مثل سی و یکم:
طرز تفکر مؤمن و کافر از نظر اعتقاد به خدا و روز رستاخیز متفاوت بوده، در مساله انفاق و همکاری با جامعه که یکی از اصول اخلاقی اسلام است، ظاهر می شود .
«و لا تجعل یدک مغلولة الی عنقک و لا تبسطها کل البسط فتقعد ملوما محسورا» .
«هرگز دست خود را بسته بر گردن خویش مساز و آن را به یک باره باز مگشا تا نکوهیده و فرومانده از کار باشی » .
«ان ربک یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر انه کان بعباده خبیرا بصیرا» (۱) .
«پروردگارت برای هرکس که بخواهد روزی او را گسترش می دهد یا تنگ می سازد، او به بندگان خود آگاه و بیناست » .
لغات آیات
«غل » به زنجیری می گویند که با آن اعضای بدن را می بندند و مقصود از جمله «مغلولة الی عنقک » این است که دستت را آنچنان مبند که امکان بازشدن برای آن نباشد . تو گویی دستت را با زنجیر به گردنت بسته اند، و این جمله کنایه از آن است که آنچنان به بخل میل مکن که چیزی از تو به دیگران نرسد .
«محسورا» به معنی فرومانده از کار است . طبرسی در مجمع البیان می گوید: «المحسور المنقطع به لذهاب ما فی یده و انحساره عنه » و نیز می گوید: «یقال حسرت الرجل بالمسالة اذا افنیت جمیع ما عنده » (۲) .
تفسیر آیات
مساله انفاق و همکاری با جامعه یکی از اصول اخلاقی اسلام است، ولی این پدیده اخلاقی، بسان دیگر پدیده ها باید در چارچوب اعتدال قرار گیرد، یک مسلمان نباید مانند افراد بخیل و خودخواه همه چیز را برای خود بخواهد و درهم و دیناری به دیگران ندهد، و به اصطلاح امروز دست دهنده نداشته باشد، بسان آدمی که دست او را به گردنش بسته باشند و توانایی کاری نداشته باشد، و نباید مانند افراد مسرف باشد که حتی در انفاق، اسراف کند و چیزی برای خود و فرزندانش نگذارد و همه را به این و آن بدهد، و سرانجام مورد سرزنش بستگان و فرزندان و خانواده قرار گیرد، و حتی دستمایه ای نیز برای خود نگه ندارد که بتواند به کار و کسب خود ادامه دهد و از زندگی بریده شود .
بلکه باید راه سومی را بین بخل و اسراف برگزیند و آن حد وسط است، یعنی در عین انفاق، خود و زیردستان خود را نیز در نظر بگیرد، این معنی در آیه دیگر اینگونه منعکس است:
«و الذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما» (۳) .
«بندگان خدا کسانی هستند که به هنگام انفاق نه اسراف می ورزند و نه سخت گیری می کنند بلکه حد وسطی را انتخاب می کند» .
کلینی از عبدالملک بن عمرو نقل می کند که: امام صادق علیه السلام آیه «والذین اذا انفقوا» را تلاوت کرد، آنگاه معنی آیه را با عمل خاصی در نظر ما مجسم کرد . دست برد و مشتی از ریگ را برداشت و دست خود را محکم فشرد، به گونه ای که چیزی از آن نریخت، فرمود این همان تفسیری است که خدا در کتاب خود گفته است .
سپس آن را ریخت و مشت دیگری از سنگ ریزه ها را برداشت، سپس همه را رها کرد و چیزی در کفش باقی نماند و فرمود این اسراف است .
آنگاه مشت دیگری را گرفت، کمی دستش را باز کرد، قسمتی از آن ریخت و بخشی در دستش باقی ماند، فرمود: این همان میانه روی و حد وسط و اعتدال است (۴) .
مثل سی و دوم
«و اضرب لهم مثلا رجلین لاحدهما جنتین من اعناب و حففناهما بنخل و جعلنا بینهما زرعا» .
«برای آنان مثلی بزن: آن دو مرد را که برای یکی از آنها دو باغ انگور قرار دادیم و گرداگرد آن دو باغ را با درختان نخل پوشاندیم و در میانشان زراعتی پربرکت پدید آوردیم » .
«کلتا الجنتین آتت اکلها و لم تظلم منه شیئا و فجرنا خلالهما نهرا» .
«هر دو باغ، میوه آورده بود و چیزی فروگذار نکرده بود، و میان آن دو نهر بزرگی جاری ساخته بودیم » .
«و کان له ثمر فقال لصاحبه و هو یحاوره انا اکثر منک مالا و اعز نفرا» .
«صاحب این باغ در آمد [فراوانی] داشت پس به مصاحب خود که با او گفتگو می کرد، چنین گفت: من از نظر ثروت از تو برتر و از نظر نفرات نیرومندترم » .
«دخل جنته و هو ظالم لنفسه قال ما اظن ان تبید هذه ابدا» .
«درحالی که بر خود ستمکار بود، به باغ خویش گام نهاد و گفت: من گمان نمی کنم که هرگز این باغ نابود شود» .
«و ما اظن الساعة قائمة و لئن رددت الی ربی لاجدن خیرا منها منقلبا» .
«باور نمی کنم که قیامت برپا گردد و اگر به سوی پروردگارم بازگردانده شوم - اگر قیامتی در کار باشد - ، جایگاهی بهتر از این خواهم یافت » .
«قال له صاحبه و هو یحاوره اکفرت بالذی خلقک من تراب ثم من نطفة ثم سواک رجلا» .
«مصاحبش که با وی گفتگو می کرد، به او گفت: آیا به خدایی که تو را از خاک و سپس از نطفه آفرید و پس از آن تو را مرد کاملی قرار داد، کافر شدی؟!» .
«لکنا هو الله ربی و لا اشرک بربی احدا» .
«ولی من کسی هستم که الله پروردگار من است و هیچ کس را شریک پروردگارم نمی سازم » .
«و لولا اذ دخلت جنتک قلت ما شاء الله لا قوة الا بالله ان ترن انا اقل منک مالا و ولدا» .
«چرا هنگامی که وارد باغت شدی نگفتی آنچه خدا بخواهد همان انجام می گیرد، نیرویی جز از سوی خدا نیست، اگر می بینی من از نظر مال و فرزند از تو کمترم، [مهم نیست]» .
«فعسی ربی ان یؤتین خیرا من جنتک و یرسل علیها حسبانا من السماء فتصبح صعیدا زلقا» .
«شاید پروردگارم بهتر از باغ تو به من بدهد و مجازات حساب شده ای از آسمان بر باغ تو فرو فرستد به گونه ای که آن را به زمین بی گیاه و لغزنده ای تبدیل کند» .
«او یصبح ماؤها غورا فلن تستطیع له طلبا» .
«و یا آب آن در زیر زمین فرو رود تا هرگز نتوانی آن را به دست آوری » .
«و احیط بثمره یقلب کفیه علی ما انفق فیها و هی خاویة علی عروشها و یقول یا لیتنی لم اشرک بربی احدا» .
«و میوه های آن نابود شد و به خاطر هزینه ای که صرف آن کرده بود، دستهایش را به هم می مالید و درحالی که باغ با داربستهایش فرو ریخته بود، می گفت: ای کاش کسی را همتای پروردگارم قرار نداده بودم » .
«و لم تکن له فئة ینصرونه من دون الله و ما کان منتصرا» .
«و گروهی نداشت که او را برابر [عذاب] خداوند یاری دهند و از خودش نمی توانست یاری گیرد» (۵) .
تفسیر آیات
این آیه با طرح مثلی طرز تفکر مؤمن و کافر را ترسیم می کند، یکی به خدای جهان و معاد، معتقد بوده و دیگری معاد و رستاخیز را منکر بوده است . یکی به فضل الهی اعتماد داشت و دیگری به دنیا تکیه کرده و برای آن نوعی جاودانگی قائل بود .
قرآن در این مثل منطق بعضی از کافران را که به اموال خود تکیه می کردند، ابطال کرده و تاکید کرده که این تکیه گاه جاودانه و پیوسته نیست، و به همین زودی به دست فنا سپرده می شود و از میان می رود، ولی آن کس که به خدا و روز دیگر مؤمن باشد، حیات جاودانه ای در سرای دیگر خواهد داشت و در این جهان نیز با زندگی آبرومندانه ای روبه رو خواهد بود . اینک بیان مثل:
دو برادر بودند، پدر آنان فوت کرد و اموال زیادی را به ارث نهاد . برادر مؤمن، سهم خود را گرفت و قسمت اعظم آنها را در راه خدا صدقه داد و برای خود نیز مقداری حفظ کرد که با آن می زیست، ولی برادر دیگر، با آن ثروت، دو باغ خرید . در میان دو باغ مزرعه عظیمی بود چنانکه از وسط آن دو نهر آب عظیمی می گذشت .
منطق برادر مشرک
قرآن منظر برادر مشرک را در چند فراز چنین نقل می کند:
۱ . من از نظر ثروت و اولاد بر تو برتری دارم . «انا اکثر منک مالا و اعز نفرا» .
۲ . من فکر نمی کنم که این باغ تا ابد نابود شود «و دخل جنته و هو ظالم لنفسه قال ما اظن ان تبید هذه ابدا» .
۳ . من فکر نمی کنم رستاخیزی برپا شود «و ما اظن الساعة قائمة » .
۴ . بر فرض این که قیامتی باشد، جایگاهی بهتر از این خواهیم داشت «و لئن رددت الی ربی لاجدن خیرا منها منقلبا» .
منطق برادر مؤمن
برادر مؤمن او را نصیحت کرد و منطق او این بود:
۱ . چگونه معاد را منکر می شوی و می گویی: گمان نمی کنم قیامتی برپا شود، درحالی که خدا تو را از خاک آفرید، سپس خاک را به صورت نطفه درآورد، آنگاه از آن، تو را به صورت یک انسان کامل پرداخت . آنکس که بر آغاز آفرینش توانا است، بر بازگرداندن آن نیز توانا خواهد بود «اکفرت بالذی خلقک من تراب ثم من نطفة ثم سواک رجلا» .
۲ . آن خدای بزرگ پروردگار من است . من هرگز به او شرک نمی ورزم «لکنا هوالله ربی و لا اشرک بربی احدا» .
۳ . تو به هنگام ورود به باغت با حالت تبختر گفتی «فکر نمی کنم این باغ نابود شود» ، پس چرا نگفتی: آنچه خدا بخواهد، همان خواهد شد، زیرا نیرویی جز از آن خدا نیست «و لولا اذ دخلت جنتک قلت ما شاء الله لا قوة الا بالله » .
۴ . اگر مرا به این حالت می بینی که از نظر ثروت و فرزند از تو کمترم، مهم نیست، امید است خدای من باغی بهتر از باغ تو در اختیار من بگذارد و مجازات حساب شده ای بر باغ تو بفرستد . آنگاه باغت به سنگ صاف و لغزنده ای تبدیل شود، یا نهری که در میان آن روان است، در دل خاک فرو رود و دیگر نتوانی آن را به دست آوری «ان ترن انا اقل منک مالا و ولدا× فعسی ربی ان یؤتین خیرا من جنتک و یرسل علیها حسبانا من السماء فتصبح صعیدا زلقا× او یصبح ماؤها غورا فلن تستطیع له طلبا» .
تحلیل دو تفکر مادی و الهی
تا اینجا محاوره این دو برادر پایان پذیرفت و طرز تفکر هر دو آشکار گشت . برادر نخست، معاد را نادیده گرفته و به تمام معنا دنیاخواه بود و دنیا برای او آخرین مرحله از زندگی بود، با این که با چشم خود، دگرگونیهای جهان را می دید ولی عبرت نمی گرفت و می پنداشت که باغ او جاودان است .
حتی خودخواهی، کار او را به جایی رسانده بود که با این که خدا را نمی پرستید، ولی انتظار داشت که اگر روز قیامت زنده گشت، بهترین مقام را دارا باشد .
قرآن او را به عنوان «ظالم لنفسه » معرفی می کند، یعنی فردی که بر خویشتن ستم کرده بود، چه ستمی بالاتر از این که هر روز در برابر چشمانش نمونه های فراوانی از تجدید حیات می دید، ولی امکان تجدید حیات خود را منکر بود . باغ و مزرعه او هر سال تجدید حیات می کرد و پس از یک خواب زمستانی بار دیگر، درختان، و مزرعه، خود را با برگها و شکوفه ها می آراستند و زمین، با گل و سنبل رونقی به محفل می داد و خود نمونه حیات مجدد بود، ولی با این همه، او در برابر این منطق، قانع نشده و می گفت: «و ما اظن الساعة قائمة » .
خلاصه در منطق مرد مشرک، خودخواهی از یک طرف، غیر خودنخواهی از طرف دیگر، غرور به خاطر زمین و ثروت از طرف سوم، خیالبافی و این که در آخرت، مقام بهتری خواهد داشت، از طرف چهارم دیده می شود .
اما در منطق آن مرد مؤمن، واقع گرایی و تیزبینی در حیات به چشم می خورد . نخست منطق معاد و برهان آن را یادآور می شود و آفرینش نخستین برادر را به رخ او می کشد . آنگاه به بیان توحید در خالقیت و ربوبیت می پردازد و می گوید: آفریدگار و گرداننده ای جز او نیست . سپس به او تعلیم می دهد که همه کارها دست خداست و هیچ کاری بدون مشیت خدا صورت نمی پذیرد .
در مرحله چهارم رجا و امید خود را بازگو می کند که آینده او ممکن است بهتر از گذشته باشد .
در مرحله پنجم نفرین خود را بر این فرد خودخواه که دیناری به حال جامعه سودی ندارد، فرو می فرستد و نابودی باغ برادر را از خدا می خواهد که هم باغش را نابود کند، و هم آبش فرو رود .
عکس العمل جهان در برابر عمل فرد مشرک
انسان تصور نکند که جهان در برابر فعل انسان، ساکت و خاموش است و عکس العمل نشان نمی دهد، بلکه جهان با چشم و گوش باز مراقب عمل انسان است و به تناسب عمل واکنش نشان می دهد . جهان در برابر فرد نیکوکار، درهای رحمتش را به روی وی باز می کند ولی در مقابل انسان بخیل و تنگ نظر درهای رحمت را به روی او می بندد و مال و منال او را طعمه عذاب می سازد:
«و لو ان اهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض ولکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون » (۶) .
«هرگاه مردم سرزمینی ایمان بیاورند و تقوا پیشه باشند، درهای برکات و خیرات را از آسمان و زمین به روی آنان می گشاییم ولی آنان به تکذیب آیات ما پرداختند . ما هم آنان را به اعمال خود سزا دادیم » .
این سنت الهی پیوسته در هر زمان حاکم بوده و اتفاقا در مورد این دو برادر نیز تحقق پذیرفت . دعای آن برادر مستجاب شد: ناگهان سرتاسر این باغ را بلا احاطه کرد، باغ با داربستهایش فرو ریخت، در این موقع که وارد باغ شد، از تاسف، دستها را به هم مالید و از کردار خود اظهار ندامت می کرد، چنان که می فرماید:
«و احیط بثمره یقلب کفیه علی ما انفق فیها و هی خاویة علی عروشها و یقول یا لیتنی لم اشرک بربی احدا» .
«و میوه های آن نابود شد و به خاطر هزینه ای که صرف آن کرده بود، دستهایش را به هم می مالید و درحالی که باغ بر داربستهایش فرو ریخته بود، می گفت: ای کاش کسی را همتای پروردگارم قرار نداده بودم » .
گروه مشرکان چه بسا در ظاهر به هم پیوسته به نظر می رسند، ولی آنگاه که برخی از آنها را بلا فرا گرفت، دیگران به خاطر فقدان عواطف به یاری او نمی شتابند، چنانکه می فرماید: و لم تکن له فئة ینصرونه من دون الله و ما کان منتصرا» .
بنابراین مثل کافر مثل برادر نخست و مثل مؤمن بسان مثل دوم است .
از این مثل درسهایی می آموزیم:
الف . ثروت و اموال زیاد، در انسانهای بی ظرفیت، غرورآفرین است، این گونه افراد پیوسته ثروت خود را به رخ دیگران می کشند و از تحقیر دیگران بهره می گیرند، و شعارشان این است «انا اکثر منک مالا و اعز نفرا» .
گاهی این نوع غرور او را به افسانه ای معتقد می سازد و آن این که ثروت من جاودانه است و حال آن که در اعماق قلب می داند که این منطق افسانه ای بیش نیست و مرگ و میر بر پیشانی هر موجود امکانی با قلم قضا نوشته شده است . گاهی غرور او به حدی می رسد که جهان ماورای طبیعت را انکار می کند .
ب . نه ثروت، دلیل عزت است و نه فقر، مایه ذلت . هرگاه ثروت در مسیر هوا و هوس قرار گیرد، مایه بدبختی است و اگر فقر با امید همراه باشد، مایه سعادت است .
ج . بلاهایی که دامنگیر انسان می شود، پشت سرش ندامت هست و این ندامت بعد از بلا برای این شخص خالی از فایده است، هرچند دیگران ممکن است از آن بهره بگیرند .
د . شگفت اینجاست که قرآن، باغ این برادر مشرک را با این جمله توصیف می کند و می فرماید: «کلتا الجنتین آتت اکلها و لم تظلم منه شیئا» . «هردو باغ آن برادر میوه های خود را می داد و هیچگونه ستمی و کاستی در میوه دادن نداشت » ولی درباره صاحب آن باغ می گوید: «و دخل جنته و هو ظالم لنفسه » «درحالی که بر خود ستمکار بود بر باغ خویش گام نهاد» . علت این که او بر خویش ستم می کرد، این بود که از این باغ برای سرای دیگر بهره نبرد .
پی نوشت:
۱) اسراء، ۲۹ و ۳۰ .
۲) مجمع البیان، ج ۳، ص ۴۱۱، در تفسیر همین آیه .
۳) فرقان، ۶۷ .
۴) مجمع البیان، ج ۳، ص ۴۱۲ .
۵) کهف ۳۲ و ۴۳ .
۶) اعراف: ۹۶ .
منبع : مجله مکتب اسلام، شماره ۶ سال(۸۲) , سبحانی؛ جعفر