وضوی شیعه با وضوی اهل سنت در مسئله شستن پا و کیفیت شستن دستها تفاوت دارد. اهل سنت بر این باور است که وضوی آنان موافق با آیه قرآن است؛ بنابراین وضوی شیعه برخلاف چیزی است که در قرآن دستور داده شده است.
پاسخ:
وضوء به عنوان یكی از مقدمات نماز عملی است كه برای انجام عباداتی مانند نماز و برای رساندن جایی از بدن به قرآن، نام خداوند...,واجب بوده، و در عین حال خودش یك عمل مستحب است كه در اسلام تشریع شده است.
اختلاف عمدهی اهل سنت در وضوء بر طبق فتاوی مذاهبشان با شیعیان در دو مورد میباشد و لو در بعضی موارد دیگر مثل مسح كامل سر، مسح گوشها، خلال ریش كه در مذهب شیعه مورد قبول نمیباشند نیز اختلاف دارند.
اما دو مورد عمده یكی كیفیت شستن دستها است كه اهل سنت شستن دستها را در وضوء از سر انگشتان به سوی آرنج واجب میدانند اما شیعیان معتقدند كه دستها باید از آرنج به سوی سر انگشتان شسته شوند. و مورد دوم اینست كه سنی ها قائل به وجوب شستن پاها و شیعیان قائل به وجوب مسح آنها میباشند.
برای این دو نظر می توان هم با قرآن استدلال كرد و هم با روایات.
در قرآن كریم فقط یك آیه در مورد وضوء وجود دارد كه ظاهر و حتی نص آیه شریفه بر طبق قواعد ادبیات زبان عربی بر كیفیتی از وضوء دلالت دارد كه شیعیان انجام میدهند آیه شریفه چنین میفرماید: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَیدِیكُمْ إِلَی الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَی الْكَعْبَینِ(۱). ای كسانی كه ایمان آوردهاید چون به قصد نماز برخیزید صورت و دستهایتان را تا آرنج بشویید و سر و پاهای تان را تا برآمدگی روی آن مسح كنید.» این آیه شریفه بر مذاق اهل سنت باید اینگونه ترجمه شود: ای كسانی كه ایمان آوردهاید چون به قصد نماز برخیزید صورت و دستهایتان را از سر انگشتان به سوی آرنج بشویید و سر تان را مسح كنید و پاهای تان را تا برآمدگی روی آن بشویید!
در قرآن كریم این تنها آیه ای است، كه شیعه و سنی هر دو بر كیفیت وضو به آن استدلال میكنند. در این آیه شریفه دو كلمه یكی أَرْجُلَكُمْ در مورد مسح یا شستن پا مورد تمسك شیعه و سنی قرار گرفته است و دیگری كلمه إِلَی الْمَرافِقِ است كه اهل سنت آن را بر نحوه شستن دستها دلیل قرار داده اند.
قبل از استدلال طرفین در مورد مسح یا شستن پا لازم است سه قولی كه در مورد اعراب كلمه«ارجل» وجود دارد بیان شود:
۱. قرائت به رفع(ارجلُكم): كه قرائت نادر و شاذی است، و بنابر ابتدائیت است و خبر آن محذوف است، و آن مغسوله یا ممسوحه است.(۲) یعنی «و ارجلُكم مغسوله و یا ارجلُكم ممسوحه» بوده است
۲. قرائت به نصب (ارجلَكم): نافع ابن عامر و عاصم ـ به روایت حفص ـ آن را منصوب خوانده اند كه در این صورت آن را به محل «ِرُؤُسِكُمْ» عطف كرده اند و محل آن منصوب میباشد. و یا منصوب به نزع خافض است به این معنا كه هر گاه از روی اسمی حرف جرّ مثل«ب، الی و من...» حذف شود اعراب آن اسم منصوب میشود. بنابراین در واقع « بأرجلِكم » بوده و حرف «با» از آن كنده شده و «ارجلَكم» گردیده است.
۳. قرائت به جرّ(ارجلِكم): در این صورت آن را عطف به لفظ برؤوسكم میدانند.
استدلال اهل سنت: از نظر اهل سنت كلمه «ارجلكم» در واقع منصوب است كه عامل نصب آن هم «اغسلوا» میباشد. یعنی این كلمه بر كلمه «وُجُوهَكُمْ» عطف شده است. پس همانگونه كه صورت و دستها شسته می شود پاها هم باید شسته شود. این تمام استدلال اهل سنت با این آیه می باشد.
استدلال شیعه: قرآئت به رفع نه مطلوب اهل سنت را ثابت میكند و نه مطلوب شیعه را چه این كه این قرآئت شاذ و غیر قابل اعتناست.
اما از میان دو قرآئت دیگر قرآئت به جرّ (ارجلِكم) به دلیل اینكه بر كلمه «بِرُؤُسِكُمْ» عطف شده است مدعای شیعه را به اثبات میرساند. ولی در عین حال شیعه قرائت به نصب(أَرْجُلَكُمْ) را پذیرفته است و بر همین قرائت مدعای خود را ثابت میكند. شیعه میگوید كه بر طبق قواعد نحوی ادبیات زبان عرب لازم است كه اینكلمه بر محل كلمه «بِرُؤُسِكُمْ» عطف شود و محل آن به دلیل اینكه در واقع مفعول «امْسَحُوا» میباشد منصوب است و لذا این كلمه هم با نصب قرائت شده است. و نتیجه این میشود كه پاها مانند سر مفعول «امْسَحُوا» باشد و باید مانند سر مسح شوند. و قول اهل سنت كه آن را بر كلمه «وجُوهَكُمْ یا أَیدِیكُمْ » عطف كرده اند به دلایل زیر صحیح نمی باشد:
۱. اگر قول اهل سنت را بپذیریم كه آن را عطف به« وجُوهَكُمْ یا أَیدِیكُمْ » میگیرند، این برخلاف قواعد نحوی ادبیات زبان عرب است. زیرا بین عاطف و معطوف علیه یك جمله كامل با فعل و فاعل و مفعول فاصله واقع شده است و ایجاد چنین فاصله حتی به وسیله یك كلمه جایز نیست تا چه رسد كه یك جمله فاصله واقع شود.(۳)
۲. در این آیه شریفه همانطور كه «اغسلوا» میتواند عامل نصب باشد (كه اهل سنت می گویند) «امسحوا» نیز می تواند عامل نصب باشد و از نظر قواعد نحوی هرگاه دو عامل صلاحیت عمل كردن در یك معمول را داشته باشند. عاملی كه نزدیك تر است مقدم خواهد بود، بنابراین «امسحوا» مقدم بر «اغسلوا» است.(۴)
۳. این عطفی كه اهل سنت می گویند، برخلاف فصاحت است زیرا. پیش از استیفای غرض از یك جمله، به جمله ای دیگر منتقل شده، كه ربطی به آن ندارد.(۵) و چنین سخن گفتن از یك انسان معمولی صادر نمیشود تا چه رسد كه خدای تبارك و تعالی اینگونه سخن غیر فصیح و برخلاف قواعد ادبیات عرب بگوید.
هرچند كه بعضی احتمال داده اند كه، قرائت به نصب، به خاطر عامل مقدر باشد، كه در واقع (ای فاغسلوا ارجلكم)،(۶) بوده است ، ولی این احتمال مردود است، چرا كه: اولاً: تقدیر عامل خلاف اصل است، و تا حدامكان باید عامل ذكر شود (نه مقدّر)، ثانیاً: بر فرض تقدیر، می توان به قرینه نزدیكی «ارجلكم» به «برؤوسكم» عامل مقدر آن را، همان «امسحوا» در نظر گرفت، و تقدیر اغسلوا ترجیحی ندارد.
بنابراین، چه قرائت به نصب را بگیریم، كه عطف به محل «رؤوسكم» باشد، و عامل نصب آن هم «امسحوا» و چه قرائت جرّ را بگیریم كه عطف به لفظ «برؤوسكم» باشد، در هر دو صورت قول شیعه كه مسح باشد ثابت میشود، و قول اهل سنت كه «أَرْجُلَكُمْ» را بر لفظ «وجُوهَكُمْ یا أَیدِیكُمْ» عطف گرفته است بر خلاف فصاحت و بلاغت و عرف اكثریت عرب است.
مورد دیگر از اختلاف اساسی اهل سنت با شیعه اینست كه آنان شستن دستها را از پایین به بالا واجب دانسته و شیعه آن را از بالا به پایین (آرنج تا سر انگشتان دست) مشروع میدانند. این اختلاف نیز ناشی از تفسیر آیه ششم از سورة مائده میباشد. خداوند در این آیه فرموده: فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَیدِیكُمْ إِلَی الْمَرافِقِ(۷) (صورت و دستهای خود را تا آرنج بشویید)
اهل سنت می گوید: چون آیه گفته دستها را تا مرفق بشویید، پس باید مرفق را انتهای شستشو قرار داده و دستها را از پایین به بالا بشوییم. ولی شیعه میگوید آیه صرفاً در صدد بیان مقدار شستشوی دستهاست و طبیعی است كه انسان دستهای خود را از بالا به پایین میشوید.
كلمه: «ایدی» جمع كلمه «ید» است كه نامش به فارسی دست است از شانه شروع شده تا نوك انگشتان ادامه مییابد، و چون آدمی بیشتر مقاصدش را به وسیله قسمت پائینتر یعنی از مچ دست تا سر انگشتان انجام میدهد، این كلمه را بیشتر در همین قسمت به كار میبرد، بنا بر این كلمه«دست» سه معنا دارد، ۱- از نوك انگشتان تا مچ ۲- از نوك انگشتان تا مرفق ۳- از نوك انگشتان تا شانه.
و این اشتراك در معنا باعث شده كه خدای تعالی در كلام خود قرینهای بیاورد تا یكی از این سه معنا را در بین معانی مشخص كند، و آن قرینه كلمه«إِلَی الْمَرافِقِ» است، تا بفهماند منظور از شستن دستها در هنگام وضو، شستن از نوك انگشتان تا مرفق است نه تا مچ دست و نه تا شانه(۸).
اینكه اهل سنت میگویند كه مقید شدن جمله «دستها را بشوئید» به جمله«تا مرفق» دلالت دارد بر اینكه واجب است شستن از ناحیه انگشتان شروع شده در ناحیه مرفق تمام شود، پاسخ آن این است كه « إِلَی الْمَرافِقِ» قید جمله: «فاغسلوا» نیست بلكه قید موضوع حكم، یعنی كلمه«ایدی» است، و در این صورت دستها باید تا مرفق شسته شود، نه اینكه شستن از مرفق شروع شود و به مرفق ختم گردد بلكه برای آن باید قرینه ای دیگری وجود داشته باشد، و دستها را تا مرفق دو جور میتوان شست یكی از مرفق به پائین و دیگری از انگشتان ببالا، پس باید بگوئیم لفظ«إِلَی الْمَرافِقِ» لفظ مشتركی است كه باید قرینهای از خارج یكی از دو قسم شستن را معین كند، و معنا ندارد بگوئیم قید«إِلَی الْمَرافِقِ» قید هر دو قسم است(۹) یعنی هم قیداین باشد كه دستها تا مرفق شسته شود و هم قید این باشد كه شستن از سرانگشتان شروع شود و به مرفق ختم گردد.
استدلال با روایات:آنطوریكه تاریخ گواهی میدهد تا زمان خلیفه سوم عثمان بن عفان در مسئله وضوء اختلافی بین مسلمین وجود نداشته است طبق شواهد تاریخی و روایی عثمان اولین كسی است كه در زمان خلافتش در مسئله وضوء اختلاف ایجاد نمود و به كسانی كه در دربار او حضور داشته اند مجدداً وضوء را به روش خود تعلیم داده و بعد به آنان میگوید كه پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ مثل من وضو میگرفت.(۱۰)
درباره وضوء روایات زیادی در كتاب های روایی اهل سنت نقل شده اند كه بعضی از آنها دلیل بر وضویی گرفته شده است كه عثمان به مردم آموخته است و بعضی از آنها بر وضوی پیامبر و علی ـ علیه السّلام ـ كه همان وضوی شیعیان باشد دلالت می كند كه به چند نمونه از این روایات اشاره می شود:
۱. متقی هندی در كنزالعمال از عباد بن تمیم نقل میكند كه پدرش گفت: پیامبر را دیدم كه وضو میگرفت و روی پاهایش را مسح كرد.(۱۱)
۲. احمد بن حنبل از امام علی ـ علیه السّلام ـ نقل میكند كه فرمود: پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ پاهایش را در وضو مسح می كرده است.(۱۲)
۳. ابن جریر طبری از اوس بن ابی اوس نقل میكند كه او گفت: دیدم پیامبر خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ را كه وضو گرفت و پاهایش را مسح كرد.(۱۳)
۴. احمد بن حنبل از ابو مالك اشعری نقل كرده است كه به قومش گفت جمع شوید تا برای شما نماز رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ را بخوانم، مردم جمع شدند و او پرسید آیا در جمع ما بیگانه است؟ گفتند فقط از خواهر زادههای ما هست، گفت او از خود ما است. سپس او در وضویش بعد از مضمضه و استنشاق و شستن صورت و دست ها، سر و پاهایش را مسح كرد.(۱۴)
این روایاتی كه بر روش وضوی شیعیان نقل شد در كتابهای اهل سنت ذكر شدهاند و كتابهای حدیثی و روایی شیعیان كه دیگر جای خودشان را دارند و نیازی نیست كه از این كتابها حدیثی نقل شود.
اما روایاتی كه اهل سنت بر وجوب شستن پاها در وضو اقامه كردهاند بر سه دسته تقسیم می شوند كه به طور خلاصه به آنها اشاره میگردد:
دسته اول روایاتی است كه نحوه وضوی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را نقل میكند و اكثر این روایات از طریق عثمان بن عفان نقل شده است. و در یكی از نقلها عثمان میگوید هر كسی اینگونه وضو بگیرد تمام گناهان گذشته اش آمرزیده میشود.(۱۵)
دسته دیگر از این روایات روایاتی است كه دستور پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ را در مورد شستن پاها بیان می كنند.(۱۶)
و دسته سوم روایاتی است كه می گوید هر كسی به جای شستن، پا را مسح كند جایگاهش جهنم است. مثلاً در بخاری از ابن عمر نقل شده است كه گفت: در یك مسافرت با پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ بودیم موقع نماز عصر وضوء گرفتیم و روی پاها را مسح كردیم، پیامبر با صدای بلند سه بار فرمود: (ویل للاعقاب من النار) یعنی وای بر پشت ها از آتش.(۱۷)
در این جا درصدد مناقشه این روایات نیستیم و فقط به همین اكتفاء میكنیم كه این روایات قطعاً دلیل بر این است كه مسلمانان در وضو معمولاًَ پاهایشان را مسح می كرده اند و قطعاً آن را از پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ آموخته اند. ولی این معلوم نیست كه چرا پیامبر اسلام آنان را در این واقعه از مسح كردن منع نموده است؟! به احتمال زیاد این روایت كه پیامبر مسلمانان را از مسح كردن پا منع كرده است از مجعولات زمان عثمان باشد زیرا معقول نیست كه مسلمانان بدون اینكه وضو را از پیامبر اسلام آموخته باشد بر پاهایش مسح كنند و انگهی پیامبر آنان را از این كار منع كند و جزای آنان را آتش جهنم قرار دهد. و نیز روایتی كه از عثمان نقل شده است ظاهرش بر این دلالت دارد كه مسلمانان در زمان او یا وضویش را فراموش كرده بوده اند آیا اصلاً تا زمان او مسلمانان وضو نمیگرفته اند و این عثمان است كه وضوی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را از نو برای آنان تعلیم میدهد.!!
به هر حال وضو در صدر اسلام، یعنی زمان پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و حتی شیخین (عمر و ابوبكر) و قسمتی از زمان عثمان، به شیوهای بوده كه امروزه شیعه انجام می دهد، و كسی شك و شبهه ای در نحوة اجرای این عمل نداشته است، و این بدان علت بوده است كه تمام مسلمانان اعمال خویش را از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ گرفته و در منظر آن حضرت ـ صلی الله علیه و آله ـ انجام می دادند، و آن حضرت مرجع حل كل مسائل مردم بوده است.
ولی این عمل با گذشت دو دهه از رحلت آن حضرت ـ صلی الله علیه و آله ـ در زمان «عثمان بن عفان» خلیفة سوم دچار انحراف گردید. و شستن پاها به جای مسح آن ها توسط عثمان، و در منظر عامة مردم، به عنوان وضوی رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ بیان شد!! در صورتی كه در زمان پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ ، دو خلیفة اول و قسمتی از خلافت عثمان، مردم و مخصوصاً صحابة بزرگی كه از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ نقل حدیث می كردند، شیوة عمل آن حضرت را دیده بودند، و لذا خیلی از صحابه هم به مخالفت با این بدعت ها برخاستند، و می توان گفت یكی از علت های قتل عثمان نیز، به وجود آمدن چنین بدعت هایی بود.
پی نوشتها:
۱. مائده، ۶.
۲. روح المعانی: ۳ : ۷۳، از محمود آلوسی بغدادی، متوفی ۲۶۸ هـ ، انتشارات دارالكفر، سال نشر ۱۴۰۸ هـ ، ۱۹۸۷ م.
۳. جعفر سبحانی، الاعتصام بالكتاب و السنه: ۱۲، تحقیق و نشر: مؤسسه امام صادق ـ علیه السلام ـ ، قم، سال نشر ۱۴۱۳ هـ .
۴. فخر رازی، مفاتیح الغیب: ۱۱ : ۱۶۱، نشر اساطیر تهران، سال نشر، ۱۳۷۹ ش، ترجمه: علی اصغر حلبی.
۵. علامه حلّی، تذكرة الفقهاء، ۱ : ۱۱۸، نشر مكتبة الرضویه الاحیاء آثار الجعفریه، (مؤسس شیخ عبدالكریم)، ۲ جلدی، بیتا.
۶. مقداد بن عبدالله یسوری، كنزالعرفان، ۳۸، چاپ اول، مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی، ۱۳۸۰ ش.
۷. مائده : ۶.
۸. طباطبایی، محمد حسین، المیزان (ترجمه موسوی همدانی)ج۵ص۳۵۷.
۹. ترجمه المیزان، ج۵ص۳۵۸.
۱۰. متقی هندی، كنزالعمال، ۹: ۴۴۳، بیروت، موسسة الرسالة، بی تا.
۱۱. همان، ۹: ۴۲۹.
۱۲. احمد بن حنبل، مسند احمد، ۱: ۵۸ و ۶۸ و ۵۹، بیروت، دار صادر، بی تا.
۱۳. ابن جریر طبری، جامع البیان(تفسیر طبری)،۶: ۱۸۴، بیروت، دارالفكر، ۱۴۱۵ ق.
۱۴. احمد بن حنبل، مسند احمد، ۵: ۳۴۲، بیروت، دار صادر، بی تا.
۱۵. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ۱: ۴۸، بیروت، دارالفكر، بی تا، و نیشابوری مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ۱: ۱۴۱، بیروت، دارالفكر، بی تا.
۱۶. البیهقی، السنن الكبری، ۱: ۷۱، بیروت، دارالفكر،بی تا.
۱۷. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ۱: ۲۱ و ۳۳، بیروت، دارالفكر، بی تا.