آموزش قرائت

تفسیر قرآن

ترجمه قرآن

متن قرآن

ندای قرآن

عقل در قرآن

چكيده

«عقل‏» در قرآن كريم، فقط به صورت فعلى استعمال شده، و مراد از آن نوعى فهم خاص است كه به ظواهر اكتفا نمى‏كند و حقيقت معنا را درمى‏يابد.از ديدگاه قرآن كريم، براى رسيدن به چنين فهمى، نبايد تنها به فعاليت‏هاى ذهنى بسنده كرد، بلكه لازم است در جهت‏سلامت فطرت و تزكيه روح نيز كوشيد.عقل از ديدگاه قرآن، بى‏نياز كننده از وحى نيست، بلكه شيوه‏اى براى فهم حقيقت وحى نيز هست.البته كسانى كه از چنين توانى برخوردار نباشند، اگر به ظواهر وحى نيز ملتزم شوند، اهل نجات خواهند بود.
مقدمه

انسان‏ها معمولا هرگونه كمال و پيشرفت‏خود را مرهون عقل خود مى‏دانند.عقل مايه تمايز انسان از ساير موجودات مادى به شمار مى‏رود.هرگونه سخن، اعتقاد و يا رفتارى كه بر خلاف عقل باشد، نكوهيده مى‏شود و از گفتار و رفتار عقلانى، غالبا ستايش مى‏شود.بى‏شك، تعامل عقل‏هاى بشرى در طول تاريخ، پيامدهاى بزرگى در پى داشته است.ميراث عظيم علمى و فرهنگى بشر حاصل اين عقل خدادادى است.بر پايه همين عقل است كه مباحث و گفت‏وگوى بى‏شمارى ميان انديشمندان درگرفته است.نكته جالب آن كه از جمله اين مباحث، مباحثى است كه خود اين پديده را موضوع كاوش خود قرار مى‏دهند. متفكران با اتكا بر توان عقلى خود، به بررسى مساله «عقل‏» پرداخته‏اند و جوانب گوناگون آن را مورد ملاحظه قرار داده‏اند; گاه از ماهيت عقل سخن رانده‏اند و گاه ارتباط آن را با ساير پديده‏هاى انسانى ملاحظه نموده‏اند.
شايد يكى از مهم‏ترين دغدغه‏هاى دينى و انسانى انديشمندان، به ويژه فيلسوفان و متكلمان، اين باشد كه رابطه ميان عقل و ايمان را روشن سازند.
اين دغدغه سابقه‏اى ديرينه دارد و در طول تاريخ دينى و فلسفى بشر، نگرش‏هايى گوناگون در باب عقل و ايمان ابراز شده است.گاه عقل را به عرش رسانده‏اند و گاه به فرش; برخى به شدت از عقل ابراز انزجار نموده و آن را دشمن سرسخت ايمان قلمداد كرده‏اند و برخى ديگر تنها ايمان مبتنى بر عقل را ايمانى اصيل و واقعى دانسته‏اند.
رابطه عقل و ايمان را مى‏توان از منظرهاى گوناگون مورد توجه قرار داد.اما شايد بتوان تمام مباحث انجام گرفته در اين زمينه را در دو دسته مباحث‏برون دينى و مباحث درون دينى جاى داد.حال اگر بخواهيم به عنوان مبحثى درون دينى اين مساله را از ديدگاه اسلامى بكاويم، مسلما قرآن كريم از مهم‏ترين منابع اين تحقيق به شمار مى‏آيد.اما تحقيق در اين كتاب وحيانى كارى آسان نيست.براى يافتن ديدگاه قرآن درباره عقل و ايمان، ابتدا لازم است تعريف قرآن را از اين دو مقوله دريابيم.اگر بخواهيم در اين‏باره به جامع‏نگرى لازم برسيم، بايد در وهله اول، انواع ادراكاتى را كه در قرآن كريم به آن‏ها اشاره شده است جست‏وجو نماييم و مفهوم قرآنى هر كدام را با توجه به قراين موجود دريابيم، سپس آن‏ها را با يكديگر مقايسه نموده، روابط ميان آن‏ها را كشف كنيم.مرحوم علامه طباطبائى الفاظى را كه در قرآن كريم بر انواع ادراكات دلالت دارند، جمع‏آورى كرده است: «والالفاظ المستعملة فى القرآن الكريم في انواع الادراك كثيرة ربما بلغت العشرين كالظن و الحسبان والشعور و الذكر و العرفان والفهم و الفقه و الذراية و اليقين والفكر و الراى و الزعم و الحفظ و الحكمة و الخبرة و الشهادة و العقل و يلحق بها مثل القول و الفتوى و البصيرة و نحو ذلك‏» . (۱)
اما مى‏توان برخى الفاظ ديگر همانند سمع، اطمينان و حتى ايمان را نيز به اين فهرست اضافه كرد.
قدم ديگر آن است كه برخوردهاى عملى قرآن را در حوزه معرفت جست‏وجو كنيم; مثلا، در نحوه استدلالات قرآنى و يا شيوه پاسخ‏هاى قرآن به مخالفان تحقيق نماييم.اين‏گونه تحقيقات گرچه نيازمند وقت‏بسيار و تلاشى همه جانبه است، اما به همان اندازه هم ضرورت و اهميت دارد.در واقع، بررسى ديدگاه قرآن در مساله عقل و ايمان بدون پژوهش در «معرفت‏شناسى قرآن‏» كارى ناقص خواهد بود.
آنچه در نوشتار حاضر موردنظر است، تنها انجام گوشه‏اى از اين كار گسترده است; جست‏وجوى ماده «عقل‏» و مشتقات آن در قرآن و درك معناى آن از ديدگاه قرآن.چنان‏كه اشاره شد، براى تحقيق در مساله «رابطه عقل و ايمان‏» صرف بررسى ماده «عقل‏» در قرآن كفايت نمى‏كند; چه بسا مفاهيمى كه امروزه تحت عنوان «عقل‏» به كار مى‏بريم، در قرآن با تعبيرات ديگرى آمده باشد.اما به هر حال، اين كار مى‏تواند يكى از مراحل پژوهش در مساله تلقى گردد.در همين موضوع خاص نيز به هيچ وجه ادعا نمى‏شود كه حرف آخر زده شده است، تنها با عرضه نمونه‏اى اجمالى از كار، پيشنهادى براى روش بررسى مفاهيم معرفتى در قرآن ارائه مى‏شود تا ويژگى‏هاى كار در قرآن مجيد معلوم گردد.
«عقل‏» در لغت و اصطلاح

«عقل‏» در فرهنگ‏هاى لغت عربى هم به صورت فعل آمده است و هم به صورت اسم.از اين‏رو، هم معناى مصدرى دارد، هم معناى اسمى.
الف.معناى اسمى «عقل‏» : «عقل‏» معانى اسمى متعددى دارد.در اين ميان، به دو معناى آن، كه بيش‏تر به اين بحث مربوط است، اشاره مى‏شود.راغب در مفردات، اين دو معنا را چنين بيان مى‏كند: (۱) القوة المتهيئة لقبول العلم; (۲) العلم الذي يستفيده الانسان بتلك القوة‏» . (۲)
در ديگر كتب لغت نيز با بيانات گوناگون به اين دو معنا اشاره شده است.بنا بر معناى اول، منظور از «عقل‏» همان نيروى عاقله‏اى است كه در وجود انسان نهاده شده است. مرحوم علامه طباطبائى «قوه‏» ناميدن عقل را تعبيرى مسامحى دانسته و عقل را همان «نفس مدرك‏»» انسان مى‏شمارد; «و هو نفس الانسان المدرك و ليس بقوة من قواه التي هى الفروع للنفس كالقوة الحافظة و الباصرة و غيرهما» . (۳)
در معناى ديگر، «عقل‏» علمى است كه به واسطه نيروى عقل (نفس انسان) حاصل مى‏شود.اما علماى لغت در اين‏كه منظور از عقل كدام دسته از علوم است و آيا تنها علوم ضرورى مراد است و يا علوم نظرى را هم شامل مى‏شود، اختلاف نموده‏اند.براى رعايت اختصار از ذكر اين مطلب صرف‏نظر مى‏شود. (۴)
ب.معناى مصدرى «عقل‏» : براى بيان فعلى كه توسط قوه عاقله انجام مى‏شود نيز از واژه «عقل‏» استفاده مى‏كنند و از اين‏رو، معناى مصدرى عقل را «فهميدن‏» و «تدبر نمودن‏» دانسته‏اند; چنان‏كه در قاموس فيروزآبادى چنين آمده است: «[عقل ] الشى‏ء: فهمه (۵) يا مصباح‏المنير چنين مى‏نويسد: «عقلت الشى‏ء عقلا تدبرته‏» . (۶)
مرحوم علامه طباطبائى نيز در تفسير الميزان مى‏گويند: «العقل و هو مصدر "عقل يعقل" ادراك الشى‏ء و فهمه التام‏» . (۷)
چنين كاربردى از «عقل‏» در زبان فارسى موجود نيست.بسيارى از كلمات عربى در فارسى به صورت مصدر به كار روند; مثلا، «فهم‏» و «ادراك‏» به صورت «فهميدن‏» و «ادراك كردن‏» استعمال مى‏شوند، اما «عقليدن‏» يا «عقل كردن‏» نداريم.به همين دليل، معناى مصدرى «عقل‏» براى ما چندان آشنا نيست، ترجمه‏هايى هم كه از آن شده بسيار متنوع است; از جمله مى‏توان به اين ترجمه‏ها، كه توسط مترجمان قرآن صورت گرفته است، اشاره نمود: فهميدن، انديشيدن، فكر كردن، تعقل كردن، خرد را به كار بستن، عاقلانه فكر كردن، دريافتن به عقل، به خرد يافتن، دانستن، و دانستن به خرد. (۸)
ريشه‏يابى لغوى «عقل‏»

اگر بخواهيم از بين موارد مزبور، مناسب‏ترين تعبير را به عنوان معناى لغوى «عقل‏» برگزينيم، ناچاريم به ريشه لغوى اين كلمه نگاهى بيندازيم.از كتب لغت‏برمى‏آيد كه معناى اصلى اين كلمه «حبس كردن‏» و «دربند آوردن‏» است. (۹)
اين معنا در بسيارى از كاربردهاى اين كلمه بارز است; مثلا، از اين واژه در مورد بستن پاهاى شتر و يا هنگامى كه دارويى شكم انسان را بند آورد، استفاده مى‏شود.همچنين به پابند شتر «عقال‏» مى‏گويند و قلعه و پناهگاه را نيز «معقل‏» مى‏نامند. (۱۰)
اين مفهوم ريشه‏اى را در معناى مورد بحث ما از عقل نيز لحاظ كرده‏اند. «عقل‏» نوعى خاص از فهم است; «عقل‏» فهميدنى است كه صاحبش را از آنچه سزاوار نيست‏باز مى‏دارد; (۱۱) «عقل‏» فهميدنى است كه نفس را نگه مى‏دارد و او را از هوا و هوس‏ها برحذر مى‏دارد; (۱۲) «عقل‏» فهميدنى است كه انسان را از گفتار و رفتار ناروا باز مى‏دارد; (۱۳) اين نوع فهم از حاق فطرت انسانى ناشى مى‏شود و گرايشات نفسانى در اين فهم دخالتى ندارند. (۱۴)
در كتاب التحقيق فى كلمات القرآن الكريم نيز چنين آمده است: «ان الاصل الواحد فى المادة هو تشخيص الصلاح و الفساد في جريان الحياة ماديا و معنويا ثم ضبط النفس و حبسه عليها» . (۱۵)
به طور كلى، گرايشات نفسانى وقتى از حد اعتدال خارج شوند، مى‏توانند در فهم انسان خدشه ايجاد كنند و در حقيقت، موجب بدفهمى انسان شوند; مثلا، كسى كه زياد عصبانى است نمى‏تواند درك صحيحى از موقعيت داشته باشد و يا كسى كه تمايل شديد به انجام گناهى دارد، قبح آن را به خوبى درك نمى‏كند، ولى هنگامى‏كه آن عصبانيت و هيجان از بين رفت، فهم او عوض مى‏شود و بهتر مى‏تواند واقعيت را درك كند. «عقل‏» به معناى فهميدنى است كه انسان تمايلات خود را مهار كند و سعى نمايد مساله را آن‏گونه كه هست، بفهمد، نه آن‏گونه كه مى‏خواهد.
از اين‏رو، مرحوم علامه طباطبائى نيز - چنان‏كه اشاره شد - «عقل‏» را به معناى «فهم تام‏» مى‏دانند.فهم تام به اين است كه گرايش‏هاى نفسانى را در فهم دخالت ندهيم و علاوه بر آن، تمام جوانب موضوع را درنظر بگيريم; يعنى به ظاهر مساله اكتفا ننموده، حقيقت آن را درك كنيم.
در اين‏جا، آن مفهوم ريشه‏اى را به گونه‏اى ديگر نيز مى‏توان لحاظ نمود; مثلا، اگر عقل را در مورد «كلام‏» به كار ببريم و بگويم: «عقل كلامه‏» بدين معناست كه سخن او را به خوبى فهميد و متوجه مقصود او شد و به بيان محاوره‏اى، «حرف او را گرفت. » گاهى انسان معناى ظاهرى كلام را مى‏فهمد، اما عاقل كسى است كه از اين معناى ظاهرى فراتر رود و به مقصود واقعى شخص پى ببرد; به عبارت ديگر، نه تنها معناى مطابقى كلام را بفهمد، بلكه معانى التزامى كلام را نيز متوجه شود.در اين‏صورت است كه كلام را در بند مى‏كشد و چيزى از آن براى او پوشيده نمى‏ماند.به همين دليل، گفته‏اند: «العاقل يكفيه الاشارة‏» ; يعنى عاقل از اشاره‏ها و نشانه‏ها پى به مراد مى‏برد و به بيانى ديگر، از دال به مدلول مى‏رسد (و چنان‏كه خواهد آمد، قرآن كريم نيز در بسيارى از موارد، هنگامى كه از آيات و نشانه‏ها، اعم از تكوينى و تشريعى، سخن به ميان مى‏آورد، در پايان، سفارش به عقل مى‏كند.) اكنون با توجه به آنچه گفته شد، بهتر مى‏توان در فارسى به دنبال معادلى مناسب براى اين واژه گشت.به نظر مى‏رسد بهترين معادل فارسى براى اين كلمه، «گرفتن‏» باشد كه گرچه بيش‏تر در محاورات به كار مى‏رود، اما مى‏تواند عمق معناى آن را برساند.وقتى مى‏گوييم «فلانى خوب مى‏گيرد» ; يعنى از اشارات و كنايات، مراد واقعى را دريافت مى‏كند. «گرفتن‏» در اين‏جا، به معناى فهمى است كه به ظاهر اكتفا نمى‏كند و به آنچه در پشت اين ظاهر نهفته است، مى‏رسد.البته روشن است كه استفاده از اين تعبير در نوشتار چندان مناسب نيست.تعابير مناسب ديگر همان «دريافتن‏» و «فهميدن‏» است، به شرط آن‏كه به خصوصيتى كه در اين نوع فهم مراد است، توجه شود.
اما تعابيرى نظير «انديشيدن‏» و «تفكر كردن‏» نمى‏توانند معادلى مناسب براى اين واژه باشند; زيرا تفكر و انديشه فرايندى است كه منجر به فهم مى‏شود، اما خود فهم نيست. اين فهم مى‏تواند مبتنى بر تفكر باشد، اما گاهى هم بلافاصله و بدون انديشيدن حاصل مى‏شود.همچنين تعقل كردن نيز هرچند در عربى، گاه مرادف «عقل‏» است، ولى در فارسى به معناى انديشيدن به كار مى‏رود و از اين‏رو، نمى‏توان در فارسى آن را به عنوان معادل «عقل‏» به كار برد.
«عقل‏» در اصطلاح

در اين‏جا، معانى اصطلاحى عقل، كه در فلسفه و علوم ديگر با آن سروكار دارند، بررسى نمى‏شوند و تنها در حد ضرورت آنچه به اين بحث مربوط مى‏شود ذكر مى‏گردد.عقل گاهى در برابر وحى به كار مى‏رود و منظور از آن مجموعه علوم و معارفى است كه انسان با قدرت عقلى خود كسب مى‏كند، برخلاف علوم وحيانى كه از عالم غيب مى‏رسند و انسان - از آن حيث كه انسان است - در آن‏ها نقشى ندارد.عقل در اين نگاه، شامل همه علوم و معارف بشرى مى‏شود، چه علومى كه از راه مشاهده و آزمايش حاصل مى‏گردد و چه علومى كه نتيجه استدلال و برهان هستند.علوم فلسفى، علوم تجربى و علوم نقلى و تاريخى، همگى حاصل تلاش عقلانى بشر هستند و در اين مجموعه عظيم، قرار مى‏گيرند.اما گاهى عقل معناى خاص‏ترى مى‏يابد و در مقابل علوم تجربى و نقلى قرار مى‏گيرد. «علوم عقلى‏» همان علوم فلسفى هستند و «عقل‏» نيروى استدلالگر و برهان‏آورى است كه به هرجا كه دست تجربه كوتاه باشد، سر مى‏كشد و از آن‏جا خبر مى‏گيرد.
استعمال اين دو معنا از «عقل‏» در كلمات انديشمندان شايع است. «دفاع عقلانى از دين‏» را گاه به معناى اثبات حقانيت گزاره‏هاى دينى مى‏گيرند و از اثبات هم همان معنايى را اراده مى‏كنند كه در منطق و رياضيات موردنظر است; گاهى هم به معناى ارائه وجه ترجيح اعتقاد به گزاره‏هاى دينى است.اين كار هم بنا به سنخ آن گزاره به يكى از سه روش تجربى، فلسفى و تاريخى صورت مى‏پذيرد. (۱۶)
«تعقل‏» در اين‏جا به معناى مسيرى است كه ذهن براى پاسخ به مجهولات طى مى‏كند; يعنى تفكرى همراه با استدلال بر پايه قواعدى معين و پذيرفته شده.
رابطه معناى لغوى و اصطلاحى «عقل‏»

اشاره شد كه «عقل‏» به معناى مصدرى آن، يعنى فهم تام; امرى است كه مى‏تواند مترتب بر انديشه باشد، ولى خود انديشه نيست.اما «تعقل‏» به معناى اصطلاحى‏اش، همان انديشيدن و به عبارت ديگر، فرايند استدلال‏گونه‏اى است كه براى رسيدن به فهم طى مى‏شود.در فارسى نيز از «تعقل‏» همان معناى اصطلاحى‏اش را اراده مى‏كنند.بنابراين، اين‏ها دو معناى متمايزى هستند كه يكى از آن‏ها - يعنى تعقل - مى‏تواند مقدمه ديگرى - يعنى عقل - قرار گيرد.اما «عقل‏» ، - به معناى لغوى - هميشه بر تعقل مترتب نيست; مثلا، فهميدن كلام كسى، كه از آن به «عقل‏» تعبير مى‏شود، مترتب بر استدلال و برهان نيست و اگر هم استدلالى در كار باشد، ناآگاهانه صورت مى‏پذيرد.همچنين اين عقل مى‏تواند عقل فطرى باشد; يعنى فهمى كه مقتضاى فطرت است و با تاملى نه چندان دشوار حاصل مى‏شود.به همين دليل است كه علماى لغت تقريبا اتفاق دارند كه «عقل‏» به معناى اسم مصدرى‏اش، از علوم ضرورى است، ولى در اين‏كه علوم نظرى را هم شامل مى‏شود يا نه، متفق‏القول نيستند. (۱۷)
در اين‏جا، اين سؤال مطرح مى‏شود كه بين «عقل‏» به معناى اسم مصدرى‏اش در لغت و به معناى اصطلاحى‏اش (يعنى مجموعه يا مجموعه‏اى از علوم و معارف بشرى) چه رابطه‏اى وجود دارد؟ شايد بتوان «عقل‏» در معناى اصطلاحى را به «عقل سر» تعبير كرد، اما «عقل‏» در معناى لغوى را اعم از «عقل سر» و «عقل دل‏» دانست.منظور از «عقل سر» علمى است كه بر اثر تلاش ذهنى محض حاصل مى‏شود.اين فهم فهمى است‏يكسره حصولى كه برپايه استدلالات و محاسبات ذهنى به دست مى‏آيد.اما عقل دل علمى است كه ريشه در شهودات فطرى انسان دارد.البته نه اين‏كه لزوما حضورى محض باشد، ولى به هر حال، حصولى صرف هم نيست; چه بسا اين فهم از بيرون مايه بگيرد، ولى با اعانت دل تحصيل شود.
شاهد بر اين ادعا بيانى است كه در مجمع‏البحرين آمده و مكان عقل را هم قلب و هم مغز - با هم - مى‏داند; «و موضعه [العقل] على ما هو مصرح به فى‏الاحاديث «القلب‏» و فى حديث‏سليمان بن داود المتقدم في (خلف) تصريح بان موضعه الدماغ.و في كلام بعض اللغويين القلب و الدماغ مجمعا العقل‏» . (۱۸)
در مفردات راغب و برخى كتب ديگر، شعرى به حضرت على عليه السلام نسبت داده شده است كه در آن به دو نوع عقل اشاره شده است و مى‏توان آن‏ها را بنا به يك تفسير، بر همين دو نوع عقلى كه ذكر شد، تطبيق كرد.
«العقل عقلان مطبوع و مسموع
و لا ينفع مسموع اذا لم يك مطبوع
كما لا ينفع ضوء الشمس وضوء العين ممنوع‏» (۱۹)
مى‏توان گفت منظور از «عقل مطبوع/فطرى‏» همان «عقل دل‏» است و منظور از «عقل مسموع/اكتسابى‏» همان «عقل سر» .
كاربرد «عقل‏» در آيات قرآنى

در قرآن كريم، ۴۹ بار از مشتقات «عقل‏» استفاده گرديده و همه اين مشتقات به صورت فعل استعمال شده‏اند.بنابراين، در قرآن مجيد، «عقل‏» به صورت اسم و حتى مصدر وجود ندارد.استعمالات عقل در قرآن به اين صورت است: «تعقلون‏» ۲۴ بار، «يعقلون‏» ۲۲ بار، «يعقلها» ۱ بار، «نعقل‏» ۱ بار، و «عقلوه‏» ۱ بار.بنابراين، براى بررسى معناى «عقل‏» در قرآن، صرف‏نظر از معانى اسمى آن، تنها معناى مصدرى آن مورد بررسى قرار مى‏گيرد.
شيوه پژوهش

الف.به نظر مى‏رسد مناسب آن است كه در ابتداى كار، معناى لغوى «عقل‏» پيش‏فرض قرار گيرد و بر اين اساس، پژوهش آغاز شود.
بنابراين، فرضيه تحقيق حاضر اين است كه «عقل‏» در قرآن كريم، در همه موارد، به معناى لغوى استعمال شده.سپس موارد كاربرد «عقل‏» در قرآن با اين معناى لغوى سنجيده مى‏شود.و با اين مقايسه‏ها به درستى يا نادرستى فرضيه پى مى‏بريم.در صورت دوم، معناى جديد آن را با توجه به قراين موجود در آيات استخراج مى‏نماييم.
اشاره: معناى مصدرى «عقل‏» در لغت - چنان‏كه مشاهده شد - عبارت است از: فهم تام و درك صحيح; فهمى كه گرايش‏هاى نفسانى در آن دخالت ندارند و علاوه بر اين، به ظاهر اكتفا نمى‏كند و به عمق مى‏رسد; يعنى لوازم و مدلولات را درمى‏يابد.اين فهم لزوما مبتنى بر استدلال به شيوه فلسفى نيست، گرچه مى‏تواند از آن طريق نيز حاصل شود.
ب.مواردى كه در آيات مورد بررسى قرار مى‏گيرد عبارتند از:
۱.بررسى متعلقات «عقل‏» در قرآن كريم

در قرآن، تنها در سه مورد مفعول ظاهر براى «عقل‏» ذكر شده است:
- «و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آباءنا اولو كان آباؤهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون‏» (بقره: ۱۷۰) ;
- «و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون‏» (عكنبوت: ۴۳) ;
- «افتطمعون ان يؤمنوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه وهم يعلمون‏» (بقره: ۷۵) ;
در بسيارى از آيات مربوط به «عقل‏» در قرآن، سخن از آيات و نشانه‏هاى الهى - اعم از تكوينى يا تشريعى - به ميان آمده است.اين موارد به اجمال، عبارت است از:
آيات تكوينى:

- «فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحى‏الله الموتى و يريكم آياته لعلكم تعقلون‏» (بقره: ۷۳) ;
- ان في خلق السموات والارض....لآيات لقوم يعقلون (بقره: ۱۶۴) ;
- «و فى‏الارض قطع متجاورات...ان في ذلك لآيات لقوم يعقلون‏» (رعد: ۴) ;
- «و سخرلكم الليل و النهار...ان في ذلك لآيات لقوم يعقلون‏» (نحل: ۱۲) ;
- «و من ثمرات النخيل و الاعناب...ان في ذلك لآية لقوم يعقلون‏» (نحل: ۶۷) ;
- «و لقد تركنا منها آية بينة لقوم يعقلون‏» (عنكبوت: ۳۵) ;
- «و من آياته يريكم البرق خوفا و طمعا...ان فى ذلك لآيات لقوم يعقلون‏» (روم: ۲۴) ;
- «...كذلك نفصل الآيات لقوم يعقلون‏» (روم: ۲۸) ;
- «و اختلاف الليل و النهار...آيات لقوم يعقلون‏» (جاثيه: ۲۵) ;
- «اعلموا ان الله يحى الارض بعد موتها قد بينا لكم الايات لعلكم تعقلون.» (حديد: ۱۷)
آيات تشريعى:

- «..كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تعقلون‏» (بقره: ۲۴۲) ;
- «...قد بينا لكم الآيات ان كنتم تعقلون‏» (آل عمران: ۱۱۸) ;
- «..كذلك يبين الله لكم الآيات لعلكم تعقلون.» (نور: ۶۱) اينها تنها مواردى است كه لفظ «آيه‏» يا «آيات‏» در آن‏ها به صراحت ذكر شده است، اما موارد ديگرى نيز وجود دارند كه اگرچه لفظ «آيات‏» در آن‏ها ذكر نشده، اما به صورت مصداقى از آيات - تشريعى يا تكوينى - بحث مى‏شود.براى مثال، به چند نمونه توجه كنيد:
- «و هو الذي يحيى و يميت و له اختلاف الليل و النهار افلا تعقلون‏» (مؤمنون: ۸۰) ;
«و من نعمره ننكسه فى‏الخلق افلا يعقلون‏» (يس: ۶۸) ;
«انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون‏» (يوسف: ۲) ;
«قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم الا تشركوا به شيئا...ذلكم وصاكم به لعلكم تعقلون.» (انعام: ۱۵۱) بنابراين، مى‏توان گفت: در بيش از نيمى از موارد، «عقل‏» در قرآن همراه «آيات‏» - تشريعى يا تكوينى - ذكر گشته و از اين‏رو، مناسب است‏براى يافتن معناى «عقل‏» در قرآن به اين نكته توجه شود.
۲.بررسى واژه‏هاى همراه با «عقل‏» در قرآن كريم

ملاحظه واژه‏هايى كه به صورتى برجسته در كنار «عقل‏» ذكر شده‏اند و مقايسه آن‏ها با خود «عقل‏» ، شيوه مناسبى براى يافتن معناى «عقل‏» در قرآن مجيد است.در ذيل به چند نمونه اشاره مى‏شود:
«سمع‏» و «عقل‏»:
- «و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا في اصحاب السعير» (ملك: ۱۰) ;
- «ام تحسب ان اكثرهم يسمعون او يعقلون ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا» (فرقان: ۴۴)
«قلب‏» و «عقل‏» :

«افلم يسيروا فى‏الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها او آذان يسمعون بها.» (حج: ۴۶)
«عقل‏» و «اهتداء» :

- «...اولو كان آباؤهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون.» (بقره: ۱۷۰)
«عقل‏» و «علم‏» :

«...و ما يعقلها الا العالمون‏» (عنكبوت: ۴۳)
«عقل‏» و «ايمان‏» :
«افتطمعون ان يؤمنوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون.» (بقره: ۷۵)
۳.بررسى آيات مقارن

براى يافتن معناى «عقل‏» در قرآن كريم، در برخى موارد، بايد به آيات قبل و بعد نيز توجه كرد و تنها به آيه‏اى كه «عقل‏» در آن به كار رفته است‏بسنده ننمود; زيرا در آيات قبل و بعد نيز مفاهيمى ذكر شده‏اند كه دست‏يابى را به معناى قرآنى «عقل‏» آسان‏تر مى‏سازد.در ذيل، به چند نمونه از اين موارد اشاره مى‏شود:
«عقل‏» ، «ذكر» و «تقوى‏» : در آيه ۱۵۱ سوره انعام، برخى احكام بيان شده است و در پايان آيه، چنين آمده است: «ذلكم وصاكم به لعلكم تعقلون.» در آيه بعد نيز برخى ديگر از احكام الهى ذكر شده و پايان آيه اين‏گونه است: «ذلكم وصاكم به لعلكم تذكرون. همچنين ختم آيه پس از آن نيز چنين است: «ذلكم وصاكم به لعلكم تتقون.» با ملاحظه اين سه آيه و مقايسه احكامى كه در هر كدام بيان شده است‏بهتر مى‏توان به معناى «عقل‏» دست‏يافت.
«عقل‏» و «يقين‏» :

- «قال رب السموات والارض و ما بينهما ان كنتم موقنين‏» (شعراء: ۲۴) ;
- «قال رب المشرق والمغرب و ما بينهما ان كنتم تعقلون‏» (شعراء: ۲۸)
«فكر» ، «علم‏» ، «سمع‏» و «عقل‏» :

- «...ان في ذلك لآيات لقوم يتفكرون‏» (روم: ۲۱) ;
- «...ان في ذلك لآيات للعالمين‏» (روم: ۲۲) ;
- «...ان في ذلك لآيات لقوم يسمعون‏» (روم: ۲۳) ;
- «...ان في ذلك لآيات لقوم يعقلون.» (روم: ۲۴)
۴.بررسى تفسيرى آيات و توجه به نكات خاص هر آيه

۵.تطبيق آيه با مباحث معرفتى معاصر

چنان‏كه ملاحظه مى‏شود، يافتن مفهوم قرآنى يك واژه معرفتى كار چندان آسانى نيست; زيرا براى پيدا كردن معناى آن، ناخواسته به مفاهيم معرفتى ديگر نيز كشيده مى‏شويم و اگر ارتباط آن مفاهيم را نيز با مفاهيم معرفتى ديگر در نظر بگيريم، آن‏گاه تا حدى به گستره كار پى مى‏بريم.بنابراين، بايد اين مفاهيم معرفتى را در ارتباط با يكديگر ملاحظه كنيم و تمام آن‏ها را درون يك نظام جاى دهيم تا جايگاه معنايى هر كدام براى ما روشن شود.علاوه بر اين، بررسى مفاهيم غيرمعرفتى ولى مرتبط با بحث (نظير مفهوم «آيه‏» و «قلب‏» در اين‏جا) نيز براى ما راهگشا خواهد بود.مقايسه تفاسير گوناگون و تطبيق آن‏ها با مباحث معرفتى روز نيز كارى است‏بس عظيم و گسترده.در اين‏جا تنها به طرح بحث و نتيجه‏گيرى اجمالى بسنده مى‏شود و توفيق كار بيش‏تر از خداوند منان است.
ويژگى‏هاى «عقل‏» در قرآن: در اين نگاه اجمالى، بهتر است در ابتدا برخى ويژگى‏هاى «عقل‏» ، كه از آيات قرآنى به دست مى‏آيد، جست‏وجو شود و سپس تحقيق گردد كه آيا اين ويژگى‏ها با معناى لغوى «عقل‏» سازگارى دارند يا خير.
روشنگرى و هدايتگرى عقل: «عقل‏» در قرآن كريم به معناى فهمى است كه حق را تشخيص داده و راه درست را نشان مى‏دهد، به گونه‏اى كه اگر انسان ملتزم به اين فهم شود، نجات مى‏يابد: «وقالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا في اصحاب السعير» (ملك: ۱۰) از ديدگاه قرآن، اگر كسى باطل را بپذيرد و راه نادرست را انتخاب كند، نمى‏تواند به حساب عقل خود بگذارد; اين عين سفاهت و حماقت است: «و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه‏» (بقره: ۱۳۰) اين معنا از «عقل‏» در برخى احاديث نيز ذكر شده است: «[العقل] ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان‏» . (۲۰)
مرحوم علامه طباطبائى نيز عقل را براساس ديدگاه قرآن، به چيزى تعريف مى‏كنند كه انسان در دينش از آن بهره‏مند مى‏شود و هدايتگر انسان به سوى اعمال صالح و حقايق معارف است و اگر در اين مسير نباشد، ديگر از ديدگاه قرآن، «عقل‏» ناميده نمى‏شود، اگرچه در خير و شرهاى دنيوى صرف، كارايى داشته باشد. (۲۱)
عقل و سلامت فطرت: در سوره روم، وقتى نشانه‏هايى از مبدا و معاد ذكر مى‏شود، آن‏ها را مخصوص كسانى مى‏داند كه عقل - يعنى فهم صحيح - داشته باشند: «كذلك نفصل الآيات لقوم يعقلون‏» (روم: ۲۸) اما كسانى كه اين نشانه‏ها را نمى‏گيرند و وحدانيت‏خدا را نمى‏پذيرند و به خدا شرك مى‏ورزند، به دليل آن است كه از هواهاى خود پيروى مى‏كنند: «بل اتبع الذين ظلموا اهواءهم بغير علم فمن يهدى من اضل الله و مالهم من ناصرين.» (روم: ۲۹) مرحوم علامه اين آيه را اعراض از جمله سابق مى‏دانند و به نظر ايشان، تقدير آيه چنين است: «و هؤلاء المشركون لم يبنوا شركهم على التعقل بل اتبعوا في ذلك اهواءهم بغير علم‏» . (۲۲)
بنابراين، شرط حصول عقل آن است كه از هواها پيروى نكنيم تا درك و فهم ما به گونه‏اى باشد كه فطرت ما اقتضا مى‏كند و از اين‏رو، پس از آيه مذكور، آيه معروف «فطرت‏» بيان شده است: «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التي فطرالناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون.» (روم: ۳۰) در نتيجه، از ديدگاه قرآن، عقل فهمى است كه مطابق با فطرت انسان باشد و به بيان ديگر، فهمى است كه با سلامت فطرت و دورى از هواهاى نفسانى حاصل مى‏شود.چنان‏كه اشاره شد، مرحوم علامه طباطبائى نيز مراد قرآن از «عقل‏» را همين معنا مى‏دانند: «...ان المراد بالعقل في كلامه تعالى هو الادراك الذى يتم للانسان مع سلامة فطرته‏» . (۲۳)
نكته: شايد عبارت «بغير علم‏» را در آيه مزبور (۲۹ سوره روم) بتوان اين‏گونه معنا كرد كه مشركان «نادانسته‏» از هواهاى خود پيروى مى‏كنند.چه بسا آن‏ها خودشان گمان كنند كه براساس انديشه و تعقل و بدون تعصبات و گرايش‏هاى نفسانى به چنين اعتقادات شرك‏آلودى دست‏يافته‏اند، اما در واقع، فهم آن‏ها به پيروى هواهاى نفسانى‏شان حاصل آمده است.
توضيح اين‏كه پيروى از هواهاى نفسانى در دو مقام قابل تصور است: يكى در مقام عمل و ديگرى در مقام معرفت.گاهى انسان حق را به خوبى مى‏فهمد، اما در مقام عمل، ملتزم به اين فهم خود نيست.قرآن كريم مى‏فرمايد: اميد ايمان آوردن چنين كسانى را مبريد: «افتطمعون ان يؤمنوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلام‏الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون.» (بقره: ۷۵) اين‏ها كلام خدا را به درستى درك مى‏كنند، اما پس از اين درك و فهم صحيح، آن را تحريف مى‏كنند و خود هم مى‏دانند كه چه مى‏كنند!
اما گاهى انسان حتى در مقام معرفت و شناخت هم تابع هوا و هوس‏هاى خود است و در اين‏جاست كه در حقيقت، دچار جهل مركب مى‏شود و به خطابودن فهم خود پى نمى‏برد. قرآن كريم بيش‏تر كسانى را كه كفر ورزيده‏اند، از اين قبيل مى‏داند: «ولكن الذين كفروا يفترون على الله الكذب و اكثرهم لا يعقلون.» (مائده: ۱۰۳) در عين حال، آيه به دسته ديگرى نيز به طور غيرمستقيم اشاره دارد; گروهى كه حق را فهميده‏اند و آگاهانه به خدا افتراء مى‏بندند.مرحوم علامه طباطبائى اين گروه اندك را سردسته ديگران دانسته و آن‏ها را اهل عناد و لجاج مى‏شمارد: «و مفاده انهم مختلفون في هذا الافتراء فاكثرهم يفترون ما يفترون و هم لا يعقلون، و القليل هؤلاء المفترين يعقلون الحق و ان ما ينسبونه اليه تعالى من الافتراء، و هم المتبوعون المطاعون لغيرهم المديرون لازمة امورهم فهم اهل عناد و لجاج‏» . (۲۴)
بر اين اساس، عقل در عين حال كه خصيصه هدايتگرى و روشنگرى انسان را با خود دارد (چنان‏كه در ويژگى اول به آن اشاره شد)، آزادى انسان را از او سلب نمى‏كند و انسان مى‏تواند در مقام عمل به فهم عقلى خود پايبند نباشد.آنچه مايه سعادت انسان است، التزام به اين فهم مى‏باشد; «لو كنا نسمع او نعقل ما كنا في اصحاب السعير.» (ملك: ۱۰) علامه طباطبائى‏رحمه الله در ذيل اين آيه شريفه، دو معنا براى «عقل‏» ذكر كرده‏اند: يكى همان فهم درست و ديگرى التزام به مقتضاى اين فهم: «و يطلق العقل على تمييز الخير من الشر و النافع من الضار، و ربما يراد به ما هو الغاية منه و هو الالتزام بمقتضاه من طلب الخير و النافع و اجتناب الشر و الضر» . (۲۵)
ايشان «عقل‏» را در آيه مزبور به معناى دوم مى‏دانند.
در فارسى، تعبير «عاقلانه رفتار كردن‏» براى بيان اين معنا مناسب است. (۲۶)
(البته براى اين‏كه يكدستى معناى «عقل‏» را در قرآن حفظ كنيم، مى‏توانيم «عقل‏» را در اين آيه نيز همانند موارد ديگر معنا كنيم كه در اين‏صورت، آيه در مقام بيان شرط لازم سعادت است; يعنى همان فهم صحيحى كه ناشى از فطرت است.اما اين شرط كافى نيست; شرط ديگر همان التزام به اين نوع فهم است.) عقل و نشانه‏ها: چنان‏كه پيش از اين نيز گفته شد، در بسيارى از موارد «عقل‏» در قرآن كريم همراه با ذكر آيات الهى - اعم از تكوينى و تشريعى - همراه گشته است.تامل در مفهوم و ويژگى‏هاى «آيه‏» مجال خاص خود را مى‏طلبد.در عين حال، در يك نگاه كلى، مى‏توان گفت: وقتى چيزى «آيه‏» دانسته مى‏شود كه نقش واسطه را ايفا كند; واسطه‏اى كه مشاهده‏گر را به واقعيتى در وراى خود رهنمون مى‏سازد.بنابراين، آن چيز را مى‏توان به دو صورت ملاحظه كرد: يكى آن‏كه تنها به خود شى‏ء بنگريم و حيث آيه بودن آن را در نظر نگيريم و دوم آن‏كه نگاه ما به آن شى‏ء نگاهى طريقى باشد; يعنى آن را وسيله‏اى براى شناخت‏حقيقتى ديگر قرار دهيم. «عقل‏» در اين‏جا يعنى نگاه طريقى داشتن به امور; از دال به مدلول رسيدن.
قرآن كريم گاه آيات تكوينى را دال بر وحدانيت‏خدا مى‏شمارد: «والهكم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحيم ان في خلق السموات والارض و اختلاف الليل والنهار و الفلك التي تجري فى البحر بما ينفع الناس و ما انزل‏الله من السماء من ماء فاحيا به الارض بعد موتها و بث فيها من كل دابة و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين السماء والارض لآيات لقوم يعقلون‏» (بقره: ۱۶۳- ۱۶۴) مرحوم علامه طباطبائى در اين‏جا - و نيز در برخى موارد ديگر - با تحليل آيه، مقدماتى عقلى را از آن بيرون آورده و استدلالى براى اثبات وحدانيت‏خدا تنظيم كرده‏اند. (۲۷)
ايشان در سوره نحل نيز هنگامى كه در سه آيه متوالى، (۲۸) نشانه‏هاى تكوينى خدا مطرح مى‏گردد و در آيه اول بر «تفكر» و در آيه دوم بر «عقل‏» و در آيه سوم بر «تذكر» تاكيد مى‏شود، علت اختلاف اين تاكيدات را در اين مى‏دانند كه آيه اول بيانگر مقدمات ساده‏اى است كه رسيدن به آن با مطلق تفكر امكان دارد، ولى آيه دوم مشتمل بر مقدمات علمى است كه فهم آن نياز به تاملات عميقى دارد و از اين‏رو، مختص كسانى است كه داراى عقل باشند و آيه سوم نيز متشكل از مقدمات كلى فلسفى مى‏باشد كه فهم آن با تذكر احكام كلى وجود امكان‏پذير است. (۲۹)
در عين حال، جاى اين سؤال باقى مى‏ماند كه آيا داشتن عقل - يعنى «فهم آيات الهى‏» - لزوما مبتنى بر اين‏گونه استدلالات است‏به تفصيلى كه بيان شده است و يا اين‏گونه نيست و اگر هم استدلالى صورت مى‏گيرد ارتكازى و ناخودآگاه خواهد بود و مهم اين است كه انسان داراى فطرتى سالم و شناختى كافى باشد.به نظر مى‏رسد بتوان به شيوه‏اى غيرفلسفى نيز به «عقل‏» قرآنى دست‏يافت. «عاقل‏» از ديدگاه قرآن، لزوما كسى نيست كه دوره فلسفه را گذرانده باشد و به تفصيل، با روش‏هاى منطقى استدلال آشنا شده باشد.شرط لازم رسيدن به «عقل‏» قرآنى، تطهير روح از آلودگى‏هاى نفسانى است و از اين‏رو، حتى فيلسوفى كه از اين پاكى روح بهره‏اى نداشته باشد، از ديدگاه قرآن، «عاقل‏» ناميده نمى‏شود.بنابراين، آنچه اهميت دارد اين است كه خود را به گونه‏اى آماده كنيم كه حجاب‏هاى فطرت برداشته شود.البته چنان‏كه در ادامه خواهد آمد.يكى ديگر از شرايط نيل به «عقل‏» داشتن علوم و معارف است.اما اين علوم لزوما منطق و فلسفه - به معناى اصطلاحى آن - نخواهند بود.
اين نكته نيز قابل توجه است كه در ذيل آيه ۱۵۱ سوره انعام - كه در آن برخى دستورات بيان گرديده و در پايان به عقل سفارش شده - مرحوم علامه دليل سفارش قرآن به عقل را چنين بيان مى‏كنند: «ولعل الوجه في ذلك ان الامور المذكورة فى الآية الاولى و هى الشرك بالله العظيم و عقوق الوالدين و قتل الاولاد من املاق و قربان الفواحش الشنيعة و قتل النفس المقدمة من غير حق مما تدرك الفطرة الانسانية حرمتها في بادى نظرها و لا يجترى عليها الانسان الذي يتميز من سائر الحيوان بالعقل الا اذا اتبع الاهواء و احاطت‏به العواطف المظلمة التى تضرب بحجاب ثخين دون العقل.فمجرد الاعتصام بعصمة العقل فى الجملة و الخروج عن خالصة الاهواء يكشف للانسان عن حرمتها و شآمتها على‏الانسان بما هو انسان، و لذلك ختمت‏بقوله: «ذلكم وصاكم به لعلكم تعقلون‏» (۳۰)
با مقايسه اين بيان مرحوم علامه با مطالب قبلى ايشان، روشن مى‏شود كه از ديدگاه ايشان، براى رسيدن به عقل در مقام عمل، تنها كارى كه انسان بايد بكند دورى از هوا و هوس‏هاست، بر خلاف عقل درمقام نظر كه علاوه بر آن نياز به تاملات عميق و طولانى دارد.حال آيا مى‏توان اين تفاوت در معنا را توجيه نمود؟ به نظر مى‏رسد هيچ منعى نباشد كه عقل در امور نظرى را هم به همان معناى عقل در امور عملى بگيريم و بدين‏سان، يك‏دستى معناى عقل را در قرآن بيابيم.
نكته: مساله قابل توجه اين است كه در قرآن كريم، «عقل‏» در مورد آيات تشريعى نيز به كار رفته است.خصوصيتى كه درباره آيه بودن يك شى‏ء نقل شد، اين نتيجه را در برداشت كه نبايد در شى‏ء آن‏چنان متمركز شويم كه حيثيت‏حكايتگرى و نشانه بودنش را فراموش كنيم.حال آيا مى‏توان گفت كه عقل در اين موارد - يعنى آيات تشريعى - نيز به اين معناست كه از اين ظواهر به باطن برويم و مراد اصلى شارع را، كه چيزى وراى اين آيات است، دريابيم؟ شايد بتوان اين بحث را به بحث گوهر و حقيقت دين پيوند داد.تامل بيش‏تر در اين زمينه فرصتى ديگر مى‏طلبد.
در پايان اين بخش، ذكر مطلبى از آية‏الله جوادى آملى مى‏تواند راهگشا باشد: «قرآن را به وسيله مصطلحات فلسفه و كلام و اصطلاحات ويژه فقه و اصول نمى‏شود فهميد; چون براى خصوص فيلسوفان، متكلمان، فقيهان و اصوليين نازل نشده است....قرآن براى فطرت همه بشر آمده است و هر كس با فطرت سالم به محضر قرآن برود، از آن بهره‏مند مى‏شود و آيات نورانى آن را مى‏فهمد. «فطرت‏» آن است كه در مسائل عملى، فجور و تقوا را خوب درك مى‏كند و در مسائل علمى هم بديهيات را خوب مى‏شناسد....اگر كسى با اين دو سرمايه حكمت نظرى و عملى به محضر قرآن برود، از آن بهره‏مند مى‏شود، هرچند از اصطلاحات آگاه نباشد.ولى اگر اصول از پيش ساخته را به همراه ببرد و بخواهد قرآن را بر اصول موضوعه رشته علمى خود تطبيق دهد و آن اصول را بر قرآن تحميل كند، چيزى از خود قرآن نمى‏فهمد و بلكه آيات آن را در غير معناى اصلى خود به كار مى‏برد. (۳۱)
عقل و علم: «وتلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون‏» (عنكبوت: ۴۳) از اين آيه شريفه، چنين استفاده مى‏شود كه مقدمه فهم آيات الهى علم و آگاهى است. مثال‏ها و تشبيهاتى كه در قرآن آمده است جداى از معناى ظاهرى‏شان، داراى معنايى عميق در باطن هستند و قرآن كريم فهم حقيقت اين امثال را مختص عالمان مى‏دانند.
مرحوم علامه طباطبائى مى‏فرمايند: «...ان الامثال المضروبة فى القرآن على انها عامة تقرع اسماع عامة الناس لكن الاشراف على حقيقة معانيها و لب مقاصدها خاصة لاهل العلم ممن يعقل حقائق الامور و لا يتمه على ظواهرها» . (۳۲)
عقل و سمع: يكى از نكات قابل تامل اين است كه خداوند متعال در برخى آيات، «سمع‏» را در كنار «عقل‏» ذكر نموده و هر دو را طريق نجات معرفى نموده است.
«و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا في اصحاب السعير.» (ملك: ۱۰) اين تقارن «سمع‏» و «عقل‏» كه در چندين موضع آمده است، ما را به اين نكته رهنمون مى‏سازد كه «عقل‏» اگرچه بهايى والا دارد و همگان را آرزوى نيل بدان است، اما اين تنها راه نجات نيست. كسانى كه توانايى فهم عقلى را هم نداشته باشند، نجاتشان از طريق «سمع‏» ميسر است.اگر دل بينا نباشد، گوش شنوا هم براى رستگارى كفايت مى‏كند.مهم آن است كه كلام خدا را گوش كنيم و به آن پايبند شويم.
ارائه معناى دقيقى از «سمع‏» نيازمند پژوهشى بيش‏تر است، اما با توجه به مفهومى كه از عقل ارائه گرديد - يعنى فهم عميقى كه ظاهر را پشت‏سر مى‏گذارد و به باطن مى‏رسد - شايد بتوان در اين‏جا، «سمع‏» را همان فهم ظاهر كلام خداوند قلمداد كرد.تقارن «سمع‏» و «عقل‏» در قرآن، مى‏تواند مؤيد خوبى براى اين برداشت‏باشد.بنا بر اين تفسير، فهم آيات قرآنى داراى درجات و مراتبى خواهد بود كه اين مراتب در دو دسته كلى - يعنى فهم ظاهرى و فهم باطنى - طبقه‏بندى مى‏شوند.انسان داراى هر كدام از اين مراتب كه باشد، اهل نجات خواهد بود.
بنابراين، انسان در مواجهه با كلام خدا، دوگونه واكنش مى‏تواند داشته باشد; يكى آن‏كه به ظاهر كلام اكتفا كند و ديگر آن‏كه علاوه بر ظاهر، به حقيقت معناى آن توجه كند.
نكته مهمى كه در اين‏جا وجود دارد، آن است كه انسان داراى «عقل‏» - به مفهوم قرآنى آن - نيز به هيچ وجه بى‏نياز از وحى نيست، بايد كلام خدا را بشنود تا به عمق معناى آن پى ببرد.مرحوم علامه طباطبائى دليل تقدم سمع بر عقل را در آيه مذكور اين مى‏داند كه سمع از شان عموم مردم است كه اكثريت را تشكيل مى‏دهند و عقل شان خواص جامعه است كه تعدادشان به مراتب كم‏تر است. (۳۳)
اما با توجه به مطلب مزبور، مى‏توان وجه ديگرى را نيز براى اين تقدم ذكر كرد و آن اين است كه سمع در هر حال، لازم است و حتى كسانى كه مى‏خواهند به فهم عميق از وحى نيز برسند، در ابتدا بايد آن را بشنوند و به فهم ظاهرى آن نايل آيند.
(با تفسيرى كه ارائه شد، ديگر اين شبهه پيش نمى‏آيد كه براساس اين آيه، وحى مخصوص كسانى است كه قدرت تعقل ندارند، ولى انسان عاقل و انديشمند مى‏تواند بدون استعانت از وحى و با كمك عقل خود، راه نجات و رستگارى را بيابد و به سعادت برسد.)
جمع‏بندى

«عقل‏» در قرآن، به معناى فهمى است كه از حاق فطرت ناشى شده، پرده ظواهر را دريده و به حقيقت‏باطنى دست‏يافته است.براى رسيدن به چنين فهمى، صرف پرورش ذهن كفايت نمى‏كند، بلكه آنچه مهم مى‏باشد پرورش روح است و اين از طريق رفتار به دست مى‏آيد. بنابراين، براى بهره‏مندى از «عقل‏» - به مفهوم قرآنى آن - هم بايد تمرين علمى داشت و هم تمرين عملى; هم بايد به كسب علوم و معارف پرداخت و هم با گرايش‏هاى نفسانى مبارزه كرد و در مسير تقوا كوشيد.
نكته ديگر آن‏كه منظور از كسب علوم و معارف، لزوما آشنايى با اصطلاحات و مفاهيم خاص يك علم و گذار از پيچ و خم‏هاى منطق و فلسفه نيست.همچنين «داشتن عقل‏» به معناى بى‏نيازى از وحى نمى‏باشد، بلكه عقل راهى براى فهم حقيقت وحى نيز هست.
نكته آخر اين‏كه هرچند عقل متاعى گران‏بها و با ارزش است و قرآن كريم نيز بارها به آن سفارش كرده، اما اين تنها راه سعادت نمى‏باشد.كسانى كه توانايى عقلى در فهم وحى نداشته باشند اگرچه به ظاهر كلام خدا نيز توجه كنند و به آنچه مى‏شنوند ملتزم بمانند، اهل نجات خواهند بود.
پى‏نوشت‏ها:
۱- سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان فى تفسير القرآن، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ۱۹۹۷ م، ج ۲، ص ۲۵۲
۲- الراغب الاصفهانى، معجم مفردات الفاظ القرآن، واژه «عقل‏»
۳- الميزان، ج ۱، ص ۴۰۴; ج ۲، ص ۲۵۱.مرحوم علامه يكى از معانى عقل را چنين بيان مى‏كنند: «والقوة التي يزعم انها احدى القوى...»
۴- ر.ك.به: تاج‏العروس، ج ۸، واژه «عقل‏»
۵- فيروزآبادى، القاموس المحيط، ج ۴، واژه «عقل‏»
۶- المصباح المنير، ج ۲، واژه «عقل‏»
۷- الميزان، ج ۱، ص ۴۰۴
۸- تمام اين معانى از ترجمه «افلا تعقلون‏» (بقره: ۴۴) برگرفته شده است.به برخى از اين ترجمه‏ها اشاره مى‏شود: مهدى الهى قمشه‏اى: «چرا در آن انديشه و تعقل نمى‏كنيد» ; احمد كاويان‏پور: «پس چرا عاقلانه فكر نمى‏كنيد؟» ; كاظم پورجوادى; «آيا فكر نمى‏كنيد؟ » ; عبدالمحمد آيتى: «آيا به عقل درنمى‏يابيد؟» ; ناصر مكارم شيرازى: «آيا نمى‏انديشيد؟» ; فولادوند: «آيا (هيچ) نمى‏انديشيد؟» بهاءالدين خرمشاهى: «آيا نمى‏انديشيد؟»
۹- ر.ك.به: تاج‏العروس، ج ۸/معجم مقاييس اللغة، ج ۴/معجم مفردات الفاظ القرآن، واژه «عقل‏»
۱۰- اين معانى و نظير آن‏ها تقريبا در تمام كتب لغت عربى به چشم مى‏خورد.
۱۱و ۱۲- تاج العروس، ج ۸، واژه «عقل‏»
۱۳- معجم مقاييس اللغه، ج ۴، واژه «عقل‏»
۱۴- الميزان، ج ۲، ص ۲۵۵
۱۵- التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج ۸، واژه «عقل‏»
۱۶- براى اطلاع بيش‏تر از معانى «عقل‏» ، «دين‏» و «دفاع عقلانى از دين‏» ر.ك.به: مصطفى ملكيان، محمد لگنهاوزن و...، «اقتراح‏» ، مجله نقد و نظر، ش ۲، ۳و۴، بخش اول و دوم
۱۷- ر.ك.به: تاج العروس، ج ۸، واژه «عقل‏»
۱۸- مجمع البحرين، واژه «عقل‏»
۱۹- ر.ك.به: مفردات راغب، واژه عقل
۲۰- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج ۱، باب ۴، روايت ۸
۲۱ الى ۲۵- الميزان، ج ۲، ص ۲۵۴/ج ۱۶، ص ۱۸۲/ص ۲۵۵/ج ۵، ص ۱۵۷/ج ۱۹، ص ۳۶۹
۲۶- ترجمه «نعقل‏» در آيه مذكور نزد برخى از مترجمان قرآن چنين است: مهدى الهى قمشه‏اى: را به دستور عقل رفتار مى‏كرديم‏» ; احمد كاويان‏پور: «عاقلانه رفتار مى‏كرديم.»
۲۷- الميزان، ج ۱، ص ۳۹۱
۲۸- نحل: ۱۱- ۱۳
۲۹- الميزان، ج ۱۲، ص ۲۱۵
۳۰- همان، ج ۷، ص ۳۹۱- ۳۹۲
۳۱- عبدالله جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن كريم (قرآن در قرآن)، چاپ دوم، قم، مركز نشر اسراء، ۱۳۷۸، ج ۱، ص ۴۵۰
۳۲- الميزان، ج ۱۶، ص ۱۳۶
۳۳- همان، ج ۱۹، ۲ ۳۶۹

نویسنده: محمدعلى مبينى

منبع: پژوهشکده فرهنگ و معارف قرآن

Copyright 1999-2017 All rights are reserved to Aalulbayt Global Information Center