسل، و یا مرسل و مرسلون) در ادبیات عرب به معنی فرستاده آمده از
یک معنای غیر روحانی فرستادن.
این کلمه اصیل عربی است و معادل آن در سریانی شلح (جمع آن شلیحون) در ارتباط با
انبیاء به معنی برانگیخت و فرستاد در عهد عتیق «10» به کار رفته. این کلمه از
مصطلحات نصرانی است که در عبری هم به کار رفته و شاید کلمه «سلیح» که در عربی به
معنی رسول آمده از آن مأخوذ باشد. مسیحیان این کلمه را درست در همان موردی که
مسلمانان «رسول» را به کار میبرند استعمال نمیکنند و بیشتر در معنی عام کلمه
برای حواریّون به کار میرود «11» و در معنی «رسول اللّه» جمله «شلیحه دلهه» به
کار رفته است. «12»
رسول در عربی «فرستاده» است و رسول خدا پیام آور الهی است. از جانب خدا سفیر است
به مردم. وقتی هم به طور مطلق «رسول» گفته شود، بر دیگری جز «رسول اللّه» اطلاق
نمیگردد.
در قرآن مجید، رسول یا مرسل، اضافه بر آنکه بر پیامبران اطلاق شده، بر ملائکه (42:
51 و 19: 19 و 20: 96 و 15: 61 و ...) و بر مردم عادی (12: 50 و 7: 35) و بر
حواریّون مسیح (36: 13) نیز اطلاق گردیده است. میان رسول و
__________________________________________________
(9) اصول کافی 1: 176 چاپ دوم، الاختصاص شیخ مفید 328 تهران، البصائر: الجزء
الثامن، الباب الخامس، بحار 7: 293، تفسیر البرهان 3: 16.
(10) خروج 3: 13، اشعیاء 6: 8، ارمیا 1: 7.
(11) انجیل لوقا 22: 28، 1 قرنتیان 9: 1.
(12) در رساله ضمیمهای اعمال سنت توماس، از مقاله رسول و نسینک مختصر دائرة
المعارف اسلام.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 177
امت، در قرآن ارتباط زیادی دیده میشود. خداوند به هر امتی تنها یک رسول میفرستد
(10: 47 و 16: 36، ایضا 23: 44 و 40: 50). این آیات تقریبا تطبیق میکند با آیاتی
که در آنها ذکر میشود: خداوند روز قیامت از هر امّتی شاهدی خواهد گرفت (4: 41 و
28: 75) «13». اما به طور قطع نمیتوان گفت که رسول در رأس امّت است و نبی فاقد
امّت. زیرا خداوند در مورد انبیاء نیز فرموده:
«کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ» (2: 213) «14».
پس فرق رسول و نبی چیست؟ در این باره توضیحات مفصلی داده شده ولی نتیجه قطعی و
روشنی بدست داده نشده است. بعضی گفتهاند که رسول پیام آوری است که رسالت او،
ابلاغ آن پیام به مردم است. اما نبی، وحی الهی را دریافت داشته، ممکن است مأمور به
ابلاغ آن پیام هم باشد، که در این صورت هم نبی است و هم رسول، و ممکن است که وظیفه
تبلیغ نداشته باشد. در این صورت فقط نبی است.
پس هر رسولی الزاما نبی هم هست، ولی هر نبی رسول نیست (یعنی عموم و خصوص مطلق
است).
یا، رسول صاحب کتاب و شریعت است و شریعت پیش را نسخ میکند. اما نبی کتاب نداشته و
یا شریعت پیش را نسخ نکرده است.
به همین جهت در مورد رسول اکرم اسلام گفتهاند که وحی الهی در بدو امر برای نبوت
بوده و در سال سوم و یا چهارم وحی، دعوت به رسالت برای همه مردم پیش آمده است.
نخستین آیهای که برای نبوت نازل شده همان «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ» است که گفتار
خداوند: «بخوان به نام پروردگارت» دلالت میکند بر نبوّت محمد مصطفی (ص)، زیرا
نبوت عبارت است از وحی به شخص بر زبان فرشته به تکلیف خاص. اما گفتار تعالی: «یا
أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ، قُمْ فَأَنْذِرْ» دلیل بر رسالت رسول خداست. زیرا رسالت،
وحی به شخص است بر زبان فرشته به تکلیف عام. «15» بنابراین اگر این نظریه را
بپذیریم دوره نبوت 3 سال و دوره رسالت بیست سال خواهد بود.
اما حقیقت این است که چنین فرقی در آیات قرآنی به وضوح دیده نمیشود. زیرا لازمه
آن مقدم داشتن نبوت بر رسالت است که طبق این نظر نبوّت عمومیّت دارد و
__________________________________________________
(13) در آن روز جز رسولان سخن نگویند. بخاری: اذان 129، توحید 24، مسلم: ایمان
299.
(14) در حدیثی هم آمده «انّ نبیّا من الانبیاء کان اعجب بامّته» ترمذی تفسیر سوره
85: 2.
(15) البرهان فی علوم القرآن 1: 208.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 178
شامل رسالت هم میشود. در صورتیکه در قرآن مجید درباره موسی میفرماید: «کان رسولا
نبیّا» (19: 51) که اگر مفهوم نبی اعم از مفهوم رسول بود و شامل آن هم میشد، به
مقتضای مقام مدح و تعظیم باید نبی قبل از رسول ذکر میگردید. و باز فرمود: «وَ ما
أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ (22: 52) پیش از تو رسول و
نبی نفرستادیم ...» نبی در مقابل رسول ذکر شده و هر دو فرستاده خدا معرفی شدهاند
(و نیز 7: 157، 158 و 19: 54 اسمعیل صادق الوعد).
تدبّری در آیات (مثلا 39: 69 و 33: 40) نشان میدهد که هر کس از طرف خدا برای
هدایت خلق مبعوث شود و مبشّر و منذر باشد نبی نام دارد. هر امتی، چنانکه گذشت،
رسولی دارد که بعثتش برای اصلاح همه جانبه کارهای امّت است و تکذیبش مستوجب عقوبت
پروردگار خواهد بود (10: 47 و 17: 5 و 4: 165) عدهای به استعمال این کلمه از نظر
زمانی در قرآن استناد میجویند که کلمه نبی در دوره دوم اقامت پیامبر در مکه به
شکل مفرد و جمع سالم (نبی و نبیّون) نازل شده و در مدینه جمع مکسّر آن (انبیاء)
آمده «16» و رسول نخستین بار در سوره مزمل نازل شده، در صورتی که تدبّری در آیات
قرآن و احادیث نشان میدهد که استعمال هر دو کلمه قدمتی بیشتر از اینها دارد. نبی
در همان سالهای آغاز وحی (حدود سال چهارم بعثت) به اسحق اطلاق گردیده (37: 112) و
کلمه رسول هم نخستین بار با صفت کریم درباره جبرئیل به کار رفته (81: 19 و 69: 40
تا حدود سال سوم بعثت) و در همان سالها صالح نیز رسول اللّه خوانده شده (91: 13) و
از موسی هم به رسول (73: 15) تعبیر شده است.
پس استناد به ترتیب نزول هم به دلیل ابهامی که در تاریخ نزول وجود دارد و همیشه یک
امر نظری است، مشکلی را حل نمینماید.
راه دیگری رفتهاند و گفتهاند: رسالت افضل است از نبوت، زیرا نتیجه رسالت هدایت
است و نبوت تنها به نبی محدود میشود مثل علم و عبادت. شیخ عز الدین بن عبد السلام
میگوید: نه، نبوت افضل است، زیرا وحی به معرفت خدا و صفات او است و از دو جانب به
«اللّه» متعلق میشود (سیری است از خدا به نبی و از نبی به خدا) و رسالت امر تبلیغ
است که از یک سو به خدا متعلق میشود. جواب دادهاند که رسالت شامل نبوت هم هست،
پس این افضل است «17». ولی واقع این
__________________________________________________
(16) مقاله «نبی» از هوروویتز در مختصر دائرة المعارف اسلام.
(17) سیره شامی 2: 370.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 179
است که افضلیّت این یا آن، بستگی به داشتن تعریف مشخصی از هر یک و تعیین قطعی حدود
این تعریفات است.
حدیثی از امام محمد باقر (ع) نقل شده که فرمود: نبی کسی است که خواب میبیند و صدا
میشنود، ولی ملک را مشاهده نمیکند و رسول کسی است که صدا میشنود و خواب نمیبیند
و ملک را مشاهده میکند «18». منظور این بوده که علامت نبوت خواب دیدن و علامت
رسالت مشاهده فرشته وحی است.
علامه طباطبائی با تفرّسی آگاهانه از تدبر در آیات استنتاج میکنند: نبوت و رسالت
دو مقام است که خاصّ یکی در خواب دیدن و خاصّ دیگری دیدن فرشته وحی است. پس ممکن
است هر دو مقام در یک فرد جمع شود که هر دو خصوصیت را واجد باشد و ممکن است نبوّت
بدون رسالت باشد. پس رسالت اخص از نبوت است در مصداق نه در مفهوم، نبی از حیث
مصداق اعم از رسول است، اما از لحاظ مفهوم، هر کدام مفهوم خاص خود را دارد «19».
این مسأله فرق نبی و رسول ظاهری ساده دارد و شاید هم بحثی انتزاعی به نظر برسد. هر
دو فرستاده خدایند، حال خواه تکلیف به تبلیغ هم باشد یا نه، چه اثری دارد؟ اثر
واضحتر آن در آیه 40 سوره احزاب روشن میشود که فرمود: «و لکن رسول اللّه و خاتم
النبیین» پیامبر اسلام خاتم انبیاء است. یعنی اگر نبی غیر از رسول باشد، پس خاتم
رسل که خواهد بود؟ در صورتیکه چون رسولان دستهای از انبیاء هستند، وقتی رسول خدا
خاتم انبیاء بود، الزاما خاتم رسل هم خواهد بود. در فرق میان نبی و رسول، مسأله
مهم، اهمیّت بیشتر کدام یک از آنها نیست. مسأله مهم شمول آن است. کدام یک از اینها
شاملتر و عام ترند. اگر بگوئیم نبی اخص از رسول است و تمام توجه به اثبات اهمیّت
بیشتر نبوت از رسالت باشد و عنایتی به شمول و عمومیّت کلمه نداشته باشیم، طبیعی
است که دایره آن محدودتر خواهد بود و رسالت شمول و عمومیت بیشتری مییابد و حال آن
که همه میدانیم خاتم انبیاء، خاتم رسل نیز هست.
__________________________________________________
(18) اصول کافی 1: 176 چاپ دوم تهران.
(19) تفسیر المیزان ذیل آیه 213 سوره بقره.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 181
معنی نزول
قرآن
چنانکه اصفهانی «1» گفته: «اهل سنت و جماعت متفقّند که کلام خداوندی منزّل است،
ولی در معنی انزال اختلاف دارند». «2»
در کتاب و سنت، فراوان پیش آمده که از قرآن به کلمات نزول و انزال و تنزیل تعبیر
شده باشد. در لغت «نزول» به دو معنی آمده است: وارد شدن و جای گیر شدن در جائی که
متعدّی آن میشود انزال. مثل:
«وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلًا مُبارَکاً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ
(23: 29) و بگو خدای من، فرود آور مرا فرودی مبارک، که تو بهتر فرود آورندگانی».
اطلاق دیگری نیز در لغت دارد و آن سراشیب شدن چیزی از بالا به پائین است.
مثل: «نزل فلان من الجبل» فلان از کوه پائین آمد. متعدی آن معنایش حرکت دادن و
فرود آوردن است. مثل: «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» (2: 22).
اما در قرآن مجید، جز آن دو معنای لغوی که گذشت، نزول به معانی دیگر نیز به کار
رفته است: مهیا کردن و آماده گردانیدن؛ چنانکه فرمود: «وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ»
(57: 25) و آفریدن:
«وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ (39: 6) و برای شما هشت
جفت چارپا آفرید».
بیگفتگو هیچیک از معانی لغوی در خور و سزاوار نزول قرآن نیست. چه، لازمه این معانی
جسم بودن و جای گرفتن در مکانی است، و قرآن جسم نیست که در مکانی قرار گیرد و یا
از بالا به پائین فرو فرستاده شود. معنی نزول آن نیست که فرشته با بالهائی چون
پرندگان نامه بر از آسمان فرود آید و نامهای همراه آورد و تقدیم کند،
__________________________________________________
(1) محمد بن بحر، ابو مسلم، از مفسران معروف معتزلی (م 322 ه.) و صاحب تفسیر جامع
التأویل.
(2) اتقان: نوع 16، المسألة الثانیه.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 182
و یا سخن گفتن او (تکلیم) مادی باشد، و کسانی هم بگویند بله، ما هم صدائی چون پرواز
زنبوران شنیدهایم! منظور از نزول، ظهور وحی است در پیامبر. یعنی نزولی معنوی و
روحانی که تنها پیامبر آنرا ادراک داشته و حقیقت آنرا میدانسته است. پس به ناچار
در اینجا برای نزول باید معنی مجازی به کار برد. در واقع، بیشتر این اصطلاحات،
استعارات و تمثیلات مادی است تا به فهم عمومی نزدیکتر باشد.
بنابراین ظهور وحی در پیامبر تعبیر به نزول شده است.
در قدیم که بحث بر سر مخلوق بودن قرآن گرم بود، بر سر معنای این کلمه نیز بحثها
جریان داشت. قطب رازی «3» میگوید: نزول در معنی مجازی به کار رفته، کسی که معتقد
است قرآن معنی قائم به ذات خداوندی است (یعنی قرآن قدیم است)، انزال قرآن میشود:
ایجاد کلمات و حروف دال بر این معنی و ثبت آن بر لوح محفوظ. اما کسی که میگوید
قرآن همین الفاظ است (یعنی قرآن را مخلوق میداند)، پس انزال آن تنها ثبت در لوح
محفوظ خواهد بود و این معنی مناسب است چون از دو معنی لغوی نقل شده، و ممکن است که
مراد به انزال آن، اثبات آن در آسمان این جهان پس از اثبات در لوح محفوظ باشد، و
این البته مناسب معنی دومی است. مراد به انزال کتب بر پیغمبران این است که فرشته
آنرا از خداوند دریافت میکند، دریافتی روحانی، و یا آنرا از لوح محفوظ حفظ میکند،
آن گاه آنرا فرود میآورد و وحی میکند.» «4» گفتیم که در معنی «انزال» اختلاف
کردهاند. بعضی گفتهاند معنی آن اظهار قرآن است برخی دیگر میگویند منظور این است
که خداوند کلام خود و قرائتش را به جبرئیل فهمانیده و او آنرا به زمین آورده است.
«5» البته انزال و تنزیل با هم فرق دارند. راغب میگوید: فرق این دو در وصف قرآن و
ملائکه این است که تنزیل مختص به جائی است که به فرستادن قرآن به پراگندگی، مرتبهای
بعد مرتبه، اشاره میکند ولی انزال عام است و تنزیل را هم شامل میشود. «6» چنانکه
میدانیم یکی از نامهای قرآن «تنزیل» است و این اسم فعلی است از نزّل (مصدر باب
تفعیل) به معنی فرو فرستادن. یا مصدری است در جای مفعول
__________________________________________________
(3) محمد بن محمد بن ابی جعفر از شاگردان مبرّز علامه حلّی (م 776) در دمشق، یک
حاشیه بر کشّاف دارد به نام بحر الاصداف و دیگر شرحی بر کشاف به نام تحفة الاشراف.
(4) اتقان: نوع 16، المسألة الثانیه، به نقل از حواشی کشاف.
(5) البرهان زرکشی 1: 229.
(6) مفردات 508 کلمه نزل.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 183
(تنزیل به جای منزّل) که برای مبالغه آمده، یعنی تأکید بر آن دارد که کتابی فرود
آمده از جانب خدای و نه دیگری. «7»
اما این که راغب گفت تنزیل اشاره است به فرو فرستادن به پراگندگی، مرتبهای بعد
مرتبهای، یا به عبارت دیگر، تنزیل فرود آوردن تدریجی است، زیاد درست به نظر نمیرسد
یا انحصارا چنین معنائی را نمیرساند. خداوند فرمود:
«یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتاباً مِنَ السَّماءِ
(4: 153) اهل کتاب (یهودان) از تو میخواهند که از آسمان کتابی (یک دفعه و یک جا)
بر آنان فرود آوری» (و یا در 17: 93 و 6: 37 و 2: 105 و موارد دیگر) میبینیم که
تنزیل هم معنی فرود آوردن یکدفعگی و یکجا را میدهد و منحصر به معنی فروفرستادن
پراگنده و تدریجی نیست. این هم که بعضی گفتهاند تنزیل در مورد قرآن و انزال
درباره کتب مقدس به کار رفته «8»، آن هم درست نیست. در مورد تورات هم تنزیل به کار
رفته است (3: 93). جالب توجه است که هر جا کلمه تنزیل در صدر سوره قرار گرفته (جز
در سوره 39 الزمر) همه جا پس از فواتح سور است «9».
خلاصه اینکه قرآن خود در موارد بسیاری تنزیل و انزال را برای اعلام کلمات و آیات
الهی به کار برده و بدون شک مقصود از این انزال و تنزیل، همین اعلام کلمات و آیات
الهی است که به کیفیات مخصوصی بر قلب رسول خدا وحی شده و بر دل او منتقش گشته است.
اما این نزول قرآن به چه سان بوده است؟ آیا قرآن همگی و جملگی یکباره از آسمان
نازل شده و یا به تدریج و چند آیه، چند آیه نزول یافته است؟
مراحل نزول
قرآن کریم، خود این نزول را در سه آیه بیان داشته است که اگر ترتیب نزول را هم در
نظر بگیریم از این قرار میشود:
__________________________________________________
(7) ابو الفتوح رازی 8: 362.
(8) قرآن را چگونه شناختم از کینت گریک 319.
(9) در سوره 32 سجده پس از الم و در سورههای 40 غافر، 41 فصلت، 45 جاثیه و 46
احقاف پس از حم قرار گرفته است.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 184
1) فرمود:
«إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ (97: 1) همانا فرود آوردیم آن (قرآن)
را در شب قدر» و پس از آن با تعظیم و تفخیمی یاد میکند که تو چه دانی شب قدر
چیست؟ شب قدر بهتر و برتر از هزار ماه است. در این شب فرشتگان و روح به اجازه
پروردگارشان فرود میآیند از هر امری.
2) در آیه دیگری خداوند توضیحی درباره این شب که قرآن در آن نازل شده میدهد:
«إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ (44: 3) ما آن (قرآن) را در شبی
مبارک فرو فرستادیم».
پس معلوم شد که قرآن در شب قدر مبارک نازل شده است. امّا در چه ماهی بوده؟
3) در تعیین ماه نزول فرمود:
شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ (2: 185) ماه رمضان، ماهی است
که قرآن در آن نازل شده است».
اگر بدین سه آیه، یک آیه دیگر هم اضافه کنیم ظاهرا مسأله از تمام جهات حلّ شده و
جای پرسشی باقی نخواهد ماند. آنجا که فرمود:
«وَ ما أَنْزَلْنا عَلی عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ
(8: 41) و آنچه بر بنده خود (محمد (ص)) روز فرقان، روزی که دو سپاه (در جنگ بدر)
با هم روبرو شدند، نازل کردیم». بدین ترتیب، مطلب ظاهرا روشن است.
قرآن در شب قدر که مصادف با هفدهم رمضان بوده بر پیامبر اکرم نازل شده است.
اما مطلب بدین جا ختم نمیشود. درست است که در این آیات از قرآن به طور کلی و
مجموع، از نزول به صورت یکبارگی و یکدفعگی سخن گفته شده و چنین مینماید که قرآن
جملگی به یکباره نازل شده است. اما تاریخ و روایات به طور متواتر برای ما گفتهاند
که نخستین آیه در سن چهل سالگی رسول خدا نازل شده و پس از آن، طی بیست و سه سال تا
شصت و سه سالگی پیامبر اکرم، این نزول به شب و روز، رمضان و غیر رمضان ادامه یافته
است. مردم مسلمان خود شاهد این نزول تدریجی بودهاند.
گذشته از آن، خداوند خود در جای دیگری فرمود:
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 185
«وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلی مُکْثٍ (17: 106) و
قرآنی که آنرا پراگنده فرستادیم تا با درنگ آنرا بر مردم بخوانی» (و نیز 25: 32 و
...)، این آیه خود گواه است که قرآن پراگنده آمده و تاریخ نیز آنرا حکایت میکند.
پس نزول قرآن در شب قدر چه معنی میتواند داشته باشد؟ میان این دو مفهوم جدا از هم
چگونه میتوان جمع کرد؟
این پرسشی است که ظاهرا از همان آغاز اسلام پیش آمده است. متأسفانه یاران پیامبر
از شخص رسول خدا چیزی باز نگفتهاند. اما گویا نخستین بار عطیة بن اسود (م حدود
75) «10» بوده که این سؤال را از ابن عباس میکند. او میگوید: «شکی در دلم پیدا
شده، خداوند میگوید: «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ» و یا
«إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ» در حالی که نزول در ماههای شوال و
ذی القعده و دیگر ماههای سال هم ادامه داشته است». ابن عباس برای حل مشکل او در
جواب میگوید: «قرآن تمامی و یکباره شب قدری نازل شد و بعد بر حسب زمانهای نجومی
(یعنی پراگنده) در ماهها و روزهای پی در پی نزول یافت.» «11» این جواب البته مشکل
را حل نکرده، ولی به نوبه خود آغازگر بحثی مفصل گشته است.
1) نخستین قول از خود ابن عباس است که ابتدا از نزول تمامی قرآن به شب قدر سخن میگوید
و بعد نزول بر آسمان، پیش از نزول بر پیامبر بدان افزوده میگردد و کمی بعدتر، یک
مرحله دیگر بر نزول را افزایش میدهد و آن ثبت در لوح محفوظ است «12». این مراحل
سه گانه: «1) نزول بر لوح محفوظ 2) تنزّل به بیت العزّة یا بیت المعمور در آسمان
این جهان و یا آسمان چهارم 3) نزول بر دل پاک پیامبر) و
__________________________________________________
(10) او از بزرگان خوارج بود: ملل و نحل 1: 155- 169، الاعلام 5: 23.
(11) الاتقان نوع 16 الاولی، ایضا مجمع البیان 10: 518، ابو الفتوح رازی 10: 327،
کشف الاسرار 10: 564، فتح القدیر 1: 159 و 5: 459، کتاب الاسماء و الصفات بیهقی
236. در مورد جمله بر حسب زمانهای نجومی توضیح باید داده شود: چون نزول تدریجی
بوده و وحی در زمانها و مکانهای مختلفی پیش آمده، این تدریجی بودن را نجوم نیز میگویند
یعنی وقت به وقت و ستاره به ستاره! علت هم این بود که عرب دیون خود را بر حسب
اوقات نجومی تقسیط میکرد. مثلا پول یا متاعی که میگرفتند برگرداندن آن را به وقت
طلوع ستارهای تا ستاره دیگر (در منازل ماه یا بروج خورشید) و یا طلوع ستارگان
دیگری مانند سهیل، ثریا، شعری و امثال آنها موکول میساختند. پس «بر حسب زمانهای
نجومی» یعنی بر حسب اوقات زمانی.
(12) خلاصه و جامع آنرا سیوطی نقل میکند. اتقان، نوع 16 الاولی- مراجعه کنید:
البرهان 1: 229، مستدرک حاکم 2: 222، فضائل القرآن ابن کثیر 6، تفسیر طبری 1: 84-
86، الدر المنثور
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 186
حکمت و راز این نزول و زمان آن در چاپ قبلی این کتاب به تفصیل آمده است «13» و
اینجا دیگر در صدد تکرار آن نیستیم. اما نگفته نمیتوان گذارد که در این مورد جای
سخن بسیار است. این سه مرحله نزولی است که نه پیامبر از آن چیزی فرموده و نه شاهدی
دارد. این درست است که بزرگانی چون حاکم و طبرانی و ابن حجر و ابن کثیر و سیوطی و
زرکشی و بیهقی و دیگران آنرا نقل کردهاند و اسنادش را صحیح دانستهاند، اما آخر
سخن به ابن عباس میرسد. این حدیث هم خبری از امور غیبی است. نزول قرآن است از لوح
محفوظ به آسمان دنیا. ابن عباس از کجا خبر شده؟ همه علمای حدیث این را از امور
غیبی میدانند. چیزی که بازگوئی آن از هیچ صحابی پذیرفته نمیشود. قرطبی ادعای
اجماع میکند و میگوید: «خلافی نیست که قرآن در شب قدر جملگی و یکباره فرود
آمده». اما خود او و دیگران آراء مختلفی را در این زمینه نقل کردهاند که خلاف
آشکار است. هر چند که اسناد آن صحیح باشد باز با مفهوم آیات قرآنی که همه از
پراگندگی نزول صحبت میدارند مخالفت دارد. چیزی که به اصول اعتقادات مربوط نباشد،
مقتضی تعبّد نیست و تعقّل هم در آن شرط است. از اینجاست که حدیث مورد نقد علمی
قرار میگیرد، فایده یک چنین نزولی بر آسمان چیست؟ لابد برای اینکه کار جبرئیل
آسانتر شود و یا مصلحت پیامبر ایجاب میکند که توقع وحی را از نزدیکترین جهات
داشته باشد «14»؟! خداوند فرمود: «ماه رمضان که قرآن برای هدایت مردم در آن نازل
شد» این رحمت الهی است بر مردم. خداوند از انعام بر ناس سخن میگوید. ناس مشخص و
معیّن است. همین خلق مردم است. پس بعید است که سخن هادی مردم از لوح محفوظ بر
آسمان دنیا نازل شود و مدتی آنجا بماند، که چه شود؟ ساکنان ملاء اعلی و ملکوت خدا
از آن آگاه گردند؟ به مردم چه میرسد؟ این کلام الهی برای بیان
__________________________________________________
1: 189.
قرطبی تا آنجا پیش میرود که اجماع را بر آن معتقد است؛ الجامع لاحکام القرآن 2:
297 دار الکتب المصریه، و بسیاری از تفاسیر دیگر.
(13) خلاصه اینکه این تنزّلات سهگانه به جهت عظمت امر، بزرگداشت و تفخیم پیامبر،
تکریم بنی آدم، مبالغه در نفی شک بر قرآن و ازدیاد ایمان بدان و دقت بیشتر آیات در
آسمانهاست.
تاریخ قرآن چاپ اول 41- 43، اتقان: نوع 16 الاولی، مناهل العرفان 1: 36 ببعد،
البرهان 1:
229، المرشد الوجیز 24، 25.
(14) تفسیر الکبیر امام فخر رازی 5: 85.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 187
مرز حق و باطل جهت مردم است نه به فرشتگان آسمانی. البته نزول به آسمان، چنانکه
ابو شامه «15» و همفکرانش گفتهاند تعظیم است و تفخیم، اما آن مطلب دیگری است و
جمع کردن میان این آیات و واقعیت سخن دیگری است.
شیخ محمد عبده در تفسیر سوره قدر سخن لطیفی دارد: «خداوند هدف از نزول قرآن را در
آیه دخان فرمود که «إِنَّا کُنَّا مُنْذِرِینَ» یعنی چون انسان را به طور غریزی
محتاج تعلیم و ارشاد بیافریدیم، بر خود عهد کردیم که او را به زبان رسولان انذار
(بیم) دهیم و متعهّد گردانیم، پس قرآن را نازل کردیم تا مردم بیم یابند و بدانند که
به کیفر کردار خود خواهند رسید. و فرمود: «فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ»
یعنی هر حکمی از احکام دین در آن تفصیل یافته، و احکام در آن مقرر نمیشود مگر
اینکه ترا به حق برساند و از باطل دور کند. شک نیست که ابتدای نزول قرآن جدائی
میان حق و باطل بود، هم چنانکه قرآن مشتمل بر حکمت است و روشن نمیشود که او جدا
کننده حق و باطل و مشتمل بر احکام حکیمه است مگر اینکه برای مردم ظاهر باشد.
بخوانند و بفهمند و بدانند که آن رحمت است و نذیر. و چنین نشود مگر وقتی که بر خود
آنها نازل شود (تمام یا قسمتی از آن). این عقلانی نیست که قرآن بدان اوصاف جمیله
ستایش شود در حالی که هنوز بر مردم نازل نشده است. چگونه بدانند که شب نزول قرآن
بر آسمان مبارک است و آن قرآن میان حق و باطل فرق میگذارد، در حالی که مردم اثری
از آن در میان خود نمیبینند؟» یعنی هدایت برای مردم است، منتهی در آسمانهاست!
خواه آسمان این دنیا و یا در لوح محفوظ.
وقتی هدایتی به مردم نرسید و اثری بر آنها نداشت، چه بزرگداشتی برای ماه رمضان،
ماه تعبّد و روزه است؟ بعد از همان آیه «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ
الْقُرْآنُ» میفرماید: «هُدیً لِلنَّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدی وَ
الْفُرْقانِ». این روشن است که قرآن وقتی نازل شد راهنما و دلیل و برهان و تمیز
دهنده حق از باطل گردید، و الّا این صفات با آنکه قرآن در آسمان بماند سازش ندارد.
در آنجا کسی را هدایت نمیکند تا گفته شود قرآن در ماه رمضان، ماه پرستش و روزه
برای هدایت و راهنمائی نازل شده است. البته بعضی خواستهاند بدین سخن جواب بدهند
که منظور از این هدایت هدایت شأنی است نه فعلی. یعنی قرآن طوری است که اگر کسی
احتیاج به راهنمائی
__________________________________________________
(15) عبد الرحمن بن اسمعیل (م 665) فقیه شافعی و نویسنده المرشد الوجیز و شارح
شاطبیه که در قراآت مشهور است.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 188
داشته باشد او را هدایت میکند و اگر حقی با باطلی اشتباه شد آنها را جدا مینماید.
پس بیان چنین صفتی منافاتی ندارد با اینکه مدتی بگذرد تا اثرش ظاهر شود. جواب این
ایراد نیز روشن است: در قرآن خطابها فراوان است، ناسخ و منسوخ در آن هست. آیا
رواست سخنی که خطاب به شخص معینی است (مثل 58: 1 و 62: 11 و 33: 23) و درباره
حادثه مشخصی پیش آمده، قبل از موقع خودش بیان گردد و ناسخ و منسوخ با هم در یک
زمان فرود آید؟ این معنی ندارد.
بعضی از اخبار امامیه نیز نزول بر بیت المعمور را ذکر کردهاند «16» و شیخ صدوق
نیز در اعتقادات خود بدان گواهی میدهد «17». اما شیخ مفید آنرا مبتنی بر خبر واحد
میداند که موجب علم نمیشود و میگوید: این حرف به مذهب مشبهه برازندهتر است.
زیرا آنها بودند که گمان میکردند خداوند در ازل به قرآن تکلّم کرده و از آینده به
لفظ ماضی خبر داده، و این را اهل توحید رد کردهاند.
2) قول دیگری را هم نقل کردهاند که قرآن، در طی دوره وحی 20 یا 23 سال، در هر شب
قدری، آن قدر که خداوند فرود آمدنش را تقدیر کرده بود و مورد احتیاج مردم بود به
امر خداوند بر آسمان دنیا نازل میشد و پس از آن در ظرف سال به تدریج بر رسول خدا
فرود میآمد. امام فخر رازی در آن بحث میکند، اما در نتیجه بر آن متوقف میماند
که این قول بهتر است یا قول اول «18». بزرگانی از راویان هم آنرا نقل کردهاند، از
ابن عباس هم گفتهاند «19». اما در واقع نه عقلا درست مینماید و نه نقلا.
با آیات قرآنی سازگار نیست. آیات بر حسب حوادث نازل میشد. چه احتیاجی بود که
مقدار لازم سال در آسمان بماند و به موقع نزول یابد.
3) اقوال مختلف دیگری هم هست که سخن را بدرازا میکشاند که مهمترینشان قول بعضی از
علمای اهل تشیع است:
صدوق در اعتقادات خود ضمن توضیح این که قرآن یکجا به بیت المعمور نازل شده و از
آنجا طی مدت بیست سال بر پیامبر اکرم وحی شده، اضافه مینماید: «و حق تعالی تمامی
علم را یکجا بر پیغمبر اکرم عطا فرموده و بعد از آن فرموده: پیش از
__________________________________________________
(16) تفسیر عیّاشی 1: 80، اصول کافی 2: 629، تهذیب الاحکام: 4: 194.
(17) اعتقادات: باب 31.
(18) برهان 1: 229، اتقان 1: 148، امام فخر رازی 5: 85، الدر المنثور 1: 189.
(19) مجمع البیان 2: 276.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 189
این که وحی فرود آید بر قرآن تعجیل مکن.
علامه مجلسی هم نقل میکند که شب اول ماه رمضان قسمتی از قرآن بر پیامبر نازل میشد
تا بداند، ولی بر مردم نخواند و بعد به مناسبت آیات را قرائت کند «20».
ابو عبد اللّه زنجانی نیز میگوید: ممکن است بگوئیم روح قرآن و اغراض کلیهای که
قرآن مجید بدان توجه دارد در دل پاک پیامبر در این یک شب تجلّی نموده که «نَزَلَ
بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ» سپس آیه آیه و جدا جدا در طول سنوات به
زبان مبارکش ظهور نموده است «21».
اما در این میان علّامه طباطبائی راه استدلالی محکمتری پیمودهاند «22»:
تنزیل معنی فرود آوردن جملگی و یکبارگی را میدهد و أنزلنا هم چنین معنیی دارد، پس
نزول در ماه رمضان و شب قدر (2: 185 و 44: 3 و 97: 1) یکباره و جملگی بوده، نه
تدریجی. و چون الفاظ قرآن تدریجی موجود شده، پس یکبارگی و جملگی بودنش یا از این
نظر است که آیات آن رویهمرفته و به طور کلی یکچیز فرض شده، مثل آب باران که دانه
دانه است ولی مجموع یکی است، و یا از این نظر است که قرآن دارای حقیقتی است غیر از
آنچه به فهم عادی در میآید و بر حسب آن خیال میکنیم که آیاتش پراگنده و تدریجی
است، ولی در حقیقت واحد بوده و نزولش یکبارگی و جملگی است.
آیات قرآن همین احتمال دوم را تأیید میکند. مثلا: «کتاب احکمت آیاته، ثم فصلت، من
لدن حکیم خبیر (11: 1) کتابی که آیاتش محکم (بیدرز و روزن) و سپس جدا (و تفصیل
داده شده) از پیش حکیمی آگاه دلالت دارد بر اینکه قرآن قبل از آن که فصل فصل و جدا
جدا شود، احکامی را یکپارچه داشته که در آن مقام، اجزائش از هم جدا و متمیّز نبوده
است. و این تفصیلی که فعلا در آیات قرآنی دیده میشود، بعد بر آن عارض گردیده است.
(و نیز 7: 53 و 10: 39 و 43: 1 و 56: 75- 80 و 85: 21 و 22) ظاهر آیات نشان میدهد
که قرآن مرتبهای در کتاب مکنون و مقام بلندی در ام الکتاب دارد. و کتاب مبین که
اصل قرآن و مرجع این تفصیل میباشد، حقیقتی است غیر از این امر نازل شده، و این
یکی به منزله
__________________________________________________
(20) بحار الأنوار 18: 253- 254.
(21) تاریخ قرآن زنجانی 10-.
(22) تفسیر المیزان ذیل آیه 183 تا 185 سوره بقره و آیه 115 طه.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 190
لباس آن حقیقت است. یا این قرآن نسبت بدان کتاب مبین در حکم مثال و صورت است نسبت
به حقیقت، یا در حکم مثلی است که زده میشود نسبت به غرضی که منظور نظر است. گاهی
به اصل کتاب هم قرآن گفته میشود.
از اینجا فهمیده میشود که منظور از ماه رمضان و لیلة القدر و لیله مبارکه (2: 185
و 44: 3 و 97: 1) این است که حقیقت قرآن در ماه رمضان یکباره بر قلب پیغمبر خدا
نازل شده، چنانکه تفصیل آن در طول مدت پیغمبری آن حضرت بتدریج نازل گردید.
خلاصه، چنین استنباط میشود که قرآن دو نزول دارد. به نظر آن دسته یکبار از لوح
محفوظ به آسمان و بار دیگر بر پیامبر گرامی، و به نظر این دسته دیگر «23»، یکی
نزول دفعی (یکباره) به معنی نزول اجمالی که غیر زمانی است و قرآن آن را به تعبیر
«انزال» مشخص میکند و این بر نزول تدریجی مقدم است. به صورت یک روح بر پیغمبر
نازل شده، یعنی آن روح قرآن یکباره و مجموع بر دل پیامبر فرود آمده و بعد تفصیل
داده شده، آن نزول اول هم در ماه رمضان بوده و در آن وقت پیغمبر هنوز مبعوث نشده
بود. دیگری نزول تدریجی به معنی نزول تفصیلی که در زمان مشخصی به صورت آیات و
کلمات و الفاظ و سورهها، که حالت تفصیلی دارد، نازل شده است.
و این در وقتی است که جبرئیل نازل شده و بعثت آغاز گردیده و این در 27 ماه رجب بود
که 20 یا 23 سال ادامه یافت.
این نظر البته بسیار پسندیده است و از تمام وجوه ذکر شده مقبولتر است. منتهی
مقدماتی دارد که هر یک جداگانه محتاج اثبات است. این که گفته شود انزال، فرود
آوردن چیزی یکجا و یکباره و یا عام است و تنزیل فرود آوردن تدریجی است، در آغاز
دیدیم که درست نبود. تنزیل در مورد فرود آوردن یکباره و یکجا هم در قرآن به کار
رفته است (4: 153). دیگر این که بر فرض بعثت را 27 رجب بدانیم منافاتی با نخستین
نزول در ماه رمضان نخواهد داشت. زیرا در این صورت ابلاغ به نبوت در ماه رمضان بوده
و اعلام رسالت در 27 ماه رجب پیش آمده است. گذشته از اینها علم اجمالی و کلی پیامبر
بر وحی، پیش از نزول، نه از راه کتاب و نه در حدیث دلیلی دارد. بلکه همان گرداندن
زبان به ذکر آیه و شتاب در اخذ و حفظ قرآن، بخصوص با توجه به معنی اقتضاء، «مِنْ
قَبْلِ أَنْ یُقْضی إِلَیْکَ وَحْیُهُ» (20: 114)
__________________________________________________
(23) تفسیر سوره قدر از استاد مطهری.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 191
قبل از این که آیات به تو تمام و کمال برسد»، حاکی از این است که پیامبر از پیش
آنرا نمیدانست. مگر اینکه آیاتی از قبیل «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ» را
حاکی از نزول کلی قرآن بگیریم که در آن موارد هم جای بحث زیاد است.
4) قول آخری را از محمد بن اسحاق «24» و شعبی «25» نقل کردهاند:
«منظور از نزول قرآن در لیلة القدر ماه رمضان، آغاز وحی و شروع به نزول قرآن است»
«26».
بنابراین دیگر احتیاجی به بیان آن مراحل مختلف نزول نمیماند. قرآن از همان کتاب
اصلی (ام الکتاب یا کتاب مبین و لوح محفوظ) یک سره بر پیامبر اکرم نازل شده است.
بسیاری از مفسران طرفدار این نظریه هستند. زمخشری آیه را چنین تفسیر میکند که
قرآن در آن آغاز به نزول کرد «27». امام فخر رازی میگوید زیرا آغاز ملل و دول است
که سرفصل تاریخ قرار میگیرد «28». ابن شهر آشوب نیز این نزول را آغاز وحی میداند
«29». شیخ مفید نیز در شرح عقاید صدوق در پایان رد نظر او در این باب میگوید:
ممکن است مراد از این نزول که قرآن به شب قدر نازل شده، پارهای از قرآن باشد که
بعد از آن تا زمان وفات رسول خدا ادامه یافته است. اما اینکه تمامی قرآن یکباره به
شب قدر نازل شده باشد بعید است، ظاهر قرآن و اخبار متواتره و اجماع علماء (با وجود
اختلاف نظرهایشان) بر این اقتضاء دارد «30».
در واقع آغاز وحی، مبدء تاریخ تحول بشری و سرآغاز نزول رحمت و نعمت الهی در این
روز بوده است. در این که نام قرآن بر تمام این کتاب آسمانی و یا یک قسمتی از آن
اطلاق گردیده (مثل 10: 15 و 12: 3 و ...) حرفی نیست، در این هم که حتی یک آیه از
کتاب، قرآن خوانده شده (مثلا در 10: 61 و نیز 13: 31) گفتگوئی نیست و مورد قبول
همه است. حضور پیامبر هم در غار حراء به ماه رمضان و نزول
__________________________________________________
(24) مجمع البیان 2: 276.
(25) ابو عمرو عامر بن شراحیل (م 109) پانصد تن از صحابه را دیده بود و از علیّ بن
ابی طالب و جابر بن عبد اللّه و زید بن ثابت روایت میکرد.
(26) اتقان نوع 16، الاولی.
(27) کشاف 1: 227.
(28) تفسیر کبیر 5: 85.
(29) مناقب آل ابی طالب 1: 150.
(30) شرح عقاید صدوق 58.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 192
نخستین وحی بر او نیز مورد گواهی سنت و تاریخ. پس چرا حقیقتی را نپذیریم که عقل بر
آن صحه میگذارد و کتاب بر آن گواه و سنت آن را مؤید. اشاره بدین آغاز نزول در
قرآن مجید، حاکی از عظمت و فخامت مسأله است. این روزی بوده که تاریخ بشریت در آن
ورق خورده و سرنوشت انسانهای بعدی در آن قلم زده شده است. روز آغاز هدایت بشری
برای طول حیات بشر است. این سر فصل تاریخ در- خور آن تقدیر و ارزیابی است که این
چنین با شأن و جلال در قرآن یاد شود که در لیلة القدر و در لیله مبارکه و در ماه
رمضان بوده، چرا از تفخیم و تعظیم چنین عظمتی غافل مانیم؟ اما این که بگویند
معمولا در حوادث، آن نقطه حساس حادثه مهم است و یا رسم زمان چنین است که پایان
کارهای مهم تاریخ گذاری میشود- این رسمی است تازه و برای کارهای بشری. البته
پایان وحی نیز عظمتی داشته که فرمود:
«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ
رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً (5: 3) امروز دین شما را به کمال رساندم و
نعمتم را بر شما تمام کردم و از این که اسلام دین شما باشد راضی گشتم».
اما پایان وحی، پایان کار نبود. هدایت ادامه یافت و مییابد. گذشته از آن،
بزرگداشت و تعظیم روزی منافات با تفخیم روز دیگر ندارد، اینجا صحبت از آغاز و شروع
وحی است، صحبت از تحوّلی است که تاریخ یافته و مسلما بزرگداشت آن موجب رضای خداست.
اما از نظر قرآن، قوله «أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ» که مورد استناد است خود حکایت
از امر گذشته دارد و خود اشاره به همین حادثه عظیم است.
روشن است که شبها و روزها همه یکسانند و فرقی میان روزها و شبها نیست. اگر روزی یا
شبی، عزّت و حرمت خاصی مییابد به خاطر حادثهای است که در آن روز یا شب پیش آمده
و به خاطر تأثیری است که آن حادثه بر زندگی مردم داشته، چنان است که بعضی روزها
اهمیتی در حیات بشری مییابد که روزی تاریخی به حساب میآید. هر امتی و ملتی روزی
را از جهتی اهمیت میدهد و در تاریخ خود ثبت و حفظ میکند. یا در آن جشن و سرور به
پا میدارد و یا به سوکواری مینشیند.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 193
به واقع یادآوری آن حادثه مهم است که مردم را به حرکت وا داشته، نه خود روز یا شب،
هر چه حادثه مهمتر طبیعی است که تکاپوی مردم بیشتر خواهد بود.
گفتگو نیست که حیات معنوی مردم و زندگی روزانه مسلمین از هر جهتی پیوندی عمیق با
قرآن دارد. حتی اثر قرآن را بر جوامع غیر مسلم نیز میتوان به روشنی دید.
خداوند خود نیز از اینکه شریعت کاملهاش و هدایتی که خود دوست داشته به مردم عرضه
شده، راضی است. این نعمت بزرگی بود بر بشریت، آخرین کتاب و هدایت از آسمان نازل شد
و خیر و برکتی که خداوند بر خلق میخواست فرود آمد. پس این روز هم نزد خدا عزیز
است و هم نزد خلق خدا.
از اینجاست که این نزول، عظمتی از عظمت او و شرفی از شرف او است. این شب، شب مبارک
بود. شبی که قدر و شرف داشت.
«وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ. لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ
شَهْرٍ» (97: 2 و 3) آری، که چنین فرخنده شبی از هزار ماه، بلکه از صدها هزار ماه
و سال که از شرف نزول قرآن در آن بیبهرهاند، بهتر و گرامیتر است. و امید آنکه
روزی خاص به نام روز قرآن انتخاب شود و در آن مسلمانها در سراسر دنیای اسلام، این
نعمت بزرگ را چنانکه در خور است شکرگزاری نمایند. بمنّه و کرمه.
لیلة القدر
حال که صحبت از شب قدر شد، بگوئیم که این شب، شب تقدیر است، یعنی شبی است که
مقدرات در آن معین میشود و یا شبی است با ارزش که ارزش مخصوصی دارد، در زمان این
شب آراء مختلفی اظهار کردهاند: اول رمضان، دهه آخر رمضان، شب 5، 7، 9، 17، 19،
21، 23، 25، 27، 29 رمضان، شبی از شبهای ماه رمضان، نیمه شعبان، نیمه رمضان را هم
گفتهاند. یا یک شب مخصوص در یکسال معین در حیات رسول خدا بوده که قرآن در آن نازل
شده، یا ممکن است هر سال باشد، یا شب قدر بیش از یک شب بوده ولی اختصاص به دوره
پیامبر اکرم داشته، شبی است مخصوص این امت و یا اصلا بالا رفته است و بالاخره یک
شب نامعین است. به قول بغوی «31» خداوند این شب را برای امت اسلام مبهم گذارد تا
در همه شبهای رمضان از طمع درک آن به پرستش او تلاش کنند. چنانکه ساعت
__________________________________________________
(31) ابو القاسم عبد اللّه بن محمد (م 317) در حدیث و سنت و رجال کتبی دارد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 194
اجابت را در روز جمعه و صلاة وسطی را در نمازهای پنجگانه پنهان داشته «32» است.
شوکانی 45 قول را درباره لیلة القدر از احادیث جمع آوری کرده است «33».
کلمات قرآن
از کیست؟
دیگر از سخنان شگفت آوری که گفتهاند، حرفی است که از سمرقندی درباره نزول قرآن و
نحوه این توسّط در سه قول نقل شده است «1». گوینده اصلی را نگفتهاند کیست اما خود
این نقل قول بدون نقد و بررسی بعدها موجب جنجال فراوانی گشت. درباره نحوه نزول
قرآن گفتهاند از سه صورت بیرون نیست.
1) جبرئیل لفظ و معنی قرآن را از لوح محفوظ آموخته و حفظ کرده و همان را فرود آورده
است.
2) جبرئیل تنها معانی را بر پیغمبر اکرم فرود آورده و پیامبر این معانی را دانسته
و آن را به زبان عربی در آورده است. در این مورد هم تمسّک جستهاند به ظاهر آیه
شریفه:
«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ» (26: 193، 194) که گذشت.
3) معنی قرآن، وحی الهی است، ولی تعبیر آن به کلمات عرب از جبرئیل است.
موجودات آسمانی آنرا به عربی میخوانند و او آنرا این چنین فرود آورده.
بطلان این دو سخن اخیر روشن و آشکار است و مخالف کتاب و سنت و اجماع.
اگر لفظ و معنی هر دو از خدا نباشد چطور میتوان کلام را به خدا نسبت داد؟ این
تنها کتابی است که به تمام دلائل تاریخی و علمی، عصمتش و مصونیّتش از انحراف و
تحریف، و علّو مکان و مناعت مقامش از دسترسی بشر و غیر بشر به اثبات رسیده است و
دلایل محکمی که در برابر معاندان و کافران اقامه شده بر صدق و عصمت و قد است وحی
الهی گواه است. نزول قرآن از جانب خداوند بر نبی اکرم توسط جبرئیل
__________________________________________________
(32) تفسیر بغوی و تفسیر خازن در سوره قدر.
(33) نیل الاوطار 4: 272 چاپ عثمان خلیفه.
(1) زرکشی از سمرقندی اسم برده: البرهان 1: 229، اما سیوطی بدون ذکر نامی نقل قول
کرده است اتقان 1: 157 نوع 16، المسألة الثانیه. ظاهرا این سمرقندی، محمد بن یوسف،
ناصر الدین مدنی فقیه حنفی باشد که نسبت به ائمه و علماء تند زبان بود و در سال
556 ه. در سمرقند به شکنجه کشتندش.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 195
امین به لفظ و معنی با تواتری که جای هیچ شک و تردیدی برای عقل سلیم نمیگذارد،
ثابت شده است. چطور میتوان تصور این را داشت که کلام از جبرئیل یا رسول خدا باشد؟
خدای خود فرمود: «نزول این کتاب از خدای نیرومند فرزانه است ... این آیههای خداست
که ما به حق بر تو میخوانیم ... وای بر تهمت زن گناهکار. آیات خدا را که بر او میخوانند
میشنود و بر استکبار خود اصرار میورزد چنانکه گوئی آنرا نشنیده است» (45: 2، 6،
7، 8). این آیات برای هیچ عقل سلیمی جا نمیگذارد که تصور آنرا داشته باشد که آن
معانی رفیع و عالیه و آن کلمات منیع و باقیه ساخته بشر باشد. وقتی خداوند یکی از
قواعد جنگی را برای رسول خود بیان میکند میفرماید: «اگر یکی از مشرکان به تو
پناه آورد، به او پناه بده تا کلام خدا را بشنود» (9: 6). حال چگونه این سخن پیش
آمده که این کلام خدا معنایش از خدا و لفظش از رسول و یا از فرشته خدا باشد؟ زبان
رسول خدا را در احادیث میبینیم، در عین آن که در اوج فصاحت است با کلام خدا فاصلهای
به پهنای فلک دارد. اما زبان فرشتگان از کجا که عربی باشد و چطور چنین فصاحت و
بلاغتی یافته که بشر از اتیان مثلش عاجز است؟ این چیزی است که قرآن هرگز بدان راهی
ندارد. خداوند فرمود: «وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ
عَلِیمٍ» خداوند تصریح میکند که قرآن از جانب حکیم علیم است. آیا منظور فقط معانی
است و کلام و لفظ در آن منظور نیست؟ پس آن حالات گران وحی چرا بر رسول خدا عارض میشد
و پیامبر چه عجله و حرصی داشت که وحی را آن چنان به سرعت از حفظ کند و چرا آن همه
تأکید داشت که صحابه آنرا بنویسند و حفظ کنند؟
خداوند خود تأکید میکند و میفرماید: «بگوای پیامبر که هرگز به من نرسد که کلمهای
از قرآن را پیش خود تغییر و تبدیل بدهم».
این کلام منیع بلند، جز از سوی خدا، از دیگری نمیتواند باشد و این دم اعجازی که
در لفظ و معنای آن دمیده شده، جز از سوی حق از دیگری نمیتواند باشد و این عصمت نص
و طهارت مضمون و وحدت موضوع، جز از جانب او، به تأیید دیگری کی تواند که باشد؟ این
لفظ و معنی توأمان است که قدرت بشری را عاجز کرده از این که مثلش را بیاورند. گفتن
چنین سخنانی و یا نقل این چنین ترّهاتی بدون رد کردن، چنانکه گذشت، موجب میشود که
بزرگانی چون سر سید احمد خان در هند به چاله کفر بیفتد و از سلامت کنار ماند. زیرا
چنین اعتقادی قضیه اعجاز قرآنی و
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 196
معجزه رسول را باطل میکند. کلمات قرآن، نوشته آن، لفظ آن، مثل معنی آن بدون خلاف
و به تواتر قطعی و مسلّم از جانب خداست و برای جبرئیل یا پیامبر یا هیچ موجود دیگر
راهی در آن نیست و هر که خلاف این بگوید بیتردید بیمعنی و بیربط چیزی گفته. اما
به نظر میرسد که چنین بحثی انحرافی اساسا از بحث دیگری سرچشمه گرفته و آن گفتگوئی
بوده که بر سر معنای وحی پیش آمده است. درباره وحی از زهرّی چیزی پرسیدهاند و او
در تعریف آن، وحی را به دو دسته تقسیم کرده است: 1) آنچه بر دل انبیاء وحی میشود
و بر زبان جاری و به کتاب نوشته میشود، که این همان کلام است. 2) بدان تکلم نشده
و نوشتنش هم دستوری نیست اما برای مردم بیان میشود و به آنها تبلیغ میگردد.
البته این قسمت اخیر تعریف دقیقی نیست ولی منظورش گویا سنت و حدیث باشد که جوینی
«2» آنرا این چنین شرح میدهد: یک نوع وحی آن است که خداوند پیامی توسط جبرئیل
برای نبی میفرستد و آن پیام برای اجرای فرمانی بوده، جبرئیل میفهمیده که دستوری
است برای اجراء و او بدون قید به عبارت دستور را ابلاغ میکرده است. اما نوع دیگر
چون ارسال نامه و فرمان کتبی، کلمه به کلمه و حرف به حرف به پیامبر ابلاغ میشده
که این کتاب خدا و کلام اللّه است.
بدین تعریف، نوع اول سنت و حدیث و نوع دوم قرآن میشود. از اینجاست که روایت حدیث
به معنی رواست و نقل قرآن به معنی درست نیست «3». منظور از این بیان هم تقسیم وحی
به «متلو» و «مرویّ» است یعنی وحیی که باید قرائت و تلاوت شود (قرآن) و وحیی که
قرائتش در نماز درست نیست «4».
این تعریف وحی بدین کوتاهی و درهمی موجب شده که خلط مبحثی پیش آید و اساسا چنین
بحثی مطرح شود که لفظ و معنی قرآن هر دو از خداست یا یکی از آن دو؟ که البته در
مورد قرآن چنین پرسشی یاوه و بیمعنی است و در مورد حدیث نیز احتیاج به تبیین و
شرح دارد.
یک مشکل دیگر هم برخوردهاند و آن در مورد وصول وحی از طرف فرشته است که موجودی
انسانی چون پیامبر چگونه با وجودی ملکوتی چون جبرئیل با هم در
__________________________________________________
(2) رکن الاسلام عبد اللّه بن یوسف فقیه شافعی پدر امام الحرمین عبد الملک (م
438).
(3) اتقان 1: 159- 160.
(4) ر ک. حدیث قدسی مطلب سنت و حدیث همین کتاب.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 197
ارتباط بودهاند؟ انسانی مادی و جسمی با فرشتهای روحانی چگونه تفاهم داشتهاند؟
فرشتگان موجوداتی خالصا روحانی هستند و گفتارشان شنیدنی نیست، بخصوص برای موجودات
جسمانی. جواب دادهاند که وحی به دو طریق بوده است: یا پیامبر از خصوصیات بشری در
آمده و به صورت فرشته میشده و یا جبرئیل به شکل بشر نازل میشده تا تفاهم حاصل
گردد. «5»
این هم از همان مواردی است که وحی درست فهمیده نشده و بر حسب تعابیر ناقصی توجیه
گشته است، و الّا فرشته با ذهن و دل پیامبر سر و کار دارد، مفاهیم و معانی و کلمات
اعجازآور قرآن بر دل و ذهن رسول خدا نقش میبسته و بر زبان وی جاری میشده، در
اینجا دیگر چه حاجت که پیامبر از خصوصیات بشری خلع گردد و یا فرشته تمثّل انسانی
یابد؟ ... واقع این است که اینها از امور غیبی است و راهی برای دخالت عقل وجود
ندارد. ما تنها بر حدسیّات و ظنیّاتی تکیه میکنیم، اما بیان حقیقت باید مبتنی بر
خبر صحیح مسلّم روایت شده از معصوم باشد.
مدت این
نزول
دوره نزول قرآن مجید بر پیامبر اکرم، از آغاز مبعث شروع شده و تا نزدیک پایان
زندگیش (ص) امتداد یافته است. این مدت را 20 یا 23 و یا 25 سال گفتهاند.
زیرا در مدت اقامتش در مکّه بعد از بعثت، خلاف است که آیا ده سال بوده، یا 13 و یا
15 سال. ولی به هر صورت دهسال مدت اقامتش (ص) در مدینه مورد اتفاق است. «1»
یکی از محققین تاریخ قانونگذاری اسلام میگوید «2»: مدت اقامت حضرت در مکه 12 سال
و 5 ماه و 13 روز بوده (از 17 رمضان 41 سالگی که یوم الفرقان نامیده شده تا اول
ربیع الاول 54 سالگی او). اما مدت اقامتش در مدینه پس از هجرت، 9 سال و 9 ماه و 9
روز بوده (از اول ربیع الاول سال 54 تولد حضرت تا نهم ذی الحجه 63 سالگی) و این
موافق است با دهسال هجرت. اما این تحقیق خود محتاج تحقیقات
__________________________________________________
(5) کشاف اصطلاحات الفنون: 1162 ذیل وحی قرآن و 941 «صلصلة الجرس»- کامل مبرد 2:
22، تعریفات جرجانی ذیل جرس، الاتقان 1: 156 نوع 16، المسألة الثانیة، سبل الهدی
2: 342.
(1) البرهان 1: 232، فضائل القرآن ابن کثیر 6.
(2) ر ک: «سن پیامبر» در همین کتاب.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 198
سه گانه دیگری است. زیرا در آن، دوره شش ماهه رؤیای صادقه که قطعی است به حساب
نیامده، هجرت را روز اول ربیع الاول به حساب آورده و ختم وحی و نزول آخرین آیه
قرآنی را آیه «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» به حساب آورده و این در نهم
ذی الحجه سال دهم هجرت بود و حال آنکه پیامبر تا 12 ربیع الاولی 63 سالگی سال
یازدهم هجرت در قید حیات بود و تا 12 روز و یا به روایتی حداکثر تا هشتاد روز پیش
از آن وحی ادامه داشته است. اما اگر دوره رؤیای صادقه را هم در نظر نگیریم و
نخستین وحی را همان هفدهم رمضان قراردادی در نظر بگیریم، این معادل خواهد بود با
تاریخ ششم اوت 610 میلادی. هجرت یعنی روز رسیدن به مدینه را اگر روز دوشنبه 12
ربیع الاولی سال 13 مبعث در 53 سالگی بدانیم معادل تاریخ شمسی ششم مهر ماه سال اول
شمسی و 28 سپتامبر 622 میلادی میشود. بدین ترتیب دوران اقامت در مکه 12 سال و یک
ماه و 23 روز شمسی بوده است. ختم نزول را هم اگر (به قول مشهور) آیه 281 سوره بقره
در اول ربیع الاول 11 هجری بدانیم معادل ششم خرداد ماه سال 11 هجری شمسی و 28 مه
632 میلادی خواهد بود. یعنی دوران نزول وحی در مدینه 9 سال و 8 ماه شمسی خواهد بود
و تمامی دوران نزول 21 سال و 9 ماه و 23 روز شمسی معادل 22 سال و 5 ماه و 7 روز قمری
خواهد بود. این به قولی نزدیک است که مدت اقامت رسول خدا را در مکه 13 سال و در
مدینه 10 سال و مدت وحی قرآن را 23 سال به حساب آورده است.
دلیل نزول
تدریجی
بهترین دلیل بر این نزول تدریجی و پراگنده و گه گاه آمدن وحی الهی، قول خداوند است
که فرمود:
«وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلی مُکْثٍ (17: 106) و
قرآنی که آنرا پراگنده فرستادیم تا با درنگ آنرا به مردم بخوانی» (و نیز 25: 32 و
33).
روایات میگویند که یهودان و مشرکان، این نزول پراگنده و گه گاه قرآن را بر رسول
خرده میگرفتند و چون تصور میرفت که کتب پیشین یکباره و جملگی بر انبیاء
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 199
سلف فرود آمده «1» آنها هم از پیامبر میخواستند که قرآن نیز همچون کتب پیشین
یکباره و به جملگی نازل شود. پس این آیهها بر ردّ آنان فرود آمد. سیوطی میگوید
«2»:
کتب پیشین هر یک به جمله و یکباره نازل شده و آن در میان دانشمندان مشهور است و بر
زبانها جاری که تقریبا بر آن اجماع شده، ولی یکی از دانشمندان عصر را دیدم که این
سخن را انکار میکرد و میگفت این دلیل نیست، بلکه سخن صواب آن است که آنها همچون
قرآن پراگنده نازل شده باشند. و من میگویم صواب سخن اول است و از دلایل بر آن
آیات 32 و 33 سوره فرقان است (که کافران اعتراض میکردند چرا قرآن به جملگی فرود
نمیآید؟) گذشته از این که احادیث آنرا تأیید میکنند، وقتی یهودان و مشرکان نزول
یکباره قرآن را میخواهند خداوند از ردّ بر آنان سکوت میکند و به بیان حکمت آن میپردازد.
چه، اگر کتب پیشین به تفریق و پراگندگی نازل شده بود آنان را رد میکرد و میگفت
این سنّت خدائی است. چنانکه وقتی طعنه میزدند بر رسول که این چه پیامبری است که
غذا میخورد و در بازارها راه میرود، آنان را رد میکرد و میگفت: «و نفرستادیم
پیش از تو فرستادگانی مگر ایشان غذا میخوردند و در بازارها راه میرفتند» (25:
20) و ... «3»
فرّاء (م 207) از نحویان بزرگ جواب میدهد که این آیه نقل قول مشرکان است و آنها
بودند که چنین گمان میکردند «4» و آیه بعد نیز که میگوید: «مثلی نگویند کافران
مگر این که ما در برابر، سخن حق را با بهترین بیان به تو بگوئیم» پس خود این ردّ
قول کافران است. اما ابن فورک «5» موضع دفاع از نزول دفعی تورات را میگیرد و میگوید:
گفته شده که تورات جملگی یکباره نازل شده، زیرا آن بر پیامبری نازل شده که میخواند
و مینوشت، و او موسی بود، ولی قرآن به تفریق و پراگنده
__________________________________________________
(1) در روایات نیز اشارههائی به نزول دفعی و یکبارگی کتب پیشین شده است: الدر
المنثور 1: 189، تفسیر عیاشی 1: 80، مسند احمد 51، 17 شاکر (4: 107 حلبی)، تفسیر
ابن کثیر 1: 216، الاسماء و الصفات بیهقی 234، اتقان سیوطی 1: 152، المرشد الوجیز
ابو شامه: 12.
(2) الاتقان 1: 152 ببعد نوع 16 تذنیب و معترک الاقران فی اعجاز القرآن 1: 207.
(3) و آیات دیگری (17: 94 و 12: 109 و 7: 144، 145، 150، 154، 171) را نیز به
استناد میگیرد.
(4) معانی القرآن 2: 267 ببعد.
(5) ابو بکر محمد بن حسن اصفهانی از متکلمین و اصولیین مشهور که گفتهاند بیش از
یکصد کتاب در معانی قرآن و اصول فقه داشته است (م 406) و بدست محمود سبکتکین مسموم
شد. الاعلام 6: 313 و انباه الرواة 3: 110.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 200
آمده، زیرا آن ننوشته بر پیغمبری امی نازل شده است. «6» در این مورد گویا ابن فورک
به تورات نظر داشته که در مورد الواح در آن آمده: «و خداوند به موسی گفت: این
سخنان را تو بنویس، زیرا که به موجب این سخنان با تو و با اسرائیل عهد بستهام.
و چهل روز و چهل شب آنجا نزد خداوند ماند، نان نخورد و آب ننوشید، و سخنان عهد
یعنی ده فرمان را بر لوحها نوشت» «7».
اما صرف نظر از نزول کتب پیشین، نزول تدریجی قرآن مجید به دلیل تصریح کتاب و تأیید
سنت و نقل تاریخ، مسلّم و قطعی است.
چگونگی این
نزول
نزول آیههای قرآن به مقتضای حکمت عالیه و مناسب حوادث و پیش آمدهائی بود که رخ میداد،
گاه حادثهای پیش میآمد که دستوری میطلبید، وقتی هم کسانی پرسشی داشتند که جواب
اقتضاء میکرد و یا اساسا تشریع حکمی لازم مینمود، و یا ترغیب مردم به فضایل و
نهی از رذایل دربایست بود، و یا به اقتضای حکمتی، حکایتی از انبیای سلف باید سروده
میشد. در چنین هنگامی، چند آیه مربوط به یک موضوع یکجا نازل میگشت.
ابن أشته اصفهانی «1» از عکرمه نقل میکند که درباره کریمه «بمواقع النجوم» (56:
75) گفت: خداوند قرآن را به تدریج 3 آیه و 4 آیه و 5 آیه فرستاد. نکزاوی (م 683)
در کتاب وقف میگوید: قرآن پراگنده نازل میشد. یک آیه و دو آیه و 3 تائی و 4 تائی
و بیشتر از آن. ابو سعید خدری قرآن را 5 آیه به صبح و 5 آیه به شام به شاگردان میآموخت
و میگفت که جبرئیل قرآن را 5 آیه 5 آیه میآورد. از علی بن ابی طالب (ع) نیز شبیه
بدین مضمون روایتی نقل کردهاند. سایر راویان و اخباریان نیز از صحابه و تابعین
شبیه آنرا بازگفتهاند «2». رویهمرفته، نگاهی به روایات
__________________________________________________
(6) البرهان زرکشی 1: 231، اتقان 1: 152، معترک الاقران سیوطی 2: 206، دار الفکر
العربی 1969.
(7) سفر خروج 34: 27- 28.
(1) ابو بکر، محمد بن عبد اللّه (م 360) از علمای قرائت و علوم قرآن، دو کتابش
المحبر و المفید در قراآت شاذ معروف است. غایة النهایه 2: 184. گویا کتاب مصاحف هم
داشته که سیوطی از آنجا نقل میکند.
(2) اتقان 1: 155 ببعد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 201
نشان میدهد که بیشتر قرآن 4 آیه و 5 آیه و در همین حدود نازل میشده، ولی این
ترتیب همیشگی نبوده است. گاه بوده است که حتی قسمتی از یک آیه یکجا نازل میشده و
قسمت دیگر وقت دیگری. گفتهاند که ده آیه قصه افک (24: 11- 20) «3» و ده آیه اول
سوره مؤمنین یکجا نازل شده، ولی نزول جمله «غیر اولی الضرر» «4» به تنهائی بوده و
هم چنین نزول «وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً» (9: 28) تا آخر آیه بعد از نزول اول آیه
بوده است. 5 آیه اول سوره «اقرأ» و 5 آیه اول سوره «و الضحی» یکجا آمده و سورههای
کوتاه را هم میگویند بیشتر یکجا آمده و «معوذّتین» هر دو با هم آمده است «5».
زمانی هم سوره مفصلی مثل «انعام» و «المرسلات» یکجا و یکباره نازل شده است. ابن
مسعود گفت: «ما با نبی اکرم به منی در غاری بودیم «6» که «و المرسلات عرفا» نازل
شد و من آنرا از دهان مبارکش شنیدم، هنوز دهانش به آن مرطوب بود که ناگاه ماری به
ما حمله کرد. پیامبر فرمود آنرا بکشید و ما حمله بردیم و مار رفت. ولی ندانستم به
کدام آیه ختم فرمود به آیه (فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ» (77: 50) و
یا «إِذا قِیلَ لَهُمُ ارْکَعُوا لا یَرْکَعُونَ» (77: 48). یا سوره «انعام» شبی
در مکه یکجا فرود آمد و در اطراف آن هفتاد هزار فرشته بود. «7» روایات زیادی در
این باره هست که برای داوری درست باید به موضوع مورد بحث و متن آیات و ارتباط و
تناسب میان آنها نیز اهمیّت کافی دارد.
راز این
نزول
حرکت تاریخی اسلام و تحرّکی که در مسلمانها ایجاد کرد و شور و نشاطی که در پیکر
جامعه بشری دمانید، آن روح قوی و پرصلابت مسلمانها، آن ایثار و فداکاریها، آن
گذشتها و بذل جانها، همه و همه جریان عظیمی بود که از حرکت و ایمان مسلمین صدر
مایه میگرفت و آن حرکت و ایمان اولیه هیچ سرّ و رمزی نداشت جز این نزول تدریجی
آیات! رمز و انگیزه اصلی پیروزی اسلام همین نزول
__________________________________________________
(3) داستان افک مشهور است که در آن آیات زوجه رسول خدا از تهمت و افتراء تبرئه
گردید.
(4) در آیه «لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی
الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ (4: 95).
(5) اتقان نوع 16 فرع و نوع 3.
(6) در شب عرفه، شب نهم ذی الحجه بوده و یا در لیلة الجن در غار حراء بوده، اتقان
نوع 3 ص 84.
(7) اتقان 1: 136 نوع 13 و فتح القدیر 5: 344.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 202
تدریجی بود. هر بار که مصلحتی ایجاب میکرد و مایه تحرکی برای پیامبر و یارانش
لازم مینمود، فرشته وحی نازل میشد و جان تازهای بر پیکر اسلام میدمید.
جاهلیان دانسته و یا ندانسته، این نزول تدریجی را به ریشخند میگرفتند و کتابی
نوشته و مدوّن و یکپارچه طلب میکردند. کتاب نوشته هم البته آیات مقدسه جامدی میشد
که برای تبرّک و تیمّن زینت بخش زندگیهاشان باشد. اما آیات پراگنده که گهگاه نازل
میشد بر دل و جان مؤمنان مینشست، سینه به سینه و دست به دست میگشت و مایه حرکت
و نشاط تازهای میشد و همین حرکت و نشاط در نسل بعد و نسلهای بعدتر، همچون ادامه
موج، تداوم مییافت. مایه قوام و استحکام جامعه اسلام و تداوم آن روح و نشاط در
نسلهای بعدی و اقوام دیگر میگشت. این است راز اصلی این نزول تدریجی. در این
تدریجی بودن نزول، جز این، رازها و حکمتهاست که ما از آن دریای بیکران به چند
قطره نمونه، سخن کوتاه میکنیم «1».
1) نخستین
حکمت را خداوند خود بیان فرمود: «کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ (25: 32)
بدین سان (قرآن را پراگنده فرستادیم) تا دل ترا بدان نیرو بخشیم».
نزول تدریجی، پیامبر اکرم را پایدارتر میسازد و بر دلش نیرو میبخشد. چه در هر
تجدید وحی و تکرار نزول فرشته از جانب حق، نشاط دل او را پر میکند و شادمانی سینهاش
را میگشاید. این عنایت الهی و تعهد پروردگارش در هر مرتبه از نزول تجدید میشود.
این نزول تدریجی حفظ و فهم و شناسائی فرمانها و حکمهایش را آسانتر ساخته است.
هر بار از این نزول تدریجی معجزه جدیدی همراه دارد. چنانکه هر دفعه مشرکان را به
مبارزه میخواند که اگر میتوانند همانند یکبار از آن وحی را بیاورند.
هنگام سختگیری دشمنان و درگیر شدن او با بدخواهان، خدای او را تعهد میکند و او را
وانمیگذارد و این سختیها را بر او خوار میگرداند. بیشبهه این سختیها در زمانهای
مختلف پیش میآمد، پس به ناچار دلداری نیز در مراحل
__________________________________________________
(1) تفصیل این قسمت در مناهل العرفان زرقانی 1: 46 ببعد دیده شود. ایضا صحیح
بخاری، فضائل القرآن باب 6، موجز علوم قرآن دکتر داود العطار 117- 123.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 203
گوناگون رخ میکرد. «2» هر وقت دشمن او را به تنگنا میانداخت، پروردگار او را
دلداری میداد. گاه این دلداری از راه داستانهای پیامبران بوده که در قرآن پهنای
وسیعی دارد. در سوره هود آیه 120 میگوید: «و همه اخبار پیامبران را بر تو میسرائیم
تا دل تو را بر آن استوار داریم». و زمانی این دلداری از راه وعده پروردگار به
فرستاده خود، برای پیروزی و تأیید و حفظ او بود. چنانکه در سوره طور آیه 48 گفت:
«بر حکم خدا صبر کن که تو منظور نظر مائی» و در سوره مائده آیه 67: «و خدای ترا از
مردمان نگهدارد» و هم چنان در دو سوره «و الضحی» و «ا لم نشرح» از وعدههای گرامی
و عطایای بزرگ سخن میگوید «3». بسیار جالب توجه و در خور تأمل است که گاه نیز او
را مأیوس میگرداند تا آرام گیرد و قرار یابد. چون آیه 35 از سوره انعام: «و اگر
چنان است که روی گردانیدن آنها بر تو گران آمده، اگر توانی راهی در زیر زمین بساز
و یا نردبانی بر آسمان برفراز تا آیتی بر آنها آوری، و اگر خدای میخواست همه
ایشان را به راه راست میآورد، پس بنگر تا از نادانان نباشی» ..
2) فرمود:
«لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلی مُکْثٍ (17: 106)
تا آنرا با درنگ و آهسته بر مردم بخوانی».
پرورش و تربیت علمی و عملی مردم را درجه بندی میکند:
چنانکه میدانیم مردم عرب مردمی امّی بودند و ابزار نوشتن برای نویسندگان کمیاب
بود. به کار زندگی سرگرم بودند و مردم گرویده، از دین تازمشان به خون و شمشیر دفاع
میکردند. پس قرآن اگر یکباره نازل میشد از حفظش ناتوان میگردیدند. ولی نزول
تدریجی قرآن حفظ آنرا آسانتر ساخت. گذشته از آن، فهم آیات قرآنی نیز بدین ترتیب
سادهتر و آسانتر گشت.
نزول تدریجی موجب شد که اندک اندک عقاید باطله و پرستشهای فاسده و عادات رذیله را
ترک گویند. هر وقت که اسلام، باطلی را نابود میساخت، مردم را آماده خراب کردن
باطل دیگری میکرد. و بدین سان بنیان و پایههای عقاید سخیفه
__________________________________________________
(2) رجوع کنید قرآن مجید 3: 176 و 5: 41، 68 و 6: 10، 33- 35 و 10: 65 و 11: 12،
120 و 12: 110 و 13: 19، 32 و 15: 88، 97- 99 و 16: 127، 128 و 18: 6 و 19: 64 و
20: 130 و موارد متعدد دیگر در فهرست مطالب فهارس القرآن از نویسنده.
(3) مثلا 54: 45 و 41: 13 و 46: 35 و 35: 8 و 16: 127 و 26: 3.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 204
را به هدم و خرابی داد و سرانجام آنان را، بیآنکه سختی و خشونتی احساس کنند، از
آن نجاسات جاهلیت پاک کرد، چنین تدبیر و سیاستی لازم میبود، بخصوص برای چنان قومی
که جهت حفظ مرده ریگ گذشتگان تعصّب سختی میورزیدند و در ریختن خونها و به غارت
دادن اموال، تهوّر و جسارتی بزرگ داشتند.
نمونه بارزی از این تربیت اجتماعی و از بین بردن آن عصبیّت جاهلی و تبدیل تفاخر به
تقوا و بزرگداشت پرهیزگاری را در داستان بلال سیاه حبشی میبینیم که روز فتح مکه،
روزی که اوج پیروزی اسلام میدرخشد و اعلام این پیروزی درخشان، افتخاری بس بزرگ را
در پی خواهد داشت، این بلال سیاه حبشی است که بر فراز کعبه میرود و اذان میگوید.
مشرکان سخت دلتنگ میشوند. این را به دل میگیرند و با بغض میگویند: «این بنده
سیاه باید بر فراز کعبه اذان گوید؟» اینجاست که میزان قسط برای اشخاص و ارزشها بر
دل پیامبر اکرم نازل میشود:
«ای مردم! ما همه شما را از مرد و زنی آفریدیم و شعبهها و قبیلههایتان کردیم تا
همدیگر را بشناسید. بزرگوارترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست، که خدا دانا و
آگاه است». (49: 13)
به همان سان که آنان را به تدریج از عقاید باطله دور میساخت، اندک اندک آنها را
به عقاید حقّه و عبادات صحیحه و اخلاق فاضله آراسته گرداند. نخست دلهایشان را به
نور توحید روشن کرد و آن گاه براهین زنده شدن بعد از مرگ و دلایل مسؤولیت و حساب و
جزا را بیان نمود. در عبادات نیز در آغاز قبل از هجرت نماز را واجب ساخت. البته در
آغاز نماز صبح و عشی بود و بعد تعداد رکعات و اوقات روز و شب و شکلهای آن پیش از
هجرت تعیین شد «4». مسلمانها از همان آغاز اسلام انواع صدقه و روزه را میشناختند،
اما مقادیر زکوة و شرائط روزه دو سالی پس از هجرت تعیین شد. «5» و در سال ششم
هجرت، حج از واجبات شناخته گشت. هم چنین در عادات، اول از کبایر منعشان کرد و بعد
نهی از صغایر را پیش آورد و با چنین
__________________________________________________
(4) نماز را در آغاز جبرئیل در غار حراء به پیامبر آموخت (مفتاح کنوز السنة 268/ 1
و طبری و بلاذری).
نخست نماز صبح و عصر بود و هر نمازی دو رکعت (مفتاح کنوز 270/ 1) در شب معراج وجوب
نمازها تأیید (مفتاح 268/ 1) و به هر حال، پیش از هجرت، نمازهای پنجگانه نازل شده
بود. تفصیل را ببینید: سفینة البحار 2: 42- 50، ادوار فقه 1: 73 ببعد.
(5) ادوار فقه 1: 170 ببعد و 353 ببعد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 205
درجه بندی حکیمانهای، تربیت امتّی را به پایان رساند.
این را هم باید اضافه کرد که البته همه احکام، تدریجی نازل نشده و در آن مورد که
لازم بوده قاطع و بیتردید، بدون درجه بندی و جازم حکم لازم صادر شده است. احکام
درباره قتل و سرقت و غصب و مال مردم خوردن و انواع غش در معاملات، و زنا بدون سهل
انگاری و مسامحه و تساهل یکباره و قطعی نازل شده و تحریم گردیده است. درست است که
بیشتر این تحریم به حکم حکمت بالغه الهی در مدینه پیش آمد، اما به هر صورت به نحو
قاطع و محکم بیان شده و تدریج و مرتبهای بعد مرتبه و درجهای بعد درجه در آن دیده
نمیشود. اما آنجا که لازم بوده نزول حکم تدریجی بوده است.
این تنزّل تدریجی خود تطابقی با فطرت انسانی و بخصوص تغییرات در اجتماعات بشری
دارد، و همین توافق میان سنت خدائی در تغییرات اجتماعی و فطرت انسانی خود آیتی است
از آیات الهی و دلیلی دیگر بر صدور کتاب از مصدر ربّانی. تغییرات اجتماعی، از نظر
فرد و اجتماع، یک عمل مکانیکی نیست، بلکه خود یک حرکت دینامیکی است که در آن
محتوای جامعه و مظاهر عمومی زندگی اجتماعی تغییر میکند. و مهمترین خصیصه این
تغییر، نفوذ آن به اعماق روح بشری و بروز و تجلّی خصائص اصیل فطرت انسانی است.
طبیعی است که برای بدست آوردن این اثر، باید این تغییر منطبق با حاجات اصیل انسانی
باشد و الا در مدتی کوتاه یا دراز محکوم به فنا خواهد بود. فطرت انسانی پیشرفت
تدریجی را عمیقتر پذیر است. تند باد طوفان لمحهای میخروشد و در هم میریزد و میرود،
اما نم نم باران تا اعماق زمین نفوذ میکند. طبیعت جامعه با این پیشرفت تدریجی،
تغییر نهادی و بنیادی را بهتر سازگار است.
این نزول تدریجی به پایدار ساختن مؤمنان و مجهز ساختن آنان به سلاح صبر و یقین،
کمک بزرگی کرد. زیرا هر ساعت و هر لحظه بر آنان از داستان رسولان و امم سلف و
عاقبت کار ایشان بر آنها فرو میخواند و آنچه بر گذشتگان و امتهای پیش رسیده بود
و آن وعدههائی که خداوند به بندگان شایسته خود داده، از پیروزی و پاداش و تأیید و
تمکین، همه را بازگو میکرد. نمونههای دیگری از این نزول تدریجی احکام را در
فصلهای بعد «نخستین آیه در چند موضوع» دوباره خواهیم دید.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 206
3) و فرمود:
«وَ لا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْناکَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِیراً
(25: 33)
و هیچ مثلی برای تو نیاورند مگر آنرا به حق جواب دهیم، به نیکوتر تفسیری».
با گذشت زمان، روی دادها و پیش آمدهای گوناگونی رخ میداد. این حوادث مسائل تازهای
همراه داشت و قرآن نیز مناسب چنین وقایعی نازل میگشت و خداوند احکامش را موافق آن
تفصیل میداد.
پرسندگانی با رسول خدا روبرو میشدند و از او پرسشها داشتند. خواه این پرسشها برای
بررسی چگونگی رسالت او باشد، چنانکه در پاسخ سؤال دشمنانش به سوره اسراء آیت 85
گفت: «میپرسند ترا از روح، بگو روح از امر خداوند من است و به شما جز اندکی از
دانش ندادند». و یا در سوره کهف آیه 83: «و میپرسند ترا از ذو القرنین، بگو: آری!
قصه وی را بر شما میخوانم». و خواه این سؤالات برای روشن شدن و آگاهی از حکم خدا
بوده، مانند قول او در سوره بقره آیه 219: «و ترا میپرسند که چه نفقه کنند؟ بگو:
عفو». و آیه 220: «و ترا میپرسند از یتیمان، بگو شایسته بار آوردنشان به است».
بیشبهه این پرسشها در زمانهای مختلف پیش میآمد و گریزی نبود جز اینکه پاسخ آنها
نیز در اوقات مختلفه و نوبتهای متعدد فرود آید.
همراه این حوادث و وقایع، حکم خداوندی بیان میشد. معلوم است که این پیش آمدها
همگی یکباره و با هم روی نمیداد و به تدریج و گاهگاه رخ میداد.
پس چارهای نبود جز اینکه قرآن نیز تفصیلی و تدریجی نازل شود. چنانکه در حادثه
اتهام عایشه زوجه رسول خدا در سوره نور آیه 11 فرمود: «کسانی که این دروغ بزرگ
بپرداختند، گروهی از شمایند، آنرا برای خودتان شرّی مپندارید، بلکه آن بهتر بود
برای شما، هر یک از ایشان به قدر کرده خود گناه دارد و آن کس که مهینه آن کار را
پذیرفت عذابی بزرگ دارد». همچنین تا ده آیه بعد از آن. از مثالهای دیگر آن 3 آیه
ابتدای سوره مجادله است. خولة دختر ثعلبه از شوهرش أوس بن- الصامت که از وی روی
گردانیده بود شکایت نزد رسول خدا برد و با رسول خدا مجادله میکرد. آنها دختر
کوچکی داشتند که اگر به پدر واگذاشته میشد ضایع میگردید و اگر به مادر واگذار میشد
گرسنه میماند. در این گفتگو بودند که آیات صدر سوره مجادله نازل شد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 207
گاه مسلمانان دچار اشتباهاتی گشته و برای تصحیح اشتباه و ارشاد و راهنمائی خود،
راه صواب را از او میخواستند. بیگفتگو این اغلاط در زمانهای مختلف پیش میآمد و
اصلاح آنان نیز میباید برابر همان زمان نازل میگشت.
از این موارد آیه 118 سوره آل عمران و چند آیه بعدش است که همه در غزوه احد برای
ارشاد مسلمین به خطاهایشان در آن تنگنای سخت نازل شد.
حکمتی بالاتر و برتر در این نزول تدریجی نهفته است و آن ارشاد مردم به مصدر و
منشاء قرآن است که این کلام خداست و بس. این نمیتواند کلام هیچ آفریدهای باشد.
چنانکه گذشت و بعد مفصل خواهیم دید، قرآن در طول بیست سال و در انواع حوادث مختلف
از رنج و شادی، جنگ و صلح، آرامش و آشوب نازل گشت و در تمام این احوال آیات الهی
یک دست و یک نواخت و در کمال فصاحت و بلاغت باقی مانده و دم اعجاز در همگی آن از
«باء» بسم اللّه تا «س» و الناس جریان دارد.
تو گوئی نقره گداخته یکپارچهای است که یکباره بیروزن از بوته برون آمده و در هیچ
جزئش انفکاک و روزنه و سستی نیست و همه آن چون گوهر یکدانه و درّ شاهواری است.
آخرش همانند اولش و آغازش همسان پایانش! و بیشک «اگر از دیگری جز خدا بود اختلاف
فراوان در آن مییافتند» (4: 82).
از این جنبه که بگذریم، نزول تدریجی را در سه وجهه کلی دیگر میبینیم:
1) در موضوع رسالت: در بحث از مکّی و مدنی بودن آیات خواهیم دید که آیات دوران مکه
بیان صورت کلی عقاید است و در آیات مدنی است که بیان احکام شرع و دستورات کلی پیش
میآید.
2) در نشر رسالت نیز همین سیر تدریجی به خوبی به چشم میآید. نخست دعوت بستگان
نزدیک است «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» و بعد دعوت شامل مردم دیگر میشود
«فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ»، سپس عام میگردد و همه ملوک جهان و مردم دنیا را در بر
میگیرد. البته این نه بدان معنی است که رسول خدا در آغاز به فکر دعوت عام نبوده و
بعد به صرافت آن افتاده است. بلکه این تدریجی بودن، انطباق با شرایط محیط و
مقتضیات زمان داشته، و الّا اسلام از همان آغاز، دعوت عام و جهان شمول برای همه
مردم در همه زمان بوده است. پس مستشرقانی که میگویند پیامبر اسلام در آغاز تنها
به فکر دعوت قریش و بستگان بوده و به جهانیان دیگر نمیاندیشیده، به دلایل فراوان
قرآن، راه باطل و تهمت و افتراء را پیمودهاند.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 208
3) تدریجی بودن در اسلوب: در آغاز گفتار نرم و ارشاد و موعظه حسنه است و نرمشی با
دشمنان دارد و بعد مرحله مقاومت در برابر متعدیان میرسد و سپس حکم جهاد صادر میگردد.
طبیعی است که اگر نزول یکباره میبود این سیر تدریجی دعوت و آن نشر رسالت بدان
کیفیت دیگر منتفی بود.
حکم پس از
نزول
این نزول تدریجی که دیدیم بر حسب حکمتی که برای تربیت مردم و نشر رسالت و اثبات
الهی بودن کلام و اقتضاء زمان ایجاب میکرد پیش آمد. بیان حکم در زمان لازم بود.
بنا بر این بیشتر اوقات حکم پس از نزول بود. یعنی در ابتدا کریمه شریفهای نازل میگشت
و پس از آن مردم مکلّف به اجرای حکمی میگشتند و یا امری بیان میشد. مثلا قول او:
«قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّی (87: 14) پاک شد و پیروز آمد هر که چیزی از مال خود
داد». از عبد اللّه بن عمر (م 73 ه.) نقل کردهاند که این آیه در زکاة فطر نازل
شده است. ولی دیگرانی گفتهاند که این تأویل بیوجه است زیرا سوره مکّی است و در
مکّه عید و زکات و روزهای نبوده است. اما بغوی در تفسیرش جواب میدهد که ممکن است
نزول آیه پیش از حکم باشد. یعنی در آغاز آیه نازل شده و حکم به زکات بعدا صادر
گردیده است.
نمونه دیگر آیههای 1 و 2 سوره بلد است:
«لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ. وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ»؛ سوگند بدین
دیار (مکه). و تو در این شهر دست گشادهای». سوره مکّی است اما اثر «حلّ «1»» روز
فتح مکه پدیدار گشت که در آن روز فرمود: «حلال شده است به من ساعتی از روز». و باز
فرمود:
«جُنْدٌ ما هُنالِکَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ (38: 11) این سپاه اندک احزاب
مغلوب و نابود شدنی است». این وعده در مکه آمد که لشکر مشرکان فراری خواهد شد و
نابود میگردند، اما تأویلش در روز بدر
__________________________________________________
(1) بنا به یکی از اقوال در تفسیر کلمه «حلّ».
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 209
آمد و احزاب در هم شکسته شدند. و مانند آن:
«قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما یُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما یُعِیدُ (34: 49) بگو که حق
آمد، و باطل دیگر نماند و تجدید نشود». از ابن مسعود نقل کردهاند که «جاء الحق»
یعنی شمشیر برون آمد. آیه مکّی است و پیش از وجوب قتال و جهاد آمده است. این تفسیر
ابن مسعود را پارهای روایات تأیید میکنند. روز فتح مکه چون پیامبر وارد مکه شد
360 بت در آنجا بود که او (ص) با چوبی که بدست داشت شروع به شکستن آنها کرد و در آن
لحظه میگفت:
«جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ، إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً. وَ ما
یُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما یُعِیدُ» حق آمد و باطل گریخت. البته که باطل گریزنده
است. و باطل نه میماند و نه تجدید میشود.
از این نمونهها که همه حاکی از تعیین خطوط کلی احکام سالها پیش از اجراء است در
آیات قرآنی فراوان یافته میشود. اینها به خوبی نشان میدهد که گرچه صدور احکام
سیر تدریجی داشته، اما همگی از قبل در یک خط و به سوی یک هدف معیّن، دقیق و مرتب
تنظیم شده بود. نمونهای از آنها تعیین زکات است. ابن حصار میگفت: خداوند زکات را
در سورههای مکّی زیاد، به تصریح و یا کنایه، یاد کرده و این وعدهای بود که
ایفائش در مدینه پیش آمد. از این موارد قول او است در مورد کشت و زراعت که فرمود:
«حقّ آنرا در روز چیدنش بدهید» (6: 141) و یا در سوره «مزّمّل» فرموده بود: «نماز
بپا دارید و زکات بدهید».
و یا نمونه دیگر: «وَ آخَرُونَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ (73: 20) و دیگران
که در راه خدا کارزار کنند». مسلما این آیه پیش از هجرت نازل شده و حکم قتال بعدها
صادر گردیده است. و یا باز فرمود: «و کیست خوش سخنتر از آن که به خدا دعوت میکند
و کار نیک انجام میدهد». (41: 33) این دعوت به خدا را گفتهاند درباره مؤذنین
بوده و حال آن که آیه مکّی است و اذان در مدینه آغاز شده است.
نزول پس از
حکم
در برابر، گاهی هم بوده که حکمی جاری بوده و نزول پس از آن آمده است. از آن جمله
آیت وضو است (5: 6) آیه مدنی است اجماعا و به حدود سال یازدهم هجرت
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 210
میخورد در صورتیکه مسلّما وجوب دست نماز و فرض نماز از همان آغاز در مکّه بوده
است. دیگر از مثالهای آن آیت جمعه است (62: 9) که به مدینه آمده و جمعه در مکّه
فرض بود. هم چنین آیه صدقات (9: 60) در سال نهم نازل شده و زکات پیش از آن در
اوایل هجرت تعیین شده بود.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 211
جمع آوری
قرآن
پیش از شروع بحث، در این فصل یکی دو اصطلاح هست که زیاد به کار برده میشود و از
پیش باید معنی دقیق آنها روشن باشد.
یکی کلمه «جمع» است که معمولا به معنی گرد آوری و افزودن چیزی بر چیز دیگر ترجمه
میشود. در تاریخ علوم قرآن این کلمه را به معانی مختلفی به کار بردهاند.
در میان مستشرقان، نولدکه و شوالی که در این زمینه از آنها زیاد صحبت میشود این
کلمه را به معنی حفظ و اخذ میگیرند «1». یعنی وقتی نوشته شده که فلان صحابی قرآن
را جمع کرد، میگویند منظور حفظ کردن قرآن و یا قسمتی از آن بوده، نه نوشتن و
مجموعه داشتن. دلایل آنها هم پارهای روایات و یا نوشتههائی است که از قدیم
مانده. مثلا محمد بن سعد کاتب واقدی (م 230 ه) در الطبقات الکبیر خود فصلی دارد به
نام: «ذکر من جمع القرآن علی عهد رسول اللّه (ص)». «2» در این فصل میبینیم تمام
صحبت از جمع قرآن به معنی حفظ و یا اخذ قرآن است. نووی (م 676) نیز «جمعوا القرآن»
را به «حفظوا جمیعه» شرح میکند «3». قسطلانی (م 923) در مناقب زید بن ثابت «جمع
القرآن» را به «استظهره حفظا» توضیح میکند «4». سیوطی نیز میگوید: مراد از اینکه
قرآن را جمع کرد، این است که قرآن را از حفظ کرده است «5».
__________________________________________________
(1). F، yllawhcS؛ ethcihcseG sed snaroQ، eiD gnulmmaS sed snaroQ، II:. s 6. 2.
rehcalB،. tnI ua naroC،. P 20، n 20.
(2) ابن سعد 2: 2/ 115- 112.
(3) تهذیب: 516 س 4 چاپ وستنفلد. فتح الباری 7: 96.
(4) ارشاد الساری در شرح صحیح بخاری 6: 162.
(5) اتقان 134 چاپ قاهره 1306 یا کلکته 1852.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 212
شعبی (م 103) جمع قرآن را در مورد ابن مسعود «اخذ» به کار میبرد «6». حدیثی نیز
درباره عثمان میگوید: «فجمع کتاب اللّه فی رکعة» «7» که اینجا جمع به معنی قرائت
و اخذ قرآن آمده است.
اینها بود دلایل ایشان. اما نگاهی به مجموعه روایات و احادیثی که درباره مراحل
مختلف جمع و گردآوری قرآن سخن گفتهاند، به خوبی نشان میدهد که این کلمه در مراحل
مختلف به معانی مختلف متناسب با مقصود به کار رفته است.
بنابر این بر حسب زمان و به اقتضای کلام معانی مختلفی را در بر گرفته است. در این
مراحل مختلف، این معانی را داشته است:
1) جمع به معنی حفظ کردن و به حافظه سپردن و از بر کردن است. از اینجا به آن دسته
از صحابی که قرآن را از حفظ داشتند «حفّاظ قرآن» یا «جمّاع قرآن» و یا جامعان قرآن
یعنی جمع کنندگان قرآن میگفتند. این مرحله اول جمع آوری قرآن است.
2) گاهی جمع به معنی نوشتن بوده، منتها آیات به صورت پراگنده و متفرّق نوشته شده و
در یک جلد جمع نشده و بعضی از سورهها نیز مرتب بوده است. این مرحله دوم جمع آوری
میشود.
3) زمانی هم منظور از جمع و گردآوری، نوشتن قرآن در یک مجموعه با آیهها و سورههای
مرتب است. این مرحله سوم است که تا مدتی هم ادامه مییابد.
4) وقتی هم به تدوین و گردآوری یک متن و نصّ مرتب بر حسب قرائت متواتر رایجی، جمع
یا گردآوری قرآن گفتهاند.
و این درست مراحل چهار گانهای است که بر تألیف و گردآوری آیات در یک مجموعه معیّن
گذشته است.
این را هم توضیح بدهیم که منظور از تألیف هرگز نگارش و تصنیف نیست. بلکه منظور
همان جمع کردن و گردآوری آیات و سورههاست. همان معنی که در لغت به کار میرود، و
گرنه منشاء و مصدر قرآن که ذات پاک الهی است و هیچ بشری را بدان راهی نیست. آنهائی
هم که مرحله اول را یعنی حفظ کردن قرآن را به حساب نمیآورند جمع را سه دوره میبینند:
جمع در زمان رسول خدا را «تألیف» میگویند. اقدام ابو بکر را «جمع» مینامند و
__________________________________________________
(6) ابن سعد 2: 2/ 112 س 23.
(7) ایضا 3: 1/ 53 س 15.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 213
آنچه در زمان عثمان انجام شد «نسخ» یا نسخه برداری و تکثیر نسخه میدانند. «8»
پس، همه جا نمیتوان جمع را به معنی حفظ گرفت. معنی کلمه بر حسب مورد فرق میکند.
وقتی علی (ع) ردا به دوش نمیگیرد تا قرآن را جمع کند، هرگز نمیتواند بدان معنی
باشد که به حفظ کردن و از بر کردن قرآن همت گماشته است. بلکه همچنان که تاریخ شاهد
است او و بسیاری از صحابه مجموع قرآن را نوشتهاند. در دوره نبوی هم جمع همین معنی
را میدهد. یعنی هم حفظ و هم نوشتن و هم گرد آوری است.
اصطلاح دیگری که کمابیش در این بحث پیش میآید ما بین الدّفتین و یا ما بین
اللوحین است.
دفّ جلدی از پوست حیوانات بوده که در آغاز، علوم و حوادث را بر آن مینوشتند.
بعدها کاغذها و برگهای نوشته شده را برای نگهداری بهتر میان دو جلد پوستی میگذاشتند
و به آنها «الدّفّتین» میگفتند. به کتاب هم «مجموع ما بین الدّفّتین» میگفتند.
زیرا مجموعهای بود میان دو جلد پوستی. هم چنین ما بین اللوحین هم گفته میشد که
همان میان دو جلد معنی میدهد. لوح یعنی صفحه پهنی از چوب و تخته و استخوان و غیر
از آن که بر آن مینویسند. لوح محفوظ هم که میگویند صفحهای است نوشته که در حفظ
خداست.
تأثیر قرآن
برای بررسی بهتر مسأله تألیف قرآن در زمان رسول خدا، شاید بهتر باشد که نخست وضع
قرآن و تأثیر آن را در اذهان مردم آن روزگار بسنجیم. گرچه این سخن در ابعاد مختلف
خود، در خور آن است که کتابها در آن باره نوشته شود و چنانکه سزاست تجزیه و تحلیل
و بررسی شود، امّا در اینجا به اقتضای کلام و تناسب سخن به اشارهای کوتاه بسنده
میکند. از آن همه تأثیر قرآن در جامعه بشری، در تغییر و تحوّل مردم عرب، اصلاح و
بسط و لگام زدن به زبان عرب، استیلای بر افکار عرب و عجم، در میگذریم و به همان
تأثیر در تحوّل افراد و موجب اسلام آوردن افراد شدن کوتاه میآئیم. فقط تأثیر
شنیدن آیات را در افراد مخالف میبینیم. در این مورد ما دهها تن را به نام و نشان
میشناسیم که برای مجادله و انکار و اعتراض نزد
__________________________________________________
(8) البرهان فی علوم القرآن 1: 235.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 214
رسول خدا رفتهاند، اما همین که با او نشستند و سخن او و آیات خدا را شنیدند
مسلمان برخاستند. نمونه بارز آن اسلام آوردن عثمان بن مظعون و عمر بن خطاب است که
به جای دیگری گفته و یا باز میگوئیم و یا عدّاس غلام عتبه و شیبه که با شنیدن بسم
اللّه از زبان پیامبر به اسلام تمایل یافته است. «1» در اینجا نمونههای دیگری از
این تأثیر عظیم و عمیق را میبینیم. البته در این گفتگو نیست که اگر اسلام مجد و
کیانی یافته، این نبوده جز بر اثر اعجاز قرآن و هر چه هست از پرتو عظمت قرآن است،
و بر اثر قرآن است که امروز اسلام را چنین شکوفان و پر جلا مییابیم. اما در اینجا
منظور نمایاندن اثر عظیم و عمیق و آنی و فوری قرآن بر مردم زمان در همان صدر اول
است. ببینیم که مردم مخالف در آن زمان چگونه با قرآن روبرو شدهاند و این آوای
آسمانی، در دل و روح آن مردم چه اثری داشته است؟
نمونه نخست آن ایمان آوردن طفیل بن عمرو دوسی (م 11 ه) است. او خردمندی از اشراف
جاهلیّت، شاعری ثروتمند و کثیر الضیّافه بود که همه از او حرفشنوی داشتند «2». در
آن هنگامه که معرکه داغ بود و رسول خدا برای ابلاغ فرمان خدا به دیدار زائران خانه
خدا میرفت و آیات الهی را بر آنها میخواند، قریش نیز در برابر سخت به تکاپو
بودند که مبادا کسی گوش به سخنان محمد (ص) بدهد و اسلام گسترشی بیابد «3». این و
آن را میدیدند و پیش هر رهبر و رهروی میرفتند و آنقدر به گوش آنها میخواندند تا
همه ندیده و نشنیده از اسلام بری شوند و از محمد (ص) دوری گزینند. دو هزار جور حرف
میزدند. از تفرقه و تشتّتی سخن میگفتند که به زعم ایشان محمد (ص) موجبش شده بود.
از سحر و افسون سخن او، از پایمال شدن افتخارات بت پرستی و همه آن ارزشهای دروغی،
ناله و شکوه میکردند تا همه را از رسول خدا بترسانند و به خیال خود از سحر کلام
او (ص) مصون مانند. در این گیرو دار بود که طفیل وارد مکه شد. چند تن از قریش
شیرین-
__________________________________________________
(1) ابن هشام 2: 62.
(2) صفة الصفوة 1: 245، سمط اللآلی 251.
(3) در تفسیر آیه: «کَما أَنْزَلْنا عَلَی الْمُقْتَسِمِینَ (15: 90) چنانکه فرو
فرستادیم بر قسمت کنندگان» گفتهاند که در مورد همین افراد نازل شده است. اینها
شانزده و یا هفده تن از قریش بودند که ولید بن مغیره در مراسم حج به راههای مکه میفرستاد
تا پیشاپیش زائران را از سخنان پیامبر بترسانند.
ابو الفتوح رازی 6: 174، مجمع البیان 6: 345، قرطبی 10: 58، محبّر 160 و 162، ابن
هشام 1: 291.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 215
سخن و زبان آور پیش طفیل رفتند و وی را از سخنان محمد (ص) ترساندند. آنها میگفتند
که سخنان محمد (ص) مانند جادو است. میان انسان و کسان وی، بلکه میان انسان و
خویشتن خویش جدائی میافگند و آنها میترسند که اگر طفیل به او نزدیک شود، او و
قومش از نفوذ سخنان محمد (ص) مانند مکیّان دچار اختلاف و تفرقه شوند. به او نصیحت
میکردند که با رسول خدا سخن نگوید و از اساس سخنانش را نشنود. طفیل سخنان ایشان
را شنید و به هر صورت به زیارت کعبه رفت.
روزی نزدیک کعبه محمد (ص) را دید و سخنانش را شنید. سخنانی نغز و پر مغز بود.
به دل مینشست و روح را نوازش میکرد. جاذبهای در سخن بود که مرد شاعر سخن سنج و
نکته بین را به خود میکشید. او در آن شنیدهها موجی از لطافت و روحی از معنی یافت
که در سخن بشری هرگز ندیده بود. با خود گفت: «مادر به عزایت! تو مردی عاقل و
شاعری، سخن خوب را از بد تشخیص میدهی. چه مانعی دارد که سخنان این مرد را بشنوی؟
اگر نغز و دلپسند بود که میپذیری و اگر زشت و ناروا بود از آن درمیگذری». پس از
این، به دنبال رسول خدا به خانه او رفت و آنچه در خاطرش گذشته بود با وی در میان
نهاد. پیامبر، اسلام را بر او عرضه داشت و آیات قرآن را بر او فرو خواند. ضمیر
صافی و وجدان پاک او بیدار شد. آیات قرآن چنان در وی اثر گذاشت که همانجا اسلام
آورد. با پیامبر اکرم بیعت کرد و به نزد مردم خود بازگشت. آنقدر کوشید تا بیشتر
مردم خود را به اسلام کشاند که پس از فتح مکه به پیغمبر پیوستند. سرانجام در جنگ
یمامه به شهادت رسید «4».
این نمونهای از وجدان پاک بود. از مشرکان معاند و کین توز بگوئیم. آیات خدا و سخن
محمد (ص) به هر حال اثر خود را داشت. حتی آنها که تا بن دندان کینه محمد (ص) را به
دل داشتند و به شعائر جاهلی دلبسته بودند، گاهی در ضمیر پنهان خود و در بن وجود
خود با این پرسش روبرو بودند که نکند این وعده راست باشد. یا این چه پیامی است که
او دارد؟ در میان این دشمنان ابو سفیان و ابو جهل و أخنس در دشمنی پافشاری بیشتری
داشتند. آنها مردم را به شدت میترساندند و رسول خدا را آزار میدادند. اما در دل
خود غوغاها داشتند. تصادفا شبانگاهی این سه نفر، هر یک پنهان از دیگران، روانه
خانه محمد (ص) شدند که در گوشهای
__________________________________________________
(4) سیره ابن حزم 67، ابن هشام 2: 21، ابن سعد 4: 1/ 175، ابن سید الناس 1: 139،
ابن کثیر 3:
99، امتاع 28، روض 3: 376.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 216
دور از نظر دیگران سخنان او را بشنوند. آنها میدانستند که پیامبر شب زنده داری میکند
و آیات قرآن را در دل شب به آهنگی دلچسب میخواند. هر یک بیخبر از دیگری گوشهای
گزید و در آنجا پنهان شد. رسول خدا قرآن را با آوای دلنشین خود میخواند. شب از
دیر وقت گذشت. قرائت قرآن به پایان رسید. آن سه تن هر یک از پنهانگاه خود بیرون
آمد که روانه خانه خود شود و ناگاه هر سه بهم رسیدند. راز از پرده بیرون افتاده
بود. پیش هم رسوا شدند. یکدیگر را سرزنش کردند و با هم پیمان بستند که دیگر چنین
نکنند. شب دیگر فرا رسید و این سه یار باز بدانجا کشانده شده بودند تا باز آیات
خدا را از زبان محمد (ص) بشنوند. آن شب هم در بازگشت باز به هم رسیدند و پیمان
شکسته را با سرزنشها دوباره پیوند زدند. ولی در شب سوم هم این داستان تکرار شد.
این بار دیگر سخت تعهد کردند که دیگر از این کار چشم بپوشند و در برابر نفوذ آیات
الهی مقاومتی بیشتر نشان بدهند «5». آنها مردم را از پیامبر خدا دور میکردند و
هزار تهمت نثار او میکردند اما در دل خود غوغا داشتند. وجدان خفته گاهی آزار میداد.
در دل خود میگفتند که این چه سخنی است که به سخن انسانهای دیگر نمیماند. این از
قماش دیگری است و تار و پود دیگری دارد. چنین بود که خداوند فرمود: «ما داناتریم
که وقتی آنها به تو گوش میکنند و از تو میشنوند، با هم چه نجوا میکنند و چگونه
این ستمکاران به مردم میگویند که شما از مردی جادو زده پیروی کردهاید» (17: 47).
نمونه دیگری از این کینه توزان بداندیش بدست دهیم که در برابر قرآن چه واکنشی نشان
میدادند و با همه عناد و لجاجی که داشتند چگونه آیات الهی بر آنها اثر میگذارد.
در اوایل بعثت که قریش از کار پیامبر سخت نگران بودند، برای چاره اندیشی دست به
دامان ولید شدند. ولید بن مغیره پدر خالد بن ولید و یکی از داوران و فصحای سخن
شناس عرب بود. به او ریحانه قریش میگفتند. روزی گروهی از قریش به همراه پیامبر
گرامی با ولید ملاقاتی داشتند. آنها در انتظار بودند که از این دیدار بهره بزرگی
ببرند و کار پیامبر و آیات قرآن را یکسره کنند. گفت و گو و سخن به درازا کشید.
حضرت آیاتی از اوایل سوره «حم سجده» را تلاوت مینمود. ولید در آغاز سخن با کبر و
نخوت زیادی به آیات گوش میکرد. هر قدر صدای گرم پیامبر طنین
__________________________________________________
(5) ابن هشام 1: 337- 338.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 217
بیشتری مییافت ولید نرمتر و کوچکتر میشد. تا سرانجام به آیه سیزدهم رسید:
«فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ
ثَمُودَ». در اینجا دیگر حال ولید دگرگون شد. لرزهای بر او افتاد که از خود بیخود
گردید. مجلس بهم خورد و جماعت متفرق شدند. پس از این حادثه، عدهای پیش ولید آمده
گله آغاز کردند که ما چنین انتظاری از تو نداشتیم. ما را سرافگنده و رسوا ساختی.
او کمی به فکر رفت و بعد گفت: نه! شما میدانید که من از کسی نمیترسم و طمعی هم
ندارم.
میدانید که مردی سخن شناسم. اما سخنانی که از محمد (ص) شنیدم شباهتی به سخنان
دیگر ندارد، سخنی است جذّاب و دلکش. نه شعرش میتوان گفت نه نثر، پر مغز است و
عمیق.
همانجا و یا جای دیگری اضافه کرده بود: سخن او را شیرینی و جادوئی است که اوج آن
باثمر و سخن عادیش پر اثر است. این کلام اوج خواهد گرفت و چیزی بر او برتری نخواهد
یافت.
به هر حال، قریش بدو اصرار ورزیدند که چیزی درباره سخنان محمد (ص) بگوید تا آنها
بتوانند میان مردم تبلیغ کنند. او گفت: اگر ناگزیرم میسازید که در این باره
قضاوتی کرده و سخنی بگویم سه روز مهلتم بدهید تا فکری بکنم.
پس از سه روز که نزد وی آمدند ولید گفت: سخنان محمد (ص) سحر و جادو است که دلها را
میفریبد «6».
مشرکان از آن پس به راهنمائی ولید، قرآن را سحر و جادو نامیده از شنیدن آن پرهیز
میکردند و مردم را نیز از گوش دادن بدان منع مینمودند. وقتی هم که پیامبر خدا در
مسجد الحرام به تلاوت قرآن میپرداخت، آوازها را بلند کرده و کف میزدند تا دیگران
صدای آن حضرت را نشنوند. چنین بود که خداوند فرمود:
«کافران به مردم میگویند که بدین قرآن گوش ندهید و در آن لغو و باطل میافگنند تا
مگر بر آن پیروز شوند» (41: 26).
گاهی هم بود که وقتی پیامبر نزدیک کعبه مردم را به اسلام دعوت میکرد و آیات قرآن
را بر آنها میخواند، سخنوران عرب که میخواستند از جلو آن حضرت بگذرند خم میشدند
که دیده و شناخته نشوند. چنانکه خداوند میفرماید: «آگاه
__________________________________________________
(6) ابن هشام 1: 288، کامل ابن اثیر 2، 26، سیره شامی 2: 472. این قضیه به گونههای
مختلف نقل شده است.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 218
باش که آنها روی دل میگردانند تا خود را پنهان دارند. آگاه باش که هر چند سر در
جامه خود بپیچند، خدا پنهان و آشکار را میداند که خداوند بر درون دلها آگاه است»
(11: 5).
از این نمونهها فراوان است و همه آنها استقامت و پایداری محمد (ص) را در انجام
تکلیف رسالت، و عناد و لجاج مشرکان را در قبول سخن حق، و علوّ و رفعت کلام الهی و
نفوذ و اثر پیام خدائی را میرساند.
باز نمونه دیگری را در تاریخ ببینیم: روزهائی بود که حمزه عموی پیامبر، اسلام
آورده بود. قریش سخت به نگرانی افتاده بود. هر روز خبری تازه از مسلمانان و
مسلمانی میرسید. هر روز انسان تازهای به گروه اندک مسلمانان ملحق میشد. این
مرتبه یکی از بزرگان بنی هاشم پشت گرمی تازهای به پیامبر داده بود. در جمع بزرگان
قریش سخن از این خبر بزرگ بود. هر کس چیزی میگفت و رأئی میزد.
عتبة بن ربیعه (م 2 ه) از بزرگان قریش که مردی خوش سخن و عجیب بیان و بلیغ کلام
بود «7» در آن جمع گفت: بگذارید من با محمد (ص) سخن بگویم. شاید بپذیرد و دست از
این آئین بردارد، قریش که به دم گرم و سخن نرم عتبه معتقد بود پذیرفت و او روانه
مسجد شد. نخست پیامبر را به گرمی ستود. سپس او را به ترک دعوت تشویق کرد و ثروت و
ریاست، و زعامت و طبابت قوم را به وی پیشنهاد کرد.
وقتی عتبه از سخن فرو ماند پیامبر فرمود: آیا سخنانت تمام شد؟ عتبه گفت: بله.
آن گاه پیامبر آغاز سوره فصلت یا سجده را بر او خواند. عتبه خاموش و مسحور دستها
را پشت سر زده و سر را بر آن تکیه داده، به آیات قرآن گوش میکرد. تا به آیه سی و
هفتم رسید. پیامبر سر به سجده برد و بعد به عتبه گفت: ابو ولید، شنیدی آنچه باید
بشنوی. این تو و آن آیات.
عتبه برخاست و برگشت. یارانش که او را دیدند به هم میگفتند: سوگند به خدا که ابو
ولید نه چنان آمد که رفته بود. وقتی نشست یارانش پرسیدند: بر تو چه گذشت؟
او پاسخ داد: سخنی شنیدم که هرگز مانندش را نشنیده بودم. به خدا که نه شعر است و
نه سحر است و نه کهانت. ای مردم قریش! از من بشنوید و او را رها کنید.
چه بسا که با این سخنانی که من شنیدهام خبر بزرگی به پا شود. اگر عرب بر او چیره
__________________________________________________
(7) اعجاز القرآن، باقلانی 28.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 219
شود که شما آزادید. و اگر او پیروز شود که ریاست او ریاست شماست و عزّت او عزّت
شما. و شما سعادتمندترین مردم خواهید بود.
قریش گفتند: ای ابو ولید، به خدا که زبان او ترا هم جادو کرده است. او جواب داد که
این نظر من است، هر چه میخواهید بکنید. «8»
اینها که گفتیم از معاندان و مشرکان بود. حالا سخنی از دوست بشنویم:
ضماد بن ثعلبه أزدی، دوست پیش از اسلام پیامبر بود. او مردی طبیب و طالب علم بود.
از سالها پیش با پیامبر گرامی دوستی داشت. روزی از مردم مکّه شنید که محمد (ص)
مجنون است. از آن شهرتهائی که قریش در اشاعهاش برای شکست اسلام خیلی تلاش داشت.
ضماد با خود اندیشید که نکند چیزی اتفاق افتاده باشد.
او طبیب بود و میتوانست کمکی بکند. این شد که آمد نزد پیامبر. در جواب پرسشی که
از حال پیامبر کرد او فرمود: «شکر خدا را، ستایش میکنیم خدا را و از او یاری میطلبیم.
هر که را خدا هدایت کند، دیگر گمراه کنندهای نخواهد داشت و هر که را او گمراه
سازد، دیگر هدایت کنندهای نخواهد بود. شهادت میدهم که خدائی نیست جز اللّه،
یکتائی که شریک ندارد، و شهادت میدهم که محمد (ص) بنده و رسول او است، اما بعد
...» ضماد گفت: این کلمات را باز بگو محمد (ص) تکرار کرد، سه بار هم تکرار کرد،
بعد ضماد گفت: به خدا که من سخنان کاهنان و گفتار جادوگران و شعر شاعران را شنیدهام،
اما هرگز چنین سخنی ژرف و نغز نشنیدهام. دست بگشا که به اسلام با تو بیعت کنم.
پیامبر دست گشود و با او به اسلام بیعت کرد «9».
جبیر بن مطعم (م 59 ه) از اشراف مکه بود. روز فتح مکه و یا پس از آن «10» بر
پیامبر وارد شد «11» و میخواست که سر بهائی بدهد و آزاد باشد. پیامبر به نماز صبح
ایستاده بود و سوره طور را میخواند تا رسید به آیه: «إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ
لَواقِعٌ، ما لَهُ مِنْ دافِعٍ» جبیر میگوید: در آن هنگام ترسی مرا گرفت که حدّ
نداشت. بعد آرام گرفت و فکری کرد و اسلام آورد «12».
__________________________________________________
(8) سیره ابن هشام 1: 313 ببعد.
(9) دلائل النبوه بیهقی 2: 10، صحیح مسلم: کتاب 7 جمعه ح 46، مسند احمد 1: 302.
(10) جوامع السیره ابن حزم 248.
(11) او سالها پیش نامزد عایشه بود که بعد از جدائی زوجه رسول خدا شد (ابن سعد 8:
39 و 40).
(12) اعجاز القرآن باقلانی 27.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 220
تنها بتپرستان نبودند که چنین تحت تأثیر قرار میگرفتند. اهل کتاب نیز در این
اقبال و روی آوری به قرآن شرکت داشتهاند. بودند در میان اهل کتاب کسانی که به
شنیدن آیات قرآنی اشک از چشمانشان سرازیر میشد (5: 83). نمونه بارزتر آن داستانی
است که ابن هشام نقل میکند. بیست نفر از مسیحیان که داستان دعوت محمّدی را شنیده
بودند به مکه آمدند و با پیامبر سخنها داشتند. سخن او را شنیدند، پاسخهایش را گوش
کردند و دعوتش را پذیرفتند و ایمان آوردند. قریش از شنیدن این خبر سخت خشمگین شدند
و بدانها گفتند: چه مردم بدی بودید شما.
هم کیشانتان شما را فرستادند تا از این مرد خبری ببرید. شما هنوز با او ننشسته
بودید که از دین خود جدا شدید و بدو پیوستید. اما این حرفها در آنها اثری نکرد و
در ایمان خود راسختر شدند. آنها یافته بودند آنچه در انتظارش بودند. «13»
اینها نمونهای از آن حوادث فراوانی بود که در این مورد در دل تاریخها و کتب اخبار
ضبط شده است. اما این روی آوری گروهها گروه مردم جاهلی به اسلام، چه انگیزه و سببی
میتوانسته داشته باشد؟ آنها که از یک بعد به قضیّه مینگرند و یا خارخاری در دل
دارند میگویند این بر اثر بلاغت قرآن و تحت تأثیر فصاحت آیات الهی است که دعوت
نبوی این چنین برق آسا و فراگیر توسعه یافته و موجب شده که از همان روزهای نخست،
اسلام با یک چنین قبول عامّی مواجه گردد. البته این سخن درستی است. کلام خدا در
اوج بلاغت و ذروه علیای فصاحت است. در این شک و گفتگوئی نیست. اما همه سخن این
نیست. آن دم اعجازی که در آیات قرآنی دمیده شده، تنها پیوسته لفظ و کلام نیست. آن
چیز دیگری هم اضافه دارد که اساس و اصل است. آن روحانیت و معنویتی که در کلام هست،
جاذبیّت و نفوذی بدان بخشیده که تا اعماق وجود مؤمنان رسوخ میکند. آن روحانیّت
دعوت و صدق گفتار رسول و شواهدی که همراه آن بوده، پایه این نفوذ و تأثیر گشته
است.
این نفوذ در عارف و عامی، دانا و نادان، عرب و عجم یکسان است. در همه اینها اثر میکند
و در دل مینشیند. ببینید درباره آنها که دانای علمند و از کتب آسمانی پیش از آن
آگاه بودهاند، قرآن خود چه میگوید: «اگر این آیات بر آنها که
__________________________________________________
(13) ابن هشام 2: 32. در قرآن مجید نیز اشارات زیادی به مؤمنان اهل کتاب شده است.
مراجعه کنید 2: 62 و 3: 113- 115 و 4: 159، 162 و 5: 69 و 7: 159 و 13: 36 و 17:
107- 109 و 28: 52- 54 و 29: 47 و 32: 24 و 57: 27.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 221
از پیش دانای علمند تلاوت شود، در کمال فروتنی سر فرمانبرداری و اطاعت فرود آورند
... با چشم گریان سر به خاک نهند و بر ترسشان از خدا افزوده گردد» (17:
107 و 109). و یا «آنها که پیش از این به کتاب آسمانی ایمان داشتند، بدین کتاب هم
ایمان میآورند و چون آیات خدا بر آنها خوانده شود گویند بدان ایمان آوریم که این
بحق از پروردگار است. ما پیش از این مسلمان بودهایم» (28: 52 و 53).
وصف اثر قرآن بر دانایان علم و آنها که به کتابهای پیشین معتقد و مؤمن بودهاند،
تنها وصف اثر فصاحت و بلاغت لفظ نیست. اثر روحانی قرآن و قدرت نفوذ آن، به اضافه
آن روحانیت دعوت نبوی و شواهد صداقت او نیز در این وصف شریکند.
این فرمانبرداری و تسلیم به امر خدا، این فروتنی و ایمان، تنها بر اثر فصاحت و
بلاغت کلام نبوده، آن روحانیّت کلام و آن صدق دعوت و آن استقامت رزین نیز در آن
اثر گذارده است. بهترین دلیل آن، اثر قرآن بر غیر عربی دانهاست. ترجمه قرآن را نمیگویم.
متن شریف آیات منظور نظر است. قرائت قرآن با آن طنین زیبائی که دارد، با آن کشش و
جذبهای که در فواصل آن است، با همان زبر و بم کلمات و آهنگ پر صلابتی که دارد، در
شنونده رقّت و حالی ایجاد میکند و موجی در روح او به وجود میآورد که در هیچ کلام
و آوای دیگری دیده نمیشود. حتی آنها که عربی نمیدانند و اسلام نمیشناسند، تحت تأثیر
کشش دلچسب آن قرار میگیرند.
قرائت قرآن با تار و پود وجود، با رگ و پی شنونده بازی میکند و او را به تهییج میآورد.
و این نیست مگر بر اثر آن روحانیت و معنویت عمیقی که در آیات الهی دمیده شده است.
مراقبت
پیامبر (ص)
نخستین مرحله جمع قرآن، نگهداری و حفظ قرآن در سینهها بود و این مرحله از شخص
پیامبر (ص) آغاز میگشت. همه همّت رسول خدا بر آن گماشته بود که خود، قرآن را فرا
گیرد، حفظ کند، سپس آنرا با درنگ و تانّی بر مردم فرو خواند تا آنان نیز آنرا فرا
گیرند و حفظ کنند. بدان عمل کنند و به آیندگان بسپارند. چه، او پیغمبری امّی بود
که در میان امّییّن مبعوث شده بود و باید که آن ناخوانندگان و نادبیران را پاک میگرداند
و کتاب و حکمت را بدیشان میآموخت (62: 2)
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 222
پیغمبر اکرم بر فرا گرفتن و حفظ کردن قرآن حرصی عظیم داشت و در سختترین حالات هم
زبانش را بدان میگرداند. او در فراگیری آیات قرآنی، در بدو امر، شتاب میورزید و
از ترس این که مبادا کلمهای از یاد برود و یا حرفی تبدیل گردد، در به خاطر سپردن
و به دل نگهداشتن آن عجله میورزید. زبان خود با شتاب به آیات الهی میگرداند «1».
در آغاز کار چنین بود تا اینکه پروردگار جهانیان او را مطمئن ساخت و بدو وعده کرد
که قرآن را در سینهاش جمع کند و قرائت لفظ و فهم معنایش را بر او آسان سازد.
چنانکه فرمود:
«لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ، إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ
قُرْآنَهُ (75: 16 و 17) زبان خود با شتاب به قرآن مجنبان، بر ماست گرد آوردن آن و
تلاوت آن پیاپی یکدیگر». چه بسا که رسول خدا پیش از آن که وحی گزارده شود و نزول
آیه تمام شود، از حرص و ولعی که بر ثبت و ضبطش داشته، آنرا بر صحابه خوانده باشد
که نازل شده:
«وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضی إِلَیْکَ وَحْیُهُ (20:
114) مشتاب به قرآن پیش از آن که وحی آن بر تو گزارده آید».
چه بسا که او در تلاش برای دریافت کلمات و حفظ آهنگ و فهم معانی آن، کلمات را بلند
بلند برای خود تکرار میکرد. میکوشید تا تداوم را حفظ کند و پیش از آنکه وحی
گزارده شود آنرا حفظ کرده باشد. او در اینجا نصیحت شده که این راهش نیست. او نباید
که «عجله» کند، بلکه باید برای دریافت وحی صبر کند تا تمام کلمات را بدون نا آرامی
و نگرانی دریافت دارد. وقتی که روانش آرام گرفت و همه چیز شکل خود را یافت آن گاه
کلمات خواهند آمد، و وقتی کلمات آمد، او باید آنها را چنانکه هست دریافت کند. اگر
گاهی به کیفیّتی کلمات مبهم است، چنانکه گاهی اتفاق میافتد، بعدها توضیح خواهند
شد. «2»
از آن پس، دیگر پیامبر آن شتاب را نداشت. وقتی جبرئیل فرود میآمد او (ص) تا به
آخر آیه کلمه به کلمه گوش میکرد و بعد چنانکه دریافته بود آیه و یا چند
__________________________________________________
(1) مجمع البیان 10: 397. در حدیث آمده است: اذا نزل علیه الوحی حرّک به لسانه.
المعجم المفهرس لالفاظ الحدیث 1: 450 س 2، ابن سعد 1: 1/ 132.
(2) مونتگمری وات: مقدمه بل 22.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 223
آیهای که بود قرائت میفرمود.
از اینجا بود که او (ص) جامع قرآن گشت در قلب شریفش، و سیّد حافظان شد در عصر خود،
و مرجع مسلمانان در هر چه میخواستند، از کار قرآن و علوم قرآنی. او (ص)، چنانکه
حکم شده بود، قرآن را بدون شتاب و با درنگ و شمرده و آرام بر مردم میخواند. به
قرآن شب زنده داری میکرد و نماز را بدان آرایش میداد. او هر شب 8 یا 9 یا 11 و
یا 13 رکعت نماز به جا میآورد «3». بسا میشد که در این نمازها بقره و آل عمران
را در یک رکعت میخواند «4» و به شب تا سوره «الم سجده» و سوره «ملک» را نمیخواند
نمیخوابید. فراموش نکنیم که حضرتش قرائتی شمرده و واضح داشت و با تأنّی و درنگ
آیات را میخواند، چنانکه حفصه زوجهاش و مالک بن انس خادمش نقل کردهاند، قرائتش
به «ترتیل» و «مدّ» بود. صدا گاهی اوج میگرفت و گاهی پست میشد «5». حذیفة بن
یمان میگوید: شبی با رسول خدا نماز میخواندم.
به سوره بقره آغاز کرد، بعد سوره نساء را خواند و بعد آل عمران را. هر وقت به آیه
تسبیح میرسید خدای را تسبیح میکرد و چون به سؤال میرسید، سؤال میکرد و چون به
تعویذ میرسید به خدای پناه میجست.
عوف بن مالک نیز میگوید: در نماز سوره بقره را آغاز کرده به آیه رحمت که میرسید
از خدا طلب میکرد و در تعویذ به خدا پناه میبرد. ابوذر غفاری (م 32 ه) هم نقل میکند
که رسول خدا در آیات تدبّر داشت چون به آیه عذاب میرسید میگریست و در آیه رحمت
آنرا درخواست میکرد. گاه میشد که یک آیه را در نماز بارها و بارها تکرار میفرمود
«6».
این روایات نشان میدهد که رسول خدا در تلاوت قرآن تا چه حدّ اهتمام داشت و تدبّر
در نصّ آیات را لازم میشمرد و به ندای الهی چگونه پاسخ میداد. مثلا وقتی بدین
آیه میرسید که «أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمِینَ» (95: 8) میفرمود:
«نعم» و یا در «فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ (7: 185) به چه سخنی پس از
این ایمان خواهند آورد؟» میفرمود: «آمنت باللّه و ما انزل، به خدا و آنچه نازل
شده ایمان
__________________________________________________
(3) المعجم المفهرس 6: 158 ح آخر و 159 سه حدیث اول، مفتاح کنوز السنه 431 س 1 و
2.
(4) مقدمتان: 28 و چند حدیث دیگر در این زمینه.
(5) سنن ابن ابی داود: تطوّع 25، وتر 20؛ احمد 6: 24، 286، 288، 302، 323 و ابن
سعد 1: 2/ 97.
(6) المرشد الوجیز ابو شامه 195 به بعد و چند حدیث دیگر در این زمینه.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 224
آوردم» و در نماز که میخواند «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (91: 8) میفرمود:
«اللّهم آت نفسی تقواها و زکّها و انت خیر من زکاها، انت ولیها و مولاها» تا حق
تلاوت اداء شود که خداوند فرموده:
«الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ، أُولئِکَ
یُؤْمِنُونَ بِهِ (2: 121) کسانی که کتاب به آنها دادیم و حقّ تلاوت آنرا به جا میآورند،
آنان مؤمنان به کتاب هستند». از اینجا بود که امام جعفر صادق (ع) فرمود: قرآن باید
با ترتیل (شمرده و با درنگ) خوانده شود. اگر به آیهای رسیدی که در آن بهشت یاد
شده درنگ کن و از خدا آنرا بخواه و اگر به یاد جهنم رسیدی، درنگی کن و به خدا پناه
بر «7».
اینها که گفتهاند همه صبر و استقامتش، پایداری و همّتش را نشان میدهد.
دیدیم که در نماز آنقدر به خواندن سورههای قرآنی میایستاد که پایش ورم میکرد
«8». در آخر عمر که دیگر تاب آن قیامهای طولانی را نداشت نشسته نماز میخواند. ولی
به هنگام رکوع به پا میخاست و به رکوع میرفت «9». در آغاز، نماز شب را در مسجد
بجا میآورد، ولی بعدها، از بیم آنکه مبادا مردم آنرا واجب بدانند و از آن عاجز
گردند، نماز شب را در خانه میخواند «10». پیامبر نه تنها در نماز، بلکه به روز و
شب، گاه و بیگاه، هر وقت فرصتی پیش میآمد، حتی در سفر بر پشت چهار- پا «11» و در
جبهه جنگ برابر دشمن، قرآن را با صدای بلند میخواند و دوست داشت که قرآن خواندن
دیگران را هم بشنود «12» و آنها را در این کار بسیار تشویق و ترغیب میکرد. در
هنگام جنگها، این پیامبر بود که قرآن را به صدای بلند تلاوت میفرمود و آوای
پرطنین او که بیشتر آیات جهاد را منعکس میساخت، در جنبش و تکاپوی یاران و
برانگیختن به جنگ و سلحشوری یاران تأثیری فراوان داشت. این اثر را در مواقع عادی و
از همان روزهای اول دعوت هم میبینیم. خواندن آیات قرآن، اعراب را جذب میکرد.
اثری عمیق و نافذ داشت. این بود که کافران
__________________________________________________
(7) محجة 2: 222.
(8) بخاری: الرقاق 20، احمد 4: 251 و 255 و طیالسی ح 693.
(9) بخاری: التهجد 4، احمد 1: 299 و 6: 225.
(10) نمازهای شب نبی اکرم را ببینید: مفتاح کنوز السنه 429 س 2 و 3، ص 430 س 1.
(11) مفتاح کنوز السنة 404 س 3. المرشد الوجیز 198.
(12) ایضا 399 س 3.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 225
تلاش بسیار داشتند تا جائی که ممکن است کسی گوش به قرآن ندهد و چون حضرت قرآن میخواند
میان سخن او بانگ و فریاد بر میآوردند تا او را به غلط افگنند و دیگران هم نشنوند
(41: 26). اما همه این حیلهها بیاثر ماند و قرآن اثر جاودانی خود را آشکار ساخت.
مسروق (م 63 ه) که در میان تابعان یعنی افراد نسل دوم اعلم اهل فتوا بود نقل میکند
که عائشه دید حضرت رسول سخنی به راز با فاطمه دخت گرامی خود در میان نهاد. بعدها
فاطمه (ع) نقل کرد که پیامبر فرمود: «هر سال جبرئیل یکبار قرآن را با من تکرار میکرد،
ولی امسال او دو بار با من تکرار (مقابله) کرده و این نیست مگر از نزدیکی اجلم».
«13» روایت مشهوری میگوید که پیامبر هر سال در ماه رمضان، قرآن را تا آنجا که
نازل شده بود با جبرئیل مقابله و تکرار میکرد و در این هنگام حافظه رسول (ص)
چنانکه باد حامل باران باشد بارور و شاداب، از قرآن سرشار میگردید «14».
این اتصال و ارتباط دائمی با فرشته وحی، و آن اهتمام و مراقبت همیشگی شخص پیامبر،
موجب آن بود که وی (ص) تا آخرین لحظه حیات بدون هیچ فتور و سستی، همه قرآن را تمام
و کمال به حافظه داشته و خود پیشوای بحق قاریان قرآن باشد. او خود توجهی برتر از
گمان در حفظ و ضبط قرآن داشت و پس از حفظ در سینه، روح این توجه و اهتمام به قرآن
را در یاران خود و مسلمانان دیگر نیز دمیده بود.
او دیگران را تشویق میکرد که هر چه میتوانند قرآن بیشتر حفظ کنند. چنین بود که
از فرط حرص بر آموزش قرآن و عمل بدان میفرمود: «بهترین شما و یا برترین شما کسی
است که قرآن را خود بیاموزد و به دیگران آموزش دهد» «15». یا فرمود: «هر- که آیهای
از کتاب خدا بشنود، روز قیامت آن آیه نوری باشد، و یا ده نیکی برای وی نویسند»
«16». و یا اینکه: «فضیلت کلام خدا بر سخنان دیگر، چون فضل خدا بر
__________________________________________________
(13) بخاری: 61 مناقب 25، استئذان 43، فضائل القرآن 7، مسلم: فضائل الصحابه 98،
99، ابن ماجه:
الجنائز 63، طبقات ابن سعد 2: 2/ 3 و 40، احمد 1: 230، 275، 325، 326، 362، 399 و
6: 282، طیالسی: ح 1373، فضائل القرآن ابن کثیر 26، 27، 44.
(14) بخاری: صوم 7، بدء الخلق 6، مناقب 23، مسلم: فضائل 50، نسائی: صیام 2، احمد
1: 288، 363، 366، 373.
(15) محجه 2: 210، فضائل القرآن ابن کثیر 63، مفتاح کنوز السنه ص 397 س 2 و 3.
(16) احیاء العلوم غزالی.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 226
مخلوق خویش است». «آنها که در خانه جمع شوند و به قرائت و تدبّر در قرآن پردازند،
در رحمت خدایند». «خانهای که قرآن در آن خوانده شود، شیطان بدان در نیاید» «17».
و یا «بهترین عبادت امّت من، قرائت قرآن است» «18». «خداوند فرمود:
هر که قرائت قرآن او را از دعاء و مسألت از من باز دارد، من بهترین عبادت شاکران
را بدو عطا کنم» «19».
این تشویق و تحریض، این روح بلند پرستشگر، این رفعت و علّو ستایش، در روح و کالبد
یاران نیز اثر میگذارد و از اینجا بود که مثلا ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن حبیب
سلمی کوفی (م 72 ه) قریب هفتاد سال از عمر خود را به آموزش قرآن گذارند «20» و در
عمل نیز میبینیم که صحابه در جنگها چه جانفشانیها کردند و در صلح و آرامش، سرگرمی
و کارشان آموزش قرآن بود. علت اصلی آن هم اهتمام پیامبر در ابلاغ رسالت و دم
اعجازی قرآن بود و بس.
وقتی رسول خدا در مسجد مینشست، اصحاب گرد او حلقه میزدند «21» تا کسی پشت سر او
قرار نگیرد و همه در یک ردیف باشند و هر که میرسید هر جا که مییافت در حلقه مینشست.
«22» گاهی تعدادشان به شصت نفر میرسید در هر حلقهای.
اصحاب نیز خود در مسجد حلقه حلقه مینشستند و قرائت قرآن میکردند «23» هر چند که
بعضی هم پشت به قبله قرار گیرند. از اینجا بود که بعضی از محدّثان مثل بخاری بابی
را در کتاب خود به جلسههای مساجد و این حلقهها برای تعلیم قرآن اختصاص دادهاند.
ابو سعید خدری (م 73 ه) میگوید: وقتی اصحاب رسول خدا گرد هم مینشستند با هم حدیث
میکردند و حدیثشان فقه بود و یا قرآن قرائت میکردند «24». روزی رسول خدا از حجرهاش
به مسجد درآمد و اصحاب را دید که در دو حلقه نشستهاند. جمعی قرائت قرآن میکنند و
دستهای سرگرم آموزش فقهند.
__________________________________________________
(17) محجه 2: 210، تشویق پیامبر دیده شود: بحار الانوار 2: 415، اصول کافی 4: 394-
418، کتاب فضل القرآن.
(18) ایضا.
(19) ترمذی 11: 46.
(20) فضائل القرآن ابن کثیر 64.
(21) تراتیب الاداریه کتّانی 2: 217.
(22) المعجم المفهرس 1: 503 س 1 ح 2.
(23) کتانی 2: 218 و 278.
(24) ایضا 2: 221.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 227
هر دو دسته را دعا فرمود. «25»
اینها نشان میدهد که اجتماع صحابه بیشتر در مسجد و به شکل حلقه بوده و سر گرمیشان
فقه و قرآن. تنها در مسجد چنین نبود، با اینکه بیشتر اوقاتشان در مسجد میگذشت،
اما در خارج از آنجا هم به صبح و شام سرگرم آموزش قرآن بودند. در شب به نمازشان
بدان تهجّد میکردند. زنان و فرزندان خود را میآموختند. روزی در حضور رسول خدا
صحبت از این بود که آیا در آینده ممکن است آموزش قرآن سستی بگیرد. زیاد بن لبید که
از مسلمانان پیش از هجرت بود «26» گفت: چگونه ممکن است این علم از بین برود در
حالی که ما زنان و فرزندان خود را بدان تعلیم میدهیم.
بدین ترتیب آموزش قرآن از همان روزهای نخست فراگیر شده بود. ابو موسی اشعری میگوید:
رسول خدا خود شب هنگام به این حلقههای آموزش قرآن میرفت. قرائت آنها را گوش میکرد.
میزان حفظ آنها را و اسلوب قرائتشان را بررسی میکرد و آنها را اصلاح مینمود.
رسول خدا آن چنان که لازم بود به آموزش اهل خانه خود نیز میرسید. به شفاء دختر
عبد اللّه العدویه (م حدود 20 ه) که پیش از اسلام نیز خواندن و نوشتن میدانسته و
قبل از هجرت اسلام آورده بود، دستور فرمود که به حفصه (ام المؤمنین) (م 45 ه)
نوشتن بیاموزد «27».
به امّتش امر فرمود که هر شاهد حاضری به هر که نیست و غایب است پیام را برساند.
فرمود: «28» «بلّغوا عنّی و لو آیة» یعنی اگر هم جز یک آیه به همراه ندارید و جز
آن آیه به چیز دیگری هم دسترسی ندارید، همان یک آیه را به دیگران برسانید و تبلیغ
کنید.
عبد اللّه بن عباس میگفت: رسول خدا شهادت دادن را به ما میآموخت، همانطور که
قرآن را به ما یاد میداد. «29» و ابّی بن کعب نیز گفته: من به مسجد رفتم. صدای
مردی را شنیدم که قرآن میخواند. به او گفتم: چه کسی قرآن را بر تو خواند تا یاد
__________________________________________________
(25) ایضا 2: 220 و ابن ماجه: مقدمه 17.
(26) ابن سعد 1/ 1/ 152.
(27) کامل ابن اثیر 8: 4، 77، 78.
(28) بخاری: انبیاء 50، ترمذی: علم 13، دارمی: مقدمه 46، احمد 2: 159، 202، 214،
فضائل- القرآن ابن کثیر 17، التاج 1: 66.
(29) تاریخ جرجان از سهمی 289 چاپ حیدرآباد 1950.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 228
گرفتی؟ او گفت: رسول خدا. «30»
چنانکه باز خواهیم گفت (ص 249)، چهار نفر از آسودهترین و آگاهترین یاران خود
(ابن کعب، ابن مسعود، سالم و معاذ) را مأمور فرموده بود که به دیگران قرآن
بیاموزند و آنها هم در این کار همتی بلند و گامی استوار داشتند. هر که از یاران
پیامبر که میخواست چیزی از قرآن را که نمیداند بیاموزد و یا تازه به جرگه اصحاب
پیوسته بود، قرآن را از این معلمین فرا میگرفت.
گذشته از آن، گاه میشد که پیامبر خدا صحابه را به دورترین نقطهها میفرستاد که
قرآن را بر مردم دور دست بخوانند و به آنها بیاموزند. چنانکه پیش از هجرت دو تن از
یاران خود را از مکّه به مدینه فرستاد.
بعد از «عقبه اولی» (در سال 12 نبوّت، 621 میلادی) بود که مردم مدینه به پیامبر در
مکّه نوشتند که مردی برای ما بفرست تا فقه و قرآن بما بیاموزد. پیامبر هم مصعب بن
عمیر را به مدینه فرستاد که او قبایل اطراف مدینه را به اسلام و قرآن دعوت کرد و
قرآن را بر مردم قرائت میکرد. وقتی هم که أوس و خزرج نتوانستند درباره تعیین امام
جماعت به توافق برسند مصعب بر آنها نماز میخواند «31» و به قولی در این کار مهم
عبد اللّه بن امّ مکتوم هم یار و یاور او بود «32». از پس آنها بود که عمّار و
بلال روانه مدینه شدند. رافع بن مالک انصاری نخستین کسی بود که سوره یوسف را به
مدینه برد.
وقتی نمایندگان مردم یمن آمدند، ابو عبیدة بن جرّاح (م 18) را برای تعلیم همراه
آنها فرستاد «33». عمرو بن حزم انصاری را که نوجوان هفده سالهای بود در سال دهم
هجری با نامهای به نجران فرستاد تا به مردم آنجا قرآن و فقه بیاموزد. این نامه
مفصلّی بود که تکلیف قاریان قرآن در آن روشن شده است. بشارت مردم به خیر و امر به
نیکی- تعلیم قرآن و بیان احکام شرع- بشارت به بهشت و انذار از آتش،
__________________________________________________
(30) ایضا 1: 32.
(31) ابن هشام 2: 76، ابن سعد 1: 1/ 148، 3: 1/ 83 و 3: 2/ 2 و 136، احمد 4: 284 و
291، طیالسی: ح 704. در مدینه او را «مقری» میخواندند (طبری 1: 1214) چه، قرائت
قاریان قرآن را اصلاح میکرد.
(32) ابن سعد 4: 1/ 151، اضافه مراجعه کنید: امتاع مقریزی 34- 35، جوامع السیره
72، تراتیب- الاداریه کتّانی 1: 42.
(33) تراتیب الاداریه کتّانی 1: 43.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 229
در این نامه مفصل، جزء تکالیف قاریان قرآن بیان شده است «34» و نیز اسید بن حضیر
(م حدود 20 ه) و خالد بن سعید بن عاصی (م 14 ه) هم بودند که چنین مأموریتهائی
یافتهاند. «35» گروهی از بنی تمیم که نزد پیامبر آمدند وی عبّاد بن بشر (م 12) را
همراه آنها فرستاد تا شرایع اسلام و قرائت قرآن را بدانها بیاموزد. «36»
در فتح مکه هنگام عزیمت به حنین (8 ه.)، رسول کریم جوان بیست سالهای به نام عتّاب
بن أسید (م 23) را به امارت در مکّه نهاد و معاذ بن جبل (م 17 ه) را برای آموختن و
حفظ قرآن و یاد دادن مبادی اسلام در مکه باقی گذارد «37». این معاذ را یکبار دیگر
نیز در سال 9 هجری به یمن فرستاد که اصل اجتهاد و اخذ فتوا مبتنی بر حدیثی است که
از این مأموریت او به جای مانده است. «38»
نمونه برجستهتر آن که فاجعهای هم بار آورد، در سال چهارم هجرت پیش آمد.
در نیمه ماه صفر این سال ده تن از اصحاب در رجیع (آبی در نزدیکی مکه) به دست کفّار
افتادند. اینها برای تعلیم قرآن به أعراب عضل و قاره فرستاده شده بودند «39».
__________________________________________________
(34) ابن هشام 4: 241- 243، مجموعة الوثائق السیاسیه 105- 106. سابقا هم (ص 21)
بدین نامه اشاره شده است.
(35) تراتیب الاداریه 1: 44. این اسید بن حضیر یکی از سه تنی بود که لقب «کامل»
داشت. یعنی خواندن میدانست و در شنا و تیر اندازی مهارت یافته بود.
(36) ابن سعد 2: 1/ 116 و 3: 2/ 17 و تهذیب التهذیب 5: 90.
(37) ابن هشام 2: 362 و ابن سعد 2: 2/ 108.
(38) شهرستانی در این باره چنین مینویسد: «حضرت رسالت پناه علیه صلواة اللّه چون
معاذ را به یمن فرستاد فرمود که: معاذ به چه حکم خواهی کرد؟ گفت: به کتاب خدا.
فرمود: اگر در مطاوی کتاب نصّی نیابی؟ گفت: به سنّت رسول (ص). حضرت رسالت پناه (ص)
فرمود که اگر در مطاوی سنت کریمه مستندی نیابی؟ معاذ گفت: به رأی خود اجتهاد میکنم.
حضرت رسالت پناه (ص) فرمود که الحمد للّه- الذی وفّق رسول رسوله لما یرضاه. (یعنی:
حمد خدای را که توفیق بخشید فرستاده رسول خویش را به چیزی که رضای او است). ترجمه
ملل و نحل شهرستانی 1: 158. و توضیح الملل 1: 276، ملل و نحل 1: 201 بیروت. ایضا
رک.: بخاری: مغازی 60، ابن سعد 2: 2/ 107 و 3: 2/ 121 و 7: 2/ 114، ابن هشام 4:
237، کتّانی 1: 43، مفتاچ کنوز السنه 475 س 2، تحف العقول 25، مجموعة الوثائق
السیاسیه 109.
(39) در قرآن مجید هم برین حادثه اشارهای است (2: 204- 207). اسامی هفت تن از
آنها معلوم است و نام 3 نفر دیگر روشن نیست. رک. واقدی 344 (یا 157 برلن)، ابن
هشام 2: 178 ببعد (یا 648 گوتینگن)، ابن سعد 2: 1/ 36 و 3: 2/ 33- 34، طبری 1:
1431 ببعد، ابن سید الناس 2: 40، سیره ابن کثیر 4: 62، امتاع 174، مواهب 1: 130،
تاریخ الخمیس 1: 454، جوامع ابن حزم 176، بخاری: مغازی، باب غزوة الرجیع، احمد 2:
310.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 230
در همین ماه، یعنی چهار ماه بعد از احد، حادثه سهمگینتری رخ داد. پیامبر چهل نفر
و یا به روایتی هفتاد نفر از برگزیدگان انصار را که «قراّء» نامیده میشدند به
تقاضای رئیس قبیله بنی عامر برای آموزش قبیله بدانجا فرستاد. در رأس آنها منذرین
عمرو (م 4 ه) بود که پیش از اسلام هم نوشتن میدانسته. در «بئر معونه» که آبی است
در کوه بر سر راه مدینه به مکه، کافران بر سر آنها ریخته همه را کشتند. پیامبر
چنان از این حادثه متألم گشت که تا یک ماه در قنوت نماز صبح بر آنها به اسم و رسم
نفرین میکرد «40» و این آغاز قنوت بود.
__________________________________________________
(40) واقدی 337، 378 (153 برلن) ابن هشام 3: 193 ببعد (648 گوتینگن)، ابن سعد 2:
1/ 36 و 3: 2/ 71 و 4: 1/ 183 و 4: 2/ 89، طبری 1: 1441 ببعد، ابن کثیر 4: 71- 74،
زاد المعاد 2: 272، تاریخ الخمیس 1: 451 یا 508، فتح الباری 7: 298، بخاری: جهاد
9، 184، مغازی 28، احمد 3: 109، 111، 137، 210، 235، 255، 270، 288، 289، عمدة
القاری 8: 230، مجمع الزواید 6: 128- 129، التاج 4: 439، جوامع ابن حزم 178. در
این حادثه که بعد از وقعه احد سنگینترین واقعهای بود که پیش آمد دو نکته مورد
بحث قرار گرفته است. یکی در مورد تعداد قاریان کشته شده است و دیگری در مورد آیهای
که بعضی از راویان گفتهاند که در این باره نازل شد و بعد رفعت یافت و یا فراموش
گردانیده شد.
در اصل واقعه از نظر تاریخی هیچگونه بحثی نیست، اما در مورد تعداد قاریان «لامنس»
تردید میکند. (دائرة المعارف اسلام 4: 386- 388 کلمه بئر معونه). زیرا برای یک
چنین مأموریتی که به عقیده او دخالت در نزاع میان دو شیخ عرب (ابو براء عامر بن
مالک و عامر بن طفیل کلابی) بوده، وجود هفتاد قاری نیاز نبود. در این طور موارد
نبی (ص) یکی دو نفر قاری میفرستاد. اما بطلان ادعای لامنس در طرح مسأله روشن میشود.
اگر فرستادن قاریان را دخالت در نزاع بین دو شیخ هم بگیریم، طبیعی است که چنین
دخالتی احتیاج به قوای کافی دارد. این مأموریتی ساده و عادی تلقی نمیشود. دخالت،
نیرو میخواهد و تعداد هفتاد نفر، یا حداقل چهل نفر زیاد نخواهد بود. اما اینکه
همه اینها از قاریان باشند بحث در «قرائت» پیش میآید. درست است که در قدیمیترین
نوشته، یعنی ابن هشام صحبت از «قرّاء» نیست و صحبت از برگزیدگان مسلمانان «خیار
المسلمین» شده و در روایاتی هم که طبری در تاریخش نقل میکند، از اصحاب و یا انصار
میگوید. اما هیچیک از این نامها، اسم «قرّاء» را نفی نمیکند و منافاتی با آن که
در احادیث آمده (بخاری و محدثان دیگر تصریح میکنند که اینها قراء بودهاند)
ندارد. برگزیده مسلمانان چه کسی جز قاری میتوانست باشد؟ بخصوص که اهل صفّه و قرآن
خوانان از همان آغاز بدین نام شهرت داشتند. و در میان کشته شدگان افرادی چون عامر
بن فهیره، منذرین عمرو و نافع بن بدیل و برگزیدگان دیگری نام برده شدهاند. بیش از
ده نفر نامشان ذکر گردیده است. به هر حال، آنچه مهم است شرکت قاریان قرآن در این
امر است، حال به نام قاری یا صحابی یا انصار یا برگزیده.
توجه کنیم که لشکریان اسلام را در آن هنگام بیشتر قاریان تشکیل میدادند. مطلب
دیگر در مورد عباراتی است که میگویند در این مورد نازل شد و بعد بالا برده شد و
به جای آن آیت
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 231
سخن به درازا میکشد و این گونه اشاره کردنها و در گذشتنها هم حقّ مطلب را اداء
نمیکند. اما به هر صورت، اهمیت مطلب میطلبد که کمی بیشتر در این حوادث غوطه
بزنیم و از آن همه شواهد و نمونهها، چند تائی که برجستهتر است باز بگوئیم.
آنها که قرآن را فرا گرفته بودند به فرمان رسول خدا ارج و منزلتی دیگر داشتند.
پیامبر خدا هیچ نکتهای را در ترویج قرآن و تشویق صحابه به حفظ و عمل به قرآن از
دید دور نمیداشت. در جنگ احد که میخواستند پیکر شهیدان را به خاک بسپارند، کسی
مقدّم بود که قرآن بیشتر میدانست و یا کسی را به حمزه عموی پیامبر نزدیکتر دفن میکردند
که آیات بیشتری از حفظ داشت «41»، و بعدها، طبق دستور صریح قرآن (9: 122) قاریان
قرآن از شرکت در جنگ و جهاد معذور شدند.
اصولا امارت و حکومت از آن کسی بود که قرآن بیشتر میدانست. عثمان بن ابی العاص (م
51 ه.) جوانترین فردی بود که با نمایندگان طایفه ثقیف از طائف، در سال نهم هجرت
خدمت رسول رسید. قوم ثقیف و شهر طائف اهمیّت زیادی داشت.
در گوشه مسجد برای این نمایندگان خیمهای زدند و غذای آنها را از خانه پیغمبر میدادند.
آنها تقاضاهای زیادی داشتند که مذاکرات به طول انجامید. در جریان این مذاکرات
عثمان پنهان از دیگران خدمت رسول خدا میرسید. سؤالاتی
__________________________________________________
169 سوره آل عمران نازل گشت. ابن هشام در این باره کاملا سکوت کرده (3: 194)، اما
طبری این داستان را در تاریخش (1: 8- 1441) و در تفسیرش (ذیل آیه 169 سوره آل
عمران) از قول انس بن مالک میگوید که آیهای در این باره آمد و تلاوتش نسخ شد.
درباره این آیه مورد ادعاء بعد در بحث «نسخ» به تفصیل خواهیم دید. یک چنین
عباراتی: «بلغوا قومنا عنا انا لقینا ربنا، فرضی عنا و رضینا عنه» را با «و لا
تحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل اللّه امواتا، بل احیاء عند ربهم یرزقون» میشود
مقایسه کرد؟ بهیچوجه آن دم اعجازی، آن فصاحت و بلاغت قرآنی، آن جلال و شکوه منیع
ربانی در آن دیده نمیشود، قرائتش به نماز درست نیست. مسّ آن بیطهارت رواست.
البته این بحث در تمام موارد مشابهش صدق میکند. حتی اگر در موارد مشابه متضمن
حکمی هم باشد (مثل رجم). حکم به اقتضای سنت اجراء شده، نه به دلیل آن نص. اگر هم
مورد مشابه متضمن خبری باشد، اثبات صحت خبر محتاج ادله و قرائن دیگر است. در این
گونه موارد فقط یک سؤال ساده پیش میآید. میدانیم کسی که قرآن را انکار کند کافر
است. آیا کسی که این قبیل منسوخات را منکر شود چه حکمی دارد؟ آخر چگونه ممکن است
آیهای تلاوتش نسخ شود و حکمش باقی بماند؟ آیا این با حکمت خدائی درباره بندگانش
با رحمتش سازگار است؟
این سخن بگذار تا وقت دگر.
(41) بخاری: مغازی 28، ابن هشام 3: 104، ابن سعد 2: 1/ 31 و 3: 1/ 7، 8 و 3: 2/
106.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 232
میکرد و قرآن را از دهان رسول خدا میشنید. وقتی هم که رسول خدا خواب بود او
قرائت خود را از ابو بکر و ابّی بن کعب فرا میگرفت. وقتی مذاکرات پایان یافت او
مقداری از آیات قرآن و احکام را آموخته بود و به همین دلیل چون نمایندگان خواستند
برگردند پیامبر این عثمان را که جوانترین آنها بود به امارت طائف انتخاب فرمود
«42». نمونه برجسته دیگر آن، امامت سالم مولی ابی حذیفه (م 11 ه.)، این مسلمان
استخری است که نسبش ناشناس مانده. وقتی مسلمانان پیش از خروج نبی از مکّه مهاجرت
کردند، امام آنها تا رسیدن به مدینه این سالم بود. در میان این مهاجران، اصحابی
چون عمر بن خطاب و ابو سلمه و عیّاش بن ابی ربیعه هم بودند. اما چون سالم قرآن را
بیشتر از آنها میدانست امامت جماعت بدو میرسید «43».
نمونه دیگری امیری اسامة بن زید (م 54 ه) هنگام اعزام به «مؤته» بود. در میان
لشکریان یارانی چون ابو بکر و عمر بودند اما پیامبر امیری را به اسامه نوجوان داد.
چند نفری که در حق او زبان درازی کردند، حضرت قرائت قرآنش را یادآور شدند «44».
یاران پیامبر هم چون آیهای را از او فرا میگرفتند، یا سورهای را از او دریافت
میکردند، مکرّر به خدمتش آمد و شد کرده و در حضورش میخواندند تا اینکه پیامبر
درستی قرائتشان را گواهی دهد و آنان نیز آیات کریمه را به درستی به حافظه خود
بسپارند. پس از حفظ آن، آنچه میدانستند برای دیگران نیز باز میگفتند و آنرا نشر
میکردند. به زنان و کودکان تعلیم میدادند و به جویندگانی که به سراغ پیغمبر میآمدند
میآموختند. ابن اسحاق در کتاب المغازی نقل میکند که هر وقت وحیی دریافت میشد
پیامبر آنرا در آغاز در جمع رجال صحابه قرائت میکرد و بعد مرتبه دیگر آنرا در جمع
زنان قرائت میفرمود «45» و یا زیاد بن لبید گفت که ما آیات را
__________________________________________________
(42) امتاع 489، ابن سعد 1: 2/ 33 و 52 و 5: 372 و 7: 1/ 26، جمهرة الانساب 254،
ابن هشام 4: 184 ببعد، طبری 1: 1691، ابن سید الناس 2: 228، ابن کثیر 5: 29، زاد
المعاد 3: 60، تاریخ الخمیس 2: 134، مفتاح کنوز السنه 532 س 1 و ص 106/ 2، واقدی
381 برلن، جوامع السیره ابن حزم 257.
(43) ابن سعد 2: 2/ 111 و 3: 1/ 61 و جوامع السیره ابن حزم 87.
(44) ابن سعد 4: 42، تهذیب ابن عساکر 2: 391- 399، بخاری 2: 194، مسلم 7: 131، ابن
سعد 2: 1/ 136 و 2: 2/ 40 و 4: 42، واقدی 433، نوادر الاصول محمد بن علی حکیم
ترمذی، ط، آستانه ص 332.
(45) مقدمه ترجمه قرآن به فرانسه از دکتر محمد حمید اللّه، چاپ 1966 پاریس، ص 41 ح
17، به نقل
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 233
به زنان و فرزندان خود میآموزیم. بدین ترتیب چند روزی از نزول سورهای نگذشته بود
که سینه به سینه صحابه گشته و حفظ و ضبط شده بود. وقتی در مساجد نماز میخواندند،
پیامبر اکرم قرائتشان را گوش میداد و اگر لازم بود آنرا تصحیح میکرد. «46» گاهی
هم صحابه را وادار میکرد که قرآن را بر او (ص) بخوانند.
حضرت به قرائت حافظان قرآن نهایت اهمیّت را میداد و به دقّت به آنان گوش میکرد.
از ابن مسعود صحابی جلیل القدر است که گفت: «پیغمبر به من فرمود:
از قرآن برای من بخوان!- ابن مسعود گفت: قرآن بر شما نازل شده، من بخوانم؟- فرمود:
آری، دوست دارم که قرآن را از دیگری هم بشنوم. من به سوره نساء شروع کردم تا به
آیه چهل و یکم رسیدم. دیدم که اشک از دو چشم حضرت جاری شد.
آن گاه فرمود: برای من تا اینجا بس است «47». روزی پیامبر در انتظار آمدن عایشه
بود که او دیرتر رسید. فرمود: چرا دیر کردی؟ گفت: قرآن خواندن مردی را گوش میکردم
که آوائی خوشتر از آن نشنیدهام. پیامبر اکرم برخاست و دیری آنرا استماع فرمود. آن
گاه گفت: این سالم مولی ابی حذیفه است. شکر خدائی را که چنین افرادی در امّت من
نهاده «48». وقتی صدای قرآن خواندن ابو موسی اشعری را شنید فرمود: او را از صدای
داودی نصیبی دادهاند و به خود ابو موسی نیز فرمود:
به تو مزماری از مزامیر آل داود دادهاند. ابو موسی که این سخن را شنید گفت: اگر
میدانستم که تو استماع میفرمائی، در نیکو خواندن قرآن تلاش بیشتری میکردم «49».
همین ابو موسی نقل میکند که پیامبر فرمود: من صدای قرآن خواندن گروه اشعریان را
به شب میشناسم و منازلشان را از آوایشان به قرآن خواندن در شب تشخیص میدهم، اگر
چه منازلشان را در روز ندیده باشم «50». اینها نشان میدهد که چه قدر پیامبر اکرم
در کار آموزش صحابه دقت و اهتمام داشته است.
با این که پیامبر اکرم نهایت مراقبت را میفرمود که صحابه قرآن را بیاموزند و
__________________________________________________
از تدوین قرآن ص 28 غلام ربّانی. روزی را برای تعلیم و موعظه زنان تعیین فرموده
بود: بخاری:
علم 36، اعتصام 9. احمد 3: 34، 72.
(46) کتاب المصاحف ابن ابی داود 137.
(47) محجة 2: 232، المعجم لالفاظ الحدیث 2: 538 ح 1، مفتاح کنوز 399/ 3.
(48) احیاء العلوم غزالی.
(49) المعجم المفهرس 2: 343 ح 2 و 5: 343 س 2 ح 8. ص 380 همین کتاب.
(50) بخاری: مغازی، غزوه خیبر ح 32.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 234
از حفظ کنند، و دوست داشت که صحابه بهتر و بیشتر بیاموزند و آن همه به قرآن
خواندنشان اهتمام داشت، اما در همه وقت مواظب بود که این کار صحابه را به تنگی و
سختی نیندازد.
عبد اللّه بن عمرو از آغاز اسلامش در عبادت خود اجتهادی به کار میبرد. در زمان
رسول خدا همیشه روزه بود و کتاب خدا را تلاوت میکرد، «51» تا مادرش نزد پیغمبر
شکایت برد که «مردی است از دنیا بریده، خواب را بر خود حرام کرده، افطار نمیکند،
گوشت نمیخورد و به حقوق کسانش نمیرسد» پیامبر او را سرزنش فرمود و به اعتدال و
میانه روی خواند. «52» خود او میگفت: قرآن را جمع کردم و به هر شبی میخواندم،
خبر به نبی اکرم رسید فرمود: بخوان آنرا به هر ماهی (و یا هر سه شبی) ... تا آخر
حدیث «53». از اینجا بود که گفتهاند: هر که قرآن را در کمتر از سه روز بخواند،
آنرا نفهمد «54» و صحابه از آن پس قرآن را در ده روز و شش روز و به کمترین حدّ، در
پنج روز میخواندند «55». تشویق پیامبر به تدبّر و تفکّر در قرآن از حدّ میگذشت و
شتاب و سرعت مانع آن تدبر و تأمل بود.
رسول خدا خود تا آنجا که میرسید به صحابه و مخصوصا نومسلمانان آموزش قرآن میداد.
چنانکه در مورد عثمان بن ابی العاص «56» و نمایندگان بحرین «57» و عمرو بن عبد قیس
با تعلیم سوره حمد و اقرء «58» عمل فرمود و یا صدر سوره مریم را به بریده آموخت
«59» و یا ابو رفاعه عدوی افتخار میکرد که سوره بقره را از رسول (ص) آموخته است و
یا ابن مسعود همیشه میگفت من هفتاد سوره قرآن را از دهان رسول خدا آموختهام.
البته گفتگو نیست که صحابه هر چه میدانستند، از قرآن و سنت، از پیامبر
__________________________________________________
(51) تذکره ذهبی 1: 36.
(52) ابن سعد 4: 2/ 9.
(53) غایة النهایه 1: 439، اتقان 1: 75، مقدمتان 27، ابن سعد 4: 2/ 9، احمد 2:
158، 187 تا 189؛ ... او گاهی در را بر خود میبست و ساعتها میگریست و دیگران را
هم به گریستن میخواند.
حلیة 1: 290، احیاء العلوم 13: 57.
(54) ترمذی 11: 65.
(55) ابن سعد 6: 49، 58، 60.
(56) ابن سعد 5: 372.
(57) ایضا 5: 407.
(58) ایضا 5: 411.
(59) ایضا 4: 1/ 178 و 7: 2/ 99.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 235
آموخته بودند و اساسا دلیل و مرجع اصلی اسلام شخص پیامبر، یعنی قول و فعل رسول
خداست. اما ما در اینجا فقط نمونههائی از اهتمام و مراقب شخص او (ص) در آموزش
قرآن و پیگیری در تربیت نسل اول اسلام را میبینیم. در مواردی هم که خود نمیرسید،
به صحابه میفرمود که آنها به دیگران بیاموزند «60». چنانکه مثلا وردان را به ابان
بن سعید بن عاصی، و ابو ثعلبه خشنی را به ابو عبیدة بن جرّاح سپرده بود که خوب
تعلیم بگیرند «61». تأکید فراوانی میفرمود که هر کس به همسایه خود قرآن و فقه
بیاموزد. طوایفی را که به همسایگان خود میرسیدند میستود و به اشعریان که دانشی
داشتند یک سال فرصت داد تا همسایه عرب خود را قرآن بیاموزند «62». اهل صفّه، مردم
بینوائی بودند که نه منزلی داشتند و نه مایهای «63». در گوشهای از مسجد به
همسایگی رسول خدا میزیستند. مردم مدینه بدانها کمک میکردند. بعضی از آنها هیزم
از بیابان آورده و معاش میکردند. شب که میشد قرآن را شمرده و بلند میخواندند و
آموزش میدادند. به قرآن شب زنده داری میکردند. پیامبر اکرم بدانها سرکشی میفرمود
و به قرائت آنها گوش فرا میداد و تشویقشان میفرمود. همینها بودند که «قرّاء»
نامیده شده و در وقعه «بئر معونه» کشته زیادی دادند «64». و بعدها در اسلام جایگاه
رفیع و با احترامی یافتند. دقّت پیامبر تنها در قرائت درست و تصحیح آن نبود؛ برای
فهماندن مطالب و روشن کردن مشکلات نیز حضرت توجه خاصّی میفرمود و هر جا که لازم
بود از شرح و بسط مطلب دریغ نداشت. چنانکه خداوند دستور فرموده بود:
«لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ (16: 44) تا آنچه به مردم فرستاده
شده برای ایشان بیان کنی». (و یا 2: 152) همچنانکه زید بن ثابت گفت: «چون ذکر آخرت
میکردیم معنی آن میگفت و چون ذکر دنیا میشد معنای آن باز میگفت. وقتی سخن از
طعام میکردیم معنی آن بیان
__________________________________________________
(60) چنانکه ابّی بن کعب آموزش میداد. ابن سعد 5: 372 و 407. تشویق پیامبر را
ملاحظه کنید:
سفینة البحار 2: 415، اصول کافی 4: 394- 418.
(61) تراتیب الاداریه 1: 40.
(62) ایضا 1: 41.
(63) ابن سعد 1: 2/ 13، مفتاح کنوز 1/ 266.
(64) ابن سعد 1: 2/ 13 و 2: 1/ 36- 38.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 236
میفرمود و هر یک از آنها را برای شما حدیث میکنم». «65» چنین بود که از تفسیر
قرآن به رأی و نظر شخصی به شدت منع کرده بود که «هر که قرآن را به رأی خویش تفسیر
کند اگر هم به صواب باشد خطا کرده است». طبیعی است که آیات قرآن، برای فهم و
تدبّر، احتیاج به توضیح و بیان داشت. ما امروز تفسیر قرآن را از همین توضیحات
داریم. اصول دین همه در قرآن هست و کار پیامبر توضیح و بیان این اصول بود. مثلا
نماز در قرآن هست، اما تعداد رکعات آن و اوقات آن نیست. درباره زکات هیچ توضیحی
نیست. درباره حج و نکاح و طلاق و سایر عبادات و معاملات و فرائض توضیحات همه فروع
را از پیامبر اکرم گرفتهاند. خداشناسی قرآن، نبوت و شرح رستاخیز و معاد، اخلاق
کریمه و شرح اخلاق رذیله، همه را از بیان و شرح پیامبر گرامی داریم. قرآن محکم و
متشابه دارد. این متشابهات و مبهمات را چه کسی میخواست توضیح کند جز پیامبر؟
به هر صورت، آن مراقبت و اهتمامی که تا سر حدّ ایثار و فداء رسیده بود، آن همه
تلاش پیگیر و تداوم در تربیت و تزکیه نفوس و تعلیم مردم، ثمره خود را بار آورد و
قرآن در دل و جان یاران او نشست و از پس آنها نسلهای بعد نیز این مونس عزیز جان را
به گرمی گرامی داشتند و به نسلهای بعدتر سپردند.
حافظه عرب
یاران وفا کیش پیغمبر نیز همان راه را میرفتند که او (ص) میخواست. آنها نیز
بیشتر امّی بودند و طبیعی است که مرد امّی ناخواننده در هر چه بخواهد به حافظهاش
تکیه میکند. همه چیز را بدان میسپارد و از آن باز میخواهد. به ویژه، وقتی که در
این کار تجربه و ممارستی داشته و نیروی فراگیری و حفظ و ضبطش فراوان باشد و انگیزه
ایمان و اعتقاد نیز بدان افزوده باشد. عرب این خصیصه حفظ سریع و قوی را به فراوانی
داشت و به واقع در حدّ کمال و اوج آن بود. زیرا عرب جاهلی، به شعر و نسب قبیله خود
عشق میورزید. آنها همیشه قصاید بلند و سلسله نسبهای طولانی قبایل خود را حفظ میکردند
که مایه افتخار و گاه موجب بقایشان میگشت. بنا بر این، نیروی حافظهشان بسیار قوی
و گاهی شگفتآور بود.
سرعت حفظ و تندی ذهن از خصائص بارز آنان بود که حتی «سینههایشان
__________________________________________________
(65) کتاب المصاحف ابن ابی داود ص 3.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 237
انجیلهایشان» بود و «مغزهایشان دفتر نسب و تاریخ»، و «حافظهشان دیوان شعر و
افتخاراتشان» شمرده میشد. سپس قرآن آمد و به نیروی بیانش، آنان را شگفت زده ساخت.
در برابر آن واله و حیران گشتند. به لفظ و معنی گرامی موهبتی بود بر ایشان، چون
روح زندگی را در آن جستند، دل از غیر واستدند و در گرو او بستند «1».
مردم عرب در تندی هوش و قوّت حافظه و صفای طبع و سرعت انتقال و سیلان ذهن مثل
بودند. چه بسیار مرد عربی که آنچه یک مرتبه میشنید، هر چند مفصّل و مطوّل بود، به
همان یکبار از حفظ میشد، و چه بسا که آن شنیده شده به لغتی غیر لغت خودش و یا به
زبانی جز زبان خودش باشد. نمونهای از آنرا در مورد عبد اللّه بن عباس گفتهاند که
قصیدهای هشتاد بیتی را به یکبار شنیدن از حفظ کرد و یا به سالهای بعد، که حضارت و
تمدن مادی گسترش بیشتری یافته و تنعّم و رفاه، عرب را تن پرور و نازک طبع کرده
بود، از أصمعی «2» شاعر بصره در این باره داستانها سرودهاند. میگویند 16 هزار
ارجوزه (قصیده بر وزن رجز) از حفظ داشت. یا بر رویّ هر حرفی، قصیده روایت میکرد
«3» و یا هر قصیدهای را به یکبار شنیدن از حفظ میشد «4». این درباره شعر و
شاعری، یعنی امری تفنّنی و هنری بود. در مورد قرآن و حدیث، در همین زمان دیگر سخن
از داستان و گزافه و افسانه گذشته و در مرز واقعیّت سخنان شگفت آوری گفتهاند. ابن
عقده (م 332) سیصد هزار حدیث باز میگفت و یکصد هزار حدیث با متن و سند به خاطر
داشت «5». بخاری میگفت یکصد هزار حدیث صحیح و دویست هزار حدیث غیر صحیح از حفظ
دارم. دیگر به حساب نیاوریم که یکی از حافظان حدیث از حفظ پانصد هزار حدیث سخن
گفته و یا برای داشتن نام «حافظ» باید لااقل بیست هزار حدیث میدانستهاند «6».
از این نمونهها زیاد است. وقتی به قرنهای بعدی قدرت حفظ چنین باشد، میتوان حدس
زد که در سده نخستین و در حضور پیامبر اکرم با آن خلوص و اعتقاد و ایمان، وضع
حافظه از چه قرار بوده است. مثل اعلی و اوج این خصیصه، منعکس در شخص
__________________________________________________
(1) مناهل العرفان زرقانی 1: 235.
(2) عبد الملک بن قریب (م 216) راویه عرب.
(3) انباه الرواة 3: 198، تاریخ الادب العربی برو کلمن 1: 74.
(4) تفسیر نوین شریعتی 12.
(5) فهرست طوسی 28، رجال نجاشی 68، اعیان الشیعه 9: 428.
(6) تدریب الراوی 6- 8.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 238
رسول (ص) بود که تا به آخر عمر، همیشه قرآن را به حفظ داشت و هرگز نشد که چیزی از
یاد ببرد. چنین بود که در مرحله اول جمع قرآن، تکیه بر حافظه بود.
محقق ابن الجزری (م 833) از بزرگان علوم قرآن میگوید: «اعتماد در نقل قرآن بر حفظ
در قلبها و سینههاست نه بر خط مصحفها و کتابها. و این گرامیترین خصیصهای است
از خداوند متعال بر این امّت» «7». در حدیث آمده که پیامبر فرمود:
«همانا پروردگارم به من گفت: ... فرستم بر تو کتابی که آب آنرا نشوید و بخوانید
آنرا در خواب و بیداری ...» «8»، پس خداوند خود خبر داد که قرآن در حفظش به صحیفهای
که به آب شسته شود محتاج نیست، بلکه خوانده میشود در هر حالی، هم چنانکه در صفت
امّتش آمده: «اناجیلهم صدورهم» «9».
کوشش صحابه
گذشته از حافظه قوی، دقّت و کوشش یاران پیامبر نیز در اعلی درجه قرار گرفته بود و
کتاب خدا جایگاه نخستین عنایتشان را داشت. به فرا گرفتن و حفظش میکوشیدند و در
آموزش و فهمش مسابقه داشتند و در میان خود برتری میجستند بدانچه از قرآن حفظ
داشتند. چه بسا که نور چشم آنها در این بود که کابین زناشوئیشان را آموختن سورهای
از قرآن قرار دهند که شوهر به زن بیاموزد «1» و یا کودکان چهار پنج ساله را به
تعلیم قرآن میسپردند. میگویند سفیان بن عیینه در چهار سالگی قرآن و یا مقدار
زیادی از آنرا حفظ بود «2» و یا عمرو کودک نوخاسته سلمة الجرمی چنان قرآن از حفظ
داشت که امامت جماعت معمولا باید بدو میرسید. «3»
اینها نبود مگر بر اثر جاذبه عظیم قرآن. این جریان بزرگی که بوجود آمده بود همه کس
را جذب میکرد و به همراه خود میبرد. قدرت جاذبه قوی اسلام و قرآن
__________________________________________________
(7) النشر فی القرآت العشر 1: 6.
(8) مسلم: جنّة 63، احمد 4: 162.
(9) النهایه ابن اثیر 5: 23.
(1) المعجم المفهرس 5: 349 س 1 ح 8، مفتاح کنوز 399 س 3، فضائل القرآن ابن کثیر
40/ 64.
البته اینجا بحث مفصلی طرح شده که آیا جایز است این تعلیم خود کابین زن قرار گیرد
و یا اجرتی بر آن تعلق میگیرد و آن اجرت کابین خواهد بود که معمولا در باب نکاح و
اجارات فقه مطرح میشود.
(2) التراتیب الاداریه کتانی 2: 297.
(3) کتانی 2: 296 به نقل از کشف الغمّه شعرانی و اصابه حافظ و صحیح بخاری، و نیز
ابن سعد 7: 1/ 63.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 239
از همان آغاز همه را جذب کرد. آنها که میتوانستند خدمت رسول خدا میرسیدند و
اسلام میآوردند. اما این جاذبه فراتر از دور و بر رسول رفته بود. آنها که دل پاکی
داشتند و از دور جذب این نقطه نورانی شده بودند، اگر میتوانستند خودی به پیامبر
اسلام میرساندند و دست بیعت دراز میکردند و اگر هم نمیتوانستند، از همانجا که
بودند سلام به اسلام میدادند و دل و جان در گرو آن مینهادند. اگر میشد، از رسول
خدا و صحابه، اسلام را فرا میگرفتند و اگر نمیشد قرآن را از دهان رهگذران و
کاروانیان اخذ میکردند. جاذبه آن قدر شدید بود که حتی پیش از اسلام آوردن، افراد
را به خود میکشید. در این مورد هم نمونه زیاد است. یکی همان عمرو کودک سلمة
الجرمیّ است. پیش از این که خدمت رسول برسد و اسلام بیاورد، از آنها که از قبیله
او میگذشتند داستان ظهور اسلام را شنیده بود و آیاتی از آنها فرا گرفته بود «4».
جوان هاشمی توانگری مثل مصعب بن عمیر (م 3 ه) وقتی فهمید پیامبر در «دار الارقم»
پنهانی تبلیغ میکند، به جاذبه قرآن خود را بدانجا رساند و اسلامی عمیق و از جان
برخاسته عرضه داشت «5». این جوان زیبای ناز پرورد تنعّم که پیامبر اکرم میفرمود:
«در مکه زیباتر و خوش پوشتر و متنعّمتر از او کس نبود» به سختگیریها و کژ
رفتاریهای مادر و کسان وقعی ننهاد، با تنگدستی و فقر ساخت و اسلامش چنان بود که در
بدر و احد پرچمدار لشکریان اسلام شد و در همان احد بود که با شجاعتی شگفتآور شهید
شد و پرچمش را علی (ع) بر افراشت. «6»
شاعر جوانی چون فروة بن مسیک مرادی (م حدود 30) از اشراف قبیله کنده یمن، پشت پا
به قبیله و خان و مان زد، از ملوک کنده برید و در سال دهم هجرت، خود را به رسول
خدا رساند. روزها در مجلس نبی حاضر میشد و قرآن میخواند «7». او مرد سخن شناسی
بود که آیات قرآن را از رهروان کاروانی شنیده بود و فریفته اسلام شده بود. «8» زید
بن ثابت انصاری نوجوانی بود که خدمت رسول خدا رسید در حالی که هفده سوره قرآن از
حفظ داشت.
__________________________________________________
(4) ابن سعد 7: 1/ 63 و 64.
(5) ایضا 3: 1/ 82 و نیز استیعاب و روض.
(6) ابن هشام 3: 77 (566 گوتینگن)، ابن سعد 3: 1/ 85، احمد 5: 109.
(7) ابن سعد 5: 383، ابن هشام 2: 581- 583.
(8) طبقات ابن سعد 1: 2/ 63، اصابه ت 6983.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 240
اینها به نمونه گفتیم. یاران پیامبر احترامی که در خور کلام الهی بود و ایثاری که
شایسته بود نثار کلام خدا میکردند و حتی برای تلاوت آن تا پای مرگ میایستادند.
نمونهای از آن داستانی است که مورّخان و محدّثان در بازگشت پیغمبر از غزوه ذات
الرّقاع «9» نقل کردهاند:
در آن غزوه مردی مسلمان، زنی از مشرکان را که شوهرش غایب بود به اسیری گرفته بود.
چون رسول خدا با یاران از آنجا بازگشت، مرد آن زن آگاه شد و سوگند یاد کرد تا خون
یاران پیغمبر را نریزد از پا ننشیند. پس در پی لشکر رسول روان شد.
پیامبر و یاران او خواستند که شب را در درّهای بگذرانند. نگهبانی لشکریان در
دهانه درّه با دو نفر از صحابه بود: عماّرین یاسر از مهاجران و عبّاد بن بشر از
انصار.
این دو تن، برای نگهبانی میان خود قرار میگذارند که نیمه اول شب را عبّاد انصاری
نگهبانی دهد و نیمه دوم شب نگهبانی با عمار مهاجر باشد. بنا بر این، سر شب عمّار
میخوابد و عبّاد به عبادت میایستد. شب هنگام، آن مرد کافر در پی مسلمانان به
دهانه درّه میرسد و عبّاد را به نماز و عمّار را در خواب، میبیند.
میفهمد که آنها پاسدار و نگهبان صحابهاند. کمان میکشد و تیر به چله میگذارد و
نشانه میگیرد و تیری به عبّاد در حال نماز میاندازد. تیر به نشانه میخورد.
عبّاد دست میبرد و تیر را از بدن خود بیرون میکشد و همچنان به نماز خود ادامه میدهد.
آن مرد تیری دیگر میاندازد و باز به آن مرد نمازگزار میخورد. این بار نیز آن تیر
را بیرون آورد و باز به پا خاست. بار سوم هم این حادثه پیش آمد و آن مرد همچنان به
نماز خود ادامه داد. تا اینکه رکوع کرد و سجده به جا آورد. آن وقت دوستش عمّار را
بیدار کرد و گفت: بلند شو که من زخمی شدهام. عمّار از جا بلند شد. اعرابی که آن
دو مرد را دید که به کارش آگاه شدهاند گریخت. عمّار چشمش که به خون افتاد و حال
یارش را دید گفت: پس چرا همان تیر اوّل مرا بیدار نکردی؟ او جواب داد: «من سورهای
از قرآن میخواندم و نخواستم که آن سوره را
__________________________________________________
(9) نام کوهی است که در سال چهارم هجرت مسلمانان برای جنگ با طایفه بنی محارب و
بنی ثعلبه (از طوایف غطفان) پای آن جمع شدند، ولی جنگ واقع نشد و پیغمبر بازگشت.
طبقات ابن سعد 2: 1/ 43، مغازی واقدی: 172، ابن هشام 3: 213 (667 گ)، انساب
الاشراف 1: 163، ابن سید الناس 2:
52، ابن کثیر 4: 83، زاد المعاد 2: 274، الامتاع: 188، المواهب 1: 137، تاریخ
الخمیس 1: 463، بخاری: مغازی 31، ابن حزم: 182، مسلم: جهاد ح 149، طبری 1: 1454 (و
یا 3: 39 مصر).
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 241
قطع کنم، اگر چه از بین میرفتم و چون تیرها پیاپی شد به رکوع رفتم و نماز را به
پایان بردم و ترا آگاه ساختم. به خدا سوگند، اگر ترس از آن نداشتم که در انجام
فرمان رسول و پاسبانی قوم تقصیری رود، جانم میرفت پیش از آنکه سوره را قطع کنم».
«10»
چه فداکاریها که در این باره از یاران پیامبر خدا دیده نشده است! و چه بسیار که از
لذّت خواب و خور و راحت دوری میکردند، از خود میگذشتند، برای قیام به قرآن در شب
و تلاوت آن در سحر، و نماز آن به صبحگاه. کسی که در تاریکی شب به خانههای یاران
پیامبر میگذشت از آن دل شب صدای تلاوت قرآن را چون آوای زنبوران میشنید «11» و
دیدیم که پیامبر اکرم خود در شب خانههای یاران را از آوای قرآن خواندنشان تشخیص
میفرمود.
اسامة بن شریک میگفت: چون به نزد رسول خدا میرفتم، یاران او را چنان میدیدم که
گوئی پرندگان بر سرهایشان نشسته و بیم آن دارند که پرنده ناگهان پرواز کند. «12»
همچنانکه گفت آن یار رسول چون نبی بر خواندی بر ما فصول
آن رسول مجتبی وقت نثار خواستی از ما حضور و صد وقار
آنچنانکه بر سرت مرغی بود کز فواتش جان تو لرزان شود
پس نیاری هیچ جنبیدن زجا تا نگیرد مرغ خوب تو هوا
«13» یاران پیامبر چون آیات الهی را میشنیدند به روی میافتادند و به سختی میگریستند
که خداوند فرموده بود: «آنها که از پیش دانای رازند، چون این آیات بر آنها تلاوت
شود به روی درافتند و خدای را سجده برند، و گویند پروردگار ما منزّه است و وعده او
راست است. آنها گریهکنان به روی درافتند و فروتنی و ترسشان افزون گردد» «14».
(17: 107- 109)
اسماء دخت ابو بکر میگفت: صحابه رسول خدا وقتی قرآن را میشنیدند، هم-
__________________________________________________
(10) ابن هشام 3: 218- 219، حیوة القلوب 2: 389.
(11) و اصواتهم باللیل فی جوّ السماء کصوت النحل، الدارمی: مقدمه 2.
(12) کانّما علینا الطیر تظّلنا، الدارمی مقدمه 4. احمد 4: 278، نهایه ابن اثیر 2:
51.
(13) مثنوی 3: 207 چاپ نیکلسن.
(14) مجمع البیان طبرسی 6: 445، ابو الفتوح رازی 6: 367.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 242
چنانکه خداوند وصفشان فرموده، چشمانشان پر اشک میشد و پوست بدنشان میلرزید «15».
خداوند خود فرموده بود:
«تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ
جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلی ذِکْرِ اللَّهِ (39: 23) خدا ترسان را از تلاوت
قرآن لرزه بر اندام افتد، سپس به ذکر خدا تنها و دلشان آرام یابد».
این حال صحابه بود و از آن پس مردم خدا ترس چنین میکنند.
طبیعی است وقتی مردی تازه مسلمان میشد، همان آغاز باید که قرآن میآموخت تا نماز
واجب را بگزارد و برای ادای زکات و روزه و نماز و وضو و شناخت حلال و حرام، احکام
شرع را بیاموزد، تا اینها علامت اسلامش باشد. یعنی تحوّل فکری و اجتماعی بیابد و
ارزشهای تازهای ملاک و ضابطه زندگیش گردد. بنا بر این از همان آغاز، تعلیم قرآن و
فقه برای او دربایست بود. به اضافه که حفظ و قرائت قرآن ثوابی عظیم و پاداشی نیک و
پایگاهی والا داشت. این بود که بیشتر مسلمانان در آن روزها قرآن را حفظ داشتند.
در آغاز، رسول خدا خود به صحابه و به نو مسلمانان آموزش قرآن میداد. و وقتی جامعه
اسلامی توسعه بیشتری یافت، طبیعی است که پیامبر دیگر نمیرسید که کار تعلیم و
تربیت اجتماع را در مورد فرد فرد، شخصا به عهده بگیرد. این بود که عدهای را برای
این کار معین کرده بود. این کسان بیشتر قاریان قرآن بودند که کتاب خدا را میدانستند،
حلال و حرام را میشناختند و احکام شرع را آگاه بودند.
اینان مردم زاهد و برگزیده آن زمان را تشکیل میدادند. تعداد صحابه را به شمارههای
بسیار مختلفی ذکر کردهاند. گروهی میان 3500 تن تا 124 هزار نفر به تعداد انبیاء
«16»، که البته عدد درست آن بستگی به تعریفی دارد که از صحابی داشته باشیم و بررسی
دقیقی که انجام شود. اما مسلمانان مدینه را به هنگام رحلت
__________________________________________________
(15) المرشد الوجیز 207.
(16) کتانی 2: 405، میگویند در حجة الوداع پیامبر اکرم به 450 هزار مسلمان خطاب
کرده است، ولی شاید بشود اطمینان کرد که بیش از یکصد هزار صحابی هر یک کم یا زیاد،
چیزی از پیامبر اکرم باز گفتهاند. مقدمه دکتر حمید اللّه بر ترجمه فرانسه قرآن، ص
13 ح 11، به نقل از اصابه ابن حجر 1: 3، که او از این ابی زرعه بازگفته است، حدود
114 هزار نفر: اختصار علوم الحدیث ابن کثیر 224.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 243
رسول خدا شصت هزار تن و قبایل عرب را 30 هزار تن گفتهاند. «17» و این را هم میدانیم
که آن گروه گروه مردمی که بر پیکر شریفش نماز گزاردند حدود سی هزار تن میشدند
«18». به هر حال، تعداد هر چه باشد، اینها از نظر وضع درآمد و رفاه شخصی متعلّق به
طبقه خاصی نبودند. مردمی مرفه و ثروتمند مثل مصعب و فروه و یا، بیچیزانی مانند
ابن مسعود و ابن امّ مکتوم در میان ایشان بودند که همه به دین جدید پیوسته بودند.
اینها پرچمدار این نهضت شدند و با اخلاص و ایثاری که نشان دادند پرچم اسلام را تا
دورترین نقاط گیتی رساندند. این کار عظیم از کجا شروع شد؟ از تعلیم قرائت قرآن، از
راه آموزش قرآن. بنا بر این قاری قرآن در آن زمان، فرد روشنفکر معتقد متعهد به دین
جدید بود که از طرف پیامبر به دعوت مردم مأمور شده، حفظ و تعلیم کتاب و اصول دین
با او بود. چنانکه امامت و حکومت و در بعضی موارد قضاوت و فتوا هم با او بود. در
زمان جنگ پرچمدار لشکر اسلام بود، و به هنگام صلح، معلم و قاضی. بعضی از قاریان،
تمام غزوات رسول را در رکاب وی جنگیدند. مثل معاذ بن جبل «19»، سعد بن عبید «20»،
عبد اللّه بن مسعود «21» و عبادة بن صامت «22».
جنگ حنین (8 ه) نزدیک بود شکست بخورد که ندای قاریان بلند شد: «یا اصحاب سورة
البقره و سورة آل عمران». اینجا بود که قاریان قرآن به شمشیر غیرت کردند و مشرکان
شکسته شدند. «23»
از جنگ و جهاد بگذریم، در زمان صلح و صفا، کار حافظان قرآن و یاران نبی تعلیم قرآن
و احکام و تلاش در تقویت و افزایش حفظ خود بود. عبادة بن صامت (م 34 ه) از بزرگان
صحابه انصار میگفت: «اگر مردی هجرت میکرد (به مدینه)، پیغمبر او را میفرستاد
نزد مردی از ما که قرآن بیاموزد و همیشه در مسجد رسول صداهائی به تلاوت قرآن بلند
بود تا رسول خدا فرمان داد صدایشان را کوتاه کنند
__________________________________________________
(17) کتانی 2: 407.
(18) ایضا 2: 407.
(19) ابن سعد 3: 2/ 21 و 7: 2/ 114.
(20) ایضا 3: 2/ 30.
(21) ایضا 3: 1/ 108 و تهذیب ابن حجر 6: 27.
(22) ابن سعد 3: 2/ 94 و 7: 2/ 113، اصابه 2: 268.
(23) ابن هشام 4: 87، ابن سعد 2: 1/ 108، 113، مقدمتان 27.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 244
که به غلط نیفتند». «24» قاریان قرآن حلقه وار گرد هم در مسجد مینشستند و چون
مردمی امّی بودند هر کس آنچه از قرآن میدانست بر دیگری از حفظ میخواند و بدین
ترتیب قرائت همدیگر را تصحیح میکردند «25».
سید شریف مرتضی گوید: قرآن را در زمان پیغمبر درس میخواندند و از حفظ میکردند.
حتی جمعی از صحابه مانند عبد اللّه بن مسعود و ابیّ بن کعب چند بار قرآن را نزد
پیامبر ختم کردند.
شیخ الطائفه طوسی، شیخ امامیه و فقیه و محدّث بزرگ در کتاب امالی خود گوید: ابن
مسعود هفتاد سوره از نبی اکرم و باقی را از حضرت امیر، علی بن ابی طالب آموخت.
«26»
پارهای از یاران پیامبر با دقّت و ضبط شگفتیآوری تمام آیات را حفظ میکردند و
برخی که نمیتوانستند، قسمتی از سورهها را حفظ میکردند و میآموختند. جالب توجه
است که از فرط اهتمام بر این کار و برای جبران ناتوانی از حفظ تمام قرآن، گاه بود
که حفظ قرآن بر اصحاب تقسیم میشد. هر فردی چند سوره و آیه را حفظ میکرد «27» و
وقتی اجتماعشان تشکیل میشد، مجموعشان تمام قرآن را از حفظ داشتند.
روش حفظ کردن مطابق چگونگی نزول بود که گذشت. یعنی همان طور که 5 آیه و 6 آیه نازل
میشد صحابه نیز به تدریج قرآن را حفظ میکردند. ابو عبد الرحمن سلمی روایت میکند:
«کسانی که قرآن را میخواندند مانند عثمان و ابیّ و عبد اللّه بن مسعود چنین گویند
که چون ده آیه از پیغمبر میآموختیم تا آنها را کاملا حفظ نکرده و به مفهوم آن عمل
نمیکردیم، آیه دیگری را نمیآموختیم». «28»
البته کار حفظ قرآن آسان نبود. آنها بیشتر مردمی امّی بودند که دیگر از نوشته و
کتاب نمیتوانستند یاری بگیرند. باید به همان شنیدن و تکرار از حفظ میشدند.
__________________________________________________
(24) منّاهل العرفان 1: 234.
(25) فتوح مصر ابن عبد الحکم 272، در حدیث آمده: «یتلون کتاب اللّه و یتدارسون
بینهم، مسلم: ذکر 38، ابو داود: وتر 14، ترمذی: قرآن 10، ابن ماجه: مقدمه 17،
الدارمی: مقدمه 32.
(26) ترجمه تاریخ قرآن زنجانی 36، بار دیگر این مطلب مطرح خواهد شد.
(27) کتّانی 2: 292.
(28) ایضا 2: 279، التفسیر و المفسرون 1: 50 به نقل از اصول التفسیر ابن تیمیه: 5
و 6، اتقان 4: 202 نوع 78. بحار الانوار 19: 28 قدیم. تفسیر قرطبی 1: 39.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 245
بنا بر این باید هر آیهای را خوب میفهمیدند، رفع اشکال میکردند و بعد از آن که
خوب فهمیدند از راه شنیدن حفظ میشدند. فراموش نکنیم که اینها از قبایل و طوائف
مختلف بودند و گاهی از نژادها و ملل دیگر، تلفظ اینها با هم فرق میکرد و گاهی
تلفظ کلمهای برای بعضی از ایشان غیر مقدور بود. میگویند مرد بیابانی پا برهنهای
کلمه «أثیم» را نمیتوانست تلفظ کند و به جای «طعام الاثیم» (44: 44) «طعام
الیتیم» میگفت. ابن مسعود چند بار او را وادار کرد که تکرار کند و او از عهده بر
نیامد. ناچار گفت میتوانی بگوئی «طعام الفاجر»؟ گفت: بله. ابن مسعود به ناگزیر
گفت: این طور بگو.
چنین است که حفظ یک سوره بلند مثل بقره با 286 آیه طولانی، وقتی با دقّت و تدبّر و
فهم هم توأم شود، حفظش سالها طول میکشد. پس تعجب نکنیم وقتی بخوانیم عمر سوره
بقره را به 12 سال آموخت و چون به پایان برد شتری کشت «29».
یا پسرش عبد اللّه مدت چهار یا هشت سال به کار حفظ سوره بقره اشتغال ورزید. «30»
از اینجا بود که مالک بن انس میگفت: «کسی که بقره و آل عمران را از حفظ داشت در
نظر ما بزرگ مینمود» «31».
ربع قرآن هر که را محفوظ بود «جلّ فینا» از صحابه میشنود.
«32»
عبد اللّه بن مسعود میگفت: «ما قرآن مشکل میآموزیم و آسان عمل میکنیم، ولی
اخلاف ما آسان خواهند آموخت و مشکل عمل خواهند کرد «33»». با همه این مشکلات و
سختیها، با تحمّل رنج و مشقّت هر کس به قدر توانائی خود قرآن را حفظ میکرد. هنوز
چیزی از هجرت رسول خدا به مدینه نگذشته بود که قاریان قرآن پروانه وار گردش را فرا
گرفته بودند و کلمه به کلمه و حرف به حرف قرآن را از دو لب مبارکش شنیدند و حفظ
کردند. جز مسجد و خانه، آنها پایگاه دیگری نیز برای خود بدست آوردند.
مخرمة بن نوفل (م 54 ه) از آن قرشیهای مخالف اسلام بود. اما مادرش رقیقه،
__________________________________________________
(29) کتّانی 2: 280.
(30) موطأ مالک: قرآن، ح 11، ابن سعد 4: 1/ 121، اتقان 4: 202 نوع 78.
(31) الاتقان 1: 229 نوع 19 و 4: 202 نوع 78، احمد 3: 120، نهایه ابن اثیر 1: 147،
فیه ما فیه:
296.
(32) مثنوی 2: 78 نیکلسن.
(33) الجامع لاحکام القرآن قرطبی: مقدمه.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 246
زنی پاک اعتقاد و مسلمان، همان زنی بود که رسول خدا را از توطئه قریش برای کشتن وی
باخبر ساخت و حضرتش، علی (ع) را به جای خود خوابانید «34». او به فرزند خود خیلی
سخت میگرفت که شاید اسلام بیاورد ولی اثر نکرد. مخرمة خانهای در مدینه داشت. در
اوایل قاریان قرآن با اهل صفّه یکجا در مسجد میزیستند که این یکجا بودن تا حدود
سال چهارم هجری به طول کشید. «35» اما وقتی تعداد بیشتر شد به فکر جای دیگری
افتادند و خانه مخرمه را پایگاه ساختند. البته از چندی پیش این خانه تقریبا پایگاه
شده بود. زیرا وقتی ابن امّ مکتوم، کوتاه مدتی پس از بدر از مکّه به مدینه آمد، در
این خانه سکنا گزید. «36» اندک اندک این پایگاه محکمتر و مطمئنتر شد. به طوری که
دیگر نام آن «دار القرّاء» یا «خانه قاریان» گشت. (خود مخرمه نیز در یوم الفتح
«روز فتح مکه» اسلام آورد) «37».
چنین بود کوشش یاران در حفظ قرآن ولی همه کار تنها حفظ نبود. آنان دقتی تا سرحدّ
وسواس در صحت و درستی کار خود داشتند و اگر گاهی اختلافی در قرائت پیش میآمد، هر
چند مختصر و کم بود، تا اصلاحش از پای نمینشستند. چنانکه عبد اللّه بن مسعود و
ابیّ بن کعب کردند و یا اختلاف قرائتی که در سوره فرقان میان عمر بن خطاب و هشام
بن حکیم پیش آمد، با اینکه هر دو قرشی مکّی بودند «38».
(تفصیل آنرا در فصل قرائت قرآن، اختلاف قرائت در زمان رسول خدا باید دید).
پیامبر خدا در دسترس بود و به آسانی به وی مراجعه میکردند و مشکل خود را حل مینمودند.
البته این دقّت در صحّت قرائت، مخصوص زمان رسول خدا نبود، بلکه پایه و اساس دقّت
نسلهای بعد قرار گرفت. بعدها نیز این دقّت و باریک بینی وجود داشت:
نمونه آن اختلافی است که در قرائت یک (واو) پیش آمد. ابو عبیده در فضائل خود نقل
میکند که عمر بن خطاب آیه 100 سوره 9 توبه را چنین میخواند:
«وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ، وَ الْأَنْصارِ وَ
الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ پیش روان نخستین از مهاجر، و انصاری که به
نیکی از ایشان پیروی کردهاند».
__________________________________________________
(34) ابن سعد 8: 35، 162.
(35) ایضا 1: 2/ 13 و 2: 1/ 38.
(36) ایضا 4: 1/ 150.
(37) نسب قریش 262.
(38) ابو شامه 127، فضائل القرآن ابن کثیر 36.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 247
زید بن ثابت در آنجا حضور داشت. او اعتراض کرد و گفت: «و الذین اتّبعوهم باحسان»
درست است. (یعنی پیشروان نخستین از مهاجر و انصار، و آنها که به نیکی از ایشان
پیروی کردهاند). پس قبل از الذین، (واو) میخواهد و انصار به رفع خوانده نمیشود.
عمر این نظر زید را قبول نمیکند. میفرستند و ابیّ بن کعب را میخوانند که او
داوری کند. چه پیغمبر به صحابه فرموده بود که او «أقرء» شماست.
او نیز از نظر زید طرفداری کرد. بحث به طوری گرم شد که هر کدام با دست به دماغ
دیگری اشاره میکرد و حرفش را میزد. سرانجام ابیّ بن کعب میگوید:
به خدا سوگند که پیغمبر این طور به من آموخت و تو در آن وقت گندم میفروختی. عمر
گفت: بلی و از قرائت ابیّ پیروی کرد. «39»
این دقّت در صحّت قرائت، ناشی از همان خصیصه تدبّر و تفکّر در آیات قرآن بود.
خداوند همه جا مردم را به تفکّر و تدبّر فرا میخواند. احادیث زیادی درباره تدبّر
و تفکّر در این باره آمده، مجلسی (م 1010) علیه الرحمه قسمت مهمی از این احادیث را
در جلد 19 بحار الانوار گرد آورده است. ولی واقع این است که در لزوم این تدبّر و
آشنائی با قرآن، زیاد هم احتیاج به تتبّع در اخبار و احادیث نیست.
زیرا قرآن، کتاب برنامه زندگی بشر است و در راه آخرت از نور آن باید روشنائی گرفت.
و چنین نتیجهای جز از راه تدبّر در قرآن و تفکر در آن بدست نمیآید. عقل نیز گواه
و شاهد صادق آن است. آیات و احادیث هم به همین واقعیّت ارشاد میکنند.
در کافی حدیثی است «40» از زهری که امام سجاد (ع) فرمود: «آیات قرآن گنجینه است.
هر وقت که این گنجینه را بگشائی باید که بدان برسی و آنرا وارسی کنی.» «41»
حافظان قرآن
سخن در این باره که حافظان قرآن و جمع کنندگان آن، یعنی همه آنها که در زمان رسول
خدا همه قرآن را از حفظ داشتند، چه کسانی بودهاند، تعدادشان چقدر بوده و هر یک چه
اندازه از قرآن میدانستهاند، بسیار رفته و مشکلاتی که در این مورد
__________________________________________________
(39) مقدمه تفسیر آلاء الرحمن بلاغی، به نقل از مقدمه تفسیر شبّر ص 12 ح 3.
(40) اصول کافی، کتاب فضل القرآن.
(41) البیان امام خوئی: 39.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 248
پیش آمده، طرح شده و پاسخ داده شده است.
اگر بخواهیم مثل بلاشر فرانسوی، تعداد حافظان قرآن را تنها از ظاهر روایاتی که
مثلا بخاری در صحیحش نقل کرده «1» در نظر بگیریم، شماره حافظان در زمان رسول خدا
فقط هفت نفر میشود: «ابن مسعود، سالم، معاذ بن جبل، ابیّ بن کعب، زید بن ثابت،
ابو زید، ابو الدرداء». ولی این هرگز نباید موجب شود که به طور انحصاری و قطعی
بنویسیم که «احادیث جز هفت نفر را ذکر نمیکنند» «2». البته اگر بلاشر به جای
مراجعه تنها به صحیح بخاری، فقط به یک حدیث استناد میکرد میتوانست ادعاء کند که
حدیث جز چهار نفر حافظ قرآن را ذکر نمیکند. به اضافه که در کمال شیطنت میافزاید
که زید دو آیه آخر سوره توبه را هم نمیدانسته است.
در صورتیکه واقعا زید آن دو آیه را میدانسته و به دلیل همین علم و یقین بوده،
چنانکه خواهیم دید، که بدنبال سند و نوشته و شاهد نزول آن بوده است. گذشته از این،
اگر بلاشر به عمدهترین مرجع مورد مراجعه همیشگی خود، یعنی تاریخ قرآن از نولدکه
«3» مراجعه میکرد، طبق صورت مفصلی که همین نولدکه از مراجع بدست میدهد، این
حافظان را هم اضافه بر آن 7 نفر مییافت:
علی بن ابی طالب «4»، عثمان «5»، تمیم الداری «6»، عبادة بن صامت «7»، ابو ایوب
«8»، سعد بن عبید «9» (هر چند این یکی را خود بلاشر چند صفحه پیش تذکر داده که به
عنوان قاری نیز خوانده شده است «10») مجمّع بن جاریه «11»، عبید بن معاویه «12» که
شناخته نشد.
__________________________________________________
(1) بخاری: فضائل القرآن 8، فقط در سه حدیث ذکر شدهاند.
(2) بلاشر: در آستانه قرآن، یادداشت 26. erehcalB؛. rtnI ua naroC،. on 62.
(3). T ekedloN؛
ethcihcseG ed snaroQ،
ylLawhcS؛
II،. s 7،. N 1.
(4) نولدکه، از فهرست ط. فلوگل 27.
(5) ابن سعد 2: 2/ 113 س 24 و 26.
(6) ایضا 2: 2/ 113 س 12 و 24.
(7) ایضا 2: 2/ 113 س 20 و ص 114 س 2.
(8) ایضا 2: 2/ 114 س 2.
(9) ایضا 2: 2/ 113 س 2، فهرست فلوگل 27.
(10) در آستانه قرآن یادداشت 20 به نقل از اصابه ابن حجر 3: 81 شماره 3170.
(11) ابن سعد 2: 2/ 112 س 22، اتقان 169 س 13 ببعد. (به نقل از نولدکه).
(12) فهرست فلوگل 27.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 249
قدر مسلّم آن است که حافظان قرآن در عهد نبی (ص)، چندین برابر این عده است که عادت
خلاف این را محال میشمارد. «13» همه اینها در پرتو اهتمام پیامبر و بر اثر شور و
شوق ایمان خود همه قرآن را از حفظ داشتند. اگر هم در میان آنها کسانی مثل مجمّع بن
جاریه (م حدود 50 ه) یکی دو سوره از قرآن را در زمان رسول خدا نمیدانسته «14»،
مسلما بعد از پیامبر اکرم آنرا کامل کردهاند «15». البته چه بسا که بین آنها یکی
دو نفری هم بر این نقص باقی مانده باشند. «16»
مشکل اصلی که در اینجاست این است که روایات نام کامل همه صحابه جامع قرآن را در بر
ندارند. در احادیث مختلفی که از جمع قرآن در زمان رسول خدا صحبت کردهاند، هر
حدیثی از 4 نفر، 5 نفر و شش نفر سخن گفته «17»، اما صورت جامع و کاملی به دست
نداده است.
این صورتهای موجود معمولا دو نوع از حافظان را در بر دارند: یکی آنها که تمام قرآن
را کما بیش از حفظ داشتهاند و دیگر آنها که اضافه بر حفظ، از طرف پیامبر اکرم
مأمور به تدریس قرآن هم بودهاند.
در این یکی اشکالی نیست: در حدیثی آمده که پیامبر فرمود: قرآن را از چهار نفر فرا
بگیرید: عبد اللّه بن مسعود، سالم مولی ابن حذیفه، معاذ بن جبل و ابیّ بن کعب
«18». در این روایت هیچگونه حصری نیست. یعنی تعداد معلمین کتاب بهیچوجه محدود به
همین چهار نفر نشده و وجود عده زیادی چون: اهل الصفّه، علی بن ابی طالب (ع)، مصعب
بن عمیر، عتاب بن اسید، عمرو بن حزم، خالد بن سعید،
__________________________________________________
(13) المرشد الوجیز 38.
(14) ابن سعد 4: 2/ 86، س 18، ابو شامه 38.
(15) چنانکه گفتهاند ابن مسعود نیز سورههائی را که نمیدانسته به روایتی از
مجمّع آموخته (ابن سعد 4:
2/ 112).
(16) شرح الطریقة المحمدیه از نابلسی 1: 253.
(17) بخاری: مناقب الانصار 17، مسلم: فضائل الصحابه ح 119 و 120، ترمذی: مناقب 32،
ابن سعد 2: 2/ 112- 114، احمد 3: 233، 277، طیالسی ح 2018، نشر 1: 6، ابن عساکر 5:
445.
(18) اتقان 1: 244 نوع 20، الجامع الصغیر 1: 26 5 ح 3889، قرطبی 1: 58، مقدمتان
95، قسطلانی 10: 278 کتاب الاحکام شماره 25، النووی 372، ابو شامه 36، ایضا رک.
بخاری:
فضائل اصحاب 26 و 27، مناقب الانصار 14، 16، فضائل القرآن 8، مسلم: فضائل الصحابه
ح 116- 118، ابن سعد 2: 2/ 110، احمد 2: 163، 189، 195 و 6: 165، طیالسی: ح 2245،
2247. inateaC؛
ilannA،
II، 117.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 250
رافع بن مالک، اسید بن حضیر، شهاب قرشی، به اضافه آنها که بعد جزء حاملان قرآن در
عهد نبی میبینیم، بهیچوجه منافاتی با نام این چهار نفر به عنوان معلمین قرآن
ندارد.
شاید منظور این بوده که در جمع صحابه در مدینه این چهار تن (2 تن از مهاجران و 2
تن از انصار) مأمور آموزش قرآن بودهاند.
اما اشکال اساسی در روایتی است که بخاری از انس بن مالک خادم رسول خدا نقل میکند.
او به طور صریح و انحصاری میگوید: وفات یافت نبی (ص) و قرآن را جمع نکردند مگر
چهار نفر: ابیّ بن کعب، معاذ بن جبل، زید بن ثابت، ابو زید، که هر چهار تن از
انصارند. «19»
این روایت اشکالات زیادی پیش آورده است. از آن جمله:
1) از طریق دیگری از انس به جای نام «ابو الدرداء» نام «ابیّ بن کعب» جزء آن چهار
نفر ذکر شده است. «20»
2) این ابو زید کیست که جزء معلمین انحصاری قرآن در زمان رسول خدا قرار گرفته؟ این
سؤال از همان روزهای نخست مطرح بوده است. قتاده از خود انس میپرسد که این ابو زید
کیست؟ او هم پاسخ میدهد که یکی از جمع ما (أحد عمومتی) «21». بعدها از قتاده هم
که میپرسند او جواب میدهد: یکی از جمع انس. «22»
بنا بر این باید این ابو زید حتما مانند خود انس، انصاری و اضافه بر آن خزرجی باشد
که انس گفته یکی از جمع ما. بعضی گفتهاند که این ابو زید باید همان سعد بن عبید
باشد. «23» البته این درست است که سعد از انصار بود اما او از «أوس» بود نه از
«خزرج». «24» گذشته از آن، شعبی (م 103 ه) در روایتی نام شش نفر از انصار جامع قرآن
را ذکر میکند که هم ابو زید و هم سعد جزء آنها هستند «25»، پس این دو نفر
__________________________________________________
(19) بخاری: فضائل القرآن 8، احمد 3: 233، 277، طیالسی 2018، ابن عساکر 5: 445،
فضائل- القرآن ابن کثیر 46.
(20) اتقان 1: 245 نوع 20.
(21) اتقان 1: 245، احمد 3: 277.
(22) ابن سعد 2: 2/ 113 س 8.
(23) الجامع لاحکام القرآن قرطبی 1: 57، ابن نمیر هم بر این عقیده بود. فضائل
القرآن ابن کثیر 46.
(24) المحبّر 277، 286.
(25) ابو شامه 38، المحبّر ابن حبیب 286.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 251
یکی نمیتوانند باشند.
بالاخره سیوطی (م 911) میگوید: ابن ابی داود (م 316) روایتی نقل کرده که رفع این
اشکال را میکند. در آنجا انس توضیح میدهد: «ابن ابو زید، قیس بن السکن (م 15 ه)
است، یکی از گروه ما که چندی پس از رسول خدا وفات یافت. بازماندهای نگذاشت و ما
از او ارث بردیم» «26». از اینجا بعضی او را عموی انس بن مالک به حساب آوردهاند،
«27» در صورتیکه در پشت چهارم با هم مشترک میشوند.
3) اشکال اساسی اینجا این است که چرا انس بن مالک گفته فقط چهار نفر قرآن را جمع
کردهاند و آن چهار نفر هم از انصار بودهاند. در صورتی که جامعان و حافظان قرآن
چه در جمع مهاجر و چه پیش انصار، حتی در میان أوسیهای انصار هم خیلی بیشتر از
اینها بودهاند، چنانکه در روایت گاهی «ابیّ» هست و گاهی «ابو الدرداء». پس تکیه
خاصی بر عدد چهار بوده است.
جالب توجه است که خود انس جزء جامعان قرآن به حساب آمده و مصحفی نیز داشته است،
اما او خود را هم به حساب نیاورده و از چهار نفر دیگر صحبت کرده است.
روایات زیادی این را نقض میکنند: یکی همان روایت که گذشت. پیامبر فرمود که قرآن
را از چهار نفر تعلیم بگیرند: ابن مسعود و سالم از مهاجران و معاذ و ابیّ از
انصار. پس، اینها خود حافظ و جامع قرآن بودهاند و روایات بسیار هم این را تأیید
میکند. دیگر این که دیدیم عبد اللّه بن عمرو گفت: من قرآن را جمع کردم و به هر
شبی میخواندم. خبر به پیامبر (ص) رسید فرمود: به هر ماهی بخوان ... یا محمد بن
کعب قرظی پنج نفر از انصار را نام میبرد و شعبی شش نفر را ذکر میکند ...
بدین ترتیب این سؤال پیش میآید که پس چرا انس بن مالک گفت فقط چهار نفر قرآن را
جمع کردهاند؟ خیلیها خواستهاند این سخن انس را به کیفیّتی توجیه
__________________________________________________
(26) اتقان 1: 249- 250، واقدی او را قیس بن السکن بن قیس بن زعورا میداند. فضائل
القرآن ابن کثیر 46. ابو داود نیز با اسنادی طبق شرایط شیخین آن را تأیید میکند
(مناهل العرفان 1: 236) و جمهرة الانساب ابن حزم 351. در واقع هر دو از بنو عدیّ
بن النجارند و در پشت چهارم یعنی حرام بن- جندب مشترک میشوند. جمهرة الانساب ابن
حزم 351.
(27) ماتریال جفری 215.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 252
کنند. بعضی گفتهاند: منظورش از جمع، کتابت بوده نه حفظ. پارهای گفتهاند:
منظور جمع بوجوه همه قراآت است، یا دریافت رویاروی از رسول خدا و یا جمع چیزی بعد
از چیزی است تا نزولش تکامل یافته، یعنی اینها ظاهرا هر سال و هر موقع، آنچه تا آن
موقع نازل شده بود حفظ داشتهاند. امام ابو بکر باقلانی (م 403) در کتاب الانتصار
خود برای رفع اشکال این حدیث هشت جواب میدهد، ولی واقع این است که جوابها قانع
کننده نیست و ابن حجر (م 852) هم آنها را نمیپسندد. «28» به قول مازری (م 536)
فقیه مالکی، انس از کجا چنین احاطهای داشته که از دانش همه صحابه که در بلاد
مختلف متفرق بودهاند خبر میدهد! این موجب شده که ملحدان بدان استناد کنند که پس
جز این چهار نفر دیگران قرآن را کامل نمیدانستهاند و حال آنکه صدها نفر از صحابه
بدان علم داشتهاند و تواتر همه اجزاء قرآن مسلّم است. «29»
ولی احتمالی قویتر هم وجود دارد: أنس خود از قبیله خزرج است و میان أوس و خزرج
رقابتی دیرینه بود. چه بسا که انس از فرط تعلّق خاطر به خزرج، فقط آن حافظانی را
به یاد آورده که خزرجی بودهاند و بدین ترتیب همه أوسیها و مهاجران و سایر اعراب
از یاد رفتهاند.
به خصوص اگر به یاد بیاوریم که قتاده از انس نقل میکرد «30» که أوسیان به چهار کس
افتخار میکردند: حنظلة بن الراهب غسیل الملائکه «31»، عاصم بن ثابت (م 4 ه) حمایت
شده زنبوران (حمیّ الدّبر) «32»، خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین (م 37 ه) «33» و
__________________________________________________
(28) اتقان 1: 247 نوع 20، کتاب الانتصار 1: 48 ظ خطی به نقل از المرشد الوجیز 39.
(29) معلم شرح صحیح مسلم 2: 147 ظ خطی، به نقل از المرشد الوجیز 40 و اتقان 1:
245.
(30) فضائل القرآن ابن کثیر 46، التراتیب الاداریه کتانی 1: 45.
(31) حنظلة بن ابی عامر راهب در جنگ احد کشته شد و پیامبر خبر داد که فرشتگان او
را غسل دادند.
از آنجا به «غسیل الملائکه» شناخته شد. (ابن هشام 3: 79).
(32) کتاب المحبّر 118، او شاهد بدر و احد بود و در یوم الرجیع شهید شد. کافران میخواستند
به انتقام روز احد سر از تنش جدا کنند. ولی زنبوران چون ابری پدید آمدند و مانع
شدند. ابن هشام 3: 180، اشتقاق 437، احمد 2: 295، 311، بخاری: جهاد 170 و مغازی
10، 28. (این حادثه را در مورد خبیب بن عدیّ انصاری هم گفتهاند: بخاری؛ مغازی ب
28، طیالسی ح 2597).
(33) گواهی و شهادت او به جای گواهی دو نفر پذیرفته بود. اختصاص شیخ مفید 64، اصول
کافی نوادر کتاب الشهادات. در زمان ابو بکر و بحث از دو آیه آخر سوره توبه داستانش
خواهد آمد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 253
سعد بن معاذ (م 5 ه) که عرش رحمان در مرگ او به لرزش درآمد. «34» در برابر آنها،
خزرجیها هم به چهار نفر افتخار میکردند که قرائت قرآن را در عهد نبی آموختند و
دیگری چون آنان نیاموخته: ابیّ، معاذ، زید و ابو زید.
بدین ترتیب، روشن شد که تعداد حافظان و جامعان نمیتواند محدود به چهار و یا حتی
شش نفر باشد. این اقوال مختلفهای که گفته شده خود حاکی از یک حقیقت مسلمی است و
آن این است که حافظان در میان صحابه زیاد بودند. چنانکه صحّت این مدّعا را کشته
شدگان «احد» و «بئر معونه» و «وقعه یمامه» شهادت میدهند. در وقعه رجیع ده نفر از
قاریان کشته شدند. در وقعه احد 74 تن از اصحاب به قتل رسیدند «35» که در میان
ایشان بسیاری از قاریان بودند. در ماه صفر سال چهارم هجرت حادثه «بئر معونه» پیش
آمد که چهل و یا هفتاد تن از قاریان به هلاکت رسیدند. سالی از رحلت رسول خدا میگذشت
که «وقعه یمامه» پیش آمد و در این جنگ بسیار سخت و خونین که تا آن روز مسلمانان
نظیرش را ندیده بودند از مسلمانان هزار یا هزار و دویست نفر کشته شدند که در میان
آنها 700 و یا 450 تن و یا بکمترین شماره هفتاد تن از صحابه و حاملان قرآن به
هلاکت رسیدند. «36»
اینها خود بهترین شاهد مدّعای ماست که شماره حاملان قرآن بر آنچه گفتهاند بسیار
فزونی داشته است.
امام ابو عبید قاسم بن سلّام هراتی (م 224 ه) از بزرگان ائمه حدیث و فقه و ادب، در
اول «کتاب القراآت» خود نام قاریان صحابه را ذکر کرده که خود تعداد زیادی است.
«37»
__________________________________________________
(34) سعد در غزوه خندق کشته شد (ابن هشام 3: 238، اصابه: ت 3197، در حدیث آمده:
«اهتزّ عرش الرحمن لموت سعد بن معاذ» (مفتاح کنوز السنة 237 س 3، المعجم المفهرس
7: 87 س 1 ح 3).
(35) ابن سعد میگوید تنها از انصار هفتاد تن کشته شدهاند (طبقات 2:/ 1/ 30) اما
ابن هشام مهاجر و انصار را 65 تن میداند (ابن هشام 3: 123). واقدی آنرا 74 تن
گفته (ص 138 چاپ برلن) ر ک. ترمذی: تفسیر سوره 16 ح 2، احمد 5: 135.
(36) بحث مفصلتر آن در «رویداد یمامه» خواهد آمد. در مورد «بئر معونه» نیز در
«مراقبت پیامبر (ص)» گذشت.
(37) المرشد الوجیز 40، البرهان 1: 242، الاتقان 1: 248. زرکشی نام حافظان قرآن را
از ابو عبید نقل نمیکند. صورتی را هم که سیوطی از ابو عبید نقل میکند با آنچه
ابو شامه نقل کرده تفاوت دارد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 254
اما بررسی بیشتری در احادیث و روایات مختلفه نام حاملان قرآن را بدینسان به ما
رسانده است:
از مهاجران
ابو بکر (م 13 ه)، عمر (م 23 ه)، عثمان (م 35 ه)، علی (م 40 ه)، طلحه (م 36 ه)،
سعد بن ابی وقاص (م 56 ه)، عبد اللّه بن مسعود (م 32 ه)، سالم مولی ابی حذیفه،
حذیفة بن یمان (م 36 ه)، عبد اللّه بن عباس، عبد اللّه بن عمر (م 73 ه)، عبد اللّه
بن عمرو، عمرو بن عاص (م 43 ه)، عبد اللّه بن زبیر «38»، عبد اللّه بن سائب (م 68
ه) «39»، ابو موسی اشعری، «40» ابو هریره (م 59 ه)، معاویه (م 60 ه) «41»، تمیم بن
اوس الداری (م 40)، عقبة بن عامر (م 58 ه). «42»
از زنان
پیامبر:
عایشه (م 58 ه)، حفصه، ام سلمه (م 59 ه).
از انصار:
ابیّ بن کعب (م 21 ه)، معاذ بن جبل، ابو حلیمه معاذ (م 25 ه)، زید بن ثابت (م 45
ه)، سعد بن عبید (م 16 ه)، مجمّع بن جاریه، انس بن مالک (م 93 ه)، ابو زید قیس بن
السکن، عبادة بن صامت، ابو ایّوب (م 52 ه)، ابو الدرداء (م 33 ه)، فضالة بن عبید
(م 53 ه)، مسلمة بن مخلد (م 62 ه).
__________________________________________________
ابو شامه به نقل از ابو عبید نام معاویه و ابو هریره را دارد که سیوطی ذکر نکرده،
در ذکر نام انصار هم فقط در نام مجمّع بن جاریه مشترکند. ابن جزری نیز نام 27 نفر
از قاریان را از قول ابو عبید نقل میکند (النشر 1: 6).
(38) عبد اللّه بن زبیر نخستین مولود در اسلام به مدینه است، اما ابو عبید او را
در برابر انصار جزء مهاجران به شمار آورده است.
(39) او قاری مکه بود و پنجسال پیش از ابن زبیر وفات یافت.
(40) مهاجر غیر مکّی که در صورت ابو عبید نیست، ولی ابو عمرو الدانی او را ذکر میکند.
(41) معاویه پس از فتح مکه اسلام آورد (رمضان 8 هجری) و بعید به نظر میرسد که تا
روز دوشنبه 11 ربیع الاول سال 11 هجری همه قرآن را از حفظ کرده باشد و شاید به
همین دلیل سیوطی نام وی و ابو هریره را جزء حافظان قرآن نیاورده است.
(42) این دو نفر اخیر را ابن ابی داود ذکر میکند (اتقان 1: 249 نوع 20).
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 255
بر اینها اضافه میشود: امّ ورقه دخت عبد اللّه بن حارث که سیوطی نخستین بار او را
جزء جامعان قرآن به حساب آورده است. «43»
بدین ترتیب، اسامی سی و هفت نفر از حافظان قرآن را از عهد نبی (ص) به دست داریم.
اما مسلما جز اینان، بسیاری دیگر از قاریان هستند که قرائتشان به ما نرسیده و از
یاد رفتهاند و یا در ضمن کتب یاد شده ولی مورد بررسی قرار نگرفتهاند. مثلا میگویند
شهاب قرشی تمام قرآن را بر نبی قرائت کرده و بعد در حمص بر مردم تعلیم میکرد.
«44» یا قیس بن ابی صعصعه را که ابن ابی داود نقل کرده است. «45» در واقع این صورت
شامل سه دسته میشود. کسانی که دسترسی به پیامبر داشته و هر لحظه میتوانستند پرسش
خود را مطرح کرده و جواب دریافت دارند مثل ابیّ، ابن مسعود، زید ... صحابهای که
قرائتشان به ما نرسیده، ولی قرآن را در حفظ داشتهاند مانند معاذ بن جبل، ابو زید،
سالم، عقبه. دسته دیگر آنها که قرائت خود را نزد ابیّ تکمیل کردهاند. مثل عباد له
و عبد اللّه بن سائب و ابو هریره را هم گفتهاند «46».
آنهائی هم که قرائتشان به ما نرسیده و ذکر نشدهاند که از شمار بیرونند.
گذشته از آن، نکته دیگری که هست درباره ختم قرآن است «47». ختم قرآن یعنی
__________________________________________________
(43) اتقان 1: 250 نوع 20 فائده، ابن سعد میگوید هر وقت که رسول خدا او را دیدار
میکرد، او را «شهیده» مینامید. او قرآن را جمع کرده بود. چون پیغمبر به جنگ بدر
میرفت، ام ورقه از او پرسید:
اجازه میدهی که من هم با تو بیایم تا زخمیان را مداوا کنم و بیماران را پرستاری؟
شاید که خدا مرا نیز به فیض شهادت برساند. رسول خدا فرمود: خداوند شهادت را برای
تو آماده کرده و او را شهیده نامید. سپس امر کرد که نزد اهل خانه خود بازگردد.
بالاخره در زمان عمر به دست غلام و کنیز خود کشته شد. (ابن سعد 8: 335).
(44) کتانی 1: 46 به نقل از شرح المواهب 3: 366 و منابع دیگر.
(45) اتقان 1: 246 نوع 20 تنبیه.
(46) ذهبی در اوائل معرفة القراء، به نقل از زرکشی 1: 242- 243.
(47) ختم مصدر ختم است به معنی پایان بردن و به انجام رساندن و مهر کردن. «ختم
القرآن» یعنی قرآن را به پایان رساند. از اینجاست که استعاذه را «مختتم» قرآن میگویند
که اختتام قرآن بدان است.
«ختم اللّه علی قلوبهم» (2: 7) یعنی خداوند دلهایشان را مهر کرد. یا فرمود: «یسقون
من رحیق مختوم. ختامه مسک (83: 25 و 26) و شراب ناب سر به مهر بنوشانندشان، که به
مشک مهر کردهاندش یا آخرش بوی مشک میدهد». انگشتر را از آن جهت «خاتم» میگویند
که نامهها را بدان مهر میکردند تا افزون و کاستی در نامه پیدا نشود. به هر صورت،
ختم قرآن کاری عظیم و ستودنی مینمود.
چنانکه هنوز هم در ممالک اسلامی، این سنّت سنّیه مرسوم است. در جنوب عربستان کسی
که نخستین بار، یکدوره قرآن را خوانده، برایش جشن میگیرند و نام آن «ختم قرآن»
است. اما در مکّه
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 256
قرائت آن از آغاز تا انجام با آداب خاص خود. عبد اللّه بن عمرو را دیدیم (ص 234)
که میخواست قرآن را به هر شبی یکبار ختم کند و پیامبر فرمود به هر ماهی و یا دست
کم هر سه شبی یکبار ختم کند و گفتهاند: هر که قرآن را به کمتر از سه شب ختم کند
آنرا نفهمد. قیس بن صعصعه و سعید بن منذر نیز یک چنین اجازهای گرفتهاند. ابیّ بن
کعب هم قرآن را به هشت شب یکبار قرائت میکرد «48». اینها به خوبی میرساند که
یاران پیامبر تا چه حدّ در حفظ قرآن کوشش داشتهاند و چگونه همه قرآن را به عنوان
عزیزترین نادره وجود در گنجینه ذهن خود حفظ میکردند. گذشته از آنکه، کتابت نیز
یاور این حافظه بود.
به هر صورت، آنچه مسلّم است این است که بحث بر سر کم و زیاد دانستن بعضی از صحابه:
این که مثلا مجمّع بن جاریه، یکی دو سوره در عهد نبی (ص) نمیدانسته و بعد آموخته،
ابن مسعود فقط هفتاد سوره از شخص پیامبر آموخته و بقیه را از دیگران گرفته، زید دو
آیه آخر سوره توبه را مثلا فراموش کرده و از این قبیل سخنان، اینها بهیچوجه در
تواتر قطعی و مسلّم آیات قرآنی تشکیکی ایجاد نمیکند.
شرط تواتر در روایت قرآن آن نیست که هر فردی همه قرآن را به حفظ داشته باشد.
همینکه همه را همگان دانند کافی است. حدیث انس و امثال آن هیچ لطمهای بدین تواتر
قطعی ندارد تا اسباب دست ملحدان قرار گیرد. البته در اینجا سخن از حافظان قرآن در
زمان رسول خدا بود و الّا بعد از وفات وی (ص) هزاران نفر بدین کار بزرگ اهتمام
ورزیدند و نسل بعد از نسل، سینه به سینه این کلام الهی را تا امروز دهان به دهان
به نسل کنونی رساندهاند. با این که امروز این همه وسایل چاپ و انتشار و نوارهای
سمعی و بصری رواج دارد، باز در آموزش قرآن همچنان تکیه بیشتر بر حافظه و دریافت
رویاروی از معلم است.
در میان همه اصحاب رسول خدا و آن صورتی که از اسامی دیدیم، هفت نفر هستند که شهرت
بیشتری در قرائت قرآن و آموزش آن یافتهاند: علی (ع)، عثمان، ابیّ، زید بن ثابت،
ابن مسعود، ابو الدرداء، ابو موسی اشعری «49»، و الّا
__________________________________________________
برای پسر بچهای که اولین دفعه قرآن را تمام کرده جشن میگیرند و آنرا «اقلابه» میگویند.
وقتی ثلث یا نصف قرآن را خوانده باشد، جشن «اشرافه» گرفته میشود. در مصر معمولا
در مهمانیها ختم قرآن مینهادند.
(48) ابن سعد 3: 2/ 60، یا در مورد عثمان میگویند که به نماز، قرآن را ختم میکرد،
ایضا 3: 1/ 53.
(49) اتقان 1: 251 نوع 20 فصل. به نقل از طبقات القراء ذهبی.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 257
اگر تنها حفظ را بخواهیم بگوئیم مسلما بیش از صد نفر میشوند که نام حافظ قرآن را
استحقاق دارند.
قرائت بیشتر رایج کنونی نیز به ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن حبیب سلمی میرسد که
او نیز به نوبه خود قرائت را توسط علی (ع) و عثمان و زید و ابیّ از پیامبر اکرم
فرا گرفته بود.
ب- نوشتن قرآن
گفتیم که در بدو امر تمام توجه رسول خدا و یارانش، به گرد آوردن قرآن و حفظ آن در
سینهها بود. چه، این سنّتی کهن و عادتی رایج در میان عرب بود و کار هم آسانتر.
گذشته از آن، ابزار نوشتن هم، چنانکه باید آماده نبود و شماره نویسندگان هم زیاد
نبود. از اینجا بود که توجه به حفظ در سینهها بر توجه به حفظ قرآن به کتابت برتری
داشت. ولی چنین هم نبود که کار نوشتن قرآن یکسره فراموش گردد و دیگر کسی بدان
اهتمام نورزد. این امر نیز به جای خود مورد توجه خاص پیامبر اکرم بود. پیغمبر
گرامی برای نوشتن وحی آنهائی را که نوشتن میدانستند برگزید، آنها را هم که در این
زمینه کمبود داشتند تشویق فرمود و بسیار کسان را به آموختن برگمارد. هرگاه چیزی از
آیات قرآن نازل میشد، کسی یا کسانی از نویسندگان را فرامیخواند و آنها را به
نوشتن وحی میفرمود و در ضبط و تسجیلش نهایت دقّت و احتیاط را به کار میبست، تا
نوشتن پشتیبان حفظ باشد و حفظ یاور نقش لفظ.
در این زمینه نیز گواه و شاهد فراوان است. در درجه اول قرآن خود گواه است که از
همان سالهای اقامت در مکه و مدتها پیش از هجرت، قرآن نوشته شده و دست به دست میگشته
است.
نخستین آیات نازله: «بخوان بنام پروردگارت، آن که جهان را آفرید. انسان را از خون
بسته بیافرید. بخوان! پروردگار تو بزرگوارترین است. او که آموخت با قلم، آموخت به
انسان آنچه را نمیدانست» (96: 1- 5).
این آیات کاملا اشتغال خاطر پیامبر را برای حفظ قرآن از طریق تضمین به کتابت بازگو
میکند. قرآن خود گواهی میدهد: در سوره 80 عبس آیات 11 تا 16 (بیست و چهارمین و
یا سی و دومین سوره نازل شده در سال دوم بعثت) است که میگوید:
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 258
آیات الهی در صفحاتی مکّرم نوشته شد» (80: 13) (و یا 85: 21، 22 و 56: 77- 80).
ممکن است بگویند اینها حکایتی از عالم علوی و جهان بالا و نوشته آسمانهاست.
شهادت صریحتری داریم: در سوره فرقان آیه 5 آمده: «و باز گفتند که این افسانههای
گذشتگان است که آنرا نویسانده و صبح و شب بر او املاء میکنند.» این آیت به حدود
سالهای شش و هفت بعثت و همین حدود به هجرت مانده نازل شده، در اینجا اتهامات
مخالفان و مشرکان بازگو شده که شایع میکردند: اینها داستانهای کهنهای است که او
مینویساند و بدو املاء میکنند. در هر صورت، آیه بدان ثبت کتبی اشاره میکند که
خود مخالفان به رخ میکشیدند و اشاعه میدادند.
پس از هجرت دیگر وضع روشن است. هر چند سوره 98 بینه را آقای مهندس بازرگان در سال
ششم بعثت منظور کرده، یعنی هفت سال پیش از هجرت، اما دیگران آنرا پس از هجرت منظور
داشتهاند. به هر حال، گواهی صادق است بر نوشتههای قرآنی که فرمود:
«رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً. فِیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ (98:
2 و 3) پیامبری از سوی خدا صحیفههای پاک و منزّه را بر آنان میخواند. در آن
صحیفهها، کتابهای حقیقت و راستی است».
بنا بر این، قرآن خود گواه است که وحی الهی از همان آغاز نوشته شده و در انتشار
بوده است. اضافه کنیم بر این، اهتمام و مراقبت شخص پیامبر را در نوشتن وحی؛ گرچه
این اهتمام را در تشویق صحابه به نوشتن و تعلیم و تعلّم در بحث از خط و کتابت قرآن
مفصلتر خواهیم دید. اما اینجا فقط اشارهای به مقام قلم در تمام وحیهای اولیه
ناگزیر مینماید. قلم این عنصر اولیه معرفت و علم، همچون وسیله شناخت انسان بود و
این تمجید و گرامی داشت، همّت پیامبر را در حفظ قرآن به وسیله کتابت میرساند.
پیامبر هیچ دقیقهای را در ثبت و ضبط وحی الهی از دست نداده و از هر نکتهای برای
تربیت نسل معاصر خود و ضبط آن برای نسلهای بعد بهره گرفته است. در آغاز تمام توجه،
تنها و تنها، به حفظ و ضبط قرآن، چه از راه حفظ در حافظه و چه از طریق کتابت قرآن
بوده است و بس. او (ص) میخواست که همه دقّت مسلمانان خاص قرآن بشود. آنرا بخوانند
و به خاطر بسپارند. بیاموزند و
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 259
بیاموزانند. بنویسند و بنویسانند و بالاخره، عمل کنند و مأجور گردند.
نمونههای تشویقات او را بر تحریض مردم به قرآن خواندن دیدهایم. باز از او است که
فرمود: «گناهی بزرگتر از آن نیست که کسی سوره یا آیتی از قرآن بیاموزد و بعد از
یاد ببرد». بدین سان قاری قرآن، باید که تری زبانش آیت قرآن باشد، بدان مأنوس گردد
و هرگز آنرا از یاد نبرد.
گویا در همان هنگامها، کسانی چیزی از سخنان شخص او را نوشته بودند.
طبیعی است آنها که از دور و نزدیک، رهسپار دیدار او بودند، چیزی از گفتار او را که
شنیده داشتند میخواستند هدیه کسان خود کنند. ولی بیم آن میرفت که گاهی خبر و حدیث
نبوی، نادانسته با آیات قرآن به هم آمیزد و بعضی از اذهان کوتاه نتوانند که میان
کلام خدا و سخن رسولش فرق نهند. این بود که از فرط حرص بر حفظ کلام خدا فرمود:
«چیزی از من ننویسید، و هر که جز قرآن چیزی نوشته، باید که آنرا محو کند» «1»
بخصوص اگر حدیث و قرآن در یک صحیفه باشد. «2» این را فرمود و تأکید هم فرمود. اما
چه میشود کرد. هنوز چیزی از وفاتش نگذشته بود که کمی از آنچه به تفسیر قرآن گفته
بود و یا در دعای قنوت خوانده بود و یا حکمی رانده بود، ادّعاء شد که آیتی از قرآن
بوده است. این است که امروز، از پس قرنها هنوز گفتگو است که فلان، ادّعا کرده آن
عبارت و یا این جمله، از آیات الهی بوده، و حال آنکه یا حدیثی است از سخنان او و
یا جملهای است در تفسیر آیه و یا فرمانی است برای اجراء ...
باری، پیامبر کسانی را برای کتابت وحی مأمور فرموده بود. این نویسندگان، همانطور
که خواهیم دید، از برگزیدگان اصحاب بودند و آنان، چنانکه پیامبر دستور میفرمود،
وحی را به روی آنچه مییافتند و آن طور که میتوانستند مینوشتند.
حاکم در مستدرک خود میگوید: قرآن سه مرتبه جمع شد: مرتبه اول در زمان نبی (ص)
بود، سپس «به شرط شیخین» «3» از زید بن ثابت نقل میکند که گفت: «ما
__________________________________________________
(1) مفتاح کنوز السنه 154 س 2، مسلم: زهد 72، الدارمی: مقدمه 42، احمد 3: 12، 21،
39، 56، علوم الحدیث ابن صلاح 170، تقیید العلم خطیب بغدادی 29- 34، مجمع الزوائد
1: 150، جامع- البیان ابن عبد البر 1: 13.
(2) معالم السنن خطابی 4: 184.
(3) اصطلاحی است در علم حدیث.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 260
نزد رسول خدا بودیم و قرآن را از رقعههای تازه جمع میکردیم». «4»
از سید مرتضی (رحمه اللّه) نقل شده است که قرآن در عهد رسول خدا گرد آمده بود،
چنانکه اکنون هست. و استدلال کرده بر این امر که قرآن درس داده میشد.
حتی گروهی از صحابه بر آن مأمور شده بودند. قرآن بر نبی (ص) قرائت میشد و کسانی
از صحابه، قرآن را بر پیغمبر ختم کردند، حتی چندین ختم. تمام اینها با کوچکترین
تأملی دلالت میکند که آن مجموع و مرتب بود بدون کاستی و پراگندگی. «5» ولی از
زهری گفتهاند: «نبی اکرم وفات یافت و قرآن جمع نشده بود، بلکه در شاخههای خرما و
خرما بنها بود». «6» کم و زیادی این سخنان را باز- میبینیم.
پیامبر اکرم، خود ممارست و نظارت دقیقی بر کار نویسندگان وحی داشت. او ترتیب آیات
را همچنانکه از جبرئیل دریافت میداشت تعیین میفرمود. «7» روایات مشخص میکنند که
پس از املاء وحی، پیغمبر از کاتب وحی میخواست آنچه را نوشته برای او بخواند و اگر
اشکالی در آن نوشته بود، رفع میفرمود. «8» از ابن عباس روایت شده که گفت: «چون
چیزی بر او نازل میشد، کسی از نویسندگان را میخواند و میگفت: این آیات را در
جائی که چنین و چنان یاد شده، بگذار». «9» از عثمان بن ابی العاص روایت شده که
گفت: «در حضور پیغمبر بودم که آن حضرت فرمود جبرئیل آمده و امر میدهد که این آیه
را در این محل از سوره بگذاریم» «10». باز از ابن عباس گفتهاند که جبرئیل آیه «وَ
اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اللَّهِ» (2: 281) را آورد و گفت: خدای
تعالی میفرماید که این آیه را بر سر دویست و هشتاد آیه از سوره بقره بنه «11» و
یا گفت: خداوند این آیه را میان دو آیه ربا (2: 276- 280) و دین (2: 282) قرار
داده است». «12»
__________________________________________________
(4) اتقان 1: 202 نوع 18، برهان 1: 237، ترمذی: مناقب 73، احمد 5: 185، مقدمتان:
49.
(5) مجمع البیان 1: 15 صیداء، سفینة البحار 1: 526 و 527.
(6) تفسیر طبری 1: 22 بولاق، فتح الباری ابن حجر 9: 9- 11.
(7) ابی داود: صلاة 121، احمد 1: 57، 69 و 4: 218.
(8) مجمع الزوائد 1: 60.
(9) مقدمتان: 40، مصاحف 31، احمد 1: 331، برهان 1: 234. موارد آن بسیار است که باز
خواهد آمد.
(10) ابو داود: صلاة 122، اتقان 1: 212 نوع 18 فصل.
(11) مقدمتان 41.
(12) ابو الفتوح رازی 2: 239، کشف الاسرار 1: 766، مجمع البیان 1: 394، قرطبی 1:
61.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 261
روایات در این باره زیاد است و باز هم به جای خود خواهد آمد. همه اینها حکایت از
نوشتن قرآن، آیه به آیه و سوره به سوره در زمان رسول خدا دارد. البته شاید در
نوشتن، توالی سورهها و ترتیب آنرا چنانکه باید ملتزم نمیگشتند، اما آیات را تا
آنجا که بودند و میتوانستند مینوشتند. چه بسا که کسی از کاتبان سورهای را که
نازل شده بود حفظ میکرد و یا آنرا مینوشت و بر رسول خدا میخواند. بعد مثلا برای
شرکت در سریّهای و یا به کار دیگر از شهر بیرون میرفت و در غیاب او آیات و یا
سورهای نازل میشد. وقتی برمیگشت آنچه نازل شده بود از دیگران میگرفت. گاهی هم
پیش میآمد که در این میان چیزی از دست او رفته بود. او آنقدر که میتوانست جمع
کرده بود و آن طور که میخواست تتبّع کرده بود و بدین جهت در نوشتهاش پس و پیشی
رخ میداد. و نیز بودند از صحابه کسانی که بر حفظ خود اعتماد فراوان داشتند و بر
حسب عادت عرب در حفظ انساب و از بر کردن افتخارات و اشعارشان بدون نوشتن، آیات
قرآن را هم نمینوشتند و بیشتر بر حفظ تکیه داشتند. «13»
کاتبان وحی
پیامبر اکرم در کار نوشتن وحی سعی بلیغی داشت و همگان را به کار خواندن و نوشتن
تشویق مینمود و بخصوص در نوشتن وحی آسمانی جدّ و اهتمامی هر چه زیادتر مبذول میفرمود.
گفتهاند در اوایل بعثت در تمام قریش، تنها هفده نفر خواندن و نوشتن میتوانستند
«1» و در مدینه کار از این هم تنگتر بود. «2» اما تشویق و دلگرمی دادن وی (ص)
موجب شد که بیش از چهل نفر کاتب وحی باشند، به اضافه که کسانی هم نویسندگی فرا
گرفته بودند و در میان ایشان به حساب نیامدهاند.
در شماره کاتبان وحی نیز اختلاف نظر بسیار است. حافظ بن عساکر (م 571 ه)
__________________________________________________
(13) مقدمتان 32.
(1) فتوح البلدان بلاذری 457، عقد الفرید 2: 3، الاسلام و الحضارة العربیه محمد
کرد علی 124، بلوغ- الارب آلوسی 3: 370، عدهای هم این سخن را قبول ندارند: عصر
النبی محمد دروزه 448 و باز بیاید.
(2) بلاذری از قول واقدی 11 نفر را میشمارد که در میان آنها زید بن ثابت است و او
را نمیتوان جزء باسوادان جاهلیّت به حساب آورد، فتوح البلدان 459. (و نیز رک. ح
14).
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 262
در تاریخ دمشق 23 نفر را یاد میکند. ابو شامه در تلخیص این تاریخ «3» نام 25 نفر
را میبرد. «4» ابن عبد البر نیز همین رقم را میدهد، «5» شبر املسی (م 1087)
تعداد را به چهل نفر میرساند «6» و حال آنکه حافظ عراقی (م 806 ه) قبلا نام 42
نفر را به نظم در آورده بود. «7» برهان حلبی تعداد را در حواشی شفا 43 نفر ذکر میکند
«8» و مجتهد زنجانی نیز همین عدد را نقل مینماید. «9»
در میان مستشرقان که در این زمینه اظهار نظر کردهاند بلاشر فرانسوی میگوید:
تعداد کاتبان وحی به چهل نفر میرسد. «10» کازانوا پنج فهرستی را که ابن سعد،
طبری، نووی، حلبی و دیار بکری دادهاند مقایسه کرده «11»، اما به نظر بلاشر این
کافی نیست، باید فهرستی را هم که سیوطی میدهد بدان افزود «12». ولی به واقع اظهار
نظر قطعیتر، محتاج بررسی خیلی بیشتری در منابع است. «13» مشکل اصلی کار را
__________________________________________________
(3) ابو شامه در کتاب روضتین 1: 5 میگوید این کتاب هشتصد جزء در هشتاد جلد بود که
مختصرش کردم، تهذیبش کردم و فوائد زیادی بر آن افزودم. به نقل از حاشیه 2 ص 46
المرشد الوجیز.
(4) ابو شامه 46.
(5) استیعاب در ترجمه زید بن ثابت.
(6) در کتاب قضاء، حاشیهاش بر منهج در فقه شافعی. به نقل از کتانی 1: 115.
(7) التراتیب الاداریه کتانی 1: 116- 117، ظاهرا باید در نظم الدرر السّنیّه باشد
که میگوید:
«کتّابه اثنان و اربعونا زید بن ثابت و کان حینا
کاتبه و بعده معاویة ابن ابی سفیان و کان واعیة»
(8) کتانی 1: 117.
(9) تاریخ قرآن 37.
(10) در آستانه قرآن 12 و 27. erehcalB:. ortnI. P 31.. N 61.
(11) avonasaC: demmahoM te aL niF ud ednoM، siraP 1191- 31،. P 69. QQS
(12) در آستانه قرآن حاشیه 16- اتقان 1: 88 چاپ 1278 قاهره.
(13) مراجعه کنید: جوامع السیره ابن حزم 26، انساب الاشراف 1: 256، فتوح البلدان
بلاذری 478 (یا 472)، جهشیاری 9- 12، تلقیح الفهوم 37، زاد المعاد 1: 59، تهذیب
نووی 1: 29، ابن سید الناس 2: 315، تراتیب الاداریه 1: 114 ببعد، محمد (ص) از محمد
رشید رضا 65، بحار الانوار جزء 1 مجلد 19 فرج 10، مجموعة الوثائق السیاسیه:
پراگنده، سیره حلبیه 3: 364، مناقب ابن شهر آشوب 1: 162، سنن بیهقی 10: 124،
السیرة الحلبیه 3: 364، بحار الانوار 19:
جزء دوم قرآن 10 قدیم، اسد الغابه 2: 261، اصابه 2: 15، استیعاب 1: 26، عقد الفرید
2: 143 و 3: 5، یعقوبی 2: 64، طبری 1: 1782 و 2: 836، تذکرة الحفاظ ذهبی، اصول
کافی کلینی و کامل ابن اثیر، التنبیه و الاشراف مسعودی 245. حیاة القلوب مجلسی 2:
614.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 263
کتابت وحی در دوران اقامت رسول خدا در مکه تشکیل میدهد. زیرا اگر آیات مکی و مدنی
را مقایسه کنیم از یکصد و چهارده سوره قرآن هشتاد و شش سوره در مکه آمده و یا
اینکه از 6236 آیه، قریب 1600 آیه فقط مدنی است (یعنی کمی بیش از ربع). البته آیههای
مکّی کوتاهتر است و به همین جهت اگر شمار کلمات را در نظر بگیریم به تقریب، کمی
بیش از یک ثلث قرآن در مدینه و قریب دو ثلث آن در مکه نازل شده است. بدین ترتیب،
اهمیّت نویسندگان وحی در مکّه بیشتر نمودار میشود. بخصوص که توجّه کنیم: مدتی از
دوران وحی را به مکه پیامبر در خانه ارقم و یا شعب ابی طالب پنهان و یا منزوی بوده
است. به اضافه که آگاهیهای ما از دوران مکه، نسبت به مدینه، کمتر است. بنا بر
این، بررسی روایات و اخبار در این زمینه کار مشکلی است. یکی از جهات خاص این
اشکال، انگیزهها و گرایشهای مختلف، بخصوص تمایلات عقیدتی و مسلکی، در ثبت نام
افراد به عنوان کاتب وحی است. علاقه به داشتن نام در این فهرست افتخار، بخصوص که
تاریخ اظهار اسلام افراد به طور دقیق برای همه یکسان ثبت نشده، لحظات حضور هر
کاتبی در خدمت رسول خدا معین نشده، مهمتر که میان کاتبان وحی و کاتبان رسائل و
عهود تمیز دقیقی نیست، اینها از عواملی است که بر پیچیدگی کار میافزاید. اما با
همه این مشکلات، بررسی را نمیتوان آغاز نکرد. تحقیق و پژوهش دقیقتر، دسترسی
بیشتری به منابع متقنتر نیاز دارد. اما بررسی کلی را میتوان آغاز کرد. صورتی را
که محدّثان و مورّخان دادهاند با توجه به زمان روی آوردن صحابه به اسلام میتوان
بدین ترتیب تنظیم کرد:
نویسندگان
دوران مکه:
خلفای چهارگانه، شرحبیل بن حسنه (م 18 ه)، عبد اللّه بن سعد بن ابی السّرح قرشی (م
37 ه)، خالد بن سعید بن عاص بن امیه، طلحه، زبیر (م 36 ه)، سعد بن ابی وقاص (م 55
ه)، عامر بن فهیره (م 4 ه)، علاء بن حضرمی (م 21 ه)، معیقیب بن ابی فاطمة الدوسی
(م 40 ه)، ارقم بن ابی الارقم (م 11 ه)، حاطب بن عمرو، حاطب بن ابی بلتعه (م 30
ه)، مصعب بن عمیر، عبد اللّه بن جحش (م 3 ه)، جهم بن قیس و سالم مولی ابی حذیفه (م
12 ه).
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 264
دوران
مدینه:
در این دوره تعداد نویسندگان بیشتر شد. در آغاز کار نویسندگی را بیشتر ابیّ بن کعب
انجام میداد و بعد که زید بن ثابت آموختهتر و ورزیدهتر گردید و کتابت را نزد
اسیران بدر تکمیل کرد «14»، او بیشتر در محضر نبی حضور مییافت. کسانی که بعد بدین
جمع افزوده شدند عبارتند از:
عبد اللّه بن رواحه (م 8 ه)، ثابت بن قیس (م 12 ه)، حنظلة بن الربیع الاسیدی (م 45
ه)، حذیفة بن یمان (36 ه)، علاء بن عقبه، جهیم بن الصلت، عبد اللّه بن زید (م 63
ه)، محمد بن مسلمة (م 43 ه)، حنظلة بن ابی عامر (م 3 ه)، عبد اللّه بن عبد اللّه
بن ابیّ بن سلول، ابو زید قیس بن السکن، عقبة بن عامر (م 58 ه)، معاذ بن جبل، ابو
ایوب انصاری (م 52 ه)، مغیرة بن شعبه (م 50 ه).
عده دیگری هم بعدتر بدین گروه افزوده شدند:
ابان بن سعید بن عاصی (برادر خالد) (م 13 ه)، عمرو بن عاص (م 43 ه)، و خالد بن
ولید (م 21 ه)، در سال هفتم هجری.
ابو سفیان و دو پسرش یزید و معاویه، عبد اللّه بن ارقم (م 44 ه) و حویطب بن عبد
العزّی (م 54 ه) را نیز گفتهاند که از سال هشتم هجری (فتح مکه) در این جمع بودهاند.
بدین ترتیب، نام چهل و پنج تن از صحابه را داریم که گفتهاند در کتابت وحی شرکت
داشتهاند. اما این صورت محتاج بررسی بیشتر و دقیقتری است. نام کسانی هست که میدانیم
نوشتن میدانستند و حتی قرائتشان به ما رسیده و یا مصحفی از آنها بازگفتهاند مثل
انس بن مالک خادم رسول خدا، منذر بن عمرو، اسید بن حضیر، رافع بن مالک، ابو عبیدة
بن جراح، سعد بن عبید و ابو الدرداء که از آنان نامی در این صورت نیست. عباد له
«15» به هنگام رحلت پیامبر هنوز جوان بودند. عبد اللّه بن عمر بیست سال داشت، عبد
اللّه بن عمرو 17 ساله، عبد اللّه بن عباس 13 ساله و عبد اللّه بن زبیر ده ساله
بود. بنا بر این، طبیعی است که از ایشان هم در این جمع اسمی نباشد.
__________________________________________________
(14) روض الانف سهیلی 5: 245.
(15) عباد له معمولا عبد اللّه بن عباس، عبد اللّه بن عمر، عبد اللّه بن زبیر و
عبد اللّه بن عمرو بن عاص هستند، اما گاهی هم شامل عبد اللّه بن مسعود، عبد اللّه
بن جعفر بن ابی طالب و عبد اللّه بن ابی بکر میشود.
ولی وقتی به طور مطلق میگویند عبد اللّه منظور عبد اللّه بن مسعود است.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 265
دیگری که حتی گفتهاند نخستین کاتب وحی بود! عبد اللّه بن سعد بن ابی السّرح است.
خطی خوش داشت و گاهی کتابتی میکرد. بعد مرتد شد و از مدینه به مکه گریخت. در آنجا
به خود میبالید که گاهی به جای «سمیع بصیر» مینوشته «سمیع علیم» و یا در جای
«خبیر» مینوشته «بصیر». درباره او بود که آیه (16: 106) و یا (6: 93) نازل شد.
«16» یکی از شش نفری بود که روز فتح مکه پیامبر امر به کشتنشان فرمود. «17» اما
عثمان برادر رضاعیش چند روز بعد او را نزد رسول خدا آورد و اصرار ورزید که برای او
تأمین بگیرد. ساعتی رسول خدا درنگ فرمود و بعد او را امان داد. «18» وقتی خارج
شدند پیامبر به صحابه فرمود: چرا کسی از شما گردنش را نزد؟
یکی از انصار گفت: چشم دوخته بودیم که اشارهای بفرمائی. پیامبر فرمود:
اشارت چشم بر پیامبران نیست «19».
بدین ترتیب، او هم از طلقاء بود و کرد بعد آنچه کرد «20».
یکی دیگر از این کاتبان خائن را هم ابن ابی داود یاد میکند «21»، ولی او ناشناس
مانده و سرنوشتش با این یکی فرق دارد. او را میگوید که جنازهاش را زمین ردّ کرد
و در گوشهای افتاده بود.
البته کاتبان رسول خدا همگی از نظر صداقت و ایمان در یک حدّ و مرز نبودند.
مؤمنانی متقّی چون علی و سالم و اکثر قریب به اتّفاقشان جان بازان پاک اعتقادی
بودند که هر چه داشتند در راه اسلام ایثار میکردند. خیانت این یک هم به جائی ضرری
نزد تنها ماهیّت پلید خود را اظهار داشت. و الّا چنانکه دیدهایم پیامبر خود هر
سال تمام آنچه نازل شده بود با جبرئیل امین دوره میفرمود. صحابه را وادار میکرد
که آنچه از قرآن میدانند بر او بخوانند. قرآن شب و روز ورد زبان مسلمانان بود.
کجا چنین شب پرهای تواند که نور آفتاب بگیرد.
نکته دیگر اینکه کاتبان همه در یک سطح قرار نداشتند. بعضی کتابت را خوب
__________________________________________________
(16) ابن سعد 3: 1/ 178 س 18 و 19.
(17) ایضا 2: 1/ 98، سیره ابن حزم 232.
(18) طبری 1: 1639.
(19) ابو داود: حدود 1، جهاد 117، نسائی: تحریم 14.
(20) بحار الانوار ج 19 ب 3 ط. قدیم. مولوی اشارههائی بدو دارد: مثنوی 1: 199 و
1: بیت 3396 و 3412.
(21) کتاب المصاحف 3.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 266
فرا گرفته بودند و برخی در این فن کمبود داشتند. پارهای چون زید و ابیّ، سریانی و
یا عبری هم میدانستهاند. کسانی مثل زید و ابیّ بیشتر به کار نوشتن وحی اشتغال
داشتند و عده دیگر، هم آیات را مینوشتند و هم نامهها و رسالهها را تنظیم میکردند.
طبیعی است که پیامبر اکرم، بخصوص در سالهای آخر، جز کتابت وحی کارهای نویسندگی
زیادی داشت. چون نامههائی که به امیران اطراف و یارانش برای شرکت در جنگها مینوشته،
گزارشهائی که آنها میدادهاند، نامههائی که از اطراف میرسیده، پیمان نامههائی
که تنظیم کرده، دستور العملهائی که صادر فرموده، صدقات و زکواتی که تعیین نموده،
اینها همه سازمانی میخواسته که پایه گذاری شد و بعد در زمان خلیفه دوم شکل دیوان
یافت. اما کار اصلی و اساسی همچنان کتابت وحی بود.
کسی که بیش از همه و پیش از دیگران در این کار یاور بود، علی (ع) و عثمان بودند.
در غیاب آنها ابیّ در این کار معاضدت میکرد. بعد زید کتابت آموخت و بدین جمع
پیوست. او چون جوان بود و خانهاش نزدیک خانه پیامبر بود، هر لحظه که احتیاج میشد
در دسترس بود. این بود که پیامبر او را احضار کرده و دستور کتابت میفرمود. در
مورد علی (ع) تقریبا همه تصریح دارند که از کاتبان اولیه و مداوم وحی بوده «22»،
هر چند بعضی مثل ابن حجر او را یاد نکرده باشند «23». در نهایت تأسف، آنها که صورت
اسامی کاتبان رسول خدا را دادهاند، بخصوص در مورد کاتبان وحی، خالی از بغض و حّب
شخصی و یا عقیدتی نبودهاند. گاهی این صورتهای به وضوح مبتنی بر دستهبندیهای
سیاسی و عقیدتی است. به همین جهت بررسی آنها از نظر تاریخی دقّت فراوان میخواهد.
البته داشتن نامی به عنوان کاتب وحی، افتخاری بزرگ بود. بنا بر این بدست آوردن این
افتخار و احیانا تبلیغ بر اساس آن، ارزش آنرا داشت که روایتی در این باره نقل شود.
بویژه که لازم نبود نامی از پیامبر (ص) برده شود تا راوی احتیاط بیشتری به کار
بندد. همین که از قول یک صحابی، چیزی گفته میشد، زور و زر مدّعی، آن حرف را به
کرسی مینشاند که این افتخار برای خاندانی هر قدر بزرگ، شرفی عظیم بود. یک چنین
افتخاراتی ساختگی
__________________________________________________
(22) عقد الفرید 3: 5، بحار الانوار 18: 270 جدید، اعجاز القرآن رافعی 35.
(23) در عوض ابن حجر در اصابه، معاویه را از کاتبان میشمارد. تذکرة الحفاظ ذهبی و
اعلام زرکلی هم سکوت میکنند.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 267
بود که دستاویز حکومتهای اموی و عبّاسی میگردید. این ابو سفیان و یزید و معاویه
که در صورت کاتبان جا گرفتهاند، همانها بودند که تا روز فتح مکه از هیچ فسونی بر
علیه پیامبر دریغ نکردند. بد نیست از قول نویسنده عرب که مسلما تمایلات شیعی
نداشته، اینجا چند کلمهای باز بگوئیم. این دکتر طه حسین دانشمند مصری است که میگوید:
«ابو سفیان همان کس بود که در روز خندق بر قریش سردار بود و اعراب را بر پیغمبر
شوراند و یهودان را فریفت تا پیمانی را که با پیغمبر و یارانش بسته بودند شکستند
... مسلمانان، معاویه و مانندان او را که در پایان کار اسلام آورده بودند، یا
پیغمبر بعد از گشودن مکّه آنان را بخشیده بود، «طلقاء» یا آزاد شدگان مینامیدند.
و این اشاره به کلام پیغمبر است که گفته بود: بروید، شما را آزاد کردم». «24»
البته معاویه جزء کاتبان بود، اما به قطعیّت نمیتوان گفت که کاتب وحی بوده است.
مدائنی (م 225 ه) میگوید: زید بن ثابت وحی را مینوشت و معاویه آنچه میان پیامبر
و عرب (بادیه) لازم بود مینوشت «25». اما اسنادی که وجود دارد نشان میدهد که
بعضی از رسائل و عهد نامهها نیز به خط معاویه بوده «26»، ولی از ابو سفیان و یزید
دیگر خبری نیست. عمرو بن عاص و خالد بن ولید هم که در سالهای آخر اسلام آوردند
بیشتر در مأموریت بودند «27» و دیگر فرصتی برای کتابت نداشتند.
گاهی هم مشکل شباهت اسامی است. بعضی «حصین بن نمیر» را نیز از کاتبان وحی شمردهاند
«28». نامی این چنین در تاریخ، شهرت دیگری دارد. کسی که فرمانده سپاه عبید اللّه
بن زیاد بود و کعبه را به منجنیق بست نیز همین نام را داشت و طبیعی به نظر میرسد
که اینجا فقط اشتراکی در نامها باشد و اینها دو شخص باشند نه یک
__________________________________________________
(24) علی و فرزندان از دکتر طه حسین، ترجمه احمد آرام ص 13.
(25) شرح المواهب 3: 369 و نسیم الریاض شهاب به نقل از کتّانی 1: 121، اما علامه
حلّی در کشف الحق و نهج الصدق اصولا اسلام معاویه را پنج ماه پیش از رحلت رسول خدا
به حساب میآورد.
(26) مجموعة الوتائق السیاسیة، فهرست آخر کتاب.
(27) مکاتیب الرسول 26.
(28) التنبیه و الاشراف مسعودی 245، ابن مسکویه در تجارب الامم، اصابه، تاریخ
یعقوبی. ولی حصین و مغیره را بیشتر در مکاتبات خصوصی نام میبرند. کتانی 1: 123.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 268
نفر. «29» بدین جهت در ذکر این نامها باید بسیار با احتیاط بود. بخصوص که میان
وظیفه کتابت وحی و نوشتن رسائل و عهود تفکیک نشده و همه را در هم نام بردهاند. در
صورتیکه واقعا باید میان همان کاتبان وحی هم، پس از قطعی شدن امر، قائل به تمیز
بود. پارهای چون علی (ع)، عثمان، ابیّ، زید، ابو موسی، مصعب، حنظلة بن الربیع به
دعوت رسول خدا کتابت میکردند و عده دیگر ظاهرا از نظر علاقه شخصی و عشق به ثبت
وحی و داشتن نوشتهای از قرآن برای کمک به حفظ آن، آیات را مینوشتند.
نام دیگری هم که جزء کاتبان آمده سعید بن عاص (م 59 ه) است که در کنف حمایت عمر بن
خطاب بزرگ شد و بعد جزء کاتبان قرآن در زمان عثمان قرار گرفت.
ظاهرا وقتی رسول خدا رحلت یافت، او باید حدود 9 سال میداشته، «30» بنابراین طبیعی
است که نمیتوانسته جزء کاتبان وحی قرار گیرد. حنظلة بن الربیع هم مورد گفتگو قرار
گرفته است. او معروف به «حنظله کاتب» بود. بعضی میگویند هر وقت کاتبی نبود او را
صدا میکردند و کتابت میکرد. بدین جهت هم شهرت «حنظله کاتب» یافته بود. «31» اما
بلاذری از واقدی نقل میکند که حنظله فقط یک مرتبه در حضور رسول خدا نوشت «32» و
بدین سبب این شهرت را پیدا کرد. به هر حال، بیشتر کتابتی که از او باز گفتهاند
مربوط به نامههائی است که پس از رحلت حضرت رسول و در زمان خلفاء نوشته است. «33»
مشکل اساسی دیگری نیز وجود دارد که وقتی محدّث یا مورخی در ضبط نام یا مطلبی
اشتباه کرد، این اشتباه به طور مسلسل و در پی هم به کتب بعدی سرایت میکند و پس از
مدتی رنگ حقیقت به خود میگیرد. گاهی این اشتباهات مضحک است. گویا در پایان اسامی
کاتبان، کسی به رسم تأیید و تسجیل صورت، کلمه
__________________________________________________
(29) شخصیت تاریخی این مرد کاملا روشن نیست. چنین فردی را ابن قتیبه از منافقان میشناسد
(معارف 343) ابن حجر در اصالت او دچار تردید است (اصابه 2: 21 و 22)، ابن حزم دو
نفر بدین نام یاد میکند: یکی حصین بن نمیر بن أسامه از بنی جشیش که جزء قاتلان
امام حسین (ع) بود. (جمهرة 228) و در 67 ه نزدیکی کوفه با ابن زیاد به قتل رسید.
دیگری حصین بن نمیر بن ناتل سکونی (جمهرة الانساب 429). به هر صورت، وجود چنین
نامی میان کاتبان وحی جای سؤال دارد.
(30) ابن سعد 5: 20.
(31) عقد الفرید 2: 144، التنبیه و الاشراف 246.
(32) فتوح البلدان 459، معارف 300.
(33) مجموعة الوثائق السیاسیه 293- 301.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 269
«سجّل» را یاد داشت کرده، تا بداند که تا آنجا نامها بررسی شده است. از آن به بعد
این کلمه به صورت «السّجل» جزء نامها قرار گرفته است. «34» این است که تأکید میشود
بررسی باید خیلی با دقت انجام گیرد.
در مورد طرز نوشتن هم گفتیم چنین بود که هر گاه آیهای نازل میشد پیغمبر کسی و یا
کسانی از نویسندگان وحی را احضار نموده و دستور نوشتن میفرمود. «35»
نویسندگان وحی آیات را با دقت و ضبط مینوشتند و بر پیامبر گرامی میخواندند.
گاه بود که او خود انگشت بر روی کلمهای مینهاد و آنرا میپرسید. او خود دستور میداد
که هر آیهای را در کجا باید گذارد. نمونههائی از این را دیدیم. در اواخر عمر
گاهی بر روی درست نوشتن، واضح نوشتن بعضی از حروف، کشیده و یا دندانه دار کردن حرفهائی
نیز تذکراتی میفرمود. و نیز دیدیم که هر وقت قبایلی اسلام میآوردند پیامبر تنی
چند از یاران را برای آموزش قرآن و تعلیم احکام به نزد آنها میفرستاد. این طبیعی
است که اینان نوشتههائی از آیات قرآن را نیز همراه داشته باشند. خط وحی چنان
رواجی یافته بود که بدان مثل میزدند. نگاهی به شعر حسّان بن ثابت (م 54 ه) شاعر
مدیحه سرای محمدی بیندازیم که پس از وقعه بدر در مدحیّهای او سخن از «خط وحی» بر
کاغذی لطیف به میان میآورد، «36» که بدون شک منظور او نوشتههای صحائف قرآنی است.
این بدان جهت بود که چیزی از نزول نمیگذشت که آیات قرآنی سینه به سینه و دست به
دست میگشت. کسی که خواندن نمیدانست با شنیدن از حفظ میشد و به دیگران باز میگفت.
آن هم که نوشتن میدانست نسخهای برای خود تهیه میکرد که همیشه از آن داشته باشد.
آموزگارانی هم که کار آموزش قرآن با آنها بود با خود نسخهای برای آموزش
__________________________________________________
(34) ملاحظه کنید سنن کبری بیهقی 10: 124، اسد الغابه 2: 261، اصابه 2: 15 عن ابی
داود، و النسائی و ابن مردویه، از مکاتیب الرسول احمدی 25، مقدمه بلاشر ح 16، از
کازانوا 102، از تاریخ الخمیس دیار بکری.
(35) ملاحظه کنید: بخاری: تفسیر سوره نساء 18، فضائل القرآن 2 و 3، احکام 37،
ترمذی: تفسیر سوره نساء 19، ابن سعد 3: 2/ 59، احمد 3: 120، 245 و 4: 381.
(36) دیوان حسّان، چاپ هرشفلد ص 15. پیش از این یکبار دیگر. (ص 78) نیز اشاره
کردیم که لبید در معلّقه خود از نوشتهای که بر سنگ هویداست سخن گفته: «فمدافع
الرّیّان عرّی رسمها خلقا کما ضمن الوحیّ سلامها» (شرح القصائد السبع انباری 519).
ظاهرا این هم باید همان معنی را بدهد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 270
میداشتند. نمونههای این را از همان آغاز اسلام و دعوت پیامبر داریم که خود حاکی
از رواج عظیم قرآن از همان روزهای نخست است. داستانی است که محدّثان و مورخان به
گونههای مختلفی نقل کردهاند و ما روایتی را که قدیمیترین همه است و موثقتر از
همه، برمیگزینیم.
این ابن اسحاق است که آنرا نقل کرده و با همه طول و تفصیلی که دارد، رنگ و جلائی
از جاذبه قرآنی در آن دیده میشود که وثوق و اعتبارش را مسجّل میدارد.
این روایت به گونههای دیگری هم نقل شده، اما محتوای این روایت صحّت آنرا بیشتر
نشان میدهد:
سه چهار روز پس از اسلام حمزه عموی پیامبر، قریب شش سال پس از بعثت و حدود هفت سال
به هجرت مانده بود. عمر بن خطاب در آن زمان مردی بیست و شش ساله بود. نیرومند و
توانا و میان مردم سرآمد همگنان. از تربیت شدگان عصر خود بود و در آن زمان خواندن
و نوشتن هم میدانست. «37» در آن روزها، پس از پنج شش سال تبلیغ، هنوز گروه
مسلمانان اندک بود. هشتاد و سه تن از همان گروه اندک هم بر اثر شکنجه و خشونت مردم
مکه، شهر و دیار را رها کرده و به حبشه مهاجرت نموده و در پناه نجاشی قرار گرفته
بودند. بقیه که سی و نه تن مرد و یک تن زن بودند ناچار کیش تازه خود را از مردم
پنهان میداشتند. مراسم مذهبی را، پنهانی به جای آورده و گاهی حتی دور از چشم کسان
نزدیک خود آیات قرآنی را میآموختند و میخواندند.
پیامبر اکرم در آن هنگام مدتی بود که در خانه «پسر ارقم» به سر میبرد.
افسوس که دقایق باریکی از این مبارزه نهانی همچنان پنهان مانده است. تکاپو و تلاش
پنهانی در مکّه ادامه داشت. مهاجران نیز در حبشه کوششی فراوان داشتند.
قریش دست از تکاپو بر نداشتند، حتی کسانی را به طلب مهاجران به حبشه فرستادند که
سرانجام نامراد از آنجا بازگشتند. در مکه نیز از هیچ خشونتی درباره پیامبر و
یارانش دریغ نداشتند. خلاصه، هیاهو و جنجال قریش بالا گرفته بود.
در آن آشوب و غوغا، روزی عمر تصمیم گرفت پیغمبر خدا را بکشد و با کشتن او بدان
آشوب و غوغا پایان بخشد. او مردی با اراده و متعصب بود. از او در مکّه کسی بلندتر
نبود. بعدها وقتی در مدینه مسجدی ساخته بودند، عمر که وارد مسجد
__________________________________________________
(37) ابن سعد 3: 1/ 192، بلاذری 580.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 271
میشد سرش به سقف میخورد. آن روز او شمشیر به دست گرفت و با شمشیر آخته روانه شد
که پیامبر را بیابد و کار را یکسره کند. در راه به «نعیم بن عبد اللّه النّحام»
رسید. نعیم او را که چنان افروخته دید پرسید که کجا میرود و چه میخواهد بکند؟
عمر گفت: میخواهم محمد (ص) آن مرد صابی «38» را که میان قریش تفرقه انداخته،
دانایانشان را دیوانه خوانده، خدایانشان را به استهزاء گرفته و دشنام داده و آئینشان
را عیبناک خوانده بیابم و او را به قتل برسانم.
نعیم خود از پیش اسلام آورده بود، ولی از دیگران پوشیده میداشت و کسی نمیدانست
که او هم مسلمان شده و به تعبیر عمر او نیز «صابی» است. اینجا او خطر را احساس
کرد. به هر صورت این مرد بلند بالای نیرومند فتنهای به پا خواهد کرد.
این بود که نعیم زیرکانه جریان را برگرداند. او در جواب عمر گفت: تو خودت را گول
میزنی. گمان بردهای که اگر محمد (ص) را بکشی بنی عبد مناف ترا همچنان زنده میگذارند؟
چرا به نزد کسان و خانه خود باز نمیگردی و به کار آنها نمیرسی؟
ضربه سخت کاری بود. از یک طرف تهدید و از طرف دیگر تحریک عصبیّت قومی! عمر گفت:
کدام یک از کسانم؟
نعیم پاسخ داد: پسر عمو و شوهر خواهرت سعید بن زید و خواهرت فاطمه را میگویم
«39». آنها هر دو مسلمان شده و پیرو کیش محمد (ص) گشتهاند. راست میگوئی به کار
آنها برس! عمر که در کوچه و بازار به دنبال پیامبر و مسلمانان میگشت، اینک میدید
که اسلام به خانه خواهرش نیز رخنه کرده و او بیخبر است! سخت ناراحت و نگران از
آنجا روانه خانه خواهر خود گردید. او خبر نداشت که از آن پیش برادرش زید
__________________________________________________
(38) صبأ یعنی متمایل شد. صابی به کسی میگفتند که ترک دین پدری کرده و آئین نوی
پذیرفته است.
(39) سعید پسر زید بن عمرو بن نفیل یعنی یکی از چهار نفر حنفائی بود که در جستجوی
دین ابراهیم بودند.
در واقع او نوه عموی عمر بود که به تسامح پسر عموی عمر خوانده شده، ضمنا عاتکه
خواهر سعید نیز همسر عمر بود (جمهرة الانساب ابن حزم 151، اسد الغابه 4: 78). از
طرف دیگر، برای عمر خواهری به نام فاطمه ثبت نکردهاند. نام اصلیش «أمیمة» و کنیهاش
«امّ جمیل» است (جمهره ابن حزم 151، اصابه ت 837 باب النساء). نام دختر عمر هم
فاطمه بوده که زن پسر عموی خود عبد الرحمن بن زید شد (نسب قریش 356 و 363) از
اینجا ممکن است یا نام خواهر عمر فاطمه بوده و لقبش «أمیمه»، و یا این که راوی نام
دختر را به جای خواهر ذکر کرده است.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 272
نیز اسلام آورده بود.
در این هنگام در خانه سعید، مردی از صحابه به نام «خبّاب بن الارتّ» «40» سرگرم
آموزش قرآن به زن و شوهر بود. این خبّاب از آن پیش، آهنگری میکرد و شمشیر میساخت
«41». او یکی از نخستین کسانی بود که اسلام خود را اظهار کرده بودند.
علنی و آشکار، در آن روزهای سخت، گفته بود که مسلمان شده است «42» و به همین جهت
در شکنجه تمام پوست پشتش را سوزانده بودند «43». روزگار سختی بر مسلمانان میگذشت.
او و تنگدستان دیگر از کار افتاده بودند و پیامبر فرموده بود که هر مسلمانی یکی دو
نفر از برادرانش را نگهداری کند. حال او سرگرم آموختن قرآن بدان زن و شوی بود
«44».
در چنین حالی، صدای در بلند شد.- کیست؟- منم عمر! زن و شوی با شتاب از جا
برخاستند، خبّاب را در پستوئی پنهان کردند و صحیفهای را که میخواندند گوشهای
نهادند. در باز شد و عمر خشمناک و شمشیر بدست وارد شد.
- این زمزمه چه بود که با هم داشتید؟
فاطمه و سعید هر دو تن با هم گفتند: چیزی نبود! سخنی نبود که تو بشنوی! عمر گفت:
چرا. من میدانم که شما هر دو پیرو محمد (ص) شدهاید! این را گفت و به سوی سعید
حمله برد. خواهرش فاطمه به یاری شوهر به پا خاست و در این درگیری و نزاع فاطمه
زخمی و خونین شد.
زن و شوی از این حادثه به هیجان آمدند و فریاد کشیدند: بله بله، ما مسلمان شدهایم
و به خدا و پیامبرش گرویدهایم. هر چه میتوانی بکن.
روی خون آلود خواهر و پایداری شوهر او، و بالاتر از آنها ایمان سرشار هر دو، در
__________________________________________________
(40) ابن سعد 3: 1/ 116.
(41) نسب قریش 265، جمهره ابن حزم 121 ببعد.
(42) ابن سعد 3: 1/ 166.
(43) سنن ابن ماجه: مقدمه باب 11، احمد 5: 110، 111 و 6: 395.
(44) روض الانف 3: 272 و 273. خبّاب وقتی مرد (37 ه) همه ترسش این بود که مختصر
اندوختهاش پاداش اسلامش به حساب آید! (ابن سعد 3: 1/ 117)، در حالی که دو سه سال
پیش از آن در روزگار عثمان، به هر یک از سربازان عبد اللّه بن سعد بن ابی السرح در
شمال افریقا، سه هزار مثقال زر ناب رسید و یا ...
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 273
عمر اثر گذاشت. این بار پشیمان و شرم زده به نرمی با خواهر گفت: آنچه پیش از آمدن
من میخواندید چه بود؟
صحیفه را حال یا خواهر زیر زانو پنهان کرده بود که در این ماجرا هویدا شد و یا بر
روی زمین بود و فراموش کرده بود که پنهان کند. به هر صورت عمر آنرا دید و گفت: آن
صحیفه را به من بدهید تا ببینم که به محمد (ص) چه نازل شده است؟
برقی در چشم پرسنده میدرخشید و اطمینانی در سخنش بود که فاطمه را امیدوار میکرد.
امید به اسلام عمر. اما از طرف دیگر هنوز نگران بود. به آسانی قبول نکرد.
گفت: میترسم آنرا پس ندهی. ما بر آن صفحه از تو میترسیم.
عمر به خدای خود سوگند یاد کرد که پس از خواندن آن صفحه را باز گرداند.
باز هم خواهر راضی نمیشد. بالاخره عمر را وادار کرد که غسل کند و از نظر ظاهر و
دست و بال پاک باشد. آن گاه صحیفه را به او داد. عمر خود مردی سخن شناس بود. ارزش
سخن و حدّ بلندی آنرا میشناخت. از این پیش چند بار اتفاق افتاده بود که آیات قرآن
را از زبان محمد (ص) شنیده و تار و پودش لرزیده بود «45». او پیش از اینها با
تعلیمات حنفاء و نکوهش بت پرستان آشنائیها داشت. پدر زنش زید به همین دلیل از مکّه
تبعید شده بود. حدیث ام عبد اللّه و امثال آن از زمینههای مستعدی در او حکایت
کردهاند. حتی روایت عطاء و مجاهد هم گرچه به گونه دیگری است، باز این زمینه مساعد
را در او حکایت میکند. اما هرگز نشده بود که در آرامشی پس از هیجان و در جمعی گرم
و موافق و فارغ، با اطمینان و دقیق آیات الهی را بشنود و یا بخواند. عمر صحیفه را
گرفت و چنین خواند:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم «طه. ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی
إِلَّا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشی تَنْزِیلًا مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ
السَّماواتِ الْعُلی الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی لَهُ ما فِی السَّماواتِ
وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّری وَ إِنْ تَجْهَرْ
بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفی اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ
لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی (20: 1- 8) طاها. نفرستادیم این قرآن بر تو که در رنج
افتی. مگر یادآوری آن کس که مرا داند و ترسد. فرودی است از آن کس که زمین و
آسمانهای بلند را آفرید. خدای
__________________________________________________
(45) روض الانف 3: 277.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 274
رحمان بر عرش مستوی است. آنچه در آسمانها و زمین است و هر چه میان آنها و زیر خاک
است از آن او است. و اگر سخن بلند گوئی، او نهان و نهانتر را میداند.
جز اللّه خدائی نیست. نیکوترین نامها از آن او است».
او پیش از این، سخنان نغز و دلکش زیاد شنیده بود. شعر شاعران بادیه را در اسواق
عرب گوش کرده بود، هفت آویخته کعبه را به یاد داشت، تغزّلات شاعرانه آنها را خوب
شنیده بود، سجع کاهنان و سخن عرّافان را بسیار دیده بود، از آن مثلها و افسانهها
که کودکان را خواب میکند و جوانان را به رؤیا میبرد، چیزها به گوشش رسیده بود.
اما هرگز با سخنی بدین عمق و وسعت، به پهنه بیکران و به ژرفای ناپیدا، رویاروی
نشده بود. نه! این سخن از قماش دیگری است. فرابافته انسانی نمیتواند باشد. لمعانی
دارد و جذبهای که عقل حیران میشود. او، هم از آغاز سخن مجذوب و شیفته گردید.
همین چند آیه او را بکلّی دگرگون ساخت.
همچون نوری که ناگهان همه تاریکی را روشن کند و همه جهل و بد آموزی را به یکباره
نابود سازد، برقی زد و همه وجودش، لحظهای آگاهی و روشنائی شد.
حقیقت همچون نوری تلالؤ کرد، درخشید و پرده کفر را درهم درید. دستانش لخت و بیاراده
آویخته ماند و در بیخودی گفت: «چه کلام زیبا و مکرّمی!» جوّ حاکم بر آنها، صحنه
اندیشه آنها، همه چیز عوض شد، مردی که با دنیا خشم و تعصب جاهلی آمده بود که هر چه
هست نیست و نابود کند، حال در برابر عظمت لا یتناهی، خوار و خرد شده است. خبّاب که
تا آن دم از بیم جان پنهان بود، از نهانگاه بیرون آمد و به سوی عمر رفت. بازوی او
را گرفت، تکانی داد و گفت:
عمر! به خدای جهان سوگند که امید دارم تو به دعوت پیامبر مخصوص گردی.
عمر آهسته و آرام گفت: محمد (ص) کجاست؟ مرا آنجا ببر تا من هم مسلمان بشوم.
از آنجا روانه نهانگاه مسلمانها شد و اسلام خود را عرضه داشت. «46»
__________________________________________________
(46) بقیه داستان اسلام آوردن عمر نیز بس نغز و دلکش است و نمونهای عالی از
مبارزات پنهانی و شجاعت جبلّی پیغمبر اسلام شمرده میشود. این روایت البته ترجمه
دقیق نیست اما بیشتر مبتنی بر روایت ابن اسحاق است که ابن هشام نقل کرده: سیره 1:
366 به بعد. اضافه مراجعه کنید: راه محمد (ترجمه عبقریة محمد از عباس محمود عقّاد)
ترجمه دکتر اسد اللّه مبشری ص 35 ببعد چاپ چهارم.
روض الانف سهیلی 3: 264 ط. وکیل، بخاری: مناقب انصار 35، ابن سعد 3: 1/ 191 ببعد و
5:
191 و 8: 195، احمد 1: 17، تاریخ خمیس 1: 333 چاپ اول 1302 مصر.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 275
این روایت، صرف نظر از بسیاری نکات مهم دیگر، به خوبی میرساند که از همان سالهای
اول، قرآن بر روی صحیفهها دست به دست میگشته است. این مطلب خود روشن است: وقتی
در اوایل کار، مسلمانان در نوشتن و خواندن و آموزش قرآن، حتی در زیر فشار دشمنان و
در پنهان، این همه ممارست و کوشش دارند، بالطبع در محیط امن مدینه و در اوج و
اعتلای اسلام و ایمان و فتح، کار نوشتن قرآن به خوبی پیش میرفته است. بدین ترتیب
در پایان دوره سعید نبوی نسخههای زیادی از قرآن وجود داشت.
با این دو روش، تشویق به حفظ و ترغیب به نوشتن، بود که پیامبر میخواست از حفظ
کامل متن قرآن مطمئن باشد. غلط و یا افتادگی در نوشتن، میتوانست با حافظه تصحیح
شود و نقائص حافظه نیز به کمک نوشتن رفع گردد. حافظه کمک کتابت بود و نوشتن یاور
حفظ. این روش چنان اصولی و بنیادی اجراء شده که هنوز طی چند قرن همچنان مجرا باقی
مانده است. تا جائی که میبینیم صورت تقدّس یافته است. نسلی بعد نسل این روش را
حفظ کردند و تا امروز آنرا ادامه دادهاند. امروز نیز با اینکه میلیونها نسخه چاپی
و خطی در همه آفاق جهان پراگنده است باز در حفظ قرآن باید بر حافظه هم تکیه کرد و
برای تصحیح حافظه از کتابت کمک گرفت. متن آیات الهی باید پیش معلّمی معلّم دیده که
سلسله سندش درست و شناخته شده باشد تعلیم یابد و این تعلیم به نوبه خود به نسل بعد
منتقل شود. چنین است که تعلیم قرآن جاودانی میشود. حفظ یاور کتابت و کتابت کمک
حفظ!
به روی چه
مینوشتند؟
گفتیم که نویسندگان وحی، آیات قرآن را بر روی هر چه میتوانستند مینوشتند.
اما حال دقیقتر ببینیم که این ابزار نوشتن یا چنانکه مرسوم است این نوشت- افزارها
چه بود؟
نخستین منبعی که در این مورد، مثل همه موارد دیگر، میتواند ما را بهتر راهنمائی
کند خود قرآن مجید است. با توسل بدین منبع آگاهیهای زیادی مییابیم.
از جمله، این نوشت افزارهاست که در قرآن مجید آمده است «1»:
__________________________________________________
(1) ر ک. فهارس القرآن از نویسنده، باب اثاث، چاپ 1342 تهران.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 276
1) اقلام، مفردش قلم به معنی خامه تراشیده که چهار مورد در قرآن مجید آمده است از
جمله 3: 44.
2) حریر که گاهی برای نوشتن به جای کاغذ بعدها به کار میرفته است 22: 23.
3) دهان جمع دهن به معنی ادیم یا پوست و چرم قرمز 55: 37.
4) رقّ، پوست رقیق و نازکی که بر آن مینوشتند 52: 3.
5) سجل به معنی پیمان نامه، نامه 21: 104.
6) صحف جمع صحیفه که هشت بار در قرآن آمده 20: 133.
7) قرطاس، کاغذ، 6: 7، جمعش قراطیس 6: 91.
8) کتاب که فراوان آمده است.
9) مداد به معنی مرکّبی که در نوشتن به کار میرود 18: 109.
سیری در اخبار و تواریخ، نوشت افزار زمان پیامبر را بیشتر از این نشان میدهد.
شوالی «2» با مراجعه به منابع اسلامی، صورت مفصلی بدست آورده که بررسی بیشتر، چند
قلم بر آن میافزاید. این صورت نوشت افزارهای مختلفی را که مورد استفاده کاتبان
وحی قرار میگرفته، نشان میدهد:
1) رقاع جمع رقعه: از پوست، برگ یا کاغذ.
2) لخاف جمع لخفه: صفحههای نازک و سپید سنگ.
3) عسب جمع عسیب، چوب بیبرگ و پهن درخت خرما.
4) أکتاف جمع کتف، استخوان شانه گوسفند یا شتر که صیقلی میکردند آنرا.
5) أضلاع جمع ضلع یعنی دنده. استخوانهای صاف دندههای حیوانات.
6) أدیم یا قطع ادیم، تکههای چرم و پوست دبّاغی شده.
7) أقتاب جمع قتب، چوبهائی بود که بر پشت شتر مینهادند.
8) قراطیس جمع قرطاس به معنی کاغذ.
9) حریر، پارچه ابریشمی که گاهی بعدها برای نوشتن به کار میرفته است.
10) لوح جمعش الواح، صفحه پهنی از چوب یا استخوان یا غیر از آن، که بر آن مینوشتند.
11) قضیم: صحیفة بیضاء، پوست سپید رنگ.
__________________________________________________
(2) تاریخ قرآن از نولد که: 2: 13 ح 2، در آستانه قرآن 28 و 29 ح 18.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 277
اینها وسایلی بود که آن روزها به کار برده میشد «3» و برای نوشتن آیات قرآن هم
اصحاب از همین وسایل استفاده میکردند. در این مورد راهنمائی دیگری نیز داریم و آن
چیزهائی است که درباره نامههای پیامبر باز گفتهاند. بررسی اجمالی در این نامهها،
نشان میدهد که بیشتر آنها از چرم دباغی شده و پوست نازک شده حیوانات است. حتی در
موقع هجرت، در وسط بیابان، سراقه بن مالک امان- نامهای میخواست که پیامبر فرمود
ابو بکر آن را نوشت. این نامه بر روی ادیم، چرم یا پوست بوده است «4». پیش از هجرت
نامهای به «داریّین» داده شد، آن هم در چرم نازک دبّاغی شده بود «5». در اواخر
عمر حضرت، وقتی پیامبر اکرم به تبوک رسید (8 ه) مالک بن احمر (یا احیمر) آمد اسلام
آورد. درخواست کرد امان نامهای هم بگیرد. نامهای که بدو دادند در تکهای از چرم
بود به پهنای چهار انگشت و به درازای یک وجب «6». نامه به اکید رو دومة الجندل در
قضیم (صفحه پوست سپید رنگ) بود «7». از این نامهها باز هم یاد شده است «8». که
نشان میدهد بیشتر نامهها بر پوست و چرمهای دبّاغی شده بوده، و بعد در زمان صحابه
آنها را بر «رقّ» یعنی پوستهای نازک و احیانا پوست آهو مینوشتهاند. این درست است
که بعضی از نوشتههای قرآنی بر لوح و کتف و چوب بوده ولی انحصار بدینها نداشته
است. کاغذ نیز در دسترس بوده و این بیشتر بستگی به کاتب وحی و دسترسی او به نوشت
افزار داشته است و الّا اعراب کاغذ را از قدیم میشناختند. آن هنگام کاغذ در هند
ساخته میشد و از آنجا به یمن فرستاده میشد و توسط کاروانهای تجارتی تابستانی و
زمستانی از یمن به شام و از آنجا به روم میرفت. عربستان آن موقع واسطه تجارت جنوب
و شمال بود. کالاهائی که از جنوب ایران و هند و حتی
__________________________________________________
(3) منابع: بخاری: احکام 37، تفسیر سوره توبه 129، ترمذی: تفسیر نساء 17، احمد 1:
355، 5:
185، 191، اتقان 1: 203 و 207 نوع 18، ابن اثیر 3: 68، واقدی 388، ابن خلدون 2:
136، مقدمتان 21، مقدمه تفسیر قرطبی، تفسیر نیشابوری 1: 23، ابو الفداء 1: 212،
فهرست ابن الندیم 24، یا 37، تفسیر طبری 1: 20، تاریخ طبری 1: 1806، ابن سعد 2: 2/
37، فضائل القرآن ابن کثیر 17 ...
(4) مجموعة الوثائق السیاسیه ص 12.
(5) ایضا نامه 43.
(6) ایضا نامه 174.
(7) ایضا نامه 190.
(8) ایضا نامه 142 و 216 و 96- 97، 77 ...
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 278
چین میرسید توسط کاروانهای تجارتی به شمال و شام منتقل شده و از آنجا به روم میرفت.
متقابلا کالاهای رومی نیز از شمال روانه جنوب میشد. مکّه بخصوص پایگاه تجارتی
مهمی در دل عربستان بود. کاروانها ناچار از توقفی در دره مکه بودند و بهمین دلیل
مکیّان خود تجارت پیشگان سرمایه داری بودند. میگویند کاروان ابو سفیان دو هزار
شتر بارکش داشته، یک چنین داد و ستدی ناچار حساب و کتاب میخواهد. نوشتافزار میخواهد.
صرف نظر از این که کاغذ کالای ترانزیتی بوده، برای مصرف محل هم مورد احتیاج بوده
است. این است که نمیتوان گفت مردم کاغذ و قلم را نمیشناختهاند و یا جز استخوان
شتر و سنگ تراشیده و چوب خرما نوشت افزاری نبود که قرآن بر آن نوشته شود.
خود آیات قرآن نیز چنانکه گذشت بهترین شاهد مدعاست. یکی دو مورد را توضیح میدهیم
تا روشنتر شود. در قرآن هشت بار کلمه «صحف» جمع صحیفه آمده، یکبار با صفت
«منشّره» است، یعنی صفحههای پهن که اشاره به وحی است.
میفرماید: «هر یک از مشرکان دلش میخواهد که صفحهای پهن بدو داده شود» (74: 52).
یعنی به او وحی نازل شود. این نشانه آن است که وحی در آن هنگام بر صفحات پهن نوشته
میشده است.
این از آیات اولیه نزول است یعنی در همان یکی دو سال اولیه وحی این آیه نازل شده
است.
جای دیگر به صراحت سخن از اوراق کتاب و تاه زدن صفحات به میان آمده و در هم پیچیده
شدن آسمان به تاه شدن و پیچیدن نامهها در نامه دانها تشبیه شده است (21: 104).
قرآن به زبان مردم عرب و برای فهم آن مردم نازل شده، آیا میتواند مثالی بزند که
دور از فهم آنها باشد؟
آیات فراوانی دلالت دارند که نسخه برداری از کتاب و نوشت افزارها در زمان پیامبر
اکرم رواج داشته و در دسترس اعراب بوده است.
«إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (45: 29) ما هر چه بکنید مینویسیم،
یا نسخهای از آن برمیداریم». این خطاب به مردم مکه است. صحبت از نوشتن و نسخه
برداری و کتابت است. یا «حَتَّی تُنَزِّلَ عَلَیْنا کِتاباً نَقْرَؤُهُ (17: 93)
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 279
اینجا مشرکان مکه میگویند ایمان نمیآوریم «تا کتابی بر ما فرستی که بخوانیمش.»
طوری سخن میگویند که کاملا مفهوم کتاب، یعنی مجموعه اوراق نوشته شده را میرساند.
یهود بخصوص کتب مقدسه خود را در آن هنگام بر کاغذ مینوشتند. بهترین دلیل آیه
قرآنی است که فرمود: «و قراطیس تبدونها ....
(6: 91) بگو تورات را که موسی آورد و در آن نور علم و هدایت خلق بود چه کسی برای
او فرستاد، که شما آیات آنرا در اوراق کاغذ نوشته، بعضی را آشکار نموده و بسیاری
را پنهان کردهاید ...»
پس کتب یهود در روی کاغذ بوده و عرب با آنها آشنا بوده است. گذشته از آنها به
هنگام رحلت رسول خدا خواهیم دید که تعدادی مصاحف در دست صحابه بوده است و مصحف
مجموعهای است از کاغذ که بر آن نوشته باشند. اضافه بر آن، در حدیثی عایشه مدعی
است که فرمان رجم و رضاع بر صحیفهای بود در زیر تختخواب پیامبر که آنرا بزغالهای
(و یا مرغی) بخورد. این دعوی جز در مورد کاغذ پیش نمیآید. باز پیامبر به هنگام
رحلت فرمود: برای من دوات و صحیفهای بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از من
گمراه نشوید «9». اینها همه حاکی از این است که کاغذ در آن دوران رواج داشته و
چنین نبوده که آیات قرآنی یکسره بر چنان افزارهائی که نام بردیم نگاشته شده باشد.
احادیثی که در این باره نقل شده بیشتر توجه به این نکته دارد که کار جمع آوری زید
بن ثابت را برساند، نه اینکه نوع نوشت افزارهای بکار رفته را بیان کند. بنابراین
در این مورد دقت لازم در بیان مطلب به کار نرفته است. گذشته از اینکه در همان نکته
کار زید هم خیلی دقیق نیست. به هر حال، کاغذ آن رواج را داشت که در زمان ابو بکر و
عثمان، دیگر مصاحف کاملا بر آن نوشته شود و حدود سال 88 هجری بود که یوسف بن عمرو
مکی توانست نوعی کاغذ تهیه کند «10» که رواج بیشتری یابد.
یکی دیگر از دلایل رواج کاغذ، وجود قلم نی و دوات بود که به آن «مخبره» میگفتند و
در آن لیقه میگذاشتند تا مرکب را صاف کند و حدیثی داریم که پیامبر به کاتب دستور
فرموده که قلم را بالای گوش خود بگذارد «11». زیرا قلم نی زیر دست
__________________________________________________
(9) صحیفهای بیاورید، در احمد 3: 346، کتابی بیاورید در بخاری: علم 39، جهاد 176،
مسلم: وصیة 20- 23، احمد 1: 222 ...
(10) وفیات الاسلاف شهاب مرجائی 337، از کتّانی 2: 242.
(11) کتّانی 2: 240- 242.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 280
و پا میشکست.
تألیف قرآن
تا اینجا در آنچه گذشت، تعریفی را که از کلمه «جمع» به معنی «حفظ» گرفتهاند،
پیروی کردیم و با وجود قبول یک چنان تعریفی، که جای سخن و گفتگو در آن هست، دیدیم
که بیش از سی و هفت نفر از صحابه، به اسم و رسم، قرآن را از حفظ داشتند و بیشترشان
کتابت هم میدانستند و اگر بررسی بیشتر و دقیقتری هم بشود نشان خواهد داد که
تعدادشان از این 37 نفر هم بیشتر بوده است. در مورد کاتبان وحی هم، گفتیم که باید
توجه کافی به معنی «کاتب وحی» بشود.
گاه منظور، «کاتب وحی» برای رسول خداست که بیشتر علی (ع)، عثمان، ابّی و زید بودهاند.
ولی اگر مقصود آنها باشند که برای خود هم نسخهای از وحی تهیه میکردهاند، مسلما
تعدادشان به بیش از پنجاه نفر بالغ خواهد شد که عدهای از آنها جزء حافظان هم به
حساب میآیند. گذشته از اینها، بسیاری هم بودهاند که نامشان به ما نرسیده، هر چند
از بعضی از آنها قرائت و یا حتی مصحفی باز گفته باشند. (یعنی اینان تمام قرآن را
جمع شده میان دو جلد در ملکیّت خود داشتهاند ولی نامشان ضبط نشده است.) برخی را
مفصّل خواهیم دید، مثل علی (ع)، ابّی، ابن مسعود، ابو موسی، انس، عبد اللّه بن
عمرو، سالم ... اینها بعضی مسلما در زمان رسول خدا و هماهنگ نزول وحی، مصحفی برای
خود تهیه دیده بودند و برخی بلافاصله پس از رحلت رسول خدا دست به جمع وحی زدهاند.
حال آیا میتوان تصور آنرا داشت که یک چنین کار عظیمی بدون فرمان نبوی به انجام
رسیده باشد؟
پاسخ پرسش پیش را عقل سلیم و ذهن پاک، که از آموزش و تلقین قبلی رها باشد، منفی میدهد.
اما کتاب و سنت در این باره چه میگوید؟
رسم است که به تبعیّت از «حاکم»، جمع قرآن را به سه دوره تقسیم کنند:
1) عصر نبوی. 2) زمان ابو بکر. 3) دوران عثمان.
اما چنین هم نیست که این تقسیم بندی مورد قبول و اتفاق همه باشد. برای داوری درست
اصل سخن بر میگردد به تعریف «جمع». هر وقت سخن از جمع قرآن به میان آمده، برای
قبولاندن این تقسیم بندی، «جمع» را گاهی به معنی «حفظ کردن»،
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 281
زمانی به معنی «نوشتن» و وقتی هم در معنی تألیف و گرد آوری گرفتهاند. تا به هر
حال کار در خور تقدیری که به زمان عثمان شد جمع نهائی قرآن به حساب آید. و حال
آنکه «جمع» به هر حال معنی خود را دارد. ما بهیچوجه مطمئن نیستیم، وقتی انس بن
مالک یا شعبی میگویند: قرآن را چهار نفر یا شش نفر جمع کردند، یعنی تمام آنرا از
حفظ داشتند، از کجا که مجموعه و مصحف نداشتهاند؟
تا اینجا سخن آنها قبول تا صورت حافظان و کاتبان بدست آید، اما از اینجا ببعد
ببینیم واقعا کتاب و سنت در این باره چه میگویند؟
تا اینجا دیدیم که پیامبر اکرم چه اهتمامی در کار آموزش شفاهی و کتبی قرآن مبذول
فرمود و صحابه نیز چه شوق و همتی نشان دادند و چه وسایلی به کار بردند. حال به
مرحله آخر رسیدهایم. ببینیم نتیجه چه شد؟
نتیجه یک چنان جنبش عظیمی این بود که قرآن بهنگام رحلت رسول خدا، به تمامی و
چنانکه در آخرین عرضه تثبیت شده بود، تألیف و گردآوری شود. در این دوره بود که
قرآن به معنی درست کلمه «تألیف» شد. البته این سخن تازهای نیست. قدماء خود این
نامگذاری را کردهاند. بیهقی (م 458 ه) همین نظر را دارد «1». اما منظور از تألیف
چیست؟ بیهقی خود تألیف را جمع کردن آیات در سورهها میداند به اشاره رسول خدا
«2». ابن عباس و محمد بن حنفیّه (م 81 ه) هم پیش از او، آنرا «بین الدفّتین»
مجموعهای میان دو جلد دانستهاند.
حال، همانطور که روش این کتاب بوده، نخست ببینیم دلائل از کتاب و سنت چیست؟ صحابه
چه گفتهاند و شهادتها در این باره چیست؟
قرآن خود را در این مورد چنین معرفی میکند:
ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ (2: 2) این آن کتابی است که شک در آن راه ندارد.
کتابی است مطابق کتاب تکوین بر اساس فطرت و هماهنگ با خلقت جهان.
کتابی است خواندنی با آیاتی فصل یافته و عربی، برای مردم دانا (41: 3).
کتابی مبارک بر تو فرستادیم که در آیاتش دقّت کنند (38: 29).
این آیات کتاب محکم است (31: 2) ...
اقتضای وجود کتاب، نظم و ارتباط کلمات و آیات و سور میباشد.
__________________________________________________
(1) برهان 1: 235.
(2) المرشد الوجیز 44.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 282
قرآن خود همیشه مهمترین موضوع کشمکش و بگو مگوهای پیامبر و مشرکان مکّه بود. آنان
کاملا بر آیات الهی وقوف داشته و از تبلیغ آگاه بودهاند و بر اثر آن با اسلام
نزاع میکردهاند. مشرکان برای آگاهی از تبلیغ پیامبر، و مؤمنان برای تعلّم و
تدبر، آیات را در اختیار داشتهاند.
مشرکان میگفتند: اینها افسانههای گذشتگان است که آنرا نویسانده و شب و روز بر او
دیکته میشود (25: 5).
پس این واقعیّت مطرح است که نوشتههای مرتبی وجود داشته که مشرکان بتوانند بگویند
که پیامبر، قرآن را از روی افسانههای گذشتگان نویسانده است.
در آیات مکّی موارد متعددی است که قرآن و کتاب با هم آمده است. از جمله:
«الر. تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِینٍ» (15: 1).
«طس، تِلْکَ آیاتُ الْقُرْآنِ وَ کِتابٍ مُبِینٍ» (27: 1).
«این آیات آن کتاب و قرآن مبین است. یعنی نوشتهای خواندنی است. این بزرگترین مظهر
و نشانه پیامبر و پیامبری است. و این فرو فرستاده شده تا بر مردم خوانده شود. در
آن مثلهای فراوانی است تا تدبّر کنند در آیاتش». هم پیش از هجرت بود که فرمود:
«این قرآن کریم است. نوشته در کتاب مکنون. جز دست پاکان بدان نرسد» (56: 77- 79) و
یا در همان سالهای آغاز بعثت نزول یافت: «آیات الهی در صفحات مکرّم است» (80: 12-
13).
آیات فراوانی است که به وضوح و روشنی دلالت صریح بر نوشته و مجموع بودن این کتاب
آسمانی دارد.
واضح است، وقتی پیامبر اکرم تحدّی میکند با کافران که اگر میتوانید ده سوره مثل
قرآن بیاورید (11: 13)، در حالی که سوره هود در مکّه نازل شده (حدود سال نهم بعثت
و چهار سال پیش از هجرت «3»)، لا بد قرآن تا آن موقع نوشته و مدوّن در یک مجموعه و
در دسترس مشرکان بوده که قرآن میگوید: اگر میتوانید به کمک هر کس که میخواهید
ده سوره همانند این بیاورید. این مجموعه، که تا آن موقع بیش از 3400 آیه نازل شده
بود، باید یکجا در دسترس مشرکان میبود که این تحدّی درست باشد. باید آنها میدانستند
که به چه چیز
__________________________________________________
(3) سیر تحول قرآن 143.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 283
دعوت به مسابقه شدهاند. مورد دعوی باید روشن میبود تا دعوت به شرکت در همانند
آوردن درست باشد. و الّا، اگر نمیدانستند که همه آیات چیست و از همه پیام آگاه
نبودند که دعوت به مجهول و نامعلوم درست نبود. این است که قاطع میتوان گفت دست کم
از همان سالهای هشتم و نهم بعثت و سالها پیش از هجرت قرآن مجموع بوده است.
البته مطلب انحصار به همین یک مورد ندارد. یکی از موارد مهمی که قرآن تأیید میکند
که نظم آیات، توقیفی بوده و بر حسب اوامر الهی بوده، در سوره نحل آمده است. در
موردی پیامبر اکرم از جانب خداوند مأمور میشود که آیهای از آیات را تغییر جا
بدهد. همین موضوع جابجائی (و یا تبدیل)، دستاویز مشرکان قرار میگیرد که پیغمبر
آیات را جابجا کرده و از خود دخل و تصّرفی در آیات روا شمرده است. و چنانکه از
آیات بدست میآید، حتی بعضی از نو مسلمانان مکّه، گول این فریب را میخورند و
متزلزل میشوند «4».
«وَ إِذا بَدَّلْنا آیَةً مَکانَ آیَةٍ، وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یُنَزِّلُ،
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ، بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ. قُلْ
نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ، لِیُثَبِّتَ الَّذِینَ
آمَنُوا، وَ هُدیً وَ بُشْری لِلْمُسْلِمِینَ (16: 101 و 102) و چون آیتی را با
آیتی بدل کردیم، و خدا بدانچه میفرستد داناتر است، گفتند همانا تو بر بافندهای،
بلکه بیشترشان نمیدانند. بگو آنرا روح القدس از پروردگارت به راستی فرود آورده،
تا آنها که گرویدهاند استوار گردند، و هدایت و مژدهای باشد برای گردن نهندگان».
یک چنین حادثهای چگونه ممکن است پیش بیاید؟ و این جز در صورتی است که قسمتی از
قرآن تدوین شده باشد؟ آیات، نازل شده و مدتی خوانده شده، دست بدست گشته و مشرکان
مکه از آن کاملا آگاه بودهاند. پس از آن پیامبر مأمور میگردد که آیهای را جابجا
کند (و یا تبدیل میشود).
لازمه این عمل، مرتب بودن و منظم بودن آیات است که تبدیل و جابه جائی معنی داشته
باشد. لازمه متوجه شدن کافران و مشرکان بدین تغییر آن است که نسخهای در دست مردم
باشد و منتشر شده باشد تا بدانند و اعتراض کنند. از نظر
__________________________________________________
(4) القرآن المجید 95.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 284
نزول هم که این آیات حدود سال هفتم بعثت نازل شده و پیش از آن نزدیک نیمی از قرآن
نازل شده بوده، «5» پس در همان مکّه بوده که قرآن نوشته و مرتب میشده است.
مورد دیگر آنجاست که خداوند جان و مال مؤمنان را به بهای بهشت خریداری کرده، میفرماید:
«وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ (9: 111)
وعده حقّی است بر خدا در تورات و انجیل و قرآن». در این جا، از نظر ثبت وعده خدا
در این سه دفتر آسمانی، هر سه در یک ردیف آمدهاند. طبیعی است که استفاده شود، در
این هنگام (حدود سال هفتم هجرت)، قرآن کاملا نوشته و مرتّب بوده که از نظر ثبت
وعده در ردیف تورات و انجیل ذکر شده است.
اینها نمونههائی از شهادت قرآن بر مکتوب بودن و مرتب بودن آیات الهی بود که بحث
بیشتر، دیگر به اطناب میکشد.
از قرآن گذشته، در سخنان رسول اکرم نیز بدین مطلب اشارتهاست.
فرمود: «هر که در مصحف نظر کند بدی نمیبیند».
از این سخن چه فهمیده میشود؟ «نگاه به مصحف» جز نگاه به یک مجموعه است؟ اگر چیز
دیگری قصد بود همان گفته میشد. مثلا صحیفه، آیه و یا حداکثر «صحف» بود. پس به کار
بردن «مصحف» حاکی از معنی خاص آن است.
و باز فرمود: «هر که ثلث قرآن فرا گیرد، ثلث نبوت بدو داده شده و هر کس دو ثلث یاد
گیرد دو ثلث، و هر کس تمام قرآن به او داده شود تمام نبّوت بدو عطاء شده، جز اینکه
بدو وحی نمیرسد» «6». یا «هر کس «قل یا ایها الکافرون» را بخواند چنان است که ربع
قرآن را خوانده و هر که سوره توحید را بخواند ثواب ثلث بدو داده شود» «7».
اینها اشارههایی است به مجموعه قرآن و تمام قرآن. اما معروفترین سخن پیامبر در
این باره، وصیت او است که حدیثی است متواتر میان شیعه و سنی.
فرمود:
__________________________________________________
(5) سیر تحول 120 و 144.
(6) مقدمه مبانی 60.
(7) سفینة البحار 2: 416.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 285
«انّی تارک فیکم الثّقلین: کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی» «دو چیز سنگین میان شما
میگذارم: کتاب خداوند و عترتم، خانوادهام» «8».
منظور از کتاب خدا در این حدیث، نمیتواند برگهای پراگنده دست مؤمنان باشد. به
اوراق پراگنده «صحف» میگویند نه کتاب. خیلی بیشتر معقول است که تصور آنرا داشته
باشیم که قرآن بدان هنگام مجموعهای مرتب داشته، تا بگوئیم در دل اکتاف و اقتاب
پراگنده بوده است.
و باز فرمود: «به جای تورات، هفت سوره بزرگ قرآن، و به جای انجیل سورههای «مثانی»
(از هود تا نحل)، و به جای زبور سورههای مئین (سورههائی که کم و بیش صد آیه
دارند) به من دادهاند. و سورههای مفصل (بعد از حمها تا آخر قرآن) را هم علاوه.
و قرآن مهیمن است بر سایر کتب آسمانی «9»».
ببینید درست نظم کنونی قرآن است. اول هفت سوره بزرگ، بعد مثانی، سپس متوسطها
(مئین) و سرانجام سورههای کوتاه (مفصل). پس ترتیب سورهها همان است که پیامبر
فرموده، جای آیهها را هم که خود تعیین میفرمود. «10» وقتی آیات و سورهها جایشان
معین و مشخص باشد مجموع مرتب معنی دیگری میخواهد؟
و باز فرمود: دروغگویان بر من زیاد شوند، وقتی حدیثی از من شنیدید به کتاب خدا
عرضه بدارید آنچه موافق با کتاب خداست بپذیرید و هر چه مخالف بود بر دیوارش بزنید.
پس مجموعهای به صورت کتاب بوده که برای صحابه معهود و معلوم بوده است.
پیامبر اکرم سفر با مصحف را به سرزمین دشمن نهی فرمود «11».
میدانیم که خود پیامبر و یارانش به سرزمین دشمن سفر کردهاند و آنها خود قرآن را
میدانستند و از حفظ بودند. پس طبیعی است که منظور سفر با مصحف است که مبادا دشمن
بر آن دست یازد. اگر در آن موقع آیات مجموع و مدوّن نبود و
__________________________________________________
(8) این حدیث میان شیعه و سنی به تواتر رسیده و یکبار دیگر نقل شده است. ص 3.
(9) طبرسی 14، اتقان 1: 201 نوع 17 خاتمه.
(10) در روایتی از ابیّ بن کعب، صورتی که از اسامی سورهها از پیامبر اکرم نقل شده
کاملا قابل تطبیق با مصاحف موجود است. تنها سوره ملک (67) با سوره سجده (32) یکجا
ذکر شده است. مقدمتان 64- 74.
(11) المعجم المفهرس 2: 467 س 60، مفتاح کنوز 397/ 1، بحار الانوار 19: 2/ 46
قدیم.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 286
میان مردم مسلمان به نسخه برداری و ملکیّت رواج نمیداشت که این نهی موردی نمییافت.
نمونهای دیگر بگوئیم:
چند ماهی پیش از رحلت، رسول خدا عمرو بن حزم را به یمن میفرستد تا بدانها قرآن و
سنت و معالم اسلام را بیاموزد. این مأموریت همراه نامه مفصلی است که طی آن پیامبر
دستور العمل کاملی بدو داده است. در این نامه آمده: «فلا یمسّ القرآن انسان الّا و
هو طاهر» (به قرآن کسی دست نزند مگر اینکه پاک باشد) «12» هر چند خرده گیری کردهاند
که بعضی از اعمال مذکور در این دستور العمل در رابطه با سالهای بعد است. «13» اما
وقتی بیاد بیاوریم که خداوند فرموده بود: «لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»
هر چند آن درباره کتاب مکنون است، اما مگر نه این است که قرآن نیز ثبت در آن است.
پس این حدیث، دست کم در این مورد چیزی جز بازگوئی متن کتاب خدا نیست و آنچه بیگفتگو
است این است که مجموعه وحی الهی به همان نام قرآن یاد شده و دست زدن ناپاک بر آن
نهی شده است. پس این خود حاکی از وجود مجموعه نوشته رایج در آن زمان است که در
دسترس بوده است.
مورد دیگر آن است که ابو أمامه میگوید: در حجة الوداع پیامبر فرمود: علم را
دریابید پیش از آن که گرفته شود و قبل از اینکه بالا برده شود. مردی عرب گفت: ای
پیامبر خدا! چگونه علم از ما برداشته شود، در حالی که مصاحف میان ماست. ما خود
آنرا میآموزیم و به زنان و فرزندان و خادمان یاد میدهیم «14».
نبی اکرم سری افراشته و با تندی فرمود: این یهود و نصارا نیز کتبشان را میان خود
داشتند و به پیام پیامبرانشان تعلق نداشتند.
میبینیم که در این سال، مصاحف در خانههاست و آموخته میشود.
گذشته از اینها، احادیث زیادی داریم که در جای خود مطرح میشود و در
__________________________________________________
(12) ابن هشام 4: 241 یا 962 و ستنفلد، وثائق السیاسیه 105 و 106. از جمله ذکر
نمازهای پنجگانه در این نامه را ایراد گرفتهاند! در صورتیکه مورد اتفاق است که
نمازهای پنجگانه در شب معراج واجب شده و شب معراج را هم واقدی میگوید 17 رمضان
سال 12 بعثت بوده و یا به روایتی 27 رجب، به هر صورت پیش از هجرت بوده و با این
نامه منافاتی ندارد.
(13) inateaC؛
malsI،
II، 1،. P 913،. N. I
(14) مقدمه دارمی 26، احمد 4: 219 و 5: 266.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 287
تمام آنها صحبت از تعیین محل آیات و سورههاست. همه این روایات نشان میدهند که
پیامبر اکرم محل آیهها و سورهها را شخصا تعیین میفرمود و بر آن نظارت داشت.
گاهی چنان دقیق تعیین شده که حیرت آور است.
عمر میگوید درباره کلاله از پیامبر (ص) زیاد پرسیدم. با دست به سینهام زد و
فرمود: آیه تابستانی که در آخر سوره نساء است برای تو کافی است. یا دیدیم که حذیفة
بن یمان میگفت پیامبر در نمازی سوره بقره و آل عمران و نساء را قرائت فرمود ...
اینها نشان میدهد که این سورهها به همین ترتیب کنونی، و نه به ترتیبی دیگر، در
زمان پیامبر مرتب بوده است و باز:
عبد اللّه بن زبیر از عثمان پرسید چرا آیه منسوخه را در قرآن آوردید و عثمان پاسخ
داد که برادر زاده! من هیچ چیز را جا به جا نمیکنم. عبد اللّه بن مسعود میگفت:
ما جدا شدن سورهها را از آنجا میفهمیدیم که «بسمله» نازل میشد «15».
از شواهد بسیار ارزنده دیگری که میتوان در این باره اقامه کرد نام سوره حمد یعنی
«فاتحة الکتاب» است. این سوره در زمان پیامبر اکرم (ص) نیز همین نام را داشته و به
همین نام شناخته میشده است. پس قرآن به صورت کتابی بوده که فاتحهای داشته و آن
سوره حمد بوده است.
از ترتیب و نظم آیات و سورهها میگذریم که بحثی مفصّل است و باز خواهد آمد. از
ختم قرآن میگوئیم. ختم قرآن را در آخر حافظان قرآن دیدیم و صحابهای چون عبد
اللّه عمرو، قیس بن صعصعه و سعید بن منذر از پیامبر اجازه گرفتند که قرآن را به
چند شب پیاپی ختم کنند. ابن کعب نیز به هشت شب یک دوره قرآن را ختم میکرد. ختم
قرآن در چند روز و یک هفته شگفت آور نباشد. در نسل بعد هم میان تابعیها این مرسوم
بود. علقمة بن قیس (م 62 ه) هر پنج شش شب یک دوره قرآن ختم میکرد «16». برادر
زادهاش اسود بن یزید (م 75 ه) از او بزرگتر بود و از آن همیشه روزه داران سرسخت
بود. او در ماه رمضان قرآن را هر دو شب یکبار ختم میکرد «17» و در سایر اوقات
هفتهای یکبار ختم قرآن داشت «18».
__________________________________________________
(15) این چند حدیث از احادیث معتبر است و در بحث از آیهها و سورهها باز خواهد
آمد.
(16) ابن سعد 6: 58، 60.
(17) ایضا 6: 49.
(18) ایضا 6: 60.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 288
به هر حال، وقتی صحابه برای ختم قرآن اجازه میخواهند، این حاکی از چیست؟
جز این را میرساند که مجموعه مشخصی بوده که آغاز و انجام داشته است؟
به هنگام رحلت، رسول خدا فرمود که دوات و قلمی بیاورید که چیزی نویسم تا پس از من
گمراه نشوید. عمر در آنجا گفت: «حسبنا کتاب اللّه» کتاب خدا ما را بس «19». لا بد
کتاب خدا در آن موقع مجموع و محفوظ و معلوم بوده که امّت را بدان ارجاع دادهاند و
گرنه اکتفا کردن بدان درست نبود.
ابن عباس میگفت: سورههای «محکم» را در عهد رسول خدا حفظ کردم.
راوی پرسید: محکم یعنی چه؟ پاسخ داد: یعنی مفصّل.
میدانیم که ترتیب سورههای مفصّل (از سوره ق تا آخر قرآن «20») در زمان رسول خدا،
همین ترتیب کنونی بوده است «21». و محکم همان مفصّل است «22». پس کودکان آن زمان
نیز مثل زمان ما، آموزش قرآن را از سورههای کوچک آغاز میکردهاند.
تا اینجا اخبار و احادیث را بدون بررسی کامل و تجزیه و تحلیل مقتضی بازگو کردیم.
اینها نمونهها بود و الّا اگر احتراز از درازی سخن نبود این رشته سر دراز داشت.
حال دو خبر دیگر داریم که صراحت آنها خیلی بارزتر است. گاهی شگفتی بار میآید که
چطور نویسندگان اصیل گذشته تا این حدّ مرعوب یا نجیبانهتر بگویم، مجذوب تبلیغات
دامنه دار و وسیع شده و سخنان روشن و آشکار پیشروان مورد قبول خود را نیز ندیده
گرفته و یا تأویل ناروا کردهاند.
بخاری (م 256 ه) در جامع صحیح خود بابی دارد به عنوان «باب من قال لم یترک النبی
(ص) الّا ما بین الدّفّتین». در آنجا حدیثی است صحیح که عبد العزیز بن رفیع میگوید:
من و شدّاد بن معقل با همدیگر رفتیم نزد عبد اللّه بن عباس.
شدّاد از او پرسید که آیا نبی (ص) چیزی هم به جای گذاشت؟ ابن عباس جواب داد: او
چیزی به جای نگذاشت مگر «ما بین الدّفّتین» را. یعنی مجموعهای که میان دو جلد
قرار گرفته است. همین دو نفر از محمد بن حنفیّه هم که پرسیدهاند، او
__________________________________________________
(19) بخاری: علم 39، مغازی 83، مرضی 17، اعتصام 26، مسلم: وصیة 22، احمد 1: 325 و
336.
(20) احمد 4: 9، 343.
(21) المعجم المفهرس 5: 151 س 1، الدارمی: فضائل القرآن 13، احمد 6: 171، 218.
(22) احمد 1: 286، 337.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 289
هم همین جواب را داده است «23».
پس حدیث ثقلین و حسبنا کتاب اللّه و تمام آنچه گذشت، مورد تأیید صریح قرار میگیرد.
در تأیید این نظر باز حدیثی داریم از زید بن ثابت. او همان کسی است که مباشر اصلی
جمع و تدوین زمان ابو بکر و عثمان بود. در زمان رسول خدا هم دیدیم که کاتب وحی
بود. او میگوید: «در پیرامون رسول خدا (ص) بودیم که قرآن را از میان رقعهها
تألیف میکردیم».
این حدیث را حاکم در مستدرکش به «شرط شیخین» (بخاری و مسلم) حدیثی صحیح میداند
«24».
بیهقی میگوید: این تألیفی که زید میگوید، جمع کردن آیات متفرقه است در سورهها
به اشاره رسول خدا. «25»
اگر هم چنین بگیریم، باز همان جمع کردن و گردآوری میشود بخصوص وقتی او میگوید از
میان رقعهها تألیف میکردیم. پس گردآوردن آن نوشتهها بوده است.
نکته مهم دیگری در همان احادیث بسیار شایع کتب حدیث است که به فراوانی نقل شده و
اساس نظریه جمع زمان ابو بکر قرار گرفته است. در همان حدیث معروفی که باز خواهیم
دید، ابو بکر زید را میخواند که شروع به جمع آوری قرآن کند و برای متقاعد کردن او
میگوید: «کنت تکتب الوحی لرسول اللّه (ص) «26»» تو بودی که وحی را برای رسول خدا
مینوشتی. پس زید کاتب رسول خدا بوده و برای شخص پیامبر وحی را مینوشته است.
بنابراین طبیعی است که تصور این را داشته باشیم که نسخه اصلی وحی نزد پیامبر اکرم
میمانده و صحابه از آن نسخه برداری میکردهاند. وقتی پیامبر دستور احضار کاتبی
را میفرمود که آیهای
__________________________________________________
(23) بخاری: فضائل القرآن 16، فضائل القرآن ابن کثیر 51. البته در جای دیگری آمده:
ما ترک رسول اللّه (ص) الّا ما بین هذین اللوحین احمد 1: 220، اما حدیث متن
معتبرتر است.
(24) مستدرک حاکم 2: 611، ابو شامه این حدیث را از کتب مدخل و دلائل بیهقی نقل
کرده و در حاشیه به شعب الایمان 1: 379 و خطی و کتاب الانتصار 1: 89 و خطی نیز
ارجاع داده شده است المرشد الوجیز ص 44 و ح 5، مقدمتان: مقدمه مبانی 49.
(25) ابو شامه 44، اتقان: اوایل نوع 18.
(26) بخاری: تفسیر سوره 9: 20، فضائل القرآن 3، 4، احکام 37، ترمذی: تفسیر سوره 9:
18، احمد 1:
10، 13 و 5: 188. اتقان 1: 203 نوع 18.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 290
نوشته شود، با این که این نویسندگان در زمانهای مختلف و به تعداد متعددی بودهاند،
منظور چه بود؟ آیا قصد این بود که هر کس آیهای نوشته و همراه خود ببرد و این آیات
نوشته شده پراگنده میان مردم پخش باشد؟ و یا این که مجموع این نوشتهها یک جا
محفوظ بماند و دور از تغییر و نابودی قرار گیرد. بسیار طبیعی است که وقتی کسی
دستور به نوشتن میدهد و اهتمام در ثبت کتبی مطلبی دارد، توجه به جمع و حفظش به
صورت کتبی دارد. این عبارت که «زید برای رسول خدا مینوشت» زیاد تکرار شده است.
بغوی در شرح السنه میگوید: زید بن ثابت شاهد آخرین عرضه بود که در آن هر چه نسخ
شد و هر چه باقی ماند روشن گردید و زید آنرا برای رسول خدا نوشت و بر او خواند «27»
...
پس روشن شد که نسخه اصلی برای پیامبر نوشته شده بود. حال این پرسش ممکن است پیش
آید که این نوشتهها چه شدند؟
همین نوشتهها بود که در زمان ابو بکر اساس کار قرار گرفت. روایات اهل تشیع میگوید:
چون وفات نبی اکرم (ص) رسید به علی (ع) فرمود که آیات قرآنی در پشت بسترم بر روی
صفحات و رقعههائی پراگنده است آنرا گرد آورید که از میان نرود «28». اما حارث
محاسبی (م 243 ه) میگوید: اوراقی در خانه رسول خدا یافته شد که قرآن در آن برگها
پراگنده بود. پس گرد آورندهای آن برگها را گرد آورد و با نخی به هم پیوست که چیزی
از آنها گم نشود «29».
به هر صورت، آنچه مسلم است این است که همین نوشتهها بود که اساس جمع و نسخه
برداریهای بعدی قرار گرفت.
البته در برابر، حدیثی هم هست که زهری از همین زید بن ثابت نقل میکند که گفت:
پیامبر از دنیا رفت و قرآن جمع نشده بود «30». اما آن حدیث قبلی چه از نظر سند و
چه از نظر دلالت بارها معتبرتر و منطقیتر از این یک است. در این یک هم شاید منظور
زید تکمیل جمع آوری قرآن به مباشرت خود او بوده و گرنه او خود گفته بود که ما در
حضور رسول خدا آنرا تألیف میکردیم. جمع زمان ابو بکر نیز
__________________________________________________
(27) اتقان 1: 177.
(28) صافی 1: 24، بعد باز بیاید.
(29) برهان 1: 238.
(30) اتقان 1: 202، اول نوع 18.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 291
منافاتی با تألیف در زمان رسول خدا (ص) ندارد. اینها مراحل مختلفی است که این جمع
گذرانده و هر مرحلهای را جدا خواهیم دید. و چه بسا چنانکه بعد توضیح آن بیاید،
ابو بکر در برابر مصاحف مختلفی که وجود داشت و وجود هر کدام از آنها به شخصیّت
دارنده آن میافزود، نیازی به داشتن نسخه مستقلّ و متقنی از قرآن احساس میکرد.
احادیثی را که از جمع قرآن به دوران پس از پیامبر باز- گفتهاند، اگر درست شکافته
شود در محتوا و اصل مباینتی با این ندارد و درست در ادامه همین رویّه است. یعنی
همین مجموعه است که برای تدوین ابو بکر و در زمان عثمان برای مقابله و نسخه برداری
و تکثیر نسخه به منظور یکتاسازی (توحید) مصاحف و جمع کردن مردم بر یک رسم الخط از
قرائت ثابت معروف از نبی اکرم، پایه و اساس قرار گرفته و همین کار مایه تبلیغات
دامنه دار قرنها گردیده است.
این سخن بگذار تا وقت دگر.
اما اینکه میگویند قرآن در زمان رسول خدا در دفتری گرد نیامد و برای توجیه آن
عللی ذکر میکنند سخنی مایه دار نیست. منظور از این که مجموع نبود و در دفتری نبود
چیست؟ این سخن بیگفت و گو است که تمام قرآن در زمان رسول خدا نوشته بوده است. حال
این نوشتهها، خواه در میان دو جلد و خواه بیرون از دو جلد و پراگنده، وقتی یکجا
جمع شود خود مجموعهای است.
عللی هم که برای آن ذکر میکنند به هیچوجه مانع از مجموع بودن نیست.
یعنی دسترسی داشتن به پیامبر (ص)، بیم از نسخ که در آن جای گفتگو است و معلوم
نبودن ترتیب، موجب بوده که مجموعهای تدوین نشود. به واقع که هیچیک از این علل، بر
فرض وجود، نمیتوانسته مانع باشد. درست است که همیشه و هر لحظه پیامبر گرامی در
دسترس مسلمانان بود و هر مشکلی را پاسخگو بود.
اما حضور پیامبر که مانع جمع نمیشد. نسخ هم اگر پیش میآمد اجرا میشد.
ترتیب هم که معیّن بود و بعد هم چنانکه از حضور پیامبر آموخته بودند همان ترتیب را
برگزیدند.
بدین ترتیب، میرسیم به پایان این سخن که بررسی کتاب و سنّت روشنگر این مطلب است
که پیامبر اکرم همچنان که در نوشتن وحی اهتمام داشت، در جمع و حفظ آن نیز کوشا
بود.
جالب توجه است که حتی نویسندگان غربی نیز نتوانستهاند منکر وجود
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 292
مجموعههائی نوشته از قرآن مجید در زمان رسول خدا باشند. بوئر (reuaB)
میگوید:
در زمان رسول خدا مجموعههای کوچکی از سورهها که به ترتیب درازی سورهها تنظیم
شده بود، تهیه گردیده بود. مثلا: بعضی از سورههائی که با فواتح الم، الر ... شروع
شدهاند و در متن کنونی موجود تشکیل گروههای پنج شش تائی مرتبی را میدهند و به
طور کلی به ترتیب درازی نزولی مرتب شدهاند «31» و مجموعه سورههای حوامیم هم چنین
است. همین واقعیّت را ریچارد بل (lleB) نیز اشاره میکند:
احتمالا پس از جنگ بدر شکل نوشتهای از مجموعه قرائتها به عنوان «شواهد هدایت و
فرقان» وجود داشته، و اگر چنین بوده، بسیار عجیب است که اثری از آن در احادیث
نمانده است «32». همین دکتر بل از ادنبورگ و پروفسور توری (yerroT) از ییل بدین
نتیجه میرسند که شواهد قرآنی زیادی وجود دارد که
__________________________________________________
(31) reuaB (. H)،
rebU eid gnundronA red neruS dnu rebU eid nebatshcuB
nellovsinmieheG mi naroQ،
snaD GMDZ،
vxxL (1291)، 1- 02.
به نقل از در آستانه قرآن ص 47. بلاشر بعد اضافه میکند: ملاحظه کنید، بوئر، 1 و
بعد از آن، و جداول شماره 4 تا 7. درباره تطابق سورههای 10- 17 (یونس تا أسری) که
تشکیل یکی از این مجموعهها را میدهند، و تقسیم مجدد آنها در مصاحف. همین واقعیّت
نیز در توالی سورههای 40 تا 46 (با فواتح حم) وجود دارد.
بوهل lhuB. F
نیز نظر بوئر را چنین نقل میکند: ... بعضی از حروف الفباء در آغاز بعضی از سورهها
تکرار شدهاند که این سورهها خود مجموعه پی در پی کوچکی را تشکیل میدهند. مانند:
«حم» در آغاز سورههای 40 تا 46 (طبق نظر بوئر اصلا در آغاز سوره 39 و هم چنین
سوره 42 به اضافه حروف ع- س- ق)، «الر» آغاز سورههای 10- 15 (اول سوره 13
«المر»)، «طسم» اول 26- 28 (آغاز سوره 27 بدون میم). «الم» یک استثنائی است، برای
اینکه تنها پیش از 29- 32 نیست، قبل از 2 و 3 هم است. به آسانی میتوان نتیجه را
دید که آن نظم بر حسب کاهش آیات در سورهها، در این مجموعهها به هم خورده است.
بدین ترتیب که این سورههائی که گفته شد در آغاز مجموعه ذکر شدهاند، در حالی که
سورههای کوچکتر بعدتر جا گرفتهاند. این پدیده جالب توجه تنها یک توضیح میتواند
داشته باشد، مخصوصا که این گروهها خود مجموعههای کوچک جدائی را تشکیل میدهند، و
آن توضیح این است که زید آنها را بدین نظم یافته و نخواسته که این نظم را بهم
بزند.
(retrohS cycnE،
fo malsI،. PP 872- 9.) این فرضیه به نظر نویسنده در خور توجه و
بررسی است. اما جای بحث زیادی هم دارد. در هر یک از این مجموعهها نه ترتیب کاهش
آیات سورهها به چشم میخورد و نه ترتیب نزول آن، البته بحث بیشتر محتاج مراجعه به
اصل مقاله مذکور است.
(32). W yremogtnoM ttaW؛
slleB. rtnI ot eht naruQ،. P 931.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 293
پیامبر اکرم (ص) شخصا جمع قرآن را زیر نظر داشت که به صورت کتابی درآید «33».
نمونه دیگری از این برخوردها، برخورد بلاشر فرانسوی است. او وقتی به سه قرائت
مختلف یعنی: قرائت منسوب به علی (ع) و منسوب به ابن مسعود و قرائت جاری کنونی
درباره سوره و العصر 103 میرسد متوسل به اصلاحات بعدی میشود که در وحی بعدی نازل
شده است. او میگوید: «در هر صورت، خیلی کم میتوان احتمال داد که تغییر یک متن
واحد، معلول سستی و فتوری باشد که در نقل آن متن پیش آمده است. از همان آغاز باید
چنین قرائتی وجود میداشت. اگر این قرائتها تنها به حافظه سپرده شده بود آیا به
صورت کنونی تا به حال حفظ شده بود؟
این، خیلی قابل بحث است. زیرا خواهیم دید که به ندرت و بسیار کم اتفاق میافتد که
اختلافاتی را که میشناسیم چنین تضادی را نشان بدهد. پس، انسان بدین فکر میافتد
که اختلافاتی بسیار قدیمی، مقارن عصر اولیه، به وسیله کتابت ایجاد شده است. چون
چنین به نظر میرسد که تمام آثار این مصاحف امروز از بین رفته و دیگر از این مصاحف
اثری باقی نمانده، بنابراین امکان ندارد که بتوانیم از فرضیههای محتاطانه درباره
کتابت این مصاحف، چیزی بیشتر بگوئیم. اگر اساس کار را بر قدیمیترین آنها بگذاریم،
میتوان حدس زد که این مصاحف نشان- دهنده یک رسم الخط (الفبای سنّتی) قدیمی هستند.
یعنی رسم الخط مصاحفی که دربارهاش صحبت میکنیم. این مصاحف به نوبه خود و یا
لااقل مصحف ابو بکر، بایستی محتوی (مجموعه) سورههائی میبودهاند که به عصر محمد
(ص) برسد» «34».
میبینید که از راه انتقاد قرائتهای مختلف منسوب به صحابه نیز چارهای نمیماند جز
اینکه بپذیریم مجموعههای نوشته شدهای از مصاحف در زمان رسول خدا (و زیر نظر او (ص))
وجود داشته و رایج بوده است.
دانشمندان اهل تسنن نیز نسبت بدین نظر بیگانه نیستند.
حارث محاسبی (م 243 ه) در کتاب «فهم السنن» میگوید: نوشتن قرآن (در زمان ابو بکر)
کار تازهای نبود، زیرا پیامبر خود به نوشتن آن امر فرموده بود. لیکن قرآن در رقعهها،
استخوان شانهها، و سنگهای سپید نازک پراگنده بود و صدّیق (ابو بکر) فرمود که از
اینجا و آنجا، یکجا نسخه برداری شود و این به جای اوراقی
__________________________________________________
(33) yreffeJ؛
slairetaM،. P 5.
(34) در آستانه قرآن 69. erehcalB؛ rtnI،
ua. naroC. PP 05. 15.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 294
بود که در خانه رسول خدا یافته شد و قرآن در آن برگها پراگنده بود «35».
بغوی در شرح السنه میگوید: رسول خدا قرآن را چنانکه جبرئیل فرود میآورد املاء میفرمود
و در نوشتنش نظارت داشت. صحابه نیز قرآن را بیکم و کاست و پس و پیش میان دو جلد
نهادند ....
زرقانی دانشمند مصری نیز میگوید: جمع قرآن (به زمان ابو بکر) چیز تازهای و یا
بدعت و اضافهای در اسلام نبود. بلکه از قواعدی بود که پیامبر اکرم با تشریع نوشتن
قرآن و گزیدن کاتبان وحی، پایه گذاشت و هر چه نوشته میشد جمع میفرمود تا رحلت
کرد «36».
عده زیادی از علمای اهل تسنن هستند که معتقد به توقیفی بودن ترتیب آیات و سور
هستند، و این همان معنی را میرساند که جمع، به فرمان پیامبر و در زمان وی (ص)
بوده است.
از علمای اهل تشیع نیز در این زمینه زیاد نقل شده است. سید مرتضی علم- الهدی (ره)
چنانکه امین الاسلام طبرسی نقل میکند فرموده: علم به صحت نقل قرآن، مثل علم به
وجود شهرها و حوادث مهمی است که نشانههای زیادی بر نقلش هست ... قرآن در زمان
رسول خدا مجموع و مؤلّف بود چنانکه الان هست «37».
در میان معاصران، فقیه بزرگوار و زعیم حوزه علمیه آیة اللّه العظمی آقای خوئی
(مدظله) نیز طی بحث مفصلی با دلائل محکم روائی و عقلی همین نظر را تأیید فرمودهاند
«38».
خلاصه، اهتمام فوق العاده پیامبر و یارانش را در حفظ و کتابت قرآن دیدیم.
آیا میتوان گفت یک چنان اهتمامی بدون عنایت به حفظ نظم و ترتیب و جامعیّت این
کتاب آسمانی به ثمر مینشست؟ میشود تا پای جان به وحی پای بند بود و آنرا عظیمترین
عطیه الهی دانست و توجهی به نظم و تألیف آن نداشت؟ چگونه باور میشود که پیامبر با
یک چنان همت عظیم در آموزش و نگارش قرآن، بیکباره
__________________________________________________
(35) برهان 1: 238، اتقان 1: 206 و 207.
(36) مناهل العرفان 1: 242 و 243.
(37) مجمع البیان 1: 15.
(38) البیان 255- 278.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 295
در گردآوری آن بیتفاوت بماند؟ قرآنی که خود ابلاغ فرموده و تا قیام یوم دین محور
و رکن تمدن انسانی است، آن وقت نسبت به آینده آن بیتصمیم بماند؟
اگر هم دلیل نقلی و مدرک تاریخی نمیداشتیم، به حکم عقل سلیم و قرائن و احوال باید
قبول میکردیم که قرآن به دستور پیامبر تنظیم و تألیف شده است. چه رسد به آنکه آن
همه بینّات و شواهد قرآنی و سنتی و تاریخی در اختیار داریم.
پس، از این بحث به نتیجه قطعی برسیم.
قرآن به تمامی در زمان رسول خدا علاوه بر حفظ در سینهها، بر روی اوراق و نوشت
افزارهای آن زمان نیز نوشته بود و در دست یاران پیامبر پراگنده و نسخهای از آن
نیز پیش رسول خدا بود.
ترتیب آیات در سورهها، به دستور رسول خدا، چنانکه امروز هست، معیّن و منظم بود.
اما ترتیب سورهها، شاید همه آنها بدین ترتیب نبوده، اما دستههائی از سورهها مثل
مئین، طواسین، حوامیم، الم، الر، در مجموعههائی مشخص قرار داشته است.
تنها چیزی که میتوان گفت، آن هم دلایل زیادی بر علیه آن وجود دارد، این است که
نظم کنونی سورهها، در پارهای از سورهها، نه همه سورهها، به علت جا به جا شدن
نسخه ممکن بود به هم ریخته باشد. همین نکته را هم روایات زیادی وجود دارد که تأیید
نمیکنند.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 297
نخستین جامع
قرآن
اصولا گردآوری قرآن را در زمان رسول خدا «تألیف» و در زمان ابو بکر «جمع» نامیدهاند.
حال ببینیم نخستین کسی که پس از رسول خدا قرآن را چون دفتری در میان دو جلد گرد
آورد که بود؟
میدانیم که در زمان رسول خدا عدهای بودند که قرآن را جمع کرده بودند و شعبی شش
نفر را نام برده بود. پس از رحلت رسول خدا (ص) نیز عدهای بدین کار اشتغال ورزیدند
که در رأس آنها نام علی (ع) قرار دارد. زیرا، پس از رسول خدا (ص)، علی (ع) ردا به
دوش نگرفت تا این که قرآن را جمع کرد. «1» هر چند بعضی این جمع را به معنی «حفظ»
جمیع قرآن گرفتهاند، «2» اما آن سخن تنها از ناحیه شیعه گفته نشده، بلکه در میان
روایات معتبر اهل سنّت نیز سابقه دارد. «3» ولی به هر انگیزهای که بوده نخستین
اقدام رسمی را در این باره ابو بکر به عمل آورد و به همین جهت نخست اقدام ابو بکر
را مورد بحث قرار میدهیم و پس از آن سراغ مصاحف دیگری میرویم که در همان زمان
رواج داشته است.
سدّی (م 127 ه) به چند طریق از عبد خیر «4» نقل میکند که علی (ع) فرمود:
__________________________________________________
(1) بحار الانوار مجلسی 19: ب 7 ص 11، ابن سعد 3: 1/ 137.
(2) لامنس: معاویه 348.
(3) اتقان 1: 204 نوع 18، اسد الغابه 3: 234، مصاحف سجستانی 10، نولدکه: 191.
(4) عبد خیر ظاهرا، ابو عمارة بن یزید همدانی کوفی از تابعین (تهذیب التهذیب 6:
23) و یا خیران بن همدان از اصحاب امیر مؤمنان علی (ع) (المعجم رجال الحدیث آقای
خوئی 9: 297) و یا عبد الخیر- الخیوانی (رجال ابن داود 221، دانشگاه تهران 1342)
است. به قول نووی بر ثقه بودنش اتفاق دارند. ر ک. تهذیب 375، ابن سعد 6: 154، کبیر
بخاری 3: 2/ 133، الکنی از دولابی 2: 37، الجرح ابن ابی حاتم 3: 1/ 37، ذیل طبری
111، 120، تاریخ خطیب 11: 124، رجال تبریزی 41، الف، تهذیب عسقلانی 6: 124.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 298
«خداوند ابو بکر را رحمت کند. او نخستین کسی است که (قرآن را) میان دو جلد جمع
کرد». و یا «درباره مصاحف بزرگترین پاداش از آن ابو بکر است که او نخستین کس بود
که (آنرا) میان دو جلد گرد آورد». «5»
صعصعة بن صوحان (م 60 ه) از یاران علی (ع) «6» نیز مانند بسیاری دیگر این سخن را
تأیید کرده است. «7»
اما روایات دیگری هم هست که از دیگران هم به همین صفت یاد کردهاند و در نتیجه ابو
بکر نخستین جامع به حساب نیامده است. از جمله آنها سجستانی روایت میکند که عمر
آیهای را از کتاب خدا پرسید، به او گفته شد که با فلانی بوده که روز یمامه کشته
شد. گفت: انّا للّه! و امر کرد به جمع قرآن و او نخستین کسی بود که قرآن را در
مصحفی جمع کرد. سیوطی میگوید: اسنادش منقطع است و منظور از جمع کردن در اینجا
اشاره به جمع کردن قرآن است. «8» روایت دیگری هم در این زمینه وجود دارد که موجب
شده «شاولی» مستشرق در صحت روایاتی که ابو بکر را نخستین جامع قرآن میداند شک روا
دارد. «9» زیرا گفتهاند قرآن تا هنگام وفات عمر گرد نیامده بود.
گذشته از اینها، سیوطی میگوید: «از غرایب این است که ابن أشته (م 360 ه) در کتاب
مصاحف خود نقل میکند که ابن بریده گفت: اول کسی که قرآن را در یک مصحف گرد آورد،
سالم مولی ابی حذیفه بود ... ولی اسنادش منقطع است و ممکن است به امر ابو بکر او
جزء جامعین قرآن باشد» «10».
گویا سیوطی خود فراموش کرده بود که در آغاز فصل نقل کرده بود که وقعه
__________________________________________________
(5) مصاحف سجستانی 5، ابو شامه 53، 54، فضائل القرآن ابن کثیر 15، مقدمتان 23،
برهان 1:
239، بیان آقای خوئی (مد) 260/ 3 به نقل از منتخب کنز العمال، اتقان 1: 204.
(6) از سادات عبد القیس، خطیب بلیغ و شاعر توانائی بود که در صفین با علی (ع) شرکت
داشت و بعدها با معاویه کشمکش یافت. بالاخره مغیره به امر معاویه او را از کوفه به
بحرین تبعید کرد. معجم رجال- الحدیث آقای خوئی 9: 108- 110، اصابه، ت 4125.
(7) تفسیر طبری 1: 22 ح 64.
(8) مصاحف سجستانی 10، اتقان 1: 204 نوع 18، ابن عساکر 5: 133، ابن سعد 3: 1/ 202،
262، فضائل القرآن ابن کثیر 16.
(9) yllawhcS؛
stfirhcstseF uahceS،
123- 5. ff ekedloN؛
ethcihcseG sed snaroQ،
II: 81 ...
(10) اتقان 1: 205 نوع 18.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 299
یمامه موجب پیدایش فکر جمع آوری قرآن در زمان ابو بکر شد و در رأس نام کشته شدهها
نام سالم قرار داشت. پس سالم پیش از این گردآوری از دست رفته بود و نمیتوانست در
این جمع شرکت داشته باشد.
پس از گردآوری زمان ابو بکر، مصاحف دیگر را هم میبینیم، ولی گاهی نکات جالب توجهی
دیده میشود. حتی عبد اللّه بن زریر غافقی نیز ادعا داشت که قرآن را پیش از آنان
جمع کرده است. «11» که منظور از این جمع میتواند حفظ همه قرآن باشد. سعد بن عبید
را باز خواهیم دید. او را هم گفتهاند نخستین کسی بود که قرآن را جمع کرد «12».
ولی از این مصاحف خصوصی صحابه که بگذریم، کار دسته- جمعی و همگانی و رسمی که
نخستین بار برای گردآوری قرآن شروع شد، مسلّما به زمان ابو بکر بوده است.
بررسی این جمع آوری را با رویداد یمامه که گفتهاند موجب پیدایش این فکر شد شروع
میکنیم.
رویداد
یمامه
به روز دوشنبهای- دوازدهم ربیع الاول- وقتی که یازده سال از هجرت میگذشت «1»،
رسول خدا به دیدار پروردگار شتافت. پس از کنکاش مختصری، ابو بکر (عبد اللّه بن
عثمان) به خلافت نشست. آنها که از اسلام ضربه خورده بودند فرصتی یافتند که
ناسازگاری آغاز کنند. اما اوضاع چنانکه پنداشته بودند پیش نرفت. لذا عدهای به
امیدی خیلی زود دوباره تسلیم شدند، ولی پارهای همچنان راه ارتداد پیمودند.
در آن هنگامه فتنههائی پدید آمد، امّا مهمترینش از مسیلمه کذاب بود. در زمان
پیامبر (به سال نهم هجری) مسلمه نامی «2» با گروهی از یمامه خدمت رسول خدا رسید
«3»، ولی وقتی برگشت راه ارتداد پیش گرفت و در نامهای ادّعای شرکت در
__________________________________________________
(11) ایضا 1: 226 نوع 19.
(12) محبّر ابن حبیب 286.
(1) این روز ظاهرا مطابق است با هجدهم خرداد ماه سال 11 هجری شمسی و هشتم ژوئن 632
میلادی.
(2) نامش را هارون هم گفتهاند (خمیس 2: 157).
(3) بعضی هم گفتهاند که مسیلمه شخصا نیامد و در حومه شهر باقی ماند. بخاری: مناقب
25، مغازی 70 و 71، مسلم: رویاء 21، ابن هشام 4: 223.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 300
پیامبری داشت «4» که رسول خدا او را «مسیلمه کذّاب» خواند «5». رحلت رسول خدا و
فتنههائی که بعد پیش آمد، بدو میدان داد تا عدهای را بفریبد و کارش بالا گیرد.
سرانجام، در ماه ربیع الاول سال دوازدهم هجرت و آغاز سال دوم خلافت «6»، ابو بکر
خالد را به جنگ او فرستاد. او چهل هزار سپاهی گرد آورده بود و خالد تنها 4500 تن
سپاه داشت (لشکریان او را یکصد هزار و ارتش اسلام را 13 هزار تن هم گفتهاند) «7».
تصادم در «عقرباء» پیش آمد. جنگ سخت خونی شده بود. تا آن روز یک چنین جنگ سهمناکی
برای مسلمانها پیش نیامده بود. مقاومت ممکن به نظر نمیرسید. در آن گیر و دار، ابو
حذیفه فریاد برداشت که «قرآن را با کارهای خود زینت دهید» و به لشکر دشمن حمله برد
«8» تا شهید شد. آنها که قرآن را به یاد داشتند دسته دسته شدند و هجوم بردند. ثابت
بن قیس، همان که خطیب رسول خدا و قاری به نام بود و در اینجا پرچمدار انصار گشته
بود، شهید شد. عبد اللّه بن حفص بن غانم نیز از قاریان به نام قرآن بود، او نیز
پرچمدار مهاجران گشته بود که شهید شد. این بار، پرچم را سالم به دست گرفت. او
اسیری بود که از استخر آورده بودند. زنی از مردم مدینه (به نام سهله یا سلمی یا
عمره) مالک او شده بود و بعد آزادش کرد. دانش و ایمان او چنان بود که مسلمانان او
را در کارها مقدم میداشتند و حتی امامت جماعت با او بود. بعدها عمر گفته بود که
اگر سالم زنده بود او را خلیفه میکردم. «9» او ولاء ابو حذیفه قریشی را پذیرفت و
چون فرمان خدا رسید که موالی را به پدرانشان نسبت دهند، زید پسر خوانده رسول خدا
را زید بن حارثه خواندند. اما نسب سالم را که نمیدانستند، میگفتند سالم از نیکان
«10» است.
به همین جهت هم نام او در بعضی از کتب رجال مثل اعلام زرکلی نیامده!
__________________________________________________
(4) سنن ابو داود: جهاد 154، احمد 3: 487، ابن هشام 4: 247، ترجمه یعقوبی 2: 7.
(5) ابن سعد 1: 2/ 25. پیش از آن معروف به «رحمان یمامه» بود و از آن پس «مسیلمه
کذاب» شد. حتی بدو مثل میزدند: «اکذب من مسیلمه»، و این آخر سال دهم هجرت بود.
ابن هشام 4: 247.
(6) مطابق خرداد سال 12 هجری شمسی و ژوئن 633 م.
(7) در جنگ بدر 313 مسلمان در برابر 950 نفر بودند. در احد 700 نفر مسلمان در
برابر 3000 تن، و در خندق 1500 تن مسلمان در مقابل 12000 نفر!
(8) طبری 1: 1945، ابن اثیر 2: 277.
(9) کتانی 2: 326 به نقل از استیعاب ابن عبد البر و تهذیب نووی.
(10) ابن سعد 3: 1/ 61.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 301
به هر صورت، او حامل قرآن بود. وقتی پرچم را گرفت غریو از مسلمانان برخاست که نکند
این یکی هم چون پرچمدار پیشین زود نابود شود. اما سالم پاسخ داد: چه بد حاملی برای
قرآن باشم اگر کم از نفر پیش بیایم. «11» کار که سختتر شد، او اضافه کرد: «ما در
عهد نبی این چنین پیکار میکردیم» و گودالی انفرادی کند. پاهای خود را در آن
استوار داشت و پرچم مهاجران را برافراشت. او نیز پس از نبردی سخت به سختی کشته شد
«12». زید بن خطاب نیز فریاد «یا مرگ یا پیروزی» برداشت و آنقدر جنگید تا کشته شد
«13».
جنگ سنگین و سختتر شد. میگویند آن یک روز چون سالهائی طولانی بر مسلمانان گذشت.
سرانجام، مسیلمه کشته شد و پیروزی بدست آمد. ولی این پیروزی سخت گران تمام شده
بود. کشتههای مسلمانان را تا 1700 تن گفتهاند که در میان آنها 700 یا 450 و یا
به کمترین شماره هفتاد تن از صحابه و حاملان قرآن بودهاند. «14» بدنبال همین
حادثه است که ابو بکر در نامهای خالد را سرزنش میکند که تو به خون 1200 تن
مسلمان زناشوئی میکنی! «15» میگویند تنها از اهل قصبه مدینه 360 تن و از غیر اهل
مدینه و تابعین 300 تن کشته شدند. «16»
در مورد کشته شدگان روز یمامه در عقرباء میان نویسندگان و دانشمندان بحث زیادی شده
است.
__________________________________________________
(11) ابن سعد 3: 1/ 274.
(12) ایضا 3: 1/ 61- 62، طبری 1: 1945، حتی میگویند دست و پایش را هم بریدند،
اصابه 3:
56 و 57.
(13) طبری 1: 1944- 1947، ابن سعد 3: 274- 275، میگویند قاتلش ابو مریم بود که
اسلام آورد و بعد عمر قضاء بصره را بدو داد. انساب الاشراف ابن حزم 311.
(14) کتب تواریخ حوادث سالهای 11 و 12 هجری. از جمله: طبری 1: 1940، 1945، ابن
اثیر 2:
276 به بعد. بلاذری 94- 100 (یا 90 دخویه)، ابن قتیبه 139، ترجمه یعقوبی 2: 7،
تاریخ مختصر الدول ابن عبری 93، 95، شذرات الذهب 1: 203، تاریخ الخمیس 2: 157،
البدء و التاریخ 1: 162، تاریخ الشعوب الاسلامیه بروکلمن 1: 100، ابن هشام 4: 222،
223، 264، 247، کنز العمال 1: شماره 4770 چاپ 1314 حیدرآباد، غرر الخصائص 208، قسطلانی
7: 447، روض الانف 2: 340، الذریعه 1: 350، مجموعة الوثائق السیاسیه 178، 179، نسب
قریش 321، رغبة الامل 6: 133، فضائل القرآن ابن کثیر 15.
(15) طبری 1: 1956.
(16) ایضا 1: 1951.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 302
از جمله کائتانی میگوید: «17» در میان این کشته شدگان، قاریان قرآن بدان حد زیاد
نبودند که چنین شماره زیادی از آنها کشته شود. آنها بیشتر نومسلمانها بودند.
صورتی که او از نام کشته شدگان تهیه کرده 151 نفر است که در میان آنها تنها دو تن
(سالم و عبد اللّه بن حفص) را مییابیم که قاری بودنشان مسلم است! شوالی نیز این
سخن را با عباراتی تردیدآمیز نقل میکند «18» و از آن پس، در کتب اروپائیان زیاد
نقل شده است.
اولا، صورت تهیه شده کائتانی، صورت کاملی نیست. امروز آن صورت را خیلی دقیقتر و
مفصّلتر میتوان تنظیم کرد، ثانیا توجه کنیم که به هر صورت، این قبیل آمار و فهرستها
هرگز نمیتوانند کامل باشند. زیرا بهیچوجه هیچکدام از مورخان ادعای نام بردن همه
کشتگان را نداشتهاند و صورت دقیقی هم بدست ندادهاند.
اختلافات هم بسیار است. مثلا اگر نام شهیدان یمامه را از «انساب الاشراف» ابن حزم
استخراج کنیم و با صورت بلاذری در فتوح البلدان مقایسه کنیم میبینیم ابن حزم بیست
نفر را صورت میدهد، بلاذری 32 نفر را و ظاهرا تنها در 12 نفر با هم شریکند. صورتی
را هم که ابن اثیر میدهد درخور توجه است. تنها از شاهدان بدر 15 نفر و از شاهدان
احد 9 تن را جزء شهدای آن روز نام میبرد که این خود حاکی از عظمت حادثه است و آن
ادّعائی را که میگفت بیشتر نومسلمان بودهاند به آسانی ردّ میکند. بنابراین، هر
صورتی بستگی دارد به منبعی که مورخ در اختیار داشته و اگر هم تمام منابع موجود را
برسیم، باز بهیچوجه نمیتوان ادعاء کرد که احصاء کاملی کردهایم و صورت تمام کشتگان
را در اختیار داریم. چه فراوان اسامی هستند که اساسا در هیچیک از منابع ذکر نشدهاند.
پس هر صورتی با هر دقّتی هم که تهیه شود نمیتواند مورد ادعاء قرار گیرد که صورت
کاملی است.
اما در هر مورد تعداد قاریان قرآن که کائتانی میگفت فقط 2 نفر بودهاند، نگاهی به
صورت کوتاه هر یک از مورخان، تعداد نسبة زیادی را به یاد میآورد. از جمله:
ثابت بن قیس اول خطیب انصار بود و بعد خطیب نبوی شد (در مدینه). او کاتب وحی و
قاری قرآن بود. «19»
__________________________________________________
(17) inateaC؛
ilannA lled. malsI،
II/. i،. P 317. arfni
(18) تاریخ قرآن از نولدکه 2: 20.
(19) انساب الاشراف ابن حزم 346.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 303
ابو حذیفه مهشم (یا هشیم) که به قول ابن حزم از افاضل صحابه بود. «20»
عبد اللّه بن عبد اللّه بن ابیّ بن سلول که از فضلای صحابه و حتی جزء کاتبان وحی
بود. «21»
غاضرة بن سمره مأمور صدقات رسول خدا بود. «22»
طفیل بن عمرو بن طریف بن العاصی، شاعری از اشراف عرب که بر اثر شنیدن قرآن، پیش از
هجرت اسلام آورد. «23»
زید بن خطاب برادر بزرگتر عمر که پیش از او اسلام آورده بود. «24»
سائب برادر زبیر بن عوام. «25»
یزید برادر زید بن ثابت انصاری ... «26»
این صورت، خیلی هم میتواند طولانیتر شود، اما با وجود همین چند نفر، چطور میشود
گفت که در عقرباء تنها دو تن از قاریان کشته شدند؛ آنهم سالم و عبد اللّه بن حفص!
پیشنهاد عمر
میگویند این حادثه بر عمر سخت آمد. کشته شدن برادر تنی و برادران دینی، آنها که
در راه اعتقاد و ایمان خود با یک چنان پایداری و گذشتگی جان باخته بودند، او را به
هیجان آورد. بخصوص وقتی دنبال آیهای از قرآن میگشت، بدو گفتند که این آیه همراه
فلان بوده که در جنگ یمامه کشته شده است. «1» او بیش از هر چیز بر قرآن ترسید. چه،
اگر جنگها مداوم میشد، که چنین شد، و یاران پیامبر چنانکه رسمشان بود، برای نیل
به شهادت و کسب اجر اخروی، پروانه وار در آتش
__________________________________________________
(20) ایضا 77، بلاذری 100، معارف 272.
(21) ابن حزم 355، بلاذری 102.
(22) ابن حزم 208.
(23) ایضا 382، بلاذری 100.
(24) ابن حزم 151، نسب قریش 348، بلاذری 101.
(25) معارف 220، بلاذری 100.
(26) بلاذری 102.
(1) ابن سعد 3: 1/ 202، مصاحف ابن ابی داود 10، ابن عساکر 5: 133، اتقان 1: 204
نوع 18، فضائل القرآن ابن کثیر 16.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 304
جنگ میسوختند، دیری نمیپائید که قرآن ضربهای میخورد و چه بسا که چیزی از میان
میرفت و یا دست کم در آیات قرآنی دچار تفرقه و تشتّت و اختلاف میگشتند.
میگویند این حادثه بود که عمر را برانگیخت تا به ابو بکر پیشنهاد کند که قرآن را
جمع نمایند. یا بهتر بگویم نسخهای نیز برای مقام خلافت تهیه شود. برای اینکه زیر
و بم آنچه گفتهاند روشن شود و سخنی ناگفته نماند و واقعا بدانیم انگیزه حقیقی
اقدام مشترک ابو بکر- عمر چه بوده و کمّ و کیف اقدام آنها روشن شود، ناچار از بسط
سخن خواهیم بود.
این داستان را به هفت روایت بازگفتهاند. البته بازگو کردن هر هفت روایت سخن را به
درازا میکشاند، اما ناچار به دو سه روایتی که اهمیّتی بیشتر دارند میپردازیم، تا
بعد نتیجه روشنتری بدست آید.
ظاهرا معتبرترین و موثّقترین سخن را در این زمینه بخاری دارد. او از عبید بن
السباق «2» نقل میکند که خود زید بن ثابت، یعنی عامل و مباشر جریان، چنین بازگفته
است:
«پس از کشتار اهل یمامه، ابو بکر فرستاد پی من. در آن وقت عمر بن خطاب پیش او بود.
ابو بکر گفت: عمر نزد من آمده و گفته که کشتار در روز یمامه بر قاریان قرآن سخت بوده
و من بیم آن دارم که کشتار قرّاء در خیلی از موارد شدّت پیدا کند و بسیاری از قرآن
(از میان) برود. من معتقدم که تو به گرد آوردن قرآن فرمان دهی. من به عمر گفتم:
چگونه کاری میکنید که رسول خدا (ص) آن را انجام نداده است. عمر گفت: سوگند به خدا
که این کار خیری است. پس عمر همیشه به من مراجعه میکرد تا خداوند سینه مرا بر این
کار گشود و در آن، همان نظری را یافتم که عمر بر آن بود.
سپس ابو بکر به من گفت: تو مردی جوان و عاقلی. ترا متّهم نمیشناسیم و تو بودی که
وحی را برای رسول اکرم مینوشتی. پس قرآن را جستجو کن و گرد آور.
__________________________________________________
(2) بخاری: کتاب 66 فضائل القرآن باب 3، ایضا کتاب احکام 37، توحید 22، ترمذی سوره
توبه 18، ابن سعد 3: 1/ 201، احمد 1: 10 و 13 چاپ شاکر 1: 185 حدیث 76 و 5: 188،
189، طیالسی ح 3، قرطبی 1: 50، مصاحف سجستانی 6- 8، مقدمتان 17، فضائل القرآن ابن
کثیر 24- 25، فضائل القرآن ابو عبید 35- 36، المعجم المفهرس 1: 364 س 13 و 4: 300،
سفینة البحار 2:
414، التاج 4: 32.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 305
سوگند به خدا که اگر به من (زید بن ثابت) تکلیف میکردند کوهی از کوهها را جا به
جا کنم، بر من سنگین تر از آن نبود که مرا به جمع کردن قرآن فرمودند! گفتم: چگونه
کاری میکنید که پیامبر خدا آن را انجام نداده است؟
ابو بکر گفت: به خدا قسم که این کار نیکی است.
پس همیشه ابو بکر به من مراجعه میکرد، تا خداوند گشود سینه مرا، به همان سان که
سینههای ابو بکر و عمر را بر این کار گشاده ساخته بود. پس بپا خاستم و قرآن را
جستجو کردم و آن را از شاخههای خرما و سنگهای سپید و سینههای مردمان گرد آوردم.
سرانجام، دو آیه آخر سوره توبه را نزد ابو خزیمه انصاری یافتم و نزد دیگری غیر از
او نبود. «لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ» تا آخر برائة. و این صحف
نزد ابو بکر ماند تا زندگی را بدرود گفت. بعد در تمام زندگی عمر پیش او بود.
سپس نزد حفصه دختر عمر.»
این بود معتبرترین روایتی که در این باره به ما رسیده و روشن است که خیلی از
جزئیات بازگو نشده، و در پارهای نکات در خود روایت جای بحث هست و روایات متناقض
با این نیز وجود دارند. اما مهمترین نکته این که در این روایت ابتکار پیشنهاد با
عمر است و بر اثر اصرار و پافشاری او، سرانجام ابو بکر پس از تردیدی، به طور قطعی
بدین کار مصمّم میشود و به نوبه خود به زید اصرار میورزد و او را به انجام این
کار قانع میسازد.
گونه دیگری از آن، روایتی است که طبری با اسناد خود از قول خارجه، پسر زید بن
ثابت، نقل میکند. «3» اینجا پسر از قول پدر میگوید:
«هنگامی که یاران پیامبر اکرم در یمامه کشته شدند، عمر بن خطاب بر ابو بکر وارد شد
و گفت:
- همانا یاران رسول خدا به یمامه، پروانه وار در آتش جنگ خود را سوزاندند و من بیم
آن دارم که در همه جا چنین کنند و کشته شوند. اینان حاملان قرآنند.
پس قرآن نابود گردد و فراموش شود، چه نیک است اگر آنرا گردآوری و بنویسی! این سخن
در آغاز ابو بکر را ناپسند آمد و گفت: کاری بکنم که رسول خدا (ص) نکرده است؟! در
این کار با هم گفتگو کردند. سپس ابو بکر فرستاد پی زید بن ثابت.
__________________________________________________
(3) تفسیر طبری 1: 20 چاپ بولاق حدیث 59 و 60، ایضا فتح الباری ابن حجر 9: 9- 19،
مقدمتان 20.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 306
زید گفت: وارد شدم بر او و عمر (در گوشهای) جامه به خود پیچیده بود. پس ابو بکر
گفت: همانا این مرد مرا به کاری میخواند و من از آن پرهیز دارم. تو نویسنده وحی
بودی و هرگاه تو با او باشی، من از شما پیروی میکنم. ولی اگر تو با من همداستان
گردی، نخواهم کرد.
زید گفت: پس ابو بکر گفتار عمر را برای من باز میگفت و عمر ساکت بود. من آنرا
ناپسند شمرده و گفتم: کاری کنیم که رسول خدا (ص) خود نکرد!- تا اینکه عمر سخنی
گفت: اگر این کار را بکنید چه زیانی خواهد داشت؟
زید ادامه داد: ما بفکر فرو رفتیم. پس گفتیم: به خدا که چیزی نیست و زیانی در این
کار نمیبریم.
زید اضافه کرد: پس ابو بکر به من فرمان داد و من آنرا نوشتم در پارههای چرم و
استخوان پارهها و چوبهای خرما ...»
در این یکی، ابو بکر هنوز به تصمیم قطعی خود نرسیده و تردید دارد. میگوید:
من از این کار پرهیز دارم. اگر تو با من باشی نمیکنم، ولی اگر تو با او باشی
انجام میدهم. اتّخاذ تصمیم نهائی با زید است! دو مرد جهاندیده مستجرب، دو زمامدار
بزرگ جهان اسلام، دو فاتح بزرگ جهان آن روز، در انجام امری خطیر و و عظیم، سرنوشت
را به دست نوجوانی دادهاند که تنها افتخارش دبیری رسول خداست. چیزی بیش از بعضی
میداند؛ اما نه بدان حدّ که در خور چنین عظمتی باشد.
خیلی ساده، در اینجا رنگ ستایشی عظیم و ستودنی بزرگ از پسر نسبت به پدر دیده میشود.
حتما این سخنان را خارجه پس از مرگ پدر نقل کرده، قهرمانها هر- کدام گوشهای خفتهاند،
و اینجا پسری است که همه تمجید و تکریم را نثار قدوم پدر میدارد.
روایتی دیگر داریم از همین خارجه که این بزرگ نمائی را به اوج میرساند. قبلا این
را بگویم که خارجه از فقهای هفت گانه مدینه بود که در 99 هجری درگذشت.
او نقل میکند که ابو بکر قرآن را در اوراقی گرد آورد و از زید بن ثابت خواست که
در آنها نظری بیفگند. اما زید امتناع کرد و ابو بکر در این باره از عمر استمداد
نمود تا زید آنرا به انجام رساند. این اوراق نزد ابو بکر بود تا وفات یافت و بعد،
پیش
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 307
عمر بود و از او به حفصه رسید ... «4»
پس ابو بکر خود قرآن را در اوراقی گرد آورد. عمر هم، هیچ نقشی در این کار نداشت و
تنها میانجی میان ابو بکر و زید بود. ابو بکر هم به هیچیک از صحابه وفادار رسول
خدا، از آنها که پیامبر اکرم فرموده بود قرآن را باید از آنها آموخت و یا پس از پیامبر
به جمع قرآن سرگرم بودند، کاری نداشت و از میان هزارها صحابی وفادار، تنها زید
جوان را برگزید تا نگاهی بدانها بیفگند. اما زید امتناع کرد و ابو بکر به ناچار در
این باره از عمر استمداد نمود. بالاخره، به وساطت عمر این کار به انجام رسید. تو
گوئی که غیر از زید هیچکس از عهده چنین مهمّی برنمیآمد و این تنها او بود که جامع
و حافظ قرآن بود.
روایت تنها همینها نیست. قدمها را از این هم پیشتر گذاشتهاند. ابن شهاب زهری که
همزمان خارجه است نقل میکند که این زید بن ثابت بود که پس از رویداد یمامه با عمر
ملاقات کرد و گفت: این قرآن است و احکام دین ما در آن جمع است. اگر قرآن از بین
برود، دین از میان خواهد رفت. من تصمیم دارم تا قرآن را در کتابی جمع آورم. عمر
گفت: صبر کن تا از ابو بکر بپرسم. هر دو با هم پیش ابو بکر رفتند و موضوع را با او
در میان گذاشتند. ابو بکر گفت: عجله نکنید تا با مسلمانان مشورت کنم.
پس ابو بکر در میان مردم خطبهای خواند و آنها را هم خبر کرد. مردم گفتند:
درست میگوئی (یا حق با تست). پس شروع به جمع قرآن کردند. ابو بکر دستور داد منادی
در میان مردم ندا دهد که هر کس چیزی از قرآن دارد بیاورد. «5»
در این یکی دیگر ابتکار پیشنهاد اساسا با زید است و بر دو خلیفه بزرگ جز مراجعه به
امت و کسب موافقت آنها، وظیفه دیگری بار نشده است.
دست به هر یک از روایات که بگذاریم، رنگ بزرگ نمائی افراد در آن خوب دیده میشود و
جالب توجهتر اینکه بیشتر اینها، برخلاف آنچه گفتهاند که در جهت بزرگداشت بیش از
اندازه خلفاست، در راه بزرگ نمودن این جناب زید به کار رفته است. کمک و یاری عمر
بن خطاب و پیشنهاد او در بعضی از روایات نادیده گرفته میشود و حتی دعوت به همکاری
عمر را میگویند زید داده است. ابو شامه از کتاب
__________________________________________________
(4) البیان آقای خوئی 260 به نقل از منتخب کنز العمال، ابو شامه 57، مصاحف 9،
اتقان 1: 207.
(5) ایضا 262 به نقل از منتخب کنز العمال.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 308
«الانتصار» باقلانی نقل میکند که «زید به ابو بکر گفت: ای خلیفه رسول خدا (ص)،
اگر من و عمر با هم باشیم بهتر است. پس ابو بکر به عمر گفت و او هم پذیرفت و کار
به ما واگذار شد. از آنجا خارج شدیم و هر دو بر در مسجدی که نزدیک جایگاه جنازهها
بود نشستیم. مردم قرآنها را میآوردند، بعضی در صحیفهها نوشته بودند و برخی در
چوبهای خرما، تا از آن آسوده شدیم». «6»
پس پیشنهاد همکاری این دو نفر، به ابتکار زید بوده است! البته روایت دیگری داریم
که ابو بکر به عمر میگوید: برخیز و با زید باش. «7»
تا اینجا روشن شد که بازگوئی یک چنین کار عظیم و خدائی، خالی از جنبههای تبلیغاتی
و بزرگ نمائیهائی نبوده است. وقتی زید از سختی و تعب شدید کار خود «8» میخواهد
سخن گوید، اوراق اصلی و منبع اساسی کار خود را دست کم میگیرد تا تلاش و جستجویش
بیشتر نمایانده شود. غافل از اینکه آنچه او در دست داشته مهمترین مدارک دین بوده و
سندی در کمال اتقان و اتمام بوده و چیزی از آن والاتر و مطمئنتر نبوده است.
به هر صورت، قدر و عظمت کار او به جای خود محفوظ، اما دست کم گرفتن آن اوراق و
نوشتافزارها، نه امری درخور عنایت کم است. آنها نوشتههائی بود که در حضور شخص
پیامبر اکرم و با نظارت کامل وی (ص) نوشته و تنظیم شده بود.
یادگار نبوی بود و تمام کار زید مبتنی بر آن بوده، پس نباید برای نشان دادن بزرگی
کار خود، از آنها بدان شکل یاد شود که من آنرا از شاخههای خرما و استخوان پارهها
گرد آوردم. و حال آنکه میدانیم در آن روزها، کاغذ در مکه و مدینه بوده و بیشتر
نامههای پیامبر، حتی در بیابان هم اگر نوشته میشد، بر روی چرمهای دباغی شده و
آماده برای این کار بوده است. آن وقت چطور ممکن است که آنچه نوشتهاند همه بر آن
قبیل نوشتافزارها باشد که او گفته! آیا این نوشتافزارها، همانها نبود که در خانه
رسول خدا (ص) بود و مجموعه خود را از آن گرد آوردند؟ پس چرا این را به سکوت برگذار
کردهاند؟
اما نکته اصلی در آن دو روایت اول تردید و دودلی ابو بکر است. میدانیم که
__________________________________________________
(6) ابو شامه 62 و 63.
(7) ایضا 63.
(8) مقدمتان 274.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 309
در زمان رسول خدا (ص) قرآن بارها مقابله و حفظ و نوشته شده بود. تمامی آیات و
بسیاری از سورهها (حداقل)، معیّن و مشخص بود. بنابراین، نوشتن و جمع قرآن که کار
تازهای نبود تا بدعت باشد. پس این همه تردید از آنها چه معنی داشت؟
جز این بود که قرآن، نسخههای متعدد نوشته موجود داشته و وجود این نسخههای
متعدّد، و آن نسخه اصلی پیامبر (ص)، و آن قاریان جامع، مانع هر خلط و محوی بودهاند؟
چه ضرورتی ایجاب میکرد که این کار تازه انجام شود؟ ما از آن همه بحثها و گفتگوها
که میان ابو بکر و عمر، بین ابو بکر و زید گذشته، جز همین چند کلمه چیزی در دست
نداریم. عمر بارها و بارها به ابو بکر مراجعه کرد تا او را راضی کند. ابو بکر نیز
بارها به زید اصرار کرد تا بپذیرد. و تمام استدلال آخر سر این است که این کار خیری
است و ضرری ندارد. اگر وقعه یمامه، ترس نابودی قاریان و قرائت را پیش آورده بود که
این کار اوجب واجبات بود، نه کار خیر و بیضرر! دنباله این سخن را در «انگیزه ابو
بکر» و بعد در مصاحف زمان او خواهیم دید.
باری، از این نقطهضعفها که بگذریم، این روایات جنبههای مثبتی هم دارد که
واقعیّت را بازگو میکند. این روایات خود اهتمام صحابه و جامعه اسلامی را در کار محافظت
قرآن و دقّت وافرشان را در این کار میرساند. دقّت و تعمّق ابو بکر و زید، تیزهوشی
و فراست عمر، ایمان و عشق جامعه، در لابلای کلمات این واقعه روشن و آشکار است. در
صداقت و خلوص آنان، در درستی روشی که به کار بردند، در همکاری همگانی جای سخنی
نیست. شاید که انگیزه شخصی هم در آن دیده شود، اما عشق و ایمان به کلام خدا سرلوحه
کارها بوده است. با خلوص و ایمانی که در آن روزها، به شدت تحت نظارت دقیق جامعه
اسلامی بوده، با پشتکار و همتی که از آن پروانههای شمع دین و آئین انتظار میرفته،
دست بدین کار عظیم زدند و چه خوب از عهده برآمدند.
زید شروع به
کار میکند
چون قرآن به لغت قریش نازل شده «1»، ابو بکر مردی از فصحای قریش را همراه زید کرد
و دستور داد که اگر به مشکلی برخوردید به خود من مراجعه کنید. پس
__________________________________________________
(1) بخاری: مناقب 3، فضائل القرآن 2 و 3، ترمذی: تفسیر توبه 19، باز در بحث از کار
انجمن زمان عثمان بدین مطلب میرسیم.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 310
زید دستاندرکار شد. او راهی را که انتخاب کرد، روش محکم و متقنی بود. او میخواست
قرآن را، چنانکه از دهان مبارک نبی بیرون آمده حفظ و ضبط کند.
لذا بدانچه خود از حفظ داشته و یا نوشته و یا شنیده بس نکرد. بلکه شروع به تتبّع و
جستجو نمود و از همه در این کار بزرگ یاری طلبید. ابو بکر و یا عمر بود که میان
مردم منادی گذاشت و آنها را به جمع قرآن فراخواند «2». آنها دو منبع محکم و متقن
برای این کار برگزیدند: یکی آنچه در حضور رسول خدا نوشته شده بود، اعمّ از آنچه
نزد رسول خدا بود و آنچه دیگران برای خود در حضور پیامبر گرامی نوشته بودند. دوم:
آنچه در سینه مردمان محفوظ بوده است. او از شدت مبالغه در این کار، هیچ نوشتهای
را نپذیرفت، مگر اینکه دو شاهد عادل گواهی دهند که در حضور حضرتش نوشته شده است.
روایات چندی بر این امر دلالت دارد:
ابن ابی داود سجستانی از طریق یحیی بن عبد الرحمن بن حاطب نقل میکند که گفت: عمر
اعلام داشت هر کس چیزی از قرآن، از رسول خدا فراگرفته، آنرا بیاورد. سپس آنرا بر
صحیفهها و لوحها و استخوانها مینوشتند و از هیچکس چیزی پذیرفته نمیشد تا دو
شاهد گواهی دهند «3».
زید با اینکه خود کاتب وحی بود و پیامبر خود وحی را بر او املاء میفرمود «4» و
یکی از آنها بود که گفتهاند شاهد آخرین عرضه قرآن بر رسول خدا بود «5» و همه قرآن
را خود از حفظ داشت و مصحفی هم از او یاد کردهاند، با این وجود به دستور ابو بکر،
به نوشته تنها اکتفا نکرد و دو گواه عادل میخواست.
و باز همین ابن ابی داود از طریق هشام بن عروه (پسر زبیر) از قول پدرش نقل میکند
که ابو بکر به عمر و زید دستور داد که بر در مسجد بنشینند و از هیچکس چیزی از قرآن
نپذیرند، مگر اینکه دو نفر مرد بدان شهادت دهند. در آن صورت بنویسند. «6»
__________________________________________________
(2) المرشد الوجیز 63.
(3) مصاحف 31، اتقان 1: 207 نوع 18، از موطاء مالک هم گفتهاند.
(4) بخاری: جهاد 31، فضائل القرآن 4، نسائی جهاد 4، ابن سعد 4: 1/ 154، احمد 1:
10، 389،
(5) اتقان 1: 177 آخر نوع 16، عبد اللّه بن مسعود را هم گفتهاند (ابن سعد 2:
342)، از ابّی بن کعب نیز نام آمده است (مقدمتان 64).
(6) بیان 260/ 5 به نقل از منتخب کنز العمال و یا کنز العمال جلد دوم (جمع قرآن)
چاپ دوم، مصاحف
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 311
این حدیث گرچه منقطع است، اما رجالش ثقهاند. ابن حجر میگوید: منظور از دو شاهد
حفظ است و کتابت. «7» یعنی او شهادت را در اینجا به معنی حفظ و کتابت گرفته، تا
مسأله قبول قرآن به عنوان خبر واحد حل شده و تواتر در آن محفوظ مانده باشد. ولی
نمیتوان این را عمومیّت داد. یعنی گفت در قبول تمام آیات این نظر را ملحوظ داشتهاند.
زیرا در این صورت، چه بسا آیاتی که تواترش مسلم بوده است، پس اگر نسخه کتبی نمیداشته
باید پذیرفته نمیشده است. در صورتیکه عقل و تاریخ و اجماع مسلمانان برخلاف این
نظرند. «8»
سخاوی (م 643 ه) در «جمال القراء» میگوید: مراد این بود که آنها شهادت بدهند آن
نوشته در حضور رسول خدا نوشته شده و یا از آیاتی است که نازل شده است. ولی ابو
شامه گفت: غرضشان این بود که نوشته نشود، مگر از روی آنچه در حضور نبی نوشته شده،
نه از روی حفظ تنها. بعد اضافه کرد: بدین جهت (زید) گفت: آخر سوره توبه را نیافتم
با هیچکس جز با ابو خزیمه. یعنی آنرا نوشته نیافت نزد دیگری، زیرا او به حفظ تنها
بدون نوشتن، بس نمیکرد. «9»
در این نظر هم همان ایراد باقی است که در صورت وجود آیهای در حفظ تنها که تواتر
قطعی و مسلّم بوده، آنها چه میکردند؟ از این مشکلتر آن چیزی است که عبید بن عمیر
میگوید: عمر هیچ آیهای را در مصحف نمینوشت مگر اینکه دو نفر شهادت دهند. جز
مردی از انصار که دو آیه آخر سوره توبه را آورد و عمر از او پذیرفت و شاهدی نخواست
و گفت: رسول خدا چنین بود. «10»
البته داستان این دو آیه را بعد میبینیم، ولی در اینجا شهادت هم ذکر نشده، یا از
آن جهت که طبق آن نظر شاید شهادتش کافی بوده و یا این که از اساس تکیه بر تواتر
قطعی و مسلّم شده است. اینها نیست جز کوتاهی اخبار و روایات و این نکته هم از آن
نکات فراوانی است که در اخبار به سکوت برگذار شده است. و الا
__________________________________________________
سجستانی 6، ابو شامه 55.
(7) فتح الباری 9: 12، اتقان 1: 205 نوع 18.
(8) بیان 275.
(9) اتقان 1: 206 نوع 18، المرشد الوجیز، 57.
(10) بیان 261/ 9، کنز العمال جمع القرآن 2: 361 چاپ دوم، مضمون این روایت را از
یحیی بن جعده دارد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 312
میدانیم در عمل نسخه اصلی را در اختیار داشتهاند و حافظان و جامعان قرآن، تا آن
حدّ بودهاند که به مشکلی از این باب برنخورند.
آنچه بود، در نهایت دقّت انجام شد. به نظر نویسنده، همین بحثها که داریم، همین
موشکافیها که در طول قرون و اعصار پیش آمده، اگر دقّت شود، خود بهترین دلیل و
محکمترین برهان دقّت آنها در سرحدّ وسواس است. وقتی از تمام قرآن، تمام بحث حول
محور دو آیه دور بزند، خود معلوم است که دقّت و مراقبت تا چه حدّ بوده است. آن دو
آیه هم که حاضر است و در سیاق آیات الهی کاملا متناسب و بجاست. پس صحّت نظر آنها
مسلم و دقّت کارشان قطعی است و همین بحثها که در نهایت ظرافت و باریک بینی مطرح میشود،
خود بهترین دلیل استحکام کار آنهاست.
نمونه بارزی از دقّت گردآوران و اهتمام وافر ایشان به کار بزرگی که تعهد کرده
بودند، داستان آیه رجم و عمر بن خطاب است. با اینکه خود میدانستند که رجم از
فرائض است و رسول خدا آنرا اجراء کرده و پس از آن نیز جاری شد، و عمر خود رکن
اساسی این جمع بود، ولی چون شهادت یکنفر به تنهائی قابل قبول نبود، آنچه را عمر به
نام آیه رجم عرضه کرد، از او نپذیرفتند. «11» حتی بعدها به هنگام خلافت، وقتی عمر
از منی به مدینه وارد شد، خطبهای برای مردم خواند و در آن، درباره رجم سخن گفت.
«12» روایت مشهوری است که گفت: «اگر از این اتّهام نمیترسیدم که چیزی در قرآن
افزودهام، آیه رجم را در قرآن میافزودم» «13». این حکم در کتاب مقدس نیز بوده
«14» و شکی نیست که تصور شود در زمان رسول خدا هم اجراء شده، چرا که در قرآن مجید
(6: 90) احکام قدیم الهی تا به فرمان قرآن نسخ نشده معتبر و مجاز شناخته شده است.
اما از خود عمر گفتهاند که میگفت: «ما در احکام خدا فرمان رجم را میخواندیم و
از پیغمبر خدا میخواستیم که اگر ممکن است، این حکم در قرآن جای بگیرد، امّا او
نخواست». «15» پس عمر خود قطع نداشته که آن
__________________________________________________
(11) اتقان 1: 206.
(12) ابن سعد 3: 1/ 242.
(13) بخاری؛ حدود 31، احمد 1: 23، 28، 29، ابن سعد 3: 1/ 242، مقدمتان 80، مفتاح
کنوز السنه 206/ 1 و 2، المعجم المفهرس 5: 531 س 47 ببعد.
(14) سفر لاویان 20: 10.
(15) تفسیر ابن کثیر 3: 261.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 313
آیه قرآن باشد. در همان روایت مشهور هم گفته که اگر نمیترسیدم مردم بگویند چیزی
به قرآن افزوده، آنرا در قرآن مینوشتم. اگر او علم داشت و یقین میداشت که آن
عبارت آیه قرآن است، از چه چیز میترسید؟ پس او قطع و یقین نداشته و علی (ع) یقین
داشت که جزء آیات قرآنی نیست و در اجرای حدّ بر شراحه همدانیه فرمود به سنّت رجم
میکنم.
خود عبارت را ملاحظه کنید از صد فرسنگی فریاد دارد که چنین نیست:
«الشّیخ و الشّیخة إذا زنیا فأرجموهما ألبتّة، نکالا من اللّه، و اللّه عزیز حکیم.
پیرمرد و پیرزنی که زنا کنند، البته رجمشان کنید، عقوبتی است از خدا، و خداوند
عزیز و حکیم است».
سیاق عبارت با آیات قرآنی تناسبی ندارد. در هیچ کجای قرآن جملهای که با «اذا»
شروع شود خبر مبتدا قرار نگرفته و کلمه «البتة» به هیچ صیغهای به قرآن نیامده و
ضعفی در عبارت به چشم میزند که از حدّ سخنی متوسط نیز پائینتر مینماید.
بالاخره با همه آن اصرارها، این عبارت به عنوان آیتی از قرآن شرف قبول نیافت. «16»
دو آیه آخر
سوره توبه
اگر آن یک جمله را از عمر نپذیرفتند، در برابر دو آیه آخر سوره توبه را از یکنفر
صحابی عادی به آسانی پذیرفتند! خود زید در آن روایت اول گفت: دو آیه آخر سوره توبه
را نزد ابو خزیمه انصاری یافتم و نزد دیگری نبود. میدانیم که او نوشته آیات را میطلبید.
روایات دیگر تصریح بیشتری دارند که زید خود در آخر کار متوجه شد که دو آیه آخر
سوره توبه را ندارند و جستجو کرد و نزد یکی از انصار یافت. در روایتی هم ابّی بن
کعب املاء میکرد و دیگران مینوشتند و هم او بود که متوجه فقدان این دو آیه شد و
گفت رسول خدا این دو آیه را بر من فرو
__________________________________________________
(16) البته جای بحث اصلی آن در باب نسخ خواهد بود. منابع دیده شود: اتقان 1: 206،
مقدمتان 37، 79، تاریخ طبری 1: 1821، بخاری: حدود 30، 31، مسلم: حدود 15، ابی
داود: حدود 23، ترمذی: حدود 7، ابن ماجه: حدود 9، دارمی: حدود 16، موطاء: حدود 8 و
10 (ص 241)، احمد 1: 23، 29، 36، 40، 43، 47، 50، 55 و 5: 132، طیالسی 25، شوکانی
در نیل الاوطار قسمت حدود، بحث مفصلی درباره آن دارد. برهان 2: 35، سفینة البحار
1: 512، ابن سعد 2:
1/ 242.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 314
خواند و آنرا در آخر سوره توبه گذاشتند «1». به روایتی حارث بن خزیمه خود مراجعه
میکند و این دو آیه را عرضه میدارد. عمر نیز شهادت میدهد که آنرا از رسول خدا
شنیده و میگوید: اگر سه آیه بود آنرا سوره جداگانهای قرار میدادم و پس از
گفتگوی چندی که میان صحابه گذشت، آنرا به جای خود در آخر سوره توبه گذاشتند «2».
در پارهای از روایات فقدان آیتی از سوره احزاب را به زمان ابو بکر نسبت دادهاند.
در برابر، در بعضی از روایات دیگر، توجّه به ترک این دو آیه را به زمان عثمان نسبت
دادهاند. و یا خود عثمان بر این دو آیه شهادت داده است «3».
ولی آن طور که بررسی و تتّبع در روایات بهتر نشان میدهد این است که در پایان کار،
به زمان ابو بکر، زید که خود آیات را از حفظ بود متوجه فقدان دو آیه آخر سوره توبه
میشود. طلب میکند و آنها را نزد خزیمة بن ثابت انصاری مییابند و چون خزیمه،
شهادتش به منزله شهادت دو نفر بوده و خود زید و همه صحابه هم آن دو آیه را میدانستند،
این بود که این دو آیه را در جای خود، در آخر سوره توبه، قرار دادند «4».
این مورد در روایات و اخبار سخت مورد اختلاف است و یکی از اختلافات اساسی بر سر
نام کسی است که این دو آیه را همراه داشته است. نام سه نفر به میان آمده: خزیمة بن
ثابت انصاری، ابو خزیمه انصاری و حارث بن خزیمه انصاری.
نام شخص اخیر چون در روایات معتبری نیست، طبیعة باید مبنی بر اشتباه تلقی شده و
ندیده گرفته شود. اما در مورد آن دو نام، بعضی اصرار دارند که اینها را دو نفر
بدانند. واقعا هم در میان صحابه دو نفر بدین نامها بودهاند. یکی ابو خزیمه برادر
مسعود بن اوس از اشراف جاهلیت و اسلام بوده و شاهد بدر شده و 38 حدیث از او نقل
کردهاند. در زمان عثمان هم وفات یافت «5». دیگری خزیمة بن ثابت انصاری معروف به
«ذو الشهادتین» است «6». روز پس از قتل عثمان
__________________________________________________
(1) المصاحف سیستانی: 9، 30، احمد 5: 134، ابو شامه 56، اتقان 1: 214.
(2) مصاحف سجستانی 11، 30، اتقان 214.
(3) ابن کثیر 16.
(4) مقدمتان 274، قرطبی 1: 51، فتح الباری 9: 12 ...
(5) اصابه 2247 و 2248، استیعاب 4: 50.
(6) ابن سعد 8: 258.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 315
با علی (ع) بیعت کرد «7». در وقعه صفین پس از کشته شدن عمّار بن یاسر که حقیقت بر
او آشکار شد با معاویه جنگید تا کشته شد. «8»
این دو شخصیّت به علت شباهت نام با یکدیگر اشتباه شدهاند. بعضی میگویند ابو
خزیمه بوده و برخی خزیمه را عامل میدانند. در این که آیه سوره احزاب را که بعد در
زمان عثمان خواهیم دید خزیمه آورده، جای سخنی نیست. اما در زمان ابو بکر گفتگو
زیاد شده که کدام یک از این دو نفر بودهاند؟ شاید هم علت اساسی اشتباه روایاتی
باشد که بخاری در صحیح خود آورده است. او آوردن دو آیه آخر سوره توبه را در چهار
مورد ذکر میکند. در «فضائل القرآن» و «توحید» نام آورنده «ابو خزیمه» است. اما در
کتاب احکام «خزیمه یا ابو خزیمه» آمده و بالاخره در تفسیر سوره توبه باب 20 نام
آورنده «خزیمه انصاری» ذکر شده است.
البته در ذیل حدیث از طریق دیگری باز نام «ابو خزیمه» یاد گردیده است. بدین- ترتیب
روشن میشود که در اخبار تخلیطی شده و آنها که از خزیمه و دوستیهایش دل خوشی
نداشتهاند با افزایش یک «ابو» بر سر نام او این مشکل را بوجود آوردهاند.
علت اصلی هم این است که خزیمه از ناحیه رسول اکرم به «ذو الشهادتین» شناخته شد.
داستانش هم این بود که روزی رسول خدا اسبی نیکو از مردی عرب خرید. منافقان حسد
ورزیدند و اعرابی را تحریک کردند که اگر معامله را بهم بزنی، ما آن اسب را به چند
برابر میخریم. اعرابی به طمع افتاد و چون رسول خدا را دید ادعاء کرد که معامله
بدان قیمت انجام نشده است. پیامبر میگوید به همان قیمت معامله انجام یافته.
اعرابی پافشاری میکند که خزیمه ثابت به طرفداری پیامبر میگوید من شهادت میدهم
که به همین بها معامله انجام یافته است.
اعرابی اعتراض میکند که ما معامله کردیم و کس دیگری با ما نبود. رسول خدا نیز از
خزیمه میپرسد که تو چطور چنین شهادتی میدهی؟ خزیمه پاسخ میدهد: پدر و مادرم
فدای تو باد. تو از خدا و آسمانها و زمین به ما خبر میدهی و ما ترا تصدیق میکنیم.
پس چطور در بهای این معامله ترا تصدیق نکنیم؟
__________________________________________________
(7) ایضا 3: 1/ 20.
(8) ایضا 3: 1/ 21، 185، 188 و احمد 1: 13، 188، 189، سفینة البحار 1: 386، تهذیب
التهذیب 3: 140 اصابه 1: 425.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 316
از آن گاه پیامبر اکرم شهادت او را به جای گواهی دو مرد پذیرفت و او «ذو
الشهادتین» شد «9».
خلاصه، روشن شد که حامل دو آیه آخر سوره توبه همین خزیمه بوده و زید آنها را نزد
دیگری جز او نیافته و چون او ذو الشهادتین بوده و صحابه دیگر نیز آنرا از حفظ بودهاند،
آنرا پذیرفتهاند.
همکاران زید
در این کار عدهای را گفتهاند که با زید همکاری داشتهاند. در درجه اول عمر بن
خطاب را دیدیم که خود پیشنهاد دهنده بود و بعد هم همکاری مداومی داشت. بر در مسجد
نشست و همراه زید آیات را که صحابه میآوردند، بررسی و نظارت میکرد. دیگری که در
این همکاری شرکت داشته «ابیّ بن کعب» بوده است. ابو عالیه بصری از بزرگان تابعی (م
93 ه.) میگوید که قرآن را «ابیّ بن- کعب» املاء میکرد و نویسندگانی مینوشتند
«1». اما نام نویسندگان را نگفته است و معلوم نیست که ابیّ نوشتههای موجود و یا
رسیده را املاء میکرده و یا مصحف خود را دیکته میکرده است. از عمر نیز روایت شده
که گفت: بر در مسجد نشستیم پس من فرستادم در پی ابیّ بن کعب و او آمد. او نیز
نوشتههائی (کتبی) داشت مانند آنچه نزد همه مردم بود «2».
در واقع در این مورد هم سخن روشن و آشکاری در دست نیست. جزئیّات امر گفته نشده و
نکات مبهم زیاد وجود دارد. بعضی حرفها هم که گفته شده با واقعیّت تطبیق نمیکند.
یعقوبی میگوید: ابو بکر 25 مرد از قریش و پنجاه مرد از انصار را برگماشت و گفت
قرآن را بنویسید و بر سعید بن عاص عرضه بدارید. چه،
__________________________________________________
(9) اختصاص شیخ مفید 64، ابن سعد 1: 2/ 174، برهان 1: 234، فضائل القرآن ابن کثیر
16، المعجم- المفهرس 3: 198 س 32، کلینی نیز آنرا در نوادر کتاب الشهادات نقل میکند
و نیز سنن نسائی اواخر کتاب بیوع. امام السندی در حاشیه آن میگوید که پیامبر اسب
را به اعرابی برگرداند و اسب همان شب درگذشت.
(1) مصاحف سجستانی 9، ابو شامه 56.
(2) ابو شامه 63 به نقل از انتصار باقلانی.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 317
او مردی است فصیح «3». اما میدانیم که سعید در این اوقات کودکی حدود دهساله بوده
و نمیتوانسته چنین مأموریتی را عهده دار باشد. شاید شهرت مأموریت او به زمان
عثمان، موجب یک چنین توهمی شده باشد. و یا گفتهاند که ابو بکر، ابان بن سعید بن
عاص را که فصیح (و یا به قولی افصح) قریش بود، همراه زید کرد «4». این درست است که
ابان در همین اوقات در مدینه بوده است.
او در سال هفتم هجری اسلام آورد و تا رحلت رسول خدا عامل بحرین بود و بلافاصله
وارد مدینه شد که ابو بکر از این حرکت او بسیار دلتنگ گردید. با آن خصومتی که از
پیش با اسلام داشت و این دلتنگی ابو بکر و بخصوص که جایی سخن از قرائت او نیست،
قبول شرکت او در این امر عظیم، مشکل مینماید. باز میگویند ابو بکر گفت: مصحف را
کسی جز اشعث نگوید که او نرم سخن (لیّن- الحدیث) است و روایت کردند تا قرآن جمع شد
«5». اگر منظور اشعث بن قیس کندی (م 40 ه) باشد که تباری ایرانی داشته (نام جدّش
معدی کرب «خرزاد» بود)، هر چند احادیث صحیحی هم از او نقل شده، اما در قرائت قرآن
شهرتی نداشته است.
عدهای هم میگویند که عمر بن خطاب گفت: در مصاحف ما، جز فرزندان قریش و ثقیف
دیگری املاء نکند «6». شاید این سخن هم مربوط به کتابت کلی مصاحف باشد، نه در مورد
نسخهای که ابو بکر گرد آورد. آنچه مسلّم است کار به همکاری عمر و زید و همه صحابه
دیگر که دسته دسته هر چه از آیات قرآن داشتند بدانها عرضه کردند. به پایان رسید و
مشکلی در این رهگذر پیش نیامد.
چرا زید
انتخاب شد؟
بیگفتگو برای هر خواننده اندیشمندی این پرسش پیش میآید که در میان آن گروه
والامقام یاران پیامبر، و از بین آن همه واجدان صفا و ایمان و خلوص نیّت، و در جمع
آن گروهها گروه حافظان و کاتبان و قاریان قرآن، چرا زید برای چنین امر مهم و
عظیمی انتخاب شد؟ چرا زید که هنوز بسیار جوان بود و بیست یا
__________________________________________________
(3) ترجمه تاریخ یعقوبی 2: 15.
(4) مقدمتان 21.
(5) مصاحف سجستانی 10.
(6) ایضا 11.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 318
بیست و یکسال بیشتر نداشت برگزیده شد؟
یا اصولا چرا برای کاری بدین خطیری و عظمت، انجمنی گرد نیامد و کاری دسته جمعی به
انجام نرسید؟
اندیشه در این امر و پاسخ بدین پرسشها، مسائل دیگری را هم در کنار خود دارد که طرح
این یک آنها را هم روشنتر خواهد کرد.
در طول تاریخ، درباره کار ابو بکر و بدنبال آن کار عثمان، که هر دو در حدّ خود در
خور تمجید و ستایش فراوانند، علماء و محققان و نویسندگان، فراوان چیز نوشتهاند.
حقیقت این است که بسیاری از این نوشتهها، دانسته و یا ندانسته، بر مبنای تبلیغ و
ارج گذاشتن فراوان بدین کار بوده و در نتیجه بیشتر جنبه تبلیغات به خود گرفته، تا
بررسی و پژوهشی راستین. تا حدّی که کار بیش از آنچه بوده، وانمود شده و رنگ گزافه
به خود گرفته است. البته در کنار آن، آنها که دست اندر کار بودهاند، آنها که
مباشر و مشیر و مشار شدهاند، نیز از این تبلیغات دامنهدار، بهرهها جستهاند.
این است که میبینیم در کار زید این همه دراز سخنی شده است و یا احیانا پارهای از
دراز زبانیها که به عنوان تحریف و تنقیص و جابه جائی و نسخ و امثال آنها به میان
آمده، باید واکنش یک چنین تندرویها به حساب آید.
میگویند: او برگزیده شد زیرا در آن شرایط نسبت به همه در این مورد احّق و أولی
بود. او مواهبی و خصایصی داشت که دیگران تا این اندازه آنرا جمع نداشتند و بدین
ترتیب او برای انجام این کار، آمادهتر از دیگران بود.
او از نویسندگان وحی و از حافظان قرآن بود. او خود گفته: «... من همسایه رسول خدا
بودم و چون وحی بر او نازل میشد، میفرستاد پی من و من وحی را مینوشتم ...» «1»
و دیدیم که میگفت: «در آن هنگام که خدمت رسول خدا بودیم، قرآن را از میان رقعهها
تألیف میکردیم ...». گذشته از آن، او آخرین کسی بود که درختام حیات نبوی، قرآن را
بر مهبط وحی عرضه داشته و مورد قبول قرار گرفته بود «2». زید بن ثابت با وجود
جوانی، در میان اکابر صحابه، از بزرگان فقه و رأی بود. در قضاوت و فتوا، در قرائت
و فرائض، به زمان خلفای اربعه و تا پنجسال
__________________________________________________
(1) مصاحف سجستانی 3.
(2) معارف ابن قتیبه 133 (و یا 260 چاپ 1960)، مقدمتان 25، اتقان 1: 177 آخر نوع
16، برهان 1: 237.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 319
پس از شهادت علی (ع) ریاست مدینه با او بود «3». بالاتر و والاتر از اینها، به
رزانت عقل و شدت پرهیزگاری و امانت و حسن خلق و پاکی ایمان معروف بود.
از اینجا بود که ابو بکر به او گفت: ما ترا متهم نمیشناسیم. و از ورع و دین و
امانتش این بس که گفت: جابجا کردن کوهی به من آسانتر از این کار بود. در اوّل هم
تند و بیمطالعه این پیشنهاد را نپذیرفت. با آنان مناقشه کرد و جواب قانع کننده
گرفت. اندیشه کرد و آن گاه پذیرفت. سرانجام، به درستترین راهی قدم گذارد که ممکن
بود. بدین سان خداوند هم دلش را به نور الهی روشن کرد و موفقّش داشت «4».
دکتر محمد حسین هیکل نیز مینویسد: از آنجا زید انتخاب شد که جوان بود، نیرویش بیش
از دیگران و تعصّبش کمتر. با دقّت و آرامی به بزرگان صحابه گوش میکرد و در تکیه
بر حفظ خود لجاج نداشت. به اضافه که شاهد آخرین عرضه هم بود «5».
در این جهت، اخبار و روایات را نیز به تأیید میگیرند که او کودکی ده دوازده ساله
بود که خدمت رسول خدا رسید و در همان حال هفده سوره کوچک قرآن را از حفظ بود.
پیامبر را خوش آمد و او را تشویق فرمود. چیزی نگذشت که مورد اعتماد و اطمینان قرار
گرفت. در آغاز کار، کاتبی یهودی بود که در خدمت پیامبر به نامهها پاسخ میداد.
ولی پیامبر از یهودیان ایمن نبود. به زید فرمود که خط یهود را (عبرانی، و سریانی
را هم گفتهاند) بیاموزد که او در 9 یا 15 و یا 17 روز آنرا آموخت و از آن پس نامههای
یهودیان را او پاسخ میداد «6».
درباره زید از اینها بیشتر هم گفتهاند: او أعلم مردم به فرائض بود «7». او چندین
زبان میدانست: فارسی، رومی، قبطی، حبشی، سریانی، عبری .... «8» و لا بد
__________________________________________________
(3) مقدمتان 23 ببعد، 50، 51.
(4) مناهل العرفان 1: 243، مقدمتان 25 ...
(5) الصدّیق ابو بکر، ص 341 ط، 4.
(6) بخاری: احکام 40، ابو داود: علم 2، جنائز 3، ترمذی: استئذان 22، ابن سعد 2: 2/
115، احمد 5:
182، 186، مصاحف 3، البدایه و النهایه 5: 346، فتوح البلدان 480، التاج الجامع 5:
230، کتّانی 1: 202 ببعد. ظاهرا چنانکه مقریزی گفته (به نقل از ادوار فقه آقای
شهابی 1: 252، ح 1) این آموزش باید بعد از سال سوم هجرت باشد.
(7) التراتیب الاداریه 2: 424 ببعد.
(8) کتّانی 1: 202 ببعد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 320
زبانهای دیگری هم مثل چینی و هندی برای گوینده نشناخته بوده و الّا آنها هم ردیف
میشد. اینهاست که میگوئیم در حقّ او خیلی گزاف گفتهاند. حقیقت این است که نسبت
به زید احّق و أولی وجود داشت. از ابیّ بن کعب نمیگویم که «أقرء» صحابه بود- و
پیامبر فرمود که جبرئیل میگوید قرآن را بر تو بخوانم- تا بگویند پیرمردی بود که
توان این کار را نمییارست. ابن مسعود هم که لا بد نوشتن نمیدانسته است. در مورد
«معاذ بن جبل» چطور؟ زید اگر جوان بیست سالهای بود، او در این موقع سی و چند سال
داشته است. پرتوان و پرنیرو، مؤمن و معتقد. یکی از شش نفری بود که شعبی گفت قرآن
را به زمان رسول خدا جمع کرده بودند. أعلم امت به حلال و حرام بود. در تمام غزوهها،
بدر و احد و خندق و ... شرکت داشت. وقتی پیامبر او را به یمن فرستاد نوشت: بهترین
کسانم (خیر اهلی) را برای شما میفرستم. و هرگز چنین افتخاری نصیب زید نشد.
سالها معاذ در یمن قضاوت کرد و دیدیم که پیامبر او را در مکّه نهاد تا به مردم فقه
و قرآن بیاموزد. چرا او نبود؟ در مورد مولای متقیان علی (ع) چه؟ توان کار نداشت یا
دانائی آنرا؟ ...
این پرسش درست نکته اصلی مسأله را مطرح میکند و همان است که در صدر مقال گذشت: «در
آن شرایط» ...
آن شرایط چه بود و چه ایجاب میکرد؟ بر میگردد به تشخیص و نظر انتخاب- کننده. این
شخص انتخاب کننده است که با توجه به شرایط و احّق و اولی، انتخابی میکند. زید از
نظر ابو بکر بهترین مورد بود. دو شرط اصلی داشت که او را از دیگران متمایز میساخت:
یکی اعتماد انتخاب کننده بر او، و دیگری قرائتش.
ابو بکر او را خوب میشناخت. همیشه او را به مدینه در محضر رسول خدا دیده بود که
کتابت وحی میکند و بدو اطمینان داشت. به یاد میآورد که در آن روز جنجالی سقیفه
بنی ساعده، این زید بود که از طرف انصار سخن گفت و خلافت مهاجران را تأیید کرد.
این ابو بکر بود که باید تصمیم میگرفت و جان کلام اینجاست. کاری مینمود که نه
برای امت اسلامی بلکه برای شخص خلیفه انجام میشود و او هم مورد اعتمادترین فرد
خود را برگزید. از اینجا بود که گفت: «تو مردی جوان و عاقلی،
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 321
ترا متّهم نمیشناسیم».
زید هم نسبت به ابو بکر وفادار ماند. با دل و جان خدمت کرده. از سر اخلاص و وفا
کوشید. بعد هم در خدمت عمر باقی ماند و در زمان عثمان، با اینکه بارها خلیفه مورد
اعتراض قرار گرفت و حتی در سال 34 هجری که مخالفان بر عثمان و بدعتهایش هجوم
بردند، زید و چند تنی دیگر به عثمان وفادار ماندند.
جز این علت، بقیه سخنان پاسخی روشن دارد.
اما علّت مهّم دیگر، قرائت زید بود. زید تا آخرین لحظه زندگی رسول خدا، در خدمت
پیامبر اکرم بود و تمام آنچه به مدینه نازل شد، یا قسمت عمدهاش را شاهد بود. آیات
مکّی را هم یا از شخص پیامبر و یا از قاریان دیگر قرآن فراگرفته بود. درباره عبد
اللّه بن مسعود و ابیّ بن کعب هم گفتهاند، اما بیشتر در مورد زید بن ثابت است که
به علت حضور بیشترش، گفتهاند که شاهد عرضه اخیر قرآن نیز بوده است.
روایات معتبری داریم که از قرائت زید به خوبی یاد کردهاند. از ابو عبد الرحمن-
سلمی (م 72 ه) گفتهاند که او قرائت قرآن را نزد عثمان میآموخت و عثمان والی امر
مردم بود. عثمان به او گفت: تو مرا از کار مردم بازمیداری. نزد زید برو. او آسوده
است. قرائت را از او بیاموز که قرائت من و او یکی است و میان ما اختلافی نیست.
او گفت: نزد زید رفتم و از او آموختم. روزی علی بن ابی طالب از من پرسید و او را
آگاه کردم. او فرمود: بر تو باد به زید بن ثابت. سیزده سال قرآن را نزد او قرائت
کردم و بدین ترتیب، فضیلت زید را در ضبط قرآن شناختم «9».
این «سلمی» کسی است که قرائت را نزد علی بن ابی طالب (ع) و ابن مسعود و ابیّ بن
کعب نیز آموخته «10» و قرائت کنونی ما بدو میرسد.
چنین بود شهادت علی (ع) و یکی از تابعان درباره زید، و باز همین ابو- عبد الرحمن
سلّمی گفت: قرائت خلفاء و زید و مهاجر و انصار یکی بود. همگی همان قرائت عامه را
میخواندند و این همان قرائتی بود که رسول خدا در سالی که بدرود زندگی گفت آنرا دو
بار بر جبرئیل خوانده بود. علی (ع) نیز در طول
__________________________________________________
(9) مقدمتان 25.
(10) غایة النهایه 1: 413، صفة الصفوة 3: 30.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 322
حیاتش مصحف عثمان را قرائت میکرد. میگویند زید شاهد آخرین عرضه قرآن بر پیامبر
بود «11». و قرائتش قرائت عامه بود.
بدین ترتیب، پاسخ پرسش نخست روشن شد: زید انتخاب شد، چون مورد اعتماد بود و برای
این کار هم صلاحیّت داشت.
پرسش دیگری بود که بلاشر مطرح کرده «12»: چرا فقط زید را برگزید و به تشکیل انجمنی
با اعضای متعدّد مبادرت نورزید؟
البته چنین نبود که این کار را زید به تنهائی انجام داده باشد. او تنها نسخه نبوی
را رونویسی نکرده، و یا آنچه خود و دوستان داشتهاند گرد نیاورده است. از همه امّت
اسلامی خواسته شد و همه بدو پاسخ مثبت دادهاند. تا جائی که دکتر هیکل میگوید:
بدون تردید میتوانیم بگوئیم که زید درست روش تحقیق علمی عصر ما را اتخّاذ کرد و
این روش را با دقّتی اوفر به کار برد «13».
اگر هم نخواهیم تا این حدّ تند برویم، میتوانیم بگوئیم که در این کار زید تنها
نبود. عمر نیز همراه او بود. گذشته از او، همکاران زید را دیدیم، هر چند وضع هر یک
دقیق روشن نباشد، اما فراموش نکنیم که به هر حال، جامعه اسلامی در کنار آنها بود و
صحابه نهایت همکاری را داشتند. به روایتی مسأله با جمع مردم در میان گذاشته شد و
از آن همه یاران نبی که شرف درک حضور وی را داشتند، خواسته شد که یار و یاور این
کار باشند و الحق که آنها هم به درستی پاسخ دادند.
اما در زمان عثمان که هیأتی برای این کار تشکیل شد، اولا زمان بیشتری از رحلت رسول
خدا میگذشت و هدف هم فرق داشت. در اینجا تدوین مصحفی برای خلیفه منظور نظر بود و
در آنجا توحید مصحف و متفّق کردن مردم بر یک قرائت مورد نظر بود. طبیعت کار فرق میکرد.
این نسخه بر
روی چه بود؟
در اینکه این نسخه ابو بکر بر روی چه بوده و چه شکلی داشته، اخبار متفاوتی
__________________________________________________
(11) المرشد الوجیز 68 و 69.
(12) در آستانه قرآن 52.
(13) الصّدیق ابو بکر ص 343 ط 4.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 323
در دست است. به طور کلی در اخبار، هم صحبت از صحف و صحیفههاست و هم صحبت از مصحف
و مجموعه مرتب «بین اللوحین».
در بسیاری از اخبار صحبت از «صحف» است «1» و ابن حجر میگوید فرق صحف و مصاحف این
است که صحف عبارت است از اوراقی تنها که در زمان ابو بکر قرآن را در آن نوشتند، هر
سورهای آیات را مرتب و منظم داشت. اما خود سورهها مرتب نبودند. وقتی سورهها هم
مرتب شدند و پی در پی قرار گرفتند مصحف شدند «2». در جای دیگر ابن حجر به روایت
«عمارة غزیّه (م 140 ه) استناد میکند که زید گفت: پس ابو بکر به من فرمان داد و
من آنرا در روی تکههای چرم و استخوان پارهها نوشتم و چون ابو بکر وفات یافت،
قرآن را در زمان عمر در یک صحیفه نگاشتم و نزد او بود «3»». همین را اسماعیل قاضی
(م 282) هم نقل میکند «4». در این صورت، دو نکته مهم از آن بدست میآید. یکی این
که جمع زمان ابو بکر تمام نشده و در زمان عمر بوده که پایان یافته است و این نکته
همان است که مورد استناد بعضی قرار گرفته و در زمان عمر بدان میرسیم. دیگر اینکه
زید قرآن را پنج بار نوشته، در زمان رسول خدا و هر سه خلیفه و یکی هم که برای خود
داشته و این سخت غریب به نظر میرسد.
سیوطی از «موطّأ» ابن وهب (م 197 ه) نقل میکند که ابو بکر قرآن را در نامهها
«قراطیس» جمع کرد. زید بن ثابت در اول این را خواسته بود، ولی او (ابو بکر) امتناع
کرده بود، تا اینکه از عمر یاری خواست و آنرا انجام داد «5». در مغازی موسی بن
عقبه نیز از ابن شهاب آمده که قرآن در عهد ابو بکر بر روی ورق جمع گردید. یک نظر
دیگری هم هست که ابو بکر هر سوره و یا هر دو و یا سه سوره را، بر حسب درازی سورهها،
بر روی صحیفه جدائی نوشته است «6». اما در برابر این نظریات، نظر دیگری نیز وجود
دارد و آن تدوین قرآن در میان دو جلد است.
__________________________________________________
(1) مصاحف 9، 21، 24، 25، 31، بخاری: احکام 37، جهاد 12.
(2) فتح الباری 9: 16.
(3) اتقان 1: 208 نوع 18، تفسیر طبری 1: 21 ح 59، فتح الباری 9: 13.
(4) ابو شامه 74، ابانه مکّی 26.
(5) اتقان 1: 208، مصاحف 9.
(6) ابو شامه 75.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 324
باقلانی این اختلاف نظر را که آیا نوشته زمان ابو بکر چگونه بوده؟ بر روی پارههای
چرم و تکههای استخوان، یا اوراق متفرقه، یا در صحیفههای مرتب و یا به صورت کتابی
میان دو جلد بوده؟ نقل میکند، و از آنجا که علی (ع) فرمود:
«ابو بکر اوّل من جمع القرآن «بین اللوحین»، یعنی ابو بکر نخستین کسی است که این
قرآن را میان دو جلد گرد آورد، میگوید این رأی به نظر صوابتر میآید «7».
زهری نیز از «مصحف ابو بکر» یاد میکند «8». اگر به خاطر داشته باشیم، در بحث از
نخستین نام قرآن در آغاز کتاب، دیدیم که وقتی ابو بکر این کار را به انجام رساند،
به پیشنهاد ابن مسعود نام آنرا «مصحف» گذاشتند.
در نتیجه، گرچه در این مورد هم اخبار سخن روشنی بدست نمیدهند، ولی از آنجا که
صحبت مصحف زیاد شده و بخصوص علی (ع) هم فرموده: «بین اللوحین» بوده، میتوان حدس
زد که مجموعه ابو بکر به هر صورت که بوده، سورهها مرتب و منظم و یا احیانا پس و
پیش بوده، همه آنها را میان دو جلد نهاده و یا به صورت بستهای بوده که بعد در
ربعه (جعبه) ای نهادهاند که محفوظ باشد. حتی میدانیم که سعد مأمور و نگهبان
مخصوص مصاحف ابو بکر بوده که از هر گزندی مصون ماند «9».
تاریخ این
گردآوری
درباره تاریخ تدوین این نسخه، دیدیم که اساس فکر بعد از وقعه یمامه پیش آمد و چون
ابو بکر در 22 جمادی الآخر سال سیزدهم هجرت «1» بدرود زندگی گفته «2»، بنابراین
دوران کار زید بیش از 14 ماه نمیتوانسته باشد و در یک چنین مدت کوتاهی بوده که یک
چنان کار بزرگی به انجام رسیده است. تردیدی نیست که
__________________________________________________
(7) ایضا 74.
(8) ایضا 64.
(9) کتّانی 2: 288 و 289.
(1) برابر دوم مرداد 13 شمسی و 23 اوت 634 میلادی.
(2) لغت نامه دهخدا: کلمه ابو بکر، ابن سعد 3: 1/ 139، احمد 6: 45، البدء و التاریخ
5: 76، تاریخ الخمیس 2: 199، صفة الصفوة 1: 88، اصابه: ت 4808، ابن اثیر 2: 160،
طبری 1:
2144، یعقوبی 2: 106، جوامع السیره ابن حزم 353، اعلام زرکلی 4: 237.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 325
گردآوری قرآن از میان آن نوشتافزارها و دائما با مردم مختلف شهر در تماس بودن و
جستجوی مداوم برای یافتن و تطبیق نوشتهها با هم و بررسی آنها، و تدوین آن در میان
دو جلد، آن هم بدان دقّت و کیفیتی که دیدیم، کار کوچکی نبوده و این مدت کوتاه هم
خود مبیّن ایمان کامل و کوشش شگفتیآور یاران پیامبر است. از همین جاست که بعضی میگویند
این کار در این مدت کوتاه نمیتوانسته به انجام برسد و تا زمان عمر خلیفه بعدی
امتداد یافته است که ناچار در آن دوره باز مورد بحث قرار میگیرد.
این نسخه چه
شد؟
این نسخهای که زید بن ثابت بدین ترتیب گرد آورد، خود سرگذشتی شنیدنی یافت. این
نسخه را نخست نزد ابو بکر میگذارند و تا هنگام وفات او در آنجا بود و گویا نگهبان
مخصوصی هم داشته و مورد مراجعه شخص خلیفه بوده است.
پس از فوت خلیفه و برحسب وصیّت او، این نسخه را به عمر میدهند. عمر یا نسخه دیگری
از آن تهیه میکند و یا همان را در ربعه «3» (جعبه) ای مینهد. چون او زندگی را
ترک کرد، آن جعبه به وصیّت او به دخترش حفصه، همسر رسول خدا، تسلیم شد «4». بعد
عثمان آنرا خواست «5». اما حفصه آنرا تسلیم نکرد تا عثمان ناچار قول داد که آنرا
همچنان سالم باز خواهد گرداند. سپس مصاحفی از آن نگاشت و چنانکه وعده کرده بود و
برخلاف سایر مصاحف که سوزاند، آنرا سالم به حفصه برگرداند که تا هنگام مرگ حفصه
نزد وی بود. یکبار هم مروان بن حکم (م 65 ه) در زمان معاویه که والی مدینه بود، آن
ربعه را از حفصه خواست ولی او نداد. سالم (فرزند عبد اللّه بن عمر، برادر زاده
حفصه) میگوید: چون حفصه وفات یافت (45 ه) و ما از دفن او برگشتیم مروان کس فرستاد
نزد عبد اللّه بن عمر، و آن صحفی را که قرآن بر آن نوشته شده بود از او خواست. عبد
اللّه نیز آنرا برای مروان فرستاد. ابن ابی داود در روایتی نقل میکند که مروان آن
صحف را سوزاند و در
__________________________________________________
(3) ربعه، بالفتح طبله عطار و صندوق اجزاء مصحف (منتهی الارب)، و فتح العطار ربعته
و هی جؤنة الطیّب و بها سمّیت ربعة المصحف (اساس البلاغه).
(4) البرهان 1: 239.
(5) بخاری: احکام 37، مصاحف 9، 21، 24، 25، ابن عساکر 5: 445، مناهل العرفان 1:
395، مقدمتان 275.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 326
روایتی دیگر آمده که آنها را شست و نیز گفتهاند آنرا پاره پاره کرد و چه بسا که
میان هر سه سخن جمع باشد. اول شسته باشد و بعد ریزریز کرده باشد سپس آنها را
سوزانده باشد تا کاملا نابود شده باشند. چنانکه خود او گفته: آنچه در آن بود در
مصحف نوشته و حفظ بود، ولی ترسیدم زمانی بر مردم بگذرد و درباره این مصحف شکی پیدا
شود. گمان برند که در آنها چیزی مخالف مصاحف است «6».
یکی از بحث هائی که پیش آمده بر سر وجود این ربعه (جعبه) است. البته چنان نیست که
این کار تقلیدی از اهل کتاب باشد که در معابد خود کتب مقدسه را در جعبههای زیبا
مینهادند و یا یادآور «تابوت عهد» «7» باشد. ولی وجود این ربعه خود موجب شد که
بعدها مصاحف را بیشتر درون جعبهها در مساجد حفظ کنند. این کار سابقهای شد.
چنانکه بعدها در زمان هارون الرشید، رصّافه مثل سایر مساجد عراق صندوقهائی پر از
مصاحف داشت و بشر مریسی (م 218 ه) از بزرگان معتزله در آنجا اقامتی گزید «8» و یا
در سال 266 هجری که بنای جامع طولون در مصر تمام شد «9»، صندوقهای مصاحف را بدانجا
منتقل کردند. به هر صورت، نهادن مجموعه ابو بکر را در جعبه نمیتوان تقلیدی از کار
اهل کتاب به حساب آورد، ولی خود موجب شد که بعدها مصاحف را در مساجد درون صندوقها
نگهداری کنند.
در سال 118 که اسماء دختر ابو بکر بن عبد العزیز وفات یافت مصحف عبد العزیز (پدر
عمر بن عبد العزیز و حاکم مصر) به ملکیّت مسجد جامع در آمد و آنرا در صندوق بزرگی
نگهداری میکردند «10». مصحف خالد بن معدان (م 103) از تابعیها نیز چنین حالی
داشت «11».
__________________________________________________
(6) ایضا.
(7) تابوت عهد، تابوت شهادت و تابوت قدس هم گفته میشود. رمز خدای یهود شمرده میشد.
صندوقی بود که حضرت موسی با سرپوشی از طلا ساخت. روپوشی زربفت داشت. دو لوح احکام
عشره و عصای هارون و حقّه منّ را در آن نهاد. تورات را هم کنار آن گذاشت. در جنگها
این صندوق را پیشاپیش لشکریان میبردند و بعدها که سلیمان هیکل را بنیان نهاد
تابوت را در آنجا نهادند. معلوم نیست بعدها این تابوت به بابل برده شد و یا به راه
دیگری مفقود گردیده است. قاموس کتاب مقدّس.
(8) تاریخ بغداد 2: 464.
(9) ولاة کندی 219، خطط مقریزی 2: 266.
(10) خطط مقریزی 2: 254.
(11) مصاحف 135، نجوم الزاهره 1: 252.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 327
سنجش کار
زید
سنجش کار زید امروز از پس قرنها کار آسانی نیست. به خصوص که اخبار و روایات در این
باره از آشفتگی و درهمی به دور نیست. مجموع روایات را دیدیم.
باز هم از این قبیل سخنان فراوان هست. ولی همینقدر که بازگفتیم خود درهمی خبرها را
خوب نشان میدهد:
گاهی عمر است که پیشنهاد جمع قرآن را میدهد و گاهی زید پیشنهاد دهنده است.
وقتی ابتکار عمل با ابو بکر است و در روایتی مبتکر اصلی عمر است. ولی در آن دیگری
ابتکار از زید است.
زمانی زید انکار میکند و در قبول تردید دارد و گاهی هم استقبال میکند.
یک وقت کار به اجتماع مسلمانان واگذار شده، و وقت دیگر تصمیم گیرنده نهائی شخص ابو
بکر است.
وقتی هم هست که ابو بکر انجام و یا عدم انجام کار را به عهده زید میگذارد که اگر
رأی عمر را پسندید انجام بدهد و گرنه ابو بکر مخالف است. به هر صورت، ابو بکر تابع
نظر زید میشود.
مباشر عمل، گاهی زید و وقتی عمر است و زید یاور او، زمانی هم زید فقط نظارت دارد و
مباشر خود ابو بکر است.
در روایتی مصحف به زمان ابو بکر تمام میشود و در خبری تا زمان عمر به طول میانجامد
و در روایتی دیگر میگویند عمر مرد، ولی مصحف تمام نشد.
نخستین جامع ابو بکر است، ولی گاهی هم از عمر نام به میان میآید.
دستور جمع را ابو بکر داده، اما از عمر هم در این موضوع یادی شده است.
املاء کننده گاهی ابیّ بن کعب و گاهی ابان بن سعید و یا اشعث است ....
طبیعی است که یک چنین آشفتگی، داوری را مشکل کند. اما این آشفتگی اصولا در کار حدیث
هست. پس کار مرد حدیث چیست؟ کدام مسأله فقهی یا کلامی است که در بحث و کنکاش نباشد
و فقیه از پس لم و لمّا، و قلت ان قلت آن برنیاید؟ کار مرد حدیث و کتاب این است:
انتخاب سره از میان ناسرهها.
اگر ما هر چه هست همه را بر روی هم بریزیم و نگاه کنیم، مشکلی به عظمت کوهها
خواهیم داشت. اما اگر هر نکتهای را درست سر جای خود بنهیم و نظم و
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 328
ترتیبی بدین تکههای جدا از هم بدهیم، بنیانی رفیع و مفید خواهیم داشت.
پس در مجموع این احادیث، آنچه ناسره و تک و ناهمخوان است باید کنار گذارد. بزرگ
نمائیها و لافها را باید یک سو کرد و از میان انبوه این اخبار، واقعیّتها را باز
جست.
در کار اخبار جمع آوری زمان ابو بکر نیز چنین است. اگر ایرادی بوده و بعدها، ابن
مسعود به زبان آورده، در شخص زید و جوانی او بوده است. راست است که از او «احقّ و
أولی» هم بودهاند. جوانی و کمی سابقهاش بر دلها سخت و بر شانهها سنگین آمده
است. اما از انصاف نباید گذشت که او این مأموریت را با راهنمائیهای بخردانه، به
خوبی انجام داد. گوش به سخن بزرگان صحابه داد و دل به حرف آنها سپرد و کاری چنین
با عظمت را به نیکی به انجام رساند. روش او پسندیده و متین بود. البته که باید از
منابع اصلی خود بهتر و بیشتر سخن میگفت. کسی چه میداند؟ شاید هم گفته و به
نسلهای بعد نرسیده است.
مبنای کار او اساسی متین و استوار داشت. نوشتههای موجود در خانه پیامبر، نوشتههای
موجود صحابه (بخصوص مصاحف علی (ع)، ابی بن کعب، معاذ، مقداد، ابن مسعود ...)،
نوشتههای شخصی خود او، آیاتی که همه از حفظ بودند، شهادت شاهدان عینی، خلاصه:
تواتری قطعی و مسلّم که جای هیچ تردیدی نگذاشته است، مبنای اصلی کار او بود. او
هیچ نکته و دقیقهای را فرو نگذاشت. دقّت و ممارستی به کار رفت تا قرآن از هر کم و
کاست و یا زیاده و افزونی بر کنار ماند. چنان گرد آید که خشنودی خدا و رسولش را در
بر داشته باشد. آنها توانستند که اجماع امت و تواتر در آن را بدست آورند. هرگز در
طول تاریخ گفته نشده که در کار او خللی بوده است. نتیجهای که بدست آمد جای چون و
چرا نگذاشت. روشی را که ابو بکر بدو آموخت و او در نهایت اهتمام و دقّت به کار
برد، مجال هر مخالفتی را از بین برد. البته این تواتر محکم و متقن به داستان آن دو
آیه پایان سوره برائة خدشه دار نمیشود. چه، صحابه قرآن را حفظ بودند، خود زید از
آنها آگاه بود. منتهی از فرط احتیاط، افزون بر حفظ، سند کتبی و نوشتهای هم میخواستند
که دو شاهد بر آنها گواهی دهند که در حضور حضرتش نوشته شده و شهادت خزیمه خود به
منزله دو شهادت بود.
بیگفتگو در آن زمان صحف و مصاحف دیگری هم جمع شده بود و بدان هم
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 329
خواهیم رسید. ولی هیچیک چنین منقّح و پیراسته، متکی به اجماع و تواتر نبود.
پارهای شأن نزول و کمی تفسیر به همراه داشت و دستهای نظم سورهها را رعایت نکرده
بودند و احیانا بعضی از سورهها را از فرط بداهت امر و حضور ذهن ننوشته بودند. در
صورتیکه این یک، جامع جمیع آیات و منظم به نظمی بود که پیامبر فرموده بود. چنین
است که به آسانی میتوان گفت آیات کریمهای که جبرئیل بر پیامبر خدا آورد، همین
است که امروز «بین الدّفّتین» به نام «قرآن» در دست همه ماست.
انگیزه ابو
بکر
اما انگیزه ابو بکر در این کار چه بود؟ چه چیز ابو بکر را واداشت تا دست به چنین
کاری بزند؟ آیا واقعا نگرانی کشته شدن قاریان قرآن در روز یمامه میتوانست علت
اصلی این کار باشد؟ واقعا شرایط و موقعیّت ایجاب میکرد که عمر ناگهان به چنین
فکری بیفتد و ابو بکر دست بدان کار بزند؟ این آن چیزی است که بحثها برانگیخته است.
میدانیم که در آن موقع مصاحف متعددی در دستها بود و بعضی از این مصاحف در شهرهای
مختلفی رواج داشتند، میدانیم آنها که نوشتن میتوانستهاند، هر یک مجموعه کامل و
یا قسمتی از مصحف را برای خود داشتهاند. بسیاری تمام و یا قسمتی از آنرا از حفظ
بودند. بر فرض که کسانی از قاریان قرآن از میان میرفتند، دیگران بودند که جانشین
آنها شوند. نسخههای متعددی هم از تمام قرآن وجود داشت و اگر هم عدهای از قاریان
کشته میشدند این نسخهها میتوانست تکثیر شود و حافظان دیگری جانشین آنها شوند.
چرا به جای این کار مثلا حوزههای تعلیم قرآن را به طور رسمی افزایش ندادند و دست
به ترویج بیشتر قرآن نزدند؟ در ممالک اسلامی قرآنهای متعددی وجود داشت و هر کدام
اسمی و رسمی داشتند.
به روایت ابن اثیر، چهار مصحف بود که در این هنگام در جهان اسلامی منتشر بود: مصحف
ابیّ در دمشق، مقداد در حمص، ابن مسعود در کوفه و مصحف ابو موسی در بصره. بعضی از
اینها برای خود اسمی داشتهاند. مثلا مصحف ابن مسعود را «دیباج القرآن» و مصحف ابو
موسی را «لباب القلوب» میگفتند «1».
__________________________________________________
(1) کامل 3: 68 یا 86 ط. تورنبرگ. ترجمه فارسی 3: 182 و 183، اتقان 1: 71 کلکته.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 330
بخصوص که این دو تا در رقابت با هم و مورد حمایت رسمی بودند. پس از تدوین نسخه ابو
بکر، کسی متعرض این نسخهها نشد و همین نسخهها بر مردم مسلمان و نو مسلمان عرضه
میشد. اگر میخواستند که قرآن را از نابودی حفظ کنند که لازمهاش حداقل تکثیر
همان نسخه جمعآوری شده بود. خدای ناکرده، اگر این نسخه اصلی در حریقی، زلزلهای
یا تصادفی از بین رفته بود که چیزی باقی نمیماند. به نسخههای دیگر که عنایتی
نبود.
آن نسخه اختصاصی نداشت که بدان علت در صندوق مخصوصی بگذارند و از دسترس مردم دور
بدارند. قرآن کتاب زندگی دنیوی و اخروی مردم است. برای خواندن و عمل کردن است.
باید که در دست مردم و قلب مردم قرار میگرفت.
باید که در أقصی نقاط سرزمینهای اسلامی رخنه میکرد و در دل هر زن و مردی جای میگرفت.
تنها برای شگون و میمنت نبود که در یک جا گرد آید و در ربعهای به ودیعت نهاده
شود.
بنابراین، چنانکه گفتهاند، انگیزه تنها ترس از میان رفتن قاریان نبوده است.
پس انگیزه اصلی چه بود؟
وقعه یمامه، چنانکه گفته شده، نمیتواند علت اصلی و تمام علت باشد. با رحلت
پیامبر، دسترسی به وحی قطع شد. در آن موقع هر پرسشی که پیش میآمد از رسول خدا
پاسخ دریافت میکردند. مشکلات و پرسشهای خود را حل میکردند. اما حال مسائل تازهای
پیش آمد میکرد و این مسائل تازه روز به روز رو به افزایش بود. گذشته از آن، عده
تازه مسلمانها رو به افزونی بود. طبیعی است که این تازه مسلمانها مسائل تازه و بیسابقهای
مطرح میکردند و باید به نیاز روز افزون جامعه جواب داده میشد. مهمترین قدم و
اساسیترین اقدام در درجه اول، دسترسی به مجموعه وحی بود. مجموعهای که شامل اصول
عقاید و احکام باشد. اصولی که برای عبادت لازم بود بدانند و جامعه نوین بر آن اساس
پیریزی میشد. مصلحت جامعه اسلامی، روشن و واضح، ایجاب میکرد که نسخه اصلی قرآن
هر چه زودتر تنظیم گردد. این قرآن بود، کتاب آسمانی بود، حداقل در آن روز و آن
هنگامهها، قانون اساسی جامعه نو بنیادی بود که میخواست تشکّل بنیادی خود را به جهانیان
اعلام دارد. این چه وابستگی به حادثهای مثل یمامه میتوانست داشته باشد؟ یمامه
خواه پیش میآمد یا نه، سالم و هزارها تن دیگر کشته
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 331
میشدند یا نه، این قرآن، این قانون اساسی تمدن تازهای که بنیاد گرفته بود، باید
مدوّن میبود. آن اختلافات و آن کشاکشها که ادامه مییافت، چنانکه یافت، جامعه
بدون قانون اساسی را، جامعه بدون کتاب مدوّن را به لمحهای نابود میساخت. البته
که قرآن موجب پیدایش جامعه تازه اسلامی بود و تدوینش در بند پیشامد یمامه و عقرباء
نمیتوانست بماند.
پس انگیزه اصلی چیز دیگری است. انگیزه اصلی در همان سکوتهائی نهفته است که یا زید
نمیدانسته و پیش از او گفته شده و یا میدانسته ولی نمییارسته که بگوید. اگر
بخواهیم سکوتهای حدیث را بخوانیم که دیگر سخن به درازا میکشد. در روایت طبری از
پسر زید دیدیم که زید میگوید: وقتی وارد مجلس ابو بکر شدم، عمر جامه به خود
پیچیده در گوشهای ساکت نشسته بود و جوّ حاکم بر آن مجلس، نشان میدهد که پیش از
ورود زید گفت و گو طولانی بوده و پیشنهاد- دهنده بدنبال آن بحث دراز، در انتظار
تصمیم قطعی خلیفه گوشهای گرفته، و آن گاه که ابو بکر و زید به بن بست میرسند، به
سخن میآید که اگر چنین کردید چه زیانی خواهد داشت؟ چه سخنانی میان آنان گذشته بود
که چنان جوّی پیش آورده بود؟ ... از این سکوتها بسیار داریم ولی ناگوارترین سکوت
آنها درباره نوشتههای خانه پیامبر اکرم است. چرا به تفصیل هر چه تمامتر از این
گرانبهاترین آثار نبوی سخن گفته نشده و سرنوشت آنها به کلی به سکوت برگذار شده
است؟ از مصاحف زمان خود نیز کم گفتهاند. از این سخنان بگذریم که سر دراز دارد.
گذشته از اینها، خطر دیگری خلافت را تهدید میکرد. برگزیدگان جامعه که طبقه نخبه
صحابه را تشکیل میدادند، در برابر خلافت زنگ خطری بودند. در رأس آنها علی بن ابی
طالب (ع) که صرف نظر از خویشی نزدیک با پیامبر و پرورده بودن دست محمد (ص)، خود بیگمان
برجستهترین فرد مسلمان بود. چه در میدان مبارزه و نبرد، و چه در زمینه دانش و
تقوا سرآمد همه بود. آنها حوادث چند ماه پیش و بخصوص روز غدیر خم و لحظه رحلت رسول
خدا را از یاد نبرده بودند و حال هر یک از این نخبگان مسلّح به سلاحی بودند که به
تنهائی برای هر مبارزهای کافی بود و آن داشتن نسخهای کامل از قرآن بود که رفعت و
منزلتی بس والا به دارندهاش میبخشید. مضافا که آنرا با تمام شأن نزولها و
تفسیرهایش از حفظ داشتند. در حالی که خلیفه خود در تفسیر کلمهای چون «أبّ» فرو میماند
و
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 332
نسخهای از قرآن هم نداشت! اینها بود که زنگ خطر را در گوش عمر به صدا در آورد.
در این هیچ گفتگو نیست که آنها در حفظ قرآن نهایت اهتمام را داشتهاند.
اما این توجه به قرآن، هرگز آنها را از تحکیم نظام جدید باز نمیداشت. در این
رهگذر، فرد اول دستگاه خلافت و حکومت، نباید چیزی از دیگران کم داشته- باشد. شهرت
مصاحف دیگر بر سر زبانها بود و خلیفه نمیتوانست کم از آنها باشد. این بود که از
همان توجه به قرآن بهره جستند. بدین ترتیب هم خلیفه چون برگزیدگان دیگر صحابه،
مصحفی «بین الدفتین» داشت و هم کلام خدا و قانون اساسی جامعه اسلامی تدوین گردید.
به هر صورت، هر انگیزه و سببی که بوده، نتیجهاش در نهایت دقّت و اوج عظمت عاید
جامعه اسلامی گردید.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 333
مصاحف شخصی
در اینکه زمان رسول خدا و بلافاصله پس از رحلت وی (ص) مصاحفی در دست بعضی از صحابه
بود، جای سخنی نیست. صحابه و بعد از آنها تابعین، هر کس که میتوانست، مجموعهای
از آیات الهی برای خود گرد میآورد. به طوری که تا سالها بعد داشتن مصحفی شخصی،
گذشته از اینکه برای انجام فرائض مذهبی لازم بود، و هنوز نسخههای آن کم و نادر
بود و تهیه آن نیز دشوار مینمود و برای تعلیم سایر مسلمانان و کودکان و
نومسلمانها نهایت ضرورت را داشت، نشانه تشخّصی بشمار میرفت و مالکیّت آن بر
شخصیّت مذهبی و ارزش اجتماعی دارنده آن میافزود.
اما منابع اطلاعاتی ما از این قبیل مصاحف نسبت به گذشته، کمتر شده است.
البته در این زمینه، مثل زمینههای دیگر علوم قرآنی، در طول قرون کارهای بسیار با
ارزشی انجام یافته است. بعضی از اینها به طور مستقل در مورد مصاحف و قرآن صورت
گرفته و برخی اطلاعات دیگر در ضمن کتب دیگری مثل کتب مربوط به علوم قرآنی، قرائتها
و تفسیرها، فهرستها، احادیث و روایات آمده است. اما در مورد بخصوص مصاحف، کتب
مستقل متعدّدی نوشته شده که از آنها نام تعدادی باقی مانده است:
1) کتاب اختلاف مصاحف الشام و الحجاز و العراق ابن عامر (م 118 ه).
2) کتاب اختلاف مصاحف اهل المدینه و اهل الکوفه و اهل البصره کسائی (م 189 ه) 3)
کتاب اختلاف اهل الکوفه و البصره و الشام فی المصاحف فرّاء (م 207 ه).
4) کتاب اختلاف المصاحف خلف بن هشام (م 229 ه).
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 334
5) کتاب المصاحف و جامع القراآت (جمع القرآن) مدائنی (م 231 ه) 6) کتاب اختلاف
المصاحف ابی حاتم سجستانی (م 248 ه).
7) کتاب المصاحف و الهجاء محمد بن عیسی اصفهانی (م 253 ه).
8) کتاب المصاحف ابن ابی داود سجستانی (م 316 ه).
9) کتاب المصاحف ابن انباری (م 327 ه).
10) کتاب المصاحف ابن اشته اصفهانی (م 360 ه).
11) کتاب المصاحف ابن مقسم (م 362 ه).
12) کتاب غریب المصاحف ورّاق «1» ظاهرا کتبی که پیش از تعیین هفت قرائت توسط ابن
مجاهد (322 ه)، نوشته شده باید دست بازتری در نقل قرائتها میداشتهاند. در میان
این مجموعه 3 کتاب مشهورترند: کتابهای ابن ابی داود، ابن انباری و ابن اشته. ولی
با نهایت تأسف باید گفت که از این مجموعه نفیس تنها کتاب مصاحف ابن ابی داود
سجستانی (230- 316 ه) (فرزند امام ابو داود محدّث مشهور و صاحب کتاب السنن) باقی
مانده و بس. بنابراین، کسی که بخواهد در این وادی قدمی بزند، چارهای ندارد جز
اینکه متوسل به کتب دیگر مربوط به این کار، و مهمتر از همه تفاسیر قرآن هم بشود.
از گشتی اجمالی در این کتب، خوب میتوان دید که صحابه به همان زمان رسول خدا هم از
کار جمع صحائف قرآنی غافل نماندهاند. مثلا میگویند حمزه عموی پیامبر که در جنگ
احد، هشت سال پیش از رحلت رسول خدا (ص)، شهید شد، مصحفی برای خود ترتیب داده بود.
«2» از چند و چون این مصحف خبری نداریم.
اما در گذشته، چهار روایت معتبر از سه نفر در این زمینه دیدیم (2 روایت از انس بن
مالک، یکی از محمد بن کعب قرظی و دیگری از شعبی) که هر کدام چهار پنج شش نفر را
نام بردهاند که توانستهاند در زمان رسول خدا قرآن را جمع کنند. مجموعه این چهار
روایت را که در نظر بگیریم نام این افراد بدست میآید که در عصر پیامبر قرآن را
مجموع داشتهاند: ابیّ بن کعب، ابو الدرداء، معاذ بن جبل، زید بن ثابت،
__________________________________________________
(1) مقدمه عربی جفری بر کتاب المصاحف ابن ابی داود ص 10، مقدمه انگلیسی ماتریال ص
1 ح 1، فهرست ابن الندیم 36، 38، 39، 64، اتقان 1: 32.
(2) تاریخ القرآن دکتر عبد الصبور شاهین 126، به نقل از رساله شواذ القراءة کرمانی
144.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 335
ابو زید، عبادة بن صامت، ابو ایّوب انصاری، سعد بن عبید، مجمّع بن جاریه (جز دو سه
سوره).
دانی (م 444) نیز یکنفر دیگر بدین صورت افزود که ابو موسی اشعری باشد.
ابن الندیم و سیوطی و بسیاری از علمای فن، نام دیگری را یاد میکنند که در آن سخنی
نیست و آن علی بن ابی طالب (ع) میباشد. بیهقی میان عثمان و تمیم الداری مرددّ
است. عبد اللّه بن عمرو را هم که دیدیم در زمان رسول خدا مصحف را گرد آورده بود.
«3»
بدین ترتیب نام چهارده نفر را در دست داریم که در زمان رسول خدا دارای مصاحفی بودهاند.
البته اگر مصاحف همه اینها باقی مانده بود و یا لااقل چگونگی آنها در دل کتب ضبط
شده بود و خبر روشنی از آنها میداشتیم، هیچ تردیدی نداشتیم که منظور از «جمع
قرآن» در زمان رسول خدا همین گردآوری و تدوین قرآن در میان دو جلد است. ولی
متأسفانه از بعضی از این مصاحف مثل مصحف عبادة بن صامت، ابو ایّوب، ابو زید و تمیم
الداری هیچ اطلاعی در دست نیست. از آنها هم که خبری باز آمده، آنقدر در روایات و
اخبار اختلاف و تفرقه است که کار داوری درست را بسیار دشوار ساخته است. اما
همینقدر هم که بازگفتهاند خود برای روشن شدن موضوع و اثبات وجود مصاحفی در زمان
رسول خدا کافی است.
البته پس از زمان رسول خدا، کار تدوین مصاحف و داشتن مجموعههای شخصی از آیات الهی
رایجتر شد. به طوری که امروز مجموعا نام 23 نفر از صحابه را داریم که کم و بیش
خبری از مصاحفشان به ما رسیده و همگی اینها مربوط به زمان پیش از عثمان و بهتر
بگویم همزمان مصحف ابو بکر است.
متأسفانه از این مصاحف نسخهای و یا برگهائی تاکنون باقی نمانده است. آنچه هم گوشه
و کنار احیانا به نام مصاحف علی بن ابی طالب و یا ائمه اطهار (ع) مشهور است، بعد
میرسیم. برگهای دوباره نوشته شده از مصاحف قدیمی را هم که لویس- منگانا ادعاء
کردهاند از مصاحف پیش از مصحف عثمانی است «4»، در واقع حداکثر
__________________________________________________
(3) اتقان 1: 248، بخاری: مناقب الانصار 17، مسلم: فضائل الصحابه ح 119، 120،
ترمذی:
مناقب 32، ابن سعد 2: 2/ 112- 114، احمد 3: 233، 277، طیالسی ح 2018، فهرست ابن
الندیم 30 تجدد.
(4) ترجمه مقدمه بلاشر ص 55، ح 38، مقدمه ماتریال جفری 14، 15، مختصر دائرة
المعارف اسلام 281/ 1.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 336
به قرن دوم هجری میتواند برسد و نه پیش از آن.
پس متأسفانه نسخه مطمئن مکتوبی از آنها در دست نمانده است. فقط در کتب مربوط است
که میتوان از این مصاحف آثاری جستجو کرد. به واقع، رواج متن کنونی قرآن، چنان پر
جلال و شکوه بود و این مجموعه به حدّی مورد قبول قرار گرفت که در طول زمان هیچیک
از مصاحف صحابه و تابعین باقی نماند. شاید بعضی از آنها تا قرن ششم هم موجود بوده،
اما امروز چیزی به طور قطع و یقین در این باره نمیتوان گفت.
از این اشارهها میتوان این استنباط را داشت که مفهوم مصحف معنی کلی و عامی پیدا
کرده که فراگیرتر از اصطلاح کتاب میان دو جلد باشد. حمزه که هشت سال پیش از ختم
وحی، شهید شده، اگر هم مصحفی میداشته مسلما اوراقی ناتمام بوده است و از آنجا که
حتی در ترتیب سورهها میان مصاحف اختلافاتی بوده، بنا بر این میتوان حدس زد که
همه این مجموعهها کامل و مرتب و مدوّن نمیتوانسته باشد. هر یک از اینها استقلال
کاملی هم نداشته است. بلکه بیشتر اینها دنباله هم قرار گرفتهاند. از مصحف علی (ع)
سخن قاطع و روشنی در دست نیست.
اما نگاهی به مصاحف دیگر نشان میدهد که صرف نظر از اختلافهای مختصری، اینها بیشتر
در سه چهار خط اصلی قرار میگیرند که مصاحف ابیّ، ابن مسعود و ابو موسی آنرا ترسیم
کردهاند.
مصاحف تابعین که یکسره تابع مصاحف صحابهاند. مثلا مصحف علقمه (م 62) ربیع بن خثیم
(م 64) حارث بن سوید (م 70) اسود (م 74) حطّان (م 73) طلحة بن مصرّف (م 112) اعمش
(م 148) کاملا مبتنی بر مصحف عبد اللّه و ابو موسی اشعری بودهاند.
مصاحف صحابه هم (صرف نظر از اختلاف قرائت و بعضی اختلافات جزئی دیگر) در اصول در
همان سه چهار خط قرار میگیرند. بیشتر اینها جنبه تبلیغی داشته و سر و صدای زیادی
بوده که درباره شخصیّت مالکان اصلی این مصاحف شده است.
و گرنه به واقع جز مصحف اصلی نبوده و فقط حداکثر در ترتیب سورهها و بعضی قرائتها
با هم فرق داشتهاند. اختلاف قرائتهائی هم که به صاحبان مصاحف نسبت داده شده، و
مجملی از آنها را ضمن بحث از مصاحف به نمونه خواهیم دید، واقعا معلوم نیست که تا
چه حدّ دامنه داشته است. گرچه بحث بر سر آنها گاهی اختلافات
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 337
سیاسی را موجب شده، اما واقعیّت آنها را در بحث از «قرائت قرآن» به تفصیل باید
دید. این نکته را هم نمیتوان ناگفته گذاشت که نگاهی به اختلافاتی که از مصاحف باز
گفتهاند ما را بدین نتیجه میرساند که بسیاری از اختلافات، مربوط به رسم الخط
سنّتی و ابتدائی آن زمان بوده و اختلاف در بعضی از قرائتها (مثل سوره و العصر 103)
چنانکه گذشت (ص 293) کاملا حاکی از این است که دستهای از این مصاحف در زمان
پیامبر اکرم و پیش از عرضه اخیر تنظیم و ترتیب یافته است.
هر چه بود، نمیتوان پوشیده داشت که در زمان ابو بکر و حتی زمان عمر، بعضی از این
مصاحف رواج زیادی داشتهاند. مصحفی که ابو بکر تهیه کرد، نزد خود او ماند و تا
حدود سال 30 هجری مصحفی رسمی از طرف حکومت به مردم عرضه نشد.
بنا بر این، هر کس در آن بیست سال پس از نبی اکرم، در انتخاب مصحف خود و اقتداء به
یکی از مصاحف صحابه آزاد بود. در شهرهای اسلامی هم مصاحف مختلف صحابه رواج داشت و
هر شهری به مصحفی روی آورده بود و آنرا رواج میداد. تا جائیکه تقریبا آنرا نشانه
و صفت مشخصه و بارز شهر قرار داده بودند. چنانکه دیدیم (ص 329) ابن اثیر نقل میکرد
که تا سال سی هجری چهار مصحف در چهار گوشه ممالک اسلامی رواج داشته است: مصحف ابیّ
در دمشق، ابن مسعود در کوفه، ابو موسی در بصره و مقداد در حمص. «5»
اما در این مورد یکی از محققّین غربی با استناد به «قرائت اهل حمص» و وجود معاذ در
حمص «6» که ساکنان بیشتر آنجا بعدها یمنیها بودند و فقدان روایتی از مصحف مقداد،
حدس میزد که در این موقع باید مصحف معاذ در حمص رایج میبوده، نه مصحف مقداد «7».
به هر صورت، رواج مصاحف مختلف در ممالک اسلامی در آن موقع مسلم است.
حال ببینیم چه مصاحفی در زمان ابو بکر وجود داشتهاند؟ این صورت را که شامل 20 نام
میشود به ترتیب تاریخ وفات صاحبان این مصاحف مورد بررسی قرار میدهیم:
__________________________________________________
(5) بلوکی است از فلسطین نزدیک بیت المقدس به معنی «چشمههای گرم» که بیشتر مردم
یمن در آنجا سکونت دارند. همان شهر suammE قدیم است که نام آن در انجیل لوقا 24: 13 آمده است.
(6) معاذ در حمص دیده شود: ابن سعد 3: 2/ 125 و 7: 2/ 115.
(7) ressartsgreB؛
txetnaroQ،
III: 271
...
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 338
1) مصحف
فاطمه (ع)
از گرامی دخت پیامبر اکرم گفتهاند که مصحفی داشته است. گرچه مدارک در این باره بس
کم است، ولی احتمال چنین امری هم دور نیست. چه، او پرورده دامان عصمت و بزرگ شده
خاندان نبّوت بود. او با قرآن انسی تمام داشت و چه بسا که خود و یا شوهر بزرگوارش
(ع) برای وی مصحفی ترتیب داده بود و از آنجا که قرائت از روی مصحف و نگاه کردن به
قرآن، افضل بر قرائت از حفظ است «1»، مسلما فاطمه علیها سلام نیز ترجیح میداده که
از روی نسخه مکتوب قرائت کند.
در روایتی از امام جعفر صادق (ع) نیز نقل کردهاند که: «فاطمه (ع) 75 روز بعد از
رسول خدا بزیست. در مرگ پدر هر لحظه حزن و اندوه وی زیادت میگشت و جبرئیل هر روز
به تعزیت و تسلیت او میآمد ...» و علی مرتضی (ع) مصحفی برای او رقم میکرد «2».
گفتهاند که آن مصحف سه برابر قرآن متداول بوده است «3» و نزد امام زمان میباشد.
مؤمنان باید تا زمان ظهور حضرت صبر و پایداری داشته باشند. «4»
متأسفانه در این مورد غالیان، تندرویهائی کردهاند که اگر توفیقی نصیب شد در باب
عدم تحریف بحثی در آن باره خواهیم داشت. اما در مورد کیفیّت این مصحف نظر دیگری هم
هست. سید شرف الدین، علامه سعید در المراجعات میگوید که مصحف حضرت فاطمه امثال و
حکم و موعظه و سخنان عبرتآمیز و اخبار بوده است «5» بنا بر این از سلک مصاحف
قرآنی بیرون است. اما اینکه گفته شده در سوره معارج کلمه «بولایة علی» در مصحف
فاطمه (ع) آمده بوده، مورد نظر علمای تشیّع نیست.
مرحوم بلاغی نیز هم عقیده علامه سعید است و میگوید چنانکه از روایات کافی «6» بر
میآید مصحف حضرت فاطمه (ع) سخنی است از اسرار علم، هم چنانکه امام جعفر صادق (ع)
فرموده در آن حرفی از قرآن نیست و یا فرموده: در آن چیزی از حلال و حرام نیست،
بلکه در آن، علم به پیش آمدهای آینده است. «7» بنا بر این، اگر
__________________________________________________
(1) اصول کافی 598 قدیم، باب القراءة فی المصحف.
(2) اصول کافی 1: 241 چاپ دوم تهران، ناسخ التواریخ ج 2 ک 2 ص 109 چاپ اول، حیوة
القلوب 2: 701 چاپ دوم. اعیان الشیعه 1: 311.
(3) اصول کافی 1: 239.
(4) تفسیر صافی فیض 1: مقدمه 6 ص 27.
(5) به نقل از مکتب تشیع 352.
(6) اصول کافی جلد اول باب صحیفه و مصحف و جامعه، ص 347.
(7) در مقدمه تفسیر آلاء الرحمن، به نقل از مقدمه تفسیر شبّر ص 18 چاپ 1385 قاهره.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 339
هم نام «مصحف» داشته جزء مصاحف قرآنی به حساب نمیآید. در برابر این نظریات، یک
نظر دیگر هم ابراز شده که متأسفانه منبع اصلی بدست داده نشده است. و آن این است که
«در روایات اهل البیت وارد است که عثمان مصحف فاطمه را که به اشارت پیغمبر بود، از
علی بن ابی طالب طلب کرد و جمع مصاحف با آن مطابقت داد ...» «1»
2) سالم
درباره او چند بار سخن گفتهایم. او از پیش گروندگان به اسلام و از بزرگان صحابه
بود. او برده آزاد شده سلمی (یا عمره) زن ابو حذیفه بود که بعد دختر او فاطمه را
به زنی گرفت. «2» یکی از چهار نفری بود که به فرمان پیامبر قرآن را باید از آنها
میآموختند «3». و دیدیم که ابن بریده میگفت: سالم نخستین کسی بود که قرآن را جمع
کرد «4». او از معدود صحابهای بود که هم جزء مهاجران و هم از گروه انصار به حساب
میآمد. او اهل صفّه بود و بسیاری از صحابه را امامت میکرد و سرانجام یکسالی پس
از رسول خدا در یوم یمامه کشته شد. «5»
با وجود اینها از مصحف او آگاهی درستی در دست نیست. آنچه گفتهاند فقط در دو کلمه
اختلاف است «6» که یک چنین اختلافی را مصحف مستقلی نمیتوان بشمار آورد.
3) ابو زید
قیس بن السکن همان است که مالک بن انس میگفت قرآن را در زمان رسول خدا جمع کرد
«7» و جزء صاحبان مصاحف اولیه شناخته شده، «8» اما قرائتی یا اختلافی با مصحف
موجود از او باز نگفتهاند.
__________________________________________________
(1) دیوان دین 53.
(2) ابن سعد 3: 1/ 60، احمد 6: 201.
(3) همین کتاب ص 298، اتقان 1: نوع 20.
(4) اتقان 1: 245 نوع 20.
(5) اصابه 3 و 4: 56، 57، ابن سعد 3: 1/ 60، تاریخ گزیده 226.
(6) ماتریال جفری 234، نولد که 2: 7، 11، 20.
(7) ص 250 همین کتاب.
(8) احمد 3: 277.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 340
4) سعد بن
عبید
نخستین کسی است که نام «قاری» یافته «1» و ابن حبیب (م 245 ه) او را نخستین جامع قرآن
میداند. «2» اما از مصحف و قرائتش چیزی باز نگفتهاند. «3»
5) معاذ بن
جبل
او را هم دیدیم که قاضی یمن بود و بعد به شام مأمور شد و مصحفش در شام و حمص رواجی
داشت. او فقیه و مفتی و قاضی و قاری بود «4». از صحابهای بود که در عهد نبی
افتخار جمع قرآن را یافت. «5» با اینکه در طاعون عمواس به سال 18 هجری در شام در
گذشت «6» و زمان کوتاهی برای اشاعه مصحف او وجود داشت، ولی مصحفش همردیف مصاحف
ابیّ و ابن مسعود ذکر شده «7» و دیدیم (ص 337) که مصحف رایج در حمص از آن او بوده
است. با وجود اینها، از مصحف او خبری باز نگفتهاند.
6) امّ ورقه
دختر عبد اللّه بن حارث را هم که به زمان عمر کشته شد، سیوطی میگوید که قرآن را
جمع کرده بود «8» اما نشان دیگری در دست نیست.
7) ابیّ بن
کعب
لقبش «سیّد القرّاء» و کنیهاش «ابو المنذر»، از بزرگان صحابه انصاری و از اصحاب
عقبه ثانیه است. پیش از اسلام از دانشمندان قوم یهود بود و بر کتب عهدین
__________________________________________________
(1) اصابه: ت 3170، ابن سعد 3: 2/ 30 و 4: 2/ 88.
(2) محبّر 286.
(3) ابن سعد 3: 2/ 30، تاریخ اسلام ذهبی 2: 14.
(4) در زمان پیامبر گرامی و ابو بکر مفتی مدینه بود (کتانی 2: 419)، ر ک. ابن سعد
2: 2/ 107- 108 و 7: 2/ 114.
(5) غایة النهایه ابن جزری 2: 301، اتقان 1: 244 نوع 20.
(6) احمد 1: 196 و 5: 241 و معارف 254 و ابن سعد 3: 2/ 124 و 7: 2/ 115 و ص 337
همین کتاب. گویند این طاعون بیست هزار از سپاه عرب را نابود کرد.
(7) مصاحف سجستانی 24.
(8) ص 254 همین کتاب.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 341
مطّلع؛ میخواند و مینوشت. پیش از زید بن ثابت اسلام آورده و قبل از او از
نویسندگان وحی بود. «1» در غزوات بدر، احد، خندق و همه مشاهد با رسول اکرم بود.
پیامبر گرامی بدو فرمود: ای ابو منذر! دانش بر تو گوارا باد. و نیز فرمود:
خداوند به من فرمان داده که قرآن را بر تو قرائت کنم. سپس حضرتش قرآن را بر او
فروخواند. «2»
بدو «سید المسلمین» هم گفتهاند. جزء چهار نفری است که پیامبر فرمود قرآن را از
ایشان فرا بگیرید. و هم چنین درباره او فرمود: «أقرء امّتی» «3»، مسروق او را یکی
از شش تن اصحاب فتیا میشمارد و جزء چهار نفری است که انس بن مالک گفت قرآن را در
زمان رسول خدا گرد آورده بودند.
او در زمان عمر بن خطاب شاهد وقعه جابیّه «4» بود و پیمان با مردم بیت المقدس را
همو نوشت «5» به زمان ابو بکر (و عثمان) در نوشتن قرآن شرکت داشت.
او مردی کوچک اندام بود و موهای سر و صورتش سفید شده بود که در مدینه فوت کرد. در
سال مرگ او اختلاف است. از سال 19 تا سال 36 را گفتهاند. «6»
ذهبی در ترجمه او میگوید: وقتی او وفات یافت، عمر گفت: «الیوم مات سیّد
المسلمین». پس وفاتش باید قبل از 23 باشد، ولی دلایل دیگری در دست است که در جمع
قرآن به زمان عثمان نیز شرکت داشته است. «7»
زرین حبیش نیز میگوید که او را در زمان عثمان ملاقات کرده است «8» و دیگری هم که
شاهد روز وفات او بوده میگوید مردم او را «سید المسلمین» میخواندند. «9»
__________________________________________________
(1) ابن سعد 1: 2/ 21، 23، 28، 35 و 2: 2/ 103 و 3: 2/ 59، ابن قتیبه 133، اسد
الغابه ابن اثیر، حفاظ ذهبی 1: 15، تهذیب نووی 7.
(2) ابن سعد 3: 2/ 59 س 15 و ص 60 س 20 ببعد، مقدمتان: 64، 90، حضرت آیات 1- 3
سوره البیّنه 90 را بر او قرائت فرمود.
(3) ابن سعد 3: 2/ 59 و 60، ولی عمر میگفت: «أقرئنا فی المنسوخ».
(4) اردوگاه جنگی «جابیّه» که به شمال میدان یرموک است و هنوز نام آن بر دروازه
غربی دمشق اطلاق میشود، در نزدیکی سقوط بیت المقدّس (سال 15) همه سران لشکرهای
اسلامی در آنجا گرد آمدند و مورد بازدید عمر قرار گرفت.
(5) تاریخ ابن عساکر 2: 322.
(6) کتاب الوفیات ابن قنفذ 47، ط. 1971 بیروت.
(7) تهذیب التهذیب 1: 188.
(8) تهذیب التهذیب 1: 188، اسد الغابه 1: 3، اصابه 1: 10.
(9) ابن سعد 3: 2/ 61، 62، تاریخ ابن عساکر 2: 329.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 342
روز جمعه پیش از قتل عثمان را هم گفتهاند «10». اما بیشتر وفات او را در سال بیست
و هشتم هجری میگیرند «11». گرچه واقدی محکمترین قول را سال سی هجری گرفته است
«12».
چگونگی مصحف
او
شرکت او را در نوشتن قرآن به زمان رسول خدا و زمان ابو بکر دیدیم. ابو العالیه میگفت
در زمان ابو بکر مردانی مینوشتند و «أبیّ» بر آنها املاء میکرد. و چون به آیه
127 سوره توبه رسیدند گمان بردند که این آخرین آیه است ولی ابیّ گفت که رسول خدا
دو آیه دیگر پس از آن بر من فرو خواند «13» و آنرا نزد خزیمه انصاری یافتند. در
زمان عمر نیز همیشه در موارد اختلاف قرائت، مورد مراجعه قرار میگرفت. ابن ابی
داود داستانی را نقل میکند که از بسیاری جهات جالب توجه است.
او میگوید: مردم دمشق در زمان عمر قرآنی به مدینه فرستادند که بر ابیّ بن کعب و
زید بن ثابت و علی (ع) و مردم مدینه عرضه شود. در قرائت آیه 26 سوره فتح اختلاف
شد. در آن جملهای زیاد داشت:
«و لو أحمیتم کما حموا لفسد المسجد الحرام»» عمر گفت: داناتر شما به قرائت کیست؟
گفتند ابیّ بن کعب. فرستادند پی او، آمد و معلوم شد که در اساس مصحف بر قرائت او
نوشته شده است «14». این نشان میدهد که مصحف او در دمشق رایج بوده و یا ابو
الدرداء که این مصحف را
__________________________________________________
(10) البدایة و النهایة ابن کثیر 5: 341.
(11) برای شرح حال او رک: ابن سعد 2: 2/ 103، 110 و 3: 2/ 59- 60، طبقات ابن جزری
شماره 131، اسد الغابه 1: 49، 50، اصابه 1: 30- 32، تهذیب التهذیب 1: 187، تاریخ
ابن عساکر 2: 322، غایة النهایة 1: 31، صفة الصفوة 1: 188، حلیه 1: 250، الجمع 39،
الکواکب الدریه 1: 45، اعلام 1: 78، دهخدا 2: 959، اعیان الشیعه سید محسن امین جزء
7، مجلد 8 شماره 1042 ص 316- 334، معارف 113، جرح 1: 1/ 290، البدء مقدسی 1165،
استیعاب 1: 26، انساب سمعانی 124، کامل ابن اثیر 2: 238، تهذیب نووی 140، مختصر
ابو الفداء 1: 173، تهذیب عسقلانی 1: 187، شذرات 1: 31، معجم رجال الحدیث آقای
خوئی 1: 202.
(12) ابن سعد 3: 2/ 62، میزان الاعتدال 2: 84.
(13) مصاحف 9.
(14) ایضا 155 و 156 و ص 400، همین کتاب.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 343
فرستاده بود، بر قرائت ابیّ بن کعب قرآن را میخوانده است.
از رواج مصحف او حتی یکی دو قرن بعد هم میشود سراغ گرفت. حاجی خلیفه حتی نسخه
بزرگی از تفسیر بدو نسبت میدهد و میگوید آنرا ابو جعفر رازی از ربیع ابن انس و
او از ابو العالیه و او از ابیّ بن کعب روایت کند، و این اسنادی است صحیح.
اما در مورد نسخهای از مصحف او در زمان بعد از حیاتش گفتهاند: وقتی مردی از عراق
نزد محمد فرزند او (م 63) رفته بود و هر چه اصرار کرده بود که آنرا ببیند، محمد
گفته بود: عثمان آنرا گرفت «15» و چیزی به او عرضه نکرده بود. با وجود این، کسائی
یکی از قاریان سبعه نقل میکند که این مصحف را دیده و در آن کلمه «للرجال» (2:
228) به اماله «للرجیل» نوشته شده بود «16». یحیی بن عیسی الرملی (م 201 ه) نیز میگوید:
مصحفی نزد نصیر بن ابی الاشعث «17» دیدم که ابن عباس آنرا به حبیب بن ابی ثابت
«18» (م 119 ه) داده بود و آن بر قرائت ابیّ بن کعب بود «19».
بنا بر این تا اواخر قرن دوم این مصحف وجود داشته است. حتی به احتمال زیاد در دمشق
رواج بیشتری داشته و تا اواخر قرن چهارم نمونههائی از آن در بصره نیز یافت میشده
که اوراق آنها با هم فرق داشته است. ولی از آن ببعد دیگر سراغی از آن نداریم. در
مورد اختلاف قرائت در آیات، مهمترین مأخذی که داریم تفاسیر معتبری مثل البحر
المحیط ابو حیان و جامع البیان طبری و مجمع- البیان طبرسی و یا کتب قراآت است.
اما در مورد ترتیب سورهها در این مصحف، دو منبع (و میشود گفت 3 منبع) در اختیار
داریم: 1) فهرست ابن الندیم 2) اتقان 3) مقدمتان.
__________________________________________________
(15) ایضا 25 و فضائل القرآن ابو عبید 37.
(16) مقنع دائی 64.
(17) العرادی الاسدی در تهذیب.
(18) حبیب بن قیس یا هند، تابعی ثقهای که از ابن عباس و ابن عمر و انس روایت میکرد.
کبیر 1:
2/ 311، جرح 1: 2/ 107، ابن سعد 6: 223، معارف 254، حلیه 5: 60، تذکره ذهبی 1:
109، تهذیب عسقلانی 2: 178، شذرات 1: 156.
(19) تفسیر طبری 5: 9، الدر المنثور 4: 170.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 344
1) فهرست
ابن الندیم «20»:
فضل بن شاذان (م 260) گفت: ثقهای از یاران ما، ما را درباره تألیف سورهها در
قرائت ابیّ بن کعب آگاه ساخت و گفت در دو فرسنگی بصره، در قریهای به نام «قریه
انصار» مصحفی نزد محمد بن عبد الملک انصاری (م 150) بود که او میگفت این مصحف
ابیّ است و ما آنرا از پدران خود روایت کردهایم. پس من در آن نگریستم و اوایل
سورهها و خواتیم رسل و شماره آیهها را از آن بیرون کشیدم. آغاز آن:
فاتحة الکتاب 1؛ البقره 2؛ النساء 4؛ آل عمران 3؛ الانعام 6؛ الأعراف 7؛ المائده
5؛ آنچه مشتبه شده و آن یونس است 10؛ الانفال 8؛ التوبة 9؛ هود 11؛ مریم 19؛
الشعراء 26؛ الحج 22؛ یوسف 12؛ الکهف 18؛ النحل 16؛ الاحزاب 33؛ بنی اسرائیل 17؛
الزمر 39؛ حم تنزیل 45؛ طه 20؛ الانبیاء 21؛ النور 24؛ المؤمنین 23؛ حم المؤمن 40؛
الرعد 13؛ طسم، القصص 28؛ طس، سلیمان 27؛ الصافات 37؛ داود 34؛ سورة ص 38؛ یس 36؛
اصحاب الحجر 15؛ حم عسق 42؛ الروم 30؛ الزخرف 43؛ حم السجده 41؛ سورة ابراهیم 14؛
الملائکه 35؛ الفتح 48؛ محمد (ص) 47؛ الحدید 57؛ الطهار 58 «21»؛ تبارک، الفرقان
25؛ الم تنزیل 32 «22»؛ نوح 71؛ الاحقاف 46؛ ق 50؛ الرحمن 55؛ الواقعه 56؛ الجن
72؛ النجم 53؛ نون 68؛ الحاقه 69؛ الحشر 59؛ الممتحنه 60؛ المرسلات 77؛ عمّ
یتساءلون 78؛ الانسان 76؛ لا اقسم 75؛ کورت 81؛ النازعات 79؛ عبس 80؛ المطفّفین
83؛ اذا السماء انشقت 84؛ التّین 95؛ اقرأ باسم ربک 96؛ الحجرات 49؛ المنافقون 63؛
الجمعه 62؛ النبی (ع) 65؛ الفجر 89؛ الملک 67؛ اللیل اذا یغشی 92؛ اذا السماء
انفطرت 82؛ الشمس و ضحاها 91؛ السماء ذات البروج 85؛ الطلاق 86؛ سبح اسم ربک
الاعلی 87؛ الغاشیه 88؛ عبس و هی اول ما کان «23» (التغابن 64)؛ لم یکن الذین
کفروا من-
__________________________________________________
(20) الفهرست: چاپ لیپزیگ 27، چاپ قاهره 36، چاپ تجدد 29 و 30. در صورتهای نقل
شده شماره سورهها اضافه شده است.
(21) گویا به مناسبت خود سوره سوره «الظهار» باشد. چنانکه سیوطی هم چنین آورده
است.
(22) شوالی سوره 32 و 113 را دو بار به حساب آورده است: تاریخ قرآن 2: 31 س 1 و 5
و 6.
(23) کذا فی الاصل- سوره عبس به شماره 65 این صورت گذشت. بنابراین باید ظاهرا سوره
دیگری باشد و
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 345
اهل الکتاب 98؛ الصف 61؛ الضحی 93؛ الم نشرح لک 94؛ القارعه 101؛ التکاثر 102؛
الخلع 3 آیه- الجید 7 آیه: اللهم ایاک نعبد، و آخرش بالکفار ملحق «24»- اللمز 104؛
اذا زلزلت 99؛ العادیات 100؛ اصحاب الفیل 105؛ الماعون 107 «25»؛ الکوثر 108؛
القدر 97؛ الکافرون 109؛ النصر 110؛ ابی لهب 111؛ قریش 106؛ الصمد 112؛ الفلق 113؛
الناس 114.
این یکصد و شانزده سوره است. او گفت: در مصحف ابیّ بن کعب تا اینجا رسیدم.
همه آیههای قرآن به قول ابیّ بن کعب 6210 آیه است».
این بود سخن ابن الندیم، ولی بر فرض که سورههای تغابن 64 و الماعون 107 را نیز در
این صورت به حساب آوریم جمع سورهها 104 میشود و چون دو سوره زیاد دارد، پس این
12 سوره در این صورت کمتر یاد داشت شده است:
العنکبوت 29؛ لقمان 31؛ الدخان 44؛ الذاریات 51؛ الطور 52؛ القمر 54؛ التحریم 66؛
سئل سائل 70؛ المزمل 73؛ المدثر 74؛ البلد 90؛ العصر 103.
اما دو سوره اضافه دارد: الخلع و الحفد.
ضمنا در این صورت نام سه سوره به گونه دیگری ذکر شده که مطابق نامهای رایج آن سورهها
نیست و در اتقان سیوطی هم نیامده است. یکی «طس، سلیمان» که به جای «النمل» آمده و
دیگری سوره «داود» است که آرتور جفری آنرا با «سبا 34» یکی گرفته و سومی «النبی»
که باز آنرا معادل «طلاق 65» میشمارد و شاید هم بتوانیم «تحریم 66» بدانیم. چه،
هر دو سوره با «یا ایها النبی» شروع میشود.
به هر صورت روایت فضل بن شاذان از این جهت نیز جالب توجه است که نشان میدهد تا
نیمه قرن سوم هجری هنوز هم نسخهای از مصحف ابن کعب موجود بوده است.
__________________________________________________
یا اشتباهی رخ داده، شوالی به استناد اتقان «تغابن» را به حساب آورده (2: 31) آرتور
جفری هم همین سوره را در اینجا به شماره آورده است (ماتریال ص 116).
(24) ظاهرا این دو سوره همان سورههای الخلع و الحفد است که از جمله ادعیه به شمار
آمده است.
(25) در خود فهرست سوره «التین» ضبط شده، ولی این سوره در شصت و هفتمین شماره این
صورت ضبط شده است. شوالی عینا نام «تین» را میان شمارهها یادداشت میکند (2: 31)،
ولی دکتر آرتور جفری شماره 107 را که سوره الماعون باشد یادداشت کرده است. ماتریال
ص 116.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 346
2) الاتقان
سیوطی «26»:
ابن أشته در «کتاب المصاحف» خود از قول ابو جعفر کوفی (ظ 130) تألیف مصحف ابیّ را
چنین میگوید:
الحمد 1؛ البقره 2؛ النساء 4؛ آل عمران 3؛ الانعام 6؛ الاعراف 7؛ المائدة 5؛ یونس
10؛ الانفال 8؛ براءة 9؛ هود 11؛ مریم 19؛ الشعراء 26؛ الحج 22؛ یوسف 12؛ الکهف
«27» 18؛ النحل 16؛ الاحزاب 33؛ بنی اسرائیل 17؛ الزمر، اوّلها حم «28» 39؛ طه 20؛
الانبیاء 21؛ النور 24؛ المؤمنون 23؛ سبا 34؛ العنکبوت 29؛ المؤمن 40؛ الرعد 13؛
القصص 28؛ النمل 27؛ الصافات 37؛ ص 38؛ یس 36؛ الحجر 15؛ حمعسق 42؛ الروم 30؛
الحدید 57؛ الفتح 48؛ القتال 47؛ الظهار 58؛ تبارک الملک 67؛ السجده 41؛ انا
ارسلنا نوحا 71؛ الاحقاف 46؛ ق 50؛ الرحمن 55؛ الواقعه 56؛ الجن 72؛ النجم 73؛ سئل
سائل 70؛ المزمل 73؛ المدثر 74؛ اقتربت 54؛ حم الدخان 44؛ لقمان 31؛ حم الجاثیه
45؛ الطور 52؛ الذاریات 51؛ ن 68؛ الحاقه 69؛ الحشر 59؛ الممتحنه 60؛ المرسلات 77؛
عمّ یتساءلون 78؛ لا اقسم بیوم القیامة 75؛ اذا الشمس کورت 81؛ یا ایها النبی اذا
طلقتم النساء 65؛ النازعات 79؛ التغابن 64؛ عبس 80؛ المطفّفین 83؛ اذا السماء
انشقت 84؛ و التین و الزیتون 95؛ اقرأ باسم ربک 96؛ الحجرات 49؛ المنافقون 63؛
الجمعه 62؛ لم تحرم 66؛ الفجر 89؛ لا اقسم بهذا البلد 90؛ و اللیل 92؛ اذا السماء
انفطرات 82؛ و الشمس و ضحاها 91؛ و السماء و الطارق 86؛ سبح اسم ربک 87؛ الغاشیه
88؛ الصف 61؛ سورة اهل الکتاب و هی لم یکن 98؛ الضحی 93؛ الم نشرح 94؛ القارعه
101؛ التکاثر 102؛ العصر 103؛ سورة الخلع؛ سورة الحفد؛ ویل لکل همزة 104؛ اذا
زلزلت 99؛ العادیات 100؛ الفیل 105؛ لایلاف قریش 106؛ أرأیت 107؛ انا اعطیناک 108؛
القدر 97؛ الکافرون 109؛ اذا جاء نصر اللّه 110؛ تبّت 111؛ الصمد 112؛ الفلق 113؛
الناس 114.
این بود صورتی که سیوطی نقل کرده است.
__________________________________________________
(26) الاتقان سیوطی 1: 222 آخر نوع 18 فائده.
(27) جفری آنرا سوره 15 گرفته.
(28) بنابراین سوره زمر را جزء «حوامیم» به حساب آورده و عده حوامیم بدین ترتیب
هشت عدد میشود.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 347
در این صورت این هفت سوره نیست:
ابراهیم 14؛ الفرقان 25؛ السجده 32؛ الملائکه 35؛ الزخرف 43؛ الانسان 76؛ البروج
85 «29»، که در هیچیک با کسری صورت ابن الندیم مشترک نیست. «30»
چون مصحف ابیّ دو سوره (خلع و حفد) را اضافه داشته باید جمع سورهها 116 باشد، اما
اینجا 109 سوره یاد شده است. سیوطی میگوید با اینکه او دو سوره اضافه داشته، اما
صواب این است که مصحف ابیّ 115 سوره باشد. زیرا او دو سوره فیل و قریش را یکی میدانست
«31». اگر این حساب را بخواهیم داشته باشیم، چون روایتی از امام جعفر صادق (ع) نقل
شده که قرائت خاندان نبوّت بر قرائت ابیّ بن کعب است، «32» بنا بر این دو سوره فیل
105 و لایلاف قریش 106، و همچنین الضحی 91 و انشراح 94 هم باید با هم به حساب آیند
و در نتیجه باز مصحف ابیّ ابن کعب بیش از 114 سوره نباید میداشته است.
3) مقدّمتان
«33»:
جز این دو روایت که گذشت، گزارش دیگری داریم که در مقدمه کتاب مبانی (تفسیری که در
425 ه. نوشته شده، ولی مؤلفش معلوم نیست) آمده است. در این روایت اسامی سورهها و
فضیلت هر سوره یک به یک از نبی اکرم نقل شده است.
ترتیب این سورهها در آن مطابق ترتیب کنونی است، جز سوره 67 ملک که با سوره 32
یکجا آمده، شماره سورهها 114 سوره است و آن دو دعاء «خلع و حفد» را هم ندارد.
مشکل اصلی که در این صورت هست این است که ناقل آن شناخته نیست و الّا از نظر تاریخ
نوشتن، بر اتقان سیوطی مقدّم و از نظر رفع مشکلاتی که از مصحف ابیّ ناشی شده، مفید
میبود. بخصوص که در سلسله راویانش نامهائی چون زید بن اسلم (م 136) فقیه و مفسّر
مدینه و ابو امامه (م 81) صحابی جلیل قرار
__________________________________________________
(29) جفری در احتساب سوره 18 جزء از قلم افتادهها (ماتریال 115 س 25) اشتباه
کرده، زیرا سوره حجر 15 را در صورت اتقان دو بار آورده، در حالی که دفعه اول سوره
18 است.
(30) جفری در مقایسه این دو صورت سوره 54 را مشترک افتادهها میداند (ماتریال
115) در صورتیکه سوره 54 در صورت اتقان هست و جزء افتادههای مشترک نیست.
(31) اتقان 1: 228، مجمع البیان 10: 544.
(32) اصول کافی 608 قدیم، وسائل الشیعه 4: 821.
(33) مقدمتان 64- 74.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 348
دارد. پس به ناچار از آن باید گذشت. مطلب دیگری که مطرح است اختلاف قرائت ابن کعب
است.
اختلاف
قرائت:
اختلاف قرائتهائی که از او بازگفتهاند به چهار دسته تقسیم میشود:
1) اختلاف در لهجه: بعضی از این اختلافاتی که باز گفتهاند ناشی از اختلاف لهجه
است. مثلا «لا یضرکم کیدهم» (3: 120) را او به پیروی از لهجه حجازی فکّ ادغام میکرد
و میگفت: «لا یضررکم کیدهم» «34» و یا «بعثر» را او «بحثر» «35» و «إِنَّا
أَعْطَیْناکَ» (108: 1) را «انّا انطیناک» تلفّظ میکرده است.
2) گویا گاهی کلمات مترادف را به کار میبرده است. مثلا در «وَ لَا الضَّالِّینَ»
(1: 7) میگفته: «غیر الضالین» «36» و به جای «مَشَوْا فِیهِ» (2: 20) میگفته:
؟ «مضوا فیه»؟ «37» و یا به جای «مَنْ بَعَثَنا»، او «مِنْ مَرْقَدِنا» میخوانده
است. «38»
3) زمانی هم جملهای و یا کلمهای تفسیری اضافه داشته است: مثلا در (2: 196) کلمه
«متتابعات» را اضافه داشته «39» و یا در (4: 24) «إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی» را زیاد
داشته است: «40» در آیه 26 سوره فتح دیدیم که جمله «و لو حمیتم کما حموا لفسد المسجد
الحرام» را اضافه داشت که عمر بر سر همین اضافی احضارش کرد و تندی نمود.
4) آنچه هم درباره جملاتی مثل «و لو انّ ابن آدم سأل وادیا من مال و أعطیه ...» از
او باز گفتهاند به واقع بیشتر شبیه حدیث است تا آیتی از قرآن و بحثش در مسأله
تحریف خواهد بود. «41»
__________________________________________________
(34) البحر المحیط 3: 43.
(35) ایضا 8: 505.
(36) ایضا 2: 29.
(37) ایضا 1: 90.
(38) مجمع البیان 8: 428.
(39) کشّاف 1: 242.
(40) طبری 5: 9.
(41) اختلاف قرائتهای او را رک. ماتریال جفری 114 ببعد، برگ شتراسر در تاریخ قرآن
نولدکه 3: 83 ببعد، تاریخ القرآن دکتر شاهین 149 ببعد، این حدیث هم دیده شود در
المعجم المفهرس للحدیث 7: 177- 179، نولدکه 1: 235 ببعد. مقدمتان 34، 91، مصاحف
135 و تفاسیر ذیل 10:
24 و 25. فتح الباری 11: 200، برهان 2: 36، 37، قرطبی 1: 9.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 349
دو سوره
اضافی:
اما بحث اصلی بر سر دو سورهای است که ادعا شده در مصحف ابن کعب بوده است. نام این
دو سوره را «خلع» «ردّ و انکار» و «حفد» «شتاب و مسابقه» و یا «جیّد» «نیکو» گفتهاند.
اینها را معمولا به نام «سورة القنوت» «42» یا «دعاء قنوت» «43» یا «سورتی القنوت»
«44» یا «دعاء الفجر» «45» خوانده و یا مطلق «دعاء» «46» هم گفتهاند. آن دو سوره
اینهاست:
سورة الخلع
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم 1) أللّهمّ إنّا نستعینک و نستغفرک. 2) و نثنی علیک و
لا نکفرک. 3) و نخلع و نترک من یفجرک.
سورة الحفد
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم 1) أللّهمّ إیّاک نعبد. 2) و لک نصلّی و نسجد. 3) و
إلیک نسعی و نحفد.
4) نرجو رحمتک. 5) و نخشی عذابک. 6) إنّ عذابک بالکفّار ملحق.
سوره ردّ و انکار: بنام خداوند بخشنده مهربان 1) پروردگارا! از تو یاری میطلبیم و
از تو آمرزش میخواهیم. 2) بر تو ثنا میخوانیم و بر تو کفر نمیورزیم. 3) و آنها
را که بر تو گناه ورزند ترک کنیم و از خود دور سازیم.
سوره شتاب (مسابقه) 1) پروردگارا! تنها ترا میپرستیم. 2) و بر تو نماز میخوانیم
و سجده میبریم.
3) و به سوی تو گام برمیداریم و میشتابیم. 4) به رحمت تو امیدواریم. 5) و از
عذاب تو ترسانیم. 6) همانا که عذاب تو به کافران ملحق است.
__________________________________________________
(42) اتقان 1: 226.
(43) کشاف در آیه 10 سوره یونس.
(44) محاضرات راغب.
(45) لسان العرب 4: 130.
(46) صحاح جوهری 1: 223 چاپ 92- 1282 بولاق.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 350
درباره این دو دعاء گفتنی زیاد است. نخست اینکه جائی ادّعاء نشده که در زمان جمع
آوریهای قرآن، کسی آنها را به عنوان آیات قرآنی عرضه کرده باشد. خود ابن کعب در
زمان ابو بکر در کار شرکت داشت و در زمان عثمان هم میگویند همکاری داشته و اگر هم
نمیبود مصحفش که بود و به جمع عرضه میشد. امّا آنچه گفتهاند یکی همان است که در
مصحفش چنین نوشته بود و همین را بعضی هم به مصحف ابو موسی اشعری و ابن عباس نسبت
دادهاند. «47» اما از ناحیه اینها هم هیچ سخنی که حاکی از ادّعای خاصی باشد، باز
گفته نشده است. دیگر اینکه اخباری است که پیامبر اکرم این دعاها را در قنوت میخوانده،
ولی بهیچوجه این نمیرساند که آیتی از قرآن بوده است. ابن کعب نیز خود هر شب آنها
را به قنوت نماز میخواند. «48» از علی (ع) گفتهاند که در فجر، این دعاء را به
قنوت میخواند. «49»
عمر بن خطاب گفتهاند آنرا پس از رکوع به قنوت خوانده است. «50» امیة بن عبد اللّه
بن خالد اموی (م 78) در خراسان این دو سوره را خوانده است «51». سعید بن مسیب (م
94) تابعی، ابراهیم نخعی (م 96) عابد کوفی، حسن بصری (م 110)، عطاء (م 114)، و
زهری نیز آنرا قرائت کردهاند. «52» تمام اینها حکایت از آن دارد که اینها دعای
قنوت بوده است، اگر چه به قول احمد منادی (م 334) پیامبر اکرم خود این را به ابن
کعب آموخته باشد. «53» آری، یک وقت کسی مثل عبد اللّه بن زریر غافقی (م 81) در
برابر حاکمی ستمگر، زبانی پرخاشجو دارد و در مقام تحقیر طرف دم از ناشنیدهای میزند
که شگفت آور و کوبنده باشد. البته این غیر از ادّعای اصالت دعاء به عنوان آیتی از
قرآن است. چنانکه در برابر این موضع، حاکم مصر عقبة بن عامر نیز برای به شگفت
آوردن حاضران این دو سوره را میخواند. پس اینها دلیل بر آیت قرآن دانستن آنها نمیشود
و همه این حرفها برمیگردد به قنوت. اینها دعائی بود که
__________________________________________________
(47) اتقان 1: 227.
(48) ایضا 1: 227.
(49) سنن بیهقی 2: 211، نوشتهای از این دعاء در 734 ه. در مصر توسط یکی از علویان
عرضه شد که گفته شد به خط علی (ع) است. المکتبة الجغرافیة العربیة 7: 296.
(50) اتقان 1: 226. سنن بیهقی 2: 210.
(51) اتقان 1: 227.
(52) وتر مروزی 135، 136 لاهور 1320.
(53) برهان زرکشی 2: 37.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 351
پیامبر خدا به نماز خوانده است.
در مورد قنوت، میدانیم که پیامبر گرامی بر اثر واقعه احد سخت متألم بود و
متجاوزان را لعنت میفرمود. «54» یا در وقعه بئر معونه بود که دیدیم (ص 230)
پیامبر اکرم تا یک ماه در قنوت نماز صبح بر کافران لعنت میفرستاد، یا به سبب
آزاری که از منافقان دیده بود لعنتشان میکرد که جبرئیل نازل شد: خداوند ترا
نفرستاده که دشنامگو و لعنتگر خلق باشی. خداوند ترا به رحمت عالمیان فرستاده نه
عذاب آنها، و در پی آن آیه 128 سوره آل عمران نازل شد. «55» از آن پس بود که
جبرئیل دعای قنوت را به پیامبر آموخت. «56» ابن کعب برای این که فراموش نکند این
دو دعاء را در مصحفش نوشته و بعدیها، گمان بردهاند که جزء مصحفش بوده «57» و حالا
صفت مشخصه مصحف او این دو دعاء است.
آنها که معتقد به نسخ در قرآن هستند میگویند این دو سوره قنوت اسمش از قرآن
برداشته شد ولی حفظش از دلها نرفت «58». یعنی نوع سومی از نسخ است که تلاوتش نسخ و
حکمش باقی است.
اما به واقع، آیا این دو سوره که دیدیم به آیات قرآنی میخورد؟ در آن حدّ هست که
آیه و نشانهای از عظمت پروردگاری باشد؟ در آن مرز هست که انسان از اتیان به مثلش
عاجز و زبون باشد؟ با وجودی که متن آن به «حمد» بسیار نزدیک است و جز پرستش و ثنای
پروردگار و امید به رحمت و ترس از شکنجه نیست، باز میبینیم که از حیث فصاحت و
اسلوب میان آنها فرق بسیار است. به قول بلاغی همین کلمه «یفجر» و یا کلمه «خلع» را
ببینید. کلمه «یفجر» متعدّی نمیشود و «خلع» هم بیشتر
__________________________________________________
(54) تفسیر طبری 4: 58، ترمذی 4: 83، 84، ابن کثیر 2: 238، فتح حافظ 8: 170، الدر
سیوطی 2: 71، سنن بیهقی 2: 197، 207، بخاری: مغازی 21، مسلم: فضائل الصحابه 186،
ناسخ و منسوخ ابو جعفر نحاس 89، ابن سعد 4: 1/ 96، معانی الآثار طحاوی 1: 142.
(55) مجمع البیان 1: 501، تبیان 1: 355، اسباب النزول واحدی 69- 70، کشاف 1: 139
بولاق.
(56) مراسیل ابو داود 12- 13، سنن بیهقی 2: 210، اما در تفسیر آیه 128 سوره آل عمران
بدین قنوت اشارهای نیست. به هر صورت، مسأله قنوت، خواه با این دعاها باشد و یا با
دعای دیگری، مشروعیت و وقت و صیغه و حکم و کیفیتش مورد اختلاف فقهاست. رک. سنن
بیهقی 2: 198- 209، دائرة- المعارف اسلام و مختصر آن و لسان و ... همین کلمه.
مفتاح کنوز 409/ 3، المعجم حدیث 5:
472، سفینة البحار 2: 451- 450.
(57) تأویل مشکل القرآن ابن قتیبه 33، 34، مقدمتان 75.
(58) برهان 2: 37.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 352
زیبنده بتان است. یا اینکه از عذاب خدا باید ترسید چون به کافران ملحق میشود؟
«59» از این قبیل انتقادات فراوان است. اما شیخ محمد هیصم (م 279) سخن جالب توجهی
گفته که هنوز زنده و پر معنی است. او میگوید: مصحف ابن کعب در اساس مخالف مصحف
کنونی شناخته نشده، مگر در مواردی که به خبر واحد نسبتی به او دادهاند، البته
بدون اینکه اینگونه خبرها ایجاد یقین بکند. قرائت او همین قرائت عامه بود. بله،
بعضی از بزرگان گفتهاند که مصحفی منسوب به ابن کعب دیدهاند که حروفش با حروف این
مصحف فرق داشته، ولی از کجا بدانیم که این سخنان از آن جهت نباشد که بعضی دوست
دارند به چیزهای عجیب و غریب بنازند. این بلائی است که به دین ضرر میزند و مصلحت
مسلمین را به خطر میاندازد. راه ملحدان را در طعنه به ارکان اسلام میگشاید و
فتنه در کارها را آسان میسازد.
میبینیم که مفتیان نواب ملوک و بندگان مالداران و دنیا داران آزمند که چون در
قرآن و علوم دین پایگاهی نیافتهاند، با توسل به کتب غریب، (به دربار ملوک) تقرّب
میجویند، و اگر هم آن کتب غریب سخت و مشکل باشد، بعضی از کتب معروف را پیدا میکنند،
آنها را کم و زیاد یا پس و پیش میکنند، عنوان تازهای بدان میدهند، تا نانی از
آن درآورند. بنا بر این بعید نیست که مصحفی را بگیرند و سورههائی را پس و پیش
کنند و الفاظی را تحریف سازند و بعد بگویند این مصحف علی (ع) یا ابیّ یا عبد اللّه
است، تا آنرا نزد ملوک عرضه بدارند و بگویند: خزانه پادشاهی چون تو، نباید که از
نسخه هر مصحفی خالی باشد. تا چیزی از مال دنیا بگیرند که آنها از این جنایت بر دین
و اهل دین خودداری ندارند. اما راه عاقل آن است که خود را در معرض این ترّهات
هوسناک نگذارد که حق روشن است و راه راست ... «60»
میبینید که از همان نیمه قرن سوم هجری فریاد از جعل و تزویر بلند است. در این
مورد، نکته مهم این است که ابن کعب مسلما مصحفی داشته و چه بسا که این مصحف در
زمان رسول خدا هم تهیه شده بود. اما اگر هم خود به زمان عثمان در جمع قرآن شرکت
داشته، باز به طور قطع و یقین میتوان گفت که مصحفش پیش از دوره عثمان و حتی پیش
از مصحف ابو بکر تهیه شده بود. با وجود این، نباید
__________________________________________________
(59) مقدمه تفسیر آلاء الرحمن، امر الرابع.
(60) مقدمتان 47 و 48.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 353
قرائتش از قرائت عامّه خیلی دور میبوده است. یکی از مهمترین دلایل تطابق مصحف او
و مصحف موجود، این است که قرائت شش تن از قاریان هفتگانه (یعنی نافع، ابن کثیر،
ابن علاء، عاصم، حمزه و کسائی) هر یک به طریقی، به قرائت ابیّ بن کعب میرسد.
اما درباره آن دو سوره، هیچ دلیلی محکمتر از این نیست که اگر هم انتساب این دو
دعاء به عنوان سورههای قرآنی به ابیّ بن کعب صحت داشته باشد، و لو سلّمنا، تازه
او در این ادعاء تن واحد است و تک بودن چیزی از قرآن ثابت نمیکند. قرآن تمام به
تواتر ثابت شده و از کسی تنها چیزی پذیرفته نشده، اگر چه صحابی جلیل القدر و یا
خلیفه مقتدری باشد.
واقع این است که درباره مصحف ابیّ سخن روشن و قطعی در دست نیست.
صورتهائی را که ابن ندیم و سیوطی بدست دادهاند، گذشته از اینکه حتی در یک مورد هم
اختلافاتشان با هم نمیخواند و ترتیب سوره یکی نیست و نام سورهها با هم اختلاف
دارد؛ فاصله زمانی راویان از زمان ابیّ نیز طولانی است. بنا بر این اعتمادی به
صحّت این صورتها نیست و بر فرض اثبات اصالت، تازه خبر واحدی میشود که اطمینان
بدان روا نباشد.
8) ابن
مسعود:
ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن مسعود از قبیله «هذیل» «1» و حلیف بنی زهره، مادرش
امّ عبد بود و از این رو به او کنیت «ابن امّ عبد» نیز داده بودند. «2» وقتی در
کتب فقه و اخبار فقط «عبد اللّه» گفته شود منظور او است. به روایت ابو نعیم
اصفهانی او ششمین کس است که اسلام آورده و از این رو او را «سادس ستّه» «3» میگفتند
و او این لقب را بسیار دوست میداشت. پیش از اسلام شبان «عقبه» بود «4». گویند
روزی پیامبر و ابو بکر بر رمه او میگذشتند. از او شیر خواستند و او به مقتضای
امانت از
__________________________________________________
(1) طبقات القراء 1: 458.
(2) گاهی او را عبد اللّه بن مسعود مینامند (ابن سعد 3: 1/ 112، ولی بیشتر عبد
اللّه بن امّ عبد خوانده شده است. (بخاری: کتاب فضائل الاصحاب 35، ابن سعد 2: 2/
99 و فصل خاص او 3: 1/ 182).
(3) حلیة الاولیاء 1: 124 پارهای از خطبههای او را هم دارد. ولی سخاوی او را
سومین نفری نقل میکند که پس از علی و خدیجه اسلام آورد.
(4) احمد 1: 379 و 462.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 354
دادن شیر امتناع جست. پیغمبر خدا (ص) میشی از آن رمه را برکت داد و از آن پس عبد
اللّه، اسلام پذیرفت. پس از اسلام خدمتگزار رسول (ص) گردید «5» و در سفر و حضر
پیوسته در خدمت رسول خدا بود. در مدینه، پشت مسجد نبوی زندگی میکرد و اغلب با
مادرش «امّ عبد» به خانه پیامبر میرفت. به طوری که نزدیک بود او از اهل بیت شمرده
شود. میگویند مادرش نیز اسلام آورده بود و عبد اللّه را «صحابی پسر صحابیه» هم میگفتهاند
«6». وقتی پیامبر در خانه بود دربانی خانه با او بود و چون میخواست از خانه بیرون
رود کفشهای او را میپوشانید و با عصا پیشا- پیش او راه میرفت. تا رخصت نمییافت
نمینشست. در سفر فراش و آب وضوی پیامبر را فراهم میساخت. چنانکه او را «صاحب
نعلین و وساده» پیغمبر هم خواندهاند «7». او نخستین کسی است که در آن گیر و دار
مخالفت قریش، قرآن را به صدای بلند در مکه تلاوت کرد و در این راه آزار شد «8». وی
«ذو الهجرتین» است، یعنی یکبار به حبشه و بار دیگر به مدینه هجرت کرد. در همه
غزوات رسول خدا حاضر بود و ابو جهل را به دست خویش بکشت. او یکی از ده تنی «عشره
مبشره» است که وعده بهشت گرفتهاند. دیدیم، از نخستین کسانی بود که قرآن را درس میدادند
و جزء چهار نفری است که پیغمبر فرمان داد قرآن را از ایشان بیاموزند. او بارها و
بارها گفته بود که هفتاد سوره از دهان مبارک نبی اکرم آموخته است.
میگویند پیامبر فرموده: هر که بخواهد قرآن را چنانکه نازل شده، تر و تازه بخواند،
باید همچون ابن ام عبد (ابن مسعود) بخواند «9». حتی گفتهاند در دوباری که در
آخرین سال حیات حضرتش، قرآن بر وی عرضه شد او هم حضور داشت. «10» او در روش و
حرکات به آن حضرت تشبّه میورزید «11». بوی خوش را دوست میداشت. «12» قامتی
__________________________________________________
(5) استیعاب 3: 987.
(6) نووی 370.
(7) احمد 6: 449، ابن سعد 3: 1/ 108.
(8) ابن سعد 3: 1/ 107.
(9) مقدمتان: 93.
(10) ابن سعد 2: 2/ 104.
(11) احمد 5: 389، 394، 395، 401، 402، طیالسی: حدیث 426.
(12) ابن سعد 3: 1/ 111.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 355
نحیف و ساق پائی باریک داشت «13». موی سر را تا پشت گوش فرو میگذاشت و خضاب نمیکرد.
درباره قرائتش مجاهد، محدّث معروف گفته بود: اگر من قرآن را بر قرائت ابن مسعود میخواندم،
به بسیاری از مطالبی که از ابن عباس پرسیدم محتاج نمیشدم «14». در این باره کافی
است گفته شود که قرائت شش نفر از قاریان بدو میرسد. یعنی عاصم، حمزه و کسانی از
قرّاء هفتگانه، خلف و اعمش «15»، و ابو عمرو بن علاء از عاصم «16». میگویند ابو
ذر نیز آیه 38 سورة یس را به قرائت ابن مسعود میخواند «17». در زمان عمر او ولایت
کوفه یافت، اما وقتی عثمان همه را به از بین بردن مصاحف خود فرا خواند، او امر
عثمان نپذیرفت و قیام کرد. که داستانش را در اعتراض او به مصحف عثمانی خواهیم دید
(ص 380). وفاتش را بیشتر در سال 32 ه- 653 م در حدود شصت سالگی گفتهاند. ولی زهری
میگوید که در جنگ صفین با علی (ع) بود و در آنجا کشته شد. «18» با اینکه در روایت
احادیث نبوی بسیار سختگیر بود «19»، ولی به علت احاطهای که بر سنت نبوی داشته است
در صحیحین 848 حدیث از او نقل شده و جاحظ و ابو نعیم خطبهها و برگزیدههای سخنانش
را آوردهاند «20». میگویند مدرسه حنفیّه بر اساس نظریات ابن مسعود پایه گذاری
شده و این پایگاه عبد اللّه را در کوفه و اثر او را در حدیث میرساند.
__________________________________________________
(13) احمد 1: 420.
(14) ترمذی 2: 157، برگ شتراسر این را از سیره ابن هشام (ص 231) نقل میکند
(نولدکه 3: 80) اما یافت نشد.
(15) طبقات القراء 1: 459.
(16) ایضا 1: 348.
(17) بخاری: کتاب التوحید 22.
(18) احمد 5: 188 و 189.
(19) سنن ابن ماجه: مقدمه باب 3، دارمی: مقدمه باب 27، ابن سعد 3: 1/ 110، احمد 1:
452.
(20) تفصیل ترجمه حالش دیده شود: لغت نامه دهخدا 1: 349، اعلام 4: 280، اصابه 3:
139، اسد الغابه 3: 256- 260، تهذیب 4: 27، طبقات ابن جزری: شماره 1914، ابن سعد
2:
2/ 104 و 3: 1/ 106 و 6: 7، غایة النهایه 1: 458، البدء 5: 97، صفة الصفوة 1: 154،
تاریخ الخمیس 2: 257، البیان جاحظ 2: 56 و فهرست آن، محبّر 161، کبیر بخاری 3: 1/
2، معارف 109، جرح 2: 2/ 149، التنبیه مسعودی 294، استیعاب 1: 359، کامل 3: 56،
تذکره ذهبی 1: 13، بدایه ابن کثیر 7: 162، شذرات ابن عماد 1: 38، حلیه 1: 124
شماره 21، الکواکب الدریه مناوی 1: 64، دائرة المعارف اسلام همین کلمه از «ودت»،
مختصر دائرة المعارف اسلام: همین. کلمه از ونسنک.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 356
چگونگی مصحف
او
میدانیم که او نیز مصحفی داشت و حتی توقعش این بود که او به جای زید مأمور جمع و
توحید مصاحف میگشت و یا مصحف او جانشین مصحف عثمانی میشد.
اما درباره ترتیب سورهها در مصحفش متأسفانه همچنان در کمبود آگاهی و تنگی مجال
هستیم. دو منبع اساسی داریم که فهرست ابن ندیم و اتقان سیوطی باشد.
چند و چون آنرا میرسیم. گذشته از آن، اختلافی است که در قرائت قرآن داشته و بدان
هم اشارههائی خواهیم داشت. نخست ترتیب مصحف او:
1) ابن
الندیم «21»:
«فضل بن شاذان گفت: تألیف سورههای قرآن را در مصحف ابن مسعود بدین ترتیب دیدم:
البقره 2؛ النساء 4؛ آل عمران 3؛ المص 7؛ الانعام 6؛ المائده 5؛ یونس 10 «22»؛
براءة 9؛ النحل 16؛ هود 11؛ یوسف 12؛ بنی اسرائیل 17؛ الانبیاء 21؛ المؤمنون 23؛
الشعراء 26؛ الصافات 37؛ الاحزاب 33؛ القصص 28؛ النور 24؛ الانفال 8؛ مریم 19؛
العنکبوت 29؛ الروم 30؛ یس 36؛ الفرقان 25؛ الحج 22؛ الرعد 13؛ سبا 34؛ الملائکه
35؛ ابراهیم 14؛ ص 38؛ الذین کفروا 47؛ القمر (لقمان 31) «23»؛ الزمر 39؛ الحوامیم
«24»؛ المسبحات «25»؛ حم المؤمن 40؛ حم الزحرف 43؛ السجده 41؛ الاحقاف 46؛ الجاثیه
45؛
__________________________________________________
(21) الفهرست: 26 فلوگل، 45 قاهره، 29 تجدد.
(22) شورشیان مصر هم که با عثمان گفتگو دارند، سوره یونس را هفتمی «سابعه» مینامند
(تاریخ طبری 1: 2963 آنالس).
(23) در متن، نام سی و سومین سوره مصحف ابن مسعود، القمر ذکر شده، ولی مجددا به
جای شصت و ششمین سوره مصحف وی همین سوره به نام اقتربت الساعه ذکر شده است که
پنجاه و چهارمین سوره قرآن باشد.
فلوگل این را با سوره لقمان تطبیق میدهد و بهمین جهت در اینجا میان دو کمان
یادداشت شده است.
(24) حوامیم یعنی سورههایی که با «حم» شروع شده و در قرآن مجید سورههای چهلم تا
چهل و ششم را چنین مینامند، ولی ابن الندیم تمام این سورهها را مجدّدا نام میبرد
به غیر از سوره الشوری 42- ممکن است منظورش از حوامیم همان سوره شوری بوده است.
(25) منظور از مسبّحات این سورهها میباشد: أسری 17، حدید 57، حشر 59، صف 61،
جمعه 62، تغابن 64، اعلی 87. جای شگفتی است که ابن ندیم تمام این سورهها را مجددا
نام میبرد و منظورش از مسبّحات روشن نیست.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 357
الدخان 44؛ انّا فتحنا 48؛ الحدید 57؛ سبح الحشر 59؛ تنزیل السجده 32؛ ق 50؛
الطلاق 65؛ الحجرات 49؛ تبارک الذی بیده الملک 67؛ التغابن 64؛ المنافقون 63؛
الجمعة 62؛ الحواریّون 61؛ قل اوحی 72؛ انا ارسلنا نوحا 71؛ المجادله 58؛ الممتحنه
60؛ یا ایها النبی لم تحرم 66؛ الرحمن 55؛ النجم 53؛ الذاریات 51؛ الطور 52؛
اقتربت الساعة 54؛ الحاقه 69؛ اذا وقعت 56؛ ن و القلم 68؛ النازعات 79؛ سئل سائل
70؛ المدثر 74؛ المزمل 73؛ المطفّفین 83؛ عبس 80؛ هل اتی علی الانسان 76؛ القیامة
75؛ المرسلات 77؛ عمّ یتساءلون 78؛ اذا الشمس کورت 81؛ اذا السماء انفطرت 82؛ هل
اتاک حدیث الغاشیة 88؛ سبح اسم ربک الاعلی 87؛ و اللیل اذا یغشی 92؛ الفجر 89؛
البروج 85؛ انشقت 84؛ اقرأ باسم ربک 96؛ لا اقسم بهذا البلد 90؛ و الضحی 93؛ الم
نشرح لک 94؛ و السماء و الطارق 86؛ و العادیات 100؛ أ رأیت 107؛ القارعة 101؛ لم
یکن الذین کفروا من اهل الکتاب 98؛ و الشمس و ضحاها 91؛ و التین 95؛ ویل لکل همزة
104؛ الفیل 105؛ لایلاف قریش 106؛ التکاثر 102؛ انا انزلناه 97؛ و العصر انّ
الانسان لفی خسر 103؛ اذا جاء نصر اللّه 110؛ انا اعطیناک- الکوثر 108؛ قل یا ایها
الکافرون لا اعبد ما تعبدون 109؛ تبت یدا ابی لهب و تبت، ما أغنی عنه ما له و ما
کسب 111؛ قل هو اللّه احد، اللّه الصمد 112.
پس این یکصد و ده سوره است و در روایت دیگری سوره طور قبل از والذاریات است. ابو
شاذان (کذا) گوید که ابن سیرین گفت: عبد اللّه بن مسعود معوّذتین و فاتحة الکتاب
را در مصحفش نمینوشت. فضل نیز به اسناد خود از اعمش روایت نموده که گفت: در قرائت
عبد اللّه حم سق بوده است (به جای حمعسق).
محمد بن اسحاق (ندیم) گوید: «من چندین مصحف دیدم که نویسندگان نوشته بودند آنها
مصحف ابن مسعود است، و لیکن دو مصحف در آن میان با هم متفق نبودند و بیشتر آنها در
پوستی بود که حکّ و اصلاح زیادی در آن شده بود و من مصحفی را دیدم که حدود دویست
سال پیش نوشته شده بود و در آن فاتحة الکتاب هم آمده بود. و فضل بن شاذان یکی از
پیشوایان در قرآن و روایات است و بدین جهت گفته او را یاد کردیم بدون اینکه آنرا
گواهی کنیم».
چنین بود سخن ابن الندیم. او میگوید اینها 110 سوره است، ولی در صورتی که
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 358
نقل شده 105 سوره بیشتر یاد نگردیده که در آن حوامیم و مسبّحات را تکراری گرفتیم.
ولی سوره القمر 54 را که دو جا یاد شده بود به پیروی از فلوگل، اولی را لقمان به
حساب آوردیم. در نتیجه، سورههائی که در این صورت نیامده عبارتست از:
فاتحة الکتاب 1- الحجر 15- الکهف 18- طه 20- النمل 27- الشوری 42- الزلزله 99-
الفلق 113- الناس 114.
در مورد فاتحة الکتاب و معّوذتین (سورههای 1 و 113 و 114) دیدیم که ابن سیرین گفت
در مصحف وی نمینوشتند. دیگرانی هم چنین سخنانی را از او باز گفتهاند و حتی نقل
میکنند که عبد اللّه معّوذتین را از مصاحف خود میشست و نابود میکرد «261».
درباره علت این کار سفیان بن مسعود میگفت: چون عبد اللّه میدید که رسول خدا حسن
و حسین (ع) را با این دو سوره تعویذ میکرد و نشنید که پیامبر (ص) آنها را در نماز
بخواند از این جهت گمان میبرد که این دو سوره از قرآن نیست «261». اما دیگران میگویند
ابن مسعود فاتحه و معوذتین را از آن جهت در مصحفش نداشت که اطمینان داشت هرگز آنها
را فراموش نخواهد کرد. زیرا در آن موقع قرآن را از این جهت مینوشتند که تذکاری
باشد. پس وقتی احتیاجی بدین تذکار نبود چرا بنویسند؟ «27» ولی واقع این است که این
سخن چنین مینمایاند که عبد اللّه خود خواندن و نوشتن میدانست و برای تذکار، مصحف
نوشته داشته است.
در صورتیکه تاکنون در جائی به چنین نکتهای برنخوردهایم. گویا او خود گفته باشد:
مستحب است که نویسنده مصحف از قبیله مضر باشد. «28» بنا بر این شاید کسی مانند
نافع بن ظریب بن نوفل که مصاحفی برای عمر بن خطاب نوشته «29» و از بنی نوفل شاخهای
از مضر است، برای عبد اللّه هم مصحفی رقم زده باشد. در اینکه عبد اللّه قرآن را از
حفظ میخواند دلایل زیادی داریم. از جمله ابن عبد البر (م 263) میگوید: مردی در
عرفات نزد عمر آمد و گفت: من از کوفه میآیم. در آنجا مردی بود که قرآن را از حفظ
بر مردم املاء میکرد. عمر خشمناک شد، فریاد زد: وای بر تو، کیست این؟ مرد گفت:
عبد اللّه بن مسعود. عمر آرام گرفت و گفت: به خدا
__________________________________________________
(261) احمد 5: 129، 130، اتقان 1: 65 نوع 19، الدر المنثور 6: سوره فلق.
(27) مقدمتان 35.
(28) صاحبی ابن فارس 57.
(29) جمهرة انساب العرب ابن حزم 116، اشتقاق ابن درید 89، اصابه 8650.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 359
که کسی از مردم را سزاوارتر از او بدین کار نمیدانم «30». این خود نشان میدهد که
عبد اللّه از رو نمیخوانده است و الّا برای آموزش و تعلیم، مراجعه به نوشته ضروری
است.
برگردیم به روایت ابن ندیم از مصحف او. از جمله در این صورت، یکبار حوامیم ذکر شده
و بار دیگر سورههای حم تک تک همه یاد شده جز سوره شوری 42 که از قلم افتاده است.
ولی در ذیل این صورت از اعمش آمده که حم عسق در قرائت عبد اللّه حم سق بوده است.
بنا بر این، باید این طور نتیجه گرفت که نام این سوره از صورت افتاده است. مطالعه
در این از قلم افتادهها نشان میدهد که سوره الحجر 15 که در پایان دسته سورههای
«الر» است و سوره 18 و 20 که طرفین سوره مریم 19 قرار دارند و طس 27 که میان دو
«طسم» قرار گرفته از قلم افتادهاند. سوره زلزله 99 را هم بدان بیفزائیم.
اشاره
2) الاتقان:
سیوطی در این مورد روایتی از ابن اشته نقل میکند که میرسد به جریر بن عبد الحمید
(م 188) و او خود به اعمش و دیگرانی میرسد که از پیروان ابن مسعود بودهاند. «31»
جریر تألیف مصحف عبد اللّه را چنین بیان میکند:
الطّول:
الطّول:
البقره 2؛ النساء 4؛ آل عمران 3؛ الاعراف 7؛ الانعام 6؛ المائده 5؛ یونس 10؛
المئین:
المئین:
براءة 9؛ النحل 16؛ هود 11؛ یوسف 12؛ الکهف 18؛ بنی اسرائیل 17؛ الانبیاء 21؛ طه
20؛ المؤمنون 23؛ الشعراء 26؛ الصافات 37.
المثانی:
المثانی:
الاحزاب 33؛ الحج 22؛ القصص 28؛ طبس النمل 27؛ النور 24؛ الانفال 8؛ مریم 19؛
العنکبوت 29؛ الروم 30؛ یس 36؛ الفرقان 25؛ الحجر 15؛ الرعد 13؛ سبا 34؛ الملائکة
35؛ ابراهیم 14؛ ص 38؛ الذین کفروا 47؛ لقمان 31؛ الزمر 39.
الحوامیم:
الحوامیم:
حم المؤمن 40؛ الزخرف 43؛ السجده 41؛ حمعسق 42؛ الاحقاف 46؛ الجاثیه 45؛ الدخان
44.
__________________________________________________
(30) احمد 1: 25، کتّانی 2: 283، مصاحف 136 و 137.
(31) تهذیب ابن حجر 2: 75- 77.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 360
الممتحنات:
الممتحنات:
انا فتحنا لک 48؛ الحشر 59؛ تنزیل السجده 32؛ الطلاق 65؛ ن و القلم 68؛ الحجرات
49؛ تبارک 67؛ التغابن 64؛ اذا جاءک المنافقون 63؛ الجمعه 62؛ الصف 61؛ قل اوحی
72؛ انّا ارسلنا 71؛ المجادله 58؛ الممتحنه 60؛ یا ایها النبی لم تحرم 66.
المفصل:
المفصل:
الرحمن 55؛ النجم 53؛ الطور 52؛ الذاریات 51؛ اقتربت الساعه 54؛ الواقعه 56؛
النازعات 79؛ سئل سائل 70؛ المدثر 74؛ المزمّل 73؛ المطفّفین 83؛ عبس 80؛ هل اتی
76؛ المرسلات 77؛ القیامه 75؛ عمّ یتساءلون 78؛ اذا الشمس کورت 81؛ اذا السماء
انفطرت 82؛ الغاشیه 88؛ سبّح 87؛ اللیل 92؛ الفجر 89؛ البروج 85؛ اذا السماء انشقت
84؛ اقرأ باسم ربک 96؛ البلد 90؛ الضحی 93؛ الطارق 86؛ العادیات 100؛ أرأیت 107؛
القارعة 101؛ لم یکن 98؛ الشمس و ضحاها 91؛ التّین 95؛ ویل لکل همزة 104؛ الم تر
کیف 105؛ لایلاف قریش 106؛ الهاکم 102؛ انا انزلناه 97؛ اذا زلزلت 99؛ العصر 103؛
اذا جاء نصر اللّه 110؛ الکوثر 108؛ قل یا ایها الکافرون 109؛ تبّت 111؛ قل هو
اللّه احد 112؛ الم نشرح 94.
(الحمد و معوّذتین) در آن نیست «32».
ولی سیوطی در صفحه بعد اضافه میکند که شماره سورهها در مصحف ابن مسعود 112 سوره
است زیرا او معوّذتین را نمینوشت. به هر صورت، مجموع این سورهها 108 شماره است و
آنچه یاد نشده از این قرار است: سوره فاتحه 1؛ معوّذتین 113 و 114؛ ق 50؛ الحدید
57؛ الحاقه 69. از قلم افتادههائی که در هر دو صورت مشترک است همان سورههای
فاتحه و معوّذتین میباشد. این دو صورت (ابن ندیم و سیوطی) را اگر با هم مقایسه
کنیم نکات جالب توجهی در بر دارد. از نظر ترتیب سورهها اگر زوائد نسبت به هم که
نسبة کم است و پس و پیشی سوره 15 را کنار بگذاریم، تقریبا این دو صورت با هم میخوانند.
ده سوره اول مصاحف قرار گرفته، با این نکته که سوره انفال 8 نزد ابن مسعود از توبه
9 جدا شده و سوره فاتحه را هم ندارد. تقریبا مصحف بر حسب طول سورهها، جز در دسته
حوامیم، تنظیم شده است.
در دسته حوامیم اگر هر دو روایت را مقایسه کنیم ترتیب هر دو یکی است. فقط سیوطی
سوره شوری 42 را زیادتر دارد و این خود به خوبی مؤیّد آن است که
__________________________________________________
(32) اتقان پایان نوع 18.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 361
سورههای با فواتح سور هر کدام با هم یک دسته بودهاند. ابن مسعود حوامیم را
«دیباج القرآن» مینامید «33».
اختلاف
قرائت
پس از ترتیب سورهها، بررسی اختلاف قرائتش پیش میآید. این اختلافات را به سه دسته
میشود تقسیم کرد: 1) اختلافات لهجهای، 2) به کار بردن مترادفات، 3) زوائد
تفسیری.
1) اختلافات
لهجهای:
مقدار زیادی از اختلاف قرائت که از ابن مسعود گفتهاند، بیشتر مربوط به تلفّظ کلمه
و لهجهای است که او به کار میبرده است.
مثلا گاهی «حاء» را «عین» تلفّظ میکرده، مثلا به جای «حتّی» میگفته: «عتّی» «34»
و یا «طلح» را (در 56: 29) «طلع» میخوانده است. «35» میگویند وقتی عمر از مردی
شنید که «حتّی» را «عتّی» میگوید. از او پرسید از چه کسی چنین آموختهای؟ او گفت:
از ابن مسعود. عمر کاغذی به ابن مسعود نوشت که خداوند قرآن را به لغت قریش نازل
کرده، قرآن را بدین لغت آموزش ده، نه به لهجه هذیل. «36»
گاهی بر عکس بود. یعنی «عین» را «حاء» تلفظ میکرد. مثلا «اذا بعثر» را (در 100:
9) «اذا بحثر» میگفت «37». در صورتیکه این دو تا، دو لغت متفاوتی هستند. عمیق را
معیق، کافور را قافور و بقر را باقر تلفظ میکرد و ...
2)
مترادفات:
گاهی کلمه مترادف را به کار میبرد.
مثلا به جای «اهدنا» در (1: 6) «أرشدنا» «38»، به جای «مشوافیه» در (2: 20)
«مضوافیه» «39»، به جای «ادع لنا» در (2: 68) «سل لنا» «40» میگفت. مثل اینکه به
کار بردن مترادفات را مجاز میدانست و قرائت را آسان گرفته بود «41». البته این
__________________________________________________
(33) لسان العرب 3: 87، تاج العروس زبیدی 2: 37 کلمه «دیباج».
(34) البحر 5: 307، جفری 49، 64، 80.
(35) بحر 8: 206، جفری 97.
(36) محتسب 82.
(37) بحر 8: 55، جفری 111.
(38) جفری 25.
(39) ایضا 25، بحر 1: 90.
(40) ایضا 26، بحر 1: 251.
(41) النشر 1: 21، فخر رازی 1: 213.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 362
رویه از جهتی موجب آسان شدن کار تلفظ کلمات و تفسیر قرآن بود. چنانکه مجاهد میگفت
معنی کلمه «زخرف» را (در 17: 93) نمیدانستم تا در قرائت ابن مسعود «ذهب» (به معنی
طلا) را دیدم «42». شاید به همین جهت بوده که مجاهد گفته بود اگر قرآن را به قرائت
عبد اللّه میخواندم به بسیاری از مشکلاتی که از ابن عباس پرسیدم بر نمیخوردم.
ولی روشن است که یک چنین رویهای اگر ادامه مییافت به چه انحراف و فسادی میانجامید.
شاید ...
3) زوائد
تفسیری:
گاهی هم در تفسیر مطلبی، کلمهای در آیه زیادی داشت.
مثلا کلمه «فاختلفوا» را در (2: 213) «43» و «هو اب لهم» در (33: 6) «44» و «و هو
قاعد» را در (11: 71) «45» برای تفسیر آیه زیادی داشت. و همینها نشان میدهد که
در قرائت ابن مسعود اختلاف مهم و قابل توجهی نبوده است. در همین موارد موجود هم میتوان
گفت که اینها هم مشمول همان اصل کلی است که بر فرض اثبات صحت آن و اگر هم این
خبرها درست باشد باز در خور اعتنا نیست. گذشته از اینکه آنچه از او گفتهاند پس از
زمانی طولانی بوده که در صحتش جای تأمل بسیار میگذارد. نکته دیگر اینکه او از
سابقین بوده، سومین و یا ششمین مسلمان است.
احادیث زیادی از او نقل کردهاند و در تفسیر قرآن و بیان بسیاری از نکات مقامی
دارد. و با اینکه او همیشه ادّعاء میکرد که همه چیز را درباره قرآن میداند، او
میداند که هر آیهای کی و کجا نازل شده، اما چیزی از او درباره ترتیب نزول آیات
نقل نکردهاند. ترتیبی هم که از مصحف او گفتهاند دیدیم که چیز مهمّی و فرق چندانی
با مصحف عثمانی نداشت.
همین نمونهها برای روشن شدن روش عبد اللّه کافی است «46».
در مورد نشر و رواج مصحف عبد اللّه، باید گفت با وجود اینکه پس از نشر مصحف عثمانی
همه مصاحف جمع شد و با اینکه پس از اعتراض ابن مسعود، با مصحف وی
__________________________________________________
(42) تفسیر طبری 15: 163.
(43) کشاف 1: 255، جفری 30.
(44) کشاف 2: 523، جفری 75.
(45) کشاف 2: 410، جفری 47.
(46) برای آگاهی بیشتر مراجعه کنید: مصاحف سجستانی 54- 83، ماتریال جفری 20- 113،
نولدکه 3: 60- 77، تاریخ القرآن دکتر شاهین 138 ببعد، و در ارینتالیا، بک، 25
(1956) 83- 353 و 28 (1959) 186- 205، 56- 230) و مختصر فی شواذ القراآت ابن
خالویه.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 363
مبارزه شدیدی شد، باز هم این مصحف تا سالها بعد میان مردم رواجی داشته است.
ابن اثیر میگوید: چون مصحف عثمان به کوفه رسید مردم آنرا پذیرفتند ولی عده زیادی
هم مصحف ابن مسعود را همچنان نگاهداشتند و قرآن را بر قرائت او میخواندند. «47»
یکی از این موارد مبارزه با او را ابن اثیر نقل میکند که نمودار خوبی از آن
مبارزات است:
حجّاج بن یوسف ثقفی (م 95) روزی در جمعی میگفت: به خدا اگر به شما فرمان دهم که
از این در بیرون روید و شما از آن در خارج شوید خونتان بر من حلال است.
کسی از شما را نبینم که قرآن بر قرائت امّ عبد (ابن مسعود) بخواند که گردنش را میزنم.
آنرا از مصحف خواهم تراشید اگر چه به دنده خوکی باشد.
اعمش در آنجا حاضر بود. او میگفت: در دل با خود گفتم: «به کوری چشم تو من آنرا
قرائت میکنم». «48» این چنین بود که میگفتند اعمش قرآن را یکبار در مصحف عثمانی
و بار دیگر به قرائت ابن مسعود قرائت میکرد و تصادفا بیشتر اختلاف قرائتهائی را
که از عبد اللّه گفتهاند سلسلهاش به اعمش میرسد.
با همه تلاش و مبارزه حجّاج باز این مصحف رواج خود را، حتی در قلمرو بغداد، نزدیک
همانجا که حجّاج حکومت کرده بود، حفظ کرد. ابن الندیم میگوید من نسخههای متعددی
دیدهام که کاتبان نوشتهاند مصحف ابن مسعود است. حتی یکی از آنها در سال 200 هجری
بود. اما هیچکدام با هم مطابقت نمیکرد. «49»
در سال 398 هجری (8 و 1007 م) در بغداد میان مردم شیعه و سنی فتنهای به پا شد. در
آن هنگام ریاست امامیه بغداد که اکثریت شهر را داشتند با شیخ مفید و ریاست عامّه
با ابو حامد اسفراینی (م 406) بود. در آن موقع مصحفی به مردم ارائه شده بود که میگفتند
مصحف عبد اللّه بن مسعود است. این مصحف با مصاحف دیگر اختلاف داشت و همین اختلاف
موجب نزاع شیعه و سنی گردید. کار نزاع بالا گرفت و بالاخره به جمع دانشمندان و
قاضیان رسید. در روز جمعه 28 رجب همان سال مجلس محاکمهای به ریاست شیخ ابو حامد
فقیه شافعی تشکیل شد. آن مصحف را آوردند و بالاخره قضات دستور امحاء آنرا دادند.
این کار خشم شیعه را بیشتر
__________________________________________________
(47) الکامل 3: 86 و 87 تورنبرگ.
(48) کامل ج 4 حوادث سال 95.
(49) فهرست 29.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 364
برانگیخت «50». چندی نگذشت که به خلیفه عباسی القادر باللّه گزارش رسید که در شب
نیمه شعبان، مردی شیعی از اهل جسر نهروان در مسجد جابر درباره آن دادگاه زبان به
ناسزا گشوده است. خلیفه دستور کشتن آن مرد را داد. شیعیان کرخ بر اثر این حادثه
شورش کرده و به طرفداری از حاکم علوی فریاد یا منصور یا منصور برداشتند. عدهای هم
به خانه ابو حامد ریختند که وی گریخت. بالاخره لشکریان خلیفه شورش را فرو
خواباندند و شیخ مفید برای مدتی بغداد را ترک کرد.
در گوشه و کنار از رواج این مصحف و یا مصاحفی بدین نام در تاریخ یاد شده است.
زمخشری (م 538) دو جا از مصحف ابن مسعود یاد میکند «51». ظاهر عبارت چنین مینماید
که او خود مصحف را دیده است. بنا بر این میتوان حدس زد که این مصحف تا قرن ششم
هجری همچنان موجود بوده است.
9) مصحف ابو
الدرداء
او را هم از جامعان قرآن زمان رسول خدا گزارش کردهاند «1»، اما از قرائتش و مصحفش
و اختلاف با سایر مصاحف چیزی نگفتهاند. همینقدر میتوانیم حدس بزنیم که ظاهرا بر
قرائت ابن کعب بوده است. زیرا عمر در زمان خلافت سه نفر را برای تعلیم قرآن به شام
فرستاد؛ ابو الدرداء در دمشق ماند و همانجا به تعلیم قرآن پرداخت. میگویند در
مسجد حلقههای تدریس قرآن درست کرده بود. هر ده نفری یک سرپرست داشتند. هر کس
مشکلی داشت از سرپرستش میپرسید و اگر سرپرست نمیدانست او خود از ابو الدرداء میپرسید.
ابو الدرداء در محراب مینشست و به کار آموزش قرآن در این حوزهها نظارت داشت.
روزی اینها را شمرد؛ هزار و ششصد و- خردهای بودند «2». برای رفع احتیاج و رواج قرآن،
مصحفی نوشتند که ابو الدرداء آن مصحف را همراه هیأتی به مدینه فرستاد تا به
قاریانی چون علی (ع)، ابن کعب و زید نشان داده شود که از صحتش مطمئن شوند. ظاهرا
این مصحف بر قرائت
__________________________________________________
(50) طبقات الشافعیه ابن سبکی 3: 26 و 290 چاپ اول مصر، نامه دانشوران 1: 286 چاپ
اول به نقل از منتظم ابن جوزی و کامل ابن اثیر و الحضارة الاسلامیه ادام متز 1:
362.
(51) کشّاف 2: 410 آیه 71 سوره هود و 4: 490 آیه 7 سوره مجادله.
(1) بخاری: فضائل القرآن 8، ابن سعد 2: 2/ 112- 114 و ص 229 همین کتاب.
(2) غایة النهایه ابن جزری 1: 606.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 365
ابن کعب بوده است. چون مورد اختلافی را که ذکر میکنند «3» از او نقل شده بود.
بنا بر این میتوان حدس زد که ابو الدرداء نیز بر قرائت ابن کعب میخوانده و مصحفی
هم که داشته بر همان قرائت بوده است.
10) مقداد
بن اسود:
ابن اثیر میگوید مصحفش در حمص رواج داشته، اما چیزی از مشخصات آن نگفتهاند و
دیدیم (ص 337) که گفته شده اصولا مصحف معاذ در حمص رایج بوده است.
11) علی بن
ابی طالب (ع):
امام ابو الحسن علی بن ابی طالب قرشی هاشمی امیر المؤمنین (ع) نخستین امام شیعیان
و چهارمین خلفای راشدین، یکی از ده تنی است که به ایشان وعده بهشت داده شده است.
او پسر عمو و داماد و پرورده رسول خدا (ص)، خلیفه او بر امانات، یکی از بزرگان
صحابه، جنگجویان شجاع، خطیبان، قاضیان و دانشمندان بود.
اولین کسی بود از مردان که به پیامبر گروید. به روز جمعه سیزدهم ماه رجب 12 سال
پیش از بعثت در بیت الحرام به مکه متولد شد و در کنف حمایت رسول خدا پرورش یافت.
همیشه با آن حضرت و در اکثر جنگها پرچمدار بود. چون پیامبر میان یاران خود برادری
مینهاد او را به برادری خود برگزید. تا جائی که روزی امّ أیمن «1» به شوخی بدو
گفته بود: وی را برادر میخوانی و دختر خویش به وی دادهای! در سال 35 هجری علی
(ع) متولّی خلافت شد که پارهای به بهانه خونخواهی عثمان فتنهای بزرگ به پا کردند
و وقعه جمل پیش آمد (36 ه) و او پیروز شد.
معاویه را از حکومت شام معزول ساخت. معاویه یاغی شد. حادثه صفّین پیش آمد (37 ه).
سرانجام کار به حکمیّت کشید و چنانکه معروف است عمرو بن عاص حکم معاویه نیرنگی به
کار برد و ابو موسی اشعری گول خورد. خوارج از هر دو کناره جستند و بر علی (ع) خرده
میگرفتند. وقعه نهروان میان او و خوارج پیش
__________________________________________________
(1) کنیزی که پیامبر از پدر به ارث برده بود و آزادش ساخت. ابن سعد 8: 162، معارف
144.
(3) مصاحف سجستانی 155 و 156.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 366
آمد (38 ه). از آن پس علی (ع) در کوفه (دار الخلافه) باقی ماند. تا اینکه در 17 (و
یا 19) رمضان به سال چهلم هجرت در 65 (و یا 63) سالگی به دست عبد الرحمن بن ملجم
مرادی خارجی در محراب مسجد کوفه با شمشیری، مسموم و مضروب شد و در شب بیست و یکم
(و یا 19) همان ماه در نجف اشرف (بنا بر مشهور) مدفون گردید. اهل تسنّن 856 حدیث
از او نقل کردهاند. مدت خلافت ظاهری او چهار سال و 9 ماه بود. نقش نگین انگشتریش
«للّه الملک» بود.
خطبهها و گفتارهایش در نهج البلاغه جمع شده، ولی کسانی در نسبت بعضی از خطبهها
به او، شک روا میدارند. دیوانی نیز منسوب به او است. عدهای در حق او گزافه
گوئیها روا داشتهاند. درباره قرآن اعلم زمان خود بود. فرمود: «آیتی نیست که نازل
شده باشد و من ندانم که کجا و کی آمده. خداوند دل و عقل و زبانی پرسشگر به من عطا
فرموده است «2» و یا فرمود: «من هر شب و روز پیش پیامبر (ص) بودم. گاه من به خانه
او میرفتم و گاه او به خانه من میآمد. هر جا بود با او بودم. چون میپرسیدم جواب
میداد و چون ساکت میشدم سخن آغاز میکرد.» «3» از او 28 فرزند (11 پسر و 17
دختر) ماند. کارهای وی در زندگی بسیار مشهور و پرشکوه است. در فضائلش کتابها نوشتهاند.
«4»
مصحف علی
(ع):
در پارهای از روایات آمده است که نخستین کسی که پس از رحلت پیامبر اکرم همت به
جمع قرآن گماشت و آنرا برای حفظ از هر دگرگونی گرد آورد، علی بن ابی- طالب (ع) بود
«5» محمد بن سیرین گوید: چون آغاز خلافت ابو بکر شد، علی بن ابی طالب
__________________________________________________
(2) اتقان 2: 187.
(3) خصال صدوق 123.
(4) رک. کامل: حوادث سال 40، اسد الغابه 4: 16- 41، طبری 6: 9183، البدء 5: 73،
اصابه 4:
269، تاریخ ذهبی 2: 191، تاریخ بغداد 1: 133، تاریخ ابی الفداء 1: 181، تاریخ ابن
کثیر 7: 332 و 8: 1- 13، تذکره ذهبی 1: 10، تهذیب التهذیب 7: 334، شذرات 1: 49،
شرح ابن ابی الحدید 1: 4، ابن سعد 6: 6، صفة الصفوة 1: 119، طبقات القراء ابن جزری
1: 546، مروج الذهب 2: 45، معارف 88، معجم الادباء 14: 41، ارشاد الساری 6: 236
بولاق، یعقوبی 2: 154، مقاتل الطالبیین 14، حلیة الاولیاء 1: 61، منهاج السنة 3: 2
و 4: 2 تا آخر، تاریخ الخمیس 2: 276، الریاض النفرة 2: 153، (اختلاف در سن او را
دارد 57 تا 68 سال)، اعلام 5: 107 ...
(5) بحار الانوار 92: 48، 52، تفسیر قمی 745 (یا 2: 451) صفحه آخر.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 367
در خانه خود نشست. به ابو بکر گفتند که او از بیعت با تو کراهت دارد. این بود که
ابو بکر او را ملاقات کرد و گفت آیا از بیعت با من کراهت داری؟ علی (ع) گفت با خود
پیمان بستهام که جز روز جمعه ردا بدوش نگیرم تا کتاب خدا را در مصحفی گرد آورم.
پس آنرا انجام داد ... «6» ابن فارس نیز از عبد خیر نقل میکند که پس از رحلت رسول
خدا (ص) علی (ع) نخستین کسی بود که قرآن را گرد آورد «7».
دسته دیگری از اخبار، دنباله کار را نیز شرح میدهند:
«علی (ع) قرآن را به ترتیب نزول نوشته است». این مطلب جالب توجهی بوده است و به
همین جهت از همان آغاز بدین خبر توجه خاص شده است.
محمد بن سیرین میگوید: «البته اگر این کتاب یافته شود در آن علم خواهد بود».
یعنی بسیاری از پرسشها پاسخ داده خواهد شد. ابن عون میگوید در این باره از عکرمه
جویا شدم او هم بیاطلاع بود «8».
دسته دیگر از اخبار دنباله کار را چنین شرح میدهند: آن گاه آنرا در پارچهای (از
حریر زرد) بر شتری نهاده و به مسجد رسول (ص) نزد صحابه برد و گفت: این است قرآن که
من جمع کردهام «9». چون دیگران نپذیرفتند آنرا برگرداند و گفت:
دیگر هرگز آنرا نبینند «10».
اما روایت دیگری میگوید: چون وقت وفات نبی اکرم رسید، به علی (ع) فرمود که آیات
قرآنی در پشت سرم بر روی صفحات و رقعههائی پراگنده است.
آنرا گرد آورید که از میان نرود «11». بدین ترتیب نهانگاه مصحف شریف را به وی
نموده و او را به گرد آوردن قرآن فرموده است. این روایت تکلیف اوراقی را که در
زمان رسول خدا و برای شخص وی (ص) نوشته شده بود روشن میکند. اما متأسفانه از
چگونگی مصحف علی (ع) خبر دقیقی در دست نیست.
__________________________________________________
(6) مصاحف سجستانی 10، ابن سعد 2: 2/ 101 س 16- 20، اما سیوطی جملهای اضافه دارد
که در خور توجه خاص است: «رأیت کتاب اللّه یزاد فیه» اتقان 1: 204 نوع 18.
(7) صاحبی 200.
(8) ابن سعد 2: 2/ 101، التسهیل لعلوم التنزیل 1: 4، فضائل القرآن ابن کثیر 25،
تاریخ الخلفای سیوطی 185. ارشاد الساری 7: 459، عمدة القاری عینی 9: 304، فتح
الباری 9: 43.
(9) بحار الانوار مجلسی 19: با 7 ص 11 قدیم.
(10) تفسیر صافی 1: 25، سلیم بن قیس 72.
(11) بحار 19: ب 7 ص 13 و 14، فصل الخطاب 2، ماتریال 183، صافی 1: 24، وافی 2: 238
سنگی.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 368
به اعتقاد شیعه امامیه، مصحف علی (ع) نخستین اقدامی است که درباره گرد آوری نص
قرآنی به عمل آمده و پس از وفات رسول خدا (ص) علی (ع) سوگند یاد کرد که ردا به دوش
نگیرد تا قرآن را در دفتری گرد آورد «12» و یا قرآن را با تفسیر و شأن نزول آیات
به املاء رسول اکرم نوشت «13». گرچه ابن حجر، خبر جمعآوری علی (ع) را ضعیف میشمارد
و میگوید بر فرض صحت روایت، مراد از جمع قرآن، حفظ تمام آن بوده است «14». و
مستشرقینی هم دل به این سخن دادهاند «15». اما تنها در روایات شیعه نیست که علی
(ع) نخستین گرد آورنده قرآن مجید پس از رسول خداست. اهل تسنّن نیز این قبیل روایات
را به فراوانی نقل کردهاند «16».
درباره مدت این گردآوری روایات مختلف است. پارهای میگویند حدود شش ماه پس از
وفات پیامبر (ص) بود که علی (ع) برای گردآوری قرآن نشست «17». اما دیگران میگویند
قرآن را ظرف سه روز از روی حافظه به ترتیبی که بروی مکشوف شده بود نگاشت «18».
اشاره
چگونگی مصحف
علی (ع)
درباره چگونگی این مصحف، سخنان گوناگونی گفتهاند. ابن الندیم میگوید:
«من این مصحف را دیدم و به مرور زمان اوراقی از آن افتاده بود و این است ترتیب
سورهها در این مصحف ...» ولی اکنون در نسخههای موجود الفهرست این قسمت بکلی
افتاده «19» و معلوم نیست کدام دستی این صفحات را از بین برده است.
بدین ترتیب یکی از معتبرترین اسناد در این باره از میان برده شده است که اگر از
__________________________________________________
(12) ابن سعد 3: 1/ 137، کشف الیقین حلّی 12، سفینة البحار 2: 414، تأسیس الشیعه
316، 317.
(13) وافی 1: 63، بحار 1: 140.
(14) اتقان 1: 204 نوع 18.
(15) معاویه لامنس 348.
(16) اسد النابه 3: 224، اتقان 1: 204 نوع 18، ارشاد الساری 7: 459، فتح الباری 9:
43، 440، عمدة القاری 9: 304، مستدرک حاکم 2: 611، مسند طیالسی 270، تاریخ الشام
7: 210، بخاری: علم 39، جهاد 171، جزیه 10.
(17) بحار 19: ب 7 ص 14، مناقب ابن شهر آشوب 2: 40.
(18) ابن الندیم 30 تجدد، 28 لیپزیگ، فصل الخطاب نوری 2.
(19) الفهرست 28 لیپزیگ، 48 قاهره، 30 تجدد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 369
بین نرفته بود بیگفتگو به روشن شدن تاریخ قرآن و مخصوصا ترتیب نزول آیات و سیر
تدریجی احکام و بسیاری از نکات و مطالب مهم دیگر کمک بسیار مؤثری مینمود. منبع
دیگری که داریم تاریخ یعقوبی (ابن واضح) است. این کتاب حوادث تا سال 252 هجری را
دارد. کتاب بسیار معتبری هم هست. اما صد افسوس ترتیبی که او نقل میکند با هیچ
روایت و درایتی همخوان نیست. او میگوید که علی (ع) قرآن را به هفت جزء بدین ترتیب
تقسیم کرده بود «20».
جزء
1:
جزء 1:
البقره 2؛ یوسف 12؛ العنکبوت 29؛ الروم 30؛ لقمان 31؛ حم السجده 41؛ الذاریات 51؛
هل اتی علی الانسان 76؛ الم، تنزیل، السجدة 32؛ النازعات 79؛ اذا الشمس کورت 81؛
اذا السماء انفطرت 82؛ اذا السماء انشقت 84؛ سبح اسم ربک الاعلی 87؛ لم یکن 98.
این جزء البقره است. شامل 886 آیه و 15 سوره.
جزء
2:
جزء 2:
آل عمران 3؛ هود 11؛ الحج 22؛ الحجر 15؛ الاحزاب 33؛ الدخان 44؛ الرحمن 55؛ الحاقه
69؛ سئل سائل 70؛ عبس 80؛ و الشمس و ضحاها 91؛ اذا زلزلت 99؛ ویل لکل همزة لمزة
104؛ ا لم تر لا یلاف 105 و 106. این جزء «آل عمران» است و شامل 886 آیه و 16
سوره.
جزء
3:
جزء 3:
النساء 4؛ النحل 16؛ المؤمنون 23؛ یس 36؛ حمعسق 42؛ الواقعه 56؛ تبارک الملک 67؛
یا ایها المدثر 74؛ أرأیت 107؛ تبت 111؛ قل هو اللّه احد 112؛ العصر 103؛ القارعه
101؛ السماء ذات البروج 85؛ التّین و الزیتون 95؛ طس، النمل 27. این جزء النساء
886 آیه و 16 سوره است.
جزء
4:
جزء 4:
مائده 5؛ یونس 10؛ مریم 19؛ طسم، الشعراء 26؛ الزخرف 43؛ الحجرات 49؛ ق و القرآن
المجید 50؛ اقتربت الساعة 54؛ الممتحنه 60؛ و السماء و الطارق 86؛ لا اقسم بهذا
البلد 90؛ الم نشرح لک 94؛ و العادیات 100؛ انا اعطیناک الکوثر 108؛ قل یا ایها
الکافرون 109؛ این جزء «المائده» 886 آیه و 15 سوره است.
__________________________________________________
(20) تاریخ یعقوبی 2: 152- 154 هوتسما، 2: 113 نجف، ترجمه فارسی مرحوم دکتر آیتی
2: 15 و 16. در شمارش سورهها در هر جزئی چاپها با هم اختلاف دارند. مثلا جزء اول
را 16 سوره و جزء سوم را بعضی 17 سوره نوشتهاند در صورتیکه جزء اول 15 و جزء سوم
16 سوره دارد. مرحوم آیتی رقم درستتر را یادداشت کرده و تعداد سورهها از آنجا
نقل شد. در جزء دوم هم اگر ا لم تر و لا یلاف را یک سوره به حساب بیاوریم تعداد
همان 15 سوره میشود.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 370
جزء
5:
جزء 5:
انعام 6؛ سبحان 17؛ اقترب 21؛ الفرقان 25؛ موسی و فرعون 28؛ حم المؤمن 40؛
المجادلة 58؛ الحشر 59؛ الجمعه 62؛ المنافقون 63؛ ن و القلم 68؛ انا ارسلنا نوحا
71؛ قل اوحی الی 72؛ المرسلات 77؛ الضحی 93؛ الهاکم 102. این جزء «انعام» است و
886 آیه و شانزده سوره دارد.
جزء
6:
جزء 6:
الاعراف 7؛ ابراهیم 14؛ الکهف 18؛ النور 24؛ ص 38؛ الزمر 39؛ الجاثیه 45؛ الذین
کفروا 47؛ الحدید 57؛ المزمل 73؛ لا اقسم بیوم القیامة 75؛ عمّ یتساءلون 78؛
الغاشیة 88؛ الفجر 89؛ اللیل اذا یغشی 92؛ اذا جاء نصر اللّه 110. این جزء
«الاعراف» 886 آیه و 16 سوره است.
جزء
7:
جزء 7:
الانفال 8؛ براءة 9؛ طه 20؛ الملائکة 35؛ الصافات 37؛ الاحقاف 46؛ الفتح 48؛ الطور
52؛ النجم 53؛ الصفّ 61؛ التغابن 64؛ الطلاق 65؛ المطفّفین 83؛ المعوذتین 113 و
114. این جزء «الانفال» 886 آیه و 15 سوره است.
همه این سورهها 109 سوره است و پنج سورهای که یادداشت نشده عبارت است از: فاتحة
الکتاب 1؛ الرعد 13؛ سبا 34؛ التحریم 66؛ العلق 96.
جز این ترتیب، یعقوبی به ترتیب دیگری نیز اشاره میکند که علی (ع) فرمود:
قرآن به چهار جزء نازل شد: یک چهارم درباره ما، یک چهارم بر دشمنان ما، یک- چهارم
مثلها و یک چهارم محکم و متشابه «21».
اما واقع این است که این وصف یعقوبی و تقسیم بدان 7 جزء بسیار غریب مینماید. چیزی
که جمله مورخان و راویان گفتهاند ترتیبی است بر حسب نزول و مشتمل بر شأن نزول و
توضیح بسیاری از مبهمات قرآن. اما این وصف، همه آن سخنان را در هم میریزد. این کوششی
بوده که سورههای قرآنی بر مبنای «سبع طوال» هفت سوره اول قرآن به طور مساوی (از
نظر شماره آیات) تقسیم گردد.
طبیعی است که یک چنین تقسیم بندی بسیار تصنّعی به نظر برسد و کاری به نظر میآید
بیشتر متناسب با کارهای قرن سوم که کوشش در شماره کردن آیات و کلمات قرآن فراوان
بوده است. و واقعا از دانشمندی چون ابن واضح در یک چنین مورد مهمی، این نوع
منقولات بعید مینمود.
بیشتر اخبار و روایات حاکی از آن است که مصحف علی (ع) به ترتیب نزول
__________________________________________________
(21) تاریخ یعقوبی 2: 154، ترجمه 2: 16.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 371
گرد آوری شده بود. یعنی مثلا اول سوره اقرأ 96؛ بعد المدثر 74؛ پس از آن نون و
القلم 68؛ سپس المزّمّل 73 ... تا به آخر. اما درباره اینکه شامل چه بوده و آیا
تنها حاوی متن قرآن بوده و یا شأن نزول و ناسخ و منسوخ را نیز داشته است سخنان
مختلفی گفتهاند.
امام باقر (ع) فرمود: کسی از مردم نیست که بگوید قرآن را چنانکه خداوند نازل
فرموده جمع کردهام، مگر اینکه دروغ گفته باشد. قرآن را به ترتیب نزول کسی جمع و
حفظ نکرد مگر علی بن ابی طالب «22». این سخن از اهل بیت است و آخرین سخن، ولی از
جزئیات آن آگاهی بیشتری نداریم.
ابن أشته در مصاحف خود از ابن سیرین نقل میکند که علی (ع) در مصحفش ناسخ و منسوخ
را نیز نوشت و من در طلب آن برآمدم و در این خصوص به مدینه نوشتم ولی بدست من
نرسید «23». امین الاسلام شیخ طبرسی (م 548) نیز از سلمان فارسی (م 36) نقل میکند
که آن حضرت قرآن را مشتمل بر تنزیل و ناسخ و منسوخ نوشت «24». شیخ مفید در کتاب
«الارشاد» و رساله «السرویّه» مینویسد که علی (ع) در مصحف خود منسوخ را بر ناسخ
مقدم فرمود و در آن تأویل بعضی آیات و تفسیر آنها را به تفصیل نوشت «25». مرحوم
مجتهد زنجانی روایت محمد بن- زید بن مروان را نقل میکند که «26» «قرآن را زید بن
ثابت زمان ابو بکر جمع نمود و در این امر ابیّ بن کعب، عبد اللّه بن مسعود و سالم
مولی ابی حذیفه با او مخالفت کردند، آن گاه عثمان برگشته و قرآن را به رأی و عقیده
امیر مؤمنان علی بن ابی طالب- علیه السلام در مصحف جمع نمود».
روایت جالب توجهی هم هست که آن دو سوره «خلع و حفد» را به علی (ع) نسبت میدهد:
عبد اللّه بن زریر غافقی تابعی محدّث «27» که شاهد صفّین بود و سر- سپرده خاندان
نبوت، دیدیم (ص 350) در برابر عبد الملک بن مروان خلیفه اموی (65- 86) نیز چه موضع
محکمی داشت. عبد الملک به او گفت: میدانم که چه چیز
__________________________________________________
(22) بحار 92: 88، وافی 2: ب 72/ 130.
(23) اتقان 1: 204 نوع 18، ابن سعد 2: 2/ 101، تأسیس الشیعه حسن صدر 316 و 317.
(24) رجاء الغفران فی مهمات القرآن چاپ شیراز 1331 ه. ق.
(25) بحار 92: 88.
(26) ترجمه تاریخ قرآن 77 چاپ 1317 ش.
(27) ابن سعد 7: 2/ 200، تهذیب ابن حجر 5: 217، حسن المحاضره سیوطی 1: 105، اتقان
1: 226.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 372
ترا به دوستی ابو تراب (علی (ع)) وا داشته، جز این نیست که تو اعرابی خشکی (جاف).
عبد اللّه در پاسخ او میگوید: به خدا پیش از اینکه پدر و مادر تو با هم جمع شوند،
من قرآن را جمع کردم و از علی بن ابی طالب دو سوره آموختهام که او از رسول خدا
فرا گرفته بود. نه تو آنها را میدانی نه پدرت. آن گاه آن دو سوره «خلع و حفد» را
که در مصحف ابن کعب آمده بود بر عبد الملک فرو خواند «28».
در اینجا اعرابی خشکی مثل عبد اللّه بن زریر در برابر خلیفه اموی میایستد و نه
تنها از خود دفاع میکند و بر دین خود غیرت نشان میدهد که علم خود را هم با آن
تندی و صلابت به رخ حاکم مغرور میکشد، که پیش از آنکه پدر و مادر تو گرد آیند و
نطفه تو بسته شود، من قرآن را جمع کردهام.
بودم آن روز من از طایفه درد کشان که نه از تاک، نشان بود و نه از تاک نشان
(ظ. سعدی)
شربنا علی ذکر الحبیب مدامة سکرنا بها من قبل أن یخلق الکرم
(ابن فارض) نکته دیگری که این گزارش دربردارد، انتساب دو سوره «خلع و حفد» به امیر
مؤمنان است که از نبی اکرم آموخته، هر چند جای دیگری نیامده که در مصحفش باشد و
دیدیم (ص 351) که آنها را در قنوت نماز، آن حضرت میخواند.
خلاصه اینکه گفتهاند مصحف امیر مؤمنان علی (ع) به ترتیب تاریخ نزول آیات گرد آوری
شده و شأن نزول آیات و اوقات نزول و تأویل متشابهات را داشته و ناسخ و منسوخ را
تعیین کرده و عام و خاص و کیفیت قرائت را بیان میداشته است.
اما اختلاف قرائتهائی که قاریان قرآن از مصحف یا قرائت امیر مؤمنان باز- گفتهاند
و به ما رسیده، بیشتر اختلاف لهجهای و تجویدی است. جز سه مورد که یکی در سوره و
العصر 103 است و اختلاف زیاد است. دو مورد دیگر (در 7: 32 و 26: 215) جملاتی به
توضیح و تفسیر اضافه دارد و ما واقعا نمیدانیم که این
__________________________________________________
(28) اتقان 1: 226 نوع 19 از طبرانی، تهذیب التهذیب ابن حجر 5: 216.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 373
نسبتها تا چه حدّ میتواند درست باشد. آنچه در سوره و العصر به علی (ع) نسبت داده
شده با قرائت رایج کنونی فرق بسیار دارد. در صورتیکه میدانیم قرائت کنونی نیز به
علی (ع) میرسد. پس در اصالت این نقل قولها جای گفتگو بسیار است. گزارش دیگری از
این مصحف در ملحقات خواهد آمد.
نسخههائی
از این مصحف
گفتیم که متأسفانه از هیچیک از مصاحف صحابه نسخهای تا کنون باقی نمانده، ولی در
میان این مصاحف مختلفه، مصحف امیر مؤمنان علی (ع) به علت قدر خاصی که داشته و
احترامی که به دارنده آن در طول قرون مینهادهاند، شهرتی بس زیادتر یافته است.
همین شهرت موجب گشته که خیلی از کسان بگویند نسخههائی از قرآن را به خط علی بن
ابی طالب (ع) دیدهاند و یا نشانی از آن بدهند. البته بعضی از این شهادتها در درجه
والائی است که جای گفتگو ندارد.
امام جعفر صادق (ع) فرمود: کتابی نزد ماست به املای رسول اکرم و خط علی- (ع) ....
«29»
ولی روشن نیست که این کتاب مصحفی بوده که امیر مؤمنان به خط خود رقم زده و یا کتاب
دیگری بوده است. چون کتب مختلفی به علی (ع) نسبت داده شده مثل صحیفة الفرائض، کتاب
الآداب، جفر و جامعه «30» ... در مورد همین کتب هم معلوم نیست که اینها محتوی چه
بوده، آیا همه اینها یک کتاب بوده و مطالب مختلفی داشته و یا چند کتاب بوده است؟
آنچه عدهای از علمای عامه نقل کردهاند «31» میرساند که این کتابی بوده مشتمل بر
احکام و اخلاق و پیشگوئیهائی.
ابن ابی الحدید تنوّع بیشتری در مطالب آن میبیند «32». اما از خبری که عبد خیر
__________________________________________________
(29) اصول کافی 1: 242 چاپ دوم تهران.
(30) وسائل 3: 371، بحار 1: 164.
(31) سنن کبری بیهقی 8: 19، 23، 26، 30، کنز العمال هندی 3: 87، 305، ترتیب المسند
2:
97، 104، احمد 1: 79، 81، 100، 119، 122، 126، 128، 152، مسلم: کتاب (15) حج 1:
523، بخاری 1: کتاب 3 باب کتابة العلم، کتاب الحج (25) باب حرم المدینه، 4: باب
ذمة المسلمین، باب اثم من عاهد ثم غدر، فکاک الاسیر، 8: کتاب الفرائض (85) باب اثم
من تبرأ من موالیه».
(32) شرح نهج البلاغه 2: 211.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 374
داده، استنباط میشود که مصحف علی (ع) در خاندان حسین و نزد امام جعفر صادق (ع)
وجود داشته است «33». اضافه بر آن، نوشتههای دیگری را هم به خط علی (ع) نسبت دادهاند.
مثلا در سال 734 ه یکی از علویان نوشتهای از آن دعای قنوت معروف را عرضه میکرد
که به شهادت عقبة بن عامر به خط علی (ع) بوده است «34».
در کتب شیعه، کتاب جفر و جامعه و مصحف فاطمه (ع) نیز از تألیفات علی (ع) شمرده میشود.
در کتب عامه نیز به صحیفه نوشتهای از او (ع) اشاره میشود «35».
به غیر از شهادات فوق، گواهیهای دیگری نیز از این مصحف در دست داریم.
ابن الندیم میگوید: «من در زمان خودمان نزد ابو یعلی حمزه حسنی مصحفی دیدم که
اوراقی از آن ریخته بود. این مصحف به خط علی بن ابی طالب بود که بنی حسن آنرا در
مرور زمان به میراث برده بودند «36»». چون ابن الندیم الفهرست را ظاهرا حدود 377
هجری تألیف کرده، این خود نشان میدهد که نسخهای از این مصحف تا اواخر قرن چهارم
هجری نزد بنی حسن نیز بوده است. در سال 516 هجری مأمون بطائحی وزیر فاطمی دستور
داد مصحفی را که به خط امیر مؤمنان علی بن ابی طالب (ع) در جامع عتیق مصر بود
زراندود نمایند «37». پس تا قرن ششم هم نسخهای بدین نام در جامعه مصری وجود داشته
است. جمال الدین داودی معروف به ابن عنبة (م 828) از سادات حسنی نیز از مصاحف چندی
که به خط علی (ع) نوشته شده خبر میدهد «38». در آستانه نجف نیز گویا چنین مصحفی
وجود داشته که گویا بعدها آتش بدان سرایت کرده است «39». همچنین گفتهاند در
کتابخانه ایا صوفیه مصحفی به خط علی (ع) در دو مجلد بوده است.
از نجف خبر دیگری داریم که معلوم نیست مربوط به همین نسخه است یا نظیر آن. مرحوم
مجتهد زنجانی میگوید: من در ماه ذی الحجه 1353 ه. ق. در
__________________________________________________
(33) فهرست ابن ندیم 30.
(34) لغة العرب کاظم دجیلی 2: 521، المکتبة الجغرافیة العربیة 7: 296، از مذاهب
التفسیر الاسلامی 298.
(35) تقیید العلم خطیب بغدادی 89.
(36) فهرست 30 تجدد.
(37) خطط مقریزی 1: 480.
(38) عمدة الطالب فی نسب آل ابی طالب: 4 چاپ سنگی بمبئی.
(39) المذاهب التفسیر الاسلامی 299.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 375
کتابخانه علوی نجف، قرآنی به خط کوفی دیدم که بر آخر آن نوشته بود: «کتبه علی بن
ابیطالب فی سنة اربعین من الهجرة» و به جهت شباهت داشتن «أبی» و «أبو» در رسم خط
کوفی، اشخاصی که خبره نبودند چنین تصوّر میکردند که «کتبه علی بن ابو طالب» به
«واو» است.
متأسفانه مرحوم زنجانی مشخصات بیشتری از این مصحف باز نگفته که تا اندازهای بشود
به اثبات صحت مدّعا که این مصحف به خط علی (ع) است نزدیک شد. معلوم نیست واقعا این
نسخه تا چه حدّ قدمت داشته و یا دارد. تصادفا نسخه دیگری نیز منسوب به علی (ع) در
موزه ایران باستان «تهران» است که در پایان آن نیز آمده «کتبه و ذهبّه علی بن
ابیطالب». اما این یکی فاقد تاریخ تحریر میباشد. تزینیات و مشخصّات خط مصحف
بیانگر آن است که نمیتواند این نسخه قبل از قرن سوم و یا چهارم هجری باشد. ولی
بحث بر سر «ابی» و «ابو» نیز زیاد شده است. قاعدة امروز میگویند باید امضاء «علی
بن ابی طالب» باشد.
تا جائیکه ابن کثیر (م 774) مفسّر و مورّخ معروف میگوید: گاهی مصاحفی پیدا میشود
که بر وضع (مصاحف) عثمانی است و گفته میشود که آن به خط علی- رضی اللّه عنه است و
در این نظری است. زیرا در بعضی از آنها آمده: «کتبه علی بن- ابو طالب» و این لحنی
(اشتباهی) است در کلام، و علی رضی اللّه عنه از این قبیل اشتباهات برترین مردم
است. چنانکه مشهور است و در آنچه ابو الاسود ظالم بن عمرو الدؤلی (م 69) از او نقل
کرده، او نخستین کسی است که علم نحو را وضع کرده، و او بود که کلام را به سه دسته
اسم و فعل و حرف تقسیم کرد و سخنان دیگری گفت که بعد ابو الاسود آنرا به پایان برد
و بعد مردم از ابو الاسود فرا گرفتند و آنرا بسط دادند و توضیح کردند و علم مستقلی
شد.
حاشیه نویس کتاب (؟) نیز در پانوشت صفحه میافزاید: «این غلطی است که دلالت میکند
کاتب آن اعجمی است. ظاهرا او از زندیقان فارس بوده، چنانکه در حاشیه دیگری خواهیم
دید «40»».
نمیدانم این حاشیه از محمد رشید رضا (م 1354) است و یا از دیگری. ولی به هر صورت
در حاشیه دیگر توضیح بیشتری نیامده است. اما چنین بهانه جوئی کردن و بدون جهت و
علّت بر لشکر زندیقان فارس (؟) تاختن، از مرد علم و
__________________________________________________
(40) فضائل القرآن ابن کثیر ص 25 چاپ بیروت.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 376
تقوا بسیار دور است. میتوانست اینجا بحث محققانهای مطرح شود و با زحمتی بیشتر
جهات مشترک یک چنین نسخهای با مصحف عثمانی مطرح گردد تا بزرگترین حمله به خصم
باشد. نه اینکه یکسره باب تهمت و افتراء باز شود و به طور قطع و مسلّم گفت که کار
کار همان زندیقان فارس است. به چه دلیل و مدرک؟
اما جواب ابن کثیر را واگذار میکنیم به دکتر محمد حمید اللّه حیدرآبادی.
وی در مقدمه کتاب ارزنده خود مینویسد: (حالا در زمان ما نوشتن «ابن ابو ...»
با قواعد نحو عربی درست نیست (باید نوشته شود: ابن ابی ...). اما در بعضی از نامههای
زمان رسول خدا چنین چیزی آمده است. بلاذری (م 279) هم در فتوح- البلدان، وقتی
شرایط پیامبر (ص) را برای اهل نجران نقل میکند مینویسد:
«یحیی بن آدم میگفت که نوشتهای نزد نجرانیان دیدم که بسیار شبیه بدین بود و در
زیرش نوشته شده بود» و کتب علی بن ابو طالب» و نمیدانم در آن باره چه بگویم». اما
صفدیّ (م 764) میگوید: بعضی علی بن ابو طالب رض مینویسند ولی ابو را ابی تلّفظ
میکنند «41».
کتّانی (م 1333) از شرح شفای ابن سلطان نقل میکند که قریش کلمه أبّ را در کنیه
تغییر نمیداد و در هر سه حالت رفع و نصب و جرّ به رفع، یعنی «ابو» میخواند،
چنانکه میگفت علی بن ابو طالب و یا تبّت یدا أبو لهب «42»». منشی ابو موسی اشعری
در نامهای نوشته بود: «من ابو موسی ...». خلیفه عمر بن الخطاب که این نامه بدید
به ابو موسی نوشت منشی را شلاق بزند و از کار بر دارد «43».
ابن خلکان (م 681) نیز در احوال ابو حنیفه سه بار کلمه «أب» را در حالات سه گانه
نزد کوفیان آورده و به بیت شعری هم استشهاد کرده است.
بالاتر از همه اینها در محرم 1358 که مدینه بودم (دکتر حمید اللّه)، در جنوب کوه
سلع در مدینه منوّره نوشتهای قدیمی یافتم به خط علی بن ابی طالب (ع) که نوشته
بود: «انا علی بن ابو طالب».
اینها نشان میدهد که در قرن اول هجری بعضی از أعلام مرکّب، همچون أعلام مفرد به
کار میرفته است، مثل «علی بن ابو طالب»، و در مرور زمان مردم
__________________________________________________
(41) الوافی بالوفیات 1: 39 استانبول.
(42) التراتیب الاداریه 1: 155 رباط.
(43) ایضا 2: 135.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 377
این را فراموش کردهاند و حال این را غلط کاتب میگیرند و تصحیح میکنند ... «44»
با این اظهار نظر آن مشکل امضای پای مصاحف رفع میشود.
اضافه کنیم بر آن شهادت ابن اثیر را. او میگوید: «در حدیث وائل بن حجر آمده: «من
محمد رسول اللّه ص الی المهاجرین ابو امیة» در صورتیکه باید «ابن- ابی امیة» گفته
میشد». بعد او اضافه میکند: «اما به جهت اشتهارش به کنیه و این که نام شناخته
شده دیگری نداشته، أبّ را مجرور نکردهاند. چنانکه گفته میشود: علی بن ابو طالب»
«45».
پس، میتوان حدس زد که اگر امضاءها علی بن ابو طالب بوده، نه غلطی از کاتب مصاحف
بوده و نه کار زندیقی فارسی که قرآن درست بنویسد و بغلط بنام علی- (ع) رقم بزند!
ولی البته هنوز چیزی ثابت نمیشود. همین قدر میدانیم مصاحفی بوده با یک چنین
امضائی.
قرآن دیگری نیز به همین امضاء اکنون در کتابخانه آستانقدس رضوی (مشهد) وجود دارد.
این نسخه را شاه عباس صفوی (م 1038) به کتابخانه وقف کرده و شیخ بهائی ضمن اینکه
در سال 1008 هجری متن این وقفنامه را نوشته، صحت انتساب آنرا به علی (ع) نیز تأیید
نموده است. نسخه به خط کوفی و روی پوست آهو است. هر صفحه 15 سطر دارد با اعراب و
اعجام و تنوین (اعراب با نقطههای درشت و مدّور شنگرفی، اعجام با نقطههای زنگاری
تیره، تنوین: برخی به شنگرف و برخی به سیاهی یا زنگار).
روشن است که با یک چنین مشخّصاتی این نسخه نمیتواند آن چنان قدیمی باشد که به
زمان علی (ع) برسد. آقای گلچین معانی این را تحریر قرن سوم گرفته «46»، ولی ظاهرا
باید یک قرن دیگر نیز پاپیش گذاشت. گویا دو نسخه دیگر نظیر آن نیز در کتابخانه
آستانه محفوظ باشد.
باز هم از این نوع مصحف و اوراقی از آن نیز گوشه و کنار یافته میشود.
چنانکه نسخهای نیز در هفده برگ در کتابخانه سلطنتی بوده، این هم گویا وضعی
__________________________________________________
(44) مجموعة الوثائق السیاسیه، مقدمه ص که و کو قاهره 1376.
(45) النهایة 1: 20.
(46) راهنمای گنجینه قرآن 3 و 4. آستان قدس مشهد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 378
شبیه بدان یک داشته باشد. اوراقی هم بود که مرحوم فرزان میگفت چند برگ از قرآن
مجید بوده و شیخ بهائی به عبارتی شبیه «قد ثبت عندی» گواهی کرده بود که به خط علی
(ع) است.
حال خیلی طبیعی است که گفته شود: امیر مؤمنان برای خود یک مصحف لازم داشته که
بنویسد، پس این همه نسخههای متعدد از کجا آمده است؟ جواب بدین پرسش فقط میتواند
متکی بر حدس و گمان باشد. اولا چه بسا که وی (ع) در کوفه فرمان به نوشتن نسخههائی
داده باشد که آن نسخهها را به نام وی مزین کرده باشند. یا کسانی از کاتبان مصاحف،
نامشان علی بن ابی طالب بوده است.
و یا فرضیه دیگری مطرح شود. میبینیم که از قاهره تا مشهد، طی قرون گذشته، نسخههای
متعددی از این مصحف با نام و نشان و حتی تاریخ کتابت بازگفتهاند و تصادفا نوع این
مصاحف، گرچه توضیح دقیقی ندادهاند ولی مشخصات موجود به طور کلی بیانگر این نکته
است که این مصاحف هماهنگ مصحف عثمانی است و باز تصادفا که این نسخهها بیشتر در
قرنهای سوم و چهارم نوشته شده است. از طرف دیگر چون تاریخ کتابت را در بعضی موارد
(مثل نمونه اول) سال چهلم هجری ثبت کردهاند، پس این کار عمدی بوده و نمیتواند
مربوط به کاتبی دیگر به همین نام و نشان باشد. اینجا دو نظریه میماند. یا ثبت این
نام برای بهره برداری بوده و همان طور که محمد هیصم در نیمه قرن سوم میگفت (ص
352) برای نمایاندن به ملوک و بزرگان بوده که خزانهشان از یک چنین گوهر بینظیری
خالی نماند، و یا کسانی بودهاند که مصاحفی به نام علی (ع) نوشته و پخش میکردهاند
تا آن خبر تنظیم به ترتیب نزول را خنثی نمایند و نشان دهند که میان مصحف علی (ع) و
مصحف جاری فرقی نیست، و اللّه اعلم.
مسأله دیگری که اشاره بدان شاید در اینجا بیمناسبت ننماید گفتگوئی است که از قدیم
درباره مصحف عثمانی و تحریف داشتهاند. اگر خدا خواست و توفیقی بود این سخن را به
تفصیل در کتاب علوم قرآنی خواهیم دید. اینجا فقط اشاره میکنیم که پارهای گفتهاند
قرآن آیات بیشتری داشته و آنچه امروز در دست داریم قسمتی از قرآن اصلی است. چنانکه
سوره احزاب که امروز 73 آیه دارد در نصّ اصلی قرآن کمتر از سوره بقره که 286 آیه
دارد نبوده است. و یا سوره نور که 64 آیه دارد در اصل بیش از 100 آیه داشته و سوره
حجر که شامل 99 آیه است، سابقا
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 379
حاوی 190 آیه بوده و همه این آیات مشتمل بر تمجید علی (ع) بوده است. گارسن- دوتاسی
(nicraG ed yssaT) و میرزا کاظم یک در سال 1842 میلادی- 1258 ه. ق.
پس از هجده سال تلاش (چنانکه در مقدمه ادعا میکند!) مجموعهای از این قبیل سورهها
را در مجله آسیائی منتشر کردند «47». یعنی نخست گارسن دوتاسی متن را منتشر کرد و
بعد کاظم یک متن را اعراب گذاشت و آیهها را از هم جدا کرد و یک ترجمه فرانسوی هم
از آن بدست داد. بعد این متن به آلمانی نیز ترجمه گردید «48». در واقع این جنجال
بزرگ چیزی جز همان سوره «نورین» نبود که شیخ محسن فانی کشمیری (م 1081) در دبستان
المذاهب آورده است «49». این سورهها تقلیدی بسیار ناقص و ناشیانه از آیات الهی
است که بدون شک پس از قرن چهارم هجری نوشته شده، زیرا قمی مفسر شیعی این دوره چیزی
از آن نمیگوید «50». چندی پیش نیز در کتابخانه بانکیپور هند نسخهای از قرآن
یافته شد که سوره «النورین» را با 41 آیه و سوره الولایة (مبتنی بر دوستی علی (ع)
و ائمه اطهار (ع) را با 7 آیه داشته است. در بقیه سورههای مشترک نیز تفسیرهای
مذهبی زیادی را حاوی بوده است «51». در 1913 همه این قبیل اضافات را کلیرتسدال (. W. tS
rialC lladsiT) به انگلیسی منتشر کرد. «52»
در اینکه مصحف علی (ع) از نظر ترتیب سورهها با قرآن موجود مغایر و متفاوت بوده
گفتگوئی نیست، و در اینکه اضافاتی هم در مصحف علی (ع) بوده حرفی نیست.
اما این اضافات را میدانیم که جزء قرآن نبوده است. یکی از دلایل مهمّ آن در حدیث
طلحه آمده و همه کتب شیعه آنرا نقل کردهاند که علی (ع) فرمود: «ای طلحه! هر آیهای
که خداوند به محمد (ص) فرستاده نزد من موجود است و تأویل هر آیهای که خداوند به
محمد (ص) نازل نموده و هر چه از حلال و حرام یا حدّ و
__________________________________________________
(47) lanruoJ euqitaisA،
2481، emoT. l. P 134- 934؛ 3481، emoT. II. P 304.. ff
(48) ekedloN؛
II، 001- 211.
(49) این کتاب نخستین بار در بمبئی در 2 جلد در 1267 ق. چاپ شد و در 1843 م. به
انگلیسی ترجمه گردید. همین ترجمه موجب گمراهی سرویلیام جونز و قبول کتاب دساتیر
گردید.
(50) نولدکه 2: 111. انتقاد بسیار جالب توجهی مرحوم بلاغی از این سورهها دارد.
مقدمه تفسیر آلاء- الرحمن، الامر الخامس.
(51) مذاهب التفسیر الاسلامی 294.
(52) ehT milsuM dlroW،. loV. III yluJ 3191،. on 3.. PP 632
...
و نیز دبستان المذاهب و فصل الخطاب.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 380
حکم و هر آنچه را که مسلمانان تا قیامت بدان محتاج شوند، حتی دیه خراشیدگی پوست،
همه آنها به فرمان و راهنمائیهای شخص رسول خدا و به خط خودم نوشته شده و نزد من
محفوظ میباشد» .... و بالاخره فرمود: «اگر بدانچه در قرآن است عمل کنید از آتش
جهنم رهائی خواهید یافت و اهل بهشت خواهید بود که حجّت ما و بیان حق ما و وجوب
طاعت ما در آن است «53»».
اینها نشان میدهد که مصحف علی (ع) جنبه قرآنی دارد و چیزی بر آن اضافه نداشته و
عمل بدان واجب و مأجور است.
خلاصه اینکه منقولاتی از آن قبیل که دیدیم بهیچوجه در حدّ یک نوشته معمولی هم نیست
تا چه رسد به اینکه ادّعای اعجاز درباره آن روا باشد. دیگر اینکه ادّعای به تحریف
در قرآن منحصر به عدهای از گزافه گویان شیعه نیست. این ادعاء در میان اهل عامّه و
خوارج و همه فرق دیگر هم خالی از سابقه نیست. پس شیعی بودن موجب یک چنین گرایشهائی
نمیشود. چنانکه بارها نقل شده از علمای اعلام اهل تشیّع از صدوق (ره) گرفته تا
آقای خوئی و آقای طباطبائی (کثّر اللّه امثالهم) همه بر این اعتقادند که قرآن همین
است که میان دو جلد در دست مسلمانان است و لا غیر.
12) ابو
موسی اشعری
عبد اللّه بن قیس بن سلیم بن حضار بن حرب، صحابی از قبیله اشعری از قحطان است. از
شجاعان و فاتحان عرب، در زبید یا رمع از قرای یمن به دنیا آمد (21 سال پیش از
هجرت- 602 میلادی). در اوایل ظهور اسلام به مکه آمد و اسلام آورد.
پس از آن به حبشه مهاجرت کرد و از آنجا به مدینه بازگشت. در سال دهم هجرت به فرمان
رسول خدا (ص) والی قسمتی از یمن گردید. در خلافت عمر به سال 17 ه.
والی بصره گشت. دشت میشان، مدار، اهواز، شوش، اصفهان و نصیبین را گشود.
یکبار نیز مغضوب عمر گردید. به سال 22 هجری بنا به تقاضای مردم کوفه حکمران آن شهر
شد و لیکن نتوانست اهل کوفه را راضی سازد و پس از یک سال به ولایت بصره برگشت و تا
چند سال از خلافت عثمان به همین سمت باقی بود. شهر ری به
__________________________________________________
(53) مقدمه تفسیر صافی 1: 25 و 26 به نقل از احتجاج طبرسی، سلیم بن قیس 110، بحار
92: 42، البیان 172. مقدمه تفسیر البرهان 1: 27.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 381
دست او به صلح مفتوح شد. اما وقتی زمام سه ولایت بزرگ در دست کسان عثمان افتاد،
ولید بر کوفه و معاویه بر شام و عمرو بن عاص بر مصر حکومت میکردند، بصره هم باید
به دست دیگری از کسان عثمان میبود. این بود که عبد اللّه بن عامر پسر دائی عثمان
حاکم بصره شد (سال 29 ه) ولی ابو موسی هیچ عکس- العملی نشان نداد. پس از عزل به
کوفه رفت تا در آنجا متوطن شود. عثمان در سال 34 ه، به وساطت اهلش او را والی کوفه
کرد. در آنجا بود تا عثمان به قتل رسید و علی (ع) او را بر جای داشت. وقعه جمل که
پیش آمد، علی (ع) از مردم کوفه خواست که او را یاری دهند ولی ابو موسی مردم کوفه
را از یاری بازداشت.
پس علی (ع) او را معزول ساخت. پس از جنگ صفّین داستان حکمیّت پیش آمد و از عمرو بن
عاص فریب خورد و هر دو گروه از او ناراضی شدند. به مکّه گریخت. در آنجا نیز
نتوانست بماند. پس به کوفه برگشت و در همانجا درگذشت. (44 ه- 665 م). قبرش در
ثویّه موضعی به کوفه است. در سال هجدهم هجری بود که او عمر را امیر المؤمنین خواند
و از آن پس این لقب باقی ماند. در کتب صحیح اهل عامه 355 حدیث از او نقل کردهاند.
«1»
مصحف او
در احوال او گفتهاند که صدائی خوش داشت و در میان صحابه در تلاوت قرآن به خوش
آوائی شهره بود. به همین جهت خیلی زود توانست جائی برای خود میان یاران پیامبر
بیابد «2». دیدیم که پیامبر به او میفرمود: ای ابو موسی به تو آوای خوشی از
مزامیر آل داود دادهاند «3».
عمر نیز به او میگفت: پروردگار مرا به من یادآور شو و او شروع به خواندن قرآن میکرد.
روزی ابو موسی قرآن میخواند و نزدیک بود که نماز اول وقت از دست
__________________________________________________
(1) برای شرح حال وی مراجعه کنید: لغت نامه دهخدا 1: 876، مجمل التواریخ و القصص:
271، 290، 291، 296، 443- 446، 460- 512، حبیب السیر 1: 48 تهران و فهرستش، لباب
الالباب 1: 289، ابن سعد 4: 1/ 78، اصابه ت 4889، غایة النهایه 1: 442، صفة الصفوة
1: 225، حلیة الاولیاء 1: 256، المنادی 1: 48، اعلام زرکلی 4: 254.
(2) ابن سعد 4: 1/ 81، بخاری 3: 407 (فضائل القرآن 31).
(3) ابن سعد 2: 2/ 106 و 4: 1/ 79 و المعجم لالفاظ الحدیث 2: 343/ 1، مفتاح کنوز
السنة 18/ 3 و ص 216 همین کتاب.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 382
برود و به عمر گفتند: الصلاة الصلاة! عمر پاسخ داد: آیا ما در نماز نیستیم؟
ظاهرا او قرآن را از زمان نبی اکرم شروع به جمع آوری کرده، ولی در حکومت بصره است
که مردم آن سامان مصحفش را رواج داده «4» و بدان نام «لباب القلوب» نهادهاند.
میان مصحف او و مصحف ابن مسعود، مردم کوفه و اهل بصره، رقابتی ایجاد شده بود. بین
این دو مصحف اختلافاتی در قراآت وجود داشت که همان اختلافات حذیفة بن یمان را بر
آن واداشت که پیشنهاد جمع قرآن و توحید مصاحف را به عثمان بدهد «5».
درباره مصحف او، با اینکه ظاهرا سالها میان مردم بصره و یمن رواجی داشته، آگاهیهای
زیادی نداریم. از گزارشهای ابن ابی داود، که در سه جا از او یاد شده، میتوان این
استنباط را داشت که ابو موسی مصحف مستقلی داشته و مردم قرآن را بر آن قرائت میکردهاند:
1) یزید بن معاویه «6» (م 32 ه) میگوید: در زمان ولید بن عقبة «7» (م 61) من در
مسجدی بودم، در همان حلقهای که حذیفه در آن بود. هنوز آن موقع موضع معیّنی برای
هر یک نبود که ندا کنندهای آوا برداشت: هر که نماز بر قرائت ابو موسی میخواند
برود به گوشهای که نزدیک درهای «کندة» است و هر کس به قرائت عبد اللّه بن مسعود
میخواند بیاید به زاویهای که نزدیک خانه عبد اللّه است «8». و در قرائت آیه 196
سوره بقره اختلاف کردند که حذیفه خشمناک شد و چشمانش سرخ گشت ... «9»
2) ابو الشعثاء گفت: در مسجد نشسته بودیم و عبد اللّه (ابن مسعود) قرائت میکرد که
حذیفه در آمد. پس گفت: قرائت ابن ام عبد! (ابن مسعود) و قرائت ابو موسی اشعری! به
خدا که اگر به امیر المؤمنین (عثمان) میرسیدم از او میخواستم که یک قرائت واحدی
قرار دهد. عبد اللّه از این سخن سخت برآشفت و کلمه تندی
__________________________________________________
(4) کامل ابن اثیر 3: 68 (و یا 86).
(5) مصاحف سجستانی 12.
(6) محتملا ابن یزید نخعی است که در ایران کشته شد. کامل 3: 50، تهذیب التهذیب 11:
360.
(7) احتمالا هنگام حکومت او در کوفه 25- 30 هجری.
(8) در این هنگام بیت المال و قضاء کوفه در دست عبد اللّه بود.
(9) مصاحف سجستانی 11 و 12.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 383
بر زبان آورد و حذیفه ساکت ماند (در این باره تردیدی است که باز میگوئیم ص 413).
روایت دیگری در همین زمینه است که مردم کوفه از قرائت ابن مسعود و مردم بصره (و
جای دیگری مردم یمن هم) از قرائت ابو موسی پیروی میکردند «10».
3) عبد الاعلی کلابی میگفت: خواستم بروم خانه ابو موسی اشعری، حذیفه و عبد اللّه
نیز آنجا بودند. غلامی که آنجا بود مرا از ورود بدانجا بازداشت. با او بگو نگو
کردم که بگوش آنها هم رسید. ابو موسی گفت: بگذارید بیاید. نزد ایشان رفتم و نشستم.
در آن هنگام مصحفی را که عثمان فرستاده بود نزد ایشان بود و عثمان دستور داده بود
که مصاحف دیگر را با آن منطبق کنند. ابو موسی گفت:
اگر در مصحف من چیزی زیادتر از این یافتید آنرا ترک نکنید، ولی اگر چیزی کم دیدید
آنرا بنویسید «11» ....
پس او مصحف مستقلی داشته که در دست مردم بوده است. میگویند مصحف او مثل مصحف ابن
کعب دو سوره (خلع و حفد) را هم اضافه داشته است «12». بعضی از منابع هم اشاره میکنند
که مصحفش آیهای درباره حرص مردان «لو انّ لابن آدم وادیا ...» داشته است «13». در
گزارشی که مسلم و حاکم از این عبارات میدهند، میگویند که ابو موسی سیصد نفر از
قاریان را در بصره گرد آورده بود و در آن جمع گفته بود سورهای به طول و شدت توبه
میدانستم که حال از یاد بردهام و تنها همین آیه درباره حرص مردان را به خاطر میآورم.
حال آنکه میدانیم این عبارات حدیثی است مسلّم و نه آیتی از قرآن. یا گفته: سورهای
شبیه مسبّحات (سورههای 57، 59، 61، 62، 64) میدانسته که تنها یک جملهاش به
خاطرش مانده:
«یا ایها الذین آمنوا، لم تقولون ما لا تفعلون، فتکتب شهادة فی اعناقکم، فتسألون
عنها یوم القیامة».
__________________________________________________
(10) ایضا 13 و 35.
(11) ایضا 35.
(12) اتقان 1: 227 نوع 19.
(13) مسلم: زکاة 116- 119 (یا 1: 286)، الدر المنثور 1: 105، طبری 1: 381، اتقان
3: 83، نوع 47 تنبیه.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 384
«ای گروه گروندگان! چرا میگوئید و عمل نمیکنید؟ بر روی هر شانه شما شاهدی نشسته
و در روز قیامت بازخواست خواهید شد «14»» که بحث مفصل آن را در «نسخ» باید دید.
با تمام این سخنان، و با اینکه مصحفش پیش از تدوین مصحف ابو بکر در بصره و یمن
رایج بوده و حتی نامی دیگر داشته که به ذهن میزند کتابی جز قرآن باید باشد، ولی
در محتوا، تنها چهار اختلاف قرائت از مصحف او باز گفتهاند.
یک موردش که در (5: 103) به جای لا یعقلون «او «لا یفقهون» میخوانده ترک شده و 3
مورد دیگر (در 2: 124 ابرهام به جای ابراهیم، در 22: 36 صوافی به جای صوافّ و در
69: 9 من تلقاء به جای و من قبله) در قراآت شاذ باقی مانده است.
به هر صورت، مصحف او در قرائتهای بعدی بیاثر نبوده است. ابو رجاء (م 105) «15» و
ابو شیخ (م 100) «16» و حطّان (م 73) «17» و قاریان بصری قرائتشان بدو میرسد.
13) مصحف
حفصه
حفصه دختر عمر بن خطاب، صحابیه جلیلهای از زنان پیامبر اکرم که هجده سال پیش از
هجرت (604 م) در مکه بدنیا آمد، در ابتدا زن خنیس شد و هر دو در آغاز، اسلام
آوردند و به حبشه مهاجرت کردند. چون خنیس وفات یافت در سال 2 و یا 3 هجری رسول
اکرم او را تزویج کرد. تا هنگام وفات (45 ه) در مدینه بود «1» میدانیم که شفاء
(یا لیلی) دختر عبد اللّه بن عبد شمس (م 20) از زنان صحابی فاضله بود. پیش از
اسلام کتابت میدانست و پیش از هجرت اسلام
__________________________________________________
(14) ایضا.
(15) طبقات ابن جزری 1: 604.
(16) تهذیب التهذیب 12: 129.
(17) طبقات ابن جزری 1: 253.
(1) اعلام زرکلی 2: 292، اصابه 4: 273، ابن سعد 8: 56، صفة الصفوة 2: 19، حلیة 2:
50، ذیل المذیل 71، السمط الثمین 83.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 385
آورده بود. او به دستور پیامبر به حفصه کتابت آموخت «2». پس حفصه خواندن و نوشتن
میدانسته است. نام او را جزء دارندگان مصاحف ضبط کردهاند. البته مصحفی که ابو
بکر گرد آورده بود و به عمر رسید، بعد نزد حفصه ماند. ولی جز آن مصحف، میگویند
حفصه مصحفی هم برای خود داشته است. مردی به نام عمرو بن رافع (یا نافع) بنده آزاد
شده عمر بن خطاب میگوید: در زمان زنان پیامبر، من مصاحفی مینوشتم. پس حفصه از من
خواست که مصحفی هم برای او بنویسم. او به من گفت: چون به آیه «حافِظُوا عَلَی
الصَّلَواتِ» (2: 238) رسیدی ننویس تا چنانکه من از پیامبر شنیدهام بر تو املاء
کنم. وقتی بدین آیه رسیدم قلم و دوات و کاغذ همراه بردم و او در این آیه پس از «وَ
الصَّلاةِ الْوُسْطی افزود: «و صلوة- العصر» «3». این ظاهرا مطابق قرائت ابن کعب و
ابن عباس است «4».
شبیه این را عینا عبد اللّه بن رافع مولای ام سلمه و ابو یونس برده آزاد شده عایشه
از آنها نقل میکنند و در تمام این موارد هم اختلاف تنها بر سر «صلوة العصر» است.
در این مورد یا تخلیطی در روایات رفته و یا مسابقهای در میان بوده است.
میگویند عمر از دخترش پرسید که بر این مدّعاء (که این قسمتی از آیه است) دلیلی
داری؟ او گفت: نه. پس عمر گفت: به خدا که به شهادت یک زن بدون دلیلی دیگر، چیزی
داخل قرآن نمیکنیم «5».
درباره این «صلاة الوسطی» نیز براء بن عازب (م 62) صحابی رسول خدا میگوید: سالها
در زمان رسول خدا این آیه «حافظوا علی الصلوات و صلاة العصر» قرائت میشد، تا
اینکه خود پیامبر قرائت فرمود: حافظوا علی الصلوات و صلاة- الوسطی «6»». بدین
ترتیب، رقابت ازواج پیامبر بر سر حفظ آن قرائت نامفهوم میماند.
این تمام اختلافی بود که از مصحف او بازگفتهاند. اما در قرائتها، آنچه از او نقل
شده، تنها در ده مورد ثبت شده است «7». از این ده مورد پنج مورد در قرائتهای
__________________________________________________
(2) اصابه؛ کتاب النساءت 619، تهذیب التهذیب 12: 428، ابن سعد 8: 196.
(3) مصاحف سجستانی 86، درباره صلاة الوسطی (2: 238) طبری احادیث زیادی جمع کرده
است 2:
242 ببعد.
(4) الدّر سیوطی 1: 302، بیهقی 1: 462، معانی الآثار طحاوی 1: 102.
(5) فصل الخطاب 12.
(6) موطأ 1: 254، سنن شافعی 8.
(7) ماتریال جفری 214- 212.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 386
شاذّ و نادر آمده و 5 تای دیگر هم از قرائتهای عادی بیرون نیست. به خاطر این
موارد، گفتهاند که حفصه نیز مصحفی خاص داشته است.
اینها نشان میدهد که جز همان 3 مصحف اصلی (از علی (ع)، ابن کعب و ابن مسعود) بقیه
موارد بیرون از آن خطوط نبودهاند.
14) زید بن
ثابت
تاکنون در مورد این صحابی زیاد گفتهایم و باز هم از او خواهد آمد. دیدیم (ص 250)
که جزء چهار نفری بود که پیامبر فرموده بود قرآن را باید از ایشان آموخت و از شش
نفری بود که قرآن را جمع کرده بودند. در مورد قرائتش گفتهاند که ابن عباس با همه
جلالت قدر و پایه علمش، قرائتش را از وی فراگرفته بود.
ابو هریره را نیز چنین گفتهاند. «1»
حدیثی است که در آن آمده: کسی که بخواهد قرآن را چنانکه نازل شده تازه و پرطراوت
قرائت کند باید که آنرا از ابن ام عبد (ابن مسعود) بشنود. «2» این حدیث را عینا در
مورد زید هم نقل کردهاند.
زید در هر دورهای از صدر اسلام نقشی خاص داشته است:
1) کاتب وحی برای رسول خدا بود و آخرین بار قرآن را بر حضرتش عرضه داشت. 2) در
زمان ابو بکر مباشر جمع قرآن شد. 3) برای عمر کتابت میکرد. «3»
4) در زمان عثمان نیز در جمع قرآن شرکت داشت. هر چند بعضی از این نقش او یادی
نکردهاند. «4» 5) از آن پس، ریاست قرائت بدو رسید.
شاید بر اثر یک چنین نقشی بوده که گفتهاند او هم مصحفی خاص خود داشته است و شاید
هم که از زمان رسول خدا نسخهای از مصحف برای خود تهیه میدیده است. اما آنچه بوده
چیزی بسیار جدا از قرائت عامه نبوده است. سجستانی از مصحف او یادی نمیکند. اما
گویا ابن الانباری در کتاب مصاحف خود، مصحف او را ذکر کرده باشد. زیرا آلوسی (م
1270) از او نقل میکند «5» که در آیه هفتم سوره حشر
__________________________________________________
(1) طبقات ابن الجزری 1: 296.
(2) النهایه ابن الاثیر 3: 371.
(3) معارف ابن قتیبه 260.
(4) خلاصه تذهیب التهذیب 108، مصر 1301.
(5) روح المعانی 28: 49.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 387
59 قرائت خاصی است که در مصاحف زید و ابن مسعود آمده است (او بعد از «و ابن السبیل»
عبارت «و المهاجرین فی سبیل اللّه» را اضافه دارد.) جز این مورد، 9 اختلاف دیگر را
نیز از مصحف وی بازگفتهاند. «6» اما واقع این است که از این 9 مورد هشت موردش
تنها اختلاف نحوی است و آن یک مورد دیگر هم از مفهوم عام نص بیرون نیست. به هر
صورت، گفتهاند که مصحف او، آخرین مصحفی بود که پیامبر بازدید فرمود و آن
نزدیکترین مصحف به مصاحف ماست «7». اما گمان بیشتر بر این است که اگر هم مصحف
خاصّی میداشته اختلافش با مصحف کنونی بسیار اندک میبوده است. گویا نسخهای از
این مصحف در قبهای از حرم مقدس مکه بوده که ابن جبیر میگوید: مردم آنرا زیارت میکردند
و میگفتند دستخط زید است «8».
15) مجمّع
بن جاریه
نیز از آنهاست که گفتهاند مصحفی داشته است. دیدیم که در عهد نبی همه قرآن را از
حفظ داشت. یکی دو سورهای را هم که نمیدانست بعد آموخت. اما از مصحفش و قرائتش
چیزی باز نگفتهاند.
16) عایشه
آنچه ضبط شده چنین است که عایشه دخت ابو بکر و زوجه رسول خدا، قرائت قرآن را از
شخص رسول اکرم آموخته است. خواندن را بعدها آموخته بود، اما نوشتن نمیدانست. در
اینکه پیش از جمع زمان ابو بکر مصحفی داشته باشد جای سخن بسیار است. در مورد مصحف
او، همان چیزهائی را گفتهاند که درباره مصحف ام سلمه و حفصه میگویند. ابو یونس
برده آزاد شده عایشه میگوید: او فرمان داد که مصحفی برایش بنویسم، ولی چون به آیه
«حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ» (2: 238) رسیدم او را خبر کنم. من هم چنین کردم. در
آنجا فرمود: «و صلوة العصر» را نیز بدان آیه بیفزایم. «9» و نیز داستان مردی عراقی
را نقل کردهاند که
__________________________________________________
(6) ماتریال 225.
(7) معارف. 260.
(8) رحله ابن جبیر 104.
(9) مسلم: مساجد 207، ترمذی: تفسیر آیه 29 سوره بقره، احمد 6: 73، 178.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 388
مصحف عایشه را میخواست تا قرآن را طبق آن جمع کند. زیرا قرآن را غیر مرتب قرائت
میکرده است. عایشه میگوید: چه ضرری دارد؟ هر جور که میتوانی قرائت کن ...
بالاخره مصحفش را در آورد و آیههای سورهها را بر او املاء کرد «1».
حمیده دختر ابو یونس، کنیز عایشه نیز نقل میکند که هنگام رحلت عایشه در میان اثاث
او مصحف وی را یافتم ... «2»
ولی هیچیک از این منقولات نشان نمیدهد که مصحف عایشه چیزی جز نسخه عثمان باشد. به
هر حال 12 اختلاف در آیات در آن بازگفتهاند که 13 موردش اختلاف نحوی است. 5 موردش
هم با معنی نصّ موجود مخالفتی ندارد و 14 روایت هم از او در قرائت شاذّ آمده است.
موارد مهم اختلاف یکی همان افزایش «صلاة العصر» در آیه سوره بقره است. دیگر افزودن
«و الذین تصلون الصفوف الاعلی» بعد از «علی النبی» در آیه 56 سوره 33 است. در
اعراب «صابئین» (5: 69) و «ان هذان» (20: 63) هم نظر خاصی داشته است. با یک چنین
اختلافاتی بهیچوجه او را دارای مصحفی خاص و مستقل و جدا از دیگران نمیتوان شمرد.
17) عقبة بن
عامر
از صحابه که در فتح مصر همراه عمرو عاص بود و از 44- 47 از طرف معاویه والی مصر
شد. نوشتن میدانست و شعر هم میگفت. «3» مسجدی به نام او در قاهره در جوار قبرش
وجود دارد. قرائت خود را از رسول خدا گرفته بود. «4» در مجلس رسول خدا با دیگران
مینشست و تعلیم میگرفت. «5» هر جا هم که نمیدانست پرسش میکرد. «6» گفتهاند که
او نیز یکی از جمع کنندگان قرآن بوده و مصحفی خاصّ خود داشت. مصحفش تا قرن چهارم
وجود داشته، چنانکه نزد ابن خدیج (م 313)
__________________________________________________
(1) بخاری: فضائل القرآن 38، فتح الباری 9: 36، فضائل القرآن ابن کثیر 39، مقدمتان
33 و 34.
(2) تفسیر طبری 2: 343 بولاق، سیوطی 1: 304. ابو یونس تابعی معروفی است و حمیده
ممکن است دختر او باشد. ولی محمد شاکر در حاشیه تفسیر طبری یادآوری میکند که در
هیچیک از کتب مربوط نام وی را نیافته است. تفسیر طبری 5: 174 دار المعارف.
(3) ولاة مصر کندی 37، تهذیب التهذیب ابن حجر 7: 243.
(4) فضائل القرآن ابو عبید 33- 34.
(5) ایضا 4.
(6) فتوح مصر ابن عبد الحکم 289.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 389
مصحفی از عقبه دیدهاند که به خطّ خود او بود. «1»
ابن یونس (م 347) مورخ مصری نیز این مصحف را نزد دوستش ابن قدید (م 312) دیده و
خطّ زیبای او را ستوده است. «2» متأسفانه از مصحف او نیز شرح کاملی ندادهاند. فقط
گفتهاند که به ترتیب مصاحف عثمانی نبوده، «3» ولی به چه ترتیب بوده و چه
اختلافاتی با سایر مصاحف داشته مسألهای است که روشن نیست.
آنچه هم که در ضمن کتب قرائت و تفسیر از او آمده بسیار کم میباشد. تمام احادیثی
که از او نقل کردهاند، با اینکه صحابی بود و کسانی مثل جابر و ابن عباس از او
روایت کردهاند و چهار سال حاکم مصر بود، بیش از 55 حدیث نیست. آنچه هم به تفسیر
قرآن از او گفتهاند مختصر است. «4» در برابر ابن مسعود که معوّذتین را در مصحفش
نداشت، او تأکید فراوانی داشت که این دو سوره از سورههای قرآنی است و خواندنش
فضیلتی فراوان دارد «5». به تیراندازی علاقه زیادی داشت و «قوه» مذکور در آیه 60
سوره انفال را به تیر اندازی «رمی» تفسیر میکرد، «6» پس، اگر هم در ترتیب سورهها
اختلافی داشته، موارد این اختلاف روشن نیست.
18) ام سلمه
زنی دلیر و زبان آور بود. پس از فوت شوهرش ابو سلمه در سال چهارم هجری زوجه رسول
خدا شد. او در ابتدا به حبشه و بعد به مدینه مهاجرت کرده بود. به جمال و عقل و رأی
شهرتی داشت. خواندن و نوشتن میدانست و 378 حدیث از او نقل کردهاند «7». اما در
مورد مصحفش، عبد اللّه بن رافع بنده آزاد شده او بود که میگفت:
__________________________________________________
(1) ولاة مصر کندی 37 و نیز 13، 36.
(2) انتصار ابن دقماق 4: 11، النجوم الزاهرة 1: 127، فتوح مصر 288- 291 و 85 و 86،
حسن- المحاضره سیوطی 1: 92.
(3) وصف مصر ابن دقماق 4: 11، محاسن و اضداد 1: 144.
(4) نمونههای آنرا ببینید: فضائل القرآن ابو عبید 41، احمد 4: 59، مجمع الزوائد
9: 369.
(5) فضائل ابو عبید 33، 34، مستدرک حاکم 2: 540، اتقان 1: 84 آخر نوع 3.
(6) شرح حال او در دول الاسلام ذهبی 1: 29، اصابه 4: 250 ت 5603، البدائع ابن أیاس
1: 28، حلیة 2: 8، جمهرة الانساب 416، ابن سعد 4: 2/ 65 و 7: 2/ 191، المعارف 279،
الجرح ابن ابی حاتم 3: 1/ 313، استیعاب 2: 489، کامل 3: 221، اسد الغابه 3: 417،
شذرات 1:
64، فتوح مصر ابن عبد الحکم 94، تهذیب نووی 425، اعلام زرکلی 5: 37.
(7) نهایة الارب نویری 18: 179، ابن سعد 8: 60- 67، السمط الثمین: 86، ذیل المذیل
71،
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 390
«از من خواست که مصحفی برایش بنویسم» و همان دستوری را که حفصه و عایشه در مورد
افزودن «صلوة العصر» به آیه 238 بقره داده بودند، ام سلمه نیز به کاتب خود میدهد
«1». البته دیدیم (ص 254) که نام او جزء حاملان قرآن در عهد نبی آمده است. اما
آنچه از اختلاف مصحفش گفتهاند بسیار اندک است. چهار مورد اختلاف دارد که سه تایش
از رسم عثمانی بیرون نیست و آن یکی دیگر هم همان بود که کاتب مصحفش گفته بود «2»
که آن هم با مصحف عثمانی مشترک در معنی است. پس این را هم مصحف مستقلی نمیتوان
شمرد.
19) عبد
اللّه بن عمرو
صحابی مکی، همان که گفتیم در زمان رسول خدا قرآن را جمع کرده بود و خور و خواب را
فراموش کرده و به عبادت میگذراند که رسول خدا او را از آن برحذر داشت (ص 234).
گفتهاند زبان سریانی نیز میدانست و کتب یهود و نصارا را نیز میخواند «3» و حدیث
نبی اکرم را هم مینوشت. «4» با اینکه ثروتی سرشار داشت، زندگی زاهدانهای گزیده
بود. «5»
اما در مورد مصحف خاص او، ابن ابی داود میگوید: ابو بکر بن عیاش (م 194 ه) «6»
گفت: شعیب یکی از نوادگان عمرو «7» نزد ما آمد و مصحف عبد اللّه را به ما
__________________________________________________
صفة الصفوة 2: 70، اصابه 8: 240 یا النساءت 1309، مرآت الجنان 1: 137 در وفیات 61
ه.
اعلام 9: 104، معارف 136، جرح ابن ابی حاتم 4: 2/ 464، استیعاب 2: 280، اسد الغابه
5: 588، تفسیر قرطبی 14: 165، تهذیب نووی 861، تهذیب عسقلانی 12: 455، شذرات 1:
69.
(1) مصاحف سجستانی 87، مصنف عبد الرزاق 1: 182، محلی ابن حزم 4: 254، الدر المنثور
سیوطی 1: 303، الفتح الباری حافظ 8: 148، از حاشیه محمد شاکر بر طبری 5: 176.
(2) ماتریال جفری 235.
(3) ابن سعد 4: 2/ 11 و 7: 2/ 189، تذکره ذهبی 1: 36.
(4) بخاری: علم 29، ابی داود: جنائز 3، ترمذی: علم 12، ابن سعد 4: 2/ 8، احمد 2:
192، 207، 215، 403.
(5) نگاه کنید: تذکره ذهبی 1: 36، فتوح مصر 32، 978، کامل مبرد 1: 267، بلاذری
262، ابن سعد 4: 2/ 12، حلیه 1: 291.
(6) او یکی از راویان قرائت عاصم در کوفه بود.
(7) شعیب بن شعیب بن محمد بن عبد اللّه بن عمرو بن عاص.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 391
نشان داد. حروفش با حروف مصاحف ما فرق داشت. و در روایت دیگری اضافه میکند که
مصحف عبد اللّه بن عمرو نه بر قرائت ابن مسعود بود و نه بر قرائت یاران ما «1».
ولی از این مصحف هم امروز خبری در دست نیست و در تفاسیر فقط یک «فمرّت به (7: 189)
را «فمارت به» از او نقل کردهاند. «2»
20) انس بن
مالک
کودک دهسالهای بود که اسلام آورد و خدمت رسول خدا را پذیرفت. در بصره درگذشت.
اولاد زیادی به جای گذاشت و بزرگانی چون حسن بصری و ابن سیرین و قتاده و دیگران
2286 حدیث از او بازگفتهاند. «3» او در روایت از پیامبر یکی از مشهورترین شش تن
است. «4» میگویند از کودکی کتابت میدانسته اما در میان احادیث مختلف نامش جزء
کاتبان وحی نیامده است. هم چنین، قرائت را از نبی آموخت «5» و از همان زمان مصحفی
برای خود گرد آورد «6». اما شهرت ابو زید در این کار (ص 250) خیلی بیشتر از اوست
«7» و چه بسا که جمع او پایه مصحف انس قرار گرفته باشد.
از مصحف او آگاهی کمی داریم، از 24 مورد اختلافی که صورت دادهاند، «8» 21 موردش
مربوط به اعراب و شکل کلمه است و بهیچوجه بیرون از معنی مصحف عثمانی نیست. از
ترتیب سورهها هم که در مصحف او چیزی نگفتهاند.
__________________________________________________
(1) مصاحف 83.
(2) البحر المحیط 4: 439.
(3) تصادفا در میان اصحاب دو نفر بدین نام هستند یکی کعبی و دیگری انصاری که در
اینجا منظور همین فرد اخیر است. سفینة البحار 1: 46 و 47، ابن سعد 1: 2/ 102 و 7:
1/ 10 و 8: 73، تاریخ ابن عساکر 3: 139، الجمع ابن القیسرانی 35، صفة الصفوة ابن
جوزی 1: 298، محبّر 301، جرح ابن ابی حاتم 1: 1/ 286، استیعاب 1: 35، اسد الغابه
1: 127، تهذیب نووی 165، تذکره ذهبی 1: 42.
(4) تهذیب نووی: 352.
(5) طبقات ابن جزری 1: 172.
(6) نشر 1: 6.
(7) احمد 3: 277.
(8) ماتریال 216- 217.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 392
بنابراین، چنانکه گذشت و دیدیم، در این مصاحف رایج زمان ابو بکر، گرچه بعضی شهرتی
وافر داشتهاند، اما معروفتر و مشهورتر از همه همان سه مصحف علی (ع) و ابن کعب و
ابن مسعود بود و دیگران خارج از آنها نبودهاند.
به هر صورت، اینها نشانه قطعی وجود مصاحف مختلف پس از رحلت رسول اکرم و رواج آنها
در زمان ابو بکر است، هر چند از جزئیات بعضی از آنها خبر دقیقی در دست نباشد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 393
دنباله کار
ابو بکر
گردآوری مصحف ابو بکر را دیدیم. حدّاکثر این بود که گفتهاند: قرآن را جمع کرد
بدون ترتیب سورهها. «1» حال بر روی صحیفههائی پراگنده بوده و یا مجموعه ای میان
دو جلد، سخن روشنی در دست نیست و این از کوتاهی اخبار و گزارشهائی است که از مردم
آن زمان بازگفتهاند. همین کوتاهیها موجب پیدایش این همه فرضیهها شده است. از
جمله این فرضیهها نیز این است که جمع آوری آن مصحف، اگر هم به زمان ابو بکر آغاز
شده، انجامش به زمان خلیفه بعدی بوده است. از کسانی که در این باره تحقیق کردهاند
و نظریاتی ابراز داشتهاند، شوالی نویسنده آلمانی است. «2» خلاصه نظریات او را
دوست دانشمندم آقای دکتر عباس زریاب خوئی در سال 1346 شمسی که چاپ اول این کتاب
منتشر شد، روایت کردند «3» که عینا از آنجا نقل میشود:
«درباره نخستین گردآوری قرآن سه نظر مختلف است:
1) نخستین جمع آوری در زمان ابو بکر بوده است. 2) اولین گردآوری در عصر عمر صورت
گرفته است. 3) آغاز آن در دوران ابو بکر و پایان آن در زمان عمر انجام یافته است.
اظهار نظر قطعی در این باره محتاج تحقیق دامنهداری است. در روایات اصلی که در این
باب در دست است مطالبی دیده میشود که گاهی با هم و زمانی با اخبار
__________________________________________________
(1) مقدمتان 274 «جمعه غیر مرتب السور».
(2) yllawhcS؛
stfirhcstseF uahceS،
123- 5 yllawhCS. ff؛ ethcihcseG sed snaroQ، II،
81.
(3) تاریخ قرآن از رامیار 326 ح 88 چاپ 1346 تهران.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 394
تاریخی دیگر متناقض است.
1) بنیادگذار نخستین جمع قرآن ابو بکر بود، ولی موجب معنوی و باعث اصلی آن، عمر
بوده است.
2) علت اساسی اقدام به جمع قرآن حفظ آن از نابودی بوده است. جنگ یمامه این فکر را
به وجود آورد و عمر ابو بکر را به این کار وادار ساخت. پس، این امری مربوط به
مصالح عامّه و مهمّی حکومتی بوده است. و به همین دلیل نسخه گردآوری شده پس از ابو
بکر به دست ورّاث و خویشان او نیفتاده و به جانشین او (عمر) منتقل گردید.
3) قرآن جمع شده، پس از فوت عمر، به دست حفصه دختر او افتاد و این امر، نظر اظهار
شده در قسمت دوم را نقض میکند. زیرا چنین معلوم میشود که عمر آنرا امری خصوصی و
شخصی تلقی کرده بود، نه امری عمومی و دولتی، مخصوصا این که میبینیم، پس از فتح
بلاد مهم در زمان عمر، این نسخه به عنوان نسخه رسمی بر نو مسلمانان عرضه نشده است.
در صورتی که مصاحف عبد اللّه بن مسعود و ابیّ بن کعب، با آنکه حامیانی چون عمر
نداشت، بر بلاد و ممالک مفتوحه عرضه شد.
4) ابو بکر تنها دو سال و دو ماه خلافت کرد و این مدت برای جمع قرآن که در دست آن
همه اشخاص پراگنده بود، کوتاه به نظر میرسد و مخصوصا اگر جنگ یمامه را سبب واقعی
بدانیم، فرصت باقی مانده فقط 15 ماه خواهد بود.
5) ارتباط اقدام به جمع قرآن و جنگ یمامه ضعیف به نظر میرسد. زیرا چنانکه کائتانی
گفته است: در میان کشته شدگان عقربا قاریان قرآن کم بودند و بیشتر آنها جدید
الاسلام بودهاند. البته این سخن در صورتی درست است که صورت اسامی 151 نفری که
کائتانی به دست داده صحیح باشد و اطلاعات ما از اسامی قاریان قرآن در آن عصر کافی
باشد. در میان این کشته شدگان فقط دو نفر را مییابیم که قاری بودن ایشان مورد
تصدیق همه است. یکی عبد اللّه بن حفص بن غانم و دیگری سالم مولی ابی حذیفه بود که
پس از عبد اللّه رایت مهاجران را به دست گرفت. از طرف دیگر دلیلی در دست داریم که
بسیاری از قاریان قرآن از این جنگ جان به سلامت بردهاند و آن عبارت ابو حذیفه است
که گفت: «ای مردم قرآن! قرآن را با اعمالتان زینت دهید» (البته در صورتی که انتساب
این سخن به او در آن موقع
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 395
صحیح باشد).
اگر هم فهرست اسامی که کائتانی جمع کرده صحیح نباشد، باز در ارتباط میان جمع قرآن
و جنگ یمامه جای سخن و تأمل بسیار است. زیرا روایت میگوید: «قرآن را از روی نوشتهها
جمع کردند». در این باب نمیتوان شکّ کرد. زیرا میدانیم که خود محمد (ص) برای
نوشتن آیات تا چه حدّ اهتمام میورزید. بنابراین مرگ قاریان قرآن موجب آن نمیشود
که برای از میان رفتن قرآن بیم و نگرانی پدیدار شود و امر به جمع آن گردد.
پس، باید در متن روایت دقّت کرد و موارد قطعی و یقینی آنرا از موارد مشکوک جدا
ساخت. از قسمت عمده این روایت چنین بر میآید که قرآنی را که در دست عمر بوده باید
ملک عام تلقی کرد و به همین جهت باید آن قسمتی که قرآن مزبور را ملک شخصی حفصه
دانسته از روایت حذف کرد. به عبارت دیگر، موارد نخستین را در روایت، قدیمیتر و
صحیحتر دانست و همین قسمت (یعنی ملک شخصی حفصه بودن)، که در اصل روایت قدیمی
نبوده، یقینیتر است. زیرا اخبار دیگری راجع به جمع قرآن در زمان عثمان میگوید که
عثمان کس فرستاد و آن اوراق و صحف را از حفصه گرفت و اساس مصحف خود قرار داد. گرچه
این خبر با روایتی که در فوق اشاره شد اکنون در بسیاری از کتب با هم نقل میشود،
ولی در کتب و مآخذ قدیم، هر یک از این دو روایت، اسناد خاص خود را دارد و از دیگری
مستقل است. بنابراین باید بدانیم که اخبار مربوط به قرآن نزد حفصه، تا چه اندازه
میتواند مورد اطمینان باشد. البته طبیعیتر آن است که گفته شود حفصه، قرآن مذکور
را از عمر به ارث برده بود. اما ممکن است به نحو دیگری هم تصور کرد. مثلا اگر
چنانکه گفتهاند: حفصه میتوانست بخواند، میتوان گفت که خود او دستور جمع و تهیه
مصحفی برای استفاده شخصی خود داده باشد و یا در غیر این صورت، حفصه که خود از
بزرگترین زنان مدینه بوده، خواسته که قرآن را جمع کند. اگر این حدس قبول شود، عمر
مالک اولی آن قرآن نمیتواند باشد. و به همین دلیل، باعث و محرک اصلی جمع قرآن
نتواند بود. پس این روایت چیست؟ برای توضیح آن باید گفت: مؤمنان بعدی که دیدهاند
خلیفه مستضعفی مانند عثمان اقدام به جمع قرآن کرده است، نخواستهاند خلیفه بزرگی
چون عمر را از آن بینصیب بدانند و برای ایجاد تعدیل، او را نیز در جمع قرآن شریک
دانستهاند.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 396
به هر حال جمع قرآن به زمان ابو بکر نمیرسد. در بعضی از روایات دیگر هم که عمر را
محرک و ابو بکر را آمر دانستهاند اشارهای به این مطلب هست. همین سخن را در مورد
ابو بکر هم میتوان بازگو کرد. ابو بکر از سابقین در اسلام و از نزدیکان پیامبر
(ص) بوده، چگونه میتوان او را نخستین جامع قرآن ندانست؟ شاید عایشه نیز که به
سیاست خانوادگی و جاه طلبی خیلی علاقه داشت، در انتشار این گونه افکار بیتأثیر
نبوده است. اخبار مربوط به این جمع، طوری هماهنگ شده که ابو بکر یا عمر نخستین
مؤثر حقیقی بوده و به همین جهت، اولین جمع قرآن به عنوان ملک عامّه محسوب شده است
نه شخصی. اما جنگ یمامه را هم موجب ایجاد این فکر ندانستیم. زیرا نباید برای
پیدایش این فکر دنبال واقعه خاصی رفت. خواه و ناخواه، دیر یا زود لازم بود که
یاران پیامبر و مؤمنان به این فکر بیفتند و قرآن را از پراگندگی و آشفتگی نجات
دهند.»
این بود نمونهای از طرز استدلال نویسندگان دیگر. همه تلاش آنها این است که تا
جائی که ممکن است دوران جمع قرآن به زمان بعدتری برسد و حتی المقدور از دوران
عثمان جلوتر نرود. «4» این نظریه تا اندازهای مورد پسند بعضی از علمای اسلامی نیز
قرار گرفته و برای اینکه خلفای قدرتمندی چون ابو بکر و عمر هم از چنین فضلیتی بیبهره
نمانند، اقدام آنها در این مورد نیز توأم با اقدام عثمان ذکر شده و دوران جمع قرآن
حداکثر به زمان ابو بکر و عمر هم سرایت داده میشود. در صورتی که دیدیم که قرآن به
واقع در همان زمان رسول خدا جمع و گرد آمده بود. چطور ممکن است قبول کرد آخرین
پیامبر ظهور کند و پیام خود را برساند و جامعه نوی بنیاد نهد و از ابلاغ پیام خود
به نسلهای بعد و تربیت آنها غافل ماند؟ با این همه دلایل و شواهد و قرائنی که در
دست داریم و جای هیچگونه شک و تردیدی باقی نمینهد، این گونه طرح مسائل، باژگونه
کردن حقیقت است و بس.
اما تصور شوالی که حفصه جامع مصحف اولیه باشد، کاملا خیالبافی محض است. البته
حفصه، چنانکه دیدیم، او هم مصحفی برای خود ترتیب داده بود، اما این مصحف دیگری بود
که به کار مصحف ابو بکر ربطی نداشت. جامعه اسلامی هم در آن زمان، تنها مصحف ابو
بکر را نداشت. نام و نشان از بیست مصحف دیدیم
__________________________________________________
(4) از همه مضحکتر کازانواست که حجّاج بن یوسف ثقفی را نخستین جامع قرآن مینامد!
(محمد (ص) و پایان دنیا ص 127).
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 397
و بسیار هم کوتاه دیدیم. از آنها بیشتر هم هستند. در همان زمان ابن عباس و ابن
زبیر و ابن عمیر هم هر یک برای خود مصحفی داشتند که باز به زمان بعد از آنها یاد
میکنیم. ولی اگر اخبار در این باره کوتاه آمده باشند و همه حقیقت را باز نگفته
باشند، دلیل عدم وجود آنها نمیشود. وجودشان از لابلای آن همه اخبار و روایات به
وضوح و روشنی دیده میشود. منتهی اقدام به توحید مصاحف و توجه به لزوم حفظ اتحاد و
اتفاق جامعه اسلامی، چنان موفقیتآمیز بود که یاد بسیاری از آنها را از خاطرهها
برده است.
دیگر اینکه کشته شدگان یمامه بیش از آن بوده که به تصور کائتانی رسیده است.
و سالم که در آن جنگ فریاد برداشت: و ای مردم قرآن! قرآن را بر اعمالتان زینت
دهید» دیدیم (ص 300) که در آن جنگ کشته شد. با وجود اینها، البته که اقدام ابو بکر
خالی از انگیزههای سیاسی نبوده، ولی هر چه بوده نتیجهای بسیار روشن و والا داشته
است. حالا برویم بر سر سخن و دنباله کار ابو بکر را ببینیم.
عمر و جمع
قرآن
البته کوتاهی اخبار و روایات و درهمی بعضی از آنها، که میدانیم به جانبداری از آل
عثمان و خاندان ابو بکر و شخص عمر بازگفته شده و بیشتر مربوط به سالهای بعد است،
موجب گردیده که مسأله کمی پیچیده شود.
راست گفت شوالی، وقتی خلیفه ضعیفی مثل عثمان از یک چنین فضیلت بزرگی برخوردار است
چطور میتوان ابو بکر را که نخستین خلیفه و جانشین پیامبر بود، از آن افتخار محروم
دانست و کاری را که او کرد بزرگ نشمرد؟ وقتی عثمان و ابو بکر چنان افتخاری یافتند،
طبیعی است که شخصیت مقتدری مثل عمر را نمیتوان در افتخار فاقد سهم دانست. این است
که ابن ابی داود نقل میکند: عمر آیهای از کتاب خدا را خواست. بدو گفتند که این
آیه نزد فلانی بوده که روز یمامه کشته شد. پس عمر گفت: انّا للّه! و امر کرد به
جمع قرآن. و او نخستین کسی بود که قرآن را در مصحفی گرد آورد. «1» سیوطی سند این
حدیث را منقطع میداند و منظور از
__________________________________________________
(1) مصاحف 10، بیان 261/ 7، ابن عساکر 5: 133، ابن سعد 3: 1/ 202 و 262، فضائل
القرآن ابن کثیر 16.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 398
جمع قرآن را هم در اینجا اشاره به گرد آوردن قرآن میداند «2». اما ابن سیرین بکلی
منکر میشود و میگوید: عمر کشته شد و قرآن را جمع نکرد «3».
میبینید که دو عقیده مخالف در برابر هم قرار گرفتهاند و کار قضاوت را مشکل ساختهاند.
این اشکال وقتی به اوج خود میرسد که به حدیث غریبی برسیم که نشان میدهد عمر خودش
محل آیات آخر سوره توبه را معین کرد، زیرا به عقیده او، این آیهها به تنهائی نمیتوانستند
تشکیل یک سوره بدهند «4». به هر صورت نام عمر جزء حافظان قرآن و جامعان آن ثبت
گردیده است «5».
در این باره روایات فراوان داریم که متأسفانه کمی درهم به نظر میرسد، ولی اگر
دقّت کنیم به خوبی قابل تقسیم به این دو دسته هستند: یک دسته شرکت عمر را در کار
زمان ابو بکر نشان میدهند و دسته دیگر تنظیم نسخهای از مصحف را برای شخص وی.
گذشته از اینها، چون در این زمان کار تکثیر نسخه مصحف رواج زیادی داشت و کاتبانی
بدین کار اشتغال ورزیده بودند، این کار نیز از دید تیز وی دور نمانده و بر آن هم
نظارتی داشت.
در کار زمان ابو بکر دیدیم که عمر نقش اساسی پیشنهاد دهنده اصلی را داشت و در کار
جمع و گردآوری مصحف آن زمان نیز همکاری زیاد کرد، با زید بر در مسجد نشستند و
آیاتی را که مسلمین به همراه شاهدان خود میآوردند پذیرفتند و بالاخره این مصحف
نوشته شده از ابو بکر به عمر رسید.
اما نارسائیهای گزارشها، موجب شده که این فرضیه پیش آید که کار آن مصحف در زمان
ابو بکر پایان نیافت و به زمان عمر کشید. «6» عمارة بن غزیه نیز چنین نظریهای را
نقل کرده است «7». روشنتر از این خبری است که عبد اللّه بن زبیر نقل میکند. او
میگوید: در زمان عمر مردی بپا خاست و گفت: ای امیر مؤمنان! مردم در قرآن اختلاف
کردهاند. پس عمر همّت گماشت که قرآن را به قرائت واحدی جمع کند
__________________________________________________
(2) اتقان 1: 205 و 204 (یا 134، 135 کلکته).
(3) ابن سعد 3: 1/ 212.
(4) مصاحف 30.
(5) نشر 1: 6.
(6) شوالی- نولدکه 2: 17 ببعد.
(7) اتقان 1: 208، تفسیر طبری 1: 21 بولاق.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 399
ولی اجل مهلتش نداد «8». با تمام این حرفها، ابن حجر به دلایلی روایات دیگر را که
حاکی از اتمام کار در زمان ابو بکر است، ترجیح میدهد. «9»
حال، خواه آن اقدام در زمان ابو بکر به انجام رسیده باشد و خواه تا زمان عمر ادامه
یافته باشد، عمر برای شخص خود نیز مصحفی ترتیب داده بود.
روایات بسیاری این نظریه را تأیید میکنند: نام او جزء جامعان قرآن ثبت شده است
«10».
یحیی بن عبد الرحمن بن حاطب میگوید: عمر خواست قرآن را جمع کند. پس در میان مردم
به پا خاست و گفت: هر کس چیزی از قرآن را از رسول خدا دریافت کرده بیاورد ... و
بقیه ماجرا را عینا چون دوره ابو بکر نقل میکند. «11» عبید بن عمیر (م 74) (و
یحیی بن جعده) نیز تأیید میکنند که عمر هیچ آیهای را در مصحف نمینوشت مگر اینکه
دو نفر به قرآن بودن آن شهادت دهند. «12»
البته ممکن است این شهادتها را در رابطه با مصحف ابو بکر و دوران او هم دانست. اما
قرائن دیگری هم وجود دارد که تأیید میکند مربوط به کار مستقل زمان عمر است والّا
باید قبول کرد که یکسره در اخبار تخلیطی شده و تمیز میان دوره ابو بکر و عمر و
عثمان بکلی از میان رفته است. از جمله برای نوشتن این مصحف عبد اللّه بن فضاله نقل
میکند که وقتی عمر خواست نسخه امام را بنویسد، کسانی از اصحابش را نشاند و گفت:
اگر در موردی اختلاف یافتید به لغت «مضر» بنویسید که قرآن بر مردی از «مضر» نازل
شده است «13».
خبر دیگری هم در این خصوص ابو اسحاق از بعضی از اصحاب خود نقل میکند که قبولش
بسیار دشوار است. او میگوید: عمر دستور داد که سعید بن عاص به عنوان فصیحترین
مرد عرب املاء کند و زید بن ثابت به نام خوش نویسترین فرد بنویسد. آنها چهار مصحف
نوشتند که به کوفه و بصره و شام و حجاز فرستاده شد «14».
__________________________________________________
(8) اتقان 2: 323 نوع 41.
(9) فتح الباری 9: 13.
(10) اتقان 1: 249 نوع 20، همین کتاب ص 254.
(11) مصاحف 10، 11، 31.
(12) ایضا 11.
(13) ایضا 11.
(14) بیان 262/ 12 از منتخب کنز العمال.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 400
گوینده اصلی حدیث معلوم نیست و نکات مبهم فراوان دارد. ارسال به کجای حجاز؟
در آن هنگام سعید سن و سالی نداشت که عربترین اعراب به حساب بیاید. در این هنگام
اگر پانزده شانزده سالی میداشته، پس در آن حدّ نبوده که املاء کننده قرآن باشد.
پیداست که حوادث زمان عثمان در این خبر با دوره عمر مخلوط شده است. ولی به هر حال،
این دسته از اخبار و آنچه در کتب مصاحف آمده با کمی تسامح نشان دهنده آن است که
عمر برای خود به ترتیب مصحفی همت گماشته بود.
اهتمام به
کار قرآن
گذشته از این، در کار نوشتن مصاحف که این زمان شروع شده بود، عمر نظارتی داشت. در
آن زمان، میان مردم عرب، اهالی طائف یعنی طائفه ثقفی در کار کتابت شهرتی داشتهاند.
بیشتر معلمین خط و کتابت در آن سالها از میان آنها برخاستهاند.
مردم قریش نیز لهجهای فصیح داشتند. به همین دلیل بوده که عمر تأکید میکند:
در مصاحف ما املاء نکنند جز پسران قریش و ثقیف. «1»
او دوست نداشت که کسی، جز در نماز، مصحف را از حفظ بخواند. وقتی میشنید کسی قرآن
را از حفظ املاء میکند خشمناک میشد. فقط در مورد ابن مسعود وقتی فهمید که او
چنین کرده از خشم خود زود فرود آمد (ص 358)، ولی از روی قرآن خواندن را در نماز
نهی میکرد. «2» اگر با قرائتی بر خلاف قرائت عموم روبرو میشد، آنقدر آشفته میگردید
که وقتی فردی عادی بود با طرف دست به گریبان میشد و بعد که خلیفه گردید دست به
شلاق میبرد، هر چند که طرف پایگاهی بلند و مقامی والا داشت.
روزی هشام بن حکیم را در مسجد دید که قرائتی ناشنیده دارد. نمازش که تمام شد
گریبانش گرفت و کشان کشان او را نزد پیامبر برد و تا پیغمبر اکرم او را امر نفرمود
دست از او برنداشت.
در مقام خلافت بود که مصحفی از شام آوردند تا در مدینه مقابله شود. چیزی تازه در
آن دیدند که از ابیّ بن کعب بود. عمر شلاق بدست ایستاده بود تا ابیّ را آوردند و
آن پیرمرد از خود دفاع کرد. «3»
__________________________________________________
(1) مصاحف 11، صاحبی 57، 58.
(2) مصاحف 189.
(3) ایضا 156، 157، او به عمر گفت: اگر دوست داشته باشی دیگر خانه نشین میشوم و
سخنی نمیگویم
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 401
در آن زمان سفر از شهری به شهری برای بدست آوردن نسخه نوشته شدهای از مصحف رایج
شده بود «4» و یا مصاحفی را که در شهرهای دیگر نوشته بودند برای مقابله و بازدید
اصحاب به مدینه میآوردند «5» و یا گروهی از نویسندگان به مدینه میآمدند و ابیّ
بن کعب (یا دیگری) قرآن را بر آنها دیکته میکرد و آنها مینوشتند. «6»
او به همه بخشنامه کرده بود که قرآن را به سرزمین دشمن نبرند «7». اگر کسی مصحف را
به خطّ ریز مینوشت او را میزد «8» و از دیدن قرآنهای بزرگ و درشت خط مسرور میگردید.
مردم بادیه را آزمایش میکرد و اگر چیزی از قرآن نمیدانستند آنها را میزد. «9»
وقتی شنید والی بصره، ابو موسی اشعری، خود به مردم بصره قرآن میآموزد گفت:
«او زیرک و کاردان است» «10» و سرور و شادی خود را پنهان نمیداشت.
او فرمان مشهوری دارد که در آن افزایش کلمات تفسیری را در متن آیات قرآن ممنوع
کرده است. قرظة بن کعب انصاری گفت مأمور کوفه بودیم. عمر تا ضرار (چند منزلی
مدینه) ما را بدرقه کرد. در آنجا وضو گرفت و دو بار غسل کرد. سپس گفت: میدانید
چرا شما را بدرقه کردم؟ گفتیم بله، ما اصحاب رسول خدائیم. گفت شما به سرزمینی میروید
که صوت قرآن چون آوای زنبور عسل در آنجا پیچیده، آنها را (از قرآن) باز ندارید که
به حدیث مشغول شوند. قرآن را (از کلمات تفسیری) مجرّد کنید و از رسول خدا کمتر
روایت کنید. بروید و من شریک شمایم. «11»
در آن هنگام هنوز بیم آن میرفت که پارهای از کلمات رسول خدا در مصاحف
__________________________________________________
و یا دیگر بر کسی قرآن نمیخوانم تا بمیرم. ولی عمر برای او غفران خواست و گفت که
به مردم قرآن بیاموزد. تاریخ کبیر ابن عساکر 2: 328. نظیر آن در کنز العمال 1:
شماره 4753 و ص 321 همین کتاب.
(4) ایضا 155.
(5) ایضا 155 و 156.
(6) ایضا 157.
(7) ایضا 182.
(8) ایضا 136، فضائل القرآن ابن عبید 57- 58.
(9) تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان 4: 38.
(10) ابن سعد 2: 2/ 106.
(11) ایضا 6: 2، شبیه آن در تقیید العلم خطیب بغدادی 34- 33.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 402
جای گیرد و آنها که با رموز سخن آشنائی ندارند آنها را با آیات قرآنی اشتباه کنند
و از این رهگذر لطمهای پیش آید. این بود که اصرار میورزید: قرآن را مجرّد کنید و
کلمات تفسیری بدان نیفزائید.
او در کار قاریان قرآن نیز دقّتی پیدا کرده بود و برای آنها وظیفه و مستمری تعیین
کرده بود. البته اول چنین نبود. وقتی سعد بن ابی وقاص برای قاریان لشکر خود دویست
درهم مستمری گذاشت، بدو نوشت: «به قرآن خواندن به کسی چیزی مده». «12»
لابد برای اینکه جهات دیگر را هم در لشکریان مثل سبقت در اسلام، شجاعت و شکیبائی
در جهاد را هم باید در نظر گرفت. ولی بعد قاریان را بسیار تشویق میکرد.
در محرم سال بیستم هجری که دیوان را مرتب کرد، در صورتیکه ابو بکر همه را به تساوی
تقسیم کرده بود، او مردم را به سه دسته تقسیم کرد: یکدسته ممتاز شامل خاندان نبوت،
اهل بدر و مهاجر و انصار، دسته متوسط که امتیازات شخصی داشتند (مثل معلولین جهاد)
و دسته سوم: سایر مردم. قاریان قرآن جزء دسته دوم بودند که برای آنها بر حسب
منزلتشان، جهادشان و قرائت قرآنشان وظیفه تعیین کرده بود «13». وقتی والی بصره،
ابو موسی، هفت نفر از قاریان که قرآن را ختم کرده بودند نزد او فرستاد، به هر یک
دو هزار دو هزار (دویست درهم) مقرری داد. «14» او غنائم جنگی را به مقدار حفظ قرآن
تقسیم میکرد «15». این روشی بود که او برای تشویق مردم به فراگیری و حفظ قرآن
لازم میدانست.
اما سیاستش درباره صحابه فرق میکرد. او بیشتر صحابه را که از جانب ایشان نگرانی
داشت نزد خود نگهمیداشت تا مردم را از مرکز حکومت به خود و حرفهای خود متوجه نکنند.
بزرگان صحابه را نزدیک خود نگاه میداشت و از آنها مشورت میخواست. او مجلسی ترتیب
داده بود که در کارها با آنها مشورت کند. ولی البته این مجلس منحصر به بزرگان
صحابه نبود، قاریان قرآن نیز در آن شرکت میکردند و با آنها هم مشورت میشد. «16»
او به بزرگان صحابه اجازه نمیداد که بدون
__________________________________________________
(12) بلاذری 558.
(13) ایضا. 55 ببعد، ابن سعد 3: 1/ 214 س 10.
(14) ابن سعد 7: 1/ 89 س 19.
(15) نجوم المهتدین ابی المحاسن نبهانی 401 به نقل از کتّانی 2: 292.
(16) بخاری: تفسیر سوره اعراف 5، الاعتصام 2، 28.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 403
اجازه وی مدینه را ترک کنند و به شهرهای دیگر بروند. مبادا که مردم فریفته ایشان
شوند، گرد ایشان را بگیرند و این موجب فتنهای گردد. اما در مورد صحابه ای که
داعیهای نداشتند و یا نفوذ کمتری داشتند، امر فرق میکرد. کسانی را که خاطرش جمع
بود و بدانها اعتماد داشت و مطمئن بود که بعدها دردسری درست نخواهند کرد به
مأموریت میفرستاد، ولی روی هم رفته صحابهای که در آن دوران به مأموریت رفتند بیش
از ده نفر نشدند. مثلا عمران بن حصین (م 52) را به بصره فرستاده بود و او با سر و
ریش سفید در مسجد بصره حلقه درس داشت و به مردم حدیث میکرد. «17» عبد اللّه بن
مغفّل (م 57) نیز یکی از آنها بود که عمر او را فرستاده بود تا به مردم بصره دین
بیاموزد. «18» عمّار بن یاسر (م 37) را امیر کوفه کرد. «19» با همه تمجید و ستایشی
که نسبت به ابن مسعود داشت، «20» او را به عنوان معلّم و وزیر به کوفه فرستاد «21»
و نوشت که مردم کوفه را بر خودم به عبد اللّه ترجیح دادم «22».
ابو بکر میخواست معاذ بن جبل را برای تعلیم مردم به شام بفرستد و عمر مخالفت میکرد
که فرستادن معاذ در کار دین مردم مدینه اخلال خواهد کرد «23». ولی بعد در زمان
خلافت با تمام علاقهای که به معاذ داشت، اجازه داد او به شام برود.
داستانش این بود که یزید (پسر ابو سفیان و برادر معاویه و فرمانروای شام در آن
موقع) به عمر نوشت که مردم شام زیاد شدهاند و شهرها را پر کردهاند. آنها به
کسانی نیازمندند که قرآن و احکام دین را بدانها بیاموزند. عمر پنج نفر از
مشهورترین قاریان قرآن (معاذ بن جبل، عبادة بن صامت، ابیّ بن کعب، ابو ایّوب
انصاری و ابو الدرداء) را خواست. تصادفا اینها همان پنج نفری هستند که محمد بن کعب
قرظی گفته بود که قرآن را در زمان رسول خدا جمع کرده بودند. به هر حال، عمر به
آنها گفت:
برادران شما، مردم شام از من یاری خواستهاند به کسانی که بدیشان قرآن و
__________________________________________________
(17) ابن سعد 7: 1/ 5.
(18) ایضا 7: 1/ 8.
(19) ایضا 6: 3.
(20) ایضا 3: 1/ 110.
(21) ایضا 6: 3.
(22) ایضا 6: 4.
(23) ایضا 2: 2/ 108.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 404
علوم دینی بیاموزند. رحمت خدا بر شما باد! به سه نفر از میان خودتان به من یاری
کنید. اگر سخن مرا میپذیرید پس با هم قرعه بکشید. ولی اگر سه نفر از میان شما
زودتر پاسخ گویند آنها بروند.
آنها گفتند ما قرعه نمیکشیم. ابو ایّوب مرد کهن سالی است و ابیّ بن کعب هم بیمار
است. پس معاذ و عباده و ابو الدرداء عازم رفتن شدند. عمر گفت از «حمص» آغاز کنید.
در آنجا مردم گوناگونی خواهید دید. یکی از شما در آنجا بماند، دیگری به دمشق و
سومی در فلسطین برود.
چون به حمص رسیدند آنقدر ماندند تا مردم به ماندن عبادة بن صامت در آنجا رضایت
دادند. بعد از آن، ابو الدرداء به دمشق و معاذ به فلسطین رفت. در همانجا بود که
معاذ در طاعون «عمواس» در سی و هشت سالگی در سال هجدهم هجری درگذشت (ص 340) و
عباده به سال 34 هجری در شام بدرود زندگی گفت.
ابو الدرداء هم در دمشق ماند (ص 364) تا در سال 32 هجری وفات یافت «24».
در سال هفدهم هجری بود که عمر دستور داد مردم در مساجد جمع شوند و قرآن تدریس شود
و خودش هم گاهی بدانها سرکشی میکرد.
مصحف عمر
در کتبی که در این باره هست از مصحف او هم سخن گفته شده است. ابن ابی داود او را
صاحب مصحفی میداند و سه مورد از اختلاف مصحف او را با سایر مصاحف نقل کرده است.
«1» جفری هم که اختلافات مصاحف را یادداشت کرده 28 مورد از اختلاف مصحف او بازگفته
است. «2» اما واقع این است که آنچه گفتهاند نشان آن است که آن مصحف مستقلی نبوده،
بلکه مصحفی شخصی و هماهنگ سایر مصاحف است. اختلافاتی را هم که گفتهاند بسیار
مختصر و در حدود یک قرائت شاذّ است.
فقط علاقه به شخص او موجب شده که این چند مورد اختلاف هم یادداشت
__________________________________________________
(24) ایضا 2: 2/ 114 و 4: 112 و معارف ابن قتیبه 268.
(1) مصاحف 50.
(2) ماتریال 220- 222.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 405
شود. زید بن وهب میگوید نزد عبد اللّه بن مسعود قرآن قرائت میکردم، به آیهای
رسیدم و گفتم که عمر چنین قرائت میکرد و آن با قرائت عبد اللّه فرق داشت.
عبد اللّه شروع کرد به گریستن به طوری که دانههای اشکش در سنگریزهها دیده میشد.
بعد گفت: همانطور که عمر خوانده بخوان. به خدا که این از راه سیلحین «3» روشنتر
است «4».
اما یک نکته مهم دیگری هست و آن وجود یکی دو جمله است که عمر آنها را جزء آیات
قرآنی ذکر کرده، ولی حتی در مصحف خود هم نداشته است. یکی از آنها جملاتی درباره
«رجم» بود که دیدیم (ص 313) از او پذیرفته نشد. یکی دو مورد دیگر را هم میگویند.
از جمله اینکه او گفته: «لا ترغبوا عن آبائکم فانّه کفر بکم» را قرائت میکردیم و
یا به عبد الرحمن بن عوف گفته: «ان جاهدوا کما جاهدتم اوّل مرّة» را در قرآن نمیبینیم
«5».
بر فرض که اخبار در این موارد درست باشد، ردّ این قبیل سخنان قطعی است و خود او هم
تا آن حدّ اعتقاد نداشته که در این موارد پافشاری کرده باشد.
__________________________________________________
(3) سه فرسخی بغداد نزدیک حیره و قادسیه (بلدان یاقوت).
(4) ابن سعد 3: 1/ 270.
(5) بخاری 8: 26، مسلم 5: 116، احمد 1: 47.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 407
اختلافات
عثمان در آغاز سال بیست و چهارم هجری، خلافت را عهده دار شد. در آن سالها فتوحات
اسلام روی به پیش داشت. هر روز هزاران تن روی به اسلام میآوردند و شهری تازه
گشوده میشد. طبیعی است که نخستین نیاز نومسلمانها دانستن قرآن بود.
اسلام با تمدنها و ادیان تازهای رو به رو گشته بود. ملل مختلفی هر یک با آداب و
رسوم خاص خود به اسلام رو کرده بودند. مسلمانان نیز در شهرها و ممالک تازهای
متفرق شدند و نشر دعوت اسلامی را تعهد کردند. مردم نومسلمان با عادات کهنه خود،
نسل تازه جوان بدون دانش و بصیرت لازم، با تمدنی تازه و بخصوص با قرآن و تعلیمات
آن روبرو بودند. باید قرآن را میآموختند و به نماز میخواندند.
اما زبانشان طی نسلها به زبان دیگری گردیده بود و یارای تلفّظ کلمات عربی را
نداشت. این زبانی بیگانه بود که در تلفّظ، سخت و دشوار مینمود. نیاز به فهم و
تدبّر، و درک درست مفاهیم قرآن برای اجرای احکام لازم بود. میگویند برای رفع چنین
نیازی، از همان روزهای صدر اسلام، سلمان «بسمله» را به فارسی «بنام یزدان
بخشاینده» ترجمه کرده بود و یا سوره فاتحه را به فارسی برگردانده و حتی به پیامبر
اکرم نشان داده بود. سالها بعد که مردم بخارا نمیتوانستند عربی را تلفظ کنند، اجازه
میخواستند که نماز به پارسی بخوانند. حتی گفتهاند که ابو حنیفه (م 150) نخست با
استناد به حدیثی (لسان اهل الجنة العربیة ثم الفارسیة الدّریه) چنین چیزی را اجازه
داده بود، ولی بعد آنرا رد کرده بود. «1» اما فتوای علماء در مقدمه ترجمه تفسیر
طبری «2»، حاکی از آن است که قرآن پیش از زمان منصور بن نوح سامانی
__________________________________________________
(1) در بحث از ترجمه قرآن خواهد آمد.
(2) ترجمه تفسیر طبری 1: 5- 6.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 408
(م 366) ترجمه نشده بود. به هر حال، این داستان در ارتباط با سه قرن و نیم بعد است
و درست یا نادرست، آن داستان نمایانگر ناتوانی مردم در تلفظ کلمات قرآنی است.
آنها ناگزیر بودند که قرآن را فرا گیرند و به نماز بخوانند و از احکام و فرامین آن
آگاه باشند. در آن سالهای نخست این دشواری به مراتب زیادتر بود. آنها چنان میخواندند
که میتوانستند، و طبیعی است که هر روز غلط و لحن در کلام عرب رو به ازدیاد باشد.
اینجا بود که عثمان بن عفّان به حق نگران شده بود. قرآن خواندن عجم و ناتوانی آنها
در تلفّظ درست و فهم معنی، آنها را به تکلّف انداخته بود و این او را سخت نگران میداشت.
او در نامهای که به فرمانداران خود نوشته تا در مجامع عمومی مسلمانان در شهرها
خوانده شود، مینویسد: «قرآن خواندن عرب و عجم، کار را به بدعت میکشاند. چه، اگر
کاری دشوار شد به بدعت و تکلّف خواهد انجامید». «3»
حقیقت این است که این دشواری منحصر به مردم بیگانه نبود. خود عرب نیز در این رهگذر
مصون از لغزش و غلط نبود. عرب بدوی لهجهای خاصّ داشت که در همه عمر بدان عادت
کرده بود. او در فرهنگ محدود بیابان، کلمات معدودی آموخته بود که برای زندگی او
کافی بود. او هرگز در تمام زندگی خود و طی نسلها با سخن تازه و کلمات نوی روبرو نشده
بود. تلفظ کلمات تازه برای او سخت دشوار مینمود. گذشته از آن، عرب بیابانی فاقد
شعور عمیق در حدّ درک سلیم از مفاهیم قرآنی بود.
از طرف دیگر، قرائتها مختلف بود و هر سامان و شهر روی به قرائتی آورده بود.
برخی از قاریان مثل عبد اللّه آسان گیر بودند و حتی به کلمات مترادف و معادل که
قابل تلفظ باشد اجازه میدادند. روشن است که چنین اجازهای گردونه غلط را به دوران
بیشتری میانداخت و اگر چندی بر آن میگذشت دیگر یافتن درست، حتی به مکّه و مدینه
دشوار مینمود.
چنین بود که وقتی قاریان قرآن در شهرهای مختلف، در جنگها و یا مجامع اسلامی، با هم
روبرو میشدند از آن همه اختلاف در قرائت به شگفت میماندند و وقتی گفته میشد که
همه این قرائتهای مختلف مستند به شخص پیغمبر و با اجازه
__________________________________________________
(3) الفتنة الکبری دکتر طه حسین، ترجمه آقای دکتر سید جعفر شهیدی 1: 75.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 409
او است، ممکن بود که شکّی به دل راه یابد و شبههای روی نماید. قرآن یکی است و از
سوی «یکی» آمده و خود موجد وحدت است؛ پس این اختلاف چیست؟ همه این اختلافات هم به
پیامبر نسبت داده میشود! ...
هر یک از صحابه برای خود مصحفی داشت و گاه این مصحف مثل مصحف ابو موسی نامی خاص
یافته بود مثل «لباب القلوب»، و آن دیگری را «دیباج» میگفتند.
مصحف ابو بکر یا سالم را «سفر» میخواندند. (ص 11).
گذشته از مصحف، هر قرائتی هم نامی و صفتی یافته بود. از قبیل: صریح و مدخول، یا
عالی و نازل، و یا افصح و فصیح «4».
مسلمانان باید که در قرائت به یکی از صحابه اقتداء میکردند. ولی میان این صحابه
نیز در بیان حروف و وجوه قرائت، اختلاف سهمگین بود. گاهی کلمات مترادف مجاز شمرده
میشد و گاهی هم بر سر زیر و زبری همه چیز زیر و زبر میشد.
پارهای همچون ابیّ بن کعب که پیوسته در خدمت پیامبر و نویسنده دائمی وحی بوده،
قرائت درستی داشتند. ولی دسته دیگری هم بودند که گرچه مراتب ایمان و خلوصشان مسلّم
و قطعی بود، امّا در علم و آگاهی و حتی توانائیشان بر خواندن و نوشتن جای سخن
بسیار بود. گذشته از آن، هر یک از آنها از قبیله و عشیره جداگانهای آمده و تلفّظ
خاصی داشتند و بیشتر، از تلفظ کلمات متداول قبیلههای دیگر عاجز و ناتوان بودند و
لهجه دیگری غیر از زبان مادری خود را نمیشناختند.
چنین بود که در همان آغاز کار، اختلاف پیش آمد و میرفت که کار این اختلاف بالا
گیرد. هر کس به حکم خود اطمینان داشت و دیگران را با اعتماد کامل تخطئه میکرد.
کار این تخطئه، از مشاجره و بدگوئی آغاز شده و چنان بالا گرفته بود که گفتگو به
تکفیر میکشید «5». سوید بن غفله (و یا عطیه) (م 80) از علی (ع) نقل میکند که
فرمود: «مردم به زمان عثمان اختلاف کردند و هر کس به دیگری میگفت: «قرائتی خیر من
قرائتک» «6». بکیر بن أشج (م 127) میگوید: در عراق وقتی کسی آیهای میخواند
دیگران او را بدان قرائت تکفیر میکردند. این سخن
__________________________________________________
(4) اعجاز القرآن رافعی 34- 35.
(5) مصاحف 25.
(6) ابو شامه 54.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 410
آنقدر شایع شده بود که به عثمان هم رسیده بود. «7» در همانجا گفتهاند کسی از
دیگری آیتی از قرآن میپرسید و چون طرف پاسخ میداد او را تکفیر میکرد. این مطلب
چنان شایع شد که به گوش عثمان هم رسید. «8» در مسجد کوفه بر سر قرائت این یا آن
امام دسته بندی میشد. در مدینه علنی همدیگر را کافر میخواندند. حتی در میدان جنگ
و در کشمکش با دشمن، میان خود بر سر پیروی از این قرائت یا آن قرائت، اقتدای بدین
امام یا آن امام، درگیری داشتند.
محمد بن سیرین میگوید: مردی آیهای از قرآن میخواند و دیگری فریاد بر میداشت که
با آنچه گفتی کافر شدی. این حرفها به عثمان هم گفته شد و آنرا بزرگ شمرد. «9»
أسلم برده آزاد شده عمر میگفت: کار اختلاف چنان بود که هر کس با دیگری مخاصمه میکرد،
میگفت من از قرآن چیزی دارم که تو نداری. یکی میگفت:
ابیّ بن کعب به من چنین آموخته و دیگری جواب میداد که من نزد عبد اللّه چنان
آموختهام! «10» حتی این اختلاف را به زمان ابو بکر و عمر هم نسبت دادهاند: «به
روزگار ابو بکر و عمر رضی اللّه عنهما خلق یکدیگر را کافر همی خواندند از بهر این
قرآن و هر یک مر دیگر را همی گفتند که اینکه بدست تو هست نه قرآن است» «11».
گزارشها در این باره زیاد است. اینها چند نمونه بود. این آشوب و درهمی، اندازه و
مرزی برای خود نمیشناخت. از مکه و مدینه، کوفه و بصره سر برآورده و دمشق و
ارمنستان و همه بلاد اسلامی را به لهیب سوزان خود تهدید میکرد، صغیر و کبیر، برنا
و پیر، آموزگار و نوآموز نمیشناخت. هم در مرکز خلافت، آموزگارانی بودند که قرآن
را به قرائتی میآموختند و نوآموختگان چنانکه آموخته بودند به دیگران میگفتند و
اختلاف مییافتند. کار اختلاف به معلمان باز میگشت و معلمها با هم درمیافتادند.
بدین ترتیب میان همه آتش اختلاف بالا میگرفت.
__________________________________________________
(7) فتح الباری 9: 16.
(8) مصاحف 23.
(9) ابن سعد 3: 2/ 62، مصاحف 25، ابو شامه 60.
(10) ابو شامه 64.
(11) ترجمه تفسیر طبری 1: 7.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 411
ابو قلابه (م 105) این داستان را باز گفته که از خود مدینه، مرکز جهان اسلام آن
روز نقل شده است «12»: «خلافت که به عثمان رسید، معلمی قرائت مردی را تعلیم میداد
و معلم دیگر قرائت مرد دیگر را. جوانان چنان میآموختند و با هم اختلاف مییافتند.
کار این اختلاف به معلّمین میکشید. پارهای پاره دیگر را تکفیر میکردند. این
داستان به عثمان رسید. خطبهای خواند و گفت: شما نزد من چنین اختلاف میکنید و در
قرائت خود لحن (لغزش) دارید. البته آنها که در شهرهای دورند اختلافشان بیشتر است.
پس ای یاران محمد (ص)! گرد هم آئید و برای مردم امامی بنگارید».
ابو اسحاق نیز از اصحابش نقل میکند: عثمان شنید که میگویند قرائت ابیّ، عبد
اللّه، معاذ. پس خطبهای بر مردم خواند و گفت: پانزده سال است که پیامبر شما فوت
کرده و شما این چنین در قرآن اختلاف دارید. پس دستور داد که هر که هر چه از قرآن
دارد و از رسول خدا شنیده بیاورد «13».
البته معاذ چند سال پیش درگذشته بود و اینجا دعوا بر سر قرائتی بود که از او مانده
بود.
به هر صورت، عثمان این سخن راست میگفت. در حضور خود او بسیار بود که در قرائت
قرآن کار به اختلاف میکشید و هر کس مدعی بود که قرائت خود را از رسول خدا دریافت
کرده است. مسلّما در شهرهای دور دست که دسترسی به یاران پیامبر کمتر بود، اختلاف و
نزاع بیش از مدینه و حجاز بود. در مرزها نیز هر سپاهی به قرائتی که معتقد بود قرآن
میخواند و دیگران را بر خطا میدانست. کار بحث و مجادله و گفتگو در کلام خدا کم
کم به خون ریزی و قتال میکشید و چه بسا اختلافی که در کتب یهود و نصارا پیش آمد،
در کمین مذهب اسلام نیز بود.
همانطور که حذیفه آنرا پیش بینی کرد.
اضافه کنیم بر آن: حروف هفتگانهای که میگفتند قرآن بر آن نازل شده، برای مردم
این دیار و شهرهای تازه مسلمان شده روشن و شناخته شده نبود. امکان شناختنش نیز
بدین آسانیها نبود تا بدان تمسک جویند و اختلاف خود را با آن
__________________________________________________
(12) مصاحف 21، 22، اتقان 1: 209 نوع 18، مقنع دانی 8، فتح الباری ابن حجر 9: 15 و
18، تفسیر طبری 1: 21.
(13) ابو شامه 58.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 412
توجیه نمایند. هر قرائتی منتسب به صحابئی بود و مردم تنها آن صحابی مقتدای خود را
میشناختند و دیگری را باور نداشتند. مصحف جامعی نیز در میان نبود که هنگام اختلاف
و شقاق بدان مراجعه نمایند. بخصوص که رسم الخط مصاحف نیز در وضع ابتدائی قرار داشت
که مسلما یکدست و یکنواخت نبوده است. بدون کمک حافظه و معلّم، با یک چنان خطی نمیشد
به قرائتی مطمئن دست یافت. هر مصحفی طرفدارانی داشت که در برابر سایر مصاحف میایستادند
و هر کس قرائت خود را به شخص نبی اکرم انتساب میداد و به اصطلاح، خود قاضی دعوی
خود بود. زمینه برای تفرقهافگنی و فرقه بازی آماده میشد و دیر یا زود باید متن
معتبر ثابت غیر قابل تغییری به طور رسمی ارائه میگردید. در چنین وضعی بود که
حذیفه از آذربایجان بازگشت.
حذیفه که
بود؟
حذیفه پسر یمان (م 36) اصلا عراقی و از سابقین در اسلام بود. در زمان رسول خدا
رکابدار حضرتش بود و بدین سبب، شبی در مراجعت از تبوک که منافقان در تاریکی کمین
کرده بودند تا رسول خدا را نابود کنند و ناگهان برقی جهید، پیامبر و او آنها را
دیدند و شناختند. ولی پیامبر فرمود که این راز را نگاهدارد و با کس نگوید. او هم
هرگز این راز را فاش نکرد. از اینجا، چون تنها کسی بود که منافقان را میشناخت،
معروف به «صاحب سرّ رسول خدا» شد. و شاید به همین دلیل بود که عمر در دوره خلافت
خود تا حذیفه برای نماز بر جنازهای حاضر نمیشد، او نیز بر آن جنازه نماز نمیگزارد.
گفتهاند که آگاه ترین مردم بر منافقان بود «1». این عنوان:
«صاحب السّرّ» موجب شده که بعضی پیشگوئیها به وی نسبت داده شود. «2» گویند که
پیامبر اکرم فتنهها و حوادث آینده را بدو آموخت. در زمان عمر او والی مدائن شد.
نهاوند بدست وی فتح شد (22 ه). همان سال با آذربایجان صلح کرد که چند سال بعد به
اجراء درآمد. در زمان عثمان او مأمور آذربایجان بود. پس از عثمان با علی (ع) بیعت
کرد. وقتی مرد او را کنار سلمان فارسی در مدائن به خاک سپردند. «3»
__________________________________________________
(1) ابن سعد 2: 2/ 106.
(2) از جمله در مورد مرگ عمر بن خطاب (ابن سعد 3: 1/ 240).
(3) زندگی او را ببینید: ابن سعد 6: 8 و 7: 2/ 64، المحبّر 73 و 417، معارف ابن
قتیبه 263، جرح
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 413
در این موقع، او بیشتر در کوفه که پادگان نظامی بود و به صورت شهری درآمده بود
اقامت داشت. ابو موسی والی بصره بود. ولی پس از عزل مقیم کوفه شد.
عبد اللّه بن مسعود در کوفه معلم و خزانه دار بود. هر کدام از اینها مصحفی داشتند
و پیروانشان در رقابت با هم بودند. کوفه بیشتر مرکز برخورد عقاید و اختلاف و کشمکش
بود. نمونهای از آنها را در بحث از مصحف ابو موسی (ص 381) دیدیم.
یزید نخعی کوفی میگفت: من و حذیفه در مسجدی بودیم که طرفداران ابو موسی و عبد
اللّه هر کدام در صفی جداگانه به نماز ایستادند. آنها در قرائت آیهای از سوره
بقره اختلاف کردند. یکی (ظاهرا ابن مسعود) خواند: «و أتّموا الحّج و العمرة للبیت»
و دیگری خواند: «وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ» (2: 196). حذیفه
خشمناک شد و چشمانش به سرخی گرائید. پس بپا خاست ... یا از ابو الشعثاء محاربی،
دانشمندی از خوارج نیز نقل کردند که گفته: در مسجد نشسته بودیم و عبد اللّه قرائت
میکرد که حذیفه از در درآمد. قرائت عبد اللّه را که شنید گفت: قرائت ابن امّ عبد
و قرائت ابو موسی اشعری! به خدا که اگر باقی ماندم و امیر المؤمنین (عثمان) را
دیدم میگویم که یک قرائت قرار دهد. عبد اللّه از این سخنان خشمناک شد و کلمه تندی
به حذیفه گفت و حذیفه سکوت کرد. اما جای دیگر ابو الشعثاء این کلمه تند را بیان میکند
که چه بود. او میگوید: حذیفه میگفت که اهل کوفه دم از قرائت عبد اللّه میزنند و
مردم بصره سخن از قرائت ابو موسی میگویند. اگر به امیر المؤمنین برسم به خدا که
میگویم این مصاحف را (در آب) غرق کند. عبد اللّه جواب داد: به خدا که اگر چنین
کنی خدا ترا در غیر آب (در آتش) غرق خواهد کرد «4».
اینها را از ابو الشعثاء (جابر بن یزید) نقل کردهاند اما نمیتواند سخن او باشد
مگر اینکه از دیگری شنیده باشد و نام نبرده باشد. زیرا او در 93 و یا 103 هجری
وفات یافته و خبری از شصت هفتاد سال پیش دادن عادی نیست.
در برابر، مرد معتبر دیگری از تابعیان ثقه که بسیار مورد ستایش است این را تأیید
میکند. مسروق (م 63) میگفت: حذیفه و عبد اللّه در خانه ابو موسی بودند.
حذیفه به ابو موسی گفت: تو به بصره امیر و معلّم آمدی تا مردم از ادب و لغت و
__________________________________________________
ابن ابی حاتم 1: 2/ 256، حلیه 1: 270، استیعاب 1: 104، تاریخ ابن عساکر 4: 93،
شذرات 1: 44، اصابه 1: 332، زرکلی 2: 180.
(4) مصاحف 13 و 14.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 414
قرائت تو بهرهمند شوند. و اما تو عبد اللّه معلم کوفهای تا ادب و لغت و قرائت از
تو بیاموزند. عبد اللّه گفت: من آنها را گمراه نکردهام. آیتی در کتاب خدا نیست که
من ندانم به کجا و چه وقت نازل شده است. اگر بدانم که کسی بیش از من کتاب خدا را
میداند شترم را سوار میشوم و سفر میکنم تا بدو برسم «5».
اینها همه نشانه آن است که حذیفه این همه اختلافات را میدیده و نگران آن بوده و
به فکر دعوت خلیفه به یکی کردن مصاحف افتاده بود و ابن مسعود نیز از همان وقتها
ضرورتی برای یک چنین اقدامی نمیدیده است، تا اینکه آخرین زنگ خطر به صدا درآمد.
حذیفه از
آذربایجان بازگشت
حذیفه آن روزها در جنگ مرج «1» ارمینیه «2» (ارمنستان) شرکت داشت. لشکریان مسلمان
را مردم عراق و شام تشکیل میدادند. هر کدام از این دستهها در قرائت قرآن پیرو
یکی از صحابه بودند و چون در جنگ و یا مجامع خود و یا به نماز، گرد هم جمع میشدند،
اهل شام مثلا قرآن را به قرائت ابیّ بن کعب و یا معاذ میخواندند.
__________________________________________________
(5) ایضا 14 و مراجعه کنید کامل ابن اثیر 3: 112، النشر 1: 8.
(1) مرج به معنی مرز است. اما روایات آنرا به گونههای مختلفی بازگو کردهاند.
بعضی گزارش کردهاند که حذیفه در میان شامیان بهمراهی مردم عراق در فتح ارمنستان
آذربایجان میجنگید (بخاری: فضائل- القرآن 3، ابو شامه 50، ذیل ابن کثیر 18). در
حدیث عمارة بن غزیه، زید میگوید: حذیفه از جنگی که به مرج ارمنستان بود بازگشت
(تفسیر طبری 1: 21). ابن ابی داود آنرا در جائی «فرج ارمنستان» و در جای دیگر «قبل
ارمینیه و آذربایجان» ذکر میکند. (مصاحف 18 و 19). ابن حجر نیز در روایتی همین
اصطلاح «فرج ارمینیه» را به کار میبرد (فتح الباری 9: 14) ولی دانی تأیید میکند
که ایشان بر مرج ارمینیه کشتار میکردند. (مقنع 4).
به هر صورت، چنانکه خواهیم دید، چون فتح ارمنستان و آذربایجان در یک تاریخ نبوده و
با هم چند سالی فاصله داشتهاند، پس «فتح ارمنستان آذربایجان» که بخاری میگوید
نمیتواند باشد. مرج هم به معنی «مرز» و فرج به معنی «مرز سرزمین کفار» آمده، و از
نظر معنی در اینجا یکی هستند. پس میشود گفت در آن هنگام حذیفه در جنگهای مرز
آذربایجان- ارمنستان شرکت داشته است.
(2) ارمینیه einemrA،
ارمنستان، ارمن، ارمنیه، ناحیهای در آسیای غربی که از جانب شمال به گرجستان، از
مشرق به بحر خزر، از جنوب به دره علیای دجله و از مغرب به دره فرات غربی یا قره سو
محدود است.
این ناحیه اکنون در تصرف سه دولت شوروی، ترکیه و ایران است. کلمه «ارمن» از کلمه
عبری «ارم» آمده است. ارمنیان خود را هایگ و سرزمین خویش را «هایسدان» نامند.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 415
مردم عراق که چنان قرائتی نشنیده بودند شگفتی میکردند و ایشان را به باد تکفیر میگرفتند.
و همین که مردم عراق به قرائت ابن مسعود آواز برمیداشتند، مردم شام هم که چنین
قرائتی ندیده بودند آنها را تکفیر میکردند. حذیفه «لهجه قاریان قرآن را از اصل
فطرت عربی منحرف یافت. هر دستهای قرائتی بر خلاف دیگری برگزیده بود و آنرا وسیله
تکفیر دیگری قرار داده بود و بدتر از همه اینکه این کار میان ایشان امری عادی مینمود
«3». ابن اثیر ماجرای بازگشت حذیفه را چنین میگوید:
«حذیفه در بازگشت از جنگ، سعید بن عاص را در آذربایجان دید و به او گفت:
من در این سفر به چیزی آگاه شدم و آن اینکه اگر مردم به حال خود گذاشته شوند، در
قرآن اختلاف خواهند کرد و نتیجهاش این خواهد بود که به قرآن عمل نکنند.
سعید پرسید: چطور؟
حذیفه گفت: من مردم حمص را دیدم که ادعاء میکنند قرائت آنها از قرائت دیگران بهتر
است. زیرا آنها قرآن را از مقداد فرا گرفتهاند. مردم دمشق هم میگفتند: قرائت ما
بهتر است. اهل کوفه هم همین ادعاء را داشتند. زیرا میگفتند:
ما قرآن را از ابن مسعود آموختهایم. بصریها هم مدعی همین امتیازند و میگویند ما
قرآن را از ابو موسی فرا گرفتهایم. آنها حتی مصحف او را «لباب القلوب» نام نهادهاند
...
این اختلافات حذیفه را بیمناک ساخته بود. اگر مدتی بگذرد و این اختلاف ادامه یابد
روزی میرسد که دیگر چیزی جز اختلاف باقی نمیماند. این بود که در کوفه او این
اختلاف را با مردم در میان نهاد. اما اتباع ابن مسعود سخت برآشفتند به طوری که
طرفداران حذیفه فریاد زدند: شما عربید (نادانید) ساکت باشید. شما بر خطائید. حذیفه
وقتی با ابن مسعود روبرو شد این مطلب را با او در میان گذاشت اما او دست از تعصب
برنداشت و کارشان به تندی کشید و هر دو خشمناک شدند» «4».
بر اثر این اختلافات حذیفه را ترس عمیقی فرا گرفت. سخت به فکر فرو رفت و به پایان
خوفناک آن اندیشید. میگویند سوار شد و از همانجا یکسره نزد عثمان،
__________________________________________________
(3) ترجمه اعجاز قرآن رافعی 21.
(4) کامل ابن اثیر، حوادث سال 30، ح 3 ص 85 تورنبرگ.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 416
خلیفه وقت، رفت. پیش از اینکه وارد خانه خود شود بر عثمان وارد شد و همینکه چشمش
به عثمان افتاد فریاد برداشت: منم پیام آور تنها، منم بیم دهنده برهنه!- عثمان
پرسید: چه شده؟- او گفت: ای امیر مؤمنان! دریاب مردم را. عثمان گفت: مگر چه شده؟-
حذیفه پاسخ داد: مردم در کلام خدا اختلاف کردهاند و من میترسم به ایشان همان رسد
که به یهود و نصارا از اختلافشان رسید. دریاب مردم را پیش از آنکه در کتاب خدا
اختلاف کنند و کار بالا گیرد. «5»
عثمان خود از این اختلافات دیده بود و بارها به مردم تذکر داده بود و از پایان آن
اندیشناک بود. چه، بیم آن میرفت که کار این اختلاف در لفظ به اختلاف در معنی
بکشد. حال نگرانیش بیشتر از پیش شد.
تشکیل انجمن
هنوز بیشتر یاران پیامبر و حاملان قرآن در قید حیات بودند. مصحفی که ابو بکر به
دست زید بن ثابت تهیه کرده بود هنوز در جعبهای در خانه حفصه زوجه رسول خدا و دخت
عمر موجود بود. عثمان اندیشناک چارهای اندیشید.
در اینجاست که باز روایات گزارشهای مختلفی دارند:
یکی از اینها میگوید: خود عثمان خطبهای بر مردم خواند و خود او آیات قرآن را از
میان مردم گرد آورد. یکی یکی قسم میداد و مینوشت «1». اما گوینده این سخن
__________________________________________________
(5) این روایت از زید بن ثابت و انس بن مالک رسیده، بعد ابو عبید قاسم بن سلام (م
224) از سه طریق در فضائل القرآن خود از این دو نفر نقل میکند. سپس بخاری (م 256)
از یک طریق از انس میآورد.
(فضائل القرآن 3، (الفتح 9: 14)؛ ترمذی (م 279) از یک طریق (تفسیر سوره توبه 19)؛
طبری (م 310) در تفسیر (1: 21) و تاریخ (1: 2856) از یک طریق از انس؛ ابن ابی داود
از چهار طریق از انس (مصاحف 20- 21)؛ ابن ندیم از قول یکنفر ثقه (فهرست 27 تجدد 43
مصر) نقل میکنند. بدین ترتیب از ده طریق نقل شده که بیشتر به انس بن مالک میرسد.
دانی (م 444) (مقنع 4) و ابن ابی داود کاملتر از بخاری نقل کردهاند. طبری جزئیات
بیشتری از کار زید میدهد.
بعدیها نیز تکرار همانهاست. مثلا ابو شامه نقل خود بخاری است (المرشد الوجیز 49-
51)، سخاوی حدیث سوم ابن ابی داود (مصاحف 19- 20) را به خلاصه آورده و اختلاف
قرائتی را که حذیفه در میان لشکریان دیده بود یکی از علل اقدام عثمان میشمارد.
(جمال القراء 64) در صورتیکه ابن کثیر تنها علت اقدام عثمان را حرکت حذیفه میداند
(فضائل القرآن 19) و خبر را به اختصار نقل میکند.
این روایت از نظر تاریخ گردآوری و انگیزه عثمان اهمیّت خاصی دارد که باز مورد بحث
قرار میگیرد.
(1) مصاحف 23، 24، مقنع 8، ابو شامه 58، 65، ترجمه طبری 1: 8، شبیه آنرا ابن عساکر
نیز نقل میکند. و ...
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 417
مصعب پسر سعد بن ابی وقاص است. او گرچه تابعی ثقهای است اما در سال 103 وفات
یافته و در این که عثمان را دیده باشد جای سخن بسیار است. تصادفا شبیه این را از
یحیی پسر عبد الرحمن بن حاطب نیز نقل کردهاند «2». ولی او هم چنانکه دیدیم آغاز
جمع را به زمان عمر نسبت میداد که عثمان آنرا به پایان برد. یحیی پدرش در خدمت
عثمان بود در اینجا هم از پدر اسمی نمیآورد و خودش هم مرد قابل اعتمادی است. اما
باید قبول کرد که حدیث او هم بریده است.
در اینکه کار به مشاوره عمومی انجام شده حرفی نیست. روایات بسیاری داریم که سخن از
آن دارند که عثمان در جمع مسلمانان خطبه کرد و اجتماع اسلامی را از این اختلافات
فراوان بیم داده و آنها را به تدوین یک «امام» فراخواند. پس خود مباشر این کار
نبود. بلکه چنانکه گفتهاند چند نفر را برای این کار انتخاب کرد.
در روایات اسامی یکنفر یعنی زید «3»، دو نفر یعنی زید و سعید «4»، سه نفر، یعنی
زید و سعید و ابیّ «5» ذکر شده، اما روایت اصلی را انس بن مالک که خود همکار آنها
بوده و اسلم برده آزاد شده عمر که در این کار سهمی داشته، نقل کردهاند. آنها جمع
این انجمن را چهار نفر ذکر میکنند. در واقع هم اعضای اصلی انجمن این چهار نفر
بودند و اگر نام چند نفری از آنها در بعضی از روایات نیامده، بیشتر بواسطه توجّه
راوی به آن یکی دو نفر مباشر اصلیتر و یا افراد مورد توجه خود بوده است.
این چهار نفر عبارتند از: زید بن ثابت، سعید بن عاص، عبد اللّه بن زبیر و عبد
الرحمن بن حارث «6».
بر سر این چهار نام بحث و گفتگو زیاد شده است. در اینکه اینها از طرف شخص خلیفه
وقت انتخاب شدهاند بحثی نیست. در اینکه از وابستگان نزدیک او بودهاند نیز حرفی
نیست. اما تمایلات اریستوکراسی بدانها نسبت دادن «7» و آنها را نماینده
__________________________________________________
(2) مصاحف 10.
(3) از انس بن مالک، تفسیر طبری 1: 22، از ابن سباق، مصاحف 21.
(4) از علی (ع) و مصعب، مصاحف 22، 23، 24، از عمارة بن غزیه طبری 1: 21.
(5) از موسی بن جبیر، ابو شامه 64 و 65.
(6) بخاری: فضائل القرآن 3، مصاحف 18، 20، ابو شامه 64، فهرست 27، فضائل القرآن
ابن کثیر 12، اتقان 1: 208 نوع 18، مقدمتان 275، سفینة البحار 2: 414.
(7) نخست شوالی از تمایلات قبیلهای آنها سخن میگوید (2: 54)، بعد بلاشر چنین
نسبتی را مطرح میسازد. در آستانه قرآن 76.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 418
اریستو کراسی مکّه دانستن جای بحث زیاد دارد.
درباره زید زیاد گفتهایم و باز هم ناچاریم بیشتر بگوئیم. او از انصار و خزرجی بود
و تنها کسی بود که در آن جمع قریشی نبود. اما وابستگیش به عثمان و حرف شنویش از
دستگاه حرفی ندارد. البته او برای این کار صلاحیّت پیدا کرده بود و ریاست انجمن هم
با او بود. زیرا بعدها همه حمله ابن مسعود متوجه شخص او است.
سابقهاش هم از سایر افراد انجمن بیشتر بود. او مسؤول همین کار به زمان ابو بکر
بود و در احادیث هم در این باره همه جا صحبت از او است. در زمان پیامبر کاتب وحی و
در سقیفه بنی ساعده سخنگوی جوان انصاری به نفع مهاجران بود. در زمان عمر بر مسند
قضا و فتوا نشست و هر وقت عمر از شهر بیرون میرفت جانشین او میشد «8». تا جائی
که عمر در نامههایش نام او را بر نام خود مقدم میداشت و «الی زید بن ثابت من
عمر» مینوشت! در زمان عثمان کارش از این هم بهتر شد و مسؤول بیت المال گردید. تا
روز آخر به عثمان وفادار ماند «9» و حتی از بیعت با علی (ع) کناره گرفت. «10» در
آن دستور معروف، عثمان گفته بود «زید بنگارد»، پس کاتب اصلی مصحف یا کاتب مصحف
اصلی باید زید باشد.
ضمنا فراموش نکنیم که به قول ابو عبد الرحمن سلمی قرائت زید همان قرائت عرضه اخیر
بر رسول خدا بود و همان بود که علی (ع) و اصحاب دیگر مثل ابیّ و و معاذ بر آن
بودند.
سعید بن عاص نفر دوم انجمن بود. او کسی بود که عثمان گفته بود که باید املاء کند.
یعنی او بخواند و زید بنویسد. میگویند لهجه و آهنگی شبیه پیامبر داشت «11».
سعید به سال هجرت در مکّه بدنیا آمد. پدرش در بدر بدست علی (ع) کشته شد.
یتیم بود و در کفالت عثمان بزرگ شد. عمر روزی بدو گفته بود من پدرت را نکشتهام.
او بدست علی (ع) کشته شد. نوجوان زیرک پاسخ داده بود: اگر هم تو کشته بودی تو بر
حق بودی و او بر باطل «12». این بود که عمر دختر سفیان بن
__________________________________________________
(8) ابن سعد 2: 2/ 116.
(9) طبری 1: 2937، ابن اثیر 3: 119.
(10) طبری 1: 3070، ابن اثیر 3: 154.
(11) مقدمتان 12 و 45، مصاحف 22- 24.
(12) ابن سعد 5: 1/ 20 نسب قریش 176.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 419
عویف را به زنی او داد و بعد هم دختر عبد الرحمن بن حارث را گرفت. عثمان او را چون
فرزند دوست میداشت. در سال 30 ولایت کوفه بدو داد. ولی بعد بر اثر اختلافی که
سعید با قاریان قرآن یافت ناچار شد او را کنار نهد. سعید در قصرش به سه میلی مدینه
در زمان معاویه بدرود زندگی گفت.
دیگری عبد اللّه بن زبیر بود. او نخستین مولود مهاجران در مدینه بود. بد منظر و
تندخوی بود. اما نوه دختری ابو بکر بود و خالهاش عایشه او را بسیار دوست میداشت.
چهارمی عبد الرحمن بن حارث هم سال سعید بود. پدرش در سال طاعون عمواس (18 ه) در
شام درگذشته بود و عمر مادر او را به زنی گرفت. عبد الرحمن از هجده سالگی در خانه
عمر بزرگ شد «13» و بدین افتخار میکرد.
اما نکته مهمتر اینکه هر سه تن، قریشی و داماد عثمان بودند. عثمان خلیفه بود که
مریم دختر خود را به عبد الرحمن داد و خود او «امّ عمرو» را به زنی سعید درآورد و عبد
اللّه بن زبیر نیز، پس از عثمان بن حارث، شوهر عایشه دخت عثمان شد «14».
روشن است که یک چنین انتخابی میتواند موجب بحثهائی بشود. واقع این است که گرچه از
اینها احقّ و اولی هم یافته میشد، اما اینها نیز تربیت شدههای زمان خود و از
آگاهان روزگار خود بودهاند و کسی خلافی از ایشان بازنگفته است.
غیر از این چهار نفر، یک ترکیب پنج نفری هم گفتهاند که عبارتند از: زید بن ثابت،
عبد اللّه بن عمرو، عبد اللّه بن عباس، عبد الرحمن بن (حارث بن) هشام. «15»
توجه کنیم: هیأتی که عثمان انتخاب کرد در وهله اول برای نوشتن نسخه «امام» یعنی
نسخه اصلی بود. اما کار هیأت منحصر به نوشتن یک نسخه نشد. بلکه نسخههای متعددی
نوشتند که به اطراف فرستاده شود و روشن است که برای نوشتن چند نسخه از قرآن در یک
مدت کوتاه، آن هم با دقّتی که در خور یک چنین کار عظیمی بود، دستیاران بیشتری میخواست.
این است که میبینیم محمد بن سیرین تأیید میکند که عثمان دوازده نفر از قریش و
انصار را برای این کار گرد آورد «16» و
__________________________________________________
(13) ابن سعد 5: 1/ 1.
(14) نسب قریش 112.
(15) مقنع دانی 5 و 129.
(16) مصاحف 25 و 26، ابن سعد 3: 2/ 62، اتقان 1: 208.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 420
آنها مصاحف متعددی نوشتند. اسامی 12 نفر را دقیقا بدست ندادهاند. اما بررسی
روایات این اسامی را بدست میدهد:
زید بن ثابت، سعید بن عاص، عبد اللّه بن زبیر و عبد الرحمن بن حارث، به اضافه ابیّ
بن کعب، مالک بن ابی عامر، کثیر بن افلح، انس بن مالک، عبد اللّه بن عباس، عبد
اللّه بن عمرو «17».
ضمنا در روایتی که سوید بن غفله نقل میکند، میگوید که علی (ع) فرمود:
«... بخدا که عثمان هر چه در مورد مصاحف کرد در حضور جمع ما بود». «18» این عبارت
میرساند که کار عثمان یا در مشاوره با همه یاران پیامبر بوده و یا شخص علی (ع)
نیز در آن هیأت 12 نفری، اشرافی بر این کار داشته است. اما دو نام دیگر هم بدست
دادهاند که نمیتوان آنها را پذیرفت. یکی مصعب بن سعد (م 103) است. او تابعی قابل
اطمینانی است. اما اینکه بگویند کاتب مصحف رسمی بوده «19» قبولش بسیار مشکل است.
مگر در آن تاریخ (25- 30 ه) او چند ساله بوده که میتوانسته شرکت فعّال در آن
انجمن داشته باشد. به همین جهت است که بیهقی در «مدخل» حدیث او را از عثمان منقطع
میداند. یعنی درباره عثمان آنچه گفته از دیگری شنیده گرچه نام او را نبرده باشد.
«20»
دیگر نام «ابان بن سعید بن عاص» است که در بعضی از اخبار جزء املاء کنندگان مصاحف
آمده «21»، در صورتیکه او به روایتی در یرموک «22» و به روایتی دیگر در وقعه
أجنادین (حوالی فلسطین) در سال 13 هجری و یک ماه پیش از فوت ابو بکر کشته شده بود
«23». کسی که همکاری میکرد سعید برادر زاده او بود نه خود او «24».
از هانی بربری، برده آزاد شده عثمان، نیز در این انجمن یادی شده، ولی گمان میرود
منظور همکاری عملی او بوده، نه شرکت در املاء و کتابت مصاحف.
__________________________________________________
(17) ارشاد الساری 7: 449، دیده شود: فتح الباری 9: 16، تهذیب التهذیب 1: 187.
(18) مصاحف 22.
(19) ایضا 23 و 24.
(20) تهذیب التهذیب ابن حجر 10: 160. ابو زرعه میگوید: «لم یسمع من علی ع»، ابو
حاتم اضافه میکند: «لم یسمع من معاذ»!
(21) تفسیر طبری 1: 21.
(22) تاریخ طبری 1: 2349.
(23) اصابه 1: 13.
(24) ابو شامه 66.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 421
آنچه مسلّم است این است که انجمنی به رهبری عثمان مشغول ضبط آیات شد.
عضویت اصلی زید بن ثابت و سعید بن عاص نیز در گزارشهای زیادی تأیید شده و طبیعی
است که کاری بدین عظمت بدون دستیاری تعداد زیادی از دستاندرکاران در آن مدت
کوتاه، امکان پذیر نبوده است.
روش این
انجمن
نخستین کاری که آنها کردند این بود که نوشتههای زمان پیامبر اکرم را گرد آورند و
نسخه جمع شده زمان ابو بکر را، که حالا در خانه عمر در اختیار حفصه بود، بخواهند
اما حفصه حاضر نبود این نسخه را به آسانی از دست بدهد. لابد او شنیده بود که حذیفه
گفته: به عثمان پیشنهاد میکنم که مصاحف را یکی سازد و مصاحف دیگر را به آب بشوید.
به همین جهت حفصه نگران مصحف بود و حاضر نمیشد بدون تأمین از بازگشت صحیح آن،
آنرا به عثمان تحویل دهد. بالاخره، عثمان قسم یاد کرد که پس از انجام کار آنرا به
حفصه باز گرداند. منتهی در روایتی، خواستن آن نسخه از حفصه پس از نوشتن مصحف و
برای مقابله با آن بوده که هیچ اختلافی هم در آن مشاهده نشده است «1». اما در
روایات دیگر اولین کار انجمن خواستن آن مصحف بوده است.
دیگر اینکه عثمان دستور داد که املاء کننده در مصاحف از «هذیل» باشد و نویسنده از
«ثقیف». «2» اما در بعضی از روایات آمده که املاء کننده سعید یا ابیّ و یا دیگری
بوده که وقتی عثمان مصاحف را دیده گفته است اگر املاء کننده از هذیل و نویسنده از
ثقیف بود این لغزشها (لحن) پیش نمیآمد «3». از اینجا میتوان حدس زد که املاء
کننده، چنانکه او دستور داده بود، از هذیل نبوده و یا اگر دقیقتر بگوئیم املاء
کننده همه مصاحف نوشته شده یکنفر نبوده و املاء کنندگان و نویسندگان چند نفر بودهاند.
گزارشهای رسیده نشان میدهد که این انجمن، مصحف ابو بکر را اساس کار خود قرار داد
اما از بررسی مصحف ابیّ و مقابله آنها با نوشتههای موجود زمان
__________________________________________________
(1) بخاری: فضائل القرآن 3، تفسیر طبری 1: 21، فتح الباری 9: 9- 19، مقدمتان 22.
(2) ترجمه بیان آقای خوئی 1: 420/ 16، صاحبی 58.
(3) اتقان 2: 320 نوع 41.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 422
رسول خدا نیز غافل نماند. تصادفا همین روش، راز موفقیت عثمان در توحید مصاحف بود.
روشن است که اگر هم مصحف رایج دیگری به عنوان اساس کار قرار میگرفت، با توجه به
شرایط روز (و عدم آگاهی دقیق ما از مصحف علی (ع)، امکان این را داشت که مخالفت
دیگران را برانگیزد. مصاحف رایج آن زمان را دیدیم. هر کدام طرفدارانی داشت و در
برابر آنها مخالفینی بودند که همدیگر را به باد تکفیر بسته بودند. انتخاب هر مصحفی
به صاحب آن امتیازی میداد که ممکن بود توجه اساسی جامعه را به خود جلب نماید. پس،
اساس قرار دادن مصحف ابو بکر، امتیازی بود که به دو خلیفه پیشین داده میشد. ضمن
اینکه، در کار قبلی به عموم مراجعه شده بود. حال ممکن است این سؤال پیش آید که چرا
به نوشتههای زمان پیامبر مراجعه نشد؟ ... به نظر میرسد که آنها ناگزیر از مراجعه
و تدوین اساسی مصحف بر اساس آن نوشتهها بودهاند. از لابلای سطور اخبار، این
مراجعه به چشم میخورد. چنانکه در حدیث عمارة بن غزیّه «4»، پیش از آنکه مصحف ابو
بکر برسد، زید سه بار سخن از مراجعه و مقابله نوشتهها میکند.
او میگوید: وقتی از نوشتن آسوده شدم، آنها را عرضه داشتم و مقابله کردم
(نمایاندم). آیهای در آن نبود آنرا یافتم و نوشتم. باز مرتبه دیگری عرضه کردم ...
و باز عرضه دیگری داشتم ...
این عرضهها به چه چیز بوده؟ این مقابله و نمایاندن با چه متنی بوده؟
پس از این عرضهها و اطمینان از کمال آن است که میفرستند و مصحف ابو بکر را از
حفصه میگیرند. پس عرضه داشت بر نسخه قابل اعتمادی جز مصحف ابو بکر بوده است که
این نمیتواند چیزی جز همان نوشتههای زمان پیامبر اکرم باشد. حال به سکوت گذراندن
این مطلب و تصریح نکردن بدان، لا بد از فرط بداهت امر و از کمال روشنی آن مطلب
بوده است.
پس اساس، همان مصحف ابو بکر و نوشتههای زمان پیامبر بود که البته از تجدید نظر در
متن قبلی نیز غافل نماندند و به نوشتههای دست صحابه با شهادت دو شاهد نیز تکیه
داشتهاند.
دستوری که عثمان بدان چهار نفر داده بود این بود که هر گاه شما سه تن قریشی در
چیزی از قرآن با زید بن ثابت اختلاف پیدا کردید مورد اختلاف را به
__________________________________________________
(4) تفسیر طبری 1: 21.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 423
زبان قریش بنویسد. زیرا که قرآن به زبان ایشان نازل شده است و یا بیاورید نزد من
«5».
زید اهل مدینه بود و ممکن بود تحت تأثیر لهجههای انصار باشد. ولی عثمان میخواست
که قرآن را از لهجههای مختلف قبایل اهل یمن، هوازن، هذیل، ثقیف، طی و اهل نجد دور
نگاهدارد و منظور اصلی او این بود که اگر در رسم الخط اختلافی پیدا کردید آن را طوری
بنویسید که با لغت و لهجه قریش مطابقت داشته باشد (مثل همز و غیره). زیرا لهجه
قریش لغت رسول خدا و افصح لغات عرب است. امام شاطبی این دستور را چنین به نظم
درآورده است:
«علی لسان قریش فاکتبوه لکم علی الرسول به انزالها اشتهرا»
در واقع، کار نسخهبرداری کار آسانی نبود. خط در مرحله ابتدائی بود، هنوز بعضی از
حروف از همدیگر تشخیص نمیشد. مثلا ب ت ث ن ی یک جور نوشته میشد:
(ب). الفها را در میان کلمات نمینوشتند. در نتیجه قال و قیل و قل یک جور نوشته میشد.
میان کتب، کتب، کتاب، کتب، کتب اصلا فرقی نبود. ثعلمه خوانده میشد: یعلّمه،
نعلّمه، تعلّمه و بعلمه ...
اضافه کنیم بر آن که کلمات اعراب هم نداشت. پس یک کلمه در حالات مختلف نحوی تشخیصش
مشکلتر میشد.
نویسندگان هم خود در مراحل اولیه خط نویسی بودند و ممکن بود زود به اشتباه بیفتند
و مثلا سراط را صراط بنویسند و یا گاهی بسط و گاهی یبصط بنگارند.
با همه اینها، آنها دقّت خود را داشتند. کار هم عظیم بود. کتابی به حجم قرآن، کتاب
بزرگی است. نوشتنش وقت میگیرد. هر نسخهای با کار مداوم لااقل چند ماه وقت لازم
دارد. بخصوص که اگر طبق روش آنها، نسخهها باید بزرگ و پرورق باشد. زیرا نسخههای
عثمانی ظاهرا بر کاغذهای ضخیم و یا پوستهای نازک نوشته شده است. نوشتن ریز و
معمولی را دوست نمیداشتند.
گفتیم که عمر هر کس که مصحف را ریز مینوشت میزد و علی (ع) کاتبان مصاحف را به
واضح نوشتن خطوط و درشت نگاشتن حروف تشویق میفرمود «6». یکی از دلایل
__________________________________________________
(5) بخاری: مناقب 3، فضائل القرآن 3، ترمذی: تفسیر سوره 9، 19، مصاحف 19، مقنع
دانی 5 و 129 و 130، فضائل القرآن ابن کثیر 12، اتقان 1: 208 نوع 18.
(6) مصاحف 136.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 424
ضخامت مصاحف نوشته شده آنها، مصحف دمشق بود. همان نخستین مصحفی که در جنگ صفّین
(37 ه)، وقتی لشکریان شام از جنگ ناامید شدند، به کید عمرو عاص آن مصحف را بر نیزه
کردند. پنج نیزه دار آنرا بر سر پنج نیزه برافراشتند «7». اگر این همان نسخهای
باشد که ابن کثیر در قرن هشتم هجری دیده، کتابی بوده به قول او «عزیز، جلیل، ضخیم
و بزرگ، به خطی خوش و قوی، با مرکّبی محکم در پوستی که به پوست شتر میماند «8»».
اما دیگری میگوید مصحفی که عثمان نزد خود در مدینه داشت بر پوست آهو نوشته شده
بود و سایر مصاحف بر کاغذ بوده است «9».
روشن است که نوشتن چندین مصحف این چنین، کاری خرد و تند نبوده، آن هم با آن وسایل
ابتدائی و نارسا، بلکه کاری دشوار و طولانی بوده که همّتی بلند میخواسته است.
عثمان میخواست نسخههائی از قرآن که مورد اتفّاق و اجماع باشد به اطراف و اقطار
بلاد اسلامی بفرستد. این بود که نویسندگان این انجمن پس از تدوین نسخه اصلی، مصاحف
مختلف دیگری هم نگاشتند. اما این نسخهها همه یکدست و یکجور نوشته نشد، بلکه به
صورتهای مختلفی در اثبات و حذف و بدل و غیره نوشته شد: مثلا در مصحف کوفه «عملت»
آمده و در غیر آن «عملته»، در مصحف شام «و بالزبر» و در غیر آن: «و الزبر» «10»
... که آنها را ضبط کردهاند و باز از آن بحث خواهد شد. زیرا عثمان میخواست که آن
مصاحف شامل حروف هفتگانه باشد و چون آن هنگام هنوز نقطه و اعراب گذاردن در خطوط
عربی مرسوم نبود، پس به ناچار باید آنان قرآن را بدون نقطه و اعراب نوشته باشند.
در چنین صورتی روشن است وقتی کلمات نقطه و اعراب نداشته باشد به شکلهای گوناگون
خوانده میشود. از اینجاست که قسمتی از قرائتهای مختلفه پیش آمده است. در این
مصاحف گاهی یک کلمه ممکن بود چند جور خوانده شود. مثلا کلمه «فتبیّنوا» را در
کریمه «إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا» چون بدون نقطه و اعراب نوشته
شود
__________________________________________________
(7) اخبار الطوال دینوری 189 چاپ حلبی 1960.
(8) فضائل القرآن ابن کثیر 49.
(9) کتانی 2: 243 به نقل از وفیات الاسلاف شهاب مرجانی ص 337.
(10) مقدمه عربی جفری بر مصاحف 7، نمونههای دیگر نولدکه 3: 11- 14.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 425
مانند قرائت دیگری «فتثّبتوا» هم خوانده میشود. یا کلمه «ننشرها» نقطه و اعراب که
نداشته باشد «ننشزها» هم قرائت میگردد، چنانکه شده «11»، و جالب توجهتر کلمه
«أفّ» است که گفتهاند 37 وجه خوانده میشود.
کلمات دیگری هم هست که اگر بدون نقطه نوشته شود مشکل و اشتباهی پیش نمیآورد، ولی
آن کلمات به قرائت دیگری هم ضبط شده است. آنان این قبیل کلمات را در نسخهای به
قرائتی و در بعض دیگر به رسم قرائت دیگری ضبط میکردند. مانند قرائت «وصّی» با
تشدید و «أوصی» با همزه که دو قرائت است (2: 132) و همچنین قرائت «تحتها الانهار»
و «من تحتها الانهار» (در سوره توبه) که اینها دو قرائت است و در دو نسخه، متفاوت
ضبط شده است.
خلاصه، الفاظی که در قرائتشان اختلافی نبود، به یک صورت نوشته میشد.
اما آنچه مورد اختلاف بود، چون محتملا رسم این اختلافات در خط ممکن نبود، پس آنرا
در مصحفی به گونهای مینوشتند و در مصحف دیگر به گونه دیگری.
گوئی پرهیز داشتند از اینکه در یک مصحف، یک کلمه را به دو گونه بنویسند.
چه میترسیدند این توهم پیش آید که آن کلمه در یک قرائت، مکرّر به دو صورت فرود
آمده، و حال اینکه چنین نبود. و نیز احتراز داشتند از این که آن لفظ را در یک مصحف
به دو گونه بنویسند: یکی در متن و دیگری در حاشیه. تا این توهّم پیش نیاید که دومی
تصحیح اولی است. در مورد الفاظ مختلفی هم که یکسان نوشته میشوند (مثل ننشزها)
دیدیم که یک صورت چند جور خوانده میشود. گذشته از آن، صحابه میخواستند وجوه
قراآت، همگی ضبط شود و این روش برای احاطه قرآن به همه وجود آن نزدیکتر بود، تا
گفته نشود که آنان چیزی از قراآت را انداختهاند و یا حرفی از قرائتی ترک شده، و
حال آنکه گفته میشد همه آنها به تواتر از نبی اکرم نقل شده است.
چنین به نظر میرسد: اختلافی که هم اکنون در شماره آیات بعضی از سورهها وجود
دارد، نیز ناشی از استنساخ اولیه زمان عثمان باشد.
از طرف دیگر، در قرائت هر آیه، آن قرائتی را بیشتر میپذیرفتند که با آخرین قرائت
رسول خدا یکی باشد. ابن حجر میگوید: رأی صحابه بر آن قرار گرفت که آنچه از قرآن
در عرضه اخیر محقق گشته بنویسند و مابقی را وابگذارند. محمد بن سیرین
__________________________________________________
(11) مناهل العرفان زرقانی 1: 252.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 426
نیز میگوید: آنها میخواستند اطمینان یابند که هر آیه از آیاتی است که در آخرین
بار بر پیغمبر عرض شده است.
پس، صحابه تا اطمینان کامل نمییافتند و علم پیدا نمیکردند که آن آیه در عرضه
اخیر مقرر بوده آنرا نمینوشتند. مثلا در قرائت: «فأمضوا الی ذکر اللّه» (62: 9)
«فاسعوا» را برگزیدند و یا در آیه «و کان وراءهم ملک یأخذ کل سفینة- صالحة غصبا»
(18: 79) صفت صالحه را که در عرضه اخیر محقق نگشته بود از سفینه برداشتند.
درباره روش آنها گاهی گزارشهای دقیقی داریم. مالک بن ابی عامر (جد مالک بن انس) که
خود از یاوران این انجمن بوده میگوید: گاه در آیهای اختلاف میکردند و میگفتند
که این آیه را رسول خدا بر فلانی چنین و چنان خواند و چه بسا که شخص مذکور سه روز
راه از مدینه دور بود. در این صورت ما قبل و ما بعد آیه را مینوشتند و جای آنرا
سپید میگذاشتند و کسی در پی آن شخص میفرستادند و میآوردندش و یا به سراغش میرفتند
و از او میپرسیدند که فلان آیه را رسول خدا چگونه بر تو خواند؟- چون او گواهی میداد
و محقق میشد آن طور مینوشتند «12». یا مورد اختلاف را کنار میگذاشتند تا روشن
شود که در آخرین عرضه قرآن بر پیامبر، آن آیه چه صورتی داشته است «13».
اینها دقّت فراوان صحابه را در این کار بزرگ نشان میدهد. گاهی بود که بر سر آیهای
به تردید میافتادند. در آن صورت آنرا به تأخیر میانداختند تا تکلیفش بعد روشن
شود. محمد بن سیرین میگوید: «از کثیر بن افلح که عضو انجمن تدوین آن مصحف بود
پرسیدم: میدانی که چرا به تأخیر میانداختند؟ کثیر گفت: نمیدانم.
اما من گمان میکنم به تأخیر میانداختند تا مطمئن شوند که آن مورد تردید در آخرین
عرضه بر پیامبر چه صورتی داشته و بدان صورت آنرا بنویسند «14».
در این بار هم ظاهرا برای نوشتن این مصحف به عموم مراجعه کردهاند و مردمی که آیات
شریفه را از رسول اکرم دریافته بودند، هر یک نوشته موجود و یا حفظ شده خود را با
دو شاهد بدین انجمن عرضه داشتهاند. اعضای انجمن نیز با
__________________________________________________
(12) مصاحف 21، 25، ابو شامه 60، 65، مقنع 7.
(13) فضائل القرآن ابن کثیر 24.
(14) صاحبی احمد بن فارس 37، اتقان 2: 322 نوع 41، تنبیهات.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 427
ذوق فطری و غریزی، و سلامت نفسی که هنوز از راه میانه و اعتدال بیرون نرفته بود،
در آن مینگریستند. حافظه قوی خود آنان، ادعای آورنده کریمه و عدالتش، به انضمام
شهادت شاهدان عادل و برتر از همه اینها، اعجازی که در بیان خود آیه گویا بوده،
آیات را یک یک مورد پذیرش قرار میداد. اگر شاهد و گواهی در میان نبود، کار به قسم
و سوگند میرسید. تازه، پس از طی همه این مراحل، باز هم آیات شریفه را بر
نویسندگان دیگر وحی و آنها که قرآن را بر پیغمبر عرضه داشته بودند، میخواندند. پس
از صحّه گذاشتن ایشان بود که آنچه عرضه شده بود ضمیمه آیات میشد و باز مجموع این
آیات را نیز سه مرتبه عرضه داشتند. مشکلی که بود در روش خط بود و پارهای از صحابه
در نوشتن ورزیده نبودند. به ناچار، نوشتهها را نزد عثمان میبردند و او خود آنها
را با دقّتی وافر بررسی میکرد. چنانکه ازهانی (ابو بردة بن نیار) نقل کردهاند که
گفت: من وقتی نزد عثمان بودم و اصحاب آیات را بر او عرضه میداشتند. از جمله
استخوانهای شانه گوسفندی بود که بر آنها نوشته بودند: «لم یتسن» و «فامهل» و «لا
تبدیل للخلق». عثمان آنها را چنین تصحیح کرد: «لم یتسنّه» و «فمهّل» و «لا تبدیل
لخلق اللّه» آن گاه آنها را توسط من نزد ابیّ بن کعب فرستاد «15».
خلاصه، دقّتشان در کمال بود. تا آن حدّ دقت داشتند که مردی بیگانه چون بلاشر اذعان
میکند: «در این مطلب که اعضای این انجمن نسبت به مسؤولیت خود احساس عمیقی داشتهاند،
برای هیچکس جای تردید نیست. به استثنای یک انتقاد سخت (از طرف ابن مسعود) که کسی
در آن عصر در آن باره نظری نداشته، چیزی گفته نشده، زیرا در اعضاء احتیاط و دقت
بسیار زیادی وجود داشته است».
اختلافی پیش
نیامد
اهتمام و جهدی که صحابه در کار قرآن داشتند با همان دقّت و کوششی که در خور یک
چنان کار عظیمی بود و از آغاز به کار رفت موجب آن شد که هنگام نوشتن قرآن در زمان
عثمان با هیچ مشکل و اختلافی مواجه نگشتند. تنها گفتهاند که چون نویسندگان به
آیه: «إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ» (2: 248)
__________________________________________________
(15) در آستانه قرآن 79
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 428
رسیدند، چنانکه در لغت انصار بود، زید گفت: «التابوه»، ولی همکار قریشی او گفت:
«التابوت» و همچنانکه عثمان دستور داده بود، این اختلاف را نزد او میبرند و او
«التابوت» مینویسد «1». نتیجه کار را هم که با مصحف زمان ابو بکر مقایسه میکنند
یکی از کار در میآید و موارد اختلاف را زید این طور شرح میدهد: «چون از عرضه
داشت و مقابله آنها فراغت یافتم، آیهای از سوره احزاب (33: 23) را که از رسول خدا
شنیده بودم در آن نیافتم.
آن گاه آنرا بر مهاجران عرضه داشتم و از آنان پرسیدم، نزد کسی از آنان نیافتم.
سپس بر انصار خواندم و از آنان جویا گشتم. پیش کسی از ایشان هم یافته نشد.
سرانجام آنرا نزد خزیمة بن ثابت انصاری پیدا کردم و نوشتم و باز یکبار دیگر قرآن
را عرضه داشتم «2»».
در این گفتگو نیست که خزیمه «ذو الشهادتین» بوده و قبول از او منعی نداشته، مضافا
که خود زید آیه را میدانسته و از رسول خدا به یاد داشته است و تنها صورت کتبی
آنرا میخواسته، که آنرا هم نزد خزیمه مییابد. دو آیه آخر سوره توبه را هم که
دیدیم (ص 313) در زمان ابو بکر نزد خزیمه یافتند، بعضی از احادیث به زمان عثمان
نسبت دادهاند که گمان میرود تخلیطی در روایات شده باشد و درست تر به همان زمان
ابو بکر است.
پیوستگی
سورههای انفال و توبه
اما در مورد اینکه چرا دو سوره انفال و توبه را بهم پیوسته و چنانکه در تمامی سورههای
دیگر هست، در آغاز سوره توبه (براءة) «بسم اللّه الرحمن الرحیم» نگذاشتهاند؟
پرسشی است که هم از آغاز اسلام وجود داشت. ابن عباس میگوید:
از عثمان پرسیدم: چه چیز شما را بر آن داشت که سوره انفال را که از «مثانی» است
__________________________________________________
(1) در روایتی که از انس بن مالک آمده نام همکار قریشی نیامده، مصاحف 19، ترمذی:
تفسیر سوره توبه 19، در روایت عمارة بن غزیه این را به زمان ابو بکر هم نسبت دادهاند
که همکار او ابان سعید بوده، تفسیر طبری 1: 21، مقدمتان 21، به هر صورت ابان بن
سعید چنانکه دیدیم در دوره عثمان نمیتوانسته شرکت داشته باشد و ظاهرا در این دوره
همکار اصلی زید، سعید بن عاص است.
(2) بخاری: مغازی 17، جهاد 12، تفسیر سوره 33 احزاب 3، فضائل القرآن 3، مناقب 3،
مصاحف 8، 20، 29، تفسیر طبری 1: 21، مقدمتان 19، 21، 44، ابو شامه 51، اتقان 1:
209 نوع 18، احمد بن حنبل 5: 188، 189، برهان 1: 234.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 429
با سوره برائة که از «مئین» است کنار هم بگذارید و میان آنها سطر «بسم اللّه
الرحمن- الرحیم» را ننویسید و هر دو را جزء «سبع طوال» بشمارید؟- عثمان گفت: رسول
خدا (ص) در زمانی، هر سورهای به شمارهای بر او نازل میشد، چون چیزی بر او نازل
میگشت کسی از نویسندگان را میخواند و میگفت: «این آیات را در سورهای که در آن
چنین و چنان یاد شده قرار دهید». انفال از سورههائی بود که همان اوایل در مدینه
نازل شد. براءة در نزول از سورههای آخر قرآن بود، ولی داستان این یک بسیار شبیه
آن دیگری بود. پس گمان بردم که این هم (جزء) آن یکی است. رسول خدا بدرود زندگی گفت
و برای ما روشن نشد که این هم جزء آنست. بدین جهت بود که این دو را کنار هم گذاردم
و میان آنها «بسم اللّه- الرحمن الرحیم» ننوشتم و آن دو را جزء «سبع طوال» قرار
دادم «1».
با آنکه این حدیث را بزرگان احادیث اهل تسنن نقل کردهاند «2»، ولی دانشمندان
متأخر آنرا ضعیف میشمارند. زیرا در اسناد آن عوف بن ابی جمیله عبدی معروف به ابن
اعرابی از یزید فارسی نقل میکند که شناسایان حدیث بدین جهت آنرا «ضعیف» میشمارند
«3». در این یزید فارسی اختلاف است که کیست. آیا یزید بن هرمز است و یا غیر از او
است؟ ظاهرا باید غیر از او باشد. زیرا از ابن عباس روایت میکند.
زیرا این یزید کاتب عبید اللّه بن زیاد بوده و در کار مصاحف از حجّاج بن یوسف نقل
میکند، چنانکه بیاید. در چنین مواردی که خبر واحدی است و دیگران هم نگفتهاند و
در احکام شرعی هم نیست تکیه بر آن خبر روا نیست.
گذشته از آن، از جهت محتوا و مطالب خود حدیث نیز جای سخن بسیار است و چنان مینماید
که عثمان به رأی و نظر خود قبول میکرده و یا ردّ مینموده است.
«گمان بردم که این هم از آن یکی است»! تواتر قطعی و مسلّم سورههای قرآنی
__________________________________________________
(1) تفسیر طبری 1: 34، 35، مقدمتان 40، مصاحف 31، ابو شامه 61، برهان 1: 234 و
235، مجمع- البیان 5: 2.
(2) احمد 5: 57 و 69، چاپ شاکر 1: 331 ح 399 و 499، سنن بیهقی 2: 42، سنن ابو داود
1:
290، اتقان سیوطی 1: 212 نوع 18 فصل، به نقل از احمد و ابو داود و نسائی و ابن
حیان و حاکم.
ترمذی: تفسیر توبه 19، حاکم میگوید: و الحدیث صحیح علی شرط الشیخین» (مستدرک 2:
221 و 330).
(3) تفصیل آن را مراجعه کنید: مسند احمد چاپ احمد محمد شاکر 1: 329 ببعد، شرح بر
حدیث 399 و ایضا 499.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 430
به قرائت و کتابت و سماع، با تشکیکی این چنین که «گمان بردم» سست و بیمایه نمیشود.
هزاران منبع متقن داریم که از چنین روایتی سخن نگفتهاند و بدان اعتنائی نداشتهاند.
مطالعه دامنه دار در زمینه علوم قرآنی همیشه تأکید دارد که نظم سورهها به فرمان
پیامبر خدا تعیین شده است. و در خواندن این روایت به یاد بیاوریم که پیامبر اکرم
هر سال قرآن را با جبرئیل مقابله میفرمود و سال آخر دو بار این مسأله پیش آمد.
گذشته از همه اینها، هر سوره واحد مستقل و جدائی است و چنین سخنانی در اصل موضوع
که توثیق متن باشد خدشهای وارد نمیسازد.
در اینجاست که این سخن پیش آمده که آیا «بسمله» جزء سوره توبه هست یا نه؟ قشیری (م
514) میگوید: «توبه بسم اللّه ندارد زیرا جبرئیل آنرا فرود نیاورده است»، ولی
صاحب اقناع میگوید: «در مصحف ابن مسعود توبه بسم اللّه داشته است».
از همه این سخنان استوارتر و رساتر سخن امیر مؤمنان علی (ع) است که در جواب پرسش
ابن عباس در همین مورد فرمود: «سوره توبه امان و برائتی است که به شمشیر نازل شده
«4»». بسمله آیه رحمت است و قسمت اعظم آیههای سوره توبه تهدید و تخویف مشرکان
پیمان شکن و منافقان مفتّن است و از این جهت بسمله در آغاز سوره توبه نیامده است.
یک نظر دیگر هم هست و آن اینکه انفال و توبه یک سوره بودهاند، هر چند که در نزول
با هم فاصله داشتهاند.
سوزاندن
مصاحف
بدین کیفیت قرآن از جانب این انجمن تدوین گشت و چون از این تدوین فراغت یافتند،
عثمان دستور داد تمام آن کتیبهها، نوشتهها، استخوانها، سنگهای نازک سپید، چرمها،
سفالها و الیاف خرمائی را که صحابه آورده بودند و آیات قرآنی بر آنها نوشته شده
بود بسوزانند «یا پاره پاره کنند و بشویند) تا ریشه نزاع و اختلاف بکلی از میان
برود و همه مسلمانان یکپارچه و یکدسته به یک متن و یک کلام چنگ زنند و از هر لغزش
و اختلافی که بر سر دیگران فرود آمد، مصون و
__________________________________________________
(4) البرهان 1: 262، اتقان 1: 225 نوع 19، مجمع البیان 5: 2، مستدرک حاکم 2: 330.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 431
محفوظ مانند. او دستور داد هر جا و نزد هر کسی مصحفی مخالف آنچه آنان جمع کردهاند
یافته شود دچار حرق (و یا خرق) شود «1» و مردم را به اطاعت از آن یک نسخه فرا
خواند «2». اما واقعا دامنه این نابودی تا به کجا کشیده روشن نیست. این را میدانیم
که هر قدر در نابودی سایر مصاحف بعدها تلاش شده، کوشش دارندگان مصاحف در مقابله با
این تصمیم برای حفظ مصاحف خود بیشتر شده است. چنانکه در ضمن بحث از سایر مصاحف
دیدیم که تا قرنها بعد هنوز از نسخههای دیگر مصاحف نیز اثری بوده است. اما ظاهرا
جز دو مصحف امام علی (ع) و عبد اللّه بقیه زودتر دستخوش نابودی گشتند. مصحف علی
(ع) نزد وارثین باقی ماند و به عمّال عثمان تسلیم نشد. چنانکه امام جعفر صادق (ع)
بعدها چند بار به وجود این مصحف اشاره نموده و یا ابن الندیم گفت این مصحف را نزد
ابو یعلی از سادات حسنی دیدم که به ارث برده بودند و اثر مصحف عبد اللّه را هم در
آخر بحث از آن مصحف اشاره کردیم. جز این دو مصحف، بقیه باید زود نابود شده باشند.
اما اینکه آنها را سوزانده باشند یا پاره پاره کرده و یا شسته باشند، بحثی است که
از دیر باز مورد گفتگوی مسلمانان قرار گرفته است. در احادیث از هر سه مورد آن به
زمان عثمان و بدستور او صحبت شده است «3». البته بحث دو نکته دارد: یکی سوزاندن
آنهاست و دیگری اینکه اصولا نابود کردن چنان اسنادی، به هر شکلی که باشد، روا بوده
یا نه؟ ... سوزاندن و یا پاره پاره کردن آنها بسته بدان است که روشن شود حرق بوده
یا خرق و یا شستن، و بر فرض اثبات هر کدام، اصل مسأله که نابودی آنهاست به جای خود
باقی میماند. از جنبه دینی و سیاسی، میگویند خلیفه مسلمین مصلحت جامعه را برای
هدف بزرگی که در پیش داشته چنین تشخیص داده و در
__________________________________________________
(1) بخاری: فضائل القرآن 2 و 3، احمد 3: 12، مصاحف 12، 18، 20، 21، 22، تفسیر طبری
1:
20، 21، اتقان 1: 209، ابن حجر در شرح حدیث بخاری (فتح 9: 18) میگوید در بیشتر
روایتها پاره کردن (ان یخرق بالخاء المعجمه) آمده، ولی از مروزی سوزاندن (حرق
بالمهملة) نقل شده است.
اصیلی هر دو وجه را روایت میکند ولی با نقطه (خرق) ثابتتر است. دیگران هم دو
گونه نوشتهاند:
تحرق او تخرق (مقدمتان 275)، یحرق او یخرق (مصاحف 19)، از اینجا عثمان را «شقّاق
المصاحف» (طبری 2: 747) و یا حرّاق المصاحف (مصاحف 22، قرطبی 1: مقدمه) خواندهاند.
اما ابن واضح میگوید: آنها را با آب گرم و سرکه جوشانید. (ترجمه تاریخ یعقوبی 2:
64)، محدّث قمی نیز «خرق» را نقل میکند. (سفینة البحار 2: 414).
(2) مثلا مصاحف 13، 16، 20. دیده شود: نولد که 2: 112 ببعد.
(3) ایضا.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 432
این کار هم مصیب بوده است. در برابر، این نکته است که اگر هم از جنبه مذهبی و
سیاسی این کار گناهی بر عثمان نباشد، این نکته درخور عنایت است که اینها ذخیره
علمی اسلام بود که به کار دانشمندان و محققان میخورد. در برابر میگویند که در
این نکته توجه به زمان و مکان نشده است. ما امروز از پس چهارده قرن و از دنیای
امروز خود که هر شهری کتابخانه و موزهای دارد، صحبت میکنیم و فراموش میکنیم که
مردم آن روزگار هنوز بدان مرحله نرسیده بودند که موزه و کتابخانه درست کنند. توحید
جامعه اسلامی و سدّ باب خلاف و شقاق در کلام الهی، خیلی مهمتر از تتبّع و تحقیق
درباره لغت و لهجه عرب است.
اما آنها جواب میدهند: این درست که توحید جامعه از تحقیق علمی مهمتر است. در این
هیچ حرفی نیست. اما درباره قد است و حرمت آن کتیبهها که در محضر رسول خدا و در
اشراف او و زیر نظر او تهیه شده بود چه باید گفت؟ در اینکه این اوراق و استخوانها
مدارک اولیه قرآن شمرده میشد و نویسندگان نخستین، آن را از دهان مبارک پیغمبر
شنیده در حضور شخص او نوشته بودند، حرفی نیست. این کتیبههای کوچک و گوناگون، حاوی
متن درست و متقن آیات الهی بود و برای عموم مسلمانها تا پایان جهان جزء نفیسترین
و گرانبهاترین و مقدسترین چیزهای دنیا شمرده میشد. مشاهده آنها در هر جا و هر
وقت یادآور دوران و شخص پیامبر بود: بخصوص که پس از نابودی آنها، باز مصاحف دیگری
در دستها بود و حتی قاریانی به آنها قرائت میکردند و ظاهرا عثمان اقدامی برای
نابود کردن آنها به عمل نیاورد. گذشته از این، فراموش نکنیم که وجود آن کتیبهها
در روشن شدن بسیاری از معضلات و مبهمات قرآنی، میتوانسته مؤثر باشد. واقعا آیا
نمیشد به کیفیتی آنها را برای نسلهای بعد محفوظ داشت؟
به هر حال، برای بستن در فتنه و اختلاف، به هر صورت و شکلی که در آینده ممکن بود
پیش آید، این کار را کردند و آنرا مصلحت بزرگتری تشخیص دادند.
قضاوت درست و داوری اصولیتر، بستگی بدان دارد که هر دو طرف قضیه، بقاء و امحاء
آنها، و آثار و نتایج بعدی آن عمیقانه رسیدگی شده و دور از حب و بغض با موازین و
اصول عالیه اسلامی و مصلحت واقعی جامعه سنجیده شود.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 433
تاریخ این
گردآوری
تعیین دقیق تاریخ این اقدام عثمان نیز مشکلی شده که خود موجب مشکلات بعدی میگردد.
مثلا اگر این تاریخ را به تبع ابن جزری «1» و ابن اثیر «2» (م 630) سال 30 هجری
بگیریم در این سال سعید بن عاص که جزء اعضای اصلی انجمن بود، امیر کوفه شده بود
«3» و بعد به همراه حذیفه و عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن زبیر و عبد اللّه بن
عمرو بن عاص عازم خراسان شدند «4». ابیّ بن کعب نیز بدرود حیات گفته بود (ص 341) و
همه اینها از دست اندرکاران تدوین مصحف عثمانی بودند.
اینها که در این سال در مدینه نبودهاند تا مباشر کتابت مصاحف گردند.
و یا در فاصله این سال تا موقع وفات، ابن مسعود در مدینه بود و او در کوفه نبود تا
اعتراضش موجب احضارش شود. پس زمان این حادثه کی بوده است؟
درباره زمان این گردآوری دو منبع اساسی داریم: حدیث و تاریخ.
در احادیث دیدیم که از ده طریق این حادثه را باز گفتهاند. اما این ده طریق به دو
منبع اصلی که زید و انس بن مالک باشند بر میگردد. (ص 416 ح 5) اگر بخواهیم بین
این اخبار جمع بکنیم و نقطه مشترکی پیدا کنیم باید عوامل مختلفی از نظر تاریخی در
نظر گرفته شود. زیرا اخبار فقط خطوط کلی حادثه را ترسیم کرده و از جزئیات چیزی
بازنگفتهاند. طبق این احادیث:
مردم شام و اهل عراق هر دو در فتح ارمنستان آذربایجان، یا در فرج و یا در مرج
ارمنستان، با هم شرکت داشتهاند. حذیفه در این جمع حضور داشته و میان عراقیها و
شامیها اختلاف و کشمکش بوده و نزاع بر سر قرائت قرآن پیش آمده است.
یافتن مجموع این نکات با هم در زمان مناسب، در تاریخ کار مشکلی شده است.
بخاری از انس بن مالک نقل میکند و دم از «فتح ارمنستان آذربایجان» میزند «5».
عمارة بن غزیه «مرج ارمنستان» را ذکر میکند «6». اما جای دیگر از انس
__________________________________________________
(1) النشر 1: 7.
(2) کامل 3: حوادث سال 30.
(3) تاریخ طبری 1: 2840.
(4) طبری 1: 2836.
(5) فضائل القرآن 3.
(6) تفسیر طبری 1: 21، مقنع دانی 4.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 434
ابن مالک «فرج ارمنستان» را نقل نمودهاند «7».
چون فتح ارمنستان و آذربایجان با هم در یک تاریخ نبوده و چند سالی با هم فاصله
داشتهاند «8»، پس حدیث بخاری که موقع آن «فتح ارمنستان آذربایجان» باشد صحیح از
کار در نمیآید. مرج و فرج هم در اینجا همان معنی مرز را دارد.
بنابراین نتیجهای که بدست میآید این است که حذیفه به همراه لشکریان عراق و شام
بر مرز ارمنستان باید میبود که این اختلاف پیش آمده باشد.
مورخان حوادث مختلفی را در این باره گزارش کردهاند.
از جمله ابو مخنف (م 157) از اجتماع شامیها و عراقیها در سال 24 گزارش میدهد که
دژها گشوده و غارت شروع شد «9». در اینجا صحبتی از اختلاف نیست و اگر هم اختلافی
بوده بر سر امارت بوده نه قرائت. روایت سیف (م 180) مربوط به سال 30 هجری است.
سعید بن عاص و حذیفه ری را ترک میکنند تا به قوای ارمنستان کمک برسانند «10». اما
اینجا صحبتی از اجتماع شامی و عراقی نیست. ولی واقدی در جنگهای ارمنستان از
اختلافی صحبت میکند که میان شامی و عراقی پیش آمد و طرفین به روی هم شمشیر کشیدند
«11». بلاذری نیز آنرا تأیید میکند و حدود حادثه را سال 25 میداند «12». طبری هم
در سال 24 استمداد مسلمین را از کوفه ذکر کرده بود «13». پس تقریبا اینها در یک
حدود میشوند و این مصادف با همان آغاز امارت ولید بن عقبه بر کوفه است. دیدیم که
یزید بن معاویه نخعی میگفت: من در زمان ولید که والی کوفه بود در مسجدی با حذیفه
بودم که او از اختلاف قرائتها سخت خشمناک شد. (ص 382) ولید هم از 25 تا 30 هجری
والی کوفه بود. ابن حجر میگوید: این حادثه در آغاز ولایت ولید بر کوفه اتفاق
افتاد «14».
__________________________________________________
(7) مصاحف 18، 19.
(8) فتح باب (در بند قفقاز در سال 22 هجری (طبری 1: 2663) و صلح حذیفه با
آذربایجان نیز در همین سال بوده است (طبری 1: 2806). ارمنستان نیز از سال 18 یا 20
مورد حمله بود و در 32 کاملا مطیع مسلمانان شد (فتوح بلاذری 193- 212، کائتانی 4:
50- 53 و 7: 4- 453).
(9) طبری 1: 6- 2085.
(10) ایضا 1: 2856.
(11) فتوح الاسلام لبلاد العجم 138- 144.
(12) فتوح البلدان 234- 235 یا 201 مصر 1959.
(13) طبری 1: 8- 2806.
(14) فتح الباری 9: 13- 14.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 435
او جهد زیادی کرده تا با حسابهای سال وفات پیامبر (ص) و وفات عمر، و خلافت عثمان و
تلفیق بعضی از زمانهائی که در احادیث ذکر شده، تاریخ دقیقتری بدست بیاورد. او از
این راه به میان سالهای 24 و 25 میرسد. او بدون ذکر نامی، به ابن جزری و همفکرانش
خرده گرفته است. او میگوید: «تدوین اخیر به سال بیست و پنجم هجرت بود. ولی کسی را
دیدم که غفلت کرده و گمان برده که این حادثه در حدود سال 30 هجری بوده است. اما او
مستند خود را یاد نکرده است «15».»
سیوطی هم گوشه و کنایههای ابن حجر را نقل میکند «16». قسطلانی (م 923) نیز تاریخ
واقعه را که اهل شام و عراق در آن جمع بودند سال 25 میگیرد «17».
در اینجا دیگر نیازی نیست که به حکایت مصعب بن سعد متوسل شویم که میگفت: عثمان
خطبه خواند و گفت 15 سال است که نبی (ص) رحلت کرده و شما در قرآن چنین اختلاف کردهاید
«18». درست است که این نشان میدهد آغاز این اقدام سال 25 بوده، اما چه میشود کرد
که این حدیث را منقطع دانستهاند و همین مصعب جای دیگر نقل کرده بود که عثمان گفته
13 سال است که نبی رحلت فرموده «19» ... هر دوی این خبرها از مصعب است. او که در
103 فوت کرده چطور میتوانسته گوینده حوادث سالهای 23 و 24 باشد؟ ...
خلاصه، آغاز این کار را در اواخر سال 24 و اوایل سال 25 هجری میتوان به حساب
آورد. اما اینکه چه سالی کار به پایان رسیده است؟ پرسشی است که پاسخ آن را مشکل میتوان
داد. ظاهرا باید نسخه کوفه را که عجله داشتهاند.
زودتر تهیه کرده باشند و نسخه عثمان باید دومین نسخه تدوین شده باشد که از روی آن
نسخههای دیگر را تنظیم کردهاند. و از آنجا که سعید در سال 30 هجری ولایت کوفه را
به عهده میگیرد و ابن مسعود نیز در 32 هجری در گذشته و دو سال آخر عمر را در
مدینه بوده، ظاهرا باید پایان کار قبل از سال 30 هجری باشد. یعنی دورهای که برای
انجام چنین کار خطیری گذشته پنج سال بوده است. و اللّه اعلم.
__________________________________________________
(15) ایضا 9: 15.
(16) اتقان 1: 210.
(17) ارشاد الساری 7: 534.
(18) مصاحف 24، ابو شامه 58.
(19) مصاحف 23، ابو شامه 59.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 436
اعتراض ابن
مسعود
کار آن انجمن که تمام شد، عثمان نسخههای دیگری از قرآن منتشر ساخت و همه مردم را
به از بین بردن مصاحف خود فرا خواند. این کار عثمان مورد قبول همه مسلمانها قرار
گرفت. در درجه اول صحابه رسول خدا قرار گرفته بودند که بعضی از آنها برای خود
مصحفی ترتیب داده بودند و در میان آنها، چه کسانی که در مدینه بودند و چه آنها که
در شهرهای دیگر بودند، و در میان سایر مردم، کسی با این تصمیم عثمان مخالف نبود.
همه پذیرفتند که یک نسخه از قرآن باشد و هر کس نسخه خود را منطبق با آن تهیه کند.
در میان صحابه، تنها از یکنفر باز گفتهاند که فرمان عثمان نپذیرفت و او عبد اللّه
بن مسعود بود. برای اینکه کیفیّت اعتراض او روشن شود کمی به عقب برمیگردیم و وضع
عبد اللّه را بیشتر بررسی میکنیم.
وقتی عمر مرد، ابو موسی امارت بصره را داشت «1» و ابن مسعود مسؤول بیت المال کوفه
بود. والی کوفه یک سالی مغیرة بن شعبه بود که عثمان او را عزل کرد و سعد بن ابی
وقّاص را به ولایت کوفه فرستاد (سال 24 ه) کوفه در آن هنگام مرکز بزرگی از خلافت
اسلامی بود و مرزهائی دور و دراز داشت. اما عبد اللّه با اینکه سعد از بزرگان قریش
و از حامیان اولیه او بود، و عبد اللّه برای اینکه جزء قریشیان به حساب آید به
حمایت او احتیاج داشت، اما با سعد نساخت. میگویند چیزی نگذشت که بر سر وامی که
سعد از بیت المال گرفته بود، عبد اللّه فشار آورد و کار بگو نگوی آنها بالا گرفت. تا
جائی که روزی سعد میخواست در حق او نفرین کند که عبد اللّه ترسید و کوتاه آمد.
سعد او را متهم به خسّت بیش از اندازه در کار بیت المال میکرد «2» و میگویند بدو
گفته که آیا تو عبدی از هذیل نیستی؟
سعد به یاد میآورد که عبد اللّه وابسته هذیل بود و او خود از بزرگان قوم شمرده میشد.
عبد اللّه متعلق به یکی از قشرهای پائین اجتماع بود، ولی در کار بیت المال
سختگیریها داشت. به هر حال، داستان به گوش عثمان رسید (در سال 25 ه). این را بهانه
کرد. عبد اللّه را به جای خود گذاشت و سعد را از کار برداشت. عثمان
__________________________________________________
(1) در سال 22 هجری عمر عبد اللّه را به عنوان وزیر عمار یاسر و معلم قرآن به کوفه
فرستاد و به مردم کوفه نوشت: اینان از پاکان و برگزیدگان اصحاب و از اهل بدر
هستند. من شما را (با فرستادن آنها) بر خود ترجیح دادم. (استیعاب 3: 992).
(2) تاریخ طبری: 1: 13- 2811.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 437
چندان بر سر بیت المال حساسیّت نشان نمیداد و این تنها بهانهای بود که یکی از
کسان خود را به کاری بزرگ و حسّاس بگمارد. او ولید بن عقبه برادر مادری خود را به
حکومت فرستاد. ولید از آنها بود که به زبان مسلمان شده، ولی دل در گرو جاهلیّت
داشتند. او به پیغمبر دروغ گفت و حیله به کار برد و پس از اسلام کافر شد.
او دوباره وقتی به اسلام برگشت که چاره دیگری نبود. طبیعی است که ولید در این
حکومت با عبد اللّه نمیتوانست کنار بیاید. عبد اللّه کوتاه مدتی به شام (شهر-
حمص) رفت. ولی زود به کوفه بازگشت «3». عبد الله سالها بود که در کوفه میزیست.
از سال 21 در محله رمادة (محله هذیلیان) کوفه مقیم شده بود «4». به مردم فقیر و
بینوا و به موالی زیاد میرسید. به همین جهت در میان توده مردم نفوذی پیدا کرده
بود و پیروانش سخت بدو معتقد بودند. ولید که این نفوذ را میدید نیرنگی بکار برد.
به ظاهر از راه خیرخواهی برای غلامان و کنیزان کوفه ماهیانه سه درهم مقررّی تعیین
کرد، البته بدون آنکه از مقرّری خداوندان آنها بکاهد. ولی همین عمل ولید موجب شد
که اشراف و بزرگان از او برنجند. عبد اللّه با ولید هماهنگی نداشت، ولی مدتها این
ناسازگاری پنهان بود. تا اینکه شعبده بازی که ولید را سرگرم ساخته بود بدست
طرفداران عبد اللّه کشته شد و این بر ولید سخت آمد و حتی به عثمان نوشت. در این
جریانات، چنانکه مرسوم زمانه بود، ولید نیز وامی از بیت المال گرفته بود. در سر
رسید، عبد اللّه مال را طلبید و ولید نمیپرداخت.
عبد اللّه اصرار ورزید. ولید شکایت به عثمان نوشت. عثمان این بار از ولید جانبداری
کرد و در نامهای به عبد اللّه نوشت که تو خزانه دار ما هستی. ولید را برای مالی
که از خزانه گرفته آزار مکن. این نامه بر عبد اللّه سخت آمد و گفت: گمان میکردم
که خزانه دار مسلمانان هستم. او کلیدهای بیت المال را به دور انداخت و در خانه
نشست. مخالفت عبد اللّه با عثمان از اینجا آغاز شد و الّا او از پیشقدمان بیعت با
عثمان بود. وقتی پس از خلیفه شدن عثمان از مدینه به کوفه رسید، خطبهای خوانده بود
و گفته بود: «بهترین بازماندگان را انتخاب کردیم و پشیمان نیستیم». اما حالا وضع
را به گونه دیگری میدید. ولید نیز آتش اختلاف را دامن میزد و نامههائی به عثمان
مینوشت که عبد اللّه را دگرگونه ترسیم میکرد. در سال
__________________________________________________
(3) ایضا 1: 3- 2392.
(4) ایضا 1: 2842.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 438
29 داستان باده گساری ولید بر سر زبانها افتاد. عبد اللّه از آن برآشفت و در برابر
او ایستاد، تا ولید را حدّ زدند و به جای او سعید بن عاص که از کار توحید مصاحف
رها شده بود به ولایت کوفه آمد (سال 30).
این ترسیم رقیقی از محیط پیشامد بود. در چنین وضعی بود که دیدیم حذیفه به قرائتهای
مختلف اعتراض میکرد و عبد اللّه خشمناک سخنان تندی میگفت (ص 413). آن هیأت در
مدینه سرگرم کار بود و برای هر یک از شهرستانهای عمده نسخهای تهیه میدید. عبد
اللّه که خود را نسبت به دیگران سزاوارتر میدانست از جمع کنار مانده بود. او
بارها گفته بود: من هفتاد (و یا بیش از هفتاد) سوره از دهان مبارک پیغمبر فرا
گرفتهام «5». از وقتی که به خدمت رسول خدا رسیدم، محال بود آیهای نازل شود بدون
اینکه من بدانم در کجا نازل شده و به چه مناسبتی فرود آمده است و من به کتاب خدا
داناترم. جالب توجه است که وقتی این سخن میگفت، هیچکس آنچه را گفته بود انکار نمیکرد
«6».
حال او از جمع دوستان دور افتاده و کاری عظیم که او هم باید در آن سهیم میبود، در
جریان انجام بود. میگویند: هر شب جمعه خطبه میخواند و در یکی از این شبها به
مردم گفت: راستترین گفتار قرآن و نیکوترین راهنما، هدایت محمد (ص) است و بدترین
چیزها بدعتهای نوظهور میباشد. هر بدعتی گمراهی است و هر گمراهی به آتش دوزخ منتهی
میشود.
ولید بن عقبه نیز همین حرفها را به عثمان گزارش میکرد و مینوشت که عبد اللّه به
تو بد میگوید و دشنام میدهد و عثمان هم گویا زبید بن کثیر را فرستاده بود که
بداند راست میگوید یا نه.
در این میان، کار نسخه برداری در مدینه پیش میرفت. گویا نخستین نسخه را تدارک
کوفه کرده باشند. عثمان که میدید میانه ولید فرماندار کوفه و عبد اللّه چنان است،
نامهای به عبد اللّه نوشت و توسط «عبد اللّه بن عامر» پسر دائی خود که در این
موقع والی بصره بود برای او فرستاد. او نوشته بود که مصحف خود را
__________________________________________________
(5) مسلم: فضائل الصحابه 114، 115، نسائی: زینة 10، احمد 1: 379، 389، 405، 411،
414، 442، 453، 457، 462، ابن سعد 2: 2/ 105، طیالسی ح 353، 405، مصاحف 14، 17،
قرطبی 1: 58، مجمع الزوائد هیثمی 7: 153، طبری 1: 28. نولدکه: تاریخ قرآن 1: 225 ح
2 چ اول.
(6) مصاحف 14- 16.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 439
توسط ابن عامر برایم بفرست که تباهی به این دین و فساد بدین امت راه ندارد «7».
اما عبد اللّه تن به قضا نداد و نسخه خود تسلیم ابن عامر نکرد، گویا عثمان بدین بس
نکرده باشد و حذیفه را هم به دیدار ابن مسعود فرستاده که در حضور ابو موسی جلسهای
داشتهاند «8». ابو میسره میگوید: من بودم که حذیفه به ابن مسعود میگفت:
مصحف را به آنها بده و عبد اللّه پاسخ داد: به خدا که آنرا به آنها نخواهم داد.
رسول خدا هفتاد و چند سوره به من خوانده، آن وقت من آنرا به آنها بدهم! به خدا که
آنرا به آنها نخواهم داد. «9»
درباره مخالفت او سخنان گونه گونی نقل کردهاند. میگویند گفته است: قرائت و مصحف
من صحیحتر از قرائت و مصحف زید بن ثابت است «10». زید به بازی کودکان سرگرم بود
که من هفتاد سوره از زبان پیامبر فرا گرفتم. «11» شاید هم منظور از این تحقیر
اشاره به داستانی باشد که گفتهاند: از زید خواستند تمام سوره اعراف را بخواند و
نتوانست «12»، ولی در اینکه زید امتیازات بیشتری داشت جای سخنی نیست. از خود ابن
مسعود نقل کردهاند که گفت: «من از داناترین صحابه به کتاب خدایم، اما بهترین آنها
نیستم «13».
گویند روزی او بر فراز منبر رفت و خطبه کرد و این آیه خواند: «وَ مَنْ یَغْلُلْ
یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ (3: 161) هر که به چیزی خیانت کند، روز
رستاخیز بدانچه خیانت کرده بیاید». و بالاخره گویا گفته باشد: ای مردم کوفه (یا ای
مردم عراق)! مصاحفی را که دارید پنهان سازید «14».
این خبرها به گوش عثمان میرسید. این بود که نوشت عبد اللّه را به مدینه بفرستند.
روزی که عبد اللّه را به مدینه میفرستادند مردم کوفه به مشایعت وی از شهر بیرون
آمدند و مشایعتی نیکو و وداعی گرم کردند. حتی میخواستند او را از
__________________________________________________
(7) ترجمه تاریخ یعقوبی 2: 64.
(8) مصاحف 35.
(9) مستدرک حاکم 2: 228.
(10) مصاحف 17، ابن سعد 2: 2/ 105.
(11) مصاحف 14- 17، احمد 1: 389، 405، 411، 442.
(12) ابن سعد 5: 211.
(13) بخاری: فضائل القرآن 8.
(14) مصاحف 15- 17، احمد 1: 414.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 440
رفتن باز دارند که گفت: اطاعت او بر من لازم است، یا گویا گفته باشد: دوست ندارم
فتنی که روی خواهد آورد از من آغاز شود.
در آنجا به مردم گفت: در قرآن نزاع نکنید ... در زمان پیغمبر اکرم تا به هنگام
رحلت وی، در هر ماه رمضان قرآن بر او عرضه میشد و در سال آخر، قرآن دو دفعه بر او
عرضه شد. و چون عرضه تمام میشد من برای او میخواندم و قرائت مرا نیکو میشمرد.
پس هر کس به قرائت من میخواند، قرائت مرا یکسره از دست ندهد. زیرا هر کس قرائت
آیهای را انکار کند چنان است که تمام قرآن را انکار کرده است «15».
او روانه مدینه شد و وقتی به شهر رسید یکسره به مسجد رفت. شب جمعه بود و عثمان بر
منبر پیغمبر خطبه میخواند. چنان او را پر کرده بودند که تا چشمش بدین مرد کوچک
اندام ساق باریک افتاد گفت: جانورکی زشت نزد شما آمده که از یک سو میخورد و از
سوی دیگر پس میدهد.
این توهین زشتی بود که به یک صحابی جلیل و بزرگوار روا داشته بودند! عبد اللّه به
تندی پاسخ داد: من چنین نیستم! من یار پیغمبر در روز بدر بودهام (که عثمان نبود)،
در بیعت رضوان حاضر بودم (و عثمان نبود)، و در روز احد پایدار ماندم (و عثمان
گریخته بود).
محیط سخت متشنّج شد. همه عبد اللّه را به یاد داشتند و میدانستند که تا چه حدّ به
سنّت رسول خدا دلبسته است و چقدر یاد آور آن روزهای گرم نزول وحی است. تا جائی که
عایشه فریاد برداشت: عثمان! به یار پیغمبر چنین میگوئی؟
عثمان نیز بر آشفت و فریاد زد: ساکت شو! و به ابن زمعه دستور داد که عبد اللّه را
به خواری از مسجد بیرون اندازد. ابن زمعه ساقهای نازک عبد اللّه، همان ساقها که به
رستاخیز گرانتر از کوه احد خواهد بود، را کشید و او را کشان کشان از مسجد بیرون
انداخت. او چنان به زمین کوفته شد که پهلویش در آنجا شکست. میگویند عبد اللّه
گفت: «ابن زمعه کافر به امر عثمان مرا کشت «16»» و اللّه اعلم.
علی (ع) هم در آن مجلس حضور داشت و عثمان را بر این رفتار سرزنش کرد.
عثمان بدین بس نکرد. مقرری ابن مسعود را برید و بدو اجازه خروج از مدینه
__________________________________________________
(15) تفسیر طبری 1: 11، احمد 1: 405، مجمع الزوائد هیثمی 7: 153.
(16) تاریخ یعقوبی 2: 147 نجف، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 3: 43- 44.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 441
را نداد. ابن مسعود میخواست به شام برود و با کافران جهاد کند. اما عثمان
نپذیرفت. زیرا مروان بدو گفته بود: عبد اللّه کوفه را بر تو شورانده، حال نگذار
شام را هم بر تو بشوراند! او دو سالی در مدینه ماند و به مخالفت خود ادامه داد. میگویند
بعدها او از این کرده خود پشیمان شد و به کار عثمان رضا داد «17». اما از آنچه نقل
کرده اند چنین مفهومی استنباط نمیشود. حدیثی که طبری نقل کرده «18» به قول محمد
شاکر در غایت ضعف است «19». آنچه هم ابن ابی داود آورده «20» به قول ابن کثیر چنین
معنائی را نمیرساند «21». از ابو وائل (شقیق بن سلمة الاسدی) هم که نقل کردهاند
«22» متأسفانه سند ندارد.
در برابر، کسانی هم هستند که حتی در واقعیّت مخالفت ابن مسعود با رسمی شدن مصحف
عثمان، تردید دارند. از جمله نولدکه با اتکای بر دلایل گاه شماری، این واقعه را،
بدان گونه که در منابع ذکر شده، قبول ندارد «23». اما مشکل او بیشتر مربوط به
تاریخ زمان اقدام عثمان است. بله، اگر زمان این اقدام را سال سیام هجری بگیریم در
مورد ابن مسعود که فاصله این سال و فوتش در مدینه بوده، قبول این مخالفت به اشکال
برمیخورد. اما چنانکه دیدیم (ص 435)، زمان آن خیلی زودتر از اینها بوده و با
مخالفت ابن مسعود ناسازگاری ندارد.
اگر رضای عبد اللّه روشن نیست، در عوض پشیمان شدن عثمان از رفتارش روشن است. میگویند
عثمان گفته است: چه کسی عذر مرا از ابن مسعود میتواند بخواهد؟ او بر من خشمناک
است که چرا بدو واگذار نکردهام. چرا بر ابو بکر و عمر خشم نگرفته که آنها زید بن
ثابت را بدین کار وا داشتند «24».
جز این، راویان میگویند: وقتی عبد اللّه رنجور شد عثمان به عیادتش رفت. اما
__________________________________________________
(17) مقدمتان 95.
(18) تفسیر طبری 1: 11 بولاق.
(19) ایضا 1: 28 ح 1 چاپ محمد شاکر.
(20) مصاحف 18.
(21) فضائل القرآن 23.
(22) مقدمتان 95.
(23) ایضا 95.
(24) ایضا، 95.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 442
درباره گفتگوی این دو نفر در آنجا نیز سخنان گونه گون گفتهاند. بعضی میگویند
عثمان از او دلجوئی کرد و تا از یکدیگر راضی نشدند و برای هم دعای خیر نگفتند جدا
نشدند. و چون عبد اللّه مرد عثمان بر او نماز خواند. اما دیگران بیشتر میگویند
عبد اللّه به عثمان روی خوشی نشان نداد. عثمان گفت: این چه سخنی است که از تو
بگوشم رسیده است؟ شنیدهام حرفهائی میزنی او گفت: آنچه را تو با من کردهای گفتهام.
تو دستور دادی که شکم مرا لگد کوب کردند و نماز ظهر و عصر را بیهوش بودم و مقرّری
مرا باز گرفتی. عثمان گفت: اکنون برای قصاص آمادهام. هر چه با تو شده درباره من
انجام بده. او گفت: من آن کس نیستم که در قصاص را بر خلفاء بگشایم. عثمان گفت: این
مقرّری تو است، آنرا بگیر. او گفت: آن گاه که بدان نیازمند بودم آنرا از من دریغ
داشتی و اکنون که از آن بینیازم آنرا به من میدهی؟ نیازی بدان ندارم. پس عثمان
بازگشت و عبد اللّه بر او خشمناک بود تا وفات یافت «25» و حتی وصیت کرد که وقتی
مرد عثمان بر او نماز نخواند. وقتی هم مرد کسی عثمان را خبر نکرد و عمّار بن یاسر
بر او نماز خواند و شبانه در «بقیع الغرقد» به خاکش سپردند. و وقتی عثمان گور تازهای
دید پرسید از کیست؟- گفتند گور ابن مسعود است. عثمان برآشفت و گفت: بیاطلاع من او
را به خاک سپردید؟ عمّار پاسخ داد: وصیّت کرده بود که تو بر او نماز نخوانی. و این
سخن سختی بود که کینهای از عمّار بر دل عثمان نشاند.
اما دیگران میگویند: روش عبد اللّه جز این بود. او بر سیره رسول خدا میرفت و
شکیبائی و ایثاری بیش از این پیشه داشت.
باری، خواه عبد اللّه از آن اعتراض بازگشته باشد یا نه، اساس اعتراض او مایهای
نداشت. آنچه از اعتراضات او بدست میآید، اعتراضی به شرکت شخص زید است در آن
انجمن. او خود را نسبت به زید برتر میدانست و رضا نمیداد که به جای او زید مباشر
آن کار باشد. پس اعتراضی شخصی بود، نه اعتراضی به همه قرآن و یا همه جمع آن هیأت.
حداکثر چیزی که بتوان گفت: اعتراضی بود به روش آنها. گفتن اینکه: «من وقتی مسلمان
بودم که او در پشت مردی کافر بود «26»» جز ناسزائی میان تهی چیزی نیست. این چه
اعتراضی است به زید؟ آیا پدر خود
__________________________________________________
(25) ترجمه تاریخ یعقوبی 2: 64- 65 با اندک اختلاف. تاریخ یعقوبی 2: 170.
(26) مصاحف 17، ابن سعد 2: 2/ 105.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 443
عبد اللّه مسلمان بوده؟ در میان بزرگان صحابه، تنها علی (ع) بود که جز به اللّه
سجده نکرده بود. و الّا بزرگان صحابه همه یا ریشهای در جاهلیّت داشتهاند و یا از
پشت کافران بودهاند. مسلما عبد اللّه خود خوانده بود:
«وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری (35: 18) هیچکس بار گناه دیگری را به دوش
نگیرد» شاید هم که اعتراض او به جوانی زید بود. اما در این سال زید تجربهای بیشتر
داشت که دیگران نداشتند.
به اضافه که انجمنی قوی و مسلط را در کنار خود داشت و نسبت به زمان ابو بکر لااقل
دهسالی بزرگتر شده بود. در قرائتش هم جای سخنی نبود. همه قرآن را میدانست. هم از
حفظ بود و هم آنرا نوشته بود. اما اینکه عبید بن حنین گفته بود که از زید خواستم
سوره اعراف را بخواند و او گفته بود: از حفظ نیستم تو آنرا بخوان «27»، این در
مقتل عثمان بود و علاقه زید را به عثمان میدانیم. چه بسا که از فرط اندوه، حضور
ذهن و یا حوصله کافی را نداشته است. این تنها موردی بوده که بر او خرده گرفتهاند
و این هم چیزی درخور توجه نیست. پس، اعتراض عبد اللّه فقط نشانه نظر شخصی او بود و
بس. حال خواه از این نظر برگشته باشد یا برنگشته باشد. در بی اثری آن هم جای سخنی
نیست. کسی در آن روزها بدان توجهی نکرد. بلکه، برعکس، بیشتر به صورت انکار و سرزنش
بدان برخورد داشتهاند «28». بعدها هم که گاهگاه آنرا بازگفتهاند باز اثری نداشته
است.
ابو بکر بن انباری از دانشمندان قرن سوم و چهارم در مورد این اعتراض بحث جالب
توجهی دارد. او میگوید:
زید را دیگران برای این کار برگزیدند و گرنه خود او که مبتکر این کار نبود.
البته عبد اللّه از بسیاری جهات برتر از زید بود. در اسلام بر او پیشی داشت. سابقه
بیشتر و فضائل زیادتری داشت، منتهی زید قرآن را بیش از عبد اللّه از حفظ بود.
عبد اللّه بن مسعود هفتاد سوره قرآن را به زمان پیغمبر آموخته بود و بقیه را پس از
وفات نبی اکرم آموخت و کسی که تمام قرآن را حفظ باشد مسلّما در این باره اولی است.
البته در این سخن طعنی بر عبد اللّه بن مسعود نیست. زیرا بر فرض که زید قرآن را
بیشتر از او حفظ باشد موجب تقدّم و سبقتش نمیشود. چه بسیار از صحابه
__________________________________________________
(27) ابن سعد 5: 211.
(28) مصاحف 17 و 18.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 444
جلیل القدری بودند که زید بهتر و بیشتر از آنها میدانست، ولی در فضایل و مناقب
دیگر به پای آنها نمیرسید. شاید که اعتراض عبد اللّه از سر خشم و غضب بوده و چون
غضب رفته و آرام یافته، خود نیز با این کار موافقت کرده باشد.
زیرا شایع است نزد اهل روایت که ابن مسعود بقیه قرآن را پس از وفات پیامبر آموخت
«29». گفتهاند که بقیه قرآن را نزد علی بن ابی طالب (ع) و یا از مجمّع بن جاریه-
انصاری آموخته و به روایتی هم تا هنگام وفات تمام قرآن را از حفظ نداشت.
نظر علی بن
ابی طالب (ع)
سخنان ابن مسعود به جائی نرسید. صحابه با تمام علاقه و احترامی که بدو میگذاردند
و با وجود استقامتی که او نمود، سخنانش راه به جائی نبرد. جامعه اسلامی یکتا شدن
مصحف را مصلحتی برتر تشخیص داد و مصحف عثمانی را پذیرا شد. در رأس بزرگان صحابه،
نام علی (ع) در این زمینه نیز درخشنده است.
کتب فریقین، شیعه و سنی گواهیهای فراوانی را در این باره نقل کردهاند.
سید بن طاوس علوی (م 664) در کتاب خود (سعد السعود) میگوید: «قرآن را زید بن ثابت
زمان ابو بکر جمع نمود، و در این امر ابیّ بن کعب، عبد اللّه بن مسعود، سالم مولی
ابی حذیفه با او مخالفت کردند. آن گاه عثمان برگشته و قرآن را به رأی و عقیده امیر
المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام در مصحف جمع نمود. و عثمان مصحف ابیّ، عبد
اللّه و سالم را گرفته به آب شست ... «1»». البته از مخالفت با مصحف ابو بکر جائی
سخنی گفته نشده و سالم هم در آن موقع زنده نبوده است، ولی خود مطلب حاکی از موافقت
علی بن ابی طالب (ع) با مصحف عثمانی است.
علّامه حلّی (م 726) نیز نقل میکند که عثمان، قرآن را به امضاء علی (ع) رسانده
است «2».
روشنتر از این روایاتی است از سوید بن غفلة (یا عطیّه) که از اصحاب
__________________________________________________
(29) قرطبی 1: 58.
(1) ترجمه تاریخ قرآن مرحوم زنجانی ص 77 تهران 1317- در آنجا نام سید بن طاوس علی
بن محمد نقل شده در صورتیکه علی بن موسی است نگاه کنید: معجم رجال الحدیث آقای
خوئی 12: 206، الذریعه 2: 343.
(2) تذکره علامه حلی، باب قرائت.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 445
امیر مؤمنان است «3». این را کتب حدیث اهل تشیع و تسنّن هر دو نقل کردهاند. هم در
مصاحف ابن ابی داود و عجایب علوم القرآن ابن انباری آمده و هم در مقدمه تفسیر
شهرستانی.
سوید به مردم قبیله میگفت شنیدم از علی بن ابی طالب که میفرمود: ای گروه مردم!
شما را به خدا بپرهیزید از گزافه گوئی در کار عثمان و گفتارتان: «سوزاننده مصاحف».
سوگند به خدا، نکرد آنچه را که کرد درباره مصاحف، مگر در برابر ما یاران رسول خدا.
او (عثمان) گفت: چه میگوئید درباره این قرائتها؟ به من گفتهاند که پارهای از
آنان میگویند قرائت من از قرائت تو بهتر است. و چه بسا که این به کفر بینجامد.
پرسیدیم: رأی تو چیست؟- گفت: نظر من این است که مردم بر یک مصحف گرد آیند، تا
اختلاف و تشتّتی در میان نباشد. زیرا اگر امروز اختلاف اندک باشد، فردا اختلاف سختتر
و سهمگینتر خواهد بود.
ما گفتیم: رأی تو پسندیده است و به خدا اگر من هم به زمان عثمان ولایت میداشتم،
درباره مصاحف همان میکردم که عثمان کرد. قوم به سوید گفتند:
ترا قسم به خدائی که جز او خدائی نیست، تو این سخن را از دهان علی بن ابی- طالب
(ع) شنیدی؟ سوید گفت: قسم به خدائی که جز او خدائی نیست، من خود این سخن را از علی
بن ابی طالب شنیدم «4»». و یا فرموده: «اگر عثمان چنین نمیکرد، مسلما من میکردم
«5»».
ابن اثیر نیز نقل میکند: وقتی علی (ع) هنگام خلافت به کوفه رسید، مردی برخاست و
عثمان را سرزنش کرد که مردم را به یک نسخه از قرآن واداشته است.
علی (ع) فریاد زد و گفت: خاموش باش! هر چه کرد با مشورت و موافقت ما کرد.
من هم اگر جای او بودم چنین میکردم و همان راه را میپیمودم. «6»
از ابو عبد الرحمن السلمی گفتهاند که علی (ع) در زمان خود مصحف عثمان را
__________________________________________________
(3) او از اصحاب امیر مؤمنان علی و امام حسن مجتبی (ع) است (معجم رجال الحدیث آقای
خوئی 8: 326 و 327، سفینة البحار 1: 671) ولی در اینکه صحابی و یا تابعی بوده خلاف
است (اصابه 2: 100، 118، تهذیب التهذیب 4: 278).
(4) این حدیث به گونههای مختلفی (مختصر یا مفصل) نقل شده است: مصاحف 22، اتقان 1:
210 نوع 18، مقدمتان 45، 46، مناهل العرفان 1: 255، ابو شامه 54، سنن الکبری 2:
42.
(5) النشر 1: 8، 32، مصاحف 12، 23، ابو شامه 53، مناهل العرفان 1: 255.
(6) کامل 3: 112 ترجمه 3: 184.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 446
قرائت میفرمود «7». علی (ع) پس از خلافت نیز نهایت مراقبت را در حفظ مصحف مرسوم
داشت و برای اینکه به نام اصلاح املاء هم که شده دستی در آن نبرند فرمود: «از این
پس قرآن هرگز روی به خزان (خشکی) نیارد و تغییر نپذیرد «8»».
ببینید چه تأیید زیبا و عمیقی است.
درباره نظر امام علی بن ابی طالب (ع) سخن به گونههای مختلف فراوان گفته شده است.
در مورد مصحف حضرتش دیدیم که سخن دقیق روشنی بدست نیامد. اما درباره این اظهار نظر
و آنچه در حدیث طلحه گذشت، توجه به اختلاف عمیقی بکنیم که میان مسلمانان به وجود
آمد و موجب چه کشتارها و فجایعی که نگشت. اگر از علی (ع) در آن روزگار کوچکترین
اشارهای به نارضائی نقل میشد و از این جمع و ترتیب پشتیبانی نمیشد، پایه چه
شقاق و خلاف بزرگی نهاده شده بود. اما علی (ع) با مآل اندیشی و دوربینی و مصلحت
گزینی، و با عقل و خردی که در اوج تجلّی در وی بود، پایان کار را نگریست و باب هر
مبحثی را در این مورد یکباره ببست. قرآن اساس اسلام و پایه و بنیان دین است و
بسیار روشن است که اگر در قرآن باب لم و لمّا و چون و چرا گشاده میشد، چه بسا که
در فتن و محن بسیاری گشوده شده بود. منتهی، گاهی اهمیّت مطلب از فرط بداهت فراموش
میشود. با یک چنین عاقبت اندیشیها بود که علی بن ابی طالب (ع) اگر هم خود نظر
خاصّی در تدوین قرآن داشته، از آن چشم پوشیده و یکسره آنچه بوده و عین حقیقت و
تمام آن هم بوده تأیید فرموده است.
توطئه سکوت
اما چطور است که از این همه تأیید و جانبداری و موافقت کمتر سخن گفته میشود؟ این
«توطئه سکوت» همه جا در تاریخ قرآن به چشم میخورد. نوشتههای قرآنی موجود در خانه
پیامبر، اساس کارشان بود و در آن سکوت کردند. چیزی نگفتند تا بر ارزش کار خود
بیفزایند. آن نوشتهها را بردند و اساس قرار دادند و هر دو بار، در دوره ابو بکر و
عثمان، بارها بدان مراجعه کردند، با آن مقابله کردند و از آن سخنی کمتر به میان
آوردند. تا تاج افتخار و نشانه امتیاز را بربایند، ارج و
__________________________________________________
(7) ابو شامه 68 و 69.
(8) مجمع البیان 9: 218، «ان القرآن لا یهاج الیوم و لا تحویل» یا «و لا یحرک».
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 447
تقرّب بیشتری بیابند و رقیب را خلع سلاح کنند.
همین روش را در برخورد با علی (ع) نیز میبینیم. به خوبی پیداست که حضرت- امیر (ع)
از آغاز هماهنگ و همفکر و همکار و تأیید کننده جریان است. همه جا آنها را تأیید و
راهنمائی کرده و همه جا از آنها به دفاع برخاسته و کار آنها را به مصلحت جامعه
دیده است. اما کمتر سخنی از او است. در گوشه و کنار دور افتاده، در لابلای هزارها
سند و متن، جستجوها باید کرد که با منقاشی تیز و دقیق، موئی از میان خروارها خبر،
و برگی از توده انبوه اسناد بیرون کشید. علی (ع) که در کوفه با عرب معترض روبرو
است بانگ میزند که خاموش باشید. عثمان هر چه کرد رو در روی ما کرد و به کومک ما
کرد. چطور، این خبر در لابلای اخبار تنها در در سنن کبر است و دهها کتاب صحاح و
سنن و مسانید و ... از کنار آن و نظایر آن میگذرند و به سکوت برگذار میکنند. تو
گوئی که اسد اللّه غالب در وجود نیست و پرورده خانه نبی (ص) و حافظ و جامع کتاب
خدا و کاتب وحی، اصلا در این زمینهها نبوده است.
این توطئه سکوت در برابر آن همه صلابت شخصی و متانت عقلی و رزانت رائی که میدانیم
شگفت آور است. تازه، وقتی هم عثمان برای دفاع از خود ناگزیر از اعتراف است، در
برابر سیل اعتراضات مخالفان قرار گرفته و برای دفاع از خود به منبر مسجد رسول خدا
بالا رفته، در آن مقام هم به عبارتی کلی و مبهم میگوید:
«من در این کار تابع آنها بودم «1»». «در این کار» ش معلوم است که صحبت از کار
توحید مصاحف است و اتهامش محروم کردن مردم از سایر مصاحف. اما «آنها» که بودند؟ او
تابع که بود و از چه کسی پیروی کرد؟ چرا نام نیاورد و به اشارهای مجمل و کوتاه
بسنده کرد؟ جز این بود که صحابه را خواستند و مشورت کردند و علی (ع) در آن میان
آنها را تأیید کرده بود؟ چرا نباید این تصریح شود تا باب مشاجره در قرآن باز نشود؟
ارزیابی کار
ایشان
بعد از این نظریابیها و بیان آن مخالفت و این تأیید، بد نیست نظری اجمالی به کار
آن هیأت و نتیجهای که از آن بدست آمد بیندازیم.
__________________________________________________
(1) «و انما انا فی ذلک تابع لهؤلاء» تاریخ طبری 1: 2952.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 448
درباره کار عثمان و آن هیأتی که مأمور انجام آن بود، بسیار سخن گفته شده است.
اما ارزیابی و سنجش درست آن به واقع کار مشکلی است. در این جهت، در وهله اول باید
پرسش مسأله و حدود مطلب روشن باشد. آیا کار را به خوبی انجام دادند؟ و آیا نتیجه
مطلوب بدست آمد؟
پاسخ مکفی به همین دو سؤال مطلب را به درازا خواهد کشاند و ما در اینجا ناچار به
کوتاهی خواهیم بود.
این درست است که سنجش دو کفه میخواهد و ما از مصاحف عصر عثمان و از مصحف خود او،
نسخهای اصلی در دست نداریم و این کار داوری را بس مشکل میکند. اما آنقدر در متون
و روایات برای ما گفتهاند، و آنقدر دلایل کافی وجود دارد که بتوان در این باره
لااقل قضاوتی کلی کرد.
آنها نوشتههای عصر پیامبر را گرد آوردند. هر نوشتهای، اعم از اینکه به صورت کتیبه
و پاره چوب بود و یا کتابی مرتب، خواستند و دیدند. یاران پیامبر را نیز یک به یک
خواستند و گاه تا چند روز راه به دنبالشان رفتند و آنچه بود جمع کردند.
خود حافظ قرآن بودند و خود هر یک مجموعهای مرتب داشتند، ولی تنها بدانها اعتماد
نکردند. از یکایک مردم هم شهادت گرفتند. سپس به نوشتن پرداختند و سه بار نوشته خود
را با منابع موجودشان مقابله و مقایسه کردند. سرانجام نسخهای که به زمان ابو بکر
تهیه شده بود خواستند و یک بار دیگر آنرا وارسی کردند و با نسخه خود مقابله
نمودند.
برای مردمی که در این کارها هیچ تجربهای نداشتهاند، برای مردمی که در طول تاریخ
خود، از بدو خلقت تا آن روز، کتاب نداشتند و در این وادیها گامی نزده بودند «این
همه دقّت و رعایت نکات مهّم و دقایق حسّاس» شگفت آور است.
آنها مصحف ابو بکر را پایه کار قرار دادند. اما در آخر به آن رسیدند. زیرا میخواستند
که در آغاز از آن نوشتهها که به زمان پیامبر نوشته شده بود مطمئن شوند و نتیجه
آنرا با این یک بسنجند. این کار را کردند و به اختلافی هم نرسیدند. با این کار، که
پایه را مصحف ابو بکر قرار دادند، اعتباری اساسی به کار خود دادند. هم از زمینه
آماده قبلی بهره بردند و هم امتیازی به دو خلیفه پیش از خود دارند.
کار آنها نقطههای ضعف و قوّت را در هم داشت. آنچه مربوط به خود آنها بود
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 449
واقعا شگفت آور کار کردند. اما چه میشود کرد؟ آنها هم در چار چوب زمان و شرایط
محیط اسیر بودند. این است علت اصلی بسیاری از خردهها که بدانها گرفته میشود.
میگویند خطاهای املائی در رسم مصحف عثمانی است. میگویند همان رسم الخطی هم که
خود برگزیده بودند، یکنواخت به کار نبردند. میگویند مصاحفی که به اطراف فرستادند،
یک شکل و یک نوشته نبود و یا «لحن» بدان راه یافته بود.
ولی فراموش نکنیم که خط در مراحل اولیه بود. الفباء ناقص بود. نقطه و اعراب نداشت
و اضافه بر آن، الف و یاء را در وسط کلمه نمینوشتند. یک چنان رسم الخطی پیداست که
به هر نوع قرائتی مجال بروز میدهد. به اضافه که آنها هم در کار نوشتن بیتجربه
بودند و گاهی یک کلمه را چند گونه مینوشتند. مثلا جائی «بئس ما» مینوشتند (2:
102 و 5: 62، 80) و جای دیگر: «بئسما» (2: 90). و یک جا «نعمت اللّه» است (2: 231)
و جای دیگر «نعمة اللّه» (5: 7) وقتی «بسطة» است (2: 247)، وقت دیگر «یبصط» (2:
245).
گاهی املاء کلمه را تغییر دادهاند مثل صراط و سراط.
مشکلتر این که در هر نسخهای کلمهای را به شکلی نوشتهاند که از اینجا اختلاف در
مصاحف پیش آمده است. مثلا در مصحف اهل مدینه آمده:
«و أوصی بها ابراهیم» (2: 132) در صورتیکه در کوفه و بصره «و وصّی بها» ست.
مردم مدینه میگویند: «من یرتدد» (5: 54)، اما اهل کوفه و بصره «من یرتدّ» گویند.
در بصره و مدینه «لئن أنجیتنا» (6: 63) خوانند و در کوفه «لئن انجانا».
همزه را در وسط و آخر کلمه یک نواخت نمینوشتند. مثلا به جای «أنباء» نوشتهاند
«أنبؤا» (6: 5) و یا به جای «و ینأون عنه» نوشتهاند: «و ینؤن عنه» (6: 26). در
عوض «شرکاء» آمده: «شرکوا» (6: 94). «لا ییأس» به صورت «لا یایئس» آمده (12: 87)
...
گاهی هم در یک کلمه حرفی زیادی مینوشتند. مثلا «لا اذبحنّه» (27: 21) به جای
«لاذبحنّه»، یا «بایید» (51: 47) به جای «بأید».
در این مورد گاهی به علت تراشیها و نسبتها و سخنان شگفت آوری برمیخوریم.
میگویند: ابن عباس «و قضی ربّک» را در (17: 23) «و وصّی ربّک» میخواند و میگفت:
کاتبان مصاحف «واو» را به «صاد» چسباندهاند و در نتیجه «وصّی»،
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 450
«قضی» خوانده شده است «1» ولی واقعا چنین چیزی را چطور میتوان باور داشت؟
آیا این اشتباه را در همه نسخهها مرتکب شدهاند و یا فقط در یک نسخه چنین لغزشی
پیش آمده است؟ طبیعی است اگر چنین اشتباهی هم پیش بیاید تنها در یک نسخه است و
نسخههای دیگر مصون از آن خواهند بود و در مقابله بعدی، آن یک نسخه هم اصلاح میشود.
مهمتر از این آنکه: آموزش قرآن متکّی به تعلیم معلّم بوده، یعنی به هر صورت، آموزش
شفاهی- سمعی است. کتاب و نوشته تنها یاور زبان و گوش هستند. تکیه اصلی بر تعلیم
رویاروی شفاهی است. باید دید که چطور تعلیم میدادهاند. درست است که قرائت «و
قضی» از ابن عباس روایت شده، اما خود ابن عباس این را نزد ابن کعب و ابن مسعود فرا
گرفته و آن دو تن نیز همین قرائت را داشتهاند. پس روشن شد که این قرائتی از صحابه
بوده که باقی مانده و آنرا به عنوان لغزشی به کاتبان مصاحف نسبت دادهاند. تصادفا
برخلاف آنچه ضحّاک گفته که نوک قلم کاتب را مرکب گرفته بود و واو به صاد چسبید
«2»، یک چنین لغزشی در رسم الخط آن روز که بیشتر شبیه به خط کوفی بوده خیلی کم
ممکن بود پیش بیاید و این قبیل خطاها در خط نسخ و ثلث خیلی بیشتر امکان مییابد.
در این خط دنباله واو را که تند و تیز بکشند به صاد وصل میشود و امکان یک چنین
لغزشی در آن خط هست. اما در رسم المصحف آن روزگار، بخصوص که خط را درشت بنویسند،
امکان چنین لغزشی کم میشود. اضافه کنیم که اسناد این خبر از ابن عباس ضعیف است و
قرائت آن جزء قراآت شاذّ به حساب آمده، ولی قرائت «و وصّی» متواتر قاطع است و هر
معارضی با آن ساقط.
از این قبیل نسبتها به کاتبان آن مصاحف زیاد دادهاند. علت اصلی آن هم یکنواخت
بکار نبردن روشی بود که برگزیده بودند. از اینجا میگویند «لحن» به قرآن راه یافته
است. پیش از اشاره به مورد نسبت، توجه کنیم که معنای هر کلمهای در طول زمان ممکن
است دچار تحوّل و دگرگونی شود. امروز وقتی میگوئیم «لحن»، تغییر و تبدیلی را که
در حرفی از کلمه و یا در اعراب و حرکت حرفی از کلمه رخ داده باشد، در نظر میگیریم.
در صورتیکه در آن زمان این کلمه معانی دیگری داشته است. عمر میگفت: «ابیّ قاریترین
ماست و ما پارهای
__________________________________________________
(1) اتقان 2: 327، ابن خالویه 75.
(2) اتقان 2: 328.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 451
از لحن ابیّ «3» را ترک میکنیم». پس پاره دیگر را پیروی میکرده است. حال آیا عمر
از خطای ابیّ پیروی میکرد یا از قرائت و لغت او؟
در آن زمان لحن به معانی مختلفی میآمده است. از جمله: بیان، فطنت (زیرکی و
دانائی)، خطا، معنی، اصابت (درست به هدف رسیدن)، لغت و لهجه «4».
پس اگر لحنی بدانها نسبت داده شده باید معنایش روشن شود.
از عروة بن زبیر نقل کردهاند که گفت: از عایشه درباره لحن در قرآن در این آیات
پرسیدم:
«إِنْ هذانِ لَساحِرانِ» (20: 63) و «الْمُقِیمِینَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ
الزَّکاةَ» (4: 162) و «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا وَ
الصَّابِئُونَ» (5: 69) عایشه گفت: «ای خواهر زاده من! این کار کاتبان است. در
نوشتن خطا کردهاند «5»».
اسناد این خبر را سیوطی با «شرط شیخین» صحیح میداند «6». پس نمیتوان گفت که
عایشه چنین سخنی نگفته است و بدو نسبت دادهاند. اما مگر هر چه عایشه گفته درست
بوده است؟ اولا که عایشه جزء پیشوایان قرائت قرآن نیست. ثانیا این مخالف متواتر
قاطع است و مسلما معارض با قاطع، مردود است. و کسی بدان اعتناء نمیکند و بدان عمل
نخواهد شد. ثالثا گفتیم که در نوشتههای آن زمان الف و یاء را در وسط کلمه نمینوشتند
و بدان طور که نوشته میشد، مثلا «ان هذن لسحرن» به همه وجوه قرائتها میشد آنرا
خواند. پس، چطور عایشه این را به خطای کاتب نسبت داده است؟ اگر هم کسی این را طور
دیگری خوانده باشد عایشه باید آنرا به قاری و تلاوت کننده آن نسبت میداده که او
غلط خوانده نه اینکه این خطای کاتب است. خیر، کاتب درست نوشته و خواننده بد خوانده
است.
البته یک جواب دیگر هم دادهاند. به قول دانی این سخن عایشه را میشود
__________________________________________________
(3) «ابّی أقرؤنا و انا لندع من لحن ابی» بخاری: فضائل القرآن 8، احمد 5: 113، یا
«بعض لحنه» مقنع 119.
(4) امالی قالی 1: 6- 8.
(5) مصاحف 34، مقنع 117.
(6) اتقان 2: 320 نوع 41.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 452
تأویل و تعبیر کرد. منظورش این بوده که در انتخاب قرائت بهتر به خطا رفتهاند «7».
اما این جواب درستی نیست. وقتی خط امکان قرائتهای مختلفی را میدهد، انتخاب قرائت
با قاری است.
سایر مواردی را هم که عایشه خطای کاتب دانسته جواب دادهاند:
در مورد «مقیمن الصلوة» به قول ابو حیان «8»: قطع نعت در عربی بسیار رایج است.
این باب وسیعی دارد که سیبویه و دیگران در آن داد سخن دادهاند. از نظر نحوی آنرا
مقطوع میگیرند به تقدیر «امدح» و یا معطوف به مجرور قبلی میگیرند. مثلا میشود:
«و یؤمنون بالمقیمین الصلاة» «9». البته از سعید بن جبیر هم نقل کردهاند که این
مورد را گفته «از لحن کاتبان بوده است»، ولی در مورد او سخن فرق میکند.
مسلّما منظور او از لحن در اینجا غلط و خطای کاتبان نبوده است. زیرا او خود این را
«مقیمین الصلوة» میخواند و اگر آنرا غلط میدانست که چنان قرائت نمیکرد. در
صورتیکه جماعتی مثل ابو عمرو (در روایت یونس و هرون از او) «مقیمین» قرائت میکردند.
پس منظور سعید بن جبیر غلط نبوده بلکه منظور او لغت و یکی از وجوه قرائتهاست. یعنی
این یک لغت است و قرائت دیگری هم وجود دارد «10».
درباره «صابئون» هم که در حدیث عایشه بود، وجوه زیادی گفتهاند: از جمله میشود
گفت: مبتدائی است که خبرش حذف شده است یعنی میشود «و الصابئون کذلک». یا معطوف به
محل انّ با اسمش است. در این صورت محل هر دو به مبتدا بودن رفع میشود. و یا معطوف
به فاعل در «هادوا» میشود گرفت و وجوه دیگر «11».
پس این سه موردی که از عایشه پرسیده شد و او به خطای کاتبان نسبت داد، همه قابل
تأویل است و لحن به معنی خطا بدینها اطلاق نمیشود. اگر هم خطائی بوده در خواننده
بوده است.
خبر دیگری از عکرمه نقل میکنند که وقتی مصاحف نوشته شده را بر عثمان
__________________________________________________
(7) مقنع 119، اتقان 2: 324.
(8) بحر المحیط 3: 395 و 396.
(9) املاء ما منّ به الرحمن ابو البقاء 1: 117.
(10) اتقان 2: 324.
(11) تفصیل را ببینید: املاء ما منّ ... 1: 128.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 453
عرضه داشتند، در آنها حروفی از لحن دید و گفت: «رها کنید (یا تغییر ندهید) آنها را
که عرب آنها را به زبان خود تغییر خواهد داد (یا عربیش خواهد کرد)». و یا در خبر
دیگری گفته: «اگر کاتب از ثقیف و املاء کننده از هذیل بود، این حروف در آنها راه
نمییافت «12».
اولا در سند خبر گفتگو است. زیرا عکرمه خود نه عثمان را دیده و نه از او چیزی
شنیده است. ثانیا عثمان، خلیفه مسلمانان که تمام همت خود را به یکی ساختن مصاحف
گماشته و همه شاهکار زندگیش این کار نیک است آیا این قدر سستی و کاهلی در این کار
نشان میدهد که خطا و غلطی در قرآن میبیند و میگوید:
رهایش کنید که عرب خود آنرا به زبان درست خواهد کرد؟ گیرم که عثمان بیاعتناء بود.
آن یاران پیامبر که در راه قرآن جان میباختند، چنین به سهولت و آسانی از غلط در
قرآن میگذشتند و مهر تأیید بر آن میزدند؟ اجتماع آنها همگی بر خطا بود؟ این خطا
چطور امکان ادامه یافت؟ ثالثا بر فرض که عثمان چنین گفته باشد. آیا منظور عثمان از
لحن میتوانسته خطا و غلطی در قرآن باشد؟ یا باید معنی لحن را در آن زمان در نظر
گرفت؟ رابعا اگر هم منظور عثمان از لحنی که به کتاب خدا راه یافته خطا و غلطی
باشد، این در تلاوت بوده نه در نوشتن. و الّا در نوشتن چه «ربا» بنویسند و چه
«ربوا»، چه «صراط» بنگارند چه «سراط». وقتی معلّم و قاری «ربوا» را «ربا» تعلیم
داد و آموزنده چنان آموخت دیگر اثری بر این تغییر نمیماند.
چه بسا که عثمان این لحن را در خط مصحف دیده که گفته به زبان درست میشود.
یعنی اگر هم کاتب «بایید» (51: 47) نوشته خواننده آنرا «بأید» خواهد خواند.
زیرا چنین لغزشی در خط مخلّ معنی نخواهد بود. داستان این با آنچه عثمان تصحیح کرد
و توسط هانی بربری برای ابن کعب فرستاد (ص 427) فرق میکند.
در آن یکی معنی سه آیه (2: 209 و 30: 30 و 86: 17) بکلی فرق میکرد و برخلاف رسم
خط زمانه بود. مثلا «لم یتسن» را «لم یتسنه» کرد. ولی در این «بایید» یا «ربوا» و
یا «صراط» اخلالی در معنی پیش نمیآید.
جای دیگری از عثمان نقل کردهاند که وقتی کار آنها را دید گفت: «احسنتم و اجملتم»
و بعد اضافه کرد: «چیزی در آن میبینم که با زبانمان درست میکنیم» «13».
__________________________________________________
(12) مقنع 115، 117، اتقان 2: 320 نوع 41، مصاحف 32، 33.
(13) مصاحف 32.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 454
این اشکالی ندارد. یعنی اگر هم صورت مکتوب کلمه کاملا با صورت ملفوظ آن تطبیق نمیکند
لفظ را چنان ادا میکنیم که آموختهایم.
در این زمینه که به کاتبان خطائی نسبت داده باشند، اخبار دیگری هم داریم.
مثلا از ابن عباس روایت کردهاند که گفته: «حَتَّی تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا»
(24: 27) خطای کاتب بوده و درست آن «حتی تستاذنوا» است. «14»
اولا از ابن عباس چنین قرائتی نرسیده است. بله، طبری و دیگران از او نقل کردهاند
اما نه به عنوان قرائتی از او، بلکه به عنوان تفسیر «تستأنسوا» است. یعنی از صاحب
اذن، از صاحب خانه اجازه میگیرند.
ثانیا بر فرض که به قول حاکم، ابن عباس چنین چیزی هم گفته باشد، قرائت «تستأنسوا»
متواتر قاطع است و معارض با آن ساقط میگردد. گذشته از آن، یک قاعده کلی داریم: هر
چه مخالف رسم الخط مصحف باشد «شاذّ» است و به قرائت شاذّ هم کسی توجهی و التفاتی
نمیکند.
به هر صورت، اگر مراد از لحن، غلط و خطای در معنی است که قرآن از آن مبرّاست و
علماء آنرا عقلا و شرعا و عادة محال میشمارند. اما اگر منظور این اختلافی است که
در مصاحف شهرها پیش آمده و یا لحن در خط یعنی عدم رعایت صورت مرسوم الفباء، آن هم
در بعضی موارد است، بله، اینها وجود داشته و نمیتوان آنها را پوشیده داشت. ولی
این را لحن نمیدانند. اینها را وجوه مختلف قرائت به حساب میآورند. اما چرا عثمان
در این کلمات دست نبرد و یا در طول زمان آنها را اصلاح نکردند؟ برای اینکه نیازی
بدان اصلاح ندیدند.
قرآن را از راه قرائت بر قاری میآموزند. معلّم قرآن خواندهای که قرائت خود را از
قاری معتبری گرفته، قرآن را میآموزد. قرآن هم از نخست تکیه بر آموزش شفاهی داشته
و این سنّت همچنان پایدار مانده است. چه فرقی میکند که «ربا» را «ربوا» بنویسند،
وقتی که به هر صورت معلّم «ربا» درس میدهد. الفباء قرار دادی است.
آن طور که همه با هم قرار گذاشتهاند مینویسند و میخوانند. در این باره هم قرار
مسلمانها چنین است. قراری که همه با هم داشتهاند. پس مهمتر آموزش قرآن است.
اما اینکه در نسخههای مختلف، رسمهای مختلف به کار بردهاند، عدم هماهنگی
__________________________________________________
(14) طبری 18: 87.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 455
آن انجمن را نشان میدهد. نمیتوان پوشیده داشت که در این کار عظیم خود عجلهای به
کار بردهاند. اختلاف بر سر مصاحف در ممالک اسلامی و بخصوص در نقاط حساس قلمرو
حکومت شدید شده بود و لازم مینمود که این کار به سرعت انجام شود. عثمان عجله داشت
که هر چه زودتر باب اختلاف سدّ شود. نخستین نقطهای که مورد توجهش بود کوفه بود.
عبد اللّه بن مسعود قرائت خاص خود را داشت و با اینکه بودند در میان صحابه، کسانی
که در این کار بر او مقدم بودند، با وجود این او توقع این را داشت که مصحف او،
مصحف رسمی اسلام شود. او با سرسختی مقاومت میکرد: کوفه را پایگاه اصلی مصحف خود
داشت و عدهای پیرو نیز در آنجا بودند. این بود که لازم مینمود نخست به فکر آنجا
باشند. ظاهرا نخستین نسخه را عثمان به همراهی عبد اللّه بن عامر به کوفه فرستاده
است. «15» چه بسا که در نوشتن این نسخه عجله بیشتری به کار رفته باشد. زیرا
ابراهیم نخعی (م 96) از قول مردی از شام میگفت: «مصحف شام و بصره از مصحف مردم
کوفه محفوظتر است.
زیرا وقتی عثمان مصاحف را مینوشت قرائت مردم کوفه را که بر حرف عبد اللّه میخواندند
شنید. این بود که نسخه آنها را پیش از مقابله و عرضه مجدد فرستاد.
اما مصحف شام و بصره را پیش از فرستادن مقابله کردند». «16» از اینجا بین مصحف
کوفه و سایر مصاحف اختلاف خیلی بیشتر است.
هدف عثمان، جمع کردن مصاحف مختلف و گرد آوردن مردم بر یک مصحف بود.
او بر این کار اصرار داشت و در این باره حق هم با او بود. او خود این نکته را
توضیح داده و هدف خود را از این کار بیان داشته است. وقتی مخالفان جمع بودند و بر
او انتقاد میکردند و حتی گفتند کتاب خدا را نابود کرده «17»، او بر منبر رفت و از
خود دفاع کرد. درباره اقدام به توحید مصاحف گفت: «میگویند قرآن کتابها بود و تو
آنرا یک کتاب کردی. قرآن یکی است و از سوی «یکی» آمده و من در این باره تابع آنها
(صحابه) بودم» «18». و یا گفته: «قرآن از جانب خداست شما را نهی کردم.
زیرا ترسیدم که در آن اختلاف کنید. بخوانید بر هر حرفی که میخواهید» «19».
__________________________________________________
(15) ترجمه تاریخ یعقوبی 2: 64.
(16) مصاحف 35، فتح الباری 9: 17.
(17) مصاحف 36.
(18) تاریخ طبری 1: 2952 حوادث سال 35.
(19) مصاحف 36. میگویند در مقدمه ترجمه تفسیر طبری آمده بود که عثمان گفته: «میگویند
قرآن
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 456
خلاصه، هدفی که عثمان خود گفته، ریشه کن ساختن اختلاف در کتاب خداست.
او میخواست که مردم بر یک متن متفق باشند و اختلافی در آن باره با هم نداشته
باشند. البته این هدف مذهبی وجود داشت، ولی تمام هدف و همه سخن این نبود.
زمان عثمان زمان سرکشیها بود. احزاب هواخواه امویان بر کارها مسلط شدند و واکنش
آن، مخالفت توده مردم بود. این مخالفتها خیلی زود بروز کرد و روز بروز اوج بیشتری
میگرفت. عثمان با اقدام به توحید مصاحف و با این یک کار خود چندین نشانه زد: با
استفاده از متن تهیه شده قبلی، هم از زمینه آماده پیش برای قبولاندن متن واحدی
بهره گرفت، هم امتیازی به اسلاف خود داد، هم سلاح کتاب را از دست مخالفان خارج
ساخت و هم امتیازی بزرگ برای آل عثمان و امویان بدست آورد. کم اتفاق میافتد که
صلاح یک گروه معدود حاکم با مصلحت دائمی جامعهای منطبق باشد و این از آن نوادر
روزگار بود.
به هر صورت، این کار بزرگ خالی از خرده گیریها و عیبجوئیهائی نبوده است.
این عیبجوئیها از هر دو طرف پیش آمده و گاهی هم راه گزافه پیمودهاند. مثلا گزافه-
پردازانی میگویند که اشارات مزاحمی که در آیات بوده، یا در ستایش علی (ع) و یا در
نکوهش امویان، بدست عثمان از قرآن حذف شده است. چه بهتر که مختصر پاسخ این یاوهها
را از زعیم حوزه علمی نجف و پیر راه بشنویم:
در دوران عثمان، اسلام چنان مجد و توسعهای یافته بود که هرگز کسی را یارای چنین
کاری (حذف از قرآن) نبود. انگیزهای هم وجود نداشت. اگر در آیات قرآن چیزی درباره
خلافت میبود که مصاحف پیش از عثمان منتشر شده بودند و خلافت به عثمان نمیرسید، و
اگر هم با وجود یک چنان اشارههائی، خلافت به وی رسیده بود، مخالفان که هر خردهای
را بر او میگرفتند، از چنین اشارات مزاحمی به آسانی در نمیگذشتند. اگر عثمان
دستی در قرآن برده بود، قاتلان وی بهترین دلیل را برای کشتن وی داشتند و دیگر آن
بهانهها را پیش نمیکشیدند. و اگر چنین بود، علی (ع) همان روز نخست خلافت، همه را
به حال اول بر میگرداند. یک چنین کاری، بهترین دلیل و مدرک در برابر امویان بود.
سکوت آن حضرت درباره
__________________________________________________
بسوختم از بهر آنک اندک اندک در دست مردم بود و هر کسی میگفت: از آن من بهتر است.
پس من همه را جمع کردم و سوره دراز در اول نهادم و میانه در میان و کوچک در آخر و
همه درست کردم در دست مردم نهادم و آنچه ایشان داشتند بستدم و بسوختم». (شوالی 2:
93 ح 2).
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 457
قرآن و تأیید آنچه به عصر عثمان انجام شد، دلیل قاطعی است بر اینکه قرآن از هر
تحریفی به زمان عثمان مصون و مأمون بوده است «20».
این پاسخ روشنی بود بدان گزافه پردازان تندرو در دوستی اهل بیت.
در طرف دیگر هم از این عیبجوئیها دیده میشود. بعضی از اهل تسنّن میگویند که
پیامبر فرمود: قرآن بر هفت حرف نازل شده و همه آن حرفها کافی و شافی است «21».
اما عثمان با منع قراآت دیگر و سوزاندن مصاحف دیگر، همه آن حروف دیگر را نابود
کرد. در حالی که امام نمیتواند حرفی از قرآن را نابود کند.
این سخن از نظر معتقدان به تواتر حدیث حروف هفتگانه، ظاهری درست دارد.
قرآن به هفت حرف نازل شده و همه آن حروف هم کافی و شافی است و قرائت به هر حرفی
درست است. اما از همان نظر، باطنش پذیرفتنی نیست. اولا داستان آن حرفهای هفتگانه،
هر چند که ادعای تواتر هم در آن شده باشد، هنوز درست روشن نیست. هنوز هر گروهی
برای آن معنائی قائل است و معانی دیگر را انکار دارد. آیا منظور از آن حرفهای
هفتگانه که قرآن بر آنها نازل شده معانی وعد و وعید، امر و نهی، پند و داستان،
محکم و متشابه، حلال و حرام و از این قبیل است؟
یا مراد لغات و لهجهها و وجوه قرائتهای قرآن است؟ شاید مقصود علوم قرآنی باشد
چون: مقید و مطلق، عام و خاص، نص و مؤوّل، ناسخ و منسوخ، مجمل و مفسر، استثناء ...
و یا هدف: حذف وصله، تقدیم و تأخیر، قلب و استعاره، تکرار و کنایه، حقیقت و مجاز،
مجمل و مفسر، ظاهر و غریب است؟ نحویان و قاریان و صوفیان نیز هر یک معانی دیگری از
این حدیث میفهمند.
پس این حدیثی است که بر معنی دقیق آن اتفاق نیست و تا معنی دقیق مورد ادعاء روشن
نشود چگونه میتوان بر طرف خردهای گرفت.
باری، گفتگوئی نیست که اقدام عثمان کاری جسورانه بوده، اما مصلحت جامعه اسلامی
ایجاب میکرده و او هر قدر هم که در نیّت و هدفش بحث داشته باشیم، در این مورد
مصیب بوده و درست در جهت مصالح عالیه اسلامی گام برداشته است. اگر مردم رها شده
بودند و هر دسته گرد یک صحابی را میگرفتند و قرآن را
__________________________________________________
(20) بیان 8 و 237 به خلاصه.
(21) حدیث نزول قرآن به هفت حرف را اهل تسنن متواتر میدانند. ر ک. در آستانه
قرآن، یادداشت مترجم 308- 310.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 458
به قرائتی خاص و حتی به نامهای مختلفی میخواندند و هر یک دیگری را بر خطا میدانست،
کار به کجا میکشید؟ بیشک خیلی زود میشد که کار اختلاف در لفظ به اختلاف در معنی
بکشد. در این باره سخن سربسته بهتر: وقتی مجسّمه و مشبهه آن حرفهای شگفت آور را از
قرآن میفهمند، وقتی مردی چون احمد بن حنبل (م 241) مؤمن و متقی، شجاع و بیپروا،
یک چنان درکی از قرآن دارد، یا دانشمندی چون ابن تیمیّه (م 728) چنان جهانبینی
دارد، وقتی در یک نسخه محصورند و این همه در تفسیر و تأویل همین یک نسخه راههای
گوناگون میروند، اگر نسخهها متعدد بود چه میشد؟ وقتی در آغاز کار بود و چنان
دست به تکفیر هم زدند که دیدیم، اگر این خلاف دامنه مییافت به کجا میرسید؟
بله، ممکن است عمل عثمان را تأیید کنیم، ولی روشی را که برگزیدند در خور آن تقدیر
ندانیم. حق این بود که او خشم صحابئی چون عبد اللّه را بر نمیانگیخت.
حق این بود که کار را اصولیتر به انجام میرسانید و آنها را که احق و اولی بودند
برای این کار بر میگزید. حق این بود که با صلاحدید و مشورت همه صحابه این کار را
میکرد. این کاری بود اجتماعی و همیشگی. اهمیت این کار از انتخاب خلیفه کمتر نبود،
یا لااقل آن روش را نمونه میساختند. در آن کار به مشورت نشستند و هزار فن به کار
زدند، و در این کار دستور دادند و به انجام رساندند.
خود اقدام بسیار پسندیده و در خور ستایش بود. اما روش در خور درنگ و تأمل.
به هر صورت، کار آنان هر چه بود و بدان کیفیّتی که گذشت ثمره درخشانی داشت.
فرقهها و دستههای مختلف مسلمانان در طی قرنها، همگی پیرو یک نسخه از قرآن باقی
ماندند. همه نوع اختلاف و عوامل تشتت در میان همه گروهها پیش آمد.
حتی بحثهای بینتیجه و بیسرانجام چون مسأله خلق قرآن و حدوث و قدم کلام، جان
هزاران تن بیگناه و باگناه را تباه ساخت و زندگی شیرین صدها خاندان را به تلخی و
ناکامی کشاند. تنها یک مرجع و یک «حبل متین» خدائی باقی ماند که از هر اختلاف و
تشتتی بر کنار ماند و اگر خدای ناکرده، در این مورد هم اختلاف و تشتّتی به میان میآمد،
خدای داناست که چهها میشد ...
چنین توان گفت: در سراسر جهان، تنها یک کتاب است که در طول چهارده قرن این چنین
تابناک و درخشان، دقیق و بیآلایش، مصون از هر گزندی و تغییری بر جای مانده است و
امروز ما آنرا همچنان مییابیم که از دو لب مبارک گوینده
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 459
زمینی آن شرف صدور یافته و آن «قرآن» است. و این نیست جز صدق کریمه شریفه:
«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ».
اختلافی که امروز در متن آن وجود دارد به اندازهای اندک و ناچیز است که کمی آن
موجب حیرت گشته. قرائتهای مختلفه فراموش شده و در دل صفحات کتب متقّدمین جا گرفته
و تنها تلفّظ حروف متحرک و یا جاهای وقف از آن باقی مانده است. و اینها از مسائلی
است که بعدها پدیدار گشته و ربطی به نصّ منقّح و متقن آن ندارد.
این افتخار بزرگ نیز تجلّی نکرده، مگر در سایه ایمان قاطع و مداوم مسلمین در طی
قرون، و اهتمام و دقّت پیشینیان و یاران وفادار پیامبر اکرم.
آنها راهی برگزیدند که در خور و شایسته آن کار سترگ بود. بدین ترتیب:
1) تواتر قطعی و مسلّم را بدست آوردند و آنرا به ثبت رساندند. پس روایات آحاد خود
فرو گذاشته شد.
2) آنچه در آخرین عرضه مستقر نگشته بود نیاوردند.
3) سورهها و آیات را، چنانکه امروز میشناسیم مرتب ساختند.
4) در نوشتن، رعایت وجوه مختلفه قرائتها را کردند.
5) از گذاشتن هر نوع کلمه دیگری، چه شرح و تفسیر، چه ناسخ و منسوخ، چه شأن نزول و
غیره که در پارهای از مصاحف آن روزگار یافته میشد پرهیز کردند. «22»
این روش موجب موفقّیت آنها شد. درست است که استقرار این متن کوتاه مدتی طول کشید،
ولی دیری نپائید که همه فرقهها با هر مسلک و طریقهای بدین نسخه روی آوردند و
آنرا پذیرا شدند.
چند نسخه
نوشتند؟
تدوین «کتاب» که پایان یافت، نسخههای متعددی از آن نوشتند تا به اطراف و اکناف
بلاد اسلامی بفرستند. عثمان به شهرها چنین نوشت: «من چنین و چنان کردم و آنچه غیر
از این نزدم بود از میان بردم. شما نیز آنچه نزدتان هست از بین ببرید» «1».
__________________________________________________
(22) تفصیل را ببینید: مناهل العرفان 1: 254.
(1) بخاری: فضائل القرآن 3، مصاحف 21، 22، تفسیر طبری 1: 21، فتح الباری 9: 15 و
18 و ...
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 460
در اینکه آنها چند نسخه نوشته و به چند جا فرستادهاند حرفی نیست، اما تعداد آنها
چقدر بوده و به کجاها فرستاده شده مطلبی است مورد اختلاف نظر. اختلاف نظر هم بسیار
است. علت اصلی این اختلاف هم روشن است. رقابتی که میان بلاد مختلف بوده و علاقهای
که راویان و نویسندگان، هر کدام به شهری داشتهاند «مانع گردیده که نصیب و بهره
شهر خود را در این توزیع مصاحف نادیده بگیرند. داشتن مصحفی از عثمان، مصحفی که
نخستین بار به طور رسمی تهیه و توزیع گردید، چنان افتخار و امتیازی، در طی قرنها،
به حساب میآمد که حتی هر مسجدی دلیل عظمت خود را داشتن نسخهای از این مصاحف میدانست.
فرستادن مصحف به نقطهای، دلیل توجه خاص حکومت بدان نقطه و اهمیّت مخصوص مردم آن
نقطه وانمود میشد. این بود که رقابتی بر سر داشتن نام میان شهرهای مصحف فرستاده،
بر پا شده بود.
نخست امر ساده است: حمزه زیّات (م 156) قاری کوفه و یکی از قاریان بنام هفتگانه میگوید:
«عثمان چهار نسخه نوشت. یکی از آنها را به کوفه فرستاد که نزد مردی از مراد بود.
در آنجا بود که من مصحف خود را از روی آن نوشتم» «2».
حمزه از سه نسخه دیگر نشانی نمیدهد و نمیگوید که آنها به کجاها فرستاده شدهاند.
امّا قریب سه قرن بعد ابو عمرو دانی سراغ آنها را میگیرد و نشانی آنها را چنین میدهد:
عثمان 3 نسخه را به کوفه و بصره و شام فرستاد، یکی را هم نزد خود در مدینه نگهداشت
«3». او قول دیگری را هم نقل میکند اما تأیید مینماید که این قول صحیحترین است
و نظر بیشتر علماء بر این است که چهار نسخه بوده و خلاصه، قولی است که ائمه بر
آنند «4».
این نظر هنوز طرفداران زیادی دارد «5»، خبر صحیحی هم که ابراهیم نخعی نقل میکند
«6»، گرچه فقط نام کوفه و بصره و شام را میبرد و نامی از مدینه در میان نیست و
منحصر هم نمیکند به آن شهر، با وجود این بطور کلی در تأیید این خبر گرفته
__________________________________________________
(2) مصاحف 34.
(3) مقنع 9، برهان 1: 240، ابو شامه 74.
(4) مقنع 11.
(5) مقاله قرآن از بوهل در دائرة المعارف اسلام 2: 1979، تاریخ الادب العربی
بروکلمن 1: 140.
(6) مصاحف 35.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 461
میشود.
قرطبی (م 671) مفسّر معروف نیز چهار نسخه ذکر میکند برای: مکّه، شام، عراق، مصر.
«7» او کوفه و بصره را به نام عراق یکی میکند تا مصر هم از این توزیع بهرهای
برده باشد! در صورتیکه مصر هنوز آن ایام به تمامی فتح نشده بود «8» و محروم گذاشتن
مدینه پایتخت اسلامی غیر معقول است. بصره و کوفه را هم که جزء شهرهای اولیه همه
جدا ثبت کردهاند. به همین جهت ابن کثیر آنرا «قولی غریب» میخواند «9».
از اینجا دیگر اقوال مختلف شروع میشود و هر کس شهر و دیاری را به یاد میآورد.
مورخ دیگری هموطن مفسّر قرطبی، خلف بن عبد الملک معروف به ابن بشکوال (م 578)، ضمن
آنکه از مصحف مسجد اعظم قرطبه یاد میکند که در شوال 552 در اختیار ملوک موحدین
قرار گرفت، میگوید: این، یکی از چهار مصحفی بود که عثمان به شهرهای مکه، بصره،
شام و کوفه فرستاد «10».
در اینجا مدینه جای خود را به مکّه داده و اگر مدینه را هم اضافه کنیم 5 نسخه میشود.
اما تصریح به 5 نسخه در نزد دیگران است.
ابو عبید قاسم بن سلام برای نخستین بار، صورتی از قاریان قرآن بر حسب 5 مرکز مشهور
تهیه کرد: مدینه، مکه، دمشق، بصره و کوفه. اینها مراکزی بود که قرائت قرآن در آنجا
تمرکز گرفته بود. پس از او احمد بن جبیر (م 258) کتابی درباره قراآت نوشت و بر
مبنای «امام» هر شهری، قرائتها را به 5 قرائت محدود کرد.
زیرا مصاحفی که عثمان به اطراف فرستاد 5 نسخه بود. ابن حجر این قول را نقل میکند
و بعد اشاره به قول ابو حاتم میکند که او آنها را 7 نسخه میدانست اما از نسخههای
یمن و بحرین که او میگفت خبری باز نیامد «11». سیوطی هم مشهور را پنج نسخه میگیرد.
«12»
__________________________________________________
(7) الجامع لاحکام القرآن 1: 47.
(8) فتح اسکندریه در 21 تا 25، جنگ افریقا 27، جنگ نوبه 31 بود. نجوم الزاهره 1:
95، 97.
(9) فضائل القرآن 22.
(10) نفح الطیب مقری 2: 99، 135.
(11) فتح الباری 9: 17، 26.
(12) اتقان 1: 211 نوع 18.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 462
شش نسخه هم طرفدارانی مثل ابن عاشر (م 765) و صاحب زاد القراء دارد و مهمتر که در
قرآنهای جامع الازهر مصر آنها را شش نسخه میدانند. یعنی برای بصره، کوفه، شام،
مکه، مدینه و یکی هم اختصاصی عثمان «13».
اما قرنها پیشتر، ابو حاتم سجستانی که در زمینه علوم قرآنی شهرتی فراوان دارد نوشته
بود که عثمان هفت مصحف نوشت. یکی به مدینه گذاشت و بقیه را به مکه، شام، یمن،
بحرین، بصره و کوفه فرستاد. «14» ابن کثیر نیز جائی این سخن را تأیید میکند، «15»
ولی جای دیگر نام بحرین را برمیدارد و به جای آن مصر را میگذارد. «16»
هشت نسخه هم طرفدارانی یافته است. زیرا وقتی هفت نسخه شد، یکی بیشتر به مدینه نمیرسد.
اما میدانیم که عثمان خود نیز مصحفی داشته است. پس نسخه او هم باید بدین هفت نسخه
اضافه شود. این نقص را هم ابن جزری رفع میکند. او میگوید: «مصحف امام» را عثمان
برای خود نگهداشت و این غیر از مصحف عمومی مدینه بود. «17» این کار را یعقوبی هم
ادامه میدهد. او بر روایت ابو حاتم دو نسخه برای الجزیره و مصر زیاد میکند که در
نتیجه 9 نسخه میشود. «18»
ظاهرا روایات در این باره تکیه بر توزیع جغرافیائی مصاحف دارند. توجه به قلمرو
وسیع اسلامی، ایجاب میکرد که نقاط مختلف هر کدام مصحفی به عنوان امام و نمونه
داشته باشند. نقاطی که نام برده شده از این قرارند:
مدینه، مکه، کوفه، بصره، شام، بحرین، یمن، مصر و بالاخره الجزیره.
از این نظر اگر بخواهیم بررسی کنیم: الجزیره و مصر از نقاطی هستند که دیدیم بعدها
در اخبار ذکر شدهاند و کمتر بدانها اشاره شده و اثری هم از مصاحف در آنجاها بدست
نیست. نسخههای یمن و بحرین را هم میگویند فرستاده شد ولی خبری از آنها بدست
نیامد. در صورتیکه چطور ممکن است در مملکت اسلامی، در صدر اول اسلام، با آن
مقدماتی که دیدیم، مصحفی به عنوان امام و نمونه از طرف خلیفه برای استانی فرستاده
شود و با آن تقدّس و حرمتی که برای آن قائل بودند، معلوم
__________________________________________________
(13) المصحف الشریف جامع الازهر ص ج مؤخره، طبع دار الکتب المصریه 1371- 1952.
(14) مصاحف 34، ابو شامه 73.
(15) البدایة و النهایة 7: 216.
(16) ایضا 7: 216.
(17) النشر 1: 7.
(18) تاریخ یعقوبی 1: 147.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 463
نشود که رسیده یا نرسیده است. کاملا پیداست که نام این دو استان بعدها اضافه شده
تا ایالات اصلی از قلم نیفتاده باشند.
علت اصلی هم این است که توجه گویندگان خبر بیشتر به توزیع جغرافیائی مصاحف بوده
است. بهمین جهت وقتی نقاط نزدیکی مثل کوفه و بصره در اخبار میآید، نقاط مهم ولی
دور افتادهای مثل بحرین و یمن و مصر ... که از قلم افتاده اند به یاد میآیند و
برای اینکه آنها هم فراموش شده به نظر نرسند و از این امتیاز محروم نمانند، در
اخبار ذکر میشوند.
در صورتیکه در فرستادن مصاحف بهیچوجه توزیع جغرافیائی را در نظر نگرفتند.
ضابطه کار این نبود. ضابطه کار را هدف مشخص میکند. هدف رفع اختلاف در مصاحف و یکی
ساختن مصحف بود. اختلاف کجا بود؟ پس در درجه اول مصاحف را بدانجاهائی فرستادند که
اختلاف قرائت پیش آمده بود. سه نقطه اصلی را در نظر بگیریم: دمشق، کوفه و بصره.
اینها سه پادگان نظامی مهمی بود که هر کدام بر قرائتی اقتداء کرده بود. اهالی دمشق
بر قرائت ابیّ بن کعب و یا معاذ میخواندند. مردم بصره قرائت ابو موسی را داشتند.
اهل کوفه بر قرائت عبد اللّه بودند و حتی بر آن تعصب میورزیدند و بر سر آن با
مردم شام سر نزاع داشتند. این سه ولایت مرکز اختلاف قرائت شده بود و برای رفع این
اختلاف لازم بود که نسخه واحدی در دست باشد که بدان مراجعه کنند و رفع اختلاف
نمایند.
پس اگر این سه پادگان نظامی را در نظر بگیریم و مکه و مدینه را به عنوان شهرهای
اصلی قرآن بر آن بیفزائیم همان 5 نسخه میشود که ابن جبیر میگفت. کار ابن جبیر
بدون مبنا نبود. او قرائتها را بر مبنای «امام» هر شهری تقسیم بندی کرد.
البته منظور این نیست که قرائتها از مصاحف گرفته شده، خیر، قراآت از روایات گرفته
شدهاند، ولی در مورد اختلاف به مصاحف مراجعه میکردند و مصاحف به نقاطی فرستاده
شده بود که مرکز اختلاف قرائتها بودند. بعدها هم این مراکز باقی ماندند و
قرائتهای اصلی از آنجاها سرچشمه گرفت. توزیع قرائتهای دهگانه را در شهرها ببینیم
این را تأیید میکند:
در مدینه: نافع، ابو جعفر مکه: ابن کثیر
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 464
بصره: ابن علاء، یعقوب دمشق: ابن عامر کوفه: عاصم، حمزه، کسائی، خلف ابو عبید و
ابن جبیر هم با توجه به مراکز مهم قرائت، تقسیم بندیهای خود را انجام دادند و این
مراکز به علت اهمیتی که در این باره داشتند برای ارسال مصاحف مورد توجه قرار
گرفتند.
دلیل دیگر کتبی است که درباره اختلاف مصاحف بلاد مختلف نوشتهاند.
آنها را هم که بررسی کنیم «19»، باز به همین نتیجه میرسیم و همین 5 شهر مطرح میشوند.
پس، از راههای مختلف بدین نقطه رسیدیم که مصاحف فرستاده شده به اطراف 5 نسخه بوده
و اگر عثمان نسخهای اختصاصی و اضافی بر نسخه مدینه داشته، در آن صورت میشود گفت
جمع مصاحف نوشته شده شش نسخه بوده است و نه بیشتر.
ظاهرا هم باید این رقم اخیر درستتر باشد. خالد بن ایاس مدّعی بود که مصحف عثمان
را با مصاحف مردم مدینه مقایسه کرده و تنها در 12 حرف با هم اختلاف داشتهاند.
«20» پس این مصحف جداگانهای بوده است و سایر اخبار نیز آنرا تأیید میکند.
ضمنا اینکه میگویند مصحف امام نه بدان علت است که متعلق به شخص خلیفه بوده، که در
آن صورت میگفتند «مصحف خلیفه». مصاحفی را که به شهرها فرستادند، آنها را «امام»
خواندند، تا در هر شهری آن مصحف نمونه و پیشوای سایر مصاحف باشد و سایر مصاحف را
با آن مقابله کنند و از روی آن بنویسند.
فرستادن
صحابه
فرستادن قرآن به شهرها، کار را تمام نمیکرد. زیرا آن مصحف با خط آن روزگار، بدون
نقطه و اعراب نوشته شده بود. خواندن آن نسخهها بدان کیفیّت بس دشوار بود.
شماره باسوادان نیز بسیار کم و نیاز به معلمین و آموزگاران دانا بسیار زیاد بود.
این بود که عثمان بهمراه هر یک از آن نسخهها، یکی از حافظان متبحر و موثّق را
فرستاد
__________________________________________________
(19) مقدمتان 117- 133، مصاحف 39- 49، فهرست 38- 39 ...
(20) مصاحف 37.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 465
تا در آنجا قرآن را بیاموزند و مردم را به قرائت آن و فهم مطالب آن و عمل به
دستورات آن تعلیم دهند.
روایت شده که عثمان به زید بن ثابت فرمان داد تا قرآن را به مردم مدینه تعلیم دهد.
عبد اللّه بن سائب را با قرآن مکّی فرستاد. مغیرة بن ابی شهاب مخزومی را با قرآن
شامی، ابو عبد الرحمن السلمی را با مصحف کوفی و عامر بن عبد القیس (م 55) را با
قرآن بصری فرستاد.
اینان قرآن را چنانکه خود از دهان رسول خدا و یا یاران او دریافت کرده بودند به
مردم آن دیار میآموختند و بعد تابعان از آنها فرا گرفتند و از اینجاست که
قرائتهای قرآن معمولا به ایشان نسبت داده میشود. ضمنا این مأموریت خود تأیید میکند
که تعداد مصاحف فرستاده شده بیش از 5 نسخه نبوده است.
مصاحف
عثمانی چه شدند؟
این نسخههائی را که عثمان به اطراف فرستاد با اقبال عمومی پذیرفته شد و از همان
آغاز چنان جنبه حرمت و قدسی یافتند که فکر حفظ و نگهداری آنها پیش آمد.
اخبار متعددی وجود دارد که نشان میدهد این نسخهها با مراقبت زیادی نگهداری میشد.
ولی از طرف دیگر آنها مورد احتیاج بودند و کاتبان و نسخه برداران از آنها نسخه
برداری میکردند و یا نسخههای خود را با آنها مقابله میکردند. حوادث و وقایع هم
که در این سرزمینها از دیر باز همیشه در کمین است. آن مراجعه مداوم و این حوادث موجب
گردیدند که امروز از این نسخههای اصلی اثری باقی نماند.
اکنون دلیل قاطعی در دست نداریم که سرنوشت این مصاحف به کجا رسیده است؟
از طرف دیگر، احترامی که این مصاحف برای شهرها و مساجد ایجاد کرد، خود موجب شد که
رقابتی میان شهرها و مساجد برای داشتن مصحفی از آنها بوجود آید.
در نتیجه مساجدی بودند که ادعا میکردند مصحف شخص عثمان و یا لااقل یکی از مصاحف
عثمانی را در اختیار دارند، ولی این ادعاء مقرون به حقیقت نبود. مردم اهل سنّت، از
قرطبه و غرناطه گرفته تا به سمرقند و بخارا، تا امروز نسخههای فراوانی را به نام
مصاحف عثمانی شناختهاند. نخست کواترمر (eremertauQ) نشانههائی
از این مصاحف گرد آورد «1». بعد، بر مبنای کار او، «کازانوا» مطالعات
__________________________________________________
(1) نولد که 3: 8 ح 1.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 466
خود را ادامه داد و شانزده نسخه را نشانی داد. «2» اما، آنچه گفته شده بیشتر منسوب
به آن مصاحف است و از اصل آنها خبری نیست. چندی از دوره عثمان گذشته بود و بخصوص
در قرن چهارم هجری بود که به علت مسابقه در داشتن مصاحف عثمانی نسخههای زیادی به
عثمان نسبت داده شد. آثار این قبیل نسخهها امروز فقط در کتب تاریخ و قرائت باقی
مانده است. نمونهای از آنها که مانده مصحف سمرقندی است.
قطعاتی از آیات قرآن منسوب به خط عثمان را گویا امیر تیمور گورکانی (م 807) همراه
خود از شام به سمرقند میبرد که بر سر قبر وی میگذارند «3». بعد این مصحف به جامع
عبید اللّه الاحمر (خواجه احرار سمرقند) منتقل میشود. سپس حاکم ترکستان آنرا به
پطرزبورگ منتقل میکند و در کتابخانه امپراطوری انستیتو باستانشناسی نگهداری میشود.
این نسخه در آنجا به نام «مصحف سمرقندی» معروف و شایع میگردد که همان مصحفی است
که عثمان بر روی آن کشته شد و آثار خون وی بر آن مانده است به همین جهت در روزهای
معینی مردم آنرا زیارت میکردند. در سال 1904 اداره سانسور پطروگراد (لنین گراد)
اجازه چاپ 50 نسخه آنرا به پروفسور ن. پاکراوسکی مدیر انستیتو باستانشناسی
پطروگراد داد.
به موجب این اجازه، کپیه لیتو گرافی آن توسط ماکسیموف س. ن. پیسارف تهیه شد.
بیست و پنج نسخه به ممالک اسلامی و بعضی از مستشرقین هدیه و بیست و پنج نسخه دیگر
هر یک به بهای پانصد روبل (طلا) فروخته شد. نسخهای از آن را ناصر الدین شاه در یک
مخزن بزرگ در کتابخانه سلطنتی نگاهداشته بود و نسخه دیگری از آن، در 1341 به
کتابخانه مجلس شورای ملی عرضه شد «4» که گویا باز برای کتابخانه سلطنتی خریداری
شده باشد.
این مصحف پس از انقلاب شوروی در 1918 با تشریفات نظامی به اداره «نظارت دینی»
منتقل شد. اما پنج سال بعد در 1923 به سمرقند منتقل گردید «5».
__________________________________________________
(2) avonasaC: demmahoM te al nif ud llednom (3191). PP 921- 631.
(3) lledsdnaL: aissuR ni lartneC aisA I، 175.
(4) از شرحی که به زبان روسی بر پشت جلد آن نوشتهاند و آقای رسام موزع زاده در
تاریخ 5/ 8/ 1341 آنرا ترجمه نمودند.
(5) تصویر و تجمیل الکتب العربیه محمد عبدالجواد الاصمعی ص 81 و شرح لوحه 50.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 467
«اکنون قرآن مزبور به کتابخانه انستیتو شرقشناسی فرهنگستان علوم جمهوری شوروی
سوسیالیستی ازبکستان (ظ. تاشکند) منتقل شده» «6» است.
این یک نمونه خوب از آن مصاحفی است که به خط عثمان نسبت دادهاند.
خط حیری- کوفی است. خطی قوی و زیباست. البته نقطه و اعراب ندارد. رسم الخط بسیار
قدیمی است اما نه بدان حدّ که به زمان عثمان برسد. بعضی مواقع الف میان کلمه را
ندارد مثل «راحمین»، ولی در «قالوا» الف وسط و آخر و واو را دارد، به هر صورت، از
موارد بسیار خوب برای تحقیق در آن نوع مصاحف است.
گذشته از آن، نسخه دیگری نیز بوده که در جنگ جهانی اول جمال پاشا سفّاح فرمانده
سوریه آنرا به گیّوم قیصر آلمان هدیه کرد. گفته میشد آن قرآن به خط خالد بن ولید
صحابی فاتح سوریه بوده که تا آن موقع بر سر قبر وی موقوف بود «7».
نسخه معروف دیگر «مصحف اسماء» است. این همان مصحفی بود که عبد العزیز- ابن مروان
که از 65 تا 86 امیر مصر بود در رقابت با حجّاج دستور داد نوشته شود و جائزه بزرگی
گذاشت که هر کس غلطی در آن بیابد بدو پرداخته شود. مردی کوفی به نام (زرعة بن
سهیل) یک غلط هجائی در آن (38: 23) یافت و جایزه را برد. «8»
این مصحف پس از آن به اسماء نوه عبد العزیز رسید و از او به مسجد جامع عمرو در مصر
منتقل شد. برای آن صندوق و جلد زیبائی تهیه کردند و در کنار محراب بر کرسی نهادند.
نگهبانی داشت و هر هفته سه بار قرائت میشد. خلیفه فاطمی آنرا زیارت میکرد و بدان
تبرک میجست «9». این یکی از قدیمیترین مصاحفی است که مربوط به قرن اول هجری است
و چه بسا تاکنون باقیمانده باشد.
نسخه موجود دیگر، مصحف مسعود بن سعد هیتی است. او وقتی از عراق وارد مصر شد مصحفی
همراه داشت که مدعی بود در خزانه مقتدر خلیفه عباسی (م 320) بوده و گمان بردند
همان مصحفی است که خون عثمان بر آن ریخته است. این نسخه
__________________________________________________
(6) اسلام در ایران پطروشفسکی ترجمه کریم کشاورز 128.
(7) مجله الهلال سال 13، از اکتبر 1904 ببعد ص 303، تاریخ تمدن اسلام 3: 81 دیده
شود. فیلیپ حتی نیز مینویسد: گویند آن نسخه قدیم بوسیله زمامداران ترکیه (عثمانی)
به امپراطور ویلیام دوم تسلیم شد. پیمان ورسای tP، 8 ق 2، ماده 246 را ببینید. تاریخ عرب 1:
156.
(8) فتوح مصر ابن عبد الحکم 117، 118، رفع الاصر ابن حجر 317، از القرآن و علومه
فی مصر دکتر عبد اللّه خورشید البری 64- 73.
(9) نجوم الزاهره 2: 472 لیدن، خطط مقریزی 2: 255، الحضارة الاسلامیه آدام متز 2:
133.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 468
چنان عزیز شد که ابو بکر خازن جامع عتیق به فرمان قاضی آنرا بر کرسی خاصّی در مسجد
عمرو نهاد «10». از آن پس، قاری یک روز از آن میخواند و روز دیگر از مصحف اسماء.
ولی طولی نکشید که متوجه درست نبودن ادعاء شدند و در سال 378 هجری این مصحف به
صندوقهای مصاحف جامع منتقل گردید و گویا هنوز در مخازن دار الکتب قاهره محفوظ باشد
«11».
غیر از این نسخه، گویا خلفای عباسی از این دست مصاحف، مصحف دیگری نیز داشتهاند.
در سال 369 که خلیفه عباسی الطائع در جشن تاجگذاری عضد الدوله دیلمی شرکت کرده
شنلی بر دوش و عصائی در دست و آن مصحف را نیز پیش روی داشته است «12».
در تاریخ از این قبیل مصاحف که به عثمان نسبت داده شده زیاد است. نامهای از ابن
طفیل (م 581) هست در 553 هجری که وصول مصحف عثمان و دست یافتن یکی از ملوک موحدّین
را بر آن یاد میکند. «13» این درست همان است که دیدیم (ص 461) ابن بشکوال میگفت.
در جهانگردی خود، ابن جبیر (م 614)، در جامع کبیر دمشق خزانه مصاحفی را دید که
مصحف عثمان که به شام فرستاده بود، در آن بود. هر روز پس از نماز خزانه باز میشد
و مردم برای زیارت آن ازدحام میکردند «14». اما یاقوت حموی (م 626) هم که گویا
همین نسخه را دیده باشد میگوید که در آنجا میگفتند این مصحف به خط خود عثمان
است. «15»
این مصحف شام مورد بازدید عدهای از مورخان و نویسندگان قرار گرفته است.
شهاب الدین احمد بن فضل اللّه العمری (م 749) معروف به کاتب دمشقی نیز در وصف مسجد
دمشق میگوید: به جانب دست چپ آن، مصحف عثمانی به خط عثمان بن عفان قرار داشت
«16».
__________________________________________________
(10) انتصار ابن دقماق 4: 74، خطط مقریزی 2: 255.
(11) تصویر و تجمیل الکتب العربیة اصمعی ص 81.
(12) الحضارة الاسلامیه آدام متز 2: 134.
(13) نفح الطیب مقری 1: 288- 293 ط. مصر.
(14) رحله ابن جبیر 104 ط. دخویه، ص 242 ط. بیروت 1964.
(15) معجم البلدان 2: 469.
(16) مسالک الابصار فی ممالک الامصار 1: 195.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 469
ابن کثیر نیز همان سالها این مصحف را دیده و شرح بیشتری در آن باره میدهد.
او میگوید: «مشهورترین مصحف عثمانی امروز در شام به جامع دمشق، نزدیک رکن، شرق
مقصوره است. این نسخه سابقا در شهر طبریه بوده و در حدود 518 هجری آنرا به دمشق
آوردهاند. من آنرا دیدم کتاب گرانقدر بزرگ و ضخیمی بود، به خطی نیکو و قوی و
مرکبی جلّی، در برگهائی به گمانم از پوست شتر». «17»
قریب یکصد سال بعد، شریف ادریسی (م 771) از قرطبه خبر میدهد. او میگوید: در مخزن
مسجد جامع قرطبه مصحفی بود که از سنگینی دو نفر باید آنرا برمیداشتند. در آن،
اوراقی از مصحف عثمان بود بدستخط او و آثار خون عثمان بر آن دیده میشد. هر صبح
جمعه دو نفر، متوّلی حمل آن بودند. مصحف پوشش زیبائی داشت که نقوش ظریف و حیرت
انگیزی بر آن بود. در موضع مصلّی کرسی خاصی برای آن نهاده بودند. امام نصف حزبی از
آن میخواند و آنرا به موضعش بر میگرداندند. «18»
ابن بطوطه (م 779) جهانگرد نامی نیز از مصحف دمشق خبر میدهد. او میگوید: «در
رکن، شرق مسجد، نزدیک محراب، خزانه بزرگی بود که در آن مصحف کریمی بود که عثمان به
شام فرستاده بود. روزهای جمعه بعد از نماز این خزانه باز میشد و مردم هجوم میبردند
تا این مصحف کریم را زیارت کنند و در آنجا غرماء و متداعیین سوگند یاد میکردند»
«19». این شرح با شرحی که ابن کثیر از این نسخه میداد کاملا تطبیق میکند.
ابن جبیر و یاقوت هم از همین مصحف سخن گفتهاند. به هر صورت، میگویند این مصحف هم
در مسجد دمشق بود تا در سال 1310 هجری آتش در آن افتاد «20».
ابن بطوطه یک نسخه دیگر را نشانی میدهد که در خور توجه است. او میگوید:
در مسجد امیر المؤمنین علی (ع) در بصره، مصحف کریمی است که عثمان وقتی به قتل رسید
آنرا میخوانده است و آثار تغییر یافته خون بر آن دیده میشود، بر ورقهای که این
آیه در آن است: «فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» «21»
(2: 137)
__________________________________________________
(17) فضائل القرآن 26. (یا ص 49 چاپ المنار 1348).
(18) وصف افریقیه و الاندلس ادریسی 210 ط. دوزی.
(19) رحله 1: 54، سفرنامه ابن بطوطه 1: 87 چاپ 1359 تهران.
(20) خطط الشام 5: 279.
(21) رحله 1: 116.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 470
در زمان نابلسی (م 1105) نیز نسخه دیگری در محراب مسجد قدیم قلعه حمص بود به خط
کوفی با آثار کهنه خون در آن، که آن هم چنین شهرتی داشت و مردم این نسخه را در
قحطی برای دعای باران زیارت میکردند «22». باز شبیه این در کتابخانه مسجد فاتح در
قسطنطنیه نیز وجود داشته است «23».
اینها همه از آن دستهای است که گفتیم مردمی از شهرت قتل عثمان بر روی مصحف بهره
جسته و مصاحفی را در گوشه و کنار بدین نام خواندهاند.
درباره مصاحفی که در خزائن کتب و آثار مصر و یا در خزانه آثار مسجد حسینی آن دیار
است و یا نسخهای که در کتابخانه لنین گراد بوده و به انگلستان رفته باید گفت که
مسلما اینها نسخ قدیمی و معتبری شناخته میشوند، ولی از این جهت که اصل نسخه
عثمانی در میان آنها باشد از نظر اهل فن جای سخن بسیار است «24».
نکته اولی که به نظر میرسد این است که مصاحف عثمانی از نظر رسم الخط در مراحل
اولیه است. از نقطه و اعراب و نقوش فاصله بین سورهها و هر گونه تزیین دیگری خالی
بوده و با این قبیل نشانهها و با توجه به رسم الخط و کاغذ و مرکب آن زمان است که
متخصصین فن نظر میدهند.
البته فقدان نسخههای اصلی زمان عثمان زیانی در بر ندارد. زیرا نسخههای قرآن از
همان روزهای اول، هزاران هزار نوشته شده و سینه به سینه و دست بدست گشته است تا
امروز که به ما رسیده است.
در اینجا از نظر ذکر نسخههای قدیمی نمیتوان یادی از کتابخانه آستانقدس رضوی مشهد
نکرد. گنجینه ناشناخته این کتابخانه با آنچه در سالهای اخیر یافته شد و بر آن
افزوده گشت، یکی از غنیترین مخازن مصاحف را در جهان تشکیل میدهد.
امید روزی برسد که از این گنجینه پربار نیز بتوان بهرهها یافت.
__________________________________________________
(22) کتاب الحقیقة و المجاز نابلسی نسخه خطی، از مذاهب التفسیر الاسلامی 298 ح 1.
(23) مقدمه شرح مفصل ابن یعیش 1: 15، ازیان، نقل از مذاهب التفسیر الاسلامی 298 ح
1.
(24) برای اطلاع بیشتر از مصاحف خطی به جلد دهم کتاب شووان مراجعه کنید.
nivuahC: eihPargoilbiB sed segarvuo ebarA uo sfitaleR xua sebarA، egeiL. x. P 54- 65.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 471
رواج مصحف
عثمان
مصاحفی که عثمان به دیارها و شهرهای مختلف فرستاد کم کم رواج و نشر یافت. مردم
اقبالی زیاد بدانها کردند. از همه جا به آنها روی میآوردند و نسخهای نوشته از
روی آن تهیه میکردند و یا نسخه خود را با آن برابر مینمودند. در مدت کوتاهی نسخههای
زیادی از روی آنها نوشته و پراگنده شد. چنانچه اگر روایت مسعودی درست باشد در جنگ
صفین (37 هجری) که عمرو عاص نیرنگی به کار برد و دستور داد سپاهیان معاویه، قرآن
به سر نیزه کنند «در سپاه معاویه نزدیک پانصد قرآن بالا رفت» «1». البته این عدد
زیاد به نظر میرسد و ممکن است جز «مصحف دمشق که 5 نفر از مردان بر 5 نیزه آنرا
برافراشتند و بعد مصاحف دیگری که داشتند» «2»، بقیه برگهائی از مصاحف بوده باشد.
زیرا هنوز از هنگام اقدام عثمان تا آن وقت بیش از هفت سال نمیگذشت و در چنین مدت
کوتاهی تنها در میان سپاهیان معاویه پانصد نسخه از مصحف یافته شود کمی شگفت آور به
نظر میرسد. بخصوص اگر توجه کنیم اینها تنها مصاحف موجود در جبهه جنگ نبود. در
میان لشکریان علی (ع) هم یقینا همین مقدار و یا بیشتر مصحف وجود داشته و گذشته از
آن در شهرهای دور از جبهه نیز مسلما بیش از جبهه جنگ از این نسخهها موجود بوده
است. دینوری از تعداد مصاحف در آن جبهه ذکری به میان نمیآورد، ولی به طور کلی میتوان
حدس زد که تعداد آنها زیاد بوده است. حال، خواه بر قرائت ابن کعب و ابن مسعود بوده
و یا بر طبق مصحف عثمانی.
آنچه مسلم است این است که از آن پس کار نسخه برداری از مصحف عثمان رواج یافت. هر
کس سعی میکرد نسخهای شخصی فراهم آورد. مثلا میگویند ابو برده پسر ابو موسی (م
103) وقتی سوار بر مرکب خود میشد، مصحفی پیش روی خود آویخته داشت. «3» قرینه
دیگری در اختیار داریم که خود نشانه خوبی است.
مسلمة بن مخلد انصاری امیر مصر بود (از 20 ربیع الاول 47 تا 25 رجب 62 هنگام
وفات). روزی که تصادفا سعد بن مالک صحابی هم حاضر بود، امیر از همراهان پرسید: آن
دو آیهای را در قرآن بگوئید که در مصحف نوشته نشده است.
__________________________________________________
(1) ترجمه مروج الذهب 1: 747.
(2) اخبار الطوال دینوری 189.
(3) کتّانی 2: 287.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 472
همراهان نمیدانستند و او دو آیهای را که نسخ شده خواند «4». میبینید هنوز سی
سال از اقدام عثمان نگذشته که امیر مصر کلمه «مصحف» را به طور عمومی و مطلق به کار
میبرد و همراهانش نیز از این کلمه همین مصحف عثمانی را میفهمند و بس.
این نشانه رواج مصحف و مهمتر از آن، نشانه علاقه دستگاه خلافت به انتشار این مصحف
است. بعد از کوتاه مدتی، کار انتشار مصحف رواج عظیمی مییابد. کار به نسخهبرداری
و مصحف شخصی داشتن منحصر نمیماند. چون این کار زحمت زیادی داشت. همه که نوشتن نمیتوانستند
تا خود مصحفی بنویسند. تعداد کاتبان هم محدود بود و دستمزد به کاتبان مصاحف دادن
اکراه داشت. مردم هم به مصاحف احتیاج داشتند. اینجا بود که مسأله وقف بر مسجد پیش
آمد. از اوایل قرن دوم هجری میبینیم که جبران صعوبت تهیه مصحف شخصی با وقف پیش میآید.
کسانی بودند که خود را وقف بر آموزش قرآن کرده بودند، مثل ابو عبد الرحمن السلمی.
کسانی هم بودند که خود را وقف بر نوشتن قرآن میکردند.
میگویند ابو عمرو شیبانی (م 205) لغوی کوفی، هشتاد و چند نسخه قرآن به خط خود نوشته
و در مسجد کوفه گذاشته است «5». این وقف در همه مساجد رایج شده بود. مثلا وقف بر
مسجد در جامع عمرو مصر بدانجا کشید که وقتی حارث بن مسکین در سال 237 هجری متولی
قضاء مصر شد، ناچار گردید که برای نظم و ترتیب مصاحف آن مسجد، یکنفر «امین» معین
کند «6». در سال 266 (یا 5) که بنای جامع ابن طولون پایان یافت، صندوقهای پر از
مصحف بدانجا منتقل گردید «7». اگر بخواهیم این بحث را ادامه بدهیم، باز بدرازا میکشد.
قرن چهارم و پنجم دیگر اوج این کار است و تصادفا بیشتر قرآنهای خطی موجود یادگار
این دوره است.
نمونهای از آن، کار الحاکم بامر اللّه خلیفه فاطمی در مصر است. در سال 403 میگویند
او 1298 نسخه مصحف کامل و یا ربعی برای قرائت به جامع عتیق «8» و 814 نسخه به جامع
طولونی «9» و همینقدرها هم به جوامع دیگر «10» هدیه کرده است!
__________________________________________________
(4) اتقان 3: 84 نوع 47 تنبیه 1.
(5) معجم الادباء 6: 79.
(6) الحضارة الاسلامیة آدام متز 2: 134.
(7) خطط مقریزی 2: 266.
(8) ایضا 2: 250.
(9) ایضا 2: 267.
(10) ابن خلکان 4: 382 ط. النهضة.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 473
با وجود اینها، نباید خیلی تند رفت و از نشر مصاحف دیگر در کنار مصحف عثمانی بکلی
غافل ماند. با تمام علاقهای که دستگاه خلافت به انتشار مصحف عثمانی داشت و در این
کار سختگیری را تا به اعدام هم میرساند، با وجود این، بودند مردمی که به نسخه غیر
مرسوم مصحف خود پای بندی داشتند و دور از چشم دستگاه خلافت بدان دل بسته بودند.
بخصوص نسخه مصحف ابن مسعود که از طرف کوفیان حمایت میشد و کاتبان و قاریان مصاحفی
از آن تهیه میدیدند. و این خود نشانهای از مقاومت در برابر دستگاه خلافت بود.
امّا دستگاه اموی که برافتاد و انگیزه مقاومت از بین رفت، مصاحف دیگر هم کم کم جمع
شد و رواج مصحف عثمانی دوری بیشتر گرفت.
در دوره اموی اصرار حکومت بر رواج مصحف زیادتر و مقاومت مردم هم بیشتر بود. خلفاء
و امرائی که والی امر میشدند در این کار کمال کوشش را داشتند و ضمنا سعی میکردند
که مصاحف دیگر کنار گذاشته شده و یا نابود شوند.
یکی از راههائی که والیان امر برگزیده بودند، این بود که نسخههای متعددی مینوشتند
و در مساجد میگذاردند و یا به شهرهای اطراف میفرستادند. تصادفا این کار موجب
رقابت و مسابقهای میشد و گاهی که نسخهای از قلمرو حاکمی به قلمرو والی دیگری
فرستاده میشد، تجاوزی به قلمرو حکومت طرف شمرده میشد! زیرا این کار وسیلهای
برای بسط نفوذ و قدرت شناخته شده بود.
میگویند حجاج بن یوسف ثقفی در ولایت کوفه بود که نسخههائی از روی مصحف عثمان
تهیه کرد و به بیشتر شهرها و بلاد اسلامی قلمرو حکومت خود فرستاد. از جمله نسخهای
هم برای لشکریان مصر فرستاده بود. در آن هنگام والی مصر عبد العزیز بن مروان (65-
86 هجری) تابعی ثقه و برادر خلیفه بود. این کار بر او سخت دشوار آمد. او این کار
حجاج را تجاوزی به حکومت خود دانسته و خشمناک گشته بود: «کار حجّاج بدانجا کشیده
که به لشکری که من در آنم (یا قلمرو من) قرآن میفرستد؟» این بود که فرمان داد
نسخه کامل مصحّحی از قرآن در مصر بنویسند و چون نوشتن آن پایان یافت اعلام داشت هر
که در آن نسخه اشتباهی بیابد جایزهای بزرگ خواهد گرفت «11».
__________________________________________________
(11) جرجی زیدان 3: 89، فتوح مصر 117.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 474
گذشته از آن، حجّاج دست به مبارزه شدیدی بر علیه مصحف ابن مسعود زده بود «12». او
سه تن از یاران خود عاصم بن ابی الصباح الجحدری (م 128) و ناجیة بن رمسح و علی بن
اصمع (م 65) را مأمور کرده بود تا به جستجوی مصاحف دیگر بپردازند و هر جا مصحفی
مخالف مصحف عثمان یافتند نابود سازند «13». و دیدیم (ص) 363) که میگفت: اگر کسی
قرآن را بر قرائت ابن مسعود بخواند گردنش را میزنم و اعمش در دل میگفت: «به کوری
چشم تو من آنرا میخوانم! این علی بن اصمع از آن مأموران بسیار خوش خدمت حجاج بود.
او از نیاگان اصمعی شاعر است.
در زمان علی (ع) والی بارگاه بصره بود. خیانتی کرد که علی (ع) فرمود تا انگشتانش
را قطع کردند. سالها گذشت و حجّاج زمامدار شد. روزی رفت نزد حجّاج و گفت: ای امیر!
پدران من در حق من ظلمی کردهاند. حجّاج پرسید: چطور؟ گفت: نام مرا علی گذاشتهاند.
حجّاج خندید و گفت: بهانه خوبی تراشیدهای. مأموریتی به او داد و بعد به او گفت:
بخدا که اگر از تو خیانتی بشنوم بقیه انگشتانی را که علی (ع) باقی گذاشته از دستت
میبرم «14». گویا پس از این مأموریت باشد که ولایت بارجاه را مجددا به او داده
است.
این فعالیت حجّاج موجب خرده گیریهائی شده است. از آن جمله گفتهاند: چون حجّاج به
یاری بنی امیه برخاست همه مصاحف را جمع کرد و بسیاری از آیاتی که در نکوهش بنی
امیه نازل شده بود از بین برد و یا چیزهائی بدان افرود. شش نسخه تازه نوشت و به
مصر و شام و مکه و مدینه و بصره و کوفه فرستاد ... تا جائی تند رفتهاند که او را
نخستین جامع قرآن به حساب آوردهاند. گرچه خاور شناسان خود به سخافت این رأی
معتقدند «15»، و ما جواب آنرا دیدهایم. در کجای تاریخ چنین سخنی آمده است؟ آنچه
حجاج کرد همین حدود بود. ولی اگر او میخواست دخل و تصرفی در قرآن کرده باشد بیگفتگو
پیشوایان آن زمان، ائمه هدی و یا بزرگانی مثل حسن بصری در برابر او ساکت نمینشستند.
وقتی سعید بن جبیر با آن رشادت و
__________________________________________________
(12) تأویل مشکل القرآن ابن قتیبه 20 دار الاحیاء الکتب العربیه.
(13) شرح ابن ابی الحدید بر نهج البلاغه 13: 223.
(14) اشتقاق ابن درید 272، در مورد بارجاه یا بارگاه در ترجمه اصمعی در وفیات
الاعیان آنرا موضعی در بصره میداند.
(15) از جمله بلاشر: مقدمه 68، در آستانه قرآن 109 ببعد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 475
دلیری، جان بر کف بر سر عدم اعتقاد به خلافت در برابر حجّاج میایستد و یا هزاران
مقاومت دیگر در برابر او به وجود میآید چطور در مورد قرآن سکوت میکنند؟ اگر هم
به زمان او دم فرو بسته بودند بعد از مرگ فجیع او که میتوانستند سخن بگویند.
حجّاج یکی از عمال دولت بود و رقابت عمّال دولت را با هم همه خوب میدانیم و قماش
این نوع از مردم شناخته شده است. پوچی این قبیل سخنان خود بسی آشکار است.
بهترین دلیل ردّ آن، عدم موفقیت حجّاج در ریشه کنی مصحف ابن مسعود است.
با همه تلاشی که او داشت این مصحف تا اواخر دوران امویان رواجی داشت. این رواج
نشان داد که زور کاری از پیش نمیبرد. مصاحف بیشتر تابعین مبتنی بر مصحف ابن مسعود
بود و قاریان که پیوندی مردمی داشتند از قرائت آن باز نمیایستادند. تصادفا حمله
اشعث به عراق بر علیه حجّاج (در سال 82 هجری) در واقع قیام قاریان قرآن بر علیه
حجّاج بود. با تمام این کوششها برای توحید مصاحف، باز هم مصاحفی دیگر رواج داشت که
نمونههائی از آنرا میبینیم.
نویسندگان
مصاحف
ولی قبلا مختصری در مورد نویسندگان مصاحف میگوئیم که نیاز اجتماع بدانها روز بروز
بیشتر میشد و در نتیجه هر روز بر تعدادشان افزوده میگشت. البته در آغاز، کار از
روی میل و آرزو بود. داوطلبانه انجام میشد. دستمزدی در کار نبود. کسانی بودند که
خواه از بیت المال مقرری دریافت میداشتند و یا نه، این کار را تعهد کرده و به
انجام میرساندند. اهتمام پیامبر اکرم در کار نویسا کردن مردم اثر خود را بخشیده و
عده زیادی خواندن و نوشتن فرا گرفته بودند. اینها بودند که مصاحفی برای دیگران مینوشتند.
جالب توجه است که در میان اینها در درجه اول نام چند برده آزاد شده به چشم میخورد.
در میان صحابه، اسامی کاتبان و بخصوص کاتبان وحی را دیدهایم. اضافه بر آنها گفتهاند
که ناجیة الطفاوی صحابی نیز برای عمر یا عثمان مصاحفی مینوشته است «1». نافع بن
ظریب نوفلی را هم میگویند که برای عمر مصحفی و یا به قولی مصاحفی نوشته است «2».
دیگری عمرو بن رافع برده آزاد
__________________________________________________
(1) التراتیب الاداریه کتّانی 2: 282.
(2) جمهرة انساب العرب ابن حزم 116، الاشتقاق ابن درّید 89، الاصابه 8650.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 476
شده عمر یا دخترش حفصه است. او تابعی ثقهای بود «3» که مصاحفی برای حفصه و و
دیگران مینوشت «4». هم چنین عبد اللّه بن رافع مخزومی غلام آزاد شده امّ سلمه نیز
تابعی ثقهای بود که برای او مصحفی نوشت «5». ابو یونس آزاد شده عایشه نیز تابعی
معروفی است «6» که دیدیم برای عایشه مصحفی نوشت.
در زمان علی (ع) نیز ابو حکیمه عبدی نیز به کار نوشتن مصاحف سرگرم بوده است «7».
اما زمان میگذشت و نیاز جامعه بیشتر میشد. زمانی رسید که دیگر احتیاجات با کار
نیک و خیر و بدون مزد برآورده نمیشد. در آغاز پرداخت دستمزد برای کتابت قرآن
کراهت داشت. حتی شرکت در مهمانی پایان کتابت مصحف نیز خوشایند نبود «8». علقمه که
مصحفی میخواست یارانش برایش مینوشتند «9». بدین ترتیب تهیه مصحف کار مشکلی بود.
از امام سجاد (ع) نقل است که فرموده: مردی که مصحفی میخواست برگی میآورد کنار
منبر و از آنها که نوشتن میدانستند یاری میخواست. کسانی که میتوانستند برگ برگ
برایش مینوشتند تا مصحفش پایان مییافت «10». زیرا آنها پرداخت دستمزد کتابت مصحف
را مکروه میدانستند و حتی ابن سیرین با آن مخالفت داشت «11».
ولی نیاز جامعه بیشتر میشد و مصاحف نوشته جوابگوی این نیاز نبود. اندک اندک زمانی
رسید که این مخالفتها جای خود را به موافقت داد. مجاهد دستمزد کاتب را میپرداخت
«12». مالک بن دینار و مطر مزد میگرفتند و مصحف مینوشتند.
البته دستمزد خود را قبلا تعیین نمیکردند ولی این را کسب حلالی میدانستند «13».
__________________________________________________
(3) نام او را عمر بن رافع و ابو رافع و عمرو بن نافع نیز گفتهاند. ولی صحیح همان
عمرو بن رافع است. ابن سعد 5:
220، جرح ابن ابی حاتم 3: 1/ 232.
(4) مصاحف 86، بیهقی 1: 462- 463، موطأ مالک 139.
(5) مصاحف 86، در فتح الباری 8: 148 نامش عبید اللّه آمده است.
(6) مصاحف 84، موطأ مالک 138- 139، احمد 6: 73، معانی الآثار طحاوی 1: 102.
(7) مصاحف 130- 131.
(8) ایضا 157.
(9) ایضا 133.
(10) ایضا 166.
(11) ایضا 133.
(12) ایضا 132.
(13) ایضا 131.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 477
در آن زمان مردم حیره در نوشتن خط عربی معروف بودند و مردی نصرانی برای عبد الرحمن
بن عوف صحابی مصحفی به شصت درهم نوشت «14». عبد اللّه بن فطیمه یکی از کاتبان
مصاحف در نیمه قرن دوم است «15». ابو رزین استاد اعمش نیز کاتب مصاحفی بوده است.
«16» اما نخستین کسی که در صدر اول به زیبائی خط و نوشتن مصاحف نفیس شهرت بیشتری
یافت، به قول ابن الندیم، خالد بن ابی الهیاج بود که نمونه خطش هنوز در قبله مسجد
النبی (ص) وجود دارد. «17» او برای عمر بن عبد العزیز نیز مصحفی نوشت.
از آن پس، دیگر نوشتن مصاحف رواجی روز افزون یافت و چندی نگذشت که مصاحف زیبا و
مزّین زینت بخش مساجد و محافل مسلمین گشت.
خلاصه
میتوانیم جمع قرآن را از نظر تاریخی به سه دوره تقسیم کنیم: در زمان پیامبر اکرم،
در دوره ابو بکر و در عصر عثمان.
در زمان پیامبر، جمع قرآن در ابتدای امر، به حفظ در سینهها بود، سپس عبارت بود از
نوشتن آیات و ترتیب آیات در مکان خاص خود از سورهها بر نوشت افزارهای آن زمان و
تهیه مجموعههائی از سورهها چون سبع طوال و حوامیم و ... چه نزد پیامبر خدا و چه
پیش صحابه.
در دوره ابو بکر فقط عبارت از نقل قرآن و نوشتن آن در صحیفهها و مرتب ساختن آیهها
بود. در این دوره به جمع آیاتی همت گماشتند که به تواتر و اجماع رسیده باشد. در
این مورد هدف تنها مجموع و مرتب ساختن یک نسخه نوشته از قرآن بود تا دیگر بیم و
هراس از دست رفتن آن با مرگ و شهادت حاملان و حافظان آن پیش نیاید.
در عصر عثمان این «جمع آوری» یا «نسخه برداری» عبارت بود از نقل صحیفهها در یک
مصحف و نوشتن مصحفهائی از روی آن و فرستادن به اطراف و اکناف بلاد
__________________________________________________
(14) ایضا 133.
(15) ایضا 33.
(16) ایضا 138.
(17) فهرست 9 تجدد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 478
اسلامی تا همه مردم بر یک رسم الخط معین از قرائت قرآن اتفاق یابند.
نتیجه این کوشش، خاموش ساختن لهیب آشوبی بود که میان مسلمانان با اختلاف قرائت قرآن
پیش آمده بود، و آنان را به دور کلمه واحده و اصل مسلم و قاطعی نگهداشت تا همه
بتوانند به «حبل متین خدائی» چنگ زنند.
1) مصحف ابن
عباس
عبد اللّه بن عباس، عمو زاده پیامبر اکرم (ص) و یکی از صحابه برجستهای بود که در
تفسیر قرآن مقامی ارجمند دارد. از این جهت او را به لقبهائی چون «ترجمان القرآن» و
«البحر» «1» و «حبر الامّة» «2» و «حبر العرب» «3» و امثال آن نامیدهاند. او 3
سال پیش از هجرت و در آن وقت که مسلمین در شعب ابو طالب در مکه محصور بودند بدنیا
آمد. او همیشه ملتزم خدمت رسول خدا بود و با اینکه موقع رحلت پیامبر سیزده ساله
بود از او 1660 حدیث در صحیحین آمده است. در جمل و صفین و نهروان با حضرت علی (ع)
بود ولی پیش از شهادت علی (ع) حکومت بصره را ترک کرده به طائف هجرت کرد و تا آخر
عمر (68 ه) در آنجا ماند. کتاب تفسیری بدو منسوب است به نام تنویر المقیاس (از
فیروز آبادی صاحب قاموس). حافظهای به نهایت قوی داشت. خلفای عباسی به او منسوبند
«4».
او از نوجوانی میان صحابه احترامی خاص داشت و او را با اهل بدر یکسان میگرفتند.
عمر چند بار او را آزمود و در کارها با او مشورت میکرد. او شاگرد علی (ع) بود.
قرائت قرآن را نزد وی (ع) و زید بن ثابت کامل کرده بود. او خود میگفت:
قرائت من قرائت زید است. تنها ده و اندی حرف از قرائت ابن مسعود گرفتهام «5». اما
ابن جزری میگوید: «او با ابیّ بن کعب و زید بن ثابت مقابله کرد» و باز نقل میکند
__________________________________________________
(1) ابن سعد 2: 2/ 120.
(2) غایة النهایه ابن الجزری 1: 425.
(3) اصابه ابن حجر 4: 90.
(4) شرح حال او در اعلام زرکلی 4: 228، لغتنامه 1: 328، اصابه ت 4772، حلیه 1.
314، تاریخ الخمیس 1: 167، نسب قریش 26، المحبر 289، پرتو اسلام 1: 245 ...
(5) مصاحف 55.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 479
که او مطابق قرائت زید بن ثابت میخواند مگر در هجده مورد که پیرو ابن مسعود بود.
«6»
با آن چنان حرمت و مقامی که ابن عباس میان مفسران یافته، انتظار میرود که از او
هم مصحفی هم پایه مصحف ابن کعب و ابن مسعود بازگفته باشند. اما آنچه از او گفتهاند
نه در آن حدّ است و نه چیزی جدا از مصحف عثمان. از یکی دو روایت شیعی که بگذریم،
مصحف او با مصحف رسمی اختلاف اندکی داشته است.
شهرتش هم بیشتر در مورد تفسیر قرآن و بخصوص درباره اسرائیلیات است. ولی همین
منقولات و سایر مطالب تفسیری که از او نقل شده کاملا با مصحف عثمانی تطبیق میکند.
از جمله میگویند، آن دو سوره (خلع و حفد) که ابیّ نقل میکرده، در مصحف او هم
بوده است. «7»
اما زنجانی نقل میکند «8» که محمد بن عمر رازی (ظ. امام فخر رازی م 606) در کتاب
اربعین خود گوید که ابن عباس رئیس مفسرین شاگرد علی بن ابی طالب (ع) بود. با این
وصف ما نقل ترتیب مصحف او را اختیار نمودیم چنانکه شهرستانی در مقدمه تفسیر خود
یاد نموده و آن سندی امین است:
اقرء 96؛ ن 68؛ و الضحی 93؛ المزمل 73؛ المدثر 74؛ فاتحة الکتاب 1؛ تبت 111؛ کورت
81؛ اعلی 87؛ و اللیل 92؛ و الفجر 89؛ الم نشرح 94؛ الرحمن 55؛ و العصر 103؛
الکوثر 108؛ التکاثر 102؛ الدین 107؛ الفیل 105؛ الکافرون 109؛ الاخلاص 112؛ النجم
53؛ الاعمی 80؛ القدر 97؛ و الشمس 91؛ البروج 85؛ و التین 95؛ القریش 106؛ القارعه
101؛ القیامه 75؛ الهمزة 104؛ و المرسلات 77؛ ق 50؛ البلد 90؛ الطارق 86؛ القمر
54؛ ص 38؛ الاعراف 7؛ الجن 72؛ یس 36؛ الفرقان 25؛ الملائکه 35؛ مریم 19؛ طه 20؛
الشعراء 26؛ النمل 27؛ القصص 28؛ بنی اسرائیل 17؛ یونس 10؛ هود 11؛ یوسف 12؛ الحجر
15؛ الانعام 6؛ الصافات 37؛ لقمان 31؛ سبا 34؛ الزمر 39؛ المؤمن 40؛ حم سجده 41؛
حم عسق 42؛ الزخرف 43؛ الدخان 44؛ الجاثیه 45؛ الاحقاف 46؛ الذاریات 51؛ الغاشیه
88؛ الکهف 18؛ النحل 16؛ نوح 71؛
__________________________________________________
(6) طبقات 1: 426.
(7) اتقان 1: 154 کلکته.
(8) تاریخ القرآن 54 قاهره.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 480
ابراهیم 14؛ الانبیاء 21؛ المؤمنون 23؛ الرعد 13؛ الطور 52؛ الملک 67؛ الحاقه 69؛
المعارج 70؛ النبأ 78؛ النازعات 79؛ انفطرت 82؛ انشقت 84؛ الروم 30؛ العنکبوت 29؛
المطففین 83؛ البقره 2؛ الانفال 8؛ آل عمران 3؛ الحشر 59؛ الاحزاب 33؛ النور 24؛
الممتحنه 60؛ الفتح 48؛ النساء 4؛ اذا زلزلت 99؛ الحج 22؛ الحدید 57؛ محمد 47؛
الانسان 76؛ الطلاق 65؛ لم یکن 98؛ الجمعه 62؛ الم سجده 32؛ المنافقون 63؛
المجادله 58؛ الحجرات 49؛ التحریم 66؛ التغابن 64؛ الصف 61؛ المائده 5؛ التوبه 9؛
النصر 110؛ الواقعه 56؛ العادیات 100؛ الفلق 113؛ الناس 114.
این ترتیب شامل 114 سوره است که کمابیش به ترتیب نزول سورهها تنظیم شده است. ولی
از آنجا که بسیاری از قاریان قرائت خود را از ابن عباس گرفتهاند و قدمائی مثل
عکرمه و عطاء و سعید بن جبیر و ... از او نقل میکنند، و اینها در این زمینه چیزی
از ابن عباس نگفتهاند، روشن است که چنین ترتیبی زیر پرسش قرار میگیرد که چگونه
چنین چیزی روایت شده در حالی که دیگران از آن چیزی نگفتهاند؟ متأسفانه از مصحف او
خبر روشنی در دست نیست. شاید بدان علت که او از وابستگان انجمن تدوین قرآن در زمان
عثمان بود، مصحف او نیز در همان زمان دستخوش نابودی شده باشد. ولی در ضمن کتب
تفسیر و قرائت، از قرائت او خبرهائی به ما رسیده است. اختلافی که قرائت او با
مصاحف رسمی دارد بیش از 12 و یا هجده موردی است که اخبار میگفتند. اما چندان
اختلافات مهمی نیست.
اختلاف قرائت او به دو دسته مهم تقسیم میشود: اختلاف در لهجه و زوائد تفسیری.
مثلا: «أن یطّاف بهما» (2: 158) به جای یطّوّف «9». یا «کَمَثَلِ جَنَّةٍ
بِرَبْوَةٍ» (2: 265) به کسر راء «10». یا «یقضی الحق» به جای «یَقُصُّ الْحَقَّ
«11» یا «و وصی» (17: 23) به جای «وَ قَضی «12».
در مورد زوائد تفسیری مثلا:
__________________________________________________
(9) بحر المحیط 1: 457.
(10) ایضا 2: 312.
(11) جفری 198.
(12) ایضا 200.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 481
به جای «مِنْهُنَّ» (4: 24) «منهنّ الی أجل مسمّی» «13». یا در (18: 80) اضافه
داشته: «فکان کافرا» «14». یا به جای «وَ الْإِنْسَ» (51: 56) «و الإنس من-
المؤمنین «15». یا در 2: 234 اضافه داشته «لیال» «16» و یا در آیه: «وَ شاوِرْهُمْ
فِی الْأَمْرِ» (3: 159) کلمه «بعض» را پیش از «امر» اضافه داشته است «17» ...
این چنین روایاتی با توجّه به موقعیّت و جوانی ابن عباس، به طور کلی مصحف او را به
زمانی پس از اقدام عثمان میرساند.
2) عبد
اللّه بن زبیر
از این مردی که 9 سال و اندی خلافت کرد و سرانجام پس از نبردی سخت و دلیرانه با
حجّاج در مکّه کشته شد «18» چند بار «18» سخن گفتهایم. دیدیم که او جزء انجمن
چهار نفری بود که در زمان عثمان نسخه واحدی از مصحف تهیه میکردند. او را هم جزء
دارندگان مصاحف به حساب آوردهاند «20». اما قبول آن بسیار مشکل است. آنچه هم از
قرائتش گفتهاند از معنی عام نص معروف خارج نیست.
تقریبا چهل مورد اختلاف دارد که 29 مورد آن اختلاف نحوی است. 11 مورد دیگرش هم
خارج از قرائتهای دیگر نیست و یک موردش در قرائت شاد آمده است.
3) عبید بن
عمیر
او را نیز از این رشته شمردهاند. او نخستین آیهای که نازل شده اولین آیه سوره
اعلی را میدانست «21». میدانیم که در جمع قرآن با ابیّ و عمر همکاری داشت.
عدهای او را جزء تابعین و بعضی جزء صحابه شمردهاند.
__________________________________________________
(13) ایضا 197.
(14) ایضا 200.
(15) ایضا 205.
(16) بحر 2: 223.
(17) ایضا 3: 99.
(18) ببینید: ابن اثیر 4: 135، یعقوبی 3: 2، فوات الوفیات 1: 210، الخمیس 2: 301،
حلیه 1:
329، صفة الصفوة 1: 322، تهذیب ابن عساکر 7: 396 ...
(20) مصاحف 81 ببعد.
(21) مصاحف 88، النشر 1: 8، طبقات ابن جزری 1: 496، 497.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 482
4) اسود بن
یزید
تابعی فقیه و زاهد کوفی «1»، گویند مصحفی داشته اما فقط یک مورد از اختلاف او را
گفتهاند «2».
5) علقمة بن
قیس
در زمان نبی اکرم بدنیا آمد و در کوفه از دنیا رفت. تابعی فقیه عراق از راویان
قرائت ابن مسعود است «3». اعمش میگفت: «ابراهیم نخعی مصحف علقمه را برای ما بیرون
آورد و در آن الف و یاء یکسان بود» و باز جای دیگر در قسمت عرضه داشت مصاحف پس از
نوشتن، از قول ابو ظبیان میگوید که ما مصاحف را بر علقمه عرضه میکردیم «4». از
نوادر آنکه میگویند یک نصرانی برای او مصحفی نوشته است «5». اما اختلافی از مصحفش
باز نگفتهاند.
6) حطّان
او بصری است و ظاهرا شاگرد ابو موسی بوده و حسن بصری قرائت خود از او آموخته است.
چه بسا که بعضی از قراآت شاذ از طریق حطّان از ابو موسی به حسن رسیده باشد. ولی او
قرائت ابن عباس و ابن مسعود را هم آموخته بود «6». ابن ابی داود نقل میکند که
حطّان در آیه: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ
الرُّسُلُ» (3:
144) به جای الرسل، رسل قرائت میکرد و بر درستی قرائت خود سوگند یاد میکرد «7».
__________________________________________________
(1) تذکرة الحفاظ 1: 48، حلیه 2: 102، اعلام 1: 330.
(2) مصاحف، 9 آیه 7 سوره 1.
(3) تهذیب التهذیب 7: 276، تذکرة الحفاظ 1: 45، حلیه 2: 98، تاریخ بغداد 2: 296
اقوال مختلف را در مورد وفاتش از 61- 73 دارد.
(4) مصاحف 90، 105، 156.
(5) ایضا 133.
(6) ماتریال 244.
(7) مصاحف 90، 91.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 483
7) سعید بن
جبیر (م 95)
از دانشمندترین تابعان و از اصحاب امام زین العابدین (ع) بود که بدست حجّاج کشته
شد «1». او مصحف زید و ابن مسعود را با هم مقابله کرده بود. شبی به قرائت زید و شب
دیگر به قرائت عبد اللّه نماز میخواند «2». از قرائت ابن کعب «3» و ابن عباس «4»
نیز نقل میکرد.
8) طلحة بن
مصرّف
در زمان خود سید القراء نامیده میشد. از بزرگان حدیث و از پرهیزگاران بنام بود
«5». از قاریان کوفه و با اعمش و نخعی در ارتباط بود. در قرائت «اختیار» داشت «6».
گفتهاند که مصحف او مبتنی بر قرائت ابن مسعود بوده و مواردی از قراآت شاذّ او را
هم بدست دادهاند «7».
9) عکرمه (م
105)
اصلا از اسیران بربری، آزاد شده و شاگرد ابن عباس بود. در تفسیر و مغازی میان
تابعیان مقام برجستهای داشت. گویا در تفسیر و درباره نزول قرآن کتابی به نقل از
ابن عباس داشته است «8». سیصد نفر از او روایت کردهاند که در میان آنها هفتاد نفر
تابعی هستند «9». مصحفی داشته که موارد اختلافش را بدست دادهاند «10» اما اختلاف
اندک است.
__________________________________________________
(1) وفیات الاعیان 1: 204، ابن سعد 6: 178، تهذیب التهذیب 4: 11، حلیه 4: 272،
معارف 197، (لبدءو التاریخ 6: 39، سفینة البحار، معجم رجال الحدیث 8: 115.
(2) غایة النهایه 1: 305.
(3) مصاحف 53.
(4) ایضا 75. رک. 89، 156 و 175.
(5) تهذیب التهذیب 5: 25، الجمع بین رجال الصحیحین 230، حلیه 5: 14، اعلام 3: 332.
(6) الفهرست 33 تجدد، 52 قاهره 31 فلوگل.
(7) مصاحف 91، ماتریال 253- 267.
(8) الفهرست 57 و 63 قاهره، 34 و 35 فلوگل.
(9) تهذیب التهذیب 7: 263- 273، حلیه 3: 326، وفیات الاعیان 1: 319، اعلام 5: 43.
(10) مصاحف 89، ماتریال 268.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 484
10) مجاهد
از تابعان و مفسران و قاریان بنام مکه، قرآن را سه مرتبه بر ابن عباس خواند و در
هر آیه توقفی میکرد و میپرسید: درباره چه کسی نازل شده و چگونه بوده است؟
بعدها در کوفه مستقر شد. مردی بود اهل تحقیق و هر چیز شگفت آوری را شخصا تحقیق میکرد.
میگویند به چاه «برهوت» در حضرموت رفت و برای جستجو از هاروت و ماروت به «بابل»
سفر کرد «1». از مصحف و موارد اختلاف قرائتش نیز مختصری گفتهاند «2» که در حدّ
اختلاف قراآت است.
11) عطاء بن
ابی ریاح
مفتی و محدّث مکی «3» که بیشتر شاگرد ابو هریره بود «4». او را هم جزء دارندگان
مصاحف شمردهاند. اما فقط یک مورد از اختلاف قرائتش را ابن ابی داود باز گفته است
«5».
12) ربیع بن
خثیم
یکی از زاهدان هشتگانه و قاریان اولیه کوفه است. قرائت را از ابن مسعود آموخت «6»
و با اجازه حضرت امیر (ع) برای شرکت در جهاد روانه خراسان شد و ظاهرا مقبرهاش در
نزدیکی مشهد بنام «خواجه ربیع» قرار گرفته است. در مورد مصحفش در تفسیر آلوسی «7»
نقل شده که سلیمان ثوری (م 161) در آن قرائت شاذی (7: 89) دیده است. این همان
قرائتی است که در مصاحف ابیّ و عبد اللّه
__________________________________________________
(1) طبقات الفقهاء 45، ارشاد 6: 242، غایة النهایه 2: 41، حلیه 3: 279، طبقات ابن
الجزری 2:
41.
(2) مصاحف 89، ماتریال 276- 284 و در بیشتر تفاسیر.
(3) تذکرة الحفاظ 1: 92، تهذیب 7: 199، حلیه 3: 31.
(4) طبقات ابن جزری 1: 513.
(5) مصاحف 88.
(6) طبقات ابن جزری 1: 283.
(7) تفسیر آلوسی 7: 13.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 485
هم بود «1». قرطبی هم به مصحف او اشارهای دارد «2». احتمال میرود که مصحف او
بیشتر مبتنی بر مصحف ابن مسعود بوده است «3».
13) اعمش
تابعی مشهور که اصلا اهل ری بود. واسطه نقل 1300 حدیث است. «4» در قرائت پیرو ابن
مسعود، ولی در «اختیار» مستقل و در میان 14 روایت جائی برای خود یافته است «5». در
مورد مصحفش تنها منبع همان کتاب ابن ابی داود است و گویا مبتنی بر مصحف ابن مسعود
بوده است «6».
مصحف امام
جعفر صادق (ع)
ششمین امام اهل بیت، چنان پایگاه بلندی در علم داشت که گروه زیادی شاگردیش را
داشتند. از آنان امام ابو حنیفه، امام مالک و جابر بن حیّان و بسیاری دیگر از
نخبگان جهان دانش اسلامی هستند. رسائل و کتب مختلفهای به وی (ع) نسبت داده شده
است. مولد و وفاتش به مدینه بود (80- 148) «7». قرائتش را از امام محمد باقر (ع)
پدر گرامیش فرا گرفت که او نیز از پدران خود آموخته بود. از قول شهرزوری گفتهاند
که امام قرائت خود را از ابو الاسود دوئلی آموخت. ولی این سخن نمیتواند درست باشد
زیرا ابو الاسود در 69 هجری درگذشت و او (ع) یازده سال بعد بدنیا آمد «8». در میان
قاریان بنام نیز حمزه قاری کوفی قرائتش را از امام جعفر صادق (ع) داشت و تنها در
ده حرف با امام اختلاف داشت. «9»
__________________________________________________
(1) الدر المنثور 2: 314.
(2) الجامع لاحکام القرآن 2: 263.
(3) ماتریال 287.
(4) ابن سعد 6: 238، وفیات 1: 213، تاریخ بغداد 9: 2، اعلام 3: 198.
(5) طبقات ابن جزری 1: 262، 315.
(6) مصاحف 91، ماتریال 314.
(7) نزهة الجلیس موسوی 2: 35، وفیات الاعیان 1: 105، الجمع 70، یعقوبی 3: 115، صفة
الصفوة 2: 94، حلیة الاولیاء 3: 192، الامام الصادق از محمد ابو زهره.
(8) غایة النهایه ابن جزری 1: 196.
(9) ایضا 1: 97.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 486
در مورد مصحف آن حضرت گهگاه اشارههائی در دل کتب قرائت و تفسیر یافته میشود.
اختلافات قرائتی که نقل کردهاند در حدود اختلافات معمول قرائتهاست. ولی جالب توجهترین
همه ترتیبی است که مرحوم زنجانی از مقدمه تفسیر شهرستانی «مفاتیح الاسرار و مصابیح
الابرار» درباره سورههای قرآن در مصحف امام جعفر صادق (ع) نقل میکند «1». این
ترتیب تقریبا همان ترتیب نزول است.
داوری درباره صحت انتساب آن بستگی به سنجش و نقد اصل خبر دارد.
صورتی را که شهرستانی نقل کرده چنین است:
اقرء 96؛ ن 68؛ المزمل 73؛ المدثر 74؛ تبت 111؛ کورت 81؛ الاعلی 87؛ اللیل 92؛ و
الفجر 89؛ و الضحی 93؛ الم نشرح 94؛ و العصر 103؛ و العادیات 100؛ الکوثر 108؛
التکاثر 102؛ الدین 107؛ الکافرون 109؛ الفیل 105؛ الفلق 113؛ الناس 114؛ الاخلاص
112؛ و النجم 53؛ الاعمی 80؛ القدر 97؛ و الشمس 91؛ البروج 85؛ و التین 95؛ القریش
106؛ القارعة 101؛ القیامه 75؛ الهمزة 104؛ المرسلات 77؛ ق 50؛ البلد 90؛ الطارق
86؛ القمر 54؛ ص 38؛ الاعراف 7؛ الجن 72؛ یس 36؛ الفرقان 25؛ الملائکه 35؛ مریم
19؛ طه 20؛ الواقعه 56؛ الشعراء 26؛ النمل 27؛ القصص 28؛ بنی اسرائیل 17؛ یونس 10؛
هود 11؛ یوسف 12؛ الحجر 15؛ الانعام 6؛ الصافات 37؛ لقمان 31؛ السبا 34؛ الزمر 39؛
المؤمن 40؛ حم السجدة 41؛ حمعسق 42؛ الزخرف 43؛ الدخان 44؛ الجاثیه 45؛ الاحقاف
46؛ و الذاریات 51؛ الغاشیة 88؛ الکهف 18؛ النحل 16؛ نوح 71؛ ابراهیم 14؛ الانبیاء
21؛ المؤمنون 23؛ الم سجدة 32؛ الطور 52؛ الملک 67؛ الحاقه 69؛ المعارج 70؛ النبأ
78؛ و النازعات 79؛ انفطرت 82؛ أنشقت 84؛ الروم 30؛ العنکبوت 29؛ المطففون 83؛
البقره 2؛ الانفال 8؛ آل عمران 3؛ الاحزاب 33؛ الممتحنه 60؛ النساء 4؛ اذا زلزلت
99؛ الحدید 57؛ محمد 47؛ الرعد 13؛ الرحمن 55؛ الانسان 76؛ الطلاق 65؛ لم یکن 98؛
الحشر 59؛ النصر 110؛ النور 24؛ الحج 22؛ المنافقون 63؛ المجادلة 58؛ الحجرات 49؛
التحریم 66؛ الصف 61؛ الجمعة 62؛ التغابن 64؛ الفتح 48؛ التوبة 9؛ المائده 5.
در این صورت فقط فاتحة الکتاب نیست در صورتی که میدانیم حضرتش در این
__________________________________________________
(1) تاریخ القرآن 57 قاهره.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 487
سوره، صراط المستقیم را به اضافه قرائت میکرده است. در میان مصاحف مختلف، ترتیب
مصحف ابن عباس، به این مصحف نزدیک است و ترتیب سورهها با اختلافی اندک، شبیه هم
میباشند.
جز این صورت، روایت دیگری آمده که فرمود: «مصحفی نزد من است که به 14 جزء تجزیه
شده است «2»». اما صورت ریز آن ذکر نگردیده است.
در برابر، نسخ خطی چندی وجود دارد که منسوب به خط امام جعفر صادق است و به ترتیب
مصاحف رسمی کنونی است. البته در صحت انتساب این نسخهها هم جای سخن بسیار است.
یکی از این نسخهها در نمایشگاه دار الکتب و الوثائق القومیه مصر عرضه شد که ظاهرا
مکتوب قرن دوم هجری تشخیص دادهاند «3».
دیگری نسخه کاملی است به خط کوفی با اعراب و اعجام و شدّ و مدّ و تنوین با کاغذ
حنائی ختائی وقف شاه عباس صفوی بر کتابخانه آستانقدس رضوی مشهد، وقفنامه به خط شیخ
بهائی مورخ 1008 نوشته شده، ولی تحریر مصحف حدود قرن پنجم یا اوایل قرن ششم هجری
تشخیص گردیده است «4».
مصاحف متعدد دیگری نیز هست که به خطوط ائمه اطهار (ع) نسبت داده شده است. از جمله
به خط امام حسن مجتبی، امام حسین، امام سجاد، امام رضا (ع) مصاحفی منسوبند که در
گنجینه قرآن آستانقدس رضوی و سایر گنجینهها محفوظ و مضبوط است.
غیر از آنها، مصاحف دیگری هم هست که از تابعان و محدثان بنام باز گفتهاند.
مثلا صالح بن کیسان (م 140) که مربّی فرزندان عمر بن عبد العزیز و از فقهاء و
محدّثان مدینه بود، مصحفی داشته که بر قرائت مدینه بوده است «5». یا حارث بن سوید
که او هم از تابعان و محدّثانی است که از حضرت امیر (ع) و ابن مسعود روایت
__________________________________________________
(2) اصول کافی 2: 618.
(3) تصویر و تجمیل کتب العربیة 82.
(4) راهنمای گنجینه قرآن آستان قدس 53 ببعد.
(5) شرح حالش: تهذیب التهذیب 4: 399، تهذیب ابن عساکر 6: 378، اعلام 3: 280، در
مورد مصحفش: مصاحف 91، ماتریال 338.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 488
میکند «6». درباره مصحف او میدانیم که مبتنی بر مصحف ابن مسعود بود و به همین
جهت توسط حجّاج از بین رفته است. پارهای از مفسران (چون زمخشری و آلوسی) قرائتی
را در سوره 48 آیه 26 از مصحف او نقل میکنند که در قرائت ابن مسعود هم بوده است.
از محمد بن ابی موسی شامی نیز مصحفی باز گفتهاند «7».
جز اینها مسلما مصاحف دیگری هم بوده که خبر آنها به ما نرسیده است و یا خبر مختصری
از آنها باز مانده است. مثلا احمر بن شمیط (م 67) از یاران مختار ثقفی بود. او هم
مصحفی داشته «8» که خبری از آن نرسیده است.
این مصاحف همه نشانگر آن است که تا دو قرن بعد، مقاومت در برابر نشر مصحف عثمانی و
مخصوصا اقتداء به مصحف ابن مسعود وجود داشته است. از آن ببعد است که دیگر کمتر
اثری از این نوع مصاحف مییابیم.
__________________________________________________
(6) اصابه 2: 54، عیون الاخبار 1: 324.
(7) مصاحف 90.
(8) کامل ابن اثیر حوادث 66- 67.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 489
خطوط عربی
مردم شبه جزیره عربستان در دوران پیش از اسلام نیز خط را میشناختهاند. ولی در آن
هنگام در تمام این سرزمین یک خط رواج نداشت. درباره چگونگی این خطوط و مبدأ و منشأ
آنها سخن بسیار گفتهاند:
منشأ خط عربی را در اخبار و احادیث بگونههای مختلفی ذکر کردهاند که خلاصه آن
مفصل چنین میشود:
1) راوی میگوید به عبد اللّه بن عباس گفتم: ای طایفه قریش درباره این نوشتن عربی
به من خبر دهید که آیا شما پیش از آنکه خدا محمد (ص) را به پیامبری برانگیزد با
همین خط مینوشتید؟ و مانند امروز حروفی را که بهم میپیوندند بهم میپیوستید و آنها
را که جدا نوشته میشوند جدا مینوشتید مانند الف و لام و میم؟
گفت: آری- گفتم: این هنر را از که فرا گرفتید؟- گفت: از حرب بن امیه- گفتم:
و حرب آنرا از که آموخت؟- گفت: از عبد اللّه بن جدعان- گفتم: وی آنرا از که یاد
گرفت؟- گفت: از مردم انبار «1»- گفتم: مردم انبار آنرا از که آموختند؟
- گفت: از مسافری از مردم یمن (از قبیله کنده).
- گفتم: آن مسافر آنرا از که فرا گرفته بود؟- گفت: از خلجان بن قاسم (و یا موهم)
کاتب وحی هود پیامبر، و او کسی است که این شعرها را سروده است.
«آیا در هر سال سنّت تازهای بر ما تحمیل میکنید؟ و عقیدهای را بر خلاف راه و
روش زندگی تغییر میدهید؟ مرگ از آن زندگانی که ما را ناسزا گوئید بهتر است
__________________________________________________
(1) شهری است در کنار فرات در قسمت غربی بغداد بمساحت سی میل.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 490
بویژه که جرهم «2» و حمیر «3» هم از ناسزاگویان باشند» «4».
بنا بر این منشأ خط در یمن بوده، از آنجا به عراق رفته و میان مردم حیره منتشر
گشته است. مردم انبار از آنها آموختهاند و دستهای آنرا به حجاز بردهاند.
2) خط «جزم» یعنی خط مردم حجاز که قرآن را بدان نوشتهاند. از آن جهت آنرا «جزم»
خواندهاند که مرامر بن مرة و اسلم بن سدرة و عامر بن جدرة از قبیله بولان ساکن
انبار با هم اجتماع کردند. مرامر شکل حروف را وضع کرد اسلم فصل و وصل آنرا تعیین
نمود، عامر از آنها رفع گنگی کرده و صدای حروف را مشخص کرد. مرامر این خط را از
مسند گرفت و چون این خط از خط مسند جدا و بریده شده آنرا «جزم» خوانند بمعنی قطع-
اهل انبار خط را از آنان آموختند و مردم حیره و سایر عراقیها از اهل انبار فرا
گرفتند. تا اینکه بشر برادر اکیدر فرزند عبدالملک فرمانروای دومة الجندل این خط را
آموخت. بشر، دوست و رفیق تجارت حرب بن امیه بود.
حرب خط را از او فرا گرفت. هر دو به مکه آمدند. مردم مکه و بخصوص از قریش سفیان بن
امیه و ابو قیس بن عبد مناف خط را از ایشان آموختند «5».
__________________________________________________
(2) جرهم از قحطانیه که ابتدا در یمن زندگی میکردند و بعد به حجاز رفتند، سپس در
مکه وطن گزیدند.
لسان العرب ابن منظور 14: 364، تاریخ ابی الفداء 1: 105، تاج العروس 8: 227، العقد
الفرید 2: 69، صبح الاعشی قلقشندی 1: 308، صحاح جوهری 2: 270، بنقل از معجم قبائل
العرب 1:
183 و نهایة الارب قلقشندی: 211.
(3) حمیر از قحطانیه بنی سبا، منسوب به حمیر بن سبا در یمن میزیستند. فرستاده
ایشان در سال 9 هجری خدمت رسول خدا رسید. عدهای یهودی بودند و بقیه شمس را میپرستیدند.
خانه مقدسی در صنعا داشتند که به آن «رثام» گفته میشد.
معجم البلدان یاقوت 2: 378 و 3: 115 و 4: 436 و 450، اشتقاق ابن درید: 306، نهایة-
الارب قلقشندی: 237، تاج العروس زبیدی 3: 158، قاموس 4: 134، الاصنام ابن کلبی:
11، تاریخ طبری 6: 20، صبح الاعشی 1: 315، دائرة المعارف اسلام 2: 329، بنقل معجم
قبائل العرب 1: 306.
(4) ترجمه مقدمه ابن خلدون: 841، در المزهر سیوطی 2: 349 همین حدیث ابن عباس را
دارد که اهل انبار از مردم حیره و آنها از خلجان بن وهم کاتب وحی هود گرفتهاند و
تاریخ الادب حفنی ناصف: 61 ببعد، ابن ابی داود میگوید که شعبی گفت: از مهاجران
پرسیدم: نوشتن را از کجا آموختید؟- گفتند:
از اهل حیره و از اهل حیره پرسیدم از کجا آموختید؟- گفتند از اهل انبار (کتاب
المصاحف: 4).
(5) الفهرست: فن اول از مقاله اولی ص 12 ببعد، المزهر 1: 390 و 2: 215، النصرانیه:
153، فتوح البلدان: 471- 474؛ تاریخ العرب قبل الاسلام 1: 186 و الاصنام کلبی-
العقد الفرید 4:
242 و 3: 2، المشرق سال 30 (1932) ص 557 ببعد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 491
در این روایت نیز مانند روایت قبلی خط عربی به خط مسند باز میگردد.
3) پارهای از دانشمندان گفتهاند که مردم مکه خط را از قبیله «ایاد» عراق آموختهاند
و این شعر را که منسوب به امیة بن ابی الصلت است دلیل آوردهاند:
«قومی که چون حرکت کنند همه ساحت عراق و خط و قلم از آنان است «6»».
4) نخستین کسی که خط را بوجود آورد و همه نوع خطی نوشت آدم (ع) بود که سیصد سال
پیش از فوتش، خطوطی بر روی گل نوشت و بعد آنرا پخت. و پس از توفان نوح هر دسته از
مردم نوشتهای یافتند و به اسماعیل کتاب عربی رسید «7».
5) اولین کسی که خط عربی را وضع کرد اسماعیل بود که بعدها همیسع و قیذر از
فرزندانش آنرا تفکیک کردند «8».
6) آغاز خط عربی از: نفیس، و نضر، و تیماء، و دومة فرزندان اسمعیل بود که بعد
قادور بن همیسع بن قادور آنها را تفکیک کرد «9».
7) واضعین خط عربی قومی از عرب عاربه و یا بنو محصن بن جندل بن یصعب بن مدین بودند
که در میان عدنان بن اد فرود آمدند. اینان ابجد (یا ابجاد) پادشاه مکه و اطراف آن،
کلمن و سعفص و قرشت پادشاهان مدین (یا مضر) بودند که نویسندگان بعدها الفبا را
بنام آنها نامیدند و حروف دیگری را هم که در نام آنها نبود چون: ثاء، خاء، ذال،
ظاء، شین و غین، روادف خواندند «10».
این روایت اصل خط را به اهالی مدین شمال حجاز میرساند نه عراق.
8) نخستین کسانی که خط عربی را نوشتند نصارای حیره بودند. بخصوص «عباد» در میان
ایشان «11».
9) در ردیف دوم دیدیم که گفتهاند مرامر و اسلم و عامر خط جزم را از مسند گرفتهاند.
روایات دیگری میگوید که این سه تن خط عربی را بقیاس الفبای سریانی وضع کردند
«12».
__________________________________________________
(6) ترجمه مقدمه ابن خلدون: 839، بلوغ الارب 3: 369.
(7) ابو الحسین بن فارس: کتاب فقه اللغه معروف به صاحبی: 7- 11.
(8) المزهر سیوطی 2: 342، العقد 3: 157، صبح الاعشی 3: 13، زبیدی حکمة الاشراق:
64.
(9) الفهرست: 13.
(10) الفهرست: 12، العقد الفرید 4: 242.
(11) بروکلمن: تاریخ الادب العربی 1: 124، ترجمه البلدان ابن ابی یعقوب 153.
(12) ر ک حاشیه 5.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 492
این دسته از اخبار به نظریه مستشرقین بسیار نزدیک است.
10) پیش از اسلام نوشتن در میان اوس و خزرج بسیار کم بود و بیشتر یهود به کار
آموزش فرزندان ایشان مشغول بودند، هنگام پیدایش اسلام تنها ده و اندی نویسنده
بودند و در میان ایشان زید بن ثابت به عربی و عبرانی یا سریانی میتوانست نوشت
(بیشتر گمان میرود منظور اخباریون سریانی باشد) و چنانکه گذشت نوشته- های یهود را
برای پیغمبر میخواند و جواب میداد «13».
بنا بر این به نظر اهل اخبار منشأ پیدایش خط عرب بیشتر حیره و انبار بود «14».
اصولا تاریخ پیدایش خط و چگونگی پیشرفت آن در میان ملل هنوز روشن نیست و جز توسل
به حدس و تخمین راهی وجود ندارد. پیدایش خط در میان هالهای از افسانهها پیچیده
شده است. همچنانکه در افسانههای ایرانی طهمورث دیوبند پدر جمشید سی زبان را
بتحریر درآورده است «15». و یا بنا به گفته یک افسانه مصری رب النوعی بنام تحوث (htohT)
نوشتن
را به یکی از سلاطین مصر بنام تحاموس (somahT) عرضه میدارد
«16».
دانشمندان بحدس و تخمین برای خط عربی 3 ریشه اصلی یافتهاند:
1) خط مصری که پیوندی نزدیک با زبانهای خاور نزدیک دارد و در قدیمی- ترین نمونههای
بدست آمده میان لغت و زبان ایشان، شباهتهای زیادی با لغات سامی یافته شده است
«17». در میان خطوط مصری «خط تودهای citomeD» یکی از ارکان خط عربی
شمرده شده است.
__________________________________________________
(13) صبح الاعشی 3: 8، 15.
(14) راجع به پیدایش خط عربی اضافه بر مآخذ قبلی مراجعه کنید: اشتقاق ابن درید:
223، الوزراء و الکتاب جهشیاری: 1، ادب الکتاب صولی: 28- 30، الشعر و الشعراء ابن
قتیبه: 180 در ترجمه عدی بن زید، اللسان (مرر)، وفیات الاعیان ابن خلکان 2: 32- 33،
شرح شواهد مغنی از سیوطی:
161 در ترجمه عدی بن زید، تاریخ العرب قبل الاسلام: دکتر جواد علی 7: 55 ببعد،
منتخبات فی اخبار الیمن من کتاب شمس العلوم: 98.
(15) شاهنامه چاپ بروخیم 1: 22.
(16). orePsaM. G: ehT nwaD fo noitaziliviC، detouq ni nossaM،. W. A:
yrotsiH fo eht trA fo gnitirW،
93.
ماسپرو: «طلوع تمدن» بنقل از ماسون و. ا. تاریخ هنر نوشتن چاپ نیویورک 1920.
(17) ایضا ص 46.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 493
2) خط فنیقی دومین ریشه محسوب میگردد. فنیقیها در جبل لبنان کنونی و کنار
مدیترانه زندگی میکردند. آنها از نژاد سامی بودند و به کار نوعی از تجارت مشغول
بودند. برای داد و ستد خود نیاز وافری به ثبت و ضبط داشتند لذا حروف الفباء را از
مصر و کرت گرفته به شهرهای دیگر صادر کردند «18». (آنها 15 حرف از الفبای مصری را
با اندک اصلاحی گرفته و 7 حرف بدان افزودند).
3) خط آرامی سومین پایه است. آرام ملت سامی بود که در شام، شمال فلسطین میزیست و
همیشه با عبرانیان نزاع داشت. وقتی عبری متروک شد این زبان در زمان حضرت مسیح زبان
مشترک مردم خاور نزدیک شد «19».
نوشتههای دوران جاهلیت بطور کلی به دو نام «مسند» و «نبطی» خوانده شده است.
خط مسند
هر چند هنر نوشتن در خطه شمال عربستان مورد انکار دانشمندانی چون طه حسین و
مارگلیوث بوده «1» ولی در اینکه مردم جنوب جزیرة العرب یعنی مردم یمن هزار سال پیش
از میلاد هم نوشتن را میدانستهاند دلایل و قرائن بسیاری وجود دارد. خط مردم یمن
را بنام «مسند» میشناختهاند. تاکنون کتیبههای بسیاری در یمن بدست آمده است.
نخستین کتیبههای سبائی در 1810 به اروپا فرستاده شد. این کتیبهها مربوط به
قدیمیترین دول و ملل عرب، یعنی معینیهاست «2».
چندین صد کتیبه نیز تاکنون به خط و زبان لحیانی «3» در حوالی شهر العلا بدست آمده
است ولی کتیبههای معروف به ثمودی و یا «عربی ابتدائی» از زبان همه اقوام
__________________________________________________
(18) ایضا ص 210، 321 و 331.
(19) در مورد کلمه آرامی و لهجههای قدیم آن نظرات موافق و مخالف مفصلی ایراد شده
که برای نمونه میتوان به کتاب خط و فرهنگ آقای ذبیح بهروز ص 179 تا 182 مراجعه
کرد.
(1) بروکلمن: تاریخ الادب العربی 1: 64.
lraC nnamlekcorB: ethcihcseG red nehcsibarA rutaretiL (loV، i، 7981- 89).
(2) پایتخت اینان شهر معین بود در 110 کیلومتری شهر مارب. و خود شهر مارب 140 کیلومتری
شمال شرقی صنعاء پایتخت کنونی یمن است.،
(3) منسوب به بنی لحیان ساکنان شمالی جزیرة العرب که پیامبر با آنان غزوهای نمود.
صحیح بخاری ج 3: 19، ابن هشام 2: 279، اشتقاق ابن درید: 109 فتح الباری ابن حجر 7:
292.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 494
عربی به عربی فصیح دوره اسلامی نزدیکتر است و از آن هم بهتر کتیبههای صفائی «4»
است. این کتیبهها غالبا از اوایل قرن دوم مسیحی است. ولی نزدیکترین نوشته عربی
قدیم به قرآن، که در تاریخ نیز متأخرتر است کتیبه معروف ذونماره است در حوران شرقی
و جنوب دمشق از سنه 328 میلادی که در روی مقبره امرؤ القیس بن عمرو لخمی نقش شده،
زبان این کتیبه که به خط آرامی نوشته شده، عربی فصیحی است «5».
خط مسند بطور کلی مخصوص لهجههای عربی جنوبی در نوشتههای معینی، سبائی، حمیری،
قتبانی و اوسانی دیده میشود. کتیبههای ثمودی، صفائی و لحیانی هم به خطی مشتق از
این خط نوشته شده است.
مسند از 29 حرف تشکیل میشود که شامل حروف ابجد عربی جنوبی است و همه اینها حروف
بیصداست. پارهای از خاورشناسان معتقدند که در حدود هزار سال پیش از میلاد (بدلیل
وجود بعضی حروف مشترک میان دو ابجد فنیقی و سامی و شباهت میان حروف دیگر) خط مسند
از خط فنیقی اشتقاق یافته است. «6» در صورتیکه دانشمند معاصر دکتر جواد علی بدلیل
اینکه در حروف عربی جنوبی حروفی است که در حروف ابجد فنیقی نیست و نیز این یکی
حروفی دارد که با آن دیگری بکلی فرق دارد قبول چنین سخنی را مشکل میداند. «7»
حروف مسند از همدیگر جدا و منفصلند و مانند حروف الفبای کنونی ما بهم چسبیده
نبودند. برای تشخیص میان کلمات نویسندگان معمولا در پایان هر کلمه خطی عمودی رسم
میکردند. معمولا خط از سمت راست شروع میشد در سمت چپ پایان مییافت: ولی گاهی خط
از چپ نوشته میشد و زمانی میان هر دو روش
__________________________________________________
(4) منسوب به کوه صفا در کوهستان حوران در جنوب غربی دمشق که مردمی از عرب در آن
نواحی مقیم بودهاند.
(5) تقی زاده: تاریخ عربستان قسمت 3 ص 3 و قسمت 5: ص 23، تاریخ الادب العربی
بروکلمن 1:
63 و نیز گفتهاند قدیمیترین اثر کتبی از تاریخ 250 میلادی کتابة ام جمال است
(تاریخ العرب قبل الاسلام 1: 189).
(6). M iksrabzdiL،
siremehPE. f timeS kihPargiPE، I،
2091. s 901، ff، II،
(8091)، s، 72.. f airM
refnoH: ehcsibaredustlA KitammarG،
gizPieL،
3491،. s 7.
بنقل از تاریخ العرب قبل الاسلام 7: 37.
(7) تاریخ العرب قبل الاسلام 7: 37.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 495
ترکیب میکردند مثلا از سمت راست شروع میشد و در سمت چپ پایان میگرفت و خط بعدی
از سمت چپ آغاز شده و در راست به انتها میرسید و خط سوم از راست به چپ بود،
همینطور تا آخر ... (اسلیمی).
البته حروف الفبای مسند قابلیت چنین تفننی را داشت بطوریکه خواندنش برای آنها موجب
اشکال بیشتر نباشد. ولی بهر حال نویسندگان رعایت خط عمودی فاصل میان کلمات را میکردند.
فاصله میان جملات و عبارات و علامات دیگری از قبیل استفهام و تعجب دیگر وجود
نداشت، اعراب و نقطه و مدّ و سکون و تشدید هم نداشت. واضح است خواندن چنین الفبائی
که خالی از حروف صدادار و علامات مختلفه لازمه باشد بس دشوار و سخت بود و هنوز هم
خواندن چنین خطی برای متخصصین خالی از دشواری نیست و مشکلات زیادی فراهم آورده است
«8». و اگر قرآن مجید و لهجات باقی مانده عربی در یمن و زبان حبشی و زبانهای
بیگانه دیگر نزدیک عربی نبود مسلما خواندن نوشتههای خط مسند بسیار مشکلتر میشد
«9».
مضافا بر اینکه بسیاری از کلمات و لغات مصطلح آن زمان امروز بکلی مهجور و فراموش
شده است و بسیاری از کلمات در نوشتن مختصر شده که امروز غیر مفهوم و پیچیده است
«10».
خط مسند سرچشمه و مایه خط لحیانی، ثمودی و صفوی است. خط لحیانی اندک اختلافی با
مسند دارد که بهمین جهت ورنر کاسکل (renreW leksaC) آن را به دو
دوره قدیم و جدید تقسیم میکند. ولی عدهای این اختلاف کوچک را زائیده کار خط
نویسان مختلف دانسته و اختلاف اساسی در آن ندیدهاند.
درباره اصل خط مسند همچون اصل خود خط سخن بسیار گفته شده و مورد اختلاف زیاد است.
این خط را مشتق از خط فنیقی، خطوط سیناء و یا کنعانی دانستهاند و بهر صورت اظهار
نظر متقن علمی در این باره مشکل است. این خط نسبت به خط نبطی تاریخ کهنتری دارد و
گفتهاند حتی پیش از میلاد مسیح نیز در میان مردم عرب رایج بوده است.
__________________________________________________
(8) المختصر گویدی: ص 3.
(9) refnoH: ehcsibaredustlA kitammarG،. s 21.
(10) ولفنسون: السامیة 246.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 496
خط نبطی
اما خط نبطی چنین شهرت دارد که بدست نویسندگان یهود و نصارا که بیشتر به انواع
مختلف خطوط آرامی کتابت میکردند رواج یافته است. جز مردم عربستان جنوبی بقیه بعلت
آسانی به آن خط مینوشتند.
هنگام فتح عراق بدست مسلمانان مدارس زیادی برای تعلیم خواندن و نوشتن این خط به
نوجوانان وجود داشت. این خط بنحوی شایع بود که بازرگانان عرب چون قصد شام و عراق
میکردند ناگزیر از آموختن این خط بودند. حتی یهودیان سالیان درازی پیش از اسلام
آنرا فرا گرفته بودند و کسانی از اوس و خزرج نیز این خط را از ایشان آموخته بودند
«1».
مستشرقان این خط را بنام خط عربی شمالی میشناسند. قرآن مجید به آن تدوین شد و پس
از اسلام خط رایج همه عربستان گشت. ظاهرا این خط از شمال به جنوب رفته و در اخبار
و احادیث نیز به این مطلب اشاراتی شده است.
خط عربی رایج به دو قسم تقسیم میشود: کوفی و نسخ.
خط کوفی
پارهای میگویند این خط از خط سریانی گرفته شده است. خط سریانی را در ابتدا خط
حیری میخواندند و به شهر حیره از شهرهای عربی عراق نسبت میدادند. بعدها که
مسلمانان در 3 میلی حیره شهر کوفه را ساختند شهرت خط حیری به خط کوفی تبدیل یافت.
سریانیهای مقیم عراق خط خود را به 3 قلم مینوشتند که یکی از آنها از خط آرامی
معروف به (سطر نجیلی) مأخوذ بوده و برای نوشتن کتب مقدس بکار میرفته است «2».
عربها این خط را آموخته و بعدها خط کوفی از آن پدید آمد. گفتهاند که میان حروف این
دو خط شباهت زیادی است «3». مثلا اگر الف ممدود در وسط کلمه واقع شود نوشته نمیشود
مانند «کتاب» که «کتب» و «ظالمین» که «ظلمین» نوشته میشد.
__________________________________________________
(1) واقدی: 479.
(2) کتاب اللمعة الشهیه فی نحو اللغة السریانیة علی کلا مذهبی الغربیین و الشرقیین
تألیف اقلیموس یوسف داود، مطران دمشق بر سریانیها. موصل 1896 ص 130 ببعد.
(3) ایضا ص 143 ببعد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 497
هم چنین گفتهاند که نخستین بار ایرانیان این خط را از خطوط آرامی اقتباس کردهاند
ولی پارهای از مستشرقان معتقدند که خط کوفی از سه قرن قبل از اسلام در شمال
عربستان در منطقه «پترا» «3» متداول بوده و بعدا با تغییراتی به مکه رسیده است.
این خط را اصولا بازرگانان برای حساب خود و ملاکین برای نوشتن قراردادها و اسناد
معاملات خویش و یا مراسلات تجاری بکار میبردند. آثار تجارت و داد و ستد و هم چنین
نفوذ کلمات خارجی در این خط بخوبی دیده میشود: مثلا کلمه «قلم» یعنی نی باریکی که
بدانوسیله چیز مینویسند از «کلموس sumalaK» یونانی اقتباس شده، بعد
این کلمه به سوریه رفته و بصورت «کلم malaK» درآمده و سپس به شمال
عربستان رسیده و کلم یا قلم شده است. دیگر کلمه «قرطاس» یعنی صفحه کاغذی که روی آن
چیز مینویسند از کلمه «کارتس» یونانی گرفته شده و در سوریه بصورت «کارتیس» درآمده
و بالاخره بشکل قرطاس وارد شمال عربستان و بعد مکّه معظمه شده است، و باز از نشانههای
دیگر کلمه «لوح» است. لوح یعنی صفحه سنگی و یا فلزی که روی آن چیز مینویسند از
کلمه لوح آرامی اقتباس شده و هم چنین کلمه «کتاب» از کلمه «کتابا» مأخوذ است.
یکی از محققین عرب میگوید: خط کوفی شبیهترین خطوط به خط حیری است و خط حیره شبیه
خط نبطی است و خط نبطی شبیه به آرامی و آرامی شبیه فنیقی و این یک همانند خط تودهای
مصری است و این دلیل بر پیوستگی این خطوط بحسب ترتیب مذکور است «4».
خط نسخ
این خط را نیز به خط نبطی شایع در شمال حجاز و شام برمیگردانند. اگر چه این خط پس
از خط کوفی قرار گرفته باشد «1».
__________________________________________________
(3) پترا یا وادی موسی- از شهرهای عربستان قدیم میان بحر احمر و بحرمیت که در اول
پایتخت نبطیها و بعد مردم ادوم بوده، سپس در دوره رومیان مرکز فلسطین سوم شده
است. این شهر در تجارت فنیقیه و فلسطین تأثیر بسزائی داشت.
(4) حیاة اللغة العربیة ص 88 ببعد.
(1) النصرانیة: 154 ببعد. در دائرة المعارف اسلام (جلد اول) نمونههائی از
پاپیروسهائی چاپ شده که نمونه خط نسخ قبل از ابن مقله میباشد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 498
خلاصه، چنانکه دیدیم به نظر اهل اخبار منشاء خط عرب حیره و انبار بود که مردمی از
عرب آن را ابتکار کردند و یا از الفبای سریانی اقتباس نمودهاند. این پیدایش ظاهرا
در حدود ظهور اسلام است و مسلمین از آنها آموختهاند و به کودکان خود یاد داده و
کم کم در این فن پیشرفت کردهاند. ترتیب حروف الفبا همان ابجد، هوز، حطی، کلمن،
سعفص بود که نزد سریانیها و یهود نیز مرسوم بوده است. ولی بعضی گفتهاند که این
ترتیب در زمان خلافت عمر بن خطاب پیش آمد «2». بهر صورت این ترتیب حروف الفبای
مرسوم زمان ما امریست که بعدها پیش آمده است.
ظاهرا حروف الفبا بترتیب ابجد و هوز اقتباسی از آرامی باشد و اشتقاق خط حیری یا خط
اهل انبار از خط مسند بدلیل تفاوت زیاد این دو خط بعید بنظر میرسد «3».
با اینکه اخبار گواهی میدهد که نوشتن در میان مردم انبار یا حیره رواج داشته
متأسفانه نوشتهای از زمان جاهلیت آنان بدست نیست تا بتوان قضاوت قطعیتری کرد و
حتی کمال افسوس و اسف وقتی رخ میدهد که یادآور شویم اصولا از نوشتههای زمان رسول
خدا چیزی در دست نیست.
ولی با توجه به ارتباط خط مرسوم مکه و مدینه و اشتقاق آن از خط نبطی که پس از
میلاد در شمال حجاز و شام رایج بوده و نیز خط آرامی که اصل و منشاء آن است میتوان
قبول کرد که بزرگان مکه نوشتن را از مردم انبار یا حیره آموخته باشند.
میان حیره و جزیرة العرب ارتباط زیادی بود و داد و ستد بازرگانان رواج داشت. در
کتب اهل اخبار نام بسیاری از بزرگان مکه را میبینیم که به حیره رفتهاند و برگشتهاند.
در حیره خواندن و نوشتن رایج بود بخصوص بعلت همسایگی با ایران و نفوذ تمدن ایرانی
در میان ایشان و حتی در میان اخبار از آموزش کودکان حیره و نویسندگی آنان نیز
داستانها دیده میشود.
پس انتشار خط در میان مردم عراق قبل از اسلام مسلم است. ارتباط مردم مکه و حیره هم
که ثابت است. بنا بر این دور نیست مردم مکه نویسندگی را از مردم عراق آموخته
باشند.
نکته دیگری که میماند اشاره اخبار به نام واضعین خط بود که ذکر کردهاند
__________________________________________________
(2) صبح الاعشی قلقشندی 3: 23.
(3) تاریخ العرب قبل الاسلام 7: 61.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 499
مرامر بن مرة، اسلم بن سدره و عامر بن جدرة خط عربی را وضع نمودهاند «4».
پارهای این اسامی را نام اشخاص نمیدانند بلکه آنرا صفاتی میشناسند که از نظر
بزرگداشت به اشخاص اطلاق میشد. اینها صفات سریانی بوده که اخباریون گمان بردهاند
نام اشخاصی است و از اینجا افسانه اختراع و پیدایش خط بوجود آمد.
مثلا نام مرامر بن مرّة جمله آرامی «ماراماری برماری» است بمعنی «بزرگ بزرگان و
بزرگ زاده و یا بزرگ دانشمندان و فرزند پرچمدار دانش» و نام اسلم بن سدره تصحیف
عبارت: «شلیما برسدرا» است یعنی «نویسنده تمام عیار و تام العلم» و اسم عامر بن
جدرة تصحیف عبارت «عمرایا برجدرا» است بمعنی «عماد حاذق یا ماهر «5»».
اخباریان که دیدهاند این کلمات بر خطاطان چرب دست اطلاق میشود گمان بردهاند که
نام مردانی واضع خط است.
خط در مکه و
مدینه
قوم عرب چنانکه میدانیم به اکثر و اغلب خط را نمیشناختند و تنها مردم اندکی از
آنان بودند که پیش از اسلام به عراق و شام میرفتند و بازرگانی داشتند.
اینان نوشتن را از آنها آموخته و چون به دیار و شهر خود باز میگشتند بعنوان
ارمغان ارجمندی همراه میآوردند. اینکه نخستین بار چه کسی خط را به مکه برد و از
کجا برد درست معلوم نیست. روایات میگوید که نخستین بار سفیان به امیه و یا حرب بن
امیه بود که خط را از مردم حیره آموخت «1». و گفتهاند که مردم کمی در مکه خواندن
و نوشتن میدانستند و از تعدادی بیش از ده نفر و یا هفده نفر هم سخن گفته شده است
«2». هم چنین میدانیم در دوران پیامبر عدهای از کتابیون در مکه بودند که خواندن
و نوشتن میدانستند و در آیات مکی قرآن هم به آنها اشاره شده
__________________________________________________
(4) الفهرست: فن اول از مقاله اولی ص 12 ببعد، المزهر 1: 390 و 2: 215، النصرانیه؛
153، فتوح البلدان: 74- 471؛ تاریخ العرب قبل الاسلام 1: 186 و الاصنام کلبی-
العقد الفرید 4: 242 و 3: 2، المشرق سال 30 (1932) ص 557 به بعد.
(5) مجله المشرق سال 30 (1932) ح ص 577، مجله لغة العرب 2: 438، بنقل تاریخ العرب
قبل الاسلام 7: 66 ببعد.
(1) ترجمه مقدمه ابن خلدون 2: 839.
(2) طبقات ابن سعد: ج 3 قسم 2 ص 148، صحیفه همام بن منبه: 3،. H
snemmaL: aI euqceM a aI lliev ed I erigeH، htuoryeB 4291،. P 221.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 500
است. «3» ولی اینها یک دسته خاص و معینی نبودند. در میان آنها بنی اسرائیل بودند
که عبرانی میدانستند و نصارا هم بودند که سریانی و یونانی و لاتینی میدانستند.
حتی چنانکه در ذکر ورقة بن نوفل گذشت به ترجمه و کتابت کتب پیشین هم اشاره رفته
است.
در مدینه هم نوشتن شایع بود و آموختن عبرانی و سریانی چنانکه در بحث «چرا زید
انتخاب شد؟» گذشت مرسوم بود. گذشته از مردان حتی در میان زنان مکه و مدینه نیز
کسانی بودند که سواد داشتند. یکی از آنها خواهر عمر بن خطاب بود که در داستان
اسلام آوردن عمر دیدیم و دیگری شفاء دختر عبد اللّه عدویه از رهط عمر بن خطاب است
که نویسندگی میدانست «4».
البته اینها بنمونه ذکر شد و مسلما نظایر دیگری هم داشته است. در اخبار اشارات
زیادی است که اهل کتاب تورات را بعبرانی میخواندند و بعربی تفسیر میکردند «5».
چنانکه گفتهاند مکه در آن هنگام یکی از مراکز بزرگ بازرگانی بود و برای مبادله
پول و تنظیم حسابداری داد و ستد خود ترتیبات خاصی داشت. قوافل بازرگانی بزرگی
همیشه از مکه به شام و روم شرقی (بیزانس) و یا بسمت ایران حرکت میکرد. ثروتمندان
و مالداران مکه با هم شرکت میکردند و قافلههای بزرگی به اطراف میفرستادند. هاشم
جد بزرگ پیغمبر یکی از متنفذین مکه بود که با هراکلیوس (هرقل) امپراطور رم و نگوس
امپراطور حبشه ارتباط داشت. حضرت خدیجه گاهی کاروانی با دو هزار شتر کالا روانه
اطراف میکرد. بازارهای مختلفی که در اطراف مکه تشکیل میشد مجمع خطباء و شعرای
بزرگ آن زمان بود که با هم در انشاد شعر مسابقه میگذاشتند. بهترین شعری که گزیده
میشد بخطی خوش نوشته شده و بر در کعبه آویخته میگردید که «معلقات سبع» یا هفت
آویخته از معروفترین آنهاست. وقتی اعلامیه معروف سران قبایل علیه پیغمبر اکرم
تنظیم
__________________________________________________
(3) سوره انعام: آیه 20 و 114، سوره اعراف: آیه 157، سوره یونس: آیه 94، سوره
شعراء: آیه 197، سوره نحل: آیه 76، سوره قصص: آیه 51 و 52 سوره شوری: آیه 14، سوره
احقاف: آیه 10.
(4) فتوح البلدان بلاذری: 477، التاج الجامع لاصول احادیث الرسول 3: 191.
(5) بخاری: تفسیر سوره 2: 11 و اعتصام: 25 و توحید 51، ابن ماجه: فتن 26، مسند احمد
4: 160، 219.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 501
یافت چنانکه مرسوم بود آنرا بر در کعبه آویختند تا همه مردم از آن آگاهی یابند.
گفتهاند که در طائف و مدینه هم در آن زمان مدارسی وجود داشت و در آنجا یکی از
موارد برنامه تحصیلی آموختن خواندن و نوشتن بود حتی چنانکه ابن قتیبه در «عیون
الاخبار» نقل میکند «بعضی کودکان که دوست نمیداشتند بر روی الواح چوبی مشق کنند
با مرکب سیاه بر روی دیوارهای کلاس مدرسه خط مینوشتند «6»».
بنا بر این خواندن و نوشتن در زمان رسول خدا در دو شهر مکه و مدینه وجود داشت
منتهی با تمام این حرفها تعداد کمی از مردم خوانا و نویسا بودند.
اهتمام
پیامبر (ص)
اهتمام پیامبر اکرم در نوشتن قرآن و سخن بتمامی در آن مورد گذاشت. اسلام مقامی
والا و جایگاهی رفیع برای دانش و نوشتن قرار داد و آن را از خواری و فرو افتادگی،
عزت و پایگاه بخشید. این تشویق پیامبر به نوشتن و آموختن، این کوشش پیگیر و مداوم
در بالا بردن دانش یاران کار اواخر زمان رسول (ص) و یا بعدها نبود. از همان بدو
اسلام، به علم و قلم احترامی در خور توجه و شایان ملاحظه میشد. ببینید در همان
نخستین آیههائی که بر پیامبر اسلام نازل شده میگوید:
«وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ. عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما
لَمْ یَعْلَمْ و خداوند تو آن نیکوکار، که در آموخت بقلم. آموخت به مردم آنچه نمیدانستند».
و باز این سوره قلم است که در همان اوایل فرود آمده و در آن علّی اعلی سوگند یاد
میکند به قلم در آنجا که فرمود: «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ. ما أَنْتَ
بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ ن و سوگند به خامه و آنچه بدان نویسند. تو، در
پرتو نعمت پروردگارت، دیوانه نیستی».
و این از شگفتآورترین و پرشکوه ترین سخنانی است که درباره جلال و فرّ خط و نوشتن
گفته شده است.
و باز این رسول خدا بود که یاران خود را به آموختن وا میداشت و حتی آنان را
__________________________________________________
(6) از کنفرانس دکتر سید عبد اللطیف از دانشمندان حیدرآباد ترجمه محمود تفضلی:
مجله امید ایران شماره 563، اردیبهشت ماه 1344.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 502
به فرا گرفتن سریانی و یا عبری نیز تشویق میفرمود. در تاریخ ضبط است که در جنگ
بدر مسلمانان شصت و یا هفتاد تن از مشرکان اسیر گرفتند و میان آنان کسانی خواندن و
نوشتن میدانستند. پیامبر عربی فدیه درس نخواندهها را مال و خواسته قرار داد ولی
آنها که نویسا و خوانا بودند، از آنان پذیرفت که هر یک، ده تن از یارانش را خواندن
و نوشتن بیاموزد «1»- و بدینسان پیغمبر اسلام اعلام داشت که خواندن و نوشتن هم سنگ
و هم وزن آزادی است و این بزرگترین و درخشانترین اقدامی بود که همتی بلند، در راه
آزادی توده مردم نادان از بندگی بیسوادی بجا آورد. در سال اول هجرت به مدینه
پیامبر فرمود که مسلمانان مدینه سرشماری شوند و شماره آنان 1500 مرد یادداشت شد
«2».
البته گفتهاند که پیامبر فرمود: «چیزی از من یادداشت نکنید و اگر نوشته باشید محو
نمائید. فقط قرآن را بنویسید. اگر از من سخنی روایت کنید باکی نداشته باشید.
هر کس هم که به من دروغ نسبت بدهد در دوزخ خواهد نشست «3».»
ولی دانشمندان گفتهاند که بر فرض صحت روایت این دستور در اوایل نزول وحی بوده
برای اینکه قرآن با مطالب دیگر مخلوط نشود از اینجهت اجازه نمیفرمود که چیزی از
او نوشته شود «4» ولی چون حافظان وحی زیاد شدند و از تخلیط قرآن و حدیث مصون گشتند
نوشتن احکام و روایات را اجازه فرمود. «5» چنانکه بخاری از ابو هریره نقل میکند
که در سال فتح مکه قبیله خزاعه مردی از بنی لیث را بعوض کشته خود قصاص کردند.
پیامبر که آگاه شد بسوی محل رهسپار شده و فرمود:
«خداوند قتل را در مکه حرام کرده و پیغمبر و مؤمنان را بر مردم این سامان چیره
__________________________________________________
(1) الروض الانف سهیلی 2: 92، طبقات ابن سعد: ج 2 قسم 1 ص 11 و 14، مسند احمد 1، 247.
(2) صحیفه همام: 9، صحیح مسلم: کتاب ایمان باب جواز الاستسرار بالایمان للخائف 2:
178 بشرح نووی.
(3) صحیح مسلم 8: 229، تقیید العلم خطیب بغدادی: 29- 32، الباعث الخثیث 149، مجمع
الزواید 1: 150، جامع بیان العلم 1: 63.
(4) معالم السنن خطابی 4: 184.
(5) جامع بیان العلم ابن عبد البر 1: 70- 72، تقیید العلم: 67، 69، 89، تدریب
الراوی سیوطی: 150، سنن ترمذی 2: 111 (چاپ مصر 1292)، معالم السنن خطابی 4: 184،
فتح الباری 1: 184، علوم الحدیث ابن صلاح: 170 و فرمود: «قید و العلم بالکتابه»
حاکم: مستدرک 1: 104، 105، 106 و کنز العمال 5: 227. جاحظ: البیان و التبیین 1:
161، کشف الظنون 1: 26.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 503
گردانده، حال بازمانده مقتول یکی از این دو کار را انتخاب کنند: یا گذشت یا
خونبها». مردی از اهل یمن پس از استماع این خبر نزد پیغمبر رفته و درخواست کرد که
این حدیث برای او نوشته شود و پیامبر اجازه فرمود که این حدیث را برای او بنویسند
«6». و نیز گفتهاند که به عبد اللّه بن عمر اجازه فرمود که هر چه از رسول (ص) میشنود
بنگارد «7». و بعدها چون ابن عباس به مجالس علمی میرفت الواحی بهمراه داشت که
سنّت و سیرت رسول را بر آن نوشته بود «8». یادداشت کردن احادیث پیغمبر منحصر به
ابن عباس نبود. عده دیگری از صحابه نیز بودند که صحیفههائی از زمان رسول خدا
داشتند «9».
اهتمام پیامبر را در مورد کتابت وحی دیدیم، ولی این اهتمام تنها در مورد کتابت وحی
نبود. عبد اللّه بن سعید بن عاص مردی بود که در خواندن مهارتی داشت و خوب هم مینوشت.
بهمین جهت پیامبر در مدینه به او فرمود که نوشتن را به دیگران بیاموزد «10». بیشتر
گمان میرود مساجد 9 گانه مدینه در زمان رسول خدا «11» مرکز تدریس و آموزش بود و
نیز رسول خدا کودکان را میفرمود که در مسجد قبیله خود درس بخوانند «12».
از معلمین و آموزگاران آن زمان اطلاعات زیادی نداریم ولی گه گاه در کتب قدما به
آنها اشارههائی شده است «13».
چنانکه یوسف پدر حجاج ثقفی امیر عراق، در طائف معلمی میکرد. ولی شاید این تعلیم
در زمان خلافت عمر بن خطاب بوده است. در زمان رسول خدا کار تدریس
__________________________________________________
(6) پرتو اسلام 1: 236، تقیید العلم خطیب بغدادی: 86، ارشاد الساری 1: 168، عمدة
القاری 1:
567، فتح الباری 1: 184، جامع بیان العلم ابن عبد البر 1: 70، ترمذی 2: 110، اسد
الغابه ابن اثیر 2: 384، الاستیعاب ابن عبد البر 2: 717، از مجموعة الوثائق
السیاسیه: 384.
(7) جامع البیان ابن عبد البر 1: 71، مسند احمد 2: 207، تأویل مختلف الحدیث ابن
قتیبه: 365، مستدرک حاکم 1: 105.
(8) طبقات ابن سعد: ج 2 قسم 2 ص 123.
(9) دکتر صبحی صالح: علوم الحدیث و مصطلحه: 23 ببعد.
(10) الاستیعاب فی اسماء الاصحاب ابن عبد البر 2: 366 حاشیه اصابه ابن حجر چاپ
مصطفی محمد سال 1358.
(11) دکتر حمید اللّه در صحیفه همام ص 6 ح 5 ذکر میکند.
(12) تراتیب الاداریه کتانی 1: 41.
(13) ابن قتیبه: المعارف: 547 ببعد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 504
بیشتر بدست یهودیان بود چنانکه از قرآن هم میتوان آنرا حدس زد «14».
از آثار کتبی که از آن دوران باز گفتهاند نامههائی است که از سوی پیامبر به
بزرگان آن زمان از قبیل خسرو پرویز پادشاه ایران و مقوقس عظیم مصر و نجاشی حبشه و
منذرین ساوی مرزبان بحرین و هرقل روم و حارث غسانی و تمیم داری و هرمزان و دیگران
نوشته شده است «15».
و نیز گفتهاند بهنگام وفات، رسول خدا خواست تا نوشتهای برای مسلمانان گذارد که
از گمراهی مصون مانند «16».
همه اینها حاکی از اهتمام مخصوص پیامبر در کار خوانا و نویسا کردن مردم است و
بدینسان بود که پرتو درخشنده فرهنگ اسلامی، گامی پس گامی، پردههای تاریکی بیسوادی
را در هم درید و نور و جلای دانش و بینش را بر مردم افگند.
پیامبر امی
بدنبال چنین بحثی سخن بدانجا میکشد که آیا پیامبر گرامی اسلام خود خواندن و نوشتن
میدانست یا نه؟
در قرآن مجید نبی اکرم دو بار به صفت «امّی» متصف شده «1» و یکبار جمع این کلمه
__________________________________________________
(14) سوره 3 آل عمران: آیه 79.
(15) مجموعه نامههای رسول را دکتر حمید اللّه در مجموعة الوثائق السیاسیه (چاپ
دوم قاهره 1958 م.) جمع آوری کرده ولی از تمام آنها میگویند دو سه نسخه بدست آمده
است. یکی قریب شصت سال پیش در صعید مصر در دیری نزدیک اخمیم. نامه به مقوقس توسط
بارتلمی یکی از دانشمندان فرانسوی کشف گردید (وثائق: 72) و سلطان عبد المجید
عثمانی (متوفی 1278 ه. ق.) آنرا ببهای گزافی خرید و گویا اکنون در موزه آثار نبوی
اسلامبول موجود و محفوظ باشد. نامه خطاب به منذرین ساوی را نیز گفتهاند در
کتابخانه وین پایتخت اطریش موجود است.
معاهده با اهل مقنا بخط عبری و زبان عربی در جامعه کمبریج موجود و هیرشفلد آنرا
منتشر کرده است (وثائق: 59) قریب بیست سال پیش نیز مستر دنلوپ انگلیسی ادعا کرد که
نامه به نجاشی را کشف کرده است. اخیرا هم نامه به خسرو پرویز توسط دکتر صلاح منجد
دانشمند شام در مجموعههای هانری فرعون کشف شده که در صحت انتساب آنها جای سخن
بسیار است.
(روزنامه کیهان سه شنبه 7 خرداد ماه 1342- مقاله آقای محیط طباطبائی ص 1 و 9).
(16) مسند احمد 3: 346؛ تاریخ طبری 1: 7 و 1806، فتح الباری 1: 185- 187، بلاذری
1:
562.
(1) سوره 7 الاعراف: آیه 157 و 158.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 505
بصورت «امّیّون» درباره قوم یهود آمده «2» و سه بار بگونه «امّیین» در خصوص اعراب
و بت پرستان بکار رفته است «3».
علمای لغت و تفسیر، «امّی» به کسی میگفتند که خواندن و نوشتن نمیتوانست «4» از
اینجهت اعتقاد بر این بود که پیامبر اکرم خود مانند توده مردم عرب خواندن و نوشتن
نمیدانست. ما در اینجا بحث خلاصه و فشردهای درباره امّی بودن پیامبر و خوانا و
نویسا بودن وی (ص) خواهیم داشت و چنانکه روش کار ما بوده این مسأله را نیز از
نظرگاه موافق و مخالف هر دو در نظر میگیریم.
1) «امّی» را کسی میدانند که خواندن و نوشتن نمیداند و یا معنی کتاب را درک نمیکند
و بدون فهم معنی مطلبی را از حفظ میکند. «امیّة» غفلت و جهالت است. در اینکه چرا
بیسوادان را «امّی» خوانند خلاف است، بعضی میگویند: امّی منسوب به امّت است. یعنی
جماعت عامّه که خواندن و نوشتن نمیدانند. برخی دیگر میگویند منسوب به امّت است
که خلقت باشد «5» یعنی چیزی نیاموختهاند و بر اصل خلقت ماندهاند و همچنانکه در
نسبت به بصره و کوفه بصری و کوفی گفته میشود در اینجا هم حرف «تاء» را برای «یاء»
نسبت انداختهاند تا میان یاء نسبت و یاء اضافه فرقی باشد.
دسته دیگر گفتهاند: امّی منسوب به «امّ» بمعنی مادر است. اینها مادریند، یعنی بر
اصل ولادت مادر ماندهاند و چیزی نیاموختهاند. دگران گفتهاند: مراد از «امّیان»
مکّیانند. برای اینکه مکه را «امّ القری» خوانند و «ام القری» یعنی مادر شهرها و
شهر پایتخت. بنا بر این کسی که اهل مکه بوده «امّی» نامیده میشد «6».
2) در تفسیر کلمه امّی در روایتی کسانی را هم که کتاب آسمانی در زبان سامی نداشته
و به رسولان و انبیاء سامی معتقد نبودند (چون مجوس) امّی
__________________________________________________
(2) سوره 2 بقره: آیه 78.
(3) سوره آل عمران: آیه 20 و 57 و سوره 62 جمعه: آیه 2.
(4) تفسیر ابو الفتوح رازی 1: 219.
(5) از قول اعشی گفتهاند: و ان معویة الاکرمین حسان الوجوه طوال الامم. یعنی خلق.
تفسیر ابو الفتوح 1: 219.
(6) تفسیر ابو الفتوح رازی 1: 219 و 4: 509 و 10: 25، تفسیر طبری 1: 37 و 243 و
296 و 3:
143 و 144 بولاق و چاپ جدید 1: 108 و 2: 257 ببعد و 5: 282 و 442 و 6: 281 و 521 و
13: 161 و 171، مفردات القرآن: 22 کلمه «ام».
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 506
خواندهاند «7». طبری در روایتی از محمد بن جعفر بن زبیر نقل میکند امّیین کسانی
هستند که کتاب ندارند «8» و نیز از ابن عباس روایت میکنند که گفت: «امّیون» کسانی
بودند که پیغمبر (ص) و کتاب خدا را تصدیق نمیکردند. خودشان کتابهائی مینوشتند و
به مردم نادان میگفتند که از پیش خداست و چون اینان با کتاب خدا و پیامبران جدل
میکردند «امّی» نامیده شدند. ولی خود طبری این تأویل را خلاف رایج میان عرب میشناسد
«9».
ابن کثیر نیز در صحت اسناد این خبر به ابن عباس نظری دارد «10».
اما عدهای از علماء و خاورشناسان ازین رهگذر گمان بردهاند که وصف امّی بودن با
دانستن خواندن و نوشتن منافات ندارد و پیغمبر (ص) خوانا و نویسا بوده است «11».
پارهای از مستشرقان بت پرستان را «امّیون» میدانند و دلیلشان هم جمله (اموتها
عولام (tammU ah malO) است که عبرانیان بر غیر خود اطلاق میکردند و
گفتهاند کلمه «امّت» بمعنی جماعت بزرگ و توده مردم از کلمه «اومیثا ahtemmU»
ی
سریانی است «12». یهود خود را بنی اسرائیل «13» و غیر عبرانیان را معمولا «گوی yoG و جمع آن گوییم miyoG» میخوانند
(مقابل کلمه elitneG
لاتینی و sonhtE
یونانی بمعنی قوم و توده مردم) و بیگانه را هم «احریم mirhA و mirhcoN» مینامند تا
با عبرانیان فرق داشته باشند «14».
بعضی از مستشرقان کلمه «امّیین» را عربی شده همین «گوی و گوییم»
__________________________________________________
(7) روح المعانی 21: 17 ببعد.
(8) تفسیر طبری 3: 143 بولاق 6: 282 چاپ جدید.
(9) تفسیر طبری 1: 296 بولاق 2: 259 چاپ جدید.
(10) تفسیر ابن کثیر 1: 215.
(11). teraP،. lcycnE ed malsII VI، 0701؛ ztivoroH: ehcsinaroK negnuhcusretnU، nilreB 4291،. S 25.
(12). retrohS،. P 467.
ztivoroH:. S 15. IhuB- redeahs: saD nebeL sdemmahuM، gizPieL 0391،. S 95. ekedloN. I. S 41.
نقل از تاریخ العرب فی الاسلام: 140.
(13) اسرائیل کسی که بر خداوند مظفر گشت. لقب یعقوب فرزند اسحاق بود که با فرشتهای
کشتی گرفت.
سفر پیدایش 32: 1 و 2 و 28 و 30.
(14). ehT. inU. weJ. ycnE. loV 4. 4.. P 335.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 507
میدانند «15».
بدین کیفیت یهود همسایگان عرب خود را «امّی» میخواند و منظورشان ازین خطاب چنانکه
گفتهاند جهل به قرائت و کتابت نبوده بلکه مراد بیشتر مفهوم بیگانه و «گوییم» بوده
است «16» زیرا آنان در نظر خودشان قوم برگزیدهای بودند که وحی و نبوت و انبیاء
خاص آن قوم است و دیگران از چنین امتیازی بیبهرهاند. بنابرین آنان بیگانهاند و
ایشان را «گوییم» میخواندند و این اطلاقی بود که بر هر غیر یهودی میشد «17».
نولدکه در تاریخ قرآن خود به این نتیجه میرسد که «امّی» دلالت بر جهل خواندن و
نوشتن نمیکند، بلکه فقط نشان میدهد که پیامبر کتب عهد عتیق را نمیشناخت «18».
حتی کسانی از مستشرقان کار زبان درازی را بدانجا رساندهاند که گفتهاند پیامبر
اکرم تظاهر به جهل خواندن و نوشتن میکرد تا قرآن را معجزی بنمایاند «19». اسپرنگر
از کسانی است که معتقد بود پیامبر خواندن و نوشتن میدانست و حتی کتابهائی بنام
«اساطیر الاولین و صحف ابراهیم» درباره عقاید و ادیان و داستانهای گذشتگان خوانده
بود «20» و حال اینکه صرفنظر از آن که قرآن ذکر میکند که قریش از روی استهزاء
گفتار پیامبر خدا را افسانههای گذشتگان میخواندند، اگر هم کتبی بدین نامها وجود
داشت معاندین کوشای پیغمبر (ص) باز میگفتند. هیچ معقول نیست که پیغمبر (ص) آنچه
در کتب دیگر بوده به خود نسبت دهد و بعد نام آن کتب را هم ذکر نماید. نولدکه هم از
کسانی است که
__________________________________________________
(15). yerroT: ehT hsiweJ noitadnuoF fo. malsI weN kroY، 3391.. P 83،. I maharbA. hstaK msiaduJ ni. malsI weN kroY
4591.. PP 57.
تاریخ العرب فی الاسلام دکتر جواد علی: 140.
(16) المشرق جزء تشرین ثانی 1931: ص 820.
(17) القراؤون و الربانون مراد فرج: 182 شرکت مطبعه رغائب مصر. A. J
hstaK: msiaduJ ni malsI weN kroY 4591،. P 37.
تاریخ العرب قبل الاسلام 6: 96.
(18) ekedloN:. sI 14.
(19) yranoitciD fo malsI yb samohT kcirtaP، sehgnuH 2
dn،. de. P 293.
(20) ekedloN I،
S، 61-. ycnE fO malsI. loV. VI. P 6101.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 508
به چنین نظراتی اهمیتی نمیدهد «21».
خلاصه آنکه طبق نظر این دسته کلمه «امّی» در مورد کسانی بکار میرود که غیر یهودی
باشند و یا به کتاب تورات اعتقادی نداشته باشند.
گفتیم که کلمه «امی» سه بار در قرآن مجید درباره اعراب و بت پرستان بکار رفته است
«22». فرمود:
«فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ
لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْأُمِّیِّینَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ
أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ وَ
اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ.
پس اگر در ستیزند «حجت جویند» با تو- بگو سپردم به خدای، خویشتن را و هر که مرا
پیروی کرد، و به آنها که کتاب دادند و به امّیان بگو آیا اسلام آوردهاید «گردن
نهادهاید»؟ و اگر اسلام آوردند «فرمان بردند» هدایت یافتهاند و اگر برگردند بر
تو نیست جز پیغام رساندن که خدای بیناست به بندگان». (سوره 3 آل عمران آیه 20).
در اینجا دو دسته مورد نظرند: دارندگان کتاب یعنی یهود و نصارا و «امّیّون» یعنی
مشرکان عرب که کتاب آسمانی نداشتند «23» و گفتهاند کلمه «گوی» مصطلح عبرانیان نیز
تقریبا بهمین معنی است.
گرچه آنها مرادشان غیر یهودی بوده ولی چون مردم دیگر را بت پرست میشناختند بت
پرستان (بی کتابان) و بیگانگان (امّی) به نظر آنها یکی میآمد «24».
در آیه دیگری (سوره 62 جمعه آیه 2) فرمود:
«هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ
آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ
کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ.
او است که میان امّیان پیغمبری هم از ایشان فرستاد. تا بخواند بر ایشان آیتهای
__________________________________________________
(21) ekedloN:. I. S 71.
(22) سوره 3 آل عمران: آیه 20 و 57 و سوره 62 جمعه: آیه 2.
(23) تفسیر طبری 3: 143 ببعد، کشاف 1: 181، طبرسی 1: 422.
(24) تاریخ العرب قبل الاسلام دکتر جواد علی 6: 97.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 509
او را و پاکشان سازد و بیاموزدشان کتاب و حکمت- و اگر چه از پیش در گمراهی آشکاری
بودند».
«امّی» را مفسران بیشتر ناخوانا و نانویسا دانستهاند ولی تقریبا منطوق این آیه و
آیه قبل که ذکر شد یکی است. جمله بعد «امّیّین» تنها به نادبیری «امّیّت» قوم
اشاره نمیکند بلکه بیشتر شرک و کفرشان و پیروی نکردنشان از کتاب و حکمت مورد توجه
است.
گفتیم که یکبار در قرآن مجید کلمه «امّیون» درباره قوم یهود بکار رفته است.
آنها که تعبیر «امّی» را به «غیر یهودی» درست نمیدانند بهمین مورد استناد میجویند
که فرمود: «وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لا یَعْلَمُونَ الْکِتابَ إِلَّا أَمانِیَّ وَ
إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ و از ایشانند (یهودیان) مردمی که نادبیرند، کتاب را
ندانند مگر چیزی که از بر خوانند و نیستند مگر به آنچه گمان کنند» «25».
میگویند اگر مقصود از «امّیون» غیر یهودیان بود در این آیه بعضی از یهودیان را
«امی» نمیخواند در حالیکه بدون شک «امی» که همه جا وصف اعراب و نبی آنها بوده
اینجا در توصیف بعضی افراد قوم یهود بکار رفته است «26». پس باید دید وجه اشتراک
میان یهود و غیر یهود در این مورد چیست که این کلمه در مورد هر دو بکار رفته است؟
بحث درباره این آیه بستگی زیادی به فهم درست کلمه «امانی» دارد. مفسران کلمه
«امانی» را به سه معنی گرفتهاند:
1) آرزوهای باطل 2) اکاذیب 3) آنچه از بر میخوانند و یا قراءت کلمه بکلمه «27»،
که البته معنی سوم در اینجا مناسبتر است بدلیل اینکه در سه آیه پیشتر
__________________________________________________
(25) سوره 2 بقره: آیه 78.
(26) بزرگمهر: بحثی درباره کلمه امی در قرآن، مجله دانشکده ادبیات تهران شماره 40
تیر ماه 1342 ص 435.
(27) ابو الفتوح رازی 1: 220، کشف الاسرار 1: 241 و 243 و ترجمه تفسیر طبری 1: 85،
تفسیر کشاف 1: 224 چاپ 1367 ه. مفردات راغب: 22 و 493، مفردات طریحی: 70 چاپ نجف،
مجمع البیان 1: 143، تبیان طوسی 1: 112، تفسیر صافی: 36، برهان 1: 75، منهج
الصادقین 1: 87، تفسیر فخر رازی 1: 578، بیضاوی 1: 92، ولی تمنی را در اینجا بمعنی
دروغ افگندن و تهمت زدن هم گرفتهاند چنانکه عثمان در دم مرگ گفت: «ما تغنیت و ما
تمنیت» تاریخ طبری 5: 130 خیر مقتل عثمان و الفائق زمخشری 1: 163، روح المعانی 1:
301، الجلالین 1: 11.
تفسیر طبری 1: 297 بولاق و 2: 262 چاپ جدید، الروض الانف 1: 230.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 510
از آن (آیه 75) صحبت از تحریف کلام الهی است و در آیه بعدی هم میفرماید:
«وای بر آنها که کتاب را با دستان خود مینویسند و آنگاه میگویند این از نزد
خداست.» تحریف و بهتان از ناحیه باسوادان است که از روی حدس و گمان کار میکنند.
کلمه «تمنّی» هم که از همین ریشه است و در آیه 52 سوره حج آمده بمعنی تلاوت نیز
گرفته میشود. «28» بنا بر این اگر امانی را بمعنی از بر خواندن بدانیم «امی» باز
هم بمعنی بیسواد است.
«امّی» بودن شاید هم بیشتر در میان یهود بمعنی عامی بودن بکار رفته باشد.
یعنی عدم درک درست و البته میان این معنی و نادبیری فرق بسیار است. چه بسا که
کسانی خواندن و نوشتن بدانند ولی در طرز تفکر و در آراء و عقاید خود عامی بمانند.
در این آیه مقصود از کتاب تورات است و روشن است که منظور در اینجا جهل خواندن و
نوشتن نیست بلکه همچون مردم عامی درک واقعیت نکردن و بازی با احکام تورات و تکیه
به شنیدهها مراد است. آگاهی توده مردم یهود از تورات و درک و فهم ایشان امانی بود
یعنی همان دروغهائی که احبار یهود برای حصول مال و منال بنام شریعت و تورات میپرداختند
توده مردم باور داشتند. آنها تورات را از راه گفتار علمایشان میشناختند و ظاهرا
بیشتر یهود همچون امروز عبری را نمیدانستند و به زبانهای محلی خود آشنا بودند و
الا نمیتوان گفت مردم جاهلیت با این همه آثار کتبی که تا هم اکنون بجا مانده و با
اینهمه اخبار و روایاتی که از خواندن و نوشتن در میان قریش حکایت کردهاند و آنچه از
صحیفه لقیط و حنفائی که واجد علم اولین بودهاند گفته شده، با وجود اینهمه آثار
چنین مردمی جاهل بودهاند.
البته بجای خود درباره اطلاق چنین نامی به آنها باز بحث خواهیم داشت.
خلاصه چنین بود تفسیر «امّی»- در احادیث نبوی نیز این کلمه زیاد آمده چنانکه
فرمود: «ما مردمی هستیم «امی» و نمینویسیم» و یا «من بر مردمی امّی مبعوث شدم» و
از این قبیل روایات «29».
__________________________________________________
(28) تفصیل موضوع را در مقاله آقای منوچهر بزرگمهر مذکور در شماره 26 همین فصل
ببینید.
(29) انّا امة امیّة لا نکتب و لا نحسب (صحیح بخاری: الصوم باب 13، صحیح مسلم صیام
حدیث 15، سنن ابی داود: صوم 4، مسند احمد 1: 306 و 2: 43 و 52 و 122 و 129، نسائی:
صیام باب 17، جامع الصغیر سیوطی: رقم 2521، الفتح 4: 108- 109، مفردات راغب: 22،
شرح قاموس 8: 191.) النبیّ الامّیّ (صحیح مسلم: ایمان 131، ابو داود: صلاة 179،
ملاحم 15، نسائی:
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 511
پیامبر (ص)
خواندن نمیدانست
صرفنظر از بحث درباره کلمه «امّی» از نظر تاریخی و از جهات دلایل عقلی و نقلی این
مسأله مورد گفتگوی بسیار قرار گرفته و هنوز هم از مسائل مهم و قابل بحث است. عدهای
دلایل و شواهدی دارند که پیامبر اکرم (ص) خواندن و نوشتن نمیدانست و دسته دیگر
برعکس، معتقدند که وی خواندن میدانست.
آنها که میگویند پیامبر خواندن نمیتوانست دلایل محکم و قطعی دارند که خلاصه آن
از این قرار است:
1) در غزوه احد «1» عباس عموی پیغامبر در مکه بود و چون ابو سفیان با لشکریان خود
بعزم جنگ با پیغمبر از مکه روانه مدینه شد عباس مردی از بنی غفار را بمزدوری گرفت
که پنهانی راه ده روزه را در سه شب طی کند و نامهای را به پیغمبر برساند. پیغمبر
در «قباء» بود و چون نامه عباس به او (ص) رسید مهر از نامه باز گرفت و نامه را به
ابیّ بن کعب داد تا بخواند. «ابیّ» نامه را برای پیغمبر خواند و
__________________________________________________
ایمان 19، ابن ماجه: مقدمه 11، الدارمی: رفاق 84، احمد بن حنبل 1: 257، 2: 172،
212، 4: 119) انّی بعثت الی امّة الامیّیّن (ترمذی: قرآن 9، احمد بن حنبل 5: 132).
اشهد انک رسول الامیین (بخاری: جنائز 79: جهاد 178، ادب 97، مسلم: فتن 95، ابو
داود:
ملاحم 16: ترمذی فتن 63، احمد بن حنبل 2: 148).
انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و حرزا للامیین (بخاری: تفسیر سوره 48: 3، بیوع 50،
الدارمی:
مقدمه 2: احمد بن حنبل 2: 174.
و نیز ر ک.: تفسیر طبری 1: 243 ببعد بولاق (2: 257 جدید)، 21: 6 بولاق، ابن کثیر
1:
215، 216، الفائق 1: 163، ابو الفتوع رازی 1: 219 و 2: 307، 398 و 4: 507 و 6:
192 و 8: 59 و 10: 25 و 7: 282. تفسیر طبری 5: 442 و 6: 281، 521- 523 و 13:
161، 163، 172 جدید.
(1) جنگ احد در روز شنبه هفتم ماه شوال سال سوم هجری میان پیغمبر و قریش با قبایل
متحد آنها در کنار کوه احد رخ داد.
مراجعه کنید: صحیح بخاری: المغازی باب 17 و 20، کتاب 65 تفسیر سوره 3 باب 10 و 11،
مسلم: جهاد حدیث 100- 103 و 136، سنن ابی داود: جهاد 106، سنن نسائی: البر و الصلة
28، ابن سعد: جزء 2 قسم 1 ص 25، مسند احمد 1: 287، 463 و 4: 293 و 294، مسند
طیالسی: حدیث 725، ابن هشام 2: 60 ببعد، واقدی: 101 (و یا 197) طبری 3: 9، انساب-
الاشراف 1: 148، ابن سید الناس 2: 2، ابن کثیر 4: 9، زاد المعاد 2: 231، الامتاع:
114، المواهب 1: 119، تاریخ الخمیس 1: 419.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 512
رسول خدا از او خواست که موضوع را پنهان دارد. «2» در صورتیکه اگر پیغمبر خواندن
میدانست یک چنین نامه پنهانی را به دیگری نمیداد که بخواند.
2) تمیم بن جراشه گفت: در وفد ثقیف «3» بر پیغمبر وارد شدیم که اسلام بیاوریم.
خواستیم نوشتهای بگیریم و در آن چند شرط بگنجانیم. ما میخواستیم که ربا و زنا بر
ما حلال باشد. با نوشته نزد پیغمبر رفتیم. به خواننده نامه گفت که بخوان. چون به
کلمه ربا رسید فرمود: دست مرا بر آن بگذار. پس دستش را بر آن کلمه نهاد و فرمود:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ
الرِّبا» و آنرا پاک کرد «4» ...
3) کسانی که معتقدند پیغمبر خواندن میدانست یکی از دلایلشان روایتی است که میگوید
پیغمبر اکرم خود جملهای را از صلحنامه حدیبیّه محو کرد و بجای «رسول اللّه» نوشت
«محمد» (ص) ولی چنانکه تفصیل آنرا در ضمن دلایل آنها خواهیم دید مخالفان این
اعتقاد آن جمله را بگونه دیگری تفسیر کردهاند.
4) رسول خدا نویسندگانی داشت که چنانکه دیدیم هرگاه میخواست چیزی نوشته شود یکی
از آنان را میخواست و به او میفرمود. شماره آنان به چهل نفر میرسید و در میان
ایشان کسانی بودند که زبانی جز عربی هم میدانستند ولی بهر حال برای نوشتن وحی
الهی و یا نامهای و یا هر نوشته لازم دیگری همیشه کسی از نویسندگان حاضر بود و
هیچگاه نشد که پیغمبر خود چیزی بنگارد.
__________________________________________________
(2) سیره حلبیه، چاپ مصر ج 2: ص 230، سیره دغلان در حاشیه سیره حلبیه همان چاپ 2:
24، تاریخ یعقوبی 2: 47، ابن سعد: ج 1 قسم 2 ص 25، امتاع الاسماع مقریزی 1: 114.
(3) پس از غزوه تبوک در سال نهم هجرت که پیغمبر وارد مدینه شد گروهی از ثقیف
ساکنان شهر طائف نزدیک مکه برای قبول اسلام به مدینه آمدند. برای این وفد خیمهای
در گوشه مسجد برافراشتند. غذای آنها را از خانه پیغمبر میدادند و پس از مذاکرات
طولانی بالاخره اسلام آوردند.
تفصیل را ببینید: سیره ابن هشام 2: 537 ببعد، ابن سعد: ج 1 قسم 2 ص 33 و 52، طبری
3:
140 سال 9، ابن سید الناس: 2: 228، ابن کثیر 5: 29، زاد المعاد 3: 60، الامتاع:
489، تاریخ الخمیس 2: 134، صحیح مسلم: الحیض 56، السلام 126، سنن ابی داود: خراج
25، سنن نسائی: عمری 5، بیعة 20، سنن ابن ماجه: الاقامه 175، مسند طیالسی: حدیث
1336، مسند احمد بن حنبل 3: 341 و 4: 9، 218، 343، واقدی: 381، عقد الفرید 1: 135،
کامل ابن اثیر 1: 246، سهیلی 2: 62، اسد الغابه 1: 116، النهایة ابن اثیر «لیط»
قسطلانی 1: 307، زاد المعاد 2: 198.
(4) اسد الغابه: جزء اول «تمیم بن جراشه».
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 513
5) «امّی» بودن پیامبر اکرم را اهل تحقیق بدین ترتیب معجزه بزرگی شمردهاند:
1) پیامبر (ص) همیشه آیات آسمانی را بی کم و کاست و بدون تغییر و تبدیلی بر مردم
فرو میخواند. و با اینکه خواندن و نوشتن نمیدانست هیچگاه لغزشی نیافت و این
البته از معجزات است. خداوند به این مطلب اشاره میکند: «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی
«5».
2) اگر خواندن و نوشتن میدانست چه بسا کتب پیشین را خوانده و بر علوم آن زمان
آگاهی مییافت. ولی قرآن حاوی علوم زیادی است که بدون خواندن و نوشتن و مطالعه بر
پیغمبر نازل شده و البته این هم از معجزات است و مراد قوله تعالی همین است که
فرمود:
«وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ
إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ و تو پیش از این هیچ کتابی نخواندی و بدست راست
خویش ننوشتی و گرنه در گمان میافتادند کج راهان» «6».
3) آموختن خواندن و نوشتن کار آسانی است و مردم باهوش با اندک کوششی خط نوشتن را
میآموزند. ندانستن آن شاید دلالت بر نقصان بزرگی در فهم داشته باشد. ولی خداوند
علوم اولین و آخرین را بر پیغمبر عطا فرمود و حقایقی بر او مکشوف داشت که بر هیچ
بشری آشکار نشده بود. با یک چنین نیرو و توانائی شگرفی او خواندن و نوشتن نمیدانست
پس جمع میان این دو حالت متضاد و گرد آوردن بین این ضدین از امور شگفتی آور و از
معجزات است. «7»
پیامبر (ص)
خواندن میدانست
آنها که میگویند پیامبر اکرم خواندن میدانست دلایلشان از این قرار است:
1) وقتی متارکه حدیبیّه پیش آمد «1»، برای تنظیم پیمان متارکه حضرت به
__________________________________________________
(5) سوره 87 الاعلی: آیه 6.
(6) سوره 29 عنکبوت: آیه 48.
(7) محمد رضا: محمد ص 63.
(1) در ذیقعده سال ششم هجرت پیغمبر سفر عمرهای به مکه فرمود و در حدیبیه (نزدیک
مکه) پیمان متارکهای بمدت دهسال با قریش منعقد نمود و در ضمن شرط شد هر که از
قریش بدون اجازه ولی خود نزد پیغمبر برود او را برگرداند و هر که از اسلام بطرف
قریش برود مسترد نشود. طوایف عرب نیز
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 514
علی بن ابیطالب فرمود که پیمان را بنویسد و فرمود: بنویس «بسم اللّه الرحمن
الرحیم». ولی سهیل بن عمرو فرستاده قریش اعتراض کرد و بالاخره قرار شد بنویسند،
«بسمک اللهم». سپس پیامبر فرمود: این است آنچه محمد رسول اللّه و سهیل بن عمرو
موافقت کردهاند. ولی سهیل باز هم اعتراض کرد و گفت: اگر ما گواهی میدادیم که تو
رسول اللّه هستی که دیگر جنگ نمیکردیم. پس باید بنویسند محمد بن عبد اللّه.
پیغمبر (ص) فرمود: من هم رسول خدا هستم و هم پسر عبد اللّه. سپس به علی (ع) گفت که
عبارت «رسول اللّه» را حذف کند. ولی علی گفت: قسم بخدا که من هرگز آنرا حذف نخواهم
کرد. رسول خدا نامه را گرفت و او نوشتن (درست و یا خوب) نمیدانست (لا یحسن ان
یکتب) و بجای رسول اللّه نوشت محمد ... «2» ولی بروایتی دیگر رسول اکرم (ص) فرمود
کلمه را به من بنما و آنگاه شخصا (ص) بمحو آن کلمه پرداخت و گفت: بنویس ... «3» و
نیز گفتهاند در حالیکه رسول خدا نامه را مینوشت او و سهیل بن عمرو، ابو جندل
فرزند سهیل خواست که به مسلمانان پیوندد که سهیل او را به نزد قریش برگرداند «4».
__________________________________________________
در پیوستن به اسلام و یا به قریش آزاد باشند و پیغمبر هم ورود به مکه را به سال
آینده موکول سازد.
صلح حدیبیه را ملاحظه کنید:
بخاری: شروط 1 و 15، صلح 6 و 7، جزیه 19، مغازی 35 و 43، تفسیر سوره 48 باب 5،
صحیح مسلم: جهاد 90- 94، سنن ابی داود: جهاد 156، سنن الدارمی: سیر 73، ابن سعد: ج
1 ق 2 ص 74، جزء 2 قسم 1 ص 70 و 73 و جزء 8 ص 6 و 168، مسند احمد 1: 86 و 342، 2:
24، 3: 268 و 485، 4: 86، 289، 291، 292، 298، 302، 325، 330، مسند طیالسی: 186 و
713، واقدی: ص 255 (و یا 383) ابن هشام 2: 308، ببعد، طبری 3: 71، انساب الاشراف
1: 169، ابن سید الناس 2: 113، ابن کثیر 4: 164، زاد المعاد 2: 301، الامتاع 274،
تاریخ الخمیس 2: 16، سیره حلبیه 3: 23، تاریخ یعقوبی 2: 55، فتوح البلدان بلاذری:
35، امتاع الاسماع مقریزی 1: 279، الخراج ابی یوسف: 129، کنز العمال 5: عدد 5534 و
6536 از ابن ابی شیبه، کایتانی 6: 34، هیفینتگ، ضمیمه دوم، اشپرنگر 3: 246، از
مجموعه الوثائق السیاسیه و مفتاح کنوز السنه.
(2) سیره حلبیه 3: 24، طبری 3:؟؟ 80 وقایع سال 6 (ص 1546 لیدن) مسند احمد 4: 298،
بحار ج 6 آخر باب غزوه حدیبیه، الکامل 2: 77.
(3) سیره حلبیه 3: 23، سیره زینی دحلان 2: 212، ارشاد مفید: 54، امتناع علی (ع) را
ملاحظه کنید:
بحار الانوار 6: 559 و 554، صحیح مسلم 5: 174، کامل 2: 77، طبری 2: 282، در ارشاد
مفید هست که علی (ع) به سهیل فرمود: انه و اللّه رسول اللّه علی رغم انفک ...»
(4) سیره ابن هشام 2: 318.
ekedloN I،. S 21.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 515
این قبیل روایات موجب شده که عدهای از علماء و یا مستشرقان گمان برند که پیغمبر
خود خواندن و نوشتن میدانست. ولی مخالفان این اعتقاد، این واقعه را بگونههای
دیگر تعبیر میکنند.
در روایت بخاری که میگوید با دست خود (بیده) نوشت کلمه (بیده) را زاید میدانند و
میگویند بعدها در این روایت وارد شده، بعضی دیگر میگویند نوشتن در همان لحظه خاص
بوده و این خود معجزهای است «5». و نیز گفتهاند جمله «لا یحسن ان یکتب» منفی
نوشتن است، یعنی نوشتن نمیدانست نه اینکه خوب نمیتوانست نوشت، چنانکه در اول
فهمیده میشود و پارهای از مستشرقان و یا علمای شرق استنتاج میکنند. در جمله
«فکتب مکان رسول اللّه، محمد- پس نوشت بجای رسول اللّه، محمد» گمان بردهاند که
ضمیر فاعل در «کتب- نوشت» خود رسول خدا بوده است در صورتیکه نویسنده صلحنامه علی
بن ابیطالب بود و در کلام اختصاری بکار رفته است. وقتی به علی (ع) فرمود که آنرا
محو کند علی (ع) امتناع کرد.
رسول نامه را گرفت و او نوشتن نمیدانست، نه اینکه نوشتن خوب نمیدانست.
«یحسن» در اینجا به معنی «یعلم» است و این ادبی شایسته و پسندیده است که علم را
درباره پیغمبر نفی نکرده باشند. چنانکه در تفسیر آیه «أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ
خَلَقَهُ» گفتهاند: «اعلم کل شیء خلقه» «6». عرب بدین گونه ادب میکرد و گاهی
کلمهای را از نظر ادب بجای کلمه دیگر بکار میبرد. پس معنی «لیس یحسن یکتب» میشود:
«لیس یعرف یکتب «7»».
2) در اخبار خاصه و عامه هر دو آمده که در اوقات شدت مرض موت پیامبر (ص) گفت:
«دواتی و کاغذی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از من گمراه نشوید» ولی
هیاهوئی شد که پیغمبر هذیان میگوید. پس رسول خدا رنجیده- خاطر شد و امر کرد از
نزد او بیرون بروند «8» که این روایت خود دلالت صریح بر
__________________________________________________
(5) سیره حلبیه 3: 24، قاضی: شرح شفا 1: 727، زینی دحلان و حاشیه سیره حلبیه 2:
214.
(6) تفسیر طبری 21: 6 بولاق.
(7) تفسیر طبری 2: 258 چاپ جدید حاشیه محمد شاکر. سهیلی در روض الانف 1: 230 کلام مفصلی
در این باره دارد.
(8) طبری 3: 192 وقایع سال 11، شرح قاموس 3: 228، ابن سعد: جزء 1 قسم 2 ص 36 و 324
و 336، بخاری: علم 39، جزیه 6، مغازی 83، مرضی 17، الاعتصام 26، مسلم: وصیّة 22-
مسند احمد 1: 232، 293، 324، 336، 355 و 3: 346.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 516
توانائی پیامبر بر نوشتن میکند. «9»
3) صرفنظر از شواهد تاریخی، توجهی به مأموریت بزرگ رسول خدا و عظمت وظیفهای که در
پیش داشت این مسأله را روشنتر و گویاتر میسازد. کار پیامبر تنها ابلاغ وحی و
رساندن آن نبود. او مأمور تعلیم قرآن و تربیت مردم بود. او باید حکمت و دانشی که
در آیات نهفته بود به مردم میآموخت و آنان را از گمراهی نجات میبخشید. چنانکه
خداوند در این باره بر بندگان منّت مینهد:
«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْ
أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ
الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ همانا
که خداوند بر گروندگان منّت نهاد هنگامیکه فرستاد در میان ایشان پیامبری از خود
ایشان تا بخواند بر ایشان آیتهای او را و پاک سازد ایشان را و کتاب و حکمت به
ایشان بیاموزد- و اگر چه پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند «10»».
سخن از آموزش است. تعلیم کتاب و حکمت نخستین وظیفه پیامبر بود. صرفنظر از مقام علم
و قلم که در نخستین آیههای نازل شده پایگاه بلندی یافته در آیات قرآن و بخصوص در
آیههای مکی بسیاری از ادوات کتابت و قراءت مانند کتاب و کاغذ و صحف و قلم و مداد
ذکر شده است «11». توجه کنیم که بیش از سیصد مورد کلمات کتابت و مشتقات آن و بیش
از نود بار قراءت بگونههای مختلف در قرآن بکار رفته است. با این همه جلالت قدر
کتابت و قراءت چطور میتوان گفت که پیغمبر خود نانویسنده بود؟ مضافا بر آنکه
خداوند در توصیف رسول خود فرموده:
«رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً فرستادهای از خداوند که میخواند
نامههای پاک را «12»». در اینجا صحبت از تلاوت است نه قرائت چه، تلاوت اخصّ از
قرائت است. هر تلاوتی قرائت هست ولی هر قرائتی تلاوت نیست «13». اما در آن موردی
که استناد میشود به آیه شریفه 48
__________________________________________________
(9) ekedloN: I،. S 21.
(10) سوره 3 آل عمران: آیه 163.
(11) مثلا، سوره 6 انعام: آیه 7، 91 و سوره 17 اسراء: آیه 13، 14، 93 و سوره 18
کهف: آیه 109 و سوره 21 انبیاء: آیه 104 و سوره 31 لقمان: 27 و سوره 51 طور: آیه
1- 3 و سوره 68 القلم:
آیه 1- 2 و سوره 74 المدثر: آیه 52 و سوره 87 الاعلی: آیه 18- 19 و سوره 96 العلق:
آیه 1- 4.
(12) سوره 98 البینه: آیه 2.
(13) مفردات راغب: 74.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 517
از سوره عنکبوت که گذشت «14»، فرمود: تو پیش از این کتابی نخواندی ... منظور از
کتاب در این آیه نوشتههای مذهبی یهود و نصاراست که بزبانهای عبری و سریانی و
لاتینی وجود داشته و پیامبر نسبت بدانها بیگانه بوده است و آیه در ردّ بیانات یهود
نازل شد.
پیامبر پیش از بعثت عامل بازرگانی خدیجه و مأمور حساب و کتاب او بود و حتی در
تاریخ ضبط است که چون از سفر بازگشت صورت حساب خود را به خدیجه داد.
حتی در پارهای از روایات آمده که پیغمبر شخصا به چند تن از جوانان مسلمان تعلیم
خوشنویسی داده است «15».
نظر
دانشمندان
با تمام کوششی که در اختصار رفت سخن بیش از اندازه متناسب با این فصل بدرازا کشید
ولی مطلب خود آنقدر دلکش و مهم است و ناگفتهها بپارسی آنقدر زیاد که جای پوزش و
معذرت باز میماند.
بحث درباره «امّی» و یا خوانا بودن پیامبر سخنی نیست که تازگی داشته باشد و یا
تنها خاورشناسان فرنگ لب بدان گشوده باشند. این مبحثی است که از دیر- باز گشاده و
مجال سخن در آن بسیار بوده است.
از آن جمله ابو الولید باجی مالکی «1» از کسانی بود که میگفت در صلح حدیبیّه
پیغمبر با دست خود نوشت. علمای اندلس در آن زمان این سخن را مخالف قرآن
__________________________________________________
(14) سوره 29 عنکبوت: آیه 48.
(15) کتانی: التراتیب الاداریه، فصل تعلیمات پیغمبر برای هنر خوشنویسی بنقل از
کتاب شفای قاضی عیاض، در کتب شیعه نیز از این قبیل روایات نقل شده است:
عن زید بن ثابت انه قال قال رسول اللّه: اذا کتبت بسم اللّه الرحمن الرحیم، فبیّن-
السین فیه- عن ابن عباس قال قال رسول اللّه (ص): لا تمدّ الباء الی المیم حتی ترفع
السین: و عن انس قال قال رسول اللّه (ص): و اذا کتب احدکم بسم اللّه الرحمن الرحیم
فلیمد الرحمن. و عنه ایضا: من کتب بسم اللّه الرحمن الرحیم فجودّه تعظیما للّه غفر
اللّه له بحار الانوار چاپ اول- جلد 19 در فضائل قرآن باب دوم ص 10.
(1) سلیمان بن خلف بن سعد بن ایوب بن وارث تجیبی مالکی از حفاظ و علماء اندلس بود
متوفی بسال 474. اعلام 3: 1186.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 518
دانستند و با او بمناظره برخاستند ولی او بر ایشان پیروزی یافت که قرآن با این سخن
منافات ندارد و در آیه «ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَ لا
تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ» «2» نفی مربوط به قبل از نزول قرآن است. پس از آنکه
نادبیری (امّیت) وی (ص) مسلم شد و معجزه ثابت گشت دیگر برای توانائی بر خواندن و
نوشتن بدون معلم، مانعی نمیماند و این معجزهای است پس از معجزهای «3» ... دیگر
از کسانی که در این باره بحث کردهاند ابو الفتح نیشابوری، ابو محمد بن مفوز،
ابوذر عبد اللّه بن احمد- هروی، قاضی ابو جعفر سمنانی و دیگرانند. از شعبی و ابن
ابی شیبه گفتهاند که پیامبر بدرود زندگانی نگفت تا اینکه نوشتن آموخت «4».
بعضی از علمای افریقا و سیسیل گفتهاند که توانائی بر نوشتن پس از امی بودن
منافاتی با معجزه ندارد بلکه این خود معجز دیگری است بعد از شناسائی امی بودن او
«5».
از متأخرین نیز کوششی بکار بردهاند که شاید میان این دو نظر راهی بیابند و یا
تلفیقی از هر دو باشد. آقای منوچهر بزرگمهر مینویسد: میتوان گفت که امی بمعنی
بیسواد است اما نه مطلق بیسواد. بلکه، کسی که کتابهای منزّله آسمانی را نمیتواند
بخواند و مجازا بمعنی قومی که دارای کتاب نیستند نیز استعمال شده، بحدی که در میان
یهود معنی اصلی آن از میان رفته و نقل بمعنی اصطلاحی گردیده است، مثل «اهل کتاب»
در میان مسلمین. البته عکس این تعبیر هم ممکن است.
یعنی میتوان گفت «امی» بدوا بمعنی «غیر یهود» یعنی قوم «بیکتاب» آمده، سپس توسعا
بمعنی کسی که قادر به خواندن کتاب یا نوشتن آن نیست استعمال شده است. باین ترتیب
هر دو معنی یعنی آنچه مفسرین اسلامی گفتهاند و آنچه محققان غربی میگویند صحیح
خواهد بود و «نبی امی» یعنی پیغمبری که نانویسنده است و در میان قومی که تاکنون
کتاب آسمانی بر آنها نازل نشده و بقول یهود «امی» بوده مبعوث گردیده است «6».
چنانکه در مورد ابو الولید باجی دیدیم گاهی کار در این مورد به زشت گوئی هم
__________________________________________________
(2) سوره 29 عنکبوت: آیه 48.
(3) سیره حلبیه 1: 24.
(4) تفسیر کشف الاسرار میبدی 7: 6.
(5) شرح قاموس 8: 191.
(6) مجله دانشکده ادبیات تهران شماره 40 تیر ماه 1342 صفحه 436.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 519
کشیده و از این جهت زرقانی میگوید:
زشت گوئی روش دانشمندان و ادب جویندگان نیست مطلب مورد نظر، مسألهای است نظری و
حکم در آن باره و رجحان یک طرف بر طرف دیگر بستگی بدلایل طرف دارد، نه هوای نفس-
اگر ما دلایل اینها و آنها را بنگریم ملاحظه میکنیم که دلایل نادبیری (امیت) او
(ص) قطعی و یقینی و دلایل نویسندگی او (ص) ظنی و غیر یقینی است. هیچکس هم دلایل
قطعی و یقینی را وانمیگذارد. اما تعارض میان این دو نیز روشن است. منتهی تعارض
ظاهری است و دفعش هم ممکن. بدین ترتیب که دلایل نادبیری (امّیّت» را به اوایل
حالات رسول خدا برمیگردانیم و دلایل نویسا بودن او را بر اواخر حالات و این جمع
میان دلایل میشود. بیگفتگو جمع میان آنها بهترین راه است تا اینکه جزئی را قبول
و جزئی را رد کنیم. در صورتی که در هر یک از این اجزاء نیروئی از استدلال نهفته
است و بهر حال جمع میان آنها نیز ممکن «7».
خط قرآن
خط قرآن و یا «رسم المصحف» همان روش نگاشتن قرآن است که در زمان عثمان برای کتابت
قرآن برگزیده شد. دانشمندان این روش را «رسم المصحف» نامیدند و عدهای نیز از آن
برسم عثمان و یا رسم عثمانی یاد میکنند. البته اصل در نوشتن، ضبط کلمه چنان است
که گفته میشود و صورت مکتوب کلمه باید بدون کاستی و یا افزایشی و هیچگونه تغییر و
تبدیلی حاکی و مبیّن صورت ملفوظ آن باشد.
اما در مصاحف عثمانی این اصل رعایت نشده و حروف زیادی در آن یافته میشود که مخالف
آن طرزی است که تلفظ میگردد و از اینجاست که در مورد خط قرآن نیز آراء و عقاید مجال
برخورد وسیعی یافتهاند.
ابن خلدون درباره رسم الخط قرآن که صحابه آنرا با خطوط خود نوشتهاند میگوید:
«آنها با خطوطی نااستوار از لحاظ زیبائی و اصول خط، قرآن را نوشتهاند و در نتیجه
بسیاری از رسم الخطهای آنان با قواعد و اصول صنعت خط مخالف است و
__________________________________________________
(7) مناهل العرفان 1: 359 و 360، شبیه این نظر را نیز مجلسی (ره) در حیوة القلوب
(2: 108) نقل میکند.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 520
اهل فن آنها را برخلاف قیاس تشخیص دادهاند. سپس تابعان نیز همان رسم الخط را از
لحاظ تبرّک و تیمّن رسم الخط اصحاب پیامبر (ص) پیروی کردهاند، همان صحابهای که
پس از پیامبر بهترین افراد بشر بشمار میرفتند و گفتارهای وحی را از کتاب خدا و
کلام پیامبر فراگرفته بودند. چنانکه هم اکنون نیز برخی از کسان خط ولی با عالمی را
از لحاظ تبرّک میپسندند و رسم الخط او را خواه درست یا نادرست تقلید میکنند ولی
هیچ نسبتی میان اینان و آنچه صحابه نوشتهاند وجود ندارد. چه، شیوه صحابه پیروی
شده و رسم الخط آنان پایدار گردیده و علما هم متوجه آن رسم الخط در مواضع معلوم
شدهاند.
«و در این باره نباید به پندار برخی از بیخبران اعتناء کرد که میگویند: صحابه به
هنر خط کاملا آشنا بوده و خط را نیکو مینوشتهاند و اینکه برخی تصور میکنند خط
آنان مخالف اصول و قواعد رسم الخط است درست نیست. بلکه کلیه مواردی را که مخالف
قیاس شمردهاند میتوان توجیه کرد و میگویند در موضعی نظیر اضافه شدن الف در «لا
اذبحّنه» «1» این زیاده تنبیهی است بر این که ذبح روی نداده است و در افزوده شدن
یاء در «بایید» «2» یای زاید تنبیهی است بر کمال قدرت پروردگار، و امثال اینها از
توجیهاتی که بر روی هیچ اصلی جز ادعای بیدلیل محض استوار نیست و تنها موجبی که
آنان را به اینگونه توجیهات وادار کرده این است که ایشان معتقدند با اینگونه
توجیهات صحابه را از توهّم نقص عدم مهارت در خط تبرئه و منزه میکنند و میپندارند
که این خط کمال آدمی است و بنا بر این صحابه را از نقصان این کمال منزه میسازند و
آنان را به کمال در مهارت خط نسبت میدهند و برای توجیه آنچه از خط ایشان مخالف
مهارت و اصول رسم الخط است اینگونه تلاشها میکنند. در صورتی که این شیوه درست
نیست. و باید دانست که خط درباره آنان از کمالات نیست. چه، این فن چنانکه یاد
کردیم از جمله صنایع مدنی است که برای کسب معاش بکار میرود و کمال در صنایع از
امور نسبی است و کمال مطلق نمیباشد. زیرا نقصان در آن به ماهیت دین یا خصال انسان
باز نمیگردد.
بلکه نقصان صنعت مربوط به مسائل معاش آدمی است و بر حسب عمران و همکاری در راه آن
پیشرفت میکند. زیرا عمران استعدادهای نهفته انسان را نشان میدهد» «3».
__________________________________________________
(1) سوره 27 النمل: آیه 21.
(2) سوره 51 الذاریات: آیه 47.
(3) ترجمه فارسی مقدمه ابن خلدون: ص 843.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 521
نظر ابن خلدون را بتفصیل دیدیم. ولی او در میان علماء طرفداران کمی دارد.
اکثر و اغلب از فرط پرهیزگاری و احترام به پیامبر و یارانش هیچ نوع دخل و تصرفی را
در آن روا ندارند.
ابن درستویه میگوید: دو نوع خط است که با هم قیاس نمیشوند: خط مصحف و خط تقطیع
عروض «4».
ابو البقاء میگوید: «گروهی از دانشمندان علم لغت نوشتن کلمه را بر لفظ میدانند
مگر در مصحف، که در آن از نسخه امام پیروی کردهاند، و عمل بر اول است.» «5»
ابو عمرو دانی از قول اشهب میگوید: از مالک پرسیده شد: آیا مصحف آن- چنانکه مردم
از هجاء میگیرند نوشته میشود؟
- پاسخ داد: نه، مگر بر نوشتن نخستین.- و از دانشمندان کسی مخالف آن نیست. «6» و
باز جای دیگری میگوید:
از مالک درباره حروف قرآن مثل واو و الف پرسیدند که اگر در کلمهای یافته شود میتوان
در مصحف تغییری داد؟- گفت: نه.
ابو عمرو میگوید: یعنی واو و الف زیادی در نوشتن کلمهای که آن الف و واو تلفظ
نمیشود: مثل: «واو» در «اولوا الالباب» و «اولات» و «الربوا» و غیره «7». و
کرمانی در «عجائب» گفته است که در خطوط قبل از خط عربی (کذا) فتحه را بصورت الف و
ضمه را بشکل «واو» و کسره را بصورت «ی» مینوشتند. پس «لا وضعوا» (در آیه 47 سوره
9 توبه) و امثال آنرا بجای فتحه با الف مینویسند و «ایتای ذی القربی» را با یاء
بجای کسره و اولئک و امثال آنرا به واو بجای ضمّه، بجهت نزدیکی زمانشان به خط اول.
«8» امام احمد بن حنبل گفت: مخالفت با خط
__________________________________________________
(4) این درستویه: الکتاب: 7.
(5) کتاب اللباب ورقه 200 نسخه خطی دار الکتب المصریه بشماره 423.
(6) ابو عمرو الدانی: المقنع ص 10- سخاوی نیز این روایت را بسندش با اندک اختلافی
نقل میکند.
(7) ایضا: ص 30.
(8) الاتقان 2: 168 نوع 76 قاعده ثانیه.
و نیز گفتهاند: «... بعضی از قرّاء مانند اعمش و دگران معتقد بودهاند که در رسم
الخط اولیه قرآن حرف «ی» را بگونه «الف» مینوشتند (کذا) و همچنین سجستانی آورده
است که به قرن سوم نامهای از پیغمبر با خط سعید بن العاص «دبیر محمد (ص)» دیده
شده است و در آن نامه همه جا کلمه «کان» با
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 522
مصحف عثمان در واو یا الف یا یاء و غیر از آن حرام است.
در حواشی «المنهج فی فقه الشافیه» چنین آمده است: «کلمه ربا با واو نوشته میشود
چنانکه در رسم عثمانی آمده و در قرآن به یاء و یا الف نوشته نمیشود، زیرا این روش
سنّت متبعّهای است.»
و در محیط برهانی، در فقه حنفیه مذکور است: «سزاوار است که مصحف جز برسم عثمانی
نوشته نشود.»
علّامه نظام الدین نیشابوری گفت: «گروهی از ائمه گفتهاند که بر قاریان و
دانشمندان و نویسندگان واجب است که از همین روش خط مصحف پیروی کنند؛ و آن رسم زید
بن ثابت، امین رسول خدا و نویسنده وحیش بود.»
بیهقی در شعب الایمان گوید: «کسی که مصحف را مینگارد سزاوار است که نگهبان همان
روشی باشد که این مصاحف را بدان نگاشتهاند و با آن مخالفتی نکند و چیزی از آنرا
تغییر ندهد، چه آنان دانشمندتر و بزبان و دل راستتر و بامانت بزرگتر بودند، پس
سزاوار نیست که خردهای بر آنان بگیریم.»
درباره خط نخستین قرآنی که بزمان پیغمبر نوشته شده گفتهاند:
«... به خط حمیری بود و پس از آن بر حسب اشارات پیغمبر با حروف سریانی نگاشتند و
از آن پس کاتبین وحی که از آنجمله علی بن ابیطالب و ابن عباس و عثمان بن عفان میبودند
قرآن را با خط کوفی نوشتند» «9» ولی دلیلی بر آن یافت نشد.
بهر صورت، نوشتن قرآن برسمی جز رسم عثمانی تحریم نشده و گناهی و وعیدی و نهی و
تهدیدی در آن بکار نرفته است. ولی عدهای از دانشمندان از فرط دقت در حفظ کلام خدا
و از نظر احترام به یاران پیامبر و برای پرهیز از هر گونه تصرفی، اگر چه بکوچکترین
نحوی و یا احیانا مفید هم باشد، کتابت باین روش و رسم را التزامی میشناسند.
__________________________________________________
واو نوشته شده و لفظ «حتی» چنانچون خوانده میشود: «حتا» ضبط شده است و نگارنده را
مسموع افتاد که در نخستین جنگ همگانی جمال پاشا سفاح فرمانده سوریا قرآنی خطی به
کیسر آلمان «گلیوم» هدیه کرد و این قرآن به خط خالد بن ولید صحابی «فاتح سوریا»
بود و تا سال 1914 مسیحی بر سر قبر او موقوف بود و درین قرآن کلمه «صلاة» بگونه
«صلویه» و حیاة بصورت «حیویه» نوشته شده بود.
«نوبخت: دیوان دین: 64».
(9) دیوان دین: 49.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 523
مشخصّات
«رسم عثمانی»
گذشت که خط قرآنی براهنمائی عثمان بود و بنام او معروف شد. او در کار قرآن کوششی
کرد و بیشتر زمان خود را به تلاوت آن میگذارند.
چنانکه گفتهاند بهمان هنگام تلاوت قرآن نیز کشته شد (35 ه. ق.) «1» و آثاری از
خون وی بر مصحف امام باقیماند. «2»
این رسم و روش نوشتن، گرچه مشکلاتی در خواندن پیش میآورد و آنچه زمان بگذرد بیشک
دشواری بیشتری بار خواهد آورد ولی همیشه مدافعین سرسختی با دلایل محکمی داشته که
ظاهرا خالی از مزایا و مرجحاتی نیز نبوده است. گفتیم که نویسندگان قرآن روش خاصی
برگزیده بودند. چون کلمهای بیش از یک قرائت داشت، آنرا طوری مینوشتند که همه
گونه خوانده شود. چنانکه:
ان هذان لساحران «3»».
در مصحف عثمانی، بدون نقطه و شکل، و نه تشدید و یا تخفیف در دو نون «ان و هذان»، و
خالی از الف و یاء بعد از ذال هذان، چنین: «إِنْ هذانِ لَساحِرانِ» نوشته میشد. و
چنانکه میبینیم چنین روشی مجال قرائت را بهر چهار وجهی که باسانید صحیحه به ما
رسیده، باقی میگذارد:
1) قرائت نافع که نون «ان» را تشدید میدادند و نون «هذان» را بالف تخفیف میبخشیدند.
2) قرائت ابن کثیر که در این مورد تنهاست: تخفیف نون در «ان» و تشدید نون در
«هذان».
3) قرائت حفص، که نون را در «ان» و «هذان» به الف تخفیف میدهد.
4) قرائت ابی عمرو، بتشدید «ان» و به یاء و تخفیف نون در هذین.
- گاه در نوشتن کلمات پارهای حروف زیادی نوشته میشد؛ چنانکه کلمه «اید»
__________________________________________________
(1) مورخین گویند قرآن را همیشه به خشوع و با تبتیل (بریده) میخواند (ابن العبری:
تاریخ مختصر الدول چاپ صالحانی بیروت 1890 م. ص 178 س 13.) avonasaC:
demmahoM te al nif ud ednom،. P 931.
erehcalB: ua noitcudortnI naroC،. P 76 etoN 38.
(2) avonasaC:. Po. tiC،
321 ابن سعد: ج 3 قسم 1 ص 44، مسند احمد 1: 72 و 74.
(3) فصل فی قوله ان هان لساحران: ابن تیمیه متوفی سال 728 ه. نسخه خطی رقم 3835
(99 مجموع) دار الکتب الظاهریه.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 524
در «وَ السَّماءَ بَنَیْناها بِأَیْدٍ» را «بایید» نوشته باشند. و یا در این چهار
فعل واو حذف و یدعو الانسان، و یمحو اللّه الباطل، یوم یدعو الدّاعی، سندعو
الزّبانیة» که در مصحف عثمانی چنین نوشته میشد: و یدع الانسان، و یمح اللّه
الباطل، یوم یدع- الداع، سندع الزبانیه» بدون واو در چهار فعل و نقطه گذاری و
اعراب در همه کلمات.- در نوشتن بعضی کلمات چون الصلاة و الزکاة بدینصورت: «الصلوه
و الرکوه» نوشته میشد تا نشان داده شود که الف در آن منقلب از واو است.
خط قرآن در
این عصر:
دانشمندان درباره روش خط قرآن سه عقیده دارند:
1) دستهای از آنان معتقدند که این رسم توفیقی ازلی است و مخالفت با آن جایز نیست.
رسول خدا خود به نویسندگان وحی فرمان میداد و روش نوشتن آنان را تعیین میفرمود و
گذشته از آن، صحابه و تابعین نیز بر آن اجماع کردهاند و شقاق و خلاف در آن روا
نباشد. «نظر چند دانشمند» چند صفحه پیش در این مورد گذشت.
2) دیگرانی نیز گفتهاند که رسم مصاحف اصطلاحی است نه توفیقی و مخالفت با آن نیز
جایز میباشد و سخن ابن خلدون در مقدمه تاریخ خود در این باره گذشت.
قاضی ابو بکر باقلانی نیز در کتاب «انتصار» خود میگوید:
«اما درباره نوشتن، خداوند چیزی در آن باره واجب نکرده است، و بر نویسندگان قرآن و
خط نویسان مصاحف روش خاصی معین نگشته، و نه در نصوص کتاب، و نه در مفهوم آن، و نه
در نص سنت و نه بالاخره در اجماع امّت، چیزی در این باره واجب نگشته و یا قیاسات
شرعیه بر آن دلالت نمیکند. هر کس جز این ادعا کند، اقامه دلیل و بیان برهان بر او
است «1» ...
3) صاحب البرهان و پس از آن صاحب التبیان گام فراتر نهاده و با شیخ عز الدین
(العز) بن عبد السلام هم قول میشوند که نوشتن مصحف اکنون برسوم نخستین سزاوار
نیست: تا از جانب نادانان در معرض تغییر قرار نگیرد، رسم عثمانی همانند اثری از
آثار نفیسه موروثه از نیاگان صالحه، باید نگهداری شود.
__________________________________________________
(1) زرقانی این قول باقلانی را بتلخیص نقل کرده و بتفصیل رد میکند و دلایل چندی
از علماء نقل میکند.
مناهل العرفان 1: 373 ببعد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 525
گفته میشود که بسیاری از متعلمان قرآن را بخوبی نمیتوانند آموخت و قرائتشان درست
و خوش آهنگ نیست، زیرا رسم عثمانی را بخوبی نمیشناسند و شکل کلمات برایشان
نامأنوس و دور از ذهن است. این اشکال برای عربی زبانان نیز وجود دارد تا چه رسد
برای مسلمانانی که زبانشان و یا احیانا خطشان نیز با عربی فرق داشته باشد. پس
ناچار باید برای سهولت و آسانی کار، مصاحف امروز را همچون قدیم ننویسیم و روشی
نزدیکتر به لفظ برای نوشتن انتخاب کنیم. ولی دیدیم که عده زیادی از دانشمندان از
فرط تعلق به کتاب خدا و پرهیز از کوچکترین تغییری در آن، رسم قرآنی را توقیفی ازلی
میدانند و میگویند برای آموختنش باید زحمتی به خود هموار ساخت و خیری اندوخت.
گذشته از آن خط و کتابت هر روز در معرض تغییر تبدیل است و چه بسا که در این خطوط
مختلفه، فتنههائی گوناگون پیش آید و آنچه در گذشته جلوگیری شد در آینده بگونه
دیگری رخ نماید.
باید در نشر و تبلیغ قرآن از هیچ جهدی فروگذار نکرد و آنرا چنانکه هست به کودکان
دبستانی آموخت و اگر در این مورد کار به اشکال برخورد میتوان، همانطور که در مجله
الازهر مصر پیشنهاد شده، در مورد کلماتی که با قواعد خط و املای کنونی فرق دارد و
بسیار کم است، در پائین هر صفحهای صورت نزدیکتر به ذهن آن کلمه را هم ضبط کرد.
امام بدر الدین زرکشی میگوید: «2» درباره اینکه بتوان قرآن را بقلمی جز عربی نوشت
کسی از دانشمندان را ندیدم که سخنی گوید ولی بهتر منع آنست. چنانکه قرائتش به غیر
زبان عرب تحریم شده، زیرا قلم یکی از دو زبان است و عرب قلمی جز عربی نمیشناخت.
قال تعالی: «بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ» «3».
چند کتاب
رسم الخط مصحف عثمانی از قدیم مورد توجه دانشمندان بود و قواعد مرتبی برای روش
نگاشتن آن ترتیب داده بودند «1» در این باره کتب چندی نیز تألیف
__________________________________________________
(2) البرهان فی علوم القرآن 1: 380.
(3) سوره 26 الشعراء: آیه 195.
(1) مراجعه کنید: ابو عمرو الدانی: المحکم فی نقط المصاحف چاپ دمشق 1379 ه.
المقنع: 22، 50 ...
البرهان فی علوم القرآن 1: 381، کتاب المصاحف سجستانی: 103 ببعد، الاتقان سیوطی 2:
166 نوع 76، مناهل العرفان 1: 362.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 526
شده است که از آن میان پارهای معروفترند. چون: المقنع فی رسم القرآن ابو عمرو-
الدانی، عنوان الدلیل فی رسوم خط التنزیل علّامه ابو العباس مراکشی، ارجوزه اللؤلؤ
المنظوم فی ذکر جملة من المرسوم، نظم علّامه شیخ محمد بن احمد مشهور به متولی- این
منظومه را مرحوم شیخ محمد خلف حسینی بشرح در آورد بنام: «مرشد- الحیران الی معرفة
ما یجب اتباعه فی رسم القرآن.»
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 527
مشکل خواندن
قرآن
گذشت و دیدیم که صحابه مصحف کریم را چه سان نوشتند، معروف است که نوشتههای ایشان
خالی از هر گونه نقطه و علامتی بوده است. آن خط نه نقطه داشت و نه زبر و زیر و پیش،
حتی بالاتر از آن، حروف علّة (الف، واو، یاء) نیز در کلمه نوشته نمیشد. چند نمونه
دیگر ببینیم:
«قل» بمعنی بگو «قال» بمعنی گفت هم خوانده میشد. طب، طاب هم قرائت میگردید.
«کتب» میان اسم و فعل، مفرد و جمع، معلوم و مجهول مشترک بود.
«مسلمات» را «مسلمت» و «کافرون» را «کفرن» مینوشتند. «رجل» بگونه پا و یا یکمرد و
نیز بصورت رجال بمعنی چند مرد هم خوانده میشد. مضاف بر اینکه اساسا آن خط نقطه
نداشت و بنابراین خواندنش بس مشکلتر و پیچیدهتر میگشت.
توجه کنیم که کمتر زبانی باندازه عربی درست خواندن و گفتن و فهمش بستگی به اعراب
دارد. چه بسا که اشتباه در یک زبر و یا زیر (چنانکه در داستان ابو الاسود بیاید)
معنای جمله را بکلی واژگونه سازد و همین یک زبر و زیر سرحد میان کفر و ایمان باشد.
سالهای درازی قرآن دست بدست میگشت و مایه تری زبان و اطمینان خاطر و مونس دلهای
مسلمانان بود بدون اینکه نقطه و یا زیر و زبری داشته باشد. دو عامل اساسی و اصلی
عرب را از این مشکل رها میساخت: ذوق سلیم و حافظه قوی.
ذوق سلیم و ملکه خاطر ایشان، پیش از آمیزش با مردم بیگانه، آنها را از اشتباه دور
نگهمیداشت. عرب در بادیه بکلام فصیح سخن میگفت. به شعر و خطبه انس و الفتی تام
داشت. فصاحت و بلاغت قرآن را با تمام وجود خود درک
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 528
میکرد. تلاوت آیهای از قرآن بر دلش مینشست و تا ژرفای روانش اثر میگذاشت.
از دل و جان شیفته کلام الهی بود و براستی به آن ایمان داشت. اضافه کنیم بر این ذوق
و شیفتگی، آنچه اول گذشت و آن حافظه غریب و شگفتیآور آنها بود. مردمی «امّی» که
همه چیز زندگی را به حافظه خود سپرده و از آن باز میخواستند. قرآن نوشته، برای
آنها حکم تذکار و یادآوری را داشت. با کلمه کلمه آن مأنوس بودند و حرف حرف آن را
میشناختند. شبی نبود که قسمتی از آن را کسی از مسلمانان نخواند و روزی نمیگذشت
که مسلمانان آن روز آیاتی از کلام خدا بر زبان نیاورده باشد. حتی کار تلاوت و حفظ
و تمسک به آیات قرآنی بدانجا میکشید که پارهای از مردم سخن عادی و روزانه خود را
نیز به آیات قرآنی زینت میبخشیدند و چه بسا که همه مطلب خود را با آیات آسمانی
بیان میکردند.
چنین بود که در آغاز کار، نیازی به نقطه و زبر و زیر احساس نمیشد. تسلّط آنها بر
زبان و احاطه کاملی که بر آن داشتند، موجب گشت که در قرنها بعد، هنوز دانشمندانی
یافته شوند که زبر و زیر گذاشتن خط را اهانتی به خواننده تلقی کنند و جز در موارد
خاص و بسیار ضروری، از آن اجتناب ورزند.
ولی جهان اسلام، تنها دنیای عرب نماند. دسته دسته و گروه گروه، مردم ملل مختلفه و
انسانهای شیفته خداشناسی و آزادگی به آن روی آوردند. از همان سالهای اولیه پیدایش
اسلام، ایرانی و قبطی، ارمنی و آرامی، ترک و تاجیک، خیل خیل و گروه گروه به این
سرچشمه فیاض و منبع ازلی سعادت، هجوم آوردند. اینها عرب نبودند، بیگانه و عجم
شمرده میشدند. چه بسا که فرسنگها از زبان عرب بدور بودند و در همه عمر یک کلمه
عربی هم نشنوده بودند. ولی به خواندن قرآن و نماز و دعای خود التزام داشتند. برای
اینها دربایست بود که قرآن را بیاموزند و نگفته خود پیداست که این کار چه کار مشکل
و توانفرسائی بوده است. خطی بیگانه، آنهم بدون نقطه و زبر و زیر و پارهای از
حروف! این بود که در خواندن لغزش فراوان گشت و اشتباه و غلط پیش آمد. چه بسا که
این لغزشها از آغاز کار وجود داشته که گویا عثمان تعبیر به لحن میکند و میگوید:
«لحنی که در آن یافته شود عرب خود آنرا اصلاح میکند.» و یا چنین سخنی را به عمر
نیز نسبت دادهاند و یا عایشه آنرا خطای نویسندگان شمرده است «1».
__________________________________________________
(1) کتاب المصاحف ابن داود: 32 ببعد، المحکم فی نقط المصاحف ابو عمرو الدانی چاپ
دمشق 1960 ص
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 529
بهر حال، گسترش حیرت آور و سریع اسلام مسائل زیادی پیش آورد و یکی از آنها آمیزش
عرب و عجم بود که در نتیجه آن، عوامل فساد در زبان عرب پیدا شد و لغزش و لحن در
زبان فصحای عرب نیز مجال بروز یافت.
تلفظ غلط و لغزش در سخن، در میان مردمی که به رسائی و گویائی زبان خود سخت پای بند
بودند، گناه نابخشنودنی شمرده میشد. بویژه، اگر چنین لغزشی در سخن خدائی و آسمانی
پیش آید. این دیگر غیر قابل تحمل بود و گناهی بزرگتر بشمار میآمد. این داستان با
همه سهمگینی رخ داد.
مردمی بیگانه با زبانی و خطی ناآشنا رو به عربی آوردند، خواه و ناخواه، دچار
لغزشها شدند و موجب آن گردیدند. بیفزائیم بر این سخن که اعراب خود به قبائل و
عشایر مختلفهای تقسیم شده و هر یک از این گروهها لهجه و گویشی خاص خود داشت که با
دیگران فرق فراوان میکرد. این همه اختلاف و افتراق دست بدست هم داد و آنطور که
گفتهاند: «ملاحن و تصحیفاتی» پیش آورد.
چنانکه ابو احمد عسکری گفته: «قرآن را چهل و چند سال در مصحف عثمان میخواندند تا
زمان خلافت عبد الملک و در این هنگام تصحیفات فزونی یافت و در عراق گسترده شد
«2»». و چه بسا که منظور از این تصحیفات لغزشها و اشکالات قرائت در پارهای از
کلمات و حروف قرآن باشد.
بهر صورت، رواج لغزش و لحن در سخن موجب شد که مردم دور اندیش را به اندیشه چارهجوئی
افگند. به این فکر افتادند که قرآن را نقطهگذاری کنند و اعراب دهند تا هم حروف
بخوبی شناخته شده و با مشابه خود مشتبه نشود و هم حرکات حروف درست ضبط شود که دیگر
از لغزش و لحن مصون بمانند.
اعجام و
نقطهگذاری
اعجام مصدر باب افعال است و در زبان عرب یکی از معانی باب افعال سلب است. یعنی از
میان بردن ریشه فعل را میرساند. چنانکه «أعجمت الکلام» یعنی از آن سخن رفع گنگی و
ابهام کردم. چون نقطهگذاری بر حروف و زبر و زیر گذاردن
__________________________________________________
185، المقنع فی معرفة رسم مصاحف الامصار چاپ استانبول 1932 ص 124، الاتقان فی علوم
القرآن چاپ سوم حلبی بابی 1: 182 نوع 41 تنبیهات.
(2) ابن خلکان: وفیات الاعیان چاپ 1310 قاهره 1: 125.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 530
بر آن ابهام و گنگی سخن را از میان میبرد آنرا «اعجام» نامیدهاند.
در اوایل اعجام تنها با نقطهگذاری انجام میشد. در اصطلاح نقطهگذاری دو معنی
نزدیک بهم دارد:
1) نقطهگذاری برای تمیز حروف مشابه، چون نقطههای باء و تاء و ثاء ...
2) نقطهگذاری برای تشخیص حرکات کلمه- چنانکه برای نشان دادن حرکت فتحه یک نقطه
روی آن میگذاشتند و برای نمایاندن کسره یک نقطه زیر حرف و برای ضمّه یک نقطه جلو
حرف و یا در میان آن مینهادند.
گاهی قدماء این دو روش را بهم میآمیختند و نقطه مدوّری میگذاشتند که هم نشانه
حرکت حرف و هم نقطه آن بود.
نقطهگذاری برای ضبط حرکات و اعراب نیز دو نوع بود:
1) نقطهگذاری با نقطههای مدوّر که بیشتر قاریان در مصاحف خود بکار میبردند و
بنابر مشهور ابو الاسود دؤلی آنرا وضع کرد.
2) شکل که به آن «شکل شعر» هم گفته میشد و آن علامات مختلفهای چون تشدید و همزه
و ضمّه و فتحه و کسره بود. گفتهاند که نخستین بار خلیل بن احمد با اقتباس از حروف
آنرا وضع کرد. مثلا علامت تشدید (؟؟؟-) را از اول کلمه شدید گرفته و ضمّه واو
کوچکی است که بالای حرف گذارده و کسره یای کوچک و فتحه الف کوچکی بوده که بالای
حرف گذاشته است.
علمای نحو و لغت این ترتیب را برای ضبط شعر و لغات بکار میبردند ولی قاریان و نقطه
گذاران مصاحف به پیروی از پیشینیان خود این روش را اوایل در قرآن بکار نمیبردند.
البته منظور و مراد از هر دو طریقه یکی بود و این دو روش تنها در صورت و شکل با هم
اختلاف داشتند. نقطهگذاری بطور کلی بشکل مدوّر بود ولی «شکل» که میگفتند در آن
ضمّ و فتح و همزه و تشدید هم بود.
در اینکه از چه وقت نقطهگذاری برای تمیز میان حروف بکار رفته اختلاف است.
این طبیعی است که برای تشخیص و تمیز میان حروف مشابه چون باء، یاء، تاء، ثاء، و یا
ج، ح و خ حتی خود اهل زبان نیاز به علائمی داشته باشند و چه بسا که چنین علائمی
حتی قبل از علامت حرکات بوجود آمده باشد. چنانکه در روایتی گفتهاند قرآن در
مصاحفی مجرد بود. اولین بار بر حروف یاء و تاء نقطه گذاشته و گفتند عیبی
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 531
ندارد و این نور آنست. بعد در آخر آیه نقطه گذاردند و بالاخره فواتح و خواتم را
تعیین کردند «1».
نخستین نقطهگذاری
درباره نخستین دفعهای که قرآن را نقطه گذاری کردهاند مثل بسیاری از مسائل دیگر
اختلاف نظر بسیار است. در پارهای روایات گفتهاند که پیامبر اکرم فرمود:
قرآن را اعراب دهید و از غرایب آن فحص کنید، و یا از یاران پیامبر گفتهاند: هر که
قرآن را بخواند و آنرا اعراب دهد پاداش شهید را خواهد داشت و یا عبد اللّه بن
مسعود گفت: قرآن را نیک بدارید و آنرا به آواز خوش بیارائید و آنرا اعراب دهید که
آن عربی است «2».
و یا قتاده گفت: قرآن را اول نقطهگذاری کنید سپس پنج پنج و ده ده آیه را علامت
گذارید «3».
از این سخنان بعضی چنان استنباط کردهاند که نخستین نقطهگذاری و تعیین پنج آیه و
ده آیه از زمان یاران پیامبر بوده، زیرا قتاده خود از تابعان است و داستان او هم
جز از آنها نیست «4». با استناد به این سخنان گمان بردهاند که در زمان پیغمبر نیز
غلط در اعراب قرآن از اصحاب صادر میشده و بدین جهت دستور اعراب به کلمات داده شده
است- ولی این سخن درست نیست. چه، بر فرض صحت روایت باید دانست که اصحاب، فهم غریب
را اعراب مینامیدند. زیرا بدین وسیله معنی قرآن را کشف کرده و از اشتباه بیرون میآمدند
«5» پس اگر هم اعراب و ضبط حرکات قبلا در سرزمین عربستان وجود داشته، صحابه روش
خاصی برای نقطهگذاری همه کلمات قرآن نداشتند و شاید از نظر آسان کردن قرائت گاهی
پارهای کلمات را علامت گذاشته باشند. یکی از دلایل بارز آن این است که مردم مکه و
مدینه هر یک بطریقه دیگری نقطه گذاری میکردند ولی بعد روش خود را ترک کردند و از
روش مردم
__________________________________________________
(1) دانی: المحکم: 2.
(2) قرطبی: الجامع لاحکام القرآن 1: 23.
(3) دانی: المحکم: 2.
(4) المحکم فی نقط المصاحف: 3.
(5) ترجمه اعجاز قرآن رافعی: 53.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 532
بصره (روش ابو الاسود) پیروی نمودند «6». بنابراین میتوان گفت که لااقل این روش
در قرآن بیسابقه بوده است.
درباره نخستین کسی که در این کار پیش قدم بوده و قرآن را اعراب گذارده در روایات
از چهار نفر نام بردهاند:
ابو الاسود دوئلی، یحیی بن یعمر، نصر بن عاصم لیثی و حسن بصری «7».
ولی حسن بصری «8» را نمیتوان واقعا جزء پیشقدمان این کار محسوب داشت.
زیرا روایاتی از او درباره کراهتش از این کار نقل کردهاند «9». فقط ممکن است بعد
از آن اظهار نظرهای اولیه در این مورد تساهلی کرده و عدم کراهتی نشان داده باشد
«10» ولی کار دیگری جز این نکرده است. بنابراین حسن بصری از جرگه نخستین اعراب
گذاران قرآن بیرون میرود. اما در مورد دیگران به تفصیل بیشتری احتیاج است.
ابو الاسود
دوئلی «11» یکی از کسانی که بیش از دیگران گفتهاند که نخستین مرد این میدان بود
__________________________________________________
(6) المحکم: 7- 9.
(7) الاتقان 2: 171 نوع 76 مسئلة.
(8) حسن بن ابی الحسن بصری از تابعان بزرگ و از دانشمندان زاهد و فصیح زمان خود
بود. در سال 110 هجری وفات یافت.
خلاصه تذهیب الکمال: 66.
(9) کتاب المصاحف: 141: المحکم: 11.
(10) الاتقان 2: 171 و المصاحف: 142 و 143.
(11) ابو الاسود ذوئلی- در نام وی و نام پدرش و سال وفات و کارهای او اختلاف بسیار
است. رویهمرفته ظالم بن عمرو بن سفیان مشهورتر است مصاحبت علی بن ابیطالب (ع) را
درک کرد. در بصره در علوم حدیث و فقه پایگاهی رفیع داشت. سال وفات او را از 69 ه-
688 م. تا 101 ه- 720 م. یعنی مردّد میان 31 سال گفتهاند. شاید دهقانی است ایرانی
از نواحی بصره. در آن هنگام که بزرگان عرب برای فرزندان خویش از ایرانیان مربّی و
آموزگار میگزیدند او مؤدّب اولاد زیاد بن ابیه بوده ...
دهخدا: لغتنامه کلمه ابو الاسود، طبقات ابن سعد 7 قسم 1: 70، الشعر و الشعراء ابن
قتیبه: 475 (و یا 707)، الاغانی 11: 105 ببعد چاپ بولاق. الارشاد یاقوت 4: 280
ببعد، تاریخ دمشق ابن عساکر 7: 104 ببعد، خزانة الادب 1: 136 ببعد، از تاریخ الادب
العربی بروکلمن 1: 171 ببعد، اسد الغابة 3: 69، الاصابة 3: 304: تاج العروس (دأل)،
تهذیب التهذیب 12: 10،
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 533
ابو الاسود دوئلی است «2»، درباره او سخن بتفصیل و گوناگون گفته شده است از جمله
آنکه ابی ملکیه میگوید: در زمان عمر مردی اعرابی به مدینه آمد و خواست کسی برای
وی قرآن بخواند. مردی سوره براءة را برای او خواند. آن مرد در ضمن قرائت آیه:
«أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ» «3» کلمه «رسوله» را
بجای اینکه بضم لام بخواند بکسر لام خواند که معنی آن بکلی واژگونه میشود. (یعنی
خداوند و پیامبرش از مشرکان بیزارند، واژگونه شده و میشود: خداوند از مشرکان
بیزار است و از پیامبرش) مرد عرب از رسول خدا بیزاری جست. داستان به گوش عمر رسید.
اعرابی را خواست و از غلطی که رفته بود آگاه شد. دستور داد قرآن را بر مردم
نخوانند مگر دانشمندان و آنگاه ابو الاسود را فرمود که علم نحو را وضع کند «4».
داستان ابو الاسود را بگونه دیگری هم نقل کردهاند:
ابو الاسود اصول علم نحو را از علی (ع) آموخته «5» و از آن پس بدین علم شهرتی بس
زیاد یافت. جماعتی این علم را از او فراگرفتند که از آن جمله یحیی بن یعمر عدوانی
قاضی خراسان و نصر بن عاصم لیثی بودهاند. آنها نیز در نحو و قرائت قرآن و فنون
ادب مهارت زیادی یافتند.
در این هنگام زیاد بن سمیّه «6» والی بصره و توابع آنجا بود عتبی میگوید: معاویه
__________________________________________________
جمهرة الانساب: 175، خلاصه تذهیب الکمال: 381، ابن خلکان 1: 240، روضات الجنات:
341 ببعد، شذرات الذهب 1: 114 ببعد، طبقات القراء ابن جزری 1: 345، المزهر 2: 397،
418، 461، المعارف: 192، معجم الادباء 12: 34 ببعد، از انباه الرواة 1: 13 ببعد.
eidePolcycnE ed I malsI، nedyeL 3191
viuS،). trA lubA- dawsA (I، 08.
(2) البرهان فی علوم القرآن 1: 250 و 278 الاتقان 2: 171 نوع 76 مسئله.
(3) سوره 9 براءة آیه 3.
(4) جامع الاحکام قرطبی 1: 24، المحکم: صفحه 4 حاشیه 2 بنقل از کتاب الایضاح فی
الوقف و الابتداء ابی بکر بن انباری متوفی 327 نسخه خطی شماره 35 قراآت دار الکتب
ظاهریه دمشق 15- 16.
(5) ابن خلکان: وفیات الاعیان 1: 240، معجم الادباء یاقوت 14: 49، نزهة الالباء:
5، انباه الرواة 1: 4 و 15، طبقات القراء ابن جزری 1: 346.
(6) زیاد بن سمیّه و یا زیاد بن عبید و یا زیاد بن ابیه و یا زیاد بن ابی سفیان،
مادرش سمیّه اصلا ایرانی و کنیز حارث بن کلده بود. او بتصادف به کلده رسید. سمیه
فرزند خود زیاد را به غلامی رومی بنام عبید از بنی ثقف منسوب مینمود. ولی معاویه
از سنت لحاق که در جاهلیت مرسوم بود استفاده کرده و او را برادر خود و فرزند ابی
سفیان خواند تا اینکه در سال 160 هجری مهدی خلیفه عباسی انتساب خاندان بنی زیاد را
به قریش رد کرد. زیاد مردی باهوش و زیرک و پرکار بود. به هنگامی که مغیرة بن شعبه
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 534
خلیفه اموی نامهای به زیاد نوشت و عبید اللّه فرزند زیاد را خواست که نزد او به
شام برود. چون عبید اللّه به نزد او رسید معاویه دید که بسیار بد حرف میزند و در
سخن او خطاهائی (لحن) دیده میشود. پس معاویه وی را نزد پدرش برگرداند و در نامهای
زیاد را از کوتاهی در تربیت فرزند سرزنش کرد. زیاد به فکر آموزش فرزند افتاد. ابو
الاسود را خواست و تباهی و فسادی را که در زبان عرب راه یافته بود با وی در میان
نهاد و از او خواست که کتاب خدا را اعراب گذارد تا مردم کمتر دچار اشتباه گردند.
لیکن ابو الاسود از این کار سرپیچید و امتناع نمود. زیاد نیز دست از مقصود
برنداشته مردی را فرمود که در سر راه او بنشیند و چون ابو الاسود نزدیک میشود
صدای خود را بقرائت قرآن بلند کند، ولی چنین بنمایاند که قصدش شنوانیدن ابو الاسود
نیست. آن مرد نیز چنین کرد و آیه «أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ
رَسُولُهُ» را بکسر لام خواند. ابو الاسود این امر را بزرگ شمرده و گفت: خداوند
عزیزتر است از اینکه از رسول خدا بیزاری جوید. پس همان هنگام نزد زیاد رفت و به او
گفت: من ترا اجابت کرده و آنچه خواستی پذیرفتم. رایم بر آن قرار گرفت که باعراب
قرآن شروع کنم. پس کاتبی به نزد من فرست.
زیاد، تنی چند نویسنده نزد او فرستاد و او میان ایشان یکی از عبد القیس را برگزیده
و گفت: مصحف را بگیرو رنگی که مخالف با رنگ سیاه باشد انتخاب کن.
وقتی من دو لب خود را بحرفی میگشایم یک نقطه در بالای آن حرف بگذار (بجای فتحه) و
چون لبهای خود را فرو آوردم یک نقطه در زیر آن قرار داده (بجای کسره) و آنگاه که هر
دو لب را بهم چسباندم نقطه را بمیان حرف بگذار (بجای ضمه) و علامت سکون را گویا دو
نقطه قرار داده بود. سپس قرآن را بآرامی شروع به خواندن کرد و نویسنده نیز نقطه میگذاشت.
هر وقت که نویسنده صفحه را تمام میکرد ابو الاسود در آن تجدید نظر مینمود. بدین
گونه کار خود را ادامه
__________________________________________________
از طرف عمر والی بصره شد زیاد دبیر او بود و بعد در شهادت علیه مغیره کوتاه آمد و
جان او را نجات داد. در زمان علی (ع) والی فارس شد و در خلافت معاویه یاغی گشت ولی
مغیره به پاس دوستی سابق آن دو را با هم آشتی داد و کار بدانجا رسید که گفتیم
معاویه او را فرزند ابو سفیان پدر خود خواند و حکومت بصره را به او داد. زیاد نیز
از هیچ سختی و خشونتی کوتاه نیامد کارش چنان بالا گرفت که تا او بطاعونی که دستش
را خورده بود بمرد (سال 53 ه. ق.) معاویه یزید را به جانشینی معین نکرد.
گفتهاند او نخستین کسی است که کتابی در مثالب نوشته است.
فهرست ابن الندیم 89، المعارف ابن قتیبه 176، تهذیب الاسماء و اللغات نووی 1: 259.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 535
داد تا همه قرآن اعرابگذاری شد سپس مختصری که منسوب به او است وضع کرد «7».
مردم نیز این روش را پسندیدند و از او پیروی کردند- زمان گذشت و این روش گسترش
یافت و اندک اندک ابتکار بیشتری در آن بکار رفت و هرگاه حرف حلقی بعد از تنوین
قرار میگرفت دو نقطه بالای هم ثبت میکردند تا علامت آن باشد که نون ظاهر میشود
و الّا دو نقطه را در کنار هم میگذاشتند تا نشانه آن باشد که نون مدغم و یا مخفی
است. پس از آن مردم مدینه برای حرف مشدّد علامتی مانند قوس (کمان) قرار دادند بدین
سان: (-؟؟؟) علامات دیگری هم کم کم بوجود آمد مانند اینکه برای همزه وصل کششی
(جرّهای) در بالا و یا زیر و یا وسط آن میگذاشتند بر حسب اینکه ما قبل آن زبر یا
زیر یا پیش باشد «8».
گفتهاند که ابو الاسود این کار را برای نخستین بار انجام داد ولی روشن نیست که
اگر هم او انجام داده آیا بدستوری زیاد «9» و یا بفرمان عبد الملک بن مروان «10»
بوده است. اما اینکه خود به تنهائی دست به یک چنین کاری زده باشد شاید زیاد معقول
و منطقی بنظر نرسد و چه بهتر هماهنگ کسانی باشیم که او را در حلقه نخستین از زنجیر
نقطهگذاری و سجاوندی قرآن میدانند «11».
یحیی بن
یعمر
ولی همه در این مورد هماهنگ نیستند.
ابن ابی داود وعده دیگری گفتهاند: «اولین کسی که قرآن را نقطه گذاری کرد یحیی بن
یعمر بود.» «12» ابن یحیی از قرّاء معروف بصره و اصلا ایرانی و شیعه بوده
__________________________________________________
(7) انباه الرواة قفطی 1: 5، اخبار النحویین سیرافی: 16، المحکم فی نقط المصاحف،
3- 7 هر یک بنحوی باز گفتهاند و نیز تاریخ قرآن نولد که 3: 261 دیده شود.
. ekedloN eiD ethcihcseG sed stxetnaroQ، gizPieL 8391،. s 162.
(8) روش نقطهگذاری را ملاحظه کنید: کتاب المصاحف: 144، المحکم فی نقط المصاحف: 6-
9 و 19 ببعد.
(9) البرهان فی علوم القرآن 1: 251، المحکم: 3، انباه الرواة 1: 5.
(10) مقدمتان: مقدمه ابن عطیه بر تفسیرش الجامع المحرر: 276، الاتقان چاپ حجازی 2:
290 چاپ سوم حلبی بابی 2: 171 نوع 76 مسئلة.
(11) ehcalB
خ er: noitcudortnI ua naroC:. P 08، eton 301.
(12) کتاب المصاحف: 141، المحکم: 5، الاتقان 2: 171.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 536
است. «1» گفتهاند محمد بن سیرین مصحف نقطهگذاری شدهای داشت که یحیی بن یعمر
آنرا نقطهگذاری کرده بود «2». ولی چون میدانیم که ابن سیرین به سال 110 هجری
وفات یافته است «3» وجود مصحف نقطهگذاری شده و اعراب دار کامل در آن زمان کمی دور
از ذهن بنظر میرسد و قبولش آسان نیست. «4»
نصر بن عاصم
نفر سومی که بنام نخستین نقطهگذار قرآن نام بردهاند «5» نصر بن عاصم «6» میباشد.
او شاگرد وفادار دو استاد خود ابو الاسود و یحیی بن یعمر بود. ابن خلّکان میگوید:
چون حجّاج آشفتگی قرائت قرآن را دید به کاتبان خود گفت روی حروف مشابه علامتی
بگذارید که خواندن آن آسان شود و از قرار مذکور شخصی بنام نصر بن عاصم ابتداء نقطهها
را برای تشخیص حرکات در نوشتن نامههای رسمی معمول نمود، ولی چون باز هم اشتباهاتی
رخ میداد نقطهگذاری حروف بر نقطهگذاری حرکات افزوده گشت.- گرچه عبارت او کمی
پیچیده است ولی میتوان گفت که منظور او همین نقطهگذاری در حروف متشابه مانند
باء، تاء و ثاء است که اعجام نامیده میشود.
ابو احمد عسکری نیز در کتاب «التصحیف» خود مینویسد که نصر بن عاصم به دستور حجاج
بر حروف متشابهه علامت گذارد «7». جاحظ از این نیز پا فراتر گذارده و در
__________________________________________________
(1) یحیی در حدود سال 45 هجری در بصره بدنیا آمد. مدتی در عراق بود و بعد به
خراسان مهاجرت کرد.
از شیعیان علی (ع) شمرده شده و شاید به همین سبب حجاج او را به خراسان نفی کرده
باشد. مدتی قاضی مرو بود و در همین سمت به سال 129 از دنیا رفت. وفیات الاعیان 2:
226 چاپ 1310، غایة النهایه فی طبقات القراء: 381، بغیة الوعاة: 417.
(2) وفیات الاعیان 3: 227، البرهان 1: 250، قرطبی 1: 63، مقدمتان: 276.
(3) ابو بکر محمد بن سیرین بصری به زمان خود از پیشوایان علوم دین بود. تهذیب
التهذیب 9: 214.
(4) ehcalB
خ er: noitcudortnI ua naroC:. P 28.
(5) تلخیص ابن مکتوم: 260 ببعد، الاتقان 2: 171، انباه الرواة 3: 343 ببعد.
(6) نصر بن عاصم لیثی یکی از قاریان بصره و فصحای معروف عرب که به سال 89 و یا 90
هجری در ایام ولید بن عبد الملک بدرود زندگی گفت بغیة الوعاة: 403، طبقات القراء
ابن جزری 2: 336، تهذیب- التهذیب 10: 427، معجم الادباء 19: 224.
(7) ابن خلکان آنرا نقل میکند ج 1 ص 125 چاپ سال 1310 ه. ق و نیز لغتنامه دهخدا
24: 298 کلمه «حجاج».
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 537
کتاب «الامصار» «8» خود میگوید: نصر بن عاصم نخستین نقطهگذار قرآن است و به او
گفته میشد: «نصر الحروف». «9» ولی ابو عمرو الدانی میگوید: ممکن است یحیی و نصر
اولین نقطهگذاران مصحف برای مردم در بصره باشند و آنرا از ابو الاسود فرا- گرفته
باشند و او است که حرکات و تنوین را قرار داد نه دیگری. «10»
سهم
ایرانیان
سخن درباره نخستین اعرابگذاران قرآن را دیدیم و اختلافات در آن باره را مشاهده
کردیم. اساس کار و حقیقت آن چه بوده هنوز بدرستی معلوم نیست.
چنانکه علامه دهخدا نیز اشاره نموده «11» نیاز مردم بیگانه به اعراب و قواعد زبان
بیش از مردم همان زبان است و نیز روشن است که پیدایش کارها بیشتر بستگی به احتیاج
و نیاز انسانی دارد. چنین است که گفتهاند چه بسا ابو الاسود و شاگردش یحیی بن
یعمر، ایرانی و شیعی باشند و اعراب و نقطهگذاری سابقه قدیمتری داشته است.
بنابراین جالب توجه است که ایرانیان نیز در نهضت آسانتر ساختن قرائت قرآن سهم
بسزائی داشتهاند. از پیشقدمان سرشناس دیگر نام یزید فارسی نیز چنانکه خواهیم دید
در این میان راهی یافته است. بدنبال او از خلیل بن احمد دانشمند بصری که اصلا
ایرانی است باز سخن به میان آمده «12»، او نخستین کسی است که همزه و تشدید و روم و
اشمام را وضع کرد «13» و ضبط حرکات کلمات باین روش
__________________________________________________
(8) شاید کتاب الامصار و عجایب البلدان جاحظ باشد که مسعودی در مروج الذهب (ج 1:
206 چاپ پاریس) بدان اشاره میکند.
(9) البرهان 1: 251، مقدمتان: 276.
(10) ابو عمرو الدانی: المحکم: 6.
(11) دهخدا: لغتنامه کلمه ابو الاسود.
(12) ابو عبد الرحمن خلیل بن احمد مؤسس حقیقی علم نحو عربی و مبتکر علم عروض و دانشمند
لغت به سال 160 و یا 170 و یا 175 هجری وفات یافت. اخبار النحویین سیرافی: 38
ببعد، انباه الرواة 1: 341 ببعد، تهذیب التهذیب 3: 163، ارشاد الاریب یاقوت 6:
223، معجم الادباء 11: 72، الانساب سمعانی: 421 ب، الاشتقاق ابن درید: 292، لسان
العرب 4: 332، ابن خلکان 1: 172 (شماره 206) روضات الجنات: 272، المزهر 2: 401،
بغیة الوعاة سیوطی: 243.
(13) کتاب النقط ابو عمرو الدانی: 133، الاتقان 2: 171 نوع 76 مسئلة.
ethcihcseG sed stxetnaroQ، 262). fc
ehcalB خ er:. rtnI.
roC 79.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 538
امروزی یادگار اوست «14».
ابو حاتم سجستانی «15» نیز از ایرانیانی بود که رسالهای درباره رسم الخط قرآن
نگاشته و قسمتهائی از آن رساله هنوز در دست است «16».
چنین کوششهائی بود که موجب گشت رسم مصاحف بحد کمال خود نزدیک شود و در پایان قرن
سوم هجری به ذروه زیبائی و کمال برسد.
سابقه ضبط
حرکات
چنانکه اشاره شد هر یک از اینان هم که نخستین کس باشد ظاهرا کارشان بیسابقه و
ابتکاری نبوده و این کار در خط عربی سابقه داشته است، منتهی ابتکار ایشان این بوده
که آن روش را در قرآن هم بکار بردهاند. دیدیم که زیاد بن ابی سفیان به ابو الاسود
گفت که قرآن را نقطهگذاری کند «17». این قبیل سخنان نشان میدهد که نقطه گذاری
قبلا وجود داشته و او برای جلوگیری از لحن و تصحیف آن را در قرآن بکار برد. اما
استفاده از نقطه برای نشان دادن اعراب کلمات، خود نشانه اقتباسی از یک روش قدیمی
کلدانیان است. زیرا کلدانیهای عراق و یا سریانیهای همسایه ایشان برای تشخیص اسم و
فعل و حرف بالا و پائین کلمات نقطههائی میگذاردند.
منتهی شرح مبسوطی که ابو الاسود برای ضبط حرکات بیان میکند خود حاکی از
__________________________________________________
(14) کتاب النقط ابو عمرو الدانی: 133، الاتقان 2: 171 چاپ سوم حلبی و 2: 290 چاپ
حجازی نوع 76 مسئله و گفتهاند اعرابگذاری حروف و علامات قرائت را با استناد به
نمونههای سریانی ابتکار کرد.
ressartsgreB- lztreP: ethcihcseG sed setxetnaroQ. S 262.
ehcalB
خ er: noitcudortnI ua naroC. P 79.
(15) ابو حاتم سهل بن محمد بن عثمان سجستانی (سیستانی) پس از ابو عبید هروی دومین
شاگرد مشهور اصمعی بود. در حدود سال 250 ه- 864 م. و یا 255 ه. در بصره وفات یافت.
کتب بسیاری چون المعمرین و الاضداد و النخل و الطیر و القراءات الکبیر به او منسوب
است. انباه الرواة 2: 58، اخبار النحویین سیرافی:
93، بغیة الوعاة: 265، تاریخ الاسلام ذهبی: وفیات 250، تهذیب التهذیب 4: 257، ابن
خلکان 1: 218، شذرات الذهب 2: 121، طبقات القراء ابن جزری 1: 320، الفهرست: 58
(چاپ مصر ص 92)، معجم الادباء 11: 263، ارشاد یاقوت 4: 258، تاریخ الادب العربی 2:
159. او منسوب به قبیله «جشم» است. قبایل زیادی باین نام هستند و ابن خلکان میگوید
نمیدانم او منسوب به کدام یک از این قبایل است.
(16) کتاب المصاحف: 144، مقدمه بلاشر: 97.
(17) البرهان فی علوم القرآن 1: 251، المحکم: 3، انباه الرواة 1: 5.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 539
این است که این روش یا نزد همه کس مشهور و مرسوم نبوده و یا پیش بیشتر مردم فراموش
شده بود. محتمل است که او این روش را از کلدانیها گرفته و در مورد قرآن بکار برده
باشد.
خطوط سریانی اصلا از الفبای فنیقی اشتقاق یافته و در آن حرکات حروف علامتی نداشته
است. سریانیها مدتها با الفبائی بدون نمایش حرکات حروف، نوشتههای خود را مینوشتند
تا اینکه عیسوی شدند و چون خواستند اناجیل را بزبان خود برگردانند برای قرائت
انجیل در کلیساها باید از غلط در تلفّظ مصون میماندند و گرنه غلط در این کار امری
بزرگ و گناه شمرده میشد و گاهی غلطی مستلزم کفر و زندقه بود. این بود که نقطههای
بزرگی بالا و پائین حروف مینهادند. این کار پیش از تقسیم سریانیها به نسطوری و
یعقوبی بود. بعد این روش نزد نسطوریان پیشرفت بیشتری یافت و شامل همه حرکات در
نوشتههای سریانی شد «2». عبرانیان نیز همین روش سریانیان را دنبال کردند و در کتب
دینی خود این طریقه نقطهگذاری را بکار بردند «3». و بدین ترتیب این سه دسته قوم
سامی (سریانی، عرب، عبرانی) برای رسم حرکات حروف در نوشتههای خود یک روش واحدی
اتخاذ کردند.
روش ابو الاسود را دیدیم که تنها اعراب و تنوین را در آخر کلمات نقطهگذاری کرد
«4». در قرن بعد نوبت به خلیل بن احمد رسید و او علامات دیگری از قبیل همزه و
تشدید را وضع نمود «5». بدنبال آنها مردم نیز از این روش پیروی کردند و اگر روشهای
دیگر هم وجود داشته متروک ماند. گرچه این کار در آغاز مواجه با مخالفتهائی شد ولی
سرانجام رواج یافت. ظاهرا در آن هنگام نقطه را با رنگ دیگری غیر از رنگ متن مینوشتند.
یکی از قدیمیترین قرآنهائی که بدست آمده در جامع عمرو عاص نزدیک قاهره بود. این
قرآن روی تکههای بزرگ پوست با خط کوفی نوشته شده و همان روش ابو الاسود در آن
دیده میشود. یعنی متن قرآن را با مرکب
__________________________________________________
(2) محاضرات غویدی: 83- 84، اللمعة الشهیه: 162، قصة الکتابة العربیة: 49، فقه
اللغة وافی: 59، 66، 174.
(3) تاریخ اللغات السامیه: 103، فقه اللغة وافی: 53، دروس اللغة العبریه: 65.
(4) انباه الرواة قفطی 1: 5، اخبار النحویین سیرافی: 16، المحکم فی نقطة المصاحف،
3- 7 هر یک بنحوی بازگفتهاند. و نیز تاریخ قرآن نولدکه 3: 261 دیده شود.
(5) کتاب النقط ابو عمرو الدوانی: 133، الاتقان 2: 171 نوع 76 مسئلة.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 540
سیاه و نقطهها را با قرمز نوشتهاند. نقطه اگر در بالای حرف باشد نشانه فتحه و
اگر در زیر آن باشد کسره است و نقطه میان حرف ضمّه میباشد.
رواج قطعی
مصحف عثمان
گرچه قرآن رسمی در زمان عثمان تدوین شد و چنانکه اشاره کردیم متن مصحف عثمانی
بسرعت رواج یافت، ولی هنوز کم و بیش مصاحف دیگری هم در گوشه و کنار رونق داشت و در
طی سی سال (از سال 35 هجری خلافت علی (ع) تا 65 هجری خلافت عبد الملک) نسخههای
زیادی از قرآن وجود داشت که با هم اختلاف داشتند. منتهی، چون بنی امیه خلافت
یافتند در پرتو رواج قرآن از نیروی سیاسی خود بهره برداری فراوانی کردند و در میان
ایشان وقتی خلافت به مروان رسید خواست که قرآنی جز مصحف عثمانی باقی نماند و در
این کار از هیچ کوششی خودداری نداشت. چنانکه دیدیم حتی قرآن حفصه را خواست و او از
دادن آن امتناع جست، ولی چون مرگ او فرا رسید بر سر جنازهاش حاضر شد و آن مصحف را
از عبد اللّه بن عمر طلب کرد و سرانجام آن را گرفت و از بین برد «1».
عبد الملک بن مروان در سال 65 هجری به خلافت رسید و برای استحکام کار بنی امیّه
جدّی بلیغ داشت. گفتهاند که انجام نقطهگذاری برای تمیز میان حروف مشابه نخستین
بار در زمان عبد الملک پیش آمد. ولی در کتب قدیمتری که بدست آمده و پیش از خلافت
عبد الملک نوشته شده بعضی از حروف چون باء و تاء و نظایرش نقطهگذاری شده است.
عبد الملک برای تقویت بنیان حکومت خود دو عامل قوی و بیباک داشت:
عبید اللّه بن زیاد «2» و حجاج بن یوسف ثقفی «3».
__________________________________________________
(1) المصاحف 9 و 21 و 24 و 25، ابن عساکر 5: 445، مقدمتان 275.
(2) عبید اللّه بن زیاد بن ابی سفیان نخست حاکم خراسان و بعد عراق شد و در 67 ه.-
686 م. فوت نمود.
زترشتن: دائرة المعارف 4: 1037.
(3) حجاج بن یوسف ثقفی مردی زشت رو، خون ریز و ستمکار ولی با کفایت و فصیح بود.
نخست با پدرش در طائف معلمی میکرد و بعد به لشکریان روح وزیر عبد الملک بن مروان
پیوست. بر اثر کفایت و کاردانی و سختگیریهائی به فرماندهی سپاه رسید. بزودی حاکم
حجاز شد و عبد اللّه بن زبیر را که از زاهدان و عابدان بنام بود و علیه بنی امیه
قد برافراشته بود سرکوب کرده و بدار آویخت. در آن کشمکش خانه خدا را با منجنیق
خراب کرد (به سال 72 و یا 73 ه.- 692 م. تاریخ مستوفی:
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 541
دستههای بزرگی از مخالفان بنی امیه وجود داشتند که هم نیرومند و هم بسیار کوشا
بودند. مثلا عبد اللّه بن زبیر در حجاز و برادرش مصعب در عراق، عبد الرحمن- ابن
اشعث در 81 ه.- 700 م. در جنوب عراق و غرب ایران علیه خلیفه دمشق قیام کرد. خوارج
نیز در ایجاد اغتشاش دستی قوی داشتند. بالاتر و برتر از همه اینها، کوبندهتر و
پرهیزگارتر از همه، فرزندان علی (ع) بودند که با بنی امیه مخالفت داشتند. در میان
هواداران ایشان قاریان مختلفی وجود داشتند که قرآن را بقرائتهای علی بن ابیطالب
(ع) و عبد اللّه بن مسعود و ابیّ بن کعب و ابو موسی اشعری قرائت میکردند. اینان
با هیچ حیلهای تسلیم خلافت مرکزی نمیشدند و با تمسک به قرآن راه دیگری میپیمودند.
سیاست ماکیاولی حجّاج راه پیروزی را یافت. او مأمور شد که جز مصاحف عثمانی چیزی
نگذارد. هر جا نسخهای از قرآن سراغ میکردند که جز نسخه عثمانی بود از بین میبردند.
ولی قاریان نیز باین آسانیها دستبردار نبودند. بر فرض که نسخهای از بین میرفت،
حافظه قوی آنان کار خود را میکرد و چنانکه میخواستند از حفظ میخواندند. این بود
که چنین قاریانی را یا نابود و یا زندانی میساختند که مبادا قرآن را جز بر مصحف
عثمان از حفظ بخوانند. خوب روشن است که روش و سیاست اصلی حجّاج محکم کردن پایههای
حکومت بنیامیه بود، ولی تعصب سخت و کوشش حجاج را هم در حفظ مصحف نمیتوان نادیده
گرفت.
پیش از این سختگیریها اقدام دیگری نیز آغاز شده بود و آن نهضت آسان کردن قرائت
قرآن بود. قرآن بدان سان که نوشته شده بود قرائتش مشکل و برای پارهای
__________________________________________________
268، تاریخ الخلفاء سیوطی: 142) در سال 75 هجری عبد الملک بن مروان حکومت عراقین و
حجاز و خراسان و فارس را به وی داد. فتنهها و آشوبهای چندی که پیش آمد با خشونتی
سخت فرو نشاند و تا هنگام مرگ حاکم آن نقاط بود. او به سال 41 هجری در طائف بدنیا
آمد و در سال 95 ه.- 714 م.
در شهر واسط میان بصره و کوفه که خود در سال 86 ه. آنرا ساخته بود به مرضی دردناک
درگذشت.
گویند حسن بصری وقتی خبر مرگ او را شنید سجده شکر بجا آورد. بقول سامی وی یکی از
مشاهیر امرای دولت بنی امیه است و نام او چون مثل اعلای ظلم و بیداد زبانزد و مثل
است.
نزهة القلوب مقاله ثالثه ص 29، عقد الفرید: 142، 152، تهذیب التهذیب 2: 210، معجم
البلدان 8، 382، لسان المیزان 2: 180، روضات الجنات: 112 و فهرست کتب: تاریخ طبری،
البیان و التبیین، عیون الاخبار ابن قتیبه، سیره عمر بن عبد العزیز، الوزراء و
الکتاب جهشیاری، تاریخ الخلفاء سیوطی، التاج جاحظ، از لغت نامه دهخدا، کلمه
«حجاج»، لامنس: دائرة المعارف اسلام: کلمه حجاج 2: 215.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 542
مردم توانفرسا بود. این بود که بفکر چاره افتادند. یزید فارسی میگوید: عبید اللّه
بن- زیاد دستور داد که حرف الف را وارد قرآن کنند و بدین ترتیب دو هزار حرف وارد
قرآن شد. تا آن هنگام بجای «قالوا» «قلو» و در عوض «کانوا» «کنو» مینوشتند و نیز
«قل و کن» «قال و کان» هم خوانده میشد. ابن ابی داود سجستانی میگوید:
چون نوبت حکومت به حجاج رسید این کار عبید اللّه را به او باز گفتند و او یزید
فارسی را خواست. یزید فارسی میگوید: در آغاز سخت ترسیدم و شک نداشتم که کشته
خواهم شد. ولی چون یزید توضیح داد حجاج قانع شد و از او درگذشت «4».
در مورد خود حجاج دیدیم که نسخههای چندی از مصحف عثمان تهیه کرد و به اطراف
فرستاد «5». از عمر بن عبد العزیز نقل است که با همه بدگوئی که از حجاج میکرد
روزی گفت: هرگز بر حجاج دشمن خدا به چیزی حسد نورزیدم مگر بر دوستیش نسبت به قرآن
و بخشش وی به اهلش «6» ...
ابن ابی داود سجستانی آرد که حجّاج بن یوسف حفّاظ و قرّاء را گرد آورد و ایشان را
به شماره کردن حروف قرآن وادار کرد. پس نیمه قرآن و ارباع و اسباع و اثلاث آنرا
معین نمود «7». همچنین گفتهاند که چند نفر را به سرپرستی نصر بن عاصم مأمور کرد
که روی بعضی از حروف نقطهگذاری کنند و نیز رسم الخط قرآنی را در 11 مورد اصلاح
کرد که تمام موارد آن را یک یک سجستانی در دو جا ذکر میکند «8».
ابن عطیّه «9» مینویسد که اعراب و نقطه گذاری قرآن بفرمان عبد الملک بن مروان بود
و حجاج در «واسط» بدینکار کوشید و تحزیب قرآن را بر آن افزود. او والی عراق
__________________________________________________
(4) کتاب المصاحف: 118. بلاشر نیز بدون ذکر اسم به کار او اشاره میکند:
erehcalB: noitcudortnI ua naroC. P 08، eton 401- ekedloN: ethcihcseG stxetnaroQ sed،. S 552.
(5) درباره تغییرات او مراجعه کنید: مصاحف 49، لغتنامه کلمه حجاج.
(6) سیره عبد العزیز: 89.
(7) کتاب المصاحف: 119- 120.
(8) کتاب المصاحف: 49 و 117.
(9) عبد الحق بن ابی بکر بن عبد الملک غرناطی بن عطیه متوفّی حدود 543 ه. مصنف
الجامع المحرر الصحیح- الوجیز فی تفسیر القرآن العزیز در اندلس. قرطبی در تفسیر
معروف خود (الجامع لاحکام القرآن) که در 20 مجلد در سال 1933- 1950 به مصر چاپ شده
بسیار از او نقل کرده است.
ترجمه ابن عطیه را ببینید: القلائد ابن خاقان: 239- 247، البغیه سیوطی: 49، الصلة
ابن بشکوال: 835. از مقدمتان فی علوم القرآن: 4.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 543
بود و حسن (بصری) و یحیی بن یعمر را به این کار مأمور کرد و بدنبال آن کتابی
درباره قراآت و اختلاف مردم درباره خط تألیف شد. مردم سالهای چندی بر آن بودند تا
اینکه ابن مجاهد کتابش را درباره قراآت تألیف کرد «10».
البته این نقطهگذاریها و ضبط حرکات و رموز یکمرتبه بوجود نیامده و سیر تدریجی
داشته است. تا اینکه اندک اندک در قرن سوم هجری به دوره کمال خود رسید.
ولی از همان اوایل عدهای از علماء همیشه با این کار مخالف بودند و حتی در پایان
قرن چهارم و اوایل قرن پنجم از فرط تعصب و برای اینکه بدعتی نشود قرآنهائی بدون
نقطه و اعراب نوشته میشد که هم اکنون نسخههائی از آن در کتابخانه ملی پاریس و یا
نقاط دیگر موجود است.
تقسیمات و
رموز دیگر قرآن
از کارهای تازه دیگری که در ابتداء علماء از آن کراهت داشتند ولی سرانجام آنرا
پذیرفتند نوشتن عناوین بر سر هر سورهای و نهادن رموز فاصله بر سر هر آیهای و نیز
تقسیم قرآن به اجزاء، احزاب و ارباع و امثال آن بود «1».
رموزی که بر سر هر آیه میگذاردند موجب تمیز آیه از آیه دیگر میگردید. آن روزها
هنوز رسم نبود که در آخر هر آیهای شماره آن را ذکر کنند بلکه در پایان هر ده آیه
کلمه عشر و یا سر حرف ع «ء» را مینگاشتند و یا در آخر هر 5 آیه کلمه خمس و یا «خ»
را مینوشتند. اما نوشتن شماره آیات و یادداشت مکی و مدنی بودن سورهها از ابتدا
مورد اختلاف بوده است «2». زیرا درباره مکی و مدنی بودن آیات سخن جور واجور زیاد
گفتهاند. این علائم را در بدو امر به رنگهای مختلف مینوشتند تا از متن قرآن که
با رنگ سیاه نوشته میشد متمایز باشد و زود شناخته گردد.
تقسیم قرآن به اجزاء سی گانه نیز کار تازهتری است بطوریکه امروز وقتی گفته میشود
جزئی از قرآن خوانده شد بدون درنگ فهمیده میشود که یک سیام قرآن خوانده شده است.
و هر جزئی نیز به چهار و یا سه حزب تقسیم شده و بر سر هر آیهای
__________________________________________________
(10) مقدمه ابن عطیه بر تفسیرش الجامع المحرر، المقدمتان: 276.
(1) المحکم: 16.
(2) در کتاب المصاحف سجستانی: ص 137 ببعد نظر موافقان و مخالفان نوشتن این عناوین
و رموز ضبط است.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 544
رمزی نهاده و در پایان هر آیه شمارهای گذاشتهاند «3».
البته گفتهاند که تقسیم قرآن به حزب و جزء از زمان پیامبر اکرم (ص) سابقه داشته
است و احادیث زیادی حاکی از آنست که در دوران رسول خدا قرآن به اجزائی تقسیم شده
بود «4». حتی از مالک نقل کردهاند که مصحفی از جدش ارائه نمود که هم زمان مصحف
عثمان نوشته شده بود و در خواتم آن نشانهائی داشته است «5». و از امام جعفر صادق
(ع) نقل شده که مصحفی داشته که به چهارده جزء تقسیم شده بود «6».
ولی آن نوع تقسیم بندی با آنچه امروز داریم تفاوت دارد. آنها قرآن را به 3 سوره و
5 سوره و 6 سوره و 9 سوره و 11 سوره و 13 سوره و حزب مفصل تقسیم میکردند. یعنی 3
سوره اول، بقره و آل عمران و نساء بوده و 5 سوره بعدی مائده، انعام، اعراف، انفال،
براءة ... و حزب مفصل هم از سوره «ق» تا آخر قرآن بوده است «7».
دیگر از علائم آن بود که در اول آیه سه نقطه میگذاشتند «8». اما وضع اعشار را
گفتهاند که حجّاج بن یوسف به آن مبادرت کرد و یا مأمون عباسی به آن فرمان داد
«9».
همچنین قرآن را به نصفها و ثلثها و ربعها ... تا عشرها تقسیم کردهاند که بسیار
مفصل است «10».
__________________________________________________
(3) ر ک.: غیث النفع از علامه سفاقسی و ناظمة الزّهر و شرحها و تحقیق البیان و
ارشاد القراء و الکاتبین از ابو عید رضوان المخلّاتی.
(4) ابو داود در سنن، باب تحزیب القرآن از اوس بن حذیفه و امام محمد در مسندش از
عبد الرحمن بن مهدی و ابو یعلّی نقل میکند و ابن ماجه از ابو بکر بن ابی شیبه از
ابو خالد باز میگوید. تفسیر قرطبی 1: 63. کتاب المصاحف 118، البرهان فی علوم
القرآن 1: 250، طبقات الکبیر ابن سعد 5: 374 چاپ سخو، ابو داود: رمضان باب 8، سنن
ابن ماجه: الاقامه 178، مسند احمد بن حنبل 4: 9، 343، 353- 355، 381: 383، مسند
طیالسی: حدیث 1108.
- ehcalB
خ er:. rtnI. P 731،
eton 281.
(5) تفسیر قرطبی 1: 63- 64، المحکم: 17.
(6) اصول کافی 2: 618.
(7) برهان 1: 247، اتقان 1: 63.
(8) کتاب المصاحف: 143، الاتقان 2: 171.
(9) برهان 1: 251، مقدمه ابن عطیه از مقدمتان: 276.
(10) برهان 1: 250 و 253 و مقدمه کتاب المبانی: 235.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 545
نظر چند
دانشمند در این باره
نقطهگذاری و ضبط حرکات کلمات قرآن، نخست مواجه با مخالفتهائی گردید- صحابه و
علمای صدر اسلام، از فرط تعلق خاطر به قرآن مجید، هیچگونه تصرفی را در آن روا نمیداشتند.
از اینجا بود که ابن مسعود صحابی جلیل القدر گفته بود: «قرآن را مجرّد کنید و آنرا
به چیزی آمیخته نکنید.»
ابن سیرین نیز از نقطهگذاری و علامتگذاری برای فواتح و خواتم کراهت داشت. ولی
امام مالک نقطهگذاری را مباح میشمرد و میگفت: «از نقطهگذاری در مصاحفی که
علماء تدریس میکنند گزیری نیست اما در امهات، نه» «1» و شاید منظور از امهات
مصاحفی بوده که عثمان به شهرهای مختلف فرستاده و مالک دست بردن در آنرا روا نمیدارد.
کسانی نیز میان نقطه گذاری و ده آیه ده آیه نشانه گذاشتن قرآن (تعشیر) فرق میگذاردند
و نقطهگذاری حرف را منافی تجرید قرآن نمیشناختند. از آن جمله حلیمی میگوید:
نوشتن اعشار و اخماس «ده ده آیه و پنج پنج آیه» و اسماء سورهها و عدد آیات در آن
کراهت دارد. زیرا فرمود: «جرّدوا القرآن» و اما نقطهگذاری جایز است.
چه، در آن صورتی نیست که توهّم این پیش آید که چیزی که در قرآن نیست جزء قرآن شده
و این علامات بر طرز خواندن کلمات دلالت میکند و ثبت آن برای کسی که نیاز داشته
باشد زیان ندارد» «2».
حتی در اوایل قرن پنجم هجری کسانی بودند که اصرار بر قرائت قرآنهائی داشتند که از
نقطه و ضبط حرکات خالی باشد. چه، این علامات در نظر آنان جز بدعت چیزی نبود و هر
بدعتی ضلالت است و هر ضلالتی هم مستحق آتش! و باز شگفت آور اینکه، چنانکه دانی نقل
میکردند کسانی بودهاند که در بکار بردن پارهای از نقطهها بجای حرکات مدارا میکردند
و سخت نمیگرفتند، ولی از ضبط خود علامات حرکات بشدت امتناع میورزیدند اگرچه
بیشتر مردم در همان هنگام هم سختی در این کار نمییافتند «3». اما خود «دانی» واجب
میدانست که میان نصّ قرآن مجرّد و حرکاتی که برای توضیح بر آن افزوده میشود تمیز
و تشخیص باشد. او جایز
__________________________________________________
(1) النقط ابو عمرو الدانی: 134، الاتقان 2: 171 نوع 76.
(2) الاتقان 2: 171 چاپ سوم بابی حلبی (یا 2: 291 چاپ حجازی).
(3) الدانی: النقط: 134- 135.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 546
نمیدانست که نقطهگذاری با خطّ سیاه انجام شود، زیرا صور رسم مصحف را تغییر میداد
و نیز جمع میان قرائتهای مختلف را با رنگهای گوناگون در یک مصحف روا نمیداشت زیرا
این کار بعقیده او رسوم را تغییر میداد و آنها را مخلوط میکرد ولی معتقد بود که
حرکات تنوین و تشدید و سکون و مدّ برنگ قرمز ثبت شود و همزه برنگ زرد باشد «4».
کم کم آن زمانی رسید که مردم نقطهگذاری در مصحف را مستحب بشمارند، پس از آنکه
مکروهش میشناختند- و همان سان که روزی میترسیدند نقطهگذاری و ضبط حرکات سنّتی
را تغییر دهد روز دیگر میترسیدند فقدان آن، مجال لغزش برای نادانان نهد و میدان
را برای مغرضین باز گذارد. البته فرط تعلق خاطر بر حفظ نصّ قرآنی موجب اصلی و دلیل
اساسی بود که روزی از نقطهگذاری کراهت داشتند و دیگر روز آنرا مستحب میشمردند.
تا جائی که «نووی» میگوید: نقطهگذاری و ضبط حرکات در مصحف، مستحب است، زیرا موجب
صیانت و نگهداری از لغزش و تحریف میگردد. «5»
اهمیت اعراب
گرچه در ضمن سخن جابجا به اهمیت امر اعرابگذاری در قرآن اشاره شد ولی در اینجا
اشاره به امر مهم دیگری که وابستگی به همین مسئله اعرابگذاری دارد و آن ترکیب
کلمه در جمله است ضرورت دارد.
فهم و درک مطالب قرآنی، بستگی زیادی به اعراب کلمات آن دارد. و کسی که در پی تدبّر
و تفکّر در آیات آسمانی و فهم سخن الهی باشد ناگزیر است که در اعراب کلمات دقّت
کاملی نماید. چه، درک معانی درست آیات، با توجیهی که در اعراب کلمات میتوان بکار
برد، وابستگی فراوانی دارد. بهمین جهت مفسرین دانشمندی چون مرحوم طبرسی صاحب مجمع
البیان، قسمتی از بحث خود را به اعراب کلمات آیات اختصاص دادهاند.
در داستان ابو الاسود دیدیم که یک زبر و یا زیر خواندن حرفی، چگونه بنای کفر و
ایمان را بهم میزند. تشخیص میان مبتدا و خبر، فاعل و مفعول و یا اینکه
__________________________________________________
(4) الدانی: النقط: 133.
(5) الاتقان 2: 171 نوع 76، مناهل العرفان 1: 402.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 547
کلمه مثلا در مبادی کلام واقع است و یا در جواب آن، برای درک معنی اهمیت خاصی
دارد.
چنانکه در کریمه شریفه:
«ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ
رَبَّکُمْ آنان را نگفتم جز آنچه تو مرا فرمودی. گفتم اللّه را بپرستید پروردگار
من و پروردگار شما «1»».
در آغاز چنین بنظر میرسد که «ان» مصدریه با صلهاش عطف بیان است از ضمیر «به»-
لیکن، همانطور که برای ضمیر صفت و وصف نمیآورند، عطف بیان نیز از ضمیر ممتنع است،
باضافه که آن نظر بدوی در معنی آیه نیز تغییری پیش میآورد و در آن صورت چنین
خواهد بود که خداوند به عیسی (ع) امر فرموده باشد که بگو عبادت کنند خدائی را که
پروردگار من «خدا» و پروردگار شماست. ولی اندک دقّتی نشان میدهد که «ان اعبدو
اللّه» عطف بیان است از «ما» و معنی آیه چنان میشود که در اول گذشت «2».
و باز در آیه: «وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً و اگر از مردی میراثی ماند
که نه پدر بود در آن ورثه و نه فرزند «3»». توجیه نصب کلاله، اثری بزرگ در معنی
دارد و دلیل آنرا چند وجه گفتهاند: (یکی آنکه مصدری بود جای حال، و تقدیر چنین
باشد که: «یورث متکلل النسب» رمانی و بلخی گفتند: نصب است بنابر خبر «کان» که
«رجل» اسم «کان» میشود و همچنین «امرأة» و «یورث» صفت اوست و «کلالة» خبر «کان»-
و این قول آن کسی بود که میگوید: «کلالة» مرده موروث منه باشد.
و گفتهاند که: مفعول دوم «یورث» باشد و تقدیر چنین بود که: «یورث ماله کلالة» و
حسن بصری و عیسی بن عمرو خواندند: «یورث» بکسر راء، چنانکه فعل مسند باشد با مرد و
کلالة مفعول دوم باشد. یعنی اگر مردی مال خود را رها کند بکلاله ...» «4». و گفته
شده هر گاه «کلالة» را اسم برای ورثه و میراثبر بدانیم،
__________________________________________________
(1) سوره 5 مائده: آیه 117.
(2) منهاج النجاة 1: 143.
(3) سوره 4 نساء: آیه 12.
(4) ابو الفتوح رازی 3: 126.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 548
بتقدیر مضاف، یعنی «ذا کلالة» در این صورت نیز ممکن است «کلالة» حال یا خبر باشد؛
ولی اگر «کلالة» اسم برای قرابت باشد، بنابر این «کلالة» بمناسبت مفعول لاجله بودن
منصوب گردیده است.
بحث در این باره بسیار مفصل و در خور کتابهاست. این یکی دو مورد بر حسب نمونه و
مثال بفشردگی و اختصار ذکر شد و گرنه دانایان رموز خود بنحو اتم و اکمل به اهمیت
امر واقف و آگاهند.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 549
معنی آیه:
آیه به آیات جمع بسته شده و در لغت بمعانی خاصی آمده است:
1) معجزه-
مثلا در شریفه: «سَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ کَمْ آتَیْناهُمْ مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ از
بنی إسرائیل بپرس که چه معجزههای روشن فرستادیمشان 2: 211.»
2) نشان و
علامت-
در کریمه: «إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ
مِنْ رَبِّکُمْ نشان پادشاهی وی این است که تابوت آید به شما و در آن آرامشی است
از پروردگار به شما ... 2: 248.»
3) عبرت-
در آیه: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً همانا که در این عبرتی است».
4) شگفت-
مثلا در شریفه:
«وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً و پسر مریم و مادرش را شگفت جهان
کردیم 23: 50».
5) برهان و
دلیل-
مثلا در کریمه:
«وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ
أَلْوانِکُمْ از براهین (وجود خداوند و توانائی و یگانگی) او، آفرینش آسمانها و
زمین و اختلاف زبانهای شما و گوناگونی رنگهای شماست- 30: 22».
6) جماعت-
بمعنی دستهای از حروف. چنانکه گفتهاند:
«خرج القوم بآیتهم یعنی قوم بجماعتش بیرون رفت «1»»
__________________________________________________
(1) این قول را از ابو عمرو شیبانی (متوفی 213 ه.) بازگفتهاند و بدنبال آن آمده:
«ای لم یدعوا وراءهم شیئا» خزانه 3: 137.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 550
7) داستان و
قصّه-
چنانکه از کعب بن زهیر بن ابی سلمی نقل کردهاند:
أ لا أبلغا هذا المعرّض آیة أیقظان قال القول إذ قال، أم حلم
که آیه در اینجا بمعنی داستانی از من و خبری از من آمده است «2».
و گفتهاند که از آیت قرآن به نجم هم تفسیر شده که فرمود:
«وَ النَّجْمِ إِذا هَوی (س 53 آ 1).
درباره کلمه «آیه» بحثهای مختلفی پیش آمده است. از جمله آنکه در مورد وزن «آیة»
سیبویه میگوید: بر وزن فعله (بفتح عین) است و اصلش اییه بوده، ولی کسائی میگوید:
اصل آیه، آییه بر وزن فاعله میباشد (که لام یا عین آن بتخفیف رفته و اگر کامل
بیاید آییه است «3») فرّاء و بروایتی سیبویه گفته که اصل آن أیّه بر وزن فعله
(بسکون عین) بوده و بعضی از کوفیان گفتهاند که اصلش اییه بر وزن فعلة (بکسر عین)
بوده است «4». همچنین گفتهاند که اصل آن اویه (بفتح واو) است و نسبت به آن اوویّ
میشود «5».
دیگر از این بحثها این است که آیا این کلمه اصلا عربی است و یا جزء لغات بیگانه
است؟ آرتور جفری این کلمه را جزء لغات بیگانه قرآن بحساب آورده «6» ولی در معرّبات
ابن السبکی و ابن حجر و سیوطی ضبط نشده است. گفتهاند که لفظ آیه اصلا عبری است و
اصل عبری آن «آته» بمعنی نشان تشخیص و بمعنی معجزه است. در کتاب اوستا نیز بیشتر
آیات با کلمه «آات» بمعنی آنگاه شروع میشود.
بهر صورت، این معانی مختلفه آیه در لغت، از هر ریشه و به هر وزنی که باشد، همه بهم
پیوسته و مرتبطند. آیه در قرآن مجید اطلاق به قسمتی از کلمات میشود که از ما قبل
و ما بعد خود منقطع بوده و در ضمن سورهای آمده باشد. مناسبت میان این معنی
اصطلاحی و معانی لغوی هم که گذشت خود روشن و آشکار است. چه آیه
__________________________________________________
(2) دیوان کعب ص 64- «انه ایقظان» نیز ضبط شده ولی محمد شاکر در شرح کتاب طبقات
فحول الشعراء ابن سلام: 89 آنرا «آیه» میداند.
(3) النهایه ابن اثیر 1: 88.
(4) مقدمه ابن عطیه بر تفسیر الجامع المحرر: مقدمتان: 284.
(5) النهایه ابن اثیر 1: 88.
(6) ruhtrA yreffeJ: ehT ngierof yralubacoV fo ehT ruQ خ. na
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 551
قرآنی خود معجزه است. نشانهای است بر راستی گفتار پیامبر خدا، عبرت و پندی است بر
بندگان خدا، شگفتیآور است از نظر بلندی و اعجاز، معنی جماعت و گروه هم میدهد.
زیرا از کلمات و حروف ترکیب یافته، در آن براهین و ادلهای است شامل هدایت و علم و
نیز از داستانها و قصص گذشته بازگو است.
شناسائی
آیه:
حال این سخن پیش میآید که راه شناسائی آیه قرآنی و موارد قطع آن از آیه پیش و آیه
بعد چیست؟- در این باره راهی جز آنچه خود شارع مقدس گفته و سنتی که برقرار نهاده
وجود ندارد. قیاس و رأی را در این مورد مجالی نبوده است و شناسائی آیه بستگی محض
به تعلیم و ارشاد او دارد و بس. زیرا اگر پایه کار قیاس و رأی بود شاید ترتیب آیات
چنین که هست قرار نمیگرفت. مثلا «المص» را آیهای شمردهاند و لیکن همانند آنر
چون «المر» آیتی ندانستهاند و همچنین «یس» آیهای شمرده شده و مانند آن «طس» آیتی
مستقل بشمار نیامده است و باز «حم عسق» را دو آیه شمردهاند و نظیر آنرا که
«کهیعص» باشد یک آیه بشمار گرفتهاند. در صورتیکه اگر مبنای کار قیاس و رأی بود،
بیگفتگو حکم دو مورد همانند را مانند هم مینهادند و تقسیم آیات چنین گونه گون
پیش نمیآمد «1». در میان قاریان مختلف قرآن کوفیان روش شبیه آن داشتند که گفتیم.
زیرا ایشان هر یک از «فواتح سور» را که در آن چیزی از حروف هجاء باشد آیهای محسوب
داشتهاند مگر «حم عسق» را که دو آیه شمردهاند و جز «طس» را. آنچه هم که در آن
حرف «ر» باشد مانند:
«الر» و «المر» و حروف مفردی مثل: «ق، ن، ص» را آیه کامل نگرفتهاند. غیر کوفیان
نیز هیچیک از «فواتح سور» را آیه کامل نشمردهاند. البته این خلاف، توقیفی بودن
مسأله را نمیتواند نقض کند زیرا همه این موارد بستگی به تعلیم و تبلیغ شارع داشته
است. چنانکه کلمه «الرحمن» در صدر سوره پنجاه و پنجم آیهای شمرده شده و همچنین
کلمه «مدهامتان» چنانکه وارد شده آیتی بحساب آمده است.
چنانکه در سابق اشاره شد نبی اکرم (ص) خود آیات را تعیین میفرمود و باز نمونههای
دیگری بدست داده میشود:
بخاری و ابو داود و نسائی نقل کردهاند که پیامبر اکرم به ابو سعید بن المعلی
درباره
__________________________________________________
(1) زرقانی: مناهل العرفان 1: 333.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 552
بزرگترین سورههای قرآنی فرمود: «الحمد للّه رب العالمین» است که سبع المثانی و
قرآنی عظیم است که به من اعطاء شده- آلوسی نیز در روح المعانی از ابو هریره نقل میکند
که ابیّ بن کعب «امّ القرآن» را بر پیغمبر (ص) خواند. حضرت فرمود:
«سوگند به او که روحم در دست اوست. خداوند فرو نفرستاد در توراة، و نه در انجیل و
نه در زبور و نه در قرآن، مانند آنرا. آن سبع المثانی و قرآن عظیمی است که به من
اعطاء شده». این دو روایت و روایات بسیار دیگر نشان میدهد که منظور از «سبع
المثانی» «2» در کریمه شریفه: «وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ
الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ» «3» سوره فاتحة الکتاب است که هفت آیه دارد. همچنین روایت
بسیار معروفی است که پیامبر اکرم فرمود: «هر چیز را منتهای شرفی و تارکی است و
تارک درخشان قرآن سوره بقره است و در آن بزرگوارتر آیههای قرآنی آیة الکرسی است
«4»».
«ابوذر غفاری از مصطفی پرسید که از قرآن کدام سوره مه؟- جواب داد که سورة البقرة-
پرسید که از این سوره کدام آیه بزرگوارتر؟- گفت: آنچه در آن کرسی یاد کرده است.
یعنی آیة الکرسی که پنجاه کلمه است همه تقدیس خداوند عزّ و جلّ «5»».
مسلم و ترمذی نیز از ابیّ بن کعب گفتهاند که رسول خدا فرمود: ای ابو المنذر! آیا
میدانی کدام آیه از کتاب خدا با تو هست که بزرگتر آیه است؟- گفتم:
«اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ». پس زد به سینه من و گفت:
گوارا باد بر تو دانش ای ابو المنذر ...»
امام احمد در مسندش از ابن مسعود نقل میکند: «فرو خواند بر من رسول خدا (ص) سورهای
از «ثلاثین» از آل حم. گفت: یعنی الاحقاف. زیرا سورهای هم که چند آیه بیش از 30
آیه داشته باشد «ثلاثین» خوانده میشد. ابن عربی نیز گفت:
«پیامبر خدا فرمود: فاتحه هفت آیه و سورة الملک 30 آیه دارد.
بعضی از دانشمندان گفتهاند: پارهای از آیات سماعی و توقیفی و پاره دیگر قیاسی
است و شناسائی آن بستگی به کلمه آخر آیه دارد، نظیر آن قرینه سجع در نثر
__________________________________________________
(2) منهاج النجاة 1: 207.
(3) سوره 15 الحجر آیه 87.
(4) ترمذی: ثواب القرآن: 2، الدارمی: فضائل القرآن: 13، احمد بن حنبل 5: 26،
مقدمتان: 29.
(5) میبدی: کشف الاسرار 1: 40.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 553
و قافیه بیت در شعر است.
گاهی هم از روی مجاز و توسع به قسمتی و یا به بیشتر از یک آیه نیز «آیه» اطلاق
کردهاند. نمونه اطلاق آیه بر قسمتی از آیه قول ابن عباس است که گفت:
امیدوار کنندهتر آیه در قرآن «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلی
ظُلْمِهِمْ» میباشد و حال آنکه این جمله باتفاق بعض از آیه است و نمونه اطلاق آیه
بر بیشتر از یک آیه قول ابن مسعود است که گفت: محکمترین آیه «فَمَنْ یَعْمَلْ
مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ. وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا
یَرَهُ» میباشد و میدانیم که اینها دو آیه است.
بسملة
در اینجا صحبت به یکی از مهمترین آیات آسمانی میرسد. یعنی آیه «بسم اللّه الرحمن-
الرحیم» که به آن آیه تسمیه و یا بسمله نیز گفته میشود و در اسلام مقام خاصّی
دارد.
از پیامبر اکرم مروی است: هر کار مهمی که با بسم اللّه آغاز نشود ناقص است «1».
هنگام وضو گرفتن «2»، سوار شتر شدن «3»، پراندن باز شکاری «4»، پیش از غذا و پس از
آن «5»، خلاصه بهر کاری «6» باید بنام خدا آغاز کرد.
در آغاز هر سورهای از قرآن، جز در سوره توبه، بسمله قرار گرفته و در متن سورهها
هم دو جا آمده است: یکی در آنجا که نوح (ع) کشتی را به دریا انداخته میگوید: «در
آن سوار شوید بنام خداوند «7»» و دیگر جا که کامل ذکر گردیده و آن در نامهای است
که سلیمان به ملکه سبا نوشت و بدین آیه آغاز سخن کرد «8».
__________________________________________________
(1) جامع الصغیر سیوطی 2: 92، مسائل فقهیه عاملی: 25، منهاج النجاة 1: 232.
(2) سنن ترمذی: کتاب 1 باب 20، سنن نسائی: کتاب 1 باب 61، ابن ماجه: کتاب 1 باب
41، الدارمی: کتاب 1 باب 25، مسند احمد 2: 418 و 5: 381 و 6: 382، مسند طیالسی:
حدیث 243 و 625.
(3) الدارمی: کتاب 19 باب 41، مسند احمد 3: 494 و 4: 221.
(4) موطأ مالک کتاب 25 حدیث 8.
(5) صحیح بخاری: کتاب 70 باب 2 و 3، صحیح مسلم: کتاب 36 حدیث 102 و 103 و 108،
موطأ مالک: کتاب 49 حدیث 32، طبقات ابن سعد 8: 362.
(6) مسند احمد 2: 359.
(7) سوره 11 هود: آیه 41.
(8) سوره 27 نمل: آیه 30.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 554
سخن در مورد سوره براءة (توبه) گذشت و دیدیم که چگونه در آن بسمله ذکر نگردیده است
ولی در اینجا باید این را اضافه کنیم که چون گفته شده بسم اللّه آیه رحمت و امان
است و در آغاز سوره براءة امانی برای کفار نبوده و بهمین دلیل بسم اللّه در آغاز
آن قرار نگرفته، بعضی چنین استنباط کردهاند که عرب بهنگام صلح آنرا در آغاز نامهها
مینوشته و چون عهد را میشکستند آنرا نمینوشتند «9» و باز بهمین مناسبت کسانی دو
سوره توبه و انفال را که در میان خود بسمله ندارند یکی گرفته و شماره سورههای قرآنی
را 113 دانستهاند «10». همچنین گفتهاند که طاوس و عمر بن عبد العزیز دو سوره
الضحی و الم نشرح را بدون بسمله در یک رکعت نماز میخواندند «11».
در اینکه آیا بسمله در هر سوره قرآنی آیتی مستقل و کامل است اختلافی پیش آمده و
این اختلاف مدت درازی مورد کنکاش و گفتگوی دانشمندان اسلامی قرار گرفته و بخصوص تا
قرن هفتم و هشتم هجری این مباحثات سخت گرم بوده است.
شیعیان و قراء و فقهاء کوفه و مکه آنرا در هر سورهای آیتی مستقل و کامل دانستهاند
«12» ولی شافعی و دیگران آنرا تنها در سوره فاتحه آیتی مستقل و کامل شمردهاند. و در
سایر سورهها جزء آیه اول هر سوره گرفتهاند «13». کسانی هم حتی در فاتحه بسمله را
آیتی مستقل و کامل نگرفته و آنرا جزئی از آیه بعدی دانستهاند «14».
آنها که بسمله را در سوره فاتحه آیه کامل نمیشمارند بر کلمه «علیهم» اولی توقف
کرده و آنرا پایان آیه میدانند. اما کسانی که بسم اللّه را آیهای جداگانه بحساب
میآورند توقف بر «علیهم» اولی را روانشمرده و تا آخر سوره را یک آیه
__________________________________________________
(9) دمیاطی: اتحاف فضلاء البشر: 121.
(10) الاتقان 1: 65 نوع 19.
(11) سیره حلبیه 1: 283.
(12) ابو الفتوح رازی 1: 26، بیضاوی 1: 3 و 4، فتح القدیر 1: 7، اتحاف فضلاء
البشر: 119، احادیث در این باره را سید شرف الدین عاملی در «مسائل فقهیه: 16- 27»
گرد آورده و نیز مراجعه کنید:
صحیح مسلم 2: 9، سنن بیهقی 2: 37، 40، 43- 50، 61، حرّ عاملی: الوسائل کتاب الصلاة،
کنز العمال 2: 289 و 4: 95- 96، ترتیب مسند الامام الشافعی 1: 78، 80.
(13) بیضاوی 1: 2، ابو الفتوح رازی 1: 26، اتحاف فضلاء البشر: 119.
(14) فتح القدیر 1: 7، ابو الفتوح رازی 1: 26، مجمع البیان 1: 18.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 555
میشمارند که بهر حال سوره فاتحه هفت آیه خواهد داشت «15».
در اینجا این سخن پیش میآید که آیا تواتر قاطع در بسمله بوده یا نه؟ زیرا خلافی
در این نیست که هر آنچه در قرآن هست در اصل و در اجزائش باید که متواترا از نبی
اکرم به ما رسیده باشد و الا منقول آحادی که متواتر نباشد جزء قرآن شمرده نمیشود.
برخی تواتر را فقط بحسب اصل شرط میدانند و دیگر در محل و موضع و ترتیبش آنرا شرط
نمیدانند. ولی دیگران آنرا رد کردهاند «16». عدهای در تأیید نظر خود گفتهاند
که از آغاز اسلام در تمام مصاحف بسمله با خط و مرکب آیات قرآنی نوشته میشد و حال
آنکه اگر آنرا آیتی از سورههای قرآنی نمیدانستند با همان خط و مرکب نمینوشتند.
چنانکه اسامی سورهها و نقطه و اعراب کلمات و حتی آمیّن را با مرکب دیگری مینوشتند
«17». در مقابل پارهای از عامه گفتهاند که پیامبر اکرم سوره حمد را در نماز بدون
بسمله میخواند «18».
کار این اختلاف نظر حتی به بلند و آهسته خواندن آن نیز کشیده است. در روایاتی آمده
که قرّاء مدینه، بصره، دمشق وقت قرائت، بسمله را به صدای آهسته میخواندند زیرا
آنرا آیتی مستقل و جداگانه نمیشمردند و بیشتر از نظر تیمّن و تبرّک بزبان میآوردند.
ولی قرّاء کونه و مکه آنرا آیهای جدا حساب کرده و به صدای بلند میخواندند «19» و
نیز روایات زیادی از أمیر المؤمنین علی و امام محمد باقر و امام جعفر صادق (ع) نقل
شده که در همه آنها بسمله را آیتی جدا در هر سورهای محسوب داشتهاند. در اخبار
عامه و خاصّه هر دو آمده که ابن عباس گفت: رسول خدا (ص) پایان سوره را نمیشناخت
تا «بسم اللّه الرحمن الرحیم» بر او نازل میشد «20».
بنابراین روایت، «بسمله» در آغاز هر سورهای باید نازل شده باشد و هر یک آیتی
__________________________________________________
(15) مجمع البیان 1: 18.
(16) سیوطی: الاتقان: 1: 77- 80 نوع 22 ببعد تنبیهان، سیره حلبیه 1: 283، مناهل
العرفان 1: 426.
(17) سیره حلبیه 1: 283، منهاج النجاة 1: 242.
(18) سیره حلبیه 1: 284.
(19) تفسیر ابو الفتوح رازی 1: 29، فتح القدیر 1: 7، مسند احمد 3: 179، 223، 264،
275، 286 و 5: 54، 55، موطأ مالک: کتاب 3 حدیث 30، صحیح مسلم: کتاب 4 حدیث 50- 52،
رژی بلاشر: 143 و 144.
(20) بحار 19: 59، مسائل فقهیه عاملی: 18، مستدرک حاکم: 231، 232، سنن بیهقی 2: 42
و 43، کنز العمال 4: 30، اسباب النزول واحدی: 109، الاتقان 1: 78 نوع 22، سیره
حلبیه 1: 284.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 556
جدا و مستقل شناخته شود. اما چنانکه اشاره شد امروز بیشتر بسمله را تنها در فاتحة
الکتاب آیتی مستقل و در سورههای دیگر جزئی از آیات اول سورهها میدانند.
در اینکه ترکیب چنین جملهای بدینگونه از مصطلحات اسلامی است و پیش از آن در میان
عرب جاهلی سابقه نداشته جای گفتگو نیست. درباره اینکه پیش از نزول این آیه آغاز
کارها و نامهها چگونه بوده و با چه کلماتی بوده نیز سخنانی گفته شده است. رایجتر
از همه سخنی است که در سیره حلبی بدینگونه آمده است:
مردم جاهلی در آغاز مینوشتند: «باسمک اللهم» و پیامبر اکرم (ص) نیز در اول کار
بدین جمله آغاز میکرد و در چهار نامه هم آنرا نوشته تا اینکه «بِسْمِ اللَّهِ
مَجْراها» «21» نازل شد. پس در آغاز نامهها مینوشتند: «بسم اللّه» سپس آیه:
«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» «22» فرود آمد پس مینوشتند: «بسم
اللّه الرحمن» و چون در داستان سلیمان این آیه نازل شد: «إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ
وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ- الرَّحِیمِ» «23» از آن ببعد چنین مینوشتند.
«24» همچنین گفتهاند که پیش از نزول سوره طس پیامبر اکرم به اهل نجران نوشت: بسم
اللّه ابراهیم «25» و یا بسم اللّه من محمد- رسول «26» و حتی گفتهاند نخستین کسی
که «باسمک اللهم» را نوشت امیة بن الصلت بود «27».
درباره بکار بردن «باسمک اللهم» در زمان پیامبر اکرم (ص) معروفترین همه آنها در
وقعه صلح حدیبیّه است. در سال ششم هجرت که پیامبر اسلام خواست با مردم مکه صلح کند
پیمان نامهای تنظیم شد که در آن علی (ع) بفرمان پیامبر (ص) به «بسم اللّه الرحمن
الرحیم» آغاز کرد ولی سهیل بن عمرو فرستاده قریش این سرآغاز پیمان را قبول نکرد و
گفت: من این را نمیشناسم (نمیدانم) و لکن بنویس
__________________________________________________
(21) سوره 11 هود: آیه 41.
(22) سوره 17 اسراء: آیه 110.
(23) سوره 27 طس: آیه 30.
(24) سیره حلبیه 1: 285 و 3: 23، این نظر در بسیاری از کتب اسلامی نقل شده از
جمله: طبقات ابن سعد 1: 263، کنز العمال 5: 244، مسعودی: التنبیه و الاشراف: 225،
ابن عبدربه: العقد- الفرید 3: 4، محدث قمی: سفینة البحار در کلمه سماء از کتاب
المقتصر، جهشیاری: کتاب الوزراء: 10.
(25) سیوطی: الدر المنثور 2: 38 و جلد 9 بحار در آیه مباهله از دلائل النبوة
بیهقی.
(26) تاریخ یعقوبی 2: 65.
(27) سیره حلبیه 1: 284.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 557
(باسمک اللهم). رسول خدا نیز آنرا قبول کرد و پیمان نامه نوشته شد «28». ظاهرا
چنین روایتی تأیید نظر خاورشناسان است که استعمال کلمه جلاله در اسلام پیش آمد و
مردم عرب قبل از اسلام آنرا نمیشناختند. ولی گفته شده است که اعتراض سهیل بر اسم
جلاله نبود بلکه اعتراض بر همه جمله و ترکیب چنین جملهای بود و بدون گفتگو ترکیب
این جمله از مصطلحات اسلامی است و پیش از اسلام بهیچوجه مرسوم نبود. سهیل همان
مرسوم پیش از اسلام را پیشنهاد میکرد. کلمه «اللهم» نیز دلالت صریحی بر اقرار به
وجود خداوند بود که مورد قبول پیامبر اکرم هم قرار گرفت. ولی اگر سهیل همه آن جمله
را میپذیرفت اقرار و اعترافی بر اسلام شمرده میشد و نماینده قریش نمیخواست زیر
بار آن برود و بکار بردن دو کلمه رحمن و رحیم بدین نحو روشی اسلامی است که مورد
قبول بت پرستان نبوده است «29».
بلاشر میگوید: در اینکه فرمود «بسم اللّه الرحمن الرحیم» در نخستین وحیها نبوده
شکی نیست و استعمال مداوم آن در آغاز سورهها بعدها موجب شد در آنجاهائی هم که
نبوده گذاشته شود «30».
حقیقت این است که بحث در این باره چنانکه در خور است بستگی به بحث کاملی درباره
الفاظ اللهم، اللّه، رحمن، رحیم و ریشههای اعتقادی قدیم عرب دارد که طرح آن در
اینجا ما را بکلی از مقال اصلی دور میسازد و بهمین جهت آنرا به جای مناسب دیگر
موکول میسازیم «31» و فعلا به همین مختصر اکتفا میورزیم.
نخستین آیه:
شناسائی نخستین آیه نازل شده و آخرین آن، بهره و فایدهای خاص دارد. این شناسائی
ما را به معرفت ترتیب آیات رهبری میکند و یکچنین معرفتی موجب بینائی و دانشی میگردد
که برای شناختن احکام و علوم قرآنی دربایست است.
بدین ترتیب است که هرگاه آیههائی در موضوع واحدی داشته باشیم و فرمان
__________________________________________________
(28) تاریخ طبری 3: 79 عمره حدیبیه، ابن هشام 2: 317، سیره حلبیه 3: 23، دحلان 2:
212، یعقوبی 2: 41، ارشاد مفید و بحار از طبرسی و زهری و غیره.
(29) دکتر جواد علی: تاریخ العرب قبل الاسلام 5: 426.
(30) بلاشر: مقدمه قرآن: 143.
(31) کتاب دوران پیامبر که در دست نگارش است.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 558
در یکی از آنها با فرمان در آیه دیگر فرقی داشته باشد، میتوانیم میان آنان حکم
کنیم و ناسخ را از منسوخ باز شناسیم. معرفت این آیات که به تاریخ نزول و اسباب آن
نیز بستگی دارد، ما را به شناسائی تاریخ قانونگذاری اسلامی و روشن شدن سیر تدریجی
آن و پی بردن به هدفهای پرورشی و اجتماعی و سیاسی اسلامی هم رهبری میکند. بخصوص
که چنین شناسائی، برای تدوین تاریخ قرآن در خور کمال توجه و سزاوار نهایت عنایت
است. البته ما در اینجا در این مقام نیستیم که از نخستین و آخرین آیه در هر موضوعی
از تعالیم اسلامی سخن گوئیم. چه، آن خود بحث بس ممتع و دلکش ولی طولانی خواهد بود
که از حوصله این مقال خارج است. ما در اینجا فقط نخستین آیه نازل شده را میبینیم.
سپس آخرین آن و بدنبال آن اولین آیات را در چند موضوع خاص خواهیم دید.
درباره اینکه نخستین آیه نازل شده کدام آیه قرآن است سیوطی چهار قول نقل میکند
«1»:
قول اول: 5
آیه صدر سوره العلق
چنین بنظر میرسد که این درستترین اقوال باشد.
1) بخاری و مسلم از عایشه نقل میکنند «2» که گفت: «آغاز وحی به رسول خداوند (ص)
رؤیای صالحهای بود در خواب و او رؤیائی نمیدید مگر مانند سپیده دم صبحگاهی «3».
خداوند تنهائی را دوست او گردانیده بود. او در غار حراء گوشه میگرفت ... تا اینکه
نور حق بر او تابید. فرشته بر او نازل شد و پنج آیه صدر سوره العلق را بر او فرو
خواند.
2) حاکم در مستدرک و بیهقی در دلائلش به سند صحیح از عایشه باز گفتهاند که او
گفت: نخستین سورهای که نازل شد «اقرء باسم ربک» بود.
3) طبرانی نیز در کبیر به سند صحیح نقل میکند که ابو رجاء عطاردی گفت:
ابو موسی ... چون این سوره «اقرأ» را تلاوت میکرد گفت این نخستین سورهای است که
بر محمد (ص) نازل شده است.
__________________________________________________
(1) الاتقان 1: 23 نوع هفتم.
(2) صحیح بخاری 1: 6، 7، مناهل العرفان 1: 86 و نیز ابن هشام 1: 237، اسباب النزول
واحدی: 6.
(3) صحیح بخاری کتاب التفسیر سوره 96 باب 1- 3، کتاب تعبیر الرویاء باب 1، سنن
ترمذی کتاب المناقب باب 6، مسند احمد حنبل 6: 153.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 559
4) ابو عبید در «فضائل القرآن» گوید که حدیث کرد ما را عبد الرحمن ... از مجاهد که
گفت: نخستین نازل شده از قرآن «اقرأ باسم ربک، ن و القلم» است.
ابن اشته نیز در کتاب مصاحف خود از عبید بن عمیر روایت کند که گفت: جبرئیل با
پارچه دیبا بر رسول در آمد و گفت: بخوان! فرمود: خواندن نتوانم. گفت:
«اقرأ باسم ربک» و معتقدند که آن نخستین سورهای است که از آسمان فرود آمده است.
از زهری نیز شبیه آن نقل شده است.
در کتب خاصه نیز روایاتی حاکی از این مفهوم دیده میشود. از جمله: «به روایت امام
حسن عسکری چون چهل سال از عمر آن حضرت گذشت حق تعالی دل او را بهترین دلها و خاشعتر
و مطیع تر و بزرگتر از همه دلها یافت ... پس جبرئیل فرود آمد و اطراف آسمان و زمین
را فرو گرفت ... و بازوی آن حضرت را گرفت و حرکت داد و گفت: یا محمد بخوان. گفت چه
بخوانم؟ گفت اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ. خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ
عَلَقٍ. پس وحیهای خدا را به او رسانید. «4» و نیز طبرسی میگوید که بیشتر مفسرین
معتقدند سوره العلق نخستین سوره نازل شده است «5».
ابن الندیم نیز از محمد بن نعمان بن بشیر نقل میکند که نخستین نازل شده در قرآن
«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ ...» است «6». و در فصل سوم همین کتاب این قول بتفصیل
گذشت.
قول دوم:
«یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ» اولین آیه نازل شده است.
مستند صاحبان این رأی، روایتی است که شیخین از ابی سلمة بن عبد الرحمن بن عوف نقل
میکنند «7» که او گفت: از جابر بن عبد اللّه پرسید: کدام آیه در اول نازل شد؟
- گفت: «یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ». پس گفتم: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ» نبود؟-
گفت: سخن گویم ترا چنانکه از آن سخن گفت به ما رسول خدا. نبی اکرم فرمود: من در
غار حراء مجاور بودم. چون جوارم را بپایان رساندم فرود آمدم قدم به وادی که نهادم
کسی مرا صدا کرد. پس به پیش رو و پشت سر نگریستم، بجانب چپ و راستم، سپس به آسمان
__________________________________________________
(4) مجلسی: حیاة القلوب 2: 260 باب 23.
(5) طبرسی: مجمع البیان 5: 514.
(6) الفهرست: 43 چاپ قاهره.
(7) برهان 1: 206، اتقان 1: 24 مناهل العرفان 1: 87، صحیح بخاری: کتاب 65 تفسیر
سوره 74 المدثر باب 1، صحیح مسلم 1: 144 بسندش از یحیی، اسباب النزول واحدی: 6.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 560
نگاه کردم. او (جبرئیل) بود که بر تختی میان آسمان و زمین نشسته بود. هراسی مرا
فرا گرفت. نزد خدیجه رفتم، به او گفتم و مرا پوشاندند. پس خدای تعالی فرو فرستاد:
«یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ، قُمْ فَأَنْذِرْ».
همچنین روایت دیگری شیخین از ابی سلمه از جابر بدینسان باز گفتهاند: «بدان هنگام
که راه میرفتم آوائی از آسمان شنیدم. چشم به آسمان دوختم. فرشتهای بود که در
حراء به من آمده بود، نشسته بر تختی میان آسمان و زمین. چنان سنگین شدم که به زمین
افتادم. سپس نزد همسرم باز گشتم و گفتم: مرا بپوشانید. مرا پوشاندند و خداوند نازل
فرمود:
«یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ. قُمْ فَأَنْذِرْ. وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ وَ ثِیابَکَ
فَطَهِّرْ. وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ» «8».
البته این قول را جواب دادهاند «9» که نزول فرشته در این مورد بار اول نبوده و
قبلا در غار حراء فرود آمده بود. چنانکه متن روایت نیز حاکی است. گذشته از آن، سخن
از فترت وحی در میان بوده و چه بسا منظور نخستین نزول پس از فترت باشد.
همچنین ممکن است مقصود، نزول یک سوره بتمامی بوده و شاید هم چنانکه گفتهاند:
اجتهاد جابر چنین بوده و او در اجتهاد خود خطا کرده باشد. بدین ترتیب رجحان و مزیت
قول اول ثابت میگردد.
قول سوم:
سوره فاتحه.
طرفداران این رأی بروایتی متمسّک گشتهاند که بیهقی در «دلائل» از ابی میسرة عمرو
بن شرحبیل نقل میکند: «10» رسول خدا به خدیجه فرمود: چون خلوت میگزینم و تنها میشوم
آوائی میشنوم. به خدا بر خود میترسم که این کاری شود ...»
خدیجه گفت: معاذ اللّه! خدا بر تو بد نخواهد خواست. همانا که تو امانت میگزاری و
صله رحم بجا میآوری. سخن براست میگوئی.- چون ابو بکر در آمد خدیجه آن سخن را به
او باز گفت و فرمود: یا محمد (ص) به نزد ورقه برو.- پس رفتند و داستان را به او
گفتند. پیامبر گفت: «چون به تنهائی خلوت میکنم ندائی از پشت سر میشنوم که ای
محمد! ای محمد! پس «مرا هراسی و ترسی فرا میگیرد که
__________________________________________________
(8) صحیح بخاری 1: 228، صحیح مسلم 1: 143.
(9) زرکشی: البرهان 1: 207، الاتقان 1: 24، مناهل 1: 88.
(10) برهان 1: 207، اتقان 1: 24، مجمع البیان 5: 514.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 561
میخواهم بگریزم و بر جای نمانم» «11» ورقه گفت: چنین نکن این بار که ترا بر
خواند.
هم بر جای میباش تا آنچه میگوید بشنوی سپس نزد من بیا و مرا آگاه کن. پس چون
رسول خدا خلوت گزید فرشته او را ندا کرد که ای محمد! بگو: «بسم اللّه- الرحمن
الرحیم. الحمد للّه رب العالمین ... و لا الضالین».
این حدیث نیز نمیرساند که نخستین آیه منزّله سوره فاتحه باشد. بلکه چنین فهمیده
میشود که نزول فاتحه پس از نزول وحی جلی در غار حراء بوده است و بعد از آنکه
پیامبر بنزد ورقه میرود و بعد از آن بوده که آوائی از پشت سر میشنیده و بعد از
سخن و اشاره ورقه بوده که به این آوا گوش بدهد. گذشته از آن، این حدیث مرسل است و
در سندش نام صحابی که آنرا باز گفته باشد یافته نمیشود.
صاحب کشاف این قول را از بیشتر مفسران نقل میکند. ولی ابن حجر تصریح مینماید که
جز شماره بسیار کمی آنرا باز نگفتهاند. بهر صورت، سوره حمد را نخستین سورهای
دانستهاند که بتمامی یکباره نازل شده است و برخی هم گفتهاند که این سوره دو بار
نازل شد هم در مکه و هم در مدینه «12».
قول چهارم:
«بسم اللّه الرحمن الرحیم»
قائلین به این قول استدلال به روایتی میکنند که واحدی نقل میکند «13» که گفتند:
نخستین چیزی که نازل شده از قرآن «بسم اللّه الرحمن الرحیم و اول سوره اقرأ» بود.
ولی به این سخن هم پاسخ دادهاند که این حدیث نیز مرسل است بسمله نیز در صدر هر
سورهای نازل میشد. البته اگر بسمله را آیتی جدا و مستقل در هر سورهای بدانیم
نخستین آیهای که نازل شده علی الاطلاق، آن خواهد بود. ولی اگر آن را آیه مستقل هم
نشماریم بهر صورت نخستین کلمه نازله خواهد بود.
سخن در مورد «بسمله» بتفصیل گذشت. در اینجا باید اضافه کنیم که طبری در روایتی از
ابن عباس نقل میکند که در آغاز نزول جبرئیل استعاذه را به پیامبر اکرم آموخت. سپس
گفت بگو: بسم اللّه الرحمن الرحیم و بعد از آن «اقرأ» را فرو
__________________________________________________
(11) کشف الاسرار میبدی 1: 26.
(12) دمیاطی: اتحاف فضلاء البشر: 118 ح 2، زرکشی: البرهان 1: 29.
(13) اسباب النزول: 6، 11.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 562
خواند «14» ولی ابن کثیر در تفسیرش این حدیث را ضعیف میشمارد «15». طبری بسمله را
آیتی از فاتحه نشمرده است «16» ولی شیخ طبرسی میگوید: اصحاب ما اتفاق دارند که
بسمله آیتی است از سوره حمد و از هر سورهای «17» ...
بهر صورت، چنانکه گفتیم این قول خود در خور توجه و تأمل کامل است.
آخرین آیه:
در تعیین آخرین آیه نازل شده نیز دانشمندان اختلاف کردهاند. زیرا همه ایشان به
روایات و احادیثی استناد جستهاند که به نبی اکرم نمیرسد و بستگی بدان داشته که
گوینده آن آخرین آیهای را که از پیامبر دریافت کرده کدام آیه باشد. این است علت
اصلی اختلاف نظر در این باره.
اقوال مختلفهای که در این باره گفته شده بدین ترتیب منظم و مرتب شده است «1»:
1) نسائی از طریق عکرمه از ابن عباس نقل میکند که آخرین آیه نازل شده آیه 281 سوره
بقره است:
«وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اللَّهِ، ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ
نَفْسٍ ما کَسَبَتْ، وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» البته کسان دیگری هم نظیر آنرا از
ابن عباس نقل کردهاند «2» و گفتهاند که پیامبر اکرم 9 و یا 12 و یا 81 روز پس از
نزول آن بدرود حیات گفت «3» و قرطبی هم بدنبال آن اضافه میکند که جبرئیل به رسول
خدا گفت: ای محمد! این آیه را بر سر آیه 280 سوره بقره بگذار «4».
2) بخاری از ابن عباس و بیهقی از ابن عمر نقل کردهاند که آخرین آیه، آیه
__________________________________________________
(14) تفسیر طبری 1: 38: طبع بولاق 1: 113- طبع دار المعارف.
(15) تفسیر ابن کثیر 1: 30.
(16) تفسیر طبری چاپ قدیم 1: 39 ببعد و 49.
(17) مجمع البیان 1: 11 و 18.
(1) سیوطی در اتقان اقوال مختلفه را ذکر کرده و زرقانی (مناهل العرفان 1: 90) آنرا
بدین ترتیب مرتب کرده است.
(2) واحدی: اسباب النزول: 9، اتقان 1: 27 نوع هشتم.
(3) البرهان فی علوم القرآن 1: 209، مجمع البیان 1: 394.
(4) ابو الفتوح 2: 239، اتقان 1: 62، قرطبی 1: 61.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 563
رباست:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا
إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ «5» محمد بن جریر طبری از سعید بن مسیب و شعبی (عامر)
نقل میکند «6» که عمر، و ابن عباس گفتهاند که آیه ربا آخرین آیه نازل شده است
«7». ولی شناسایان حدیث آنرا ضعیف شمردهاند «8» زیرا هر چند اسنادش صحیح است ولی مرسل
میباشد. شعبی زمان عمر را درک نکرده و سعید بن مسیب چیزی از او نشنیده است.
3) گفتهاند که آیه دین «وام» آخرین آیه است:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی
فَاکْتُبُوهُ ... وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» «9» ابو عبید نیز در فضائل
از ابن شهاب باز میگوید:
آخر قرآن «نزدیکترین آیه قرآنی به عرش از نظر زمانی» آیه ربا و آیه وام «دین» است
«10».
ولی چنانکه سیوطی میگوید: میان این اقوال سه گانه میتوان جمع کرد. زیرا ظاهرا
این سه آیه یکباره فرود آمده، چنانکه در قرآن ترتیب یافته است.
اما زرقانی قول اول را ترجیح میدهد که سیاق آن برای ختام مناسبتر است و نصّ روایت
ابن ابی حاتم است که پیامبر اکرم پس از آن 9 روز بزیست و بعد در دوم ربیع الاول
بدرود حیات گفت «11» و در روایات دیگر چنین نصی نمیتوان یافت.
4) نزول آخرین آیه:
«فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّی لا أُضِیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ
ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی «12»
__________________________________________________
(5) آیه 278 سوره بقره- سیوطی 1: 365.
(6) تفسیر طبری 3: 75.
(7) مسند احمد: 246، 350 و سنن ابن ماجه: 2276، ابن کثیر 2: 58، الدر المنثور
سیوطی 1: 365
(8) شرح المسند: 109، کتاب المراسیل ابن ابی حاتم: 26- 27.
(9) آیه 282 سوره بقره.
(10) الاتقان 1: 27 نوع هشتم.
(11) در روز وفات پیغمبر اکرم اختلاف است. در اینکه دوشنبه بوده خلافی نیست ولی
عامه مورخان آنرا روز دوازدهم ربیع الاول میدانند و محدثین شیعه روز 28 صفر دوم و
اول ربیع الاول را هم گفتهاند.
البته اقوال ضعیف و شاذ دیگری هم هست.
(12) آیه 195 از سوره 3 آل عمران.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 564
است. دلیل، روایتی است از طریق مجاهد که امّ سلمه گفت: این آخرین آیه بود.
زیرا او (ام سلمه) گفت: ای رسول خدا! میبینم که خداوند از مردان یاد میکند ولی
از زنان چیزی نمیگوید. پس آیه 33 سوره نساء و پس از آن آیه 35 سوره احزاب، سپس
این آیه نازل شد و این آخرین نزول آن سه تا بود و آخرین نزولی بود پس از آنچه
درباره مردان بخصوص نازل شده بود «13».
در این مورد هم متن روایت خود حاکی است که مطلق آخرین نزول مورد نظر نبوده و منظور
آخرین آیه درباره زنان و آخرین سه آیه در این مورد بوده است.
5) آیه:
«وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ
غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً» «14»
آخرین آیه است. دلیل آنهم چیزی است که بخاری و دیگران از ابن عباس نقل کردهاند که
گفت: این آیه آخرین آیه است و چیزی آنرا نسخ نکرد «15».
البته خود روایت میرساند که منظور آخرین آیه درباره حکم قتل عمدی مؤمن است نه
آخرین آیه بطور مطلق.
6) گفتهاند که آیه:
«یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ» «16» آخرین آیه است.
این قول را از براء بن عازب نقل کردهاند «17» ولی ممکن است این آیه را هم آخرین
نزول درباره مواریث دانست نه آخرین آیه.
7) سوره مائدة آخرین نزول بوده است. روایت ترمذی و حاکم از عایشه چنین است. چه بسا
که مراد آخرین سورهای باشد که درباره حلال و حرام آمده و حکمی در آن منسوخ نگشته
است «18». برخی هم گفتهاند که آیه:
__________________________________________________
(13) الاتقان 1: 28 نوع هشتم.
(14) سوره 4 نساء آیه 93.
(15) بخاری کتاب 65 تفسیر سوره نساء باب 16 و 27، فتح الباری 8: 379، مسلم 18:
158، الاتقان 1: 28 نوع هشتم.
(16) سوره 4 نساء آیه 176.
(17) صحیح مسلم 11: 58، 59، سنن بیهقی 6: 224، فتح الباری 12: 22، البرهان 1: 209.
(18) الاتقان 1: 27 نوع هشتم.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 565
«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی» «19»
آخرین نزول بوده است. زیرا این آیه در حجة الوداع فرود آمد و پیامبر اکرم 81 روز
پس از آن بزیست. ولی چنانکه گفتهاند پس از آن نهی و حکمی فرود نیامد نه اینکه
آخرین نزول بنحو اطلاق باشد «20».
8) برخی هم از قول ابیّ بن کعب آخر سوره توبه را پایان نزول دانستهاند «21» که
شاید آنهم منظور آخرین نزول از سوره براءة باشد، نه آخر بطور مطلق.
9) غریبتر از همه قول معاویة بن ابی سفیان است که این آیه را خواند:
«فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا
یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» «22» و گفت: این آخرین آیهای است که از
قرآن نازل شده است «23» و شاید منظور این بود که آیه دیگری آنرا نسخ نکرده است.
10) مسلم از ابن عباس نقل میکند که آخرین نازل شده سوره «إِذا جاءَ نَصْرُ
اللَّهِ وَ الْفَتْحُ» میباشد «24». این سوره مشعر بر وفات نبی اکرم بود و موجب
اندوه فراوان یاران پیامبر گشت و ممکن است منظور ابن عباس نزول همه سوره بیکبارگی
باشد، نه آخرین آیه.
ده قولی را که درباره آخرین آیه نازل شده گفتهاند دیدیم. رویهمرفته چنین مینمایاند
که قول اول محکمترین آنها بود.
قاضی ابو بکر در «الانتصار» میگوید: «در این اقوال چیزی که از قول شخص نبی اکرم
باشد نیست و هر کس از روی اجتهاد خود و ظن غالب سخنی گفته و محتمل است که هر یک از
آنان از آخرین آیهای که از نبی گرامی بهنگام وفات وی
__________________________________________________
(19) سوره 5 مائده آیه 3.
(20) مجمع البیان 2: 159، ابو الفتوح 3: 374، طبری 6: 51، 52، قدیم.
(21) بخاری: کتاب 65 تفسیر سوره توبه باب 1، مجمع الزوائد هیثمی 7: 36، عبد اللّه
بن احمد در زوائد.
المسند 5: 117، البرهان 1: 209، الاتقان 1: 27 نوع هشتم.
(22) سوره 18 کهف آیه 110.
(23) الاتقان 1: 28 نوع هشتم.
(24) اتقان 1: 27 نوع هشتم، و نیز مراجعه کنید: صحیح بخاری کتاب 34 البیوع باب 25،
صحیح مسلم کتاب 54 التفسیر حدیث 16، 17 و کتاب 23 الفرائض حدیث 10- 13، مسند احمد
1:
36، 49 و 5: 134.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 566
و یا اندکی قبل از ناخوشیش شنیده خبر داده است و دیگری بعد از او آیتی دیگر شنیده
باشد ...» «25».
نخستین آیه
در چند موضوع
برای اینکه اهمیت مطلب بخوبی روشن شود و معلوم گردد که بسط مقال بیجهت و سبب
نبوده چند نمونه از اوایل مخصوصه در چند امر که حاکی از سیر تدریجی تشریع و
قانونگذاری اسلامی است بدست میدهیم. سپس برگزیدهای از آنچه علمای فن در این باره
بیان داشتهاند ذکر خواهیم کرد.
1) درباره
شراب:-
بطور کلی تحریم شراب در اسلام گفتهاند که بتدریج پیش آمد «1». نخستین بار این آیه
فرود آمد:
«یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ
مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما ... «2»
ترا میپرسند از می و قمار، بگوی در این دو بزهی بزرگ است و مردمان را در آن
منفعتهاست. اما بزهمندی آن مهتر است از سود آن ...»
گفته شد که می حرام شده، اما بعضی هم به رسول خدا میگفتند: یا رسول اللّه، بگذار
ما را که از آن بهره گیریم همچنانکه خدای فرموده، ولی رسول اکرم چیزی نمیفرمود و
در پاسخ آنان خاموش میماند. بعد این آیه نازل شد:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکاری
حَتَّی تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ ... «3»
ای آنها که بگرویدند! گرد نماز مگردید آنگه که مست باشید تا بدانید که چه میخوانید
...»
باز گفته شد که می حرام گردید ولی بودند کسانی که میگفتند: یا رسول اللّه،
__________________________________________________
(25) ایضا.
(1) بیشتر این مطلب را از عبد اللّه بن عمر روایت کردهاند. رک. الاتقان 1: 26 نوع
هفتم، فرع. شبیه آنرا طبری از ابی رزین نقل میکند. تفسیر طبری 5: 61 بولاق حدیث
9528 و باز 7: 22 حدیث 12517، الدر المنثور 2: 318.
(2) سوره 2 بقره: آیه 219.
(3) سوره 4 النساء: آیه 43.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 567
بهنگام نماز از آن نمیآشامیم. رسول خدا در برابر ایشان خاموشی گزید تا این آیه
فرود آمد:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ
وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ
تُفْلِحُونَ ... «4»
ای ایشان که بگرویدند! می و قمار، سنگها و تیرهای قمار (انصاب و ازلام) پلید است و
از کارهای شیطان، بپرهیزید از آن، تا رستگار گردید».
و در آیه بعدی میافزاید: شیطان میخواهد که در میان شما دشمنی و زشتی افگند با
آشامیدن می و باختن قمار، و شما را از یاد خدا و از نماز باز دارد. از آن
بازایستید و گرد آن مگردید. (آیا شما بس میکنید؟) چنین بود که رسول خدا فرمود:
«می حرام شد».
اما سبب این تحریم را بگونههای مختلفی گفتهاند. از عمر نقل کردهاند که همیشه از
خدا میخواست بیانی کافی درباره خمر نازل کند. چون آیه اول «5» آمد خوشحال شد ولی
باز هم بیانی شافی میخواست. بعد آیه دوم «6» فرود آمد و سرانجام دستور قطعی در
سومین آیه «7» نازل شد و عمر خشنود گردید «8».
همچنین گفتهاند که مردی از انصار مهمانی داد و در آنجا انصار و قریش به تفاخر
پرداختند. معرکه گرم شد و بر بینی سعد بن ابی وقّاص ضربهای فرود آمد. نزد رسول
خدا رفتند که تحریم خمر «9» نازل شد «10».
__________________________________________________
(4) سوره 5 مائده آیه 90 و 91.
(5) سوره 2 بقره: آیه 219.
(6) سوره 4 النساء: آیه 43.
(7) سوره 5 مائده: آیه 90 و 91.
(8) تفسیر طبری 7: 22 بولاق، مسند احمد 2: 351 رقم 378، سنن ابی داود: اشربه باب 1
(3: 444 رقم 3670)، سنن نسائی کتاب 51 الاشربه باب 1 (8: 286، 287) سنن ترمذی کتاب
التفسیر (تفسیر سوره 5: 8 و 9)، مستدرک حاکم 2: 278، سنن بیهقی 8: 285، ابو جعفر
النحاس: الناسخ و المنسوخ: 39، اسباب النزول واحدی: 154، تفسیر ابن کثیر 1: 499،
500 و 3: 225، 226.
(9) سوره 5 مائده: آیه 90 و 91.
(10) مجمع البیان 2: 240، طبری 7: 22 بولاق، البرهان 1: 34، مسند ابو داود طیالسی:
28 رقم 208، مسند احمد 1: 185 (رقم 1567 و 1614). صحیح مسلم: کتاب 44 فضائل
الصحابه حدیث 44، 45، سنن بیهقی 8: 285، الناسخ و المنسوخ ابو جعفر النحاس: 40،
اسباب النزول واحدی: 154، تفسیر ابن کثیر 3: 230، الدر المنثور 2: 315.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 568
انس بن مالک میگوید: روزی با تنی چند از یاران شراب مینوشیدیم که منادی ندا در
داد: «شراب حرام شد». نه کسی از ما بیرون رفت و نه کسی به ما درآمد که شراب را
ریختیم و سبو را شکستیم. پارهای از ما وضو گرفتند و برخی غسل کردند خود را به بوی
خوش آراستیم و به مسجد رفتیم. رسول خدا آیه تحریم «11» میخواند «12».
سبب تحریم خمر بگونههای مختلف دیگری نیز روایت شده «13» که همه نشان دهنده سیر
تدریجی نزول احکام و اوامر و حاکی از چگونگی تشریع اسلامی است.
2) درباره
دفاع و جهاد:
چنانکه در تاریخ اسلام ضبط است با همه آزاری که مشرکان بر مسلمانان روا میداشتند
و از هیچ زشتی و دشنامی باز نمیایستادند، جهاد در صدر اسلام برای دفاع تشریع نشد
و خداوند به عفو و گذشت فرمان میداد. چنانکه فرمود: «بسیاری از اهل کتاب پس از
آنکه ایشان را حق پیدا شد از حسدی که در دل دارند دوست میدارند که اگر میتوانستند
شما را برگردانند، بعد از گرویدنتان تا کافر شوید. ولی شما درگذرید و از جواب
ایشان روی گردانید تا خداوند فرمان خویش بیاورد که خداوند بر هر چیزی تواناست
«14».
و یا جای دیگر فرمود: «درگذر از ایشان و سلامی بگوی که بزودی آگاه شوند» «15»
اینها خود امر صریحی است بر عفو و گذشت تا خداوند خود فرمان کشتار ایشان را بدهد.
__________________________________________________
(11) سوره 5 مائده: آیه 90 و 91.
(12) تفسیر طبری 7: 24، تفسیر ابن کثیر 3: 228، الدر المنثور 2: 320.
(13) صحیح بخاری: مساقاة 13، مظالم 21، تفسیر سوره مائده: 10، 11، اشربه: 2، 3، 5،
11، 21، آحاد: 1، صحیح مسلم: مساقاة 67، اشربه 3- 6، 8، 12، تفسیر 32، 33، سنن ابی
داود:
اشربه 1، 5، 7، طب: 19، ترمذی: طب 8، تفسیر سوره مائده: 10- 12، سنن نسائی: اشربه:
1- 3، 19، 20، 22، 24، الدارمی: اشربه 2، الموطأ مالک: اشربه 13، مسند احمد 1: 53،
142، 181، 186، 234، 272، 274، 289، 295، 304، 350 و 2: 158، 165، 167، 171، 172،
351، 352، و 3: 26، 181، 183، 189، 217، 227، 260، 422 و 4: 232 و 6: 311، 317،
تفسیر طبری 2: 211 ببعد بولاق، مسند طیالسی: شماره 1957، تفسیر ابن کثیر 3: 226،
الدر المنثور سیوطی 2: 314- 315، اصابه حافظ 7: 21، الفتح 7: 201.
(14) سوره 2 بقره: آیه 109.
(15) سوره 43 زخرف: آیه 89.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 569
در سال دوم هجرت فرمان کشتار ایشان تنها به هنگام دفاع فرا رسید. چنانکه فرمود:
«دستوری داده شد ایشان را که جنگ کنند بدان بیدادی که به ایشان رفت و خداوند بر
یاری ایشان تواناست. آنها که بیرون کردند ایشان را از خانومانشان بیهیچ حقی، جز
اینکه میگفتند پروردگار ما اللّه است و اگر خدا مردم را باز نمیداشت از یکدیگر،
صومعهها و کلیساها و کنیسهها و مساجدی که نام خدا را در آن زیاد میبرند ویران
میشدند و خداوند یاری میدهد کسی را که به او یاری کند. همانا خداوند با نیرو و
عزیز است «16»».
ولی سرانجام پایان کار فرا رسید و خداوند گروندگان را سخت برانگیخت. سوره براءة
نزول یافت و میدانیم که این از آخرین سورههای نازل شده است. در آنجا فرمود:
«چون ماههای حرام بگذرد، پس بکشید مشرکان را هر جا که ایشان را بیابید و بگیریدشان
و تنگ بر ایشان گیرید ... و مشرکان را یکسره کشتار کنید. همچنانکه یکسره از شما
کشتار کردهاند و بدانید که خدای با پرهیزگاران است ... کوچ کنید و بشتابید سبک
بالان و گران باران، و جهاد کنید به دارائی خویش و تن خویش از بهر خدای، آن بهتر
است بر شما اگر بدانید ... اگر به جنگ نروید عذاب کند شما را عذابی دردناک ...
خدای بخرید از گرویدگان تنها و دارائی ایشان تا بهشت ایشان را باشد، کشتار میکنند
در راه خدا، پس میکشند و کشته میشوند ...» «17»
3) درباره
خوراکیها و حلال و حرام آن
ابن حصار میگوید: اولین آیه درباره خوراکیها در مکه نازل شد:
«بگوی نمییابم در آنچه وحی کردند به من، حرام کردهای بر هیچ چشندهای که آن را
چشد مگر ... پس بخورید از آنچه خدا شما را روزی داد، حلالی پاک ...» «18»
بعد در مدینه بود که فرود آمد:
«همانا حرام کرد بر شما مردار و خون و گوشت خوک ... حرام شد بر شما مردار و خون و
گوشت خوک ...» «19»
__________________________________________________
(16) سوره 22 الحج: آیه 39، 40.
(17) سوره 9 توبه: آیه 5، 36، 41، 39 و 111.
(18) سوره 6 الانعام: آیه 145 و سوره 66 النحل: آیه 114.
(19) سوره 2 بقره: آیه 173 و سوره 5 مائده: آیه 3.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 570
همچنین درباره سایر موضوعات قرآنی که تفصیل آنها را در کتب معتبر تفسیر و علوم
قرآنی میتوان یافت.
شماره آیهها:
در شماره آیات قرآنی نیز اختلاف اقوالی دیده میشود. مکتبهای مختلف کوفی، مکی،
مدنی، بصری و شامی هر یک عددی را برگزیدهاند که مطابق روایات و اخباری بوده که از
نظر آنان بر دیگر اخبار رجحان و مزیتی داشته است. گفتهاند: علت این اختلاف آن بود
که نبی اکرم (ص) بر سر هر آیهای اندک توقفی میکرد تا یارانش بدانند که پایان و
آغاز آیه کجاست. ولی پارهای از مردم چنان گمان میبردند که محل وقف پیامبر اکرم
فاصله میان دو آیه نیست و آن آیه را به ما بعد آن وصل میکردند. دسته دیگر آن وقف
را خاتمه آیه تلقی کرده و به دنباله آن وصل نمیکردند. چنین بود که در شمارش آیات
در مصاحف مختلف اختلافی پیش آمد و یا چنانکه قبلا نیز اشاره شد شاید علت اختلاف در
شماره آیات این باشد که در مصاحف مختلفی که عثمان به اطراف فرستاد هیچگونه علامتی
بکار نرفته بود و در شهرهای مختلف به قراءتهای مختلف اتکاء میشد و آن اختلاف قبلی
در مصاحف به اینجا نیز رخنه کرد. بهر حال، امروز تقریبا بیشتر آیات قرآنی از نظر
شماره بطریقه کوفیان است که ابو عبد الرحمن، عبد اللّه بن حبیب السّلمّی از امیر
مؤمنان علی بن ابیطالب (ع) نقل کرده و امام الشاطبی آنرا در «ناظمة الزهر» آورده
است «1».
شماره آیات قرآنی بطور کلی ششهزار و دویست و کسری گفته شده و اختلافی که هست در
کسر آن میباشد. بدین ترتیب:
6236 آیه: این شماره کوفی است که منسوب به علی بن ابیطالب (ع) میباشد.
حمزه زیّات و ابو الحسن کسائی و خلف بن هشام آنرا نقل میکنند. حمزه گفت: این عدد
را ابو لیلی از ابی عبد الرحمن السلمی از علی (ع) بازگفته است «2».
6226 آیه: عدد شامی که منسوب است به یحیی بن حارث (ابی الحرث) الذماریّ
__________________________________________________
(1) ابی عبد رضوان المخلاتی آنرا شرح کرده است. ضمنا کتاب ابی القاسم عمر بن محمد
بن عبد الکافی و کتاب تحقیق البیان شیخ محمد متولی شیخ القرّاء مصر نیز آنرا ذکر
میکنند.
(2) البرهان 2: 249، الاتقان 1: 67 نوع 19، مجمع البیان 1: 11، مناهل العرفان 1:
336 بنقل از التبیان، مقدمتان: 246، الفهرست: 47 چاپ قاهره، ترجمه تفسیر طبری 1:
10، کشف الاسرار 10: 681.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 571
و عبد اللّه بن عامر.
6220 آیه: عدد مکی که منسوب است به عبد اللّه بن کثیر که یکی از 7 قاری است و او
از مجاهد از ابن عباس از ابیّ بن کعب نقل میکند.
6219 آیه: عدد بصری که از قتادة نقل شده است.
6218 آیه: از ابن مسعود بازگفتهاند «3».
6217 آیه: عدد مدنی اول- این شماره به کسی منسوب نیست و اهل کوفه آنرا مرسلا از
اهل مدینه نقل میکنند و کسی را نام نمیبرند. و نافع از قاریان نیز آنرا معتقد
بود.
6216 آیه- این شماره را از ابن عباس «4» و از ابن سیرین بازگفتهاند. «5»
6214 آیه- عدد مدنی اخیر که منسوب به ابی جعفر بن زید بن القعقاع یکی از قاریان
دهگانه، شیبة بن نصاح میباشد. اسماعیل بن جعفر بن ابی کثیر انصاری بواسطه سلیمان
بن جماز از آن دو روایت کردهاند.
6212 آیه- از حمید اعرج بازگفتهاند. «6»
6210 آیه- صاحب تبیان این قول را از ابی جعفر که جزء مدنی اخیر است نقل میکند
«7». ابن الندیم نیز آنرا از ابیّ بن کعب بازگفته است «8» و در مقدمه کتاب مبانی
زعفرانی این قول را از عکرمة بن سلیمان نقل میکند «9».
6205 آیه: عدد بصری که منسوب به عاصم بن العجاج الجحدری میباشد از ایوب بن متوکل
بصری نیز نقل شده و 6204 هم از عاصم بازگفتهاند.
6170 آیه: این قولی است که ابن الندیم از عطاء بن یسار نقل میکند «10» و تنها
قولی است که کمتر از 6200 آیه ذکر میکند.
__________________________________________________
(3) مقدمتان: 246 و 247.
(4) الاتقان 1: 67 نوع 19.
(5) مقدمتان: 246 و 247.
(6) ایضا: 246 و 247.
(7) مناهل العرفان 1: 336.
(8) الفهرست: 47 چاپ قاهره.
(9) مقدمتان: 246 و 247.
(10) الفهرست: 47.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 572
بیشترین شمارهای که در این باره ذکر کردهاند قول میبدی است که مینویسد:
«و بر قول جمهور اهل علم ششهزار و ششصد و شصت آیت» است «11» و گمان میرود این عدد
بیشتر از نظر سر راستی انتخاب شده باشد.
آیات قرآنی از نظر کوتاهی و بلندی نیز با هم فرق بسیار دارد. کوتاهترین آنرا «طه»
گرفتهاند و بلندترین آن آیه مداینه یا تداین «وام خواستن» است که در بلندترین
سورهها قرار گرفته «12» بحسابی 170 و بحساب دیگر 128 کلمه و 540 حرف دارد «13».
چنانکه دیدیم بعضی فواتح سور را آیهای مستقل شمردهاند و «طه» هم نزد کوفیان یک
آیه است. از حضرت صادق (ع) نیز مرویست که فرمود: طه طهارت اهل بیت رسول خداست.
ابو عمرو الدانی گفته است: «هیچ کلمهای را نمیشناسم که به تنهائی آیه شمرده شود
مگر «مدهامتان را»- البته در این مورد فواتح سور منظور نبوده است. ولی زرکشی «و
الضحی» بعد، «و الفجر» را که هر یک لفظا و تقدیرا 5 حرف و رسما 6 حرف دارند
کوتاهترین آیهها میشمارد. نه «مدهامتان» را که 8 حرف دارد و نه «ثمّ نظر» «14» را
که دو کلمه است.
زمخشری در این باره میگوید: تعیین آیات، علمی توقیفی است و در آن مجالی برای قیاس
نیست. از اینجهت «الم» و «المص» را آیهای شمردهاند و «الر» و «المر» را آیه
مستقل ندانستهاند «حم» و «طه» و «یس» را آیهای شمرده ولی «طس» را آیه نگرفتهاند
«15».
شمس الائمه در امالی آورده است که هزار آیه از آیات قرآن حکم و فرمان است که
امتثال باید کرد و هزار آیه نهی است که ارتکاب نباید نمود و هزار آیه وعد است که
اگر فرمان برید، با شما مکافات و پاداش چون کند و هزار آیه وعید است که اگر
نافرمانی کنید، شما را مجازات و کیفر چون دهد و هزار آیه عبرت و مثل و پند است و
هزار آیه حکمت و قصص و خبر. صد آیه در عذر خطیئات و صد آیه در اذکار و دعوات و سی
و پنج آیه متفرقات است که در هر یک از آنها نکات بیشمار «16».
__________________________________________________
(11) کشف الاسرار 10: 682.
(12) سوره 2 بقره: آیه 282.
(13) البرهان فی علوم القرآن 1: 252.
(14) سوره 74 المدثر: آیه 21.
(15) الاتقان 1: 66 چاپ سوم قاهره.
(16) منهاج النجاة 1: 73.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 573
شماره کلمات
و حروف:
از آنجا که از رسول خدا روایت شده که به هر حرفی از قرآن ده حسنه نوشته میشود «1»
از همان صدر اسلام مسلمانان اهتمامی خاص در شمارش آیات و حتی کلمات و حروف قرآنی
داشتند. گذشته از اینکه هر کس جدا این کلمات و حروف را برای خود میشمرد، یک مرتبه
نیز هیأتی رسمی مشغول کار گردید. امام ابو بکر احمد بن الحسین بن مهران المقری میگوید:
حجّاج بن یوسف فرستاد نزد قاریان بصره، آنان را جمع کرد و از میان آنها حسن بصری و
ابو العالیة و نصر بن عاصم و عاصم الجحدریّ و مالک بن دینار را برگزید و به ایشان
گفت که حروف قرآن را بشمارند؛ پس چهار ماه آنرا با دانههای جو شمردند تمام کلمات
قرآنی 77437 کلمه بود و شماره حروف 323015 حرف بود. سلام ابو محمد الحمانیّ نیز
شبیه آنرا باز میگوید «2».
مجموع کلمات قرآن را با اختلافی اندک چنین ذکر کردهاند:
77439 کلمه: این عدد را از عطاء بن یسار نقل کردهاند «3»- در مقدمه کتاب المبانی
این عدد از اهل مدینه نیز نقل شده است «4».
77437 کلمه: این شماره را هم فضیل (فضل) بن شاذان از عطاء بن یسار و نیز از قاریان
بصره نقل کردهاند «5».
77436 کلمه: پارهای از شمرندگان چنین ذکر کردهاند «6».
درباره حروف قرآن اختلاف اندکی بیشتر است:
323671 حرف: از ابن عباس نقل شده است «7».
323015 حرف: از عطاء بن یسار و اهل مدینه و قاریان بصره بازگفتهاند.
322670 حرف: از ابن مسعود نقل کردهاند «8».
321530 حرف: منسوب به یحیی بن حارث الذماری میباشد «9».
__________________________________________________
(1) ابو الفتوح رازی 10: 398.
(2) البرهان فی علوم القرآن 1: 249.
(3) کشف الاسرار 10: 682.
(4) مقدمتان: 246.
(5) ابن الندیم: الفهرست: 47 قاهره- البرهان 1: 249.
(6) مقدمتان: 248.
(7) کشف الاسرار 10: 682.
(8) ایضا، 10: 682.
(9) الفهرست: 47، البرهان 1: 249.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 574
321188 حرف: منسوب به مجاهد «10».
321120 حرف: هم چنین منسوب به مجاهد است «11».
321000 حرف: نیز عبد اللّه بن جبیر از مجاهد نقل میکند «12».
320211 حرف: پارهای از شمرندگان گفتهاند «13».
300690 حرف: منسوب به ابن مسعود است «14».
کسانی نیز شماره هر حرفی را جداگانه یادداشت کرده «15» و نیز یک دومها و یک- سومها
و یک چهارمها و یک پنجمها تا یکدهمهای قرآن را بتفصیل یاد کردهاند «16».
بلندترین کلمه در قرآن در لفظ و نوشتن «فأسقینا کموه» است (س 15 آ 22) که 11 حرف
دارد. سپس «اقترفتموها» (س 9 آ 24) است به 9 حرف، و هم چنین «أنلزمکموها» (س 11 آ
28) «و المستضعفین» (س 4 آ 75) «لیستخلفّنهم» (س 24 آ 55) 9 حرف دارد و 10 تقدیری
است.
کوتاهترین کلمه مانند باء حرف جر میباشد «17».
ترتیب آیهها:
سخن مسلم و قطعی درباره ترتیب آیهها و طرز قرار گرفتن آنها در سورهها، به این
صورتی که امروزه در مصاحف موجوده مییابیم، بیگفتگو اینست: که این ترتیب، وابسته
به توقیف نبی اکرم و فرود آمده از جانب خدای تعالی است و برای رأی و اجتهاد، در
این زمینه مجال و جولانگاهی باقی نمانده است. این جبرئیل بوده که طبق روایات
وارده، هرگاه فرود میآمد و آیتی بهمراه داشت، موضع و جایگاه هر آیهای را در سوره
مربوطهاش تعیین میکرد، آنگاه رسول خدا آن را بر یارانش فرو میخواند و به
نویسندگان وحی فرمان میداد که آن را در جای خود بنگارند.
__________________________________________________
(10) مقدمتان: 246.
(11) کشف الاسرار 10: 682.
(12) البرهان 1: 249.
(13) مقدمتان: 248.
(14) ایضا: 246.
(15) کشف الاسرار 10: 682، مقدمتان 248، کشکول عاملی: 201.
(16) مقدمة کتاب المبانی: 235 به بعد.
(17) البرهان 1: 252.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 575
حضرتش در طی زندگی آیات قرآنی را بارها ضمن نمازها، خطبهها، حکمها، موعظهها و
بخصوص بهنگام نزول آیات، بعد هم بارها و بکرات بر بندگان خدا فرو خوانده است.
روایات میگویند که هر سال جبرئیل یکبار قرآن را با او برابر میکرد، و در آخرین
سال آن مقابله و برابری دوباره پیش آمد «1». ترتیب آیهها در آن هنگام بهمین سان
بود که امروز در میان دستان ما و پیش روی ماست و برای هیچکس، اعم از یاران وفادار
او و خلفای راشدین، و یا بعدیهای آنان در ترتیب چیزی از آیات قرآنی، جای کوچکترین
تصرف و تغییری نمانده است. گردآوری زمان ابو بکر، چیزی جز این نبود که قرآن را از
روی سنگهای سپید و استخوان شانهها در صحفی تدوین کنند. و جمع آن در عهد عثمان
تنها نقل آن از صحف به مصاحفی بود و هر دوی این عمل، درست بهمان ترتیبی بود که
پیامبر گرامی (ص) تعیین فرموده بود. اجماع و نصوص مترادفه، بر اینکه ترتیب آیات
توقیفی است، جای گفتگوئی نمیگذارد.
از آنان که اجماع را در این باره حکایت کردهاند زرکشی در البرهان و ابو جعفر بن
الزبیر در مناسبات و سیوطی در اتقان است «2».
البته این اجماع متکی به نصوص فراوانی است که قسمتی از آنها تاکنون ذکر شده و به
پارهای دیگر برای نمونه اشاره خواهد شد:- داستان زید بن ثابت گذشت «3» که گفت:
«زمان نبی اکرم (ص) قرآن را از رقعهها گرد میآوردیم.» و نیز درباره ترک «بسم
اللّه» در صدر سوره براءة دیدیم که ابن عباس علت آن را از عثمان پرسید و او پاسخ
داد: «سورهها به شمارههای معین بر پیامبر خدا فرود میآمد. چون چیزی بر او وحی
میشد کسی از نویسندگان وحی را میخواند که آن را بنویسد و میفرمود:
این آیات را در سورهای که چنین و چنان است بگذار. انفال از سورههای اولیه نازل
شده در مدینه بود و براءة آخرین نازل شده قرآن است. داستان این یکی شبیه داستان آن
دیگری بود. پس گمان بردم که این از آن است. بدینجهت این دو را کنار هم
__________________________________________________
(1) صحیح بخاری: کتاب 161 المناقب باب 25 و کتاب 79 الاستئذان باب 43، صحیح مسلم:
کتاب 44، فضائل الصحابه حدیث 98 و 99، سنن ابن ماجه: کتاب 6 الجنائز باب 63، طبقات
ابن سعد: جزء 2 قسم 2 ص 3 و 40، مسند احمد بن حنبل 1: 230، 275، 325، 326، 362،
399 و 6: 282، مسند طیالسی: حدیث 1373.
(2) الاتقان سیوطی 1: 60 نوع هجدهم فصل ترتیب آیات.
(3) مقدمتان 49، اتقان نوع 18، برهان 1: 237.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 576
نهادم و میانشان «بسم اللّه الرحمن الرحیم» ننهادم و آنرا جزء سبع طوال قرار
دادم». «4»
در این روایت عثمان از نزول سورهها بشماره گفتگو میکند و باز در میان نصوص و
روایات مختلفه این سخنان را مییابیم که عثمان بن ابی العاص گفت: «نزد رسول خدا
نشسته بودم که ناگاه حضرت به بالا نگریست، سپس چشم به پائین افگند و گفت:
«جبرئیل نزد من آمد و گفت که این آیه را در این جایگاه از سوره قرار دهم:
إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی ...
«5»
و باز آنچه را که بخاری از عبد اللّه بن زبیر نقل میکند که گفت: به عثمان گفتم
آیه «وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً» «6» را آیه
دیگری نسخ کرده است. پس چرا آنرا نوشتید؟- گفت: «ای برادرزاده! چیزی از آنرا از
جایش تغییر نخواهم داد «7»». یعنی هر آنچه بوده چنانکه بوده نگهداشته است.
و نیز در روایتی عمر گفت از پیامبر از هیچ چیز بیشتر از کلاله نپرسیدم تا با انگشت
به سینهام زد و فرمود: آیه تابستانی که در آخر سوره نساء است ترا کفایت میکند
«8». همچنین روایات صحیحهای که از قراءت نبی اکرم درباره سورههای مختلفه نقل
کردهاند دلالت آشکار و روشن بر ترتیب آیهها در آن دوره دارد. مانند سورههای
بقره و آل عمران و نساء در حدیث حذیفه و سوره الاعراف در صحیح بخاری است که آن را
بنماز مغرب میخواند و سوره «قد افلح المؤمنون» را که نسائی نقل میکند و یا سوره
«روم» را که بروایت طبرانی به نماز صبح قراءت میفرمود. در کتب سنت احادیث بسیاری
داریم که پیامبر اکرم (ص) وقتی قرآن را بر نویسندگان وحی میخواند ترتیب آیات را
نیز به آنان میفرمود «9».
روایات صحیحه در این باره در کتب عامه و خاصه فراوان و همه آنها بروشنی
__________________________________________________
(4) رجوع کنید: پیوستگی سوره انفال و توبه در فصل 11.
(5) سوره 16 النحل: آیه 90.
(6) سوره بقره آیه 240.
(7) سیوطی: اتقان 1: 60 نوع 18 فصل.
(8) ابن سعد 3: 1/ 202، ابن عساکر 5: 133.
(9) برای نمونه رجوع کنید: صحیح بخاری: کتاب تفسیر القرآن باب 18، کتاب الاحکام
باب 97، مسند احمد 3: 120 و 4: 381 چاپ قاهره 1313 ه.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 577
دلالت میکند که پیغمبر گرامی (ص) آیات قرآنی را در برابر یاران خود چنان میخواند
که ما امروز میخوانیم و مجالی برای ابراز شک و تردید و یا وهمی در این باره باقی
نمانده است.
معنی سوره
سورههای قرآنی به فصول کتابها میماند. گروهی از آیهها را که در نظم قرآنی میان
دو بسم اللّه و از پی هم قرار گرفته، سوره نامند. در جمع آن «سور» گفته میشود.
چون: «خطبه و خطب» و غرفه و غرف».
سوره بدون همزه «1» در لغت به سه معنی آمده است: شرف و منزلت، پایگاهی بلند و رفیع
را سوره نامند، نمونه آن قول نابغه ذبیانی است که برای نعمان بن منذر گفت:
«ا لم تر أنّ اللّه أعطاک سورة تری کلّ ملک دونها یتذبذب»
«2» «نمیبینی که خداوند چنان جایگاهی از منازل شرف به تو داده که کاخهای پادشاهان
نزد آن کوتاه مینماید».
و نیز بمعنی بنای بلند و زیبائی است که سر بآسمان کشیده باشد «و هر رده از بنا و
نیکو و دراز از بناها «3»». همچنین عرب باره و دیوار شهرها را «سور المدینه»
نامیده، چه، دیوار شهرها بلندتر از خود شهر بوده است. در بنا و ساختمان سوره را به
«السّور» جمع بستهاند. چنانکه العجاج میگوید:
«فربّ ذی سرادق محجور سرت إلیه فی أعالی السّور»
«4» «چه بسا خیمهنشین (سراپردهدار) محجوری که بر او گذشتم در کاخهای بلند»! در
اینجا چنانکه میبینیم سوره به «السور» جمع بسته شده ولی سوره قرآنی هیچگاه
__________________________________________________
(1) قریش و قبایل عرب مجاور ایشان چون هذیل و سعد بن بکر و کنانه، سوره را بدون
همزه میگویند ولی تمیم و دیگران سؤرة با همزه تلفظ کنند. (مقدمه ابن عطیه: 283).
(2) دیوان نابغه: 17 (یا 57)، چاپ در نبورگ 8: 9، اللسان 6: 53، مجاز القرآن: 4،
تفسیر قرطبی 1:
65.
(3) منتهی الارب 1: 594.
(4) دیوان العجاج: 27، اللسان 6: 52، 55، مجاز القرآن: 5، 196.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 578
چنین جمع بسته نمیشود. طبری میگوید: اگر هم چنین جمعی بستید و منظور همه قرآن
باشد در قیاس، خطائی نشده است «5» ولی آنرا ترک کردهاند و چنین جمعی از این کلمه
نیامده است.
پارهای نیز سوره را «سؤره» خواندهاند که در لغت بمعنی نیم خورده و پس مانده و
زیادی چیزی آمده است. از اینجا آبی را که کسی آشامیده و کمی از آن در ظرف مانده،
آن پس مانده را «سؤر» خوانند. از اینجا میمون بن قیس اعشی بنی ثعلبه در وصف زنی که
او را ترک کرده ولی عشقش هنوز بجامانده چنین میگوید:
«فبانت، و قد أشارت فی الفؤا دصدعا، علی نأیها، مستطیرا»
«6» معنای سوره قرآنی را با معنی آن در لغت پیوستگی و وابستگی خاصی است. زیرا سوره
قرآن چون سخن خدائی است دارای شرف و منزلت، و پایگاه بلند و رفیع است.
و یا اینکه قراءت هر سورهای موجب بلندی مرتبه و برتری منزلت قاری آن میشود.-
و یا از این نظر که چون دژ بلند بالا و غیر قابل نفوذ و رسوخی است و همچون باروی
شهر که بر همه شهر و هر چه در آن است احاطه دارد، سوره نیز گرداگرد آیهها را فرا
گرفته و آنها را بهم پیوسته و در برابر هر باطل و مکابرهای حصن حصین و جاودانهای
برپا ساخته است.
و یا، بسان کاخ پر جلال و شکوه، و با عظمت و پر هیمنهای است که هر دانشمند متفکری
را به شگفتی انداخته و هر نابغه و داهیه بخردی را به اعجاب واداشته است.
بهر صورت، سوره به گروهی از آیات اطلاق میگردد که میان دو بسم اللّه بهم پیوستهاند
و از غیر پیراستهاند.
اما درباره ریشه لغت، باید دانست که علمای اسلامی آنرا عربی اصیل دانستهاند و ابن
السبکی و ابن درید و ابن حجر و سیوطی هیچیک آنرا جزء لغات بیگانه عربی نیاوردهاند.
ولی مستشرقینی چون آرتور جفری، لاگارد، نولدکه، شوالی، بوهل و بل در این باره سخن
گفته و پارهای آنرا از کلمه عبری تازه «شورا» بمعنی ترتیب، صف، مشتق دانستهاند و
دسته دیگر از کلمه سریانی صورتا بمعنی نص گرفتهاند «7».
__________________________________________________
(5) تفسیر طبری 1: 35، بولاق 1: 104 معارف، ولی ابو عبیده میگوید در آن اختلاف
کردهاند (مقدمه ابن عطیه: 284).
(6) دیوان اعشی: 67.
(7) کارل برو کلمن: تاریخ ادب عؤب 1: 138، آرتور جفری: لغات بیگانه قرآن کلمه
سوره، بول:
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 579
از قرّاء نامی عاصم این کلمه را بگونه «زوره» خوانده است و سورة اگر بفتح سین
خوانده شود بمعنی «حدّت» خواهد بود و اگر با سین مضموم تلفظ کنند بمعنای دیوار و
احاطه و دور و امثال آن میباشد.
در زبان فارسی «سور» بمعنای جشن و مهمانی و هنگامه بکار میرود. صفیپور مینویسد:
«و نیز سور مهمانی فارسی است و بشرف تکلم نبی (ص) مشرف گردیده، قال: «قوموا فقد
صنع جابر سورا» «8» یعنی برخیزید که جابر سوری آماده کرده است.
این کلمه در قرآن مجید بگونههای مختلف بکار رفته است. بشکل «سورة» 9 بار آمده «9»
و جمع آن «سور» یکبار ذکر شده است «10».
یکمرتبه هم «تسوّروا» «11» بمعنی فرو جستند و یا از دیوار بالا رفتند «12». سور
«13» بمعنی باروی، از ابن عباس نقل کردهاند که در زبان جرهم بمعنای دیوار است.
از همین ریشه اساور نیز چهار بار در قرآن مجید آمده است «14» به معنی النگوها و
دست و رنجنهای زرین یا جمع سوار و یا اسوار بر حذف زیاده است. زیرا اگر با زیاده
بوده چنانکه عبد اللّه بن مسعود خوانده است «15»، اساویر میشد و یا جمع اسوره (که
خود اسوره جمع سوار است) میباشد. در این صورت اساور جمع الجمع است.
__________________________________________________
دائرة المعارف اسلام مقاله سوره.
ekedleoN. ehT: eueN egeartieB nehcarPS. meS. Z 1- 03 retsiS.
M: nrehPateM ehcielgreV. U mi segnuliettiM. naroK sed ruf sranimiS ehcilatneirO
nehcarPS 43، 0391. edragaL: nethcirhcaN tfahcslleseG. d
tfahcsnessiW. d، negnitteoG، 9881، 392- 323 yllawhcS:
ethcihcseG sed snaroQ 13.
(8) منتهی الارب 1: 594، ایضا اللسان 6: 55، نهایه ابن اثیر 2: 420، فتح الباری 6:
127، 128، جوالیقی: 192، ادّی شیر: 96.
(9) سوره 2 بقره آیه 23: سوره 9 توبه آیه 64، 86، 124، 127، سوره 10 یونس: آیه 38،
سوره 24 نور آیه 1، سوره 47 محمد (ص) آیه 20، 20.
(10) سوره 11 هود آیه 13.
(11) سوره 38 ص آیه 21.
(12) البرهان 1: 264، کشف الاسرار 8: 336.
(13) سوره 57 حدید آیه 13.
(14) سوره 18 کهف آیه 31، سوره 22 حج آیه 23، سوره 35 فاطر آیه 33، سوره 76 دهر
آیه 21.
(15) ابو الفتوح رازی 7: 130 و 9: 53.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 580
اسورة (بمعنی دست بندهای زرین) نیز یکبار در قرآن آمده «16» که در خواندن آن
اختلاف کردهاند.
این را هم اضافه کنیم که از سوره پنجم نیز تعبیر کردهاند.
در تفسیر «و النّجم اذا هوی» گفتهاند: مراد به نجم نجوم قرآنست که خدایتعالی نجم
از پس نجم و آیت از پس آیت و سوره از پس سوره بفرستاد «17».
حکمت تعیین
سورهها
تجزیه قرآن به سورهها فوائد و حکمتهائی دارد: «از آنجمله: آسان کردن کار بر مردم
و تشویق آنان بر یاد گرفتن، آموختن و از حفظ کردنش میباشد. زیرا اگر چون یک حلقه
تنها بود، نه حلقههای بهم پیوسته، حفظ و فهمش دشوار میگشت. اما بدینسانی که هست،
همه میتوانند که در این دریای بیکران خروشان و پر نعمت فرو روند و از مواهب
بیکران آن بهرهمند گردند.
و باز از آنجمله: بر موضوع سخن و محور کلام دلالت میکند. چه در هر سورهای موضوع
روشنی است که از آن گفتگو میکند مانند سوره بقره، سوره یوسف، سوره نمل ...
از همه بالاتر اینکه هر سورهای اشارهای به آن است که بلندی و کوتاهی سورهها شرط
اعجاز نیست و هر سورهای، هر قدر هم که کوتاه باشد چون سوره کوثر، خود در کمال
اعجاز قرار گرفته است.
زمخشری صاحب کشّاف میگوید: چون به انواع و اصناف تقسیم گردد نیکوتر و جلیلتر از
آن است که در یک باب تنها قرار گیرد.
و از آنجمله اینکه چون قاری و خوانندهای، سوره یا بابی از کتاب را بپایان برده و
دیگری را آغاز کند شادمانتر و خرسندتر میگردد و بر تحصیل بقیه آن بیشتر
برانگیخته میشود. و یا همچون مسافری است که فرسنگها راه میپیماید ... و بهر
فرسنگی نفسی تازه میسازد و نشاطی نو برای راه مییابد ... بدین جهت قرآن به
اجزائی تقسیم شده است.
و از آنجمله: چون حافظ قرآن، در سورهای مهارت یافت و فهمید که قسمتی مستقل
__________________________________________________
(16) سوره 43 زخرف آیه 53.
(17) تفسیر ابو الفتوح رازی 9: 245، وجوه قرآن حبیش تفلیسی: 284.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 581
از کتاب خدا را فرا گرفته، آنچه را که حفظ کرده نزدش بزرگ و گرامی خواهد بود.
از اینجا حدیث انس میگوید: «چون مردی بقره و آل عمران را برای ما میخواند در نظر
ما بزرگ مینمود «1»» و یا:
ربع قرآن هر که را محفوظ بود جل فینا از صحابه میشنود
و بدینجهت قراءت به نماز به سوره افضل باید باشد ...
نامها و
شماره سورهها
هر سورهای نامی دارد و بسیاری از سورهها هر یک چند نام دارد که در روایات مختلفه
آمده و چنین گفتهاند که نام سورهها توقیفی است.
نام هر سوره با متن آن مناسبت و بستگی تام دارد. چنانکه سوره بقره را بمناسبت
داستان بقره و حکمت شگفتی آوری که در آن هست بدین نام خواندهاند و سوره نساء را
بعلت احکام درباره زنان و سوره انعام را بجهت احوال چارپایان چنین نامیدهاند.
سورههائی هم که چند اسم دارند یکی از آن میان مشهورتر و معروفتر است.
اما در مورد تعداد سورهها، چنانکه در مصحف عثمانی آمده، ارباب حلّ و عقد همگی
آنرا یکصد و چهارده سوره دانند. اولش «فاتحة الکتاب» و آخرش «الناس «2»».
چنانکه در فصل مصاحف گذشت، بودند کسانی که سورههای قرآنی را به شمارههای دیگری
میدانستند. گفتهاند که عاصم الجحدری و مجاهد قرآن را 113 سوره میدانستهاند.
آنها سورههای انفال و توبه را که میانشان بسم اللّه نیست یکی گرفتهاند «3». یا
مصحف ابن مسعود «معوّذتین» را نداشته و 112 سوره بوده، ولی چنانکه در مصحف او
دیدیم و مجموع دو روایت را که سنجیدیم معوذتین و فاتحه را نداشت. بنابراین مصحف او
111 سوره داشته است. مصحف ابیّ بن کعب را هم گفتند که 116 سوره میبود چون دعاء
استفتاح و قنوت را بنام سورههای خلع و حفد (یا جید) داشته است. ولی سیوطی میگوید
که باید 115 سوره میشد زیرا سورههای فیل و قریش را یک سوره گرفته است «4». اما
در مصحف او دیدیم که بروایت سیوطی
__________________________________________________
(1) اتقان 1: 66 و 2: 176 نوع 78 فیه ما فیه 296.
(2) البرهان 1: 251، 270.
(3) الفهرست ابن الندیم: 47 چاپ قاهره، برهان 1: 251.
(4) البرهان 1: 251، الاتقان 1: 65.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 582
هم که سورههای بیشتری را نام برده بود از مجموع، شش سوره را نداشت.
مصحف علی بن ابی طالب (ع) بر طبق نقل یعقوبی 5 سوره کم داشت و مصحف ابن عباس 114
سوره کامل بود.
این را هم اضافه کنیم که گفتهاند بر حسب حکم امام جعفر صادق (ع) مجموع سورههای
قرآن 112 سوره است. چون ایشان سورههای فیل و قریش را یکی میدانست و سورههای و
الضحی و الم نشرح را نیز در حکم یک سوره میگرفت. از اینجا گفتهاند:
(در نزد علمای خاصه سوره «و الضحی» با سوره «انشراح» از حیث معنی و جمله یکی است.
همچنین سوره «فیل» با سوره «قریش» از لحاظ ارتباط لفظی و تعلق یکی است، باین معنی
که قرائت «و الضحی» را بدون سوره «انشراح» و هکذا خواندن سوره «فیل» را بدون سوره
«قریش» در نماز واجبی کافی نمیدانند. حتی از علمای شیعه کسانی که «قرآن» یعنی
قرائت دو سوره را بعد از حمد در نماز واجبی، مکروه یا مبطل میدانند باز نسبت به
«و الضحی» و «فیل» با علمای دسته اول موافق و متّفقند و نماز را صحیح نمیدانند،
مگر اینکه بعد از سوره و الضحی سوره انشراح و هکذا بعد از سوره فیل سوره قریش نیز
قرائت شود «4»).
سورهها از جهت بلندی و کوتاهی نیز یکسان نیستند. کوتاهترین سورهها سوره کوثر است
که 3 آیه دارد و بلندترین سورهها بقره است که 286 و یا 285 آیه دارد و بیشتر آیات
آن بلند میباشد. بخصوص بلندترین آیهها که آیه دین «وام» باشد در آن قرار دارد.
میان این دو سوره نیز سورههای بلند و متوسط و کوتاه گونهگون قرار گرفته است.
ما در زیر نام سورهها و شماره آیات، کلمات و حروف هر سوره را بتفصیل از تفاسیر و
روایات معتبره نقل میکنیم «5»:
__________________________________________________
(4) منهاج النجاة 1: 68، وسائل الشیعه 4: 473، جواهر الکلام شرح شرائع الاسلام 10:
20.
(5) در این صورت، اختلاف در شماره آیات طبق نظر سیوطی (اتقان 1: 68) ضبط شده و
شماره اولی که ذکر شده عددی است که در مصاحف کنونی طبع الازهر ضبط میباشد. شماره
کلمات و حروف از تفاسیر معتبر نقل شده و در ترتیب نزول و مکی و مدنی بودن آن به
کتاب غیث النفع علّامة الساقسی و ارشاد القرّاء ابی عید رضوان المخلاتی و به کتاب
نظم الدرر و تناسق الایات و السور تألیف ابراهیم بن عمر بقاعی و تاریخ
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 583
1) الفاتحة: 7 آیه، 29 کلمه، 142 حرف دارد. این سوره را نامهای مختلفه و متعددهای
است. از آنجمله:
ام القرآن، ام الکتاب، حمد، سبع المثانی، الفاتحة، فاتحة الکتاب، اساس، تحرز، حمد
اول، دعاء سؤال، شافیه، شفاء، شکر، صلاة، عبادت، تعلیم المسألة، استعانت، فاتحة
القرآن، تفویض، القرآن العظیم، استقامة، کافیة، کنز، منة، مناجات، انعام، نور،
وافیة و هدایة.
گفتهاند که این نخستین سوره کامل و یا دومین و یا پنجمین سورهای بوده که بطور
کلی به مکه نازل شده و یا هم به مکه و هم به مدینه نازل گردیده است.
2) البقرة: 286 آیه (یا 285 و یا 287 آیه) 6221 کلمه و 25500 حرف.
الم ذلک الکتاب و فسطاط القرآن هم نامیده شده است.
در نزول، سوره 87 و یا 86 و جز آیه 281 که به منی در حجة الوداع آمد بقیه مدنی
است.
3) آل عمران: 200 آیه (و یا 199)، 3480 کلمه، 14525 حرف، سوره 89 به نزول و مدنی
است.
4) النساء: 176 آیه (175 و 177 هم گفتهاند)، 3745 کلمه، 16030 حرف در نزول سوره
92 و مدنی است.
5) المائدة: 120 آیه (3 و 122 هم گفتهاند)، 2804 کلمه، 11933 حرف. العقود و
المنقذة هم نامیده شده. سوره 112 بود که در مدینه نازل شد (جز آیه 3 که به عرفات،
حجة الوداع آمد).
6) الانعام: 165 آیه (7 و 166 هم گفتهاند)، 3860 کلمه، 12254 حرف، سوره 55 و در
مکه نازل شد (جز آیات 20، 23، 91، 93، 114، 141، 151 تا 153 که مدنی است).
7) الاعراف: 5 یا 206 آیه، 3825 کلمه، 13877 حرف دارد. المص، سوره 39 در نزول،
مکی، جز آیات 163 تا 170.
__________________________________________________
قرآن نولدکه از کتاب ابو القاسم عمر بن محمد بن عبد الکافی یاد میکند و نیز فهرست
ابن الندیم: 43 و کتاب زنجانی و البرهان 1: 193 و تفسیر قرطبی 1: 61 و الاتقان 1:
9 ببعد و مقدمتان: 8 ببعد اعتماد شده است: «بنقل از فهارس القرآن، ملحقات، از
نگارنده». مرحوم اعتماد السلطنه نیز صورت قابل ملاحظهای بدست میدهد. (قرآن چاپ
سنگی 1313 ه. ق. تهران).
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 584
8) الانفال: 75 آیه (6 و 77 آیه هم گفتهاند) 1095 کلمه، 5080 حرف.
سوره 88 در نزول، مدنی است جز آیات 30 تا 36.
9) التوبة: 129 (و یا 130) آیه، 4098 کلمه، 10488 حرف دارد. نامهای دیگری هم دارد:
الفاضحة، المنقرة، الجوث، المدمدمة، المشقشقة، المبعثرة، براءة، الحافرة، المثیرة،
العذاب. در نزول سوره 113 بمدینه، جز دو آیه آخر که گفتهاند مکی است. و دیدیم که
چون بسمله ندارد آنرا جزء انفال محسوب میدارند.
10) یونس: 109 (یا 110) آیه، 1832 کلمه، 7567 حرف. در نزول سوره 51 و جز آیات 40 و
94 تا 96 مکی است.
11) هود: 123 (2 یا 121) آیه، 1715 کلمه، 7513 حرف، در نزول سوره 52 و جز آیات 12،
17، 114 مکی است.
12) یوسف: 111 آیه، 1766 کلمه، 7166 حرف، در نزول سوره 53 و جز آیات 1، 2، 3، 7
مکی است. نام دیگر آن احسن القصص (بفتح قاف) میباشد.
عجارده گزاف گوئی کرده و آنرا جزء قرآن نمیشماردند، ولی در تمام مصاحف موجود بوده
است.
13) الرعد: 43 آیه (44 تا 47 هم گفتهاند) 855 کلمه، 3506 حرف، در نزول سوره 96 و
به مدینه نازل شد.
14) ابراهیم: 52 آیه (51، 54 و 55 هم گفتهاند) 831 کلمه، 3434 حرف، در نزول سوره
72 و جز دو آیه 27 و 28 مکی است.
15) الحجر: 99 آیه، 654 کلمه، 2760 حرف، در نزول سوره 54 و جز آیه 87 مکی است.
16) النحل: 128 آیه، 2840 کلمه، 7707 حرف، النعم هم نامیده شده، در نزول سوره 70،
بجز آیات 126 تا 128 مکی است.
17) الاسری: 111 آیه (یا 110)، 1433 کلمه، 6460 حرف، بنی اسرائیل هم نامیده شده،
بجز آیات 26، 32، 33، 57 و 73 تا 80 مکی است.
18) الکهف: 110 آیه (و یا 105، 106، 111)، 1579 کلمه، 6360 حرف، در نزول سوره 69 و
جز آیات 28 و 83 تا 101 مکی است.
19) مریم: 98 آیه (یا 99) 982 کلمه، 3802 حرف، در نزول سوره 44 و جز دو آیه 58 و
71 مکی است.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 585
20) طه: 135 آیه (132، 134 و 140 آیه هم گفته شده) 1341 کلمه 5242 حرف، در نزول
سوره 45، بجز دو آیه 130 و 131 مکی است.
21) الانبیاء: 112 (یا 111) آیه، 1168 کلمه، 4890 حرف، در نزول سوره 73، مکی است.
22) الحج: 78 آیه (یا 74، 75، 76 آیه) 1291 کلمه، 5070 حرف، در نزول سوره 103 و
بمدینه نازل شد، جز آیات 52 تا 55 که میان مکه و مدینه نزول یافت.
23) المؤمنون: 118 (یا 119) آیه، 1840 کلمه، 4802 حرف، در نزول سوره 74 به مکه.
24) النور: 64 (یا 62) آیه، 1316 کلمه، 5680 حرف، در نزول سوره 102 مدنی.
25) الفرقان (یا تبارک): 77 آیه، 892 کلمه، 3733 حرف، در نزول سوره 42 مکی جز آیات
68 تا 70.
26) الشعراء (یا طسم): 227 (یا 226) آیه، 1297 کلمه 5522 حرف، در نزول سوره 47،
مکی جز آیات 197 و 224 تا 227 که مدنی است.
27) النمل: 93 (یا 92، 94 و 95) آیه، 1149 کلمه، 4799 حرف، در نزول سوره 48 و مکی
است- در مصحف ابی طس، سلیمان نامیده شده بود.
28) القصص (یا موسی و فرعون): 88 (یا 87) آیه، 1441 کلمه، 5800 حرف، در نزول سوره
49 جز آیات 52 تا 55 و 85 بقیه مکی است.
29) العنکبوت: 69 آیه، 1981 کلمه، 4195 حرف، در نزول سوره 85 که جز آیات 1 تا 11
بقیه مکی است.
30 (الروم: 60 (یا 59) آیه، 819 کلمه، 3534 حرف، در نزول سوره 84 که جز آیه 17
بقیه مکی است.
31) لقمان: 34 (یا 33) آیه، 542 کلمه، 2110 حرف، در نزول سوره 57 که جز آیات 27 تا
29 مکی است.
32) السجدة (یا المضاجع یا سجدة لقمان یا جزر): 30 (یا 29) آیه، 380 کلمه، 1500
حرف، در نزول سوره 75 که جز آیات 16 تا 20 بقیه مکی است.
33) الاحزاب: 73 آیه، 1280 کلمه، 5796 حرف، در نزول سوره 90 که
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 586
مکی است.
34) السبا: 54 (یا 55) آیه، 883 کلمه، 1512 حرف، در نزول سوره 58 که جز آیه 6 بقیه
مکی است. در مصحف ابیّ سورهای بنام داود مذکور است که گفته اند سباست.
35) الفاطر (یا الملائکة): 45 (یا 46) آیه، 797 کلمه 3130 حرف، در نزول سوره 43 که
مکی است.
36) یس: 83 (یا 82) آیه، 729 کلمه، 3000 حرف، در نزول سوره 41 که جز آیه 45 بقیه
مکی است.
37) الصافات: 182 (یا 181) آیه، 820 کلمه، 3823 حرف، در نزول سوره 56 که مکی است.
38) ص: 88 (یا 85 یا 86) آیه، 732 کلمه، 3029 حرف، در نزول سوره 38 که مکی است.
39) الزّمر (یا الغرف): 75 (یا 72 یا 73) آیه، 1192 کلمه، 4708 حرف، در نزول سوره
59 که جز آیات 52 تا 54 بقیه مکی است.
40) المؤمن (یا الغافر یا الطول): 85 (یا 82 یا 86) آیه، 1199 کلمه، 4960 حرف، در
نزول سوره 50، جز دو آیه 56 و 57 بقیه مکی است.
41) فصّلت (یا حم السجدة یا المصابیح): 54 (یا 52 یا 53) آیه، 796 کلمه، 3350 حرف،
در نزول سوره 61 که مکی است.
42) الشوری (یا حم عسق): 53 (یا 50) آیه، 866 کلمه، 3577 حرف، در نزول سوره 62 که
جز آیههای 23 تا 25 و 27 بقیه مکی است.
43) الزخرف: 89 (یا 88) آیه، 833 کلمه، 3400 حرف، در نزول سوره 63 و جز آیه 54
بقیه مکی است.
44) الدخان: 59 (یا 56 و یا 57) آیه، 346 کلمه، 1431 حرف، در نزول سوره 64 و مکی
است.
45) الجاثیه (یا الشریعة): 37 (یا 36) آیه، 488 کلمه، 2191 حرف، در نزول سوره 65
که جز آیه 14 بقیه مکی است.
46) الاحقاف: 35 (یا 34) آیه، 644 کلمه، 2598 حرف، در نزول سوره 66 که جز آیات 10،
15، 35 بقیه مکی است.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 587
47) محمد (ص) یا القتال (الذین کفروا): 38 (یا 39 و یا 40) آیه، 539 کلمه، 2349
حرف، در نزول سوره 95، جز آیه 13 که در راه هجرت نازل شد بقیه مدنی است.
48) الفتح: 29 آیه، 560 کلمه، 2438 حرف، در نزول سوره 111 که در برگشتن از حدیبیه
نازل شد و مدنی است.
49) الحجرات: 18 آیه، 343 کلمه، 1496 حرف، در نزول سوره 106 و مدنی است.
50) ق (یا الباسقات): 45 آیه، 357 کلمه، 1494 حرف، در نزول سوره 34، جز آیه 38
بقیه مکی است.
51) الذاریات: 60 آیه، 360 کلمه، 1287 حرف، در نزول سوره 67 که مکی است.
52) الطور: 49 (یا 47 یا 48) آیه، 312 کلمه، 1500 حرف، در نزول سوره 76 و مکی است.
53) النجم: 62 (یا 61) آیه، 308 کلمه، 1405 حرف، در نزول سوره 23 و جز آیه 32 بقیه
مکی است.
54) القمر (اقتربت الساعة): 55 آیه، 342 کلمه، 1420 حرف، بجز آیههای 44 تا 46 بقیه
مکی است.
55) الرحمن (سوره آلاء): 78 (یا 76 یا 77) آیه، 351 کلمه، 1636 حرف، در نزول سوره
97 و مدنی است.
56) الواقعة: 96 (97 یا 99) آیه، 378 کلمه، 1703 حرف، در نزول سوره 46، بجز دو آیه
81 و 82 بقیه مکی است.
57) الحدید: 29 (یا 28) آیه، 544 کلمه، 2476 حرف، در نزول سوره 94 و مدنی است.
58) المجادلة (الظهار، قد سمع): 22 (یا 21) آیه، 473 کلمه، 1792 حرف، در نزول سوره
105 و مدنی است.
59) الحشر: 24 آیه، 445 کلمه، 1913 حرف، در نزول سوره 101 و مدنی است.
60) الممتحنه (الامتحان، المودّة): 13 آیه، 348 کلمه، 1510 حرف، در
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 588
نزول سوره 91 و مدنی است.
61) الصف (الحواریین، عیسی): 14 آیه، 221 کلمه، 900 حرف، در نزول سوره 109 و مدنی
است.
62) الجمعة: 11 آیه، 180 کلمه، 720 حرف، در نزول سوره 110 و مدنی است.
63) المنافقون: 11 آیه، 180 کلمه، 776 حرف، در نزول سوره 104 و مدنی است.
64) التغابن: 18 آیه، 241 کلمه، 1070 حرف، در نزول سوره 108 و مدنی است.
65) الطلاق (النساء القصری): 12 (یا 11) آیه، 248 کلمه، 1060 حرف، در نزول سوره 99
و مدنی است.
66) التحریم: 12 آیه، 246 کلمه، 1160 حرف، در نزول سوره 107 و مدنی است. این سوره
و سوره پیش از آن بمناسبت آغاز سوره، یا ایها النبی هم خوانده شده است.
67) الملک (المنجیة، الواقعیة، تبارک): 30 آیه «6»، 330 کلمه، 1300 حرف، در نزول
سوره 77 و مکی است.
68) القلم (ن و القلم): 52 آیه، 300 کلمه، 1256 حرف، در نزول سوره اول و 2 و 5 هم
گفته شده، جز آیههای 17 تا 33 و 48 تا 50 بقیه مکی است.
69) الحاقة: 52 و یا 51 آیه، 256 کلمه، 1084 حرف، در نزول سوره 78 و مکی است.
70) المعارج: 44 و یا 43 آیه، 216 کلمه، 1061 حرف، در نزول سوره 79 و مکی است.
71) نوح: 28 یا 29 یا 30 آیه، 224 کلمه، 929 حرف، در نزول سوره 71 و مکی است.
72) الجن: 28 آیه، 235 کلمه، 870 حرف، در نزول سوره 40 و مکی است.
__________________________________________________
(6). 31 آیه هم گفتهاند. ولی ابن شنبوذ میگوید بدلیل اخبار وارده در آن باره
خلاف 30 آیه درست نیست. احمد و صاحبان سنن و ترمذی بسند حسن از ابو هریرة و طبرانی
بسند صحیح از انس، از قول رسول خدا (ص) نقل کردهاند که این سوره 30 آیه «ثلاثین»
دارد. (اتقان 1: 68).
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 589
73) المزّملّ: 20 یا 19 یا 18 آیه، 285 کلمه، 838 حرف، در نزول سوره 3 و یا 4، بجز
آیههای 10 و 11 و 20 بقیه مکی است.
74) المدثّر: 56 یا 55 آیه، 255 کلمه، 1010 حرف، در نزول سوره 2 و یا 3 و مکی است
(5 آیه نخستین، آغاز نزول وحی بود).
75) القیامة: 40 و یا 39 آیه، 199 کلمه، 652 حرف، در نزول سوره 31 و مکی است.
76) الدهر (الانسان، الابرار، هل اتی): 31 آیه، 240 کلمه، 1054 حرف، در نزول سوره
98 و مدنی است.
77) المرسلات (العرف): 50 آیه، 181 کلمه، 816 حرف، در نزول سوره 33 و جز آیه 48
بقیه مکی است.
78) النبأ (عمّ یتسائلون، التساؤل، المعصرات): 40 یا 39 آیه، 173 کلمه، 770 حرف،
در نزول سوره 80 و مکی است.
79) النازعات: 46 یا 45 آیه، 139 کلمه، 753 حرف، در نزول سوره 81 و مکی است.
80) عبس (السفرة، اعمی): 42 یا 41 یا 40 آیه، 133 کلمه، 533 حرف، در نزول سوره 24
و مکی است.
81) التکویر (کورت): 29 آیه، 114 کلمه، 533 حرف، در نزول سوره 7 و مکی است.
82) الانفطار (انفطرت): 19 آیه، 80 کلمه، 327 حرف، در نزول سوره 82 و مکی است.
83) المطفّفین (التطفیف): 36 آیه، 177 کلمه، 830 حرف، در نزول سوره 86 و مکی است.
84) الانشقاق (انشقت): 25 یا 24 یا 23 آیه، 109 کلمه، 430 حرف، در نزول سوره 83 و
مکی است.
85) البروج: 22 آیه، 109 کلمه، 458 حرف، در نزول سوره 27 و مکی است.
86) الطارق: 17 یا 16 آیه، 61 کلمه، 245 حرف، در نزول سوره 36 و مکی است.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 590
87) الاعلی: 19 آیه، 72 کلمه، 270 حرف، در نزول سوره 8 و مکی است.
88) الغاشیة: 36 آیه، 72 کلمه، 330 حرف، در نزول سوره 68 و مکی است.
89) الفجر: 30 یا 29 یا 32 یا 33 آیه، 137 کلمه، 577 حرف، در نزول سوره 10 و مکی
است.
90) البلد: 20 آیه، 82 کلمه، 330 حرف، در نزول سوره 35 و مکی است.
91) الشمس (ناقة، صالح): 15 یا 16 آیه، 54 کلمه، 247 حرف، در نزول سوره 26 و مکی
است.
92) اللیل: 21 آیه، 71 کلمه، 302 حرف، در نزول سوره 9 و مکی است.
93) الضحی: 11 آیه، 40 کلمه، 192 حرف، در نزول سوره 2 یا 3 یا 11 و مکی است.
94) الانشراح (ا لم نشرح، شرح): 8 آیه، 27 کلمه، 103 حرف، در نزول سوره 12 و مکی
است. بعضی آنرا با «و الضحی» بهم میپیوندند.
95) التّین: 8 آیه، 34 کلمه، 150 حرف، در نزول سوره 28 و مکی است.
96) العلق (اقرأ): 19 یا 20 آیه، 92 کلمه، 280 حرف، در نزول 5 آیه نخستین آن آغاز
نزول بوده و مکی است.
97) القدر (انا انزلناه): 5 یا 6 آیه، 30 کلمه، 112 حرف، در نزول سوره 25 و مکی
است.
98) البیّنة (البریة، لم یکن، القیامة): 8 یا 9 آیه، 94 کلمه، 392 حرف، در نزول
سوره 100 و مدنی است.
99) الزلزال (الزلزلة): 8 یا 9 آیه، 35 کلمه، 149 حرف، در نزول سوره 93 و مدنی
است.
100) العادیات: 11 آیه، 40 کلمه، 163 حرف، در نزول سوره 14 و مکی است.
101) القارعة: 11 یا 10 یا 8 آیه، 36 کلمه، 150 حرف، در نزول سوره 30 و مکی است.
102) التکاثر: 8 آیه، 28 کلمه، 120 حرف، در نزول سوره 16 و مکی است.
103) العصر: 3 آیه، 14 کلمه، 68 حرف، در نزول سوره 13 و مکی است.
104) الهمزة (لمزة): 9 آیه، 33 کلمه، 130 حرف، در نزول سوره 32 و
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 591
مکی است.
105) الفیل (ا لم تر کیف): 5 آیه، 23 کلمه، 96 حرف، در نزول سوره 19 و مکی است.
106) قریش (لایلاف): 4 یا 5 آیه، 17 کلمه، 93 حرف، در نزول سوره 29 و مکی است.
بعضی آنرا جزء سوره فیل شمردهاند.
107) الماعون (أرأیت الدین): 7 یا 6 آیه، 25 کلمه، 125 حرف، در نزول سوره 17، جز
آیات 4 تا 7 بقیه مکی است.
108) الکوثر: 3 آیه، 10 کلمه، 42 حرف، در نزول سوره 15 و مکی است.
109) الکافرون (جحد): 6 آیه، 26 کلمه، 94 حرف، در نزول سوره 18 و مکی است.
110) النصر (التودیع): 3 آیه، 19 کلمه، 77 حرف، گفتهاند آخرین سوره (114) بود که
در حجة الوداع به منی نازل شد.
111) لهب (ابی لهب، المسد، تبّت): 5 آیه، 20 کلمه، 77 حرف، در نزول سوره 6 و مکی
است.
112) الاخلاص (التوحید، الصمد): 4 یا 5 آیه، 15 کلمه، 47 حرف، در نزول سوره 22 و
مکی است.
امام فخر رازی در تفسیر خود بیست نام برای آن ذکر میکند از آن جمله:
سوره اساس، برائة، جمال، معرفة، مقشقشة، مانعة، نجات، نسبة الرب، نور، تفرید،
تجرید، ولایة ...
113) الفلق: 5 آیه، 23 کلمه، 74 حرف، در نزول سوره 20 و مکی است.
114) الناس: 6 یا 7 آیه، 20 کلمه، 79 حرف، در نزول سوره 21 و مکی است.
نخستین و
آخرین سوره
درباره نخستین سورهای که بتمامی و یکباره در اولین بار نزول یافت پراگندگی سخن
کمتر است. در یکی دو جائی از قول مجاهد و ابن عباس بازگفتهاند که نخستین سوره
نازل شده «اقرأ» میباشد «1». گذشته از اینکه سلسله راویان در اولی مذکور
__________________________________________________
(1) تفسیر طبری 1: 38 بولاق 1: 113 طبع معارف، این سخن را از ابن عباس نقل میکند
ولی ابن کثیر
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 592
نیست و در روایت دومی ضعیف شمرده شده، ممکن است در اینجا منظور از اولین سوره،
نخستین آیات منزّله باشد که در ابتدای سوره العلق قرار گرفته است.
در مورد نخستین آیه نازل شده دیدیم که قول سوم «2» این بود که سوره فاتحه نخستین
نازل شده است. البته پیش از آن آیاتی نازل شده بود، ولی تا آن هنگام سورهای
بتمامی یکباره نازل نشده بود و نخستین بار سوره حمد بود که بیکباره و کامل نزول
یافت. سید محمد رشید رضا (صاحب مجله و تفسیر معروف المنار) در تفسیر سوره حمد از
امیر مؤمنان علی (ع) نقل میکند که سوره حمد نخستین سورهای است که بر پیامبر
گرامی نازل شده است، و این سخن در روایات بسیاری از علی بن ابیطالب (ع) و ابن عباس
نقل شده و ابو میسره نیز میگفت: نخستین چیزی که جبرئیل در مکه بر نبی (ص) قرائت
کرد، فاتحة الکتاب بود تا آخرش «3». این سخن طرفداران بسیاری دارد. زیرا میدانیم
که فاتحة جزئی از نماز است و نماز بدون سوره فاتحه درست نیست «4». زرکشی نیز میگوید:
اولین سورهای که نازل شد سوره فاتحه بود چنانکه در حدیث آمده است: «نخستین چیزی
که در روز رستاخیز بنده را بدان محاسبه کنند نماز است «5»».
دستهای گفتهاند که این سوره مکّیّه است، بدان دلیل که در سوره الحجر (آیه 87)
آنرا سبع المثانی میخواند و همه آن سوره را مکّیه میشناسند. پس نزول فاتحه مسلما
قبل از حجر بوده است. ولی از مجاهد چنین نقل کردهاند که این سوره مدنیّه
__________________________________________________
آنرا ضعیف میشمارد (تفسیر ابن کثیر 1: 30): البرهان 1: 208 از مجاهد نقل میکند.
(2) البرهان 1: 207، اتقان 1: 24، مجمع البیان 5: 514.
(3) کشف الاسرار 1: 4.
(4) صحیح مسلم 2: 9 (کتاب 4 الصلاة حدیث 38 و 40 و 41) سنن بیهقی 2: 37، 40، 43،
61، الوسائل شیخ حرّ عاملی: کتاب الصلاة، کتاب کنز العمال 4: 95- 96، ترتیب مسند
امام شافعی 1: 78، 80، مسند طیالسی: حدیث 2561، مسند احمد 6: 142، 275، سنن ترمذی:
کتاب 2 مواقیت الصلاة باب 115 و 116.
(5) این حدیث در کتب بسیاری آمده است: از جمله: سیوطی: جامع الصغیر 1: 193، سنن
ترمذی: کتاب 2 مواقیت الصلاة باب 188، سنن نسائی: کتاب 5 الصلاة باب 9، سنن ابن
ماجه: کتاب 5 الاقامة باب 202، سنن الدارمی: کتاب 2 الصلاة باب 91، موطأ مالک:
کتاب 9 قصر الصلاة فی السفر حدیث 89، مسند احمد: 1: 161، 177 و 2: 290، 425 و 4:
65، 103 و 5: 72، 377، مسند طیالسی، حدیث 2468.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 593
است و حسین بن فضل آنرا لغزشی از مجاهد میشمارد «6». ابو اللیث سمرقندی نیمی از
آنرا مکی و نصف دیگر را مدنی میشمارد «7».
واحدی مثل بسیاری از دانشمندان دیگر این را دور میداند که پیامبر اکرم طی ده سال
اقامت خود در مکه نماز را بدون فاتحه گذاشته باشد «8» و چنانکه میدانیم واحدی در
اثر مشهور و معتبر خود بر روایات و اسانید محکمی اتکاء میکند. بهمین جهت برخی
معتقد گشتهاند که این سوره دو بار نازل شده، یکبار به مکه و بار دیگر در مدینه،
تا عظمت شأن و بزرگی مقدارش بهتر شناخته شود «9». بهر ترتیب، قول راجح چنین مینماید
که نخستین سوره کامله نازل شده حمد باشد.
اما اولین سورهای را که پیامبر اکرم در مکّه علنی و آشکار ساخت ابن مسعود میگوید
که سوره النجم بود «10».
درباره آخرین سورهای که به مکّه نازل شد اختلاف کردهاند. ابن عباس میگوید
العنکبوت، ضحاک و عطاء گفتهاند المؤمنون و مجاهد گفت ویل للمطففین است «11».
اما اولین سورهای که در مدینه نازل شد، علی بن حسین میگوید: «ویل للمطففین» بود.
واقدی گفته است که سوره قدر بود. ولی با وجود این اقوال، ابن حجر ادعا میکند که
اتفاق بر این است که سوره بقره نخستین سورهای میباشد که در مدینه نازل شده است
«12». گرچه با وجود نظرات دیگر ادعای اتفاق نمیتوان داشت ولی قول بر نزول سوره
بقره در آغاز ورود به مدینه معتبرتر و محکمتر بنظر رسیده است.
اما آخرین سوره قرآن که بتمامی نازل شد کدام بود؟
در این مورد هم سه قول نقل کردهاند:
1) سوره
مائده:
طرفداران این قول به روایتی از عایشه استناد جستهاند که در قول هفتم درباره آخرین
آیه بدان اشاره شد و گفته شد که ممکن است مراد آخرین
__________________________________________________
(6) ابن عباس، ضحاک، مقاتل و عطاء گفتهاند: مکیه است ولی از قول مجاهد و ابو
هریره گفتهاند مدنیه است. البرهان 1: 194، الاتقان 1: 12 نوع اول، فصل سورهها.
(7) الاتقان 1: 12.
(8) واحدی: اسباب النزول: 13.
(9) دمیاطی: اتحاف فضلاء البشر: 188 ح 2. زرکشی: البرهان 1: 29.
(10) الاتقان 1: 25 نوع هفتم فرع کشف الاسرار 9: 352.
(11) البرهان فی علوم القرآن 1: 193.
(12) الاتقان 1: 25 نوع هفتم فرع.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 594
سورهای باشد که درباره حلال و حرام آمده است «13».
2) سوره
براءة:
بخاری و مسلم و دیگران از براء بن عازب باز گفتهاند که آخرین سوره در نزول
«براءة» بود «14» و حدیث عثمان که در ترتیب آیهها گفتیم نیز به این مطلب اشارهای
دارد. ولی باز هم چه بسا که مراد آخرین سورهای باشد که درباره تشریع قتال و جهاد
آمده باشد. نه مطلق آخرین سوره.
3) سوره
النصر:
معتقدین به این رأی اکثریت دارند و دلیلشان روایتی است که از ابن عباس بدین مضمون
نقل شده: آخرین سورهای که نازل شد «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ» بود.-
چون این سوره بیامد پیغمبر اکرم بگریست و گفت خبر مرگ به من دادند، و گفتهاند که
دیگر از آن پس کسی پیامبر خدا را خندان ندید.
اقسام سورهها
از پیامبر اکرم روایت شده که فرمود: «به من عطا شده است به جای توراة «السبع
الطول» و در عوض زبور «المئین» و مکان انجیل «المثانی». و برتری یافتم به «مفصّل»
«1».
بنابراین دانشمندان سورههای قرآن را به چهار دسته بزرگ تقسیم کردهاند:
1) السّبع
الطّول «2»-
هفت سوره بلند.- بیشتر این هفت سوره را چنین دانستهاند:
1) بقرة 2) آل عمران 3) نساء 4) مائدة 5) انعام 6) اعراف 7) (انفال و توبه).
در این صورت دو سوره توبه و انفال را یکی شمردهاند «3». لیکن سعید بن جبیر هفتمی
__________________________________________________
(13) البرهان 1: 194، 209، الاتقان 1: 27 نوع هشتم.
(14) بخاری. تفسیر سوره 4: 27 و سوره 9: 1، مسلم: فرائض: 11، البرهان 1: 209،
الاتقان 1: 26 نوع هشتم، تفسیر فتح القدیر 1: 505.
(1) مسند طیالسی شماره 1012، مسند احمد: رقم 17049 (چاپ حلبی 4: 107) مجمع الزواید
هیثمی 7: 158 که به طبرانی و ابو العوام منسوب است. تفسیر طبری 1: 34 بولاق 1: 100
طبع معارف، التهذیب 10: 153، المراسیل ابن ابی حاتم: 76، شرح المسند: حدیث 3676،
البرهان 1: 258.
(2) الطّول بضم طاء و فتح واو جمع «الطولی» مثل الکبر و الکبری (قال ابو حیان
التوحیدی: و کسر الطاء مرذول البرهان 1: 244) غریب القرآن ابن قتیبه: 35.
(3) الاتقان 1: 63 نوع هجدهم خاتمه، البرهان 1: 244، مجاز القرآن: 6.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 595
را سوره یونس «4» و حاکم سوره کهف میداند «5».
2) المئون-
سورههائی که در حدود صد آیه دارد: یونس، هود، یوسف، الحجر، النحل، الکهف، اسری،
انبیاء، طه، المؤمنون، الشعراء، الصافات «6» و یا از سوره بنی إسرائیل تا هفت سوره
«7».
3) المثانی-
سورههائی که پس از آن دو دسته قرار میگیرند، و گفتهاند هفت سوره دومی، یعنی از
سوره دهم تا شانزدهم «8» و نیز گفتهاند: «مثانی، قرآن است لاقتران آیة الرحمة
بآیة العذاب»، یا آنچه از قرآن مکرر است، یا سوره فاتحه، یا سوره بقره، یا براءة،
یا هر سورهای که کم از سورههای طوال و مئین و زائد از سورههای مفصل باشد یا
سوره حج و سوره قصص و سوره نمل و سوره عنکبوت و سوره نور و سوره انفال و سوره مریم
و سوره روم و سوره یس و سوره فرقان و سروه حجر و سوره رعد و سوره سبا و سوره
ملائکه و سوره ابراهیم و سوره ص و سوره محمد و سوره لقمان و سوره غرف و سوره زخرف
و سوره ق و سوره مؤمن و سوره سجدة و سوره احقاف و سوره جاثیه و سوره دخان و سوره
احزاب «9»».
4) المفصّل-
سورههائی که در آخر قرآن قرار گرفتهاند چون کوچک و کوتاه هستند و زیاد با بسملة
فصل «جدا» شده، مفصل نامیده شدهاند، و یا از این جهت آنها را مفصل گفتهاند که
آیه منسوخه در آن کم است و از اینجا آنرا محکم هم خواندهاند. در اینکه پایان این
سورهها، آخرین سوره قرآن است، میان دانشمندان اتفاق نظر حکمفرماست. ولی در نخستین
سوره آن اختلاف کردهاند و 12 سوره مختلفه را که میان سوره الصافات (س 37) و سوره
و الضحی (س 93) قرار گرفته، ذکر کردهاند «10».
__________________________________________________
(4) تفسیر ابن کثیر در اول سوره بقره 1: 64، تفسیر طبری 1: 34 بولاق البرهان 1:
244. در مصحف ابن مسعود روایت سیوطی نیز چنین بود.
(5) الاتقان 1: 63 نوع هجدهم خاتمه.
(6) ایضا.
(7) اصول کافی 2: 601 ح چاپ دوم.
(8) ایضا.
(9) منتهی الارب 1: 149، سورههای فصلت، شوری، فتح در مجموع این صورتها باید اضافه
شود- اللسان 18: 428- 429، تفسیر طبری 1: 103 طبع معارف، اتقان 1: 63، غریب القرآن
ابن قتیبه: 35.
(10) اختلاف در این سورههاست: الصافات 37؛ الجاثیه 45؛ محمد 47؛ الفتح 48؛
الحجرات 49؛ ق
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 596
این دسته از سورهها را به 3 قسمت تقسیم کردهاند که اگر قول نووی را معتبر بدانیم
و اول آنرا سوره الحجرات (س 49) بگیریم چنین خواهد بود:
1) طوال:
از سوره الحجرات 49 تا سورة البروج 85.
2) أوساط:
از سوره الطارق 86 تا سوره البیّنة 98.
3) قصار:
از سوره الزلزال 99 تا سوره الناس 114.
[دسته
بندیهای دیگر]
جز این تقسیم بندی، دسته بندیهای دیگری نیز از سورههای قرآن شده و هر گروهی از
سورهها را بمناسبتی نامگذاری خاصی کردهاند.
از این قبیل:
1)
الممتحنات:
چنانکه در مصحف ابن مسعود دیدیم (ص 360) این 16 سوره را سیوطی بنام ممتحنات ذکر
کرد:
الفتح 48؛ الحشر 59؛ السجدة 32؛ الطلاق 65؛ ن و القلم 68؛ الحجرات 49؛ تبارک 67؛
التغابن 64؛ المنافقون 63؛ الجمعة 62؛ الصف 61؛ الجن 72؛ نوح 71؛ مجادلة 58؛
الممتحنه 60؛ تحریم 66.
2) سور الم
«11»:
هفت سوره را که با «الم» شروع میشود سورههای «الم» مینامند:
بقره، آل عمران، اعراف، عنکبوت، روم، لقمان، سجدة.
3) سور
مسبّحات «12»:
1) اسری 2) حدید 3) حشر 4) صف 5) جمعه 6) تغابن 7) اعلی.
4) سور
حوامیم:
سوره هائی که با «حم» آغاز میگردد:
1) مؤمن 2) فصلّت 3) شوری 4) زخرف 5) دخان 6) جاثیه 7) احقاف «13».
__________________________________________________
50؛ الرحمن 55؛ الصف 61؛ تبارک 67؛ الدهر 76؛ الاعلی 87؛ و الضحی 93.- تفصیل آنرا
مراجعه کنید: البرهان 1: 245، الاتقان 1: 63 نوع هجدهم، خاتمه. چنانکه در مصحف ابن
مسعود دیدیم از آنجا بنقل سیوطی اولین سوره مفصل الرحمن 55 بود.
(11) اعراف را هم که با «المص» شروع میشود جزء آنها شمردهاند.
(12) سوره اسری با صیغه مصدر «سبحان» و سورههای حدید، حشر و صف با صیغه ماضی «سبّح»
و دو سوره جمعه و تغابن با صیغه مضارع «یسبّح» و سوره اعلی با صیغه امر «سبّح»
شروع میشود.
(13) گفتهاند که یکی از اسامی پروردگار «حم» است که اسم سوره قرار گرفته و به
«حوامیم» جمع بسته میشود چون طس و طواسین- غریب القرآن ابن قتیبه: 36.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 597
5) سور الر
«14»:
1) یونس 2) هود 3) یوسف 4) رعد 5) ابراهیم 6) حجر.
6) سور حمد:
سورههائی که با «الحمد» شروع میشود:
1) فاتحه 2) انعام 3) کهف 4) سبا 5) فاطر.
7) سور
العتاق «15»:
عتاق جمع عتیق بمعنی کهنه است و در اینجا مراد شاید آنچه در اول نازل شده باشد.
1) اسری 2) کهف 3) مریم 4) طه 5) انبیاء.
8) سور
عزایم:
سورههائی که سجده واجبه در آنهاست:
1) سجدة 2) فصلت 3) نجم 4) علق.
9) سور قل:
چهار سورهای که با «قل» شروع میشود:
1) کافرون 2) اخلاص 3) فلق 4) ناس.
10) سور
طواسین:
سورههائی که با «طس» و یا «طسم» آغاز مییابد:
1) شعراء 2) نمل 3) قصص.
11)
الزهراوان:
دو سوره بقرة و آل عمران را چنین نامند.
«بجهت کثرت احکام شرعیه و اسماء الهی که دارند. واحد آن زهراء است «16»».
12)
قرینتین:
دو سوره انفال و براءة را که پشت سر همدیگر قرار گرفته و قرین یکدیگرند، چنین
خواندهاند.
13)
المعوذتین:
دو سوره آخر قرآن (الفلق و الناس) که هر دو با «قل اعوذ» شروع میگردد.
ترتیب سورهها
درباره ترتیب سورهها که آیا توقیفی است، یعنی این ترکیب کنونی بر حسب اشاره و
فرمان رسول خدا بوده و چنین ترتیبی آسمانی است؟ و یا اینکه وابسته به اجتهاد یاران
پیامبر بوده و آنان چنین ترتیبی را مقرر داشتهاند؟ اختلاف نظری
__________________________________________________
(14) سوره رعد را هم که با «المر» شروع میشود جزء این سورهها شمردهاند.
(15) بخاری از ابن مسعود باز گفته که رسول خدا درباره بنی إسرائیل و کهف و مریم و
طه و انبیاء فرمود:
«انّهنّ من العتاق الاوّل، و هنّ من تلادی» البرهان 1: 258، مناهل 1: 350.
(16) تفسیر قرطبی 4: 3، منتهی الارب 1: 524.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 598
است. در این باره سه دسته اظهار نظر کردهاند «1»:
1) ترتیب و تنظیم سورهها بدین کیفیتی که اکنون در قرآن مییابیم «توقیفی» نیست و
وابسته به اجتهاد یاران پیامبر اکرم میباشد و آنان بودند که چنین نظم و ترتیبی را
برقرار داشتند. این قول را به جمهور علماء نسبت دادهاند که در میان آنان نامهای
مالک و قاضی ابو بکر در یکی از اقوالش دیده میشود. ابن فارس در کتاب «المسائل
الخمس» به این قول چنین اشاره میکند: «جمع قرآن به دو گونه است:
یکی از آن دو، گرد آوردن سورههاست. مانند مقدم داشتن «سبع طوال» و بدنبال آن
«مئین» را آوردن؛ این آن چیزی است که یاران پیامبر اکرم به عهده گرفتند. و اما جمع
دیگر، و آن جمع آیات است در سورهها، و آن چیزی است که رسول اکرم ارشاد فرمود:
چنانکه جبرئیل او را از فرمان پروردگارش عز و جل آگاهانیده بود «2».
طرفداران این عقیده دو دلیل عمده میآورند:
الف) مصاحف صحابه، چنانکه گذشت، قبل از اینکه عثمان قرآن را تدوین کند، در ترتیب
سورهها با همدیگر اختلاف زیادی داشتند. اگر این ترتیب توقیفی بود و از رسول خدا
رسیده بود، آنان چنین اختلاف و دگرگونیهائی را روا نمیداشتند. چنانکه گفتهاند
مصحف علی بن ابیطالب (ع) بترتیب نزول بوده» اولش «اقرأ» بعد «المدثر» سپس «المزمل»
و پس از آن «تبت» و بعد از آن «التکویر» تا آخر مکی و مدنی ... و هم چنین در مصحف
ابن مسعود: البقرة، النساء، آل عمران ... که اختلاف زیادی دارد و نیز مصحف ابی و
سایر مصاحف که در ترتیب سورهها با همدیگر اختلاف بسیاری دارند.
ب) ابن اشته نقل میکند «3»: «عثمان فرمان داد که طوال را پی در پی قرار دهند و
سورههای انفال و توبه را جزء سبع (طوال) قرار داد و آنها را با بسم اللّه الرحمن
الرحیم از همدیگر جدا نکرد.»- و باز روایتی بود که ابن عباس از عثمان میپرسد چرا
میان انفال و توبه بسمله ننهادهاند «4» و عثمان پاسخ میدهد. چون رسول خدا بدرود
زندگی
__________________________________________________
(1) البرهان 1: 257 و 260، الاتقان: نوع هجدهم فصل ترتیب سور، مقدمة کتاب المبانی:
39، مناهل- العرفان 1: 346.
(2) الاتقان 1: 62 نوع 18 فصل البرهان 1: 259.
(3) ابن اشته در مصاحف از طریق اسماعیل بن عباس از حیان بن یحیی از ابو محمد قرشی
نقل میکند. الاتقان 1: 62 نوع هجدهم فصل.
(4) تفصیل در مسند احمد 1: 329 چاپ شاکر.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 599
گفت و روشن نشد برای ما، این دو را کنار هم نهادم.
البته در مقام احتجاج، دلائل مخالفین این قول نیز در خور دقت کافی است و ممکن است
گفته شود که ترتیب صحابه، قبل از عملشان به توقیف مسأله است و چه بسا که پارهای
از سورهها ترتیبشان معین شده بود و برخی دیگر هنوز نظم و ترتیب معینی نداشتند.
2) دسته دیگر معتقدند که سورهها همگی توقیفی بوده و ترتیب آن مانند ترتیب آیهها
منوط و وابسته به تعلیم رسول خدا بوده است و سورهای در جائی قرار نگرفته مگر به
فرمان او. طرفداران این عقیده استدلال کردهاند به اینکه صحابه بر مصحف عثمان
اجماع کردند و کسی از آنان با آن مخالفت نیارست. اجماع آنها خود دلیل بر توقیفی
بودن مسأله است؛ چه اگر مسأله اجتهادی بود اختلاف نظر پیش میآمد، باین آسانیها از
آن تمکین نمیکردند و از ترتیب خود چشم نمیپوشیدند، آنرا تسلیم نمیساختند و بر
مصحف عثمان اتفاق نمینمودند.
دیگر از دلائل آن است که سورههای متجانسه کنار هم قرار نگرفتهاند و اگر کار از
روی اجتهاد و نظر شخصی انجام گرفته بود رعایت این تجانس و تماثل میشد.
چنانچه سور مسبّحات پی در پی گذارده نشده و میان آنها «قد سمع و ممتحنه و منافقین»
قرار گرفته است. یا سور «الم» پراگنده میباشد و یا «طس» میان دو سوره (طسم
الشعراء و طسم القصص) قرار گرفته است.
اخبار و روایات بسیاری این را تأیید میکند. از آنجمله حدیث واثله است که در
ابتدای اقسام سورهها گذشت. پیغمبر اکرم فرمود: «به من عطا شده است بجای توراة سبع
طول ...»
باز از آنجمله حذیفه ثقفی میگوید که از اصحاب رسول خدا پرسیدم چگونه قرآن را حزب
حزب میکنید؟- گفتند: گروه بندی میکنیم آنرا 3 سوره و 5 سوره و 7 سوره و 9 سوره و
11 سوره و 13 سوره و حزب «مفصل» را از سوره «ق» تا بپایان رسانیم. گفتهاند این
امر دلالت میکند که ترتیب سورهها چنانکه امروز هست در زمان رسول خدا هم چنین
بوده است «5». منظور از این 3 سوره 5 سوره و 7 سوره ....
سه سوره اول و پنج سوره بعدی و هفت سوره بعد از آن است. یعنی 3 سوره بقره، آل
عمران و نساء؛ و پنج سوره مائده، انعام، اعراف، انفال، براءة ... الخ «6».
__________________________________________________
(5) قرطبی 1: 63 مصاحف 118.
(6) البرهان 1: 247.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 600
احادیث دیگری نیز مورد استناد این دسته از دانشمندان قرار گرفته، ولی بهر صورت راه
نقض آنها و مناقشه در این باره باز است.
3) گروه دیگری میان این دو عقیده جمع کرده و گفتهاند: ترتیب پارهای از سورهها
توقیفی است و تنظیم پارهای دیگر به اجتهاد و نظر صحابه بوده است. بزرگانی از
دانشمندان طرفدار این روش و مذهب بودهاند. ولی در تعیین موارد خاص آن باز دچار
تشتت و اختلاف گشته و با وجود اتفاق در اصل مسأله در تعیین موارد «توقیفی» و
«اجتهادی» ترتیب سورهها، از گونهگون بودن آراء بر کنار نماندهاند.
قاضی عبد الحق ابو محمد بن عطیه میگوید: ترتیب بیشتری از سورهها در زمان رسول
خدا معلوم بود. چون سبع طوال، حوامیم و مفصل. اما در بقیه ممکن است که کار را به
مردم بعدی واگذارده باشند.
احادیث مختلفهای از سبع طوال، مفصل، زهراوین، عتاق الاول، موذتین و امثال آن سخن
بمیان آوردهاند. اینها همه حاکی از آن است که این دسته از سورهها از همان هنگام
چنین نظم و ترتیبی داشتهاند. ولی البته در همین دسته بندیها و ترتیب بقیه سورهها،
اختلافی مشاهده میشود که ما مجددا آنرا در فصل بعدی بررسی خواهیم کرد.
بهر صورت در ختام این بحث این سخن گفتنی است: نظم و ترتیبی که اکنون در سورههای
قرآنی برقرار است، خواه توقیفی بوده و جا و مکان هر سورهای از ناحیه مهبط وحی
الهی اشاره شده باشد، و یا چنین طبقه بندی و نظمی در سورهها بوجود آمده اجتهاد و
نظر یاران پیامبر گرامی باشد. بهر حال احترام و نگهداشتش به صورت کنونی دربایست و
لازم است، بخصوص در چاپ و انتشار و نوشتن مصاحف معمولی.
زیرا هر تفنّن و تنوّعی در آن به فتنه و فساد میانجامد و در شقاق و خلاف را میگشاید
و مجال بحث و گفتگو را وسعت میبخشد و چنانچه این بحثها خالی از مبانی محکم و متقن
علمی باشد و یا خالی از شائبه غرض و کینه توزی نباشد، چه بسا که نتایج سهمگین و
هراسناکی ببار آورد.
اما از نظر تلاوت سورهها و یا از دیدگاه بحثهائی که صرفا جنبه علمی داشته و برای
تبیین مسائل بکار رود و یا برای آموزش کودکان لازم باشد، برای ترتیب دیگری در سورهها
مجال گفتگو و بحث را باقی میگذارد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 601
15- مکی و
مدنی در قرآن
ما، در این مبحث قصد آن نداریم که بتفصیل و با ذکر دلایل لازمه، آیات کریمه و سورههای
شریفه قرآن را، از نظر مکی و مدنی بودن، بررسی کنیم و بدان برسیم که کدام مکی و
کدام مدنی است. این موضوع خود پهنه و دامنه وسیعی دارد و در خور آن است که به
تنهائی موضوع کتابی مستقل و مفصل قرار گیرد، چنانکه مکّی «1» و العزّ الدّیرینی
کردهاند «2».
لیکن ما در اینجا کوشش میکنیم که معنی مکی و مدنی بودن سورهها و آیات و فایده و
راه شناسائی و انواع آنرا باز شناسیم و از اختلافاتی که در این مورد رفته، سخن باز
گوئیم.
معنی مکی و
مدنی
علماء و دانشمندان فن در اصطلاح مکی و مدنی بودن سورهها و آیات قرآنی، سه ملاک و
ضابطه متفاوت دارند:
1) پارهای
مکان و محل نزول را در نظر میگیرند-
یعنی چنانکه از خود عنوان مکی و مدنی مستفاد میشود. سورههای مکی آنهاست که در
مکّه نازل شده، و لو بعد از هجرت بوده است و مدنی آن سوره است که نزول آن در دوران
اقامت مدینه صورت گرفته است. البته بقول سیوطی در چنین تعریفی کلمه «مکّه» شامل
اطراف و جوانب آن (ضواحیها) چون قرارگاه نبی (ص) به منی و عرفات و حدیبیّه نیز میگردد
و در کلمه «مدینه» کنارهها و حول و حوش آن مانند: «احد و بدر» نیز میآید «3».
ولی
__________________________________________________
(1) مکی- مکی بن ابیطالب القیسی (برهان 1: 190).
(2) سیوطی: الاتقان 1: 8، 9 نوع اول.
(3) الاتقان 1: 8 و 9 نوع اول.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 602
چنین تعریفی باصطلاح جامع و مانع نیست. چنانکه میدانیم آیاتی به تبوک و یا در بیت
المقدس نازل شده «2» که آنها را جزء هیچیک از این تقسیم بندیها نمیتوان قرار
داد، و شکی نیست که این نقصی برای تعریف ما شمرده میشود.
2) دستهای،
اشخاص را پایه و اساس تقسیم بندی گرفتهاند
و میگویند مکی آن سورههاست که روی خطاب با مردم مکه دارد و مدنی آنهاست که مردم
مدینه را مخاطب میسازد. از اینجا گفتهاند: آنچه در قرآن «یا ایها الناس» آمده
مکی است؛ و آنجا که به لفظ «یا ایها الذین آمنوا» خطاب شده مدنی است. چه، در زمان
اقامت پیامبر به مکه، کفر و بیایمانی غالب بوده و خطاب به مردم مکه چنان میشد
ولی در دوران زندگی آن حضرت به مدینه، مردم آن سامان بیشتر به او گرویده بودند و
خطاب به اکثر و اغلب رساتر و گیراتر است. از اینجا ابو عبید در فضائل القرآن خود
از میمون بن مهران چنین نقل میکند:
«آنچه در قرآن یا ایّها النّاس، یا بنی آدم آمده باشد مکّی است ولی هر آیهای که
در آن به یا ایّها الّذین آمنوا خطاب شده باشد آن آیه مدنی است».
ولی این تعریف هم کامل نیست و جای گفتگو و ایراد و مجال بحث را زیاد دارد.
چه بسیار زیاد است در قرآن که به هیچیک از این دو نوع خطاب نشده و نمونههای آن
اوایل سورههای احزاب، منافقین و غیره میباشند. گذشته از آن، آیاتی است که باتفاق
گفتهاند مکّی است و در آن به «یا ایّها الذین آمنوا» خطاب شده (همچون آیه 77 سوره
22 حج)، همچنین در آیاتی که مسلما در مدینه نازل شده «یا ایّها النّاس» بکار رفته
است (مانند آیه اول سوره 4 نساء و آیه 21 و 168 سوره 2 بقره) «3». پس این تقسیم
بندی هم کامل نشد.
3) زمان
نزول عامل اصلی و اساسی تقسیم بندی گشته است.
بدینمعنی که مراد از «مکّی» نزول آیات قرآنی پیش از هجرت رسول اکرم به مدینه است-
اگرچه نزول آیهای، در جائی جز مکه باشد- و منظور از «مدنی» وحی الهی است بعد از
این هجرت- چه بسا که محل نزول این وحی مکه باشد، ولی چون پس از هجرت بوده مدنی
شمرده میشود.
چنانکه خود تعریف نشان میدهد این تقسیم بندی، خط فاصل زمانی را در نظر
__________________________________________________
(2) چنانکه آیه 42 سوره 9 توبه در تبوک و آیه 45 سوره 43 زخرف در شب معراج به بیت
المقدس فرود آمد.
(3) البرهان 1: 190، الاتقان 1: 17، مناهل العرفان 1: 187.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 603
گرفته و بنحو قطعی و روشنی میان دو زمان، تفکیک و انقسام مینماید و جای اختلاف و
گفتگو نمیگذارد.
بنابراین آیاتی هم که پس از هجرت در مکه نازل شده مدنی شمرده میشود.
مانند آیه 3 سوره 5 مائده که روز جمعه در حجة الوداع بعرفه نازل شد، و آیه 58 سوره
4 نساء که در سال فتح مکه در خود کعبه وحی شد و یا اوایل سوره انفال که در بدر
فرود آمد. طبق این تعریف این آیات با اینکه در مکه نازل شده مدنی شمرده میشوند.
شاید هم بهتر بود که در نامگذاری آن تجدید نظر میشد و به جای مکی و مدنی بودن
آیات، از پیش از هجرت و پس از هجرت نازل شدن آنها گفتگو میکردیم.
فایده این
شناسائی:
فایده یک چنین شناسائی و بحثی بدین تفصیل چیست؟ گفتگوئی در این نیست که چنین بحثی،
تا اندازهای زمان نزول وحی الهی را بیان میکند و تا حدی آیات را چه از نظر مکان
نزول و یا اشخاص مورد نظر و یا از جهت زمان نزول، تقسیم بندی میکند و خود روشن
است که این تقسیم بندیها برای تعیین زمان نزول آیات خود عامل بس مهمی شمرده میشود.
دیگر اینکه: هرگاه دو آیه از قرآن مجید در یک موضوع باشد و حکم یکی با دیگری
اختلاف داشته باشد و بدانیم که یکی مکّی و دیگری مدنی است، میتوانیم بگوئیم که
آیه مدنی ناسخ حکم مکّی است. چه، از نظر زمان آیه مکی پیش از مدنی نازل شده است، و
باز از فواید آن، شناسائی تاریخ تشریع و حکمت در چگونگی نزول و کشف مراحل مختلفهای
است که دعوت اسلامی گذرانده است.
فایده دیگر آن، اطمینان و اعتمادی است که در دل ما ایجاد میکند. چه، این کار
اهتمام مسلمانان را در تمام جهات مختلفه قرآن میرساند که حتی نزول پیش از هجرت و
پس از آن را نیز نقل کردهاند و آنچه در سفر و یا حضر آمده، آنچه به شب و یا روز
نازل شده، آنچه به زمستان و یا تابستان بوده، آنچه به زمین و یا آسمان، آنچه مجمل
و یا مفسّر، آنچه از مکه به مدینه رفته و آنچه از مدینه به مکه و یا حبشه بردهاند.
وقتی دقت و ضبط تا این حد بود، دیگر سلامت آن و مصونیت از تغییر و تحریف مسلم و
روشن میگردد، از اینجاست که علوم فراوانی از قرآن بوجود آمده
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 604
که برای درک درست مفاهیم قرآنی باید آنها را قبلا دانست و بهمین جهت ابو القاسم
الحسن نیشابوری میگوید: «بیست و پنج علم است در قرآن، که هر که نداند بر او روا
نیست که در کتاب خدایتعالی سخن گوید «1»».
راه
شناسائی:
برای شناسائی مکی و مدنی جز آنچه که از صحابه و تابعین باز گفتهاند، راهی نیست.
چه، از نبی اکرم (ص) بیانی برای مکی و مدنی نیست، و صحابه خود گواه وحی و نزول
آیات بودهاند که در کجا و چه وقت بوده، و تابعین وصف و تفصیل آنرا از یاران
پیامبر شنیدهاند و برای دیگران بازگو کردهاند.
عبد اللّه بن مسعود گفته است: «سوگند به خدائی که جز او خدائی نیست، سورهای از
کتاب خدا فرود نیامد جز اینکه من میدانم کی نازل شد؟ از کتاب خدا آیهای نزول
نیافت جز اینکه من میدانم درباره چه بوده؟ ...» «2»
و یا ایوب میگوید که مردی درباره آیهای از قرآن، از عکرمه پرسش کرد و عکرمة گفت:
«در پائین آن کوه نازل شد» و به کوه سلع «3» اشاره کرد «4».
اینها روایاتی است که از صحابه نقل شده، اما درباره اینکه از نبی اکرم (ص) سخنی در
این مورد بازگفته باشند، قاضی ابو بکر میگوید: «چیزی در این باره از نبی اکرم نقل
نکردهاند و او فرمانی در این مورد نداد، و خداوند علم بر آنرا از فرائض امت ننهاد
و اگر در پارهای موارد برای شناسائی ناسخ و منسوخ علم به آن بر دانشمندان واجب میگردد،
راه شناسائی آن جز نصّ منقوله از رسول خداست ...» «5»
خصائص سورههای
مکی و مدنی:
جعبری میگوید: «برای شناسائی مکی و مدنی دو راه هست: سماعی و قیاسی. آنچه
__________________________________________________
(1) ابو القاسم حسن بن محمد بن حبیب نیشابوری متوفی 406 ه. (بغیة الوعاة: 227)،-
البرهان فی علوم- القرآن 1: 192 بنقل از کتاب التنبیه علی فضل علوم القرآن)،
الاتقان 1: 8 نوع اول.
(2) الاتقان 1: 9 نوع اول- بنقل از بخاری.
(3) سلع کوهی است مرهذیل را- منتهی الارب 1: 574.
(4) سیوطی: الاتقان 1: 9 نوع اول- بنقل از الحلیة ابو نعیم.
(5) زرکشی: البرهان 1: 19 بنقل از الانتصار.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 605
که نزولش را برای ما گفته باشند سماعی است «1»» و برای قیاسی نیز امارات و نشانههائی
ذکر میکند.
برای تشخیص سورههای مکّی ضابطههای مختلفی تعیین کردهاند از آن جمله:
1) هر سورهای که کلمه «کلّا» در آن هست قطعا مکّی است زیرا «کلّا» کلمه زجر و
توبیخ است و روشن قرآن به هنگام دعوت اسلامی در مکه، در مقام مقابله و مبارزه با
مخالفان، بیشتر زجر و توبیخ بوده است. کلمه «کلّا» سی و سه بار ضمن 15 سوره قرآن
آمده که همه در آخر قرآن قرار گرفته و از سورههای کوچک مکی است.
درینی میگوید:
«و ما نزلت «کلّا» بیثرب فاعلمن و لم تأت فی القرآن فی نصفه الاعلی»
«کلّا» به مدینه نازل نشد و در نیمه اوّل قرآن (مجید) نیامد «2».
عمانی میگوید: «حکمت آن این بود که نیمه دوم قرآن بیشترش به مکه نازل شد و مردم
مکه بیشتر از ستمگران بودند، این بود که بخلاف نیمه اول از روی تهدید و برای سرزنش
آنان و زشت شمردن کارهایشان این کلمه تکرار میشد و آنچه هم از این کلمه درباره
یهود نازل شده باشد ایرادی پدید نمیآورد بجهت ذلّت و ضعف ایشان «3»».
2) هر سورهای که در آن سجده باشد مکّی است.
3) همه سورههائی که در آغاز آن حروف مقطع چون الم، الر، هست مکی است.
بجز بقره و آل عمران. اما درباره سوره رعد خلاف است بعضی آنرا مکی و برخی مدنی میدانند.
4) سورههائی که در آن داستانهای پیامبران و مردم گذشته بیان شده، جز سوره بقره،
بقیه همه مکی است.
5) هر سورهای که در آن داستان آدم و شیطان آمده مکی است جز سوره بقره «4».
6) هر سورهای که در آن «یا ایّها النّاس» باشد و «یا ایّها الّذین آمنوا» در آن
نیامده باشد مکی است «5».
__________________________________________________
(1) البرهان فی علوم القرآن 1: 189.
(2) البرهان 1: 369، الاتقان 1: 17، مناهل 1: 190، مباحث 1: 184.
(3) البرهان 1: 188 و 189.
(4) lcycnE،،
ed I خ malsI، II، 7311. b
(5) البرهان 1: 190، الاتقان 1: 17، مناهل العرفان 1: 187.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 606
7) از ابن مسعود نقل کردهاند که سورههای «مفصّل» همه مکی است. ولی میدانیم که
بعضی از این سورهها چون النصر پس از هجرت نازل شده و ممکن است نظر ابن مسعود بر
اغلب سورههای مفصل بوده نه بر همه آنها.
8) از میان مستشرقان بوهل lhuB میگوید که نام «الرحمن» در سورههای مدنی نیامده و از خصائص قسم
مکی است. گرچه سوره رحمن را مدنی میشمرند ولی سیوطی میگوید که جمهور آنرا مکی
دانستهاند و قبل از حجر نازل شده است. ولی این نظر را که الرحمن از خصائص قسم مکی
باشد آیه 163 سوره بقره و آیه 30 سوره 13 رعد و آیه 22 سوره 59 حشر که در مدینه
نازل شده رد مینماید.
اینها خصائص کلّی سورههای مکّی بود. اینها نشانهها، امارات و قرائنی است که ما
را به شناسائی مکی از مدنی رهبری میکند و میتوانیم باز در مورد سورههای مکی این
امتیازات را بشماریم:
در این دوره آیات و سورهها کوتاه است. ایجازی در بیان و حرارتی در تعبیر و
هماهنگی خاصّی در کلمات دیده میشود.
در این زمان مدار دعوت اسلامی بیشتر بر اصول ایمان به خداوند یکتا و روز رستاخیز و
تصویر بهشت و دوزخ دور میزند. تمسک به اخلاق پسندیده و پایداری بر نیکی مورد دعوت
خاص است. با مشرکان مجادله و مبارزه در گرفته و رؤیاها و احلام آنان به ریشخند و
فسوس گرفته میشود.
به شرک و بت پرستی سخت حمله میشود، شهادت آنان را پاسخ میدهد، با آنان از هر
گونه سخنی بمیان میآورد، دلیل و حجت اقامه میکند، محسوس و مشهود را بگواهی میگیرد،
داستان میسراید و ضرب المثل میگوید: ناتوانی و زبونی معبودانشان را به رخشان میکشد،
زشتی تقلید و سخافت رأیشان را آشکار میسازد و تمسکشان را به دین پدری سخت بریشخند
میگیرد. عادات زشت زمان جاهلیت که مدار زندگیشان بود چون آدمکشی، زنده بگور کردن
دختران، مباح شمردن ناموس دیگران، خوردن مال یتیمان، بسختی مورد حمله قرار میگیرد
و در برابر آن، اصول عالی اخلاقی و حقوق اجتماعی به رساترین وجهی تشریح میگردد.
در این دوران به روش عرب، سوگندها که مقام خاصی در قرآن دارد ذکر
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 607
میشود «6». کم کم و قدم بقدم آنان را با اصول نو و تازه زندگی آشنا میسازد. اول
پایه عقاید و اخلاق و عادات را محکم بنا میکند تا بعد به عبادات و روش معاملات
برسد.
ضابطه تشخیص
اما ضابطههائی که برای تشخیص سورههای مدنی برگزیدهاند:
1) همه سورههائی که در آن از حدود، فرائض، حقوق شخصیه، قوانین مدنیه و اجتماعیه و
احکام شرعیّة سخن بمیان آمده مدنی است. چه، دعوت اسلامی در مکه عام و کلی بود.
ابتدا در آنجا صلای خیر و صلاح خداپرستی در داده و پرچم مبارزه با شرک برافراشته
بود، ولی تشریح احکام و قانونگذاری مدنی و اجتماعی از مدینه آغاز شد «1».
2) در مکه بنای دعوت بر تسامح و تساهل بود، مدارا و چشم پوشی، عفو و گذشت در سر
لوحه کارها قرار داشت، ولی در مدینه اذن جهاد صادر شد و احکام آن بیان گشت، از
اینجا هر سورهای که در آن از جهاد و احکام آن سخن یاد میکند، مدنی است.
3) یاد منافقان و دو رویان در مدینه پیش آمد. چه، در مدینه بود که جاه اسلام بالا
گرفت و جلال و شوکتش رخشندگی تابانی یافت، گروهی از مردم که دلی سیاه و محروم از
فیض هدایت الهی داشتند ولی طمع و یا ترس آنان را به قبول اسلام وادار ساخته بود،
دل به جانب دیگر و زبان به راه اسلام گماشته بودند.
چنین است که یاد آنان در سورههای مدنی پیش میآید و سورههای مکی خالی از داستان
منافقان میماند.
اما در مورد سوره عنکبوت که مکّیه است، باید دانست که 11 آیه آغاز آن مدنی میباشد
و در آنجاست که سخن منافقان باز گفته شده است.
و نیز گفتهاند که مجادله با پیروان کتب پیشین و فراخواندن آنان به پرهیز از
__________________________________________________
(6) بروکلمن nnamlekcorB
در دائرة المعارف اسلام مقاله عربی آراء مختلفهای را در این باره ذکر میکند.
epolcycnE
خ eid ed l
خ malsI). tra cibarA،
114 a (.
(1) البرهان 1: 188 و 189.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 608
گزافه گوئی در آئینشان، در مدینه پیش آمد.
چنین بود خطوط کلی خصائص سورههای مدنی، ولی این امتیازات را نیز در این دسته از
سورههای مدنی مییابیم:
سورهها بیشتر و آیهها کمتر، همه بلندتر و طولانیترند. اسلوب آن تشریع هدایت
کنندهای است و در برابر ایجاز مکی، اطناب مدنی را میتوان قرار داد. برای اثبات
حقایق دینی، دلائل و براهین لازمه اقامه میگردد.
این خصائص، چه از نظر موضوعی و چه از نظر اسلوبی، خواه قطعی و همه جانبه باشد و
خواه بر بیشتر و اکثر و اغلب شامل گردد، روش پیشرفت تدریجی دعوت اسلامی را روشن و
آشکار میسازد.
خطاب به مردم مدینه، نمیتواند همچون خطاب به مردم مکه باشد، در بنیانگذاری و پیریزی
آئین و کیش نو، گسترشی پیش آمده بود و تفصیل بیشتری را در قانونگذاری و بنای اجتماع
جدید اقتضا میکرد. بخصوص که مردم سخت گیر و سخت کوشی چون مشرکان مکه، جای خود را
به مردمی داده بودند که در مدینه میزیستند و آمادگی بیشتری برای پذیرفتن آئین نو
داشتند. اینست که لحن کلام از تندی به آرامی میگراید و پس از ایجاز راه اطناب میپیماید
و آنچه را که مجمل گذارده بود تفصیل میدهد و بهر حال جانب مردم طرف خطاب را از
دست نمیدهد.
در مکه مردمی سخت معاند و جنگنده بودند که با خدا و رسول او نبرد میکردند و از
هیچ فریب و نیرنگ، تجاوز و ستم، دزدی و خونریزی باکی نداشتند، زبان درازی میکردند
و از اسائه ادب خودداری نداشتند، تا کار را بدانجا کشاندند که برای کشتن پیامبر
اسلام گرد هم آمدند و توطئه آراستند، در آنجاست که خدا رسول خود را دلداری میدهد
و او را به گذشت و بخشش فرا میخواند ...
اما در مدینه، داستان بگونه دیگری رخ نمود:
در مدینه سه گروه مردم بودند:
) گروندگان به پیامبر گرامی از مهاجر و انصار.
2) دو رویان منافق که از روی ترس و یا طمع تظاهر به اسلام داشتند ولی درونشان
تاریک و سیاه بود.
3) دسته آخر یهود بود، درباره یهود قرآن با آنان مجادله میکرد و آنان را به «کلمة
سواء» و سخن مشترکی میخواند. منافقان را رسوا میساخت و مؤمنان را
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 609
دل میداد. از یکسو، راه آئین و کیش نو را هموار میساخت و از دیگر سو، کار زندگی
فردی و اجتماعی آنان را میپرداخت. مثلا همین «زکوة» را بنگرید، وجوب آن در مکه و
میان مردم بیچیز بیمعنی میشد، ولی در مدینه پایه و اساس اجتماع تازه قرار گرفت.
و یا در مکه که روش اصلی صلح و سلم و مدارا بود، جهاد و حرب و نماز خوف برقرار
نگشت، و در قرآن مجید، هر جا سخنی از این معانی پیش آید، ناگزیر سوره را مدنی میشمرند.
بهر صورت، اسلوب و روش گفتار قرآنی، بستگی و پیوستگی بسیاری با حال شنوندگان دارد
و رعایت حکمت بالغهای شده که تربیت یک چنان قومی را در درجه اول اهمیت میشناخت.
ترتیب سورههای
مکی و مدنی و اختلاف آن:
در ترتیب سورهها، که کدام به مکه نازل شده و نزول کدام یک در مدینه بوده و چه
سورهای اول و چه سورههائی بترتیب بعد از آن قرار گرفته است، در گذشته اشارههائی
شد و ما میدانیم که در این باره سخن زیاد گفتهاند و این سخنان خالی از اختلاف
نیست. از کسان بسیاری، از جمله علی بن ابیطالب (ع) و عبد اللّه بن عباس و قتاده و
عکرمه، یاران گرامی پیامبر اکرم اقوال کثیرهای در این مورد برای ما باز گفتهاند
«1». ولی در نقل هر قولی جای سخنی است و ایجاد اتحاد تا کنون نشده است.
جلال الدین سیوطی پس از اینکه اقوال مختلفهای را در اتقان در مورد سورههای مکیه
و مدنیه نقل میکند، برای تعیین موارد اختلاف از قول ابو الحسن بن الحصار در پایان
چنین میگوید:
«سورههای مدنی باتفاق بیست سوره است، در 12 سوره اختلاف میباشد، و جز
__________________________________________________
(1) در مقدمه کتاب المبانی که در حدود سال 425 ه. ق نوشته شده روایتی از امیر
مؤمنان علی (ع) در این مورد نقل میکند (مقدمتان: 14) از ابن عباس نیز روایاتی نقل
شده (مقدمتان: 8، 10، الاتقان 1: 1180) عکرمه و حسین بن ابی الحسن (الاتقان 1: 10)
ابو بکر الانباری از قتاده باز میگوید (تفسیر قرطبی 1: 61، الاتقان 1: 116) علی
بن ابی طلحه سورههای مدنی را میشمارد (اتقان 1: 11 به نقل از فضائل القرآن ابی
عبید) جابر بن زید نیز ترتیب سورهها را باز میگوید و جعبری اشعاری بر آن ترتیب
میسراید (اتقان 1: 25) ابن الندیم هم روایت مفصلی از محمد بن نعمان بن بشیر میگوید
(الفهرست:
43 چاپ قاهره) در تفسیر خازن نیز ترتیبی ذکر میشود (بنقل از منهاج 1: 74).
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 610
اینها مکی است باتفاق «2»».
پس از آن، در این باره اشعار نغز و لطیفی سروده است.
منظور از سورههای بیست گانه مدنی که ادعای اتفاق در آن شده این سورهها است:
«البقرة، آل عمران، النساء، المائدة، الانفال، التوبة، النور، الاحزاب، محمد،
الفتح، الحجرات، الحدید، المجادلة، الحشر، الممتحنه، الجمعة، المنافقین، الطلاق،
التحریم، النصر».
و مراد از 12 سورهای که در مدنی و مکی بودن آن اختلاف است این سورهها میباشد:
«الفاتحة، الرعد، الرحمن، الصف، التغابن، التطفیف، القدر، لم یکن، اذا زلزلت،
الاخلاص، الفلق، الناس».
بقیه سورهها باتفاق مکی شمرده شده که 82 سوره میشود «3».
و ما برای اینکه اختلاف را چنانکه هست نشان داده باشیم، ناگزیریم از اینکه دعوی
اتفاق ابن حصار را، در مورد 20 سوره مدنی، که مورد قبول سیوطی نیز قرار گرفته و
بنظم در آمده، قبول نکنیم؛ چنین مینماید که احصاء دقیق و درستی در این- باره بعمل
نیامده است.
در روایتی از انباری که سیوطی آنرا نقل میکند «انفال» جزء سورههای مدنی بحساب
نیامده «4» و باز در روایت دیگری که قرطبی آنرا از انباری باز میگوید «5» «نحل و
حج» مدنی شمرده شده است.
آنچه را که ابو عبید در فضائل القرآن میگوید: حج، الفجر و اللیل نیز مدنی است.
بروایتی از ابن عباس، سوره انسان «6» و بروایت دیگر سورههای اعراف و حج «7» و نیز
__________________________________________________
(2) الاتقان 1: 11 بنقل از کتاب ناسخ و منسوخ ابن حصار.
(3) اشعار در این مورد بس نغز و لطیف است و حتی این اشعار که اشاره به این قسم مکی
مینماید نزد دانشمندان جنبه مثل به خود گرفته است:
«و ما سوی ذاک مکّی تنزله فلا تکن من خلاف الناس فی حصر
فلیس کلّ خلاف جاء معتبرا الا خلاف له حظ من النظر»
(الاتقان 1: 12)
(4) الاتقان 1: 11.
(5) تفسیر قرطبی 1: 61.
(6) الاتقان 1: 11.
(7) ابن الندیم: الفهرست 44.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 611
بروایت سوم از ابن عباس مطففین «8» هم جزء سورههای مدنی شمرده شده و هیچ کدام از
این موارد در ضبط اختلافات ابن حصار نیامده است.
بنابراین باید قبول کرد که اختلاف بیشتر و اتفاق کمتر از آن است که ابن حصار گفته
بود.
با توجه به دامنه وسیع این اختلافات و آنچه در این باره گفتهاند، با استناد به
اقوال محکمتر، ترتیب سورهها را از نظر نزول چنین میتوان ثبت کرد «9»:
«شماره میان دو کمان شماره سورهها در قرآن مجید میباشد».
1) العلق (96)/ 2) ن و القلم (68)/ 3) المزمل (73) 4) المدثر (74) 5)/ الفاتحة
(1)/ 6) المسد (111) 7) التکویر (81)/ 8) الاعلی (87)/ 9) اللیل (92) 10) الفجر
(89)/ 11) الضحی (93)/ 12) الانشراح (94) 13) العصر (103) 14)/ العادیات (100)/
15) الکوثر (108) 16) التکاثر (102)/ 17) الماعون (107)/ 18) الکافرون (109) 19)
الفیل (105)/ 20) الفلق (113)/ 21) الناس (114) 22) الاخلاص (112)/ 23) النجم
(53)/ 24) عبس (80) 25) القدر (97)/ 26) الشمس (91)/ 27) البروج (85) 28) التین
(95)/ 29) قریش (106)/ 30) القارعة (101) 31) القیامة (75)/ 32) الهمزة (104)/ 33)
المرسلات (77) 34) ق (50)/ 35) البلد (90)/ 36) الطارق (86) 37) القمر (54)/ 38) ص
(38)/ 39) الاعراف (7) 40) الجن (72)/ 41) یس (36)/ 42) الفرقان (25) 43) الملائکة
(35)/ 44) مریم (19)/ 45) طه (20) 46) الواقعة (56)/ 47) الشعراء (26)/ 48) النمل
(27) 49) القصص (28)/ 50) الاسری (17)/ 51) یونس (10) 52) هود (11)/ 53) یوسف
(12)/ 54) الحجر (15)
__________________________________________________
(8) مقدمتان: مقدمه مبانی: 10.
(9) به بحث در نامها و شماره سورهها در همین کتاب و سیر تحول قرآن مراجعه کنید.
مرحوم اعتماد السلطنه نیز صورت خاصی بدست میدهد قرآن چاپ 1313 ق تهران). مراجعه
کنید: ملحقات.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 612
55) الانعام (6)/ 56) الصافات (37)/ 57) لقمان (31) 58) سبا (34)/ 59) الزمر (39)/
60) المؤمن (40) 61) فصلت (41)/ 62) الشوری (42)/ 63) الزخرف (43) 64) الدخان
(44)/ 65) الجاثیة (45)/ 66) الاحقاف (46) 67) الذاریات (51)/ 68) الغاشیة (88)/
69) الکهف (18) 70) النحل (16)/ 71) نوح (71)/ 72) ابراهیم (14) 73) الانبیاء
(21)/ 74) المؤمنون (23)/ 75) السجدة (32) 76) الطور (52)/ 77) الملک (67)/ 78)
الحاقة (69) 79) المعارج (70)/ 80) النبأ (78)/ 81) النازعات (79) 82) الانفطار
(82)/ 83) الانشقاق (84)/ 84) الروم (30) 85) العنکبوت (29)/ 86) المطففین (83)/
87) البقرة (2) 88) الانفال (8)/ 89) آل عمران (3)/ 90) الاحزاب (33) 91) الممتحنه
(60)/ 92) النساء (4)/ 93) الزلزلة (99) 94) الحدید (57)/ 95) محمد (47)/ 96)
الرعد (13) 97) الرحمن (55)/ 98) الانسان (76)/ 99) الطلاق (65) 100) البینة (98)/
101) الحشر (59)/ 102) النور (24) 103) الحج (22)/ 104) المنافقون (63)/ 105)
المجادلة (58) 106) الحجرات (49)/ 107) التحریم (66)/ 108) التغابن (64) 109) الصف
(61)/ 110) الجمعة (62)/ 111) الفتح (48) 112) المائدة (5)/ 113) التوبة (9)/ 114)
النصر (110)
انواع سورههای
مکی و مدنی
تعاریف سه گانه مکی و مدنی را دیدیم. حال باید بگوئیم که سورهها از این جهت به
چهار دسته تقسیم میشوند: گاه سورهای بتمامی مکی است، چون سوره المدّثّر.
زمانی همه سوره مدنی است مانند آل عمران. هنگامی هم سوره مکی شمرده شده ولی در آن
آیه و یا آیاتی یافته میشود که در مدینه نازل شده است. مثلا سوره اعراف را همه
مکی میشناسند. ولی قتاده آیه 163 و دیگری غیر از او آیههای 163 تا 171 را مدنی
گرفته است، یا آیه 91 سوره 6 انعام که درباره مالک بن الصّیف نازل شده و
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 613
یا آیه 93 در همین سوره که در مورد عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح کاتب خائن و برادر
رضاعی عثمان نزول یافته و یا آیه 28 سوره 18 کهف که درباره سلمان فارسی فرود آمد.
اینها آیات مدنی است که در سورههای مکی قرار گرفته است. البته در این مورد، یعنی
جای گرفتن آیات مدنی در سورههای مکی، مجال تفکر و تأمل هست.
دسته چهارم سورههای مدنی است که آیاتی مکی در آن گنجانده شده است، همچون سوره 22
حج که گفتهاند مدنی است جز آیات 52 تا 55 «1» و نیز آیه 33 سوره 8 انفال و یا دو
آیه 128 و 129 سوره 9 توبه، یا آیه 31 سوره 13 رعد که آیاتی مکّی در سورههای مدنی
قرار گرفتهاند «2».
البته تعیین اینکه سورهای مکی و یا مدنی است به تبعیّت از اکثر آیات و یا به
پیروی از آغاز سوره است. مثلا چون آغاز سورهای در مکّه نازل میگشت نوشته میشد
مکیّه، سپس آیات بعدی بدنبال آن قرار میگرفت و یا وقتی بیشتر آیات مدنی بوده سوره
را مدنی شمردهاند. شاید بهتر این باشد که به پیروی از اصطلاح مشهور مکّی و مدنی
بگوئیم: چون نزول آغاز سورهای پیش از هجرت بوده «مکّیه» شمرده شده سپس استثناهای
آن را نوشتهاند. هنگامی هم که اول سوره پس از هجرت نازل شده آن را «مدنی» شمردهاند
و بعد استثناهای آن را ضبط کردهاند. چنانکه امروزه در عنوانهای سورههای قرآنهای
موجود رسم است. این را هم اضافه کنیم که تعیین دقیق این استثناها بستگی تام و
تمامی به تعریفی دارد که از مکّی و مدنی قبول کنیم.
چنانکه مثلا «سوره 60 ممتحنه» که درباره حاطب بن ابی بلتعة و سارة نزول یافت. حاطب
چون دانست که رسول خدا عزم جنگ با مردم مکه را دارد نامهای نوشت و بدست سارة داد
که مردم مکه را بیاگاهاند «3» و سوره ممتحنه در این باره نزول یافت. حال اگر مکان
نزول را ملاک قرار دهیم سوره مدنی است و اگر زمان مورد نظر باشد چون پس از هجرت
بوده باز هم مدنی است، ولی اگر خطاب به اشخاص ضابطه و مورد توجه باشد طرف خطاب
مردم مکهاند.
و باز در «سوره نحل 16» که مکّیه است آیه 41 تا آخر سوره در مدینه نزول
__________________________________________________
(1) داستان مفصلی دارد. الجامع لاحکام القرآن قرطبی 2: 80 ببعد.
(2) البرهان 1: 199- 203، الاتقان 1: 12 و 14.
(3) تفصیل آن در کتب تاریخ و تفسیر ضبط است- از جمله سیره ابن هشام 2: 398.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 614
یافته ولی همچنان طرف خطاب مردم مکه میباشند. و یا سوره رعد که مدنی است و به
مردم مکه خطاب شده، و نیز سوره 9 آیه آغاز سوره توبه که پس از هجرت فرود آمده ولی
خطاب به مشرکان مکه است.
چون جای چون و چرائی باقی میماند، این است که دانشمندان این قسمتها را جزء باب
«آنچه به مدینه نازل شده ولی در حکم مکی است» بحساب آوردهاند «4».
باب دیگری نیز در مقابل آن گشودهاند و آن «آیاتی است که به مکه نازل شده و در حکم
مدنی است».
مثلا آیه 13 سوره 49 حجرات که در طواف رسول خدا به کعبه در روز فتح نزول یافته است
«5» اگر مکان نزول و یا اشخاص مورد خطاب ملاک و قاعده باشد آیه مکی است، ولی اگر
زمان پس از هجرت ضابطه باشد آیه مدنی شمرده میشود.
و یا آیههای 3 تا 5 سوره مائدة 5 که به روز جمعه در عرفات نازل شد، از این جهت
این آیات و امثال آنرا با اینکه در مکه نزول یافته در حکم مدنی گرفتهاند.
بیگفتگو، این تقسیم بندیها و دراز سخنیها، بیهوده و عبث پیش نیامده است. این
بحثهای بسیار مفصلی که ما به آسانی و کوتاهی از آن در میگذریم، نشانه و نمونه
بسیار عالی و دقیقی از دقت عجیب و فرط باریک بینی و باریک اندیشی، و اهتمامی است
که دانشمندان همیشه و همه گاه در کار قرآن داشتهاند.
و باز بر اساس همین دقت و استقصاست که دانشمندان تقسیم بندی دیگری کردهاند میان آنچه
که در مکه نازل شده و شبیه مدنیهاست و آنچه به مدینه فرود آمده و شبیه مکّیهاست
«6».
منظورشان از چنین تشبیهی روشن است. آنها روش کلی و عمومی هر سوره را میسنجند و
آنچه شبیه بدان باشد به آن ملحق میکنند. چنانکه گفتهاند آیه 32 از سوره 53 نجم
که درباره مردی بنام نبهان و زنی نزول یافته و در آن از «فواحش» یعنی گناهی که حدّ
بر آن تعلق میگیرد و «لمم» که میان دو حدّ از گناهان قرار گرفته، سخن رفته؛ آیه
مکّی است ولی چون حدّ زدن و جنگ کردن در مکّه تجویز نشده بود شبیه آیات مدنی است
«7». و یا آیه 114 از سوره 11 هود «8» با اینکه مکی
__________________________________________________
(4) البرهان 1: 195، 196.
(5) تفصیل آن در سیره ابن هشام 2: 412 دیده شود.
(6) البرهان 1: 195 و 196.
(7) ایضا.
(8) زرکشی (البرهان 1: 196) میگوید این آیه درباره ابو مقیل حسین بن عمرو بن قیس
و زنی که از او
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 615
است شبیه آیات مدنی میباشد.
و همچنین آیه 17 سوره 21 انبیاء را که درباره مسیحیان نجران چون سید و عاقب در
مکّه نازل شده و شبیه مدنیهاست «9». و یا آیه 32 سوره 8 انفال که گفتهاند مکی است
و شبیه مدنیهاست «10».
تقسیمات
دیگر:
جز تقسیم سورهها به مکّی و مدنی تقسیمات فراوان دیگری نیز بعمل آمده که ما از نظر
نمایاندن دقّت نظر و کوشش دانشمندان فن، نمونههائی از آن را ذکر میکنم:
1) سورههائی
که از مکه به مدینه برده شد-
نخستین سورهای که از مکه به مدینه برده شد سوره یوسف بود. عوف بن عفراء جزء هشت
نفری از مردم مدینه بود که در مکه ایمان آورد و این سوره را بر اهل مدینه در بنی
زریق فرو خواند. سپس سوره توحید و سوره سبح و آیه 158 سوره 7 اعراف را از مکه به
مدینه بردند.
2) آنچه از
مدینه به مکه فرستاده شد:
آیه 217 سوره 2 بقرة که از مدینه به مکه فرستادند- چون مشرکان مکه، مؤمنان اهل مکه
را درباره کشتن ابن الحضرمی و گرفتن اموال و اسیران در ماههای حرام سرزنش میکردند،
عبد اللّه بن جحش در نامهای به مؤمنان مکه نوشت: چون کافران شما را سرزنش کنند که
در ماه حرام قتال کردید، شما ایشان را سرزنش کنید که کفر آوردند و رسول خدا و
یاران او را از مکه و مسجد الحرام باز داشتند «1».
و نیز آیه ربا (س 2 آ 278) از مدینه برای عتّاب بن أسید عامل رسول خدا، به مکه فرستاده
شد که بر مردم آن سامان خوانده شد و اجراء گردید، سپس امیر مؤمنان
__________________________________________________
خرما میخواست نازل شد ولی قرطبی در تفسیر خود (9: 110- 111) میگوید درباره مردی
از انصار بنام ابو الیسر بن عمرو فرود آمده سپس تفصیل خبر و خلاف وارد در آنرا ذکر
میکند.
(9) البرهان 1: 195 و 196.
(10) برهان 1: 197- برخی آیه 30 سوره 8 انفال را نیز مکی میدانند ولی سیوطی با
استناد به قول ابن عباس آنرا قبول نمیکند و آیه را مدنی میشمارد. اسباب النزول و
الاتقان 1: 15.
(1) تفسیر طبری 2: 201- 206 بولاق و 4: 299- 315 طبع معارف، تفسیر قرطبی 3: 42،
43، کشف الاسرار 1: 578، معانی القرآن فراء 1: 141.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 616
علی (ع) آیههای آغاز سوره براءة را، در روز نحر بر مردم فرو خواند که داستانش
بتفصیل مضبوط است «2».
و چون آیات 97- 98 سوره نساء درباره مهاجرت به مدینه رسید، پیرمردی کهن سال خود را
از ناتوانان نشمرد و بکومک پسران روانه مدینه گشت، اما اجل مهلتش نداد و در تنعیم
«3» بدرود زندگی گفت که آیه 100 سوره نساء در آن باره نزول یافت «4».
3) آنچه به
حبشه بردند:
چون جعفر بن ابیطالب روانه حبشه گشت، در آنجا میان او و کشیشان و راهبان مناظره و
مباحثه در گرفت. رسول خدا نیز آیههای 64 تا 68 سوره 3 آل عمران را برای وی فرستاد
که مرود پسند خاطر نجاشی نیز قرار گرفت. ولی کسانی گفتهاند که سوره مریم بر نجاشی
خوانده شد و آن آیهها که گذشت به روم برده شد «5».
همچنین از نزول آیات قرآنی بدین روش نیز سخن گفتهاند:
آیه 45 سوره 43 زخرف در شب معراج به بیت المقدس فرود آمد.
آیه 45 سوره 25 فرقان و آیههای 22- 24- سوره 84 انشقاق در طائف نزول یافت.
آیه 85 سوره 28 قصص در مهاجرت نبی (ص) به جحفه «6» آمد.
آیه 30 سوره 13 رعد، در حدیبیه نازل شد. هنگامی که رسول خدا (ص) با مردم مکه صلح
میکرد به علی (ع) فرمود که صلحنامه را با کریمه «بسم اللّه الرحمن- الرحیم» شروع
کند، ولی سهیل بن عمرو از آن تن باز زد و گفت رحمان و رحیم را نمیشناسیم و اگر
ترا هم پیامبر خدا میدانستیم که از تو پیروی میکردیم. در اینجا
__________________________________________________
(2) تفسیر قرطبی 1: 363- 364، مجمع البیان 3: 3.
(3) تنعیم: جائی است در حلّ به دو فرسنگی مکّه، مردم مکه چون قصد عمره کنند از
آنجا محرم گردند.
(یاقوت).
(4) درباره نام این شخص و نام پدرش اختلاف است و بیش از ده گونه آنرا ذکر کردهاند.
تفسیر طبری 5: 151- 153 بولاق، 9: 114- 119 طبع معارف، سنن بیهقی 9: 14، 15، الدر
المنثور 2:
208، مجمع البیان 2: 100، تفسیر قرطبی 5: 349، البرهان فی علوم القرآن 1: 204، کشف
الاسرار 2: 655، ابو الفتوح رازی 3: 268.
(5) البرهان 1: 205، مناهل 1: 194.
(6) جحفة: قریهای میان مکه و مدینه به چهار منزلی مکه.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 617
بود که آیه 30 سوره رعد نزول یافت.
سیوطی از تقسیم به حضری و سفری نیز سخن میگوید: البته بیشتر آیات در حضر بود، ولی
در سفرها نیز وحی قطع نمیگشت و سیرهنویسان و راویان مسیر دقیق این سفرها و مکان
و زمان نزول این آیات را بخوبی روشن کردهاند.
چنانکه گفتهاند آیه 3 سوره مائده «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» به
عرفه در روز جمعه و به سال حجة الوداع فرود آمد و یا بیهقی در «دلائل» میگوید که
پایان سوره نحل در جنگ احد نازل شد و پیامبر (ص) بر پیکر حمزه ایستاده بود «7».
زندگی رسول (ص) قسمتی در جنگها گذشت و چنانکه دیدیم در حین جنگیدن، جبرئیل امین،
وحی الهی را میگذارد. نمونه دیگر آن: پس از واقعه بدر آغاز سوره انفال نزول یافت
و در عمره حدیبیه آیه 189 سوره 2 بقره «8»، و در تبوک آیه 76 سوره 17 بنی إسرائیل
نازل شد «9».
گفتهاند که بیشتر قرآن به روز نازل میشد، ولی پارهای از آیهها به شب نزول
یافته است «10» که از این دسته سوره مریم و اول سوره فتح و آغاز سوره حج و آیه 56
سوره 28 قصص را شمردهاند «11». گاه در تعیین زمان آنقدر دقت بخرج دادهاند که
لحظه نزول را نیز ثبت کردهاند، چنانکه گفتهاند آیه 128 سوره 3 آل عمران در رکعت
دوم نماز صبح در لحظهای بود که میخواست دعای قنوت را بخواند «12».- و نیز گفتهاند
رسول خدا را همیشه پاسبانی میکردند. عایشه میگوید: شبی رسول خدا را خواب نمیگرفت،
از پاسبانان خیمه پرسید و در این سخن بودیم که آواز سلاح شنیدیم.
رسول خدا گفت: کیستند اینان که سلاح دارند؟- جواب دادند که مائیم سعد بن- ابی
وقّاص و حذیفه، آمدهایم تا ترا پاسبانی کنیم. پس رسول خدا بخفت چنانکه غطیط (خر
خر) وی میشنیدیم. گفتا- و در آن حال این آیت فرود آمد-: «وَ اللَّهُ- یَعْصِمُکَ
مِنَ النَّاسِ» «13» رسول خدا در آن خیمه بود از ادیم ساخته، سربدر فرا کرد «14» و
__________________________________________________
(7) برای تفصیل این دسته از آیات رجوع کنید: الاتقان 1: 18 النوع الثانی، معرفة
الحضری و السفری.
(8) پارهای گفتهاند که در حجة الوداع یا غزوه فتح بود.
(9) برای تفصیل این دسته از آیات رجوع کنید: الاتقان 1: 18 النوع الثانی، معرفة
الحضری و السفری.
(10) زرکشی آنرا از عایشه نقل میکند (برهان 1: 199) و سیوطی از ابن حبیب (ابو
القاسم حسن بن محمد بن حبیب نیشابوری) الاتقان 1: 20.
(11) البرهان 1: 198، الاتقان 1: 20، النوع الثالث.
(12) الاتقان 1: 22 بنقل از صحیح.
(13) سوره 5 مائده: آیه 67.
(14) تفسیر میبدی: کشف الاسرار 3: 182.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 618
گفت: مردم! بازگردید که خدا مرا نگهمیدارد «15».
گاه نزول وحی در سرمای سخت زمستان و زمانی در گرمای طاقتشکن تابستان عربستان بود
و یاران پیامبر از این سرما و گرما به هنگام نزول نیز سخن گفتهاند.
چون یهود مدینه و مردم مکه با هم ساختند و غزوه خندق و وقعه احزاب «16» پیش آمد،
در شبی که هوا به نهایت سردی رسیده بود مردم پراگنده بودند و جز 12 نفر از مردان
کسی نمانده بود. حضرت، حذیفه را میخوانند که او را بسوی لشکریان احزاب بفرستند.
حذیفه میگوید: سوگند به کسی که ترا بحق برانگیخت بپای نخاستم برای تو (از شدت
سرما) مگر از شرم ... حذیفه میرود و گزارش کار ابو سفیان و لشکریان او و در هم
ریختگی کار آنها و باد عاصف را به پیامبر اکرم میگوید. در آنجاست که آیه نهم سوره
33 احزاب نازل میشود «17».
همچنین گفتهاند که آیات درباره افک (سوره 24 نور آیات 11- 26) به روز بسیار سردی
نازل شد «18».
چنانکه در سابق نیز گذشت واحدی در اسباب النزول خود میگوید: خداوند درباره کلاله
دو آیه فرو فرستاد. یکی به زمستان که در صدر سوره نساء (آیه 12)
__________________________________________________
(15) زرکشی از عبد اللّه بن عامر بن ربیعه نقل میکند که در یکی از جنگها از قول
عایشه نقل کرده و بنقل از طبرانی از عصمة بن مالک الخطمی باز میگوید (الاتقان 1:
21 نوع ثالث).
(16) غزوه خندق را ببینید: واقدی 362، (192 گوتینگن)، ابن هشام 3: 226، (670
برلن)، طبقات ابن سعد جزء 2 قسم 1: 47، طبری 3: 43. انساب الاشراف 1: 165، ابن سید
الناس 2: 54، ابن کثیر 4: 92، زاد المعاد 2: 288، الامتاع: 215، المواهب 1: 142،
تاریخ الخمیس 1:
479، بخاری 5: 107، جوامع السیره ابن حزم: 185، مسند طیالسی: حدیث 603، 712، 2168
و مسند احمد 3: 300 و 4: 282، 285، 291، 300- 303.
(17) سیوطی از دلائل بیهقی نقل میکند: الاتقان 1: 22 نوع رابع، ایضا رجوع کنید:
صحیح مسلم کتاب 32 جهاد حدیث 99، طبقات ابن سعد: جزء 2 قسم 1 ص 50، مسند احمد 5:
392، سیره ابن هشام 682 چاپ گوتنگن، واقدی: 208 چاپ برلن 1882 م.، ابو الفتوح رازی
8: 141، جوامع السیره:
191.
(18) افک داستان تهمتی است که بر عایشه نهادند. سیوطی این قول را از عایشه از صحیح
نقل میکند:
الاتقان 1: 22 نوع رابع، صحیح بخاری: کتاب 52 شهادات باب 2 و 15، کتاب 64 المغازی
باب 34، کتاب 65 تفسیر سوره 24 نور باب 6 و 7 و 11، کتاب 96 الاعتصام باب 28، کتاب
97 التوحید باب 35 و 52- صحیح مسلم: کتاب 49 التوبه حدیث 56- 58، سنن ترمذی کتاب
44 تفسیر سوره 24 نور حدیث 4، ابن سعد: جزء 8: 39، مسند احمد 6: 59- 61 و 194 و
367، مسند طیالسی: حدیث 1665، ابن هشام: 731 چاپ گوتنگن، واقدی: 184 چاپ برلن.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 619
میباشد و دیگری به تابستان که در آخر آن سوره (آیه 176) قرار گرفته است و باز از
آیاتی که در نهایت گرمای هوا نازل شده آیاتی بود که در غزوه تبوک آمد (چون آیه 49
و یا 81 سوره 9 توبه).
گاهی هم نزول وحی وقتی بود که پیامبر اکرم در بستر خود بود و نمونه آن آیه 118
سوره 9 توبه میباشد که گفتهاند یک سوم از شب مانده بود و پیغمبر خدا نزد «امّ
سلمه» بود «19».
زمانی هم بود که وحی در خواب به پیغمبر اکرم فرود میآمد و نمونه آن سوره کوثر است
«20». همچنین ابن عربی میگوید که دو آیه آخر بقرة به شب معراج میان زمین و آسمان
فرود آمد «21».
اشارهای به
کارهای مستشرقان
چنین بود کوشش و جهدی که دانشمندان اسلامی برای حفظ خصائص سورهها و آیات قرآنی
بکار برده و از هیچ دقت و فحصی برای حفظ حتی زمان و شأن نزول آن باز نایستادهاند.
البته نمیتوان گفت که زمان نزول و موجبات و اسباب آن و سایر خصوصیّات تمامی آیات
و جملات قرآنی به همین دقت و کیفیت ضبط شده است، ولی میتوان گفت که آنچه
باقیمانده و به ما رسیده خود در نهایت توجه و اعتناء میباشد.
اما شگفتی آور است که پارهای از خاورشناسان یکباره اینهمه کوشش و جهد را نادیده
گرفته و یکسره از آن چشم پوشیده و بیشتر بر تاریخ و سیره رسول اکرم اعتماد کنند و
کوشش تازهای بکار برند که قرآن را بترتیب نزول زمانی فراهم آورند.
دانشمندان اسلامی برای شناسائی آیاتی از این نظر، روش و شیوه خاص متقن و محکمی
دارند که درک آن و بکار بردنش برای بیگانگان آسان و زود فهم نیست.
زیرا دانشمندان اسلامی جز بر روایات صحیحه و احادیث درستی که از بوته آزمون بسلامت
بیرون آمده باشد تکیه نمیکنند. ولی خاورشناسان که بکار بردن درست این روش را سخت
مشکل و توانفرسا یافتهاند و به شیوههای آسانتر و روشهای سهل-
__________________________________________________
(19) سیوطی آنرا از صحیح نقل میکند: الاتقان 1: 22 نوع خامس.
(20) سیوطی از صحیح مسلم از قول انس باز میگوید: الاتقان 1: 23 نوع خامس.
(21) الاتقان 1: 23 نوع سادس.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 620
الوصولتری خوی گرفتهاند، دست به دامان تاریخ اسلام و زندگی رسول اکرم شده و مثلا
از روی تاریخ جنگهای مختلفه زمان پیامبر و یا مواجهه و استدلال با کفار قریش و یا
یهودیان و نصارا، تاریخی برای نزول آیات قرآنی فراهم آوردهاند.
البته این روش، خالی از صبغه و جنبه علمی نیست و شاید بتوان در مواردی بدرستی از
آن بهره گرفت، ولی تنها ملاک و مأخذ نمیتواند باشد.
کار طبقه بندی مجدد آیات قرآنی از طرف مستشرقان در اواسط سده نوزدهم مسیحی پیش آمد
«1». این تلاش از دو سوی موازی هم آغاز یافت.
ویلیام مویر) mailliW riuM (و آلویس اشپرنگر) siolA
regnerPS (که هر دو از نویسندگان زندگی رسول خدا هستند، درباره طبقه بندی مجدد
آیات مبتنی بر ثبت وقایع تاریخی، یعنی تنظیم بترتیب نزول زمانی کار کردهاند. مویر
سعی زیادی داشته که به کار خود جنبهای علمی بدهد ولی نمیتوان انکار کرد که با
همه کوششی که بکار رفته در تاریخگذاری وقایع، سهل انگاری زیادی شده است «2». این
وقایع نگاری به شش مرحله تقسیم میشود: 5 تای آن در مکه و یکی در مدینه. یکی از
این مراحل بعقیده مویر هیجده سوره قبل از اعلام رسالت و مربوط به دورهای است که
رسول خدا بطور مبهمی برای ابلاغ رسالت دعوت شده بود.
گفتگوئی نیست که یک چنین طبقه بندی مبتنی بر سیره اسلامی رسول خدا و بنابراین پای
نهاده بر روایات و احادیثی است که خود بایستی بدرستی با موازین صحیح اسلامی مورد
نقد قرار گیرد. اما از نظر تاریخی و ثبت وقایع نمیتوان تبلیغ رسالت را در مکه
بنحو موجز و قاطعی مشخص کرد. در حالیکه او در این تقسیم- بندی بر روایات ضعیف و
گاهی واهی استناد جسته و در این باره لغزشها دارد. در همین موقع از طرف مکتب
آلمانی راه دیگری برگزیده شد.
ویل) lieW (از 1844 م. مطالعهای درباره قرآن مجید شروع کرد که در
__________________________________________________
(1) بوهل: دائرة المعارف اسلام 2: 1136، نولدکه: تاریخ قرآن: 65- 74.
(2) ehcalB
خ er: ortnI ua naroC؛
842، eton 953.
riuM: eht ynomitseT enrob yb eht naroC ot eht hsiweJ dna
serutpircS snaitsirhC) serdnoL،
5581 (.
ehT naroC،
sti noitisopmoC dna gnihcaeT) serdnoL، 8781 (efiL fo temohoM) serdnoL 8581- 16 dna 3291 (.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 621
سال 1872 م. صورت قطعی به خود گرفت «3» در این روش به روایات و اسانید اسلامی
چنانکه باید تکیه نشد و معیارهای سه گانه دیگری برای این کار پیشنهاد گردید:
اشارات قرآن به حوادث معروف، محتوی متن، اسلوب وحیها. با یکچنین معیارهائی ویل
سورهها را به چهار دوران تقسیم میکند: سه دوره مکی و یکی مدنی.
به دنبال او بود که نولدکه) ekedloN (خاورشناس مشهور آلمانی
در سال 1960 کتاب «تاریخ قرآن ethcihcseG sed snaroQ» خود را به
تبعیت از روش او با اندک تغییری منتشر ساخت.
در ترجمه رودویل) llewdoR ( «4»
هم اگر وحیهای اولیه دوره مکه را استثناء کنیم در بقیه از طبقه بندی نولدکه پیروی
شده است. در نبورگ) gruobnereD (نیز در تقسیم بندی مجدد خود ناظر بر گروه بندی
مستشرق آلمانی بود.
سرانجام نوبت گریم) emmirG (میرسد. او احترام فراوانی نسبت به سنّت قائل
بود و در ترتیب سورههای قرآنی بر روایات و اسانید اسلامی تکیه میکرد. او میخواست
بدون اینکه ارتباط سورهها را با اخبار و روایات قطع کند آنها را مجددا طبقه بندی
نماید. او به اسلوب قرآن اهمیتی خاص میداد. او سورههای قرآنی را به سه گروه
تقسیم کرد:
1) سوره هائی با اسلوب مقفی و موزون سنگین (تعداد کمی از سورههای دیگر را هم که
این خصلت در آنها کمتر است میتوان به این گروه افزود).
2) سورههای مقفی و موزون نه بسنگینی دسته اول که بیشتر شامل موارد احسان الهی
است.
3) سورههای مدنی محتوی احکام «5».
میان این طبقه بندی و طبقه بندی نولدکه ارتباطی هست و گاهی هم آراء او با عقاید
نولدکه تلاقی مییابد «6». ولی این را باید اضافه کرد که با همه کوششی که او بکار
برده او هم مانند سایر مستشرقان از آزمون روایات و تشخیص صحیح و
__________________________________________________
(3). G lieW: hcsirotsiH- ehcsitirK gnutielniE ni ned naroK) dlefeleiB 4481، gizpieL 2781 (.
(4). A llewdoR: ehT. naroK noitalsnarT ehtiW eht saruS degnarra ni
redro lacigolonorhc) serdnoL 1681؛
2 e. de 6781
(.
(5). H emmirG: demmahoM،
2 e eitrap) retsnuM،
5981 (42. qqs
(6) نولدکه: تاریخ قرآن: 73.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 622
سقیم آن ناتوان مانده و احیانا اسانید ضعیف و یا باطلی در کار او رخنه میکند.
هرشفلد) dlefhcsriH (بروش دیگری کار کرده است «7». او برای وقایع-
نگاری و تاریخگذاری حوادث اهمیت درجه دومی قائل است و بیشتر سورهها را بر حسب
مطالب و محتویات تقسیم بندی میکند و در نتیجه به تقسیم بندی زیر میرسد:
1) سوره 96 که صورت یک اعلامیهای را دارد.
2) متونی که بیشتر محتوی آیات تأکیدی و اثبات با براهین است.
3) سورههای خطابی و موعظهای.
4) سورههای محتوی داستانها.
5) سورههای شامل توصیف قیامت و بهشت و دوزخ.
6) سورههای محتوی مقررات حقوقی.
ملاحظاتی که پیش آمد به نولدکه امکان داد که بکمک شوالی) yllawhcS (به هنگام
چاپ دوم کتاب تجدید نظر نماید «8».
__________________________________________________
(7). H dlefhcsriH: weN sehcraeseR otni eht noitisopmoC dna sisegexE fo
eht. naroQ 341. qqs
(8) هنگام آخرین تدوین این یادداشتها دسترسی به کتاب نولدکه نبود. ولی ترتیب سورهها
را دیگران از نولدکه بشرح زیر نقل کردهاند:
«قسمت مکی»:
96، 68، 73، 74، 111، 81، 92، 89، 93، 94، 103، 100، 108، 107، 109، 105، 113،
114، 112، 53، 80، 97، 91، 85، 95، 106، 101، 75، 104، 77، 50، 90، 86، 54، 38، 7،
72، 36، 25، 35، 19، 20، 56، 26، 27، 28، 17، 10، 11، 12، 15، 6، 37، 31، 34، 40،
41، 42، 43، 44، 45، 46، 51، 88، 18، 16، 71، 14، 21، 23، 32، 52، 67، 69، 70، 78،
79، 82، 84، 30، 29، 83.
«قسمت مدنی»:.
2، 8، 3، 60، 4، 99، 57، 47، 13، 55، 76، 65، 98، 59، 110، 24، 22، 63، 58، 49،
66، 62، 64، 61، 68، 5، 9.
(زنجانی: تاریخ قرآن بنقل از تاریخ قرآن نولدکه 1: 58). ولی در اینصورت چهار سوره
فاتحه 1، اعلی 87، تکاثر 102 و زمر 39 نیست.
در مقدمه ترجمه قرآن از جرج سیل (ص 10- 14) ترتیب نزول سورهها بنظر نولدکه چنین
آمده است:
96، 74، 111، 106، 108، 104، 107، 102، 105، 92، 90، 94، 93، 97، 86،
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 623
روش نولدکه بعدها مورد قبول بسیاری از مستشرقان قرار گرفت و شهرت زیادی یافت. کار
او نتایج بزرگی در علوم قرآنی بار آورد و روش او جلب توجه بسیاری را کرد. ولی این
کار را نمیتوان ناگفته گذارد که او در ترتیب قرآن بر حسب نزول زمانی روشی غیر
اسلامی و راهی تازه برگزیده است.
اگر حقیقت را بخواهیم در تشخیص ترتیب زمانی نزول آیات نمیتوان روایات و اخبار
صحیح را نادیده گرفت، زیرا روایات از صحابه پیغمبر نقل شده و آنها خود شاهد نزول
وحی الهی بوده و زمان و مکان آن را خوب میدانستهاند. تابعان، تفصیل آن را از
زبان یاران پیامبر اکرم شنیده و برای نسلهای بعدی بازگو کردهاند.
البته چنانکه قبلا هم گفتهایم در این باره از رسول خدا چیزی نگفتهاند، ولی آنچه
هم یاران او (ص) گفتهاند در نهایت دقت و صحت است. این را هم باید اضافه کرد که
تکیه بر روایات صحیح بهیچوجه منافی با بکار بردن نظرات اجتهادی و تتبّع و تحقیق
شخصی نیست. بخصوص در مواردی که روایات صریح و صحیحی در دست نیست. در این موارد جای
تحقیق و بحث هست و این تتبّع بهر شکلی میتواند نمودار گردد.
اختلاف نظر درباره مکی و مدنی بودن گاهی درباره اصل سوره است که آیا سوره مکی است
یا مدنی و زمانی در مورد بعضی از آیات است که آیه بخصوصی و یا آیات مخصوصی هر چند
در سورهای که مثلا مدنی است ممکن است مکی باشد.
بهر صورت، حل اینگونه اختلافات بستگی به رأی و اجتهاد دارد و در این قبیل جاهاست
که با استناد به قرائن و امارات دیگر و با تحقیق و تفحص در متن آیات و
__________________________________________________
91، 80، 68، 87، 95، 103، 85، 73، 101، 99، 81، 53، (82 و 84)، 100، 79، 77، 78،
88، 89، 75، 83، 69، 51، 52، 56، 70، 55، 112، 109، 113، 114، 1، 54، 37، 71، 76،
44، 50، 20، 26، 15، 19، 38، 36، 43، 72، 67، 23، 21، 25، 17، 27، 18، 32، 41، 45،
16، 30، 11، 14، 12، 40، 28، 39، 29، 31، 42، 10، 34، 35، 7، 46، 6، 13، 2، 98،
64، 62، (8 و 47)، 3، 61، 57، 4، 65، 59، 33، 63، 24، 58، 22، 48، 66، 60، 110،
49، 9، 5.
این دو صورت با هم اختلاف دارند. در این فهرست نود و ششمین سوره نازله سورههای 8
و 47 هر دو ذکر شده و بیست و نهمین سوره هم سورههای 82 و 84 قید شده است. در عوض
ترتیب سورههای 26 و 95 معلوم نیست که البته مراجعه به کتاب خود نولدکه رفع این
اشکالات را مینماید. و نیز رجوع کنید: یادداشت 5 نامها و شماره سورهها. همین
کتاب. و نیز ملحقات.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 624
تمسّک به تاریخ و سیره رسول اکرم (ص) و اصول مذکوره سابق میتوان نظر داد.
بهر حال، این قسمت از تاریخ قرآن یکی از مهمترین فصول آن بوده و جای بحث و فحص در
آن برای صاحبنظران باز است.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 625
16- سبب
نزول
بسیاری از آیات قرآنی که بر پیغمبر خدا نازل شد تنها برای هدایت مردم به راه- راست
بود و سبب و انگیزه خاصی در آنها نبود. ولی دسته دیگری از آیات به علت و جهت خاصی
نازل شده است. یعنی موجبی و انگیزهای پیدا شده تا حکمی بیان گردیده و مطلبی ذکر
گردیده است. در این فصل، این دسته از آیات مطمح نظر و مورد گفتگو است.
البته ما همه این آیات را در اینجا نمیشماریم. در این باره کتب مفصلی تدوین یافته
و جای چنین امری آنجاست «1» باضافه، در تفاسیر کتاب خدا معمولا پیش از شروع به
تفسیر، شأن نزول و انگیزه اولیه آنرا مفسرین بتفصیل یاد میکنند. ولی ما در اینجا
مطلب را بطور کلی مورد بحث قرار داده و پس از اشارهای از آن در میگذریم.
معنی سبب
نزول
در دوران نبی اکرم (ص) گاه حادثهای پیش میآمد و یا پرسشی از او میشد که آیهای
و یا آیاتی از قرآن درباره آن حادثه و یا به پاسخ آن پرسش نزول مییافت؛
__________________________________________________
(1) از تصانیف قدیمهای که در این باره ذکر کردهاند پیش از همه از علی بن مدینّی،
شیخ بخاری است (ابو الحسن علی بن عبد اللّه ابن جعفر السعدی متوفی 234 تذکرة
الحفاظ 2، 15، 16 شذرات الذهب 2:
81). مشهورتر از همه در این باب اسباب النزول واحدی نیشابوری است که بارها چاپ شده
است.
سیوطی میگوید جعبری این کتاب را خلاصه کرده، اسانیدش را حذف کرده و چیزی بدان
نیفزوده است.
از ابن حجر نیز در این باب کتابی بوده که کاملا بر آن وقوف نیافتیم (اتقان 1: 28)
خود سیوطی نیز در این باب کتابی مشهور بنام لباب النقول فی اسباب النزول دارد که
بس معروف است بفارسی نیز کتب چندی است که از جمله اخیرا شأن نزول آیات قرآن از صدر
الدین محلاتی شیرازی در مهر ماه 1334 ه. ش. چاپ شده است. در همین زمینه کتابی نیز
از دانشمند محترم آقای دکتر محمد باقر محقق بر مبنای کتب معتبر چاپ شده است.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 626
حکمی را به هنگام وقوع آن حادثه بیان میکرد و یا مطلبی را روشن میساخت.
چنان رویداد و یا پرسشی را موجب و سبب آن نزول میشناختند. مثلا برای نمونه ذکر
کنیم در مورد رویدادی که موجب نزول آیاتی گشت گفتهاند: چون بتحریک و اغواء یهود،
میان اهل مدینه، دستهای از قوم «اوس» و جماعتی از مردم «خزرج» خلاف افتاد و فریاد
اسلحه، اسلحه بلند شد، از آیه صد به بعد سوره آل عمران نزول یافت که شقاق و خلاف
میان مسلمانان را سخت محکوم کرد و یگانگی و دوستی امت را تشویق و ترغیب نمود.
اما در مورد پرسشی که شد و جوابی که از آسمان فرود آمد، این پرسش یا از گذشتهها
بود مانند داستان ذو القرنین که آیه 83 تا 98 در سوره کهف بیان شده، و یا پرسشی
کلی بود چون پاسخ از روح که در سوره اسراء آمده، و یا از آینده میپرسیدند و جواب
میخواستند، مثل سؤال از «ساعت» در سوره نازعات.
فایده
شناسائی سبب نزول
پارهای گفتهاند که فایده شناسائی سبب نزول چیست؟ «1» و حال آنکه یک چنین شناسائی
مفید فواید و بهرههاست از آنجمله:
1) شناسائی سبب نزول، حکمت اصلی و اساسی نزول و فلسفه تشریع و تعیین احکام را روشن
میکند.
2) میدانیم که هر سخنی در مواقع مختلف معانی مختلفی میدهد و برای درک درست سخن،
فهم جهات خارجی و قرائن دیگر نیز لازم و دربایست است. بهمین جهت است که در کلام
انسانی، علم معانی و بیان بیشتر تکیه بر معرفت مقتضای حال میکند که خود سخن از چه
قماش است و یا گوینده و یا شنونده آن در چه پایه از مایه هستند. تشخیص اینکه مراد
از بیان سخن استفهام، توبیخ، سرزنش، تأکید و یا احیانا استهزاء و ریشخند است بستگی
به چگونگی بیان آن و قرائن و امارات دیگر دارد. همچنین «امر» گاهی فرمان و زمانی
اباحه و وقتی تهدید و هنگامی هم ناتوانی طرف را در بر دارد. شناسائی سبب نزول نیز
چون قرائن و امارات و مقتضای احوال کلام بلغای بشری است و برای درک درست معانی
کلام خداوندی نیازی بسیار بدان داریم.
__________________________________________________
(1) الاتقان 1: 28 نوع تاسع.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 627
3) چه بسیار اتفاق افتاده، کسی که سبب نزول آیهای را نمیدانسته و یا فراموش
کرده، به اشتباه افتاده و دچار اشکال شده است. در چنین مواردی بیان سبب نزول آیه
موجب فهم آیه و رفع اشکال میگردد.
اهمیت شناسائی سبب نزول از همان روزهای صدر اسلام بخوبی درک شده است.
این داستانی که ابو عبیده از ابراهیم تیمی نقل میکند نشان دهنده آن است که اهمیت
مطلب از همان روزگار پیشین مورد توجه قرار گرفته و هوشمندانی بودهاند که به کنه
امور خوب میاندیشیدهاند.
عمر روزی با خود حدیث نفس میکرد و شکوه داشت از اینکه چه سان امت پیغمبر (ص) با
هم اختلاف میورزند و حال آنکه پیغمبرشان یکی و قبلهشان نیز یکی است. ابن عباس
حضور داشت. گفت: قرآن در میان ما نازل شد، خواندیم و یاد گرفتیم و دانستیم که در
چه مورد نازل شده است. اما پس از ما مردمی میآیند که نمیدانند، و همچنین مقتضیات
حال را درک نمیکنند و رأی خود را در فهم قرآن دخالت میدهند. این است که اختلاف
پیدا میشود و چه بسا که اختلاف، کار را به کشتار برساند. عمر از شنیدن این سخنان
خشم گرفت و ابن عباس را از نزد خود خارج کرد. ابن عباس رفت و عمر ساعتی اندیشید.
گفته ابن عباس به نظرش درست آمد. او را خواست و گفت: آنچه گفتی تکرار کن. ابن عباس
نیز چنان کرد.
عمر سخن او را شنید و فهمید و شگفتی کرد.
از اینجاست که ابن تیمیه میگوید: «شناسائی سبب نزول فهم آیه را یاوری میکند. چه،
علم بر سبب موجب علم بر مسبّب است» و نیز واحدی گفته:
«شناسائی تفسیر آیه ممکن نیست جز اینکه داستان آن و بیان نزولش را بدانیم».
این دقیق العید گفت: «شناسائی سبب نزول راهی استوار برای فهم معانی قرآن است «1»».
گواه درستی این سخن، کلام خداست و آنچه که پیش آمده است. حال چند نمونه از آنرا میبینیم:
1) خداوند فرمود: «قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ» «2» در معنی قانتین اختلاف کردهاند.
قانت را مطیع، ساکت، خاشع، ایستاده و نماز گزار معنی کردهاند. اما در سبب نزول
__________________________________________________
(1) ایضا.
(2) سوره 2 بقره: آیه 238.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 628
آن «زید ارقم گوید که ما در عهد رسول (ص) در نماز سخن گفتمانی با یکدیگر و چون یکی
در نماز پهلوی یکی ایستاده بودی از او بپرسیدی که نماز چند کردی؟
او جواب دادی و چون کسی در آمدی و سلام کردی، جواب سلام دادندی، و هر کس بحاجت خود
سخن گفتی روا بودی، تا این آیه آمد که «وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ» سخن گفتن
حرام شد و دیگر کسی در نماز سخن نگفت «4»»- و نیز از رسول خدا روایت شده که فرمود:
در این نماز چیزی از سخنان آدمیان درست نیست، چون نماز، قرآن و تسبیح خداست.-
بنابراین فهم کلمه قنوت در این آیه مبتنی بر دانستن سبب نزول آن است.
2) «وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ، فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ
اللَّهِ، إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ» «5» خداوند فرمود: «خاور و باختر از آن
خداوند است، پس به هر جا که روی آرید، دیدار خداوند همانجاست، که خداوند وسعت
دهنده و داناست». «6»
مدلول ظاهر لفظ نشان میدهد که بر نمازگزار ایستادن بجانب قبله چه در سفر و چه در
حضر واجب نیست و به هر جا که رو کند درست است. اما این خلاف اجماع است و مفهوم
درست آیه دانسته نمیشود مگر اینکه سبب نزول آن دانسته شود و این نزول به هنگامی
بود که نبی اکرم از مکه به مدینه میرفت سوار بر شتری و نشسته بر آن نماز میخواند
«7».- این قول زرکشی بود که در میان روایات مختلفی که در این باره آمده، به این
یکی استناد جسته است «6».
3) «لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ یُحِبُّونَ أَنْ
یُحْمَدُوا بِما لَمْ یَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ
وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ.
تو مپندار، آنها که شاد میشوند به آنچه کردند و دوست میدارند که ستایندشان
بدانچه نکردهاند، مپندار ایشان را که رهند از عذاب، و ایشان راست شکنجهای
دردناک». «9»
__________________________________________________
(4) تفسیر ابو الفتوح رازی 1: 116.
(5) سوره 2 بقره: آیه 115.
(6) تفسیر طبری 1: 401 بولاق حدیث 1840، مسند احمد: 4714، مسلم 1: 195، بیهقی: سنن
الکبری 2: 4، تفسیر ابو الفتوح رازی 1: 286.
(7) البرهان فی علوم القرآن 1: 29.
(9) سوره 3 آل عمران: آیه 188.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 629
گفتهاند که مروان بن حکم در معنی این آیه به اشکال برخورد. زیرا هر انسانی از آنچه
کرده شاد میشود و هر کسی دوست دارد که بدانچه نکرده ستایش شود.
پس باید همه مردم عذاب شوند. این بود که دربانش رافع را فرستاد نژد ابن عباس و از
این معنی جویا گردید.
عبد اللّه عباس گفت: این آیه درباره جماعتی از جهودان آمد. زیرا پیغمبر اکرم تنی
چند از ایشان را خواست و چیزی از آنان پرسید. آنها حقیقت را کتمان کردند و بخلاف
راستی جواب دادند و اینطور وانمود ساختند که راست گفتهایم، به آن کتمان و خلاف
راستی شادی میکردند و انتظار ستایش هم داشتند خدای تعالی این آیه در شأن ایشان
فرو فرستاد. سپس ابن عباس آیه پیش از آن را قرائت کرد «10».
بدین ترتیب بیان سبب نزول آن موجب رفع اشکال مروان شد و او مراد کلام خداوند و
منظور از وعید را دریافت.
4) «فَارْتَقِبْ یَوْمَ تَأْتِی السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِینٍ چشم دار آن روزی که
آسمان دودی آرد آشکارا «11»».
شخصی به ابن مسعود گفت مردی در مسجد نشسته و این آیه به رأی خود تفسیر میکند. او
میگوید به روز رستاخیز دود غلیظی خواهد خاست که مردم را به زکام دچار خواهد کرد.
ابن مسعود گفت: هر که به آنچه میداند عمل و تفسیر کند، اگر هم نمیداند بهتر
اینکه بگوید خداوند داناترست. آیه دخان در مورد خاصی نازل شد. قریش از فرمان و
دعوت الهی سر پیچیدند و پیغمبر بر آنها نفرین کرد که خداوند آنها را به سالهای
سختی چون دوران یوسف مبتلا کند، قریش سخت دچار قحط و گرسنگی شدند، بحدی که
استخوانها را هم خوردند و از شدت گرسنگی آسمان در نظرش تیره و تار شده و انگار دود
غلیظی برخاسته بود.- بدین ترتیب کسی که شأن نزول را نمیداند دچار اشتباه و لغزش
میگردد.
__________________________________________________
(10) صحیح بخاری کتاب التفسیر 3: 115 بنقل از علقمة بن وقاص، تفسیر ابن کثیر 1:
436، تفسیر طبری 4: 138 بولاق و 7: 470 طبع معارف، فتح الباری 8: 175، 176، اسباب
النزول واحدی: 101، 102، ترمذی نیز آنرا در کتاب تفسیر نقل میکند ولی به گونههای
دیگری هم نقل شده رجوع کنید ایضا طبری و الفتح و ابن کثیر 2: 317 ابن هشام 2: 208،
الدر المنثور 2: 109، معانی القرآن فراء 1: 250، مجمع البیان 1: 552، ابو الفتوح
رازی 3: 78، تبیان طوسی 1: 385، صافی: 109، بیضاوی 1: 250، فخر رازی 3: 169، کشف
الاسرار 2: 375، فتح القدیر 1: 375.
(11) سوره 44: آیه 10.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 630
5) إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ
أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ
خَیْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلِیمٌ. «11»
«صفا و مروه از نشانهای خداست، هر که حج خانه کند یا عمره گزارد نیست بزهی بر او
که طواف کند بدیشان، و هر که بدلخواه نیکی کند خدای سپاسگزار داناست».
به روزگار جاهلیت تندیس مردی بود بنام «اساف» «12» که بر تپه «صفا» نهاده و پیکره
زنی باسم «نائلة» «13» را بر «مروه» گذارده بودند. این پیکرهها در طول زمان در
میان مردم ستایشگرانی یافت و پرستندگانی- مشرکان چون میان این دو «سعی» میکردند
دستی هم بر آنها میسودند. اسلام ظهور کرد و بتها شکسته شد.
مسلمانها از رسوم و آداب دوران نادانی سخت پرهیز داشتند و بدینجهت پارهای از
«سعی» میان مروه و صفا خود داری کردند که مبادا به چیزی از جاهلیت دچار شوند تا
این آیه فرود آمد و آن تنگی از مردم برداشته شد. ولی برای عروة بن زبیر خواهرزاده
عایشه اشکالی پیش آمد. ظاهرا در آیه گناه نفی شده و تنها رخصت و اجازه از آن مفهوم
میگردد و وجوب و فریضه از آن شناخته نمیشود. بدینجهت «عروه» مشکل خود را از خاله
خود عایشه میپرسد و عایشه پاسخ میدهد: ... اگر چنین تأویلی روا بود که میگفت
گناهی ندارد که طواف نشوند. اما این آیه درباره انصار آمد.
آنها پیش از اسلام به «مناة طاغیه» «14» ای که در «مشلّل» «15» میپرستیدند حج
__________________________________________________
(11) سوره 2 بقره: آیه 158.
(12) اساف بر وزن کتاب بتی بود بصورت مردی. کلبی در کتاب الاصنام میگوید: پیش از
اینکه اساف را بر فراز کوه صفا و نائله را بالای کوه مروه نصب کنند، یکی از آن دو
چسبیده به کعبه، و دیگری در محل زمزم بود. پس از آن، قریش آنرا که متصل به کعبه
بود پیش آن دیگر بردند و در برابر آن دو قربانی میگذراندند.
(13) نائله بتی بود بصورت زنی که بر فراز کوه مروه جا داشته است.
(14) نام بت مناة یکبار در قرآن مجید آمده است (53: 20) این بت قدیمیترین بت عرب
بود که گفتهاند عمرو بن لحیّ خزاعی آنرا از بلقاء آورد. سنگی بود که رو به دریا
کار گذاشته بودند. ظاهرا این بت اصل بابلی داشته، زیرا بابلیان خدای مرگ و قدری
داشتند بنام «مامناتو utanmaM» که در قدیمیترین نقوش نبطی بصورت «مناوات» یاد
شده است. این بت از طرف همه اعراب ستایش میشد ولی متعلق به قبیله «هذیل» و
«خزاعه» بود. قبایل اوس و خزرج ساکنین مدینه آنرا بزرگ میداشتند. بعضی از قبایل
تا به معبد منات نمیرسیدند از احرام بیرون نمیآمدند و رسم چنان بود که هر کس
بنام منات «اهلال» میکرد، دیگر میان صفا و مروه «سعی» بجا نمیآورد.
(قصص قرآن 2: 140) رسول خدا چون آهنگ فتح مکه کرد چهار یا پنج شب که از مدینه گذشت
علی (ع) را بطرف آن بت فرستاد تا بتکدهاش را ویران ساخت و آنچه آنجا بود برگرفت.
ولی این را هم گفتهاند که بت شکسته نشد، به دریا افتاد و سر از سومنات هند در
آورد! ابن حجر در الفتح میگوید که طاغیه صفت اسلامی او است.
(15) مشلّل بضم میم و تشدید لام اولی با فتحه، نام جایگاهی نزدیک قدید از ناحیه
دریا و قدید بضم قاف دیهی میان مکه و مدینه است.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 631
میگزاردند و کسی که آنجا حج میگزارد پرهیز داشت از اینکه میان صفا و مروه سعی
کند. چون اسلام آوردند در این باره از پیغمبر خدا پرسیدند و گفتند که ما پرهیز
داشتیم از اینکه میان صفا و مروه طواف کنیم. پس این آیه فرود آمد. بعد عایشه گفت:
پیامبر خدا مقرر کرد طواف میان این دو را و مباد بر کسی که طواف میان این دو را
ترک کند «16».
چنانکه متن روایت نشان داد، عروة چنین فهمیده بود که طواف نکردن گناهی ندارد.
همانطور که اهل تهامه در زمان جاهلیت میان صفا و مروه سعی نمیکردند «17».
ولی عایشه با استناد به سنّت رسول اکرم آنرا فریضه شناخت «18». در این که سعی یکی
از واجبات حج است سخنی نیست. ولی در اینکه جزء ارکان چهار گانه حج باشد کسانی خلاف
کردهاند. شیعه امامیه سعی میان صفا و مروه را رکنی از ارکان حج میداند. به مذهب
شافعی و مالک و احمد نیز ترک آن روا نیست و هیچ چیز جای آنرا نمیگیرد. اما ابو
حنیفه سعی را از واجبات حج میداند نه از ارکان آن و قربان جای آنرا میگیرد.
6) لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما
طَعِمُوا ...
نیست بر آنها که بگرویدند و نیکیها کردند بزهی در آنچه چشیده بودند (ازمی) ...
«19»
__________________________________________________
(16) تفسیر طبری 2: 29 بولاق و 3: 237 طبع معارف، بخاری: 3: 397- 401 و 8: 132 و
472، مسلم 1: 362، موطأ مالک: 373، ابن داود: المصاحف: 100، مسند احمد 6: 144، 227
(حلبی) اسباب النزول واحدی: 30، سیوطی 1: 159، الفتح 3: 399، بیهقی السنن الکبری
5:
96- 97.
(17) تفسیر ابو الفتوح 1: 371، طبری 2: 29.
(18) انس مالک گفت و عبد اللّه زبیر و عطا و مجاهد که سعی از میان صفا و مروه سنت
است اگر کسی نکند هیچ بر او لازم نیاید (ابو الفتوح 1: 371).
(19) سوره 5 مائده: آیه 93.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 632
گفتهاند که چون حرمت شراب نازل شد (س 5 آ 90) پارهای از یاران رسول خدا از او
پرسیدند: حال یاران ما که روزی در بدر و احد شرکت داشتهاند و به خدا و رسول و روز
رستاخیز نیز گرویده بودند، ولی پیش از این حرمت، شراب نوشیدهاند، چون است؟ زیرا
خداوند آنرا پلید شمرده و پرهیز از آن واجب است. اما در- گذشتگان مسلمانان از آن
آگاه نبودهاند.- این بود که آیه 93 سوره مائدة در این باره نزول یافت و آنچه را
که رفته بود گناه نشمرد «20».
کسانی از اصحاب که از سبب نزول آیه بیخبر مانده بودند، چون عمرو بن معدی کرب و
عثمان بن مظعون آشامیدن شراب را مباح دانسته و به این آیه استناد میجستند «21» و
روایت میکنند که عمر قدامة بن مظعون را به حکومت بحرین فرستاد.
جارود بر عمر وارد شد و گفت: قدامه در بحرین باده خورده و مست کرده است. عمر گفت:
شاهد تو کیست؟- جارود گفت: ابو هریرة. آنگاه عمر به قدامة گفت: به خدا سوگند که
ترا حدّ میزنم- قدامه گفت: اگر من شراب هم خورده باشم تو حق نداری که مرا حدّ
بزنی.- عمر پرسید: چرا؟- پاسخ داد: بموجب این آیه:
«لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما
طَعِمُوا».
من نیز از کسانی هستم که ایمان آورده و پرهیزگار بوده و نیکیها کرده و با پیغمبر
در جنگ بدر و احد و خندق جهاد کردهام.
عمر به شبهه افتاد، «علی بن ابیطالب گفت: یا عمر! من از نزول این آیت خبر دارم،
چون رب العالمین خمر حرام کرد، جماعتی از مهاجر و انصار بیامدند و گفتند: یا رسول
اللّه برادران ما و پدران ما که در بدر بودند، و در احد کشته شدند، ایشان در آن
حال می همی خوردند، چه گوئی در ایشان؟ و چه حکم کنی از بهر ایشان؟ رسول خدا توقف
کرد تا جبرئیل آمد و آیت آورد.» و قدامة را هشتاد تازیانه حدّ مفتری بزدند. ابن
عباس گفت: این آیه برای گذشتگان عذر است و برای ماندگان حجت، عذر گذشتگان اینکه
خدا را پیش از تحریم شراب ملاقات
__________________________________________________
(20) درباره سبب نزول این آیه روایات گونه گون فراوان نقل شده از آنجمله ابو
الفتوح 4: 88، مجمع البیان 2: 240 مسند احمد: 2088، 2452، 2691، 2775، سنن ترمذی
کتاب التفسیر، مستدرک حاکم 4: 143، 144، تقسیر ابن کثیر 3: 228، 231، 233، الدر
المنثور 2: 320، 321، الفتح 8: 209، صحیح مسلم 13: 148- 151 و 16: 14، نسائی سنن
8: 287، 288 مسند ابو داود طیالسی: 97 رقم 715، مجمع الزواید هیثمی 7: 18.
(21) البرهان 1: 28، اسباب النزول واحدی: 156، تفسیر ابن کثیر 2: 97، الاتقان 1:
29 نوع تاسع.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 633
کردند، و حجّت بر دیگران است که مرتکب آن نگردند «22».
از این نمونهها بسیار است و مطلب را روشن میکند که چون سبب نزول دانسته نشود
اشتباه و اشکال بآسانی پیش میآید.
7) گاه در آیهای و یا حکمی تو هم حصر میرود و بیان سبب نزول موجب دفع چنین
توهّمی میگردد:
«قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلَّا
أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ، فَإِنَّهُ
رِجْسٌ، أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ.
بگو در آنچه به من وحی شده، بر هیچ چشندهای که آنرا چشد، حرام شدهای نمییابم؛
مگر که مرداری باشد، یا خونی ریخته، یا گوشت خوک که آن پلید است، یا تباهی کشته
شده بر نام معبودی ناسزا «23»».
پارهای از دانشمندان فقیه، چنین استدلال کردهاند که در شرع اسلام، حرام همین
چیزهاست که در آیه آمده و محرمات منحصر و محصور به همین چند چیز است، و حال آنکه
آیه 3 سوره 5 مائدة و روایات وارده و اجماع علماء بسیار چیزهای دیگر را نیز جزء
محرمات شمرده است. شافعی نیز حصر در آیه را مقصود نمیداند.
سبکی قول او را بدین معنی نقل میکند:
«چون کفار آنچه را خداوند حلال کرده بود حرام شمردند، و حلال شمردند آنچه را خدا
حرام کرده بود و در مقام ضدیت برآمدند، آیه برای شکست غرضشان آمد. تو گوئی که میگوید:
حلالی نیست جز آنچه شما حرام شمردید و حرامی نیست جز آنچه شما حلال پنداشتید.
چنانکه کسی به تو گوید: امروز شیرینی نخور؛ و تو بگوئی: من امروز جز شیرینی چیزی
نمیخورم، غرض در اینجا ضدیت با همدیگر است نه نفی و اثبات چیزی براستی. چنان مینماید
که خداوند گفته:
«حرامی نیست جز آنچه شما آن را حلال پنداشتهاید از قبیل مردار، خون، گوشت خوک و
کشته شده بنام جز خدا» و قصد حلال شمردن جز اینها را نداشته، چه قصد و نظر اثبات
تحریم است، نه اثبات حلال ...»
امام الحرمین میگوید: «این سخن در نهایت زیبائی است و اگر شافعی پیشرو
__________________________________________________
(22) ابو الفتوح رازی 4: 89، 90، کشف الاسرار 3: 227، پرتو اسلام 1: 226 کلید فهم
قرآن:
سنگلجی: 30.
(23) سوره 6 انعام: آیه 145.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 634
این معنی نبود ما را یارای مخالفت با مالک در حصر محرمات چنانکه در این آیه آمده،
نبود «24»».
8) فایده دیگر آن این است که گاه حکم از سبب نزول خود تعدی کرده و شامل موارد دیگر
نیز میگردد. نمونه آن چهار آیه اول سوره مجادله است که درباره «أوس صامت» و زوجهاش
«خولة دختر حکیم ثعلبه» نزول یافت «25» و قبلا به «ظهار» که میان آنها گذشت اشاره
شد و بدون دانستن سبب نزول آیه تقریبا غیر- مفهوم و خالی از فایده مینماید و یا
آیه لعان (سوره 24 نور آیه 4- 6) که درباره هلال بن امیة الخزاعی آمد «26».
9) شناسائی مورد نزول آیه بنحو قطعی، موجب صیانت از اشتباه و جلوگیری از سرایت حکم
به غیر مورد خود میگردد، چنانکه مروان میگفت آیه:
«وَ الَّذِی قالَ لِوالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُما ...
و آن مردی که به پدر و مادر خویش گفت اف بر شما باد» (س 46 آ 17) در حق عبد الرحمن
فرزند ابو بکر آمده، ولی عایشه خواهر عبد الرحمن این نظر را رد میکند و میگوید:
«نزول این آیت در حق کافری است که بر پدر و مادر خود عاقّ بود و دلیل بر این، آیت
بعد آن است «27».
10) ثبت سبب نزول موجب میگردد که حفظ و فهم آیه آسانتر شود، چه سبب به مسبّب آن
پیوسته است، و احکام وابسته به حوادث نیز به اشخاص و زمان و مکان مربوط میگردد.
و فوائد بسیار دیگر ....
__________________________________________________
(24) البرهان 1: 23، الاتقان 1: 29 نوع تاسع، مناهل العرفان 1: 105.
(25) درباره سلمة بن صخر نیز گفتهاند. رجوع کنید: تفسیر ابن کثیر 4: 318 تا 322،
البرهان 1: 24، مجمع البیان 5: 245، ابو الفتوح رازی 9: 357، تبیان طوسی 2: 659،
صافی: 524، فخر رازی 8: 148، بیضاوی 2: 502، کشف الاسرار 10: 4.
(26) تفصیل خبر در تفسیر ابن کثیر 3: 265 ببعد است و نیز البرهان 1: 24، مجمع
البیان 4: 125، ابو الفتوح 7: 202، تبیان طوسی 2: 329، صافی: 373، فخر رازی 6:
330، بیضاوی 2: 132.
(27) کشف الاسرار 9: 152، اتقان 1: 29، نوع تاسع مناهل العرفان 1: 106.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 635
راههای
شناسائی سبب نزول
برای شناختن درست سبب نزول راهی نیست جز روایت صحیح.
واحدی در «اسباب النزول» خود میگوید: «گفتار درباره اسباب نزول کتاب، روا نیست
مگر به روایت و شنیدن از کسانی که خود شاهد نزول بودهاند و بر اسباب نزول واقف
بوده و از علم بر آن بحث کردهاند «1»». با اینکه در این باره کتب زیادی نوشته شده
ولی هنوز بنحو قطعی و روشنی نمیتوان گفت که هر آیهای از قرآن سبب نزولش چه بوده
است؟ دانشمندان گذشته در این باره نیز بسیار سختگیر بودهاند.
محمد بن سیرین میگوید: درباره آیهای از عبیده پرسیدم. پاسخ داد: بترس از خدا و
سخن راست و استوار بگو. آنها که میدانستند قرآن در چه باره نازل شده رفتهاند
«2».
البته چنین منعی هم آنها را از قبول روایات و احادیث صحیح در این باره باز نداشته
است و گفتهاند: «در آنجا که مجال رأی و اجتهاد نیست و پایه کار نقل و سماع است؛
گفتار صحابی، محمول بر شنیدن از نبی اکرم (ص) است. چه، بسیار بعید بنظر میرسد که
در این باره از پیش خود چیزی گوید «3»». از اینجاست که کسانی چون ابن صلاح و حاکم
و دیگران در علم حدیث گفتهاند چون صحابی شاهد وحی و نزول، از آیهای خبر دهد که
درباره چنین امری نازل شده، آنرا باید حدیث مسند شمرد و حکم مرفوع را دارد.
شناسائی سبب نزول برای صحابه رسول خدا بیشتر از راههای قطعی و روشن پیش میآمد ولی
گاهی هم بود که سبب نزول به قرینه و اماره قضایا برای صحابه شناخته میشد. چنانکه
در سبب نزول آیه 65 سوره 4 نساء گفتهاند: میان زبیر بن- عوام (عمهزاده رسول خدا)
و مردی از انصار بنام «حاطب یا خاطب یا ثعلبه» در آب دادن زمین خصومت افتاد. زمین
زبیر بالای زمین آن مرد بود و آن مرد از زبیر میخواست که همه آب را به او
واگذارد. خصومت نزد پیغمبر بردند و پیامبر فرمود:
زبیر! تو اول کشت خود را آب بده و بعد آب را به او وابگذار.
مرد انصاری خشم گرفت و گفت: حکم به نفع عمه زاده خود کرد! رسول خدا بشنید، رنگ
رویش بگردید و به زبیر گفت: آنچه حق توست تمام بگیر، بوستان را
__________________________________________________
(1) واحدی: اسباب النزول: 3، 4.
(2) الاتقان 1: 31، نوع تاسع المسئلة الرابعة.
(3) محمد علی سلامت: منهج الفرقان: 39.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 636
آبیاری کن تا پای دیوار که حق توست، آنگاه آب به او رها کن «4». اول طریق مسامحه و
گذشت را داشت و پس از حق نشناسی آن مرد، حق تلخ را مقرر گردانید.
این را هم باید اضافه کرد: در آنجا که سبب نزول آیه و یا آیاتی روایت شده، اگر خبر
از صحابی مورد قبولی نقل شده باشد، دیگر احتیاج به روایت دیگری برای تأیید آن حدیث
نیست. اما اگر سبب نزول در حدیث مرسلی آمده باشد یعنی در آن حدیث نام صحابی نیامده
و آخرین نفری که خبر از او نقل میشود یک نفر تابعی باشد نه صحابی، چنین روایتی
پذیرفته نمیشود، زیرا در این جایگاه، مجالی برای تابعی نیست. مگر اینکه آن را
روایت مرسل دیگری تأیید کند و این روایت اخیر نیز از پیشوایان تفسیر قرآن که مسلما
از صحابه گرفته باشند نقل شده باشد، از قبیل مجاهد، عکرمه، سعید بن جبیر .... «5»
پس با قبول خبر از صحابی که خود شاهد نزول وحی بوده و یا از تابعی که خبر را از
صحابی گرفته است، چنین فهمیده میشود که شرط صحت روایت برای این است که به ما
بفهماند حادثه یا سؤالی که موجب نزول قسمتی از قرآن شده، به چشم دیده شده و یا به
گوش شنیده شده است. البته عبارت روایات صحیح در این باره گاهی صریح و روشن است و
نص واضحی است در سببیّت آن حادثه برای نزول آن آیات چنانکه مثلا بصراحت گویند:
«سبب نزول این آیه چنین بود.» و یا نویسند: «چنین حادثهای روی داد و یا چنان
پرسشی پیش آمد و این آیه یا آیات در آن باره نزول یافت».
ولی گاهی عبارت گنگ است و یا خالی از ابهامی نیست. روایت به صراحت و روشنی سخن از
سبب نزول نمیگوید، بلکه اشارهای میکند و یا از مفهوم آن چنین امری استنباط میگردد.
چنانکه گوید: «این آیه در آن باره نازل شد» که
__________________________________________________
(4) مجمع البیان 2: 69، ابو الفتوح رازی 3: 221، کشف الاسرار 2: 567، ائمه ششگانه
اهل تسنن همه این روایت را نقل کردهاند، تفسیر طبری 5: 100، 101 بولاق، 8: 519-
523 طبع معارف، ابن کثیر 2: 502- 504، المنتقی ابن جارود: ص 453، الفتح الباری
حافظ بن حجر 5: 26 النسائی 2: 308 و 309، مسند احمد: 1419 و 4: 4- 5 رقم 16185
(حلبی)، بخاری 5:
26- 28، مسلم 2: 221، ابو داود: 3637، ترمذی 2: 289- 290، ابن ماجه: 2480، صحیح
ابن حیان: 23، کتاب الخراج یحیی بن آدم: رقم 337، سیوطی: الدر المنثور 2: 180،
مجمع.
الزواید هیثمی 7: 4.
(5) الاتقان 1: 31، نوع تاسع المسئلة الرابعة.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 637
ممکن است گاه سبب نزول آیه آن حادثه بوده و یا آیه حکمی کلی است که از آن جمله
شامل آن مورد خاص نیز میگردد. امام بدر الدین زرکشی میگوید: از روش صحابه و
تابعین چنین فهمیده شده که چون یکی از آنان بگوید: «این آیه در آن باره نازل شد»
مراد او این است که این آیه متضمن این حکم است، نه اینکه آن رویداد انگیزه این
نزول بوده است. پارهای از محدثان چنین روایتی را در حکم مرفوع مسند میگیرند، از
قبیل گفتار ابن عمر درباره آیه «نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ» س 2 آ 223 اما، امام
احمد آنرا در مسند خود نمیآورد؛ و همچنین مسلم و دیگران، و این را در ردیف
استدلال و تأویل مینهند؛ و آن از جنس استدلال بر حکم به آیه است نه از جنس نقل بر
آنچه که رخ داده است) «6».
از اینجاست که اگر روایت کنندهای بگوید: «این آیه در آن باره فرود آمد» و دیگری
بگوید: در غیر این مورد نازل شد، اگر لفظ طوری باشد که محتمل هر دو معنی باشد به
هر دو معنی حمل میشود، بشرطی که تناقضی رخ ننماید، و گرنه، باید دلالت لفظ روشن
گردد و سیاق عبارت و قرائن و امارات دیگر آن را تأیید کنند.
اما گاهی اتفاق میافتد که یکی از دو راوی مبهم اشارهای میکند که فلان آیه در
فلان مورد نزول یافت و سببیّت را تصریح نمیکند، ولی دیگری به سبب نزول آیه، بنص
صریح یادآور میشود، خود روشن است که در این جایگاه حمل بر صریح و آشکار، اقدام و
اولی است.
زمانی در سبب نزول آیهای و یا آیاتی درباره یک حادثه، روایات مختلف و متعددی آمده
و این روایات سببیت را با الفاظی صریح و روشن بازگو کردهاند، در اینجا کار
دانشمندان فن است که با سنجیدن در ترازوی دقیق علم و حکمت خود و با محک آزمایش،
صحیح را از سقیم و سبک را از سنگین باز شناسند.
اما، اگر دو روایت داشتیم که هر دو صحیح بود و برتری نهادن یکی بر دیگری مشکل.- در
اینجا بناچار هر دو واقعه را سبب نزول میگیریم. نمونه آن سبب نزولی است که درباره
آیه 6 سوره 24 نور گفتهاند: «عویمر» زنی داشت بنام
__________________________________________________
(6) زرکشی: البرهان فی علوم القرآن 1: 31 و 32، سیوطی این سخن را به اختصار نقل میکند:
الاتقان 1: 31 نوع تاسع، المسئلة الرابعة.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 638
«خولة دختر قیس» و او را با مردی بیگانه به حالی زشت دید، شکایت نزد پیغمبر برد،
رسول خدا از این ماجرا و رسوائی آن کراهت داشت که این آیه فرود آمد، آنان را به
ملاعنه، سپس جدائی از هم خواند.- همین داستان را درباره «هلال بن- امیّه خزاعی» و
زنش نیز گفتهاند «7».- در این حادثه، نزدیکی زمان، جمع میان هر دو را ممکن ساخته است
و بقول حافظ خطیب و تأیید نووی: چه بسا که این حادثه در یک وقت برای هر دو اتفاق
افتاده باشد و یا به گفته ابن حجر: تعدد سببها را هم مانعی نیست «8».
هنگامی هم اتفاق میافتد که دو روایت صحیح داریم، نه میتوانیم یکی را بر دیگری
برتری دهیم؛ و نه میان آنها میتوان جمع کرد. در اینجا ناگزیریم که بگوئیم: تعدد
نزول آیه پیش آمده است: زرکشی آیه 114 سوره 11 هود را از این دسته میشمرد. چه،
گفتهاند: این آیه درباره ابو الیسر (عمرو بن غزیة الانصاری) خرمافروش نازل شد که
بنیرنگ بوسهای از زنی گرفت و زود پشیمان شده نزد پیامبر آمد و قصه بازگفت و در
نتیجه این آیه بیامد «9».- زرکشی میگوید این داستان در مدینه پیش آمد و سوره هود
باتفاق مکیه است، از این جهت این حدیث بر پارهای مشکل آمده، ولی اشکالی وجود
ندارد، بلکه آیه دو مرتبه نازل شده است؛ ولی اگر این آیه را مکی بشماریم، چنانکه
بعضی شمردهاند، دیگر به چنین محملی نیاز نیست.
سیوطی 3 آیه آخر سوره نحل را از این دسته شمرده است. میگوید «10»: یکبار به روز
احد بود که پیامبر خدا بر پیکر بیجان حمزه ایستاده بود و از فرط اندوه سوگند یاد
کرد که بجای حمزة هفتاد تن از دشمنان مثله کند، جبرئیل فرود آمد و وحی آورد:
__________________________________________________
(7) تفسیر ابن کثیر 3: 265، ابو الفتوح رازی 7: 219- 222، مجمع البیان 4: 127، کشف
الاسرار 6: 489، تبیان طوسی 2: 330، صافی: 374، فخر رازی 6: 341، بیضاوی 2: 133،
واحدی:
اسباب النزول: 237.
(8) الاتقان 1: 33 النوع التاسع، الحال الخامس.
(9) مجمع البیان 3: 201، تفسیر ابن کثیر 2: 426، البرهان فی علوم القرآن 1: 30،
ابو الفتوح رازی 5:
448، کشف الاسرار 4: 454، اسباب النزول واحدی: 200، 201.
(10) الاتقان 1: 33 بنقل بیهقی و بزار از ابو هریره اسباب النزول واحدی: 213، 214.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 639
«وَ إِنْ عاقَبْتُمْ، فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ
صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ (16: 126) و اگر کسی را کیفر دهید، بهم
چندان کیفر دهید که او کرد؛ و اگر شکیبائی کنید آن برای شکیبایان بهتر است ...»
مرتبه دیگر این آیه به روز فتح مکه نازل شد، چه در جنگ احد 64 تن از انصار و شش تن
از مهاجران کشته و مثله گشته بودند و انصار خیال انتقامجوئی داشتند که در فتح مکه
این آیات نازل گشت «11».
البته بعلت بعد زمان میان روز احد و روز فتح مکه، بین این دو روایت نمیتوان جمع
کرد، این است که معتقد به تکرار نزول گشتهاند.
دیگر از این موارد را اهل تسنن آیه 113 سوره 9 توبه میدانند که احمد و بخاری در
صحیح خود «12» و دیگران نیز گفتهاند که ابو طالب بهنگام وفات بر آئین ملت عبد
المطلب بود و آیه 113 سوره توبه میگفت بر پیامبر و گرویدگان روا نیست که برای
مشرکان آمرزش خواهند، اگر چه خویش و نزدیکشان باشد ...
و گفتهاند که آیه 56 سوره 28 قصص نیز درباره ابو طالب نازل گشت. ولی میدانیم که
سوره توبه در مدینه آمد و از آخرین مراحل نزول است و مرگ ابو طالب در مکه بود. این
است که پارهای گفتهاند تکرار نزول بوده «13» ولی شیعه عدم ایمان ابو طالب و نیز
عبد المطلب را قبول نمیکند «14» و همچنین سوره اخلاص را گفتهاند که در جواب
مشرکان مکه و اهل کتاب مدینه هر دو نازل شد «15».
زرکشی میگوید: گاه آیتی بود که از جهت بزرگداشت شأنش؛ و یا به هنگام حدوث سببش
برای یادآوری و جلوگیری از فراموشی آن؛ دو بار نازل میشد، چنانکه گفتهاند سوره
فاتحة دو بار نازل شد، یکبار به مکه و بار دیگر به مدینه «16».
حال اگر دو روایت هر دو صحیح بود، ولی برتری نهادن یکی بر دیگری امکان
__________________________________________________
(11) الاتقان 1: 33 بنقل ترمذی و حاکم از ابیّ بن کعب.
(12) بخاری در باب التفسیر (3: 173) از مسیب نقل میکند. ابن کثیر در تفسیر (2:
393) از احمد بسندش از مسیب نقل میکند.
(13) البرهان 1: 31.
(14) ابو الفتوح رازی 5: 266.
(15) البرهان 1: 30.
(16) البرهان 1: 29.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 640
داشت، یا از این جهت که یکی از راویان خود گواه حادثه بوده و دیگری نه، و یا علتی
دیگر موجب رجحان و برتری یکی شود، گفتگوئی نیست که سبب نزول از روایت برتر و صحیحتر
گرفته میشود. نمونه آن سبب نزولی است که در آیه 85 سوره 17 اسراء درباره روح باز
گفتهاند:
«عبد اللّه مسعود گفت: یا رسول خدا میرفتیم در مدینه، به جماعتی جهودان بگذشتیم،
بعضی گفتند: از روح بپرسی او را، بعضی دیگر گفتند: مپرسی از او.
عبد اللّه گفت: من از پس او بودم، وحی به او فرود آمد، روی به جهودان کرد و این
آیت بر ایشان خواند و یسألونک عن الروح گفتند: ما نگفتیم نباید پرسید! آنگه گفتند:
ما در توراة همچنین یافتیم که روح از فرمان خداست «17»».
روایت دیگری ترمذی از ابن عباس نقل میکند: «قریش به یهود گفتند چیزی به ما
بیاموزید که از این بپرسیم. پس گفتند: او را از روح بپرسید. از او پرسیدند، و
خداوند فرمود: و یسألونک عن الرّوح «18» ...
خبر دومی چنین نشان میدهد که نزول آیه به مکه بوده، ولی خبر اولی از مدینه سخن میگوید،
سیوطی خبر اول را ترجیح مینهد، زیرا صحیح بخاری اصولا بر صحیح ترمذی برتری دارد و
از این جهت یک وجه امتیازی در حدیث او شمرده میشود، گذشته از آن چنانکه خود روایت
دلالت میکند از اول تا آخر ابن مسعود خود شاهد و گواه قصه بوده ولی روایت دوم
حاکی از آن نیست که ابن عباس خود حاضر و ناظر قضیه باشد، این است که با اینکه هر
دو روایت صحیح است، ولی پس از مقابله متن هر دو، یکی را بر دیگری ترجیح دادهاند.
چه بسا که یک حادثه و رویدادی موجب نزول چند آیه گردد، و از آن تعبیر به «سبب واحد
تعدد نازل» کنند. حال نمونهای از یک سبب که دو آیه در آن فرود آمده است:
در سبب نزول آیه (س 9 آ 74) طبری و طبرانی و ابن مردویه از ابن عباس
__________________________________________________
(17) بنقل از ابو الفتوح رازی 6: 355 و 356، نیز رجوع کنید: بخاری کتاب التفسیر 3:
151 و 152، تفسیر ابن کثیر از احمد بسندش از ابن مسعود 3: 60، البرهان 1: 30،
اسباب النزول واحدی: 220.
(18) ابو الفتوح 6: 356، مجمع البیان 3: 436، کشف الاسرار 5: 613، تبیان طوسی 2:
216، الاتقان 1: 33 نوع تاسع حال رابع.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 641
چنین بازگفتهاند: «رسول خدا در سایه درختی نشسته بود؛ پس گفت: هم اکنون کسی نزد
شما میآید و در شما مینگرد به چشمان شیطان، چون بیاید با او هیچ سخن نگوئید.
چیزی نگذشت که مردی بیامد ازرق چشم، رسول خدا او را بخواند و گفت: چرا تو و یارانت
مرا دشنام میدهی؟- مرد برفت و یا یارانش برگشت و سوگند خوردند که ما نگفتیم،
خدایتعالی این آیه بفرستاد. «19» حاکم و احمد عین این حدیث را درباره نزول آیه
هجدهم از سوره 58 مجادله بازگفتهاند «20».
نمونه دیگر از یک سبب که چند آیه در آن مورد فرود آمد:
از «امّ سلمه» نقل کردهاند که به رسول خدا گفت:
«یا رسول اللّه! ما در قرآن ذکر مردان میشنویم در هجرت و جهاد، و ذکر زنان چیزی
نیست. خدای تعالی این آیه (آیه 195 از سوره 3 آل عمران) فرستاد و انصاریان گفتند
اول کس از زنان که هجرت کرده ام سلمة بود «21»». و باز از ام سلمه نقل کردهاند:
«گفتم: یا رسول اللّه! مردان را نام میبری و زنان را نام نمیبری؟» پس خداوند فرو
فرستاد: «انّ المسلمین و المسلمات و المؤمنین و المؤمنات ...»
(س 33 آ 35 و س 3 آ 195) «22» و همچنین درباره آیه 32 سوره 4 نساء گفتهاند که چون
ام سلمه گفت: مردان را در راه خدا جهاد است و زنان را نیست و از این جهت زنان را
در میراث نیمه مردان است، این آیه نزول یافت «23».
__________________________________________________
(19) ابو الفتوح رازی 5: 216 مجمع البیان 3: 51.
(20) الاتقان 1: 34 آخر النوع التاسع.
(21) بنقل از ابو الفتوح 3: 86 نیز رجوع کنید: مجمع البیان 1: 559، طبری 4: 143
بولاق، مستدرک حاکم 2: 416، ترمذی 4: 88، تفسیر ابن کثیر 2: 326، سیوطی 2: 112.
(22) ابو الفتوح رازی 8: 170، مجمع البیان 4: 355، تبیان طوسی 2: 447، فخر رازی 6:
783، بیضاوی 2: 272، تفسیر طبری 22: 8 بولاق، تفسیر ابن کثیر 6: 533، مسند احمد 6:
301، 305، حلبی، الدر المنثور 5: 200.
(23) ابو الفتوح 3: 167، کشف الاسرار 2: 489، مجمع البیان 2: 40، تبیان طوسی 1:
422، فخر رازی 3: 310، تفسیر طبری 5: 30، 31 بولاق، تفسیر عبد الرزاق ص: 41 خطی،
مسند احمد 6: 322 حلبی، ترمذی 4: 88، حاکم 2: 305 و 306: اسباب النزول واحدی: 110:
ابن کثیر 2: 428:
الدر المنثور 2: 149.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 642
عموم و خصوص
میان لفظ و سبب:
گرچه این مبحثی است درخور اصول و کلام، ولی در اینجا اشارهای به آن مینمائیم
«1»:
لفظ شارع که جواب به سؤال و یا سببی است، گاه خود مستقل و به تنهائی مفید است؛ قطع
نظر از اینکه سبب یا سؤال چه بوده است، و گاه غیر مستقل است، بدین معنی که مفید
نخواهد بود مگر اینکه با سببش و یا پرسشی که مطرح بوده مورد نظر قرار گیرد. درباره
عموم و خصوص میان لفظ و سبب باید گفت جواب اعم از سبب است و سبب اخص از لفظ جواب
است و این عقلا جایز است و عملا واقع؛ حال باید دید که آیا عموم لفظ معتبر است و
مورد توجه یا خصوص سبب؟ علماء در این باره اختلاف کردهاند، ولی مذهب جمهور این
است که حکم شامل هر فردی از لفظ میگردد، خواه افراد سبب باشد و خواه غیر افراد
سبب. چنانکه مثلا در داستان هلال بن امیه و قذف زنش، نازل شد: «وَ الَّذِینَ
یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ ...» (س 24:
آ 6) سبب خاص است، لیکن لفظ عمومیت دارد «الذین» اسم موصول است و موصول عام که
شامل همه کس میگردد و در اینجا دیگر برای تسرّی حکم بر دیگران نیازی به قیاس و
اجتهاد و سوای آن نیست. پس نص قرآنی که بطور عام بسبب خاص معینی نزول یافته باشد، بنفسه
شامل افراد سبب و غیر آن نیز میگردد.
ولی غیر جمهور میگویند: شامل همه آنان نمیگردد مگر از روی قیاس یا به نص دیگری
که حدیث معروفی است: فرمان من بر یکی، فرمان من است بر گروه «2». رأی جمهور به نظر
درستتر میرسد، چه عقلانی نیست که بگوئیم سخن کلی و عمومی قرآن تنها متوجه شخص
معینی است، بدون توجه به دیگران.- اشاره به همین معنی است که ابن تیمیه میگوید:
«گاهی زیاد در این باره گفته میشود: این آیه در آن باره آمد، بخصوص که اگر درباره
کسی یا کسانی باشد، چنانکه گفتهاند آیه ظهار درباره زن قیس بن ثابت آمد و یا آیه
کلاله درباره جابر بن عبد اللّه بود و یا آیه «وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما
أَنْزَلَ اللَّهُ» «3» که درباره بنی قریظه و نضیر نازل شده و نظایر آن بسیار است
که گفتهاند درباره دستهای از مشرکان مکه، یا گروهی از یهود و
__________________________________________________
(1) تفصیل آنرا در مناهل العرفان 1: 116- 127 ببینید.
(2) حکمی علی الواحد حکمی علی الجماعة.
(3) سوره مائده: آیه 49.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 643
نصارا و یا برای خاطر جمعی از مؤمنان نزول یافته است. کسانی که چنین گفتهاند
هیچگاه قصد این نداشتهاند که. حکم آن آیه مختص به همان مورد نزول است و شامل
دیگران نمیگردد، چنین سخنی را مطلقا هیچ مسلمان و یا عاقلی نمیگوید.
و مردم، گرچه درباره لفظ عامی که درباره سبب آمده منازعه دارند: که آیا مختص به
سببش هست؟ لیکن هیچکس نگفته است که عمومات کتاب و سنّت به شخص معین و مشخصی مختص
است. نهایت این است که گفته میشود آن، مختص به نوع چنین شخصی است، و به آنچه که
شبیه آنست عمومیت داده میشود، عموم در آن بحسب لفظ نیست. آیهای که برای آن سبب
معینی است، اگر امر یا نهی باشد؛ شامل آن شخص و هر کس دیگری که چنان وضعی را بیابد،
خواهد شد «4»».
زرکشی نیز میگوید: «گاه سبب خاص است و صیغه (لفظ) عام؛ تا نشان دهد که عبرت به
عموم لفظ است «5»».
زمخشری نیز در تفسیر سورة الهمزة میگوید: «جایز است که سبب خاص و وعید عام باشد،
تا شامل هر کسی گردد که چنین کار زشتی از او سر میزند، و به هر که در این راه میرود
برسد ...».
سیوطی نیز تابع مذهب جمهور است و میگوید: «آیاتی به سببهائی نازل شده و اتفاق
کردهاند به تجاوز آن آیات بر غیر سببهایش .... و از ادله بر اعتبار عموم لفظ
احتجاج صحابه و دیگران به عموم آیاتی است که به سببهای خاصی نازل شده است «6» ...
__________________________________________________
(4) الاتقان 1: 30- النوع التاسع، المسئلة الثانیة.
(5) البرهان 1: 32 فصل خصوص السبب و عموم الصیغة.
(6) الاتقان 1: 29- النوع التاسع، المسئلة الثانیة.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 645
اهمیت بحث
در بادی امر برای اینکه اهمیت مطلب بخوبی روشن باشد این مبحث را از جهات مختلف
باید ملاحظه کرد: دقت و اهمیت این بحث از همان صدر اسلام روشن بوده و از همان
زمانهاست که موافقان و مخالفان در این باره میدانداریها کرده و بعدها کتابها نوشتهاند
«1».
بسیاری از کسان همت گماشته و قرآن را به زبانهای گونهگون ترجمه کردهاند.
چنانکه گفته میشود قرآن مجید تاکنون بیش از 120 بار به 35 زبان مختلف در جهان
ترجمه شده است. البته پارهای از این ترجمهها بعللی شهرتی نیافته و یا حتی به چاپ
نرسیده است ولی بعضی از آنها شهرت فراوان یافته و بارها چاپ شده است که از جمله
آنها میتوان ترجمه جورج سیل انگلیسی را یاد کرد که تاکنون 34 بار به طبع رسیده
است «2».
بیشتر ترجمههای شرقی به فارسی، ترکی، اردو، گجراتی، پشتو، پنجابی، بنگالی، عبری،
آذربایجانی، جاوهای و بالاخره چینی است که در بعضی از این زبانها بارها و بکرات
ترجمه شده است. در ترجمههای اروپائی انگلیسی فرانسوی، آلمانی و
__________________________________________________
(1) برای نمونه ذکر میشود: کتبی که موافقان ترجمه کتاب الهی نوشتهاند: بحث فی
ترجمة القرآن الکریم و احکامها از شیخ محمد مصطفی مراغی، کتاب مفیدی است. مراغی
ترجمه را جایز میداند نه واجب.
الادلة العلمیة فی جواز ترجمة معانی القرآن الی اللغات الاجنبیة که استاد محمد
فرید وجدی بک مدیر مجله الازهر در تأیید نظر مراغی و جواز ترجمه نوشته است.
اما مخالفان این عقیده: مرحوم ادیب محمد ههیاوی در کتاب ترجمة القرآن الکریم، غرض
للسیاسة و فتنة فی الدین- استاد شیخ احمد فهمی محمد: آیة النظیم، تدافع عن القرآن
الکریم منظومهای مخالف این عقیده- استاد محمد مصطفی الشاطر: القول السدید فی حکم
ترجمة القرآن المجید. مرحوم شیخ محمد سلیمان نائب محکمه شرعیه علیا: حدیث الاحداث
فی الاسلام.
(2) ehT naroK،
detaisnarT yb egroeG elaS،. nodnoL
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 646
ایتالیائی سابقه بیشتری دارد.
البته گفتگوئی نیست که بیشتر ترجمههای اروپائی یا بطرفداری و برای اشاعه کلام
الهی بوده و یا از نظرگاه مخالفان و احیانا از روی دشمنی و برای ردّ اسلام بوده
است و این نکته درخور توجه کامل است که بسیاری از این ترجمهها بیشتر در پی شکستی
برای اساس دین بوده است. با وجود همه اینها نمیتوان انکار کرد که همه این تلاشها
خود مبیّن اهمّیت چنین مبحثی است. کمتر زبان زندهای است که امروز قرآن بدان ترجمه
نشده باشد و سالی نمیگذرد که ترجمه تازهای بگونه تازهتری از این کتاب مقدس رخ
ننماید. بهمین زبان شیرین پارسی چه ترجمهها که تاکنون شده و در همین سالهای اخیر
چه تازهها که رخ نموده است!
معنی ترجمه
درباره ریشه این کلمه علمای فن اختلاف جستهاند. بعضی آنرا ترجم «1» در ریشه چهار
حرفی دانستهاند و برخی از رجم عربی بمعنی سخن گفتن از روی گمان و حدس گرفتهاند
«2». در اینکه این لغت اصلا عربی باشد جای سخن بسیار است. برخی آنرا مشتق از کلمه
ترجمان «3» و بعضی آنرا مأخوذ از onomgraT آرامی میدانند «4». یا بعید نیست که از رجم کلدانی بمعنی افگندن
باشد «5» و یا چنانکه گفتهاند اصل لغت فارسی است یعنی ترجمان از «ترزبان» گرفته
شده است «6».
صرفنظر از معنی لغوی، در اصطلاح و عرف مردم نیز ترجمه معانی خاصی دارد:
1) تبلیغ کلام و رساندن سخن به کسی که آن را نشنیده است. این معنی ترجمه بیشتر در
تبلیغ احکام الهی و بیان الفاظ آسمانی بکار میرود.
__________________________________________________
(1) الذریعة 4: 72- 73.
(2) بطرس بستانی: محیط المحیط.
(3) دیوان دین: 26، ترجمان بر وزن نردبان شخصی را گویند که لغتی را از زبانی به
زبان دیگر تقریر نماید.
برهان قاطع. ترجمان بر وزن عنفوان و یا زعفران به معنی مفسر زبان و یا مترجم آمده
است. قاموس 4: 83، لسان 14: 332.
(4) غرائب اللغة العربیة: الاب رفائیل نخلة الیسوعی: ص 175- چاپ دوم بیروت.
(5) محیط المحیط بطرس بستانی.
(6) خفاجی در کتاب شفاء الغلیل فیماورد فی کلام العرب من الدخیل یاد کرده است که
ترجمان معربست از «ترزبان»- دیوان دین: 26، جزوه شماره 7 ایران کوده (چند نمونه از
متن نوشتههای پهلوی): 96.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 647
2) تفسیر و شرح سخن به همان زبان اصلی- چنانکه مثلا ابن عباس را ترجمان- القرآن
لقب دادهاند. طبری هم ترجمه را بمعنی بیان و تفسیر و شرح بکار برده است «7».
زمخشری هم همین معنی را در نظر میگیرد «8».
3) ترجمه یعنی تفسیر سخن به زبان دیگری «9».
4) گرداندن از زبانی به زبان دیگر مشهورترین معنی این کلمه است که در کتب لغت عرب
زیاد به آن اشاره شده است.
اما در عرف وقتی ترجمه گفته میشود بیشتر منظور معنای چهارم ترجمه است یعنی
برگرداندن معنای کلامی از زبانی به زبان دیگر، بطوریکه تمام معانی و مقاصد منظور
در متن اصلی به زبان دیگر منتقل شود و در زبان دیگر همان معانی و مقاصدی فهمیده
شود که در زبان اصلی از آن فهمیده میشود.
ترجمه معمولا به دو قسم: ترجمه لفظی و ترجمه تفسیری میشود. ترجمه لفظی ترجمه کلمه
بکلمه است. مترجم نخست معنی درست جمله را درک کرده سپس معادل هر کلمهای را کلمه
دیگر به زبان دوم میگذارد.
ترجمه تفسیری یا معنوی نقل معانی و مقاصد به زبان دیگر است با حفظ همان نظم و
ترتیب اولیه- مترجم در این مورد التزام ندارد که مرادف هر کلمه را درست در جای خود
بگذارد و بلکه بیشتر سعی دارد معنای اولیه را حفظ و ببهترین وجهی در زبان دوم
بازگو کند.
البته باید توجه کرد که میان ترجمه تفسیری و خود تفسیر فرق است.
ترجمه خود مستقل است و بستگی زیادی به اصل ندارد در صورتیکه تفسیر همراه متن است و
متن را شرح میکند. در ترجمه، متن عینا رعایت میشود. درست یا نادرست همانطور که
هست به زبان دیگر برگردانده میشود و حال آنکه در تفسیر، تفسیرگو نظر خود را نیز
بیان میکند، روشهای گوناگون را مطرح میسازد و نتیجه- گیری میکند. از اینجاست که
در تفاسیر کلام الهی مباحث مختلفی چون علوم لغت، عقاید، فقه، اصول، شأن نزول، ناسخ
و منسوخ و علوم دیگر مطرح میشود.
__________________________________________________
(7) تفسیر طبری 1: 24، 32، 57، 67، 75 چاپ بولاق و جلد 1 ص 70 حاشیه 1 چاپ دار
المعارف.
تراجمة القرآن- مفسران طبری 1: 57، 67 بولاق. ترجمه المفسرون- فسره المفسرون 1: 75
بولاق.
ترجمه به معنی مطلق تبیین هم گرفته شده است. تفسیر ابن کثیر و بغوی.
(8) زمخشری: اساس البلاغة.
(9) فسر کلامه بلسان آخر: اللسان 14: 332، قاموس 4: 83، تاج العروس، جوهری- شرح
قاموس.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 648
در ترجمه امانت شرط است و همه معانی و مقاصد اصل باید ایفاء شود. در ترجمه دعوی
اطمینان است. خواننده میداند که مترجم تنها واسطه نقل بوده و فقط مراد و مدلول
اصلی را برگردانده است «10».
مع ذلک باید قبول کرد که میان ترجمه لفظی و ترجمه تفسیری فرق چندانی نیست. در قرآن
مجید هر دوی آنها تعبیر کلام الهی به زبان دیگر است. بیشتر در ترجمه قرآن منظور و
رایجتر، همان ترجمه تفسیری است. البته تفسیر کلام به زبان اصلی و یا به زبان دیگر
فرقی ندارد.
آیا ترجمه
قرآن جایز است یا نه؟
این سؤال از دیرباز پیش آمده که آیا ترجمه قرآن جایز و یا واجب است؟ یا نه؟ ..
البته حکم در این باره بستگی به معنائی دارد که از ترجمه میکنیم. گفتیم که ترجمه
چهار معنی اصلی دارد که سه تای از آنها مربوط به لغت و چهارمی مشترک میان لغت و
عرف مردم بود که البته بیشتر این معنی چهارمی مورد توجه و گفتگو است.
در مورد اول که منظور از ترجمه تبلیغ کلام الهی باشد ترجمه جایز و شاید هم بتوان
گفت واجب است. زیرا تبلیغ کلام الهی و رساندن سخن خدائی به کسانی که آنرا نشنیدهاند
وظیفه شرعی مسلمانان است تا حجّت خدا بر آنان تمام شود و راه گریزی بر آنان نماند.
اگر نه چنین بود و اگر مسلمانان به اتیان این وظیفه شرعی خود چنانکه باید اهتمام
نمیورزیدند، چگونه سخن الهی به نسلهای بعدی و نژادهای گونهگون میرسید؟ فرد فرد
و گروه گروه کلام الهی را شنیدند و به دیگران نیز رساندند. این خود قرآن است که
پنهان کنندگان آیات را به لعنت میگیرد. پیامبر اکرم خود همیشه آیات آسمانی را بر
همه مردم، دوستان و دشمنان، موافقان و مخالفان، و در همه جا، در سفر و حضر، در مکه
و مدینه، و در جنگ و صلح فرو میخواند و آنها را به کلام حق دعوت میفرموده، کسان
بسیاری را هم برای تبلیغ
__________________________________________________
(10) تفصیل این فصل را در مناهل العرفان 2: 5 ببعد ببینید و نیز الفرقان ابن خطیب
273 ببعد، تاریخ ادب عربی کارل بروکلمن 1: 142، مقدمه بر قرآن از بلاشر: 264- 274،
تاریخ العرب فی الاسلام:
20 ببعد، ترجمه تاریخ قرآن از زنجانی: 113، تاریخ قرآن از کردی: 2، مباحث فی علوم
القرآن:
177، تاریخ سیر ترجمه قرآن: 7، 9- 115، وحی محمدی: 12.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 649
کلام الهی به اطراف فرستاد و چه تأکید زیادی که در آموختن قرآن به دیگران فرمود.
در جواز ترجمه قرآن به معنی تفسیر آن به عربی نیز جای سخنی نیست. خداوند فرمود:
«وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ».
پیامبر اکرم هم که خود نخستین مفسر و شارح کلام الهی بود قرآن را به لفظ مبارک خود
و به فعل خود بیان میفرمود و از اینجا بود که سنّت نبوی بوجود آمد و این سنّت
چیزی جز شرح کلام الهی نبود.
تفسیر کلام الهی هم به زبان دیگری مورد قبول علماء است. در چنین تفسیری، مفسر تا
جائی که میتواند معانی و مقاصد آیات آسمانی را بیان میکند. اگر در چنین تفسیری
شرایط تفسیر و ترجمه رعایت شود مسلما کلام الهی به تعداد بیشتری از مردم رسیده و
به زبان دیگری شرح و بیانی یافته است.
اما در مورد ترجمه قرآن بمعنی گرداندن قرآن به زبانی دیگر که معنی لغوی و اصطلاحی
ترجمه است، مراد از این ترجمه تعبیر معانی و مقاصد قرآنی بنحو درستی به زبان دیگری
است. چنین ترجمهای یا ترجمه لفظی (ترجمه کلمه به کلمه) و یا ترجمه تفسیری (یا
معنوی) است و اگر سخنی باشد درباره چنین ترجمهای است که آیا رواست یا نه؟ و اگر
رواست چگونه باید باشد؟
عدهای هستند که معتقدند چنین ترجمهای عادة محال است زیرا در ترجمه قرآن باید
معانی و مقاصد الهی طوری بیان شود که بلاغت و اعجاز قرآن را بخوبی برساند و خوب
روشن است که چنین فضیلتی برای انسان وجود ندارد. قرآن تحدّی میکند و همه عرب و
غیر عرب را میخواند که اگر میتوانند همانند کوتاهترین سوره قرآن را بیاورند. این
تحدّی شامل فصاحت و بلاغت لفظ و رسائی معانی و بلندی مقاصد آن نیز هست و تاکنون نه
از عرب و نه از غیر ایشان کسی را چنین یارائی نبوده است. گفتگوئی نیست که خصائص
بلاغت زبانها با هم فرق میکند ولی چگونه میتوان تمام معانی و مقاصد قرآنی را
چنانکه درخور است و بهمان سان به زبان دیگر برگرداند؟ با وجود این، با کمی تسامح
میتوان ترجمههای تقریبی را در این باره عرضه کرد نه ترجمه تحقیقی و البته این
غیر از ترجمههای دقیق مطالب علمی و قراردادها و قوانین و امثال آن خواهد بود. در
چنین ترجمهای اگر ترجمه لفظی باشد باید حتما به مفردات و کلماتی که معادل کلمات
کتاب خدا
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 650
انتخاب میشود توجه خاص داشت. ضمائر و روابط در زبان ترجمه باید درست معادل روابط
و ضمائر کتاب خدا باشد. گرچه شاید گاهی گذاردن هر کلمه معادل عربی محال نماید.
شرایط ترجمه
گفتگوئی نیست که مثل هر ترجمه دیگری مترجم باید به زبان خود و زبان عربی تسلط کامل
داشته باشد. دقائق و رموز، اسلوب و خصائص هر دو زبان را بخوبی بشناسد. همه معانی و
مقاصد اصل را در ترجمه کاملا در نظر بگیرد و ترجمه بحدی روان باشد که بهیچوجه نشان
ترجمه در آن دیده نشود. البته این مطلب تا حدی بستگی به زبان هم دارد. باید که در
زبان مورد ترجمه کلماتی هم معادل زبان دیگر وجود داشته باشد تا بتوان بجای هر کلمهای
از آن زبان، کلمه دیگری از این یکی گذاشت. میان هر دو زبان هماهنگی لازم از نظر
مفردات، ضمایر، قیود، پسوند، پیشوند، روابط، ترکیب جملات و امثال آن باشد.
اما در ترجمه تفسیری بیشتر منظور برگرداندن معانی و مقاصد قرآنی است که تا حدّ
مقدور مراد و مقصد الهی در تربیت بشری به همه زبانها منتشر گردد. در این ترجمه کار
به دشواری ترجمه لفظی (کلمه بکلمه) نیست. مترجم معانی و مقاصد را به زبان دیگر
برمیگرداند. درباره این نوع ترجمه گفتهاند که هیچگاه الفاظ به تنهائی مورد نظر
نبوده است. لفظ تنها ظرف معنی است و آنچه مهمتر است معانی و مقاصدی است که توسط
این الفاظ بیان میشود. قرآن فرستاده شده تا همه آنرا بفهمند و بدان عمل کنند. نه
اینکه تنها به الفاظ و کلمات آن اکتفاء نمایند.
فواید ترجمه
قرآن
گفتگوئی نیست که با ترجمه کلام الهی پرده از جمال ملکوتی سخنان آسمانی برگرفته شده
و همگان میتوانند کلام الهی را بفهمند و بر شوق و ایمانشان بیفزایند. حجّت خدا بر
کسان بیشتری آشکار میشود و مردم زیادتری هدایت مییابند. تعالیم الهی گسترش
بیشتری مییابد و بر اعتقاد مؤمنان افزوده میگردد.
طهارات، تقوا، و مکارم اخلاق رواج بیشتری مییابد. چه زیادند مردمی که از راه
ترجمه قرآن جلال و شکوهمندی سخن الهی را درک کرده و به تفکر در آیات الهی
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 651
و فهم و تدبّر در مفاهیم آسمانی تشویق شدهاند. چه بسا که شبهات معاندین بر اثر
انتشار ترجمه جواب داده شده و معارف اسلامی میدان نشر بیشتری یافته است. غیر-
مسلمانان هم نسبت به حقایق اسلام و تعلیمات دینی روشنتر شده و ندای حقیقت رساتر
گردیده است. چنانکه گفتهاند تبلیغ وحی واجب است و انتشار ترجمه قرآن خود انجام
وظیفه است. زیرا دعوت اسلام عام است و به مردم بخصوصی اختصاص ندارد. بهترین راه
چنین تبلیغی هم ترجمه کلام الهی است تا مردم غیر عرب نیز از آن چیزی بفهمند. چنین
وظیفهای ایفاء نمیشود مگر اینکه سخن خدائی به زبان خود ایشان تبلیغ و حجّت الهی
ابلاغ گردد، البته انجام چنین وظیفهای تا حدّ مقدور است که لا یکلف اللّه نفسا
الا وسعها.
نظر دانشمندان
حال بد نیست نظر چند تن از دانشمندان را در این باره بدانیم. شافعی میگوید «1»:
اگر پیشنمازی به هنگام نماز در تلفظ قرآن دچار اشتباه یا لحنی شد یا کلمهای غیر
عربی بزبان آورد، اگر منظورش قرائت بوده نماز او و نمازگزاران پشت سر او کافی ولی
اگر مقصود کلامی غیر قرائت باشد نمازش باطل میشود.
شاطبی از بزرگان مالکی گوید «2»: دلالت کلمات عربی بر معانی خود از دو جهت است. یا
دلالت اصلی است و الفاظ و عبارات مطلقه بر معانی مطلقه دلالت میکند، و یا دلالت
تبعی است و الفاظ و عبارات مقیده بر معانی خادمه دلالت میکنند. از جهت اول
بهیچوجه اختصاصی به ملت خاصی نیست اما از جهت دوم مختص زبان عرب است. خلاصه اینکه
شاطبی ترجمه قرآن را جایز میشمارد.
حجة الاسلام غزالی میگوید: روایت معنی حدیث برای دانشمندان جایز است زیرا بیان
شرع برای غیر عرب به زبان خودشان اجماعا جایز میباشد، در این مورد تا جائی که
مقدور است باید مترادفات عربی را بکار برد. سفرای رسول خدا نیز اوامر او را به
زبان آنها ابلاغ میکردند. ما میدانیم که در لفظ تعبدی نیست.
منظور فهم معنی و رساندن آن به خلق خداست. این مانند تشهد و تکبیر از موارد تعبّد
در لفظ نیست «3». جای دیگر میگوید: بجای فاتحه نمیتوان ترجمه آنرا خواند و
__________________________________________________
(1) شافعی کتاب الام تحت عنوان امامة الاعجمی 1: 147. بنقل از مناهل العرفان 2: 56
ببعد.
(2) کتاب الموافقات تحت عنوان: منع ترجمة القرآن 2: 44، 45، 63.
(3) کتاب المستصفی 1: 169.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 652
کسی که نمیتواند عربی را تلفظ کند نمیتواند به ترجمه تنها کفایت کند «4».
ابن حجر از ائمه محدّثین درباره وجوب ترجمه قرآن میگوید: «وحی به زبان عرب و بعثت
بر همه مردم اعم از عرب یا غیر عرب بوده و برای اینکه وحی عربی به همه ابلاغ شده
باشد باید ترجمه شود.
امام جار اللّه زمخشری در تفسیر آیه 4 از سوره ابراهیم میگوید: حاجتی نبوده که
وحی به همه زبانها نازل شود زیرا ترجمه میتواند جانشین آن شود. پس کافی است که
وحی به یک زبان نازل شود و از آن زبان به زبانهای دیگر ترجمه شود.
یکی از مواردی که قرائت سورهای از قرآن واجب است نماز میباشد. حال این پرسش پیش
میآید: کسی که نمیتواند عربی را تلفظ کند آیا میتواند نماز را به زبانی جز عربی
بگزارد؟
در مذهب شافعی قرائت جز به عربی روا نیست و نماز به غیر از عربی درست نیست «5».
حتی گفتهاند: الفاظ قرآن تعبدی است و کسی که فاتحه را نداند نباید برای او ترجمه
شود «6».
در مذهب مالکی هم قرائت قرآن به غیر عربی جایز نیست. اگر کسی از تلفظ فاتحه عاجز
باشد باید به دیگری که خوب میتواند تلفظ کند اقتدا نماید. فاتحه به عربی فرستاده
شده و هر مکلفی باید آنرا بیاموزد «7».
در میان حنبلیها هم قرائت به غیر عربی جایز نیست اگر کسی بتواند بیاموزد و کوتاهی
کند نمازش درست نیست «8».
ابن حزم حنبلی است و میگوید: کسی که فاتحه یا آیاتی از قرآن را عامدا در نمازش به
غیر عربی و یا به عربی ولی به الفاظی جز آنچه در کتاب خدا آمده بخواند و یا کلمات
را پس و پیش بگوید نمازش باطل است. پس و پیش کردن کلمات هم تحریف کلام خداست «9».
قول حنفی گرچه کمی در هم نقل شده ولی گفتهاند: پیشوایان فقه همه اجماع
__________________________________________________
(4) الوجیز: 26، 27. الجامع العوام 14- 17.
(5) مجموع 3: 379.
(6) ترشیح المستفیدین 1: 52.
(7) حاشیه دسوقی بر شرح الدرد بر مالکیه 1: 232- 236، مدونة 1: 62.
(8) مغنی 1: 526.
(9) ابن حزم: المحلی 31: 254.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 653
دارند که قرائت قرآن به غیر عربی در نماز جایز نیست زیرا تصرفی در قرائت خروج از
اعجاز است. در قرائت نماز هم به غیر عربی اجماعا حرام شده است.
گویا ابو حنیفه در اول گفته بود قرائت به غیر عربی هم رواست، ولی بعد گفته بود اگر
قادر بر تلفظ عربی باشد باید به عربی بخواند و اگر به غیر عربی باشد نمازش باطل است
«10».
ترجمههای
اروپائی قرآن
چنانکه در آغاز بحث اشاره کردیم قرآن تقریبا به تمام زبانهای زنده دنیا ترجمه شده
و همچنان این کار هنوز ادامه دارد. روزی نیست که ترجمه تازهای از این کتاب آسمانی
زینت بخش مطبوعات نباشد. ترجمه قرآن به زبانهای دیگر از همان صدر اسلام سابقه
داشته و نمونه آن حدیثی است که از سلمان نقل شده که بسم اللّه الرحمن الرحیم را
بنام یزدان بخشاینده ترجمه کرده است «1». ترجمههای اروپائی نسبة سابقه قدیمی
دارند. میدانیم که اسلام از همان بدو ظهور با دنیای مسیحیت تماسهائی داشت و یکی
از مظاهر مهم آن، مباحثاتی بود که میان دانشمندان دو مذهب پیش میآمد. دانشمندان
عیسوی مواجه با این امر بودند که دسته دسته عیسویان مصر و شام و حتی کشیشان و
بزرگانی چون یوحنا حلقدونی- nhoJ nainodeelahcehT راهب سیناء به اسلام گرویده و بروی همکیشان
سابق خود شمشیر کشیدهاند، این بود که در پی شکست اسلام از هیچ تلاشی باز نمیایستادند.
کتب و رسائل مختلفی درباره اسلام تدوین شد. نمونه آنها تاریخ یوحنانیقی nhoJ
fo uikiN بود که در سال 696 میلادی
رئیس دیر بود. یوحنا دمشقی (675- 749 م.) اسلام و بت پرستی را در هم میکند و ظهور
اسلام را علامتی از علامات دجّال میشمارد. تیموتائوس کاتولیکی در مناظرات دینی
زمان مهدی (783 م.) شرکت داشت و کتابهایش بخوبی حاکی از آگاهی او بر احوال اسلام
است. تئوفیلوس فرزند توماس رهاوی نیز از بزرگان دینی بود
__________________________________________________
(10) مجله الازهر مجلد 3: 32، 33، 66، 67. رجوع کنید مناهل العرفان جلد دوم.
(1) او اولین مترجم قرآن است (المبسوط 1: 37) فاتحه را به فارسی ترجمه کرد که در
نماز میخواندند تا زبانشان عربی گشت. قاله فی النهایه و الدرایه- النفخة
الفارسیه- مناهل العرفان 2: 55، حتی گفتهاند ترجمه را بر پیامبر اکرم ارائه نمود.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 654
که در مجالس مناظره زمان مهدی شرکت داشته است. بعد تئوفانس senahPoehT متوفای 817 م. نیز درباره تاریخ اسلام مطالبی
دارد که بیارتباط با عقاید یوحنا- دمشقی نیست- دامنه تألیفات درباره اسلام گسترش
یافت و نویسندگان اروپائی در پی نوشتن رد بر اسلام بودند. تئودور ابو قرة (740-
820 م.) اسقف حران بدنبال یوحنا دمشقی در این باره مشهور است. در نوشتههای
برتلمیانوس رهاوی بخوبی روشن است که ترجمههائی از قرآن را در دسترس داشته است. بر
اثر فتوحات اسلامی، قیصر بازیلیوس soielisaB متوفی 886 م. نیکتاس satekiN را مأمور تألیف کتابی در رد بر اسلام کرد. در این کتاب میان عقاید
نصارا و قرآن کریم مقابلهای شده و حاوی ترجمههائی از آیات قرآن کریم است. این
ترجمههای جسته و گریخته، اندک اندک جای خود را به ترجمه کاملی داد. تا آن موقع
کتب لغت و فرهنگهای عربی و لاتینی نیز تنظیم یافته بود.
نخستین بار تمام قرآن به زبان لاتین بهمت پیرلوونرابل erreiP eI
elbareneV (1092- 1156 میلادی) کشیش
کلونی ynulC
ترجمه شد. این کشیش طی مسافرتی که میان سالهای 1141 و 1143 میلادی به اسپانیا کرد
احتمالا با همکاری اسقف ریمون دو تولد dromyaR ed edelloT گروهی را تحت رهبری یکنفر انگلیسی بنام
روبردوروتین یا sutreboR sisneneteR که در آن موقع در پامپلون enulePmaP رئیس شماسان بود، تشکیل داد.
همکار اصلی «روبر» یک کشیش دیگر بنام «هرمان» بود. این دو کشیش عربی و لاتینی را
بخوبی میدانستند ولی کار خود را به ابراز عقیده درباره بعضی از آیات قرآنی منحصر
کردند. گفتهاند مترجم واقعی شخصی بود به اسم پیردو تولد ed erreiP
edelloT که به زبان عربی بیشتر از
لاتینی آشنائی داشت و بهمین جهت پیرلوونرابل معاونی در اختیارش گذاشت که تصادفا او
هم اسمش پیر بود «2». این کار که به سن برنارد تقدیم شد چهار سال قبل از دومین جنگ
صلیبی انجام گردید. پیر خیلی صریح اعلام داشت که هدف او از این کار تبلیغات علیه
اسلام است «3». خوب روشن است که چنین اثری را تا چه حد میتوان ترجمه کامل و درستی
بحساب
__________________________________________________
(2) این قسمت بیشتر از نامه لووفرابل به سن برنارد که بعدا ناشر در اول کتاب چاپ
کرده فهمیده میشود.
بلاشر: ص 265 حاشیه 374.
(3) بلاشر عین جمله او را نقل میکند. مقدمه بر قرآن: ص 265، حاشیه 375.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 655
آورد. حق با کسانی است که آنرا تلخیصی دانستهاند مشحون از اغراض و نظرات خاص. ولی
مع ذلک مسیحیت طی پنج قرن مستقیم و غیر مستقیم در مشاجرات بیهودهاش علیه اسلام از
همین کتاب استفاده کرد. این کتاب طی قرون متمادی منبع و سرچشمه جنجالها و هیاهوی
بسیاری بود و با همه این کیفیّات اروپائیها طی قرنها این کتاب را بنام قرآن میشناختند!
در عصر رنسانس این امر همچنان ادامه داشت و همین ترجمه بود که در سال 1543 میلادی
در شهر بال بوسیله بوخمن سویسی انتشار یافت. چاپ دوم آن در 1550 پیش آمد. حتی میتوان
گفت که کتاب آری و ابن nebavirrA (منتشره سال 1547) تلفیقی ایتالیائی از همین متن
باشد که مقداری از تاریخ صدر اسلام و زندگی رسول خدا را نیز اضافه داشت. باحتمال
زیاد باز همین ترجمه است که زیر نظر شوایگر reggiewhcS به آلمانی برگردانده شده «4» و این برگردان
نیز بنوبه خود در سال 1641 میلادی در هامبورگ به زبان هلندی برگردانده شد.
در سال 1594 هنکلمان nnamelkcniH
ترجمهای صادر نمود که بر اثر آن در سال 1568 چاپ ماراچی iccaraM با ردهائی که داشت انجام گرفت «5». مقارن
سالهای 1580 و 1660 آندره دوریر erdnA ud reyR به انتشار کتاب مقدس اسلام در غرب همت گماشت. دوریر مدتی در مصر و
اسلامبول بود.
ترجمه وی از قرآن شهرت زیادی یافت و طی پنج سال چه در پاریس و چه در آمستردام پنج
بار این ترجمه تجدید چاپ شد. گرچه ترجمهاش کمی سطحی و با عباراتی عامیانه بود ولی
با وجود این در سال 1688 به زبان انگلیسی و در 1698 به زبان هلندی و بعد هم به
زبان آلمانی ترجمه گردید. طی قریب یک قرن این کتاب بارها در فرانسه و انگلیس و
کشورهای دیگر تجدید چاپ شد. آخرین چاپ آن به فرانسه در آمستردام به سال 1770 منتشر
گردید «6». بودند کسانی که از همان زمانها متوجه نارسائیها و کمبودهای کار دوریر
شده بودند. بین سالهای 1650 و 1665 ژرمن دوسیلسی پس از مدتی اقامت در مشرق زمین
ترجمه لاتینی قرآن را
__________________________________________________
(4) نورنبرگ 1616 میلادی، چاپ دوم 1623 م.
(5) زنجانی: تاریخ قرآن، ترجمه فارسی: 113.
(6) nivuahC: eihPargoilbiB sed segarvuo egeiL ... sebara 7091، 9091، x، 621. qqS
شوون صورت چاپهای مختلف این ترجمه را بدست میدهد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 656
فراهم آورد که تاکنون بچاپ نرسیده است «7» این ترجمه نیز چون ترجمه اول تنها بخاطر
مشاجرات با مسلمانان بعمل آمده بود. در سال 1698 ماراچی ایتالیائی ترجمه خود را در
شهر پادوآ audaP
منتشر کرد. ولتر نویسنده فرانسوی میگوید: ماراچی هرگز به شرق سفر نکرده است. او
یکی از کشیشان مقرب دربار پاپ اینوسان 11 بود و اثر خود را به پادشاه مقدس رومی
لئوپولد اول اهداء کرد، این کار او برای تهیه ردی بر اسلام و بیشتر برای کشیشها
تهیه شده بود. کم کم فصل حملات به اسلام سپری میشد. گفتهاند از 1705 میلادی
رولان naloR
میکوشید حقیقت اسلام را درک کند. گویا او با بولن ویلیه در فرانسه به تبلیغ اسلام
نیز پرداخته باشند. در همین مواقع بود که جورج سیل در سال 1734 میلادی ترجمه جدیدی
از قرآن را تحت عنوان ehT naroK ylnommoC eht dellac naroclA fo demahoM در لندن بچاپ رساند. سیل در یک بحث مقدماتی
بررسی اساسی و نسبة عینی از وضع جهان عرب پیش از اسلام و نفوذهای خارجی و تحولات
آنها را شروع میکند. این بحث و ترجمه بسیار مورد استقبال قرار گرفته به آلمانی
(1746) و فرانسه (1770) ترجمه و تاکنون بیش از 35 بار چاپ شده است. در سال 3- 1782
ترجمه جدیدی به فرانسه از کلود ساواری (1788- 1758) با مقدمهای از زندگی رسول خدا
مقتبس از ابو الفداء منتشر میشود. ساواری مدتی در مصر بود و زبان محاوره عربی را
خوب میدانست و ترجمههای سیل و ماراچی را هم مقابله کرده بود ولی مع ذلک کارش
خالی از نقائص عمدهای نبوده است.
ترجمه او در سال 1821 با مقدمهای از گارسن دوتاسی درباره اسلام به چاپ رسید و هنوز
هم گاهی در فرانسه بچاپ میرسد.
ترجمه قرآن در سالهای بعد نیز ادامه داشت. در سال 1840 دو ترجمه مهم منتشر شد.
اولی از اولمان namllU
که هر چند کممایه بود ولی مدتی جنبه کلاسیک داشت، دومی بزبان فرانسه اثر
کازیمیرسکی iksrimisaK،
او اصلا لهستانی بود که در سال 1808 میلادی در شهر کاشو متولد شد. او سالهائی
وابسته و مترجم سفارت فرانسه در ایران بود و فرهنگی به عربی و فرانسه تألیف کرده
که در سال 1845 منتشر شده است. ترجمه او از قرآن جزء ترجمههای خوب قرآن محسوب میشود.
این ترجمه ابتدا تحت نظارت پوتیه reihtuaP
__________________________________________________
(7) بلاشر: ص 268، ح 382.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 657
جزء سلسله «کتب مقدس شرق» بچاپ رسید و از آن به بعد مرتبا بوسیله مترجم در چاپهای
بعدی تجدید نظر میشد. دز ابتدای این ترجمه نیز سیره رسول خدا از کتاب کوسن دوپرسوال
گرفته شده است. حواشی این کتاب نیز بنوبه خود برای روشن شدن ابهامات متن بسیار
مفید بوده است. ترجمه نسبة روان و سلیس است.
از این به بعد ترجمههای قرآن رواج بیشتری یافت. در انگلستان ترجمه رودول llewdoR
(لندن 1861 و تجدید چاپ 1909) با تعداد زیادی چاپ شد. این ترجمه هم
خالی از تعصبات شخصی نیست ولی با وجود این او نخستین مترجمی است که مجذوب قرآن
گردیده است. پس از او ادوارد هنری پالمر به تشویق ماکس مولر ترجمه قرآن را شروع
کرد. ترجمه او در دو جلد در سال 1880 یعنی دو سال پیش از آنکه در صحرای مصر کشته
شود طبع و نشر گردید. پیکثال lahtkiP نیز سالها در شرق زندگی کرده و به نظام حیدرآباد خدمت میکرد. او
نویسنده چربدستی بود که به اسلام گرویده بود. ترجمه او در سال 1930 در لندن بچاپ
رسید. دکتر ریچارد بل lleB. R. rD
استاد ادبیات عرب دانشگاه ادنبورگ نیز قرآن را ترجمه نمود که در 39- 1937 منتشر
شد.
بالاخره ترجمه آرتور آربری است که قرآن را در دو جلد به انگلیسی ترجمه و در سالهای
55- 1953 در لندن منتشر نمود، ترجمههای دیگری هم به آلمانی (گریگول 1901، هنینگ
1901)، ایتالیائی (فراکوسی 1955- 1913، پوملی 1929 و بانزنی) و فرانسوی (ا. مونته
1929) منتشر شده است.
در فصول پیشین از کارهای ارجدار نولد که، شوالی، ویل، گریم، فلوگل و دیگران هم
ذکری کردهایم. در اینجا و در پایان کتاب از ترجمه معروف بلاشر باید یادی کرد. رژی
بلاشر از مستشرقان بنام فرانسوی است که سالیان دراز در مصر، سپس در دانشگاه سوربن
و مدرسه السنه شرقی پاریس تدریس میکرد، قرآن را نیز ترجمه کرده که در دو جلد
بانضمام مقدمهای در 1959 در پاریس چاپ شده است. بلاشر در میان خاور شناسان سعی
کرده بیطرفی و بیغرضی نشان دهد و بهمین دلیل ترجمه او را یکی از بهترین ترجمهها
بحساب آوردهاند. مقدمه آنهم که بیاری یکی از دوستان بتمامی ترجمه شده در جای خود
بسیار ارجمند است. منتهی او در کار ترتیب آیات قرآنی روشی برگزیده که خالی از
نظرات شخصی نیست.
بلاشر که بر اثر مطالعه نسخههای خطی امروز بکلی دید چشمان خود را از
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 658
دست داده، در پاریس زندگی میکند. در آخرین دیداری که با او دست داد، هنوز به همان
روش خود و به آنچه در مقدمه ترجمه خود نوشته، وفادار بود.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 659
ترتیب زمانی
نزول سورهها
گرچه در بحث از مصاحف و مکّی و مدنی بودن سورهها و آیهها، گفتگویی هم از ترتیب
نزول زمانی سورهها و تلاش ائمه و دانشمندان در این باره به میان آمد، اما به واقع
سخن ناتمام خواهد ماند اگر نمونههائی از این تلاشها بدست داده نشود.
در اینجا شانزده نمونه که تتبّع و گردآوری شده در جداول مرتبی عرضه میگردد و امید
آن دارد که توفیق ربّانی شمول یافته و در فرصتی مناسب تحلیل و تحقیق دقیقتری بر
آن بیفزاید.
این جداول به دو صورت تهیه شده است:
1) جدول ترتیب زمانی سورهها بر مبنای قرآنهای مرسوم.
2) جدول ترتیب زمانی سورهها بر مبنای نزول در قسمت اول، شماره اول نخستین ستون،
شماره سوره در قرآن مجید است و شمارههای داخل جداول، ترتیب هر سوره را نشان میدهد.
مثلا شماره 18 نشان میدهد که در قرآنهای مرسوم هجدهمین سوره الکهف است. ولی به
نظر الازهر همین سوره الکهف سوره شصت و نهم نازل شده است و در روایتی از امیر
مؤمنان سوره 67 و یا 58 میباشد و همین سوره کهف در ترتیب ابن عباس سوره 68 یا 66
و یا 65 است و نزد جابر بن زید و ابن ندیم سوره شصت و هشتم و به نظر آقای مهندس
بازرگان باید هفتادمین سوره نازل شده باشد. در صورتیکه مویر و نولد که آنرا سوره
69 و خازن شصت و پنجم میدانند.
در قسمت دوم شماره اول هر ستون شماره سوره در قرآن مجید است و شمارههای داخل
جداول ترتیب آن سورهها را نشان میدهد. مثلا شماره 18 قسمت دوم
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 662
بیانگر آن است که هجدهمین سوره نازل شده به نظر الازهر باید سوره 109 کافرون باشد
و در ترتیب منسوب به امیر مؤمنان ع هجدهمین سوره نازل شده باید سوره 105 فیل و در
ترتیب مقاتل باید سوره 102 التکاثر باشد ...
نکته مشترک در همه جداول این است که به جای نام سوره شماره آن گذاشته شده است. به
دلیل آنکه این روش آسانتر است و به خصوص که هر سورهای نامهای متعددی دارد و
انتخاب هر نامی ممکن است برای بعضی از اذهان بعید بنماید.
دیگر اینکه شماره آیات که در کتب مستشرقان بر حسب قرآن چاپ فلوگل به دست داده میشود،
آن شمارهها بر حسب قرآنهای مرسوم چاپ مصر برگردانده شد.
مشخّصات
ستونهای جداول:
ستون 1- در تاریخ دهم ربیع الثانی 1337 ه- 13 ژانویه 1919 م انجمنی در مصر، مصحفی
از قرائت حفص بن سلیمان کوفی که به عثمان بن عفّان و علی بن ابی طالب (ع) میرسید
به طبع رساند. در آنجا در صدر هر سوره به ترتیب نزول و مکی و مدنی بودن سورهها و
استثنای آیهها اشارهای شده بود و بعدا این اشارهها حذف شد. ولی باز هیأتی در
سال 1383 ه- 64- 1963 م از جامع الازهر مصر با استناد به منابع و مآخذ معتبری آنرا
تجدید نمود. این صورت، اکنون معتبرترین همه صورتهاست که در ستون 1 جدول آمده است.
عدد اول، شماره ترتیب سوره در قرآنهای مرسوم است. سپس مشهورترین نام هر سوره ذکر
شده و پس از آن شماره ترتیب زمانی نزول بر حسب نظر الازهر آمده و داخل کمان آیههائی
که بعد و یا قبل از نزول سوره نازل شده و استثنای ترتیب نزول شمرده میشوند ذکر
گردیده است.
2- در مقدمه کتاب المبانی که به سال 425 ه- نوشته شده، به نقل از کتاب فیه ما فیه
شیخ ابو سهل محمد بن محمد بن علی طالقانی انماری آمده: «حدّثنا ابو طلحة شریح بن
عبد الکریم التمیمیّ، و محبّر بن محمد، و ابو یعقوب یوسف بن علی، و محمد بن فراس
الطالقانیون قالوا: حدثنا ابو الفضل جعفر بن محمد بن علی بن- الحسین بن علی بن ابی
طالب القرشی، قال: حدثنا سلیمان بن حرب المکّی، قال:
حدثنا حماد بن زید عن علی بن زید بن جدعان عن سعید بن المسیب، عن علی بن ابی طالب
رضی اللّه عنه انّه قال: سألت النبی صلی اللّه علیه و سلم عن ثواب القرآن فاخبرنی
بثواب کل سورة سورة علی نحو ما انزلت من السماء و بأن أول ما انزل
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 663
علیه بمکة فاتحة الکتاب ثم ...» اگر در این روایت بر سعید بن مسیب (13- 94 ه) تکیه
کنیم که او سیّد تابعان و یکی از فقهای هفت گانه مدینه است، گرچه موافق و مخالف
زیاد دارد ولی به هر حال از اصحاب امام سجاد شمرده شده است (معجم رجال الحدیث آقای
خوئی 8: 141). امّا مشکل اصلی در قبول چنین روایتی، دنباله آن است که از قول
پیامبر اکرم شماره سورهها، آیهها و حتی شماره دقیق 54 3210 حرف قرآن را در بر
دارد. به هر صورت از نظر ترتیب زمانی نزول در خور توجه است، هر چند که نام مؤلف هم
ناشناخته باشد.
3- محمد بن عبد الکریم شهرستانی (479- 548 ه) در مقدمه تفسیر خود:
«مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار» اشاره میکند که اختلاف روایات را در مکّی و
مدنی بودن سورهها از رجال ثقه و کتب معتبر گرد آورده و آنها را در جد اولی نظم
بخشیده است. در یکی از این جدولها ذیل عنوان «مقاتل عن امیر المؤمنین کرم اللّه
وجهه» این صورت را بدست میدهد. مقاتل بن سلیمان بلخی (150 ه) که از ائمه مفسران و
از اصحاب امام محمد باقر و امام جعفر صادق (ع) است (اختیار 733، برقی 46، ابن داود
519) اما متأسفانه سند این روایت بدست داده نشده است.
در این صورت الشمس 91 دوبار آمده (یکی در ردیف 49 و دیگری 93) که متناسبتر در 49
ذکر شد. سوره القارعة 101 نیز دو بار یاد شده (در ردیفهای 22 و 101) که در ردیف 22
مناسبتر به نظر رسید. در ذیل این جدول آمده است:
سقط منه المائدة و الزخرف و التغابن و البلد. اما در واقع المائدة را دارد، ولی
فاتحه او حشر 101 را ندارد. بنابراین جمعا 109 سوره را یاد کرده است.
4- این صورت را سیوطی از کتاب فضائل القرآن ابن الضریس (محمد بن ایوب بن یحیی
متوفای 294 ه) از طریق عطای خراسانی از ابن عباس نقل میکند (الاتقان 1: 42). در
این فهرست 85 سوره مکی است که آخرین آن مطففین 83 میباشد و بقیه (30 سوره) مدنی
شمرده شده است. از فاتحة الکتاب در آن اسمی نیست ولی در صدر روایت از آن یاد میشود.
همین ترتیب است که در بیشتر کتب به نام ابن عباس آنرا نقل میکنند. از جمله همین
جدول در مقدمه کتاب المبانی نیز آمده ولی 4 سوره آخر را ندارد (مقدمتان 10- 12).
امین الاسلام طبرسی نیز آنرا در مجمع البیان (10: 405) نقل میکند. ولی در آنجا
سوره قمر 54 دو بار تکرار میشود و سوره الفتح 48 (میان صف مائده) از قلم افتاده و
به سوره فاتحه نیز
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 664
در ذیل روایت اشاره میشود. نکته در خور توجه آنکه این صورت درست و عینا همان
صورتی است که نولد که آلمانی در کتاب خود (ص 59 و 60) از نسخه خطی کتاب فی السور و
آی القرآن ابو القاسم عمر بن محمد بن عبد الکافی. doC. dguL 746.. nraW
نقل میکند و از آنجا به ترتیب کافی شهرت یافته است.
و بسیار مهمتر از همه اینکه: اگر از پس و پیش شدن دو سوره آخر صرف نظر کنیم و جلو
رفتن دو شماره سوره صف 61 را ندیده بگیریم، این ترتیب دقیقا همان جدولی است که
شهرستانی بدون ذکر سندی، به نام ترتیب زمانی سورهها از امام جعفر صادق (ع) نقل
کرده و در کتب بعدی (از جمله تاریخ قرآن زنجانی ص 57 و ماتریال آرتور جعفری 330 با
اشتباهی در سوره قمر به جای محمد (ص) و سیر تحول قرآن 2: 197) به نام مصحف امام
جعفر صادق (ع) شهرت یافته است. ترتیبی که شهرستانی نقل کرده در ضمن بحث از مصحف
امام جعفر صادق (ع) در همین کتاب آمده است. و باز اگر از ذکر نکردن سورههای فاتحه
و اعراف و مریم و پس و پیش شدن سوره مائده بگذریم همین جدول است که سیوطی آنرا به
نام عکرمه و الحسن بن ابی الحسن از دلائل النبوه بیهقی نقل میکند (الاتقان 1:
40). همین صورت را زرکشی هم نقل میکند (البرهان 1: 193، 194). همه اینها دلالت بر
اهمیّت این صورت میکند. یک نظر اجمالی به خوبی نشانگر آن است که این ترتیب میان
ترتیب اتّخاذی الازهر و صورت منسوب به علی بن ابی طالب (ع) (ستون دوم) قرار گرفته
است.
5- این صورتی است که شهرستانی در مقدمه تفسیر خود بدون ذکر سندی از ابن عباس نقل
کرده است. در اینجا سوره مطففین آخرین سوره مکی است.
6- در مقدمه کتاب المبانی با اسنادی از امام ابو عبد اللّه محمد بن علی این صورت
از ابن عباس نقل شده است (مقدمتان 8). در این صورت 83 سوره، تا عنکبوت مکّی و 30
سوره از مطففین به بعد مدنی شمرده شده و در ذیل روایت از فاتحه نیز یادی شده، ولی
محل آن ذکر نگردیده است.
7- جابر بن زید (21- 93 ه) از ائمه فقیهان تابعی و هم صحبت ابن عباس این ترتیب را
باز میگوید (اتقان 1: 96). سیوطی در ذیل آن اضافه میکند که سیاق غریبی دارد و در
این ترتیب نظری است. با وجود این، برهان جعبری (م 732 ه) بر آن اعتماد کرده و در
قصیدهای آنرا به نظم کشیده است (اتقان
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 665
1: 97، 98). با اینکه در این قصیده او 86 سوره مکی و 28 سوره مدنی میشمارد، اما
در اصل 85 مکی و 16 مدنی آمده است. این سورهها در منظومه آمده ولی در روایت نیست:
ابراهیم 14 جزء مکیها، نساء 4، مائده 5، رعد 13، نور 24، محمد 47، حجرات 49، رحمن
55، حدید 57، حشر 59، طلاق 65، بیّنه 98، زلزله 99، دهر 76 که جزء مدنیها آمده
است. به هر صورت، شباهت زیادی میان این صورت و ترتیب انتخابی الازهر وجود دارد که
اگر افتادهها را هم بدان بیفزائیم شباهت افزونی میگیرد.
8- ابن الندیم نیز در سال 377 ه صورتی از ترتیب زمانی نزول سورهها بدست میدهد.
او در این ترتیب سه چهار سوره اول را از قول محمد بن نعمان بن بشیر و بقیه سورههای
مکی را از مجاهد نقل میکند. سورههای مدنی را هم از ابن عباس باز میگوید (فهرست
تجدد 28 فلوگل 25) به همین جهت با صورتهای قبلی شباهتهائی پیدا میکند اما نه چنان
است که بیپروا به قول بلاشر بتوان گفت:
این نسخه دقیقا همان نسخهای است که به امام جعفر صادق (ع) نسبت داده شده است.
مشکل دیگری که در این صورت است اختلاف سورهها در چاپهای فهرست است. مثلا فلوگل
دومین سوره را القلم نوشته (به نقل از نولدکه) ولی در چاپ تجدد این سوره از قلم
افتاده است. در عوض فلوگل سوره کافرون را ندارد که در چاپ تجدد هست. دیگر اینکه
سوره فاطر دو جا پشت سر هم ذکر شده که ظاهرا یکی سوره ص 38 باشد و سوره اعراف 7
جای دیگر المص یادداشت شده که ظاهرا دوّمی باید احزاب 33 باشد.
9- آقای مهندس بازرگان در «سیر تحوّل قرآن» کاری نامدار ساختهاند. در آنجا زمان
بندی آیات را با ترسیم منحنی تنزیل و تنظیم جدول تعیین سال نزول با محاسبات فنّی
ارائه فرموده. نتیجه روشنتر و دقیقتر در جدول 14 (ج 1 ص 116 تا 127) منعکس شده،
ولی چون آن جدول مفصلتر از آن بود که در خور تطبیق با این جدول باشد، لذا برای
نمایاندن آن کار، از خلاصه آن (جدول 102 ج 2 188 و 189) استفاده گردید. البته در
این جدول قسمتی از سوره (فقط آیاتی که داخل کمان شمرده شده) منظور گردیده است. مگر
اینکه فقط شماره سوره داده شده باشد.
10- ویلیام مویر (1905 م) که در زمان خود رئیس دانشگاه ادنبورگ بود،
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 666
درباره ترتیب نزول سورهها این صورت را پیشنهاد کرده است که از کتاب پروفسور
مونتگمری وات (مقدمه بل بر قرآن ص 207 ببعد) نقل میگردد. در این فهرست سوره محمد
(ص) 47 دوبار منظور شده، هم در ردیف 79 و هم در ردیف 114.
در عوض سوره الضحی 93 از قلم افتاده که ظاهرا به قرینه کار نولد که باید سوره 47
در ردیف 114 و سوره 93 در ردیف 79 قرار گیرد.
11- تئودور نولدکه آلمانی (1930 م) از آن مستشرقانی است که در کار تاریخ قرآن شهرت
زیادی یافته است. او دوره نزول وحی را به چهار مرحله تقسیم کرده: مرحله اول مکی
نزول 48 سوره از العلق 96 تا سوره حمد 1 (ج 1 ص 74- 117). مرحله دوم مکی 21 سوره
از سوره قمر 54 تا کهف 18 (ج 1 ص 117- 143) مرحله سوم مکی از نزول سوره سجده 32 تا
رعد 13 (ج 1 ص 143 تا 164) و بالاخره مرحله چهارم که دوره مدنی است از نزول سوره
بقره 2 تا سوره 5 مائده (ج 1 ص 164- 234). شمارههائی که داخل کمان قرار گرفته
استثنای در آن سوره است. اضافه بر ترتیب سوره شماره صفحه کتاب او نیز بدست داده
شد.
12- گریم هم مستشرقی است که به سنّت و حدیث در این کار توجه زیاد دارد.
او سورهها را در ارتباط با روایات طبقه بندی کرده است. او سورهها را به 3 طبقه
تقسیم میکند: 1- سورههائی که اسلوب موزون بدانها اختصاصی داده. 2-
سورههائی بیشتر متوجه لطف و عنایت الهی و کمتر موزون 3- سورههای بیشتر محتوی
احکام که شامل دوره مدنی میشود. جدول ترتیب او نیز از کتاب پروفسور وات (مقدمه
بل) نقل شده است. شمارههای داخل کمان استثنای آن سوره است.
13- بلاشر فرانسوی (1973 م) بیشتر به علت ترجمه قرآن شهرت دارد. او ترجمه خود را
به ترتیب نزول فراهم آورده است. او هم سخت تحت تأثیر نولد که است و چون او دوره
نزول را به چهار مرحله تقسیم میکند، 3 مرحله در مکّه و مرحله چهارم در مدینه.
مرحله اول از سوره علق 96 تا الناس 114 به ترتیب پیشنهادی او (ج 1 تا ص 130) مرحله
دوم از سوره الذاریات 51 تا کهف 18 (تا ص 327) مرحله سوم از سوره سجده 32 تا رعد
13 (تا ج 2 ص 705) و بالاخره مرحله چهارم مدنی از بقره 2 تا مائده 5 (تا ص 1110).
فهرستی که آقای مهندس بازرگان از کار او بدست دادهاند (سیر تحوّل قرآن 1: 24 و 2:
204)
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 667
انصافا بهتر و درستتر از فهرستی است که خود او بدست داده است بهمین دلیل ترتیب
پیشنهادی او از سیر تحوّل قرآن نقل شد. بلاشر در کتاب خود ردیف 34 را تکرار کرده و
دو سوره دهر و مزمل را در آن ردیف گذاشته و در عوض ردیف 54 را از قلم انداخته است.
5 آیه اول سوره علق را در ردیف 1 و بقیه را در ردیف 2/ 31 و 7 آیه اول سوره المدثر
را در ردیف 2 و بقیه را در ردیف 2/ 35 منظور کرده است. به هر صورت یک شماره با این
فهرست اختلاف دارد.
14- داود نیز اخیرا در سلسله انتشارات پنگوئن ترجمه تازهای از قرآن به ترتیب نزول
بدست داده که ترتیب او هم نقل شد.
15- اعتماد السلطنه (م 1313 ه. ق) در قرآن چاپ 1313 ق کشف المطالبی بدست میدهد که
در واقع ترجمه کار ژول لابوم فرانسوی است. در آخرش نیز فهرستی از سورههای مکی و
مدنی و سال نزول آنها و نام آن سال را میافزاید. اما به واقع کار مهمّی انجام
نشده است. فقط ردیف بندی سورههای مکی را درست در جهت عکس ترتیب مرسوم قرآنها قرار
داده و سورههای مدنی را هم بدون ضابطه مشخّصی پس و پیش کرده است.
16- لباب التأویل فی معانی التنزیل علاء الدین علی بن محمد بن ابراهیم بغدادی صوفی
از فقهای شافعی (678 741 ه) معروف به تفسیر خازن نیز صورتی دارد که در ستون
شانزدهم آمده است.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 669
1- جدول
ترتیب زمانی سورهها بر مبنای قرآنهای مرسوم
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 670
ترتیب مصحف الازهر/ 2 ترتیب علی بن ابیطالب ع/ 3 مقاتل از أمیر المؤمنین ع/ 4 ابن
عباس 1/ 5 ابن عباس 2/ 6 ابن عباس 3/ 7 جابر بن زید/ 8 ابن الندیم/ 9 مهندس
بازرگان/ 10 مویر/ 11 نولدکه/ نولدکه صفحه/ 12 گریم/ 13 بلاشر/ 14 داود/ 15 اعتماد
السلطنه/ 16 تفسیر خازن/ 1- الفاتحة 5/ 1/-/-/ 6/-/ 5/-/ 32/ 6/ 48/ 110/ 79/ 45/
1/ 1/-/ 2- البقرة 87 (جزء آیه 281 به منی در حجة الوداع)/ 85/ 80/ 86/ 84/ 85/
86/ 87/ 90 (28- 37 و 186- 191)/ 94/ 91 (قسمتی بعد در مکه)/ 173/ 93 (196- 200
بعد)/ 91/ 105/ 112/ 83/ 3- آل عمران 89/ 87/ 81/ 88/ 86/ 87/ 87/ 90/ 97 (30-
76)/ 108/ 97 (قسمتی دیرتر)/ 189/ 100/ 97/ 112/ 113/ 85/ 4- النساء 92/ 90/ 82/
91/ 92/ 90/-/ 92/ 103 (47- 60 و 130- 174)/ 107/ 100/ 195/ 101/ 100/ 106/ 104/
88/ 5- المائدة 112 (جزء آیه 3 در عرفات در حجة الوداع)/ 110/ 83/ 112/ 108/
108/-/ 112/ 114 (1- 9)/ 109/ 114 (قسمتی زودتر)/ 227/ 95 (1- 11 دیرتر)/ 114/
108/ 114/ 112/ 6- الانعام 55 (جزء 20، 23، 91، 93، 114،/ 53/ 43/ 54/ 52/ 51/ 55/
69/ 81 (1- 30 و 74)/ 81/ 89 (91؟)/ 161/ 89/ 89/ 113/ 90/ 51/ 141، 151- 153
مدنی)////////- 82 و 105- 117)///////// 7- الاعراف 39 (جزء 163- 170 مدنی)/ 37/
109/ 38/ 37/ 36/ 39/ 38/ 80 (57- 154 و 176- 205)/ 91/ 87 (157 و 158 مدنی)/ 158/
88 (157 و 158 مدنی)/ 87/ 87/ 89/ 35/ 8- الانفال 88 (جزء 30- 36 مکی)/ 86/ 79/
87/ 85/ 86/ 88/ 88/ 93/ 97/ 95/ 187 و 2: 67/ 97/ 95/ 103/ 110/ 84/ 9- التوبة
113 (جزء 128 و 129 مکی)/ 111/ 103/ 113/ 109/ 109/ 100/ 113/ 109 (1- 37)/ 114/
113/ 222/ 114/ 113/ 104/ 111/ 111/ 10- یونس 51 (جزء 40، 94- 96 مدنی)/ 49/ 75/
50/ 48/ 47/ 51/ 51/ 84 (72- 109)/ 79/ 84/ 158/ 87/ 84/ 45/ 88/ 47/ 11- هود 52
(جزء 12، 17، 114 مدنی)/ 50/ 40/ 51/ 49/ 48/ 52/ 49/ 77/ 78/ 75/ 151/ 86/ 75/
65/ 87/ 48/ 12- یوسف 53 (جزء 1- 3، 7 مدنی)/ 51/ 41/ 52/ 50/ 49/ 53/ 50/ 85 (1-
71)/ 77/ 77/ 152/ 85/ 77/ 31/ 86/ 49/ 13- الرعد 96/ 94/ 88/ 95/ 72/ 73/-/ 96/
104/ 89/ 90/ 162/ 84/ 90/ 66/ 85/ 92/ 14- ابراهیم 72 (جزء 28 و 29 مدنی)/ 70/
63/ 71/ 69/ 68/-/ 72/ 68 (43- 52)/ 80/ 76 (35- 41 مدنی)/ 152/ 50 (35- 41 مدنی)/
76/ 52/ 84/ 68/ 15- الحجر 54 (جزء 87 مدنی)/ 52/ 76/ 53/ 51/ 50/ 54/ 52/ 54 (6-
48)/ 62/ 57/ 129/ 48/ 57/ 86/ 83/ 50/ 16- النحل 70 (جزء 126- 128 مدنی)/ 68/ 61/
69/ 67/ 66/ 72/ 70/ 69 (1- 34 و 43- 66 و 100- 107)/ 88/ 73 (41 و- 11 124 مدنی)/
145/ 83 (110- 124 مدنی)/ 73/ 102/ 82/ 66
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 672
/ 1 ترتیب مصحف الازهر/ 2 ترتیب علی بن ابیطالب ع/ 3 مقاتل از امیر المؤمنین ع/ 4
ابن عباس 1/ 5 ابن عباس 2/ 6 ابن عباس 3/ 7 جابر بن زید/ 8 ابن الندیم/ 9 مهندس
بازرگان/ 10 مویر/ 11 نولدکه/ نولدکه، صفحه/ 12 گریم/ 13 بلاشر/ 14 داود/ 15
اعتماد السلطنه/ 16 تفسیر خازن/ 17- الاسراء 50 (جزء 26، 32، 33، 57،/ 48/ 110/
49/ 47/ 46/ 50/ 48/ 72 (9- 54 و 63- 67/ 87/ 67/ 134/ 82/ 72/ 85/ 81/ 46/ 73- 80
مدنی)//////// و 73- 83 و 103- 111)///////// 18- الکهف 69 (جزء 28 و 83- 101
مدنی)/ 67/ 58/ 68/ 66/ 65/ 68/ 68/ 70 (1- 7 و 59- 102)/ 69/ 69/ 140/ 81/ 68/
51/ 80/ 65/ 19- مریم 44 (جزء 58 و 71 مدنی)/ 42/ 34/ 43/ 42/ 41/ 44/ 42/ 64 (1-
34 و 42- 75)/ 68/ 58/ 130/ 78/ 58/ 29/ 79/ 40/ 20- طه 45 (جزء 130 و 131 مدنی)/
43/ 35/ 44/ 43/ 42/ 45/ 43/ 53 (1- 54)/ 75/ 55/ 70 و 124/ 74/ 55/ 84/ 78/ 41/
21- الانبیاء 73/ 71/ 60/ 72/ 70/ 70/ 71/ 57/ 62/ 86/ 65/ 133/ 77/ 65/ 101/ 77/
69/ 22- الحج 103 (جزء 52- 55 بین مکه و مدینه)/ 102/ 42/ 103/ 94/ 22/ 92/ 103/
99 (1- 17 و 31- 42 و 69- 77)/ 85/ 107 (1- 24 و 42- 57 و 61- 66 و 68- 76 مکی)/
213/ 49 (25- 41 و 77 و 78 مدنی)/ 107/ 111/ 103/ 102/ 23- المؤمنون 74/ 72/ 77/
73/ 71/ 71/ 75/ 55/ 60 (12- 188)/ 84/ 64/ 133/ 75/ 64/ 83/ 76/ 70/ 24- النور
102/ 101/ 96/ 102/ 89/ 100/-/ 102/ 105 (1- 34)/ 103/ 105/ 210/ 98/ 105/ 82/
105/ 101/ 25- الفرقان 42 (جزء 68- 70 مدنی)/ 40/ 32/ 41/ 40/ 39/ 42/ 39/ 66/ 74/
66/ 17 و 133/ 73/ 66/ 81/ 75/ 38/ 26- الشعراء 47 (جزء 197 و 224- 227 مدنی)/ 45/
37/ 46/ 44/ 43/ 47/ 45/ 55 (1- 51)/ 61/ 56/ 126/ 71/ 56/ 80/ 74/ 43/ 27- النمل
48/ 46/ 38/ 47/ 45/ 44/ 48/ 46/ 73/ 70/ 68/ 140/ 70/ 67/ 48/ 73/ 44/ 28- القصص
49 (52- 55 مدنی 85 در هجرت)/ 47/ 39/ 48/ 46/ 45/ 49/ 47/ 86 (1- 75 و 85- 88)/
83/ 79/ 153/ 69/ 79/ 47/ 72/ 45/ 29- العنکبوت 85 (1- 11 مدنی)/ 82/ 74/ 84/ 82/
83/ 84/ 83/ 82/ 90/ 81 (1- 11 مدنی 45؟ 69؟/ 154/ 68 (1- 13، 46، 47، 69 مدنی)/
81/ 79/ 71/ 81/ 30- الروم 84 (جزء 17 مدنی)/ 81/ 47/ 83/ 81/ 82/ 83/ 82/ 79 (39-
53 و 27- 60)/ 60/ 74/ 149/ 67/ 74/ 78/ 70/ 80/ 31- لقمان 57 (جزء 27- 29 مدنی)/
55/ 45/ 56/ 54/ 53/ 57/ 54/ 88 (11- 34)/ 50/ 82 (14، 10- 19؟)/ 157/ 65/ 82/ 77/
69/ 53/ 32- السجدة 75 (جزء 16- 20 مدنی)/ 73/ 59/ 74/ 101/ 72/ 70/ 73/ 71/ 44/
70/ 144/ 64/ 69/ 76/ 68/ 71
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 674
/ 1 ترتیب مصحف الازهر/ 2 ترتیب علی بن ابیطالب ع/ 3 مقاتل از امیر المؤمنین ع/ 4
ابن عباس 1/ 5 ابن عباس 2/ 6 ابن عباس 3/ 7 جابر بن زید/ 8 ابن الندیم/ 9 مهندس
بازرگان/ 10 مویر/ 11 نولدکه/ نولدکه، صفحه/ 12 گریم/ 13 بلاشر/ 14 داود/ 15
اعتماد السلطنه/ 16 تفسیر خازن/ 33- الاحزاب 90/ 88/ 84/ 89/ 88/ 88/ 89/ 89/ 102
(1- 3 و 41- 47 و 63- 68)/ 110/ 103/ 206/ 108/ 103/ 100/ 108/ 86/ 34- سباء 58
(جزء 6 مدنی)/ 56/ 46/ 57/ 55/ 54/ 58/ 56/ 83 (10- 54)/ 49/ 85/ 158/ 63/ 85/ 75/
67/ 54/ 35- فاطر 43/ 41/ 33/ 42/ 41/ 40/ 43/ 41/ 91 (4- 45)/ 66/ 86/ 158/ 62/
86/ 74/ 66/ 39/ 36- یس 41 (جزء 45 مدنی)/ 39/ 31/ 40/ 39/ 38/ 41/ 37/ 59/ 67/
60/ 131/ 61/ 60/ 73/ 65/ 37/ 37- الصافات 56/ 54/ 44/ 55/ 53/ 52/ 56/ 53/ 43/
59/ 50/ 123/ 60/ 51/ 72/ 64/ 52/ 38- ص 38/ 36/ 29/ 37/ 36/ 35/ 38/ 40/ 57 (1-
24 و 29- 66)/ 73/ 59/ 131/ 59/ 59/ 99/ 63/ 34/ 39- الزمر 59 (جزء 52- 54 مدنی)/
57/ 73/ 58/ 56/ 55/ 59/ 58/ 74 (30- 38 و 54- 66)/ 45/ 80/ 154/ 58/ 80/ 98/ 62/
55/ 40- غافر 60 (جزء 56 و 57 مدنی)/ 58/ 52/ 59/ 57/ 56/ 60/ 59/ 87 (7- 53 و 63-
85)/ 72/ 78/ 153/ 57/ 78/ 71/ 61/ 56/ 41- فصلت 61/ 59/ 53/ 60/ 58/ 57/ 61/ 60/
78 (8- 38)/ 53/ 71/ 144/ 55/ 70/ 70/ 60/ 57/ 42- الشوری 62 (23- 25 و 27 مدنی)/
60/ 55/ 61/ 59/ 58/ 69/ 61/ 89 (1- 10)/ 71/ 83/ 157/ 80/ 83/ 69/ 59/ 58/ 43-
الزخرف 63 (جزء 54 مدنی)/ 61/-/ 62/ 60/ 59/ 62/ 62/ 61 (1- 65 و 81- 89)/ 76/ 61/
131/ 76/ 61/ 68/ 58/ 59/ 44- الدخان 64/ 62/ 54/ 63/ 61/ 60/ 63/ 63/ 50 (1- 16)/
58/ 53/ 124/ 54/ 53/ 67/ 57/ 60/ 45- الجاثیة 65 (جزء 14 مدنی)/ 63/ 56/ 64/ 62/
61/ 64/ 64/ 75/ 57/ 72/ 145/ 53/ 71/ 64/ 56/ 61/ 46- الاحقاف 66 (10، 15، 35
مدنی)/ 64/ 57/ 65/ 63/ 62/ 65/ 65/ 95 (1- 13 و 26 و 27)/ 64/ 88/ 160/ 51/ 88/
63/ 55/ 62/ 47- محمد ص 95 (13 در اثنای هجرت)/ 93/ 87/ 94/ 96/ 93/-/ 95/ 92/ 95/
96/ 189/ 96/ 96/ 62/ 98/ 91/ 48- الفتح 111 (بازگشت حدیبیه)/ 109/ 106/ 111/ 91/
107/ 99/ 111/ 106/ 105/ 108/ 215/ 112/ 108/ 97/ 109/ 110
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 676
/ 1 ترتیب مصحف الازهر/ 2 ترتیب علی بن ابیطالب ع/ 3 مقاتل از امیر المؤمنین ع/ 4
ابن عباس 1/ 5 ابن عباس 2/ 6 ابن عباس 3/ 7 جابر بن زید/ 8 ابن الندیم/ 9 مهندس
بازرگان/ 10 مویر/ 11 نولدکه/ نولدکه، صفحه/ 12 گریم/ 13 بلاشر/ 14 داود/ 15
اعتماد السلطنه/ 16 تفسیر خازن/ 49- الحجرات 106/ 105/ 99/ 106/ 104/ 102/-/ 106/
108/ 113/ 112/ 220/ 110/ 112/ 96/ 102/ 105/ 50- ق 34 (جزء 38 مدنی)/ 32/ 26/ 33/
32/ 31/ 34/ 33/ 58/ 56/ 54/ 124/ 47/ 54/ 61/ 54/ 30/ 51- الذاریات 67/ 65/ 70/
66/ 64/ 63/ 66/ 66/ 47 (7- 60)/ 63/ 39 (24 ببعد دیرتر)/ 105/ 46/ 48/ 60/ 53/
63/ 52- الطور 76/ 74/ 64/ 75/ 73/ 74/ 74/ 74/ 4 (1- 8)/ 55/ 40 (21 و 29 ببعد
دیرتر)/ 105/ 45/ 22/ 59/ 52/ 72/ 53- النجم 23 (جزء 32 مدنی)/ 112/ 19/ 22/ 21/
19/ 23/ 22/ 22 (1- 25)/ 43/ 28 (23، 26- 32 دیرتر)/ 100/ 44/ 30/ 58/ 51/ 20/ 54-
القمر 37 (جزء 44- 46 مدنی)/ 35/ 28/ 36/ 35/ 34/ 37/ 85/ 48/ 48/ 49/ 121/ 43/
49/ 57/ 50/ 33/ 55- الرحمن 97/ 95/ 89/ 96/ 13/ 69؟/-/ 35/ 31 (1- 27 و 26- 78)/
40/ 43 (8 و 9 دیرتر)/ 106/ 42/ 28/ 6/ 49/ 93/ 56- الواقعه 46 (جزء 81 و 82
مدنی)/ 44/ 36/ 45/ 111/ 110/ 46/ 44/ 30/ 41/ 41 (75 ببعد؟)/ 43 و 106/ 41/ 23/
56/ 48/ 42/ 57- الحدید 94/ 92/ 86/ 93/ 95/ 92/-/ 94/ 101/ 96/ 99/ 195/ 102/ 99/
55/ 97/ 90/ 58- المجادلة 105/ 104/ 98/ 105/ 103/ 101/ 94/ 105/ 111/ 98/ 106/
212/ 106/ 106/ 95/ 99/ 104/ 59- الحشر 101/ 99/-/ 100/ 87/ 97/-/ 100/ 100/ 102/
102/ 206/ 99/ 102/ 94/ 100/ 97/ 60- الممتحنة 91/ 89/ 85/ 90/ 90/ 89/ 90/ 91/
112/ 111/ 110/ 218/ 105/ 110/ 93/ 101/ 87/ 61- الصف 109/-/ 102/ 110/ 107/ 106/
98/ 110/ 94/ 106/ 98/ 194/ 104/ 98/ 54/ 96/ 107/ 62- الجمعة 110/ 107/ 101/ 108/
100/ 104/ 96/ 108/ 96/ 101/ 94/ 186/ 94/ 94/ 53/ 94/ 108/ 63- المنافقون 104/
103/ 97/ 104/ 102/ 99/ 93/ 104/ 98/ 104/ 104/ 209/ 109/ 104/ 50/ 93/ 103/ 64-
التغابن 108/ 108/-/ 109/ 106/ 105/ 97/ 109/ 76/ 82/ 93/ 186/ 103/ 93/ 49/ 92/
109/ 65- الطلاق 99/ 97/ 91/ 98/ 98/ 95/-/ 98/ 107 (12- 8)/ 99/ 101/ 205/ 107/
101/ 107/ 106/ 95
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 678
/ 1 ترتیب مصحف الازهر/ 2 ترتیب علی بن ابیطالب ع/ 3 مقاتل از امیر المؤمنین ع/ 4
ابن عباس 1/ 5 ابن عباس 2/ 6 ابن عباس 3/ 7 جابر بن زید/ 8 ابن الندیم/ 9 مهندس بازرگان/
10 مویر/ 11 نولدکه/ نولدکه، صفحه/ 12 گریم/ 13 بلاشر/ 14 داود/ 15 اعتماد
السلطنه/ 16 تفسیر خازن/ 66- التحریم 107/ 106/ 100/ 107/ 105/ 103/ 95/ 107/ 113/
112/ 109/ 217/ 113/ 109/ 114/ 107/ 106/ 67- الملک 77/ 75/ 65/ 76/ 74/ 75/ 76/
75/ 67/ 42/ 63/ 133/ 66/ 63/ 46/ 47/ 73/ 68- القلم 2 (17- 33 و 48- 50 مدنی)/ 3/
2/ 2/ 2/ 2/ 2/ 2/ 49 (17- 52)/ 52/ 18 (17 ببعد دیرتر)/ 96/ 38/ 50/ 44/ 46/ 2/
69- الحاقة 78/ 76/ 66/ 77/ 75/ 76/ 77/ 76/ 34 (38- 52)/ 51/ 38/ 105/ 37/ 24/
43/ 45/ 74/ 70- المعارج 79/ 77/ 67/ 78/ 76/ 77/ 78/ 77/ 44 (19- 35)/ 37/ 42/
106/ 36/ 32/ 41/ 44/ 75/ 71- نوح 71/ 69/ 62/ 70/ 68/ 67/ 73/ 71/ 51/ 54/ 51/
124/ 72/ 52/ 7/ 43/ 67/ 72- الجن 40/ 38/ 30/ 39/ 38/ 37/ 40/ 36/ 63/ 65/ 62/
132/ 52/ 62/ 92/ 42/ 36/ 73- المزمل 3 (جز، 1، 11، 20 مدنی)/ 5/ 3/ 3/ 4/ 4/ 3/
3/ 52 (منهای آخری)/ 46/ 23 (20 مدنی)/ 98/ 35 (20 مدنی)/ 33/ 42/ 41/ 3/ 74-
المدثر 4/ 4/ 4/ 4/ 5/ 5/ 4/ 4/ 2 (1- 7)/ 21/ 2 (31 دیرتر)/ 86/ 34 (56 دیرتر)/
2/ 40/ 40/ 4/ 75- القیامة 31/ 29/ 23/ 30/ 29/ 28/ 31/ 30/ 28 (7- 13 و 30- 40)/
36/ 36 (16- 19؟)/ 105/ 33/ 27/ 39/ 39/ 27/ 76- الانسان 98/ 96/ 90/ 97/ 97/
94/-/ 79/ 56/ 35/ 52/ 124/ 32 (30 دیرتر)/ 34/ 5/ 38/ 94/ 77- المرسلات 33 (جزء
48 مدنی)/ 31/ 25/ 32/ 31/ 30/ 33/ 32/ 19/ 34/ 32/ 104/ 31/ 25/ 38/ 37/ 29/ 78-
النباء 80/ 78/ 68/ 79/ 69/ 78/ 79/ 78/ 20 (1- 36)/ 33/ 33/ 104/ 30 (37 ببعد
دیرتر)/ 26/ 37/ 36/ 76/ 79- النازعات 81/ 79/ 69/ 80/ 78/ 79/ 80/ 79/ 16 (1-
26)/ 47/ 31 (27- 46) دیرتر)/ 104/ 29/ 20/ 36/ 35/ 77/ 80- عبس 24/ 22/ 20/ 23/
22/ 20/ 24/ 23/ 24/ 26/ 17/ 95/ 28/ 17/ 35/ 34/ 21/ 81- التکویر 7/ 6/ 6/ 6/ 8/
7/ 7/ 6/ 12/ 27/ 27/ 99/ 27 (29 دیرتر)/ 18/ 4/ 33/ 6/ 82- الانفطار 82/ 80/ 72/
81/ 79/ 80/ 81/ 80/ 7 (1- 5)/ 11/ 26/ 99/ 26/ 15/ 3/ 32/ 78
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 680
/ 1 ترتیب مصحف الازهر/ 2 ترتیب علی بن ابیطالب ع/ 3 مقاتل از امیر المؤمنین ع/ 4
ابن عباس 1/ 5 ابن عباس 2/ 6 ابن عباس 3/ 7 جابر بن زید/ 8 ابن الندیم/ 9 مهندس
بازرگان/ 10 مویر/ 11 نولدکه/ نولدکه، صفحه/ 12 گریم/ 13 بلاشر/ 14 داود/ 15
اعتماد السلطنه/ 16 تفسیر خازن/ 83- المطففین 86 (آخرین سوره مکی)/ 83/ 78/ 85/
83/ 84/ 85/ 84/ 45/ 32/ 37/ 105/ 25/ 35/ 34/ 31/ 82/ 84- الانشقاق 83/ 84/ 71/
82/ 80/ 81/ 82/ 81/ 23/ 28/ 29 (25 دیرتر)/ 104/ 24 (25 دیرتر)/ 19/ 33/ 30/ 79/
85- البروج 27/ 25/ 50/ 26/ 25/ 24/ 27/ 26/ 11 (1- 7 و 12- 22)/ 31/ 22 (8- 11
دیرتر)/ 97/ 23 (و 8- 11 دیرتر)/ 42/ 32/ 29/ 23/ 86- الطارق 36/ 34/ 27/ 35/ 34/
33/ 36/ 86/ 6 (11- 17)/ 29/ 15/ 95/ 22/ 9/ 30/ 28/ 32/ 87- الاعلی 8/ 7/ 7/ 7/
9/ 8/ 8/ 7/ 10 (1- 6 و 8 و 9)/ 23/ 19/ 96/ 21 (7 مدنی)/ 16/ 28/ 27/ 7/ 88-
الغاشیة 68/ 66/ 111/ 67/ 65/ 64/ 67/ 67/ 27 (6 و 7 و 17 و 26)/ 25/ 34/ 104/ 20/
21/ 26/ 26/ 64/ 89- الفجر 10/ 9/ 9/ 9/ 11/ 10/ 10/ 10/ 40 (14- 27)/ 14/ 35/
104/ 19/ 41/ 14/ 25/ 9/ 90- البلد 35/ 33/-/ 34/ 33/ 32/ 35/ 34/ 37/ 15/ 11/ 94/
18/ 39/ 27/ 24/ 31/ 91- الشمس 26/ 24/ 49/ 25/ 24/ 23/ 26/ 25/ 8 (1- 17)/ 4/ 16/
95/ 17/ 7/ 25/ 23/-/ 92- اللیل 9/ 8/ 8/ 8/ 10/ 9/ 9/ 12/ 17/ 12/ 10/ 93/ 16/
14/ 13/ 22/ 8/ 93- الضحی 11/ 10/ 10/ 10/ 3/ 3/ 11/ 11/ 14/ 16/ 13/ 94/ 15/ 4/
12/ 21/ 10/ 94- الانشراح 12/ 11/ 11/ 11/ 12/ 11/ 12/ 8/ 13/ 17/ 12/ 94/ 14/ 5/
15/ 20/ 11/ 95- التین 28/ 26/ 51/ 27/ 26/ 25/ 28/ 27/ 29/ 8/ 20/ 96/ 13/ 10/
11/ 19/ 24/ 96- العلق 1 (نخستین نزول)/ 2/ 1/ 1/ 1/ 1/ 1/ 1/ 1 (1- 5)/ 19/ 1 (9
ببعد دیرتر)/ 33 و 78 ببعد/ 12/ 1/ 16/ 18/ 1/ 97- القدر 25/ 23/ 48/ 24/ 23/ 21/
25/ 24/ 46/ 24/ 14/ 94/ 56/ 29/ 17/ 91/ 22/ 98- البینة 100/ 98/ 92/ 99/ 99/
96/-/ 99/ 65/ 100/ 92/ 185/ 90؟/ 92/ 24/ 95/ 96
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 682
/ 1 ترتیب مصحف الازهر/ 2 ترتیب علی بن ابیطالب ع/ 3 مقاتل از امیر المؤمنین ع/ 4
ابن عباس 1/ 5 ابن عباس 2/ 6 ابن عباس 3/ 7 جابر بن زید/ 8 ابن الندیم/ 9 مهندس
بازرگان/ 10 مویر/ 11 نولدکه/ نولدکه، صفحه/ 12 گریم/ 13 بلاشر/ 14 داود/ 15
اعتماد السلطنه/ 16 تفسیر خازن/ 99- الزلزال 93/ 91/ 94/ 92/ 93/ 91/-/ 93/ 41/ 3/
25/ 99/ 10/ 11/ 2/ 17/ 89/ 100- العادیات 14/ 13/ 108/ 13/ 112/ 111/ 14/ 13/ 33/
2/ 30/ 104/ 9/ 13/ 8/ 16/ 13/ 101- القارعة 30/ 28/ 22/ 29/ 28/ 27/ 30/ 29/ 42/
7/ 24/ 99/ 8/ 12/ 3/ 15/ 26/ 102- التکاثر 16/ 15/ 18/ 15/ 16/ 14/ 16/ 15/ 38
(3- 8)/ 9/ 8/ 93/ 7/ 31/ 18/ 14/ 15/ 103- العصر 13/ 12/ 12/ 12/ 14/ 12/ 13/ 9/
3 (1 و 2)/ 1/ 21 (3 دیرتر)/ 97/ 6 (3 دیرتر)/ 6/ 19/ 13/ 12/ 104- الهمزة 32/ 30/
24/ 31/ 30/ 29/ 32/ 31/ 25/ 10/ 6/ 93/ 5/ 38/ 20/ 12/ 28/ 105- الفیل 19/ 18/
16/ 18/ 18/ 16/ 19/ 18/ 39/ 13/ 9/ 93/ 4/ 40/ 88/ 11/ 18/ 106- قریش 29/ 27/ 21/
28/ 27/ 26/ 29/ 28/ 21/ 5/ 4/ 91/ 3/ 3/ 89/ 10/ 25/ 107- الماعون 17 (1- 3 مکی)/
16/ 14/ 16/ 17/ 15/ 17/ 16/ 18/ 39/ 7/ 93/ 2/ 8/ 21/ 9/ 16/ 108- الکوثر 15/ 14/
13/ 14/ 15/ 13/ 15/ 14/ 9/ 18/ 5/ 92/ 11/ 37/ 22/ 8/ 14/ 109- الکافرون 18/ 17/
15/ 17/ 19/ 17/ 18/ 17/ 26/ 38/ 45/ 108/ 92؟/ 44/ 109/ 7/ 17/ 110- النصر 114
(آخرین سوره)/ 100/ 95/ 101/ 110/ 98/ 91/ 101/ 110/ 30/ 111/ 219/ 111/ 111/ 110/
6/ 100/ 111- المسد 6/-/ 5/ 5/ 7/ 6/ 6/ 5/ 35/ 22/ 3/ 89/ 1/ 36/ 90/ 5/ 5/ 112-
الاخلاص 22/ 21/ 17/ 21/ 20/ 18/ 22/ 19/ 5/ 20/ 44/ 107/ 91؟/ 43/ 91/ 4/ 19/
113- الفلق 20/ 19/ 104/ 19/ 113/ 112/ 20/ 20/ 36/ 92/ 46/ 108/ 39؟/ 46/ 9/ 3/
98/ 114- الناس 21/ 20/ 105/ 20/ 114/ 114/ 21/ 21/ 15/ 47/ 47/ 108/ 40/ 47/ 10/
2/ 99
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 685
2- جدول
ترتیب زمانی سورهها بر مبنای نزول
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 686
/ 1 ترتیب مصحف الازهر/ 2 ترتیب علی بن ابیطالب ع/ 3 مقاتل از امیر المؤمنین ع/ 4
ابن عباس 1/ 5 ابن عباس 2/ 6 ابن عباس 3/ 7 جابر بن زید/ 8 ابن الندیم/ 9 مهندس
بازرگان/ 10 مویر/ 11 نولدکه/ نولدکه صفحه/ 12 گریم/ 13 بلاشر/ 14 داود/ 15 اعتماد
السلطنه/ 16 تفسیر خازن/ 1- العلق (96)/ 1/ 96/ 96/ 96/ 96/ 96/ 96/ 96 (1- 5)/
103/ 96 (9 ببعد دیرتر)/ 33 و 87 ببعد/ 111؟/ 96/ 1/ 1/ 96/ 2- القلم (68) (جزء
17- 33 و 48- 50 مدنی)/ 96/ 68/ 68/ 68/ 68/ 68/ 68/ 74 (1- 7)/ 100/ 74 (1 3
دیرتر)/ 86/ 107/ 74/ 99/ 114/ 68/ 3- المزمل (73) جزء 10، 11، 20 مدنی/ 68/ 73/
73/ 93/ 93/ 73/ 73/ 103 (1- 2)/ 99/ 111/ 89/ 106/ 106/ 82/ 113/ 73/ 4- المدثر
(74)/ 74/ 74/ 74/ 73/ 73/ 74/ 74/ 52 (1- 8)/ 91/ 106/ 91/ 105/ 93/ 81/ 112/ 74/
5- الفاتحة (1)/ 73/ 111/ 111/ 74/ 74/ 1/ 111/ 112/ 106/ 108/ 92/ 104/ 94/ 76/
111/ 111/ 6- تبت، المسد (111)/ 81/ 81/ 81/ 1/ 111/ 111/ 81/ 86 (11- 17)/ 1/
104/ 93/ 103 (3 دیرتر)/ 103/ 55/ 110/ 81/ 7- التکویر (81)/ 87/ 87/ 87/ 111/ 81/
81/ 87/ 82 (1- 5)/ 101/ 107/ 93/ 102/ 91/ 71/ 109/ 87/ 8- الاعلی (87)/ 92/ 92/
92/ 81/ 87/ 87/ 94/ 91 (1- 17)/ 95/ 102/ 93/ 101/ 107/ 100/ 108/ 92/ 9- اللیل
(92)/ 89/ 89/ 89/ 87/ 92/ 92/ 103/ 108/ 102/ 105/ 93/ 100/ 86/ 113/ 107/ 89/
10- الفجر (89)/ 93/ 93/ 93/ 92/ 89/ 89/ 89/ 87 (1- 6 و 8 و 9)/ 104/ 92/ 93/ 99/
95/ 114/ 106/ 93/ 11- الضحی (93)/ 94/ 94/ 94/ 89/ 94/ 93/ 93/ 85 (1- 7 و 12-
22)/ 82/ 90/ 94/ 108/ 99/ 95/ 105/ 94/ 12- الانشراح (94)/ 103/ 103/ 103/ 94/
103/ 94/ 92/ 81/ 92/ 94/ 96/ 101/ 93/ 104/ 103/ 13- العصر (103)/ 100/ 108/ 100/
55/ 108/ 103/ 100/ 94/ 105/ 93/ 94/ 95/ 100/ 92/ 103/ 100/ 14- العادیات (100)/
108/ 107/ 108/ 103/ 102/ 100/ 108/ 93/ 89/ 97/ 94/ 94/ 92/ 89/ 102/ 108/ 15-
الکوثر (108)/ 102/ 109/ 102/ 108/ 107/ 108/ 102/ 114/ 90/ 86/ 95/ 93/ 82/ 94/
101/ 102/ 16- التکاثر (102)/ 107/ 105/ 107/ 102/ 105/ 102/ 107/ 79 (1- 26)/ 93/
91/ 95/ 92/ 87/ 96/ 100/ 107/ 17- الماعون (107) (جزء 4- 7 مدنی)/ 109/ 112/ 109/
107/ 109/ 107/ 109/ 92/ 94/ 80/ 95/ 91/ 80/ 97/ 99/ 109
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 688
/ 1 ترتیب مصحف الازهر/ 2 ترتیب علی بن ابیطالب ع/ 3 مقاتل از امیر المؤمنین ع/ 4
ابن عباس 1/ 5 ابن عباس 2/ 6 ابن عباس 3/ 7 جابر بن زید/ 8 ابن الندیم/ 9 مهندس
بازرگان/ 10 مویر/ 11 نولدکه/ نولدکه صفحه/ 12 گریم/ 13 بلاشر/ 14 داود/ 15 اعتماد
السلطنه/ 16 تفسیر خازن/ 18- الکافرون 109/ 105/ 102/ 105/ 105/ 112/ 109/ 105/
107/ 108/ 68 (17 ببعد دیرتر)/ 96/ 90/ 81/ 102/ 96/ 105/ 19- الفیل 105/ 113/ 53/
113/ 109/ 53/ 105/ 112/ 77/ 96/ 87/ 96/ 89/ 84/ 103/ 95/ 112/ 20- الفلق 113/
114/ 80/ 114/ 112/ 80/ 113/ 113/ 78 (1- 36)/ 112/ 95/ 96/ 88/ 79/ 104/ 94/ 53/
21- الناس 114/ 112/ 106/ 112/ 53/ 97/ 114/ 114/ 106/ 74/ 103 (3 دیرتر)/ 97/ 87
(جزء 7)/ 88/ 107/ 93/ 80/ 22- الاخلاص 112/ 80/ 101/ 53/ 80/ 22/ 112/ 53/ 53 (1-
25)/ 111/ 85 (8- 11 دیرتر)/ 97/ 86/ 52/ 108/ 92/ 97/ 23- النجم 53 (جزء 32
مدنی)/ 97/ 75/ 80/ 97/ 91/ 53/ 80/ 84/ 87/ 73 (20 مدنی)/ 98/ 85 (8- 11 بعد)/
56/ 101/ 91/ 85/ 24- عبس 80/ 91/ 104/ 97/ 91/ 85/ 80/ 97/ 80/ 97/ 101/ 99/ 84
(25 بعد)/ 69/ 98/ 90/ 95/ 25- القدر 97/ 85/ 77/ 91/ 85/ 95/ 97/ 91/ 104/ 88/
99/ 99/ 83/ 77/ 91/ 89/ 106/ 26- الشمس 91/ 95/ 50/ 85/ 95/ 106/ 91/ 85/ 109/
80/ 82/ 99/ 82/ 78/ 88/ 88/ 101/ 27- البروج 85/ 106/ 86/ 95/ 106/ 101/ 85/ 95/
88 (6، 7، 17- 26)/ 81/ 81/ 99/ 81 (29 بعد)/ 75/ 90/ 87/ 75/ 28- التین 95/ 101/
54/ 106/ 101/ 75/ 95/ 106/ 75 (7- 13، 20- 40)/ 84/ 53 (23، 26- 32 دیرتر)/ 100/
80/ 55/ 87/ 86/ 104/ 29- قریش 106/ 75/ 38/ 101/ 75/ 104/ 106/ 101/ 95/ 86/ 84
(25 دیرتر)/ 104/ 79/ 97/ 19/ 85/ 77/ 30- القارعة 101/ 104/ 72/ 75/ 104/ 77/
101/ 75/ 56/ 110/ 100/ 104/ 78 (37 ببعد)/ 53/ 86/ 84/ 50/ 31- القیامة 75/ 77/
36/ 104/ 77/ 50/ 75/ 104/ 55 (1- 27، 26- 78)/ 85/ 79 (27- 46 دیرتر)/ 104/ 77/
102/ 12/ 83/ 90/ 32- الهمزة 104/ 50/ 25/ 77/ 50/ 90/ 104/ 77/ 1/ 83/ 77/ 104/
76/ 70/ 85/ 82/ 86/ 33- المرسلات 77 (جزء 48 مدنی)/ 90/ 35/ 50/ 90/ 86/ 77/ 50/
100/ 78/ 78/ 104/ 75/ 73/ 84/ 81/ 54/ 34- ق 50 (جزء 38 مدنی)/ 86/ 19/ 90/ 86/
54/ 50/ 90/ 69 (38- 52)/ 77/ 88/ 104/ 74 (55 بعد)/ 76/ 83/ 80/ 38
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 690
/ 1 ترتیب مصحف الازهر/ 2 ترتیب علی بن ابیطالب ع/ 3 مقاتل از امیر المؤمنین ع/ 4
ابن عباس 1/ 5 ابن عباس 2/ 6 ابن عباس 3/ 7 جابر بن زید/ 8 ابن الندیم/ 9 مهندس
بازرگان/ 10 مویر/ 11 نولدکه/ نولدکه، صفحه/ 12 گریم/ 13 بلاشر/ 14 داود/ 15
اعتماد السلطنه/ 16 تفسیر خازن/ 35- البلد 90/ 54/ 20/ 86/ 54/ 38/ 90/ 55/ 111/
76/ 89/ 104/ 73 (20 مدنی)/ 83/ 80/ 79/ 7/ 36- الطارق 86/ 38/ 56/ 54/ 38/ 7/ 86/
72/ 113/ 75/ 75 (16- 19؟)/ 105/ 70/ 111/ 79/ 78/ 72/ 37- القمر 54 (جزء 44- 66
مدنی)/ 7/ 26/ 38/ 7/ 72/ 54/ 36/ 90/ 70/ 83/ 105/ 69/ 108/ 78/ 77/ 36/ 38- ص
38/ 72/ 27/ 7/ 72/ 36/ 38/ 7؟/ 102 (3- 8)/ 109/ 69/ 105/ 68/ 104/ 77/ 76/ 25/
39- الاعراف 7 (جزء 163- 170 مدنی)/ 36/ 28/ 72/ 36/ 25/ 7/ 25/ 105/ 107/ 51 (24
ببعد دیرتر)/ 105/ 113؟/ 90/ 75/ 75/ 35/ 40- الجن 72/ 25/ 11/ 36/ 25/ 35/ 72/
38؟/ 89 (14- 27)/ 55/ 52 (23، 26- 32 دیرتر)/ 105/ 114/ 105/ 74/ 74/ 19/ 41- یس
36 (جزء 45 مدنی)/ 35/ 12/ 25/ 35/ 19/ 36/ 35/ 99/ 56/ 56 (75 ببعد؟)/ 43 و 106/
56/ 89/ 70/ 73/ 20/ 42- الفرقان 25 (جزء 68- 70 مدنی)/ 19/ 22/ 35/ 19/ 20/ 25/
19/ 101/ 67/ 70/ 106/ 55/ 85/ 73/ 72/ 56/ 43- فاطر 35/ 20/ 6/ 19/ 20/ 26/ 35/
20/ 37/ 53/ 55 (8 و 9 دیرتر)/ 106/ 54/ 112/ 69/ 71/ 26/ 44- مریم 19 (جزء 58 و
71 مدنی)/ 56/ 37/ 20/ 26/ 27/ 19/ 56/ 70 (19- 35)/ 32/ 112/ 107/ 53 (21- 23 و
27- 33 بعد)/ 109/ 68/ 70/ 27/ 45- طه 20 (جزء 130 و 131 مدنی)/ 26/ 31/ 56/ 27/
28/ 20/ 26/ 83/ 39/ 109/ 108/ 52/ 1/ 10/ 69/ 28/ 46- الواقعة 56 (جزء 81 و 82
مدنی)/ 27/ 34/ 26/ 28/ 17/ 56/ 27/ 97/ 73/ 113/ 108/ 51/ 113/ 67/ 68/ 17/ 47-
الشعراء 26 (جزء 197 و 224- 227 مدنی)/ 28/ 30/ 27/ 17/ 10/ 26/ 28/ 51 (7- 60)/
114/ 114/ 108/ 50/ 114/ 28/ 67/ 10/ 48- النمل 27/ 17/ 97/ 28/ 10/ 11/ 27/ 17/
54/ 54/ 1/ 110/ 15/ 51/ 27/ 56/ 11/ 49- القصص 28 (جزء 52- 55 و 85 مدنی)/ 10/
91/ 17/ 11/ 12/ 28/ 11/ 68 (17- 52)/ 34/ 54/ 121/ 22 (جزء 25- 42 و 76 و 78
مدنی)/ 54/ 64/ 55/ 12/ 50- الاسراء 17 (جزء 26، 32، 33، 57 و 73- 80 مدنی/ 11/
85/ 10/ 12/ 15/ 17/ 12/ 44 (1- 16)/ 31/ 37/ 123/ 14 (38- 42 مدنی)/ 68/ 63/ 54/
15
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 692
/ 1 ترتیب مصحف الازهر/ 2 ترتیب علی بن ابیطالب ع/ 3 مقاتل از امیر المؤمنین ع/ 4
ابن عباس 1/ 5 ابن عباس 2/ 6 ابن عباس 3/ 7 جابر بن زید/ 8 ابن الندیم/ 9 مهندس
بازرگان/ 10 مویر/ 11 نولدکه/ نولدکه، صفحه/ 12 گریم/ 13 بلاشر/ 14 داود/ 15
اعتماد السلطنه/ 16 تفسیر خازن/ 51- یونس 10 (جزء 40، 94- 96 مدنی)/ 12/ 95/ 11/
15/ 6/ 10/ 10/ 71/ 69/ 71/ 124/ 46/ 37/ 18/ 53/ 6/ 52- هود 11 (جزء 12، 17، 114
مدنی)/ 15/ 40/ 12/ 6/ 37/ 11/ 15/ 23 (جزء آخری)/ 68/ 76/ 124/ 72/ 71/ 14/ 52/
37/ 53- یوسف 12 (جزء 1- 3، 7 مدنی)/ 6/ 41/ 15/ 37/ 31/ 12/ 37/ 20 (1- 54)/ 41/
44/ 124/ 45/ 44/ 62/ 51/ 31/ 54- الحجر 15 (جزء 87 مدنی)/ 37/ 44/ 6/ 31/ 34/ 15/
31/ 15 (6- 48)/ 71/ 50/ 124/ 44/ 50/ 61/ 50/ 34/ 55- الانعام 6 (جزء 20، 23، 91،
93، 114، 141، 151، 153 مدنی/ 31/ 42/ 37/ 34/ 39/ 6/ 23/ 26 (1- 51)/ 52/ 20/ 70
و 124/ 41/ 20/ 57/ 46/ 39/ 56- الصافات 37/ 34/ 45/ 31/ 39/ 40/ 37/ 34/ 76/ 50/
26/ 126/ 97/ 26/ 56/ 45/ 40/ 57- لقمان 31 (جزء 27- 29 مدنی)/ 39/ 46/ 34/ 40/ 41/
31/ 21/ 38 (1- 24، 29- 66)/ 45/ 15/ 129/ 40/ 15/ 54/ 44/ 41/ 58- سباء 34 (جزء 6
مدنی)/ 40/ 18/ 39/ 41/ 42/ 34/ 39/ 50/ 44/ 19/ 130/ 39/ 19/ 53/ 43/ 42/ 59-
الزمر 39 (جزء 52- 54 مدنی)/ 41/ 32/ 40/ 42/ 43/ 39/ 40/ 36/ 37/ 38/ 131/ 38/
38/ 52/ 42/ 43/ 60- غافر 40 (جزء 56، 57 مدنی)/ 42/ 21/ 41/ 43/ 44/ 40/ 41/ 23
(12- 188)/ 30/ 36/ 131/ 37/ 36/ 51/ 41/ 44/ 61- فصلت 41/ 43/ 16/ 42/ 44/ 45/
41/ 42/ 43 (1- 65 و 81- 89)/ 26/ 43/ 131/ 36/ 43/ 50/ 40/ 45/ 62- الشوری 42
(جزء 23- 25، 27 مدنی)/ 44/ 71/ 43/ 45/ 46/ 43/ 43/ 21/ 15/ 72/ 132/ 35/ 72/ 47/
39/ 46/ 63- الزخرف 43 (جزء 540 مدنی)/ 45/ 14/ 44/ 46/ 51/ 44/ 44/ 72/ 51/ 67/
133/ 34/ 67/ 46/ 38/ 51/ 64- الدخان 44/ 46/ 52/ 45/ 51/ 88/ 45/ 45/ 19 (1- 34،
42- 75)/ 46/ 23/ 133/ 32/ 23/ 45/ 37/ 88/ 65- الجاثیة 45 (جزء 14 مدنی)/ 51/ 67/
46/ 88/ 18/ 46/ 46/ 98/ 72/ 21/ 133/ 31/ 21/ 11/ 36/ 18/ 66- الاحقاف 46 (جزء
10، 15، 35 مدنی)/ 88/ 69/ 51/ 18/ 16/ 51/ 51/ 25/ 35/ 25/ 17 و 133/ 67/ 25/ 13/
35/ 16
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 694
/ 1 ترتیب مصحف الازهر/ 2 ترتیب علی بن ابیطالب ع/ 3 مقاتل از امیر المؤمنین ع/ 4
ابن عباس 1/ 5 ابن عباس 2/ 6 ابن عباس 3/ 7 جابر بن زید/ 8 ابن الندیم/ 9 مهندس
بازرگان/ 10 مویر/ 11 نولدکه/ نولدکه، صفحه/ 12 گریم/ 13 بلاشر/ 14 داود/ 15
اعتماد السلطنه/ 16 تفسیر خازن/ 67- الذاریات 51/ 18/ 70/ 88/ 16/ 71/ 88/ 88/ 67/
36/ 17/ 134/ 30/ 27/ 44/ 34/ 71/ 68- الغاشیة 88/ 16/ 78/ 18/ 71/ 14/ 18/ 18/ 14
(43- 52)/ 19/ 27/ 140/ 29 (جزء 1- 12، 45 و 46 و 69/ 18/ 43/ 32/ 14/ 69- الکهف
18 (جزء 28 و 83- 101 مدنی)/ 71/ 79/ 16/ 14/ 55؟/ 42/ 6/ 16 (1- 34-، 43- 66،
100، 107)/ 18/ 18/ 140/ 28/ 32/ 42/ 31/ 21/ 70- النحل 16 (جزء 126- 128 مدنی)/
14/ 51/ 71/ 21/ 21/ 32/ 16/ 18 (1- 7، 59- 102)/ 27/ 32/ 144/ 27/ 41/ 41/ 30/
23/ 71- نوح 71/ 21/ 84/ 14/ 23/ 23/ 21/ 71/ 32/ 42/ 41/ 144/ 26/ 45/ 40/ 29/
32/ 72- ابراهیم 14 (جزء 28 و 29 مدنی)/ 23/ 82/ 21/ 13/ 32/ 16/ 14/ 17 (9- 54،
63- 67، 73- 83، 103- 111)/ 40/ 45/ 145/ 71/ 17/ 37/ 28/ 52/ 73- الانبیاء 21/
32/ 39/ 23/ 52/ 13/ 71/ 32/ 27/ 38/ 16 (41 و 110 124 مدنی)/ 145/ 25/ 16/ 36/
27/ 67/ 74- المؤمنون 23/ 52/ 29/ 32/ 67/ 52/ 52/ 52/ 39 (30- 38، 54- 66)/ 25/
30/ 149/ 20/ 30/ 35/ 26/ 69/ 75- السجدة 32 (جزء 16- 20 مدنی)/ 67/ 10/ 52/ 69/
67/ 23/ 67/ 45/ 20/ 11/ 151/ 23/ 11/ 34/ 25/ 70/ 76- الطور 52/ 69/ 15/ 67/ 70/
69/ 67/ 90/ 64/ 43/ 14 (35- 41 مدنی)/ 152/ 63/ 14/ 32/ 23/ 78/ 77- الملک 67/
70/ 23/ 69/ 78/ 70/ 69/ 70/ 11/ 12/ 12/ 152/ 21/ 12/ 31/ 21/ 79/ 78- الحاقة 69/
78/ 83/ 70/ 79/ 78/ 70/ 78/ 41 (8- 38)/ 11/ 40/ 153/ 19/ 40/ 30/ 20/ 82/ 79-
المعارج 70/ 79/ 8/ 78/ 82/ 79/ 78/ 79/ 30 (39- 53، 27- 60)/ 10/ 28/ 153/ 1/ 28/
29/ 19/ 84/ 80- النباء 78/ 82/ 2/ 79/ 84/ 82/ 79/ 82/ 7 (7- 154، 176- 205)/ 14/
39/ 154/ 42/ 39/ 26/ 18/ 30/ 81- النازعات 79/ 30/ 3/ 82/ 30/ 84/ 82/ 84/ 6 (1-
30، 74- 82، 105- 117)/ 6/ 29 (1- 11 مدنی 45؟ 69؟)/ 154/ 18/ 29/ 25/ 17/ 29/ 82-
الانفطار 82/ 29/ 4/ 84/ 29/ 30/ 84/ 30/ 29/ 64/ 31 (14 ببعد 10- 19؟)/ 157/ 17/
31/ 24/ 16/ 83
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 696
/ 1 ترتیب مصحف الازهر/ 2 ترتیب علی بن ابیطالب ع/ 3 مقاتل از امیر المؤمنین ع/ 4
ابن عباس 1/ 5 ابن عباس 2/ 6 ابن عباس 3/ 7 جابر بن زید/ 8 ابن الندیم/ 9 مهندس
بازرگان/ 10 مویر/ 11 نولدکه/ نولدکه، صفحه/ 12 گریم/ 13 بلاشر/ 14 داود/ 15
اعتماد السلطنه/ 16 تفسیر خازن/ 83- الانشقاق 84/ 83/ 5/ 30/ 83/ 29/ 30/ 29/ 34
(10- 54)/ 28/ 42/ 157/ 16 (111- 125 مدنی)/ 42/ 23/ 15/ 2/ 84- الروم 30 (جزء 17
مدنی)/ 84/ 33/ 29/ 2/ 83/ 29/ 83/ 10 (72- 109)/ 23/ 10/ 158/ 13/ 10/ 20/ 14/ 8/
85- العنکبوت 29 (جزء 1- 11 مدنی)/ 2/ 60/ 83/ 8/ 2/ 83/ 54/ 12 (1- 71)/ 22/ 34/
158/ 12/ 34/ 17/ 13/ 3/ 86- المطففین 83/ 8/ 57/ 2/ 3/ 8/ 2/ 86/ 28 (1- 75- 85-
88)/ 21/ 35/ 158/ 11/ 35/ 15/ 12/ 33/ 87- البقرة 2 (جزء 281 به منی)/ 3/ 47/ 8/
59/ 3/ 3/ 2/ 40 (7- 53، 63- 85)/ 17/ 7 (157 و 158 مدنی)/ 158/ 10/ 7/ 7/ 11/ 60/
88- الانفال 8 (جزء 30- 36 مکی)/ 33/ 13/ 3/ 33/ 33/ 8/ 8/ 31 (11- 34)/ 16/ 46/
160/ 7 (158- 156 مدنی)/ 46/ 105/ 10/ 4/ 89- آل عمران 3/ 60/ 55/ 33/ 24/ 60/ 33/
33/ 42 (1- 10)/ 13/ 6/ 161/ 6/ 6/ 106/ 7/ 99/ 90- الاحزاب 33/ 4/ 76/ 60/ 60/ 4/
60/ 3/ 2 (28- 37، 186- 191)/ 29/ 13/ 162/ 98؟/ 13/ 111/ 6/ 57/ 91- الممحنة 60/
99/ 65/ 4/ 48/ 99/ 110/ 60/ 35 (4- 8 و 20- 45)/ 7/ 2 و 6؟/ 173/ 112؟/ 2/ 112/
97/ 47/ 92- النساء 4/ 57/ 98/ 99/ 4/ 57/ 22/ 4/ 47/ 113/ 98/ 185/ 109؟/ 98/ 72/
64/ 13/ 93- الزلزلة 99/ 47/ 91/ 57/ 99/ 47/ 63/ 99/ 8/ 79؟/ 64/ 186/ 2/ 64/ 60/
63/ 55/ 94- الحدید 57/ 13/ 99/ 47/ 22/ 76/ 58/ 57/ 61/ 2/ 62/ 186/ 62/ 62/ 59/
62/ 76/ 95- محمد ص 47 (جزء 13 در هجرت)/ 55/ 110/ 13/ 57/ 65/ 66/ 47/ 46 (1- 13،
26- 27)/ 47/ 8/ 187 و 2: 67/ 5 (1- 14 بعد)/ 8/ 58/ 98/ 65/ 96- الرعد 13/ 76/
24/ 55/ 47/ 98/ 62/ 13/ 62/ 57/ 47/ 189/ 47/ 47/ 49/ 61/ 98/ 97- الرحمن 55/ 65/
63/ 76/ 76/ 59/ 64/ 76/ 3 (30- 76)/ 8/ 3 (قسمتی دیرتر)/ 189/ 8/ 3/ 48/ 57/ 59
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 698
/ 1 ترتیب مصحف الازهر/ 2 ترتیب علی بن ابیطالب ع/ 3 مقاتل از امیر المؤمنین ع/ 4
ابن عباس 1/ 5 ابن عباس 2/ 6 ابن عباس 3/ 7 جابر بن زید/ 8 ابن الندیم/ 9 مهندس
بازرگان/ 10 مویر/ 11 نولدکه/ نولدکه، صفحه/ 12 گریم/ 13 بلاشر/ 14 داود/ 15
اعتماد السلطنه/ 16 تفسیر خازن/ 98- الانسان 76/ 98/ 58/ 65/ 65/ 110/ 61/ 65/ 63/
58/ 61/ 194/ 24/ 61/ 39/ 47/ 113/ 99- الطلاق 65/ 59/ 49/ 98/ 98/ 63/ 48/ 98/ 22
(1- 17، 31- 42، 69- 77)/ 65/ 57/ 195/ 59/ 57/ 38/ 58/ 114/ 100- البینة 98/ 110/
66/ 59/ 62/ 24/ 9/ 59/ 59/ 98/ 4/ 195/ 3/ 4/ 33/ 59/ 110/ 101- الحشر 59/ 24/
62/ 110/ 32/ 58/-/ 110/ 57/ 62/ 65/ 205/ 4/ 65/ 21/ 60/ 24/ 102- النور 24/ 22/
61/ 24/ 63/ 49/-/ 24/ 33 (1- 3، 41- 47، 63- 67)/ 59/ 59/ 206/ 57/ 59/ 16/ 49/
22/ 103- الحج 22 (جزء 52- 55 بین مکه و مدینه)/ 63/ 9/ 22/ 58/ 66/-/ 22/ 4 (47-
60، 130- 174)/ 24/ 33/ 206/ 64/ 33/ 8/ 22/ 63/ 104- المنافقون 63/ 58/ 113/ 63/
49/ 62/-/ 63/ 13/ 63/ 63/ 209/ 61/ 63/ 9/ 4/ 58/ 105- المجادلة 58/ 49/ 114/ 58/
66/ 64/-/ 58/ 24 (1- 34)/ 48/ 24/ 210/ 60/ 24/ 2/ 24/ 49/ 106- الحجرات 49/ 66/
48/ 49/ 64/ 61/-/ 49/ 48/ 61/ 58/ 212/ 58/ 58/ 4/ 65/ 66/ 107- التحریم 66/ 62/
101/ 66/ 61/ 48/-/ 66/ 65 (12- 8)/ 4/ 22 (1- 24، 42- 57، 61- 66- 68- 76 مکی)/
213/ 65/ 22/ 65/ 22/ 65/ 66/ 61/ 108- التغابن 64/ 64/ 100/ 62/ 5/ 5/-/ 62/ 49/
4/ 48/ 215/ 33/ 48/ 5/ 33/ 62/ 109- الصف 61/ 48/ 7/ 64/ 9/ 9/-/ 64/ 9 (1- 37)/
5/ 66/ 217/ 63/ 66/ 109/ 48/ 64/ 110- الجمعة 62/ 5/ 17/ 61/ 110/ 56/-/ 61/ 110/
33/ 60/ 218/ 49/ 60/ 110/ 8/ 48/ 111- الفتح 48 (در برگشت حدیبیه)/ 9/ 88/ 48/
56/ 100/-/ 48/ 58/ 60/ 110/ 219/ 110/ 110/ 22/ 9/ 9/ 112- المائدة 5 (جزء 3 در
عرفات وداع)/ 53/-/ 5/ 100/ 113/-/ 5/ 60/ 66/ 49/ 220/ 48/ 49/ 3/ 2/ 5/ 113.
التوبه 9 (جزء دو آیه آخر مکی)/-/-/ 9/ 113/ 114/-/ 9/ 66/ 49/ 9/ 222/ 66/ 9/ 6/
3/-/ 114- النصر 103 (به منی در حجة الوداع)/-/-/-/ 114/-/-/-/ 5 (1- 9)/ 9/ 5
(قسمتی زودتر)/ 227/ 9/ 5/ 66/ 5/-
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 701
جدول تاریخی
گاه شمار سیره رسول خدا و حوادث مهم جهان
این یکی از گرفتاریهای آنهاست که با تاریخ صدر اسلام سر و کار دارند که زمان وقوع
همه حوادث به طور مشخص روشن نیست. گاهی زمان ضبط نشده و وقتی هم زمان حادثه به
گونههای مختلف نوشته شده که این اختلاف خود موجب سردرگمی بسیار میشود. از اینجا
علل وقوع بعضی از حوادث ناشناخته میماند و حادثه گنگ مینماید. این است که تلاشی
شد تا با تکیه بر قابل اعتمادترین منابع، سلسله حوادث زندگی رسول خدا که در ارتباط
مستقیم با قرآن است تنظیم شود. گفتگوئی نیست که تاریخ این وقایع و تطبیق آن با
سالهای میلادی، بخصوص در موارد پیش از بعثت، تخمینی است. تنها چیزی که هست این است
که این جدول با تکیه بر مشهورترین روایات و اسناد تنظیم و پیشنهاد میشود. امید که
گامی در راه تنظیم دقیقتر وقایع شمرده شده و راهنمایی به خیر باشد. تطبیق تاریخ
قمری و میلادی از نخستین سال هجرت ببعد طبق «تقویم تطبیقی هزار و پانصد ساله هجری
قمری و میلادی» دکتر حکیم الدین قریشی میباشد، هر چند بسیار تقریبی است.
اختصار: ق ب- قبل از بعثت. ق ه- قبل از هجرت.
1- قبل از
هجرت
545 م- 65 ق ب- میلاد عبد اللّه بن عبد المطلب پدر پیامبر ص.
562 م- انعقاد صلح پنجاه ساله ایران و روم شرقی.
569 م- 41 ق ب- وفات عبد اللّه بن عبد المطلب- فوت حارث بن جبله ابن شمر، امیر
غسّانیان و متحد روم شرقی- فوت طرفة بن عبد شاعر معروف عرب.
570 م- 40 ق ب- فتح یمن بدست و هرز دیلمی در زمان انو شروان- مرگ هشام بن مغیره
مخزومی- حمله سین جیبو خاقان ترک به ایران- فوت حارث بن حلزه یشکری شاعر عرب.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 702
بامداد دوشنبه 20 اوت 570 م- 12 ربیع الاول 40 ق ب- میلاد پیامبر اکرم (ص) (به
روایت اهل تسنّن).
بامداد دوشنبه 25 اوت 570 م- 17 ربیع الاول 40 ق ب- میلاد پیامبر گرامی (ص) (به
روایت امامیه).
19 و یا 24 ربیع الاول 40 ق ب- نام گذاری و عقیقه کردن بر پیامبر و چند روز بعد
فرستادن او (ص) به صحراء با حلیمه بنی سعد.
571 م- جنگ انوشروان با ترکها- عقب نشینی خاقان ترکستان.
572 م- تولد ابو بکر.
573 م- شق صدر.
575 م- برگشت از صحراء به نزد مادر.
576 م- شکست روم از ایران- نخستین سفر به مدینه و در گذشت آمنه مادر پیامبر اکرم
(ص).
577 م- فتح آنگلوسا کسونها در دئورهام- سلطنت مروونژها در فرانسه- روم غربی در دست
بربرها.
578 م- 10 ربیع الاول 32 ق ب- وفات عبد المطلب نیای پیامبر.
81- 578 م- حکومت قابوس برادر عمرو بن هند امیر لخمی و متّحد ایران در حیره.
579 م- در گذشت انوشروان و جلوس هرمزد چهارم.
580 م- تولد عمر بن خطاب.
2- 581 م- حکومت فیشهرت (زید) امیر لخمی در حیره.
582 م- 29 ق ب- سفر اول پیامبر به شام همراه ابو طالب- وفات منذر ابو کرب بن حارث
امیر غسّانیها.
5- 582 م- حکومت منذر بن منذر بن ماء السماء امیر لخمی در حیره.
583 م- وفات نعمان بن منذر امیر غسانی.
583- 614 م- حکومت حارث اصغر و چهار تن از پسرانش، امیر غسّانیها.
584 م- 26 ق ب- حلف الفضول (به روایتی)- فوت عمرو بن کلثوم شاعر معروف عرب.
585- 613 م- حکومت نعمان بن منذر ابو قابوس امیر لخمی در حیره.
585 م- 25 ق ب- شبانی پیامبر (ص).
588 م- شکست خاقان ترک از بهرام چوبینه- حرب الفجار دوم میان قریش و کنانه 4 سال،
(به روایتی).
589 م- شکست بهرام چوبینه از روم.
590 م- 20 ق ب- حلف الفضول (به روایتی دیگر)- تلاش عثمان بن حویرث برای حکومت مکه-
کشته شدن هرمزد چهارم و تاجگذاری خسروا پرویز و طغیان بهرام چوبینه.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 703
591 م- شکست اپرویز از بهرام و فرار به روم- بازگشت او با ارتش روم- شکست و فوت
بهرام چوبینه- تعیین حدود ایران و روم میان خسرو و قیصر.
595 م- 15 ق ب- سفر دوم پیامبر به شام جهت تجارت برای خدیجه- 2 ماه و 25 روز پس از
بازگشت ازدواج با خدیجه.
595- 604 م- حکومت ایاس طائی بر لخمیها (در حیره) به فرمان اپرویز.
596 م- انتخاب سیر یشوع به جاثلیقی ترسایان ایران به فرمان اپرویز.
598 م- 12 ق ب- خدیجه زید بن حارثه غلام 8 ساله را به پیامبر بخشید که آزاد شد و
فرزند خوانده پیامبر گردید.
600 م- 10 ق ب- تولد زینب دختر رسول خدا از خدیجه (پیش از او قاسم و طیّب و رقیّه
به دنیا آمده بودند و پس از او امّ کلثوم متولد شد)- فوت عنترة بن شدّاد شاعر و
عبید بن ابرص شاعر و قس بن ساعده ایادی شاعر و حکیم عرب.
600 م- 13 رجب 10 ق ب- ولادت علی بن ابی طالب (ع).
603 م- کشته شدن موریس امپراطور روم- جانشینی فوکاس- شورشهای داخلی- تجدید جنگهای
ایران و روم.
604 م- فوت سبریشوع مهتر ترسایان ایران و انتخاب گرگوار به جانشینی او- فوت نابغه
ذبیانی شاعر عرب.
605 م- فتح شهر دارا توسط ایران- تولد حفصه دختر عمر بن خطاب- فوت زید بن عمرو بن
نفیل.
605 م- 5 ق ب- تجدید بنای کعبه (به روز دوشنبه).
8- 607 م- ساختن گنج جدید برای خسرو اپرویز- فوت گرگوار جاثلیق نصارای ایران.
609 م- فوت زهیر بن ابی سلمی شاعر عرب.
610 م- زمامداری هرقل قیصر روم- جنگ ذی قار میان عرب و ایران (به روایتی).
فوریه 610 م- 6 ماه ق ب- دوره رؤیای صادقه.
دوشنبه 18 ژوئن 610 م- 27 رجب 1 ب- نخستین وحی در چهل سالگی (به عقیده امامیه).
دوشنبه 6 اوت 610 م- 17 رمضان 1 ب- نخستین وحی (نزول 5 آیه اول سوره علق) در چهل
سالگی (به اعتقاد اهل سنت). روز دوم بعثت: نزول نماز وسطی به دو رکعت- اسلام آوردن
خدیجه، علی، زید و ابو بکر.
610 م- 1 ب- فوت ورقة بن نوفل.
11 اوت 610 م- 20 جمادی الآخر 2 ب- ولادت فاطمة الزهراء (ع).
611 م- 2 ب- اسلام حمزه عموی پیامبر (به روایتی)، عثمان بن عفّان، زبیر بن عوّام،
عبد الرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقّاص، ابوذر غفاری و خبّاب بن ارت.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 704
612 م- 3 ب- اعلام رسالت- انذار عشیره- اظهار اسلام عمّار، سمیّه مادرش، صهیب،
بلال و مقداد- دعوت سرّی در خانه ارقم.
613- 618 م- حکومت ایاس بن قبیصه امیر لخمی در حیره.
614 م- تولد عایشه دختر ابو بکر- فتح دمشق و اورشلیم بدست اپرویز و آوردن صلیب
مقدس به ایران.
614 م- 5 ب- تشدید فشار قریش بر مسلمین- نخستین مهاجرت مسلمانها (11 مرد و 4 زن)
به حبشه.
615 م- 6 ب- جنگ بعاث میان اوس و خزرج و شکست خزرج در یثرب- بازگشت عدهای از
مهاجرت- اسلام آوردن عمر بن خطاب در 35 سالگی در خانه ارقم- دعوت علنی مردم مکه به
اسلام.
615 م- اواخر 6 ب- نوشتن صحیفه و پیمان نامه قریش بر علیه پیامبر (در سال 8 بعثت
هم گفتهاند)- تشدید فشار قریش بر بنی هاشم و بنی مطلب (فتنه اول)- شهادت سمیّه
نخستین شهید اسلام- مهاجرت دوم مسلمانان (83 مرد و 18 زن) به حبشه.
30 آوریل 615 م- اول محرم 7 ب- آغاز محصور شدن ابو طالب و بنی هاشم و بنی مطلب در
شعب ابو طالب.
616 م- فتح اسکندریه توسط شهر براز.
617 م- تسخیر خالسدون توسط شاهین سردار ایرانی.
618- 628 م- حکومت زادیه امیر لخمی در حیره.
618 م- 9 ب- شق القمر (در شعب ابو طالب).
11 دسامبر 618 م- نیمه رجب 9 ب- خروج از شعب ابو طالب.
6 فوریه 619 م- 12 رمضان 10 ب- وفات ابو طالب (عام الحزن).
9 فوریه 619 م- 15 رمضان 10 ب- وفات خدیجه.
فوریه مارس 619 م- شوال 10 ب- ازدواج با سوده دختر زمعة بن قیس- عقد عایشه دختر
ابو بکر.
21 مارس 619 م- 26 شوال 10 ب- سفر به طائف.
نوامبر و آوریل 619 م- ماههای حرام رجب و ذی حجه 10 ب- دعوت قبایل و زایران و حج
گزاران در مکه.
دسامبر 619 و مه 620- عمره رجب و یا حج ذی حجه 11 ب- پیدایش شش نفر از مسلمانان
اولیه در مدینه (یثرب)- صدور حکم سلام.
دوشنبه 14 ژانویه 621 م- 27 رجب 12 ب- اسراء و معراج- فریضه نماز به دو رکعت (به
نظر اهل سنّت).
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 705
دوشنبه 4 مارس 621 م- 17 رمضان 12 ب- اسراء و معراج- فریضه نماز به دو رکعت (به
نظر امامیّه).
مه 621 م- ذی حجه 12 ب- نخستین بیعت عقبه یا بیعت نساء (حرمت سرقت، زنا، قتل
اولاد، افتراء و بهتان)- اقامه نماز جمعه در مدینه توسط اسعد بن زراره و یا مصعب
بن عمیر (به روایتی).
621 م- پیروزی ایرانیان و تسلط بر شام و مصر و آسیای صغیر.
اوایل 622 م- اواسط 13 ب- مهاجرت ابو سلمه نخستین مسلمان به مدینه.
ژوئن 622 م- ذی حجه 13 ب- دومین بیعت عقبه یا بیعت حرب (ایام تشریق 3 روز پس از
قربانی)- مقدمه اذن جهاد- سختگیری مجدد قریش (فتنه دوم).
622 م- آمدن هرقل قیصر روم شرقی به طرف ایران و شکست شهر براز.
- تا این هنگام چند حکم دیگر صادر شده بود. چون: وجوب احسان به والدین- حرمت قتل
اولاد- حرمت عمل فحشاء- حرمت قتل نفس به ناحق- حرمت تصرف در مال یتیم (مگر به وجه
احسن)- وجوب وفای به کیل و میزان- وجوب عدل- وجوب وفای به عهد- رسیدگی به حال
خویشاوندان- نهی از منکر و بغی- حرمت مردار و خون و گوشت خوک و هر چه به نام جز
خدا ذبح شده باشد- حکم نماز شب- وصیّت به ثلث- و غیره ...
2- بعد از
هجرت
جمعه اول محرم 14 ب و سال اول هجری- 16 ژوئیه 622 م- آغاز سال مبدء هجری.
پنجشنبه 1 صفر 1 ه- 15 اوت 622 م- آغاز مهاجرت مسلمانان از مکه به یثرب (مدینة
النبی) جمعه 26 صفر 1 ه- 10 سپتامبر 622 م- تشکیل شورای دار الندوة و تصمیم به قتل
رسول خدا (ص).
دوشنبه اول ربیع الاول 1 ه- 13 سپتامبر 622 م- خروج رسول خدا از مکه برای هجرت به
مدینه.
پنجشنبه 4 ربیع الاول 1 ه- 17 سپتامبر 622 م- 3 روز اقامت در غار ثور و حرکت به
طرف مدینه.
12 ربیع الاول 1 ه- 25 سپتامبر 622 م- روز رسیدن پیامبر به قباء 4 فرسنگی مدینه
نزد کلثوم بن هدم در سن 53 سالگی- چند روز بعد: رسیدن علی بن ابی طالب و فاطمة-
الزهراء (ع) و امّ ایمن و همراهان به قباء- ساختن مسجد قباء توسط عمّار بن یاسر.
ظهر جمعه 19 ربیع الاول 1 ه- 2 اکتبر 622 م- نخستین نماز جمعه پیامبر در محل مسجد
بنی سالم بن عوف (مسجد جمعه).
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 706
یکشنبه 12 ربیع الآخر 1 ه- 25 اکتبر 622 م- فرض نماز سفر و حضر (بر نماز ظهر و عصر
و عشاء دو رکعت افزوده شد).
حدود جمادی الثانی 1 ه- دسامبر 622 م- اسلام سلمان فارسی- اقامه نماز میّت.
شعبان 1 ه- ژانویه 623 م- عقد اخوّت میان مهاجر و انصار و برقراری توارث میان
آنها.
اوایل رمضان 1 ه- نیمه مارس 623 م- سرّیه حمزة بن عبد المطلب در ساحل دریا به
ناحیه عیص (یا بعد از غزوه أبواء).
شوال 1 ه- آوریل 623 م- سرّیه عبیدة بن حارث بن مطلب به ثنیّة المرة- اتمام بنای
مسجد مدینه- ازدواج با عایشه دختر ابو بکر- پیمان با یهود مدینه- حکم دیه و قصاص-
حکم اذان.
ذی قعده 1 ه- مه 623 م- اقامه اذان (به روایتی)- سریه سعد بن ابی وقّاص به خرّار.
پنجشنبه 10 محرم 2 ه- 15 ژوئیه 623 م- امر به روزه عاشوراء.
دوشنبه 12 صفر 2 ه- 15 اوت 623 م- اذن به جهاد- غزوه أبواء و ودان (نخستین غزوه)-
عقد علی بن ابی طالب و فاطمة الزهراء (ع).
ربیع الاول 2 ه- سپتامبر 623 م- غزوه بواط.
جمادی الاولی 2 ه- نوامبر 623 م- نخستین پیمان با قبایل خارج مدینه (بنی مدلج و
بنی ضمره)- غزوه عشیرة.
جمادی الاخری 2 ه- دسامبر 623 م- بدر أولی یا سفوان.
چهارشنبه 29 جمادی الآخر 2 ه- 28 دسامبر 623 م- سرّیه عبد اللّه بن جحش به نخله و
کشته شدن عبد اللّه حضرمی نخستین کشته مشرکان- تقسیم نخستین فیء.
پنجشنبه 15 رجب 2 ه- 12 ژانویه 624 م- تغییر قبله (به روایتی).
یکشنبه 2 شعبان 2 ه- 29 ژانویه 624 م- فریضه روزه ماه رمضان.
یکشنبه 15 شعبان 2 ه- 11 فوریه 624 م- تغییر قبله از بیت المقدس به کعبه در رکوع
دوم نماز ظهر در مسجد بنی سلمه (مشهور).
شعبان 2 ه- فوریه 624 م- تعیین اذان (به روایتی)- آمدن گروهی از مسیحیان نجران.
8 رمضان 2 ه- 5 مارس 624 م- عزیمت رسول خدا از مدینه.
دوشنبه 17 رمضان 2 ه- 14 مارس 624 م- غزوه بدر کبری.
اواخر رمضان 2 ه- مارس 624 م- برقراری انفال (در بازگشت از بدر)- نسخ حکم توارث به
مؤاخاة (پس از فتح مکّه هم گفتهاند).
26 رمضان 2 ه- 22 مارس 624 م- بازگشت به مدینه- وفات رقیه دخت پیامبر- مرگ ابو
لهب.
جمعه 28 رمضان 2 ه- 24 فوریه 624 م- نماز عید فطر و اذان- زکات فطر (و بعد زکات
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 707
مال)- سریه عمیر بن عدیّ برای کشتن عصماء دختر مروان.
اوایل شوال 2 ه- آوریل 624 م- غزوه بنی سلیم.
سه شنبه 15 شوال 2 ه- 11 آوریل 624 م- غزوه بنی قینفاع (نخستین خمس را پس از این
غزوه هم گفتهاند).
شوال 2 ه- آوریل 624 م- سریه سالم بن عمیر برای کشتن ابی عفک.
جمعه اول ذی حجه 2 ه- 25 مه 624 م- ازدواج علی و فاطمة الزهراء (ع).
یکشنبه 10 ذی حجه 2 ه- 3 مه 624 م- عید أضحی- نماز عید و قربانی.
ذی حجه 2 ه- ژوئن 624 م- واقعه ذی قار میان بکر بن وائل و هامرز (به روایت
مسعودی)- غزوه سویق.
دوشنبه 15 محرم 3 ه- 9 ژوئیه 624 م- غزوه غطفان یا ذی أمر.
ربیع الاول 3 ه- اوت- سپتامبر 624 م- ازدواج ام کلثوم دختر پیامبر با عثمان بن
عفّان.
چهارشنبه 15 ربیع الاول 3 ه- 6 سپتامبر 624 م- سرّیه محمد بن مسلمه برای کشتن کعب
بن اشرف یهودی.
جمعه ششم جمادی الاولی 3 ه- 25 اکتبر 624 م- غزوه بحران.
جمادی الاخری 3 ه- نوامبر 624 م- قتل ابو رافع سلام بن ابی الحقیق خیبری یهودی-
سریه زید بن حارثه به قرده.
شعبان 3 ه- ژانویه 625 م- ازدواج با حفصه دختر عمر بن خطاب.
یکشنبه 15 شعبان 3 ه- 31 ژانویه 625 م- ولادت حسن بن علی (ع).
رمضان 3 ه- مارس 625 م- ازدواج با زینب دختر خزیمه، امّ المساکین.
شنبه هفتم شوال 3 ه- 23 مارس 625 م- غزوه احد (15 شوال را هم گفتهاند)- کشته شدن
حمزه عموی پیامبر.
دوشنبه 16 شوال 3 ه- اول آوریل 625 م- غزوه حمراء الاسد.
پنجشنبه اول محرم 4 ه- 13 ژوئن 625 م- سریه ابو سلمة بن عبد الاسد مخزومی به
سرزمین قطن.
دوشنبه 5 محرم 4 ه- 17 ژوئن 625 م- سریه عبد اللّه بن انیس و کشتن سفیان بن خالد
لحیانی.
صفر 4 ه- ژوئیه 625 م- سریه رجیع توسط مرثد بن ابی مرثد غنوی (در شوال سال سوم و
بعد از غزوه احد هم گفتهاند).
صفر 4 ه- ژوئیه 625 م- سریه بئر معونه.
صفر 4 ه- ژوئیه 625 م- مأموریت عمرو بن امیه و سلمة بن اسلم بر سر ابو سفیان.
ربیع الاول 4 ه- سپتامبر 625 م- غزوه بنی نضیر (صفر را هم گفتهاند).
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 708
ربیع الاول 4 ه- سپتامبر 625 م- صدور حکم فیء (به روایتی).
ربیع الاول سال 4 ه- سپتامبر 625 م- تحریم قطعی میگساری (خمر).
جمادی الاولی سال 4 ه- اکتبر 625 م- غزوه ذات الرقاع 3 میلی مدینه (در 9 محرم سال
5 هم گفتهاند).
جمادی الاولی سال 4 ه- اکتبر 625 م- صدور حکم و اقامه نماز خوف.
چهارشنبه سوم شعبان سال 4 ه- هشتم ژانویه 626 م- تولد حسین بن علی (ع).
شعبان سال 4 ه- ژانویه 626 م- غزوه بدر سوم، بدر الوعد یا بدر الاخیر (هشت روز در
انتظار ماندند).
شوال سال 4 ه- مارس 626 م- تزویج امّ سلمه، هند دختر ابو امیه مخزومی.
شوال 4 ه- مارس 626 م- سنگسار شدن زن و مرد یهودی زنا کار.
ذی قعده سال 4 ه- آوریل 626 م- امر به زید بن ثابت که کتابت یهود را بیاموزد.
سال 4 ه- 6 و 625 م- قصر نماز مسافر- حدّ زنا و سرقت- حرمت نکاح با زانی و زانیه.
صفر سال 5 ه- ژوئیه 626 م- نزول آیه حجاب و احکام راجع به زنها- جواز ازدواج با زن
پسر خوانده- ازدواج با زینب دختر جحش و امیمه دختر عبد المطلب.
ربیع الاول سال 5 ه- اوت 626 م- غزوه دومة الجندل.
ربیع الاول سال 5 ه- اوت 626 م- قرار داد با عینیة بن حصن.
سه شنبه 6 رجب سال 5 ه- 1 دسامبر 626 م- شکست لشکریان پارس در نینوا.
رجب سال 5 ه- دسامبر 626 م- وفد مزینه- وفد سعد بن بکر.
شعبان سال 5 ه- ژانویه 627 م- غزوه بنی المصطلق در مریسیع.
شعبان سال 5 ه- ژانویه 627 م- نزول آیه تیمّم در نماز بامدادی در صلصل (یکسال پس و
پیش هم گفتهاند).
شعبان سال 5 ه- ژانویه 627 م- قضیه افک.
شعبان سال 5 ه- ژانویه 627 م- حدّ قذف.
چهارشنبه 27 شعبان سال 5 ه- 21 ژانویه 627 م- فرار خسرو اپرویز.
رمضان سال 5 ه- فوریه 627 م- ازدواج با جویریه دختر حارث رئیس بنی مصطلق.
رمضان سال 5 ه- فوریه 627 م- سجده تلاوت.
شوال سال 5 ه- فوریه 627 م- غزوه خندق و یا احزاب (از 8 تا 23 ذی قعده مدینه در
محاصره بود و در 24 ذی قعده جنگ تمام شد مطابق 18 مارس 627 و 27 اسفند ماه سال
پنجم هجری شمسی).
یکشنبه 7 ذی قعده سال 5 ه- 30 مارس 627 م- غزوه بنی قریظه (25 روز آنها را محاصره
کرده اند).
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 709
ذی حجه سال 5 ه- آوریل- مه 627 م- توبه ابو لبابه- کنیزی ریحانه- 5 روز نماز نشسته
پیامبر در خانه- سریه ابو عبیده جراح به سیف البحر- در گذشت سعد بن معاذ رئیس اوس
مدینه- رسیدن وفد اشجع.
سال 5 ه- 27- 626 م- اقامه نماز خسوف- فوت امیة بن ابی الصلت در طائف.
دوشنبه 10 محرم 6 ه- 1 ژوئن 627 م- سرّیه محمد بن مسلمه به قرطاء.
سه شنبه 1 ربیع الاول 6 ه- 21 ژوئیه 627 م- غزوه عسفان، بنی لحیان.
ربیع الاول 6 ه- ژوئیه- اوت 627 م- سریه عمر بن خطاب بر سر قاره- سریه هلال بن
حارث بر سر بنی مالک بن فهر- سریه بشر بن سوید جهنی بر سر بنی حارث بن کنانه- سریه
سعد بن عباده جهنی به غمیم- سریه عکّاشة بن محصن أسدی تا غمر- غزوه ذی قرد یا غابه
(نیمه ذی حجه هم گفتهاند).
ربیع الآخر 6 ه- اوت سپتامبر 627 م- سریه محمد بن مسلمه به ذی القصّه (24 میلی
مدینه در راه عراق) بر سر بنی ثعلبه- سریه ابو عبیده جرّاح بر سر بنی ثعلبه- سریه
زید بن حارثه به جموم سرزمین بنی سلیم (رفتن هرقل به زیارت قدس).
جمادی الاولی 6 ه- سپتامبر اکتبر 627 م- سریه ابو بکر به غمیم- سریه زید بن حارثه
به عیص- سریه کرزبن جابر فهری به ذی الجدر و صدور حکم فساد در ارض و محاربه با خدا
و رسولش.
جمادی الآخر 6 ه- اکتبر نوامبر 627 م- عقد مجدد زینب دخت پیامبر به ابو العاص
برادر زاده خدیجه- سریه زید بن حارثه به طرف- سریه زید بن حارثه به حسمی بر سر
جذام- سریه زید بن حارثه به مدین (یا سریه مینا که بعضی در سال 3 گفتهاند).
رجب 6 ه- نوامبر دسامبر 627 م- سریه زید بن حارثه به وادی القری بر سر «امّ قرفه»
(ملکه طایفهای از بنی فزاره).
شعبان 6 ه- دسامبر 27 ژانویه 628 م- سریه عبد الرحمن عوف به دومة الجندل بر سر بنی
کلب و صدور حکم رعایت اعتدال و تقوا در جنگ- سریه علی بن ابی طالب به فدک بر سر
بنی سعد بن بکر- سریه ابو عبیده جراح به دو کوه أجاء و سلمی.
رمضان سال 6 ه- ژانویه فوریه 628 م- سرّیه عبد اللّه بن عتیک بر سر ابو رافع یهودی
(در سال 3 و 4 و 5 هم گفتهاند)- سریه عبد اللّه بن رواحه به خیبر- اسلام مغیرة بن
شعبه- گزاردن نماز باران (استسقاء).
شوال سال 6 ه- فوریه مارس 628 م- سرّیه عبد اللّه بن رواحه بر سر یسیر بن رزام
یهودی- فرض حج که انجام آن تا سال نهم هجرت به تأخیر افتاد.
یکشنبه اول ذی قعده سال 6 ه- 13 مارس 628 م- غزوه حدیبیّه- در ضمن آن بیعت رضوان
یا بیعت شجره- حرمت ماههای حرام- حرمت حرم- احرام- جواز دفاع در
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 710
ماه حرام- الحرمات قصاص- جواز تقاص از مال غاصب- لزوم رعایت تقوا در مجازات.
ذی حجه 6 ه- آوریل 628 م- غزوه خیبر- ساختن انگشتری رسول خدا برای نامهها (این دو
امر در محرم سال هفتم به انجام رسید).
سال ششم هجری- 28- 627 م- آمدن وفد بنی عبس- اعلام حکم کفّاره برای ظهار در قضیه
اوس بن صامت و زنش خوله- حکم ایلاء.
در همین سال: شکست شهر براز از رومیان- فوت شاهین سردار ایرانی و هجوم هر قل به
بین النهرین و غارت دستگرد.
محرّم سال هفتم هجری- مه- ژوئن 628 میلادی- فرستادن شش سفیر با نامه به نزد اصحمة
نجاشی حبشه، قیصر روم، اپرویز خسرو ایران، جریج بن میناء (مقوقس)، فرماندار
اسکندریه، حارث بن ابی شمر امیر غسّان و هوذة بن علی امیر یمامه.
محرم 7 ه- مه- ژوئن 628 م- غزوه خیبر و رشادت علی (ع) در کار قلعه قموص- تحریم
گوشت خر اهلی و اجازه گوشت اسب و نهی از فروش غنائم جنگی پیش از تقسیم- رسیدن جعفر
بن ابی طالب از حبشه (روز فتح خیبر؛ در ماه جمادی الاولی هم گفتهاند) با ام حبیبه
دختر ابو سفیان که نجاشی در حبشه او را به عقد پیامبر در آورده بود- صدور حکم نماز
قضاء و حکم قسامه- ازدواج با صفیه دختر حیّی بن اخطب یهودی- خوراک مسموم زینب دختر
حارث یهودی- آمدن وفد دوس قوم ابو هریره.
محرم 7 ه- مه- ژوئن 628 م تسلیم شدن فدک- غزوه وادی القری.
628 میلادی- شکسته شدن قسمتی از ایوان کسری پنجشنبه 10 جمادی الاولی 7 ه- 16
سپتامبر 628 م- خلع و قتل اپرویز و جلوس قباد دوم.
شعبان 7 ه- دسامبر 628 م سریه عمر بن خطاب به تربه نزدیک مکه بر سر هوازن- سریه
ابو بکر به نجد بر سر بنی کلاب- سریه بشیر بن سعد به فدک بر سر بنی مرّه- سریه
زبیر بن عوّام به فدک بر سر بنی مرّه.
رمضان 7 ه- ژانویه 629 م- سریه غالب بن عبد اللّه لیثی بر سر بنی ثعلبه.
شوال 7 ه- فوریه 629 م- سریه بشیر بن سعد به ناحیه خیبر (یمن و جبار یا جناب).
ذی قعده 7 ه- مارس 629 م- سه روز در مکه، عمره قضا یا عمره قصاص- ازدواج با میمونه
دختر حارث بن عبد المطلب.
ذی حجه 7 ه- آوریل 629 م- سرّیه عبد اللّه بن ابی حدرد اسلمی به غابه- سرّیه
محیّصة بن مسعود به ناحیه فدک- سرّیه اخرم بر سر بنی سلیم- بازگشت حاطب از نزد
مقوقس و ورود ماریه قبطی به مدینه- ساختن منبر برای رسول خدا.
در سال هفتم هجری: فوت اعشی کبیر شاعر معروف عرب- اسلام باذان فرماندار ایرانی
یمن.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 711
32- 628 میلادی: حکومت منذر بن نعمان لخمی در حیره- به تخت نشستن بیش از ده پادشاه
در ایران.
اوایل سال هشتم- مه 629 میلادی- ازدواج با ماریه قبطی- فرستادن نامه به جبلة بن
أیهم پادشاه غسّان- فوت حارث بن ابی شمر امیر غسّان در اطراف شام.
صفر سال 8 ه- ژوئن 629 م- اسلام خالد بن ولید و عمرو بن عاص- سریه غالب بن عبد
اللّه لیثی به کدید بر سر بنی ملوّح- سریه غالب بن عبد اللّه لیثی به فدک بر سر
بنی مرّه.
ربیع الاول 8 ه- ژوئیه 629 م- سریه کعب بن عمیر غفاری به ذات أطلاح در شام بر سر
قضاعیها- سریه شجاع بن وهب أسدی به ذات عرق بر سر بنی عامر.
ربیع الثانی 8 ه- اوت 629 م- سریه عیینة بن حصن فزاری بر سر بنی عنبر- سریه قطبة
بن عامر به تباله بر سر قبیله خثعم.
جمادی الاولی 8 ه- سپتامبر 629- کشته شدن حارث بن عمیر سفیر پیامبر به شرحبیل
غسّانی پادشاه بصری و سریه مؤته به فرماندهی زید بن حارثه و کشته شدن او و جعفر بن
ابی طالب و عبد اللّه بن رواحه. وصیت رسول خدا به لشکریان مؤته.
جمادی الآخره سال 8 ه- اکتبر 629 م- سریه عمرو بن عاص، ذات السلاسل. تیمّم عمر و
بدل از غسل.
رجب 8 ه- نوامبر 629 م- سرّیه خبط یا مأموریت ابو عبیده جراح بر سر جهینه.
شعبان 8 ه- نوامبر- دسامبر 629 م- آمدن دستهای از بنی جشم به قصد جنگ و کشته شدن
رفاعة بن قلیس رئیس ایشان- سریه ابو قتاده ربعی انصاری بر سر غطفان به نجد.
شنبه اول رمضان 8 ه- 23 دسامبر 629 م- سریه ابو قتاده به بطن اضم بهمراه عبد اللّه
بن ابی حدرد. در این مأموریت محلّم به کینه جاهلی عامر بن اضبط را کشت.
رمضان 8 ه- دسامبر 629 م- سریه خالد بن سعید بن عاص به عرنه- سریه هشام بن عاص به
یلملم- صدور حکم زکات.
دوشنبه دهم رمضان 8 ه- 1 ژانویه 630 میلادی- خروج از مدینه، بعد از نماز عصر، برای
فتح مکه.
پنجشنبه 20 رمضان 8 ه- 11 ژانویه 630 م- فتح مکه- خطبه و احکام فقهی آن- شکستن
بتها و محو تصاویر کعبه- بیعت با نساء.
24 رمضان 8 ه- ژانویه 630 م- سریه سعد بن زید اشهلی به مشلّل برای شکستن بت منات
25 رمضان 8 ه- ژانویه 630 م- سریه خالد بن ولید برای شکستن بت عزّی- سریه عمرو بن
عاص به رهاط برای ویران کردن بتخانه سواع.
شوال 8 ه- ژانویه 630 م- سریه غالب بن عبد اللّه بر سر بنی مدلج- سریه عمرو بن
امیه بر سر بنی الهذیل- سریّه عبد اللّه بن سهیل بن عمرو بر سر معیص- سریه ثمیلة
بن
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 712
عبد اللّه لیثی بر سر بنی ضمره- سریه خالد بن ولید بر سر بنی جذیمه- سریه علی بن
ابی طالب به یمن که قبیله همدان همگی در یکروز اسلام آوردند.
شنبه 6 شوال 8 ه- 27 ژانویه 630 م- خروج از مکّه (اقامت در مکه را هجده روز هم
گفتهاند).
چهارشنبه 10 شوال 8 ه- 31 ژانویه 630 م- غزوه حنین و هوازن.
شوال 8 ه- فوریه 630 م- سریه ابو عامر اشعری به أوطاس (هوازن)- سریه طفیل بن عمرو
دوسی برای ویران کردن بت خانه «ذو الکفّین» بت عمرو بن حممة دوسی.
سه شنبه 16 شوال 8 ه- فوریه 630 م- غزوه طائف (هجده روز طول کشید).
پنجشنبه 5 ذی قعده 8 ه- 24 فوریه 630 م- بازگشت به جعّرانه سریه قیس بن سعد به
صداء (یمن)- رسیدن وفدهای صداء، مراد، زبید، باهله و ثعلبه.
چهارشنبه 18 ذی قعده 8 ه- 8 مارس 630 م- عمره رسول خدا و بازگشت به جعرانه.
پنجشنبه 19 ذی قعده 8 ه- 9 مارس 630 م- حرکت به طرف مدینه.
جمعه 27 ذی قعده 8 ه- 17 مارس 630 م- بازگشت به مدینه.
ذی حجه 8 ه- آوریل 630 م- وفات زینب دختر رسول خدا- فوت هوذة بن علی امیر یمامه در
نجد- ولادت ابراهیم پسر پیامبر از ماریه قبطی- فرستادن علاء بن حضرمی با نامهای
به نزد منذر بن ساوی پادشاه بحرین- فرستادن عمرو بن عاص با نامهای به نزد جیفر و
عباد پسران جلندی پادشاه عمان و گرفتن جزیه از مجوسان بومی- وفدهای تغلب و بنی
شیبان و جعفی 629 میلادی- تخلیه آسیای صغیر و مصر و سوریه از قوای پارس- استیلای
خزرها بر ارمنستان- کشته شدن شهر بر از سردار ایرانی.
630 میلادی- صلح قطعی ایران و روم.
اوایل محرم سال 9 ه- آوریل 630 م- تعیین مأمورانی برای وصول زکات قبایل- سریه ولید
بن عقبه بر بنی مصطلق و رسیدن خبر فاسق- سریه عیینة بن حصن فزاری بر سر بنی تمیم-
رسیدن وفدهای بنی اسد و بنی تمیم و بنی مصطلق.
ربیع الاول 9 ه- ژوئن- ژوئیه 630 م- سریه ضحاک بن سفیان کلابی بر سر بنی کلاب.
ربیع الآخر 9 ه- ژوئیه- اوت 630 م- سریه علقمه بن مجزّر مدلجی به بندر شعیبه- سریه
عکّاشة بن محصن أسدی به جناب- سریه علی بن ابی طالب برای خراب کردن بتخانه فلس از
بنی طی.
رجب 9 ه- اکتبر- نوامبر 630 م- آمدن وفد بنی کنانه. اسلام آوردن کعب بن زهیر شاعر
معروف عرب.
رجب 9 ه- اکتبر- نوامبر 630 م- غزوه تبوک یا عسرت (توقف 20 روزه در آنجا)-
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 713
حدیث منزلت- سریه خالد بن ولید به دومة الجندل بر سر «اکیدر بن عبد الملک کندی»
پادشاه دومة الجندل و صلح اکیدر با پیامبر (ص).
شعبان 9 ه- نوامبر- دسامبر 630 م- اصحاب عقبه که قصد جان رسول را کردند.- ویران
کردن مسجد ضرار.
اوایل رمضان 9 ه- دسامبر 630 م- بازگشت به مدینه- صدور حکم لعان- متخلّفان و توبه
گران- آمدن وفد ثقیف- وفات ام کلثوم دختر رسول خدا (ص).
ذی قعده 9 ه- فوریه- مارس 631 م- وفات عبد اللّه بن ابیّ بن سلول رأس منافقان
مدینه- آمدن وفدهای امیران حمیری یمن- امیر بحرین- طایفه معظم بنو بکر- بنی حنیفه
از یمامه (که مسیلمه کذاب هم در میان آنها بود)- سلیم- هلال بن عامر- ضمام بن
ثعلبه- بنی عامر بن صعصعة- کلاب- قشیر بن کعب- بنی بکّاء- بنی عبد بن عدیّ- فزاره-
مرّه- بنی طی.
ذی حجه 9 ه- مارس- آوریل 631 م- مأموریت حج ابو بکر- نزول سوره برائت- مأموریت علی
(ع) بر تبلیغ این سوره و اعلام احکام حج.
اوایل سال دهم هجری- آوریل 631 میلادی- آمدن نمایندگان طوایف خولان، بجیله، أزد،
جراش- ورود دو امیر کندی: وائل پادشاه قسمتهای ساحلی و اشعث امیر نواحی دبخلی و
ازدواج با فروه خواهر ابو بکر- ویران شدن بت ذو الخلاص کعبه یمن بدست مردم بجیله.
محرم سال 10 ه- آوریل- مه 631 م- وفد طایفهای از بنی الحارث نصرانیان نجران و
مباهله- ورود فیروز دیلمی به مدینه و اسلام آوردن ایرانیان یمن.
صفر سال 10 ه- مه 631 م- سریه اسامة بن زید به ابنی از ناحیه بلقاء در شام- آمدن
وفد فروة بن عمرو جذامی که از طرف روم حاکم معان بود.
ربیع الاول 10 ه- ژوئن 631 م- سریه خالد بن ولید بر سر بنی عبد المدان در نجران
(میان یمن و نجد)- وفات ابراهیم فرزند پیامبر از ماریه قبطی در 16 ماهگی و کسوف-
نخستین نماز کسوف به جماعت.
ربیع الثانی 10 ه- ژوئیه 631 م- سریه خالد بن ولید بر سر بنی حارث بن کعب- فرستادن
معاذ بن جبل و ابو موسی به یمن (وصیت پیامبر به معاذ و صدور حکم اجتهاد)- آمدن وفد
غامد قبیلهای از أزد یمن.
رمضان 10 ه- دسامبر 631 م- سریه علی بن ابی طالب به یمن بر سر مذحج- سریه خالد بن
ولید بر سر عدهای از بنی حارث.
دوشنبه 27 ذی قعده 10 ه- 24 فوریه 632 م- خروج پیامبر از مدینه به قصد حج.
دوشنبه 4 ذی حجه 10 ه- 2 مارس 632 م- ورود پیامبر به مکه.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 714
سه شنبه 5 ذی حجه 10 ه- 3 مارس 632 م- بازگشت علی بن ابی طالب از یمن به مکه 8 ذی
حجه 10 ه- مارس 632 م- حجة الوداع- 9 ذی حجه در عرفات: خطبه پیامبر و احکام فقهی آن
و آموزش مناسک حج- آمدن وفد محارب.
دوشنبه 18 ذی حجه 10 ه- 16 مارس 632 م- غدیر خم.
چهارشنبه 20 ذی حجه 10 ه- 18 مارس 832 م- کمین کردن عدهای در عقبه ارسی.
اوایل سال 11 هجری آوریل 632 م- کشته شدن شهر بن باذان فرماندار یمن بدست أسود
عنسی- فرستادن نامههای پیامبر- کشته شدن أسود عنسی بدست ایرانیان یمن- ظهور
مسیلمه کذّاب در بنی حنیفه یمامه- ظهور طلیحه اسدی در طایفه بنی اسد نجد- فوت منذر
بن ساوی امیر بحرین.
نیمه محرم 11 ه- 12 آوریل 632 م- آمدن وفد نخع قبیلهای از یمن، آخرین وفد.
اواخر صفر 11 ه- مه 632 م- سریه اسامة بن زید بن حارثه 20 ساله بر سرزمین بلقاء و
مؤته.
دوشنبه اواخر صفر 11 ه- مه 632 م- ناخوشی 13 روزه پیامبر.
صبح دوشنبه 28 صفر و یا 12 ربیع الاول- آخرین خطبه پیامبر.
ظهر دوشنبه 28 صفر 11 ه- 25 مه 632 م- رحلت پیامبر اکرم (ص). (به نظر امامیه).
ظهر دوشنبه 12 ربیع الاول 11 ه- 7 ژوئن 632 م- رحلت رسول خدا (ص) (به نظر اهل
تسنّن).
چهارشنبه اول ربیع الاول 11 ه- 27 مه 632 م- تدفین در خانه خود پیامبر (ص) (به نظر
امامیّه).
چهارشنبه 14 ربیع الاول 11 ه- 9 ژوئن 632 م- تدفین در خانه خود رسول خدا (ص) (به
نظر اهل تسنّن).
کتابنامه
آشنائی با قرآن استاد مرتضی مطهری (1358 ش) قم 1359.
آفرینش هنری در قرآن سید قطب ترجمه دکتر فولادوند. تهران 1359، ر. التصویر.
آلاء الرحمن محمد جواد بلاغی مطبعة العرفان 1351.
الابانة (کتاب المفرد) مکی بن ابی طالب (437 ه) تصحیح دکتر شلبی. مصر.
ابراز المعانی ابو شامه (665 ه) شرح قصیده شاطبی (ر. حرز الامانی) قاهره 1349.
اتّحاف فضلاء البشر فی القراآت الاربعة عشر احمد دمیاطی مشهور به بناء (1117 ه)
قاهره 1359.
الاتقان فی علوم القرآن سیوطی (911 ه) تحقیق محمد ابو الفضل ابراهیم. قاهره 4 ج
1974 و مطبعه حجازی قاهره 1360.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 715
اثبات الوصیة مسعودی (346 ه) تهران.
اثر القرآن فی تطور النقد العربی دکتر محمد زغلول سلام. مصر 1961.
الاحتجاج ابو منصور طبرسی (548 ه) نجف 1350 و تهران 1302.
احسن التقاسیم مقدسی (381 ه) به اعتناء دخویه لیدن 1877.
احکام القرآن ابن العربی (543 ه) قاهره 1331.
احکام القرآن جصّاص (370 ه) 1347.
احکام القرآن فاضل مقداد، تهران 1313.
احکام القرآن دکتر محمد خزائلی (1348 ه. ش) تهران 1353.
احیاء علوم الدین امام محمد غزالی (505 ه) بیروت 4 ج.
الاخبار الطوال دینوری (282 ه) قاهره 1959.
اخبار مکه ازرقی (220 ه) بیروت 1964.
اختیار معرفة الرجال کشّی (340 ه) مشهد 1348 ش.
ادب الکاتب ابن قتیبه (276 ه) مکتبة التجاریة 1355.
ادوار فقه محمود شهابی دانشگاه تهران 1357، 3 ج.
الارشاد شیخ مفید (413 ه) اصفهان 1364.
ارشاد الساری الی شرح صحیح البخاری قسطلانی (923 ه) قاهره 1293، 10 ج.
ارشاد العقل السلیم الی مزایا القرآن الحکیم ابی السعود، بولاق 1275.
اساس التأویل مغربی (363 ه) بیروت 1960.
اسباب النزول واحدی (468 ه) قاهره 1959.
الاستیعاب فی معرفة الاصحاب ابن عبد البر (463 ه) حیدرآباد 1319.
اسد الغابة فی معرفة الصحابة ابن اثیر (630 ه) قاهره 1286، 5 ج.
الاشتقاق ابن درید (321 ه) گوتینگن 1854 یا مصر 1958.
الاصابة فی تمییز الصحابة ابن حجر عسقلانی (852 ه) قاهره 1325، 8 ج.
الاصنام ابن کلبی (204 ه) تحقیق احمد زکی پاشا، مطبعه امیریه 1332.
اصول کافی کلینی (329 ه) تهران 1388، 4 ج.
اضواء علی السنة المحمدیه محمود ابوریه، قم 1383.
اعتقادات صدوق (381 ه) تهران 1380.
اعجاز القرآن باقلانی (403 ه) مصر 1963.
اعجاز القرآن رافعی، مصر 1940.
الاعلام زرکلی بیروت 1389، 14 ج.
أعلام قرآن خزائلی (1345 ش) امیر کبیر تهران 1350.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 716
اعلام الوری بأعلام الهدی طبرسی (548 ه) نجف 1390.
اعیان الشیعه سید محسنن امین (1371 ه) بیروت 1960.
أغانی ابو الفرج اصفهانی (356 ه) بولاق 1323، 21 ج.
الاقناع اهوازی، نسخه خطی 54 ظاهریه دمشق.
أمالی ابو علی قالی (356 ه) قاهره 1926، 3 ج.
أمالی صدوق (381 ه) قم 1373.
أمالی سید مرتضی (436 ه) قاهره 1954.
أمالی شیخ طوسی (460 ه) نجف 1964.
امتاع الاسماع مقریزی (849 ه) قاهره 1941.
املاء ما منّ به الرحمن ابو البقاء العکبری (616 ه) قاهره 1321، 2 ج.
أمل الآمل شیخ حرّ عاملی (1104 ه) بغداد 1385، 2 ج.
انباه الرواة علی أنباه النحاة قفطی (646 ه) قاهره 1950، 3 ج.
أنساب الاشراف بلاذری (279 ه) قاهره 1959.
الانساب سمعانی (562 ه) لیدن 1912.
انسان در قرآن مرتضی مطهری (1358 ش) قم، انتشارات صدر.
انسان العیون فی سیرة الامین و المأمون نور الدین حلبی (1044 ه) بولاق 1875، 3 ج.
أنوار التنزیل و أسرار التأویل قاضی بیضاوی (791 ه) لیپزیگ 1846. 2 ج.
اوائل المقالات شیخ مفید (413 ه) قم.
بازگشت به قرآن مهندس مهدی بازرگان، تهران 61 و 1360، 2 ج.
الباعث الحثیث الی معرفة علوم الحدیث ابن کثیر (774 ه) قاهره 1937.
بحار الانوار فی اخبار الائمة الاطهار مجلسی (1110 ه) تهران 12- 1301، 26 ج و چاپ
جدید 100 ج.
البحر المحیط ابو حیّان اندلسی (754 ه) قاهره 1328، 8 ج.
بحوث فی تاریخ القرآن و علومه ابو الفضل میر محمدی، بیروت 1980.
البدایة و النهایة فی التاریخ ابن کثیر (774 ه) قاهره 1963، 14 ج.
بدیع القرآن ابن ابی الاصبع (654 ه) قاهره 1377.
البرهان فی علوم القرآن بدر الدین زرکشی (794 ه) قاهره 1957، 4 ج.
بغیة الوعاة سیوطی (911 ه) قاهره 1326.
بلوغ الارب آلوسی (1342 ه) مصر 1342، 3 ج.
البیان آیة اللّه خوئی، نجف 1385.
تاج العروس من جواهر القاموس زبیدی (1205 ه) قاهره 1206- 1307 ه- 10 ج.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 717
تاریخ آداب العرب مصطفی صادق الرافعی، قاهره 1359.
تاریخ ابن واضح یعقوبی (284 ه) نجف 1358 و 1384، ترجمه تاریخ یعقوبی از مرحوم دکتر
آیتی تهران 3 و 1342 ش 2 ج.
تاریخ الادب العربی کارل برو کلمن (1961 م) قاهره 1959- 1977، 6 ج.
تاریخ بغداد خطیب بغدادی (463 ه) قاهره 1931، 14 ج.
تاریخ پیامبر اسلام دکتر محمد ابراهیم آیتی (1345 ش) دانشگاه تهران 1361.
تاریخ التمدن الاسلامی جورجی زیدان (1914 م) قاهره 1958.
تاریخ الخمیس دیار بکری (966 ه) قاهره 1283 و یا بیروت 1972، 2 ج.
تاریخ دمشق ابن عساکر (571 ه) تاریخ الرسل و الملوک طبری (310 ه) لیدن 1901- 1881،
13 ج.
تاریخ الشعوب الاسلامیة کارل برو کلمن (1956 م) بیروت 1948.
تاریخ العرب (مطول) فیلیپ حتّی، بیروت 1958.
تاریخ القرآن ابو عبد اللّه مجتهد زنجانی (1360 ه. ق.) بیروت 1388، ترجمه فارسی از
مرحوم سحاب تهران 1341.
تاریخ القرآن دکتر عبد الصبور شاهین، قاهره 1966.
التاریخ الکبیر بخاری (256 ه) حیدرآباد 1378، 8 ج.
تاریخ مختصر الدول ابن عبری (685) بیروت 1958.
تأویل مشکل القرآن ابن قتیبة (276 ه) قاهره 1373.
تحف العقول ابن شعبه حرّانی (قرن 4) تهران 1386.
ترجمه تفسیر المیزان علامه طباطبائی (1360 ش) قم 1377 ببعد. 30 ج.
تدریب الراوی سیوطی (911 ه) قاهره.
تذکرة الحفاظ ذهبی (748 ه) حیدرآباد 1334، 4 ج.
تصویر الحفاظ ذهبی (748 ه) حیدرآباد 1334، 4 ج.
تصویر الفنی فی القرآن سید قطب قاهره 1949. ر. آفرینش.
تصویر و تجمیل الکتب العربیة فی الاسلام محمد جواد اصمعی. قاهره.
تفسیر ابن کثیر (774 ه) چاپ حلبی قاهره 1343 ه 4 ج.
تفسیر ابو الفتوح ر. الروض الجنان.
تفسیر بیضاوی ر. انوار التنزیل.
تفسیر الجلالین جلال الدین محلی و جلال الدین سیوطی، بولاق 1280.
تفسیر خازن ر. لباب التأویل.
تفسیر رازی ر. مفاتیح الغیب.
تفسیر شبّر (1242 ه) قاهره 1966.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 718
تفسیر طبرسی ر. مجمع البیان.
تفسیر طبری ر. جامع البیان.
تفسیر غریب القرآن ابن قتیبه (276 ه) حلبی 1958.
تفسیر القرآن الکریم ثوری کوفی (161 ه) تحقیق امتیاز علی عرشی، رامپور هند 1965.
تفسیر قرطبی ر. الجامع لاحکام القرآن.
تفسیر کشاف ر. الکشاف.
تفسیر ماوردی ر. العیون و النکت.
تفسیر نمونه زیر نظر آقای ناصر مکارم شیرازی، تهران 1353 ببعد.
تفصیل الآیات القرآن الحکیم ژول لابوم و ادوارد مونته ترجمه محمد فؤاد عبد الباقی.
تهران.
تقیید العلم خطیب بغدادی (463 ه) دمشق 1949.
تلخیص البیان فی مجازات القرآن شریف رضی (406 ه) قاهره 1955 م.
تنزیه التنزیل سید هبة الدین شهرستانی (1374 ه) نجف اشرف.
تنزیه القرآن عن المطاعن قاضی عبد الجبّار (415 ه) بیروت.
التوفیقات الالهیة فی مقارنة التواریخ الهجریة بالسنین الافرنکیة و القبطیة مختار
پاشا (1315 ه) بولاق 1311.
تهذیب الاسماء و اللغات نووی (676 ه) مصر. 3 ج.
تهذیب التهذیب فی اسماء الرجال ابن حجر عسقلانی (852 ه) حیدرآباد 1327، 12 ج.
التیجان وهب بن منبّة (114 ه) حیدرآباد 1347.
التیسیر فی القراآت السبع ابو عمرو دانی (444 ه) استانبول 1930.
ثلاث رسائل فی اعجاز القرآن. دار المعارف بمصر.
جامع البیان عن تأویل القرآن طبری (310 ه) قاهره 1323 سی جزء در ده مجلد و تحقیق
محمود و احمد محمد شاکر (1374) 15 مجلد تا سوره 12 آیه 18.
جامع التأویل لمحکم التنزیل محمد بن بحر اصفهانی کلکته 1340.
الجامع الصحیح ترمذی (279 ه) (شرح ابن عربی 543) قاهره 1931.
الجامع الصغیر سیوطی (911 ه) چاپ مصر 1352، 2 جزء الجامع لاحکام القرآن قرطبی (671
ه) قاهره 1933- 1939.
الجامع لاخلاق الراوی خطیب بغدادی (463 ه) نسخه خطی اسکندریه.
الجرح و التعدیل ابن ابی حاتم رازی (327 ه) حیدرآباد 1953، 9 ج.
الجمهرة ابن درید (321 ه) حیدرآباد 1344، 4 ج.
جمهرة انساب العرب ابن حزم (456 ه) دار المعارف بمصر 1948.
جوامع السیرة ابن حزم قاهره 1962.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 719
الحجة فی القراآت السبع ابن خالویه (370 ه) تحقیق دکتر سالم مکرم بیروت 1971.
حرز الامانی و وجه التهانی (قصیده شاطبیه در قراآت) ابو محمد شاطبی (590 ه) پیشاور
1278.
حسن المحاضره سیوطی (911 ه) قاهره 1387.
الحضارة الاسلامیة فی القرن الرابع الهجری، آدم متز (1917 م) قاهره 1947، 2 ج.
حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء ابو نعیم اصفهانی (430 ه) قاهره 1932.
حیاة الحیوان الکبری دمیری (808 ه) بولاق 1284.
حیاة محمد (ص) محمد حسین هیکل (1956 م) قاهره 1936، چاپ دهم 1969.
حیاة محمد (ص) در منگام ترجمه عادل زعیتر 1949 م.
الحیوان جاحظ (255 ه) مصر 1357، 7 ج.
خدا و انسان در قرآن ایزوتسوتوشیهیکو ترجمه آقای احمد آرام، تهران 1361 ش.
خزانة الادب بغدادی (1093 ه) بولاق 1299، 4 ج.
الخصائص الکبری سیوطی (911 ه) حیدرآباد 1319 و یا قاهره 1967، 3 ج.
الخطط مقریزی (845 ه) قاهره 1270.
خلاصة الاقوال علامه حلّی (726 ه) طهران 1311 ه ق.
الخوارج و الشیعة و لهاوزن ترجمه دکتر عبد الرحمن بدوی کویت.
دائرة المعارف الاسلامیة، ترجمه عربی، قاهره، 15 ج.
دانشنامه ایران و اسلام، تهران 1355 تا 1360 ش 10 ج، آ- اخوان.
در آستانه سال زاد پیامبر (ص) محمود رامیار، تهران 1358 ش.
در آستانه قرآن، رژی بلاشر ترجمه رامیار، تهران 1359 ش در مکتب وحی عبد اللطیف
هندی، تبریز 1347 ش الدر المنثور فی تفسیر بالمأثور سیوطی (911 ه) چاپ حلبی مصر
1314 ه. 6 ج.
الدفاع عن القرآن دکتر احمد مکی انصاری مصر 1937.
دلائل الاعجاز عبد القاهر جرجانی (471 ه) المنار 1367.
دلائل النبوة ابو نعیم (430 ه) حیدرآباد 1320.
دلائل النبوه بیهقی (458 ه) قاهره 1970، 2 ج.
دول الاسلام ذهبی (748 ه) حیدرآباد 1364.
دیوان الاعشی، وین 1927.
دیوان امری القیس، چاپ مصر 1349.
دیوان حسّان بن ثابت (54 ه) تونس 1281 و قاهره 1904.
دیوان الحماسه ابی تمام (231 ه) مصر 1334، 2 ج.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 720
دیوان الحماسة بحتری (284 ه) بیروت 1910.
دیوان الهذلییّن قاهره 50- 1945، 3 ج.
الذّریعة الی تصانیف الشیعة آغا بزرگ تهرانی (ه) نجف و تهران 1936 ببعد.
راهنمای گنجینه قرآن احمد گلچین معانی، آستانقدس رضوی مشهد 1347 ش.
رجال نجاشی (450 ه) بمبئی 1317.
رجال طوسی (460 ه) نجف 1381.
رجال ابن داود حلی (647 ه) دانشگاه تهران 1342 ش.
رحله ابن بطوطه (770 ه)، پاریس 1853.
رحله ابن جبیر (614 ه) بیروت 1964.
الرساله شافعی (204 ه) چاپ شاکر قاهره 1940.
رسالة التوحید امام محمد عبده (1323 ه) چاپ نهم 1357.
روح المعانی آلوسی (1270 ه) بولاق 1310، 9 ج.
روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات خوانساری (1313 ه) اصفهان 1382.
الروض الانف فی شرح السیرة النبویة عبد الرحمن سهیلی (581 ه) تحقیق وکیل قاهره
1967، 7 ج.
الروض الجنان و روح الجنان ابو الفتوح رازی (قرن ششم) تهران 5- 1334، 10 ج.
زاد المعاد فی هدی خیر العباد ابن قیم جوزیه (751 ه) قاهره 1324.
زندگانی محمد (ص) محمد حسین هیکل ترجمه پاینده تهران 1351.
سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد صالحی شامی (942 ه) معروف به سیره شامی قاهره
1972، 3 ج.
سفینة البحار حاج شیخ عباس قمی، تهران 1355، 2 ج.
سنن ابن ماجه (273 ه) قاهره 1313، 2 ج.
سنن ابو داود (275 ه) قاهره 1280 و 1351، 2 ج.
سنن بیهقی (458 ه) حیدرآباد 1344، 10 ج.
سنن ترمذی (279 ه) بولاق 1292، 2 ج.
سنن دارمی (245 ه) دهلی 1337.
سنن نسائی (303 ه) قاهره 1312، 2 ج.
سیر تحول قرآن مهندس مهدی بازرگان، تهران 1360 و 1355 ش 2 ج.
سیره عمر بن عبد العزیز ابن عبد الحکم (214 ه) مصر 1346.
سیره عمر بن عبد العزیز ابن جزری (597 ه) مصر 1331.
السیرة الحلبیة ر. انسان العیون.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 721
السیرة النبویّه ابن هشام (218 ه) قاهره 1955، 4 ج. گوتینگن 3 ج 1859.
السیرة النبویّة ابن کثیر (774) قاهره 1385، 4 ج.
سیرت رسول اللّه (ص) از ابن هشام ترجمه قاضی ابرقوه (623 ه) تحقیق دکتر اصغر
مهدوی، تهران 1360 ش.
سیری در قرآن عبد الفتاح طباره عفیف ترجمه رسول دریایی، تهران 1356 ش.
الشاطبیه ر. حرز الامانی.
شأن نزول آیات قرآن محلاتی شیرازی، تهران 1334 ش.
شذرات الذهب فی اخبار من ذهب ابن عماد حنبلی (1089 ه) قاهره 1350، 8 ج.
شرح السیرة النبویه ابو ذر بن خشنی (604 ه) تحقیق بولس برونله قاهره 1329، 2 ج.
شرح الشفاء قاضی عیاض (1069 ه) آستانه 1267، 4 ج.
شرح شواهد الکشاف محب الدین افندی، البهیه 1308.
شرح القصائد السبع الطوال الجاهلیات انباری (328 ه) مصر 1963.
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید (655 ه) قاهره 1378، 20 ج.
شرح نهج البلاغه اسد اللّه اسماعیلیان قم 1397.
الصاحبی ابن فارس (395 ه) چاپ السلفیة 1328.
الصافی فی تفسیر القرآن فیض کاشانی (1090 ه) تهران 1374، 2 ج.
صبح الاعشی قلقشندی (821 ه) قاهره 1913.
صحیح بخاری (256 ه) قاهره 1348 و لیدن 1908- 1862.
صحیح مسلم (261 ه) تحقیق محمد فؤاد عبد الباقی قاهره 1955، 5 ج. (شرح النووی (676
ه) قاهره 1929).
صحیفه سجادیه امام زین العابدین (ع) (94 ه) تهران 1331.
الصوارم المهرقه قاضی نور اللّه شوشتری (1019 ه) تهران.
الصواعق المحرقه ابن حجر هیتمی (974 ه) مصر 1307.
الطبقات خلیفه، شباب (240 ه) دمشق 1966، 4 ج.
طبقات الحفاظ سیوطی (911 ه) قاهره 1393.
طبقات الشافعیة الکبری سبکی (771 ه) قاهره 1324.
طبقات فحول الشعراء ابن سلام (231 ه) قاهره 1952.
طبقات القراء ابن جزری ر. غایة النهایه.
الطبقات الکبیر ر. کتاب الطبقات الکبیر.
طبقات المفسرین سیوطی (911 ه) لیدن 1839.
الظاهرة القرآنیة مالک بن نبی، قاهره 1958.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 722
العقد الفرید ابن عبد ربه (328 ه) قاهره 1940.
عقل و وحی در اسلام آربری، ترجمه جوادی، امیر کبیر 1358 ش.
العقیدة و الشریعة فی الاسلام گلدتسیهر (1921 م) قاهره 1959.
علوم الحدیث و مصطلحه دکتر صبحی صالح، دمشق 1379.
علوم القرآن الکریم دکتر عبد المنعم النمر، بیروت و قاهره 1979.
عمدة القاری عینی (855 ه) استانبول 1308.
عیون الاثر فی فنون المغازی و الشمائل و السیر ابن سید الناس (734 ه) قاهره 1356،
2 ج.
عیون الاخبار ابن قتیبه (270 ه) قاهره 1925.
العیون و النکت فی تفسیر القرآن ماوردی (450 ه).
الغارات ثقفی کوفی (283 ه) تهران 1395 ش 2 ج.
غایة النهایة فی طبقات القراء ابن جزری (833 ه) قاهره 1932 م 2 ج.
الغدیر علّامه امینی بیروت 1387.
غرائب القرآن نظام نیشابوری (730 ه) طبع ایران 1280.
غریب القرآن سجستانی (330 ه) الخانجی 1325.
غیث النفع فی القراآت السبع سفاقسی (742 ه) قاهره 1341.
الفائق زمخشری (538 ه) حیدرآباد 1324، 2 ج.
فتح الباری بشرح صحیح البخاری ابن حجر عسقلانی (852 ه) قاهره 1348، 13 ج.
فتح القدیر شوکانی (1250 ه) حلبی 51- 1349، 5 ج.
الفتنة الکبری طه حسین قاهره 1959. جلد اول آن توسط آقای دکتر سید جعفر شهیدی به
عنوان «انقلاب بزرگ» ترجمه شده (تهران مؤسسه علی اکبر علمی 1336 شمسی) و جلد دوم
توسط آقای احمد آرام به عنوان «علی و فرزندان» ترجمه گردیده است (کانون نشر و
پژوهشهای اسلامی، تهران 1332 ش).
فتوح الاسلام ر. کتاب فتوح الاسلام.
فتوح البلدان بلاذری (279 ه) قاهره 1956، 3 ج. و دخویه لیدن 1866 م.
فتوح مصر ابن عبد الحکم (257 ه) لیدن 1920.
فجر الاسلام احمد امین (1954 م) قاهره 1955. مرحوم عباس خلیلی این اثر را به عنوان
«پرتو اسلام» ترجمه کرده است تهران 1317 ش.
الفصل فی الملل و النحل ابن حزم (456 ه) قاهره 1318، 5 ج.
فضائل القرآن ابو عبید قاسم بن سلّام (224 ه) نسخه خطی برلین 451.
فضائل القرآن ابن کثیر (774 ه) بیروت. ذیل تفسیر ابن کثیر است و گویا قبلا از طرف
مجله المنار (قاهره 1347 ه) چاپ شده باشد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 723
فهارس القرآن محمود رامیار امیر کبیر تهران 1345 ش.
الفهرست ابن الندیم (383 ه) چاپ فلوگل لیپزیگ 1872، چاپ تجدد تهران 1971.
الفهرست شیخ طوسی (460 ه) بکوشش محمود رامیار، دانشگاه مشهد 1351.
فی منزل الوحی محمد حسین هیکل (1956 م) قاهره 1974.
القاموس المحیط فیروز آبادی (817 ه) قاهره 1913، 4 ج.
القراآت الشاذه ابن خالویه (370 ه) آستانه 1934.
قرآن در اسلام علامه طباطبائی (1402 ه) تهران 1352 ش.
القرآن و علومه فی مصر دکتر عبد اللّه خورشید البری، قاهره 1970.
قصص قرآن بلاغی امیر کبیر 1349 ش.
الکامل فی التاریخ ابن الاثیر (630 ه) لیدن 1866 و بیروت 1965، 12 ج.
کتاب التنبیه و الاشراف مسعودی (345 ه)، قاهره 1938.
کتاب الضعفاء الصغیر بخاری (256 ه) هند 1325.
کتاب الطبقات الکبیر ابن سعد (230 ه) چاپ سخولیدن و برلین 21- 1905، 9 ج، یا بیروت
1968، 13 ج.
کتاب فتوح الاسلام لبلاد العجم و خراسان واقدی (207 ه) قاهره 1891.
کتاب فی الوقف و الابتداء ابو یحیی زکریا انصاری (926 ه) بولاق 1281.
کتاب المصاحف ابن ابی داود سجستانی (316 ه) قاهره 1936 و لیدن 1937.
کتاب المعارف ابن قتیبه (276 ه) قاهره 1960.
کتاب معرفة القرّاء الکبیر علی الطبقات و الاعشار ذهبی (748 ه) نسخه خطی برلین
9943.
کتاب المغازی واقدی (207 ه) لندن 1966، 3 ج. توسط آقای دکتر محمود مهدوی- دامغانی
ترجمه شده و زیر چاپ است.
کتاب مقدس چاپ داوید آلن- لندن.
کتاب المقصد ابو یحیی زکریا انصاری (926 ه) بولاق 1281.
کتاب الناسخ و المنسوخ ابو القاسم هبة اللّه بن سلامه (410 ه) در حاشیه اسباب
النزول واحدی (قاهره 1316) چاپ شده است.
کتاب النقط ابو عمرو دانی (444 ه) دنباله المقنع دانی چاپ شده است. آستانه 1932.
الکشّاف زمخشری (538 ه) قاهره 1354، 4 ج.
کشف الاسرار میبدی (520 ه) تهران 9- 1331 ش.
کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال متقی هندی (975 ه) حیدرآباد 14- 1312.
لباب التأویل فی معانی التنزیل خازن (741 ه) مصر 1332، 7 ج. در حاشیهاش تفسیر
بغوی نیز چاپ شده است.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 724
لباب النقول فی اسباب النزول سیوطی (911 ه) چاپ حلبی 1373 و قاهره 1382.
لسان العرب ابن منظور (711 ه) بولاق 1300، 20 ج.
لسان المیزان ابن حجر (852 ه) حیدرآباد 1331.
لغت نامه دهخدا (1334 ش) تهران 1325- 1361 ش 222 ج.
لمحات من تاریخ القرآن اشیقر کربلا.
مجمع البیان لعلوم القرآن ابو علی طبرسی (502 ه) صیدا 1333 و تهران 1373، 10 ج.
مجمع الزوائد هیثمی (807 ه) چاپ قدسی 1352، 10 ج.
مجموعة الوثائق السیاسیة للعهد النبوی دکتر حمید اللّه قاهره 1958.
محاسن التأویل قاسمی (1332 ه) قاهره 1376، 12 ج.
المحبّر ابن حبیب (245 ه) بیروت و حیدرآباد 1361.
المحکم فی نقط المصاحف ابو عمرو دانی (444 ه) دمشق 1960.
محمد (ص) خاتم پیامبران، حسینیه ارشاد تهران 1348 ش 2 ج.
المختصر فی اخبار البشر ابو الفداء (732 ه) لاهای 1294 و قاهره 1325 و استانبول
1286.
مختصر فی شواذ القراآت من کتاب البدیع ابن خالویه (370 ه) قاهره 1934.
المخصّص ابن سیده (458 ه) بولاق 1318، 17 ج.
مذاهب التفسیر الاسلامی جولدتسیهر (1921 م) ترجمه دکتر عبد الحلیم نجار قاهره
1955.
المراجعات شرف الدین موسوی (1377 ه) بیروت و بغداد 1345 و نجف 1383.
مرزهای اعجاز آیة اللّه العظمی سید ابو القاسم خوئی مدظله ترجمه و نگارش جعفر
سبحانی تهران 1349 ش.
مروج الذهب مسعودی (346 ه) قاهره 1346 ترجمه پاینده تهران 1356 ش 2 ج.
المزهر سیوطی (911 ه) بولاق 1282، 2 ج.
مسأله وحی مهندس مهدی بازرگان تهران 1342 ش.
المستدرک علی الصحیحین حاکم نیشابوری (405 ه) حیدرآباد 1340، 4 ج.
المستطرف فی کل فن مستظرف أبشیهی (بعد 850 ه) قاهره 1292.
مسند امام احمد بن حنبل (241 ه) تحقیق محمد شاکر قاهره 1368- 1375، 15 ج.
مسند دارمی (245 ه) کانپور 1293.
مسند امام زید (121 ه) میلانو 1919 م.
مسند امام شافعی (204 ه) هند 1306.
مسند طیالسی (204 ه) حیدرآباد 1321.
المصاحف ر. کتاب المصاحف.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 725
المصباح المضییء فی کتاب النبی الامّی و رسله ابن حدیده حیدرآباد 1976.
المعارف ابن قتیبه (270 ه) گوتینگن 1850 و طبع ثروت عکاشه 1960.
معالم التنزیل بغوی (317 ه) در حاشیه تفسیر خازن (لباب التأویل) قاهره 1332.
معالم السنن خطابی (388 ه) حلب 1351، 4 ج.
معجم الادباء یاقوت (626 ه) قاهره 1936، 7 ج.
معجم الفاظ القرآن الکریم مجمع اللغة العربیة قاهره 70- 1953.
معجم البلدان یاقوت لیپزیگ 1866، 8 ج.
معجم رجال الحدیث آیة اللّه العظمی سید ابو القاسم موسوی خوئی مد ظله نجف 1970، 19
ج ببعد.
المعجم المفهرس لالفاظ الحدیث النبوی دکتر ا. ی. ونسنک، لیدن 69- 1936، 7 ج.
المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم محمد فؤاد عبد الباقی (1968 م) قاهره 1378.
معجم ما استعجم من اسماء البلاد و المواضع ابو عبید البکری (487 ه) چاپ لجنة 1364،
3 ج.
المعرّب جوالیقی (540 ه) تحقیق احمد محمد شاکر، چاپ افست 1966 تهران.
معرفة اخبار الرجال کشّی (450 ه) بمبئی 1317.
المعلّقات چاپ فر. انگ. آرنولد، لایپزیگ 1850 م.
معلقات سبع ترجمه عبد المحمد آیتی تهران 1345 ش.
مغازی ر. کتاب المغازی.
مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار تفسیر شهرستانی، محمد بن عبد الکریم (548 ه)،
نسخه خطی کتابخانه مجلس شورا (نوشته شده در 967 ه).
مفاتیح الغیب امام فخر الدین رازی (606 ه) قاهره 1321، 8 ج.
مفاهیم اخلاقی دینی در قرآن ایزوتسوتوشیهیکو ترجمه فریدون بدرهای تهران 1361.
مفتاح السعادة طاش کبری زاده (968 ه) حیدرآباد 1328، 2 ج.
مفتاح کنوز السنة دکتر ا. ی. ونسنک ترجمه عبد الباقی مصر 1934.
المفردات فی غریب القرآن راغب اصفهانی (قرن 5 ه) تهران 1373.
المفضلیات المفضل الضبی (168 ه؟) تحقیق احمد شاکر و عبد السلام هارون قاهره 1942.
مقاتل الطالبیین ابو الفرج اصفهانی (356 ه) قاهره 1368.
المقدمه ابن خلدون (806 ه) جلد اول قاهره 1957 م. ترجمه فارسی از مرحوم پروین
گنابادی تهران 7 و 1336 ش.
مقدمه ابن صلاح (643 ه) هند 1357 و بیروت 1978.
مقدمتان فی علوم القرآن چاپ آرثور جفری مصر 1954.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 726
مقدمه فتح الباری ر. هدی الساری.
المقنع فی رسم المصاحف الامصار ابو عمرو الدانی (444 ه) استانبول 1932.
مکاتیب الرسول علی احمدی قم 1379.
مناهل العرفان فی علوم القرآن محمد عبد العظیم زرقانی قاهره 1373، 2 ج.
المنتظم ابن جوزی (597 ه) حیدرآباد 9- 1357، 10 ج.
منتهی المقال کربلائی طهران 1302.
منجد المقرئین ابن جزری (833 ه) قاهره 1350.
من لا یحضره الفقیه صدوق (381 ه) تهران 1349 ش.
منهج المقال معروف به رجال کبیر از استرآبادی (1028 ه).
الموطأ امام مالک بن انس (179 ه) قاهره 1951 و روایة شیبانی المکتبة العلمیه 1979.
مولد رسول اللّه (ص) ابن کثیر (744 ه) چاپ المنجد بیروت 1961.
مولد النبی سعید الدین محمد بن مسعود بن محمد کازرونی. ر. نهایة المسؤول.
میزان الاعتدال ذهبی (748 ه) قاهره 1963.
الناسخ و المنسوخ ابو جعفر النحاس (338 ه) قاهره 1923.
النّبوّات ابن تیمیه (728 ه) قاهره 1967.
النجوم الزاهره ابن تغری بردی (874 ه) قاهره 72- 1929 و لیدن 1855.
نزهت القلوب فی غریب القرآن سجستانی قاهره 1921.
نسب قریش مصعب زبیری (236 ه) قاهره 1953.
النّشر فی القراآت العشر ابن جزری (833 ه) دمشق 1345، 2 ج.
النصرانیة و آدابها بین عرب الجاهلیة شیخو (1927 م) بیروت 23- 1912.
نظم الدرر و تناسق الآیات و السور ابراهیم بن عمر بقاعی (809 ه) مصر.
النّقط ابو عمرو الدانی (444 ه) ذیل کتاب المقنع چاپ شده است. ر کتاب النقط نکت
الانتصار باقلانی (403 ه) تحقیق دکتر محمد زغلول سلام، اسکندریه.
نمونه بینات در شأن نزول آیات دکتر محمد باقر محقق تهران 1359، 2 ج.
نهایة المسؤول فی درایة الرسول ترجمه مولد النبی کازرونی توسط عبد السلام ابرقوهی،
خطی مورخ 765 ه آستانقدس رضوی (مشهد).
النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، ابن الاثیر (606 ه) قاهره 1311، 4 ج.
نهج البلاغة امام علی بن ابی طالب (ع) (40 ه) بیروت 1967.
نیل الاوطار شوکانی (1255 ه) چاپ منیریه 1344، 9 ج.
وجوه قرآن حبیش تفلیسی بکوشش دکتر مهدی محقق تهران 1359 ش.
الوحی الی الرسول محمد (ص) عبد اللطیف السبکی قاهره 1961.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 727
الوحی المحمدی سید محمد رشید رضا (1935 م) چاپ سوم قاهره 1354 ترجمه فارسی از محمد
علی خلیلی تهران 1317 ش.
وحی و نبوت شریعتی مزینانی تهران 1349 ش.
وحی و نبوت مرتضی مطهری تهران 1357 ش.
وحی یا شعور مرموز علامه طباطبائی (1360 ش) قم.
وفیات الاعیان ابن خلکان (681 ه) قاهره 1310.
الولاة و القضاة کندی (350 ه) بیروت 12- 1908.
هدی الساری مقدمه فتح الباری ابن حجر عسقلانی (852 ه) بولاق 1301.
iramA
.M
eihpargoilbiB
evitimirp
ud
.naroC
eilbuP
خ rap. H snad gruobnereD ... oiranetnec id elehciM iramA، emrelaP، 0191. lov eardnA. I،
roT dammahuM،
nies nebeL dnu nies ebuolG، negnittoG،
2391.
demmahoM
، ehT naM dna siH. htiaF detalsnart yb lihpoehT lezneM،
nodnoL
، 5391. eiD nosreP sdemmahuM ni ... erheL. mlohkcotS 8191.
yrrebrA
،. A. J ehT neveS sedO،" ehT nedloG sedO fo nagaP aibarA"
nodnoL
، 7591. noitaleveR dna nosaeR ni. malsI. nodnoL ehT yloH خ
naroK
،. nodnoL 3591
ymelehtraB
tniaS
- erialiH؛
temahoM te eL. naroC siraP 5981.
reuaB
،. H rebU eid gnudronA red neruS dnu rebU eid nebatshcuB
nellovsinmieheG mi naroQ،
ni GMDZ،
vxxI، gizpieL، 1291.
elleB
،. drahciR ehT naruQ،
detalsnart htiw a lacitirc er- tnemegnarra fo sharuS eht، hgrubnidE، 7391- 93. 2. sloV
ohW ereW eht sfinaH؟
dlroW melsoM xx) 0391
(، 021- 4.
ressartsgreB
،. G. V ehcalB. QdG
خ er، eR خ sig؛ noitcudortnI ua. naroC siraP 3491. eL.
naroC noleS noitcudarT nu iassE ed tnemessalceR sed. setaruoS siraP، 9491- 15. elborP eL خ em ed temohaM،
siraP 2591. eL naroC، tiudarT ed L
خ siraP. ebarA،
6691.
yeldoB
، dlanoR،. V. C ehT regnesseM، weN kroY،
9691.
ihuB
، stnarF؛
naroK،. tra snaD L خ epolcycnE
خ eid ed I
خ malsI،
II، 1311، anidaM.
a،. tra snad E. l III،
58- 59. saD nebeL
sdemmahuM، gizpieL، 0391.
notruB
، nhoJ؛ ehT
noitcelloC fo eht ruQ
خ na، egdirbmaC، 9791.
inateaC
،. L ilannA lled
خ malsI،. T I- II، onaliM،
5091، 2 ylrevlaC. slov،. E. E؛ pihsroW ni malsI، 5291، avonasaC ssardaM، temohaM te al nif ud ednom، siraP،
1191- 31.
nissuaC
ed
lavecreP
،. P iassE rus I
خ eriotsiH sed sebarA tnava I خ te emsimalsi tnadnep I خ euqopE ed. temohaM siraP، ellevuoN e
خ. d 2091؛ 3 nivuahC.
lov؛ eihpargoilbiB
sed segavuo sebarA uo sfitaleR xua eiL. sebarA خ eg،
7091، 9091، T،
X، doowaD.
IX،. N. J ehT. naroK taerG niatirB، 4791.
reffneD
، damhA nov،
erutaretiL no htidaH ni naeporuE. segaugnaL yhpargoilbiB A،. nodnoL
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 728 mehgnemreD
،. E aL eiV ed. temahoM siraP 9291.
dammahuM dna eht cimalsI. lanoitidarT troptseW، 4791.
E
I
: epolcycnE
خ eid ed l
خ. malsI eimerp
خ er e خ. d
edyeL، 3191- 94. eixueD خ e em خ. d 0691
... ehT aideapolcycnE fo malsI، tsriF. de nedieL، 3191- 24.
dnoces
noitide
nediel
dna
nodnOl
0691 ...
leknarF
،. S eD silubacoV ni siuqitna mubarA subinimraC nite onaroC.
snirgereP nedieL 0881. eiD nehcsiamarA retrowdmerF mi nehcsibarA،
nedieL
6881.
QdG
: ethcihcseG sed. snaroQ. V bbiG. ekedloN، riS notlimaH،
A. R ehT erp- cimalsI msiehtonoM no. aibarA drawraH ehT
lacigoloehT. weiveR 2691،
VI،. p 081.
rehizdloG
،. zangI negnuselroV rebu ned malsI، tsepaduB،
0191. emgoD eL te al
iol ed I خ malsI،. dart xileF nirA؛
siraP 8591،
I. lov negnuthciR eiD red nehcsimalsI gnugelsunaroK، nedyeL، 0291. ahuM-
ehcsinademm
neidutS
، 2. sdB ellaH،
8881- 09. milsuM seidutS،
.snart
yb
rebraB
dna
nretS
، nodnoL،
7691، 1791، 2 nnamhorG. slov،. A ehT
melborP fo gnitaD ylraE. snaruQ ni reD malsI، nilreB،
8591، IIIXXX،
3،. p 022.
mualliuG
،. derflA ycehporP dna noitaniviD، nodnoL،
8391.
halludimaH
،. M temohaM ehporP
خ et sed sebarA،
siraP،
6491. eL ehporP خ ed et I خ malsI،
2 slov، siraP
9591. eL naroC،
noitcudart،
siraP،
6691.
dlefhcsriH
،. H iassE Irus
خ eriotsih sed sfiuJ ed enideM ne R E. I IIV te XI،
3881- 5. weN sehcraeseR otni eht noitisopmoc dna sisegexE fo naroQ
eht، ni citaisA.
shpargonoM. t III، nodnoL، 2091.
ztivoroH
، fesoJ؛
ehcsinaroK negnuhcusretnU، nilreB،
6291، I. lov ehcsinaroK saD seidraP، melasureJ،
3291.
drawoH
،. I. K. A. rD batiK la- dahsrI، ehT kooB fo ecnadiuG، nodnoL،
1891.
trauH
،. IC eriotsiH sed. sebarA siraP، 2191. enU ellevuon ecruoS naruQ ud، snad lanruoJ euqitaisA، 4091، I،
521- 76.
nbI
mahsiH
، ehT efiL fo. dammahuM detslsnarT yb derflA emualliuG،
nodnoL
، 5591. saD nebel trufknarF .... demmahuM، 1691.
nbI
aS
خ edi، demmahuM؛ batiK la- taqabaT I- ribaK، natsikaP، 7691.
J
A
- lanruoJ yreffeJ. euqitaisA، ruhtrA؛
slairetaM rof eht yrotsiH fo eht txet fo eht naruQ، nedieL،
7391. ehT ngieroF yralubacoV fo eht naruQ،. adoraB 8391. naruQ ehT sa erutpircS، kroyweN،
2591.
yruohK
، fiaR egroeG؛
bhaW. b hibbanuM،
nedabseiW،
2791. acibarA
12، 4791، 69.
aL
emuaeB
،. J eL naroK sylana
خ. ee siraP،
8781.
snemmaL
، irneH L
خ egA ed temohaM te al eigolonorhC ed al. ariS J snaD. A) 1191 (IIVX،
902- 05. eL uaecreB ed l. mlasI emoR 4191. eibrA L
elatnediccO tnavA eHI
خ erig، turieB، 3291. aL aeuqceM
خ ellieV al ed I eH
خ. erig htuoryeB،
4291.
llayL
، selrahC ehT sdroW finaH dna milsuM، ni lanruoJ fo eht citaisA layoR. yteicoS 3091،. p 177
... tneicnA naibarA. ytreoP nodnoL، 0391.
htuoilograM
،. D. S dammahoM dna eht esiR fo. malsI nodnoL، 5091
nossaM
،. D eL naroc te al er
خ ev خ noital
eduj خ o- erhc خ. enneit 2. slov
siraP، 8591
.nongissaM
siuoL
lA
- jallaH،
rytraM euqtisyM ed I. malsI siraP، 2191-
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 729 namlaS
kaP
te
secimerpel
selleutirps
ed
I
malsI
neinarI
، siraP 4391.
seliM
،. G. C ylraE cimalsI snoitpircsnI raeN at fi ni eht. zajiH ni
lanruoJ raeN fo nretsaE. seidutS. tcO 8491.. p 042.
anagniM
،. A dna siweL،. A sevaeL morf eerhT tneicnA snaruQ erp
ylbissoP-. cinamhtO. egdirbmaC 4191.
rathcuM
ahcaP
،. dumhaM eiD tleW sed malsI MI thciL sed snaroK sed dnu. htidaH.
ramieW 5191.
riuM
، riS mailliW؛
ehT naroC،
stI notisopmoC dna gnihcaeT، nodnoL،
8781. ehT efiL fo
temhaM dna yrotsiH fo ... malsI nodnoL 8581- 16.
ehT
htrib
dna
doohdlihc
fo
.temahoM
attuclaC
، 3881. srehtaferoF temahoM fo dna yrotsiH fo. acceM attulaC، 3881. ehT efiL fo morF dammahoM lanigirO. secruoS hgrubnidE، 3291. ehT ynomitseT enrob yb naroC eht ot eht hsiweJ sna irhC nait
serutpircS، nodnoL 5581.
noslohciN
،. R. A A yraretiL yrotsiH fo. sbarA. egdirbmaC 3591.
ekedloN
،. ehT. trA" naroK" ni ehT aideapolcycnE. acinnatirB. II 61، 1.
reD
naroQ
ehcsilatneirO
.nezzikS
enilreB
، 2981. ethcihcseG. snaruQ sed. negnittoG 0681.
euqrameR euqitirc elrus elyts te al ud exatnys. naroc detalsnarT yb. G H.
teuqsuoB siraP 3591.
ekedloN
، rodoehT؛
sna yllawhcS،
hcirdeirF؛.
T. I rebu ned gnurpsrU. snaroQ sed gizpieL، 9191- yllawhcS،. F. T. II eiD gnulmmaS sed gizpiL. snaruQ، 9191. ressartsgreB،. G dna iztreP،. O. T
III، eiD sed
ethcihcseG. stxetnaroQ gizpieL،
8391. 3 yraelO. slov،. D. L
aibarA rofeb. dammahuM nodnoL 7291.
teraP
، iduR؛ reD
naroK، ratnemmoK
dnu. znadroknoK remmahlhoK،
1791.
dammahoM
dnu
red
.naroK
tragttutS
، 7591. reD naroK،
nedabseiW،
3691.
R
E
I
- euveR sed E
خ sedut R seuqimalsI H R- euveR ed I eriotsih sed R. snoigiler M M-
euveR ud ednoM llewdoR. namalusuM،. A ehT naroK، noitalsnarT htiW eht saruS degnarra ni lacigoL- onorhC.
redro nodnoL، 1681، 6791، 4291.
elaS
، egroeG؛
ehT naroK،
nodnoL 4371،
... 1291، kroYweN 0091،
7191.
ssehtluhcS
، hcirdeirF؛
ajjamU. b iba- s- tlaS ni ehcsilatneirO neidutS،
rodoehT
ekedloN
، 6091، nesseiG،
loV I،. pp 17- 98.
lleS
، drawdE؛
ehT lacirotsiH tnempoleveD fo eht naruQ، nodnoL،
9091.
retrohS
aidapolcycnE
fo
malsI
، yb. H. A. R bbiuG dna. J. H sremarK،
nedieL
،. E. J. llirB 4791.
htimS
،. W. R ehT noigileR fo eht. setimeS 3 dr،. de nodnoL، 7291.
regnerpS
، siolA؛
saD nebeL dnu eid reheI sdammahoM، 1681- 5. 3. sloV
notnatS
،. H. W ehT gnihcaeT fo eht naroQ، nodnoL،
0291.
liadsiT
،. W. S. rialC ehT lanigiro. secruoS nodnoL، 1191.
yerroT
،. C. C ehT laicremmoC- lacigoloehT smreT fo eht naroK، nedieL،
2981.
okihihsoT
، stuzI؛
doG dna naM ni eht naroK scitnameS fo eht. gnuahcsnatleW cinaroK
oykoT، 4691. ocihtE- suoigileR stpecnoC ni ruQ eht خ na، laertnoM،
6691.
ttaW
،. W yremogtnoM؛
dammahoM ta. acceM drofxO، 3591. ta dammahoM. anideM drofxO، 6591. malsI dna eht noitargetnI fo. yteicoS nodnoL،
1691. dammahoM،
tehporP dna. namsetatS nodnoL، 1691. noinapmoC
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 730 ot
eht
.naruQ
nodnoL
، 7691. slleB noitcudortnI ot eht ruQ خ. na nidE-
hgrub
، 0791.
lieW
،. G hcsirotsiH- ehcsitirK. nignutielniE ned. naroK 2 e خ d،
gizpieL،
2791.
nesuahleW
،. J etseR nehcsibarA smutnedieH nilreB، 7981.
.kcnisneW
.A
.J
acceM
،. tra ni IE،
I e خ. d secnadrocnoC
ed. namlusuM noitidart edyeL،
3391 ...
Z
D
M
G
- tfirhcstieZ red nehcstueD nehcsidnal negroM. gizpieL.
tfahcselleseG
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 731
فهرست آیات
قرآن
/ آیه/ صفحه/ 1 فاتحة الکتاب/ 358/ 2 بقره/ 4/ 89/ 15/ 317/ 20/ 348 و 361/ 59/
59/ 68/ 361/ 87/ 58/ 97/ 58 و 60/ 98/ 58 و 60/ 101/ 362/ 105/ 183/ 106/ 168/
121/ 224/ 129/ 31/ 135/ 38/ 136/ 80/ 152/ 235/ 185/ 189 و 190/ 196/ 413/ 213/
177/ 231/ 31/ 228/ 343/ 247/ 86/ 258/ 286/ آیه/ صفحه/ 282- 276/ 260/ 419/ 340/
3 آل عمران/ 6/ 30/ 7/ 28/ 19/ 39/ 23/ 27/ 65/ 27/ 67/ 38/ 95/ 38/ 109/ 140/
118/ 207 و 351/ 145/ 27/ 154/ 29/ 164/ 31/ 4 نساء/ 41/ 177/ 58/ 142/ 82/ 22 و
207/ 95/ 201/ 103/ 27/ 113/ 31 و 157/ 152/ 80/ 153/ 183 و 190/ 163/ 79 و 89
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 732
/ 164/ 79 و 89/ 166/ 91/ 5 مائده/ 3/ 192/ 6/ 209/ 15/ 29 و 138/ 48/ 86 و 89/
83/ 220/ 110/ 58/ 111/ 88/ 6 انعام/ 14/ 209/ 19/ 91/ 25/ 121/ 37/ 183/ 38/ 29/
52/ 119/ 59/ 27/ 79/ 38 و 39/ 90/ 312/ 92/ 90/ 93/ 265/ 112/ 88/ 121/ 88/ 124/
143/ 156/ 23/ 161/ 38/ 7 اعراف/ 32/ 372/ 34/ 29/ 52/ 90/ 53/ 189/ 117/ 89/ 160/
89/ 185/ 2223/ 204/ 21 و 22/ 8 انفال/ 67/ 119/ 68/ 27/ 75/ 27/ 9 توبه/ 6/ 195/
43/ 117/ 60/ 210/ 84/ 117/ 122/ 231/ 127/ 342/ 10 یونس/ 2/ 81 و 89/ 15/ 20 و 34
و 158 و 191/ 16/ 34/ 37/ 22 و 131/ 39/ 189/ 47/ 177 و 178/ 61/ 28 و 29 و 191/
87/ 89/ 94/ 20/ 99/ 144/ 105/ 38 و 39/ 11 هود/ 1/ 189/ 5/ 218/ 17/ 27/ 36/ 88/
37/ 88/ 71/ 361/ 118/ 144/ 12 یوسف/ 3/ 20 و 22 و 89
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 733
/ و 191/ 15/ 89/ 109/ 89/ 13 رعد/ 17/ 80/ 31/ 191/ 38/ 27/ 39/ 28/ 14 ابراهیم/
13/ 89/ 48/ 138/ 15 حجر/ 1/ 23/ 6/ 30 و 31/ 9/ 15 و 30 و 149/ 22/ 28/ 61/ 176/
87/ 23/ 94/ 74/ 16 نحل/ 44/ 30 و 235/ 59/ 29/ 68/ 87/ 98/ 21 و 22/ 102/ 22 و 58
و 59/ 103/ 122/ 106/ 265/ 120/ 38/ 123/ 38/ 17 اسراء/ 4/ 27/ 5/ 178/ 13/ 27 و
29/ 14/ 20 و 29 و 2216/ 39/ 89/ 44/ 35/ 45/ 21 و 22/ 58/ 29/ 71/ 20 و 29/ 73/
150 و 156/ 74/ 119 و 150 و 156/ 75/ 119 و 150 و 156/ 78/ 19 و 20 و 22/ 86/ 169/
88/ 22/ 93/ 20 و 183/ 105/ 90/ 106/ 198/ 107/ 221 و 241/ 108/ 241/ 109/ 221 و
241/ 18 کهف/ 18/ 359/ 20/ 359/ 28/ 120/ 129/ 120/ 49/ 29/ 110/ 165/ 19 مریم/
11/ 86/ 17/ 58/ 19/ 58 و 176/ 20 طه/ 51/ 29/ 77/ 78/ 96/ 176/ 109/ 158
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 734
/ 114/ 190 و 222/ 115/ 79 و 169/ 131/ 119/ 133/ 22/ 50/ 139/ 21 انبیاء/ 7/ 89/
22 حج/ 8/ 27/ 31/ 38/ 52/ 151 و 157/ 53/ 151 و 157/ 70/ 29/ 75/ 143/ 23 مؤمنون/
27/ 88/ 44/ 177/ 73/ 90/ 24 نور/ 11/ 201/ 13/ 337/ 20/ 201/ 33/ 27 و 29/ 25
فرقان/ 1/ 25/ 4/ 121/ 20/ 199/ 32/ 185 و 198 و 199 و 202/ 33/ 198 و 199 و 206/
26 شعراء/ 82/ 88/ 63/ 89/ 193/ 58/ 194/ 259/ 196/ 22/ 214/ 74/ 215/ 372/ 27
نمل/ 1/ 23 و 90/ 2/ 90/ 6/ 22/ 28/ 27/ 29/ 29/ 75/ 29/ 92/ 22/ 28 قصص/ 7/ 88/
46/ 176/ 52/ 221/ 53/ 221/ 75/ 177/ 86/ 34 و 67/ 88/ 138/ 29 عنکبوت/ 2/ 90/ 21/
29/ 24/ 90/ 41/ 90/ 48/ 34/ 30 روم/ 30/ 38 و 141/ 31 لقمان/ 2/ 90/ 32 سجده/ 3/
90 و 176/ 33 احزاب/ 6/ 33/ 7/ 86/ 23/ 188
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 735
/ 34/ 31/ 40/ 178/ 37/ 116/ 34 سبا/ 3/ 29/ 10/ 35/ 44/ 176/ 49/ 209/ 36 یس/ 2/
23/ 14/ 86/ 69/ 23 و 31/ 37 صافات/ 112/ 178/ 38 طس/ 4/ 30/ 11/ 208/ 23/ 242/ 39
زمر/ 27/ 22/ 44/ 158/ 69/ 29 و 178/ 40 مؤمن الغافر/ 2/ 89/ 12/ 87/ 26/ 217 و
225/ 33/ 209/ 41/ 23 و 31/ 44/ 22/ 41 فصلت السجده/ 50/ 177/ 42 شوری/ 7/ 22/ 13/
86/ 51/ 87 و 2176/ 52/ 34 و 89 و 91/ 43 زخرف/ 1/ 189/ 3/ 22/ 4/ 28/ 57/ 154/
58/ 154/ 59/ 154/ 60/ 154/ 63/ 154/ 64/ 154/ 65/ 154/ 44 دخان/ 3/ 189، 190/ 44/
245/ 45 جاثیة/ 2/ 195/ 6/ 195/ 7/ 195/ 8/ 195/ 28/ 29/ 29/ 29/ 46 احقاق/ 3/
142/ 35/ 86/ 47 محمد/ 24/ 22/ 48 فتح/ 26/ 342 و 348/ 49 حجرات/ 13/ 204/ 50 ق/
1/ 23/ 52 طور/ 2/ 28
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 736
/ 3/ 28/ 29/ 82/ 48/ 157/ 53 نجم/ 1/ 91/ 3/ 62 و 155/ 4/ 155/ 10/ 89/ 13/ 59/
14/ 62/ 19/ 150 و 154/ 20/ 150/ 23/ 154/ 36/ 22/ 55 رحمن/ 7/ 142/ 29/ 138/ 57/
29/ 56 واقعه/ 29/ 361/ 61/ 138/ 75/ 200/ 77/ 13 و 23 و 28 و 258/ 78/ 13 و 28 و
258/ 80/ 189 و 258/ 57 حدید/ 22/ 29/ 58 مجادلة/ 1/ 188/ 6/ 30/ 62 جمعه/ 1/ 139/
2/ 31 و 221/ 9/ 2210/ 11/ 188/ 66 تحریم/ 4/ 58 و 59/ 69 حاقه/ 19/ 20 و 21 و 29/
40/ 82/ 41/ 82/ 42/ 82/ 43/ 82/ 44/ 119/ 45/ 119/ 46/ 119/ 47/ 119/ 51/ 23/ 70
معارج/ 4/ 58/ 72 جن/ 1/ 20/ 73 مزمل/ 1/ 13/ 2/ 13/ 3/ 13/ 4/ 13/ 5/ 89/ 15/
178/ 20/ 22- 19 و 209/ 74 مدثر/ 5/ 74/ 75 قیامة/ 16/ 16 و 20 و 178 و 222/ 17/
13 و 19 و 20 و 149 و 222/ 18/ 13 و 19 و 20 و 21 و 178
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 737
/ 19/ 178/ 48/ 201/ 50/ 201/ 76 دهر/ 23/ 22/ 78 نبا/ 38/ 58/ 80 عبس/ 1/ 118/
11/ 28/ 12/ 118/ 16/ 28/ 13/ 258/ 81 تکویر کورت/ 10/ 29/ 15/ 59/ 19/ 58 و 65/
23/ 58 و 59/ 83 مطففین/ 7/ 29/ 18/ 29/ 84 انشقاق/ 7/ 29/ 10/ 29/ 21/ 21 و 22/
85 بروج/ 21/ 13 و 20 و 23 و 189 و 258/ 22/ 13 و 28 و 189 و 258/ 87 اعلی/ 2/
139/ 3/ 2139/ 6/ 21 و 22 و 149 و 170/ 14/ 208/ 18/ 22/ 19/ 22/ 91 شمس/ 7/ 145/
8/ 145 و 244/ 13/ 178/ 93 ضحی/ 1/ 76/ 2/ 76/ 3/ 76/ 95 تین/ 8/ 223/ 96 علق/ 1/
20 و 22 و 257/ 3/ 22/ 4/ 257/ 5/ 257/ 97 قدر/ 1/ 189 و 190/ 4/ 58/ 98 بینة/ 2/
258/ 3/ 258/ 5/ 38/ 99 زلزله/ 1/ 88/ 5/ 88/ 100 عادیات/ 9/ 361
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 738
فهرست سورههای
قرآن
سوره آل عمران 24، 26، 27، 28، 140، 223، 245، 344، 346، 359، 369، 480، 486، 508،
516، 544، 581، 583، 594، 596، 597، 598، 605، 610، 612، 616، 617، 626.
آل حم 552.
آیة الکرسی 552.
ابراهیم 344، 347، 359، 370، 480، 486، 584، 595، 597، 612، 652.
ابی لهب 345.
احزاب 179، 314، 315، 344، 359، 369، 378، 480، 486، 564، 585، 595، 602، 610،
612.
احقاف 344، 346، 359، 370، 479، 586، 595، 596، 612.
احمد 287.
اخلاص 479، 486، 591، 597، 610، 611.
اذا السماء انشقت 344، 360، 369.
اذا السماء الفطرت 344، 360، 369.
اذا الشمس کورت 360، 369.
اذا جاء نصر اللّه 360، 370.
اذا جاءک المنافقون 360. اذا زلزلت 345، 360، 369، 486، 610.
أرأیت 360، 369.
اساس 583، 591.
استعانت 583.
اسراء (اسری) 21، 206، 356، 584، 595، 596، 597، 611، 626.
اصحاب الحجر 344.
اصحاب الفیل 345.
اعراف 20، 344، 359، 370، 443، 479، 486، 544، 583، 594، 596، 610، 611، 612.
اعلی 356، 479، 590، 596، 611.
اعمی 479، 486.
افرء 486.
اقتربت الساعة 356، 369، 370.
اقرأ 344، 360، 371، 479، 558.
قیامة 360.
الذین کفروا 359، 370.
الم تنزیل 344.
الم تر لایلاف 369.
الم تر کیف 360.
المر 551.
الم سجدة 223، 486.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 739
المص 551.
الم نشرح 203، 345، 346، 360، 369، 479، 486، 584، 582.
التین 344، 345، 360، 369، 590، 611.
ام القرآن 583.
انا ارسلنا نوحا 360، 370.
انا عطیناک 346، 369.
انا فتحنا لک 360.
انبیاء 344، 359، 480، 486، 585، 595، 597، 612، 615.
انسان 344، 347، 486، 610.
انشراح 347، 590، 611.
انشقاق 589، 612.
انشقت 480، 486.
انعام 201، 203، 344، 359، 479، 486، 516، 544، 581، 583، 594، 597، 612.
انفال 25، 344، 359، 370، 389، 480، 486، 581، 585، 595، 603، 610، 612، 615.
انفطار 480، 589، 612.
ام الکتاب 583.
براءة 346، 359، 370، 429، 533، 544، 554، 565، 569، 584، 591، 594، 595، 597، 599،
616.
بروج 347، 360، 479، 486، 589، 611.
بقره 25، 169، 185، 198، 206، 223، 234، 245، 260، 344، 346، 369، 378، 382، 388،
390، 480، 489، 544، 552، 562، 580، 581، 583، 593، 594، 595، 597، 598، 599، 602،
605، 610، 612، 615.
بلد 208، 345، 360، 479، 486، 590، 611.
بنی اسرائیل 344، 346، 359، 479، 486، 595.
بینه 258، 590، 596، 612.
تبارک 344، 360، 596.
تبت 111، 346، 360، 369، 479.
تجرید 591.
تحرز 583.
تحریم 345، 370، 486، 588، 610، 612.
تطفیف 610.
تغابن 356، 360، 370، 480، 486، 588، 596، 610، 612.
تفرید 591.
تفویض 583.
تکاثر 345، 346، 479، 486، 590، 611.
تکویر 611.
تنزیل المسجده 360.
توبه 246، 248، 311، 313، 315، 316، 344، 398، 480، 486، 553، 554، 565، 581، 585،
594، 610، 612، 613، 614، 619.
تورات 183.
جاثیه 359، 370، 479، 486، 595، 596، 612.
جمال 591.
جمعه 344، 356، 360، 370، 480، 486، 508، 588، 596، 610، 612.
جن 344، 346، 479، 486، 588،
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 740
596، 611.
حافرة 585.
حاقة 344، 369، 480، 486، 588، 612.
حج 22، 344، 346، 359، 369، 480، 510، 585، 595، 602، 610، 612، 613.
حجر 88، 347، 358، 359، 378، 479، 486، 552، 584، 592، 595، 597، 611.
حجرات 344، 360، 480، 486، 587، 596، 610، 612، 614.
حجة الوداع 591.
حدید 140، 344، 346، 370، 486، 587، 596، 610، 612.
حشر 344، 356، 360، 370، 480، 486، 587، 596، 606، 610، 612.
حفد 345، 346، 349، 383، 581.
حم السجده 214، 344، 369، 479، 486.
حم المؤمن 344، 359، 370.
حم تنزیل 344.
حمد 346، 555، 562، 583، 592.
حم عسق 344، 359، 369، 479، 486، 551.
خلع 345، 349، 383، 581.
داود 344، 345.
دخان 345، 359، 369، 479، 486، 586، 595، 596، 612.
دعاء سؤال 583.
دهر 589.
دین 479، 486. ذاریات 345، 360، 369، 479، 587، 612.
ربا 615.
رحمن 164، 344، 360، 369، 479، 486، 551، 587، 610، 612.
رد و انکار 349.
رعد 344، 359، 370، 480، 489، 584، 595، 597، 605، 606، 610، 612، 614، 616.
روم 29، 344، 369، 486، 576، 585، 595، 596، 612.
زخرف 344، 347، 359، 486، 586، 595، 596، 612.
زلزال 590، 596.
زلزله 358، 612.
زمر 183، 344، 359، 370، 479، 486، 586، 612.
زمزمه 359.
سئل سائل 345، 360، 369.
سبا 345، 346، 359، 370، 479، 486، 586، 595، 597، 610.
سبح اسم ربک الاعلی 344، 360، 369.
سبحان 370.
سبع المثانی 583.
سجدة 345، 347، 359، 369، 585، 595، 596، 597، 612.
سماء 344، 369.
شافیه 583.
شعرا 344، 346، 359، 479، 486، 585، 595، 597، 611.
شفاء 583.
شکر 583.
شمس 344، 360، 590، 611.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 741
شوری 356، 358، 359، 586، 596، 612.
ص 344، 346، 359، 370، 479، 486، 586، 595، 611.
صافات 344، 359، 370، 479، 486، 586، 595، 612.
صف 345، 356، 360، 370، 486، 588، 596، 610، 612.
صلاة 583.
صمد 345، 346.
ضحی 345، 346، 347، 360، 370، 554، 590، 611.
طارق 360، 479، 486، 589، 596، 611.
طس 344، 345، 369، 551.
طس النعل 359.
طلاق 344، 345، 360، 370، 486، 588، 610، 612.
طلسم 344.
طور 203، 219، 345، 346، 360، 370، 480، 486، 587، 612.
طه 344، 346، 358، 359، 370، 379، 486، 585، 595، 597، 611.
عادیات 345، 360، 590، 611.
عبادت 583.
عبس 257، 344، 360، 369، 589، 611.
عذاب 584.
عصر 345، 346، 360، 369، 590، 611.
علق 370، 558، 590، 592، 597، 611.
عم یتساءلون 344، 360، 370.
عنکبوت 29، 345، 346، 359، 369، 480، 486، 517، 585، 593، 595، 596، 607، 612.
غاشیه 344، 360، 370، 479، 486، 590.
غرف 595.
فاتحة 344، 479، 552، 554، 555، 556، 560، 583، 584، 592، 595، 597، 610، 611،
639.
فاطر 586، 597.
فتح 344، 370، 480، 486، 596، 610، 612، 617.
فجر 344، 360، 370، 590، 610، 611.
فرقان 24، 25، 258، 344، 347، 359، 370، 479، 486، 585، 595، 616.
فصلت 218، 586، 596، 597، 612.
فلق 345، 358، 480، 486، 591، 597، 610، 611.
فیل 347، 497، 486، 581، 582، 591، 611.
ق 344، 479، 486، 544، 595، 599.
قارعه 345، 360، 369، 486، 590، 611.
قتال 346.
قدر 190، 345، 479، 486، 590، 593، 610، 611.
قرآن العظیم 583.
قریش 345، 486، 581، 582، 591، 611.
قصص 344، 346، 359، 479، 486، 585، 595، 597، 611، 616، 617.
قل اوحی 360، 370.
قلم 501، 588.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 742
قل هو اللّه احد 360، 369.
قل یا ایها الکافرون 360، 369.
قمر 54، 345، 358، 479، 587، 611.
قنوت 349.
ق و القرآن مجید 369.
قیامة 479، 486، 589، 611.
کافرون 345، 346، 479، 486، 591، 611.
کافیة 583.
کنز 583.
کوثر 345، 360، 479، 486، 582، 591، 611، 619.
کورت 344، 479، 486.
کهف 208، 344، 346، 358، 359، 370، 479، 486، 584، 595، 597، 612، 613، 626.
کهیعص 551.
لا اقسم 344.
لا یلاف قریش 360.
لقمان 345، 356، 359، 369، 486، 585، 595، 596، 612.
لمز 345.
لم یکن الذین کفروا من اهل الکتاب 344، 360، 369، 486، 610.
لهب 591.
لیل 344، 360، 370، 486، 590، 611.
مائده 203، 344، 346، 359، 369، 486، 544، 547، 564، 583، 593، 594، 599، 603،
610، 612، 614، 617، 632، 633.
ماعون 345، 591، 611.
مانعة 591.
مبعثره 584.
مجادله 206، 360، 370، 480، 486، 587، 596، 610، 612، 634.
محمد 344، 480، 486، 587، 595، 610.
مدثر 345، 360، 479، 486، 589، 611، 612.
مدمدمة 584.
مرسلات 201، 344، 346، 360، 370، 486، 589، 611.
مریم 29، 234، 344، 346، 359، 479، 486، 584، 595، 597، 611، 616.
مزمل 21، 178، 209، 345، 360، 370، 371، 479، 486، 589، 611.
مسد 611.
مشقشقة 584، 591.
مطففین 344، 360، 370، 480، 486، 589، 612.
معراج 480، 486، 588، 612.
معرفة 591.
معوذتین 370.
مکی 25.
ملک 223، 344، 347، 480، 486، 552، 588، 612.
ملائکه 344، 347، 359، 370، 479، 486، 611.
ممتحنه 344، 360، 369، 486، 587، 596، 610، 612.
مناجات 583.
منافقون 344، 370، 480، 486، 588، 596، 602، 610، 612.
منقرة 584.
منل 346.
منة 583.
مؤمن 479، 486، 586، 612.
مؤمنون 85، 201، 344، 359، 369،
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 743
480، 486، 585، 595، 596، 612.
ن 29، 344، 479.
نازعات 344، 360، 369، 480، 589، 612.
ناس 88، 345، 346، 358، 480، 486، 597، 610، 611.
نباء 480، 486، 589، 612.
نبی 344، 345.
نجم 151، 344، 360، 370، 479، 587، 593، 597، 611، 614.
نحل 344، 345، 358، 359، 369، 486، 584، 585، 595، 611، 612، 613، 638.
نساء 223، 344، 359، 369، 480، 486، 544، 547، 564، 576، 581، 583، 594، 598، 610،
612، 616، 618، 641.
نسبة الرب 591.
نصر 345، 486، 591، 594، 610، 612.
نمل 553، 580، 597.
ن و القلم 360، 370، 371، 596، 611.
نوح 344، 479، 486، 588، 596، 612.
نور 206، 344، 346، 359، 370، 378، 480، 486، 583، 585، 591، 595، 610، 612.
وافیة و هدایة 583.
واقعه 344، 360، 369، 480، 486، 587، 611.
و الذاریات 486.
و السماء و الطارق 369.
و الشمس 346، 369، 479، 486.
سوره و العادیات 369، 486.
و العصر 293، 337، 479، 486.
و الفجر 479، 486.
و اللیل 479.
و المرسلات 479.
و النازعات 486.
و النجم 486.
ولایة 379، 591.
ویل لکل همزه 360، 369.
هاکم 360، 370.
هل اتی علی الانسان 360، 369.
همزه 479، 486، 590، 611.
هود 140، 203، 344، 359، 369، 479، 486، 553، 584، 595، 597، 611، 614.
یا ایها النبی لم تحرم 360.
یا ایها المدثر 369.
یس 344، 355، 359، 369، 479، 486، 551، 586، 595، 611.
یوسف 344، 346، 359، 369، 479، 486، 580، 584، 595، 597، 611.
یونس 344، 346، 349، 356، 359، 369، 479، 486، 584، 595، 597، 611.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 744
اشخاص و
قبایل
أوس 39، 252، 626.
آدم 61، 79، 85.
آرام، احمد 267.
آربری، آرتور 657.
آلوسی 157، 160، 261، 386، 488، 552.
آمنه 113.
آندره دوریر 655.
ابراهیم ص 9، 28، 38، 39، 41، 43، 46، 47، 52، 58، 61، 80، 85، 86، 94، 115، 169،
175.
ابان بن سعید بن عاصی؛ نگاه کنید به ابن سعید بن عاصی، ابان.
ابرهه 131.
ابلق اسدی 82.
ابن أسید، عتاب 615.
ابن أشته 298.
ابن آدم، یحیی 376.
ابن ابو زید 251.
ابن ابی الارقم، ارقم 263.
ابن ابی الحدید 373.
ابن ابی الحسن، حسین 609.
ابن ابی الصباح الجحدری 474.
ابن ابی الصلت 491.
ابن ابی الصلت، امیة 40، 43.
ابن ابی العاص، عثمان 231، 234، 260، 576.
ابن ابی الهیاج، خالد 477.
ابن ابی بکر، عبد اللّه 264.
ابن ابی بلتعة، حاطب 263، 613.
ابن ابی بن سلول، عبد اللّه 117.
ابن ابی حمزه 52.
ابن ابی جمیله عبدی، عرف 429.
ابن ابی حاتم 159، 413، 476، 563.
ابن ابی داود 233، 236، 251، 254، 255، 265، 334، 342، 382، 390، 397، 404، 414،
445، 482، 484، 485.
ابن ابی داود سجستانی 334.
ابن ابی ربیعه، عیاش 232.
ابن ابی ریاح، عطاء 484.
ابن ابی زرعه 242.
ابن ابی سفیان 528، 565.
ابن ابی سلمی، کعب بن زهیر 550.
ابن ابی شهاب مخزوی، مغیره 465.
ابن ابی شیبه 124، 518.
ابن ابی صعصعه، قیس 255.
ابن ابی طالب، علی 248، 249، 339.
ابن ابی عامر، حنظلة 264.
ابن ابی عامر، مالک 420، 426.
ابن ابی فاطمة الدوسی، معیقیب 263.
ابن ابی کثیر انصاری، اسماعیل بن جعفر
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 745
571.
ابن ابی معیط، عقبه 75.
ابن ابی موسی شامی، محمد 488.
ابن ابی وقاص، سعد 74، 254، 263، 402، 417، 436، 567، 617.
ابن اثیر 238، 241، 245، 262، 302، 324، 329، 337، 341، 342، 363، 364، 365، 415،
433، 445، 481، 550.
ابن احمد، خلیل 530، 538، 539، 565.
ابن احمد هروی، ابوذر عبد اللّه 518.
ابن احمر، مالک 277.
ابن ارقم، عبد اللّه 264.
ابن اسحاق 124، 158، 159، 160، 191، 232، 270، 357.
ابن اسید، عتاب 239، 249.
ابن اسلم، زید 347.
ابن اسود، عطیه 185.
ابن اسود، مقداد 365.
ابن اشبح، بکیر 409.
ابن اشته 346، 359، 371، 559، 598.
ابن اشته اصفهانی 11، 200، 324.
ابن اشعث، عبد الرحمان 541.
ابن اصمع، علی 474.
ابن افلح، کثیر 420، 426.
ابن الانباری 386.
ابن الاثیر 125.
ابن الارت، خباب 272.
ابن الاسلت انصاری، ابو قیس 39.
ابن البریده 339.
ابن الجزری، محقق 238.
ابن الحصار، ابو الحسن 609.
ابن الحضرمی 615. ابن الخضر، عبید 122.
ابن الراهب غسیل الملائکه، حنظلة 252.
ابن الربیع، عوف (زی الخمار) 104.
ابن الربیع، حنظلة 268.
ابن الربیع الاسیدی، حنظلة 267.
ابن الذبیر، ابو جعفر 575.
ابن السباق، عبید 304.
ابن السبکی 19، 24، 578.
ابن السکن، قیس 251، 254، 264، 339.
ابن السکن بن قیس بن زعورا، قیس 251.
ابن السیرافی 20.
ابن الصامت، اوس 206.
ابن الصلاح شهرزوری 159.
ابن العاصی، طفیل بن عمرو بن طریف 303.
ابن العبری 41.
ابن العجاج الجحدری، عاصم 571.
ابن القعقاع، ابی جعفر بن زید 571.
ابن المعلی، ابو سعید 551.
ابن الندیم 335، 347، 559، 571، 573، 609.
ابن ام عبد و نیز نگاه کنید به ابن مسعود.
382.
ابن ام عبد، عبد اللّه 353.
ابن ام مکتوم 243، 246.
ابن ام مکتوم، عبد اللّه 105، 117، 118، 228.
ابن امیه، حرب 76، 489، 490، 499.
ابن امیه، سفیان 490، 499.
ابن امیه خزاعی، هلال 634، 638، 642.
ابن انباری 334، 443، 445.
ابن انس، مالک 223، 245، 339، 343.
ابن اوس، مسعود 314.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 746
ابن اوس الداری، تمیم 254.
ابن ایاس، خالد 464.
ابن بابویه (شیخ صدوق) 4، 171، 188 191.
ابن بدیل، نافع 230.
ابن بریده 11، 298.
ابن بشار، عباد 166، 167.
ابن بشر، عباد 229، 240.
ابن بشکوال 461، 468.
ابن بشیر، محمد بن نعمان 559، 609.
ابن بطوطه 469.
ابن تیمیه 244، 418، 627، 642.
ابن ثابت، حسان 17، 19، 64، 206، 269.
ابن ثابت، زید 235، 247، 248، 250، 254، 259، 261، 262، 267، 279، 289، 290، 304،
305، 306، 307، 318، 321، 323، 325، 334، 341، 342، 399، 416، 417، 419، 420، 421،
422، 439، 441، 444، 478، 479، 492، 575.
ابن ثابت، عاصم 252.
ابن ثابت، قیس 642.
ابن ثابت انصاری، خزیمه 316.
ابن ثابت انصاری، زید 105، 211، 239.
ابن ثابت ذو الشهادتین، خزیمه 252.
ابن ثعلبه ازدی، ضماد 219.
ابن جاریه، مجمع 235، 248، 249، 254، 256، 387، 444.
ابن جبل، معاذ 228، 229، 243، 248، 249، 250، 254، 255، 334، 340، 403.
ابن جبیر، سعید 159، 387، 417، 452، 463، 464، 469، 474، 480، 483، 636.
ابن جبیر، عبد اللّه 574.
ابن جحش، عبد اللّه 42، 105، 263، 615.
ابن جدعان، عبد اللّه 489.
ابن جراح، ابو عبیدة 228، 235، 264.
ابن جراشه، تمیم 512.
ابن جریر طبری، محمد 563. و نیز نگاه کنید به طبری.
ابن جزری 251، 340، 342، 364، 366، 433، 462، 478، 481، 484، 485.
ابن جعده، یحیی 311، 399.
ابن جعفر ابی طالب، عبد اللّه 264.
ابن جعفر السعدی، ابو الحسن علی بن- عبد اللّه 625.
ابن جماز، سلیمان 571.
ابن جندب، سمره 97.
ابن جدرة، عامر 490، 499.
ابن حارث، عامر 40.
ابن حارث، عبد الرحمان 417، 419، 420.
ابن حارث، عبد اللّه 255، 340.
ابن حارث، عورث 115.
ابن حارث، نصر 75، 120، 121.
ابن حارث الذماری، یحیی 570، 573.
ابن حارثه 116، 300.
ابن حاطب، عبد الرحمان 417.
ابن حاطب، یحیی بن عبد الرحمان 310، 399.
ابن حبیب 250، 340، 617.
ابن حبیب سلمی کوفی، ابو عبد الرحمن عبد اللّه 226، 257.
ابن حبیب السلمی کوفی، عبد اللّه 570.
ابن حبیب نیشابوری، ابو القاسم حسن بن محمد 617.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 747
ابن حجر 162، 242، 243، 248، 253، 260، 266، 268، 305، 368، 372، 388، 399، 411،
414، 425، 431، 434، 435، 461، 478، 493، 550، 561، 578، 593، 625، 638، 652.
ابن حجر عسقلانی 19، 24، 67، 124، 159، 186.
ابن حرب، عبد اللّه بن قیس بن سلیم بن حصار 380.
ابن حزم 232، 240، 251، 262، 265، 268، 324، 475.
ابن حزم انصاری، عمرو 21، 160، 228، 249، 286، 652.
ابن حذیفه، سالم مولی 249.
ابن حسن بن احمد ولید، ابو جعفر محمد 171.
ابن حسن اصفهانی، ابو بکر محمد (ابن- فورک) 199- 200.
ابن حسنه، شرحبیل 263.
ابن حسین، علی 593.
ابن حصار 569، 610، 611.
ابن حضری، علاء 263.
ابن حضیر، اسید 229، 250، 264.
ابن حصین، عمران 403.
ابن حطان، عمران 64.
ابن حطنب، عبد اللّه 159.
ابن حفص، عبد اللّه 302، 303.
ابن حکم مروان 325، 629.
ابن حکیم، هشام 246، 400.
ابن حمدان 172.
ابن حنبل، احمد 428، 458، 521، 552.
ابن حنیفه، محمد 281، 288.
ابن حنین، عبید 443. ابن حویرث، عثمان 42.
ابن حیان 429، 485.
ابن خالد، امیة 159.
ابن خالویه 362، 450.
ابن خثیم، ربیع 336، 484.
ابن خدیج 388.
ابن خزیمه انصاری، حارث 314، 315.
ابن خطاب، زید 301، 303.
ابن خطاب، عمر 232، 246، 268، 270، 304، 305، 312، 316، 317، 350، 358، 376، 384،
412، 498، 500.
ابن خلدون 519، 521، 524.
ابن خلکان 376، 473.
ابن خلف، ابی 118.
ابن خلف، امیة 118، 150.
ابن داود 528، 631.
ابن درستویه 521.
ابن درید 24، 474، 475، 492، 493، 578.
ابن دقیق العید 627.
ابن دینار، مالک 476، 573.
ابن رافع مخزومی، عبد اللّه 385، 389، 476.
ابن رافع، عمرو 385، 475، 476.
ابن ربیعه، بحیر 125.
ابن ربیعه، عبد اللّه بن عامر 618.
ابن ربیعه، عتبة (ابو ولید) 68، 69، 118، 218، 219.
ابن ربیعه، لبید 78.
ابن رفیع، عبد العزیز 388.
ابن رمسح، ناجیة 474.
ابن رواحه، عبد اللّه 264.
ابن زبیر 397.
ابن زبیر عبد اللّه 254، 255، 264،
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 748
287، 372، 398، 417، 419، 420، 433، 481، 541، 576.
ابن زبیر، عروة 451، 630.
ابن زبیر، محمد بن جعفر 506.
ابن زریر غافقی، عبد اللّه 299، 350، 371.
ابن زمعه 440.
ابن زهیر، کعب 78.
ابن زید، اسامة 232.
ابن زیاد، عبید اللّه 264، 267، 429، 492، 540، 542.
ابن زید، سعید 271.
ابن زید، قیس 113.
ابن سائب، عبد اللّه 254، 255، 465.
ابن ساعده ایادی، قیس 43.
ابن سبکی 364.
ابن سدره، اسلم 490، 499.
ابن سعد 149، 159، 235- 231، 240- 238، 243، 245، 246، 250- 248، 253، 255، 256،
262، 265، 270- 268، 272، 287، 298، 300، 301، 304، 310، 314، 312، 319، 324، 335.
337، 339، 340، 341،
342، 343، 351، 353، 354، 355، 365، 366، 367، 371، 381، 384، 397، 398، 401، 402،
403، 410، 412، 419، 439، 442، 443، 476، 478، 483، 485، 515، 556، 576.
ابن سعد بن ابی السرح قرشی، عبد اللّه 263، 265.
ابن سعد کاتب واقدی، محمد 149، 158، 159، 211.
ابن سعد، مصعب 420، 435، 467.
ابن سعید، ابان 327.
ابن سعید بن عاصی، ابان 235، 264.
ابن سعید بن عاص بن امیه، خالد 229، 249، 263.
ابن سلام هراتی، ابو عبید قاسم 253، 461 ابن سلمه الاسدی، شقیق 441.
ابن سلمة الجرمی، عمرو 238، 239.
ابن سلیمان، عکرمة 571.
ابن سلیم یونس 102.
ابن سمیه، زیاد 533.
ابن سنان، خالد 430.
ابن سوید، حارث 336، 487.
ابن سمره، غاضرة 303.
ابن سهیل، زرعه 467.
ابن سید الناس 232، 240، 262.
ابن سیرین، محمد 357، 358، 366، 367، 371، 391، 398، 410، 419، 425، 426، 536،
545، 571، 635.
ابن شاذان، فضل 345، 356، 357، 573.
ابن شداد بن الهاد، عبد اللّه 56.
ابن شریک، اسامه 241.
ابن شعبه، مغیرة 264، 436.
ابن شنبوذ 588.
ابن شهر آشوب 56، 191.
ابن شهاب زهری 46، 323، 563.
ابن شمیط، احمر 488.
ابن صامت، عبادة 105، 243، 248، 254، 335، 403، 404.
ابن صباق 417.
ابن صعصعه، قیس 256، 287.
ابن صلاح 259، 635.
ابن صوحان، صعصعه 298.
ابن صیاد 82.
ابن ضریب نقلی، نافع 475.
ابن طاووس 103.
ابن طاووس علوی (سید) 444.
ابن طفیل کلابی، عامر 230.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 749
ابن عازب، براء 385، 564، 594.
ابن عاص، ابان ابن سعید 420.
ابن عاص، ابو احیحه سعید 150، 155، 268، 316، 317، 399، 415، 417، 418، 420، 421،
433، 434، 438.
ابن عاص، عمرو 254، 264، 267، 365، 381.
ابن عاص، عبد اللّه بن عامی 503.
ابن عاص، عبد اللّه بن عمرو 433.
ابن عاصم لیثی نصر 532، 533، 536، 537، 542.
ابن عامر، 331، 464.
ابن عامر، عبد اللّه 381، 438، 455، 571.
ابن عامر، عقبة 254، 264، 350، 374، 388.
ابن عباده انصاری، اسعد 96.
ابن عباس 260، 281، 288، 343، 350، 362، 386، 389، 397، 428، 430، 503، 506، 553،
555، 561، 571، 573، 575، 579، 591، 592، 593، 615، 627، 629، 632، 640، 647.
ابن عباس، اسماعیل 598.
ابن عباس، عبد اللّه 15، 16، 64، 75، 106، 156، 159، 160، 185، 186، 188، 227،
237، 254، 264، 288، 419، 429، 430، 433، 449، 450، 454، 478، 479، 480، 481، 482،
483، 484، 489، 490، 609.
ابن عبد العزی، جریر 10.
ابن عبد العزی، حویطب 122، 264.
ابن عبد العزیز، عمر 97، 326، 477، 487، 542، 554.
ابن عبد شمس، عبد اللّه 384.
ابن عبد اللّه بن ابی بن سلول، عبد اللّه 264. ابن عبد البر 259، 262، 358.
ابن عبد البر، استیعاب 300.
ابن عبد الحکیم 244.
ابن عبد الحمید، جریر 359.
ابن عبد الرحمن بن حارث بن هشام، ابو بکر 164.
ابن عبد القیس، عامر 465.
ابن عبد الکافی، ابی القاسم عمر بن محمد 570.
ابن عبد السلام، شیخ عز الدین 178، 524.
ابن عبد اللّه انصاری، جابر 73، 97، 130.
ابن عبد اللّه النحام، نعیم 271.
ابن عبد اللّه النهشلی، کثیر 20.
ابن عبد اللّه، جابر 559، 642.
ابن عبد الملک انصاری، محمد 344.
ابن عبد الملک، خلف 461.
ابن عبد قیس، عمرو 234.
ابن عبد مناف، ابو قیس 490.
ابن عبید 401.
ابن عبید، سعد 243، 248، 250، 254، 264، 299، 355.
ابن عبید اللّه، طلحه 125.
ابن عبید، فضالة 254.
ابن عثمان، عبد اللّه 299.
ابن عجله، رباح 82.
ابن عربی. 552.
ابن عرف سحابی، عبد الرحمان 477.
ابن عروه، هشام 310.
ابن غزیه طبری، عمارة 12، 398، 417، 422، 428، 433.
ابن عساکر 70، 124، 232، 249، 250، 303، 325، 341، 342، 397، 401، 413، 416، 481،
487.
ابن عساکر، حافظ 261.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 750
ابن عطیه 15، 542، 543.
ابن عطیه، قاضی عبد الحق ابو محمد 600.
ابن عفان، عثمان 408، 468، 522.
ابن عفراء، عوف 615.
ابن عقبه 323.
ابن عقبه، علاء 264.
ابن عقبه، ولید 382، 434، 437، 438.
ابن عقبه، موسی 11، 159.
ابن عقده 237.
ابن عقیل 172.
ابن علاء 464.
ابن علاء، ابو عمرو 355.
ابن علی حکیم ترمذی، محمد 232.
ابن عماد 355.
ابن عمر 343.
ابن عمر راضی، محمد 479.
ابن عمرو الدولی، ابو الاسود ظالم 375.
ابن عمرو بن عاص، عبد اللّه 97.
ابن عمرو، حاطب 263.
ابن عمرو دوسی، طفیل 214، 215.
ابن عمرو، زید 42، 70.
ابن عمرو، سهیل 514، 556، 616.
ابن عمرو، عبد اللّه 102، 105، 208، 234، 254، 256، 264، 280، 325، 335، 390، 419،
504، 540، 566، ابن عمرو، عیسی 547.
ابن عمرو مکی، یوسف 279.
ابن عمرو، منذر 230، 264.
ابن عمید 397.
ابن عمیر، عبید 55، 56، 311، 397، 399، 481، 559.
ابن عمیر، مصعب 228، 239، 249، 263.
ابن عنبه 374.
ابن عوام، زبیر 303، 635. ابن عوف، ابی سلمة بن عبد الرحمن 559.
ابن عوف، عبد الرحمان 405.
ابن عون 367.
ابن عوین، سفیان 418.
ابن عیاش الاعور الکلبی، حکیم 10.
ابن عیسی اصفهانی، محمد 334.
ابن عیسی الرملی، یحیی 343.
ابن عینیه، سفیان 16، 238.
ابن غزیة الانصاری، عمرو 638.
ابن غفلة، سوید 409، 420، 444.
ابن فارس 598.
ابن فارس، ابو الحسین 491.
ابن فارس، احمد 426.
ابن فارض 372.
ابن فضاله، عبد اللّه 399.
ابن فضل، حسین 593.
ابن فضل اللّه العمری، شهاب الدین احمد 468.
ابن فطیمه، عبد اللّه 477.
ابن فورک (نگاه کنید به ابن حسن اصفهانی) ابن فهیره، عامر 230.
ابن قادور- قادور ابن همیسع 491.
ابن قاسم، خلجان 489.
ابن قبیصه طائی، ایاس 49.
ابن قتیبه 318، 501، 595.
ابن قدید 389.
ابن قره، ثابت 40.
ابن قریب، عبد الملک 237.
ابن قسطنطین، اسماعیل (قسط) 16.
ابن قطیبه 341، 351، 404، 412، 474، 492.
ابن قیس، ابو مقیل حسین بن عمر 614.
ابن قیس اعشی بنی ثعلبه، میمون 578.
ابن قیس، ثابت 264، 300، 302.
ابن قیس، جهم 263.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 751
ابن قیس، حبیب 343.
ابن قیاس، سلیم 367، 380.
ابن قیس، علقمه 287.
ابن قیس کندی، اشعث 317.
ابن قیس، محمد 159.
ابن کثیر 17، 70، 124، 168، 186، 232، 238، 240، 242، 246، 250، 251، 252، 301،
303، 314، 342، 351، 353، 355، 367، 375، 376، 388، 397، 423، 424، 426، 438، 441،
461، 462، 463، 469، 506، 523، 562، 571، 595، 639.
ابن کعب، ابی 55، 227، 228، 232، 235، 244، 246، 247، 248، 249، 250، 254، 256،
310، 313، 316، 319، 321، 327، 328، 334، 342، 343، 344، 345، 347، 348، 349، 350،
351، 352، 353، 364، 365، 371، 383، 386، 392، 394، 400، 401، 403، 552، 565، 571.
ابن کعب انصاری، قرظة 401 403.
ابن کعب قرظی، محمد 159، 251، 334.
ابن کلاب، قصی 67.
ابن کلثوم الثعلبی، عمرو 15.
ابن کیسان، وهب 55.
ابن لبید، زیاد 227، 232.
ابن ماجه 244، 313.
ابن مالک، ابو براء عامر 230.
ابن مالک الخطمی، عصمة 618.
ابن مالک، انس 106، 231، 250، 251، 254، 264، 281، 334، 391، 417، 420، 426، 428،
433، 568.
ابن مالک، رافع 250، 264.
ابن مالک سهابی، سعد 471.
ابن مالک امان، سراقة 277. ابن مالک انصاری، رافع 228.
ابن مالک، عوف 223.
ابن متوکل بصری، ایوب 571.
ابن مجاهد 334.
ابن محمد، سید بن کاووس علی 444.
ابن مخلد انصاری، مسلمة 12، 254، 471.
ابن مخیره 263.
ابن مدین، بنو محصن بن جندل بن یصعب 491.
ابن مردویه 159، 269، 640.
ابن مروان، عبد العزیز 467، 473.
ابن مروان، عبد الملک 371، 535.
ابن مروان، محمد بن زید 371.
ابن مرة، مرامر 490، 499.
ابن مسعود 243، 248، 251، 255، 256، 280، 293، 320، 324، 328، 329، 336، 337، 340،
362، 363، 364، 365، 382، 383، 386، 389، 391 392، 400، 471، 474، 478، 479، 482،
483، 484، 485، 487، 488، 531، 545، 552، 571، 573، 574، 593، 595، 597، 606، 629.
ابن مسعود، ابو عبد الرحمان عبد اللّه 11، 39، 102، 164، 201، 209، 212، 228، 243،
244، 245، 246، 249، 254، 264، 287، 310، 340، 354، 355، 359، 360، 361، 362، 363،
364، 371، 382، 403، 405، 413، 415، 418، 427، 430، 433، 435، 436، 438، 439، 440،
441، 442، 443، 444، 450، 455، 579، 604، ابن مسکویه 267.
ابن مسکین، حارث 472.
ابن مسلمة، محمد 264.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 752
ابن مسیب، سعید 63، 350.
ابن مسیک مرادی، فروه 239.
ابن مصرف، طلحه 336.
ابن مطعم، جبیر 219.
ابن مظعون، عثمان 103، 105، 164، 214، 632.
ابن مظعون، عمر قدامة 632.
ابن معاذ، سعد 253.
ابن معاویه، عبید 248.
ابن معاویه نخعی، یزید 382، 434.
ابن معدان، خالد 326.
ابن معدی کرب، عمرو 632.
ابن معقل، شداد 288.
ابن مغراء اوس 20.
ابن مغفل، عبد اللّه 403.
ابن مغیره، ابو امیر 37.
ابن مفوز، ابو محمد 518.
ابن مقسم 334.
ابن ملجم مرادی، عبد الرحمان 366.
ابن منبه، همام 10.
ابن منذر انصاری، حباب (ذو الرأی) 114، 159.
ابن منذر، سعید 256، 287.
ابن منذر، نعمان 577.
ابن موسی، علی 444.
ابن مهران المقری، ابو بکر احمد بن الحسین 573.
ابن نافع، عمرو 476.
ابن ندیم 353، 356، 359، 363، 368، 374، 431، 471.
ابن نصاح، شیبة 571.
ابن نعمان، قتاده 15، 16، 107.
ابی نمیر 267.
ابن نوح سامانی، منصور 407.
ابن نوفل، ورقه 37، 42، 64، 65، 67، 68، 69، 70، 122، 126، 500.
ابن نیار، ابو برده 437.
ابن وارث تجیبی مالکی، سلیمان ابن خلف- ابن سعد بن ایوب 517.
ابن واضح 370.
ابن ولید، خالد 55، 216، 264، 267، 522.
ابن وهب 323.
ابن وهب، زید 405.
ابن وهب، شیبه 105.
ابن وهم، خلجان 490.
ابن هرمز، یزید 429.
ابن هشام 42، 220، 228، 229، 230، 231، 232، 239، 240، 241، 243، 252، 253، 286،
299، 300، 355، 493، 557، 558.
ابن هشام، حارث 101.
ابن هشام، عمرو 118.
ابن هند، عمرو 10، 118.
ابن یاسر، عمار 228، 240، 315، 436، 442.
ابن یحیی، حیان 598.
ابن یزید، اسود 287، 482.
ابن یسار، عطاء 571، 573.
ابن یعلی صفان 103.
ابن یعمر، یحیی 532، 533، 535، 536، 537، 543.
ابن یعیش 20، 470.
ابن یمان، خدیفه 102، 223، 254، 264، 287، 382.
ابن یوسف، حجاج 363، 396، 429، 473، 540، 542، 544، 573.
ابن یوسف ناصر الدین مدنی محمد (سمرقندی) 194.
ابن یونس 389.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 753
ابو امامه 102، 286، 347.
ابو احمد عسکری 529، 536.
ابو احیحه سعید بن عاص؛ نگاه کنید به ابن- عاص، ابو احیحه سعید.
ابو اسحاق 399، 411.
ابو الاسود 546.
ابو البقاء 521.
ابو الدرداء 248، 250، 251، 254، 256، 264، 334، 342، 364، 365، 403، 404.
ابو العباس 64.
ابو الشعثاء 382.
ابو الصلت جهیم 264.
ابو العالیة 342، 343، 573.
ابو العوام 594.
ابو الفتوح 106، 183، 185، 241، 562، 565، 633.
ابو الفداء 342.
ابو المنذر 552.
ابو الولید باجی حالکی 517.
ابو الیسر 638.
ابو امیة بن مغیره؛ نگاه کنید به این مغیره، ابو امیة.
ابو ایوب 248، 254، 335، 404.
ابو ایوب انصاری 335، 403.
انصاری، ابو ایوب 264.
ابو برده 471.
ابو بشر 159.
ابو بکر 11، 12، 124، 125، 166، 212، 232، 241، 252، 254، 277، 280، 289، 290،
291، 293، 297، 298، 299، 300، 304، 305، 306، 307، 308، 309، 310، 314، 317، 318،
319، 320، 321، 322، 323، 324، 326، 327، 337، 340، 341، 342، 350، 352، 353، 366،
367، 384، 385، 386، 387، 392، 393، 394، 396، 397، 399، 402، 403، 409، 416، 418،
419، 420، 421، 422، 428، 441، 443، 444، 446، 448، 468، 477، 560، 565، 575، 634.
ابو بکر قاضی 568، 598، 604.
ابو بکر محمد بن حسن اصفهانی (ابن فورک)، نگاه کنید به ابن حسن اصفهانی، ابو بکر-
محمد.
ابو ثعلبه خشنی 235.
ابو جعفر 463.
ابو جعفر کوفی 346.
ابو جعفر محمد بن حسن بن احمد ولید؛ نگاه کنید به ابن حسن بن ولید، ابو جعفر محمد.
ابو جندل 514.
ابو جهل 113، 117، 215.
ابو حاتم 420.
ابو حاتم لجستانی 462.
ابو حامد 362، 364.
ابو حذیفه 300، 339.
ابو حذیفه، مهشم 303.
ابو حکیمه عبدی 476.
ابو حنیفه 376، 407، 485، 631، 653، ابو حیان 452.
ابو خزیمه 311.
ابو خزیمه انصاری 305، 313.
ابو داود 244، 251، 260، 265، 300، 318، 429، 551.
ابوذر عبد اللّه بن احمد هروی؛ نگاه کنید به ابن احمد هروی.
ابو رافع 476.
ابو رجاء 384.
ابو رفاعه عدوی 234.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 754
ابوریه، شیخ محمود 172.
ابو زرعه 420.
ابو زرین 477.
ابو زهره، محمد 485.
ابو زید 248، 250، 253، 255، 335، 339، 391.
ابو سعید خدری 96.
ابو سفیان 76، 113، 114، 163، 215، 264، 267، 278، 403، 618.
ابو سلمه 232، 389.
ابو شاة 96.
ابو شامه 11، 187، 246، 249، 250، 253، 254، 262، 289، 308، 311، 316، 323، 410،
411، 417، 420، 426، 428، 429، 435، 445، 446، 460، 462.
ابو شیخ 384.
ابو طالب 123، 124، 127، 129، 639، ابو طبیان 482.
ابو عبد الرحمن 570.
ابو عبد الرحمن سلمی؛ نگاه کنید به ابن حبیب سلمی 244، 465، 472.
ابو عبید 254، 304، 343، 388، 464، 559، 563، 610.
ابو عبیده 15، 246، 578، 625.
ابو عبیدة بن جراح؛ نگاه کنید به ابن جراح، ابو عبیده.
ابو عمره 521.
ابو عمرودانی 460، 521، 528، 537.
ابو عمرو شیبانی 549، 472.
ابو عنوانه 109.
ابو قرة، تئودور 654.
ابو قیس بن الاسلت انصاری؛ نگاه کنید به ابن الاسلت انصاری، ابو قیس.
ابو قلابه 411. ابو لهب 76، 113.
ابو لیلی 570.
ابو میسره 592.
ابو مخنف 434.
ابو منذر 341.
ابو موسی 268، 280، 329، 336، 337، 381، 382، 402، 409، 412، 439، 471، 558.
ابو موسی اشعری 124، 227، 541.
ابو نعیم 45، 124، 355.
ابو وائل 441.
ابو هریره 10، 96، 254، 255، 386، 482، 552، 588، 593.
ابو یعلی 431.
ابو یونس 385، 387، 388، 476.
ابی 251، 253، 255، 257، 266، 268، 280، 329، 336، 342، 352، 353، 417، 421، 444.
ابی بلکه 533.
ابی بن خلف؛ نگاه کنید به ابن خلف، ابی.
ابی بن کعب؛ نگاه کنید به ابن کعب، ابی.
ابی جعفر 571.
ابی حذیفه، سالم مولی 11، 232، 233، 254، 263، 298، 371.
ابی داود 260، 269، 303، 313.
ابی سلمه 560.
ابی عبد الرحمن السلمی 570.
ابی عید رضوان المخلاتی 570.
ابی طالب 263.
ابی ملک 46.
احمد 71، 129، 145، 233، 234، 245، 249، 250، 252، 253، 259، 260، 269، 300، 304،
312، 313، 315، 319، 324، 335، 339، 353، 354، 355، 358، 359، 373، 387،
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 755
429، 438، 439، 440، 476، 515، 552، 588، 618، 641، 645.
احمدی 262.
اخنس 215.
ادریس 28، 85.
ادریسی، شریف 469.
ارقم 74، 130، 263، 270.
ارقم بن ابی الارقم؛ نگاه کنید به ابن ارقم.
ارمیا 84.
اروی ادوسی 105.
ازهانی 427.
اسامة بن شریک؛ نگاه کنید به ابن شریک، اسامه.
اسباط (فرزندان یعقوب) 85.
اسپرنگر 507.
اسحق 70، 85، 178.
اسدی متنبی، طلیحه 104، 61.
اسرافیل 57، 73.
اسفراینی، ابو حامد 363.
اسقف ارزون 126.
اسماء 241، 326، 467.
اسماء بنت ابو بکر؛ نگاه کنید به بنت ابو بکر، اسماء.
اسماء بنت یزید؛ نگاه کنید به بنت یزید، اسماء.
اسماعیل (ع) 28، 43، 52، 80، 85.
اسماعیل بن جعفر بن ابی کثیر انصاری؛ نگاه کنید به ابن ابی کثیر انصاری.
اسماعیل بن قسطنطین (قسط)؛ نگاه کنید به ابن قسطنطین، اسماعیل.
اسمام بن منبه؛ نگاه کنید به ابن منبه، اسمام.
اسمعیل 491.
اسمعیل صادق الوعد 85، 86.
اسود 104، 336.
اسید بن حضیر؛ نگاه کنید به ابن حضیر، اسید. اشعث 327.
اشعری، ابو موسی 17، 56، 233، 254، 335، 336، 350، 365، 376، 380، 382، 383، 401.
اشهب 521.
اصحاب کهف 76.
اصفهانی، ابو نعیم 353.
اصفهانی راغب 41، 181.
اصمعی، محمد جواد 37، 466، 468.
اعتماد السلطنه 611.
اعرج، حمید 571.
اعشی 78.
اعمش 336، 355، 363، 474، 477، 482، 483، 485.
اکیدر 277.
الاحمره، عبید اللّه 466.
الاسدی، العرادی 343.
الانباری، ابو بکر 609.
البرهان 575.
الجحدری، عاصم 353، 464، 573، 581.
الحاکم، مر اللّه 472.
الحمانی، سلام ابو محمد 573.
الدارمی 241، 244، 552.
الداری، تمیم 248.
الدانی، ابو عمرو 254، 572.
السلمی، ابو عبد الرحمان 445.
الشاطر، محمد مصطفی 645.
العجاج 577.
العز الدیرینی 601.
القادر باللّه 364.
النووی 249.
الیاس 85.
الیسع 85.
امام ابو عبید قاسم بن سلام هراتی؛ نگاه
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 756
کنید به ابن سلام هراتی، امام ابو عبید- قاسم.
امام حسن (ع) 26.
امام جعفر صادق (ع) 4، 26، 28، 51، 75، 110، 169، 224.
امام زمان 338.
امام سجاد (ع) 8، 247.
امام خوئی 247.
امام الحرمین 633.
امام الشاطبی 570.
امام علی بن حسین (ع) 45.
امام علی (ع) 12، 13، 27، 36، 45، 56، 64، 78، 80، 89، 97، 105، 113، 152، 200، 213.
امام مالک 545.
امام محمد باقر (ع) 103، 179.
امامیه (شیخ) ام ایمن 365.
امرء القیس 10.
ام جمیل 76.
ام سلمه 254، 387، 389، 390، 476، 564، 619، 641.
امشاسپند بهمن 83.
امصیا 175.
ام عبد 353، 354، 413.
ام عبد اللّه 273.
املسی، شبر 262.
ام ورقه 254.
ام ورقه بنت عبد اللّه؛ نگاه کنید به بنت عبد اللّه، ام ورقه.
امویان 456.
امین، سید محسن 342.
امیة بن ابی الصلت؛ نگاه کنید به ابن ابی- الصلت، امیه امیر (حضرت) 484. انباری
269.
انس 252، 280، 619.
انسطاس 122.
انس مالک 631.
انس بن مالک نگاه کنید به ابن مالک، انس.
انصاری، خزیمه 342، 428.
انو شروان 10.
اوسانی 494.
اوس بن الصامت؛ نگاه کنید به ابن الصامت، اوس.
اولمان 656.
ایاس بن قبصیه طایی؛ نگاه کنید به ابن قبصیه طائی، ایاس.
ایضاء 243، 244، 246، 248، 249، 265.
ایوب 14، 84، 85، 153، 175، 604.
باترنی 657.
باجی، ابو الولید 518.
بادلی 110.
بازرگان، مهدی (مهندس) 111، 137، 258.
بازیلیوس 654.
باقر (ع) 371، 555.
باقلانی، ابو بکر 252، 524.
بحیر الاغاری 125.
بحیرا (راهب) 69، 127- 123، 129، 130.
بحیر بن ربیعه؛ نگاه کنید به ابن ربیعه، بحیر.
برو کلمن 607.
برهان الدین ابراهیم بقاعی، ابو الحسن 70.
بریده 234.
بزار 70، 102، 159، 160.
بشر 490.
بطلمیوس 134.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 757
بغدادی، خطیر 401.
بغوی 193، 208، 290، 294.
بصری، ابو عالیه 316.
بصری، حسن 350، 391، 474، 482، 522، 547، 573.
بکری، دیار 262.
بکیر بن اشبح؛ نگاه کنید به ابن اشبح.
بنت تعلبه، خوله 206.
بنت جحش، زینب 105، 116.
بنت عبد اللّه العدویه، شفاء 227.
بنت یزید، اسماء 105.
بنی اسرائیل 549.
بنی امیه 474، 540.
بنی حسن 374.
بنی ساعده، سقیفه 418.
بنی عبد مناف 271.
بنی غفار 511.
بنی قریظه 642.
بل، ریچارد (دکتر) 292، 579، 657.
بلاذری 261، 262، 270، 376، 402، 434.
بلاشر 18، 19، 248، 262، 269، 293، 322، 335، 417، 557، 656، 657.
بلعام باعورا 122، 175.
بلاغی 247، 338، 351.
بلال 49، 70، 124، 125، 204، 228.
بنوعدی بن النجار؛ نگاه کنید به ابن النجار، بنوعدی.
بوئر 292.
بوخمن 655.
برو کلمن 165، 237، 301، 491، 494.
بولاق 260.
بو میسره 122.
بوهل 40، 41، 578، 606، 620. بهایی (شیخ) 377، 378، 487.
بهرام چوبین 126.
بهروز، ذبیح 493.
بهل 292.
بیهقی، امام ابو بکر 17، 124، 160، 263، 269، 281، 289، 335، 350، 351، 373، 420،
429، 476، 522، 554، 558، 560، 617، 618، پاپ اینوسان 656.
پاکراوسکی، نون 466.
پتروشفسکی 467.
پوتیه 656.
پوملی 657.
پیردو تولد 654.
پیسارف، ماکسیموف 466 پیکثال 657.
تئوفانس 126، 128، 129، 654.
تئوفیلوس 653.
تابعی 350.
تجدد 344، 356، 368، 483.
تحوث 492.
ترمذی 124، 244، 253، 260، 269، 287، 309، 313، 319، 335، 351، 355، 423، 429،
552، 553، 558، 564، 588، 618، 639، 640.
تفضلی، محمود 501.
تقی زاده 494.
توری (پروفسور) 292.
تیماء 491.
تیمور گور کانی؛ نگاه کنید به گورکانی.
تیمی، ابراهیم 627.
ثابت بن قره؛ نگاه کنید به ابن قره، ثابت.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 758
ثقفی، حجاج 503.
ثقفی، حذیفه 599.
ثقفی، مختار 488.
جابر 388، 560.
جابر بن عبد اللّه انصاری؛ نگاه کنید به ابن عبد اللّه انصاری.
جارود 632.
جاحظ 355، 536.
جبائی 172.
جبرئیل 48، 50، 64- 53، 71، 75، 77، 97، 105- 102.
جبیر بن مطعم؛ نگاه کنید به ابن مطعم، جبیر.
110، 112، 126، 134، 150، 162، 167، 178، 182، 186، 197- 194، 200، 204، 222، 225،
329، 338، 351، 430، 559، 560، 562، 575 592، 598، 617، 632، 638.
جدعون 47.
جران العود 40.
جرجیس 127.
جرهم 490.
جریر 78.
جریر بن عبد العزی؛ نگاه کنید به ابن عبد العزی.
جزری 124.
جعفر صادق (ع) 338، 347، 373، 374، 487- 485، 554.
جفری، آرتور 11، 23، 251، 355، 347- 345، 361، 362، 404، 424، 480، 492، 550، 578.
جونز، سرویلیام 379.
جوهری 16، 349.
جهیاری 492.
جهم بن قیس؛ نگاه کنید به ابن قیس، جهم. جوینی، رکن الاسلام عبد اللّه بن یوسف
196.
حاجی خلیفه 343.
حارث اعور 78.
حارث بن عامر؛ نگاه کنید به ابن حارث، عامر.
حاطب (ثعلبه) 635.
حاطب بن ابی بلتعه؛ نگاه کنید به ابن ابی- بلتعه، حاطب.
حافظ 238، 351.
حافظ بن حجر؛ نگاه کنید به ابن حجر، حافظ.
حاکم 70، 102، 186، 558، 635، 641.
حباب بن منذر انصاری؛ نگاه کنید به ابن منذر انصاری.
حبر 122.
حبیش، زرین 341.
حجاج 536.
حذیفه 382، 383، 415- 411، 421، 433، 434، 439، 617، 618.
حذیفه بن یمان؛ نگاه کنید به ابن یمان، حذیفه.
حرام بن جندب؛ نگاه کنید به ابن جندب.
حزقیال 46.
حسن (امام) 445، 487.
حسان بن ثابت؛ نگاه کنید به ابن ثابت، حسان.
حسین، طه 267، 408، 493.
حسین ابن ابی الحسن؛ نگاه کنید به ابن ابی- الحسن.
حسین (ع) 358، 374، 487.
حضرت امیر 244، 487. و نیز نگاه کنید به علی (ع).
حضرمی، عامر 122.
حطان 336، 384، 482.
حفص ابی عمرو 523.
حفصه 223، 227، 254، 305، 307، 325، 387- 384، 390، 396- 394،
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 759
416، 421، 422، 476، 540.
حکیم بن عیاش الاعور الکلبی؛ نگاه کنید به ابن عیاش الاعور الکلبی، حکیم.
حلبی 262.
حلقدونی، یوحنا 653.
حلی (علامه) 182، 267، 444.
حمزه (عموی پیغمبر) 164، 218، 334، 336، 355- 353، 464، 485، 570، 638.
حموی، یاقوت 468.
حمید اللّه، محمد 232.
حمیده 388.
حمیر 490، 494.
حنبل، احمد 558.
حنظله بن ابی عامر؛ نگاه کنید به ابن ابی عامر.
حنظله بن الراهب؛ نگاه کنید به ابن الراهب، حنظله.
حنظله بن الربیع؛ نگاه کنید به ابن الربیع، حنظله.
حویطب 122.
حویطب بن عبد العزی؛ نگاه کنید به ابن عبد العزی، حویطب.
حیدرآبادی، محمد حمید اللّه 376.
خالد اموی، امیة بن عبد اللّه بن 350.
خالد بن ابی الهیاج؛ نگاه کنید به ابن- ابی الهیاج.
خدری، ابو سعید 200، 226.
خدیجه (حضرت) 36، 46، 54، 55، 65، 66، 67، 68، 69، 71، 72، 73، 113، 122، 125،
126، 129، 500، 517، 560.
خرائطی 124.
خزاعه 502.
خزاعی، عمرو بن لحی 630. خزرج 252.
خزیمه 328- 316.
خسرو پرویز 49، 504.
خشنی، ابوذر 42.
خضری بک 49.
خطابی 259.
خطیب بغدادی 16، 259.
خطیب، حافظ 638.
خفاجی 646.
خلف 355، 464.
خلیل ابن احمد؛ نگاه کنید به ابن احمد.
خنساء 39.
خویی (آیت اللّه ...) 294، 298، 307،
342، 380، 444، 445.
خولة دختر قیس 638.
خوله بنت ثعلبه؛ نگاه کنید به بنت ثعلبه، خوله.
دائی 343.
داچ 41.
دانی 335.
دانیال نبی (ع) 58.
داود (ع) 41، 61، 85، 86.
داوودی، جمال الدین 374.
دجیلی، کاظم 374.
دحیه کلبی 63.
دخویه 41.
درمنگام، امیل 111، 115.
درنبورگ 621.
درینی 605.
دکتر حمید اللّه 242.
دکتر شاهین 362.
دمشقی یوحنا 653، 654.
دمیاطی 561، 593.
دوئلی، ابو الاسود 485، 530، 532،
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 760
533، 534، 535، 536، 537، 538، 539.
دوتاسی، گارسن 379.
دوتولد، ریمون 654.
دومة 491.
دومة الجندل 277.
دهخدا 344.
دهخدا، علامه 537.
دیدیم 340.
دیلمی، فیروز 104.
دینوری 424، 471.
دیوئی، جان 135.
دیوبند، طهمورث 492.
ذیبانی، نابغه 577.
ذو الرمه 40.
ذو القرنین 76.
ذو الکفل 85.
ذهبی 70، 97، 124، 255، 262.
266، 341.
رئاب الشنی 126.
رازی، ابو الفتح 161، 172، 260، 573، 618، 639.
رازی، ابو جعفر 343.
رازی، فخر 188، 191، 361، 479.
رازی، قطب 182.
رافعی 266.
رافع بن مالک انصاری؛ نگاه کنید به ابن مالک انصاری.
رامیار 393.
رباح بن عجله؛ نگاه کنید به ابن عجله، رباح.
رشید رضا، محمد 79، 130، 161، 262، 375، 592.
رضا (ع) (امام) 487. رقیقه 245.
رقیه، امام قتال 71.
روتین، روبردو 654.
روح الامین 58، 60.
روح القدس 59، 60، 84، 102، 134، 283.
رودویل 621، 657.
زبیری 361.
زبیر 263، 310.
زبیر، عبد اللّه 631.
زجاج 16، 18.
زرتشت 83.
زرقانی 294، 425، 519، 551، 562، 563.
زرکشی 186، 194، 255، 350، 560، 561، 575، 592، 593، 614، 617، 618، 628، 637،
638، 639، 643.
زرکشی، بدر الدین 525، 637.
زر کلی 266.
زریاب خوئی، عباس 393.
زکریا (ع) 29، 58، 85، 86.
زکی پاشا، احمد 49.
زمخشری 191، 364، 488، 572، 580، 642، 647.
زمخشری، جار اللّه 652.
زنجانی 244، 371، 374، 375، 444، 486، 622، 655.
زنجانی، ابو عبد اللّه 189.
زهری 247، 260، 290، 324، 350، 355، 559.
زهری، ابن شهاب 46، 56، 71، 97، 159، 196، 307.
زیات، حمزه 570.
زیاد بن لبید؛ نگاه کنید به ابن لبید، زیاد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 761
زیاد، حمزه. 46، 534، 535.
زید 253، 255، 257، 266، 268، 273، 280، 289، 300، 305، 306، 307، 308، 309، 310،
311، 314، 324- 317، 327، 328، 331، 356، 433، 471.
زید ارقم 628.
زیدان، جرجی 401، 473.
زید بن اسلم؛ نگاه کنید به ابن اسلم.
زید بن ثابت انصاری؛ نگاه کنید به ابن ثابت انصاری، زید.
زید بن حارثه؛ نگاه کنید به ابن حارث، زید.
زید بن عمرو؛ نگاه کنید به ابن عمرو، زید.
زید، سعید 417.
زینب بنت جحش؛ نگاه کنید به بنت حجش، زینب.
زین العابدین (ع) 483.
زینی دحلان 515.
ژرمن دوسیلسی 655.
سائب 303.
ساده 46، 613.
سالم (مولی ابی حذیفه) 11، 228، 248، 251، 255، 265، 280، 303- 301، 339، 394،
397، 444.
سامی 539.
ساواری، کلود 656.
سبائمی 494.
سبعه 343.
سجاد (ع)، امام 476، 487.
سجستانی، ابن ابی داود. 31، 311، 340،
362، 365، 367، 386، 542.
سجستانی، ابو حاتم 5، 334، 538.
سخاوی 311، 521. سدی 159، 297.
سدیو 114.
سرجس 127.
سرجون 127.
سرسید احمد خان 195.
سریانی 539.
سطیح 82.
سعد 324.
سعد بن ابی وقاص؛ نگاه کنید به ابن ابی وقاص.
سعدی 372.
سعید، ابان 272، 317، 400، 428.
سعید بن جبیر؛ نگاه کنید به ابن جبیر، سعید.
سفاح، جمال پاشا 467، 522.
سفارینی 172.
سکونی، ناتل 268.
سکینه 105.
سلمان فارسی 122، 126، 371، 407، 412، 613، 653.
سلمی، ابو عبد الرحمن 300، 321، 418.
سلیم بن یونس؛ نگاه کنید به ابن سلیم، یونس.
سلیمان (ع) 85.
سلیمان التمیمی 159.
سلیمان سوری 484.
سلیمان، شیخ محمد 645.
سمر بن جندب؛ نگاه کنید به ابن جندب، سمره.
سمرقندی، ابو اللیث 593.
سمعانی 342.
سمنانی، قاضی ابو جعفر 518.
سن برنارد 654.
سهله 300.
سهیل 557.
سعد بن عباده انصاری؛ نگاه کنید به ابن عباده انصاری.
سعد بن عبید؛ نگاه کنید به ابن عبید، سعد.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 762
سیبویه 452، 550.
سید شریف مرتضی 160، 171، 244.
سید قطب 161.
سید مرتضی 260.
سیرافی 535.
سیل، جورج 622، 645، 656.
سیلمه 301.
سیوطی 10، 11، 17، 19، 24، 151، 168، 185، 186، 194، 199، 200، 211، 251، 254،
255، 262، 298، 335، 340، 347- 344، 351، 353، 356، 359، 360، 367، 371، 388، 397،
439، 451، 461، 492- 490، 550، 553، 555، 556، 558، 562، 563، 575، 576، 578، 581،
595، 596، 601، 606، 609، 610، 615، 617، 619، 625، 631، 637، 638، 640، 642.
شارح 39.
شاطبی 423، 651.
شافعی 16، 17، 262، 554، 631، 633، 651.
شاکر، محمد 388، 429، 440، 441، 515، 550.
شاول (طالوت) 41، 61، 83.
شاهولی 298.
شاهین 334، 348.
شراف 63.
شرجبیل بن حسنه؛ نگاه کنید به ابن حسنه، شرجبیل.
شریف مرتضی؛ نگاه کنید به سید شریف مرتضی.
شریعتی 137، 237.
شعب، ابو طالب 478. شعبی 334، 563.
شعبیه 159، شعبی 75، 191، 212، 251، 281، 518.
شعرانی 238.
شعیب 390.
شعیب (یثرون) 85، 175.
شفاء 500.
شفاء بنت عبد اللّه العدویه؛ نگاه کنید به بنت عبد اللّه العدویه.
شق 82.
شماس 122.
شمس الائمه 572.
شمیدت 175.
شوالی 211، 276، 302، 344، 397، 398، 578، 622، 657.
شوایگر 655.
شوکانی 194.
شودان 470.
شهابی 319.
شهرستانی 479.
شهیدی، سید جعفر 161، 408.
شیبه 122، 214.
شیبة بن وهب؛ نگاه کنید به ابن وهب، شیبه.
شیخ طبرسی، امین الاسلام 371.
شیخ طوسی 273 و نیز نگاه کنید به طوسی.
شیخ عز الدین بن عبد السلام؛ نگاه کنید به ابن عبد السلام.
شیخ مفید 171، 188، 191، 363، 364، 371.
شیطان 92، 149، 151، 157، 158، 162، 163.
صادق (ع) جعفر 555، 572، 582.
صالح (ع) 85، 178.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 763
صخر 39.
صدر المتألهین 148.
صفان بن یعلی؛ نگاه کنید به ابن یعلی، صفان.
صفوی (شاه عباس) 377.
صفی پور 578.
صهیب 122، 130، 131.
ضحاک 450، 593.
ضعاد بن ثعلبه عضدی؛ نگاه کنید به ابن ثعلبه عضدی.
طالوت 85.
طاوس 554.
طباطبائی، علامه محمد حسین 136، 179، 189، 380.
طبرانی 186، 372، 558، 576، 618، 640.
طبرسی، امین الاسلام 161، 172، 294، 545، 559، 562.
طبری 15، 16، 23، 41، 56، 149، 158، 159، 240، 265، 300، 331، 366، 407، 431، 433،
434، 438، 441، 448، 454، 506، 515، 561، 562، 565، 578، 640، 647.
طحاموس 491.
طفیل بن عمرو دوسی؛ نگاه کنید به ابن- عمرو دوسی، طفیل.
طلحه 254، 263.
طلحه بن عبید اللّه؛ نگاه کنید به ابن عبید اللّه، طلحه.
طلیحه (کاهن) 82.
طوسی؛ شیخ (الطایفه) 244.
طیالسی 241، 249، 250، 252، 235، 354، 368، 438، 618. عاصم 353، 464.
عاصم بن ثابت؛ نگاه کنید به ابن ثابت، عاصم عاصم الجحدری 573، 581.
عامر بن فهیره؛ نگاه کنید به ابن فهیره، عامر.
عامر حضرمی 122.
عاملی، سید شرف الدین 554.
عاملی، شیخ حر 98.
عاموس 46، 175.
عایشه 36، 46، 47، 122، 254، 279، 385، 387، 388، 390، 396، 440، 451، 452، 528،
558، 564، 593، 617، 618، 630، 631، 634.
عباد بن بشر؛ نگاه کنید به ابن بشر، عباد.
عبادله 255، 264.
عباده بن صامت؛ نگاه کنید به ابن صامت، عباده.
عباس 511.
عباس بن عبد المطلب؛ نگاه کنید به عبد المطلب، عباس.
عباس صفوی (شاه) 487.
عبد الرحمن 634.
عبد اللطیف (سید) 501.
عبد العزیز 67.
عبد العزی 67.
عبد القیس 125، 534.
عبد اللّه 336، 352، 358، 359، 413، 436، 437، 438، 440، 442، 444، 476، 534.
عبد اللّه بن ابی اولی؛ نگاه کنید به ابی اولی.
عبد اللّه بن ابی بکر؛ نگاه کنید به ابن ابی بکر.
عبد اللّه بن ابی بن سلول؛ نگاه کنید به ابن ابی بن سلول.
عبد اللّه بن ارقم؛ نگاه کنید به ابن ارقم.
عبد اللّه بن ام مکتوم؛ نگاه کنید به ابن ام- مکتوم، عبد اللّه.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 764
عبد اللّه بن خضر؛ نگاه کنید به ابن الخضر، عبید.
عبد اللّه بن حنطب؛ نگاه کنید به ابن حنطب، عبد اللّه.
عبد اللّه بن رواحه؛ نگاه کنید به ابن رواحه، عبد اللّه.
عبد اللّه بن زبیر؛ نگاه کنید به ابن زبیر، عبد اللّه.
عبد اللّه بن سائب؛ نگاه کنید به ابن سائب، عبد اللّه.
عبد اللّه بن سعد بن ابی السرح قرشی؛ نگاه کنید به ابن سعد بن ابی السرح قرشی، عبد
اللّه.
عبد اللّه بن شداد بن الهاد؛ نگاه کنید به ابن شداد بن الهاد، عبد اللّه.
عبد اللّه بن عباس؛ نگاه کنید به ابن عباس، عبد اللّه.
عبد اللّه بن عبد اللّه بن ابی بن سلول؛ نگاه کنید به ابن عبد اللّه بن ابی بن
سلول، عبد اللّه.
عبد اللّه بن عمرو بن عاص؛ نگاه کنید به ابن عمرو بن عاص، عبد اللّه.
عبد اللّه بن مسعود 382.
عبد الرحمن بن اشعث؛ نگاه کنید به ابن اشعث.
عبد المطلب 37، 639.
عبد الملک 127، 372، 490، 529، 540.
عبد خیر 294، 373.
عبده، شیخ محمد 146، 161، 187.
عبید اللّه بن زیاد؛ نگاه کنید به ابن زیاد، عبید اللّه.
عبید اللّه بن جحش؛ نگاه کنید به ابن جحش، عبید اللّه.
عبید بن عمیر؛ نگاه کنید به ابن عمیر، عبید.
عبید بن معاویه؛ نگاه کنید به ابن معاویه، عبید.
عتاب بن اسید؛ نگاه کنید به ابن اسید.
عتبه 122، 214. عتبة بن ربیعه؛ نگاه کنید به ابن ربیعه، عتبه.
عثمان 256، 257، 266، 268، 281، 287، 289، 291، 309، 314، 317، 318، 321، 322،
325، 335، 339، 341، 342، 343، 343، 350، 352، 355، 356، 362، 363، 365، 371، 407،
409، 410، 411، 412، 415، 422، 416.
عثمان بن ابی العاص؛ نگاه کنید به ابن ابی العاص.
عثمان بن ابی العاص؛ نگاه کنید به ابن- ابی العاص، عثمان عثمان بن حویرث نگاه کنید
به ابن حویرث، عثمان عثمان بن مظعون نگاه کنید به ابن مظعون، عثمان عرب 529.
عرف بن ابی جمیله عبدی نگاه کنید به ابن ابی جمیله عرف بن مالک نگاه کنید به ابن
مالک، عوف عرویه، عبد اللّه 500.
عزرائیل 57.
عزی 150، 152، 154، 155.
عسقلانی 343.
عسکری، حسن (ع) 559.
عضدوا الدوله دیلمی 468.
عطاء 593، 631.
عطاء بن ابی ریاح نگاه کنید به ابن ابی ریاح عطاردی، ابو رجاء 558.
عطیة بن اسود نگاه کنید به ابن اسود عقاد، عباس محمود 175.
عقبه 255.
عقبة بن ابی محیط نگاه کنید به ابن ابی محیط،
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 765
عقبه عقبة بن عامر نگاه کنید به ابن عامر، عقبه عقبه ثانیه 340.
عکرمه 106، 159، 200، 367، 452، 483، 562، 604، 609، 636.
علقمه 336، 476، 477.
علم الهدی، مرتضی 294.
علی (ع) 257، 265، 266، 268، 280، 290، 293، 297، 298، 315، 320، 321، 324، 328،
331، 335، 336، 342، 350، 352، 355، 376- 364، 409، 412، 417، 418، 420، 422، 423.
علی بن اصمع نگاه کنید به ابن اصمع علی بن ابی طالب نگاه کنید به ابن ابی طالب علی
جواد 492، 494، 557.
عمار بن یاسر نگاه کنید به ابن یاسر، عمار، عمارة، غزیه 323.
عمارة بن غزیه نگاه کنید به ابن غزیه، عمار عمر 271، 273، 274، 287، 288، 300، 303،
304، 305، 313- 306، 316، 321، 323، 325، 327، 329، 331، 332، 337، 340، 342، 361،
364، 401، 405- 403، 412، 416، 417، 419، 421.
عمران بن حطان نگاه کنید به ابن حطان عمران عمرو 390.
عمرو بن حزم نگاه کنید به ابن عمرو، حزم عمرو بن سلمة الجرمی نگاه کنید به ابن سلمة-
الجرمی، عمرو عمرو بن عبد قیس نگاه کنید به ابن عبد قیس، عمرو عمرو بن عبد العزیز
نگاه کنید به ابن عبد العزیز، عمرو عمرو بن کلثوم التغلبی نگاه کنید به ابن- کلثوم
التغلبی، عمرو عمرو بن هشام نگاه کنید به ابن هشام، عمرو عمرو بن هند نگاه کنید به
ابن هند، عمرو عمرو عاص 388، 424، 471.
عمرو، عبد اللّه 287.
عمره 300، 339.
عورث بن حارث نگاه کنید به ابن حارث، عورث عوف بن الربیع نگاه کنید به ابن الربیع،
عوف عوفی 159.
عویهر 637.
عیاش بن ابی ربیعه نگاه کنید به ابن ابی- ربیعه، عیاش عیاش بن ابی ربیعه نگاه کنید
به ابن ابی- ربیعه عیاشی 105.
عیاض 517.
عیسی (ع) 49، 58، 80، 85، 86، 123، 126، 547.
غزالی 233.
غفاری، ابوذر 35، 552.
فارابی 60.
فارسی، ابو علی 18.
فارسی، یزید 429، 537، 542.
فاطمه (ع) 225، 271، 272، 338، 339، 374.
فانی کشمیری، شیخ محسن 379.
فراء 18، 169، 199.
فرانکل 11.
فرزان، سید محمد 42، 378.
فرعون 25، 47، 175.
فروه بن مسیک مرادی نگاه کنید به ابن
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 766
مسیک مرادی، فروه فراکوس 657.
فزوه 243.
فضالة بن عبید نگاه کنید بن عبید، فضالة فلوگل 248، 356، 483، 657.
فوکاس 50.
فیلیپ 467.
قاره (قبیله) 229.
قاضی 515.
قاضی، اسماعیل 323.
قاضی عیاض 160، 162.
قتاده 252، 391، 531، 571، 609.
قتاده بن نعمان نگاه کنید به ابن نعمان، قتاده قتبانی 494.
قتیله 71.
قحطان 380.
قرشی، ابو محمد 598. قرشی، شهاب 250، 255.
قرطبی 18، 186، 245، 249، 250، 260، 461، 485، 562، 615.
قره سو نگاه کنید به فرات غربی قریش 131، 149، 162، 556، 557، 567، 629.
قس بن ساعده ایادی نگاه کنید به ابن ساعده ایادی، قس قسطلانی 211، 249، 435.
قشیری 430.
قصی بن کلاب نگاه کنید به ابن کلاب، قصی قیداز 491.
قیس بن ابی صعصعه نگاه کنید به ابن ابی صعصعه، قیس قیس بن السکن نگاه کنید به ابن
السکن، قیس قیس بن زید نگاه کنید به ابن زید، قیس کائتانی 165، 302.
کازانوا 114، 262، 269، 396.
کاتولیکی، تیموتائوس 653.
کاسکل، ورنر 495.
کاظم (میرزا) 375.
کاظمه «بنت مره» 71.
کتانی 238، 243، 244، 245، 252، 255، 262، 267، 300، 340، 376، 402، 475.
کثیر بن افلح نگاه کنید به ابن افلح کرد علی، محمد 261.
کرمانی 511.
کرنکو 19.
کسائی، ابو الحسن 333، 343، 353، 464، 570.
کشاف، صاحب 561.
کشاورز، کریم 467.
کعب 107.
کعب بن زهیر نگاه کنید به ابن زهیر، کعب کلابی، عبد الاعلی 383.
کلاله 576.
کلینی 262.
کنانه 149.
کواترمر 465.
کوسن دوپرسوال 657.
کوفی، عابد 350.
گابریل 58.
گارسن دوتاسی 656.
گریگول 657.
گریم 621، 657.
گیب 23.
گلدزیهر یهودی 7.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 767
گور کانی، امیر تیمور 466.
گیوم 467.
لئوپولد اول 656.
لات 150، 152، 154، 155.
لاگارد 578.
لبید بن ربیعه نگاه کنید به ابن ربیعه، لبید لحیانی 16.
لقیط ایادی 10.
للرجیل 343.
لوط 61، 85.
لوونرابل، پیر 654.
لیال 41.
لیلی عدویه 71.
مأمون 544.
ماراچی 656.
مارگلیوث 41، 76، 130، 493.
ماریه 107.
مارزنی 252.
مالک (امام) 485، 521، 534، 644، 651، 598.
مالک بن ابی عامر نگاه کنید به ابن ابی عامر مالک بن احمر نگاه کنید به ابن احمر
مالک بن انس نگاه کنید به ابن انس، مالک مالکی 651.
مامناتو 630.
متز، آدام 467، 468، 472.
متولی، محمد 570.
مجاهد 56، 362، 476، 484، 559، 564، 571، 574، 581، 591، 592، 593، 631، 636.
مجتهد زنجانی 262، 371، 479، 486.
مجلسی 56، 172، 189، 262، 559. مجمع بن جاریه نگاه کنید به ابن جاریه، مجمع
محاربی، ابو الشعثاء 413.
محاسبی، حارث 290، 293، محروة 71.
مخرمة 246.
مخرمة بن نوفل نگاه کنید به ابن نوفل، مخرمه محقق، محمد باقر 625.
محقق بن الجزری نگاه کنید به ابن الجزری، محقق محلاتی شیرازی، صدر الدین 625.
محمد 3، 9، 11، 12، 15، 21، 22، 24، 30، 33، 35، 36، 37، 39، 43، 44، 46، 48، 49،
51، 52، 53، 54، 55، 57، 59، 61، 62، 63، 65، 61، 67، 68، 70، 71، 72، 73، 75، 76،
77، 78، 79، 81، 82، 85، 86، 88، 92، 93، 94، 95- 119، 121، 122، 123، 124، 125،
127، 129، 130، 133، 134، 136، 137، 144، 146، 147، 150، 151، 152، 154، 155، 156،
160، 162، 163- 169، 171، 173، 174، 177، 178، 184، 188، 189، 190، 191، 193، 194،
197، 198، 201، 204، 209، 214، 215، 216، 217، 222، 224، 225، 226، 271، 273، 274،
278، 279، 283، 285، 289، 290، 294، 297، 299، 300، 303، 304، 305، 309، 317، 319،
320، 321، 323، 325، 328، 329، 331، 333، 334، 335، 337، 338، 339، 341، 342، 350،
351، 352، 353، 354، 358، 365، 367، 368، 372، 373، 376، 377، 379، 381، 388، 389،
392، 395، 396،
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 768
399، 411، 426، 438، 440، 448، 475، 478، 489، 500، 501، 503، 505، 507، 511، 512،
513، 514، 515، 521، 522، 551، 552، 553، 556، 558، 560، 561، 620، 628، 635.
محمد بن ابی موسی شامی نگاه کنید به ابن ابی موسی شامی محمد بن اسحاق بن خزیمه
نگاه کنید به ابن اسحاق بن خزیمه محمد بن سعد کاتب واقدی نگاه کنید به ابن سعد
کاتب واقدی محمد بن قیس نگاه کنید به ابن قیس، محمد محمد بن کعب قرظی نگاه کنید به
ابن کعب قرظی، محمد محمد بن یوسف ناصر الدین مدنی نگاه کنید به ابن یوسف ناصر
الدین محمد باقر (امام) 485.
محمود پاشا (محمود بن حمدی مصری) 49.
محمود سبکتکین 199.
مدائنی 267، 334.
مذهب (شاگرد بحیرا) 126.
مراد 107.
مراغی، محمد مصطفی 645.
مرتضی (ع) 338.
مرجانی، شهاب 424.
مروان 540، 634.
مروزی 350.
مریسی، بشر 326.
مریم 58، 94، 126.
مزدا 83.
مسروق 225، 341، 413.
مسعود، عبد اللّه 640.
مسعودی 40، 125، 262، 267، 355، مسلم 232، 249، 259، 313، 335، 351، 387، 552،
558، 560، 594.
مسلمه 299.
مسلمة بن فحله انصاری نگاه کنید به ابن فحله انصاری مسیب 639.
مسیح 82، 85، 88، 101، 126، 176، 459.
مسیلمه 82.
مشرکان 198.
مصطفی 552.
مصعب 243، 268، 417.
مصعب بن عمیر نگاه کنید به ابن عمیر، مصعب مطر 476.
مطهری، مرتضی 173.
مضر 10.
معاذ 251، 253، 254، 328، 365، 414، 463.
معاذ بن جبل نگاه کنید به ابن جبل، معاذ معانی، گلچین 377.
معاویه 63، 76، 127، 254، 264، 266، 267، 315، 325، 365، 381 388، 403، 419، 471،
533، 534.
معصوم (ع) 95، 98.
معصیت بن ابی فاطمه الدوسی نگاه کنید به ابن ابی فاطمه معین، دکتر محمد 14.
معینی 494.
مغربی 11.
مغریزی 467، 468، 472.
مغیره 36.
مغیره بن ابی شهاب فخروی نگاه کنید به ابن- ابی شهاب فخروی مغیره عبد مناف 67.
مقتدر (خلیفه عباسی) 467.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 769
مقداد 328، 329، 337.
مقدسی 342.
مقداد بن اسود نگاه کنید به ابن اسود مقریزی 24، 326.
مکی 601. 175.
ملکی، صادق (ملکی صدق) 175.
منات 150، 152، 154، 155.
منادی، احمد 350.
منصور (خلیفه عباسی) 78.
منگانا، لویس 335.
موزع زاده، رسام 466.
موسی (ع) 9، 17، 25، 28، 61، 68، 72، 77، 80، 83، 85، 86، 87، 88، 89، 94، 100،
101، 104، 112، 123، 175، 178، 199، 200، 326، موسی بن عقبه نگاه کنید به ابن
عقبه، موسی مولر، ماکس 657.
مولوی 26.
مونته 657.
مویر، ویلیام 114، 151، 164، 165، 620.
میبدی 552، 572.
میر داماد 171.
میسره 125، 129.
میکائیل 57، 58، 60، 71.
نائله 630.
نابلسی 249، 470.
ناجیة الطفاوی صحابی 475.
ناصر الدین شاه 466.
نافع 353، 523، 571.
نبوکدنضر 47.
نبوی 302.
نبی 565، 601.
نجاشی 164. نحاس، ابو جعفر 351.
نخعی 350، 483.
نخعی، ابراهیم 455، 460، 482.
نخعی، یزید 382.
نصر بن حارث نگاه کنید به ابن حارث نضر 491.
نسائی 265، 551، 562.
نصارا 120.
نضیر 642.
نفیس 491.
نکزاوی 200.
نگوس 500.
نلوکه، تئودور 11، 18، 41، 211.
نوح (ع) 43، 61، 79، 85، 86، 94، 491، 553.
نولدکه 248، 276، 339، 348، 398، 424، 431، 438، 495، 507 و 578، 583، 620، 621،
622، 623، 657، نووی 211، 262، 341، 342، 546، 596، 638.
نیشابوری، ابو الفتح 518.
نیشابوری، علامه نظام الدین 522.
نیقی 653.
نیکتاس 654.
وات، مونتگمری 114.
واحدی 562، 593، 635، 627.
واقدی 232، 251، 253، 261، 342، 593.
وجدی بک، محمد فرید 645.
وراق 334.
وردان 235.
ورقه 560، 561.
ورقة بن نوفل نگاه کنید به ابن نوفل.
وستنفلد 211، 286.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 770
و لفونسون 76.
و لهاوزن 41.
ولید 381، 437، 438.
ولید بن مغیره نگاه کنید به ابن ولید ونسینک 126.
وهب بن کیسان نگاه کنید به ابن کیسان و هومن 83.
ویل 657.
ویلیام دوم (امپراتور) 467.
ویلیه، بولن 656.
هارون الرشید 25، 85، 299، 326.
هانی، بربری 420، 453.
هذیل 423، 436، 453.
هراکلیوس 500.
هرشفلد 41، 42، 269، 622.
هرمان (کشیش) 654.
هرمزد چهارم 126.
هلال 107.
همیسع 491.
هند 343.
هندی 373.
هنری پالمر، ادوارد 657.
هنکلمان 655.
هنینگ 657.
هوازن 423.
هوتسما 369.
هود 85، 489. هولشر 175.
هیثمی 438، 440، 565.
هیصم، محمد 352، 378.
هیکل، محمد حسنین 161، 319، 322.
یاسر 130.
یاقوت 40، 469.
یحیی 58، 85، 86، 417.
یحیی بن آدم نگاه کنید به ابن آدم یزید 127، 128، 264 و 267، 303، 403.
یزید، جابرانی 413.
یزید نخعی کوفی 413.
یسار 122.
یعقوب (ع) 46، 80، 85، 464.
یعقوبی 41، 262، 316، 366، 582.
یعیش (نفیس) 122.
یمان 412.
یوحنا دمشقی 128، 129.
یوسف داوود، اقلیموس 496.
یوسف 30، 47، 85، 89، 94، 503، 629.
یونس 85.
یهود 120، 121، 163، 198، 505، 506، 510، 626.
یهوه 84.
یهوه صبایوت 46، 83.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 771
امکنه و
مؤسسات
آذربایجان 412، 414، 415.
آسیای صغیر 49.
آسیای غربی 414.
آفریقا 272، 518.
آفریقای شمالی 49.
آلمان 467.
آمستردام 655.
احد (کوه) 511.
اخمیم 504.
ابو قیس (کوه) 75.
ادینبورگ (دانشگاه) 657.
ارمنستان 410، 414، 433، 434.
اروپا 129، 493.
اروپای شرقی 49.
اسپانیا 40، 654.
استخر 300.
اسرائیل 83، 175، 200.
اسلامبول 376، 529، 655.
اصفهان 380.
اطریش 504.
افغانستان 49.
الازهر 582.
الجزیره 462.
العلی (شهر) 493.
انبار 489، 490، 492، 498. اندلس 517، 542.
انصار (قریه) 344.
انگلستان 49، 470، 655، 657.
اورشلیم 175.
اهواز 380.
ایران 49، 120، 126، 277، 382، 414، 500، 504، 541، 656.
بابل 326، 484.
بارجاه 474.
بال 655.
بحر احمر 497.
بحر خزر 414.
بحرین 10، 234، 298، 317، 461، 462، 463، 504، 632.
بخارا 407، 465.
بدر (چاه) 50، 175.
برمیت 497.
برلن 152، 229، 230، 232، 253، 618.
برهوت (چاه) 484.
بصره 301، 329، 337، 343، 344، 384- 380، 391، 399، 403- 401، 410، 413، 436، 438،
439، 455، 464- 460، 474، 478، 505، 532، 536- 532، 538، 538، 541، 555، 573.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 772
بصره (مسجد) 403.
بصری (دیر) 123، 125، 128، 129، 131.
بغداد 363، 364، 405، 489.
بقیع الغرقد 442.
بلقاء 630.
بمبئی 98، 374، 379.
بیروت 50، 229، 341، 375، 468.
بیت الحرام 365.
بیت المقدس 337، 341، 602، 616.
بین النهرین 19.
پادوآ (شهر) 656.
پاریس 50، 53، 232، 537، 655، 657، 658.
پترا 497.
پطرزبورگ 466.
پطروگراد (انستیتو باستانشناسی) 466.
پطروگراد 466.
بولاق 305، 349، 351، 366، 388، 398، 441، 506، 509، 511، 515، 532، 562، 568-
566، 578، 594، 595، 628، 631، 636، 641، 647.
تبوک 277.
ترکستان 466.
ترکیه 414، 467.
تنعیم 616.
تورنبرگ 329، 363، 415.
تهران 98، 133، 161، 172، 174، 176، 179، 338، 373، 381، 393، 469، 583، 611.
تهران (دانشگاه) 297.
تهران (موزه ایران باستان) نگاه کنید به موزه ایران باستان.
ثبیر (کوه) 52.
ثقیف 423.
ثویه 381.
جابیه (اردوگاه جنگی) 341.
جامع ابن طولون 472.
جامع عبید الله الاحمر 466.
جامع عتیق (مصر) 374، 468، 472.
جامع عمرو عاص 539.
جامع کبیر دمشق 468، 469.
جحفه 616.
جزیرة العرب 493.
چین 278 حبشه 11، 42، 49، 103، 149، 151، 164، 354، 380، 384، 389، 500، 504، 603،
616.
حجاز 52، 81، 399، 400، 411، 490، 491، 497، 498، 540، 541.
حدیبیه 514- 512، 517، 558- 556، 601، 616، 617.
حراء (غار) 36، 37، 51، 52، 72، 73، 191، 201، 204، 558، 560، 561.
حران 654.
حضرموت 484.
حمص 255، 329، 337، 340، 365، 404، 415، 437.
حنین 229.
حوران (کوهستان) 494.
حوران شرقی 494.
حیدرآباد 227، 301، 501.
حیره 10، 49، 120، 405، 477، 492-
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 773
490، 498، 499.
خاور میانه 129.
خراسان 350، 433، 484، 533، 536، 540، 541.
خلیج عقبه 175.
دار الاحیاء الکتب العربیه 474.
دار الارقم 164، 239.
دار الفکر العربی 200.
دار القراء 246.
دار الکتب الظاهریه (دمشق) 523، 533.
دار الکتب المصریه 186، 462، 521.
دار المعارف 562، 647.
دانشگاه تهران نگاه کنید به تهران (دانشگاه) دجله (دره علیا) 414.
دریای سرخ 61.
دشت میشان 380.
دمشق 329، 337، 343- 341، 364، 404، 410، 415، 461، 463، 464، 469، 494، 525، 528،
541، 555، دومة الجندل 490.
رباط 376.
ربذه 49.
رجیع 229.
رغائب مصر (مطبعه) 507.
رکن 469.
رماده (محله) 437.
روم 49، 50، 69، 82، 126- 124، 277، 278، 500، 504.
روم شرقی (بیزانس) 49، 126، 500.
زبید (قریه) 380. زمزم 630.
سقیفه بنی ساعده 418.
سلع (کوه) 376، 604.
سمرقند 194، 465، 466.
سنت سابا (دیر) 128.
سوربن (دانشگاه) 657.
سوریه 19، 123، 467، 497.
سیسیل 518.
سینا (شبه جزیره) 175.
سینا (کوه) 175، 653.
شام 10، 49، 69، 101، 123، 125، 127، 129، 277، 278، 340، 364، 365، 381، 399،
400، 403، 414، 415، 419، 424، 435- 433، 437، 455، 463- 460، 466، 468، 469، 474،
493، 500- 496، 504، 534.
شعب ابیطالب 53، 263، 478.
شوروی 414.
شوش 380.
شهر ری 380، 434، 485.
شیراز 371.
صالحانی 523.
صفا (کوه) 74، 75، 494، 630، 631.
صفه 230، 235، 246، 339.
صفین 315.
صنعا 490، 493.
صیدا 260.
طائف 152، 156، 400، 478، 501، 503، 540، 616، 541.
طبریه (شهر) 469.
طور (کوه) 94.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 774
طی 423.
عراق 10، 152، 343، 409، 414، 415، 435- 432، 439، 461، 467، 475، 482، 490، 491،
496، 498، 499، 503، 529، 536، 538، 542- 540.
عربستان 19، 49، 255، 277، 278، 289، 493، 496، 497، 531، 618.
عربستان جنوبی 496.
عرفات 52، 358، 583، 601، 614.
عقربا 300، 301، 303، 331، 394.
عمواس 340، 404، 419.
غار حراء 559.
غدیر خم 331.
غرناطه 465.
غطفان 240.
فارس 534، 541.
فرات 175، 489.
فرات غربی 414.
فرانسه 50، 655، 656.
فلسطین 19، 175، 337، 404، 493، 497.
قادسیه 405.
قاهره 39، 50، 69، 99، 113، 211، 262، 338، 344، 356، 368، 377، 378، 479، 483،
486، 529، 559 573- 570، 576، 581، 609.
قاهره (دار الکتب) 468.
قباء 511.
قدید 152، 631.
قرطبه 465، 469. قریش 37، 53، 75، 81، 106، 113.
قسطنطنیه 50، 70.
قفقاز 434.
قفقاز جنوبی 49.
قم 133.
کاشو 656.
کتابخانه آستان قدس رضوی مشهد 377، 470، 487.
کتابخانه امپراطوری 466.
کتابخانه انستیتو شرقشناسی فرهنگستان علوم جمهوری شوروی سوسیالیستی ازبکستان
(تاشکند) 467.
کتابخانه علوی نجف 375.
کتابخانه سلطنتی 377، 466.
کتابخانه ایاصوفیه 374.
کتابخانه لنینگراد 470.
کتابخانه مجلس شورای ملی 466.
کتابخانه مسجد فاتح 470.
کرت 493.
کرخ 364.
کعبه 36، 52، 75، 150، 158، 162، 204، 215، 217، 603، 614، 630.
کلده 82، 533.
کلکته 211، 329، 398، 479.
کمبریج 504.
کنت 50.
کنعان 175.
کوفه 268، 298، 329، 337، 355، 358، 366، 378، 383- 380، 390، 399، 401، 410، 413،
415، 439- 433، 441، 463، 464، 473، 474، 484- 482، 505، 541، 554، 555، 571.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 775
گرجستان 414.
گنجینه قرآن آستان قدس رضوی مشهد 487.
گوتینگن 152، 164، 229، 230، 239، 618.
لاهور 350.
لبنان 175.
لبنان (کوه) 493.
لندن 656، 657.
لیپزیک 344، 368.
مأرب (شهر) 493.
ماوراء النهر 49.
مدار 380.
مداین 412.
مدرسه السنه شرقی پاریس 657.
مدیترانه 493.
مدین 175، 491.
مدینه؛ در اکثر صفحات کتاب.
مروه 630، 631.
مسجد الحرام 47، 52، 113، 217، 615.
مسجد النبی 477.
مسجد امیر المؤمنین علی (ع) 469.
مسجد جابر 364.
مسجد جامع عمرو 467، 468، 472.
مسجد جامع قرطبه 469.
مسجد حسینی 470.
مسجد حمص 470.
مسجد دمشق 468، 469.
مسجد کوفه 410، 472.
مشهد 133، 148، 378، 484.
مصر 12، 49، 61، 69، 98، 99، 148، 161، 175، 240، 326، 350، 356، 364، 381، 386،
388، 389، 461، 463، 467، 488، 474- 470، 492، 493، 502، 504، 512، 538، 542، 570،
657- 655.
مطبعه خلیل افندی 162.
معینی 493.
مقصوره 469.
مکه؛ در اکثر صفحات کتاب.
منات (معبد) 630.
منی 12، 201، 312، 583، 591، 601.
موآب 175.
مؤته 232.
موزه ایران باستان 375.
موصل 130، 496.
نجران 228، 376، 556، 615.
نجد 423.
نجف 98، 366، 369، 374، 440.
نخله شامیه (وادی) 152.
نصیبین 380.
نظارت دینی (مؤسسه) 466.
نور (کوه) 52.
نورنبرگ 655.
نهاوند 412.
نهروان 364.
نیکلسون 241، 245.
نینوا 68، نیویورک 128، 492.
وین 504.
هامبورگ 655.
هند 195، 277.
هند (کتابخانه بانکیپور) 379.
هند (سومنات) 631.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 776
یثرب، در اکثر صفحات کتاب.
یرموک (میدان) 341.
یمام 253، 299، 301، 305، 307، 309، 324، 325، 331- 329، 339- 396، 394، 397. یمن
69، 96، 152، 228، 229، 239، 277، 286، 320، 337، 340، 380، 382، 384، 423، 463-
461، 489، 490، 493، 495.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 777
فهرست کتب
آحاد 568.
آیات 31.
آیات قرآن 277.
آیة النظیم تدافع عن القرآن الکریم 645.
ابانه مکی 323.
ابواب سجود القرآن 158.
اتحاف 57.
اتحاف فضلاء البشر 554، 561، 593.
اتقان 56، 73، 75، 102، 109، 181، 182، 185، 186، 188، 191، 194، 199، 200، 201،
211، 234، 244، 245، 251، 252، 289، 297، 303، 308، 310، 311، 312، 313، 314، 318،
323، 329، 334، 335، 339، 340، 345، 383، 389، 398، 339، 426، 428، 430، 431، 435،
445، 450، 451، 452، 453، 461، 472، 479، 544، 559، 581، 582، 588، 592.
احادیث مثنوی 61.
احتجاج 380.
احسن الحدیث 31.
احقاف 183.
احکام 289، 304، 315، 319، 323، 325.
احکام عشره 326.
احیاء العلوم 148، 234.
احیاء العلوم غزالی 323، 325.
اخبار الطوال 424، 471.
اخبار النحویین 538، 539.
اخبار مکه 53، 55.
اختصار علوم الحدیث 242.
اختیار معرفة الرجال 56.
اختصاص 252.
اختصاص شیخ مفید 316.
ادب 66.
ادب الکتاب 492.
ادوار فقه 166، 204، 319.
اذان 36، 177.
ارجع المطالب 3.
ارجوزه اللؤلؤ المنظوم فی ذکر جمله من- الموسوم (متولی) 526.
ارشاد 484، 538.
ارشاد الاریب 537.
ارشاد الساوی 81، 97، 167، 211، 366، 367، 368، 435، 503.
ارشاد القراء 582.
ارشاد محیط و بحار 557.
ارشاد مفید 513.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 778
ارینتالیا 326.
ارمیا 84، 175.
اساس البلاغه 78، 647.
اساس التأویل 123.
اسباب النزول 48، 74، 76، 156، 351، 555، 558، 559، 561، 562، 567، 593، 615، 625،
632، 638، 640، 641.
استئذان 225، 319.
استیعاب 96، 101، 262، 300، 314، 342، 354، 355، 389، 390، 391، 413، 436.
استیعاب و روض 239.
اسد الغابه 56، 69، 70، 96، 122، 125، 159، 262، 269، 271، 297، 341، 342، 355،
366، 368، 389، 390، 391، 503، 532.
اسلام در ایران 467.
اشتقاق 69، 252، 358، 474، 490، 492.
اشربه 568.
اصابه 63، 69، 70، 96، 101، 103 122، 123، 239، 242، 248، 266، 268، 298، 314،
315، 339، 340، 342، 355، 384، 385، 389، 390، 413، 420، 445، 475، 478، 488، 568.
اصطلاحات 147.
اصنام 152، 155.
اصواء علی للسنه المحمدیه 172.
اصول تفسیر 244.
اصول کافی 2، 75، 176، 179، 188، 226، 235، 247، 252، 262، 338، 347، 373، 487،
544، 595.
اعتصام 233، 288، 500. اعتکاف 36، 51.
اعجاز القرآن 218، 219، 266، 409.
اعداد 83.
اعلام 103، 266، 342، 355، 366، 384، 390، 478، 482، 483، 485، 487، 517.
اعلام زرکلی 324، 381، 389.
اعلام قرآن 152.
اعمال 84.
اعمال سنت توماس 176.
اعیان الشیعه 237، 338، 342.
اغانی 9، 63، 69، 70، 83.
افتتاح 102.
الاتحافات السند فی احادیث الاتقان 11، 12، 16، 108، 185، 197، 199، 256- 253،
260، 262، 290، 298، 521، 532، 533، 535، 536، 537، 538، 539، 546- 544، 554، 555،
558، 560، 566- 562، 570، 571، 572، 575، 576، 593، 594، 595، 596، 598، 601، 602،
604، 605، 609، 610، 613، 615، 619- 617، 625، 626، 632، 634، 635، 36، 6 637،
641، 643.
الاتقان (سیوطی) 346، 347، 349، 350، 358، 359، 360، 366، 367، 368، 371، 411،
417، 419، 421، 423، 525.
الاتقان فی علوم القرآن 529.
الاحادیث القدسیه 98.
الاختصاص 176.
الاداریه کتانی 228.
الادلة العلمیه فی جواز ترجمة معانی- القرآن الی اللغات الاجنبیة 645.
الارشاد 532.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 779
الاستؤزان 575.
الاستیعاب 63، 73، 503.
الاستیعاب فی اسماء الاصحاب 503.
الاسلام و الحضارة العربیه 261.
الاسماء و الصفات 199.
الاشتقاق 43، 475، 537.
الاصابة 43، 68، 532.
الاصنام 490، 499، 630.
الاصنام کلبی 490.
الاعتصام 515، 618.
الاعلام 43، 69، 70، 73، 155، 185، 199.
الاغانی 532.
الاقامة 512، 544، 592.
الاقتضاب 20.
الامام الصادق 485.
الامتاع 55، 113، 240، 511، 618.
الانتصار 308، 604.
الانساب 537.
الانبیاء 60، 62.
الایضاح فی الوقف و الابتداء 533.
الباعث الخثیث 502.
البحر المحیط 348.
البدء 73، 342، 355، 366.
البدء و التاریخ 301، 324، 483.
البدائع 389.
البدایة 69، 73، 75، 125، 159.
البدایة بیهقی 114.
البدایة و النهایة 3، 50، 319، 342، 362.
البرهان 16، 108، 182، 185، 186، 194، 197، 200، 253، 325، 430، 524، 536، 537،
560، 561، 564، 567، 570، 573، 574، 579، 581، 583، 592، 593، 594، 598- 595، 601،
602، 605، 613، 614، 616، 617، 632، 634، 639، 640، 643.
البرهان فی علوم القرآن 177، 213، 533، 535، 538، 544، 562، 572، 573، 593، 604،
605، 616، 628، 637، 638.
البر و الصلة 511.
البصائر 176.
البغیه 542.
البلدان 152.
البیان 2، 20، 294، 380.
البیان جاحظ 355.
البیان خوئی 247، 307.
البیان و التبیین 502، 541.
البیوع 565.
التاج 64، 66، 116، 230، 304، 541.
التاج الجامع 103، 319.
التاج الجامع لاصول احادیث الرسول 500.
التبیان 524، 570.
التبیین 20.
التجرید 55، 69.
التجرید الصریح 103.
الترغیب 102.
التراتیب الاداریه 238، 252، 262، 319، 376، 475، 517. و نیز الاداریه.
التسهیل لعلوم التنزیل 367.
التفسیر 565.
التفسیر و المفسرون 244.
التقریب 56.
التنبیه 355.
التنبیه و الاشراف 123، 262، 267، 268، 556.
التنبیه علی فضل علوم القرآن 604.
التوحید 618.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 780
التهذیب 594.
التیسیر 57.
الثقافة العربیه اسبق من ثقافه الیونان و العربین 175.
الجامع الاحکام القرآن 186، 245، 250، 461، 485، 531، 542، 613.
الجامع الصغیر 3، 249.
الجامع المحرر 543.
الجامع المحرر الصحیح الوجیز فی تفسیر- القرآن العزیز 542.
الجرح 389.
الجرح ابن ابی حاتم 297.
الجلالین 509.
الجمع 342، 391، 485.
الجمع بین رجال الصحیحین 483.
الجنائز 225، 575.
الجواهر السنیه فی احادیث القدسیه 98.
الحدیث النبوی 99.
الحجر 57، 64، 71، 361.
الحرمین 53.
الحضارة الاسلامیه 364، 467، 472.
الحنیف و الفطرة و صبغة اللّه 39.
الحلیة 359.
الحیض 512.
الخراج 513، 636.
الخصائص الکبری 46.
الخمیس 69، 123، 481.
الدر المنثور 3، 62، 151، 188، 199، 343، 358، 383، 485، 556، 563، 566، 567، 568،
616، 629، 632، 636، 641.
الدر سیوطی 351، 385، 390.
الذکری 166.
الذریعه 301، 444، 644.
الرواشیح السماویه 166. الووض 35، 39، 42، 50، 57، 66، 67، 69، 70، 81، 83، 102،
123.
الووض الانف 37، 53، 54، 502، 509.
الریاض النقره 366.
السامیة 495.
السمط الثمین 384، 389.
السلام 64، 512.
السنن الکبری 631.
السنه قبل التدوین 99.
السیاسه المدینه 60.
الشعر و الشعرا 83، 492، 532.
الشهادات 167.
الصحیح المسند 102.
الصدیق ابو بکر 319، 322.
الصلاة 592.
الصلة 542.
الطبقات الکبیر 211، 311.
الطول 359.
العقد 490، 491، 499، 556.
العقیدة و الشریعة 7.
الفائق زمخشری 509.
الفتح 162، 416، 568، 629، 631، 632.
الفتح الباری، حافظ بن حجر 636.
الفتنة الکبری 408.
الفرائض 565.
الفرقان 648.
الفصل 160.
الفضائل 103.
الفهرست 356، 368، 483، 490، 491، 538، 559، 570، 571، 573، 609، 610.
الفهرست (چاپ لیپزیگ) 344.
القدسیه 98.
القرآن 604.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 781
القرآن الحکیم 32.
القرآن العظیم 32.
القرآن المجید 32، 283.
القرآن و علومه فی مصر 467.
القراءات الشاذة 57.
القراوون و الربانون 507.
القرطین 15.
القصائد السبع 15.
القصص 32.
القلائد 542.
القول 32.
القول السدید فی حکم ترجمة القرآن- المجید 645.
الکتاب الحکیم 32.
الکنی 73.
الکنی از دولابی 297.
الکواکب الدریه 342، 355.
اللسان 577، 579، 595، 647.
اللمعة الشهید 539.
المبسوط 653.
المحبر 69، 70، 123، 152، 200، 252، 412، 478.
المحتسب 57.
المعجم المفهرس 222، 223، 226، 233، 238، 253، 285، 288، 304، 312، 316.
المعجم المفهرس للحدیث 166، 222، 233، 348، 351، 381.
المعجم رجال الحدیث 297.
المحسن 113.
المحکم 531، 533، 535، 537، 538 543، 544.
المحکم فی نقط المصاحف 531، 535، 539.
المختصر 495. المذاهب التفسیر الاسلامی 374.
المراسیل 594.
المرشد الوجیز 11، 186، 187.
المزهر 490، 491، 499، 533، 537.
المسائل الثانیه 181، 194، 197.
المشرق 490، 507.
المشرق (مجله) 499.
المصاحف 314، 532، 540، 631.
المصحف الشریف 462.
المعارف 503، 533، 534.
المعرب 57، 64، 71.
المعمرین و الاضداد و لنخل و الطیر و القراءات الکبیر 538.
المغازی 618.
المفصل 360.
المفید 200.
المقتصر 556.
المقدمتان 543.
المقنع 521.
المقنع فی رسم القرآن 526.
المقنع فی معرفة رسم مصاحف الامصار 529.
المکتبة الجغرافیة العربیة 350، 374.
الممتحنات 360.
المنادی 381.
المناقب 64، 558، 575.
المنتقی 636.
المنتهی 56.
المنهج فی فقه الشافیه 522.
المواهب 240، 511، 618.
الموطا 568.
المیزان 2، 26.
الناسخ و المنسوخ 567.
النباء العظیم 30.
النجوم 32.
النجوم الزاهره 389.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 782
النساء ترمذی 390.
النشر فی القراآت العشر، 57، 238، 254، 361، 433، 445، 462، 481.
النصرانیه 490، 497، 499.
النقط 545، 546.
النهایه 70، 71، 75، 238، 377، 386، 512، 550.
النهایه ابن اثیر 36.
الوافی بالوفیات 376.
الوثائق السیاسیه 96.
الوجیز 652.
الوزراء و الکتاب 492، 541.
الوسائل 592.
الوسائل کتاب الصلاة 544.
الوفاد 125.
ام الکتاب 28، 31.
امالی 83.
امالی ابن الشیخ 51.
امالی قالی 451.
امام مبین 31.
امتاع 215، 229.
امتاع الاسماع 72.
امتاع مقریزی 228.
امت و امامت 138.
امید ایران 501.
امر 31.
املاء ما من به الرحمن 452.
امویان 128.
انباه الرواة 237، 533، 536، 539.
انبیاء 72.
انتصار 524.
انتصار، ابن دقماق 389.
انتصار، باقلانی 316.
انجیل 69، 285، 539، 552.
انجیل لوقا 176، 337. انساب 342.
انساب الاشراف 113، 240، 262، 301، 302، 511، 618.
اوائل المقالات 88.
اول سموئیل 83.
ایمان 31، 33، 39، 55، 62، 64، 68، 69، 72، 116، 177، 501، 502.
باب صحیفه و مصحف و جامعه 338.
باب قراءة بسمله 106.
باب بدء الوحی 55.
بحار 63، 74، 75، 106، 371، 555، 556.
بحار مجلسی 166.
بحار الانوار 2، 39، 51، 55، 56، 61، 64، 96، 102، 105، 106، 110، 123، 166، 189،
226، 244، 262، 266، 285، 297، 366، 367، 513، 517.
بحث فی ترجمة القرآن الکریم و احکامها 645.
بحر 481.
بحر الاصداف 182.
بحر المحیط 452، 480.
بحوث فی تاریخ القرآن 170.
بخاری: التهجد 224.
بخاری: انبیاء 227.
بخاری: الرقاق 224.
بدء الخلق 61، 62، 81، 101.
بدایة 56، 73، 355.
بدء الوحی 33، 46، 55، 62، 68، 69، 70، 72، 101.
برهان 12، 31، 188، 260، 281، 290، 294، 298، 313، 316، 318، 348، 428، 509، 544،
559.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 783
برهان قاطع 14، 646.
برشیث ربا 58.
بشری 31.
بشیر 31.
بصائر 31.
بغیة الوعاة 536، 537، 538، 604.
بلاغ 31.
بلوغ الارب 43، 81، 82، 152، 261، 491.
بنابیع المودة 3.
بیان 31، 298، 311، 457.
بیعه 512.
بینه 31.
بیوع 316.
پرتو اسلام 633 و 503، 478.
پساحیم 58.
پیامبر اسلام 53.
پیدایش 64.
تاج 106.
تاج العروس 3، 81، 102، 104، 125، 361، 490، 647.
تاریخ 73.
تاریخ ابن عساکر 341، 342، 413.
تاریخ ابی الفداء 366، 490.
تاریخ ادب عرب 578، 648.
تاریخ اسلام 340.
تاریخ الادب 490.
تاریخ الادب العربی 237؛ 366، 460، 491، 493، 494، 532، 538.
تاریخ الاسلام 68، 69، 70، 538.
تاریخ الخلفاء (سیوطی) 367، 541.
تاریخ الخمیس 43، 55، 229، 230، 232، 240، 269، 301، 324، 355، 366، 478، 511،
512، 618.
تاریخ الشام 368.
تاریخ الشعوب الاسلامیه 161، 165، 301.
تاریخ العرب فی الاسلام 37، 69، 506، 507، 648.
تاریخ العرب قبل الاسلام 490، 492، 494، 498، 499، 507، 508، 557.
تاریخ القرآن (دکتر شاهین) 334، 362، 479، 486.
تاریخ اللغات السامیه 539.
تاریخ الیهود فی بلاد العرب 76.
تاریخ بغداد 3، 326، 366، 482، 485.
تاریخ تمدن اسلام 401، 467.
تاریخ جرجان 227.
تاریخ خطیب 297.
تاریخ خمیس 274.
تاریخ دمشق 532.
تاریخ ذهبی 55، 366.
تاریخ زندگانی محمد 114.
تاریخ سیر ترجمه قرآن 648.
تاریخ شهادت «مقتل» 127.
تاریخ طبری 10، 33، 41، 61، 62، 68، 69، 72، 159، 313، 356، 420، 433، 436، 447،
455، 490، 504، 509، 541، 557.
تاریخ عرب 114، 467.
تاریخ عربستان 494.
تاریخ عمومی 126.
تاریخ قرآن 18، 55، 57، 99، 167، 186، 189، 244، 262، 276، 302، 344، 348، 393،
444، 535، 620، 622، 648، 655.
تاریخ کبیر 401.
تاریخ گزیده 339.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 784
تاریخ مختصر الدول 41، 523.
تاریخ مستوفی 540.
تاریخ مظفری 11.
تاریخ هنر نوشتن 492.
تاریخ یعقوبی 24، 41، 267، 369، 370، 440، 442، 462، 512، 513، 556.
تأسیس الشیعه 368، 371.
تأویل مختلف الحدیث 503.
تأویل مشکل القرآن 474، 351.
تبصره 31.
تبیان (طوسی) 13، 31، 103، 107، 351، 509، 629، 634، 638، 640، 641.
تثنیه 84.
تجارب الامم 267.
تحف العقول 229.
تحفة الاشراف 182.
تحقیق البیان 544، 570.
تحقیق درباره مهر نبوت حضرت خاتم- الانبیاء 124.
تدریب الراوی 237، 502.
تدریب سیوطی 97.
تدوین قرآن 233.
تذکره 31.
تذکرة الحفاظ 262، 266، 482، 484، 625.
تذکره ذهبی 234، 343، 355، 366، 390، 391.
تذکره علامه حلی 444.
تراتیب الادرایه (کتانی) 226، 228، 229، 503.
تراجمه القرآن 647.
ترتیب مسند 373، 554، 592.
ترجمه ابن اثیر 125.
ترجمه اعجاز قرآن (رافعی) 531، 415.
ترجمه البلدان ابن ابی یعقوب 491.
ترجمة القرآن الکریم، غرض للسیاسة و فتنة فی الدین 645.
ترجمة تاریخ قرآن 371.
ترجمة تاریخ یعقوبی 317، 371، 431، 439، 442، 455.
ترجمه تفسیر طبری 76، 104، 407، 410، 509، 570.
ترجمه طبری 416.
ترجمه عبقریه محمد 274.
ترجمه فارسی مقدمه ابن خلدون 520.
ترجمه کامل 123.
ترجمه مروج 82، 126.
ترجمه مروج الذهب 471.
ترجمه مقدمه ابن خلدون 82، 110، 491، 499.
ترجمه مقدمه (بلاشر) 335.
ترجمه ملل و نحل (شهرستانی) 64، 229.
ترجمه وحی محمدی 69.
ترجمه یعقوبی 300، 301.
ترشیح المستفیدین 652.
ترندی، علم 227.
تصحیح الاعتقاد 88.
تصویر و تجمیل الکتب العربیه 466، 468، 487.
تطوع 223.
تعبیر 33، 55، 72، 73.
تعبیر الرویاء 558.
تعریفات جرجانی 147، 148، 197.
تفاسیر 348.
تفاسیر ابو الفتوح رازی و مجمع البیان و صافی 146.
تفسیر 2 و 3 و 57.
تفسیر آلوسی 484.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 785
تفسیر 24 103.
تفسیر آیه 29 387.
تفسیر ابن کثیر 61، 312، 509، 562، 567، 568، 592، 595، 632، 634، 638، 640، 647.
تفسیر ابو الفتوح رازی 64، 103، 104، 161، 214، 505، 555، 580، 628، 631.
تفسیر البرهان 103، 176.
تفسیر الجامع المحرر: مقدمتان 550.
تفسیر القرآن 576.
تفسیر الکبیر 186، 191.
تفسیر المیزان 157، 169، 179، 189.
تفسیر امام فخر 55.
تفسیر بغوی 194.
تفسیر تبیان 172.
تفسیر توبه 309، 429.
تفسیر خازن 194.
تفسیر رازی 160.
تفسیر سوره 24 نور 618.
تفسیر سوره 9 289، 423.
تفسیر سوره 48 513.
تفسیر سوره 16 253.
تفسیر سوره 33 احزاب 428.
تفسیر سوره 74 102.
تفسیر سوره 53 116.
تفسیر سوره 6، 5 و سوره 53 116.
تفسیر سوره 5 116.
تفسیر سوره 33، 9، 11 116.
تفسیر سوره 96 العلق 74.
تفسیر سوره 34 81.
تفسیر سوره 2 باب 2 57.
تفسیر سوره 47 102.
تفسیر سوره 23 102.
تفسیر سوره 85 و 2 177. تفسیر سوره 3 511.
تفسیر سوره 4 105.
تفسیر سوره اعراف 402.
تفسیر سوره قدر 190.
تفسیر سوره مائده 568.
تفسیر صافی (فیض) 269، 367، 338، 509.
تفسیر طبری 15، 23، 41، 55، 57، 61، 68، 76، 103، 106، 107، 185، 260، 298، 305،
323، 343، 351، 362، 388، 398، 411، 414، 417، 420، 421، 422، 428، 429، 431، 441،
459، 505، 506، 508، 509، 511، 515، 578، 591، 631، 636، 641.
تفسیر (عبد الرزاق) 641.
تفسیر عیاشی 105، 188، 199.
تفسیر غریب القرآن 41.
تفسیر فخر رازی 156، 509.
تفسیر قرطبی 244، 390، 544، 583، 597، 609، 610، 616.
تفسیر قمی 366.
تفسیر کشف الاسرار 518.
تفسیر منسوب به محی الدین 146.
تفسیر نوین شریعتی 237.
تقیید العلم 96، 259، 374، 401، 502، 503.
تلخیص 536.
تلقیح الفهوم 262.
تلمود بمیدبار 58.
تنصیل 31.
تنبیه 40.
تنزیل 31.
تنزیه القرآن عن المطاعن 160.
تنزیه الانبیاء 160.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 786
توحید 66، 102، 116، 177، 304، 315، 500.
تورات 30، 72، 84، 98، 130، 285، 326، 552.
توضیح الملل 229.
تهجد 36.
تهذیب 56، 63، 159، 211، 297، 343، 355، 481، 484، 487.
تهذیب (ابن حجر) 359، 371.
تهذیب (ابن عساکر) 232.
تهذیب التهذیب 159، 229، 297، 315، 341، 342، 366، 372، 382، 384، 386، 420، 445،
482، 483، 487، 532، 536، 537، 541.
تهذیب الاحکام 188.
تهذیب الاسماء 164.
تهذیب (عسقلانی) 297، 342، 390.
تهذیب الاسماء اللغات 534.
تهذیب نووی 262، 300، 341، 342، 389، 390، 391.
تیمو تاوس 84.
ثمار القلوب 83.
ثواب القرآن 552.
جائیه 183.
جامع الاحکام 533.
جامع البیان 259، 503.
جامع التأویل 181.
جامع الصغیر 56، 510، 553، 592.
جامع بیان العلم 502، 503.
جرح 159، 342، 343، 390، 412.
جزیه 368، 515.
جلالین 146.
جمال القراء 416. جمهرة ابن حزم 271، 272.
جمهرة الانساب 232، 251، 268، 271، 389، 533.
جمهرة انساب العرب 358، 475.
جنائز 319، 390.
جنة 238.
جواز الاستسرار بالایمان للخائف 502.
جوامع 230.
جوامع ابن حزم 229.
جواهر الکلام شرح شرائع الاسلام 582.
جوامع السیره 113، 115، 116، 228، 618.
جوامع السیره ابن حزم 219، 232، 262، 324.
جهاد 105، 106، 116، 240، 252، 279، 300، 310، 323، 368، 428، جهاد حدیث 511.
حاشیه اصابه 503.
حاشیه سیره حلیبه 515.
حبل 31.
حبیب السیر 381.
حدود 102، 312، 313.
حدیث قدسی 196.
حدیث الاحداث فی الاسلام 645.
حدیث 31، 512.
حج 61، 103.
حزقیال 83.
حسن المحاضره سیوطی 371، 389.
حضارة الاسلام 129.
حفاظ 341.
حق 31.
حق الیقین 31.
حکم 31.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 787
حکمة 31، 90.
حکمة الاشراق 491.
حکیم 31.
حلبیة 56، 68، 70، 234، 342، 343، 389، 413، 478، 481، 482، 483، 484، 659.
حلیة الاولیاء 102، 353، 366، 381، 485.
حم 183.
حنیف 39، 40.
حیاة الحیوان 43.
حیاة القلوب 104، 105، 559.
حیاة اللغة العربیه 497.
حیوان 83.
حیوة القلوب 241، 338، 519.
خاتم پیامبران 148.
خازن 609.
ختم نبوت 148.
خراج 512.
خروج 84، 175، 176.
خزانه 20، 40، 69، 70، 549.
خزانة الادب 70، 78، 532.
خزانه بغدادی 64.
خصائص 125.
خصال 366.
خطط 326، 374، 467، 468.
خطط الشام 469.
خط و فرهنگ 493.
خلاصه تذهیب الکمال 532، 533.
خلاصه علامه 56.
خلاصه کبیر 56.
خمیس 299.
خنوخ 58.
دائرة المعارف اسلام 19، 39، 40، 53، 55، 69، 351، 355، 460، 490، 497، 579، 607،
620.
دائرة المعارف اسلام و مختصر مقاله بحیرا 123.
دائرة المعارف بریتانیکا 113.
دائرة المعارف زتوشتن 540.
دار الکتب 487.
دار الکتب المصریه 487.
دارمی: مقدمه 227.
دانیال 58.
دبستان المذاهب و فصل الخطاب 379.
در آستانه قرآن 18، 19، 57، 248، 262، 292، 293، 322، 417، 427، 457، 474.
درایة الحدیث 98، 158.
در سبیل رشاد با ایمان صحیح 128.
دروس اللغة العبریه 539.
دستور العلماء 147، 148.
دلائل النبوه 556.
دلائل 558.
دلائل النبوه بیهقی 219.
دلائل النبوه 73، 113، 123.
دلائل بیهقی 618.
دواریم ربا 58.
دوران پیامبر 557.
دول الاسلام ذهبی 389.
دوم تاریخ ایام 83.
دوم سموئیل 83.
دیوان العجاج 577.
دیوان اعشی 578.
دیوان حسان 20، 269.
دیوان جریر 64، 78.
دیوان دین 339، 522، 646.
دیوان کعب 550.
دیوان نابغه 577.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 788
دیوان هذیل 9.
ذخائر العقبی 3.
ذکر الحکیم 31.
ذکر مبارک 31.
ذکری 31.
ذی الذکر 31.
ذیل المذیل 389، 384.
ذیل طبری 297.
راشحه 166.
راه محمد 274.
راهنمای گنجینه قرآن 377، 487.
رجاء الغفران فی مهمات القرآن 371.
رجال ابن داود 297.
رجال تبریزی 297.
رجال نجاشی 237.
رحله 469.
رحله ابن جبیر 387، 468.
رحمة 31.
رساله التوحید 146.
رساله شرح حدیث کنت کنزا مخفیا 99.
رساله عبرانیان 175.
رسول 176، 195، 207، 212.
رغبة الامل 301.
رفاق 36.
رفع الاصر 467.
رکن الاسلام 196.
رمضان 36.
روح 31.
روح المعانی 122، 161، 386، 506، 509، 552.
روزنامه کیهان 504.
روض 125، 215.
روضات الجنات 533، 541. روضات الجنان 537.
روضتین 262.
روض الانف 83، 113، 272، 273، 274، 301، 515.
روض الجنان 161، 172.
رؤیاء 299.
رؤیای صادقه، صالحه بود 46.
زاد المعاد 230 و 114 و 105 و 55 و 36 511 و 262 و 240 و 232 و 618 و 512.
زکریا 83.
زنبور عسل 87.
زندگانی محمد (ص) 165 و 123.
زوائد المسند 565.
زهد 96، 259.
سبائک الذهب 152.
سبل المهدی 52، 69، 73، 74، 103، 105، 123، 197.
سجده 183.
سعد السعود 104.
سفر اعداد 46.
سفر به عربستان 53.
سفر پیدایش 153، 175، 506.
سفر تثنیه 46.
سفر خروج 104، 200.
سفر لاویان 312.
سفر نامه ابن بطوطه 469.
سفر نامه مکه 52.
سفینه 63، 64.
سفینة البحار 46، 61، 62، 66، 69، 71، 99، 105، 106، 110، 166، 204، 235، 260،
284، 304، 313، 315، 351، 391، 417، 445، 483، 556.
سلمان پاک 122.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 789
سمط اللآلی 214.
سموئیل 83، 84.
سنن 3، 18، 64، 71، 96، 272، 316، 350، 502، 511، 512، 632.
سنن ابن ابی داوود 223، 300، 567، 568.
سنن ابن جامه 544، 563، 575.
سنن بیهقی 262، 351، 429، 564، 567، 592.
سنن ترمذی 553، 558، 567، 592، 618.
سنن شافعی 385.
سنن کبری 73، 269، 445.
سنن نسائی 106، 553، 567، 568، 592.
سوره 96 العلق 102.
سوره برائة 328.
سوره بقره 387.
سوره توبه 304.
سوره و الضحی 76.
سیر تحول قرآن 282.
سیره 42، 53، 55، 62، 73، 76، 105، 113، 123، 125، 274.
شأن نزول آیات قرآن 625.
شذرات 56، 73، 159، 342، 343، 366، 389، 390، 413.
شذرات ابن عماد 355.
شذرات الذهب 301، 533، 538، 625.
شرح ابن ابی الحدید 366، 474.
شرح السنه 290.
شرح الطریقه المحمدیه 249.
شرح القصائد السبع 269.
شرح المسند 563، 594.
شرح المواهب 255، 267. شرح المواهب و الروض 49.
شرح بانت السماد 64.
شرح تجرید الاعتقاد 148.
شرح تعریف 61.
شرح شفا 515.
شرح شواهد مغنی 492.
شرح صحیح 68، 70.
شرح فصوص 148.
شرح فصوص قیصری 28.
شرح قاموس 510، 515، 518، 647.
شرح قیصری 147 شرح کاشانی بر فصوص 43.
شرح مقدمه قیصری 148.
شرح مواهب 53، 72، 123.
شرح نووی 502.
شرح نهج البلاغه 373، 440.
شخصیات قلقة 122.
شعب الایمان 289، 522.
شعراء النصرانیه 69، 70.
شفاء 31، 90.
شفاء الغلیل فیماورد فی کلام العرب من الدخیل 646.
شفای 162.
شواذ القراءة 334.
شهادات 618.
شیعه و تشیع 3.
صاحبی 358، 367، 421، 426، 491.
صافی 62، 103، 290، 629، 634، 638.
صبح الاعشی 490، 491، 492، 498.
صحاح جوهری 349، 490.
صحف مطهره 31.
صحف مکرمه 31.
صحیح 3، 36، 69، 81، 96، 102، 202، 502، 555، 558، 636.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 790
صحیح بخاری 46، 211، 238، 493، 510، 511، 553، 558، 559، 560، 565، 568، 575، 576،
618، 629.
صحیح (مسلم) 219، 512، 553، 554، 555، 559، 560، 562، 565، 567، 568، 575، 592،
618، 619، 632.
صحیفه 96.
صحیفه صادقه 97.
صحیفه همام 97، 499، 502، 503.
صدق 31.
صراط المستقیم 31.
صغیر 159.
صفة الصفوة 321، 324، 342، 355، 366، 381، 384، 390، 391، 481 485.
صفة الصلوة 214.
صلاة 46، 61، 105، 166.
صلوة 260.
صراعق المحرقه 3.
صوم 36.
صیام 36.
طب 568.
طبری 25.
طبقات 3، 12، 24، 33، 50، 55، 56، 78، 101، 102، 103، 105، 106، 123، 159، 225،
239، 240، 253، 342، 353، 355، 364، 366، 384، 386، 391، 479، 481، 484، 485، 499،
502، 503، 532، 533، 536، 538، 544، 550، 553، 556، 575، 618.
طیالسی 224.
عاموس 84، 175. عبرانیان 84.
عجب 32.
عجایب المخلوقات 82.
عدل 32.
عربی 32.
عروة الوثقی 32.
عزیز 32.
عصر النبی 261.
عقاید صدوق 171.
عقد الفرید 512، 266، 262، 261، 69، 3. و 541، 268.
عقل و وحی در اسلام 85.
علل الشرایع 64.
علم 32، 90، 233، 279، 288، 319، 368، 390، 515.
علوم الحدیث 259، 502.
علوم الحدیث و مصطلحه 99، 503.
علی 32 علی و فرزندان او 267.
عمدة المطالب فی نسب آل ابیطالب 374.
عمدة القاری 81، 69. 63، 503، 367،
368، 230.
عمره 106.
عنوان الدلیل فی رسوم خط التنزیل (ابو العباس مراکشی) 526.
عیون اخبار الرضا 4.
عیون الاثر 125، 123، 65، 55.
عیون الاخبار 541، 501، 488.
غافر 183.
غایة النهایه 200، 321، 340، 342، 355، 364، 381، 478، 483، 484، 485، 536.
غرر الخصائص 301.
غرائب اللغة العربیه 646.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 791
غزوة الرجیع 229.
غزوه خیبر 233.
غریب القرآن 15، 594، 595، 596.
غلاطیان 84.
غیث النفع 544، 582.
فاتحة الکتاب 358، 357.
فتح 431.
فتح الباری 56، 67، 72، 97، 102، 211، 230، 260، 305، 311، 314، 320، 321، 323،
367، 348، 368، 388، 390، 399، 410، 411، 414، 434، 455، 459، 461، 476، 493، 502،
503، 504، 564، 579، 629.
فتح القدیر 15، 168، 185، 201، 554، 555، 594، 629.
فتح 351.
فتن 500.
فتوح 388.
فتوح البلدان 261، 262، 268، 319، 431، 434، 490، 499، 500، 513.
فتوح الاسلام لبلاد العجم 434.
فتوح مصر 244، 389، 390، 467، 473.
فرائض 594.
فروع کافی 166.
فرهنگ دینی کاتولیک 128.
فصل 32.
فصل الخطاب 385، 367، 368.
فصلت 183.
فصل فی قوله ان هان لساحران 523.
فصوص الحکم 43.
فضائل 35، 101، 103، 106، 116.
فضائل الاصحاب 249، 253. فضائل القرآن 2، 3، 12، 18، 63، 103، 109، 185، 197، 202،
225، 226، 227، 238، 246، 247، 249، 250، 251، 252، 269، 288، 289، 364، 367، 381،
388، 389، 397، 401، 414، 416، 417، 421، 423، 424، 426، 428، 431، 433، 439، 441،
451، 459، 461، 469، 517، 552، 559، 609.
فضائل القرآن (ابن کثیر) 298، 301، 303، 304، 309، 310، 315، 316، 343، 375.
فضائل القرآن (ابو عبید) 343.
فقه اللغة 539.
فکاک الاسیر 373.
فلسفة الفکر الدینی 128.
فلسفه وحی 133، 135.
فوات الوفیات 481.
فهارس القرآن 203، 275، 583.
فهرست 123، 363، 374، 416، 464، 477.
فهرست (ابن الندیم) 334، 534.
فهرست فلوگل 248.
فهرست طوسی 237.
فی طبقات القراء 536.
فی ظلال القرآن 161.
فی منازل الوحی 53.
فیه ما فیه 245.
قاموس 104، 326، 490، 646، 647.
قرآن، در اکثر صفحات کتاب قرآن را چگونه شناختم 183.
قرطبی 559.
قصر الصلاة فی السفر 166، 592.
قصص قرآن 631.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 792
قصة الکتابة العربیة 539.
قضاء 262.
قواعد التحدیث 99.
قوت 166.
قیم 32.
کافی 2، 51.
کامل 68، 83، 159، 217، 329، 355، 363، 382، 389، 414، 415، 433، 445، 488، 512.
کامل ابن اثیر 227، 262، 415.
کامل مبود 197.
کبیر 56، 73، 102، 558.
کبیر بخاری 355.
کتاب اختلاف المصاحف ابی حاکم سجستانی 334.
کتاب اختلاف المصاحف خلف بن هشام 333.
اختلاف اهل کوفه و بصره و شام فی کتاب- المصاحف 333.
کتاب اختلاف مصاحف الشام و الحجاز و- العراق 333.
کتاب المصاحف 11، 233، 236، 346، 409، 528، 535، 538، 542، 543، 544.
کتاب المصاحف ابن اشته اصفهانی 344.
کتاب المصاحف ابن انباری 344.
کتاب المصاحف ابن مقسم 334.
کتاب المصاحف سجستانی 344، 525.
کتاب المصاحف و الهجاء محمد بن عیسی اصفهانی 334.
کتاب المصاحف و جامع القرآن مدائتی 334.
کتاب الاحکام 249، 576.
کتاب الاسماء و الصفات 185. کتاب الامصار و عجایب البلدان 537.
کتاب الانتصار 252، 289.
کتاب التفسیر 640.
کتاب التوحید 355.
کتاب الحج 373.
کتاب الحقیقة و المجاز 470.
کتاب النساءت 385.
کتاب السنن 334.
کتاب الشهادات 252.
کتاب الصلاة 71.
کتاب العلم 96، 373.
کتاب القراآت 253.
کتاب اللباب ورقة 521.
کتاب اللحمة الشهیه 496.
کتاب المستصفی 651.
کتاب الموافقات 651.
کتاب النقط 539- 537.
کتاب الوزراء 556.
کتاب الوفیات 341.
کتاب خمیس 48.
کتاب شفا 517.
کتاب عزیز 32.
کتاب فقة اللغة 491.
کتاب غریب المصاحف 334.
کتاب مبین 32.
کتاب مقدس 85، 130.
کتب آباء یونان 331.
کتب مسند 166.
کتب مقدسه یهود و نصارا 69.
کریم 32.
کسوف 115.
کشاف 146، 156، 182، 191، 347، 349، 351، 362، 364، 508، 509.
کشاف اصطلاحات 148.
کشاف اصطلاحات الفنون 99، 197.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 793
کشف الاسرار 76، 103، 105، 185، 260، 509، 552، 592، 633، 636، 638، 640، 641.
کشف الحق 267.
کشف الظنون 502.
کشف الغمه 238.
کشف الیقین 368.
کشکول 574.
کفایه 56.
کلام اللّه 32.
کلیات ابو البقاء 148.
کلید فهم قرآن 633.
کنز العمال 3، 97، 301، 310، 373، 401، 502، 554، 555، 556، 592.
کنز العمال جمع القرآن 311.
لباب الالباب 381.
لباب النقول 153، 156، 625.
لسان 40، 78، 81، 88، 646.
لسان العرب 3، 15، 40، 41، 77، 349، 361، 480، 537.
لسان المیزان 123، 541.
لغات بیگانه قرآن 578.
لغت العرب 374.
لغتنامه 478.
لغتنامه (دهخدا) 532، 536، 537، 355، 541.
لواء الاسلام 99.
لوائح الانوار البهیه 172.
لوقا 58.
لوح محفوظ 30.
ماتریال (جفری) 334، 335، 339، 345، 348، 362، 367، 387، 390، 391، 482، 483، 484،
485، 487.
مباحث 81، 605.
مباحث فی علوم القرآن 48، 648.
مباحثه میان مسیحی و مسلمان 128.
مبارک 32.
متشابه 32.
متلمس 9.
مثانی 32.
مثنوی مولوی 8، 55، 61، 73، 241، 245.
مثل المؤمن 3.
مجاز القرآن 15، 577، 594.
مجالس ثعلبه 83.
مجلة الازهر 645، 653.
مجلة الهلال 467.
مجله دانشکده ادبیات تهران 518.
مجله لغة العرب 499.
مجله فرهنگ ایران زمین 123.
مجمع 63.
مجمل التواریخ و القصص 381.
مجمع البیان 2، 3، 8، 13، 15، 16، 26، 62، 76، 81، 103، 106، 107، 122، 161، 172،
185، 188، 191، 214، 222، 241، 260، 294، 347، 348، 351، 429، 430، 446، 509، 546،
554، 555، 559، 560، 562، 565، 567، 570، 592، 632، 634، 636، 638، 640، 641.
مجمع الزواید 3، 61، 70، 102، 230، 259، 260، 389، 438، 440، 502، 565، 594، 632،
636.
مجموعة الوثائق السیاسیه 229، 262، 267، 268، 301، 377، 503.
مجید 32.
محاسن 104، 110.
محاسن و اضداد 389.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 794
محاضرات راغب 349.
محاضرات غویدی 539.
محبر 229، 340، 355، 391.
محتسب 361.
محجة 224، 225، 226، 233.
محلی (ابن حزم) 390.
محمد (ص) خاتم پیامبران 143.
محمد (ص) 76، 114، 123، 126.
محمد (ص) در مکه 72.
محمد (ص) رسول اللّه 161.
محمد (ص) و پایان دنیا 396.
مصاحف (سجستانی) 298، 304، 316، 317، 318، 319، 323، 362، 365، 367، 390.
مصابیح 3.
مصحف 382، 488.
مصحف (ابن کعب) 345، 349، 352.
مصحف ابن عباس 487.
مصحف ابو بکر 335.
مصحف ابی 346.
مصحف امام جعفر صادق (ع) 486.
مصحف (عبادة بن صامت) 335.
مصحف عثمان 488، 523، 524، 525، 529، 540، 542، 544.
مصحف علی بن ابی طالب (ع) 365 ببعد.
مصحف فاطمه (ع) 339.
مصدق 97.
مصطلح علوم الحدیث 97.
مصنف (عبد الرزاق) 390.
مطهرة 32.
مظالم 568.
معانی القرآن 199، 615، 629.
معانی الاثار طحاوی 476، 351، 385.
معارف 56، 126، 268، 303، 318، 342، 343، 355، 366، 386، 387، 389، 390، 411، 483.
مع الفکر الاسلامی 99.
معاویه 297.
معترک الادیان 200.
معترک الاقران فی اعجاز القرآن 199.
معالم السنن 259، 502.
معجم الادباء 40، 366، 472، 533، 536، 537، 538.
معجم البلدان 53، 468، 490، 541.
معجم رجال الحدیث 56، 298، 342، 444، 445، 483.
معترک الاقران 200.
معرب 123.
معرفة الرجال 56.
معرفة القراء 255.
معلم شرح صحیح مسلم 252.
مغازی 61، 63، 116، 233، 240، 252، 288، 299، 351، 428، 511، 515.
محمد و سنت اسلامی 111.
محیط المحیط 646.
محیط برهانی 522.
مختصر الدول (ابن عبری) 342.
مختصر (ابو الفداء) 342.
مختصر دائرة المعارف اسلام 41، 69، 79، 126، 176، 178، 355.
مختصر فی شواذ القراآت 362.
مذاهب التفسیر الاسلامی 374، 379، 470.
مراسیل ابو داود 351.
مرآت الجنان 390.
مرآت مکه 53.
مرشد الحیوان الی معرفة ما یحب اتباء فی رسم القرآن 526.
مرضی 288.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 795
مرفوعه 32.
مروج 68، 70، 125.
مروج الذهب 123، 366، 537.
مسأله وحی 111، 114، 133، 137.
مسائل فقهیه 553، 554، 555.
مساجد 61، 166، 387.
مسافرین 48، 167.
مسالک الابصار فی ممالک الامصار 468.
مساقاة 568.
مستدرک 3، 97، 185، 368، 389، 429، 430، 439، 502، 503، 555، 558، 567.
مسند 2، 3، 8، 51، 61، 70، 81، 113، 166، 167، 199، 429، 500، 502، 503، 504، 511،
512، 513، 515، 555، 558، 632.
مسند (ابو داود طیالسی) 368، 553، 554، 567، 568، 575، 592، 594، 618، مستظرف 83.
مشکوة المصابیح 55.
مصاحف 12، 260، 297، 298، 303، 307، 310، 314، 325، 326، 342، 348، 359، 385، 397،
398، 399، 400، 404، 409، 410، 411، 413، 414، 416، 417، 418، 419، 420، 423، 424،
426، 428، 429، 431، 434، 435، 438، 439، 441، 442، 443، 445، 451، 453، 455، 459،
460، 464، 476، 478، 481، 482، 483، 484، 485، 487، 488، 542.
مفاتیح 146.
مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار 486.
مفاتیح الغیب 148.
مفاتیح کنوز السنه 204، 224، 225، 229، 232، 233، 235، 238، 351، 253، 259، 285،
312، 381، 513.
مفردات 16، 41، 77، 174، 182، 516.
مفردات القرآن 505.
مفردات راغب 509.
مفردات طریحی 509.
مفصل 32.
مفصل تاریخ العرب قبل الاسلام 123.
مقاتل الطالبین 366.
مقاصد 20.
مقاله مینورسکی 123.
مقدمتان 15، 223، 234، 260، 261، 289، 298، 304، 305، 308، 310، 312، 313، 314،
317، 318، 319، 321، 325، 341، 347، 348، 351، 352، 354، 358، 388، 393، 417، 418،
421، 428، 431، 441، 445، 464، 535، 536، 537، 540، 542، 552، 570، 571، 573، 574،
583، 609، 611.
مقدمه 35، 57، 60، 96، 102، 159، 167، 241، 242، 244، 259، 272، 286، 355، 431،
474.
مقدمه مبانی 284، 289.
مقدمه (ابن عطیه) 543، 544، 577، 578.
مقدمه بر قرآن 557، 648، 654.
مقدمه بل 222.
مقدمه بلاشر 538.
مقدمه تفسیر البرهان 380.
مقدمه تفسیر آلاء الرحمن 247، 338، 352.
مقدمه تفسیر صافی 380.
مقدمه تفسیر شبر 247، 338.
مقدمه ترجمه قرآن 232.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 796
مقدمه تقیید العلم 97.
مقدمه شرح مفصل 470.
مقدمه عربی جفری 334، 424.
مقدمه کتاب المبانی 544، 574، 598، 609.
مقنع 343، 411، 414، 416، 419، 423، 451، 452، 453، 460.
موطا 62، 166، 245، 310، 385، 476، 553، 555، 592، 631.
مکاتیب الرسول 267، 269.
مکاشفه بحیرا 126، 129.
مکرمه 32.
ملل و نحل 185.
منافقین 36.
مناقب 2، 3، 35، 39، 50، 55، 56، 66، 101، 106، 124، 225، 249، 260، 262، 299،
309، 423، 428.
مناقب آل ابی طالب 191.
مناقب ابن شهر آشوب 48، 368.
مناقب الانصار 55، 66، 249، 272، 335.
مناسک 103.
مناهل العرفان 48، 186، 202، 237، 244، 251، 294، 319، 325، 425، 445، 459، 519،
524، 525، 546، 551، 555، 558، 559، 562، 563، 570، 571، 598، 602، 605، 634، 643،
648، 651.
مناهل 560، 597، 605، 616.
مناهل قرآن 653.
منتخبات فی اخبار الیمن من کتاب شمس- العلوم 492.
منتخب کنز العمال 51، 298، 307، 310، 364، 399.
منتهی الارب 41، 78، 577، 579، 595، 597، 604.
من لا یحضر الفقیه 166، 171.
منهاج 609.
منهاج السنه 366.
منهاج النجاة 547، 552، 553، 555، 572، 582.
منهج 56، 262.
منهج الحدیث 99.
منهج الصادقین 103، 509.
منهج الفرقان 635.
مواقیت الصلاة 61، 592.
مواهب 229.
موجز علوم قرآن 202.
موعظة 32.
مهیمن 32.
میزان الاعتدال 123، 126، 342.
میکاه 83.
ناسخ التواریخ 338.
ناسخ و منسوخ 351، 610.
ناظمة الزهر و شرحها 544.
نبأ 32.
نجوم الزاهره 326، 461، 467.
نجوم المهتدین 402.
نحمیا 83.
نذیر 32.
نزهة الالباء 533.
نزهة القلوب 541.
نسائی سنن 632.
نسیم الریاض 267.
نسب قریش 70، 71، 246، 271، 272، 301، 303، 418، 419، 478.
نشر 391.
نظم الدرر السنیه 262.
نظم الدرر و تناسق الایات و السور 582.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 797
نعمة 32.
نفح الطیب 461، 468.
نقائض 41.
نکاح 66.
نوادر قالی 83.
نوادر کتاب الشهادات 316.
نور 32، 90.
نولدکه 23.
نهایه 41، 166، 241، 245، 579.
نهایة الارب 389، 490.
نهایة المبتدئین 172.
نهج 3.
نهج البلاغه 4، 36.
نیل الاوطار 313.
وافی 367، 368، 371.
و الوثائق القومیه 487.
وتر مروزی 350.
وثائق السیاسیه 286.
وجوه قرآن 580.
وحی 30، 32، 143.
وحی با شعور مرموز 133، 136، 148.
وحی قرآن 197. وحی محمدی 133، 648.
وحی و نبوت 133، 174.
وسائل 373.
وسائل الشیعه. 51، 347، 582.
وصف افریقیه و الاندلس 469.
وصف مصر ابن دقماق 389.
وصیة 279، 288، 515.
وفاء الوفاء 123.
وفیات 279، 390، 485، 538.
وفیات الاسلاف 424.
وفیات الاعیان 165، 483، 485، 492، 529، 533، 536.
ولاة کندی 326.
ولاة مصر کندی 389.
هادی 32.
هدایت 90.
هذیلیات 39.
یاقوت 53.
یوئیل 2، 46، 83.
یوحنا دمشقی الاب 128.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 798
فهرست
موضوعی
آخرین آیه 560، 561، 562، 563.
آغاز وحی 33، 191.
آموزش قرآن 226، 227، 228، 229، 230، 231، 244.
آیا پیامبر (ص) خواندن میدانست؟ 511، 512، 513، 514، 515.
آیه 548؛ رک. ترتیب آیهها.
آیهها و سورهها 547.
احناف 37؛ رک. حنیف احنفاء.
اختلاف نظر در تلفظ واژه قرآن 14، 15، 16، 17، 18، 19.
اسباب نزول 623، 624، 625، 626، 627، 628، 629، 630، 631، 632.
اعتراض ابن مسعود 436، 437، 438، 439، 440، 441، 442، 443.
اعراب و اعجام؛ رک. اهمیت اعراب اعتکاف 37.
افسانه غرانیق 148، 149، 150، 151، 152، 153، 154، 155، 156، 157، 158، 159، 160،
161، 162، 163، 164.
اقسام سورهها 592، 593، 594، 595؛ ر ک. سورهها.
اقسام نزول 108؛ رک. نزول.
القاء 89. ر ک. وحی الهام و وحی 145، 146، 147، 148. ر ک. وحی امشاسپند بهمن 83.
ام الکتاب 28؛ ر ک. نامهای قرآن.
امی 236، 237، 505، 506، 507، 508، 509، 510، 517، 518، 519.
انصار 254، 255.
انواع سورهها (مکی و مدنی) 610، 611، 612، 613، 614، 615، 616. ر ک.
سورهها.
اهتمام پیامبر (ص) در کتاب وحی 501، 502، 503، 504، 505، 506، 507، 508، 509، 510.
اهمیت اعراب در قرآن 544، 545، 546.
بازگشت پیامبر (ص) 64، 65، 66، 67.
بتهای جزیرة العرب 152، 153، 154، 155، 156، 157، 158، 159، 160، 161، 162، 163،
164، 165.
بحثی در لفظ و سبب 640، 641.
بحیرا 123، 124، 125، 126، 127، 128، 129.
بسمله 551، 553.
بعثت پیامبر (ص) 49، 50، 51، 52.
به روی چه مینوشتند؟ 275، 276، 277، 278، 279.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 799
پیامبران اولو العزم 86.
پیامبران مرسل 86.
پیامبر و فراموشی 166، 167، 168، 169، 170، 171، 172، 173.
تابع ورئی 81.
تاثیر قرآن 213، 214، 215، 216، 217، 218، 219، 220، 221.
تاریخ گردآوری مصحف عثمان و گفتگوهای پیرامون آن 435، 436، 437، 438، 439، 440،
441، 442، 443، 444، 445، 446، 447، 448، 449، 450، 451، 452، 453، 454، 455، 456،
457، 458، 459، 460، 461، 462.
تألیف قرآن 211، 280، 281، 289.
تحدی 282.
تحنث 37، 42؛ رک. حنیف.
تحنف 41، 42؛ ر ک. حنیف.
ترتیب آیهها 572، 573، 574؛ ر ک.
آیه.
ترتیب سورهها 595، 596، 597، 598، 607، 608، 609، 610؛ ر ک. سورهها.
ترجمه قرآن 643، 644، 645، 646، 647، 648، 649.
ترجمههای اروپائی قرآن 651، 652، 653، 654، 655، 656.
تعابیر گوناگون وحی 91، 89؛ ر ک. وحی.
تعاریف وحی 137، 138، 139، 140، 141، 142، 143، 144، 145، 146، 147، 148؛ ر ک.
وحی.
تقسیمات و رموز قرآن 541، 542، 543، 544، 545، 546.
جبرئیل امین 57، 58، 59، 60، 61، 62، 63، 64.
جمع آوری قرآن 211، 212، 251، 288، 289، 290، 291؛ ر ک. تألیف. تاریخ جمع قرآن در
خلافت ابو بکر 297، 304، 305، 306، 307، 329، 393.
جمع قرآن در زمان عمر 393، 394، 395، 396، 397، 398، 399، 400، 401، 402، 403،
404، 405.
چگونگی کتابت مصحف عثمانی؟ 448، 449، 450، 451، 452، 453، 454، 455، 456، 457،
458، 459، 460، 461؛ ر ک. کتابت.
چگونگی نزول 200، 201، 202، 203، 204، 205، 206، 207، 208، 209، 210؛ ر ک. نزول.
چگونگی وحی 77، 78، 79، 99، 100، 101، 102، 103، 104، 105، 106؛ ر ک. وحی.
حافظان قرآن 230، 231، 232، 233، 234، 235، 236، 243، 244، 245، 246، 247، 248،
249، 250، 251، 252، 253، 254، 255.
حافظه عرب 236، 237، 238.
حالات وحی 108، 109، 110، 111، 112؛ ر ک. وحی.
حدیث ثقلین 285، 289.
حدیث قدسی 97، 98.
حق 89.
حکمت 31، 32.
حکمت تعیین سوره ها 578، 579. ر ک.
سورهها.
حنفاء 37، 38، 41، 43، 44.
حنیف 37، 38، 39، 40، 41، 42؛
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 800
ر ک. احناف. تحنف. تحنث حنیفیه 38، 39.
ختم قرآن 255، 256، 287، 288.
خط امروز قرآن 524، 525، 526، 527، 528.
خط قرآن 489، 490، 491، 492.
خط کتابت قرآن 489، 490، 491، 492، 519، 520، 521، 522، 523، 524، 525، 526، 527.
خط کوفی 496.
خط مسند 493، 494، 495.
خط مصری 492.
خط نبطی 496.
خط نسخ 497.
خط وحی 269، 270، 271، 272، 273، 274، 275؛ ر ک. وحی.
در مدار وحی 133.
دلیل نزول تدریجی 198، 199، 200، 201، 202، 203، 204، 205، 206، 207، 208.
دوره نزول وحی 75، 76؛ ر ک. وحی.
دو سوره اضافی در مصحف ابن کعب 340، 341، 342، 343، 344، 345، 346، 347.
راز نزول تدریجی 201، 202، 204، 205، 206؛ ر ک. نزول راهب دیر بصری 123، 124، 125،
126، 127.
راههای شناسایی اسباب نزول 623، 624، 625، 626، 627، 628، 629، 630، 631، 632.
رسالت و نبوت 174، 175، 176، 177، 178، 179.
رق منشور 28.
رواج مصحف عثمان 471، 472، 473، 474، 475، 538، 539، 540.
روح الامین 58.
روح القدس 58، 283.
روایت شاهدان وحی 103، 104، 105، 106.
رویای حسنه 46.
رویای صالحه 46.
رویای صادقه 45، 46، 54.
رویداد یمامه 299، 300، 301، 302، 303، 330.
ریشههای اصلی خط عربی 492، 493.
زنان پیامبر (ص) 254.
زوائد تفسیری در مصحف ابن مسعود 362، 363.
سابقه ضبط حرکات و نقطه گذاری 536، 537.
سابقه وحی 79، 80، 81، 82، 83، 84، 85، 86؛ ر ک. وحی.
سبب نزول سوره «و الضحی» 76؛ ر ک.
اسباب نزول.
سجع الکهان 82، 274.
سرنوشت مصحف عثمانی 465، 466، 467، 468، 469.
سفر 11.
سنت حدیث 95، 96، 97.
سنجش کار زید بن ثابت 327.
سورههای قرآن 575، 576، 577، 578؛ ر ک. اقسام سورهها؛ انواع سورهها؛ ترتیب سورهها؛
حکمت تعیین.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 801
سهم ایرانیان در اصلاح کتابت عربی 535، 536.
شماره آیهها 568، 569، 570.
شماره کلمات و حروف قرآن 571، 572.
شناسائی آیه 549، 550، 551.
شهادت قرآن بر وحی 91، 92، 93، 94، 95، 96.
صحابه پیامبر (ص) 238، 245، 264.
صحالف 11، 12.
صحف 9، 10، 11، 276، 278، 284.
صحف مطهره 9.
صحف مکرمه 28.
صحف منشره 9.
صحیفة 9، 10، 11، 273، 275، 276، 278، 284.
صداقت پیامبر 115.
صهیب رومی 130.
عراف 81.
عصمت پیامبران 173.
عقل فعال 60.
علت اولی 60.
عهد عتیق 83.
غار حرا 36، 51، 52، 53.
غرانیق رک. افسانه عرانیق فترت نزول وحی 72، 73، 74، 75، 76.
فرقان 23، 24، 25، 26، 27.
فرمان پیامبر (ص) 21.
قرائت حذیفه 412، 413، 414، 415، 416، 417. قرائت ابن مسعود 353، 354، 355، 361.
قرآن عربی 22.
قول پیامبر (ص) در باب وحی 103.
کاتبان وحی 261، 262، 263، 264، 265.
کاتب وحی 267، 277.
کارهای مستشرقان 617، 618، 619 620، 621.
کاهن 81.
کتاب مبین 28، 29.
کتاب مکنون 28.
کتابت وحی؛ رک. اهتمام پیامبر؛ به روی چه مینوشتند؟؛ چگونگی کتابت.
کشف شهودی 147.
کلمات قرآن 194، 195، 196، 197.
کوشش صحابه در فراگیری قرآن 238، 239، 240، 241، 242، 243، 244، 245، 246، 247.
گامی کوتاه و لرزان در پیشگاه قرآن (سرآغاز) 1، 2، 3، 4، 5، 6، 7، 8.
گوشه گیری پیامبر (ص) 33.
لوح محفوظ 182، 190.
لیلة القدر 50، 193.
متحنف 40.
مثانی 288، 593.
مدت نزول وحی 183، 184، 185، 186، 187، 188، 189، 190، 191، 192.
مراقبت پیامبر (ص) 221، 222، 223، 224، 225، 226، 227.
مشخصات رسم عثمانی 523.
مصاحف 10، 11، 12، 286، 431.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 802
مصاحف صحابه 336، 337.
مواقع نزول وحی 106، 107، 108.
مصاحف موجود در زمان ابو بکر 333، 334.
مصحف 9، 10، 11، 12، 279، 284، 285، 317، 336.
مصحف ابن عباس 478، 479.
مصحف ابن مسعود 356، 357، 358، 359، 360، 364.
مصحف ابو زید 339.
مصحف ابو موسی اشعری 380، 381، 382، 383.
مصحف ابن بن کعب 340، 341، 342، 343، 344، 345، 346، 347.
مصحف حفصه 384، 385.
مصحف ربیع بن خثیم 484، 485، 486، مصحف سالم 339.
مصحف سمرقندی 466.
مصحف عایشه 387، 388. مصحف عثمان 424، 425، 426، 427، 428، 429، 430، 431، 432.
مصحف علی (ع) 365، 366، 367، 368، 369، 370، 371، 372، 373.
مصحف عمر 404، 405.
مصحف فاطمه 338.
مفصل 288، 593.
معلمان موهوم 120، 121، 122، 123، 124، 125، 126، 127، 128، 129، 130.
معنی «آیة» در قرآن 547، 548، 549.
معنی تنزیل 189.
معنی «سورة» 575، 576، 577، 592، 593، 594، 595.
معنی نزول 181.
مکی و مدنی (آیاة و سورهها) 207، 599، 600، 601، 602، 603، 604، 605، 606.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 803
فهرست غزوات
احد 207، 320، 334، 511، 632.
احزاب 618.
بدر 24، 26، 37، 120، 118، 440، 320، 632.
تبوک 117، 619. خندق 320، 618، 632.
صلح حدیبیه 556.
یوم الفرقان 24.
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 805
شرح تصاویر
تاریخ قرآن نمونه هائی از نسخههای خطی
نمونههای فراوانی از عکسهای رنگی و مشکی نسخههای قدیم خطی قرآن را با تفصیلات
لازم و گویا در «کاتالگ» نمایشگاه کتابخانه بریتانیا (3 آوریل تا 15 اوت 1976) و
در راهنمای گنجینه قرآن تألیف آقای گلچین معانی میتوان یافت. ولی در اینجا به نقل
چند نمونه به مناسبت بحثهائی که داشتهایم، با ذکر منبع اصلی آن، اکتفا میکنیم.
فراموش نکنیم که این نقوش در هم و خطوط ساده نشانهای از آن همّت های بلند و ایمان
با شکوه مردمی عاشق و وارسته است که در هر گوشهای از این جهان، پشت پای به دنیا
زده و دل در گرو نقش بندی کلام خدا نهاده و این عظمت بیگفتگو کم مانند را برای
بشریت به وجود آوردهاند. اینها نشانهای از درایت خردمندان شناخته و ناشناختهای
است که نسل اندر نسل دست به دست هم داده و این گنجینه های بی بدیل را برای فرزندان
گرد آوردهاند. اینها، نمونه تلاش مداوم و پیگیر نسلها در نگاهداری این امانت
الهی از دستبرد زمان و زمانه است که آنها را چنین خوش و زیبا نگاهداشته است ... و
همه اینها، نیست مگر از پرتو ایمانی مستمر و خالص و برخاسته از دل ... و بالاخره،
این نمونهها: یادی است از آن همه تلاشها و پاسی است از تمام آن گذراندن عمرها در
پای کتاب خدا.
شکل 1- قرآن منسوب به علی بن ابی طالب ع: این نسخه از آغاز سوره هود است تا پایان
سوره کهف. تحریر قرن سوم با رقم «کتبه علی بن ابی طالب» به خط کوفی روی پوست آهو.
برگ نمونه از نیمه آیه 36 تا نیمه آیه 41 سوره 16 نحل را در بر دارد.
قطع نسخه 2/ 33* 5/ 23 سانتی متر.
این نسخه را شاه عباس به آستان قدس رضوی وقف نموده و وقفنامه را شیخ بهائی در
جمادی الاولی 1008 قمری به خط و امضای خود نوشته است. (راهنمای گنجینه قرآن، گلچین
مبانی ص 3، 4 مشهد).
شکل 2- قرآن دیگری منسوب به علی بن ابی طالب ع: این نسخه جزوهای است به خط کوفی و
با پوست آهو که در آخرش آمده: «کتبه علی بن ابی طالب». جزوه 102 ورق
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 806
دارد و هر ورقی 7 سطر. از آغاز قرآن تا آخر آیه 151 سوره انعام. برگ نمونه قسمتی
از آخر آیه 16 و تمامی آیه 17 و اول آیه 18 سوره انعام را در بر دارد. (از نمونه
قرآنها آستانقدس 21 شهریور 1351).
شکل 3- قرآن دیگری منسوب به امیر مؤمنان علی ع: این نسخه 154 صفحه به خط کوفی از
قرن 3 و یا 4 هجری بر روی پوست نوشته شده است. قطع نسخه 5/ 23* 34 سانتی متر. در
موزه ایران باستان (به نقل از تاریخ ادبی ایران، براون ترجمه آقای علی پاشا صالح
برابر ص 157).
شکل 4- قرآنی منسوب به امام حسن مجتبی ع: این نسخه جزء 23 تا آخر جزء 25 را در بر
دارد. به خط کوفی روی پوست آهو با رقم: حسن بن علی بن ابی طالب و تاریخ: «احدی
اربعین»! برگ نمونه از اواسط آیه 29 تا اواخر آیه 31 سوره 36 یس است. اندازه 5/
16* 7/ 11 سانتی متر. (راهنمای گنجینه قرآن آستانقدس ص 7 و 8).
شکل 5- این نسخه قرآنی است به خط قدیم عربی به نام «مائل» از حدود قرن دوم هجری که
احتمالا در مکه و یا مدینه نوشته شده است و شاید یکی از دو نسخه قدیم ترین قرآنهای
خطی موجود باشد. این نسخه استثنا به صورت عمودی تحریر شده و از هر نوع نقطه گذاری
و اعراب و علائم دیگر عاری است. فقط گاهی علائم کوتاهی بر بعضی حروف در آن دیده میشود.
اندازه آن 5/ 21* 5/ 31 سانتی متر، هر صفحه در 23 خط و جمعا 121 برگ است.
از کتابخانه بریتانیا در لندن. برگ نمونه از آیه 32 تا 36 سوره نور میباشد (در
کاتالگ نمایشگاه قرآن در لندن 1976، ص 20، اشتباها آیه 32 تا 45 نوشته شده است).
شکل 6- آیات 126 تا 136 سوره 26 الشعراء برگ 13 آ نسخه شماره بعدی است.
شکل 7- آیات 175- 184 سوره 26 الشعراء که به خط کوفی و رنگ مشکی در قرن سوم هجری،
احتمالا در شمال آفریقا تحریر شده است. طبق روش ابو الاسود دوئلی، نشانههای اعراب
و همزه به رنگ شنگرف و نقطه گذاریها به ترتیب به رنگ سبز معیّن شده است و طبق روش
زمان حجّاج خط مایل کوتاه مشکی برای نقطههای حروف به کار رفته است. فواصل آیات با
علامتی طلائی مشخص شده است. هر پنج آیه و ده آیه که به ترتیب پی در پی آمده- اند،
به هاء تزئینی یک دایره آراسته شده و باقی آیات با سه دایره طلائی به صورت هرم
معیّن گردیده است. تعداد این تزئینات در این صفحات به حدود 180 و 190 میرسد.
اندازه صفحه 5/ 21* 5/ 31 سانتی متر، هر صفحه 11 سطر و مجموعا 38 برگ است. (در
کاتالگ نمایشگاه قرآن در لندن، ص 20، شماره آیات برگ نمونه (شکل 7) به اشتباه 75
(- 205 نوشته شده، و در یک جائی که این تصویر نقل شده، آیات به سوره شورا نسبت
داده شده و خط آن خط نسخ بیان گردیده است!).
شکل 8- قسمت آخر آیه 18 و آغاز آیه 19 سوره اعراف از قرآنی است به خط مشکی کوفی
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 807
(حتما در قرن سوم هجری در شمال افریقا نوشته شده است. نسخهای است نسبة منظم و
کلمات آن روشن و خط زیباتر و پختهتر از خطوط معمول آن زمان است. نقطه های اعراب
به رنگ شنگرف و تنوین با دو نقطه بر روی هم مشخص شده است. اندازه 5/ 29* 40
سانتیمتر، 5 سطر، فقط دو برگ، متعلق به موسسه ملی باستان شناسی و هنر تونس.
(کاتالگ نمایشگاه ص 20 و 22.).
شکل 9- مصحف تاشکند- همان نسخهای است که میگویند به زمان عثمان نوشته شده و
اکنون به شماره 204 مصاحف در کتابخانه و مرکز اسناد تاشکند حفظ میشود. شرح آن در
ص- همین کتاب گذشت. برگ نمونه آیه 109 تا 118 سوره 23 المؤمنون را در بر دارد.
شکل 10- نسخهای از کتابخانه قروییّن فاس. اندازه 20* 31 سانتیمتر. آیه 37 و 38
سوره 33 احزاب (به نقل تاریخ قرآن از نولدکه).
شکل 11- نسخهای از کتابخانه ملی پاریس. اندازه 31* 5/ 40 سانتیمتر. آیه 50 تا 54
سوره 28 قصص. (به نقل از نولدکه).
شکل 12- نسخه ای از توپ قاپو سرای اسلامبول، تحریر، در مدینه، اندازه 14* 5/ 17
سانتیمتر، آیه 38 تا 44 سوره 21 انبیاء.
شکل 13- نسخه دیگری از سرای اسلامبول (به شماره 50395)، اندازه 24* 33 سانتیمتر،
آیه 43 سوره 13 الرعد و ده آیه اول سوره 14 ابراهیم.
شکل 14- نسخهای از کتابخانه ملی پاریس (به شماره 828) 36 برگ، اندازه 34* 26
سانتی متر. آیه 40 تا 146 سوره 7 أعراف.
شکل 15- نسخه دیگری از همان کتابخانه (به شماره 328) 94 برگ، اندازه 34* 26 سانتی
متر. آیه 68- 80 سوره 6 أنعام، (به نقل از نولدکه).
شکل 16- نسخهای به خط پیرآموز با حروف منفصل که پایان هر حرفی به نازکی و با نیش
قلم به حرف دیگر پیوسته است، از خطوط تزیینی اختراع ایرانیان، تحریر حدود قرن
چهارم با اعراب و اعجام و شدّ و مدّ و تنوین، به شنگرف و زنگار. سه آیه آخر سوره
37 الصافات و هر سوره و آیه نخست سوره 38 ص. (راهنمای گنجینه قرآن ص 28).
شکل 17- قرآن شماره 108 کتابخانه آستانقدس رضوی، به خط خوش با رقم یاقوت مستعصمی،
مورخ رجب 604 هجری. برگ آخر قرآن که رقم یاقوت را نیز در بر دارد.
(راهنمای گنجینه برابر ص 94).
شکل 18- قرآن به خط اختراعی ظهیر الدین محمد بابر پادشاه (937- 932) مؤسس سلسله
تیموری هند، به تشخیص آقای گلچین معانی. تحریر نیمه اول قرن دهم هجری.
اندازه 9* 5/ 12 سانتی متر، هر صفحه 17 سطر، تعداد صفحه؟ (راهنمای گنجینه ص 178-
184).
تاریخ قرآن(رامیار)، متن، ص: 808
شکل 19- برگی از هنر: آیه آخر سوره 18 کهف و سی آیه آغاز سوره 19 مریم در قرآنی به
خط نسخ و محقق تحریر قرن دهم هجری، احتمالا در هند، سر سورهها به خط رقاع در
کتیبهای تزیین شده است. آغاز و میان و پایان صفحه (سطر 1 و 9 و 17) به خط محقق
متناویا طلائی و آبی بر زمینهای سپید تحریر شده است. چهارده خط بقیه باریکتر از
آن سه خط در دو قسمت، بر زمینهای طلائی، با خط نسخ به رنگ مشکی، با گلهای قرمز و
آبی در وسط خطها، میان جدول مستطیل شکلی قرار گرفته است. حاشیه این 14 خط را چهار
گل باریک کشیده سپید تزیین میکند که در هر یک از آنها، گل طلائی کوچکتری لوزی
مانند قرار دارد، این گلها با لاجورد اصیل و گوشههای با شنگرف و آبی روشن و محاطه
در کناره طلائی ساخته شده است. تمام این جدول متن در سه کناره خود با حاشیهای
لاجوردی تزیین شده که پیچ و خمهای نقوش طلائی و گلهائی که از توالی نقوش برگ
مانندی تشکیل شده، بدان زیبائی خیره کنندهای داده است. هر دوی این حاشیهها، با
نقوش ریز و گلهای زیبا آراسته شده و در لبه حاشیه، مثلث بزرگی قرار دارد که داخل
آن نیز مثلث کوچکی با گلهای ریز و نقش و نگار زیبا بر زمینه لاجوردی نقش بسته است.
به طور کلی تذهیب و سر لوحه و نقش و نگار یادآور نفوذ عمیق هنر صفوی است. اندازه
6/ 33* 22 سانتی متر، 17 سطر، 246 برگ. کتابخانه بریتانیا لندن (کاتالگ نمایشگاه ص
80 و 81).
شکل 20- صفحه اول نسخهای است منسوب به یاقوت مستعصمی مورخ 686 هجری قمری- از
نفائس گنجینه قرآن آستان قدس رضوی- مشهد.
شکل 21- صفحه آخر همان نسخه از یاقوت مستعصمی مورخ 686 ه- ق. که ممهور به مهر بعضی
از بزرگان نیز میباشد. این نسخه 238 برگ است و یکی از نفیسترین نسخههای گنجینه
بسیار غنی قرآنهای آستان قدس رضوی- مشهد میباشد.