چکیده:
یکی از ارکان عقیده به اسلام، مساله عصمت انبیا (علیهم السلام) است. این بحث، همواره در طول تاریخ محل بحث و گفت و گو بوده است؛ قله های رفیع انسانیت و اسوه های بشریت، همیشه مورد عیب جویی واقع شده اند؛ کسانی که توان صعود به این قله بلند را ندارند، سعی در به زیر کشیدن کواکب نورانی آسمان خلقت داشته اند. در اهمیت این بحث، همین کافی است که بدانیم بدون اثبات عصمت انبیا (علیهم السلام) ، در سلسله عقاید دینی گسستی پیدا می شود که قابل پیوند نیست.
اگر پیامبران را دست خوش لغزش، خطا و عصیان بدانیم، دیگر نه به کتب آسمانی اعتمادی هست و نه به رشته اتصال بین خالق و مخلوق، و نه گفتار و کردار آنان می تواند مایه هدایت شود. احتمال خطا و گناه - هر چند ضعیف باشد - ویرانگر است، چه رسد به تحقق آن و علم بدان. در چنین صورتی هدف آفرینش متحقق نخواهد شد و بشریت ره به جایی نخواهد برد و ظلمت جهل و گناه و فساد عالم را فرا خواهد گرفت. بنابراین، ما برای اثبات حقانیت ادیان توحیدی و تعالیم پیامبران و کتب آسمانی، نیاز به واسطه هایی مطمئن داریم که در معرض عصیان و خطا نباشند تا به این وسیله، رشته اتصال بین معبود و عابد محقق شود و از این جاست که ضرورت و اهمیت بحث عصمت در میان عقاید دینی رخ می نماید.
این نوشته نگاهی کوتاه به مساله مهم «عصمت نبی » است.
اشاره ای به تاریخچه بحث
«عهد قدیم » در کتاب مقدس، پر از سخنان ناروایی است که به پیامبران الهی علیهم السلام نسبت داده اند. به همین دلیل، در آیین یهود، عصمت پیامبران علیهم السلام مطرح نبوده است.
علمای مسیحیت، هر چند مسیح علیه السلام را از هر گناه و خطایی پیراسته می شمارند، ولی این اعتقادشان بدان دلیل است که او را خدا و یا یکی از خدایان سه گانه می دانند. بنابراین، نظر مسیحیان نمی تواند مبدا بحث درباره پیامبران باشد.
برخی تحلیلگران شرق شناس مانند دونالدسن مسیحی و یا گلدزیهر یهودی می گویند: مساله عصمت برای نخستین بار به وسیله متکلمان شیعه مطرح شده است؛ زیرا آنان برای برتر نشان دادن پیشوایان خود، مساله عصمت پیامبران را در اثبات عصمت امامان خود مطرح کرده اند تا از این طریق بتوانند پیشوایان خود را معصوم معرفی کنند. (۱)
در این باره، باید گفت: اولا، در قرآن، به حقیقت عصمت اشاره شده و این صفت، هم در مورد ملائکه الهی (۲) و هم در مورد خود قرآن آمده است. (۳) علاوه بر این ها، آیاتی از قرآن، دلالت بر عصمت انبیاعلیهم السلام در ابعاد گوناگون دارد که به برخی از آن ها در ادامه اشاره خواهد شد.
از سوی دیگر، برخی از نویسندگان مصری مانند احمد امین می خواهند اثبات کنند که شیعه بسیاری از عقاید خود را در مسائل مربوط به عدل الهی و عصمت پیامبران علیهم السلام از گروه معتزله گرفته است، در حالی که ریشه بسیاری از عقاید مشترک میان این دو گروه را سخنان علی علیه السلام تشکیل می دهد، بلکه سایر گروه ها و اشاعره نیز هر کدام به نوعی پایه های فکری خود را از امام اول شیعیان گرفته اند. (۴)
معنای «عصمت »
لفظ «عصمت » با مشتقاتش سیزده بار در قرآن وارد شده و این لفظ از نظر ریشه لغوی، بیش از یک معنا ندارد و آن «تمسک و نگاه داری » یا «منع و بازداری » است. (۵) این لغت در آیه ۱۰۲ سوره آل عمران چنین آمده است:
«اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا»؛
به ریسمان الهی چنگ بزنید و آن را نگاه دارید و متفرق نشوید.
گاهی «عصمت » به چیزی که جنبه محافظ دارد و انسان را از حوادث بد باز می دارد، اطلاق می شود و از این نظر، بلندی های کوه را «عصمت » می نامند و از این رو، در لغت عرب، به ریسمانی که بار به وسیله آن بسته می شود «عصام » می گویند؛ زیرا بار به وسیله آن از افتادن و پراکندگی بازداشته می شود.
در هر صورت، مقصود از این لفظ در بحث عقاید، مصونیت گروهی از بندگان صالح خدا از گناه و اشتباه است. متکلم معروف شیعه، فاضل مقداد رحمه الله می گوید: «عصمت لطفی است الهی نسبت به مکلف، به گونه ای که باوجودآن، انگیزه ای برای ترک طاعت و انجام معصیت وجود ندارد، البته همراه با قدرت و اختیار نسبت به آن ها. » (۶) سایراندیشمندان عدلیه نیز عقیده ای نزدیک به این دارند.
اما اشاعره عصمت را به قدرت بر طاعت و عدم قدرت بر معصیت تعریف کرده اند یا این که گفته اند: عصمت آن است که خداوند در محل آن ها گناهی خلق نکند. (۷) این گونه تعریف ها، با توجه به مبانی مخصوص ایشان است.
بعضی از دانشمندان «عصمت » - در اصطلاح علم عقاید - را این گونه بیان کرده اند: «عصمت ملکه ای نفسانی است که فرد را از گناه و خطا منع می کند. » اما این که بازدارنده او خدا باشد یا ملکه نفسانی خودش، تفاوتی ندارد؛ چرا که اگر بازدارنده را هم ملکه نفسانی بدانیم، باز خداوند است که به شخص، توفیق داده تا این ملکه را کسب کند یا این که خود خداوند به معصوم، این ملکه را بخشیده تا او را از ارتکاب گناه و یا حتی اشتباه حفظ نماید؛ یعنی حافظ حقیقی خداست، ولی وسیله ای برای حفظ قرار داده که آن، «ملکه عصمت » است. پس درعین این که تمام کارهامستندبه خداست، معصوم به اختیار خودش ترک گناه می کند و مجبور بر آن نیست.
برای وضوح تعریف، باید به چند مطلب توجه کرد:
یکم. منظور از معصوم بودن پیامبران یا امامان علیهم السلام تنها انجام ندادن گناه نیست؛ زیرا ممکن است یک فرد عادی نیز به دلیل وجود بعضی شرایط، مرتکب گناهی نشود، اما دارای ملکه خویشتن داری هم نباشد؛ مثلا، شخصی که پیش از بلوغ و تکلیف از دنیا می رود و خطایی از او سرنزده و یا شخصی که در نقطه دورافتاده ای واقع شده و یا در حبس قرار دارد و شرایط دست رسی به گناه ندارد، ممکن است مرتکب گناه نشوند و یا دست کم، نسبت به بعضی گناهان پاک باشند، اما چنین افرادی را دارای ملکه عصمت نمی گویند. کسی که در تمام عمر هرگز شراب ندیده و نخورده، دارای ملکه پرهیز از شراب نیست، اما اگر دید و امکان دست رسی داشت و یا ندید اما به حالتی بود که نفس او نسبت به آشامیدن شراب بیمه بود، دارای ملکه عصمت است. همین سخن در مورد ملکه عدالت، شجاعت و سخاوت نیز صادق است. پس مقصود این است که شخصی، دارای ملکه نفسانی نیرومندی باشد که در سخت ترین شرایط نیز او را از ارتکاب گناه بازدارد؛ ملکه ای که از آگاهی کامل و پایدار به زشتی گناه و اراده قوی بر مهار تمایلات نفسانی حاصل می گردد و چون چنین ملکه ای با عنایت خاص الهی تحقق می یابد، فاعلیت آن به خدای متعال نسبت داده می شود، وگرنه چنان نیست که خدای متعال، انسان معصوم را به اجبار از گناه بازدارد و اختیار را از او سلب کند که دراین صورت، اشکال تنافی بین عصمت و اختیار پیش می آید.
دوم. لازمه عصمت هر کس، ترک اعمالی است که بر او حرام می باشد؛ مانند ترک گناهانی که در همه شریعت ها حرام بوده و نیز کارهایی که در شریعت متبوع او در زمان ارتکاب، حرام است. بنابراین، عصمت یک پیامبر با انجام عملی که در شریعت های قبل یا بعد از وی حرام بوده و در شریعت خود او حلال است، خدشه دار نمی گردد.
سوم. منظور از «گناه » در تعریف «عصمت » ، کاری است که در کتب فقهی «حرام » نامیده می شود، همچنین ترک عملی که در فقه، «واجب » شمرده می شود. اماواژه «گناه » و معادل های آن مانند «ذنب » و «عصیان » کاربرد وسیع تری دارد که شامل «ترک اولی » و «مکروه » نیز می شود و انجام دادن چنین اعمالی منافاتی با عصمت ندارد. (۸)
چهارم. عصمت از دیدگاه ما شیعیان، امری است واقع شده. بنابراین، نوبت به بحث از امکان و عدم امکان وقوع آن نمی رسد؛ چرا که بهترین دلیل بر امکان چیزی، وقوع آن است. اما از نظر عقلی، می توان گفت: در تک تک اعمال انسان، این امکان وجود دارد که دقت به کار برد و به خطا نرود؛ همان گونه که بسیاری از اعمال ما چنین می باشد. همچنین ممکن است با توجه به مفاسد و عواقب گناهان، از آن ها دوری کنیم؛ همان گونه که در بسیاری از اوقات، مرتکب برخی از کارهای حرام نمی شویم. پس وقتی امکان عصمت در کاری وجود داشت، در دیگر اعمال نیز وجود خواهد داشت و می تواند همه اعمال شخص را در برگیرد. پس «عصمت » امری است ممکن و محالی را نیز در پی ندارد.
عصمت علمی و عملی
عصمت هم در بعد علمی مطرح می شود و هم در بعد عملی. در عموم انسان ها، عصمت علمی از عصمت عملی جداست؛ یعنی شخص، ممکن است گاهی درست تشخیص دهد و بداند، اما عمل نکند؛ همان گونه که ممکن است شخصی خطاکند و درست نفهمد، اما در عمل، سالم و مصمم و با مت باشد. اما انبیاعلیهم السلام هم درست می فهمیدند و هم به عمل خود درست عمل می کردند. (۹)
عصمت نسبی و مطلق
عصمت ممکن است در همه موارد و زمان ها باشد - چنان که در مورد انبیاعلیهم السلام مطرح است - و ممکن است در بعضی زمان ها و نسبت به بعضی گناهان باشد. می توان گفت: مراتبی از عصمت را هر انسانی داراست. هر شخصی به هر حال، بعضی اعمال را انجام نمی دهد و یا فکر انجام آن را هم نمی کند. بدین سان، ممکن ست شخصی در اثر قوت علم و عمل، به جایی برسد که به طور مطلق، معصوم شود. پس در جواب این سؤال که آیا عصمت مانند نبوت و امامت است که نتوان با ریاضت به آن ست یافت، باید گفت: خیر، عصمت امری است قابل اکتساب و اختیاری و به همین دلیل، کمال اختیاری است و قابل پاداش. گناه کردن برای معصوم محال ذاتی و ممتنع نیست، ولی به دلیل قوت علم و تقوای او، عملا واقع نمی شود. در حقیقت، اگر عصمت برای انبیا و ائمه اطهارعلیهم السلام ارزش و نشانه عظمت نبود، الگو بودن و راهنما بودن آن ها برای ما معنایی نداشت.
پس می توان گفت: هر امام و پیامبری معصوم است، اما هر معصومی لازم نیست امام و پیامبر باشد؛ همچنان که ما شیعیان عصمت را در بالاترین درجه، برای حضرت فاطمه علیها السلام معتقدیم و شاید افرادی مثل حضرت زینب و حضرت عباس علیه السلام نیز معصوم باشند و دلیلی بر انحصار عصمت در پیامبران و ائمه اطهارعلیهم السلام وجود ندارد.
نکته ای که ذکر آن در این جا لازم می نماید این که سخن گذشته با مطالبی که در کتاب های کلامی آمده و بعضی عصمت را موهبتی الهی دانسته اند نه یک امر اکتسابی، (۱۰) منافات ندارد؛ زیرا آنچه بخشش الهی است عصمت کامل و منزه بودن از گناه و خطا در سراسر عمر است از ابتدای طفولیت تا اواخر پیری، اما آنچه قابل کسب است این که انسان پس از رسیدن به علم زیاد و تقوای قوی، بتواند احتمال ارتکاب گناه و خطا را از بین برد.
حقیقت عصمت
عامل و رمز عصمت نسبت به گناه و خطا، عبارت است از:
الف - تقوا
عصمت از گناه ناشی از درجه بالای تقوا و پرهیزگاری است. عصمت مرتبه کامل عدالت و تقواست. اگر تقوا را یک نیروی درونی بدانیم که انسان را از بسیاری از گناهان باز می دارد، باید عصمت را نیز یک نیروی باطنی بدانیم که شخص را از ارتکاب گناه و حتی فکر آن - به طور کلی - باز می دارد. از این رو، بعضی از محققان در تعریف آن گفته اند: «عصمت قوه ای است که انسان را از ارتکاب گناه و انجام خطا باز می دارد. » (۱۱)
ب - علم
کسانی مانند علامه طباطبائی رحمه الله، عصمت را نتیجه علم کامل به عواقب گناه می دانند که البته این علم یکی از عوامل دخیل در عصمت است. ایشان عقیده دارندکه هر علمی به لوازم گناه پدیدآورنده مصونیت نیست، بلکه باید واقع نمایی علم به قدری قوی باشد که آثار گناه در نظر فرد مجسم گردد. در این هنگام است که صدور گناه از شخص به صورت یک محال عادی درمی آید. (۱۲)
در این جا باید دانست که اولا، علم همان گونه که بازدارنده از گناه است، مانع خطا هم می شود. ثانیا، دو عامل مذکور یا به تعبیری دو نظر مختلف با هم منافات ندارند؛ چرا که در حقیقت خود تقوا نیز زاییده علم است.
ج - روح القدس
از برخی روایات استفاده می شودکه عامل عصمت یک امر خارجی به نام «روح القدس » است. این روایات، که بعضی از آن ها در کتاب ارزشمند اصول کافی آمده، ظاهرشان حاکی از این است که «روح » ملکی نیرومندتر و بزرگ تر از جبرئیل است که با رسول گرامی صلی الله علیه وآله بوده و پس از درگذشت ایشان، با امامان علیهم السلام می باشد و درستی و استواری آنان در گفتار و کردار، در پرتو وجود این روح است. (۱۳)
این بیان در حالی است که دسته ای دیگر از روایات می گویند: «روح » از ذات معصوم جدا نیست، بلکه مرتبه ای از روح نبی است. امام باقرعلیه السلام در کلامی به جابر می فرمایند: «ای جابر، در پیامبران و جانشینان آن ها، پنج روح وجود دارد که عبارتند از: روح قدس، روح ایمان، روح زندگی، روح قوت، روح شهوت. در پرتو روح القدس، از آنچه میان زمین و عرش رخ می دهد، آگاه می شوند و همه این ارواح دچار خلل و آسیب می شوند، جز روح القدس که هرگز دچار اشتباه و لغزش نمی گردد. » (۱۴)
حال، چه روح القدس را یک عامل خارجی بدانیم و چه یک عامل درونی، در هر صورت، وسیله ای است برای تحقق اراده ای که خدای متعال نسبت به شخص معصوم دارد و همانگونه که اراده الهی موجب جبر نیست زیرا از مجرای اراده فرد تحقق می یابد تایید روح القدس هم موجب جبر نخواهد بود.
پس از روشن شدن مقدمات بحث، چند نظریه درباره این مساله و سپس استدلال شیعه بر رای خود ذکر می شود:
دیدگاه های گوناگون در مساله «عصمت نبی »
بعضی از فرقه های کوچک اسلام، کفر را بر انبیاعلیهم السلام جایز می دانند (۱۵) و بعضی هم قایلند که ارتکاب کبیره، هم قبل از بعثت و هم پس از آن بر انبیاعلیهم السلام جایز است.(۱۶) البته این گونه نظرها ضعیف و غیرقابل اعتناست. بعضی از معتزله (۱۷) عقیده دارند که ارتکاب گناه کبیره پیش از بعثت بر انبیاعلیهم السلام جایز بود، ولی پس از بعثت جایز نیست. بعضی (۱۸) هم ارتکاب گناه کبیره را نه قبل از بعثت و نه بعد از آن بر انبیاعلیهم السلام جایز نمی دانند، ولی ارتکاب گناهان صغیره ای را که موجب تنفر نباشد عیب نمی دانند. اما اشاعره ارتکاب گناهان کبیره و صغیره هایی را که نشانه پستی عامل آن باشد (مانند دزدیدن یک لقمه غذا یا آفتابه) ، پس از بعثت، عمدا یا سهوا، جایز نمی دانند و نیز گناه صغیره ای را که نشانه پستی عامل آن نبوده ولی از روی عمد انجام شده است، جایز نمی دانند. (۱۹) شیعه امامیه، ارتکاب گناهان کبیره و صغیره، عمدی و سهوی را توسط پیامبران علیهم السلام پیش از بعثت و پس از آن جایز نمی دانند.
پس دیدگاه های گوناگونی که درباره عصمت انبیاعلیهم السلام وجود دارد، در یک یا چند مرحله از مراحل ذیل خلاصه می شود: عصمت در مقام تلقی، پذیرش، حفظ و ابلاغ وحی و رسالت؛ عصمت از گناه؛ عصمت از خطا؛ عصمت از گناه کبیره؛ عصمت از گناه صغیره؛ عصمت ازگناه عمدی یا سهوی؛ عصمت از صغیره ای که نشانگر پستی فاعل است؛ عصمت از صغیره ای که حاکی از پستی فاعل نیست؛ عصمت از کفر، از دروغ یا سایر گناهان.
دلایل عقلی عصمت انبیا علیهم السلام
با توجه به مراحل و ابعاد عصمت، اینک دلایل عصمت کامل انبیاعلیهم السلام، بخش اصلی و عمده عصمت، که حقانیت پیامبران علیهم السلام و کتب آسمانی منوط به آن است، به وسیله عقل و سپس دایره وسیع تر آن به وسیله نقل (۲۰) بیان می شود. در بحث ضرورت بعثت انبیاعلیهم السلام، لزوم وحی به عنوان راه دیگری برای دست یابی بشر به شناخت های لازم و جبران نارسایی و نقص حس و عقل انسان به اثبات رسیده است، ولی با توجه به این که افراد عادی انسان، مستقیما از این وسیله شناخت بهره مند نمی شوند و استعداد و لیاقت دریافت وحی الهی را ندارند و ناگزیر پیام الهی باید به وسیله افرادی برگزیده - یعنی پیامبران علیهم السلام - به ایشان ابلاغ شود، چه ضمانتی برای صحت چنین پیامی وجود دارد؟ از کجا می توان مطمئن شد که شخص پیامبر وحی الهی را درست دریافت کرده و آن را درست به مردم رسانده است؟ همچنین اگر واسطه ای بین خدا و پیامبر وجود داشته، آیا او نیز رسالت خود را به طور صحیح انجام داده است؟
راه وحی در صورتی کارایی لازم را دارد که از مرحله صدور از علم مطلق خداوند متعال تا مرحله وصول به مردم، از هرگونه تحریف و دستبرد عمدی و سهوی مصون باشد، وگرنه با وجود احتمال سهو و نسیان در واسطه یا وسایط یا تصرف عمدی در مفاد آن، باب احتمال خطا و نادرستی در پیامی که به مردم می رسد، باز می شود و موجب سلب اعتماد از آن و نیز پایمال شدن هدف رسالت و بعثت انبیاعلیهم السلام - که رساندن بشر به کمال نهایی است - می شود. پس از چه راهی می توان اطمینان یافت که وحی الهی به طور صحیح، سالم و کامل به دست مردم می رسد؟
روشن است هنگامی که حقیقت وحی بر مردم مجهول بوده و استعداد دریافت و آگاهی از آن را نداشته باشند، راهی برای بررسی و مطابقت کار واسطه های الهی با آنچه دستور داده شده است، ندارند؛ و تنها در صورتی که محتوای پیامی مخالف احکام یقینی و قطعی عقل باشد، خواهند فهمید که خللی در آن وجود دارد. البته این را هم فقط کسانی خواهند فهمید که دارای عقل کامل تری هستند؛ مثلا، اگر کسی ادعا کند که از طرف خدا به او وحی شده که اجتماع نقیضین جایز یا لازم است یا تعدد و ترکیب و زوال در ذات الهی راه دارد، می توان به کمک حکم یقینی عقل، بطلان این مطالب و کذب ادعای وی را اثبات کرد. اما دایره این گونه قضایا بسیار محدود و نیاز اصلی ما به وحی، بیش تر در مسائلی است که عقل راهی برای اثبات یا نفی قطعی آن ها ندارد و نمی تواند با ارزیابی مفاد پیام، درستی و نادرستی آن را تشخیص دهد. در چنین مواردی، چه می توان کرد؟
پاسخ: همان گونه که عقل با توجه به حکمت الهی و غرض رساندن بشر به کمال، درمی یابد که باید راه دیگری غیر از حس و عقل برای شناخت حقایق و وظایف عملی وجود داشته باشد - هر چند از حقیقت و کنه آن راه آگاه نباشد - به همین سان، درک می کند که مقتضای حکمت الهی این است که پیام های او سالم و دست نخورده به دست مردم برسد، وگرنه نقض غرض خواهد شد و مقتضای علم مطلق الهی این است که بداند پیام خود را از چه راهی و به وسیله چه کسانی می فرستد که سالم به بندگانش برسد و نیز لازمه قدرت مطلق الهی این است که بتواند واسطه های شایسته ای برگزیند و ایشان را از هجوم شیاطین و نفس سرکش و آفت غفلت و نسیان حفظکند. پس مقتضای علم، قدرت و حکمت الهی آن است که پیام خود را سالم و دست نخورده به بندگانش برساند وبدین گونه، مصونیت وحی با برهان عقلی اثبات می گردد.
با این بیان و استدلال، مصونیت فرشته یا فرشتگان وحی و نیز مصونیت پیامبران علیهم السلام در مقام دریافت و حفظ وحی و نیز عصمت آنان از خیانت عمدی یا سهو و نسیان در مقام ابلاغ پیام الهی، به اثبات می رسد. (۲۱)
بر اساس بیان گذشته و با توجه به وظیفه و نقش عظیمی که پیامبران در هدایت و تربیت مردم دارند و از سویی، در مسائل اجتماعی و روابط بین عالم و متعلم و تربیت کننده و تربیت شونده، وثوق و اعتماد لازم است تا تبادل فکری و تربیتی انجام گیرد و عوامل ایجادکننده تنفر، انزجار و گم راه کردن عملی مردم نباید در بین باشد وگرنه خلاف حکمت و غرض الهی از بعثت است، بنابراین، همان گونه که در کتاب های متعدد عقاید نیز اشاره شده، غرض تعلیم و تربیت مردم اعتماد آنان را اقتضا می کند و اعتماد آنان عصمت انبیاعلیهم السلام را اقتضا می نماید تا به این وسیله، غرض از بعثت محقق شود. با این توضیح، می توان پاک بودن نبی رااز هرگناه بزرگ وکوچک و خطایی که در هدف بعثت خلل ایجاد می کند و موجب عدم اعتماد و پذیرش مردم است یا تنفر مردم از پیامبر را در پی دارد، اثبات کرد. بدین روی، این بیان وجود خلق های زننده و بیماری های منزجر کننده را نیز نفی می کند. دروجود پیامبر، هیچ امری که مضر به رسالت اوست، نباید وجود داشته باشد.
اما در اشتباهات کوچک پیامبر یا گناهان دیگری که در هدف رسالت خلل ایجاد نمی کند و موجب تنفر مردم و بی اعتمادی آن ها نمی شود، باید دید به وسیله ادله نقلی می توان آن ها را نفی کرد یا نه، که در هر صورت، ضرری به سیر منطقی مباحث اصول عقاید نمی زند و ما برای اعتقاد به نبی و شریعت او، به بیش از این مقدار که ثابت شد، نیاز نداریم.
در ادامه بحث عقلی، به ادله گوناگونی که نویسندگان متعدد در این قسمت ذکر کرده اند، اشاره می شود:
۱. دلیل وثوق و اعتماد:
این دلیل برگرفته از کلام خواجه نصیرالدین طوسی رحمه الله است. (۲۲) خلاصه دلیل این است که پیامبران علیهم السلام برای هدایت و تربیت مردم آمده اند و تا آن ها معصوم نباشند، اعتماد مردم به آن ها زمینه تبعیت را فراهم نمی سازد. پس پیامبران علیهم السلام باید معصوم از گناه و خطا باشند.
۲. دلیل عصمت از راه تربیت:
بر حسب این بیان، نبی نه تنها با راه آشنا و راهنماست، بلکه به انسان کمک می کند و او را به مقصود می رساند. پیامبر آمده است تا «انسان کامل » سازد و او را پرورش دهد. در بعد تربیتی، بیش از هر چیز، عملکرد و منش مربی مورد توجه است. پس نبی باید معصوم باشد تا هدف تربیت، تزکیه و انسان سازی جامه عمل بپوشد و هرگونه خطایی از او می تواند به همان اندازه در این هدف، خلل ایجاد کند. (۲۳)
۳. دلیل لطف:
عصمت انبیا علیهم السلام لطف است؛ یعنی موجب نزدیکی مردم به طاعات و پرهیز از محرمات می شود و پیامبر معصوم بسی بهتر و بیش تر از پیامبر غیرمعصوم موجب هدایت مردم می شود و لطف بر خداوند واجب است؛ یعنی فراهم کردن هر چه بیش تر زمینه های هدایت مردم به سوی حق بر او لازم است. پس عصمت در انبیاعلیهم السلام ضروری است. و البته هر قدر دایره عصمت گسترده تر باشد، لطف نیز بیش تر خواهد بود. بنابراین، مقتضای رحمت الهی عصمت کامل انبیاعلیهم السلام است. (۲۴)
دلایل نقلی عصمت انبیا علیهم السلام
الف - عصمت در قرآن
در قرآن، آیات متعددی بر عصمت انبیاعلیهم السلام دلالت می کند. دانشمندان این آیات را بر اساس مراحل عصمت تقسیم کرده اند؛ بعضی مربوط به مرحله ابلاغ رسالت، بعضی ناظر به عصیان و برخی درباره اشتباه است. در ادامه، به چند نمونه از آیات در این زمینه اشاره می شود:
در آیات ۸۲ و ۸۳ سوره ص خداوند از قول شیطان می فرماید: «قال فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین » ؛ گفت: خدایا، به عزتت سوگند که البته همه انسان ها را گمراه خواهم کرد، بدون استثنا، مگر بندگان خالص تو را.
برای روشن شدن استدلال، باید مفهوم واژه «مخلص » و تفاوت آن با کلمه «مخلص » بیان شود: «مخلص » اسم فاعل از مصدر «اخلاص » و به معنای کسی یا چیزی است که عمل و عقیده خویش را در راه ایمان به خداوند خالص کرده است. اما «مخلص » اسم مفهوم از مصدر «اخلاص » و به معنای کسی یا چیزی است که به وسیله دیگری خالص گردیده است. بنابراین، «مخلصین » کسانی هستند که با عنایت و امداد الهی، سراپای وجودشان برای خداوند و به وسیله او خالص گردیده و از این رو، شیطان را هرگز در آن ها راهی نیست. (۲۵)
تعبیر «مخلص » بیش از همه بر معصوم منطبق می شود؛ چرا که معصوم کسی است که هیچ گاه عصیان خدا و اطاعت شیطان و هوای نفس نمی کند. این تعبیر اگرچه مختص انبیاعلیهم السلام نیست، اما بی تردید، مظهر اتم آن انبیاعلیهم السلام هستند.
در آیه ۴۲ سوره حجر، شبیه دو آیه مذکور آمده و سپس خداوند فرموده است: «ان عبادی لیس لک علیهم سلطان » ؛ ای شیطان، تو بر بندگان من تسلطی نداری.
از سوی دیگر، در سوره ص پیش از آیات مذکور، برخی از این بندگان خالص را نام می برد که این نشان دهنده آن است که منظور از «عبادی » یا «عبادنا» چه کسانی هستند. این آیات ابتدا سه نفر از پیامبران علیهم السلام را به عنوان خالص شده های خداوند و سپس سه نفر دیگر را جزو خوبان می شمارد.
در آیه ۲۴ سوره یوسف، همین تعبیر «مخلص » را در مورد حضرت یوسف علیه السلام و در آیه ۵۱ سوره مریم در مورد حضرت موسی علیه السلام به کار می برد. این آیات شاهد بر آن است که این امتیاز مختص افراد محدودی از انبیاعلیهم السلام نیست، بلکه ویژگی مقام و لازمه منصب الهی ایشان است.
آیه یا آیات دیگری که دلالت بر این موضوع دارد، مربوط به اطاعت از انبیاعلیهم السلام است. قرآن در آیه ۶۴ سوره نساء می فرماید: «و ما هیچ پیامبری را نفرستادیم، مگر برای این که اطاعت شود به اذن خداوند. » با توجه به این آیه شریفه و آیات دیگری که در مورد اطاعت از خدا و پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله یا سایر انبیاعلیهم السلام وارد شده و با توجه به این که انبیاعلیهم السلام و پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله الگوی مردم هستند و به این موضوع در آیه ۲۱ سوره احزاب - درباره شخص نبی مکرم اسلام - تصریح شده است (۲۶) به این نتیجه می توان رسید که سخن و عمل پیامبران علیهم السلام در همه عرصه ها و به طور کلی، واجب الاطاعة و یا قابل پیروی است و این نکته مستلزم پاک بودن آن ها از گناه و خطاست.
توضیح استدلال این که آیات کریمه به طور مطلق، دستور به اطاعت از رسول می دهند و وقتی اطاعت از کسی مقید به زمانی خاص و فعلی به خصوص نباشد، همه گفتارها و کردارهای وی قابل پیروی بوده و این نشانگر آن است که پیامبر گناه یا خطا نمی کند؛ چرا که در صورت گناه و خطا، طبق دستور الهی، اطاعت از قول و عمل او واجب است. از سوی دیگر، محال است که در صورت گنه کار و خطاکار بودن پیامبر، اطاعت از او مورد امر الهی واقع شود. در نتیجه، اعمال پیامبر باید مطابق دستورهای الهی بوده تا همیشه قابل پیروی باشد. همین دلیل در مورد تمام اعمال خلاف یا صحیح پیامبر در تنهایی نیز صادق است؛ زیرا به عنوان مثال، اگر کسی آن کار را از پیامبر ببیند، می تواند به او تاسی کند و همان مشکل دوباره پیش می آید.
خلاصه آن که آیات الهی پیامبران را کاملا منزه و معصوم و قابل اطاعت در همه ابعاد و عرصه های گفتار و کردار می داند. همان گونه که اشاره شد، برخی از آیات قرآن ناظر به عصمت انبیاعلیهم السلام در مقام تلقی، حفظ و ابلاغ رسالت است که بخش عمده عصمت و بخش مربوط به هدایت ما انسان هایی که توفیق معاشرت با آن ها را نداشته ایم نیز همین مرحله می باشد؛ از جمله آیات شریفه ۲۶ - ۲۸ سوره جن که می فرماید: «عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من رسول فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لدیهم و احصی کل شی ء عددا» ؛ «او (خداوند) آگاه از غیب است؛ کسی را بر غیب خود مطلع نمی سازد، مگر آن که او را از میان رسولان برگزید. در این صورت، خداوند محافظان و مراقبانی از پیش رو و پشت سر آن رسول قرار می دهد تا بداند که رسولان رسالت های پروردگار خود را به خوبی ابلاغ کرده اند و او بر آنچه نزد رسولان است احاطه پیدا کرده و آنچه که آفریده به خوبی شمرده و بر آن احاطه دارد. »
فاعل «ارتضی » و «یسلک » خداوند است. جمله های «من بین یدیه و من خلفه » - یعنی پیش رو و پشت سر - می رساند که خداوند رسول خود را با گماردن مراقب هایی حفاظت می کند. در تفسیر این جمله، دو احتمال وجود دارد:
۱. این عبارت کنایه ازاین است که مراقب ها اطراف قلب پیامبر را گرفته و از نفوذ عوامل مخرب جلوگیری می کنند؛ نه فراموشی به آن راه پیدا می کند و نه شیاطین در آن تصرف می نمایند.
۲. ممکن است بگوییم که پیامبر هنگام دریافت وحی، دو حالت دارد:
از آن نظر که متوجه مقام ربوبی است، حالت پیش رویی دارد و عبارت «من بین یدیه » اشاره به آن است، ولی آن گاه که وحی الهی را دریافت کرد و متوجه ابلاغ شد، جریان برعکس می شود؛ رو به مردم و پشت به مقام اخذ وحی می کند که عبارت «من خلفه » اشاره به این زمان است. در هر حال، این آیه حاکی از آن است که وقتی خداوند، غیب خود را بر رسولان آشکار می کند، فرشتگان را از هر طرف مامور می کند که آنان را در اخذ وحی و حفظ و نگاه داری و ابلاغ آن مراقبت کنند تا دچار اشتباه و لغزش و نیز گناهی نشوند. خلاصه این که انجام چنین رسالتی بدون عصمت پیامبران صلی الله علیه وآله در مقام تلقی و ابلاغ وحی ممکن نیست. پس آنچه رسولان به ما می رسانند همان است که خداوند فرموده و دست خوش تغییری نشده است.
مؤید این معنا آیات شریفه دیگری است که احتمال هرگونه تغییر یا کم و زیاد کردن در فرمان های الهی را نفی می کند. گرچه آیه خطاب به پیامبر خاص است، اما ملاک عام بوده، مطلب در مورد سایر انبیاعلیهم السلام نیز صادق است.
در آیه ۱۵ سوره یونس می فرماید:
«هرگاه آیات روشن ما بر خلق تلاوت شود، منکران معاد، که به دیدار ما امیدوار نیستند، به رسول ما اعتراض کرده، می گویند: (اگر تو رسولی) قرآنی غیر از این نیز بیاور و یا همین را به قرآن دیگری مبدل ساز! در پاسخ آن ها بگو: من چنین اجازه و قدرتی ندارم که از پیش خود آن را تبدیل کنم؛ من جز آنچه را به من وحی شود تبعیت نمی کنم. من ترس آن دارم که مرتکب عصیان در برابر پروردگار خویش شوم و در نتیجه، گرفتار عذاب سخت روز بزرگ رستاخیز گردم. »
در آیات ۴۴ - ۴۷ سوره الحاقة مساله مزبور با تاکید بیش تری مطرح گردیده و آمده است:
«اگر محمد به دروغ سخنانی به ما نسبت می داد، محققا ما او را به قهر و انتقام می گرفتیم و سپس رگ وتین (رگ حیات) او را قطع می کردیم و هیچ یک از شما بر دفاع و جانب داری از او قادر نبودید. »
ب - عصمت در روایات
و حال سیری کوتاه در میان روایات اهل بیت علیهم السلام. امام رضاعلیه السلام به مامون می نویسند: «از اصول دین امامیه این است که خداوند هرگز اطاعت کسی را که باعث گم راهی و فریب مردم می شود، واجب نمی کند و هرگز از میان بندگان خویش، کسی را که می داند به او کفر می ورزد و سر تسلیم فرود نمی آورد و به جای آن، به عبادت شیطان می پردازد، برنمی گزیند و برای انجام رسالت خویش انتخاب نمی کند. » (۲۷) و باتوجه به این که پیروی از گناه کار و خطاکار - در هر دو صورت - موجب گم راهی، فریب و انحراف می شود یا دست کم، احتمال گم راهی و ضلالت دارد، این حدیث شریف تصریح می کندکه هیچ گاه خداونداطاعت ازچنین پیامبرانی را بر مردم واجب نمی کند. پس شرط رسالت، عصمت است.
از جمله مؤیدات بحث، دقت در کلمه «حجت » است. این واژه در بیانات ائمه اطهارعلیهم السلام واردشده است. «حجت » یعنی آنچه دلیل است وبراساس آن می توان احتجاج کرد و وسیله ای است که طرفین بر اساس آن می توانند همدیگر را مؤاخذه و محکوم کنند. وقتی به کسی گفته می شود: «حجت خدا» ، سخن و عمل او حجت است؛ اگر مردم خلاف او قدم بردارند، از طرف او وخدا مؤاخذه می شوند و اگر از او تبعیت کنند، کسی حق مؤاخذه آن ها را ندارد و می توانند پاسخ گو باشند که کار و سخن ما بر اساس حجت بوده است.
یکی از احادیث درباره عصمت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله - به طور خاص - سخن روشن و صریح امیرمؤمنان علیه السلام در خطبه «قاصعه » است، در نهج البلاغه، مولا می فرماید: «خداوند از همان ابتدای طفولیت و شیرخوارگی، بزرگ ترین ملک از ملایک خود را با پیامبر هم راه و قرین کرد تا شب و روز راه بزرگواری ها و خوبی های اخلاق رابه اوبنماید. » این کلام مساله عصمت پیامبرصلی الله علیه وآله را پیش از بلوغ و پس از آن در خلوت و جلوت شامل می شود.
دلیل دیگری که عام است و عصمت همه پیامبران را اثبات می کند، سخن امام رضاعلیه السلام در مناظره با مامون عباسی است.
شیخ صدوق رحمه الله در عیون اخبار الرضاعلیه السلام نقل می کند که در جلسه ای، مامون از امام رضاعلیه السلام پرسید: ای پسر رسول خدا، آیا این سخن شما نیست که «ان الانبیاء معصومون؟ » (به راستی، همه پیامبران معصومند. ) حضرت در جواب فرمودند: «بلی، سخن ماست. » او سپس به دنبال آن، مواردی از شبهات نسبت به صمت حضرات آدم، یونس، موسی و محمد علیهم السلام پرسید و امام علیه السلام رفع اشکال نمود و عصمت آنان را تثبیت کردند. (۲۸)
همچنین در زیارت «جامعه کبیره » و برخی دیگر از زیارات، تعابیر بلندی در مورد ائمه اطهار علیهم السلام و عصمت آن ها آمده است، با توجه به این که ائمه اطهارعلیهم السلام، وارثان و جانشینان انبیاعلیهم السلام هستند، به نظر می رسد می توان این عصمت را به پیامبران علیهم السلام نیز تعمیم داد. در بخشی از این زیارت می خوانیم: «سلام بر شما، ای حجت های خدا بر اهل دنیا و آخرت، ای دلالت کنندگان بر رضای الهی. شهادت می دهم که شما ائمه هدایت شده و رشد یافته، کامل، معصوم و. . . هستید. خدا به خلافت شما در زمین راضی شده و شما را معصوم و از لغزش ها پاک کرده و از فتنه ها و آسیب ها در امان داشته است هر کس به شما چنگ زند و از شما پیروی کند، به راه الهی چنگ زده است و. . . . » (۲۹)
درباره ادله نقلی، باید توجه داشت که اعتبار آیات و روایات ائمه معصوم علیهم السلام پس از آن است که با استدلال عقلی، اصل وجود خداوند و توحید و صفات الهی و ضرورت بعثت انبیاعلیهم السلام و عصمت آن ها در پذیرش و ابلاغ وحی اثبات می شود. سپس با اثبات اعجاز قرآن و رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله، می توان به آیات الهی و سخنان پیامبرصلی الله علیه وآله و نیز اوصیای ایشان نیز استناد جست. بنابراین، تمسک به دلیل نقلی برای اثبات اصل عصمت پیامبران - از جمله پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله - در تلقی و اعلان وحی مفید نیست. اما پس از اعتبار یافتن کلام پیامبرصلی الله علیه وآله و قرآن و ائمه اطهارعلیهم السلام، برای اثبات دامنه گسترده تر عصمت و امضای حکم عقل، می توان از آن بیانات استفاده کرد.
سهو النبی
در پایان مقال، نگاهی کوتاه به مساله «سهو النبی » ؛ بحثی که از قدیم مورد توجه دانشمندان مسلمان بوده و آثار زیادی را به خود اختصاص داده است. منظور از اشتباه و سهو در این جا، هم خطای در تطبیق امور شرعی است - مثل این که پیامبر در رکعات نماز سهو نماید (۳۰) - و هم خطای در امور عادی و مسائل شخصی روزمره - مثل این که پیامبر در مقدار بده کاری خود به کسی اشتباه کند. اشاعره و معتزله در این زمینه، قایل به جواز و امکان هستند؛ چرا که ارتکاب گناه صغیره را سهوا جایز می دانند. پس به طریق اولی اشتباه را ممکن می دانند. اما اکثریت قریب به اتفاق امامیه اشتباه پیامبران علیهم السلام را جایز نمی دانند. (۳۱)
شیخ بهایی در جواب شخصی که می گفت: مرحوم ابن بابویه به جواز سهو النبی قایل شده، سخن جالبی دارد: «بلکه ابن بابویه اشتباه کرده است؛ چرا که او نسبت به پیامبر اولی تر است که اشتباه کند و احتمال خطای او بیش تر است. » (۳۲) اما به هر روی، علمای متعددی مانند شیخ مفید، شیخ طوسی، محقق حلی، علامه حلی، خواجه نصیرالدین طوسی، شهید اول، فاضل مقداد، شیخ حر عاملی و علامه مجلسی رحمه الله به جایز نبودن سهو النبی تصریح نموده و در مورد علت آن، به مخالفت جواز اشتباه با اعتمادی که انسان ها باید به پیامبر داشته باشند و زیرسؤال رفتن اعمال و اقوال انبیا علیهم السلام و همچنین ایجاد نفرت مردم و نیز مردود بودن روایات اندکی که حاکی از خطای پیامبر است، استناد نموده اند. (۳۳)
خلاصه بحث آن که از مجموع این نوشتار برمی آید که پیامبران الهی علیهم السلام به دلایل عقلی و نقلی، در مقام ابلاغ دستورات الهی و در مقام علم و عمل معصوم هستند و در عین داشتن اختیار، مؤید به تاییدات و روح الهی برای انجام وظیفه بزرگ هدایت بشریت می باشند. واگرچه بسیاری از آیات و روایات بر بخشی از عصمت نبی دلالت می کند، اما با مراجعه به مجموعه آیات و روایات، اعتقاد شیعه امامیه در زمینه عصمت کامل آنان تثبیت می گردد.
پی نوشت ها:
۱- دونالدسن، عقیدة الشیعة، ص ۳۲۸ / گلدزهیر، العقیدة و الشریعة، ص ۱۸۰
۲- تحریم: ۶
۳- فصلت: ۴۲
۴- عمرو بن بحرابی عثمان الجاحظ، رسائل، تحقیق عمر ابوالنصر، ص ۲۲۸
۵- ابوالحسین احمد بن فارس بن زکریا، مقاییس اللغة، ج ۴، ص ۳۳۱
۶- فاضل مقداد، ارشاد الطالبیین، ص ۳۰۱
۷- السیدالشریف علی بن محمد الجرجانی، شرح المواقف، ج ۸، ص ۲۸۰
۸- محمدتقی مصباح، آموزش عقاید، تهران، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۲، درس ۲۴
۹- عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن مجید، ج ۹، ص ۵
۱۰- ر. ک. به: جعفر سبحانی، منشور جاوید، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۳۷۴، ج ۵، ص ۲۱. شیخ مفید، علامه حلی، فاضل مقداد و برخی دیگر عصمت را موهبتی الهی دانسته اند.
۱۱- ۱۲- محمدحسین طباطبائی، المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ج ۲، ص ۱۴۲ به نقل از: منشور جاوید، ج ۵، ص ۱۲/ ج ۲، ص ۸۲
۱۳- محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ترجمه وشرح سیدجواد مصطفوی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت علیهم السلام، ج ۱، ص ۲۷۳، کتاب «الحجة »
۱۴- همان، ج ۱، ص ۲۷۲
۱۵- گروه ازارقه از فرقه خوارج
۱۶- گروه حشویه
۱۷- ابوعلی جبایی و پیروان او
۱۸- قاضی عبدالجبار و پیروان او. ر. ک. به: قاضی عبدالجبار المعتزلی، شرح الاصول الخمسة، ص ۵۷۵ - ۵۷۳
۱۹- فاضل قوشچی، شرح تجرید الاعتقاد، ص ۴۶۴
۲۰- نظیر این بیان را در مورد علم معصومان علیهم السلام داریم؛ یعنی بخشی از علم وسیع امام و نبی لازمه وظیفه الهی آن هاست و عقل نیز این را تایید می کند، اما نقل علم گسترده تری را اثبات می کند. در زمینه علم امام، رجوع کنید به: اصول کافی، ج ۱، ص ۳۷۲ به بعد.
۲۱- ر. ک. به: آموزش عقاید، درس ۲۴
۲۲- ر. ک. به: علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، ۱۴۰۷ ق. ، المقصد الرابع، المسالة الثالثة.
۲۳- راه اول و دوم در بیش تر منابع کلامی آمده است؛ از جمله ر. ک. به: آموزش عقاید، ناصر مکارم شیرازی، رهبران بزرگ، منشور جاوید.
۲۴- ر. ک. به: عبدالرزاق فیاض لاهیجی، گوهر مراد، تصحیح و تعلیق علی ربانی گلپایگانی، تهران، سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد، ۱۳۷۲، ص ۳۷۹
۲۵- البته خالص کردن الهی با توجه به قابلیت وجودی افراد و دیگر شرایط است و در هر حال، به نحوی نیست که موجب سلب اختیار نبی شود، وگرنه وجود جبر، تکلیف و پاداش و ارزش ها جایی نخواهد داشت. در دعای «ندبه » درباره اولیا و پیامبران الهی علیهم السلام از جمله حضرت آدم و موسی و عیسی علیه السلام می خوانیم: «اولئک الذین استخلصتهم لنفسک و دینک. . . » ، آن اولیایی که آن ها را خالص کرده ای برای خودت و دینت . . .
۲۶- «لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة. »
۲۷- ر. ک. به: محسن غرویان و دیگران، بحثی مبسوط در آموزش عقاید، قم، دارالعلم، ۱۳۷۱، ص ۸۵ / محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، ۱۴۰۳ ق. ، ج ۱۱، ص ۷۶
۲۸- شیخ صدوق، عیون اخبار الرضاعلیه السلام، باب ۱۵، ص ۱۵۵
۲۹- ر. ک. به: شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، باب زیارات جامعه
۳۰- منشا اصلی این بحث از آن جاست که روایات محدودی نقل شده که در کتب روایی اصل تسنن و شیعه آمده؛ مانند این که پیامبرصلی الله علیه وآله نماز ظهر یا عصر را اشتباها دو رکعت خواند و سپس با تذکر مامومان، متوجه شد و جبران کرد و مضامین دیگری در این باره.
۳۱- ۳۲- مرحوم صدوق و استادش، محمد بن حسن بن ولید، سهو النبی صلی الله علیه وآله را جایز می دانند. ر. ک. به: الالهیات، نگارش حسن بن محمد مکی العاملی، قم، المرکزالعالمی للدراسات الاسلامیة، ۱۴۱۱ ق. ، ج ۲، ص ۱۹۱ / ج ۲، ص ۱۹۰
۳۳- برای اطلاع بیش تر. ر. ک. به: کتبی که در این زمینه نوشته شده است؛ از جمله الالهیات، ج ۲، ص ۱۸۰ - ۱۹۶ / منشور جاوید، ج ۶، ص ۱۲۹ - ۱۶۵
سایر منابع
- محمدتقی مصباح یزدی، راهنماشناسی، تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۵؛
- جمعی از نویسندگان، معارف اسلامی، قم، سمت، ۱۳۷۱
منبع : فصلنامه معرفت، شماره ۳۹ , کریمی، حمید