چكيده
«عقل» در قرآن كريم، فقط به صورت فعلى استعمال شده، و مراد از آن نوعى فهم خاص است كه به ظواهر اكتفا نمىكند و حقيقت معنا را درمىيابد.از ديدگاه قرآن كريم، براى رسيدن به چنين فهمى، نبايد تنها به فعاليتهاى ذهنى بسنده كرد، بلكه لازم است در جهتسلامت فطرت و تزكيه روح نيز كوشيد.عقل از ديدگاه قرآن، بىنياز كننده از وحى نيست، بلكه شيوهاى براى فهم حقيقت وحى نيز هست.البته كسانى كه از چنين توانى برخوردار نباشند، اگر به ظواهر وحى نيز ملتزم شوند، اهل نجات خواهند بود.
مقدمه
انسانها معمولا هرگونه كمال و پيشرفتخود را مرهون عقل خود مىدانند.عقل مايه تمايز انسان از ساير موجودات مادى به شمار مىرود.هرگونه سخن، اعتقاد و يا رفتارى كه بر خلاف عقل باشد، نكوهيده مىشود و از گفتار و رفتار عقلانى، غالبا ستايش مىشود.بىشك، تعامل عقلهاى بشرى در طول تاريخ، پيامدهاى بزرگى در پى داشته است.ميراث عظيم علمى و فرهنگى بشر حاصل اين عقل خدادادى است.بر پايه همين عقل است كه مباحث و گفتوگوى بىشمارى ميان انديشمندان درگرفته است.نكته جالب آن كه از جمله اين مباحث، مباحثى است كه خود اين پديده را موضوع كاوش خود قرار مىدهند. متفكران با اتكا بر توان عقلى خود، به بررسى مساله «عقل» پرداختهاند و جوانب گوناگون آن را مورد ملاحظه قرار دادهاند; گاه از ماهيت عقل سخن راندهاند و گاه ارتباط آن را با ساير پديدههاى انسانى ملاحظه نمودهاند.
شايد يكى از مهمترين دغدغههاى دينى و انسانى انديشمندان، به ويژه فيلسوفان و متكلمان، اين باشد كه رابطه ميان عقل و ايمان را روشن سازند.
اين دغدغه سابقهاى ديرينه دارد و در طول تاريخ دينى و فلسفى بشر، نگرشهايى گوناگون در باب عقل و ايمان ابراز شده است.گاه عقل را به عرش رساندهاند و گاه به فرش; برخى به شدت از عقل ابراز انزجار نموده و آن را دشمن سرسخت ايمان قلمداد كردهاند و برخى ديگر تنها ايمان مبتنى بر عقل را ايمانى اصيل و واقعى دانستهاند.
رابطه عقل و ايمان را مىتوان از منظرهاى گوناگون مورد توجه قرار داد.اما شايد بتوان تمام مباحث انجام گرفته در اين زمينه را در دو دسته مباحثبرون دينى و مباحث درون دينى جاى داد.حال اگر بخواهيم به عنوان مبحثى درون دينى اين مساله را از ديدگاه اسلامى بكاويم، مسلما قرآن كريم از مهمترين منابع اين تحقيق به شمار مىآيد.اما تحقيق در اين كتاب وحيانى كارى آسان نيست.براى يافتن ديدگاه قرآن درباره عقل و ايمان، ابتدا لازم است تعريف قرآن را از اين دو مقوله دريابيم.اگر بخواهيم در اينباره به جامعنگرى لازم برسيم، بايد در وهله اول، انواع ادراكاتى را كه در قرآن كريم به آنها اشاره شده است جستوجو نماييم و مفهوم قرآنى هر كدام را با توجه به قراين موجود دريابيم، سپس آنها را با يكديگر مقايسه نموده، روابط ميان آنها را كشف كنيم.مرحوم علامه طباطبائى الفاظى را كه در قرآن كريم بر انواع ادراكات دلالت دارند، جمعآورى كرده است: «والالفاظ المستعملة فى القرآن الكريم في انواع الادراك كثيرة ربما بلغت العشرين كالظن و الحسبان والشعور و الذكر و العرفان والفهم و الفقه و الذراية و اليقين والفكر و الراى و الزعم و الحفظ و الحكمة و الخبرة و الشهادة و العقل و يلحق بها مثل القول و الفتوى و البصيرة و نحو ذلك» . (۱)
اما مىتوان برخى الفاظ ديگر همانند سمع، اطمينان و حتى ايمان را نيز به اين فهرست اضافه كرد.
قدم ديگر آن است كه برخوردهاى عملى قرآن را در حوزه معرفت جستوجو كنيم; مثلا، در نحوه استدلالات قرآنى و يا شيوه پاسخهاى قرآن به مخالفان تحقيق نماييم.اينگونه تحقيقات گرچه نيازمند وقتبسيار و تلاشى همه جانبه است، اما به همان اندازه هم ضرورت و اهميت دارد.در واقع، بررسى ديدگاه قرآن در مساله عقل و ايمان بدون پژوهش در «معرفتشناسى قرآن» كارى ناقص خواهد بود.
آنچه در نوشتار حاضر موردنظر است، تنها انجام گوشهاى از اين كار گسترده است; جستوجوى ماده «عقل» و مشتقات آن در قرآن و درك معناى آن از ديدگاه قرآن.چنانكه اشاره شد، براى تحقيق در مساله «رابطه عقل و ايمان» صرف بررسى ماده «عقل» در قرآن كفايت نمىكند; چه بسا مفاهيمى كه امروزه تحت عنوان «عقل» به كار مىبريم، در قرآن با تعبيرات ديگرى آمده باشد.اما به هر حال، اين كار مىتواند يكى از مراحل پژوهش در مساله تلقى گردد.در همين موضوع خاص نيز به هيچ وجه ادعا نمىشود كه حرف آخر زده شده است، تنها با عرضه نمونهاى اجمالى از كار، پيشنهادى براى روش بررسى مفاهيم معرفتى در قرآن ارائه مىشود تا ويژگىهاى كار در قرآن مجيد معلوم گردد.
«عقل» در لغت و اصطلاح
«عقل» در فرهنگهاى لغت عربى هم به صورت فعل آمده است و هم به صورت اسم.از اينرو، هم معناى مصدرى دارد، هم معناى اسمى.
الف.معناى اسمى «عقل» : «عقل» معانى اسمى متعددى دارد.در اين ميان، به دو معناى آن، كه بيشتر به اين بحث مربوط است، اشاره مىشود.راغب در مفردات، اين دو معنا را چنين بيان مىكند: (۱) القوة المتهيئة لقبول العلم; (۲) العلم الذي يستفيده الانسان بتلك القوة» . (۲)
در ديگر كتب لغت نيز با بيانات گوناگون به اين دو معنا اشاره شده است.بنا بر معناى اول، منظور از «عقل» همان نيروى عاقلهاى است كه در وجود انسان نهاده شده است. مرحوم علامه طباطبائى «قوه» ناميدن عقل را تعبيرى مسامحى دانسته و عقل را همان «نفس مدرك»» انسان مىشمارد; «و هو نفس الانسان المدرك و ليس بقوة من قواه التي هى الفروع للنفس كالقوة الحافظة و الباصرة و غيرهما» . (۳)
در معناى ديگر، «عقل» علمى است كه به واسطه نيروى عقل (نفس انسان) حاصل مىشود.اما علماى لغت در اينكه منظور از عقل كدام دسته از علوم است و آيا تنها علوم ضرورى مراد است و يا علوم نظرى را هم شامل مىشود، اختلاف نمودهاند.براى رعايت اختصار از ذكر اين مطلب صرفنظر مىشود. (۴)
ب.معناى مصدرى «عقل» : براى بيان فعلى كه توسط قوه عاقله انجام مىشود نيز از واژه «عقل» استفاده مىكنند و از اينرو، معناى مصدرى عقل را «فهميدن» و «تدبر نمودن» دانستهاند; چنانكه در قاموس فيروزآبادى چنين آمده است: «[عقل ] الشىء: فهمه (۵) يا مصباحالمنير چنين مىنويسد: «عقلت الشىء عقلا تدبرته» . (۶)
مرحوم علامه طباطبائى نيز در تفسير الميزان مىگويند: «العقل و هو مصدر "عقل يعقل" ادراك الشىء و فهمه التام» . (۷)
چنين كاربردى از «عقل» در زبان فارسى موجود نيست.بسيارى از كلمات عربى در فارسى به صورت مصدر به كار روند; مثلا، «فهم» و «ادراك» به صورت «فهميدن» و «ادراك كردن» استعمال مىشوند، اما «عقليدن» يا «عقل كردن» نداريم.به همين دليل، معناى مصدرى «عقل» براى ما چندان آشنا نيست، ترجمههايى هم كه از آن شده بسيار متنوع است; از جمله مىتوان به اين ترجمهها، كه توسط مترجمان قرآن صورت گرفته است، اشاره نمود: فهميدن، انديشيدن، فكر كردن، تعقل كردن، خرد را به كار بستن، عاقلانه فكر كردن، دريافتن به عقل، به خرد يافتن، دانستن، و دانستن به خرد. (۸)
ريشهيابى لغوى «عقل»
اگر بخواهيم از بين موارد مزبور، مناسبترين تعبير را به عنوان معناى لغوى «عقل» برگزينيم، ناچاريم به ريشه لغوى اين كلمه نگاهى بيندازيم.از كتب لغتبرمىآيد كه معناى اصلى اين كلمه «حبس كردن» و «دربند آوردن» است. (۹)
اين معنا در بسيارى از كاربردهاى اين كلمه بارز است; مثلا، از اين واژه در مورد بستن پاهاى شتر و يا هنگامى كه دارويى شكم انسان را بند آورد، استفاده مىشود.همچنين به پابند شتر «عقال» مىگويند و قلعه و پناهگاه را نيز «معقل» مىنامند. (۱۰)
اين مفهوم ريشهاى را در معناى مورد بحث ما از عقل نيز لحاظ كردهاند. «عقل» نوعى خاص از فهم است; «عقل» فهميدنى است كه صاحبش را از آنچه سزاوار نيستباز مىدارد; (۱۱) «عقل» فهميدنى است كه نفس را نگه مىدارد و او را از هوا و هوسها برحذر مىدارد; (۱۲) «عقل» فهميدنى است كه انسان را از گفتار و رفتار ناروا باز مىدارد; (۱۳) اين نوع فهم از حاق فطرت انسانى ناشى مىشود و گرايشات نفسانى در اين فهم دخالتى ندارند. (۱۴)
در كتاب التحقيق فى كلمات القرآن الكريم نيز چنين آمده است: «ان الاصل الواحد فى المادة هو تشخيص الصلاح و الفساد في جريان الحياة ماديا و معنويا ثم ضبط النفس و حبسه عليها» . (۱۵)
به طور كلى، گرايشات نفسانى وقتى از حد اعتدال خارج شوند، مىتوانند در فهم انسان خدشه ايجاد كنند و در حقيقت، موجب بدفهمى انسان شوند; مثلا، كسى كه زياد عصبانى است نمىتواند درك صحيحى از موقعيت داشته باشد و يا كسى كه تمايل شديد به انجام گناهى دارد، قبح آن را به خوبى درك نمىكند، ولى هنگامىكه آن عصبانيت و هيجان از بين رفت، فهم او عوض مىشود و بهتر مىتواند واقعيت را درك كند. «عقل» به معناى فهميدنى است كه انسان تمايلات خود را مهار كند و سعى نمايد مساله را آنگونه كه هست، بفهمد، نه آنگونه كه مىخواهد.
از اينرو، مرحوم علامه طباطبائى نيز - چنانكه اشاره شد - «عقل» را به معناى «فهم تام» مىدانند.فهم تام به اين است كه گرايشهاى نفسانى را در فهم دخالت ندهيم و علاوه بر آن، تمام جوانب موضوع را درنظر بگيريم; يعنى به ظاهر مساله اكتفا ننموده، حقيقت آن را درك كنيم.
در اينجا، آن مفهوم ريشهاى را به گونهاى ديگر نيز مىتوان لحاظ نمود; مثلا، اگر عقل را در مورد «كلام» به كار ببريم و بگويم: «عقل كلامه» بدين معناست كه سخن او را به خوبى فهميد و متوجه مقصود او شد و به بيان محاورهاى، «حرف او را گرفت. » گاهى انسان معناى ظاهرى كلام را مىفهمد، اما عاقل كسى است كه از اين معناى ظاهرى فراتر رود و به مقصود واقعى شخص پى ببرد; به عبارت ديگر، نه تنها معناى مطابقى كلام را بفهمد، بلكه معانى التزامى كلام را نيز متوجه شود.در اينصورت است كه كلام را در بند مىكشد و چيزى از آن براى او پوشيده نمىماند.به همين دليل، گفتهاند: «العاقل يكفيه الاشارة» ; يعنى عاقل از اشارهها و نشانهها پى به مراد مىبرد و به بيانى ديگر، از دال به مدلول مىرسد (و چنانكه خواهد آمد، قرآن كريم نيز در بسيارى از موارد، هنگامى كه از آيات و نشانهها، اعم از تكوينى و تشريعى، سخن به ميان مىآورد، در پايان، سفارش به عقل مىكند.) اكنون با توجه به آنچه گفته شد، بهتر مىتوان در فارسى به دنبال معادلى مناسب براى اين واژه گشت.به نظر مىرسد بهترين معادل فارسى براى اين كلمه، «گرفتن» باشد كه گرچه بيشتر در محاورات به كار مىرود، اما مىتواند عمق معناى آن را برساند.وقتى مىگوييم «فلانى خوب مىگيرد» ; يعنى از اشارات و كنايات، مراد واقعى را دريافت مىكند. «گرفتن» در اينجا، به معناى فهمى است كه به ظاهر اكتفا نمىكند و به آنچه در پشت اين ظاهر نهفته است، مىرسد.البته روشن است كه استفاده از اين تعبير در نوشتار چندان مناسب نيست.تعابير مناسب ديگر همان «دريافتن» و «فهميدن» است، به شرط آنكه به خصوصيتى كه در اين نوع فهم مراد است، توجه شود.
اما تعابيرى نظير «انديشيدن» و «تفكر كردن» نمىتوانند معادلى مناسب براى اين واژه باشند; زيرا تفكر و انديشه فرايندى است كه منجر به فهم مىشود، اما خود فهم نيست. اين فهم مىتواند مبتنى بر تفكر باشد، اما گاهى هم بلافاصله و بدون انديشيدن حاصل مىشود.همچنين تعقل كردن نيز هرچند در عربى، گاه مرادف «عقل» است، ولى در فارسى به معناى انديشيدن به كار مىرود و از اينرو، نمىتوان در فارسى آن را به عنوان معادل «عقل» به كار برد.
«عقل» در اصطلاح
در اينجا، معانى اصطلاحى عقل، كه در فلسفه و علوم ديگر با آن سروكار دارند، بررسى نمىشوند و تنها در حد ضرورت آنچه به اين بحث مربوط مىشود ذكر مىگردد.عقل گاهى در برابر وحى به كار مىرود و منظور از آن مجموعه علوم و معارفى است كه انسان با قدرت عقلى خود كسب مىكند، برخلاف علوم وحيانى كه از عالم غيب مىرسند و انسان - از آن حيث كه انسان است - در آنها نقشى ندارد.عقل در اين نگاه، شامل همه علوم و معارف بشرى مىشود، چه علومى كه از راه مشاهده و آزمايش حاصل مىگردد و چه علومى كه نتيجه استدلال و برهان هستند.علوم فلسفى، علوم تجربى و علوم نقلى و تاريخى، همگى حاصل تلاش عقلانى بشر هستند و در اين مجموعه عظيم، قرار مىگيرند.اما گاهى عقل معناى خاصترى مىيابد و در مقابل علوم تجربى و نقلى قرار مىگيرد. «علوم عقلى» همان علوم فلسفى هستند و «عقل» نيروى استدلالگر و برهانآورى است كه به هرجا كه دست تجربه كوتاه باشد، سر مىكشد و از آنجا خبر مىگيرد.
استعمال اين دو معنا از «عقل» در كلمات انديشمندان شايع است. «دفاع عقلانى از دين» را گاه به معناى اثبات حقانيت گزارههاى دينى مىگيرند و از اثبات هم همان معنايى را اراده مىكنند كه در منطق و رياضيات موردنظر است; گاهى هم به معناى ارائه وجه ترجيح اعتقاد به گزارههاى دينى است.اين كار هم بنا به سنخ آن گزاره به يكى از سه روش تجربى، فلسفى و تاريخى صورت مىپذيرد. (۱۶)
«تعقل» در اينجا به معناى مسيرى است كه ذهن براى پاسخ به مجهولات طى مىكند; يعنى تفكرى همراه با استدلال بر پايه قواعدى معين و پذيرفته شده.
رابطه معناى لغوى و اصطلاحى «عقل»
اشاره شد كه «عقل» به معناى مصدرى آن، يعنى فهم تام; امرى است كه مىتواند مترتب بر انديشه باشد، ولى خود انديشه نيست.اما «تعقل» به معناى اصطلاحىاش، همان انديشيدن و به عبارت ديگر، فرايند استدلالگونهاى است كه براى رسيدن به فهم طى مىشود.در فارسى نيز از «تعقل» همان معناى اصطلاحىاش را اراده مىكنند.بنابراين، اينها دو معناى متمايزى هستند كه يكى از آنها - يعنى تعقل - مىتواند مقدمه ديگرى - يعنى عقل - قرار گيرد.اما «عقل» ، - به معناى لغوى - هميشه بر تعقل مترتب نيست; مثلا، فهميدن كلام كسى، كه از آن به «عقل» تعبير مىشود، مترتب بر استدلال و برهان نيست و اگر هم استدلالى در كار باشد، ناآگاهانه صورت مىپذيرد.همچنين اين عقل مىتواند عقل فطرى باشد; يعنى فهمى كه مقتضاى فطرت است و با تاملى نه چندان دشوار حاصل مىشود.به همين دليل است كه علماى لغت تقريبا اتفاق دارند كه «عقل» به معناى اسم مصدرىاش، از علوم ضرورى است، ولى در اينكه علوم نظرى را هم شامل مىشود يا نه، متفقالقول نيستند. (۱۷)
در اينجا، اين سؤال مطرح مىشود كه بين «عقل» به معناى اسم مصدرىاش در لغت و به معناى اصطلاحىاش (يعنى مجموعه يا مجموعهاى از علوم و معارف بشرى) چه رابطهاى وجود دارد؟ شايد بتوان «عقل» در معناى اصطلاحى را به «عقل سر» تعبير كرد، اما «عقل» در معناى لغوى را اعم از «عقل سر» و «عقل دل» دانست.منظور از «عقل سر» علمى است كه بر اثر تلاش ذهنى محض حاصل مىشود.اين فهم فهمى استيكسره حصولى كه برپايه استدلالات و محاسبات ذهنى به دست مىآيد.اما عقل دل علمى است كه ريشه در شهودات فطرى انسان دارد.البته نه اينكه لزوما حضورى محض باشد، ولى به هر حال، حصولى صرف هم نيست; چه بسا اين فهم از بيرون مايه بگيرد، ولى با اعانت دل تحصيل شود.
شاهد بر اين ادعا بيانى است كه در مجمعالبحرين آمده و مكان عقل را هم قلب و هم مغز - با هم - مىداند; «و موضعه [العقل] على ما هو مصرح به فىالاحاديث «القلب» و فى حديثسليمان بن داود المتقدم في (خلف) تصريح بان موضعه الدماغ.و في كلام بعض اللغويين القلب و الدماغ مجمعا العقل» . (۱۸)
در مفردات راغب و برخى كتب ديگر، شعرى به حضرت على عليه السلام نسبت داده شده است كه در آن به دو نوع عقل اشاره شده است و مىتوان آنها را بنا به يك تفسير، بر همين دو نوع عقلى كه ذكر شد، تطبيق كرد.
«العقل عقلان مطبوع و مسموع
و لا ينفع مسموع اذا لم يك مطبوع
كما لا ينفع ضوء الشمس وضوء العين ممنوع» (۱۹)
مىتوان گفت منظور از «عقل مطبوع/فطرى» همان «عقل دل» است و منظور از «عقل مسموع/اكتسابى» همان «عقل سر» .
كاربرد «عقل» در آيات قرآنى
در قرآن كريم، ۴۹ بار از مشتقات «عقل» استفاده گرديده و همه اين مشتقات به صورت فعل استعمال شدهاند.بنابراين، در قرآن مجيد، «عقل» به صورت اسم و حتى مصدر وجود ندارد.استعمالات عقل در قرآن به اين صورت است: «تعقلون» ۲۴ بار، «يعقلون» ۲۲ بار، «يعقلها» ۱ بار، «نعقل» ۱ بار، و «عقلوه» ۱ بار.بنابراين، براى بررسى معناى «عقل» در قرآن، صرفنظر از معانى اسمى آن، تنها معناى مصدرى آن مورد بررسى قرار مىگيرد.
شيوه پژوهش
الف.به نظر مىرسد مناسب آن است كه در ابتداى كار، معناى لغوى «عقل» پيشفرض قرار گيرد و بر اين اساس، پژوهش آغاز شود.
بنابراين، فرضيه تحقيق حاضر اين است كه «عقل» در قرآن كريم، در همه موارد، به معناى لغوى استعمال شده.سپس موارد كاربرد «عقل» در قرآن با اين معناى لغوى سنجيده مىشود.و با اين مقايسهها به درستى يا نادرستى فرضيه پى مىبريم.در صورت دوم، معناى جديد آن را با توجه به قراين موجود در آيات استخراج مىنماييم.
اشاره: معناى مصدرى «عقل» در لغت - چنانكه مشاهده شد - عبارت است از: فهم تام و درك صحيح; فهمى كه گرايشهاى نفسانى در آن دخالت ندارند و علاوه بر اين، به ظاهر اكتفا نمىكند و به عمق مىرسد; يعنى لوازم و مدلولات را درمىيابد.اين فهم لزوما مبتنى بر استدلال به شيوه فلسفى نيست، گرچه مىتواند از آن طريق نيز حاصل شود.
ب.مواردى كه در آيات مورد بررسى قرار مىگيرد عبارتند از:
۱.بررسى متعلقات «عقل» در قرآن كريم
در قرآن، تنها در سه مورد مفعول ظاهر براى «عقل» ذكر شده است:
- «و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آباءنا اولو كان آباؤهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون» (بقره: ۱۷۰) ;
- «و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون» (عكنبوت: ۴۳) ;
- «افتطمعون ان يؤمنوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه وهم يعلمون» (بقره: ۷۵) ;
در بسيارى از آيات مربوط به «عقل» در قرآن، سخن از آيات و نشانههاى الهى - اعم از تكوينى يا تشريعى - به ميان آمده است.اين موارد به اجمال، عبارت است از:
آيات تكوينى:
- «فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحىالله الموتى و يريكم آياته لعلكم تعقلون» (بقره: ۷۳) ;
- ان في خلق السموات والارض....لآيات لقوم يعقلون (بقره: ۱۶۴) ;
- «و فىالارض قطع متجاورات...ان في ذلك لآيات لقوم يعقلون» (رعد: ۴) ;
- «و سخرلكم الليل و النهار...ان في ذلك لآيات لقوم يعقلون» (نحل: ۱۲) ;
- «و من ثمرات النخيل و الاعناب...ان في ذلك لآية لقوم يعقلون» (نحل: ۶۷) ;
- «و لقد تركنا منها آية بينة لقوم يعقلون» (عنكبوت: ۳۵) ;
- «و من آياته يريكم البرق خوفا و طمعا...ان فى ذلك لآيات لقوم يعقلون» (روم: ۲۴) ;
- «...كذلك نفصل الآيات لقوم يعقلون» (روم: ۲۸) ;
- «و اختلاف الليل و النهار...آيات لقوم يعقلون» (جاثيه: ۲۵) ;
- «اعلموا ان الله يحى الارض بعد موتها قد بينا لكم الايات لعلكم تعقلون.» (حديد: ۱۷)
آيات تشريعى:
- «..كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تعقلون» (بقره: ۲۴۲) ;
- «...قد بينا لكم الآيات ان كنتم تعقلون» (آل عمران: ۱۱۸) ;
- «..كذلك يبين الله لكم الآيات لعلكم تعقلون.» (نور: ۶۱) اينها تنها مواردى است كه لفظ «آيه» يا «آيات» در آنها به صراحت ذكر شده است، اما موارد ديگرى نيز وجود دارند كه اگرچه لفظ «آيات» در آنها ذكر نشده، اما به صورت مصداقى از آيات - تشريعى يا تكوينى - بحث مىشود.براى مثال، به چند نمونه توجه كنيد:
- «و هو الذي يحيى و يميت و له اختلاف الليل و النهار افلا تعقلون» (مؤمنون: ۸۰) ;
«و من نعمره ننكسه فىالخلق افلا يعقلون» (يس: ۶۸) ;
«انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون» (يوسف: ۲) ;
«قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم الا تشركوا به شيئا...ذلكم وصاكم به لعلكم تعقلون.» (انعام: ۱۵۱) بنابراين، مىتوان گفت: در بيش از نيمى از موارد، «عقل» در قرآن همراه «آيات» - تشريعى يا تكوينى - ذكر گشته و از اينرو، مناسب استبراى يافتن معناى «عقل» در قرآن به اين نكته توجه شود.
۲.بررسى واژههاى همراه با «عقل» در قرآن كريم
ملاحظه واژههايى كه به صورتى برجسته در كنار «عقل» ذكر شدهاند و مقايسه آنها با خود «عقل» ، شيوه مناسبى براى يافتن معناى «عقل» در قرآن مجيد است.در ذيل به چند نمونه اشاره مىشود:
«سمع» و «عقل»:
- «و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا في اصحاب السعير» (ملك: ۱۰) ;
- «ام تحسب ان اكثرهم يسمعون او يعقلون ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا» (فرقان: ۴۴)
«قلب» و «عقل» :
«افلم يسيروا فىالارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها او آذان يسمعون بها.» (حج: ۴۶)
«عقل» و «اهتداء» :
- «...اولو كان آباؤهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون.» (بقره: ۱۷۰)
«عقل» و «علم» :
«...و ما يعقلها الا العالمون» (عنكبوت: ۴۳)
«عقل» و «ايمان» :
«افتطمعون ان يؤمنوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلام الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون.» (بقره: ۷۵)
۳.بررسى آيات مقارن
براى يافتن معناى «عقل» در قرآن كريم، در برخى موارد، بايد به آيات قبل و بعد نيز توجه كرد و تنها به آيهاى كه «عقل» در آن به كار رفته استبسنده ننمود; زيرا در آيات قبل و بعد نيز مفاهيمى ذكر شدهاند كه دستيابى را به معناى قرآنى «عقل» آسانتر مىسازد.در ذيل، به چند نمونه از اين موارد اشاره مىشود:
«عقل» ، «ذكر» و «تقوى» : در آيه ۱۵۱ سوره انعام، برخى احكام بيان شده است و در پايان آيه، چنين آمده است: «ذلكم وصاكم به لعلكم تعقلون.» در آيه بعد نيز برخى ديگر از احكام الهى ذكر شده و پايان آيه اينگونه است: «ذلكم وصاكم به لعلكم تذكرون. همچنين ختم آيه پس از آن نيز چنين است: «ذلكم وصاكم به لعلكم تتقون.» با ملاحظه اين سه آيه و مقايسه احكامى كه در هر كدام بيان شده استبهتر مىتوان به معناى «عقل» دستيافت.
«عقل» و «يقين» :
- «قال رب السموات والارض و ما بينهما ان كنتم موقنين» (شعراء: ۲۴) ;
- «قال رب المشرق والمغرب و ما بينهما ان كنتم تعقلون» (شعراء: ۲۸)
«فكر» ، «علم» ، «سمع» و «عقل» :
- «...ان في ذلك لآيات لقوم يتفكرون» (روم: ۲۱) ;
- «...ان في ذلك لآيات للعالمين» (روم: ۲۲) ;
- «...ان في ذلك لآيات لقوم يسمعون» (روم: ۲۳) ;
- «...ان في ذلك لآيات لقوم يعقلون.» (روم: ۲۴)
۴.بررسى تفسيرى آيات و توجه به نكات خاص هر آيه
۵.تطبيق آيه با مباحث معرفتى معاصر
چنانكه ملاحظه مىشود، يافتن مفهوم قرآنى يك واژه معرفتى كار چندان آسانى نيست; زيرا براى پيدا كردن معناى آن، ناخواسته به مفاهيم معرفتى ديگر نيز كشيده مىشويم و اگر ارتباط آن مفاهيم را نيز با مفاهيم معرفتى ديگر در نظر بگيريم، آنگاه تا حدى به گستره كار پى مىبريم.بنابراين، بايد اين مفاهيم معرفتى را در ارتباط با يكديگر ملاحظه كنيم و تمام آنها را درون يك نظام جاى دهيم تا جايگاه معنايى هر كدام براى ما روشن شود.علاوه بر اين، بررسى مفاهيم غيرمعرفتى ولى مرتبط با بحث (نظير مفهوم «آيه» و «قلب» در اينجا) نيز براى ما راهگشا خواهد بود.مقايسه تفاسير گوناگون و تطبيق آنها با مباحث معرفتى روز نيز كارى استبس عظيم و گسترده.در اينجا تنها به طرح بحث و نتيجهگيرى اجمالى بسنده مىشود و توفيق كار بيشتر از خداوند منان است.
ويژگىهاى «عقل» در قرآن: در اين نگاه اجمالى، بهتر است در ابتدا برخى ويژگىهاى «عقل» ، كه از آيات قرآنى به دست مىآيد، جستوجو شود و سپس تحقيق گردد كه آيا اين ويژگىها با معناى لغوى «عقل» سازگارى دارند يا خير.
روشنگرى و هدايتگرى عقل: «عقل» در قرآن كريم به معناى فهمى است كه حق را تشخيص داده و راه درست را نشان مىدهد، به گونهاى كه اگر انسان ملتزم به اين فهم شود، نجات مىيابد: «وقالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا في اصحاب السعير» (ملك: ۱۰) از ديدگاه قرآن، اگر كسى باطل را بپذيرد و راه نادرست را انتخاب كند، نمىتواند به حساب عقل خود بگذارد; اين عين سفاهت و حماقت است: «و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه» (بقره: ۱۳۰) اين معنا از «عقل» در برخى احاديث نيز ذكر شده است: «[العقل] ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» . (۲۰)
مرحوم علامه طباطبائى نيز عقل را براساس ديدگاه قرآن، به چيزى تعريف مىكنند كه انسان در دينش از آن بهرهمند مىشود و هدايتگر انسان به سوى اعمال صالح و حقايق معارف است و اگر در اين مسير نباشد، ديگر از ديدگاه قرآن، «عقل» ناميده نمىشود، اگرچه در خير و شرهاى دنيوى صرف، كارايى داشته باشد. (۲۱)
عقل و سلامت فطرت: در سوره روم، وقتى نشانههايى از مبدا و معاد ذكر مىشود، آنها را مخصوص كسانى مىداند كه عقل - يعنى فهم صحيح - داشته باشند: «كذلك نفصل الآيات لقوم يعقلون» (روم: ۲۸) اما كسانى كه اين نشانهها را نمىگيرند و وحدانيتخدا را نمىپذيرند و به خدا شرك مىورزند، به دليل آن است كه از هواهاى خود پيروى مىكنند: «بل اتبع الذين ظلموا اهواءهم بغير علم فمن يهدى من اضل الله و مالهم من ناصرين.» (روم: ۲۹) مرحوم علامه اين آيه را اعراض از جمله سابق مىدانند و به نظر ايشان، تقدير آيه چنين است: «و هؤلاء المشركون لم يبنوا شركهم على التعقل بل اتبعوا في ذلك اهواءهم بغير علم» . (۲۲)
بنابراين، شرط حصول عقل آن است كه از هواها پيروى نكنيم تا درك و فهم ما به گونهاى باشد كه فطرت ما اقتضا مىكند و از اينرو، پس از آيه مذكور، آيه معروف «فطرت» بيان شده است: «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التي فطرالناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون.» (روم: ۳۰) در نتيجه، از ديدگاه قرآن، عقل فهمى است كه مطابق با فطرت انسان باشد و به بيان ديگر، فهمى است كه با سلامت فطرت و دورى از هواهاى نفسانى حاصل مىشود.چنانكه اشاره شد، مرحوم علامه طباطبائى نيز مراد قرآن از «عقل» را همين معنا مىدانند: «...ان المراد بالعقل في كلامه تعالى هو الادراك الذى يتم للانسان مع سلامة فطرته» . (۲۳)
نكته: شايد عبارت «بغير علم» را در آيه مزبور (۲۹ سوره روم) بتوان اينگونه معنا كرد كه مشركان «نادانسته» از هواهاى خود پيروى مىكنند.چه بسا آنها خودشان گمان كنند كه براساس انديشه و تعقل و بدون تعصبات و گرايشهاى نفسانى به چنين اعتقادات شركآلودى دستيافتهاند، اما در واقع، فهم آنها به پيروى هواهاى نفسانىشان حاصل آمده است.
توضيح اينكه پيروى از هواهاى نفسانى در دو مقام قابل تصور است: يكى در مقام عمل و ديگرى در مقام معرفت.گاهى انسان حق را به خوبى مىفهمد، اما در مقام عمل، ملتزم به اين فهم خود نيست.قرآن كريم مىفرمايد: اميد ايمان آوردن چنين كسانى را مبريد: «افتطمعون ان يؤمنوا لكم و قد كان فريق منهم يسمعون كلامالله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون.» (بقره: ۷۵) اينها كلام خدا را به درستى درك مىكنند، اما پس از اين درك و فهم صحيح، آن را تحريف مىكنند و خود هم مىدانند كه چه مىكنند!
اما گاهى انسان حتى در مقام معرفت و شناخت هم تابع هوا و هوسهاى خود است و در اينجاست كه در حقيقت، دچار جهل مركب مىشود و به خطابودن فهم خود پى نمىبرد. قرآن كريم بيشتر كسانى را كه كفر ورزيدهاند، از اين قبيل مىداند: «ولكن الذين كفروا يفترون على الله الكذب و اكثرهم لا يعقلون.» (مائده: ۱۰۳) در عين حال، آيه به دسته ديگرى نيز به طور غيرمستقيم اشاره دارد; گروهى كه حق را فهميدهاند و آگاهانه به خدا افتراء مىبندند.مرحوم علامه طباطبائى اين گروه اندك را سردسته ديگران دانسته و آنها را اهل عناد و لجاج مىشمارد: «و مفاده انهم مختلفون في هذا الافتراء فاكثرهم يفترون ما يفترون و هم لا يعقلون، و القليل هؤلاء المفترين يعقلون الحق و ان ما ينسبونه اليه تعالى من الافتراء، و هم المتبوعون المطاعون لغيرهم المديرون لازمة امورهم فهم اهل عناد و لجاج» . (۲۴)
بر اين اساس، عقل در عين حال كه خصيصه هدايتگرى و روشنگرى انسان را با خود دارد (چنانكه در ويژگى اول به آن اشاره شد)، آزادى انسان را از او سلب نمىكند و انسان مىتواند در مقام عمل به فهم عقلى خود پايبند نباشد.آنچه مايه سعادت انسان است، التزام به اين فهم مىباشد; «لو كنا نسمع او نعقل ما كنا في اصحاب السعير.» (ملك: ۱۰) علامه طباطبائىرحمه الله در ذيل اين آيه شريفه، دو معنا براى «عقل» ذكر كردهاند: يكى همان فهم درست و ديگرى التزام به مقتضاى اين فهم: «و يطلق العقل على تمييز الخير من الشر و النافع من الضار، و ربما يراد به ما هو الغاية منه و هو الالتزام بمقتضاه من طلب الخير و النافع و اجتناب الشر و الضر» . (۲۵)
ايشان «عقل» را در آيه مزبور به معناى دوم مىدانند.
در فارسى، تعبير «عاقلانه رفتار كردن» براى بيان اين معنا مناسب است. (۲۶)
(البته براى اينكه يكدستى معناى «عقل» را در قرآن حفظ كنيم، مىتوانيم «عقل» را در اين آيه نيز همانند موارد ديگر معنا كنيم كه در اينصورت، آيه در مقام بيان شرط لازم سعادت است; يعنى همان فهم صحيحى كه ناشى از فطرت است.اما اين شرط كافى نيست; شرط ديگر همان التزام به اين نوع فهم است.) عقل و نشانهها: چنانكه پيش از اين نيز گفته شد، در بسيارى از موارد «عقل» در قرآن كريم همراه با ذكر آيات الهى - اعم از تكوينى و تشريعى - همراه گشته است.تامل در مفهوم و ويژگىهاى «آيه» مجال خاص خود را مىطلبد.در عين حال، در يك نگاه كلى، مىتوان گفت: وقتى چيزى «آيه» دانسته مىشود كه نقش واسطه را ايفا كند; واسطهاى كه مشاهدهگر را به واقعيتى در وراى خود رهنمون مىسازد.بنابراين، آن چيز را مىتوان به دو صورت ملاحظه كرد: يكى آنكه تنها به خود شىء بنگريم و حيث آيه بودن آن را در نظر نگيريم و دوم آنكه نگاه ما به آن شىء نگاهى طريقى باشد; يعنى آن را وسيلهاى براى شناختحقيقتى ديگر قرار دهيم. «عقل» در اينجا يعنى نگاه طريقى داشتن به امور; از دال به مدلول رسيدن.
قرآن كريم گاه آيات تكوينى را دال بر وحدانيتخدا مىشمارد: «والهكم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحيم ان في خلق السموات والارض و اختلاف الليل والنهار و الفلك التي تجري فى البحر بما ينفع الناس و ما انزلالله من السماء من ماء فاحيا به الارض بعد موتها و بث فيها من كل دابة و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين السماء والارض لآيات لقوم يعقلون» (بقره: ۱۶۳- ۱۶۴) مرحوم علامه طباطبائى در اينجا - و نيز در برخى موارد ديگر - با تحليل آيه، مقدماتى عقلى را از آن بيرون آورده و استدلالى براى اثبات وحدانيتخدا تنظيم كردهاند. (۲۷)
ايشان در سوره نحل نيز هنگامى كه در سه آيه متوالى، (۲۸) نشانههاى تكوينى خدا مطرح مىگردد و در آيه اول بر «تفكر» و در آيه دوم بر «عقل» و در آيه سوم بر «تذكر» تاكيد مىشود، علت اختلاف اين تاكيدات را در اين مىدانند كه آيه اول بيانگر مقدمات سادهاى است كه رسيدن به آن با مطلق تفكر امكان دارد، ولى آيه دوم مشتمل بر مقدمات علمى است كه فهم آن نياز به تاملات عميقى دارد و از اينرو، مختص كسانى است كه داراى عقل باشند و آيه سوم نيز متشكل از مقدمات كلى فلسفى مىباشد كه فهم آن با تذكر احكام كلى وجود امكانپذير است. (۲۹)
در عين حال، جاى اين سؤال باقى مىماند كه آيا داشتن عقل - يعنى «فهم آيات الهى» - لزوما مبتنى بر اينگونه استدلالات استبه تفصيلى كه بيان شده است و يا اينگونه نيست و اگر هم استدلالى صورت مىگيرد ارتكازى و ناخودآگاه خواهد بود و مهم اين است كه انسان داراى فطرتى سالم و شناختى كافى باشد.به نظر مىرسد بتوان به شيوهاى غيرفلسفى نيز به «عقل» قرآنى دستيافت. «عاقل» از ديدگاه قرآن، لزوما كسى نيست كه دوره فلسفه را گذرانده باشد و به تفصيل، با روشهاى منطقى استدلال آشنا شده باشد.شرط لازم رسيدن به «عقل» قرآنى، تطهير روح از آلودگىهاى نفسانى است و از اينرو، حتى فيلسوفى كه از اين پاكى روح بهرهاى نداشته باشد، از ديدگاه قرآن، «عاقل» ناميده نمىشود.بنابراين، آنچه اهميت دارد اين است كه خود را به گونهاى آماده كنيم كه حجابهاى فطرت برداشته شود.البته چنانكه در ادامه خواهد آمد.يكى ديگر از شرايط نيل به «عقل» داشتن علوم و معارف است.اما اين علوم لزوما منطق و فلسفه - به معناى اصطلاحى آن - نخواهند بود.
اين نكته نيز قابل توجه است كه در ذيل آيه ۱۵۱ سوره انعام - كه در آن برخى دستورات بيان گرديده و در پايان به عقل سفارش شده - مرحوم علامه دليل سفارش قرآن به عقل را چنين بيان مىكنند: «ولعل الوجه في ذلك ان الامور المذكورة فى الآية الاولى و هى الشرك بالله العظيم و عقوق الوالدين و قتل الاولاد من املاق و قربان الفواحش الشنيعة و قتل النفس المقدمة من غير حق مما تدرك الفطرة الانسانية حرمتها في بادى نظرها و لا يجترى عليها الانسان الذي يتميز من سائر الحيوان بالعقل الا اذا اتبع الاهواء و احاطتبه العواطف المظلمة التى تضرب بحجاب ثخين دون العقل.فمجرد الاعتصام بعصمة العقل فى الجملة و الخروج عن خالصة الاهواء يكشف للانسان عن حرمتها و شآمتها علىالانسان بما هو انسان، و لذلك ختمتبقوله: «ذلكم وصاكم به لعلكم تعقلون» (۳۰)
با مقايسه اين بيان مرحوم علامه با مطالب قبلى ايشان، روشن مىشود كه از ديدگاه ايشان، براى رسيدن به عقل در مقام عمل، تنها كارى كه انسان بايد بكند دورى از هوا و هوسهاست، بر خلاف عقل درمقام نظر كه علاوه بر آن نياز به تاملات عميق و طولانى دارد.حال آيا مىتوان اين تفاوت در معنا را توجيه نمود؟ به نظر مىرسد هيچ منعى نباشد كه عقل در امور نظرى را هم به همان معناى عقل در امور عملى بگيريم و بدينسان، يكدستى معناى عقل را در قرآن بيابيم.
نكته: مساله قابل توجه اين است كه در قرآن كريم، «عقل» در مورد آيات تشريعى نيز به كار رفته است.خصوصيتى كه درباره آيه بودن يك شىء نقل شد، اين نتيجه را در برداشت كه نبايد در شىء آنچنان متمركز شويم كه حيثيتحكايتگرى و نشانه بودنش را فراموش كنيم.حال آيا مىتوان گفت كه عقل در اين موارد - يعنى آيات تشريعى - نيز به اين معناست كه از اين ظواهر به باطن برويم و مراد اصلى شارع را، كه چيزى وراى اين آيات است، دريابيم؟ شايد بتوان اين بحث را به بحث گوهر و حقيقت دين پيوند داد.تامل بيشتر در اين زمينه فرصتى ديگر مىطلبد.
در پايان اين بخش، ذكر مطلبى از آيةالله جوادى آملى مىتواند راهگشا باشد: «قرآن را به وسيله مصطلحات فلسفه و كلام و اصطلاحات ويژه فقه و اصول نمىشود فهميد; چون براى خصوص فيلسوفان، متكلمان، فقيهان و اصوليين نازل نشده است....قرآن براى فطرت همه بشر آمده است و هر كس با فطرت سالم به محضر قرآن برود، از آن بهرهمند مىشود و آيات نورانى آن را مىفهمد. «فطرت» آن است كه در مسائل عملى، فجور و تقوا را خوب درك مىكند و در مسائل علمى هم بديهيات را خوب مىشناسد....اگر كسى با اين دو سرمايه حكمت نظرى و عملى به محضر قرآن برود، از آن بهرهمند مىشود، هرچند از اصطلاحات آگاه نباشد.ولى اگر اصول از پيش ساخته را به همراه ببرد و بخواهد قرآن را بر اصول موضوعه رشته علمى خود تطبيق دهد و آن اصول را بر قرآن تحميل كند، چيزى از خود قرآن نمىفهمد و بلكه آيات آن را در غير معناى اصلى خود به كار مىبرد. (۳۱)
عقل و علم: «وتلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون» (عنكبوت: ۴۳) از اين آيه شريفه، چنين استفاده مىشود كه مقدمه فهم آيات الهى علم و آگاهى است. مثالها و تشبيهاتى كه در قرآن آمده است جداى از معناى ظاهرىشان، داراى معنايى عميق در باطن هستند و قرآن كريم فهم حقيقت اين امثال را مختص عالمان مىدانند.
مرحوم علامه طباطبائى مىفرمايند: «...ان الامثال المضروبة فى القرآن على انها عامة تقرع اسماع عامة الناس لكن الاشراف على حقيقة معانيها و لب مقاصدها خاصة لاهل العلم ممن يعقل حقائق الامور و لا يتمه على ظواهرها» . (۳۲)
عقل و سمع: يكى از نكات قابل تامل اين است كه خداوند متعال در برخى آيات، «سمع» را در كنار «عقل» ذكر نموده و هر دو را طريق نجات معرفى نموده است.
«و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا في اصحاب السعير.» (ملك: ۱۰) اين تقارن «سمع» و «عقل» كه در چندين موضع آمده است، ما را به اين نكته رهنمون مىسازد كه «عقل» اگرچه بهايى والا دارد و همگان را آرزوى نيل بدان است، اما اين تنها راه نجات نيست. كسانى كه توانايى فهم عقلى را هم نداشته باشند، نجاتشان از طريق «سمع» ميسر است.اگر دل بينا نباشد، گوش شنوا هم براى رستگارى كفايت مىكند.مهم آن است كه كلام خدا را گوش كنيم و به آن پايبند شويم.
ارائه معناى دقيقى از «سمع» نيازمند پژوهشى بيشتر است، اما با توجه به مفهومى كه از عقل ارائه گرديد - يعنى فهم عميقى كه ظاهر را پشتسر مىگذارد و به باطن مىرسد - شايد بتوان در اينجا، «سمع» را همان فهم ظاهر كلام خداوند قلمداد كرد.تقارن «سمع» و «عقل» در قرآن، مىتواند مؤيد خوبى براى اين برداشتباشد.بنا بر اين تفسير، فهم آيات قرآنى داراى درجات و مراتبى خواهد بود كه اين مراتب در دو دسته كلى - يعنى فهم ظاهرى و فهم باطنى - طبقهبندى مىشوند.انسان داراى هر كدام از اين مراتب كه باشد، اهل نجات خواهد بود.
بنابراين، انسان در مواجهه با كلام خدا، دوگونه واكنش مىتواند داشته باشد; يكى آنكه به ظاهر كلام اكتفا كند و ديگر آنكه علاوه بر ظاهر، به حقيقت معناى آن توجه كند.
نكته مهمى كه در اينجا وجود دارد، آن است كه انسان داراى «عقل» - به مفهوم قرآنى آن - نيز به هيچ وجه بىنياز از وحى نيست، بايد كلام خدا را بشنود تا به عمق معناى آن پى ببرد.مرحوم علامه طباطبائى دليل تقدم سمع بر عقل را در آيه مذكور اين مىداند كه سمع از شان عموم مردم است كه اكثريت را تشكيل مىدهند و عقل شان خواص جامعه است كه تعدادشان به مراتب كمتر است. (۳۳)
اما با توجه به مطلب مزبور، مىتوان وجه ديگرى را نيز براى اين تقدم ذكر كرد و آن اين است كه سمع در هر حال، لازم است و حتى كسانى كه مىخواهند به فهم عميق از وحى نيز برسند، در ابتدا بايد آن را بشنوند و به فهم ظاهرى آن نايل آيند.
(با تفسيرى كه ارائه شد، ديگر اين شبهه پيش نمىآيد كه براساس اين آيه، وحى مخصوص كسانى است كه قدرت تعقل ندارند، ولى انسان عاقل و انديشمند مىتواند بدون استعانت از وحى و با كمك عقل خود، راه نجات و رستگارى را بيابد و به سعادت برسد.)
جمعبندى
«عقل» در قرآن، به معناى فهمى است كه از حاق فطرت ناشى شده، پرده ظواهر را دريده و به حقيقتباطنى دستيافته است.براى رسيدن به چنين فهمى، صرف پرورش ذهن كفايت نمىكند، بلكه آنچه مهم مىباشد پرورش روح است و اين از طريق رفتار به دست مىآيد. بنابراين، براى بهرهمندى از «عقل» - به مفهوم قرآنى آن - هم بايد تمرين علمى داشت و هم تمرين عملى; هم بايد به كسب علوم و معارف پرداخت و هم با گرايشهاى نفسانى مبارزه كرد و در مسير تقوا كوشيد.
نكته ديگر آنكه منظور از كسب علوم و معارف، لزوما آشنايى با اصطلاحات و مفاهيم خاص يك علم و گذار از پيچ و خمهاى منطق و فلسفه نيست.همچنين «داشتن عقل» به معناى بىنيازى از وحى نمىباشد، بلكه عقل راهى براى فهم حقيقت وحى نيز هست.
نكته آخر اينكه هرچند عقل متاعى گرانبها و با ارزش است و قرآن كريم نيز بارها به آن سفارش كرده، اما اين تنها راه سعادت نمىباشد.كسانى كه توانايى عقلى در فهم وحى نداشته باشند اگرچه به ظاهر كلام خدا نيز توجه كنند و به آنچه مىشنوند ملتزم بمانند، اهل نجات خواهند بود.
پىنوشتها:
۱- سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان فى تفسير القرآن، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ۱۹۹۷ م، ج ۲، ص ۲۵۲
۲- الراغب الاصفهانى، معجم مفردات الفاظ القرآن، واژه «عقل»
۳- الميزان، ج ۱، ص ۴۰۴; ج ۲، ص ۲۵۱.مرحوم علامه يكى از معانى عقل را چنين بيان مىكنند: «والقوة التي يزعم انها احدى القوى...»
۴- ر.ك.به: تاجالعروس، ج ۸، واژه «عقل»
۵- فيروزآبادى، القاموس المحيط، ج ۴، واژه «عقل»
۶- المصباح المنير، ج ۲، واژه «عقل»
۷- الميزان، ج ۱، ص ۴۰۴
۸- تمام اين معانى از ترجمه «افلا تعقلون» (بقره: ۴۴) برگرفته شده است.به برخى از اين ترجمهها اشاره مىشود: مهدى الهى قمشهاى: «چرا در آن انديشه و تعقل نمىكنيد» ; احمد كاويانپور: «پس چرا عاقلانه فكر نمىكنيد؟» ; كاظم پورجوادى; «آيا فكر نمىكنيد؟ » ; عبدالمحمد آيتى: «آيا به عقل درنمىيابيد؟» ; ناصر مكارم شيرازى: «آيا نمىانديشيد؟» ; فولادوند: «آيا (هيچ) نمىانديشيد؟» بهاءالدين خرمشاهى: «آيا نمىانديشيد؟»
۹- ر.ك.به: تاجالعروس، ج ۸/معجم مقاييس اللغة، ج ۴/معجم مفردات الفاظ القرآن، واژه «عقل»
۱۰- اين معانى و نظير آنها تقريبا در تمام كتب لغت عربى به چشم مىخورد.
۱۱و ۱۲- تاج العروس، ج ۸، واژه «عقل»
۱۳- معجم مقاييس اللغه، ج ۴، واژه «عقل»
۱۴- الميزان، ج ۲، ص ۲۵۵
۱۵- التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج ۸، واژه «عقل»
۱۶- براى اطلاع بيشتر از معانى «عقل» ، «دين» و «دفاع عقلانى از دين» ر.ك.به: مصطفى ملكيان، محمد لگنهاوزن و...، «اقتراح» ، مجله نقد و نظر، ش ۲، ۳و۴، بخش اول و دوم
۱۷- ر.ك.به: تاج العروس، ج ۸، واژه «عقل»
۱۸- مجمع البحرين، واژه «عقل»
۱۹- ر.ك.به: مفردات راغب، واژه عقل
۲۰- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج ۱، باب ۴، روايت ۸
۲۱ الى ۲۵- الميزان، ج ۲، ص ۲۵۴/ج ۱۶، ص ۱۸۲/ص ۲۵۵/ج ۵، ص ۱۵۷/ج ۱۹، ص ۳۶۹
۲۶- ترجمه «نعقل» در آيه مذكور نزد برخى از مترجمان قرآن چنين است: مهدى الهى قمشهاى: را به دستور عقل رفتار مىكرديم» ; احمد كاويانپور: «عاقلانه رفتار مىكرديم.»
۲۷- الميزان، ج ۱، ص ۳۹۱
۲۸- نحل: ۱۱- ۱۳
۲۹- الميزان، ج ۱۲، ص ۲۱۵
۳۰- همان، ج ۷، ص ۳۹۱- ۳۹۲
۳۱- عبدالله جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن كريم (قرآن در قرآن)، چاپ دوم، قم، مركز نشر اسراء، ۱۳۷۸، ج ۱، ص ۴۵۰
۳۲- الميزان، ج ۱۶، ص ۱۳۶
۳۳- همان، ج ۱۹، ۲ ۳۶۹
نویسنده: محمدعلى مبينى
منبع: پژوهشکده فرهنگ و معارف قرآن