فطرت واژهای عربی از ماده (ف، ط، ر) است . «فطر» در عربی به معنی شکافتن و آفریدن ابتدائی و بدون سابقه، آمده است [i] . و در قرآن به هر دو معنی به کار رفته است [ii]
فطرت بر وزن فعله برای بیان حالت فعل و به معنی سرشت، طبیعت و خلقت خاص است [iii] فطرت و فطریات اصطلاحهای متعددی دارد اما آن چه منظور این مقاله است، نحوه خاص آفرینش انسان است:«انسان فطرت دارد» به این معنی است که انسان مانند لوح سفید یا خمیر شکل یافتهای، به دنیا نمیآید بلکه از آغاز بینشها و گرایشهای خدادادی خاصی را به همراه دارد که انتخابها و افعال او را در طول زندگی جهت میدهد و منظور از «فطری بودن توحید» این است که انسان نسبت به تعالیم انبیاء، لااقتضاء و خنثی نیست ،بلکه در سرشت انسان، فطرت و تقاضایی است که بعثت انبیا پاسخگوی آن است و پیامبران الهی چیزی را عرضه داشتهاند که بشر طبق سرشت خود در جست و جوی آن است [iv] . درآیاتی از قرآن و روایات زیادی به فطرت خداجوی انسان اشاره شده است :
الف - آیه فطرت « فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ ، پس روی خویش را بسوی دین یکتاپرستی فرا دار، در حالی که از همه کیشها روی برتافته و حقگرای باشی، به همان فطرتی که خدا مردم را بر آن آفریده است ، آفرینش خدای ، فطرت توحید، را دگرگونی نیست، این است دین راست و استوار، ولی بیشتر مردم نمیدانند.» [v]
در این آیه، فطرت خداجوی بشر و بعضی از ویژگیهای آن بیان شده است ، طبق این آیه، یکتاپرستی و خداجوئی جزء آفرینش انسانها است ، و طبیعت انسان اقتضا میکند تا در برابر مبداء غیبی که ایجاد، بقا و سعادت او را به دست دارد، خضوع کند و شؤون زندگیش را با قوانین واقعی جاری در عالم هستی، هماهنگ نماید ، دین فطری که مورد تاکید قرآن و سایر کتب آسمانی است، همان خضوع و همین هماهنگی است [vi] . هم چنین طبق این آیه، همراهی و ملازمت انسان با آفرینش و خلقت خود، همان آفرینشی که خداوند همه انسانها را بر آن نوع آفریده است، با توجه کامل به دین، مساوی و برابر است [vii] دینی که خداوند توجه به آن را از ما میخواهد، تشریع مبتنی بر تکوین است .
ب - آیه میثاق « وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنّا کُنّا عَنْ هذا غافِلین× أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنّا ذُرّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُون ، و [یاد کن] آنگاه که پروردگار تو از فرزندان آدم، از پشتهای ایشان، فرزندانشان را گرفت و آنان را بر خودشان گواه کرد: [گفت:] آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند : چرا، گواه شدیم: [و این گواهی را گرفتیم] تا روز رستاخیز نگویید که ما از آن بیخبر بودیم . یا نگویید که پدران ما از پیش شرک آوردند و ما فرزندانی از پس آنان بودیم، آیا ما را به سزای آن چه کجروان و تبهکاران ، کافران ، کردند، هلاک میکنی؟! » [viii]
ظاهر آیه این است که خداوند برای اتمام حجت بر انسانها، از آنها بر ربوبیت خویش عهد و میثاقی گرفته است، تا کافران در قیامت، هیچ عذر و بهانهای نداشته باشند . با توجه به روایات امامان معصوم(ع) ذیل این آیه، میتوانیم آن را همسو با آیه فطرت و دلیل بر سرشت خدا جوئی انسان قرار دهیم . زرارة، راوی معروف، روایتی از امام جعفر صادق علیه السلام نقل کرده است که این آیه را به قرار دادن معرفت در قلبهای بنی آدم تفسیر کرده است: « قال ثبت المعرفه فی قلوبهم ..» [ix]
از سوی دیگر، از امام محمد باقر علیه السلام نیز در تفسیر آیه فطرت چنین نقل شده است: «فطرهم علی معرفته انه ربهم ...» [x] از این دو روایت استفاده میشود که مفاد آیه میثاق همان مفاد آیه فطرت است و منظور آیه میثاق از این تعبیرات، معرفت فطری انسان به خالق خویش است . روایتهای دیگری نیز این نظریه را تایید میکند . [xi]
به جز آیه فطرت و آیه میثاق از آیات متعدد دیگری نیز میتوان بحث فطرت را استفاده کرد، مانند: ۱۰/ ابراهیم - ۲۵/لقمان - ۱۳۸/بقره آیات تذکر مانند: ۵۴/مدثر-۲۱/ غاشیه - ۵۵/ذاریات و .... آیات نسیان مانند: ۱۹/حشر و همچنین ۶۵/عنکبوت- ۳۳ / لقمان - ۵۳/نحل - ۱۷۷/آل عمران و
ج - در نهج البلاغه آمده است: «لما بدل اکثر خلقه عهد الله الیهم فجهلوا حقه و اتخذوا الانداد معه و . . . فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه لیستادوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته.....» [xii] (و این هنگامی بود که بیشتر آفریدگان از فطرت خویش بگردیدند و طومار عهد در نوردیدند، و حق او را نشناختند و برابر او خدایانی ساختند و...پس هر چند گاه پیامبرانی فرستاد و به وسیله آنان به بندگان هشدار داد تا حق میثاق الست را بگذارند و نعمت فراموش کرده را بیاد آرند) .
از عبارت « لیستادوهم میثاق فطرته » استفاده میشود که کار پیامبران ایجاد خداشناسی، و خداجوئی در انسان نیست . آنها نمیخواهند انسان را خداشناس کنند بلکه میثاق فطری انسان را که از آن غافل شده است، به او یادآوری میکنند و او را به آن چه در درون دارد، رهنمون میشوند .
د - روایات متعددی نیز از امامان معصوم ( علیهم السلام) در باره مصادیق فطرت الهی بشر نقل شده است ، بعضی روایات فطرت را به معرفت تفسیر کردهان د . [xiii] در بعضی دیگر، توحید مصداق فطرت شمرده شده است. [xiv]
در برخی از فطرت به اسلام تفسیر شده است [xv] . هم چنین در روایاتی، نبوت و امامت و در بعضی ولایت و در برخی توحید در خالقیت و در بخشی توحید در ربوبیت، در تفسیر فطرت ذکر شده است. [xvi] محتوای کلی این احادیث شریف این است که وضعیت خاصی که خداوند انسان را بر آن آفرید، توحید یا اسلام و یا ….. است، یعنی انسان به گونهای آفریده شده است که با این مسائل بیگانه نیست و اگر در شرایط مساعد قرار گیرد و آن فطرت الهی بالفعل شود، این معارف را مییابد ، البته میتوان گفت این روایات هر یک مصداقی از مصادیق فطرت را بیان کردهاند، پس این موارد با یکدیگر منافاتی نداشته، قابل جمعند، به این معنی که همه این موارد در خلقت انسان نهاده شده است . [xvii]
اثبات فطرت :
افزون بر دلیل نقلی از قرآن و روایات، ادله دیگری مانند دلایل فلسفی و شهودی نیز بر وجود فطرت خدا آشنای انسان وجود دارد، که به برخی از آنها اشاره میکنیم :
۱ـ دلیل فلسفی: انسان موجودی مجرد است و هر موجود مجردی، علت و خالق خود را به صورت حضوری درک میکند ، در نتیجه انسان فطرتا خداشناس است ، مجرد بودن انسان به این معناست که آنچه انسانیت انسان و هویت واقعی او را تشکیل میدهد ،همان که از آن به «روح» تعبیر میکنیم و با «خود» یا «من» به آن اشاره میکنیم، موجودی مجرد (غیر مادی) است و از خصوصیات ماده خالی است; هر چند از ابزار مادی مانند چشم و گوش و . . . استفاده میکند و بر جسم مادی تاثیر میگذارد و از آن اثر میپذیرد . منظور از این روح، همان است که شاد یا غمگین میشود . هم چنین تفکر، استنتاج و اراده نیز پدیدههای روحی هستند .
دلایل عقلی و نقلی و شواهد تجربی متعددی بر تجرد روح وجود دارد که در برخی کتب به تفصیل آمده است . [xviii]
در توضیح مقدمه دوم دلیل فلسفی( هر موجود مجردی، علت و خالق خود را به صورت حضوری درک میکند) باید گفت: از نظر فلسفی معلول، عین ربط به علت خود است و وجود و استقلال معلول به وجود و استقلال علت است و معلول از خود استقلالی ندارد ، نسبت معلول به علت، شبیه نسبت شعاع نور به منبع نور است که با قطع اتصال، شعاع معدوم میشود ، چنین معلول مجردی نمیتواند غایب از علت باشد و همیشه در محضر علت خود است و در حد خودش عالم به علتش است. [xix] از این دو مقدمه نتیجه میگیریم که انسان فطرتا خداشناس است .
۲ - دلایل شهودی:
ما در اینجا به دو دلیل از ادله شهودی اشاره می کنیم:
الف- یکی از خصوصیات فطریات، قابل تجربه درونی بودن ، آنها است . مثلا وقتی ما احساس یا گرایش «خود» به زیبائی یا حقیقتجوئی یا میل به کمال را بدون این که هیچ منشاء بیرونی داشته باشد در درون خود تجربه میکنیم، در مییابیم که این گرایشها «فطری» است ، فطرت خداشناسی و خداجوئی انسان نیز قابل تجربه است ، انسان با تامل میتواند در کنار شناخت خود، ربط وجودی خود به خداوند را در یابد، و همراه با این علم، به علم حضوری به خداوند برسد . ما به راحتی میتوانیم با علم حضوری، به خودمان متوجه و آگاه شویم ، اگر همین علم را ادامه دهیم و عمیقتر کنیم، متوجه علم حضوری به خداوند خواهیم شد. [xx]
البته فطرت خداشناسی انسان مانند بعضی فطریات دیگر بالقوه و ضعیف است و در شرایط خاصی بالفعل و قوی میشود، همان طور که حتی غرایزی مانند غریزه جنسی نیز بالقوه است و در شرایط خاصی بالفعل و قوی میشود و در شرایطی نیز خاموش یا سرکوب میشود، در مورد فطرت خداشناسی، تعلقات انسان به دنیا و امور مادی و جسم خودش، حجابهایی است که مانع بالفعل شدن، شکوفائی و رشد این فطرت میشود [xxi] . گاهی غفلت به حدی است که شخص منکر این فطرت میشود . اما اگر شخص اختیارا یا اضطرارا از این وابستگیها جدا شود، خداوند را به روشنی مییابد . کسی که با ریاضتهای شرعی و دستورات عرفانی، به تصفیه درون میپردازد، اختیارا خود را از این وابستگیها جدا کرده است و کسی که در شرایطی قرار گرفته که امیدش از اسباب مادی قطع شده، و خود را بیپناه و ناامید یافته است، بی اختیار حجابها از روی فطرت اصیل و خداشناس او کنار میرود و ارتباط وجودی خود را با ذات مبداء متعال مییابد [xxii] . پس یافت و شهود خداوند نیز دلیلی بر وجود این گرایش و شناخت است . و چون این یافت غیر اکتسابی است، پس فطری است .
شخصی به حضرت امام جعفر صادق ( علیه السلام) عرض کرد:« بحثها و مجادلهها در باره وجود خداوند مرا متحیّر کرده است . مرا به خداوند راهنمایی کنید، حضرت فرمود: آیا هرگز سوار کشتی شدهای؟ پاسخ داد: بله، فرمود: آیا پیش آمده که کشتی تو بشکند و هیچ راه نجاتی برای تو نباشد؟ پاسخ داد: بله، فرمود: آیا در آن هنگام قلب تو به چیزی که قادر بر نجات تو باشد تعلق نگرفت؟ پاسخ داد: آری، قلبم به موجودی که قادر بر نجاتم باشد، تعلق گرفت . فرمود: همان موجود خداوندی است که وقتی هیچ نجات دهندهای نباشد هم قادر بر نجات تو است» [xxiii] . این حدیث، صحنه قطع همه تعلقات دنیائی را تصویر میکند که هر کسی حتی منکر خدا هم در آن لحظه، متوجه فطرت الهیاش میشود و خدا را مییابد [xxiv] .
ب-دلیل شهودی دوم : میل انسان به کمال مطلق است. ما میتوانیم به راحتی این گرایش را در خود تجربه کنیم که همواره در همه زندگی، متوجه و مایل به کمال هستیم که همه فعالیتهای انسان در این راستا قرار دارد، اما غالبا در اثر انس با اشیاء مادی و محدود، کمال را در اشیاء محدود تصور میکنیم و آن را هدف و غایت خود میپنداریم و پس از رسیدن به آن متوجه میشویم که کمال خواهی ما اشباع نشده و به آرامش نرسیدهایم: از اینرو کمال را در مرتبه بالاتری میبینیم و آن را هدف غایی قرار میدهیم و پس از رسیدن به آن باز هم متوجه میشویم که کمال خواهی ما ارضاء نشده است و خواهان کمال بالاتری هستیم و این سلسله ادامه دارد . پس نتیجه میگیریم که انسان همواره به دنبال کمال مطلق و منبع و مبداء همه کمالات یعنی ذات باری تعالی است . و فطرتا متمایل به آن سرچشمه است و تا به آن نرسد، تشنه و طالب است; اما در مصداق آن اشتباه میکند
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
و چون این میل هیچ عاملی جز آفرینش ندارد و غیر اکتسابی است نتیجه میگیریم که انسان دارای فطرت خداجویی است [xxv] . وقتی دل انسان به دنبال خدا باشد، میداند که چه میخواهد یعنی خداجویی مسبوق به خداشناسی است و این گرایش، متعلق خود را نیز نشان میدهد، پس خداشناسی فطری را نتیجه میگیریم [xxvi] .
این نکته حایز اهمیت است که اگر چه این فطرت عامل گرایش و شناخت خداست، اما انسان را از عقل و تفکر و پیامبر(ص) و تذکر دهنده بینیاز نمیکند [xxvii] ; از این رو قرآن نیز بر تفکر و تدبر و تعقل تاکید کرده است و همچنین بدون وجود پیامبر(ص)، حجت را بر انسان تمام شده نمیداند [xxviii] ، و استضعاف فکری را از جمله عوامل به ثمر نرسیدن فطرت میداند. [xxix]
موانع شکوفایی فطرت :
گر چه انسان فطرتا خداجوست ولی گاهی به خاطر موانعی این فطرت شکوفا نمی شود بعضی این موانع عبارتند از:
۱ـ آلودگی روح انسان به گناه. اصولا آلودگی به گناهان، دل را از خدا دور میکند و پاکی و لطافت نخستین آن را از بین میبرد . فطرت چنین انسانی نمیتواند شکوفا شود . هم چنین آلوده بودن محیط و غرق شدن جامعه در شهوت پرستی و هوای نفس، تحریک شهوات و تن پروری و حیوان صفتی از عوامل انحراف و یا بیاثر شدن فطرت الهی انسان است . استاد مطهری مینویسد :
«اینها با هر گونه احساس تعالی اعم از مذهبی یا اخلاقی یا علمی یا هنری، منافات دارد، آدم شهوت پرست حتی احساس عزت و شرافت و سیادت و شهامت و شجاعت را از دست میدهد و اسیر شهوت میشود و جاذبههای معنوی او را نمیکشد همان طور که خداوند میفرماید: « إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقین [xxx] خداوند گروه فاسقین را هدایت نمی کند.»
۲ ـ محیط نامناسب، در جامعهای که عقیده رسمی آن، ماتریالیسم است، شنیدن ندای فطرت و پاسخ درست به آن، مانند حرکت بر خلاف جهت رودخانه است و ممکن است باعث از دست دادن موقعیتهای اجتماعی شود .
۳ـ بیان نادرست مفاهیم دین، به صورت ایجاد تصور نامعقول و غیر علمی از خدا و صفات او یا ایجاد تعارض میان دین و سایر فطریات و تمایلات طبیعی بشر نیز از عوامل سرکوبی فطرت مذهبی است [xxxi]
متقابلا بعضی عوامل، فطرت و امور فطری را تقویت میکنند عواملی چون، پاک بودن از گناه و معنوی بودن جامعه و محیط و بیان عالمانه و صحیح مفاهیم دین ، با وجود این عوامل، فطرت خداجوی انسان به راحتی انسان را هدایت میکند و او نیز به ندای فطرت پاسخ میدهد. ترویج فساد و لهو و لعب بین جوانان و.....از سوی دشمنان به منظور خاموشی و یا انحراف همین فطرت پاک صورت میگیرد. [xxxii]
[i] - ابن منظور، لسان العرب، دار احیاء التراث العربی، مؤسسه التاریخ العربی، بیروت، چاپ نخست، ۱۴۱۶، ج ۱، ص ۲۵۸ و ر . ک: الجوهری، الصحاح فی اللغه و العلوم، تجدید صحاح العلامه الجوهری، دار الحضاره العربیه، بیروت، ج ۲، ص ۲۴۸- ۲۴۹; شیخ فخرالدین الطریحی، مجمع البحرین، تحقیق سید احمد الحسینی، انتشارات کتابفروشی مرتضوی، تهران، چاپ دوم، ۱۳۶۲، ج ۳، ص ۴۳۷ .
[ii] - ابراهیم/۱۰; افی الله شک فاطر السموات و الارض و انفطار/۱; اذا السماء انفطرت .
[iii] - احمد بن محمد بن علی الفیومی، المصباح المنیر، دار الهجره، قم، چاپ نخست، ۱۴۰۵، ص ۴۷۶ .
[iv] - مرتضی مطهری، مجموعه آثار، صدرا، تهران، ج ۳، ص ۶۰۲ .
[v] سوره روم، آیه ۳۰.
[vi] - سید محمد حسین طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، اسماعیلیان، قم، چاپ دوم۱۳۹۰، ج ۸، ص ۲۹۹.
[vii] - عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، مرکز نشر اسراء، قم، چاپ نخست، ۱۳۷۸، ج ۱۲، (فطرت در قرآن) ص ۲۸ .
[viii] سوره اعراف، آیات ۱۷۲- ۱۷۳.
[ix] - محمد باقر المجلسی، بحار الانوار، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، ۱۴۰۳، ج ۳، ص ۲۸۰، حدیث ۱۶ .
[x] - همان، حدیث ۱۳ .
[xi] - همان، ص ۲۷۸، حدیث ۷، و همچنین ر . ک: محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، المکتبه الاسلامیه، تهران، ۱۳۸۸، ج ۲، ص ۱۰، حدیث ۲ .
[xii] - نهج البلاغه، دکتر صبحی صالح، بیروت، چاپ اول، ۱۳۸۷ ق، ص ۴۳، خطبه اول .
[xiii] - محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، دار الاضواء، بیروت، ج ۲، ص ۱۲ و ۱۳ حدیث ۱۴ . به نظر امام خمینی در کتاب شرح چهل حدیث، روایت «حسنه» استیعنی در مرتبه بندی علمی روایات از نظر سند، در مرتبه خوبی قرار دارد . و همچنین ر . ک: محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، ۱۴۰۳ ق، ج ۳، ص ۲۷۹، حدیث ۱۱ و ۱۲ و ۱۳ .
[xiv] - محمد باقر مجلسی، همان، ص ۲۷۷، حدیث ۴، ۵ و ۶ و همچنین ر . ک: محمد بن یعقوب کلینی، همان، حدیث ۳، ص ۱۲ .
[xv] - محمدباقر المجلسی، همان، ص ۲۷۸، حدیث ۷، و همچنین ر . ک: محمد بن یعقوب کلینی، همان، ص ۱۲، حدیث ۲، که به نظر امام خمینی در کتاب شرح چهل حدیث، این روایت «صحیحه» استیعنی در رتبه بندی علمی روایات از نظر سند، در مرتبه عالی قرار دارد .
[xvi] - محمدباقر المجلسی، همان، ص ۲۸۰، حدیث ۱۸ و ص ۲۷۷، حدیث ۲ و ص ۲۷۹، حدیث ۱۱ و ص ۲۷۸، حدیث ۱۰ و ۱۳ .
[xvii] - امام خمینی، شرح چهل حدیث، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ سوم، تهران، ۱۳۷۲، ص ۱۷۹- ۱۸۷ .
[xviii] - برای نمونه - به دو دلیل اشاره میکنیم :
الف) اثبات شخصیت; یعنی حقیقتی که با واژه «من» یا «خود» از آن یاد میشود، در طول عمر، واحد است و با وجود اینکه هر چند سال یک بار همه سلولهای بدن به تدریج جای خود را به سلولهای جدید میدهند و در طول چند سال، ممکن است بدن شخص تغییرات زیادی کند، حتی ممکن است بخشی از بدن قطع یا فلجشود، باز هم مشارالیه «من» همان حقیقت نخستین است و هیچ تغییری نمیکند، پس «من» به این جسم مادی یا بخشی از آن اشاره نمیکند، به موجودی مجرد و فرامادی نظر دارد .
ب) نداشتن ویژگیهای ماده: ماده و مادیات خواصی مانند احتیاج به مکان، قابل قسمتبودن و . . . دارد ولی روح انسان از این خواص خالی است . وقتی ما در خود تامل میکنیم، به علم حضوری در مییابیم که آن «خود» بعد ندارد و از مکان بینیاز است و فضا را اشغال نمیکند . نمیتوان برای روح، مکانی در بدن یا خارج از بدن تعیین کرد . همچنین نمیتوان آن را به دو نیمه قسمت کرد . اما اگر جسم و مادی تصور شود، قابل قسمت است . پدیدههای روحی مانند غم و شادی، تفکر و اراده و . . . نیز چنین هستند . و چیزی که خواص ماده را ندارد، مجرد و غیر مادی است .
[xix] - سید محمدحسین طباطبائی، نهایه الحکمه، ، علامه طباطبائی در نهایه الحکمه مینویسند : « و کذلک العلة حاضرة بوجودها لمعلولها الرابط لها القائم بها المستقل باستقلالها، فهی معلومة لمعلولها علما حضوریا اذا کانا مجردین و هو المطلوب»
[xx] - غررالحکم و دررالکلم، ج ۲، ص ۶۲۵ « من عرف نفسه فقد عرف ربه» .
[xxi] - ملا صدرالدین شیرازی، الحکمه المتعالیه، ج ۹، ص ۱۲۴ .
[xxii] - محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن، مؤسسه در راه حق، قم، چاپ نخست، ۱۳۶۷، ج ۱-۳، ص ۲۹ .
[xxiii] - محمد بن علی بن الحسین بابویه قمی (شیخ صدوق)، التوحید، مکتبه الصدوق، تهران، ۱۳۸۷، ص ۲۳۱ .
[xxiv] - عبدالله جوادی آملی، ده مقاله پیرامون مبدا و معاد، انتشارات الزهراء علیها السلام، قم، چاپ سوم، ۱۳۷۲، ص ۷۵- ۷۶ .
[xxv] - امام خمینی، شرح چهل حدیث، حدیث فطرت، و همچنین ر . ک: محمدعلی شاه آبادی، رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطره، نهضت زنان مسلمان، تهران، ۱۳۶۰، ص ۳۵- ۳۷ .
[xxvi] - معارف قرآن، پیشین، ص ۳۴ .
[xxvii] - مرتضی مطهری، مجموعه آثار، صدرا، تهران، چاپ ششم، ج ۶، ص ۹۰۸، و همچنین ر . ک: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، چاپ شانزدهم، ۱۳۷۶، ص ۶۳ .
[xxviii] سوره نساء، آیه ۱۶۵
[xxix] سوره نساء، آیه ۹۸
[xxx] -همان، ص ۴۰۵ .
[xxxi] -همان جا، و همچنین ر . ک: فطرت در قرآن، پیشین، ص ۳۹۱- ۴۰۲ .
۳ ۴ر.ک. مجل ه رواق اندیشه ش ماره دوازده، فطرت خداجوئی و نقش آن در تربیت انسان ، تالیف سیدمحمدرضا موسوی فراز،
منبع: پایگاه اطلاع رسانی حوزه