تعليم مصدر باب تفعيل از ريشه «ع ـ ل ـ م» و به معناى آموختن و آگاهانيدن است.[۱] تعليم، آگاهى دادن و تعلّم آگاه شدن نفس به يك موضوع است.[۲]برخى گفتهاند: تعليم، بر خلاف اِعلام، ويژه امورى است كه با تكرار و فراوانى همراه باشند، به گونهاى كه اثرى از آنها در ذهن متعلّم پديد آيد[۳]، بر همين اساس مىتوان گفت تعليم بيان و روشن كردن چيزهايى است كه شخص جاهل به كمك آنها عالم مىشود.[۴]
تربيت مصدر باب تفعيل از مادّه «ر ـ ب ـ ب» يا «ر ـ ب ـ و» و به معناى پروردن و پرورانيدن[۵] و تهذيب[۶] است. ابنفارس معناى تربيت را به سه اصل بازمىگرداند: ۱. اصلاح كردن؛ ۲. همراهى كردن و ملازم بودن با موضوع تربيت كه منظور از آن مراقبت مداوم از متربّى است؛ ۳. پيوستگى مربّى و متربّى در فرايند تربيت.[۷]
از ديدگاه راغب و برخى واژه پژوهان معاصر، تربيت، ايجاد كردن تدريجى چيزى تا رسيدن آن به سر حدّ كمال است.[۸] در تعريفى ديگر تربيت فراهم ساختن بسترى براى برانگيختن و رشد استعدادهاى نهفته در يك موجود است، به نحوى كه بتواند به شكلى مستمرّ او را در راه رسيدن به كمال وجودى يارى دهد.[۹] تركيب عطفى «تعليم و تربيت» در فارسى به «آموزش و پرورش» ترجمه شده است.[۱۰]
در تفاوت بين اين دو كلمه مىتوان گفت «تربيت» معنايى دامنهدار و گسترده دارد، در حالى كه واژه «تعليم» از نظر مدلول، جزئى از تربيت يا وسيلهاى از وسايل آن است. تربيت يعنى برانگيختن و پرورش استعدادها و قواى گوناگون انسان كه بايد با كوشش خود متربّى نيز توأم گردد تا به منتهاى كمال خود برسد. تعليم با مفهوم محدود آن عبارت است از تلقين و ايصال و انتقال معلومات به اذهان شاگردان[۱۱]، بر اين اساس اگر تربيت به صورت مطلق و به تنهايى به كار رود مفهوم تعليم را نيز در برمىگيرد؛ اما وقتى با تعليم همراه گردد معناى آن محدود و متمايز مىشود، به هر روى، عطف تعليم و تربيت بر اين نكته دلالت مىكند كه تحقّق هريك از اين دو و سودمند بودن آن براى بشر، منوط به تحقّق ديگرى است، از همينرو در حوزه معنايى علم* در قرآن، از سويى حلم را دربرمىگيرد و از سوى ديگر با واژههايى نظير معرفت، فقه، حكمت* و شعور* مرتبط مىشود.[۱۲]
از آيه ۷۹ آل عمران/۳ برمىآيد كه تعليم و تعلم با هدف جلب خشنودى خدا، ربّانى شدن را براى انسان به ارمغان مىآورد.[۱۳]
در فرهنگ اسلامى سدههاى نخست، نوعاً عنوان «علم» بر دانشى كه ماهيت دينى داشته اطلاق مىشده و در نتيجه در تقابل با دانش دنيوى و غير دينى بوده است، به همين سبب واژه «عالم» نيز معناى دانشمند در علوم و موضوعات دينى را داشت و كاربرد آن به معناى مطلق دانشمند، استعمال متأخر اين واژه است.[۱۴]
فعل «علّم» در صيغههاى مختلف آن، بيش از ۴۰بار در قرآنكريم به كار رفته است (نساء/۴،۱۱۳؛ يوسف/۱۲، ۳۷ ...)؛ امّا از فعل «ربّى» تنها دوبار بهشكل «ربّيانى» و «ربّك» (اسراء/۱۷،۲۴؛ شعراء/۲۶،۱۸) آمده است برخى از آيات قرآن نيز به دلالت التزامى به تعليم اشاره دارد؛ مثلا از واژه «تفقّه» (فهميدن و آگاهى يافتن در دين) در آيه۱۲۲توبه/۹ استنباط مىشود كه اساس انذار*، به عنوان يكى از اهداف بعثت پيامبران، بر تعليم است، چنانكه برخى روايات نيز تفقه را به تعلّم آنچه بر پيامبر نازل شده تفسير كردهاند.[۱۵]
در ۲۵ مورد از آيات قرآن كه از تعليم بحث شده با اسناد تعليم به خداوند، فاعل آن ذات اقدس الهى دانسته شده است. (بقره/۲،۳۱؛ الرحمن/۵۵،۲؛ علق/۹۶، ۴ ـ ۵ ...) البته اين در صورتى است كه «شَديدُ القُوى» در آيه ۵ نجم/۵۳ را نيز خداوند بدانيم.
تعليم و تربيت با توجه به مخاطب آن، سه قسم است: تعليم و تربيت فرد كه در درجه نخست قرار دارد: «قوااَنفُسَكُم واَهليكُم نارًا».(تحريم/۶۶،۶؛ نيز نك: شمس/۹۱،۹) اميرمؤمنان، امام على(عليه السلام) در تفسير اين آيه فرمود: نيكى را به خود و خانوادهتان ياد دهيد و خود را بر آن پرورش دهيد.[۱۶] در مرحله بعد، تعليم و تربيت خانواده كه همين آيه با تعبير«اَهليكُم»به آن اشاره دارد. آخرين مرحله، تعليم و تربيت جامعه است. آيات امر به معروف و نهى از منكر (آلعمران/۳،۱۰۴ و...) و آيه نفر (توبه/۹،۱۲۲) ناظر به اين قسم از تعليم و تربيت است.
تعليم، تربيت و تزكيه:
در قرآنكريم واژه تعليم با تزكيه آمده است (بقره/۲، ۱۲۹، ۱۵۱؛ آلعمران/۳،۱۶۴؛ جمعه/ ۶۲،۲) نه تربيت. اكنون بايد ديد ميان تربيت و تزكيه چه تناسبى است. فاعل فعل «زكّى» و صيغههاى مختلف آن، گاه خداوند (بقره/۲، ۱۷۴؛ آلعمران/۳،۷۷؛ نساء/۴،۴۹؛ نور/۲۴، ۲۱) و پيامبر (توبه/ ۹،۱۰۳...) و گاه خود انسان (شمس/ ۹۱،۹؛ نجم/۵۳، ۳۲؛ نساء/۴، ۴۹) است. ريشه عربى «زكا» باليدن و رشد كردن صحيح و پاك است[۱۷]كه كاربرد آن به اين معنا در متون قديمى عربى نيز به چشم مىخورد[۱۸] و همچنين صيغه «أزكى» در آيه ۲۳۲ بقره/۲ با اين معنا مرتبط است[۱۹]؛ اما در معناى پاك و پاكيزه (زَكى، زَكّى، تَزَكّى) ظاهراً واژه از اديان قديمتر گرفته شده است و در عبرى نيز به معناى پاك و طاهر بودن به مفهوم اخلاقى آمده است؛ همچنين واژههاى خويشاوند آن در آرامى و سريانى همه به معناى پاك و پاكيزه بودن هم از نظر جسمانى و هم از نظر اخلاقى است.[۲۰]
از ديدگاهى ديگر، تزكّى و تزكيه* مذكور، در آيات مكى قرآن اشارهاى به انفاق مال در راه خداوند ندارند، بلكه مفهوم آن صرفاً اخلاقى ـ دينى است و به تصفيه و پيراستن نفس مربوط مىشود.[۲۱]
وعد و وعيد، و موعظه و تذكّر پيامبر و تكرار اين امور نسبت به مردم براى ايمان آوردن و صالحشدن يا پر رنگ شدن انگيزه آنها در ايمان و عمل صالح نيز از مصاديق تزكيه شمرده شدهاست.[۲۲]
در تفاوت بين تزكيه و تربيت دو نظر مطرح شده است: ۱. تزكيه بزرگ كردن و رشد دادن با انگيزه و صبغه خدايى و در جهت خير، بركت، سعادت و خوشبختى است؛ ولى تربيت فقط به معناى زياد شدن است، آن هم از لحاظ ظاهرى.[۲۳]
۲. تزكيه از زكات است كه معناى نموّ صالح مىدهد؛ يعنى رشد و نموّى كه ملازم خير و بركت باشد و چنين برداشت مىشود كه تزكيه نوعى خاص از تربيت حاصل از عادت دادن اشخاص به اخلاق نيك و اعمال صالح است كه با آن به كمال انسانيت خود مىرسند.[۲۴]
تزكيه مانند تطهير معناى زدودن آلايشهاى نفسانى و كاستن چيزى را در بر دارد، با اين تفاوت كه برخلاف تطهير، تزكيه در كنار اين كاهش، بركت و افزايش را نيز مد نظر دارد. با اين وصف تفاوت تزكيه و تربيت نيز روشن مىشود؛ تزكيه رشدى است كه بر اثر برداشتن موانع به طور طبيعى حاصل مىشود. يكى از لوازم تربيت، اصلاح است كه تزكيه اين نقش را به خوبى ايفامىكند، پس تزكيه مقدمه تربيت است و هنگامى كه تزكيه صورت گيرد، تربيت روند طبيعى خود را آغاز مىكند. تزكيه شرط رشد* است و
تربيت خود رشد.[۲۵] بر مبناى همين تمايز بين تزكيه و تربيت، پيامبران كسى را به تربيتى خاص وانمىدارند؛ ولى موانع را به او نمايانده و او را به فطرت اوليه خود باز مىگردانند تا شخص به اختيار خود تربيت خود را آغاز كند.
از ۴ آيهاى كه در آنها تعليم و تزكيه با هم ذكر شده، در سه مورد (بقره/ ۲، ۱۵۱؛ آل عمران /۳، ۱۶۴؛ جمعه/۶۲، ۲) تزكيه مقدم بر تعليم و در يك مورد (بقره/۲،۱۲۹) تعليم مقدم بر تزكيه آمده است، در نتيجه اين سؤال مطرح مىشود كه از تعليم و تربيت يا تعليم و تزكيه كدام مقدم است. اجمالا از آيات ۷ـ۱۰ شمس/۹۱ چنين برمىآيد كه علم بدون تزكيه، سعادت و رستگارى نمىآورد. و تنها آيهاى كه تعليم را مقدم كرده، دعاى ابراهيم در حق فرزندانش است، چنانكه علوم و معارف از نظر مرتبه و در مقام تحقق خارجى بر تزكيه مقدم است كه به اعمال و اخلاق بازمىگردد.[۲۶] در جمع بين دو ديدگاه مطرح مىتوان گفت سطحى از تعليم يا نوعى تعليم اجمالى نيز بر تزكيه و تربيت مقدم است. اگر تلاوت را هم نوعى آگاهى دادن بدانيم، در آيه ۲ جمعه/ ۶۲ تلاوت بر تزكيه و تعليم هر دو مقدّم شده است. از سوى ديگر تزكيه نفس هم بدون معرفت و علم ممكن نيست، پس براى حصول تزكيه نفس، آموختن مسائل روانى و اخلاقى مقدمتاً ضرورى است.[۲۷] در اين راستا تذكّرات الهى و تنبيهات روحانى نوعى توجه و آمادگى را موجب مىشوند و سپس مرتبه تزكيه محقق مىگردد.[۲۸]
ويژگيهاى معلّم و متعلّم:
عالم بايد علم خود را به ديگران بياموزد، زيرا علم رزقى است كه خداوند بدو عطا كرده و از او انفاق آن را خواسته است: «و مِمّا رَزَقنـهُم يُنفِقون».(بقره/۲،۳) امام صادق(عليه السلام) در تفسير اين آيه فرمود: «وممّا علّمناهم يبثّون».[۲۹] از آيات ۶۵ ـ ۷۰ كهف/ ۱۸ دو ويژگى را مىتوان براى معلم و مربى دريافت كه با آيات ديگرى نيز تأييد مىشوند: ۱. معلّم خود به آنچه تعليم مىدهد عالم باشد. (نيز نك: مريم/ ۱۹، ۴۳؛ ۲. معلم استعداد متعلّم را بشناسد و هر موضوعى را به هر كسى نياموزد.[۳۰]
در آيات ديگر به صفاتى ديگر نيز براى معلم برمىخوريم؛ مانند عمل به علم و الگو بودن براى متعلّم (انعام/۶، ۹۰؛ احزاب/ ۳۳، ۲۱؛ فصّلت/۴۱، ۳۳)، اخلاص در تعليم و تربيت (فرقان/۲۵،۵۷؛ شعراء/۲۶، ۱۶۴)، ترس از خدا (احزاب/۳۳، ۳۹)، تواضع (شعراء/۲۶، ۲۱۵)، اهتمام به انجام وظيفه تعليم و تربيت (ق۵۰،۴۵؛ ذاريات/۵۱،۵۵)، عدم سختگيرى و اجبار (شورى/۴۲، ۴۸؛ يس/۳۶،۱۷)، رأفت و مهربانى نسبت به متعلّم و
مترّبى ـ كه از تناسب صفت «الرحمن» با فعل «علم القرآن» در آيات ۱ و ۲ الرحمن/ ۵۵ (نيز نك: آلعمران/۳،۱۵۹) به دست مىآيد[۳۱]، غافل نشدن معلم از تربيت خود و تكاپو و تلاش براى رشد خود كه از توصيه گفتن دعاى «رَبِّزِدنى عِلمـا»(طه/۲۰،۱۱۴) به پيامبر(صلى الله عليه وآله) استفاده مىشود[۳۲] و عشق و علاقه به پيشرفت شاگردان. (توبه/ ۹،۱۲۸)
افزون بر اين، از آيه ۳۳ فصّلت/۴۱ فهميده مىشود كه تعليم معارف الهى، هرگاه با عمل صالح و تسليم معلم در برابر حق همراه شود، او را در زمره بهترين انسانها قرار مىدهد.
براساس آيات ۶۵ ـ ۷۰ كهف/۱۸ متعلّم بايد اين شرايط را داشته باشد: علاقهمندى به يادگيرى موضوع (نيزطه/۲۰، ۱۱۴)، داشتن آمادگى و استعداد يادگيرى موضوع، رشد و كمالخواهى از تعلّم نه تحصيل دنيا و متاع آن، تابع و مطيع معلم خود بودن و حرمتگذارى وى (نيز كهف/۱۸،۵۶) و صابر و بردبار بودن در مسير تعلّم.[۳۳] در آيات ديگر ويژگيهاى ديگرى نيز آمده است؛ مانند عبرتآموزى از خطاها و تجارب ديگران (يوسف/۱۲، ۱۰۹؛ روم/۳۰،۹)، داشتن روحيه پرسشگرى (نحل/۱۶، ۴۳)، انتخاب استاد شايسته (نحل/۱۶،۴۳؛ انبياء/۲۱، ۷) و اهلدقت و تفكر بودن. (عبس/۸۰، ۲۴ به بعد)
روشهاى تعليم در قرآن:
روشهاى تعليم را مىتوان به دو دسته تقسيم كرد: ۱. مستقيم كه عموماً گفتارى بوده و در آنها متعلّم با قصد قبلى براى يادگيرى حاضر مىشود؛ ۲. غيرمستقيم كه كلامى و گفتارى نيست.[۳۴]
۱. روشهاى مستقيم
أ. خطابه و سخنرانى:
آيه شريفه «اُدعُ اِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ والمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ...»(نحل/۱۶،۱۲۵) اين روش را به پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله)سفارش مىكند. «موعظه حسنه» عبارتى است كه نفس شنونده را نرم و قلبش را رقيق مىسازد و اين همان خطابه است.[۳۵] آنچه در اين شيوه تعليم مهم است سخن گفتن روشن و آشكار (نحل/۱۶، ۸۲؛ يس/۳۶، ۱۷) همراه با تأنى شمرده و با نظمى زيباست، زيرا خداوند خود آيات قرآن را به شيوه ترتيل بر پيامبر خواند: «و رَتَّلنـهُ تَرتيلا»(فرقان/۲۵، ۳۲) و به پيامبر نيز دستور داد تا چنين بخواند: «و رَتِّلِ القُرءانَ تَرتيلا».(مزمّل/۷۳،۴)
ب. گفتوگو:
موفقيت اين روش را مىتوان مرهون احساس مشاركت ياد گيرنده دانست.[۳۶] روش گفتوگو، روشهاى خردترى را دربرمىگيرد؛ بدينشرح:
يك. پرسش* و پاسخ:
اين روش در قرآنكريم نيز مشاهده مىشود. آياتى كه با
«يسئلونك»شروع مىشود و سپس به پاسخ آنها مىپردازد از اين دستهاند؛ مانند آيات ۱۸۹، ۲۱۵، ۲۱۷ و ۲۱۹ بقره/۲.
دو. مباحثه:
يكى از صفات مؤمنان مشورت با يكديگر است: «و اَمرُهُم شورى بَينَهُم».(شورى/۴۲،۳۸) پيامبر نيز مكلف بود در برخى امور اجتماعى با مردم مشورت كند: «و شاوِرهُم فِى الاَمرِ».(آلعمران/۳،۱۵۹)
سه. مجادله:
قرآنكريم اين روش را با قيد احسن به رسميت مىشناسد: «اُدعُ اِلى سَبيلِ رَبِّكَ... وجـدِلهُم بِالَّتى هِىَ اَحسَنُ».(نحل/۱۶،۱۲۵) مجادله* احسن جدالى است كه طرف را به عناد و لجبازى نكشاند و مقدّمات كذب را هرچند خصم آنها را باور كند به كار نبندد و از بى عفتى در كلام و سوء تعبير اجتناب كند.[۳۷] آيات ۲۵۸ بقره/ ۲، ۷۴ ـ ۸۲ انعام/۶ و ۴۲ اسراء/۱۷ نمونههايى روشن از روش مجادلهاند.
۲. روشهاى غير مستقيم
أ. روشهاى مشاهدهاى:
اين روش خود مشتمل بر سه روش نمايشى، ايفاى نقش و تقليد از الگو*ست؛ بدين شرح:
يك. روش نمايشى:
قرآن بسيار بر تفكر و تعقل تأكيد مىورزد. اساس بيان قرآن در اينگونه تأكيدها برخورد نزديك حسّى و بررسى دقيق موضوعى حسّى است.[۳۸] در بسيارى از آيات قرآن صحنههاى گوناگون طبيعت به صورت پياپى به نمايش درآمده و ضمن زدودن غفلت، توجه دادن به آن پديدهها و تشويق به تفكر در آنها، تأثيرىشگرف بر نفس مخاطب مىگذارد. آيات ۴رعد/۱۳، ۴۸ ـ ۵۰ روم/۳۰، ۲۱ زمر/۳۹، و... نمونههايى از اين روشاند.[۳۹]
دو. روش ايفاى نقش:
قرآنكريم در اين روش مخاطب را به ايفاى نقشى فرا مىخواند كه گاه نقش مورد نظر در عمل به او نشان داده مىشود؛ مانند آنچه در آيه ۳۱ مائده/۵ آمده است: «فَبَعَثَ اللّهُ غُرابـًا يَبحَثُ فِى الاَرض» و بر اساس آن قابيل دريافت كه بايد بدن برادرش را در زمين دفن كند، و گاه نقش مورد نظر به صورت غير مستقيم به او بيان مىشود كه ثبات يك موضوع و استحكام آن يا تأكيد بر اهميت يك موضوع مورد توجه است؛ مانند ايفاى نقش مادرى كه از آيه ۲۳۳ بقره/۲ استفاده مىشود: «والولِدتُ يُرضِعنَ اَولـدَهُنَّ حَولَينِ كامِلَينِ...».
سه. روش تقليد ازالگو:
در اين روش، يادگيرى به طور مستقيم و از طريق مشاهده انجام مىگيرد. قرآنكريم اطاعت از نياكان و پيشينيان را نكوهيده است (بقره/۲،۱۷)؛ ليكن اصل تبعيت جاهل از عالم را تأييد مىكند (نحل/۱۶، ۴۳؛ انبياء/۲۱،۷)، بر اين اساس ابراهيم و همراهان او (ممتحنه/ ۶۰، ۴)، آسيه و مريم (تحريم/۶۶، ۱۱ـ
۱۲) و سرانجام پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)(احزاب/ ۳۳، ۲۱) را الگوى ديگران معرفى مىكند. در مقابل، با ارائه نمونههاى منفى (مسد/۱۱۱، ۱ـ۵) و گاه مقايسه آنها با الگوهاى مثبت (تحريم/ ۶۶، ۱۰ـ ۱۲) ضمن بيان آسيبها، بر ژرفايى تأثير پيام مىافزايد.
ب. روش اكتشافى:
حسن كنجكاوى، نياز به دانستن، فهميدن، شناخت محيط و كشف حقيقت، از ويژگيهاى بارز انسان است و اين انگيزه انسان را به سوى بررسى، تحقيق و تفكر سوق مىدهد. لذتى كه انسان از حل مستقل مسئله احساس مىكند به مراتب بيشتر از آن است كه شخصى ديگر كليد حل معما را در اختيارش قرار دهد.[۴۰] روشهاى زير مجموعه روش اكتشافىاند:
يك. روش مقايسهاى:
در يادگيرى مطالب ارتباط ميان مفاهيم نقش اساسى را بر عهده دارد؛ به اين معنا كه هرگاه انسان موفق شود ميان چند مفهوم رابطه موجود را كشف كند ذهن او از اين ارتباط منطقى به مفهومى جديد مىرسد و آن را فرا مىگيرد. قرآنكريم در آيه ۲۵۶ بقره/۲ به خوبى تذكر داده است كه وقتى مرز ميان رشد و غىّ روشن بوده و تشخيص آنها از هم دشوار نباشد در اجراى دين الهى اجبار و اكراهى نيست، بلكه مردم هم فطرتاً و هم عقلا با جان و دل آن را مىپذيرند. آيات ۲۴ هود/ ۱۱؛ ۱۶ رعد/۱۳ و ۳۹ يوسف/۱۲ نمونههايى روشن از كاربرد روش مقايسهاىاند.
دو. روش تمثيل:
علامه طباطبايى ذيل آيه ۸۹ اسراء/۱۷ مىفرمايد: «تصريف اَمثال» به معناى برگرداندن و دوباره آوردن و با بيانها و اسلوبهاى گوناگون ايراد كردن است و مَثَل به معناى وصف مقصود است به چيزى كه آن را ممثّل و مجسّم و به ذهن شنونده نزديك كند.[۴۱] آيه ۲۱ حشر/ ۵۹ اين روش را برانگيزاننده تفكر انسانها و دانشمندان مىداند.
سه. روش قصه گويى:
قرآن بسيارى از مباحث اعتقادى، اخلاقى و اجتماعى را در قالب قصه بيان مىكند و هدف از قصهگويى را عبرت گرفتن از گذشتگان و تاريخ آنها: «لَقَد كانَ فى قَصَصِهِم عِبرَةٌ لاُِولِى الاَلبـبِ»(يوسف/ ۱۲،۱۱۱) و واداشتن انسانها به تفكر: «فَاقصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُم يَتَفَكَّرون»(اعراف/ ۷،۱۷۶) بيان كرده است.
معلمان و مربيان قرآنى:
در قرآنكريم تعليم و تزكيه به چند فاعل نسبت داده شده است.
۱. خداوند:
تعليم چنانكه پيشتر اشاره شد در ۲۵ آيه قرآن به خداوند نسبت داده شده و بر اساس آيات ۳۱ و ۲۵۱ بقره/ ۲؛ ۶ يوسف/ ۱۲؛ ۶۵ كهف/۱۸؛ ۳ ـ ۴ الرحمن/۵۵ و ۴ علق/ ۹۶، نخستين معلم بشر است. فخر رازى اين تعبير را براى خداوند نمىپسندد و مىگويد: معلم در عرف و كاربرد مردم كسى است كه حرفهاش تعليم و تلقين باشد و در نتيجه كاربرد آن بدون تقييد و
اضافه كردن به چيزى براى خداوند شايسته نيست.[۴۲] در باب تربيت و تزكيه نيز اين نكته شايان توجه است كه خداوند در حدود ۱۰۰۰ مورد در قرآن مجيد با كلمه مقدس «ربّ»* مربّى بودن خود را به بندگانش گوشزد فرموده است. او اولين مربّى انسانهاست كه بر اساس شأن ربوبى خود به انسان آنچه را نمىدانست آموخت. (علق/۹۶، ۳ـ۵)
آموزههايى را كه خداوند در مقام معلمى به انسان تعليم داده و در قرآن از آنها ذكرى به ميان آمده عبارتاند از: ۱.آنچه انسان نمىدانست يا نمىداند (بقره /۲، ۱۵۱، ۲۳۹؛ نساء/ ۴، ۱۱۳؛ علق/ ۹۶، ۵) كه بنا به مورد، به اخبار پيامبران[۴۳]، شرايع دينى[۴۴] مانند نماز واجب[۴۵]، داستان امتهاى گذشته، اخبار آيندگان[۴۶]، مجهولات عصر پيامبر[۴۷]، اسرار و حقايق كتاب و حكمت[۴۸]، نوشتن با قلم، يا مطلق مجهولات بشر[۴۹] تفسير شده است. ۲. بيان (الرحمن/۵۵،۴) كه به بيان حلال و حرام، بيان دنيا و آخرت، بيان خير و شر، و نيز كلام و سخن تفسير شده است. از آنجا كه اين واژه به صورت مطلق در قرآن ذكر شده مىتوان آن را اعم از همه اين مطالب دانست؛ يعنى بيان هرچه كه بشر به آن نيازمند است.[۵۰] ۳.كتابت. (بقره/۲، ۲۸۲؛ علق/ ۹۶، ۴) ۴.كتاب(مائده/ ۵، ۱۱۰) كه مجموعه امر و نهى و شرايع دينى خداوند است.[۵۱] ۵.تورات و انجيل. (مائده/۵،۱۱۰) ۶. حكمت (بقره/ ۲، ۲۳۱، ۲۵۱، ۲۶۹؛ آل عمران/ ۳، ۸۱ ...) كه به صائب بودن در قول و عمل تفسير شده است[۵۲]، بر اين اساس، تلاوت كتاب، تعليم كتاب و تعليم حكمت از ترتيبى منطقى برخوردار است، چون كسى كه كتاب را خواند (تلاوت) و حقايق آن را دريافت و عمل كرد (تعليم) يقيناً به حكمت دست مىيابد.[۵۳] برخى، مانند قتاده و شافعى، حكمت را به سنت تفسير كردهاند.[۵۴] معرفت به دين و فهم تأويلات، احكامى كه دانستن آنها تنها از طريق پيامبران ميسّر است و يكى از اوصاف كتاب خدا، از جمله معانى حكمت بيان شده است.[۵۵] در جامعترين ديدگاه، علامه طباطبايى بر آن است كه حكمت، معارف حقيقى است كه خداوند براى روشنگرى
بشر در كتابش آورده است.[۵۶] ۷. علم غيب (كهف/۱۸، ۶۵[۵۷]؛ جنّ/ ۷۲، ۲۶ ـ ۲۷) كه خداوند به طور خاص و انحصارى به اوليا و دوستان خود عطا مىكند. ۸.تربيت حيوانات شكارى. (مائده/۵،۴) ۹. علم اسما كه خداوند به آدم آموخت (بقره/ ۲، ۳۱) و مفسران آنرا به نام هر چيز، اصناف مخلوقات و ويژگى هر يك، نام فرشتگان، نام همه فرزندان آدم تفسير كردهاند.[۵۸] ۱۰. تأويل احاديث (يوسف/ ۱۲، ۶، ۲۱، ۳۷، ۱۰۱) كه مراد از آن تعبير خواب، عواقب امور كه از طريق وحى به پيامبر اعلام مىشود، يا تأويل سخنان پيامبران و امتهايشان است.[۵۹] ۱۱.يقين و معرفت يعقوب به خدا. (يوسف/ ۱۲، ۶۸)[۶۰]۱۲.منطقالطير (نمل/۲۷، ۱۶) كه به حضرت سليمان تعليم داده شد. ۱۳.آنچه به خواست خدا به حضرت داود تعليم دادهشد (بقره/۲،۲۵۱) و آن بر اساس تفاسير، اموردينى و دنيوى، مانند قضاوت بين مردم، زبور، صداى خوش، فهم سخن حيوانات و صنعت زرهسازى[۶۱] (انبياء/۲۱، ۸) بود.
۲. پيامبران(عليهم السلام):
پس از خداوند، پيامبران معلم و مربّى واقعى بشر بودهاند و چنانكه اميرمؤمنان، على(عليه السلام) فرمود انبيا آمدند تا گنجهاى نهفته خردها را برانگيزانند: «و يثيروا لهم دفائن العقول».[۶۲] عقل بشر نيازمند تحريك و به حركت درآورده شدن و آزاد گشتن است و به شهادت تاريخ و عقل، جز پيامبران(عليهم السلام)كسى اين كار را نكرده و نمىتواند انجام دهد.[۶۳] به همين سبب خداوند وظيفه تربيت و تزكيه را بر عهده پيامبران نهاده (بقره/۲،۱۲۹؛ آلعمران/۳، ۱۶۴؛ جمعه/۶۲،۲) و از آنان مىخواهد پيامهاى الهى را به مردم برسانند. (احزاب/۳۳، ۳۹)
۳.اهلبيت(عليهم السلام):
در آيات ۷ انبياء/۲۱ و ۴۳ نحل/۱۶ خداوند امر مىكند از اهل ذكر سؤال كنيد و به علم و معرفت برسيد. اهلالذكر را برخى به اهلكتاب[۶۴]، آگاه به اخبار امتهاى گذشته[۶۵] و اهلقرآن[۶۶] تفسير كردهاند؛ ليكن روايات اهلبيت(عليهم السلام)آن را بر امامان معصوم تطبيق كردهاند.[۶۷]
منابع
اسلام و تعليم و تربيت، ابراهيم امينى، انجمن اولياء مربيان، ۱۳۷۶ش؛ البرهان فى تفسير القرآن، البحرانى (م.۱۱۰۷ق.)، قم، البعثة، ۱۴۱۵ق؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، ۱۳۷۴ش؛ تربيت از
ديدگاه اسلام، احمد بهشتى، نشر پيام؛ ترجمه و تفسير نهجالبلاغه، محمدتقى جعفرى، تهران، فرهنگ اسلامى، ۱۳۶۲ش؛ التصويرالفنى فىالقرآن، سيد قطب (م.۱۳۸۷ق.)، بيروت، دارالشروق، ۱۴۱۵ق؛ تعليقة على شرح المنظومة السبزوارى، ميرزا مهدى آشتيانى، قم، دفتر تبليغات، ۱۴۱۸ق؛ تفسيرالبصائر، رستگارجويبارى، قم، ۱۳۷۵ـ۱۳۵۷ش؛ تفسير الصافى، الفيض الكاشانى (م.۱۰۹۱ق.)، بيروت، اعلمى، ۱۴۰۲ق؛ تفسير العياشى، العياشى (م.۳۲۰ق.)، به كوشش رسولى محلاّتى، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م.۶۰۶ق.)، قم، دفتر تبليغات، ۱۴۱۳ق؛ تفسير نورالثقلين، العروسى الحويزى (م.۱۱۱۲ق.)، به كوشش رسولى محلاتى، اسماعيليان، ۱۳۷۳ش؛ جامع احاديث الشيعه، اسماعيل معزى ملايرى، قم، مطبعة العلمية، ۱۳۹۹ق؛ جامع البيان، الطبرى (م.۳۱۰ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، ۱۴۱۵ق؛ الدرالمنثور، السيوطى (م.۹۱۱ق.)، بيروت، دارالمعرفة، ۱۳۶۵ق؛ شيوههاى تعليم در قرآن و سنت، سيد مهدى برومند، كتاب مبين، ۱۳۸۰ش؛ كشف الاسرار، ميبدى (م.۵۲۰ق.)، به كوشش حكمت، تهران، امير كبير، ۱۳۶۱ش؛ لسان العرب، ابن منظور (م.۷۱۱ق.)، قم، الادب الحوزه، ۱۴۰۵ق؛ لغتنامه، دهخدا (م.۱۳۳۴ش.) و ديگران، تهران، مؤسسه لغتنامه و دانشگاه تهران، ۱۳۷۳ش؛ مجمع البيان، الطبرسى (م.۵۴۸ق.)، بيروت، دارالمعرفة، ۱۴۰۶ق؛ المستدرك على الصحيحين، الحاكم النيشابورى (م.۴۰۵ق.)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفة، ۱۴۰۶ق؛ معجم مقاييس اللغه، ابن فارس (م.۳۹۵ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، قم، دفتر تبليغات، ۱۴۰۴ق؛ مفاهيم اخلاقى دينى در قرآن، توشيهيكو ايزوتسو، ترجمه: بدرهاى، تهران، فرزان روز، ۱۳۷۸ش؛ مفردات، الراغب (م.۴۲۵ق.)، به كوشش صفوان داوودى، دمشق، دارالقلم، ۱۴۱۲ق؛ ميزان الحكمه، رى شهرى، قم، دارالحديث، ۱۴۱۶ق؛ الميزان،الطباطبايى (م.۱۴۰۲ق.)، بيروت، اعلمى، ۱۳۹۳ق؛ نثر طوبى، الشعرانى (م.۱۳۹۳ق.)، تهران، دارالكتب الاسلامية، ۱۳۹۸ق؛ نهجالبلاغه، صبحى صالح، تهران، دارالاسوه، ۱۴۱۵ق؛ واژههاى دخيل در قرآن مجيد، آرتور جفرى، ترجمه: فريدون بدرهاى، توس، ۱۳۷۲ش.
محمود كريمى
[۱]. لغت نامه، ج۴، ص۵۹۷۱، «تعليم».
[۲]. مقاييس اللغه، ج۴، ص۱۱۰، «علم».
[۳]. مفردات، ص۵۸۰ ؛ نثر طوبى، ج۲، ص۱۸۳، «علم».
[۴]. مجمع البيان، ج۹، ص۲۹۹.
[۵]. التحقيق، ج۳، ص۲۰، «رب»؛ ص۳۴، «ربو»؛ لغت نامه، ج۴، ص۵۷۷۶، «تربيت».
[۶]. لغتنامه، ج۴، ص۵۷۷۸، «تربية».
[۷]. مقاييس اللغه، ج۲، ص۳۸۱ ـ ۳۸۲، «ربو».
[۸]. مفردات، ص۳۳۶ ؛ التحقيق، ج۴، ص۲۰، «ربّ».
[۹]. شيوههاى تعليم، ص۲۸.
[۱۰]. لغت نامه، ج۴، ص۵۹۷۲.
[۱۱]. اسلام و تعليم و تربيت، ص۱۵.
[۱۲]. Encyclopedia of lslam : llm.
[۱۳]. التفسير الكبير، ج۸، ص۱۲۰.
[۱۴]. Encyclopedia of lslam : llm.
[۱۵]. جامع البيان، ج۱۱، ص۹۰.
[۱۶]. المستدرك، ج۲، ص۴۹۴؛ الدر المنثور، ج۶، ص۲۴۴؛ ميزان الحكمه، ج۱، ص۵۶.
[۱۷]. لسان العرب، ج۱۴، ص۳۵۸؛ مفردات، ص۳۸۰، «زكا».
[۱۸]. واژههاى دخيل، ص۲۳۴.
[۱۹]. مجمع البيان، ج۲، ص۵۸۴؛ الميزان، ج۲، ص۳۵۸.
[۲۰]. واژههاى دخيل، ص۲۳۵.
[۲۱]. مفاهيم اخلاقى دينى در قرآن، «مقدمه»، ص۵۱.
[۲۲]. التفسير الكبير، ج۴، ص۷۵.
[۲۳]. تربيت از ديدگاه اسلام، ص۹۹؛ شيوههاى تعليم، ص۲۹.
[۲۴]. الميزان، ج۱۹، ص۲۶۵.
[۲۵]. شيوههاى تعليم، ص۳۲.
[۲۶]. الميزان، ج۱۹، ص۲۶۵.
[۲۷]. تعليم و تربيت در اسلام، ص۳۲.
[۲۸]. التحقيق، ج۴، ص۲۹۵، «زكو».
[۲۹]. مجمع البيان، ج۱، ص۱۲۲؛ نور الثقلين، ج۱، ص۲۶؛ الصافى، ج۱، ص۹۳.
[۳۰]. البصائر، ج۵۷، ص۵۶۳ـ ۵۶۴.
[۳۱]. جامع البيان، ج۲۷، ص۱۴۹.
[۳۲]. ترجمه و تفسير نهج البلاغه، ج۱۹، ص۲۸۲.
[۳۳]. البصائر، ج۵۷، ص۵۶۳.
[۳۴]. شيوههاى تعليم، ص۸۳، ۱۱۶.
[۳۵]. الميزان، ج۱۲، ص۳۷۲.
[۳۶]. شيوههاى تعليم، ص۹۰.
[۳۷]. الميزان، ج۱۲، ص۳۷۲.
[۳۸]. شيوههاى تعليم، ص۱۱۷ـ ۱۱۸.
[۳۹]. التصوير الفنى، ص۶۶ـ ۶۸.
[۴۰]. شيوههاى تعليم، ص۱۶۳.
[۴۱]. الميزان، ج۱۳، ص۲۰۱.
[۴۲]. التفسير الكبير، ج۲، ص۲۰۸.
[۴۳]. جامع البيان، ج۲، ص۵۱؛ مجمع البيان، ج۳، ص۱۶۸.
[۴۴]. جامع البيان، ج۲، ص۴۹؛ مجمع البيان، ج۳، ص۱۶۸.
[۴۵]. جامع البيان، ج۲، ص۷۸۲؛ الميزان، ج۲، ص۲۴۷.
[۴۶]. جامع البيان، ج۲، ص۵۱.
[۴۷]. جامع البيان، ج۲، ص۵۱.
[۴۸]. التفسير الكبير، ج۱۱، ص۴۰.
[۴۹]. جامع البيان، ج۳۰، ص۳۲۰ ـ ۳۲۱؛ مجمع البيان، ج۱۰، ص۷۸۱ـ ۷۸۲.
[۵۰]. جامع البيان، ج۲۷، ص۱۵۰.
[۵۱]. همان، ج۲۸، ص۱۲۰.
[۵۲]. التفسير الكبير، ج۴، ص۷۴.
[۵۳]. كشف الاسرار، ج۱، ص۳۶۸.
[۵۴]. جامع البيان، ج۲۸، ص۱۲۰؛ التفسير الكبير، ج۴، ص۷۴.
[۵۵]. مجمع البيان، ج۱، ص۳۹۵.
[۵۶]. الميزان، ج۱۹، ص۳۶۵.
[۵۷]. مجمع البيان، ج۶، ص۷۴۶.
[۵۸]. همان، ج۵، ص۳۸۱.
[۵۹]. همان، ج۵، ص۳۲۰.
[۶۰]. همان، ص۳۸۱.
[۶۱]. مجمعالبيان، ج۲، ص۶۲۱؛ التفسيرالكبير، ج۶، ص۲۰۲ـ ۲۰۳.
[۶۲]. نهج البلاغه، خطبه ۱.
[۶۳]. نثر طوبى، ج۲، ص۱۸۳.
[۶۴]. مجمع البيان، ج۶، ص۵۵۷.
[۶۵]. مجمع البيان، ج۶، ص۵۵۷.
[۶۶]. جامع البيان، ج۱۷، ص۸.
[۶۷]. تفسير عياشى، ج۲، ص۲۶۰؛ البرهان، ج۳، ص۴۲۴ـ ۴۲۵.
منبع: دائرة المعارف قرآن كريم، جلد ۷، صفحه۶۵۹ -۶۴۹