اعـجـاز بـيانى بيش تر به جنبه هاى لفظى و عبارات به كار رفته و ظرافت ها ونكته هاى بلاغى نظر دارد, گـرچه در اين نكته ها و ظرافت ها در معنا و محتوا نقش اصلى را ايفا مى كند.
اعجاز بيانى قرآن را مى توان در پنج بخش خلاصه نمود:
الف ـ گزينش كلمات
انـتـخـاب كـلـمات و واژه هاى به كار رفته در جملات و عبارت هاى قرآنى كاملاحساب شده است به گونه اى كه اگر كلمه اى را از جاى خود برداشته , خواسته باشيم كلمه ديگرى را جاى گزين آن كـنـيـم كـه تـمـامـى ويژگى هاى موضع كلمه اصل را ايفاكند, يافت نخواهد شد, زيرا گزينش واژه هـاى قـرآنـى بـه گونه اى انجام شده كه اولا,تناسب آواى حروف كلمات هم رديف آن رعايت گرديده , آخرين حرف از هر كلمه پيشين با اولين حرف از كلمه پسين هم آوا و هم آهنگ شده است , تا بدين سبب تلاوت قرآن روان و آسان صورت گيرد ثانيا, تناسب معنوى كلمات با يك ديگررعايت شـده تـا از لـحـاظ مفهومى نيز بافت منسجمى به وجود آيد به علاوه , مساله فصاحت كلمات طبق شرايطى كه در علم ((معانى بيان )) قيد كرده اند كاملا لحاظ شده است كه اين رعايت هاى سه گانه بـا مـلاحـظـه و دقت در ويژگى هاى هر كلمه انجام گرفته است در مجموع هر يك از واژه ها در جاى گاه مخصوص خود به گونه اى قرار گرفته است كه قابل تغيير و تبديل نخواهد بود.
ابن عطيه در اين باره گويد: ((و كتاب اللّه سبحانه لو نزعت منه لفظة ثم ادير بهالسان العرب على لفظة في ان يوجد احسن منها لم توجد[۱], هرگاه واژه اى ازقرآن را از جاى خود برداشته و تـمـامـى زبـان عرب را گرديده تا واژه اى مناسب تر پيداشود, يافت نمى شود.))
ابو سليمان بستى گويد: ((اعلم ان عمود هذه البلاغة التي تجمع له هذه الصفات , هو وضع كل نوع من الالفاظ التي تـشـتـمـل عـلـيـها فصول الكلام , موضعه الاخص الاشكل به , الذي اذا ابدل مكانه غيره جا منه اما تـبـدل الـمـعـنـى الـذي يـكـون مـنـه فـسـاد الـكـلام , و امـا ذهـاب الـرونـق الـذي يكون معه سقوطالبلاغة[۲], بدان كه پايه اصلى بلاغت قرآن كه صفات ياد شده را در خود گردآورده , بـر ايـن اسـاس اسـت كـه هـر نوع لفظى را ـ كه ويژگى هاى ياد شده در آن فراهم است ـ درست بـه جـاى خود به كار برده كه مخصوص به آن و متناسب با آن بوده است به گونه اى كه اگر به جاى آن , كـلـمه ديگرى را به كار برند, يا معنا به كلى تغيير مى كند وموجب تباهى مقصود مى گردد, يا آن كـه رونـق و جـلـوه خود را از دست مى دهد و ازدرجه بلاغت مطلوب ساقط مى گردد))
شيخ عبدالقاهر جرجانى گويد: ((فلم يجدوافي الجميع كلمة ينبو بها مكانها, و لفظة ينكر شانها او يرى ان غـيـرهـا اصـلـح هـنـاك اواشـبـه او احـرى او اخـلـق , بـل وجـدوا اتـساقا بهر العقول و اعجز الـجـمـهـور[۳],ادبـا و بـلـغـا از دقـت در چينش و گزينش كلمات قرانى , كاملا فريفته و مجذوب گرديدند, زيرا هرگز كلمه اى را نيافتند كه متناسب جاى خود نباشد, يا واژه اى را كه در جايى بى گانه قرار گرفته باشد, يا كلمه ديگرى شايسته تر يا مناسب تر يا سزاوارترباشد بلكه آن را با چنان انسجام و دقت نظمى يافتند كه مايه حيرت صاحب خردان و عجز همگان گرديده است )).
ايـن گونه تصريحات از بزرگان ادب و بلاغت , كه گزينش و چينش كلمات قرآن رادر حد اعجاز سـتـوده انـد, فراوان است البته اين دقت در انتخاب و گزينش كلمات , به دو شرط اصلى بستگى دارد كه وجود آن ها در افراد عادى ـ عادتا ـ غير ممكن است :
اول , احاطه كامل بر ويژگى هاى لغت بـه طـور گـسترده و فراگير, كه ويژگى هر كلمه بخصوصى را در سرتاسر لغت بداند و بتواند به درستى در جاى مناسب خود به كاربرد شرط دوم , حضور ذهنى بالفعل , تا در موقع كاربرد واژه ها, آن كـلمات مد نظر اوباشند و در گزينش الفاظ دچار حيرت و سردرگمى نگردد, حصول اين دو شرط درافراد معمولى غير ممكن به نظر مى رسد.
ابـو سـلـيمان بستى در اين زمينه به خوبى سخن گفته و مساله گزينش الفاظ را دررساله خود به طور گسترده مطرح ساخته است گويد: ((دانش بشر, امكان احاطه به تمامى ويژگى هاى لغت را نـدارد, عـلاوه كه حضور ذهنى چيزى نيست كه هميشه رفيق با وفاى انسان باشد)) در اين باره مـثال هاى چندى مى آورد از جمله از ((نضر بن شميل )) ـ يكى از ادباى بزرگ عرب ـ نقل مى كند كه در مجلس ((مامون ـ خليفه عباسى )) حضور يافت , مامون به او گفت : ((اجلس , بنشين )) نضر گـفـت : اى امـيـرمـؤمـنـان ! مـن نـلـميده ام تا جلوس نمايم ((ما انا بمضطجع فاجلس )) مامون پـرسـيـدچـگـونـه اسـت ؟
گـفـت : به كسى كه ايستاده است مى گويند ((اقعد)) و به كسى كه لـمـيـده اسـت مـى گـويـنـد ((اجلس )) زيرا ((قعود)) در مقابل ((قيام )) است و ((جلوس )) در مقابل ((اضطجاع )) مامون از اين اشتباه و ناآگاهى خود خجل شد و دستور جايزه داد.[۴]
مـعروف ترين شاهد مثال در اين زمينه آيه قصاص است : ((وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُولِي الألْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ[۵], در اجراى قانون قصاص , تضمين حيات شده است , اى صاحب خردان , باشد كه [ در رفتار خود] پروا را پيشه خود كنيد)).
عرب را عادت بر اين بود كه براى سهولت در حفظ قوانين مدنى و اجتماعى وكيفرى خود, آن ها را در قـالب جمله هاى كوتاه و ظريف و ادبى در مى آوردند, زيرادر آن زمان كتابت و تدوين در ميان آنـان رايـج نـبـود, آن چـه داشـتند در سينه ها نگاه مى داشتند ازاين رو براى تدوين قوانين و بهتر مـحـفوظ ماندن , از شيوه هاى ادبى كمك مى گرفتند و ادبا و فصحاى عرب در كنار قانون دانان و حكمايشان گردمى آمدند.
براى تنظيم قانون قصاص از فصحاى برجسته خود كمك گرفته تا كوتاه ترين وشيواترين جمله را بـسازند و پس از كنكاش و نشست و برخواست ها بر تنظيم عبارت ((القتل انفى للقتل )) اتفاق نظر دادنـد يـعنى كشتن قاتل بهترين بازدارنده است از ارتكاب جنايت قتل ولى در اين انتخاب از چند نـكـتـه غفلت ورزيدند اول , آن كه هيچ چيزى خود را نفى نمى كند و از لحاظ ادبى اشتباه بزرگى مـرتـكب شدند كه قتل را نافى قتل شمردند, زيرا قتل نافى را در عبارت ياد شده مطلق آورده اند, درصـورتـى كـه قتل اگر به عنوان قصاص انجام شود نافى قتل خواهد بود عرب از اين نكته غفلت ورزيـد با آن كه خود واضع واژه ((قصاص )) كه به همين معنا است بود ولى قرآن از اين نكته دقيق غفلت نورزيد و درست واژه مناسب را در جاى خود به كار برد.
دوم , آن كـه در مـقـابـله قصاص با حيات در آيه , فن ((طباق )) به كار رفته , كه جمع بين ضدين و ائتـلاف ميان متنافرين است , زيرا قصاص ـ كه نوعى قتل به شمار مى رود ـضد حيات است , كه در آيه موجب و خواهان حيات به شمار آمده است !.
سـوم , در عـبـارت يـاد شـده , ((افـعل التفضيل )) به كار رفته , كه از نظر ادبى دچارمشكل حذف ((مـفـضـل عـلـيـه )) گـرديـده و موجب ابهام شده است , زيرا معلوم نيست كه قتل از چه چيزى بازدارنده تر مى باشد[۶] در صورتى كه در آيه اين مشكل وجود ندارد, صرفا ضمانت حيات را در قصاص به عهده گرفته است .
چـهارم , از نظر ادبى , آيه قرآن جنبه ايجابى دارد و عبارت ياد شده جنبه نفى ,حال آن كه در سخن سنجى عبارت اثباتى برتر از عبارت سلبى است , به ويژه درتدوين مواد قانونى و احكام .
پـنـجم , آن كه در به كار بردن لفظ ((قصاص )) جنبه عدالت قانونى تداعى مى شود كه اين قانون از مـنـشا عدالت برخاسته است , در صورتى كه به كار بردن لفظ قتل درعبارت ياد شده آن هم ابتدا و بى سابقه , فاقد اين خاصيت است علاوه كه لفظ قتل ابتدا حالت تنفر و انزجار دارد, برخلاف به كار بردن لفظ قصاص كه حالت عدالت خواهى و انبساط خاطر و تشفى را ايجاب مى كند.
جلال الدين سيوطى تا بيست وجه در ترجيح آيه بر عبارت ياد شده بر شمرده ,و زمخشرى عبارت يـاد شـده را بـه شـدت نكوهش كرده و از غفلت عرب در ساختن يك چنين جمله پراشكال تعجب كـرده اسـت , همان گونه كه خود عرب در موقع نزول آيه قصاص و پى بردن به اشتباهات خود در سـاخـتن جمله اى در همين معنا و اين كه قرآن هرگز غفلت نورزيده , در شگفت شدند و خاضعانه اعـتراف نمودند كه ((ما هذاكلام البشر و انما هو كلام اللّه عزوجل , هرگز به سخن بشر نمى ماند و جـز سـخـن خـدانـخواهد بود)) چنان كه پيش از اين گذشت نمونه هايى از اين قبيل بسيارند كه به برخى از آن ها در ((التمهيد)) اشاره شده است.[۷]
ب ـ سبك و شيوه بيان
اسـلـوب و شيوه بيان قرآنى ـ در عين حال كه موجب جذب و كشش عرب گرديدـ با هيچ يك از اسلوب و شيوه هاى متداول عرب شباهت و قرابتى ندارد قرآن سبكى نو و روشى تازه در بيان ارائه داد كه براى عرب بى سابقه بود و بعدا هم نتوانستند در چنين سبكى سخنى بسرايند.
ايـن از شـگـفـتـى هـاى سـخـن ورى اسـت كـه سخن ور سبكى بيافريند كه مورد پذيرش و پسند شـنوندگان قرار گيرد, با آن كه از شيوه هاى سخن متعارف آنان بيرون است شگفت آورتر آن كه از تمامى محاسن شيوه هاى كلامى متعارف بهره گرفته باشد, بى آن كه از معايب آن ها چيزى در آن يافت شود.
در گـذشـتـه اشـارت رفت كه شيوه هاى سه گانه متعارف (شعر و نثر و سجع ) هريك محاسنى دارند و معايبى سبك قرآنى , جاذبيت و ظرافت شعر, آزادى مطلق نثر, حسن و لطافت سجع را دارا اسـت , بـى آن كـه در تـنـگـنـاى قافيه و وزن دچار گردد,يا پراكنده گويى كند يا تكلف و تحمل دشوارى به خود راه دهد همين امر مايه حيرت سخن دانان عرب گرديد و خود را در مقابل سخنى يافتند كه شگفت آفرين است و در عين غرابت و تازگى , جاذبيت و ظرافت خاصى دارد كه در هيچ يك ازانواع كلام متعارف آنان يافت نمى شود.
امـام كـاشـف الـغـطا ـ فقيه و دانش مند اديب معروف ـ در اين باره مى گويد: ((تلك صورة نظمه الـعجيب و اسلوبه الغريب , المخالف لاساليب كلام العرب و مناهج نظمها و نثرها, و لم يوجد قبله و لا بـعده نظير, و لا استطاع احد مماثلة شي منه , بل حارت فيه عقولهم , و تدلهت دونه احلامهم , و لم يهتدوا الى مثله في جنس كلامهم من نثر او نظم او سجع او رجز و او شعر هكذا اعترف له افذاذ الـعـرب و فـصـحاؤهم الاولون[۸], چنان است صورت نظم عجيب و اسلوب غريب (شيوه و سـبك تازه ) قرآن , كه بر خلاف سبك و شيوه هاى كلام عرب و روش نظم و نثر آنان بود نه پيش از آن و نـه پـس از آن نـظـيـرى ندارد و كسى را ياراى هم آوردى با آن نباشد بلكه درحيرت شدند و انديشه شان فرو افتاد و ندانستند چگونه با او مقابله كنند, چه در نثرو چه در نظم و چه در سجع يا رجـز و شـعـر كـه سخن متداول آنان بود اين چنين زبدگان عرب و فصحاى اولين آنان در مقابل قرآن به زانو درآمدند)).
بـزرگ مـرد عـرب و يگانه فرزانه آن عصر به ناچار اعتراف نمود: ((يا عجبا لما يقول ابن ابى كبشة , فـواللّه ما هو بشعر ولا بسحر و لا بهذي جنون و ان قوله لمن كلام اللّه[۹], آن چه محمد(ص ) مى گويد مايه شگفتى است , به خدا سوگندسخن او نه شعر است و نه سحر و نه به بيهوده گويى بى خردان مى ماند همانا سخن او كلام خدا است )).
سخنان شگفت انگيز ديگر فرهيختگان عرب آن روز را پيش از اين آورديم آرى ,بيان رسا و دل پذير قرآن گرچه شعر نيست ولى ويژگى شعر را دارد, حتى برشيواترين آهنگ هاى وزين عرب تنظيم گـرديـده , بـى آن كـه در تـنـگناهاى شعرى قرارگيرد چنان كه در بخش ((نظم آهنگ )) قرآن خواهيم آورد متانت نثر و استوارى كلام آزاد را نيز دارا مى باشد, كه در چينش و گزينش كلمات و واژه ها راه او فراخ و هرگز بادشوارى برخورد ندارد هم چنين از زيبايى هاى سجع و كلام موزون ـ بـى تـكـلـف ـ بـه خـوبـى بـهـره مـند مى باشد بدين سبب جامع محاسن انواع كلام و فاقد تمامى معايب آن ها گرديده است .
ج ـ نظمآهنگ قرآن
يـكـى از مـهـم تـريـن جنبه هاى اعجاز بيانى قرآن ـ كه اخيرا بيش تر مورد توجه دانش مندان قرار گـرفـتـه ـ نظم آهنگ واژگانى آن است اين جنبه , چنان زيبا وشكوه مند است كه عرب را ناچار سـاخـت , از هـمـان روز نخست اقرار كنند كه كلام قرآن از توانايى بشر خارج است و تنها مى تواند سخن خداوند باشد.
نظم آهنگ واژگان قرآن , نغمه اى دل كش و نوايى دل پذير پديد مى آورد, نوايى كه احساسات آدمى را بـر مـى انـگيزد و دل ها را شيفته خود مى كند نواى زيباى قرآن براى هر شنونده اى , هرچند غير عـرب مـحـسـوس است , چه رسد به اين كه شنونده عرب باشد هنگام گوش جان سپردن به آواى قرآن , نخستين حالتى كه اذهان راجلب مى كند, نظام بديع و شيواى صوتى آن است در اين نظام , حـركـات و سـكـنـات واژگان به شكلى آرايش شده است كه به هنگام شنيدن , آوايى دل نشين به گـوش مى رسد, آوايى كه شورى در دل ها مى اندازد و نشاطى در جان ها مى دمد از جهتى ,حروف ((مـد)) و ((غنه )) در كلمات آن به شكلى حساب شده نشسته اند, به طورى كه مى توانند به پژواك صدا آهنگى ببخشند و به نفس كشيدن قارى كمك كنند تا به سرحد فاصله و آن جايى كه استادان ترتيل به طور قراردادى وضع كرده اند برسد ونفسى تازه كند.
هـرگاه كسى براى چند بار به يك شعر گوش مى سپارد, لحن و آهنگ آن براى اوتكرارى و ملال آور مى شود, اما به هنگام نيوشيدن آواى گونه گون و هر دم تجديدشونده قرآن كه اسباب و اوتاد و فـواصـل[۱۰] آن پـى درپـى جـاى خـود را عوض مى كنند و هر كدام گوشه اى از قلب را به نـوازش وامـى دارنـد, نه تنها خسته و آزرده نمى شود, بلكه عطش او براى شنيدن , همواره فزونى مى گيرد.
عـرب , پـيـش از نـزول قرآن , گاهى در شعر خود از اين تنوع صوت بهره مى برد, امااغلب به دليل اسراف و تكرار, تنوع آنان به ملال مى انجاميد در نثر ـ چه مرسل و چه مسجع ـ نيز, چنين سلاست و روانـى و حـلاوتـى كه در قرآن مشهوداست , سابقه نداشت و در بهترين نثرهاى عرب عيب هايى يافت مى شد كه از سلاست و روانى تركيب آن مى كاست و امكان نداشت مثل قرآن قابل ترتيل باشد اگـر هـم بـراى تـرتـيل آن پافشارى مى شد, بوى تكلف از آن به مشام مى رسيد و از شان كلام نيز مى كاست .
بر اين اساس , هيچ جاى شگفتى نيست كه عرب , در گمان خود كم ترين لقبى كه به قرآن داده بود ايـن بـود كـه ايـن سـخـن شـعـر اسـت و اگر شعر نباشد سحر است وافسون ! و اين گفتار خود حـيـرت زدگى عرب در قبال سخن شكوه مند و بديع قرآن رانشان مى دهد, سخنى كه از جلال و شكوه نثر چيزى فراتر دارد و از جمال و حلاوت شعر مايه اى افزون تر.
اسـتـاد ((دراز)) گـفـتـه اسـت : ((وقـتى آدمى مى بيند كه از اين مخرج هاى سخت جوش ,چنين گوهرهاى تابناكى با اين ترتيب حروف و چنان آذين بندى بيرون آمده ,التذاذى بى حساب مى برد و وجـدى بـى انـتـها به او دست مى دهد در اين حروف گويى يكى مى نوازد, ديگرى طنين انداز, سومين نجواگر است و چهارمين بانگ برآورنده , پنجمين نفس را مى لغزاند و ششمين راه نفس را مـى بـندد و شما زيبايى آهنگ را در دست رس خود مى يابيد, مجموعه اى گوناگون و هم ساز, نه تكرار مكررو نه ياوه دار, نه سستى و نه غلظت , نه تنافرى در حروف و آواها بدين سان كلام قرآن نه به دش خوارى سخن بدويان و نه به نرمى كلام شهريان است , بلكه آميزه اى است از هر دو, صلابت اولى را دارد و لطافت دومى را, گويى شيره جان دو زبان است و نتيجه آميختگى دو گويش.
آرى قـرآن چنين جامه تازه و زيبايى به تن دارد و اين پيوسته نيز در حكم صدفى است كه در جان خـود گـوهـرهاى گران بها نهفته است و مرواريدهاى ارزش مند را درآغوش مى گيرد پس اگر زيـبـايـى پـوسـته تو را از گنجينه پنهان درونش باز ندارد و تازگى و شادابى , پرده راز نهفته در ماوراى خود را بر تو حايل نشود و تو پوسته را از مغزكنار بزنى و صدف را از مرواريد جدا بنهى و از نـظـم و آرايش الفاظ به شكوه معانى برسى , مايه اى شگفت تر و شكوه مندتر بر تو متجلى مى شود و مـعـنـايـى بديع ترمى يابى آن جا, روح و كنه قرآن است , شعله اى است كه موسى را به درخت آتش دربـقعه مباركه در كرانه وادى ايمن كشانيد و آن جاست كه نسيم روح قدسى مى فرمايد: ((إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ)).[۱۱]
سيد قطب درباره نظم آهنگ قرآن مى گويد: ((چنين نوايى در نتيجه نظام مندى ويژه و هماهنگى حروف در يك كلمه و نيز هم سازى الفاظ در يك فاصله پديد آمده و از اين جهت قرآن , هم ويژگى نـثـر و هـم خـصـوصـيـات شعر را تواما دارد, با اين برترى كه معانى و بيان در قرآن , آن را از قيد و بـنـدهـاى قافيه و افاعيل بى نياز ساخته و آزادى كامل بيان را ميسر ساخته است در همين حال از خـصـوصيات شعر, موسيقى درونى آن را گرفته و فاصله هايى كه نوعى وزن را پديد مى آورند اين خـصـوصـيـات ,قـرآن را از افاعيل و قوافى بى نياز ساخته و در عين حال شؤون نظم و نثر, هر دو راداراست .
در هـنـگـام تـلاوت قـرآن , آهنگ درونى آن كاملا حس مى شود اين آهنگ درسوره هاى كوتاه , با فـاصله هاى نزديكش و به طور كلى در تصويرها و ترسيم ها بيش ترنمايان است و در سوره هاى بلند كمتر اما همواره نظام آهنگ آن ملحوظ است براى مثال در سوره نجم مى خوانيم :
((وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى (١)مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى (٢)وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى (٣)إِنْ هُوَ إِلا وَحْيٌ يُوحَى (٤)عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى (٥)ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى (٦)وَهُوَ بِالأفُقِ الأعْلَى (٧)ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى (٨)فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى (٩)فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى (١٠)مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى (١١)أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا يَرَى (١٢)وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى (١٣)عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى (١٤)عِنْدَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى (١٥)إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ مَا يَغْشَى (١٦)مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى (١٧)لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى (١٨)أَفَرَأَيْتُمُ اللاتَ وَالْعُزَّى (١٩)وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الأخْرَى (٢٠)أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الأنْثَى (٢١)تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَى (٢٢))).[۱۲]
ايـن فـاصـلـه هـا تقريبا وزنى مساوى دارند ـ اما نه بر اساس نظام عروض عرب ـ وقافيه نيز در آن رعايت شده است و اين هر دو به علاوه ويژگى ديگرى است كه مانند وزن و قافيه ظاهر نيست و از هـم سـازى حروف واژگان و هماهنگى كلمات در درون جمله ها يك ريتم موسيقيايى پديد آورده اسـت ويـژگـى اخـير به دليل حس داخلى وادراك موسيقيايى باعث مى شود كه ميان يك ريتم و ريتم ديگرى ـ هرچند كه فاصله ها و وزن يكى باشد ـ تفاوت باشد.
نظمآهنگ در اين جا به پيروى از نظام موسيقيايى جمله نه كوتاه است و نه بلند وطولى ميانه دارد و بـا تـكـيـه بـر حـرف ((روى ))[۱۳] فـضايى سلسله وار و داستان گونه يافته است تمام اين ويـژگى ها لمس شدنى است و در برخى فاصله ها بسيارنمايان تر, مانند: ((أَفَرَأَيْتُمُ اللاتَ وَالْعُزَّى وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الأخْرَى ؟)) پس اگر بگوييم :((افرايتم اللات و العزى و مناة الثالثة )) قافيه از دست مـى رود و بـه آهنگ لطمه مى خورد و اگر بگوييم : ((افرايتم اللات و العزى و مناة الاخرى )) وزن مـخـتـل مى شودهم چنين در فرموده خداوند: ((أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الأنْثَى تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَى)) اگـرگـفـتـه شـود ((الـكـم الـذكـر و لـه الا نـثى , تلك قسمة ضيزى )) آهنگ كلام كه با كلمه ((اذن ))قـوام يـافـتـه مـخـتـل مـى شـود البته , اين سخن بدان معنا نيست كه كلمه ((الاخرى )) يا((الثالثة )) يا ((اذن )) حشو و زايد است و فقط براى پر كردن وزن و قافيه آمده , نه , وظيفه مهم تر اين كلمات , مساعدت براى رساندن معانى است , و اين يكى ديگر از ويژگى هاى فنى قرآن است كه كـلمه هم براى رساندن معنا ضرورى است و هم آهنگ را قوام مى بخشد و هر دوى اين وظايف در يك سطح انجام مى گيرند و هيچ كدام بر ديگرى برترى نمى يابند.
هـمـان گونه كه گفتيم نظمآهنگ در آيه ها و فاصله ها, (يا چيزى شبيه به آن ) درجاى جاى كلام قـرآن آشـكـار است دليل سخن ما هم اين است كه اگر كلمه اى را كه به شكلى خاص به كار رفته بـه صـورت قياسى ديگر كلمه برگردانيم يا واژه اى را حذف ياپس و پيش كنيم , در اين نظمآهنگ اختلال به وجود مى آيد.
نمونه نوع اول , ماجراى حضرت ابراهيم (ع ) است:
((قَالَ أَفَرَأَيْتُمْ مَا كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (٧٥)أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمُ الأقْدَمُونَ (٧٦)فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلا رَبَّ الْعَالَمِينَ (٧٧)الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ (٧٨)وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ (٧٩)وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ (٨٠)وَالَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ (٨١)وَالَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ (٨٢))).[۱۴]
((يـا مـتـكـلم )) در كلمات يهدين , يسقين , يشفين و يحيين , به خاطر حفظ قافيه باكلماتى مانند
((تعبدون , الاقدمون , الدين )) برگرفته شده است .
مـثـال ديگر در اين آيه هاست : ((وَالْفَجْرِ (١)وَلَيَالٍ عَشْرٍ (٢)وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ (٣)وَاللَّيْلِ إِذَا يَسْرِ (٤)هَلْ فِي ذَلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ (٥)))[۱۵] در اين جا يا اصلى كلمه ((يسر)) به خاطرهماهنگى با فجر و عشر و الوتر و حجر حذف شده است .
مثال ديگر: ((يَوْمَ يَدْعُو الدَّاعِ إِلَى شَيْءٍ نُكُرٍ (٦)خُشَّعًا أَبْصَارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الأجْدَاثِ كَأَنَّهُمْ جَرَادٌ مُنْتَشِرٌ (٧)مُهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ يَقُولُ الْكَافِرُونَ هَذَا يَوْمٌ عَسِرٌ (٨)))[۱۶] كه اگر يا ((الداع ))حذف نشده بود به نظر مى رسيد وزن شكسته است .
مـثـال ديـگر: ((ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصًا))[۱۷] كه اگر يا ((نبغى )) راطبق قياس امتداد دهيم , وزن به نوعى مختل مى شود همين اتفاق , به هنگام افزودن ها ساكن بر يا كلمه يـا يـا متكلم در اين مثال ها خواهد افتاد: ((وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ (٨)فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ (٩)وَمَا أَدْرَاكَ مَا هِيَهْ (١٠)نَارٌ حَامِيَةٌ (١١)))[۱۸] يا: ((فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَءُوا كِتَابِيَهْ (١٩)إِنِّي ظَنَنْتُ أَنِّي مُلاقٍ حِسَابِيَهْ (٢٠)فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَاضِيَةٍ (٢١))).[۱۹]
نـمونه براى حالت دوم : در اين نوع هيچ گونه تغييرى در صورت قياسى كلمه به وجود نمى آيد, اما اگـر نـظـام تركيب كلمات تغيير كند, اختلالى در موسيقى نهفته در اين تركيب به وجود مى آيد, مثلا:
((ذِكْرُ رَحْمَةِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا (٢)إِذْ نَادَى رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيًّا (٣)قَالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا وَلَمْ أَكُنْ بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيًّا (٤)))[۲۰] كه اگر ـ مثلا ـ كلمه ((مني )) پيش از((العظم )) آورده شود و عبارت به اين شكل در بيايد: ((قال ربي انى وهن مني العظم ))احساس مى شود وزن شكسته است و ((اني )) فقط بايد پيش از ((العظم )) بيايد تا آهنگ حفظ شود: ((قال رب اني , وهن العظم مني )).
پـس هـمـان گـونه كه گفته شد, يك نوع موسيقى درونى در كلام قرآن وجود دارد كه احساس شـدنى است , اما تن به تشريح نمى دهد اين موسيقى در تار و پود الفاظ ودر تركيب درون جمله ها نهفته است و فقط با احساس ناپيدا و با قدرت متعال ادراك مى شود.
بدين ترتيب , موسيقى درونى , بيان قرآن را همراهى مى كند و از آن كلماتى موزون و با حساسيتى والا مى سازد كه با كوچك ترين حركات دچار اختلال مى شود, هرچند كه اين كلمات شعر نيستند و قيد و بندهاى بسيار شعر را هم ندارند, قيد و بندهايى كه هم آزادى بيان را محدود مى كنند و هم از مقصود دورمى سازند))[۲۱].
رافـعـى نيز گفته است : ((عرب در نوشتن نثر و سرودن شعر, با هم رقابت مى كردندو بر يك ديگر فـخر مى فروختند, اما سبك كلام آنان هميشه بر يك منوال بود آنان درمنطق و بيان آزاد بودند و فـن سـخـن ورى مـى دانستند البته فصاحت عرب از يك طرف فطرى و از طرفى الهام گرفته از طـبيعت بود اما وقتى قرآن نازل شد, آنان ديدندكه طرح ديگرى در انداخته است الفاظ همان بود كـه مى شناختند, پى درپى , بدون تكلف و روان آمده و تركيب و هماهنگى و هم سازى در اوج است , از شـكـوه وفـخامت آن در شگفت شدند و ضعف نهاد و ناچيزى ملكه ذهن خود رادريافتندبليغان عـرب نـيز نوعى از سخن ديدند كه تا آن زمان نمى شناختند آنان , درحروف و كلمات و جمله هاى ايـن سـخن تازه , آهنگى با شكوه مى ديدند تمام اين سخنان چنان متناسب در كنار هم نشسته بود كـه به نظر مى رسيد قطعه اى واحد است عرب به خوبى مى ديد كه نظمآهنگى در جان اين سخنان جريان دارد و اين خود ضعف و ناتوانى آنان را به اثبات مى رساند.
تمام كسانى كه راز موسيقى و فلسفه روانى قرآن را درك مى كنند, معتقدند كه درنزد هيچ هنرى نمى تواند با تناسب طبيعى الفاظ قرآن و آواى حروف آن برابرى يارقابت كند و هيچ كس نمى تواند حـتى بر يك حرف آن ايراد بگيرد ديگر اين كه قرآن از موسيقى بسيار برتر است و اين خصوصيت را داراست كه اصولا موسيقى نيست .
در نـغـمـه هاى موسيقى , گوناگونى صدا, مد و طنين و نرمى و شدت و حركت هاى مختلفى كه هـمراهـش مـى شود, به اضافه زير و بم و لرزش كه در زبان موسيقى ,بلاغت صدا مى نامند, باعث خـلـجانات روحى مى شود چنان چه اين جنبه از قرآن رادر تلاوت مد نظر بگيريم , در مى يابيم كه هـيـچ زبانى از زبان قرآن بليغ تر نيست وهمين جنبه برانگيزاننده احساسات آدمى ـ چه عرب و يا غير عرب ـ است با توجه به اين دست آورد, تشويق به تلاوت قرآن با صداى بلند, نيز روشن مى شود.
ايـن فـاصـلـه ها كه آيات قرآن بدان ختم مى شوند, تصويرهايى كامل از ابعادى است كه جمله هاى موسيقيايى بدان ختم مى يابند اين فاصله در درون خود باصداها تناسب بسيار دارد و با نوع صوت و شـيوه اى كه صوت ادا مى شود يگانگى بى مانندى دارد و از جهتى , اغلب اين فاصله ها با دو حرف نـون و ميم كه هر دو درموسيقى معمول هستند يا با حرف مد پايان مى گيرند كه آن هم در قرآن طبيعى است ))[۲۲].
برخى از اهل فن گفته اند: در قرآن كريم بسيارى از فاصله ها با حروف ((مد)) و((لين )) و افزودن حـرف نـون خـتـم مـى شـوند و حكمت آوردن چنين حروفى , ايجادنوعى آهنگ است سيبويه نيز گـفته است : ((آنان ـ يعنى عرب ـ چنان چه مى خواستندبه سخن خود آهنگ بدهند, حروف الف و يا و نون را اضافه مى كردند و با اين كارصدا را كشيده مى خواندند, اما اگر مقصودشان ايجاد آهنگ نـبـود, از آوردن ايـن حـروف خوددارى مى كردند در قرآن نيز اين شيوه بسيار غنى تر و شايسته تر به كارگرفته شده است اما چنان چه با يكى از اين حروف خاتمه نيابد و مثلا با يك حرف ساكن پايان پـذيـرد, يـقـيـنـا اين حرف به پيروى از آواى جمله و تقطيع واژگانى آن آمده و متناسب با لحن گـفـتـار, بـه شايسته ترين نحو در موضع خود نشسته است البته ,چنين حروفى اغلب در جملات كـوتـاه آمـده و از ((حروف قلقله )) يا بانگ دار و يا طنين انداز و يا حروف ديگرى است كه در نظام مـوسـيـقـى , لحنى براى آن قايل شده اندتاثير شيوه برانگيختن با صدا در زبان بر دل همه آدميان طـبـيـعى است درقرآن كريم نظمآهنگ اعجازگون صوت ها همگان را مخاطب قرار مى دهد, چه آنان كه زبان را مى فهمند و چه آنان كه نمى فهمند.
بـنابراين , كلمات قرآن كريم از حروفى تشكيل شده كه اگر يكى از آن بيفتد ياعوض شود يا حرف ديـگـرى بـه آن افـزوده شـود, اختلالى پديد مى آيد و در روند وزن و طنين و آهنگ ضعفى آشكار مـى شـود و حـس گـوش و زبـان را بـا اشـكال روبه روخواهد كرد و سرانجام , انسجام عبارت ها و زبدگى مخرج ها و مسندهاى حروف وپيوستگى آن را به يك ديگر با اشكال روبه رو خواهد كرد و به هنگام شنيدن ,ناهنجارى به هم راه خواهد داشت )).
گـفته اند: اين جنبه از اعجاز قرآن در درجه نخست به احساسات مبهمى برمى گردد كه در قلب خـوانـنـده يـا شـنـونـده برمى انگيزد به عبارتى ديگر, حروف به شكل بى نظيرى در كنار هم قرار مـى گـيـرند كه به هنگام شنيدن , بدون وجوددستگاه هاى موسيقى و بدون وجود قافيه يا وزن و بحر, چنين آهنگ با شكوهى ازآن به سمع مى رسد.
در جـايـى از قرآن , زكريا خطاب به خداوند مى گويد: ((قَالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا وَلَمْ أَكُنْ بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيًّا))[۲۳] يا هنگامى كه به كلام حضرت مسيح در گهواره گـوش فـرا مـى دهـيـم : ((إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنْتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا))[۲۴] يا آن جمله آهنگين كه درباره فرمان بردارى پيامبران سخن مى گويد: ((إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمَنِ خَرُّوا سُجَّدًا وَبُكِيًّا))[۲۵] يا آن لحن و آهـنـگ وحشتناك كه ديدار با خداوند را در روزقيامت توصيف مى كند: ((وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْمًا)).[۲۶]
يـا آهـنـگ دل نـشين و شيرينى كه خداوند رحمان با آن پيامبر گرامى (ص ) را موردخطاب قرار مـى دهـد آهـنـگـى كه دل ها را مسخر مى كند: ((طه (١)مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى (٢)إِلا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشَى (٣)تَنْزِيلا مِمَّنْ خَلَقَ الأرْضَ وَالسَّمَاوَاتِ الْعُلا (٤)الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى (٥)لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرَى (٦)وَإِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى (٧)اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ لَهُ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى (٨))).[۲۷]
اما هنگامى كه قرآن به سخن از جانيان و عذابى كه براى آنان در نظر گرفته شده مى پردازد, لحن آن بـه آهـنـگـى مـسين مبدل مى شود و در گوش ها طنين مى اندازدواژگان , گويى سنگ هاى سـخـتى اند كه پرتاب مى شوند: ((إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ تَنْزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ))[۲۸] ولى زمانى كه ملائكه تسبيح گويان از خداوند براى مؤمنين طـلـب مـغـفـرت مى كنند,واژگان , مانند شمش هاى طلا روان مى شوند: ((رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ)).[۲۹]
اما هنگامى كه از روز قيامت سخن به ميان مى آيد, از كلمات ناآرام و عصبى وعبارات مقطع , هول و هـشدار مى بارد: ((وَأَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ كَاظِمِينَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَلا شَفِيعٍ يُطَاعُ))[۳۰] سپس نوبت به گلايه مى رسد وچه گلايه اى كه سودى ندارد: ((يَا أَيُّهَا الإنْسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ فِي أَيِّ صُورَةٍ مَا شَاءَ رَكَّبَكَ))[۳۱] و زمـانى هم مژدگانى داده مى شود ملائكه به مريم مژده مى دهند كه حضرت مسيح متولد خواهد شـد: ((يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهًا فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ))[۳۲] ويا فريادى با كلمه اى عجيب مانند دشنه : ((فَإِذَا جَاءَتِ الصَّاخَّةُ (٣٣)يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ (٣٤)وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ (٣٥)وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ (٣٦)لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ (٣٧) )).[۳۳]
ديگر اين كه اين تنوع در سبك و لحن حروف و عبارات در معمارى قرآن , بافت بى نظيرى است كه نـه پـيش و نه پس از آن بوده و يا خواهد بود تمام اين امور در كمال سادگى به وقوع پيوسته اند, و اثـرى از سـاخـتـگـى و يـا تكلف در آن مشهودنيست واژه ها بسيار روان جريان مى يابند, وارد قلب مى شوند و پيش از دست به كارشدن عقل و تحليل و تفكر و تامل آن احساس مبهمى را كه آدمى را بـه خـشـوع وامـى دارد, بـر مـى انـگـيـزد بـه عبارتى , با رسيدن سخن قرآن به گوش و تماس با قلب ,احساساتى را بر مى انگيزد كه ما تفسيرى براى آن نداريم اين صفت به علاوه تمام صفات ديگر, روى هم رفته از قرآن پديده اى مى سازد كه تفسيرپذير نيست و مانندهم ندارد.[۳۴]
نظمآهنگ درونى قرآن
((مـوسـيـقـى بـيرونى )) دست آورد صنايعى مانند قافيه , سجع و تجزيه يا تقسيم سخن منظوم به مـصـراع هـاى مـساوى و اوزان و بحور قراردادى است كه همگى قالب هاى مجرد لفظى و پيوسته بـه شـمـار مى آيند اما ((نظماهنگ درونى )) دست آوردجلالت تعبير و ابهت بيان پديد آمده از مغز كـلام و كـنه آن است فاصله نوع نخست بانوع دوم نيز بسيار است , زيرا در نوع دوم , زيبايى لفظ و شـكـوه مـنـدى مـعنا, پيوندى ناگسستنى دارند و مؤانست ميان اين دو نوايى احساس انگيز پديد مى آورد و نسيمى روح نواز را به وزيدن وا مى دارد و درون آدمى را به خلجان مى نشاند.
اسـتـاد ((مـصـطـفى محمود)) در بيان راز شگفت معمارى قرآن كه در سبك خود بى نظير و در اسـلـوبـش يگانه است , چنين مى گويد: ((اين راز يكى از عميق ترين رازهاى ساختار كلامى قرآن اسـت قـرآن نه شعر است و نه نثر و نه كلامى مسجع , بلكه قسمى معمارى سخن است كه موسيقى درونى را آشكار مى سازد.
بـايـد دانـسـت كـه ميان موسيقى درونى و موسيقى بيرونى فاصله بسيار است براى مثال بيتى از شـعرهاى ((عمر بن ابى ربيعه )) را كه شعرهايش به داشتن موسيقى وآهنگ مشهور است , از نظر مى گذرانيم :.
قال لى صاحبى ليعلم مابي ـــــ اتحب القتول اخت الرباب .
شـنـونـده وقـتـى اين بيت را مى شنود, از موسيقى آن به وجد مى آيد, اما موسيقى اين شعر از نوع بـيـرونـى است و شاعر با آوردن كلامى موزون در دو مصراع متساوى وبا نشاندن يك پايان بندى هـم سـان ـ يـا مـمـدود ـ در هـر كدام از دو مصراع , به آهنگين شدن سخن خود كمك كرده است مـوسـيـقى در اين بيت از خارج به گوش مى رسد ونه از داخل و به عبارتى , پايان بندى (قافيه ) و وزن و بـحـر, موسيقى را مى سازند اماهنگامى كه اين آيه را تلاوت مى كنيم : ((وَالضُّحَى وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى))[۳۵] با شطرى روبه رو هستيم كه از قافيه , وزن و مصراع بندى قراردادى تهى است و بـا اين همه سرشار از موسيقى است و از هر حرف آن نوايى دل پذير مى تراود اين نوا از كجا وچگونه پـديد آمده است ؟
اين همان نظماهنگ يا موسيقى درونى است نظماهنگ درونى , رازى از رازهاى مـعـمـارى قـرآن است و هيچ ساختار ادبى ياراى برابرى باآن را ندارد هم چنين وقتى مى خوانيم : ((الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى))[۳۶] يا وقتى سخنان زكريا خطاب به خداوند را تلاوت مـى كـنـيـم : ((قَالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا وَلَمْ أَكُنْ بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيًّا))[۳۷] يا سخن خداوند خطاب به موسى را مى شنويم كه : ((إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى)).[۳۸]يا سخنانى را كه خداوند با آن مجرمين را وعده كيفر مى دهد تلاوت مى كنيم كه :((إِنَّهُ مَنْ يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِمًا فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا يَمُوتُ فِيهَا وَلا يَحْيَا))[۳۹] هر كدام از اين عبارت ها داراى بنيان مـوسـيـقـيايى قائم به ذاتى است كه موسيقى آن را درون واژه ها واز لابه لاى آن به شكلى شگرف بيرون مى تراود.
وقـتـى قـرآن حـكايت موسى را بازگو مى كند, شيوه اى سمفونيك و حيرت انگيزپيش مى گيرد: ((وَلَقَدْ أَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقًا فِي الْبَحْرِ يَبَسًا لا تَخَافُ دَرَكًا وَلا تَخْشَى (٧٧)فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ (٧٨)وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَمَا هَدَى (٧٩)))[۴۰]
واژگـان در اوج سـلاسـت انـد كـلـماتى مانند ((يبسا)) يا ((لا تخاف دركا)) ـ بـه معناى لا تخاف ادراكا ـ تجسمى از رقت اند, گويى كلمات در دستان خالقشان ذوب مى شوند, نظام مى گيرند و نظم و آهنگى بى مانند در آنان تجلى مى يابد اين نظماهنگ , ساختارى است كه در تمام كتب عرب مانندى نداشته وندارد.
ميان اين نظماهنگ و شعر جاهلى , يا شعر و نثر معاصر هيچ گونه شباهتى فراهم نيست و على رغم تـمـام كينه توزى هاى دشمنان كه براى كاستن از شان قرآن صورت پذيرفته , تمام تاريخ حتى يك نـمـونـه از تـلاش هـاى تقليد گونه و كيدهاى دشمنانه رامحفوظ نداشته است در ميان اين همه هـيـاهـو, عـبارت هاى قرآن خصوصيات منحصر به فرد خود را دارند و چون پديده اى تفسيرناپذير جـلوه مى كنند يگانه توجيه باورمندانه اى كه مى توان از آن داشت , اين است كه قرآن سرچشمه اى دارددور از دسترس انسان .
اكنون , به ايقاع[۴۱] زيباى نغمه آميز اين آيات گوش فرا دهيد:.
((رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ))).[۴۲]
((فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ)).[۴۳]
((فَالِقُ الإصْبَاحِ وَجَعَلَ اللَّيْلَ سَكَنًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَانًا)).[۴۴]
((يَعْلَمُ خَائِنَةَ الأعْيُنِ وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ)).[۴۵]
((لا تُدْرِكُهُ الأبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأبْصَارَ)).[۴۶]
د ـ وحدت موضوعى يا تناسب معنوى آيات
يكى ديگر از ويژگى هاى قرآن , وجود تناسب معنوى ميان آيات هر سوره است ,گرچه يك جا نازل نـگشته و به صورت پراكنده با فاصله هاى زياد يا كم نازل شده باشند زيرا پراكندگى در نزول آيات كـه بـه جـهـت مـنـاسبت هاى گوناگون بوده ـ طبيعتا ـاقتضا مى كند ميان هر دسته آياتى كه بـه مـنـاسبتى نازل گشته با دسته ديگر كه به مناسبت ديگرى نازل گشته است , رابطه و تناسبى وجـود نـداشـته باشد, و اين پراكندگى در نزول بايستى در چهره مجموع آيات هر سوره به خوبى هـويـدا بـاشـد درصورتى كه با دقتى كه دانش مندان ـ به ويژه در عصر اخير ـ در محتواى سرتاسر هـرسـوره انـجـام داده انـد به اين نتيجه رسيده اند كه هر سوره هدف يا هدف هاى خاصى را دنبال مى كند كه جامع ميان آيات هر سوره است و امروزه به نام ((وحدت موضوعى )) در هر سوره خوانده مى شود, همين وحدت موضوعى است كه وحدت سياق سوره را تشكيل مى دهد و مساله اعجاز در هـمـين نكته است كه پراكندگى درنزول , عدم تناسب را اقتضا مى كند, با آن كه تناسب و وحدت سياق در هر سوره به خوبى مشهود است و برخلاف مقتضاى طبع پراكندگى در نزول مى باشد!.
دانـش مـنـدان بـر ايـن مدعا دلايلى دارند از جمله تفاوت در عدد و كميت آيات سوره ها است اين تـفـاوت در عـدد آيات هر سوره نمى تواند اتفاقى باشد, زيرا اتفاقى بودن يعنى نسنجيده و عارى از حـكمت و بدون سبب بودن است و صدور هرگونه عمل حساب نشده از فاعل حكيم ممتنع است سوره هاى قرآن بيش تر به طور كامل نازل گشته , به ويژه سوره هاى كوتاه , سوره هاى ديگر كه آيات آن هـا در طـول مـدت وپـراكـنـده نـازل گـشـته است , با نزول (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) آغاز مى گرديد, و هر آيه ياآياتى كه پس از آن نازل مى گشت , با دستور پيامبر اكرم (ص ) به دنبال آيات پيشين ثبت مى گرديد, تا بسم اللّه ديگرى نازل گردد كه پايان سوره قبل و آغاز سوره بعد رااعلام نـمـايد لذا مقدار عدد آيات هر سوره و ترتيبى كه ميان آيه هاى هر سوره وجوددارد, تماما توقيفى است و با دست وحى و دستور پيامبر انجام گرفته است .
اكـنـون ايـن سـؤال مطرح است كه اين اختلاف عدد در آيات سوره ها براى چيست ؟
پاسخ درست هـمـان است كه يادآور شديم : هر سوره هدفى را دنبال مى كند كه با پايان يافتن بيان هدف , سوره پايان مى يابد و اختلاف در عدد آيات هرسوره معلول همين علت است اين اختلاف هرگز به صورت اتـفـاقـى و بـدون سـبـب مـعـقول انجام نگرفته است و همين جهت است كه وحدت موضوعى يا وحـدت سـيـاق هـر سوره را تشكيل مى دهد, يعنى ميان آيات هر سوره يك رابطه معنوى وتناسب نزديك وجود دارد.
مـفـسرين متاخر به اين حقيقت پى برده اند و در پى آنند تا به اهداف ويژه هرسوره دست يابند و تا حـدودى نيز پيشرفت كرده اند, از جمله , علا مه طباطبايى ونيز سيد قطب كه در مقدمه تفسير هـر سـوره طـبـق بـرداشت خود, هدف آن را مختصرا توضيح مى دهد يكى از شاگردان وى به نام ((عـبداللّه محمود شحاته )) كتابى به نام ((اهداف كل سورة و مقاصدها)) تاليف نموده و سعى برآن داشته كه اهداف هر سوره را مشخص نمايد كه تا اندازه اى هم موفق گرديده است او از سوره بقره شروع كرده وتا سوره جاثيه ادامه داده و مجموعا در ۴۵ سوره اين هدف را دنبال كرده است .
وى در مـقدمه كتاب خود مى گويد: ((پيشينيان به اين امر اهميت فراوان داده ومقاصد هر سوره در قـرآن را تبيين كرده اند, از جمله فيروزآبادى (متوفاى ۸۱۷)كتابى به نام ((بصائر ذوي التمييز فـي لطائف الكتاب العزيز)) تاليف نموده , كه مجلس اعلاى شؤون اسلامى در قاهره با تحقيقى كه استاد ((محمد على نجار)) برآن انجام داده آن را به چاپ رسانيد.
در آغـاز قرن اخير شيخ محمد عبده صاحب تفسير المنار, همين نظريه را دنبال ومساله ((الوحدة الـمـوضـوعية للسوره )) را مطرح كرده و اصرار دارد كه فهم هدف هرسوره كمك شايانى است به مفسر تا به طور دقيق به مقاصد سوره پى ببرد و به معانى آيه آيه هاى هر سوره نزديك شود شاگرد وى سـيـد رشـيد رضا در تفسير المنار,اين نظر استاد را به خوبى توضيح داده است ديگر مفسران عـصـر حـاضـر از هـمـيـن روش الـهـام گـرفـته اند, مانند استاد مصطفى مراغى استاد محمود شـلـتوت تفسيرى دارد كه ۱۰ جز قرآن را فرا گرفته و همت گماشته تا اهداف هر سوره و اغراض ومقاصد آن ها را بيان نمايد.
اسـتاد شحاته مى گويد: مرحوم استاد سيد قطب در اين راستا سعى فراوان مبذول داشته و نظرى نافذ در اين راه به خرج داده كه احاطه كامل خود را در فهم اهداف سوره ها نشان داده است , و نيز اسـتـاد ديـگرش دكتر محمد عبداللّه دراز دردانشگاه پيش از تفسير هر سوره در اين باره تاكيد داشـتـه و اين ذهنيت را كه قرآن مجموعه اى از گفته ها و انديشه هاى پراكنده است , به شدت رد مـى نـمـود و مـى گـفـت :با دقتى كه دانش مندان اسلامى امروزه انجام داده اند, به خوبى روشن گـرديـده كـه هـرسـوره داراى تـنـظـيـم خاص و از نظم و ترتيب ويژه اى برخوردار است , كه با يـك مقدمه شيوا شروع مى گردد, سپس به مقاصد عاليه خود مى پردازد و با يك جمع بندى كوتاه خاتمه مى يابد[۴۷].
لـذا اسـتـاد مـحـمـد عبداللّه دراز مى گويد: ((از همين جا نتيجه مى گيريم كه قرآن باآن كه به مقتضاى مناسبت هاى خاص و در زمان هاى متفاوت نازل گرديده , در عين حال وحدت منطقى و ادبى خود را حفظ كرده و اين بزرگ ترين شاهد بر اعجاز قرآن است )).[۴۸]
اسـتاد محمد محمد مدنى ـ رياست دانشكده الهيات در ازهر ـ نيز بر اين مساله تاكيد دارد و دقت در فـهم مقاصد هر سوره را بهترين راه براى فهم معانى آيات دانسته است او مى گويد: ((تا منظر عـام سـوره را بـا ديد باز ننگرى , هرگز نتوانى به درك جزئيات ترسيم شده در پهناى سوره دست يـابـى )) ايـن مـطـلـب با ارزش را در مقدمه تفسير سوره نسا بيان داشته و آن را با نام ((المجتمع الاسـلامـى كما تنظمه سورة النسا, جامعه اسلامى آن گونه كه سوره نسا ترسيم كرده )) ياد كرده است.[۴۹]
دكـتـر مـحـمـد محمود حجازى در اين زمينه كتابى دارد به نام ((الوحدة الموضوعية في القرآن الكريم )) كه به سال ۱۳۹۰ ه و ۱۹۷۰م به چاپ رسيده و به تفصيل سخن گفته است .
خـلاصـه , مـتـاخـرين در اين باره تاكيد دارند كه هر سوره داراى يك جامعيت واحدى است كه در انـسـجـام و بـه هـم پيوستگى آيات نقش دارد و اولين وظيفه مفسر, پيش از ورود به تفسير آيات , به دست آوردن آن وحدت جامع حاكم بر سوره است تا به خوبى بتواند به مقاصد سوره دست يابد.
بـه عـلاوه , عـلماى بلاغت از دير زمان , ((حسن مطلع )) و ((حسن ختام )) در هر سوره را از جمله مـحسنات بديعى قرآن دانسته اند, بدين ترتيب كه هر سوره با مقدمه اى ظريف آغاز مى گردد و با خـاتـمه اى لطيف پايان مى يابد گويند: ضرورت بلاغت اقتضا مى كند كه سخنور سخن خود را با ظـرافـت تـمـام بـه گونه اى آغاز كند كه هم آمادگى در شنونده ايجاد كند و هم اشارتى باشد به آن چـه مقصود اصلى كلام است اين نحو شروع در سخن با نام ((براعت استهلال )) خوانده مى شود, يعنى ورزيدگى و هنرمندى در جلب نظر شنونده در آغاز سخن ابن معصوم ـ اديب تواناى معروف ـ گـويـد: ((و قـد اتـت جـمـيـع فـواتـح الـسـور مـن القرآن المجيد على احسن الوجوه و ابلغها و اكـمـلها[۵۰], تمامى آغاز سوره هاى قرآن به بهترين وجهى اين نكته بنيادين بلاغت را رعايت كـرده اسـت )) ابـن اثير نيز در اين باره , ابتداى سوره هاى قرآنى را به عنوان بهترين شاهد مثال ياد مى كند.[۵۱]
درباره ((حسن ختام )) ابن ابى الاصبع گويد: ((لازم است كه متكلم سخن خود را با لطافت كامل پـايـان بـخشد, زيرا اين آخرين جملاتى است كه اثر آن در ذهن شنونده باقى مى ماند لذا بايد سعى كند تا با شيواترين و پخته ترين عبارت ها, سخن خود راخاتمه دهد)) آن گاه به تفصيل , به تك تك سـوره هـا پـرداخـته و شيوايى خاتمه هر يك را از ديدگاه ((علم بديع )) روشن مى سازد[۵۲] علماى بلاغت اتفاق نظر دارند, كه خاتمه سوره ها هم چون افتتاح آن ها, در نهايت لطافت و ظرافت انـجـام يـافـته است ابن معصوم گويد: ((خواتيم السور كفواتحها واردة على احسن وجوه البلاغة و اكـمـلـهـا مـمـايـنـاسـب الاخـتـتام )) آن گاه خاتمه برخى سوره ها را بر مى شمرد و حسن آن را ارائه مـى دهـد, سپس مى گويد: ((و تامل سائر خواتيم السور تجدها كذلك في غاية الجودة و نهاية اللطافة )).[۵۳]
جـلال الـديـن سـيـوطى در زمـيـنه حسن افتتاح و حسن ختام سوره ها ـ در كتاب بزرگ قدرش ((مـعترك الاقران )) ـ به درازا سخن گفته و از استادان سخن دان , گوهرهاى تابناكى در اين باره ارائه داده اسـت[۵۴] در جـلد ۵ كتاب ((التمهيد)) فشرده مطالب ياد شده را با ذكر شواهد و مثال آورده ايم.[۵۵]
اكنون اين پرسش پيش مى آيد: آيا مى شود, كلامى با مقدمه اى شيوا و خاتمه اى زيبا, مقصودى بس والا در ميان نداشته باشد؟
اين همان نكته اى است كه متاخرين بدان پى برده اند استاد بزرگوار علا مـه طباطبايى بر اين نكته اصرار دارد كه هر سوره صرفا مجموعه اى از آيات پراكنده و بدون جامع واحـدى نمى باشد, بلكه يك وحدت فراگير بر هر سوره حاكم است كه پيوستگى آيات را مى رساند مساله ((وحدت موضوعى )) يا ((وحدت سياق )) در هر سوره ـ كه از قرائن كلاميه به شمارمى رود ـ از هـمـيـن جـا نشات گرفته است علا مه مى فرمايد: ((ان لكل طائفة من هذه الطوائف من كلامه تـعالى ـ التى فصلها قطعا قطعا و سمى كل قطعة سورة ـ نوعا من وحدة التاليف و الالتئام لا يوجد بـيـن ابعاض من سورة , و لا بين سورة و سورة و من هنا نعلم ان الاغراض و المقاصد المحصلة من الـسـور مـخـتلفة , و ان كل واحدة منهامسوقة لبيان معنا خاص و لغرض محصل لا تتم السورة الا بـتمامه[۵۶], اين كه خداوند هر دسته از آياتى را جدا از دسته ديگر قرار داده و نام سوره بر هر يـك نـهاده ,شاهد بر اين است كه يك گونه انسجام و پيوستگى در هر مجموعه وجود دارد, كه در قـسـمتى از يك مجموعه و يا ميان هر سوره و سوره ديگر, آن پيوستگى خاص وجود ندارد ازاين رو در مـى يـابـيـم كه اهداف و مقاصد مورد نظر در هر سوره باسوره هاى ديگر تفاوت دارد, هر سوره براى بيان هدف و مقصد خاصى عرضه شده كه پايان نمى يابد مگر با پايان يافتن آن هدف و رسيدن به آن مقصد)).
وى پيشاپيش هر سوره , فشرده اى از مطالب گسترده آن را بيان داشته و با اين اقدام شايسته , از راز بـزرگـى كـه در متن سوره ها نهفته است پرده برداشته و جهشى ارزنده به جهان تفسير بخشيده است جزاه اللّه عن القرآن خير الجزا.
ما به عنوان نمونه , از انسجام و به هم پيوستگى آيات سوره حمد و نظم طبيعى هفت آيه آن و نيز از مـقـدمـه و اهداف و خاتمه سوره بقره كه حاكى از نظام طبيعى خاصى است , در حد توانايى بحث كرده ايم[۵۷] با تامل و دقت در هر سوره ,اين انسجام و جامعيت حاكم به خوبى مشهود است .
امـام فـخـر رازى دربـاره آيات پايانى سوره بقره و پيوند آن ها با مطالب مطرح شده در متن سوره گـويد: ((و من تامل في لطائف نظم هذه السورة و في بدائع ترتيبها, علم ان القرآن كما انه معجز بـحـسب فصاحة الفاظه و شرف معانيه , فهو ايضا معجز بحسب ترتيبه و نظم آياته و لعل الذين قالوا انه معجز بحسب اسلوبه ارادوا ذلك الا اني رايت جمهور المفسرين معرضين عن هذه اللطائف , غير مـتـنـبـهين لهذه الامور[۵۸], هر كه در ظرافت نظم اين سوره ـ بقره ـ تامل كند و بدايعى ـ هـنـرجـالـب ـ كـه در تـرتـيـب آيـات آن رعايت شده مورد توجه قرار دهد, خواهد يافت كه قرآن همان گونه كه از لحاظ فصاحت الفاظ و شرف و بلنداى معانى معجز است , برحسب ترتيب و نظم آيـات آن نـيـز مـعـجـز اسـت و شايد كسانى كه اعجاز قرآن را برحسب اسلوب گفته اند همين را خـواسـتـه انـد ولـى ـ متاسفانه ـ مى بينم كه بيشترمفسرين از اين نكته غفلت ورزيده اند و بدان توجهى ننموده اند)).
آن گاه گفته شاعر را يادآور مى شود:.
((و النجم تستصغر الابصار رؤيته ـــــ و الذنب للطرف لا للنجم في الصغر,.
سـتـارگـان را گـرچـه ديدگان ما كوچك مى بيند, گناه از ديدگان است نه در ستارگان كه كوچك مى نمايند)).
تـذكـر لازم : بـرخى علاوه بر تناسب آيات , مساله تناسب سوره ها را نيز مطرح ساخته و خواسته اند تـرتيب موجود ميان سوره ها را توقيفى بدانند بلكه برخى از اين فراتر رفته آن را حكمت بالغه الهى گرفته , شاهدى بر اعجاز قرآن در ترتيب سوره ها دانستهاند[۵۹] برهان الدين بقاعى (متوفاى ۸۸۵) تـفسير گسترده اى دارد به نام ((نظم الدرر في تناسب الايات و السور)) كه به افراط در اين زمـيـنه سخن گفته و از حداعتدال بيرون رفته است مطلب را از آن جا شروع مى كند كه تناسب ميان ((استعاذه ))و ((بسمله )) در آن است كه ((استعاذه )) با حرف ((الف )) شروع مى شود و اشاره بـه ابـتداى آفرينش است , ولى ((بسمله )) با حرف ((با)) كه حرف ((شفوى )) است شروع وبا حرف ((مـيـم )) خـتـم مـى شـود كـه اشـاره بـه ((معاد)) است پس استعاذه و بسمله مبدا ومعاد را فرا گـرفته اند به علاوه , يك تناسب دورانى ميان آخر قرآن (كه به دو سوره معوذتين ختم مى شود) و ابتداى قرآن كه با ((استعاذه )) شروع مى شود, قايل شده , كه هرگاه كسى بخواهد در تلاوت قرآن , آخـر آن را بـه اول آن وصـل كند, اين تناسب رعايت شده است[۶۰] آن گاه در بيان پيوستگى سوره ها به يك ديگر سخنان بسيارى گفته كه عموما فاقد دليل و تعجب برانگيز است .
شـگـفـت آورتر, معاصر وى جلال الدين سيوطى , با آن ذكاوت و تيز نظرى ـ باآن كه كار بقاعى را نـاپـسـنـد خـوانـده ـ خـود رسـاله اى به نام ((تناسق الدرر في تناسب السور)) نگاشته و در عرضه ايـن گـونـه مـطالب بدون پشتوانه اسراف ورزيده است ,از جمله مناسبت سوره ((مسد)) با سوره ((تـوحـيـد)) كـه پس از آن واقع گرديده را در وزن و قافيه (حرف دال ) گرفته , گويد: ((سوره مـسد به آيه ((فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ))[۶۱] ختم مى شود و سوره توحيد به آيه ((قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ))[۶۲] آغـازمى گردد, كه حرف آخر هر دو آيه دال است ))[۶۳] و از اين گونه تـكـلـفـات كـه آدمى از شنيدن آن رنج مى برد به گفته سيد قطب : ((قرآن آن اندازه شكوه مند و بـزرگ قـدر اسـت و عظمت آن فراگير, كه نيازى به اين گونه تكلفات بى رنگ و بى مايه ندارد)) جاى شگفتى است كه برخى از مفسرين عالى قدر ما, اين گونه گفته ها راپى گيرى كرده در كنار مطالب ارزش مند و والاى تفسير خود درج كرده اند.[۶۴]
لـذا مـتذكر مى شويم , كه هيچ تناسب معنوى ميان سوره ها با يك ديگر وجودندارد و هرگز ترتيب موجود بين سوره ها توقيفى نيست , بلكه پس از رحلت پيامبرگرامى (ص ) بر دست صحابه , از روى بـرخى مناسبت هاى اعتبارى ـ مثلا بزرگى وكوچكى سوره ها و از اين قبيل ـ انجام گرفته است , كه شرح آن در فصل هاى قبلى آمد.
و ـ نكته ها و ظرافت ها
از ويـژگـى هـاى ديـگر قرآن ـ كه مايه شگفتى عرب گرديد: دقت در به كار بردن نكات بديعى و ظرافت هاى سخن ورى است در قرآن انواع استعاره ها و تشبيه وكنايه و مجاز و نكته هاى بديعى به حـد وفور به كار رفته است با وجود آن كه در تمامى موارد چارچوب شيوه هاى متعارف عرب رعايت شـده , ولـى مـورد كـاربـرد بـا چـنـان ظرافت و دقت انجام شده كه موجب حيرت ارباب سخن و نـكته سنجان عرب گرديده است سخن دانان پذيرفته اند كه تشبيهات قرآنى متين ترين تشبيهاتى است كه در كلام عرب يافت مى شود, اين تشبيهات جامع محاسن نكات بديعى بوده ورساترين بيان در ارائه فن ترسيم معانى شناخته شده است .
اديـب بـزرگ قـدر جـهـان عـرب , ابن اثير درباره تشبيه مفرد به مفرد سخن گفته و ازقرآن آيه ((وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ لِبَاسًا))[۶۵] را مثال مى آورد به گفته وى قرآن شب هنگام رابه پوششى هم چون لباس ـ كه پوشش تن است ـ تشبيه نموده , زيرا تاريكى شب افراد را از ديد يك ديگر پنهان مـى دارد تا اگر از دشمنى بخواهد بگريزد, يا در كمين او بنشيند, يا چيزى را از ديد ديگران پنهان دارد, از تـاريكى فراگير شب مى تواندبهترين بهره را ببرد ابن اثير گويد: ((اين از تشبيهاتى است كـه جـز در قـرآن , در جـاى ديـگـر نـتوان يافت , زيرا تشبيه تاريكى فراگير شب به پوشش تن , از جـمـلـه ظـرافت هايى است كه قرآن به آن آراسته است و در ديگر كلام منثور و منظوم عرب يافت نـمـى شـود هـم چـنين آيه : ((هُنَّ لِبَاسٌ لَكُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ))[۶۶] كه همسران را هم چون پوششى براى يك ديگر ترسيم نموده است اين از ظريف ترين تشبيهات به شمار مى رود, همان گونه كـه لـبـاس زينتى براى انسان است و عورت و ناديدنى هاى اندام او را مى پوشاند و از گزند سرما و گـرمـا او را نـگـاه مـى دارد, هـمـين گونه همسر زينت بخش حيات و پوشش زشتى ها است و از لغزش ها و فروافتادن در چركى ها اورا نگاه مى دارد, پس چه زيبا تشبيه و شيوا تعبيرى است )).
او مى گويد: ((از تشبيهات زيبا و جالب قرآن نيز آيه : ((نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ))[۶۷] مى باشد و آن انـدازه اين تشبيه گويا و دقيق است كه به حقيقت بيش از مجازمى ماند, زيرا حرث زمين آماده كـشـت است , كه رحم بدان تشبيه شده و زمينه آماده اى براى كشت فرزندان است )) ابن اثير در ايـن زمـيـنـه بـه درازا سخن مى گويد واين گونه ترسيم هاى فنى چشم گير قرآن را با برخى از تـشـبـيـهـات مـوجود در كلام عرب مقايسه مى كند و برترى قرآن را در فن تصوير به خوبى ارائه مى دهد.[۶۸]
امـيـر يـحيى بن حمزه علوى نيز به تفصيل سخن گفته و به خوبى در ارائه امتيازات قرآن در فن تـرسيم معانى , از عهده برآمده است[۶۹] هم چنين سيد قطب ـنويسنده توانا و با ذوق سرشار مـصـرى ـ كـتابى با عنوان ((التصوير الفني في القرآن ))دارد علاوه برآن چه در تفسير ادبى پر ارج خـود ((فـي ظـلال الـقـرآن )) آورده اسـت و درايـن بـاره بـه خـوبى از عهده مطلب برآمده است گوشه هايى از اين گفتارهاى ذى قيمت در جلد ۵ ((التمهيد)) ارائه شده و در مورد انواع استعاره و كـنـايـه و مـجـاز و نـكـات بديعى به تفصيل سخن گفته شده است[۷۰], كه اين مختصر را گنجايش آن نيست و به همين اندازه بسنده مى كنيم .
محمد هادی معرفت- علوم قرآنى
---------------------------------------------------------
پاورقی :
۱. مقدمه تفسير وى ((المحرر الوجيز)), ص ۲۷۹ التمهيد, ج ۵, ص ۲۱.
۲. ثلاث رسائل في اعجاز القرآن , ص ۲۹.
۳. كتاب دلايل الاعجاز, ص ۲۸.
۴. ر ك : ثلاث رسائل في اعجاز القرآن , ص ۳۴ ـ ۲۹.
۵. بقره ۲: ۱۷۹.
۶. اگـر تـقـديـر ((من كل شي )) باشد, كاملا نادرست است و اگر ((من بعض الاشيا)) باشد حالت ابهام دارد, كه در متن قانون نبايد هيچ گونه نقطه ابهامى وجود داشته باشد.
۷. ر ك : التمهيد في علوم القرآن , ج ۵, ص ۱۳۰ ـ ۹.
۸. شيخ محمد حسين كاشف الغطا, الدين و الاسلام , ج ۲, ص ۱۰۷.
۹. ر ك : تفسير ابن جرير طبرى ـ جامع البيان ـ ج ۲۹, ص ۹۸.
۱۰. اصطلاحاتى در موسيقى عروض است : يك حرف متحرك و بعد از آن يك حرف ساكن اگر بيايد سبب خفيف ناميده مى شود دو حرف متحرك اگر بعد از آن ساكنى نيايد سبب ثقيل ناميده مى شود دو متحرك كه بعد از آن يك ساكن بيايد, وتد مجموع ناميده مى شود اگر حرف ساكن در مـيـان دو مـتحرك باشد وتد مفروق ناميده مى شود اگر سه حرف متحرك پى درپى باشد, فاصله كوچك ناميده مى شود و اگر چهار حرف متحرك بيايد و بعد يك ساكن را فاصله بزرگ مى خوانند.
۱۱. قصص ۲۸: ۳۰ ر ك : استاد دراز, النبا العظيم , ص ۹۹ ـ ۹۴.
۱۲. نجم ۵۳: ۲۲ ـ ۱.
۱۳. روى , در اصطلاح عروض : حرف اصلى قافيه كه مدار قافيه برآن است .
۱۴. شعرا ۲۶: ۸۲ ـ ۷۵.
۱۵. فجر ۸۹: ۵ ـ ۱.
۱۶. قمر ۵۴: ۸ ـ ۶.
۱۷. كهف ۱۸: ۶۴.
۱۸. قارعه ۱۰۱: ۱۱ ـ ۸.
۱۹. حاقه ۶۹: ۲۱ ـ ۱۹.
۲۰. مريم ۱۹: ۴ ـ ۲.
۲۱. التصوير الفني في القرآن , ص ۸۳ ـ ۸۰.
۲۲. رافعى , اعجاز القرآن , ص ۲۱۶ ـ ۱۸۸.
۲۳. مريم ۱۹: ۴.
۲۴. مريم ۱۹: ۳۰ و ۳۱.
۲۵. مريم ۱۹: ۵۸.
۲۶. طه ۲۰: ۱۱۱.
۲۷. طه ۲۰: ۸ ـ ۱.
۲۸. قمر ۵۴: ۲۰ ـ ۱۹.
۲۹. غافر ۴۰: ۷.
۳۰. غافر ۱۸:۴۰.
۳۱. انفطار ۸۲: ۸ ـ ۶.
۳۲. آل عمران ۳: ۴۵.
۳۳. عبس , ۸۰: ۳۷ ـ ۳۳.
۳۴. مصطفى محمود, محاولة لفهم عصري للقرآن , ص ۴۴۷ ـ ۴۴۵.
۳۵. ضحى ۹۳: ۲ ـ ۱.
۳۶. طه ۲۰: ۵.
۳۷. مريم ۱۹: ۴.
۳۸. طه ۲۰: ۱۵.
۳۹. طه ۲۰: ۷۴.
۴۰. طه ۲۰: ۷۹ ـ ۷۷.
۴۱. ايقاع : هم آهنگ ساختن آوازها.
۴۲. غافر ۴۰: ۱۵.
۴۳. انعام ۶: ۹۵.
۴۴. انعام ۶: ۹۶.
۴۵. غافر ۴۰: ۱۹.
۴۶. انعام ۶: ۱۰۳ ر ك : محاولة لفهم عصري للقرآن ص ۱۹ ـ ۱۲.
۴۷. شحاته , اهداف كل سورة , ص ۵ ـ ۴.
۴۸. استاد دراز, المدخل الى دراسة القرآن الكريم , مقدمه (همان ص ۶ ـ ۵).
۴۹. مدنى , المجتمع الاسلامي , ص ۷ ـ ۵.
۵۰. ابن معصوم , انوار الربيع , ج ۱, ص ۳۴.
۵۱. ابن اثير, المثل السائر, ج ۳, ص ۹۸.
۵۲. ابن ابى الاصبع , بديع القرآن , ص ۳۴۳ و ص ۳۵۳ ـ ۳۴۶.
۵۳. انوار الربيع , ج ۶, ص ۳۲۵.
۵۴. ر ك : جلال الدين سيوطى , معترك الاقران , ج ۱, ص ۷۹ ـ ۷۵ و نيز كتاب ((الاتقان )), ج ۳, ص ۳۱۹ ـ۳۱۶البرهان زركشى , ج ۱, ۱۸۱ ـ ۱۶۴.
۵۵. التمهيد, ج ۵, ص ۳۰۴ ـ ۲۹۰.
۵۶. تفسير الميزان , ط تهران , ج ۱, ص ۱۴, و ط بيروت , ص ۱۶.
۵۷. ر ك : التمهيد, ج ۵, ص ۲۵۱ ـ ۲۴۸.
۵۸. فخر رازى , تفسير كبير, ج ۷, ص ۱۲۷.
۵۹. محمد تقى شريعتى , تفسير نوين , ص ۲۰ ـ ۱۹.
۶۰. بقاعى , نظم الدرر, ج ۱, ص ۲۲ و ص ۱۵.
۶۱. مسد ۱۱۱: ۵.
۶۲. اخلاص ۱۱۲: ۱.
۶۳. سيوطى , تناسق الدرر, ص ۷۱, اين رساله با نام ((اسرار ترتيب القرآن )) به تحقيق عبدالقادر احمد عطابه چاپ رسيده است.
۶۴. هـم چـون مـفـسـر گـران قـدر طـبـرسـى عظيم , در تفسير پر ارج و گران قيمت خود ((مجمع البيان )).
۶۵. نبا ۷۸: ۱۰.
۶۶. بقره ۲: ۱۸۷.
۶۷. بقره ۲: ۲۲۳.
۶۸. ر ك : ابن اثير, المثل السائر, ج ۲, ص ۱۳۵ ـ ۱۳۳ و ص ۱۲۸ ـ ۱۲۶.
۶۹. ر ك : امير علوى , الطراز, ج ۳, ص ۳۹۹.
۷۰. ر ك : التمهيد في علوم ا لقرآن , ج ۵, ص ۳۳۳ به بعد.