آموزش قرائت

تفسیر قرآن

ترجمه قرآن

متن قرآن

ندای قرآن

فطرت در آيات و روايات (۱)

نجمه درودى۱
حسن ملكى۲

چكيده

فطرت امرى تكوينى و جزئى از سرشت انسان است كه به بعد روحى و معنوى او مربوط مى شود. اين وديعه الهى در نهاد انسان اگر به حقيقت، ظهور و بروز يابد، مى تواند زمينه حركت، كمال و رشد وى را در مسير عبوديت الهى فراهم آورد. هدف از اين پژوهش تبيين فطرت در قرآن و روايات مى باشد. در اين مقاله با استناد به آيات قرآن و روايات معصومان عليهم السلام و با استفاده از روش توصيفى ـ تحليلى، به تبيين فطرت پرداخته شده است. بيان ديدگاه هاى مختلف علما در رابطه با فطرت و دو بعد بينشى و گرايشى آن و ويژگى هاى امور فطرى (همگانى و فراگير، فراحيوانى، غيراكتسابى، قابل تجربه، استناد به خدا و تغييرناپذيرى)، عوامل شكوفايى فطرت (تعاليم الهى توسط انبيا و تزكيه نفس) و موانع شكوفايى فطرت (غفلت از خويش، وسوسه هاى علمى و شيطانى، پندارگرايى، عقل متعارف، كبر، خودبينى و هوس، دنياگرايى و زنگار دل) از جمله يافته هاى مهم اين تحقيق مى باشد.

كليدواژه ها: فطرت، شاكله، صبغه، حنيف، طبيعت و غريزه.

۱ كارشناس ارشد علوم تربيتى دانشگاه علّامه طباطبائى. marifat@qabas.net

۲ دانشيار دانشگاه علّامه طباطبائى.

دريافت: ۲۵/ ۱۲/ ۹۱ پذيرش: ۲۹/ ۳/ ۹۲
مقدّمه

اسلام با توجه به جامعيت ديدى كه نسبت به همه موجودات و بخصوص انسان دارد، او را واجد فطرت و امور فطرى مى داند كه خداوند، براى حركت در مسير كمال، آن را درون انسان به وديعه گذاشته است؛ چراكه انسان در هنگام تولد، حيوان بالفعل و انسان بالقوه است و چنانچه از عقل و شرع تبعيت كند، فطرتش شكوفا شده و به فعليت مى رسد. با درك صحيح از فطرت مى توان به پرورش انسان پرداخت. شناخت فطرت، ضرورتى اجتناب ناپذير است كه در نوع تربيت و شيوه آن، نقش تعيين كننده اى دارد و اگر استعدادهاى فطرى نباشد و يا شناخته نشود، تربيت معناى مشخصى نخواهد داشت و قابل هر نوع تفسير و توجيهى خواهد بود (رهبر و رحيميان، ۱۳۷۸، ص ۳۷ـ۳۸).

سؤال اصلى كه اين نوشتار به پاسخ آن خواهد پرداخت چنين است: فطرت الهى انسان در آيات و روايات چگونه تبيين شده است؟

سؤال هاى فرعى نيز عبارتند از: مفهوم فطرت در لغت و انديشه علما چيست؟ انواع فطرت كدام است؟ ويژگى هاى امور فطرى چيست؟ عوامل و موانع شكوفايى فطرت چيست؟

كتاب ها و مقاله هاى فراوانى در مبحث فطرت نگاشته شده است كه از جمله آنها مى توان به موارد ذيل اشاره كرد:

۱. كتاب فطرت شهيد مطهرى. اين كتاب، به بررسى لغوى فطرت، تفاوت ميان فطرت و طبيعت و غريزه و دسته بندى آن به گرايش ها و بينش ها، و نيز نقد نظريات در مورد پيدايش دين و بيان نظر قرآن درباره منبع و منشأ دين مى پردازد.

۲. سرشت انسان؛ پژوهشى در خداشناسى فطرى، نوشته على شيروانى. نويسنده اين كتاب، ابتدا به بحث خداشناسى فطرى (نظريه فطرت و تبيين آن و درواقع، سيماى كلى از انسان شناسى اسلام) و سپس به بيان روش هاى بازشناسى امور فطرى، طبقه بندى عناصر فطرى وجود انسان، بحث درباره فطرى بودن مسئله خداوند در وجود انسان با توجه به آيات، و بررسى برهان فطرت در ميان مسلمانان و همچنين انديشمندان غربى مى پردازد.

۳. آيين فطرت، تأليف محمود سياهپوش. مهم ترين عناوينى كه در اين كتاب بحث شده اند عبارتند از: بررسى آيه فطرت (روم: ۳۰)، فطرت چيست؟ دو بخش عمده و به هم پيوسته هر فطر، مراحل وقوع هر فطر، بخش اول: خلقت و بخش دوم: هدايت.

۴. فطرت در قرآن، به قلم آيت اللّه جوادى آملى. در اين كتاب به بيان مفهوم فطرت، آيات مرتبط با فطرت (آيات ميثاق، آيات نسيان، آيات تذكره، توجه به خدا هنگام احساس خطر، آيات ناظر به محبت الهى و...) و نيز عوامل و موانع فطرت مى پردازد.

مقاله هايى نيز در اين رابطه چاپ شده است كه برخى از آنها عبارتند از:

۱. «خداشناسى فطرى (ادلّه شبهات)»، محمدحسن قدردان قراملكى، قبسات، سال دهم، تابستان ۱۳۸۴.

۲. «درآمدى بر نظريه فطرت»، عباس احمدى سعدى، نامه حكمت، ش ۵، بهار و تابستان ۱۳۸۴.

آنچه در اين مقاله جنبه نوآورى دارد، بيان آيات و روايات مرتبط با فطرت است؛ چراكه در غالب مقاله ها و كتاب ها فقط به آيات يا روايات اشاره مى شود و به شكل جامع دربردارنده نگاه كتاب و سنت به فطرت نمى باشد.
فطرت
فطرت در لغت

«فِطرَت» بر وزن «فِعلَه»، از ماده «فَطَرَ» مشتق شده و به معناى شَقّ و پاره كردن، شكافتن، بيرون آمدن و جداشدن مى باشد؛ مانند اينكه بذر شكافته مى شود، سنبله از آن بيرون مى آيد و از قشر جدا مى گردد. همچنين اين لغت به معناى آفرينش مى باشد. وزن «فِعلَه» در زبان عربى بر نوع و كيفيت دلالت مى كند. بر اين اساس، معناى فطرت، يا نوعى از شكافتن است يا نوعى از آفرينش، اگرچه معناى دوم مشهورتر است.

«اصل الفَطرِالشقّ طولاً» (راغب اصفهانى، ۱۴۱۲ق، ص ۶۴۰)؛ اصل فطر، جداشدن از طول است. اما معناى ايجاد و ابداع نيز مى دهد؛ چنان كه راغب با توجه به اين نكته مى نويسد: «فطراللّه الخلق، هو ايجاد الشى ء و ابداعه» (همان). منظور از فطر، ايجاد و ابداع بوده و به يك معنا آن را نوآورى و آفرينش بدون سابقه مى دانند (همان).

ابن اثير نيز مى نويسد: «الفطر، الابتدا و الاختراع» (ابن اثير، ۱۴۲۶ق، ج ۳، ص ۴۵۷)؛ فطر آفرينش نو و پيدايش جديد است.

الفطر: الشَّقُّ و قَيدَه بعضُهم بِأنّه الشَّق الأوّلُ (واسطى زبيدى، ۱۴۱۴ق، ج ۷، ص ۳۵۰)؛ فطر به معناى شكافتن است و بعضى از علماى ادب آن را شكافتن نخستين دانسته اند. ابن اثير در اين باره مى نويسد: فيه «كلّ مولود يولد على الفِطْرَه».

«الفَطْرُ: الابتداء و الاختراع و الفِطْرَه: الحالة منه، كالجلسه و الرّكبه. و المعنى أنه يولد على نوع من الجِبِلَّه و الطَبع المُتَهَيى ءُ لِقبول الدين فلو ترك عليها لاستمرّ على لزومها و لم يفارقها إلى غيرها.» از مصاديق استعمال اين واژه، حديث «كل مولود يولد على الفطره» مى باشد: فطر به معناى ابداع و اختراع است و فطره حالت آن ابداع و اختراع را بيان مى كند؛ مانند «جلسه» و «ركبه»؛ يعنى نوع خاص از نشستن و سوار شدن و لغت «فطرت» كه در حديث «كل مولود يولد على الفطره» آمده مى گويد: هر زاده شده اى بر نوع خاصى از سرشت و طبيعت آفريده شده، كه آمادگى پذيرش دين را دارد و اگر به حال خود رها شود همان را انتخاب مى كند، مگر اينكه عوامل خارجى او را منحرف كنند (ابن اثير، ۱۴۲۶ق، ج ۲، ص ۴۵۷).

در فرهنگ اقرب الموارد نيز فطرت چنين معنا شده است: «الفطرة هى صفت التى يتصف بها كل مولود فى اول زمان خلقته» (الخورى، ۱۹۹۲م، ص ۹۳۳)؛ فطرت عبارت است از صفتى كه هر انسانى در آغاز آفرينش خود به آن متصف مى شود.

واژه «فطرت» در لغت نامه هاى فارسى به معناى آفرينش، ضمير، جبلّت، سرشت، ابداع و اختراع و صفتى كه هر موجود در آغاز خلقتش داراست، آمده است (دهخدا، ۱۳۳۷، ج ۱۱، ص ۱۷۱۷۹).
فطرت در انديشه علما

۱. امام خمينى قدس سره: مقصود از فطرت الهى كه خداى تعالى مردم را بر آن مفطور فرموده، حالت و هيئتى است كه خلق را بر آن قرار داده كه از لوازم وجود آنها و از چيزهايى است كه در اصل خلقت، خميره آنها بر آن مخمر شده است. فطرت الهى از الطافى است كه خداى تعالى آن را به انسان اختصاص داده و ديگر موجودات يا اصلاً داراى اين گونه فطرت هايى كه ذكر مى شود نيستند يا ناقص اند و يا بهره كمى از آن دارند (امام خمينى، ۱۳۶۸، ص ۱۵۳).

۲. علّامه طباطبائى: فطرت اساس و بنا، نوع و به معناى ايجاد و ابداع مى باشد. فطرت بر گونه خاصى از آفرينش دلالت دارد؛ يعنى طبق اين فطرت يا آفرينش خاص، انسان به سوى شيوه خاصى از زندگى، با غايتى مشخص، گرايش داشته و به سمت آن هدايت شده است. مراد از اين شيوه خاص همان دين الهى است (طباطبائى، ۱۴۱۷ق، ج ۱۶، ص ۱۸۶). فطرت انسان، امرى بالقوه است كه اگر تحت شرايط خاصى قرار بگيرد از مرحله قوه و استعداد درآمده و در جهت شناخت عقايد حق و اعمال صالح به مرحله فعليت مى رسد (همان، ج ۷، ص ۲۷۰).

۳. علّامه جعفرى: فطرت عبارت است از جريان طبيعى و قانونى نيروهايى كه در انسان به وجود مى آيد. بنابراين، براى هريك از نيروهاى غريزى و مغزى و روانى، فطرتى وجود دارد كه جريان طبيعى و منطقى آن نيرو مى باشد (جعفرى، ۱۳۶۸، ص ۱۴۱).

۴. آيت اللّه جوادى آملى: فطرت به معنى سرشت خاص و آفرينش ويژه انسان است و امر فطرى يعنى آنچه كه نوع آفرينش انسان، اقتضاى آن را داشته و مشترك بين همه انسان هاست (جوادى آملى، ۱۳۸۴، ص ۲۴). انسان در هنگام تولد، حيوان بالفعل و انسان بالقوه است و چنانچه از عقل و شرع تبعيت كند فطرتش شكوفا شده و به فعليت مى رسد (همان، ص ۱۴۴). فطرت، كه همان بينش شهودى انسان به هستى و گرايش آگاهانه و كشش شاهدانه و پرستش خاضعانه نسبت به خداوند است، نحوه خاصى از آفرينش است كه حقيقت آدمى به آن نحو، سرشته شده و جان انسانى به آن شيوه خلق شده است (همان، ص ۲۵).

۵. آيت اللّه مصباح: چيزى را فطرى مى گوييم كه نوع خلقت انسان، اقتضاى آن را داشته باشد و خدادادى و كمابيش مشترك بين همه افراد انسان باشد و ازاين رو، شامل همه بينش ها و گرايش هاى خدادادى انسان شود (مصباح، ۱۳۸۶، ص ۳۶). آنچه در اين بين مشترك است اين است كه فطرت آفرينش ويژه انسان است و مشترك در ميان همه انسان هاست.
تفاوت مفهوم فطرت و مفاهيم نزديك به آن

در اين قسمت، ضمن بيان مفاهيم نزديك به فطرت، به تفاوت آنها با مفهوم فطرت اشاره مى شود.

طبيعت: واژه «طبيعت» يا «طبع» در مورد بى جان ها و يا ويژگى هاى وجودى جانداران به كار برده مى شود. براى نمونه، گفته مى شود: طبيعت آتش، سوزان است و طبيعت آب، رطوبت و سيلان است. در فلسفه قديم، واژه طبيعت براى نشان دادن خاصيت اشيا و امتياز آنها از يكديگر به كار برده مى شد. طبيعت در مورد جانداران مثل گياه و حيوان و حتى انسان نيز به كار مى رود؛ ولى در آن جنبه هايى كه با بى جان ها مشتركند (مطهرى، ۱۳۶۱، ص ۲۳).

غريزه: برخى از صاحب نظران بر اين باورند كه ماهيت غريزه روشن نيست و كسى نتوانسته آن را توضيح دهد. غريزه بيشتر در مورد حيوانات به كار مى رود و گوياى ويژگى هاى درونى آنهاست و كمتر براى انسان است و براى جماد و نبات به هيچ وجه به كار نمى رود. به موجب اين حالت غيراكتسابى نيمه آگاهانه، جانداران مى توانند مسير خويش را تشخيص دهند. بسيارى از حيوانات بدون آموزش و يادگيرى، بعد از تولد كارهايى انجام مى دهند كه براى بسيارى ديگر امكان پذير نيست. بنابراين، غريزه آن حالت ريشه دار و ثابتى است كه به صورت نياز در ضمير جانداران اعم از انسان و حيوان آشكار مى شود و نيازمند معلم نيست و موجودات را به سوى هدف هاى خاص مى كشاند (مركز تحقيقات اسلامى سپاه، ۱۳۷۸، ص ۳۳).

نسبت بين فطرت با طبيعت و غريزه: فطرت نيز مانند غريزه و طبيعت يك امر تكوينى است؛ يعنى جزء سرشت انسان است و اكتسابى نيست و از غريزه آگاهانه تر است؛ به اين معناكه انسان از وجود فطريات در خود آگاهى دارد. نيز غريزه محدود در امور مادى است، درحالى كه فطرت، حالتى فراحيوانى است و مربوط به مسائلى مى شود كه ما آنها را مسائل انسانى مى دانيم (مطهرى، ۱۳۶۱، ص ۲۳).

فطرت، فقط ويژگى هاى خدادادى انسان را به اين لحاظ كه انسان است، شامل مى شود و بر جاذبه ها و ذاتيات غيرانسانى دلالت نمى كند؛ به همين دليل، بسيارى از فطريات جنبه ارزشى و معنوى دارند نه مادى (حاجى صادقى، ۱۳۸۴).

صِبغِه: اين لغت بر وزن «فِعلِه» است. صَبغ به معناى رنگ كردن است (قرشى، ۱۴۱۲ق، ج ۴، ص ۱۰۷) و صباغ يعنى: رنگرز (واسطى زبيدى، ۱۴۱۴ق، ج ۱۲، ص ۳۹) و صبغه عبارت است از نوع رنگ كردن و «صبغة اللّه...» همان نوع رنگى مى باشد كه خدا در متن تكوين زده است؛ يعنى رنگ خدايى (قرشى، ۱۴۱۲ق، ج ۴، ص ۱۰۸).

قرآن كريم، اسلام را صبغه الهى نفوس آدمى مى داند به گونه اى كه خدا وقتى انسان را آفريد، او را با رنگ دين خواهى، توحيد و يكتاپرستى خلق كرد؛ اين رنگ توحيدى سازنده انسانيت انسان است و از ذات او جدا نيست و هر رنگى كه رنگ دين الهى نباشد، رنگ آميزى كاذب است (جوادى آملى، ۱۳۸۴، ص ۱۶۸).

حنيف: حنيف يعنى كسى كه به اسلام مايل و در آن ثابت است (ابن اثير، ۱۴۲۶ق، ج ۱، ص ۴۵۱). لغت حنيف به معناى حق گرا، حقيقت گرا، خداگرا و توحيدگراست (مطهرى، ۱۳۶۱، ص ۱۹).

نسبت حنيف و فطرت: حنفيت در فطرت انسان، گرايش فطرى به حق گرايى و حقيقت گرايى است (سياهپوش، ۱۳۶۱، ص ۳۲). بنابر نظر طبرسى، حنيف به كسى مى گويند كه بر دين، راست و ثابت باشد (طبرسى، ۱۳۷۲، ج ۲، ص ۷۹۶).

زراره از امام باقر عليه السلام مى پرسد: كلمه «حنفاءاللّه» يعنى چه؟ امام در جواب مى فرمايند: فطرت همان حنيفيت (مستقيم و بى انحراف) است (كلينى،۱۳۶۵، ج ۲، ص ۱۲).

شاكله: شاكله كه در آيه «كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ»(اسراء: ۸۴) (هر كس طبق روش و خلق وخوى خود عمل مى كند) به آن اشاره شده است، از ماده «شَكَلَ» به معناى بستن پاى چهارپاست و «شِكال» پاى بند حيوان است. شاكله در اين آيه به معناى سجيه اى است كه انسان را مقيد مى كند (راغب اصفهانى، ۱۴۱۲ق، ص ۴۲۶). با توجه به اين ريشه، شاكله به معناى ساختار تربيتى و خوى و اخلاق است؛ چون آدمى را مقيد به رفتار و خلق و خوى خاص مى كند (دلشادتهرانى، ۱۳۸۵، ص ۹۹).

نسبت بين فطرت و شاكله: بين فطرت و شاكله تفاوت هاى بسيارى وجود دارد؛ از جمله:

۱. فطرت موهبتى است، نه كسبى، برخلاف شاكله كه كسبى است.

۲. فطرت مطابق فطرت الهى و حنيف است و خدا انسان را بر آن آفريده، برخلاف شاكله كه گاهى متمايل به سمت حق و گاهى متمايل به سمت باطل است.

۳. فطرت به غير خدا استناد ندارد؛ زيرا بخشنده آن فقط خداست، برخلاف شاكله كه به انسان استناد دارد.

۴. فطرت قابل تبديل نيست؛ نه خدا آن را عوض مى كند و نه غير خدا. خدا آن را تغيير نمى دهد؛ چون انسان را به «احسن تقويم» آفريده و تغيير احسن به غيراحسن اگرچه مقدور خداوند است، اما دليلى ندارد؛ زيرا مخالف با حكمت اوست. برخلاف شاكله كه چون ملكه اى انسانى است تبديل پذير است.

۵. فطرت همانند روح انسانى از دو جهت به خداوند ارتباط دارد؛ يكى از سنخ وجود و ديگر اينكه تنها مبدأ فاعلى آن خداست. بنابراين، فطرت انسانى فقط به خدا ارتباط دارد، اما شاكله به خود انسان مربوط است. انسان گاهى با شكوفايى فطرت، شاكله اش به گونه اى شكل مى گيرد كه فقط حسنات از او صادر مى شود و گاهى شاكله اش در جهت خلاف فطرت الهى شكل مى گيرد و سيئه از او نمايان مى شود (جوادى آملى، ۱۳۸۴، ص ۱۸۴ـ۱۹۲).
فطرت در قرآن

در اين بخش، به آياتى كه به طور مستقيم يا غيرمستقيم با مسئله فطرت در ارتباط است اشاره مى شود:
۱. آيه ۳۰ سوره روم

«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفا فِطْرَهَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَالنَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَالنَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ»؛ پس روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن! اين فطرتى است كه خداوند، انسان ها را بر آن آفريده؛ دگرگونى در آفرينش الهى نيست. اين است آيين استوار، ولى اكثر مردم نمى دانند.

آيه مزبور، تنها آيه اى است كه واژه «فطرت» در آن به كار رفته و از دين فطرى سخن مى گويد.

از اين آيه معلوم مى شود: اولاً، فطرت در همه انسان ها هست، نه اينكه مخصوص مؤمنان يا اعم از آنان و اهل كتاب باشد. ثانيا، دين اسلام هم فطرى انسان شناخته شده است (همان، ص ۱۵۱).
۲. آيه ميثاق (آيه ۱۷۲ سوره اعراف)

«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ»؛ و (به خاطر بياور) زمانى را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خويشتن ساخت (و فرمود): آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آرى، گواهى مى دهيم! (چنين كرد، مبادا) روز رستاخيز بگوييد: ما از اين، غافل بوديم (و از پيمان فطرى توحيد بى خبر مانديم).

اين آيه كه به «آيه ميثاق» معروف است، از جمله آياتى است كه در تفسير آن اختلاف نظرهاى فراوانى وجود دارد. اين آيه بيانى نمادين و رمزى دارد و به ضميمه آيه بعد، به اجمال سه امر زير را بيان مى كند:

الف) خداوند در يك مرحله از خلقت، همه فرزندان آدم را تا قيامت ظاهر ساخته است.

ب) خداوند فرزندان آدم را گواه بر خدايشان قرار داده و از آنان بر ربوبيت خويش اقرار گرفته است.

ج) هدف از گرفتن اين اقرار و اعتراف و شهادت آن بوده است كه مشركان در قيامت ادعاى غفلت و بى خبرى از حقيقت توحيد و يكتايى خدا نكنند و تقليد از نياكان را دليل بر بى گناهى خويش نشمرند.

بنابراين، هر انسانى، نوعى معرفت به خداى يگانه دارد كه مى توان از چگونگى آن، به اين صورت تعبير كرد: خدا به آنان فرمود: «الست بربّكم» و آنان پاسخ دادند: «بلى شهدنا». با توجه به برداشت هاى مختلفى كه در اين باره آمده، مى توان گفت: هر انسانى شناخت حضورى نسبت به خداى متعال دارد؛ كه آن معرفتى فطرى است (شيروانى، ۱۳۷۶، ص ۱۰۷ـ۱۱۴).
۳. آيه ۱۰ سوره ابراهيم

«قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَـمّىً قَالُواْ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَآؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ»؛ رسولان آنها گفتند: آيا در خدا شك است؟ خدايى كه آسمان ها و زمين را آفريده، او شما را دعوت مى كند تا گناهانتان را ببخشد، و تا موعد مقررى شما را باقى گذارد. آنها گفتند: (ما اينها را نمى فهميم! همين اندازه مى دانيم كه) شما انسان هايى همانند ما هستيد، مى خواهيد ما را از آنچه پدرانمان مى پرستيدند بازداريد؛ شما دليل و معجزه روشنى براى ما بياوريد!

با توجه به سياق آيه، معلوم مى شود كه اين آيه شريفه در مقام اثبات توحيد ربوبيت است و ادامه آيه، يعنى جمله «يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ...» برهان بر اثبات رسالت و حقانيت ادعاى انبيا مى باشد.
۴. آيه ۲۵ سوره لقمان

«وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ»؛ و هرگاه از آنان سؤال كنى چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده است، مسلما مى گويند: اللّه.

علّامه طباطبائى مى گويد: اين آيه اشاره به اين دارد كه كفار نيز مانند عموم بشر مفطور بر توحيد و به آن معترفند و اگر از آنان سؤال شود چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده، اعتراف خواهند كرد به اينكه خداوند آن را آفريده، و وقتى آفريدگار آنها خدا باشد، پس مدبّر آنها نيز او خواهد بود؛ چون تدبير جدا از خلقت نيست. آن كسى كه همه ترس ها و اميدها از اوست، پس معبودْ هم اوست و شريكى برايش نيست؛ پس ناخودآگاه به وحدانيت خدا اعتراف دارند (طباطبائى، ۱۴۱۷ق، ج ۱۶، ص ۳۴۶).
۵. آيه ۱۳۸ سوره بقره

«صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدونَ»؛ رنگ خدايى (بپذيريد! رنگ ايمان و توحيد و اسلام) و چه رنگى از رنگ خدايى بهتر است؟ و ما تنها او را عبادت مى كنيم.

در تفسير اين آيه اختلاف نظر است. علّامه طباطبائى در ذيل اين آيه مى فرمايد: «صِبغَه» (بر وزن فِعلَه) نوعيت را افاده مى كند (پس «صبغه اللّه» مانند «فطرت اللّه» است؛ يعنى نوع رنگى كه خدا زده است) و معناى آيه اين است كه اين ايمانى كه در آيات پيش ذكر شد، يك نوع رنگ خدايى براى ماست، نه رنگ يهوديت و نصرانيت با تفرقه و پراكندگى در دين (همان، ج ۱، ص ۴۷۲).

شهيد مطهرى نيز معتقد است: اين آيه دلالت بر آن دارد كه معارف عمومى دين، فطرى است و رنگى است كه دست حق در متن تكوين و در متن خلقت، انسان را به آن رنگ متلوّن كرده است (مطهرى، ۱۳۶۱، ص ۱۶).
۶. آيات تذكر (آيات ۵۴ سوره مدثر و ۲۱ سوره غاشيه)

«كَلاَّ إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ) (مدثر: ۵۴)؛ چنين نيست كه آنها مى گويند؛ آن (قرآن) يك تذكر و يادآورى است. «فَذَكِّر اِنَّما اَنتَ مُذَكِّرٌ» (غاشيه: ۲۱)؛ پس (اى پيامبر) تذكر ده كه تو فقط تذكردهنده اى. يعنى: تو مذكر و يادآور همه مردمى، هر آنچه كه به بشر مى گويى در نهان او نيز وجود دارد، تو فقط به او تذكر مى دهى و يادآورى مى كنى. اين تذكر، مخصوص مؤمنان يا اهل كتاب نيست؛ چون در صورت اختصاص به موحدان، نشانه فطرى بودن معارف نخواهد بود (جوادى آملى، ۱۳۸۴، ص ۷۲).
۷. آيه نسيان (آيه ۱۹ سوره حشر)

«وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ»؛ و همچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را به خودفراموشى گرفتار كرد.

عنوان «نسيان» كه در اين آيه به كار رفته است، دلالت بر آن دارد كه كافران، پيشينه معرفت نسبت به خداوند را دارند و در حال كفر، خدا را فراموش كرده و از ياد برده اند. اين نكته قابل ذكر است كه دامنه فطريات مستفاد از اين آيات، محدودتر از آيات تذكر است و تنها شامل معرفت اللّه مى شود، نه همه معارف كلى دين.
۸. آيات دالّ بر توجه به خدا در هنگام خطر

۱ـ۸. آيه ۶۵ سوره عنكبوت: «فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُااللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ»؛ هنگامى كه بر كشتى سوار شوند، خدارابااخلاص مى خوانند (و غير او را فراموش مى كنند)، اما هنگامى كه خدا آنان را به خشكى رساند و نجات داد، باز مشرك مى شوند.

از اين آيه و آيات مانند آن (آيه ۳۲ سوره لقمان و ۵۳ سوره نحل) چنين برمى آيد كه هرگاه انسان در معرض خطر مهلكى قرار گيرد و هيچ راه نجاتى براى خود نيابد، خداوند را با خلوص مى خواند و به سوى او كشيده مى شود و معرفت فطرى خفته در عمق جانش بيدار مى شود. آيت اللّه جوادى آملى در اين باره مى نويسد: مشرك كه توحيد ربوبى را انكار مى كند، در حال احساس خطر مهم، موحد خواهد شد. گرايش او در اين حال، توحيد ناب و اعتقاد خالص خواهد بود؛ زيرا احساس خطر، غبارزدايى مى كند. اين آيات، فطرى بودن اعتقاد به خداوند و كارساز بودن و يگانه بودن او را مى رساند (جوادى آملى، ۱۳۶۴، ص ۷۵و۷۶).

۲ـ۸. آيه ۳۲ سوره لقمان: «وَإِذَا غَشِيَهُم مَّوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ»؛ و هنگامى كه (در سفر دريا) موجى همچون ابرها آنان را بپوشاند (و بالا رود و بالاى سرشان قرار گيرد)، خدا را با اخلاص مى خوانند، اما وقتى آنها را به خشكى رساند و نجات داد، بعضى راه اعتدال را پيش مى گيرند (و به ايمان خود وفادار مى مانند، درحالى كه بعضى ديگر فراموش كرده، راه كفر پيش مى گيرند) ولى آيات ما را هيچ كس جز پيمان شكنان ناسپاس انكار نمى كنند.

۳ـ۸. آيه ۵۳ سوره نحل: «وَمَا بِكُم مِن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ»؛ آنچه از نعمت ها داريد، همه از سوى خداست و هنگامى كه ناراحتى به شما رسد، فقط او را مى خوانيد.

۴ـ۸. آيه ۴۱ سوره انعام: «بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شَاء وَتَنسَوْنَ مَا تُشْرِكُونَ»؛ (نه،) بلكه تنها او را مى خوانيد و او اگر بخواهد، مشكلى را كه به خاطر آن او را خوانده ايد، برطرف مى سازد و آنچه را (امروز) همتاى خدا قرار مى دهيد، (در آن روز) فراموش خواهيد كرد.

اين آيه در ادامه آيه قبلى و درواقع، كامل كننده معناى آن است. حتى مشركان در سختى ها به خدا روى مى آورند و فقط او را مى خوانند و عقايد شرك آميز محو مى شود.

۵ـ۸. آيه ۶۳ سوره انعام: «قُلْ مَنْ ينَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعا وَ خُفْيةً لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرين»؛ بگو: چه كسى شما را از تاريكى هاى خشكى و دريا رهايى مى بخشد؟ درحالى كه او را با حالت تضرع (و آشكارا) و در پنهانى مى خوانيد (و مى گوييد:) اگر از اين (خطرات و ظلمت ها) ما را رهايى مى بخشد، از شكرگزاران خواهيم بود.

اين آيه، مشركان را دعوت مى كند كه در هنگام سختى ها، باورها و گرايش هاى خود را به خدا راستين بدانند و پيامبر را به يادآورى فطرت توحيدى امر مى كند.

۶ـ۸. آيه ۸ سوره شمس: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»؛ سپس فجور و تقوا (شر و خيرش) را به او الهام كرده است.

اين آيه به هدايت فطرى انسان در ادراك خير و شر اشاره كرده و بيان مى كند: معرفت حسن و قبح افعال در فطرت آدمى نهاده شده است و جزء شناخت هاى فطرى انسان است.

۷ـ۸. آيه ۸۳ سوره آل عمران: «أفَغَيرَ دينِ اللَّهِ يبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعا وَ كَرْها وَ إِلَيهِ يرْجَعُونَ»؛ آيا آنها غير از آيين خدا مى طلبند؟ (آيين او همين اسلام است) و تمام كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند، از روى اختيار يا از روى اجبار، در برابرِ (فرمان) او تسليم اند، و همه به سوى او بازگردانده مى شوند.

اين آيه به عموميت تسليم در برابر خدا اشاره كرده و مى فرمايد: همه موجودات ذى شعور در برابر خدا تسليم هستند. شهيد مطهرى، اين آيه را دال بر فطرى بودن دين و توجه به خدا مى داند.

۸ـ۸. آيه ۴۰ سوره انعام: «قُلْ أَرَأَيتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيرَاللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين»؛ بگو: به من خبر دهيد اگر عذاب پروردگار به سراغ شما آيد، يا رستاخيز برپا شود، آيا (براى حل مشكلات خود) غيرخدا را مى خوانيد اگر راست مى گوييد؟

اين آيه به وجود عقيده به خداى واحد در فطرت انسان ها اشاره دارد. مجموع آيه دلالت بر اين دارد كه فطرت انسان در تنگناها و شدايد، بيدار و آشكار مى گردد و ذكر عذاب و مرگ تنها از باب نمونه است؛ از سوى ديگر، رفاه و آسايش سبب پوشيدگى فطرت است.

 

ادامه دارد...

Copyright 1999-2017 All rights are reserved to Aalulbayt Global Information Center