از اركان جاودانگى قرآن، عصمت آن ازتحريف است ؛ زيرا قرآن كاملترين كتاب آسمانى و خاتم آنهاست و در صورتى كه عصمت آن مورد خدشه باشد و يا حتى احتمالتحريف در آن روا باشد، نمىتواند براى عصر حاضر و نسلهاى آينده، نقش هدايتگرى ايفا كند و از اين جهت ديگر كتابى جاودانه نخواهد بود. در اين فصل نخست به عصمت ذاتى اين كتاب خاتم مىپردازيم و سپس درباره دست نخوردگى و عدم تحريف آن سخن خواهيم گفت، البته استيفاى بحث درباره نزاهت قرآن از لوث تحريف نيازمند رسالهاى جداگانه است تا علاوه بر استفاده از دلايل قرآنى، از طريق دلايل بيرونى و براهين عقلى و شواهد تاريخى، بطلان و پوچى سخن مدعيان تحريف، بيش از پيش روشن گردد.
نزول قرآن در مصاحبت حق
خداى سبحان نزول قرآن را در مصاحبت حق معرفى كرده است: «بالحق أنزلناه و بالحق نزل» (۱) يعنى، نزول قرآن و انزال آن از سوى ما در صحبت حق است؛ ارتباط اين كتاب با مبدأ فاعلى و نيز پيوندى كه با مبدأ قابلى دارد حق است. هم در صحبت حق پايين آمده و هم در مصاحبت حق در قلب رسول اكرم (ص) نشسته؛ هم خدا حق گفت و هم رسول خدا حق يافت و هرگز حق و حقيقت از قرآن جدا نشده است. از آغاز تنزل تا انجام نزولش مصاحب حق است و هيچ باطلى در آن راه ندارد: «لا ياتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه» (۲) .
قرآن كريم نه تنها از نظر مبدأ فاعلى و مبدأ قابلى حق است، از نظر علل و اسباب وسطيه و فرشتگان حامل آن نيز جداى از حق نيست و پيك امين الهى بدون هيچ دخل و تصرفى قرآن نازل شده را بر قلب مطهر حضرت رسول (صلی الله علیه واله) وارد مىسازد. خداى سبحان در اين باره مىفرمايد: «فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصداً * ليعلم أن قد أبلغوا رسالات ربهم و أحاط بما لديهم و أحصى كل شىءٍ عدداً» (۳) خداى متعالى در مسير وحى، رصد و نگهبانان و فرشتگان ويژهاى را اعزام مىكند كه اين راه را بپيمايند و از پيش و پس وحى، آن را كنترل كنند تا در حريم وحى الهى هيچ دخل و تصرفى رخنه نكند و جبرئيل (سلام اللّه عليه) آن را به حرم امن خدا، كه قلب رسول اكرم (صلی الله علیه واله) است ،وارد سازد. «نزل به الروح الامين * على قلبك»، (۴) فرشته وحى وصف ممتاز متبوع و مطاع بودن را نسبت به ملائكه نازلتر از خود و صفت بارز امين بودن را نسبت به اطاعت و فرمان برتر از خود، داراست، اطاعت و امانت را داراست كه خداوند درباره او مىفرمايد: «مطاعٍ ثمّ أمين» (۵) .
راصدان الهى مراقبت مىكنند كه پس از آنكه قلب حضرت رسول (صلی الله علیه واله)، وحى را دريافت كرد، آن را به خوبى حفظ كند و هم به خوبى بر مردم تلاوت كند؛ نه در مقام علم، خطا و جهل داشته باشد و نه در مقام عمل، ضنت و بخل ورزد. البته پس از تلاوت و رساندن وحى الهى به مردم، برخى از انسانها درست برداشت مىكنند و برخى نادرست و ناصواب. خداى سبحان رصد را مىفرستد تا در مقام علم فعلى بداند كه مأموران الهى رسالتهاى او را درست ايفا كردهاند: «ليعلم أن قد أبلغوا رسالات ربّهم» (۶) .
خداى متعالى مىفرمايد: «تلك ايات اللّه نتلوها عليك بالحق» (۷) در اين كريمه، تلاوت آيات بر پيامبر (صلی الله علیه واله) رابراى نخستين بار به خود نسبت مىدهد و مىفرمايد: تلاوت اين آيات بر پيامبر در مصاحبت حق است؛ زيرا نه خداوند فراموش مىكند «و ما كان ربك نسيا» (۸) و نه فرشتگان آن را كم يا زياد مىكنند «لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون» (۹) و نه شيطان در حرم امن وحى الهى راه دارد كه بتواند فرشتگان را به فراموشى بكشاند و يا تحريف و تصحيف در كلام الهى روا دارد .
عصمت رسول اللّه (صلی الله علیه واله) در مراحل سه گانه
خداى سبحان رسول اكرم (صلی الله علیه واله) را چنين وصف مىكند «يس * و القرآن الحكيم * انك لمن المرسلين * على صراط مستقيم» (۱۰) يعنى سوگند به اين كتاب حكيم كه تو از مرسلين هستى و بر بستر صراط مستقيم قراردارى. در گذشته، گفته شد «صراط مستقيم» آن است كه هم از خطر افراط دور باشد و هم از خطر تفريط و اگر حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه واله) بر صراط مستقيم و بلكه خود، عين صراط مستقيم است. تمام شئون و وظايف آن حضرت (صلی الله علیه واله) نيز عين صراط مستقيم است. تلاوت و تعليم و تزكيه و تذكره آن حضرت (صلی الله علیه واله)، به دور از افراط و تفريط مىگردد و در خصوص قرآن علاوه بر تلاوت، در اخذ و نگهدارى آن نيز معصوم از خطا و انحراف و نسيان است .
به تعبير استاد علامه طباطبايى (رضوان اللّه تعالى عليه) رسول اكرم (صلی الله علیه واله) در سه جهت رسالتش معصوم است: اول آنكه وحى الهى را درست دريافت مىكند؛ دوم اينكه پس از دريافت درست، آن را به خوبى ضبط و نگهدارى مىكند و سوم اين كه در ابلاغ به مردم، الفاظ آن را بدون كم و زياد برمردم تلاوت مىكند، و معارف آن را بدون كاهش و افزايش تبيين مىسازد، پس آن حضرت (صلی الله علیه واله) در هر سه مرحله معصوم از سهو و نسيان و مصون از عصيان است (۱۱) ، كه بايد هر يك جداگانه روشن گردد.
۱- عصمت پيامبر (صلی الله علیه واله) در اخذ قرآن
مسئله مهم در اينجا آن است كه آن حضرت (صلی الله علیه واله) چگونه فهميد كه آنچه بر او وحى شده، وحى خداوند است نه كلام شيطان؟ فخر رازى در اين زمينه مىگويد: همان گونه كه افراد عادى بشربراى شناخت وحى، نيازمند معجزهاند، پيامبر نيز براى تشخيص وحى نياز به معجزه دارد؛ اگر فرشته وحى براى او معجزهاى ارائه كرد، براى وى ثابت مىشود كه آنچه دريافت مىكند وحى الهى است و بدون ارائه معجزه، ثابت نمىشود. درباره فرشته نيز همين سخن را تكرار مىكند كه: فرشتهوحى براى اينكه بفهمد آنچه تلقى كرده وحى است نه القائات نفسانى و نه تلبيسهاى شيطانى، نياز به معجزه دارد.
متأسفانه اين تفكر نادرست كه رسول خدا و فرشته معصوم امين را در حد انسانى عادى پايين مىآورد به طورى كه اصل وحى را تشخيص نمىدهد و نيازمند گواهى ديگرى است، به كتابهاى برخى از عالمان شيعه در عصر حاضر نيزسرايت كرده و ايشان مطلبى را كه در برخى از تفسيرهاى اهل سنت آمده اقتباس نموده است كه وقتى حالت خاص در غار حرا و در آغاز بعثت و رسالت، براى حضرت رسول (صلی الله علیه واله) پيش آمد و صداى وحى را شنيد آن حضرت (صلی الله علیه واله) نمىدانست كه اين حالت، وحى و نبوت است، آنگاه كه مسئله را به خديجه (سلام اللّه عليها) گفت و خديجه آن را پيش «ورقة بن نوفل» بازگو كرد، ورقة بن نوفل لوازم نبوت و علايم انبيا را بيان كرد و سپس گفت آنچه شما از همسرت نقل مىكنى نشانه نبوت است. آنگاه خديجه توضيح ورقه را به رسول اللّه (صلی الله علیه واله) رسانيد و درآن حال بود كه حضرت رسول (صلی الله علیه واله) اطمينان يافت كه به مقام نبوت و رسالت رسيده است (۱۲) !
دينى كه آورنده آن، حقيقت وحى را نشناسد و نبوت خود را با سخنان يك نفر يهودى، مانند ورقة بن نوفل بشناسد، يك ورق هم ارزش ندارد. چگونه ممكن است كسى آنقدر شخصيت بزرگى داشته باشد و به مقام بلند «لدن» بار يابد و وحى «لدنى» را با علم شهودى بيابد. ولى در حال شك و ترديد باشد؟
اقسام علم حصولى و شهودى
علوم حصولى دو قسم است: نظرى و بديهى ؛ بديهيات نيز بايد به اولى محض منتهى گردند كه هيچ احتمال شك و ترديد در آن وجود ندارد. كشف و شهود و علم حضورى نيز چنين است ؛ بعضى از كشفها اولى و بالذات و «على بينة من ربه» (۱۳) است و اصلاً ترديد بردار نيست و همه شهودها بايد به اين شهود اولى و بالذات برگردد. خدا چگونه مىداند كه خداست؟ آيا او هم نياز به استدلال دارد تا بداند خداست؟آيا جبرئيل امين وقتى سخن خدا را مىشنود، شك مىكند كه كلام خداست؟
بايد توجه داشت كه فرشتگان معصوم هستند، وشهود آنها نيز معصوم از خطاست و شك بردار نيست. شهود اولياى الهى يعنى معصومين (سلام اللّه عليهم اجمعين) نيز چنين است و شك و ترديد و ابهام در علم حضورى آنان راه ندارد. اگر ما وارد قيامت شديم آيا شك ميكنيم كه قيامت است تا براى ما برهان اقامه كنند بر وقوع قيامت يا اينكه در آن نشئه مىكنيم كه قيامت است تا براى ما برهان اقامه كنند بر وقوع قيامت يا اينكه در آن نشئه ديگر جايى براى شك و ريب نيست؟ اينكه مىفرمايد: «ربنا انك جامع الناس ليوم لا ريب فيه» (۱۴) چند معنى دارد؛ يكى اين كه اصل قيامت حتماً واقع مىشود و متعلق هيچ ترديدى نمىباشد و معناى ديگر آن است كه آن روز، اصلاً ظرف شك در چيزى نيست بلكه روز شهود است كه هيچ باطل و شك و ترديدى در ظرف آن راه ندارد و همه چيز حق و مشهود و روشن است و جاى تاريك و مبهمى يافت نمىشود تا براى اهل قيامت ترديد آور باشد.
حضرت اميرالمؤمنين (سلام اللّه عليه) مىفرمايد: «ما شككت فى الحق مذ أريته» (۱۵) از آن هنگام كه حق را به من ارائه نمودند هيچ گاه شكى در آن نداشتم. زيرا ديدن حق محض و شنيدن وحى الهى آنقدر روشن است كه زمينه شكى در آن وجود ندارد و به همين سبب وقتى برخى از اصحاب امام صادق (سلام اللّه عليه) از آن حضرت پرسيدند كه انبيا چگونه مىفهمند پيامبر شدهاند؟ آن حضرت فرمودند: «لوقفوا الذلك» يعنى وحى و نبوت را به روشنى مىديدندو براى آگاه شدن به حقيقت وحى موفق بوده و مىشدند .
خطاو شك و ترديد در جايى است كه حق و باطل، هر دو ،وجود داشته باشند و انسان درباره مورد خاص نداند كه آن شىء حق است يا باطل؛ ولى اگر مقام و مرحلهاى وجود داشت كه حق محض بود و باطل در آن هرگز راه نيافت، احتمال خطا و لغزش نيز وجود ندارد و شك و ترديد در حق بودن چيزى هم رخ نخواهد داد و طبيعى است كه به چنين مقام رفيعى، شيطان نمىتواند بالا برود. مرز وجودى شيطان همان تخيل و توهم است و به حرم امن عقل محض راهى ندارد .
انسان كامل اگر به مقام قرب «عند مليك مقتدر» (۱۶) رسيد، شيطان در آن مرحله رجيم و رانده شده و مطرود است. در آن جايگاه بلند، دست بر سينه نامحرم شيطان خورده و اثرى از او و وسوسهاش و يا هر لغزش و خطاى ديگر نيست. رسول اكرم (صلی الله علیه واله) كه در پيشگاه خداى حكيم عليم قرآن را تلقى مىكند و جانش به لقاى وحى مىرسد «انك لتلقى القران من لدن حكيم عليم» (۱۷) در نزد خدا جايى براى جهل و ترديد و لغزش و خطا وجود ندارد. در آن مرحله حقيقت بسيط قرآن را يكباره دريافت مىكند و در شب قدر نيز توسط جبرئيل (سلام اللّه عليه) فرشته امين ومعصوم وحى، آن را بدون هيچ كم و زيادى اخذ مىكند.
۲- عصمت پيامبر (صلی الله علیه واله) در نگهدارى قرآن
مرحله دوم عصمت رسول اللّه (صلی الله علیه واله) اين است كه آن حضرت هر چه را كه فهميد و از خداوند دريافت داشت، به درستى حفظ و نگهدارى مىكند و سهو و نسيان در قلمرو حفظ او راه ندارد، چنانكه خداى سبحان درباره اين شأن ايشان مىفرمايد «سنقرئك فلا تنسى» (۱۸) يعنى ما قرآن را بر تو قرائت مىكنيم و تو اهل نسيان و فراموشى نيستى. عبارت «الا ما شاء اللّه» (۱۹) استثنا نيست تا بگوييم در مواردى كه خدا بخواهد آن حضرت (صلی الله علیه واله) فراموش مىكند،بلكه براى تأكيد مستثنى منه است؛ زيراذات اقدس اله، در مقام امتنان و اطمينان بخشيدن به آن حضرت است كه پس از اخذ قرآن فراموش نخواهد كرد و اگر اراده خداوند استثنا شده براى افاده اطلاق قدرت و اختيار خداوند است؛ نظير آنجا كه مىفرمايد: «و أما الذين سعدوا ففى الجنة خالدين فيها ما دامت السموات و الارض الا ما شاء ربك» (۲۰) اما اهل سعادت پس آنها نيز در بهشت ابدى تاآسمان و زمين باقى است مخلدند مگر آنچه مشيت پروردگار باشد كه عطايش ابدى و نا مقطوع است .
جمله «الا ما شاء ربك» (۲۱) كه در آيه قبل آمدهو مربوط به خلود اهل شقاوت در جهنم است، مىتواند استثنا از خلود باشد يعنى خداوند برخى از تبهكاران را پس از عذاب موقت از جهنم بيرون آورده به بهشت مىبرد و جمله «ان ربك فعال لما يريد» (۲۲) در ذيل آيه مىتواند قرينهاى بر صحت اين استثنا باشد كه مىفرمايد: به راستى پروردگار تو هر چه را كه بخواهد انجام مىدهد. ولى تعبير مزبور در آيهمورد استشهاد كه درباره خلود بهشتيان است گرچه ظاهراً استثناست ولى باطناً براى تأكيد مستثنى منه آمده است ؛ زيرا خلف وعده از ناحيه خداوند محال است و امكان ندارد كه خداى سبحان به مؤمنان وعده خلود بهشت بدهد و آن را عملى نكند! و عبارت پايانى آيه نيز كه مىفرمايد «عطاءً غير مجذوذ» (۲۳) : عطاى پروردگار ابدى و غير قابل انقطاع است، قرينهاى است بر اينكه بهشتيان، براى هميشه در بهشت جاويدند و اين استثنا براى تأكيد قدرت و مشيت است و مقصود آن است كه آنچه محقق مىشود به مشيت و قدرت حق است، نه آنكه از حيطه قدرت او بيرون باشد. مثلا اگر پدر مهربانى به فرزند خردسال خود درسفر بيابانى و پر خطر بگويد تو همواره تحت حمايت من قرار دارى مگر آنكه من نخواهم، در اين مورد، با اطمينان به قطعى بودن ارادهپدر مهربان بر حفظ فرزند، استثناى مزبور ناظر به بيان قدرت كفيل است نه راجع به انقطاع مراقبت.
پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله)، خزانه دار علم الهى
پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله) خزانه دار علم الهى است، چنانكه اميرالمؤمنين (سلام اللّه عليه) در نهج البلاغه درباره آن حضرت (صلی الله علیه واله) مىفرمايد: «خازن علمك المخزون» (۲۴) خداوندا! علم مخزون تو در نزد رسول توست و او خزانه دار علم توست. كليدهاى جهان غيب همگى در نزد خداست «وعنده مفاتح الغيب» (۲۵) و اگر رسول خدا به مقام «لدن» رسيد «إنك لتلقىّ القران من لدن حكيم عليم» (۲۶) يا به مقام قرب «دنى فتدلى * فكان قاب قؤسين أو أدنى» (۲۷) نايل آمد و عنداللهى شد «عند مليك مقتدر» (۲۸) يقيناً كليدهاى غيب در حضور آن ولى اللّه است و او به اذن خدا داناى علل غيبيه اشياست و همه علوم جهان در نزد وى خواهد بود، بنابراين، چگونه مىشود سهو ونسيان و خطا در محزن علم الهى و در خزانه وحى رسول اكرم (صلی الله علیه واله) راه داشته باشد؟
در بحثهاى گذشته نيز گفته شد كه شيطنت شيطان در محدوده خاص و هم و خيال است كه در جايگاه بلند حضرت رسول (صلی الله علیه واله) راه ندارد؛ زيرا در مقام عقل محض، نه و هم درونى مىتواند به عنوان سبب قريب عامل مغالطه، سهو و نسيان شهود و نه ابليس از بيرون به عنوان سبب بعيد مىتواند آسيبى وارد سازد.
۳- عصمت پيامبر (صلی الله علیه واله) در تلاوت قرآن
مرحله سوم عصمت رسول اكرم (صلی الله علیه واله)، عصمت در مقام تلاوت و ابلاغ است. خداى سبحان يكى از شئون رسالت رسول اللّه (صلی الله علیه واله) را تلاوت قرآن بيان فرموده است: «يتلوا عليهم اياته ويزكيّهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة» (۲۹) و خود آن حضرت نيز در سوره «نمل» مىفرمايد: «انما أمرت أن أعبد رب هذه البلدة الذى حرمها وله كل شىء و أمرت أن أكون من المسلمين * و أن أتلو القران» (۳۰) يعنى من مأمور شدهام كه پروردگار شهر مكه را كه آن را حرم قرار داده و تمام چيزها ملك او است بپرستم و از مسلمين باشم و نيز قرآن را تلاوت كنم يعنى همان طورى كه خودم آيات الهى را استماع نمودام عين همان آيات را بدون كاهش يا افزايش به سمع شما برسانم .
تلاوت آن حضرت (صلی الله علیه واله) همانند تلاوت خداوند بر ايشان كه فرمود «تلك ايات اللّه نتلوها عليك بالحق» (۳۱) از صيانت و حفظ الهى برخوردار است؛ زيرا خداى سبحان رسول خود را در اين زمينه به چند صفت ممتاز برجسته ساخته است و مىفرمايد: هر چه را كه ما گفتيم همان را به مردم مىرساند وچيزى از آن را كتمان نمىكند و هر چه را كه او مىگويد، عين وحى است و نه چيز ديگر كه اين دو صفت در پيامبرشناسى به عنوان دو اصل مهم مطرح است .
درباره تفريط نكردن آن حضرت و عصمت از بخل و كاهش در وحى الهى مىفرمايد: «و ما هو على الغيب بضنين» (۳۲) پيامبر بر غيب الهى ضنت نمىورزد و بخل نمىكند. آن حضرت در هيچ يك از شئون رسالت خود ضنين نيست چه در تلاوت قرآن و چه در تعليم و تفسير آن و چه در تزكيه و تهذيب نفوس و چه در تذكار مؤمنان. بنابراين، مستفاد اين آيه كريمه آن است كه قرآن سفره خداوند و مأدبهاى است كه به دست سخاوتمند پيامبر (صلی الله علیه واله) همچنان گسترده است و هيچ بخششى مانند جود آن حضرت نخواهد بود ؛ زيرا اگر ديگران با مواد غذايى طبيعت انسان را تغذيه مىكنند، پيامبر (صلی الله علیه واله » فطرت و ماوراى طبيعت انسان را با معارف غيبى قرآن، كه مأدبة اللّه و غذاى آماده الهى است، شكوفا مىكند و همگان را از روزى معنوى خداوند بهرهمند مىسازد .
رسول اللّه (صلی الله علیه واله) در روايتى مىفرمايد: «أجود الاجواد اللّه جل جلاله و أنا أجود ولد آدم» يعنى خدا از همه بخشندگان بخشندهتر است و در عالم امكان و فرزندان آدم (عليه السلام) احدى بخشندهتر از من نيست. آن حضرت نه تنها جواد است بلكه جود ممثل و حقيقت سخاوت است، و از اسراف و تبذير مبرا ست. اسراف و امساك كه دو طرف جودند، افراط و تفريط هستند و با جودسازگارى ندارند. اگر كسى بذر را بيجا بپاشد مىگويند تبذير كرد يعنى بى مورد بذرافشانى كرده و در پاشيدن بذر اسراف كرده است و چنين بذرى جوانه نمىزند، رشد نمىكند، و به بار نمىنشيند. بذرافشان بىحساب را مىگويند «مبذر» و اگر در زمان ضرورت بذرافشانى، بذر نپاشد، او را ممسك مىگويند و عملش را امساك مىنامند كه اين نيز با جواد بودن سازگارى ندارد.
آن حضرت (صلی الله علیه واله) جوادترين موجود امكانى است كه از اسراف و امساك بدور است و بهترين غذاى معنوى انسانها را به آنان مىبخشد ؛ البته آن حضرت علاوه بر اين جود بزرگ، در امور مادى و طبيعى نيز به گونهاى بود كه هرگز در برابر درخواست ديگران «نه» نمىفرمود و در اين زمينه آنچنان بود كه در مناسك منا از طرف امتش شتر قربانى كرد.
در بعد ديگر يعنى اينكه هر چه آن حضرت (صلی الله علیه واله) مىفرمايند عين وحى و در امتداد همان مجراى وحى الهى، مىفرمايد: «و ما ينطق عن الهوى * ان هو الا وحى يوحى» (۳۳) هر چه را كه رسول اكرم (صلی الله علیه واله) درباره دين بفرمايند وحى است كه گاهى به صورت قرآن و گاهى به صورت حديث متعارف و گاهى به صورت حديث قدسى جلوه مىكند. اگر فرمود نماز ظهر و عصر چهار ركعت است و دو ركعت به اصل نماز اضافه كرد كه «فرض النبى (صلی الله علیه واله) است، اين «فرض النبى (صلی الله علیه واله) در برابر «فرض اللّه» نيست كه آن حضرت (ص) ازخودش دو ركعت را اضافه كرده باشد بلكه خدا به او فرمود: چنين بگو. گاه خداوند خود مستقيماً دستور مىدهد كه مىشود فرض اللّه و گاه به پيامبرش مىگويد كه او بگويد كه مىشود فرض النبى (صلی الله علیه واله) در هر صورت، همه آنچه از زبان مطهر آن حضرت درباره دين جارى مىشود همگى از وحى الهى سرچشمه مىگيرد.
بنابراين، همان گونه كه رسول اللّه (صلی الله علیه واله) در مقام اخذ و نگهدارى قرآن معصوم بودند، در مقام تلاوت و ابلاغ و تعليم نيز چنين هستند و در خود مقام تلاوت نيز علاوه بر اينكه در بعد عقل نظرى و علمى اشتباه و نسيان و خطا نمىكنند، در بعد عقل عملى نيز از افراط و تفريط وارستهاند و نه تنها آيات الهى را كتمان نمىكنند بلكه چيزى از ناحيه خود يا ديگران بر آن نمىافزايند.
قرآن كريم، افتراپذير نيست
منكران وحى انواع تهمتها را به رسول خدا و قرآن كريم مىزدند گاهى مىگفتند قرآن، شعر است و پيامبر شاعر! گاهى قرآن را سحر و پيامبر را ساحر، مىدانستند زمانى مىگفتند ديگران او را تعليم مىدهند كه اين اساطير را بگويد و گاهى هم قرآن را افترايى مىدانستند كه پيامبر بر خدا بسته است «أم يقولون افتراه» (۳۴)
خداى سبحان در برابر اين تهمت به پيامبر خود مىفرمايد: «قل ان افتريته فلا تملكون لى من اللّه شيئا» اى (۳۵) پيامبر بگو اگر من به دروغ سخنى را به خدا نسبت داده باشم، مشمول قهر خدا مىشوم و شما نمىتوانيد مرا از قهر خداى سبحان نجات دهيد زيرا در برابر اراده خدا نه كسى مىتواند جلو مقتضى را بگيرد و اراده الهى را از نصاب اقتضا بيندازد و نه كسى مىتواند مانعى در برابر اراده او ايجاد كند. اداره خدا همان است و تحقق مرادش همان ؛ چون سراسر عالم هستى ستاد مجهز و آماده الهىاند «لله جنود السموات و الارض» (۳۶) اگر همه موجودات جهان سپاهيان حق متعالى و مأموران اجراى اراده خدايند، پس هيچ چيزى نمىتواند از تحقق اراده و مراد خداوند جلوگيرى كند.
گاه فردى معمولى چيزى را به دروغ به خدا نسبت مىدهد و دعوى نبوت دارد، چنين شخصى اگر چه مشمول قهر خداوند مىشود اما اين قهر الهى آنچنان سريع و كوبنده نيست كه مهلت توبه به او ندهد و گرنه هيچ متنبى و مدعى مقام نبوت ظهور نمىكرد و در اولين زمان افترا نابود مىشد. اگر شخصى كه نبوت اوتثبيت و رسالتش در جامعه پذيرفته شد، بخواهد دروغى را به خداوند نسبت دهد، در اين مورد خداوند هرگز به چنين شخصى مهلت نمىدهد؛ زيرامهلت دادن به او سبب انحراف وگمراهى مردم از سوى خداوند خواهد شد و صدور چنين كار قبيحى از خداوند محال است، از اين رو فرمود: «ولو تقوّل علينا بعض الاقاويل * لاخذنا منه باليمين * ثم لقطعنا منه الوتين» (۳۷) اگر پيامبر چيزى را به دروغ به ما نسبت دهد، ما رگ حيات او را قطع مىكنيم و توان او را مىگيريم و احدى هم نمىتواند جلوى قهر ما را بگيرد «فما منكم من أحد عنه حاجزين» (۳۸) .
بين متنبى، يعنى كسى كه ادعاى دورغين نبوت دارد، و نبى مفترى، كه فرضا شخصى به مقام نبوت برسد و سپس به خداوند افترا ببندد، تفاوت وافر وجود دارد و خداوند نبى مفترى را - اگر به فرض وجود داشته باشد - يكباره و سريع نابود و رسوا مىسازد ولى متنبى را تدريجاً ذيل خواهد كرد. از اين رو رهبران سياسى گروه گمراهى مانند فرقه ضاله بهائيت چيزى را به «اللّه »نسبت دادند و تدريجا به ذلت و فضاحت افتادند و خداوند چند صباحى به آنها مهلت داده تا پليدى خود را بيشتر نشان دهند و حجت بر آنان تمام گردد و آزمايشى براى مومنان باشند «ولا يحسبنّ الذين كفروا أنما نملى لهم خير لا نفسهم انما نملى لهم ليزداد وا اثما و لهم عذاب مهين» (۳۹) مهلتى كه خداى سبحان به چنين فرقههاى منحرف مىدهد براى آن است كه اينها نبى مفترى نيستند بلكه از آغاز ادعا، دروغگويى بيش نبودهاند .
خداى سبحان نه تنها به افترا نبودن قرآن تأكيد مىورزد بلكه اساساً اين كتاب و معجزه ختميه را غير قابل افترا معرفى مىكند «و ما كان هذا القرآن أن يفترى من دون اللّه» (۴۰) يا: «ما كان حديثا يفترى» (۴۱) يعنى اين قرآن از آنجا كه معجزه و كلام خداى «ليس كمثله شىء» (۴۲) است خود آن نيز «ليس كمثله شىء» است و امكان مثل آورى ندارد، هيچ كس نمىتواند مانند آن سخن بگويد و مجعول خود را به جاى كلام الهى جا بزند. اگر قرآن معجزه است، ديگران از آوردن مثل آن و يا تحريف و تصحيف و دست بودن در آن عاجزند. چه كسى مىتواند مانند قرآن كه عصاره جهان هستى است جعل كند همان طور كه كسى نمىتواند كيهان و كهكشان و منظومه شمسى بسازد، جعل چيزى به نام قرآن و كلام الهى ممكن نيست.
به عنوان نمونه، گاهى گفته مىشود «لم يقم زيد» يعنى زيد نايستاد و گاه گفته مىشود «ما كان ليقوم» او نمىتوانست بايستد. اينكه خداى سبحان مىفرمايد «ما كان هذا القرآن أن يفترى» (۴۳) يا مىفرمايد: «ما كان حديثا يفترى» (۴۴) يعنى اساساً قرآن كريم چيزى نيست كه قابل افترا باشد تا بعد بگوييم آيا افترايى در آن واقع شده يا نه آنقدر اين كتاب، عزيز و حكيم و على است كه هيچ كس نمىتواند مثل آن را افترا ببندد. بنابراين، هر آنچه كه در مقام تلاوت از حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه واله ) شنيده شده، عين وحى الهى است و ايشان از روى هوى و هوس، چيزى را ازناحيه خود يا ديگران بر قرآن اضافه نمىكند «و ما ينطق عن الهوى * ان هو الا وحى يوحى» (۴۵) افزون بر اين، اطلاق آيه مزبور هرگونه گزاف گويى و باطل سرايى را از لسان رسول اكرم (صلی الله علیه واله) درباره دين، خواه به عنوان قرآن يا حديث قدسى و يا حديث متعارف، مردود مىداند .
تحريف در تورات و انجيل
«تحريف» يعنى خارج ساختن چيزى از وضع طبيعى و اصلى آن كه در مورد كتب آسمانى به چند صورت ممكن است. تحريف گاهى عملى است وگاهى علمى. تحريف عملى آن است كه مفسر دينى به گونهاى رفتار كند كه وقتى ديگران او را مىبينند، خيال كنند كه عمل و رفتار خاص او، خواسته دين از انسان است. و تحريف علمى يا به اين صورت است كه چيزى را بر كتاب الهى اضافه كنند، يا از آن مطلبى را كم كنند و ياحركات و سكنات آن كلمات را تغيير دهند و به اين وسيله منهى و عمدى معناى آيه را طبق هواى خويش دگرگون سازند، يا بدون كمترين كاهش و افزايش، بلكه با حفظ همه حدود اعراب وبنا، تفسيرى كه از خودشان درآوردهاند و مقصود كتاب الهى نيست، بر آن تحميل كنند كه مصداق روشن تفسير به رأى همين است .
خداى سبحان در چندين جاى كتاب نورانى خود. انواع تحريفاتى را كه عالمان سوء اهل كتاب، درباره آن انجام دادهاند بيان مىفرمايد: «ودّت طائفة من أهل الكتاب لو يضلّونكم و ما يضلون الا أنفسهم و ما يشعرون * يا أهل الكتاب لم تكفرون بايات اللّه و أنتم تشهدون * يا أهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تكتمون الحق و أنتم تعلمون» (۴۶) تعبيرات «و أنتم تشهدون» يا «و أنتم تعلمون» خطاب به توده مردم اهل كتاب نيست بلكه متوجه عالمان آنهاست. آنان بودند كه آگاهانه تفسير به رأى كرده و با علم به حق، آن را كتمان مىكردند و باطل را به حق آميختند و مردم ناآگاه نيز با تقليد كوركورانه، مطالب باطل آنان را مىپذيرفتند.
در كريمه ديگرى در اين باره مىفرمايد: «و انّ منهم لفريقاً يلوون ألسنتهم بالكتاب لتحسبوه من الكتاب و ما هو من الكتاب و يقولون هو من عنداللّه و يقولون على اللّه الكذب و هم يعلمون» (۴۷) يعنى احبار و رهبان و مشايخ و عالمان سوء اهل كتاب، زبان را به هنگام تلاوت يا تفسير كتاب مىپيچانند تا شما بپنداريد كه آنچه بيان مىكنند كتاب اللّه است در حالى كه آن مطالب واقعاً از كتاب خدا نيست و اينها مىگويند از ناحيه خداست و آگاهانه بر خداوند كذب مىبندند.
همان گونه كه گفته شد، آيات تحريف و تفسير به رأى متوجه توده مردم پيرو كتاب آسمانى نيست زيرا آنها توانايى و جرأت چنين خيانت بزرگى را ندارند و در اين كريمه نيز جمله «و هم يعلمون» نشان مىدهد كه اين گروه از روى علم و عمد دست به چنين خيانتى مىزدهاند. و از كلمه «فريقاً» و «يلوون» كه فعل مضارع است، روشن مىشود كه تحريف، سنت گروهى و هميشگى عده خاصى از آنان است .
نكته ديگر اين است كه «لى» از ماده «لوى، يلوى» يعنى چيزى را پيچاندن و از گردونه و محور مستقيم خارج كردن و به بيراهه كشاندن. برخى از مفسران گفتهاند: مقصود آيه اين است كه آنها در هنگام قرائت به گونهاى مطالب جعلى خود را قرائت كردند كه مستمعين گمان كنند آن هم از تورات و انجيل است. اين نظر اگر چه خوب است ولى لسان قرآن كريم در اين زمينه آن است كه آنان با زبان خود دروغ مىگويند و جعل مىكنند. البته وقتى افترا بستند، به طور طبيعى در عمل و پيش مردم ظاهر فريبى نيز مىكنند؛ چه در نحوه قرائت آيات كتاب آسمانى و چه در نوشتن آنها، چه در نگهدارى و بوسيدن و احترام كردن و قاب گرفتن و بالاى سر گذاشتن آن. ولى مفاد اصلى آيه «لى» همان جعل است كه با زبان خود انجام مىدادند.
برخى گفتهاند: در اينآيه، صنعت ادبى «قلب» وجود دارد و مقصود، «يلوون الكتاب بالسنتهم» است يعنى كتاب الهى را با زبان مىپيچانند. اين سخن تمام نيست؛ زيرا «الكتاب» در صدر آيه، همان كتاب جعلى است كه آنها نوشتهاند نه كتاب اصلى و غير محرف، وظاهر آيه اين معنى را مىرساند كه زبانشان را به سبب همين كتاب دستنويس و جعلى مىپيچانند. آنها نخست كتابى را نوشتند و همان است كه وادارشان مىكند تا زبانشان را در هنگام تعليم آن كتاب چرخش دهند. بنابراين،لازم نيست بگوييم تقديم و تأخيرى در آيه مزبور، به كار رفته است .
تحريف به زياده و نقصان
درباره تحريف به زياده، خداى سبحان با لحن شديد تهديد و تحديد، چنين مىفرمايد: «فويل للذين يكتبون الكتاب بأيديهم ثم يقولون هذا من عنداللّه ليشتروا به ثمنا قليلاً فويل لهم مما كتبت أيديهم و ويل لهم مما يكسبون» (۴۸) پس واى بر كسانى كه كتابى را با دست خودشان مىنويسند و سپس مىگويند اين از جانب خداست تا با اين كار ثمن كم دنيايى را دريافت دارند. پس واى بر آنان از آنچه دستشان نوشت و واى بر آنچه كسب كردند. چنين «ويلى» خواه نفرين، خواه چاه دوزخ باشد، غير قابل تحمل است .
در زمينه اصل تحريف و كتمان ما انزل اللّه نيز با لحن عتابآميزى مىفرمايد: «و قد كان فريق منهم يسمعون كلام اللّه ثم يحرفّونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون» (۴۹) يعنى گروهى از اينها بودند كه كلام اللّه را مىشنيدند و با آنكه آن را مىفهميدند، عالمانه تحريف مىكردند .
در كريمه ديگرى درباره تحريف به نقصان وكتمان رسالت رسول اكرم (صلی الله علیه واله »، با لحن لعنآميز چنين مىفرمايد: «و لما جائهم كتاب من عنداللّه مصدق لما معهم و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جائهم ما عرفوا كفروا به فلعنة اللّه على الكافرين * بئسما اشتروا به أنفسهم» (۵۰) با آنكه خصوصيات رسول اللّه (صلی الله علیه واله) را دقيقاً مىشناختند مانند شناخت حسى و دقيقى كه از فرزندان خود داشتند «يعرفونه كما يعرفون أبنائهم» (۵۱) ولى رسالت آن حضرت (صلی الله علیه واله) را انكار كردند و خود را زشت و ارزان فروختند. اينها پيش از رسالت حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه واله)، با توجه به گفتههاى انبياى پيشن، آمدن آن حضرت را بشارت مىدادند ولى وقتى كه قرآن كريم نازل شد و مصدق كتاب آنان نيز بود، به آن كفر ورزيدند ولعنت خداوند بر آنان تعلق گرفت .
خداى سبحان درباره همين گروه در كريمه ديگرى مىفرمايد: «ان الذين يكتمون ما أنزل اللّه من الكتاب و يشترون به ثمناً قليلاً اولئك ما يأكلون فى بطونهم الا النار» (۵۲) يعنى اينها كه براى حفظ مطالع دنيوى خود، حق را كتمان مىكنند و با چنين خيانتى ثمن قليل دنيا را دريافت مىدارند، در شكمهاى خود، فقط آتش مىخورند نه چيز ديگر. ظاهر اين كار اگر منافعى را هم براى آنها در بر دارد ولى باطنش آتش است و در قيامت اين آتش باطنى به صورت نار جهنم ظهور مىكند و همهوجود آنها را دربر مىگيرد چنانكه فرمود: «ان الذين يأكلون أموال اليتامى ظلماً انما يأكلون فى بطونهم ناراً و سيصلون سعيراً» (۵۳) باطن حرام خوردن، همان آتش خورى است. آنگاه به آتش افروخته قيامت برخورد كرده و در آن قرار مىگيرند.
قرآن عزيز، تحريفپذير نيست
در فصل نخست كتاب به تفصيل درباره مبدأ نزول قرآن سخن گفته شد كه خداى سبحان در برخى از آيات كتابش قرآن كريم را نازل شده از مبدأ عزت و حكمت معرفى كرده است؛ چنانكه مىفرمايد: «ان الذين كفروا بالذكر لما جائهم و انه الكتاب عزيز * لا ياتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه تنزيل من حكيم حميد» (۵۴) يعنى آنها كه كفر ورزيدند و در برابر قرآن مقاومت كردند، از اين عمل و رفتار مشئوم خود طرفى نمىبندند ؛ زيرا اين كتاب به دليل عزيز بودن و تنزل از ناحيه خداى حكيم حميد، باطل شدنى نيست و از همه جوانب، مصون از بطلان ،و هماره معزز و محمود است، چون تنزل از «عزيز» مايه عزت و تنزل از «حكيم» مايه حكمت و تنزل از «حميد» پايه محمدت است و كتاب محرف واجد هيچ كدام از اين سه وصف ممتاز نيست .
در آغاز اين بخش گفته شد كه كتاب به معناى مكتوب است و خداى سبحان هر چيز ثبت و ضبط شده و محكم و مصون از نقص را كتاب ناميده و ناميدن قرآن به كتاب از آن جهت است كه اين كلام الهى امر مضبوط و محكمى است كه از هر نقص و تحريف مصون و محفوظ است .
نيز گفتيم كه لغت «عزيز» يعنى نفوذناپذير و «حكيم» يعنى محكم و استوار. خداوند متعالى، عزيز بالذات و حكيم بالذات است و قرآن كريم، عزيز و حكيم بالعرض ؛ و به همين دليل نه شبهات علمى مىتواند در آن خلل ايجاد كند و نه نيرنگ شيطان و قدرت شمشير و زور ستمگران توان آن را دارد كه آن را از صحنه حذف سازد چون خدا در سراسر عالم نافذ است، كلام او نيز از تخوم ارض و ريشه زمين تا اوج و عنان آسمان حضور دارد و اين كلام را نمىتوان از بالا سركوب كرد زيرا كه اوج آن در نزد خداى عزيز و حكيم است «من اللّه العزيز الحكيم» (۵۵) و هيچ دست قدرتى بالاتر از مقام قرآن عزيز نيست كه چنين كارى را بتواند از بالا انجام دهد. و چون قرآن كريم به اعماق هستى راه دارد، نيرويى عميقتر از آن وجود ندارد كه از راه اساس و پايه، به اين كتاب رخنه كند و آن را ريشه كن سازد، پس هيچ گاه ممكن نخواهد بود كه در قرآن بطلانى راه يابد «لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه» (۵۶) قرآن كريم حق محض است كه نه در حين نزول و نه در زمان نبى اكرم (صلی الله علیه واله) و نه پس از ارتحال آن حضرت (صلی الله علیه واله)، هرگز بطلانى در آن راه نيافته و نخواهد يافت.
خاصيت عزت آن است كه موجود عزيز، نه تنها در برابر متجاوز، تسلينم مىشود بلكه آن را هم سركوب مىكند، هم از خود دفاع مىكند و هم مهاجم را از بالا و از اساس و پايه سرنگون و سركوب مىكند «فأتى اللّه بنيانهم من القواعد فخّر عليهم السقف من فوقهم و أتاهم العذاب من حيث لا يشعرون * ثم يوم القيامه يخزيهم» (۵۷) يعنى خدا بنيان كسى را كه در برابر وحى الهى بايستد خراب مىكند و در نتيجه سقف خانه آنان را از بالا بر سرشان خراب مىسازد و عذاب خدا از جايى كه نمىفهميدند آنها را فرا مىگيرد و در قيامت نيز آنان را خوار و ذليل مىسازد.
نتيجه جنگ با حكمت همان ظهور جهل و سفاهت مهاجمان است «ومن يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه» (۵۸) كسى كه با حكمت ابراهيمى در مىافتد، سفاهت خود را اظهار مىكند و كسى كه به جنگ باعزت بر مىخيزد، به ذلت و خوارى مبتلا مىشود «كذبت قبلهم قوم نوح و الاحزاب من بعدهم و همّت كل امة برسولهم ليأخذوه» (۵۹) هر يك از امم پيشين كه در برابر انبيا (عليهم السلام) قيام كردند و خواستند آنها و منطقشان را بكوبند و حق را با باطل خود دفع كنند، انبيا نيز به مبارزه با آنها برخاستند و با دفاع از حق پيروز شدند «وجادلوا بالباطل ليدحضوا به الحق فأخذتهم فكيف كان عقاب» (۶۰) يعنى كسانى كه خواستند با جدال باطل، حق را دفع كنند، آنها را سركوب و سرنگون ساختم پس عقاب من اعجابانگيز است و منكران حق، چگونه مىتوانند آن را تحمل كنند؟
دشمنان اسلام در مبارزه با قرآن كريم، نخست دست به معارضه علمى از درون زدند و شبهاتى را بر معارف قرآن وارد ساختند كه به نتيجه نرسيد در مرحله بعدى به معارضه علمى از بيرون پرداختند و سعى كردند كه در عرض اين كتاب الهى، كتاب يا ده سوره و يا يك سوره مانند آن بياورند و همه ادبا و فصحاى خود را براى اين هدف شوم به حركت درآوردند ولى براى آنان سودى نداشت. در مرحله بعدى مىخواستند به دست خود پيامبر، قرآن را كم و زياد كنند و آن حضرت (صلی الله علیه واله) را به افترا وادار سازند كه در اين راه نيز به موفقيت نرسيدند و آيه «و اذا تتلى عليهم اياتنا بينات قال الذين لا يرجون لقائنا ائت بقرآن غير هذا أو بدله قل ما يكون لى أن ابدّله من تلقاء نفسى ان اتّبع الا ما يوحى الى انى أخاف ان عصيت ربّى عذاب يوم عظيم» (۶۱) . شاهد صدق، چنين پيشنهاد باطل وچنان جواب قاطع است. غرض آنكه عزت و حكمت قرآن سبب گشت تا همه تلاشهاى علمى و عملى و مكر و نيرنگ و زور و سرنيزه مهاجمان دين، بر باد رود.
شهادت تاريخ بر عدم تحريف
تاريخ اسلام نشان مىدهد كه تلاشهاى منحرفان براى تحريف قرآن هيچ گاه ثمر نداده است نظير ماجراى معروف تاريخى كه درباره آيه كريمه «والذين يكنزون الذهب و الفضة» (۶۲) رخ داد. معاويه در شام تصميم گرفت كه «واو» پيش از كلمه «الذين» كم كم در جلسات حفظ و قرائت قرآن خوانده نشود و پس از مدتى به طور كلى آن را از كتابت قرآن بردارد. (۶۳)
اين «واو» در معناى آيه نقش اساسى داشت زيرا با بودن جمله «الذين يكنزون الذهب و الفضة» جملهاى جديد و استينافى و عام است و بدون «واو» صفت يا عطف بيان براى ما قبل خود خواهد بود. مجموع آيه چنين است: «يا أيها الذين امنوا ان كثيراً من الاحبار و الرهبان ليأكلون أموال الناس بالباطل و يصدون عن سبيل للّه و الذين يكنزون الذهب و الفضة ولا ينفقونها فى سبيل اللّه فبشرهم بعذاب أليم» (۶۴) مىفرمايد «اى اهل ايمان بسيارى از عالمان و راهبان، اموال مردم را به باطل طعمه خود مىكنند و خلق را از راه خدا منع مىكنند و كسانى كه طلا و نقر را گنجينه و ذخيره مىكنند و در راه خدا انفاق نمىكنند، آنها را به عذاب دردناك بشارت ده».
«واو» در «والذين» استينافى است و مىخواهد پس از بيان صفات احبار و رهبان، مسئلهاى عام و اساسى را افاده كند كه هر كس از هر مذهب و مليتى باشد چه مسيحى، چه يهودى، و چه مسلمان و غير مسلمان اگر طلا و نقره را ذخيره كند و آن را در توليد و در راه خدا انفاق نكند،دچار عذاب دردناك الهى خواهد شد. معاويه قصد داشت كه با برداشتن «واو» چنين وانمود سازد كه در قرآن ذخيره طلا و نقر و انفاق نكردن آن - كه خود و برخى ديگران بدان مبتلا هستند - تنها براى احبار و رهبان مذموم است و عذاب الهى را به دنبال خواهد داشت تا به اين حيله بتواند از اعتراضاتى كه به او و ديگران مىشد، رهايى يابد و به ثروت اندوزى بيشتر بپردازد. در اينجا بود كه «ابى بن كعب» شمشير رابر دوش نهاد و گفت: «لا أضع سيفى عن عاتقى حتى توضع الواو فى محلها» ؛ شمشير را از دوشم پايين نمىآورم تا اينكه «واو» در آيه معهود در جاى خود گذاشته شود و با اين عمل، امويان مجبور شدند كه آيه را همان طور كه نازل شده بود بنويسند و قرائت و حفظ كنند.
نمونه ديگر درباره كريمه «والسابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبّعوهم باحسان رضى اللّه عنهم و رضوا عنه» (۶۵) است. اين آيه را خليفه دوم در جلسهاى قرائت كرد در حالى كه كلمه «واو»«والذين» را حذف كرده بود. كه بر اثر آن معناى آيه عوض مىشد. معناى اصلى آيه با بودن «واو» اين است كه سابقون اولى اعم از مهاجرين و انصار و نيز كسانى كه از آنها پيروى به احسان نمودند، خداوند از آنان راضى است و آنها نيز از خداوند راضى هستند. معناى آيه بدون «واو» اين مىشود كه سابقون اولى كه همان گروه مهاجرين هستند، و گروه انصارى كه از مهاجرين تبعيت به احسان كردهاند خداوند از آنان راضى است و آنها نيز از خداوند راضى هستند.
حذف واو در اين آيه به گروه مهاجرين كه از مكه به مدينه آمده بودند، امتياز خاص سابقون اولى مىدهد و گروه انصار را پيرو آنان دانسته و در رتبه دوم قرار مىدهد و اين حذف، تفاوت معنوى بسيار زيادى را به همراه دارد. لذا در همان جلسه، زيد بن ثابت به خليفه دوم گفت: آيه «واو» دارد و خليفه دوم قبول نمىكرد ؛ زيد بن ثابت گفت اميرالمؤمنين داناتر است، خليفه دوم گفت ابى بن كعب را بياوريد ابى بن كعب را آوردند و او «والذين» قرائت كرد خليفه دوم گفت بسيار خوب «واو» را در آيه بگذاريد.
اين ماجرا به گونه ديگرى هم نقل شده كه خليفهدوم از جايى مىگذشت و شنيد كه كسى مىگويد «والذين» گفت چرا «واو» مىآورى؟ جواب داد: ابى بن كعب گفته است. نزد ابى بن كعب رفتند و خليفه دوم از وى پرسيد: تو اين گونه گفتهاى؟ ابى بن كعب گفت: بله من گفتهام. گفت: از رسول خدا شنيدى؟ گفت: بله. (۶۶)
و در بعضى از نقلها نيز گفتهاند كه خليفه دوم سه بار از ابى بن كعب سؤال كرد كه بار سوم ابى بن كعب با غضب شديد گفت: «نعم واللّه لقد أنزلها اللّه على جبرئيل (عليه السلام) و أنزلها جبرئيل (عليه السلام) على قلب محمد (صلی الله علیه واله) و لم يستأمر فيها الخطاب ولا ابنه» بله قسم به خدا كه خداوند آيه را با «واو» بر جبرئيل (عليه السلام) نازل فرمود و جبرئيل نيز آن را بر قلب محمد (صلی الله علیه واله) نازل كرد و در اين مسئله با خطاب و پسرش مشورتى نكرده (۶۷) !
چنين ماجرايى كه نشانه استقلال خداوند در كار مخصوص خويش است، درباره اصل آفرينش وارد شده، خداوند در اين زمينه چنين مىفرمايد: «ما أشهدتهم خلق السموات و الارض ولا خلق أنفسهم و ما كنت متخذ المضلّين عضدا» (۶۸) .
قرآن، نورى كه خاموشى ندارد
خداى سبحان قرآن را به عنوان نور، معرفى كرده است: «قد جائكم من اللّه نور و كتاب مبين» (۶۹) و در جاى ديگر مىفرمايد: كفار و منافقين در تلاشند كه نور خدا را با فوت دهانشان خاموش كنند ولى خدا نمىگذارد: «يريدون ليطفئوا نور اللّه بأفواههم و اللّه متمّ نوره ولو كره الكافرون» (۷۰) از بين بردن قرآن كريم و خاموش كردن اين نور الهى به يكى از دو صورت محقق مىشود: يا قرآن را از اساس نابود كنند و يا آن را به صورت كتابى تحريف شده در بين مردم باقى گذارند كه نتواند هدف و رسالت اصلى خود را ايفا كند، بلكه مرد را به ضلالت و گمراهى بكشاند.
قبلاً اشاره شد كه برخى به رسول اللّه (صلی الله علیه واله) پيشنهاد دادند قرآن را عوض كند: «ائت بقرآن غير هذا أو بدّله» (۷۱) يعنى يا اين كتاب را عوض كن و يا خطوط اساسى اين قرآن را تغيير بده كه آن حضرت (ص) فرمود: «ما يكون لى أن أبدّله له من تلقاء نفسى ان أتبع الا مايوحى الى» (۷۲) عوض كردن يا تغيير دادن قرآن به دست من نيست و من هر چه درباره دين مىگويم يا هر چه مىكنم بر اساس وحى الهى است. گروه مزبور كه پيشنهاد تغيير يا تبديل را ارائه نمود، قصد داشتند نور خدا را به وسيله خود پيامبر خاموش كنند و افرادى هم سعى داشتند تا با تبليغات مسموم يا مبارزه با آن در حد ادعاى مثل آورى براى قرآن و يا تحريف و دست بردن در قرآن و كم و زياد كردن آن، در نور الهى ضعفى ايجاد كنند و خداى متعالى به عنوان قانونى كلى و هميشگى مىفرمايد: «و اللّه متمّ نوره ولو كره الكافرون» (۷۳) خداوند بر خلاف ميل كافران نور خود را تتميم و تأييد مىكند.
در سوره توبه نيز آيهاى به همين مضمون آمده: «يريدون أن يطفئوا نور اللّه بأفواههم و يأبى اللّه الا أن يتمّ نوره ولو كره الكافرون» (۷۴) تفاوت اين آيه با آيه سوره «صف» آن است كه در اينجا مىفرمايد ما نمىگذاريم آنها خاموش كنند ولى در سوره صف مىفرمايد اينها دارند مقدمات اطفاى نور الهى را فراهم مىكنند و ما اجازه تمهيد مقدمات را هم به آنها نمىدهيم و نور خود رابراى هميشه حفظ مىكنيم. متعلق اراده در «يريدون ان يطفئوا نور اللّه» خود اطفا است يعنى اراده اطفا كردهاند ولى در «يريدون يطفئوا نور اللّه» متعلق اراده، سبب ومقدمه اطفا است يعنى اراده كارى را كردهاند كه به اطفا منتهى مىگردد. «و يأبى اللّه الا أن يتمّ نوره» يعنى «يحفظ أصله و يتممه حدوثاً و بقاء» خداوند هم اصل قرآن را در مرحله حدوث و هم در مرحله بقا از گزند حوادث حفظ مىكند و از هر نقص و آسيبى نگه مىدارد؛ زيرا اوست كه بر بندگانش قاهر است: «و هو القاهر فوق عباده» (۷۵) .
كافران خيال كردهاند كه «نور اللّه» مانند نور شمع يا كبريت است كه بتوانند آن را با دميدن خاموش كنند. نور قرآن كريم از باب تشبيه معقول به محسوس مانند نور خورشيد است كه هيچ گاه با دميدن خاموش نمىشود. البته زمانى نور خورشيد از بين مىرود ولى نور قرآن براى ابد باقى است. آن روزى كه خورشيد نور خود را از دست مىدهد «اذا الشمس كورّت» (۷۶) تازه روز نورافشانى قرآن كريم است. آن روز روشن مىشود كه قرآن، سراسر جهان را نورانى كرده و اين نور براى هميشه باقى خواهد ماند.
كافران در گذشته مىخواستند با كشتن پيامبران نور شريعت و دين الهى را خاموش كنند: «و يقتلون الانبياء بغير حق» (۷۷) ولى شهادت آنها نور خدا را پر فروغتر كرد. درباره ائمه (عليهم السلام) نيز همين كار را كردند ولى نتيجه بر عكس شد. خواستند وجود مبارك سيد الشهداء (سلام اللّه عليه) را بكشند كه نور الهى خاموش شود ولى همان شهادت، نور خدا و دين خدا را براى هميشه تثبيت و تضمين كرد و لذا زينب كبرى (سلام اللّه عليها) در شام به يزيد فرمود: «كد كيدك و ناصب جهدك وأسع سعيك فواللّه لا تمحو و حينا ولا تميت ذكرنا» (۷۸) هر چه در توان دارى به كار گير و هر فكر و حيلهاى كه مىتوانى بكار بند، تو هرگز نمىتوانى وحى ما را خاموش كنى و ذكر ما را بميرانى و از ياد تاريخ و جوامع بشرى ببرى .
قرآن، ذكر محفوظ است
از آياتى كه دلالت بر حفظ قرآن از بطلان و تحريف دارد، آيه كريمه «رصد» است كه مىفرمايد: «فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصداً * ليعلم أن قد أبلغوا رسالات ربهم و أحاط بما لديهم و أحصى كل شىء عددا» (۷۹) رصد يعنى مراقبانى كه در كمينند «ان ربك لبالمرصاد» (۸۰) . خداى سبحان طبق اين كريمه، وجود مبارك رسول اكرم (صلی الله علیه واله) را در محافظت فرشتگان قرار داده كه برخى پيش از آن حضرت (صلی الله علیه واله) هستند تا وحى را از مبدأ نزول، تا قلب مطهر آن حضرت (صلی الله علیه واله) همراهى كنند و برخى پس از آن حضرت (ص) تا رسول اكرم وحى الهى را صحيح و سالم، نگهدارى كرده و به مردم برساند پس اين گونه نيست كه فرشتگان وحى را به آن حضرت (ص) برسانند و كار را رها كنند بلكه در مرحله بعدى نيز حافظ آن هستند «فانّه يسلك من بين يديه و من خلفه» (۸۱) .
خداى سبحان پس از دو آيه تتميم نور در دو سوره «توبه» و «صف» اين كريمه راآورده است: «هو الذى أرسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله ولوكره المشركون» (۸۲) يعنى اوخدايى است كه رسولش را با كتاب هدايت و دين حق فرستاده تا بر همه دينها غالب و ظاهر گردد گرچه اين پيروزى براى مشركان ناخوشايند باشد. اگر رسالت رسول اللّه (صلی الله علیه واله) طبق آيه «و ما أرسلناك الا كافّة للناس بشيراً و نذيراً» (۸۳) جهانى است و قرآن كريم هم «ذكرى للبشر» (۸۴) و «للعالمين نذيراً» (۸۵) است، پس اين قرآن بايد تا قيام قيامت، محفوظ باشد و به همه افراد بشر برسد. قرآن كريم كه معجزه ختميه است، وقتى حجت بر مردم خواهد بود كه خود از گزند هرگونه تحريفى در امان باشد و فرشتگان، كه رصد الهى اند، اين وظيفه خطير را بر عهده دارند .
خداى متعال در سوره مباركه «حجر» مىفرمايد: «انا نحن نزّلنا الذكر و انا له الحافظون» (۸۶) يعنى به درستى كه ما ذكر را فرستاديم و ما خود حافظ آن خواهيم بود. در اين كريمه سه بار فرموده است «ما چنين كرده و مىكنيم» كه نشان دهنده اهميت مسئله است و افزون بر اين چند تأكيد نيز در آيه آمده كه كلمه «ان»، ضمير منفصل «نحن» و «لام تأكيد» باشد. مقصود از ذكردر اين آيه، قرآن كريم است نه خود پيامبر زيرا كلمات «انزال» و «تنزيل» براى وحى و كتاب الهى بكار مىرود و براى پيامبران معمولاً از كلمه «ارسال» استفاده مىشود. علاوه بر اين، در آيات پيش از اين آيه نيز فرمود: «و قالوا يا أيها الذى نزّل عليه الذكر انك لمجنون» (۸۷) كافران گفتند اى كسى كه ادعا مىكنى كه اين ذكر بر تو نازل شده معاذا اللّه - تو مجنونى - كافران به آن حضرت (ص) نسبت جنون دادند و قرآن را اسطوره پيشينيان دانستند نه ذكر الهى «انّ هذا الا أساطير الاولين» (۸۸) .
خداى سبحان از رسول اكرم (صلی الله علیه واله) و كتاب خود دفاع مىكند. درباره رسولش مىفرمايد «و ما صاحبكم بمجنون» (۸۹) و يا «ن * و القلم و ما يسطرون * و أنت بنعمة ربك بمجنون * و ان لك لا جراً غير ممنون * و انك لعلى خلق عظيم * فستبصر و يبصرون * بأييّكم المفتون» (۹۰) يعنى قسم به قلم، و آنچه را راقمان سطور با قلم مىنويسند، كه تو به لطف و نعمت ويژه پروردگارت ديوانه نيستى، و بى گمان براى تو پاداشى بدون انقطاع بى منت خواهد بود، و به راستى كه تو داراى خلق عظيم هستى، پس به زودى خواهى ديد و كافران نيز خواهند ديد كه كداميك از شما دچار جنون گشتهايد.
در دفاع از تهمت اسطوره بودن نيز، قرآن كريم را احسن الحديث مىداند كه هيچ گاه كهنه نمىگردد و بطلان در آن راه ندارد و آن را ذكر محفوظ و نور خاموش نشدنى اعلام مىدارد.
مقصود از «حفظ الهى»
مقصود از «حفظ» در اين آيه اين نيست كه قرآن از گزند شبهات علمى حفظ مىشود ؛ زيرا اين معنا بايد با اتصاف قرآن به وصف «حكيم» افاده شود چنانكه در آيات فراوانى «حكيم» بودن قرآن و نزول آن از مبدأ حكمت بيان شد. قرآن، كتاب حكيم و استوارى است كه از درون نمىپوسد و فرو نمىريزد و در برابر شبهات علمى نيز استوار است .
نيزمراد از «حفظ» اين نيست كه قرآن را در لوح محفوظ نزد فرشتگان يا در مرتبه علمى امامت پيش ولى عصر (ارواحنا فداه) حفظ مىكنيم؛ زيرا قرآن كريم پيش از آنكه به اين عالم بيايد در لوح محفوط بود «بل هو قرآن مجيد * فى لوح محفوظ» (۹۱) چه اينكه صرف حفظ آن نزد ولى غايب (عجل اللّه فرجه الشريف) از جوامع بشرى مشكل هدايت بشر را بر طرف نمىكنند، بلكه مقصود آن است كه ما قرآن را به صورت ذكر محفوظ نازل كرديم و در آينده نيز آن را از تصرف و زياده و نقصان حفظ مىكنيم. كارهايى كه خداى سبحان به خود نسبت مىدهد، ريشه صفت مشبهى دارد گرچه به صورت اسم فاعل بيان مىشود و كلمه «حافظون» نيز معناى حفظ مستمر را كه مناسب با ذات اقدس اله است، مىرساند.
بنابراين آنچه گفته شد، قرآن كريم، كتاب خاتم و معجزه ختميهاى است كه براى هدايت همه بشريت آمده و حجت بر آنان است و براساس همين ضرورت، ذات اقدس اله آن را كتابى عزيز و حكيم نازل فرموده تا هيچ بطلائى از درون و بيرون بر آن چيره نشود و نور هدايتى باشد كه براى هميشه پر فروغ است و هرگز به خاموشى نمىگرايد و تذكره محفوظى براى فطرت الهى انسانها باشد و هميشه آنان را به سوى مبدأ و آفريدگار خود سوق دهد «ففروّا الى اللّه انى لكم منه نذير مبين» (۹۲) .
لزوم تأويل در روايات تحريف
در مباحث گذشته با آيات قرآنى و به دليل عقل روشن شد كه قرآن تحريف نشده و در آينده نيز نخواهد شد؛ زيرا قرآن، مهيمن و حافظ كتب آسمانى و خاتم آنهاست و پس از آن، كتاب ديگرى نمىآيد و اقتضاى معجزه ختميّه بودن قرآن و حجت بودن آن بر همه افراد بشر تا قيامت، اين است كه تحريف، به ساحت قدس آن راه نيابد، كه در غير اين صورت، حجت خدا بر مردم ،تمام نخواهد بود و افزون بر اين، لازمهاش آن است كه خداوند اجازه بدهد كه مردم با استناد به آخرين كتابش گمراه شوند و چنين امرى از رحمت و حكمت پروردگار به دور است .
در اين ميان اگر رواياتى دلالت بر تحريف قرآن داشته باشد، به سه دليل لازم است آن روايات را تاويل، يا طرح و رد كرد:
الف - چنين رواياتى، بر خلاف حكم قطعى عقل و دليل لبّى است .
ب - براساس دستور صريح و متواتر ائمه (عليهم السلام) رواياتى را كه مخالف قرآن يا سنت قطعى باشد بايد قبول نكرد و روايات تحريف نيز ازآن جمله رواياتى است كه با مفاد آيات قرآن كريم و نيز با سنت قطعى رسول اكرم (صلی الله علیه واله) مخالفت دارند.
ج - بسيارى از روايات تحريف، مرسل است و بسيارى، مقطوع السند است و سند بسيارى، مجهول و مرفوع است. متن بعضى از اينها شهادت مىدهد كه مفاد آن يا جعل دشمن داناست و يا مختلق و ساخته دوست نادان! مثلاً درباره خلافت و ولايت اميرالمؤمنين (سلام اللّه عليه )مىگويند به اندازه ثلث قرآن حذف شده است، دو هزار آيه در اين باره بوده كه آنها را برداشتهاند! اگر دو هزار آيه از قرآن كم شده، اولا چطور آن حضرت (ص) ساكت بود و تماشا كرد تا قسمت مهمى از قرآن را كه زير بناى سعادت تمام جوامع بشرى است حذف كنند؟ و ثانياً چطور آن حضرت در هيچ يك از احتجاجات خود به يكى از آن آيات استدلال نكردهاند؟ چرا فقط بر سنت و كلمات رسول اكرم (صلی الله علیه واله) در جريان غدير و مانند آن و نيز به فضايل خودشان تمسك جستند؟
اگر بگوييد براى اينكه در ميان امت، اختلاف نشود آن حضرت سكوت كردند، مىگوييم اين پاسخ درست نيست؛ زيرا حفظ وحدت در جايى ضرورى است كه اصل دين باقى باشد ولى وقتى اصل دين در خطر است، جاى سكوت براى حفظ وحدت نيست چون وحدت در پرتو دين، محترم است. مضافاً بر اينكه گاه حكومتى تشكيل مىشود و نظامى استقرار پيدا مىكند، در آنجا ممكن است گفته شود كه براى حفظ وحدت بايد سكوت كرد ولى در آن زمان تازه مىخواستند نظام را تشكيل بدهند و اگر كسى در برابر تحريف قرآن اعتراض مىكرد مشكل اساسى پيش نمىآمد، و از اينها گذشته، حساسيت آنچنانى اصحاب و ياران و كاتبان و حافظان وحى را درباره يك «واو» در تاريخ نوشتهاند، چطور ممكن است كه دو هزار آيه عمداً از قرآن حذف شود و همه آگاهان صدر اسلام ساكت باشند؟ از طرف ديگر جملههايى كه بعضى گفتهاند جزء قرآن بوده و حذف شده با بررسى معلوم مىشود كه جزء قرآن نبوده؛ زيرا غالب آنها در حد عربى قابل قبول نبوده و مبتذل است .
بنابراين، بخشى از روايات تحريف، به طور مسلم رواياتى جعلى است؛ كه بحثى در آنها نيست و اين موارد را بايد طرح و طرد كرد. گروه ديگر، رواياتى است كه برخى مربوط به تفسير به رأى و تحريف عملى است نه تحريف لفظى و برخى ديگر مربوط به شأن نزول و تطبيق و تأويل آيه است نه تحريف قرآن و بعضى ديگر كه عبارت «أصحاب العربى» در آنها آمده درباره اختلاف قرائات است و بالاخره آن دسته از رواياتى كه حاكى از تفاوت قرآن دست نوشته حضرت اميرالمؤمنين (سلام اللّه عليه) با قرآن موجود است، بخشى از آن ناظر به تفاوت ترتيب سورههاى آن قرآن با قرآن موجود است؛ زيرا ترتيب سورههاى قرآن موجود براساس نزول تدريجى نيست ولى ترتيب در قرآن موجود نزد حضرت على (عليه السلام) براساس نزول تدريجى است. وبخشى ديگر رواياتى است كه مفاد آنها اين است كه علم ظاهر و باطن، تأويل و تنزيل و علم همه قرآن اعم از ناسخ ومنسوخ و غير آن پيش ائمه (عليهم السلام) است كه اين نيز غير از تحريف قرآن و كم و زياد شدن آيات آن است. و اگر فرض شود كه اين روايات، ظاهر در تحريف لفظى قرآن باشند، حتماً بايد بنا به همان دلايل سابق يعنى مخالفت با عقل قطعى و قرآن، آنها را به تحريف معنوى و تفسير به رأى و مانند آن تأويل كرد .
روايات و صيانت قرآن از تحريف
آخرين سخن دراين زمينه آن است كه در مقابل اين روايات، چهار طايفهديگر از روايات وجود دارد كه از مجموعه آنها به طور قطع ثابت مىشود كه قرآن كريم تحريف نشده است:
يكم: رواياتى كه سيره عملى ائمه (عليهم السلام) در استفاده از قرآن و استدلال به آن رانشان مىدهد. معصومين (سلام اللّه عليهم اجمعين) در مقام استدلال برهانى، در مقام مشاوره و در احتجاج جدلى، به همين قرآن تمسك مىكردند و هيچ كس نمىگفت كه شايد اين آيه كريمه كه با آن استدلال مىكنيد دست خورده باشد يا آياتى حذف شده باشد كه در معناى اين آيه دخالت داشته باشند، با توجه به اينكه اساس استناد اهل بيت طهارت (عليهم السلام) در استدلال قرآنى به تفسير قرآن، به خود قرآن بوده است، اينكه آن ذوات نورانى از قرآن استفاده مىكردند نوعى تعليم براى مانيز بود كه قبل از هر منبعى از قرآن كريم به عنوان اولين منبع استفاده كنيم .
دوم: رواياتى كه به ما فرمودهاند در حوادث سخت و فتنههاى روزگار، به اين كتاب پناه ببريد تا از هرفتنه و آشوبى مصون بمانيد. اگر قرآن كريم تحريف شده باشد (معاذ اللّه) خود، كتابى فتنه زده است، پس چگونه مىتواند ديگران را از فتنهها نجات دهد؟ اينكه قرآن كريم به فرمايش معصومين (عليهم السلام) راه گشاى مشكلات است، نشانگر آن است كه خود از هرگونه تحريفى مصون بودهوخواهد بود.
سوم: روايات «عرض بر كتاب» است. امامان معصوم (عليهم السلام) به همه ما دستور دادهاند كه براى استفاده از روايات، و اطلاع يافتن از صحت و سقم حديث، آن را بر قرآن عرضه كنيد؛ اگر مضمون آن موافق كتاب خدا بود آن را قبول كرده به محتواى آن عمل كنيد و اگر مخالف كتاب اللّه بود آن را طرح و طرد كنيد. و اين دستور، تنها اختصاص به روايات متعارض ندارد بلكه ملاك و معيارى است براى تك تك روايات وارده و كتب روايى، خواه معارض داشته باشد و خواه نداشته باشد.
چهارم: اين بخش كه مهمترين گروه از روايات عدم تحريف قرآن است و به حد تواتر و قطعيت بين مسلمين رسيده، نصوص روايت ثقلين است ؛ زيرا نصوص روايات عرض بر قرآن، اگر در نزد شيعه به حد تواتر رسيده است، در نزد عامه ظاهراً متواتر نيست و اين از امتيازات شيعه در اثبات عدم تحريف قرآن است، ولى نصوص ثقلين متواتر بين شيعه و سنى است و قويترين رواياتى كه دلالت بر عدم تحريف قرآن كريم دارند.
چند نكته از روايت قطعى و متواتر ثقلين
از حديث شريف ثقلين چند نكته استفاده مىشود كه با ذكر آنها ،مطالب اين فصل را به پايان مىبريم:
يك - از آنجا كه اسلام، خاتم شرايع آسمانى است و عصاره نبوت و ميراث رسول اكرم (صلی الله علیه واله) همان «ثقلين» يعنى قرآن و عترت است، عمل و تمسك به آنها لازم و ضرورى است، البته برهان قاطع عقلى همواره متقن بوده و حجيت آن مسلم و مفروغ عنه است .
دو - قرآن كريم به دليل خاتميتش، جامع تمام نيازمنديهاى بشر است و تا پايان دنيا هدايتگر علمى و عملى همه افراد بشر خواهد بود .
سه - قرآن كريم به دليل ضرورت تمسك مسلمين به آن، مصون از هرگونه تحريف و دخل و تصرف است.
چهار - اهل بيت عصمت و طهارت (سلام اللّه عليهم) پيشوايان بشر و آگاه از احتياجات آنان و عالم به محتواى قرآن هستند.
پنج - قرآن و عترت از يكديگر جدا شدنى نيستند و دو ثقل به هم پيوسته و دو حبل در هم تنيده الهىاند كه تنها راه هدايت بشر، تمسك به اين دو ثقل در كنار يكديگر است و بس.
پی نوشت :
[۱] سوره اسراء، آيه ۱۰۵
[۲] سوره فصلت ، آيه ۴۲
[۳] سوره جن، آيات۲۷ و ۲۸
[۴] سوره شعراء، آيات۱۹۳ و ۱۹۴
[۵] سوره تكوير، آيه ۲۱
[۶] سوره جن، آيه ۲۸
[۷] سوره آل عمران، آيه ۱۰۸
[۸] سوره آل مريم، آيه ۶۴
[۹] سوره انبياء، آيه ۲۷
[۱۰] سوره يس، آيات۱ تا ۴
[۱۱] الميزان، ج.۲ ص ۱۳۴
[۱۲] بحار، ج.۱۸ ص ۱۹۵
[۱۳] سوره محمد (ص)، آيه ۱۴
[۱۴] سوره آل عمران، آيه ۹
[۱۵] نهج البلاغه، خطبه ۴
[۱۶] سوره قمر، آيه ۵۵
[۱۷] سوره نمل، آيه ۶
[۱۸] سوره اعلى، آيه ۶
[۱۹] سوره اعلى، آيه ۷
[۲۰] سوره هود، آيه ۱۰۸
[۲۱] سوره هود، آيه ۱۰۸
[۲۲] سوره هود، آيه ۱۰۷
[۲۳] سوره هود، آيه ۱۰۸
[۲۴] نهج البلاغه، خطبه ۷۲
[۲۵] سوره انعام، آيه ۵۹
[۲۶] سوره نمل، آيه ۶
[۲۷] سوره نجم، آيات۸ و ۹
[۲۸] سوره قمر، آيه ۵۵
[۲۹] سوره آل عمران، آيه ۱۶۴
[۳۰] سوره نمل، آيات۹۱ و ۹۲
[۳۱] سوره بقره، آيه ۲۵۲
[۳۲] سوره تكوير، آيه ۲۴
[۳۳] سوره نجم، آيات۳ و ۴
[۳۴] سوره احقاف، آيه ۸
[۳۵] سوره احقاف، آيه ۸
[۳۶] سوره فتح، آيه ۴
[۳۷] سوره حاقه، آيات ۴۶ - ۴۴
[۳۸] سوره حاقه، آيه ۴۷
[۳۹] سوره آل عمران، آيه ۱۷۸
[۴۰] سوره يونس، آيه ۳۷
[۴۱] سوره يوسف، آيه ۱۱۱
[۴۲] سوره شورى، آيه ۱۱
[۴۳] سوره يونس، آيه ۳۷
[۴۴] سوره يوسف، آيه ۱۱۱
[۴۵] سوره نجم، آيات۳ و۴.
[۴۶] سوره آل عمران، آيات ۷۱ - ۶۹
[۴۷] سوره آل عمران، آيه ۷۸
[۴۸] سوره بقره، آيه ۷۹
[۴۹] سوره بقره، آيه ۷۵
[۵۰] سوره بقره، آيات۸۹ و ۹۰
[۵۱] سوره بقره، آيه ۱۴۶
[۵۲] سوره بقره، آيه ۱۷۴
[۵۳] سوره نساء، آيه ۱۰
[۵۴] سوره فصلت، آيات۴۱ و ۴۲
[۵۵] سوره احقاف، آيه ۲
[۵۶] سوره فصلت، آيه ۴۲
[۵۷] سوره نحل، آيات۲۶ و ۲۷
[۵۸] سوره بقره، آيه ۱۳۰
[۵۹] سوره غافر، آيه ۵
[۶۰] سوره غافر، آيه ۵
[۶۱] سوره يونس، آيه ۱۵
[۶۲] سوره توبه، آيه ۳۴
[۶۳] شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج.۳ ص ۵۳
[۶۴] سوره توبه، آيه ۳۴
[۶۵] سوره توبه، آيه ۱۰۰
[۶۶] تفسير طبرى، ج.۱۱ ص ۷
[۶۷] الدر المنثور، ج.۴ ص ۱۷۸
[۶۸] سوره كهف، آيه ۵۱
[۶۹] سوره مائده، آيه ۱۵
[۷۰] سوره صف، آيه ۸
[۷۱] سوره يونس، آيه ۱۵
[۷۲] سوره يونس، آيه ۱۵
[۷۳] سوره صف، آيه ۸
[۷۴] سوره توبه، آيه ۳۲
[۷۵] سوره انعام، آيه ۱۸
[۷۶] سوره تكوير، آيه ۱
[۷۷] سوره آل عمران، آيه ۱۱۲
[۷۸] كلام حضرت زينب (س) در شام به يزيد (بحار، ج.۴۵ ص (۱۳۵
[۷۹] سوره جن، آيات۲۷ و ۲۸
[۸۰] سوره فجر، آيه ۱۴
[۸۱] سوره جن، آيه ۲۷
[۸۲] سوره توبه، آيه ۳۳
[۸۳] سوره سبأ، آيه ۲۸
[۸۴] سوره مدثر، آيه ۳۱
[۸۵] سوره فرقان، آيه ۱
[۸۶] سوره حجر، آيه ۹
[۸۷] سوره حجر، آيه ۶
[۸۸] سوره مؤمنون، آيه ۸۳
[۸۹] سوره تكوير، آيه ۲۲
[۹۰] سوره قلم، آيات ۶ - ۱
[۹۱] سوره بروج، آيات۲۱ و ۲۲
[۹۲] سوره ذاريات، آيه ۵۰
منبع:حضرت آية اللّه جوادى آملى؛تفسير موضوعى قرآن كريم (قرآن در قرآن)